در بررسي انقلابها مطالعه دو ركن اساسي انقلاب(رهبري و
مردم) و تعامل اين دو ركن از اهميت خاصي برخوردار است. همين امر باعث شده است
نظريههاي انقلاب را از لحاظ اهميتي كه براي هريك از اين دو محور قائل هستند به
دو دسته تقسيم كنند.
1. مكاتب مردم محور
بلاترديد در تمام نهضتها و قيامهاي سياسي ـ اجتماعي مردم در معناي كلي
و عام آن بعنوان موضوع اصلي اين نهضتها مورد توجه و عنايت خاص بودهاند. مردم
يا بعنوان كساني كه نهضت در خدمت و براي نجات آنها طرحريزي شده و يا اينكه از
آنان ياري و همكاري طلب شده است اهميت ويژهاي دارند يا اينكه خود به عنوان
بازيگران اصلي در بسياري از تحولات سياسي ـ اجتماعي نقش ايفا كردهاند.
به استثناي كودتاهاي نظامي كه توسط عده معدودي صورت ميگيرد در بقيه تحولات
سياسي ـ اجتماعي نقش مردم به صورت بارز و آشكاري مشاهده ميگردد. انقلاب نيز كه
خود از تكامل يافتهترين انواع تحولات سياسي ـ اجتماعي ميباشد بدون حضور و
مشاركت مردم معنا و مفهومي نداشته و در حقيقت يكي از اركان سه گانه انقلاب[1]
حضور فعالانه مردم در صحنه تحولات انقلابي ميباشد. لذا برخي مكاتب عامل اصلي
پيروزي انقلاب را مردم ميدانند و معتقدند مردم نقش اساسي دراين پيروزي خواهند
داشت.
البته تعريف روشن و دقيقي از كلمه مردم تاكنون نشده است و هريك از مكاتب با
توجه به گروه فعال و مؤثر در تحولات سياسيـ اجتماعي براي خود تعريف و برداشت
خاصي از مردم دارند. ماركسيستها تنها طبقه كارگر و آنهم كارگر آگاه و يا بعبارت
ديگر پرولتاريا را بعنوان طبقه مولد و انقلابي مطرح ميكنند و ليبرالها به طبقه
متوسط و روشنفكر جامعه اميد بسته و آنها را بعنوان نماينده و پيشرو در هر
جامعهاي مؤثر در تحولات سياسي ـ اجتماعي بويژه انقلابها دانسته وبر روشنفكران
و حركتهاي روشنفكري و احزاب تكيه ميكنند. در انقلاب فرانسه نقش طبقه اشراف و
نهايتاً بورژواها انكارناپذير است[2] در انقلاب كوبا تكيه اساسي بر نظاميان و
گروههاي چريكي بوده است، انقلاب چين با تكيه بر نيروي دهقانان و كشاورزان به
پيروزي رسيد ودر ديگر انقلابها هم ميتوان با كمي دقت محور و محرك اصلي را
شناسائي كرد. اما با كمي دقت متوجه ميشويم آنچه در تمامي مكاتب معاصر جهان
بعنوان «مردم» خوانده ميشود تنها بخشي از مردم را تشكيل ميدهند و نيروي محرك
يا صاحب انقلاب به تمام اقشار جامعه اطلاق نميگردد.
2. مكاتب رهبر محور
برخي مكاتب پيروزي يا شكست انقلاب را تنها مرهون رهبر و يا رهبران آن
دانسته و معتقدند اين نقش و قابليتهاي رهبري است كه باعث بسيج و مشاركت تودهها
در انقلاب ميشود. اكثر اين مكاتب براي رهبر يك اقتدار كاريزمايي قائل هستند و
انقلاب را قائم به شخص رهبر ميپندارند.
از جمله اساسيترين تئوريها در زمينه اقتدار كاريزمايي نظريه ماكس وبر ميباشد
كه معتقد است:
در سياست كه خصيصه آن سلطه است، سه نوع سلطه در ارتباط با سه نوع رفتار قابل
تشخيص است. عقلاني، سنتي و كاريزماتيك. اين تقسيمبندي براساس خصلت ويژه
انگيزشي است كه اطاعت از آن سرچشمه ميگيرد. سلطه عقلاني مبتني بر اعتقاد به
قانوني بودن دستورها و قانوني بودن عناوين كساني است كه اعمال سلطه ميكنند كه
سلطه مبتني بر اعتقاد به خصلت مقدس سنتهاي كهن و مشروعيت كساني است كه مأمور
اعمال اقتدارند. سلطه كاريزماتيك مبتني بر فداكاري غيرعادي نسبت به كسي است كه
تقدس يا نيروي قهرمانانه شخصي او و نظم ملهم از آن توجيه كننده آن است. هم
عقلانيت و هم كاريزما ميتوانند باعث تحول انقلابي عليه سنت شوند با اين تفاوت
كه نيروي عقلانيت نخست باعث تغيير محيط اجتماعي و بعد دگرگوني جهانبيني مردم
ميشود ولي كاريزما، نخست زندگي دروني فرد را متحول ميسازد.
با وجودي كه وبر همه سلطههاي كاريزماتيك را انقلابي نميداند و همه انقلابها
را نيز كاريزماتيك تلقي نميكند، از نظر او بسياري از انقلابهاي جديد خصلت
كاريزماتيك داشتهاند. سلطه كاريزماتيك رايجترين وسيله براي سرنگون كردن
رژيمهاي سنتي و قانوني تلقي ميشود و در نتيجه داراي قدرت انقلابي است. سلطه
كاريزماتيك بر مبناي خصلتهاي استثنايي است كه رهبر واجد آن است يا پيروان و
فدائيان به وي نسبت ميدهند. در اين سلطه، اصل اعتقادي است كه پيروان به ويژگي
خارقالعاده شخص كاريزماتيك دارند.
كاريزما رابطهاي دروني ميان پيرو و رهبر است و رهبري كاريزمايي تنها به صورت
جنبش كاريزمايي آشكار ميشود، اقتدار كاريزمايي مبناي عقلاني يا سنتي ندارد
بلكه مبتني بر رابطهاي احساسي و عاطفي است. در اقتدار كاريزمايي سياستي وجود
دارد كه براساس آن مخاطبان شخصيت كاريزمايي وظيفه دارند كه او را به عنوان رهبر
بيچون و چراي خود بپذيرند. رهبر كاريزماتيك موجب تغيير مسير عادي جهات سياسي
ميشود و با طرح معناي جديدي از امور، مشروعيت اقتدار موجود را زير سئوال
ميبرد و با نفي گذشته به نيرويي انقلابي تبديل ميشود. كاريزما نيازمند تحرك و
جنبشي دايمي است اين نوع اقتدار، در دورههاي فشار و اضطرار رواني، فيزيكي،
اقتصادي، اخلاقي، مذهبي و سياسي پيدا ميشود. نارضايتي اجتماعي ـ سياسي با ظهور
شخصيتي مقارن ميشود كه خود را حامل رسالتي نوين ميداند. توان ايجاد رابطهاي
عاطفي با تودهها را دارد و داراي ويژگيهاي خارقالعاده است، يا پيروان تصور
ميكنند كه او چنين ويژگيهايي دارد، نتيجه آن ايجاد تحولات اجتماعي و فكري
است.[3]
با توجه به آنچه گفته شد در بررسي انقلاب اسلامي و با توجه به اينكه بنا به
اعتراف اكثر محققين و ناظران از مردميترين و در واقع مردميترين انقلابها بوده
است[4] و از طرف ديگر نقش رهبري امام خميني نيز در اين انقلاب غيرقابل انكار
است و همانطور كه حضرت آيتالله خامنهاي مطرح كردند «اين انقلاب بينام خميني
درهيچ جاي جهان شناخته شده نيست». فلذا آگاهي از چگونگي رابطه مردم و رهبري
حائز اهميت ميباشد. براي پاسخ دادن به اينكه چرا عليرغم مردمي بودن تحولات
سياسيـ اجتماعي ايران در گذشته مانند نهضت مشروطيت و ملي شدن صنعت نفت سرانجام
اين تحولات به ناكامي كشيده شد و مردم از صحنه خارج شدند اما در انقلاب اسلامي
عليرغم همه حمايتهاي جهاني از رژيم شاه مردم توانستند بدون دست بردن به اسلحه
قدرت عظيم پادشاهي را سرنگون نموده بلكه بمدت بيست و پنج سال در قبال همه
توطئهها و بحرانهاي عظيم همچنان و بصورتي استوار حضور خود را در صحنه حفظ
كنند. در اينجا بايد ضمن شناخت چگونگي ارتباط امام و مردم، برداشت امام از نحوه
مشاركت و حضور مردم و برخوردهاي او با مردم مورد بررسي و كنكاش قرار گيرد.
با مروري گذرا بر سير مبارزات و حركتهاي انقلاب اسلامي و همچنين مروري بر
نوشتههاي محققين رهبري امام خميني را در اين انقلاب به سه صورت ودر سه نقش
ميتوان مشاهده و مورد بررسي و غور قرار داد:
1. امام به عنوان رهبر كاريزماتيك،
2. امام به عنوان رهبر ديني و مذهبي در جايگاه مرجعيت و
3. امام به عنوان مرشد و راهنما.
1. امام بعنوان رهبر
كاريزماتيك
همانگونه كه قبلاً عنوان شد بنا به نظر ماكس وبر در اكثر انقلابهاي موفق
حركت انقلابي قائم به تصميمات يك فرد كه داراي قدرت كاريزماتيك است ميباشد كه
اين تصميمات بيشتر براساس رابطهاي مبتني بر عشق و احساسات به مرحله اجرا
درميآيد. در نتيجه نوع و چگونگي اين تصميمات تنها معطوف به ويژگيهاي شخصيتي
رهبر است. اما همانطور كه مشخص است حتي اگر تصميمها غير منطقي هم باشند چون
اساس رابطه بر احساسات استوار است اين تصميمات از طرف مردم با شور و اشتياق
پيروي ميشود بدون آنكه پيروان اين قبيل تصميمات نياز به كنكاش فكري براي
ارزيابي دقيق و عميق آن در خود احساس كنند.
اين نوع رهبريها در اكثر انقلابهاي معاصر نيز به چشم ميخورد بعنوان مثال در
جريان انقلاب چين به رهبري مائو عقبنشيني كه به راهپيمايي دراز معروف است به
دستور وي شروع ميشود كه «در طي آن از صد هزار نفر افراد ستون اصلي ارتش مائو
بيش از پنجاه هزار نفر در جريان اين راهپيمايي به هلاكت رسيدند».[5] اين در
حالي است كه به گفته يكي از پيروان مائو «هدف اين اقدام تنها به منظور فرار از
مقابل نيروهاي چيانكاي چك نبود زيرا بعد از شش ماه كه فصل زمستان آغازگرديد
ارتش كومين تانك كه فراريان را بشدت تعقيب مينمود از فشار خود كاست ولي
مائوتسهتنگ عقيده داشت كه اين عقبنشيني تا آنجا كه كمونيستها به منطقه امن و
دورافتادهاي برسند ادامه داده شود و نقشه او اين بود كه در آن ناحيه دوردست
تشكيلات صحيحي براي حزب كمونيست و نيروهاي طرفدار خود به وجود آورد».[6]
با توجه به مطالعاتي كه تاكنون در زمينه انقلاب اسلامي كه تاكنون در زمينه
انقلاب اسلامي بعمل آمده است بسياري از انديشمندان بر نقش كاريزماتيك امام در
پيروزي انقلاب تأكيد داشتهاند كه از آن جمله ميتوان به مقاله «ارزيابي نظريه
كاريزما در تطبيق با واقعيت انقلاب اسلامي» اشاره كرد كه نويسنده معتقد ميباشد
«بيشك اگر بتوان مصداقي براي نظريه كاريزماي وبر، در جهان معاصر سراغ گرفت
رهبري امام خميني در انقلاب اسلامي ايران، برجستهترين مورد آن خواهد بود. از
همين روست كه نظريه وبر بويژه پس از انقلاب اسلامي ايران و تحولات سياسيـ
فرهنگي متعاقب آن با نوعي اقبال مجدد مواجه شده است و بخش مهمي از كوششهاي نظري
براي تبيين اين رخداد، مستقيم و غيرمستقيم، متأثر از دستاوردهاي انديشه وبر
است».[7]
ترديدي نيست كه امام داراي بارزترين ويژگيهاي كاريزمايي بود و عشق و علاقهاي
كه مردم به او داشتند براحتي از شيفتگي تودههاي مردم نسبت به ايشان قابل
مشاهده است نمونههايي از اين علاقمندي در مراسم استقبال از امام هنگام ورود به
ايران يا هنگام سخنرانيهاي ايشان و حتي پس از رحلتشان در مراسم تشييع جنازه
مشاهده ميگردد. اما با تأمل بيشتر متوجه ميشويم كه رابطه امام و مردم قبل از
آنكه رابطهاي بر مبناي سلطه و قدرت كاريزمايي حضرت امام باشد رابطهاي براساس
منطق و عقلگرايي بوده ا ست. در طول دوران رهبري امام هيچ دستوري از طرف ايشان
صادر نشده مگر مقدمات لازم براي آمادگي ذهني مردم فراهم شده و دلايل اتخاذ آن
تصميم به صراحت و با بياني گويا براي مردم شرح داده شده باشد و جالبتر اينكه
حتي در مواردي كه اقشار فراواني از مردم نظر ديگري غير از نظر امام داشتند با
اينكه يك تصريح و تأكيد يا يك دستور امام بر انجام نظر ايشان كفايت ميكرد
معذلك تا زمانيكه مردم توجيه نشده و به باور مطلوبي نرسيده بودند، امام نه فقط
سكوت اختيار ميكرد بلكه اجازه ميداد نظر مردم اعمال شده و منتظر ميماند تا
در عمل درستي يا نادرستي نظرش به اثبات برسد. و لازم به ذكر است اين در شرايطي
بود كه با عشق و علاقه وافري كه مردم به امام داشتند هر دستوري كه ميدادند
براي آنان مطاع بود. به اين ترتيب ميتوان نتيجه گرفت كه عليرغم وجود همه
ويژگيهاي يك رهبر كاريزما در حضرت امام و با وجود علاقه فوقالعاده تودههاي
مردم به ايشان رابطه رهبري و مردم در انقلاب اسلامي مبتني بر اقتدار كاريزماتيك
نبوده يا به بياني روشنتر امام اين اقتدار را وسيله استيلاء و سلطه خود بر مردم
يا پيروي و تقليد كوركورانه آنها از خود قرار نميداد.
2. امام به عنوان مرجع
تقليد
از آنجا كه در مكتب تشيع باب اجتهاد همچنان مفتوح مانده و اين خود نه
تنها موجب رشد و شكوفايي فقه شيعه شده بلكه مسئله اجتهاد و تقليد در مكتب تشيع
را از دو جهت اهميت و اعتباري خاص بخشيده است. يكي از آن جهت كه فقها در امور
مربوط به مسائل شرعي خبره و آگاهند و نسبت به مسائل با عدالت اسلامي عمل
ميكنند و ديگري پيروي متعبدانه همراه با انتخابي آگاهانه است. لذا شيعيان يا
بايد خود مجتهدي عادل و آگاه به تمام مسائل فقهي و علوم مربوطه بوده و يا از
مجتهدي جامعالشرايط كه به مرجع تقليد مشهور و صاحب رساله عمليه ميباشد تقليد
كنند. طبيعي است كه بخاطر عدم دسترسي همه مردم در نقاط مختلف به مراجع تقليد،
روحانيان نقش رابط و منتقل كننده افكار و نظريات آنها را داشته و بدون آنكه
سلسله مراتبي خاص به وجود آورند بعنوان واسطه ميان رهبران بزرگ مذهبي و مردم
نقش مهمي را برعهده ميگيرند. نظرات و فتاوي مراجع را براي مردم در مساجد و
منابر بازگو كرده و متقابلاً مسائل و مشكلات مردم را به رهبران مذهبي منتقل
ميكنند.
با توجه به مراتب فوق روحانيان شيعه توانستهاند با كسب قدرت ويژه نقش حساس و
مهمي در حركتهاي سياسي ـ اجتماعي خصوصاً در يك قرن اخير ايفا كنند. و هر زمان
كه با قدرت سياسي حاكم به مبارزه پرداخته بر قدرت سياسي حاكم فائق شدهاند.[8]
همانطور كه در تاريخ ايران مشاهده ميشود نقش مراجع تقليد در شكلگيري و پيروزي
نهضتها بسيار حائز اهميت بوده و از آنجا كه فتاوي مراجع همانند حكم پيامبر اكرم
و اطاعت از آن واجب است لذا مراجع ميتوانند در بحرانهاي سياسي با صدور فتوا
مردم را به عرصه سياست كشانده و در جهت نيل به اهداف انقلاب از حمايت و اطاعت
مردم استفاده كنند و اين همان قدرتي است كه به وسيله آن ميرزاي شيرازي با صدور
فتواي تحريم تنباكو توانست يك قرارداد بينالمللي را كه مغاير با منافع و مصالح
ملي كشور ميدانست براحتي و بدون خونريزي و آشوب فسخ كند همچنانكه در گذشتههاي
نسبتاً دورتر مراجع تقليد با صدور حكم جهاد عليه روسيه تزاري توانستند
سياستمداران داخلي و خارجي را به تغيير مواضع خود ناچار سازند. و به اين ترتيب
قدرت فائقه و مذهبي مراجع تقليد شيعه موجب شده است هر زمان ضرورت اقتضا كند با
گسيل مردم، از آن در رهگذر پيشرفت مقاصد ملي و مذهبي مردم استفاده كنند و اين
حداقل مشابهت فراواني با همان قدرت و سلطهاي دارد كه ماكس وبر از آن بعنوان
سلطه و اقتدار سنتي ياد ميكند.
با وصف آنكه روحاني بودن آيه الله كاشاني، مرحوم مدرس و بسياري ديگر از
روحانيان از جمله شيخ فضل الله نوري و بهبهاني و ... در نهضتهايي همچون نهضت
مشروطه و ملي شدن صنعت نفت و ... به حضور مردم در صحنه تحولات اجتماعي كمك
شاياني ميكرد اما از آنجا كه هيچكدام از اين رهبران در جايگاه مرجع تقليد
نبودند نتوانستند از اقتدار مرجعيت در پيشبرد اهداف سياسي ـ اجتماعي خود كاملاً
بهره برند. «مردم براساس اعتقاد به امامت و تداوم آن در شكل نظام ولايت فقيه،
رهبري فقيه جامعالشرايط را مبين از يك ايدئولوگ پذيرا هستند و قدرت و نفوذ
معنوي فقيه در حد مرجع تقليد به معني حكومت بر دلها است و اطاعت در كليه شئون
زندگي براين اساس است كه فتواي او همان حكم خداست و پيروي از وليفقيه اطاعت از
فرمان امام و در نهايت اطاعت رسول خدا است كه قرآن صريحاً ميگويد: «و من يطع
الرسول فقد اطاع ا...».[9]
اطلاق حجت بر فقيه عادل كه در متون ٍ اسلامي آمده، اين اعتقاد و باور را ايجاد
ميكند كه اين قدرت فراتر از اطاعت از قدرتهاي مادي است. اين قدرت تا حدي عميق
و كارا است كه بعضي از انديشمندان يكي از اصليترين دلايل پيروزي انقلاب اسلامي
را همانا مرجعيت امام خميني ذكر كردهاند. منجمله در مقالهاي تحتعنوان «نهاد
مرجعيت در دوران نهضت و نظام» اين چنين مطرح ميگردد كه «امام دو بعد داشتند از
يك سو مرجع تقليد بوده و از سوي ديگر مصلحي مبارز و آزاديخواه و در يك
كلام«مرجع مصلح» راز موفقيت امام نيز در همين نكته نهفته است. نفوذ و اعتبار
امام برپايه مبناي تقليد بوده و زبان رهبري ايشان نيز «زبان تكليف» كه مردم با
اين مبنا و اين زبان انس ديرينه داشتهاند.»[10]
در بررسي زندگي سياسي حضرت امام و دوران بيست و پنج ساله رهبري انقلاب اسلامي
ملاحظه ميگردد كه عليرغم برخورداري ايشان از موقعيت مرجعيت و اينكه هر فتوايي
را كه صادر ميكردند بيچون و چرا توسط مقلدين ايشان اطاعت ميشد بطوريكه در
مورد سلمان رشدي كه يك مسئله خارجي نسبت به كشور ما محسوب ميشد فتوا صادر
نمودند و ملاحظه گرديد كه همين فتوا چه تبعات عظيم بينالمللي را دربرداشت و
براي كشورهاي غربي به صورت يك معضل اساسي درآمد معذلك ايشان در تمام دوران
مبارزات و رهبري انقلاب تنها در موارد بسيار معدودي از چنين موقعيت و اختياراتي
استفاده كردند البته غير از مواردي كه تفكرات عرضه شده را شديداً بازدارنده
دانسته و يا مغاير با اصول و موازين اسلامي تشخيص ميدادند. و در همين رهگذر در
آغاز مبارزات خود در سال 1341 تقيه را كه يك اصل پذيرفته شده شيعه بود تحريم
كرده و با اين عبارت كه «تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب». مانع و رادع مهمي
را كه بر سر راه مبارزه مسلمانان متدين و معتقد بود برطرف نمودند.[11]
در اوج مبارزات ملت در سالهاي 56 و57 و عليرغم تمايلي كه انقلابيون به جهاد
مسلحانه داشتند امام از صدور هر حكمي مبني بر وجوب جهاد و مقابله مسلحانه عليه
رژيم شاه و حاميان آن خودداري ورزيدند. و حتي در طول دوران جنگ تحميلي با آنكه
ميتوانستند با صدور يك فتوا قاطبه مردم را به حضور در جبهه ملزم و متعهد كنند
ترجيح دادند مردم با آگاهي و بصورت داوطلبانه در جبهههاي جنگ حضور يابند. با
اين ترتيب ميتوان نتيجه گرفت با آنكه امام از اختيارات فوقالعاده مرجعيت
برخوردار بودند معهذا از اين توان براي پيشبرد اهداف رهبري انقلاب استفاده
چنداني نكرده بلكه آنچه مردم را به حضور در صحنه تشويق ميكرد، نوعي ديگر از
رابطه بين رهبري و مردم كه كمتر به آن توجه شده و از آنچه تا به حال به آن
اشاره شد و مبتني بر رابطهاي صرفاً عاشقانه و تعبدي كوركورانه بود كاملاً
متفاوت است و بطور كلي همچنانكه متعاقباً توضيح داده خواهد شد امام براي تداوم
و گستردگي هرچه بيشتر انقلاب بر شيوه ديگري تكيه داشت كه هم در نوع خود و هم در
نهضتها و مبارزات انقلابي كاملاً استثنايي و بيبديل بوده است.
3. امام بعنوان مرشد و
آگاهيدهنده
با مطالعه در زندگي امام و رابطه او با مردم در دورانهاي قبل و بعد از
انقلاب به اين نكته مهم برميخوريم كه امام در بيشتر مواقع نه فقط بعنوان يك
رهبر كاريزما و نه تنها بعنوان يك مرجع تقليد بلكه بعنوان يك معلم و مرشد نيز
عمل ميكرده است. وي در وادي تعليم و تربيت هم از لحاظ عملي و هم در وادي نظري،
استادي نمونه بود. او با روشهاي تربيتي خويش موفق شد جامعهاي را كه سالها بلكه
در دو سه قرن
اخير در خمودي و ضعف و جهالت بسر برده و به نوعي بيتفاوتي سوق داده شده بود
پيشگام نهضت بزرگ ديني ساخته و تحولي عظيم در آن بوجود آورد.
حضرت امام در برخورد با مردم بر نقش زيربنايي فرهنگ تأكيد مكرر داشت و
ميفرمود: «فرهنگ مبدأ همه خوشبختيهاي ملت است... آنچيزي كه ملتها را ميسازد
فرهنگ صحيح است.» و براي آموزش اين فرهنگ صحيح به مردم روشهاي خاصي داشت كه به
آنها اشاره ميكنيم.
شناخت عميق نسبت به توده مردم
امام با شناخت عميقي كه از متن تودههاي جامعه ايران داشت بنحو
فوقالعاده موفقيت آميزي آنها را در جهت خواستهها و اهداف خود به حركت درآورد.
بعنوان مثال تودههاييكه بخاطر اعتقادات عميق مذهبي خود و پايبندي به مراسم
سنتي در بزرگداشت ايام سوگواري بويژه ايام محرم بصورتي بالقوه آماده فداكاري و
خيزش در جهت اعتقادات خود بودند، آنها كه سالها بلكه قرنها نسل اندر نسل از
مظلوميت امام حسين(ع) شكوه و ناله كرده و بر سر و سينه خود زدند و يزيد را لعن
و نفرين كردند و آرزو ميكردند كه در زمان قيام امام حسين زنده بودند تا با
ايثار جان و مال و فرزندان خود مراتب ارادت و محبت خود را به اهل بيت به اثبات
ميرساندند. امام آنها را در مساجد، تكايا و حسينيهها يافته و با ارشادات و
تعاليم خود به آنها فهماند كه اگرچه قرنها از زمان قيام حسيني ميگذرد ولي
امروز هم ميتوان مصاديق آنرا مشاهده كرد. او به آنها نشان داد كه حسين زمان و
يزيد زمان چه كساني هستند و او به مردم آموخت كه امروزه هزارها هزار مشت گره
خورده با يكديگر را بايد بر سر و صورت و اندام يزيد زمان يعني پهلوي بكوبند و
او بود كه با درايت خاص خود انرژي عظيمي را كه سالها در دل تودهها عقده شده
بود آزاد كرده و در خدمت انقلاب اسلامي قرار داد.
اين در حقيقت چيزي بود كه در گذشته هم ليبرالها و هم ماركسيستها از آن غافل
بوده و يا درك درستي از آن نداشتند و حتي زمانيكه ليبرالها شناخت محدودي از اين
امر پيدا كردند چون قادر به بسيج اين نيروي عظيم نبودند بصورت تاكتيكي با
روحانيت كنار آمده و لكن زمانيكه قدرت گرفتند آنها را كنار زدند. غافل از آنكه
با اين اقدام حمايت تودهها را هم از دست ميدهند.
امام حتي در برخورد با ساختار نظام حكومت معتقد بودند بدنه نظام از متن همين
جامعه برخاسته و با ساير اقشار جامعه تفاوتي ندارند و تنها تفاوت آنها در نوع
اشتغال و احياناً درجه آگاهي آنها ميباشد. لذا با آگاهي دادن به همين اقشار
جامعه موفق شد ساختار نظام حاكم را از قاعده هرم سست و متزلزل نموده و آنرا
شكست دهد و در واقع با استفاده از همين شيوه استثنايي توانست در اواخر حكومت
پهلوي به ناگهان يك اعتصاب همگاني و تقريباً بيبديل در كليه ادارات و
وزارتخانهها و بويژه در صنعت نفت يعني شريان حياتي تأمين اقتصادي رژيم ايجاد
نموده در نتيجه نظام حاكم را فلج كند.
با بررسي تحولات دوران انقلاب و همچنين دوران حيات سياسي امام و مطالعه
سخنرانيها و وقايع تاريخي ميتوان چند اصل مهم را در برداشت امام از نحوه
مشاركت مردم دريافت كه به آنها ميپردازيم.
تقسيمبندي مردم از
ديدگاه امام
همانطور كه اشاره شد در اغلب مكاتبي كه انقلاب را ثمره تلاش مردم
ميدانند و نقش عمده را در انقلاب به عهده مردم ميگذارند، تنها بر بخشي از
مردم تأكيد و تكيه دارند كه از ديدگاه آنها نقش فعال و مؤثر در پيشبرد انقلاب
را برعهده داشته ودر نتيجه اين طرز تفكر ضرورتاً تمام مردم يك كشور را در
انقلاب دخيل ندانسته و در عمل آنها را محرك و صاحب انقلاب نميدانند و اما
اينكه امام نيز مانند رهبران ساير انقلابهاي جهان به تقسيمبندي مردم قائل بوده
و يا همه مردم را صاحب انقلاب ميداند و يا اگر به تقسيم بندي قائل است معيار
اين تقسيم بندي چگونه ميباشد سئوالي است كه با غور در آثار امام و برخوردهاي
ايشان با اقشار مختلف جامعه معين ميگردد.
1. تقسيمبندي ارزشي
مهمترين تقسيمبندي كه در آثار امام مشاهده ميگردد تقسيمبندي ارزشي
است بدين معنا كه امام جامعه را به دو دسته مستضعف و مستكبر تقسيم ميكند.
مستكبرين در ديدگاه امام كساني هستند كه به نحوي خواهان ايجاد سلطه مادي،
اقتصادي، فرهنگي و يا سياسي بوده و به بهرهكشي از اقشار محروم جامعه
ميپردازند و اين تنها دستهاي ميباشد كه امام آنها را از مردم مستثني ميكند
و در قطب مخالف و دشمن قرار ميدهد. در ديدگاه امام
«سلامت و صلح جهان بسته به انقراض مستكبرين است و تا اين سلطه طلبان بيفرهنگ
در زمين هستند مستضعفين به ارث خود كه خداي تعالي به آنها عنايت فرموده
نميرسند.»[12]
«آن روز مبارك است برما كه سلطه جهانخواران بر ملت مظلوم ما و بر ساير ملتهاي
مستضعف شكسته شود و تمام سرنوشت خودشان را بدست خودشان بگيرند.»[13]
به همين خاطر هميشه ميدانند كه مسئولين كشور، مستضعفين را فراموش نكنند.
«خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسئولين كشور با پشت كردن به دفاع
از محرومين در رو آوردن به حمايت از سرمايهدارها گردد و اغنيا و ثروتمندان از
اعتبار و عنايت بيشتري برخوردار شوند. معاذالله كه اين با سيره و روش انبياء و
اميرالمؤمنين و ائمه معصومين عليهمالسلام سازگار نيست دامن حرمت و پاك روحانيت
از آن منزه است تا ابد هم بايد منزه باشد و اين از افتخارات و بركات كشور و
انقلاب و روحانيت است كه به حمايت از پابرهنگان برخاسته است و شعار دفاع از
حقوق مستضعفان را زنده كرده است».[14]
متقابلاً مستضعفين از ديدگاه امام كساني هستند كه مورد ظلم و استثمار ـ اعم از
فرهنگي، سياسي يا اقتصادي ـواقع شدهاند و از آنجا كه اسلام دين عدالت و حامي
مستضعفين است با آن همنوا هستند و ارزشهاي آنرا درك كرده و بدان معتقدند.
امام پيروزي انقلاب را بطور عمده مديون فداكاري و از خودگذشتگي اين قشر عظيم از
جامعه ميداند و معتقد است كه با آگاهي دادن و آموزش اين دسته از مردم ميتوان
نيروي عظيمي را كه بصورت بالقوه در ايشان موجود است به صورت بالفعل درآورد. لذا
همواره به نقش مستضعفين در انقلاب اشاره ميكند جملاتي از قبيل كه ميفرمايد:
«ما مجدداً ميگوئيم يك موي سر اين كوخنشينان و شهيد دادگان به همه كاخ و
كاخنشينان جهان شرف و برتري دارد».[15]
و يا
«تمام اديان آسماني از بين تودهها برخاستهاند و با كمك مستضعفين بر مستكبرين
حمله برده است. مستضعفين بر تمام اديان حق دارند مستضعفين به اسلام حق دارند
نهضت ما هم با مستضعفين پيش رفت».[16]
«تنها آنهايي تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده
باشند، فقرا و متدينين بيبضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعي انقلابها
هستند.»[17]
«همين محرومين به مملكت خدمت كردند و قيام كردند و با دست همين طبقه اين نهضت
به اين جا رسيد ـ اينها بودند كه توانستند اين قدرت شيطاني را بشكنند و اين سد
را خرد كنند.»[18]
«آن چيزي كه روحانيون هرگز نبايد از آن عدول كنند و نبايد با تبليغات ديگران از
ميدان به در روند حمايت از محرومين و پابرهنهها است. چرا كه هركسي از آن عدول
كند از عدالت اجتماعي اسلام عدول كرده است.»[19]
« اين پائين شهريها و اين پابرهنهها به اصطلاح شما اينها ولي نعمت ما
هستند.»[20]
با توجه به مطالب فوق و از آنجا كه اكثريت مردم جامعه بلكه جهان را مستضعفين
تشكيل ميدهند امام به استثناي مستكبرين كه عموماً از ميان سرمايهداران و
مرفهين بيدرد هستند هيچيك از گروهها و اقشار را ناديده نگرفته و مستثني
نميكند و در نتيجه ميتوان گفت از نظر امـام تمامي افراد جامعه جزء نيروي
بالقوه انقلاب اسلامي ايران بشمار ميروند محدود به طبقه يا قشر خاصي نيست.
امام در عين حال كه به ملتها و قوميتهاي مختلف بها ميداد و آنها را نيز بخشي
از تودههاي مستضعف ميدانست كه بايد دست بدست يكديگر و برعليه ظلم و سلطه
استكبار و عوامل استكبار قيام كنند با پديده مليگرايي يا ناسيوناليسم و
قوميتگرايي بهمين دليل شديداً مقابله ميكرد و آنرا دست آورد وترفند عوامل
سلطه ميدانست كه موجب تفرقه و تشتت جوامع اسلامي و مستضعفين گرديدهاند تا
زمينهساز تداوم سلطه استكبار باشند. ايشان در اين زمينه اظهار ميدارند:
«نقشه قدرتهاي بزرگ و وابستگان آنها در كشورهاي اسلامي اين است كه اين قشرهاي
مسلم را كه خداي تبارك و تعالي بين آنها اخوت ايجاد كرده است و مؤمنان را بنام
اخوه ياد فرموده است از هم جدا كنند و به اسم ملت ترك، ملت كرد، ملت عرب، ملت
فارس، جدا از هم كنند بلكه با هم دشمن كنند و اين درست برخلاف مسير اسلام است و
مسير قرآن كريم».[21]
وي عليرغم اينكه خود مرجع شيعيان بود و در اعتقادشان مستحكم و پابرجا، و اهل
تسامح و تساهل نبود. معهذا روي وحدت شيعه و سني تكيه اساسي داشت و عواملي را كه
موجب نفاق و تفرقه ميشد تا آنجا كه به اساس اعتقادات شيعه لطمه نزند از سر راه
برميداشت، ايجاد هفته وحدت، دفاع از مسلمانان سراسر جهان منجمله مسلمانان
فلسطين از جمله اين تلاشها بود. امام حتي، اقليتهاي مذهبي را ناديده نگرفته و
به آنها اطمينان ميدهد كه در جامعه اسلامي آنها از آزادي بيشتري براي انجام
تعاليم مذهبي خود بهرهمند خواهند شد.
نكته جالب اينكه حتي رهبران مذهبي ـ سياسي در گذشته به
اين نيروي عظيم و شگرف توجه كافي مبذول نداشته و حركتهاي سياسيـ اجتماعي خـود
را برپايههاي ديگري بجز حركت تودهها قرار داده بودند و عملاً هم با شكست
مواجه شدند. سيدجمال الدين اسدآبادي وحدت جهان اسلام را در ارشاد و نصيحت
پادشاهان و حكام بلاد اسلامي و ايجاد اتحاد ميان آنها ميديد. رهبران نهضت
مشروطه به قشر روشنفكر غربزده اميد بسته بودند و آيت الله كاشاني نيز تنها
متكايش بازاريان و طبقه متوسط و بازهم روشنفكران بودند و تاريخ نشان داد كه همه
آنها در رسيدن به هدف متعالي خود ناكام و ناموفق ماندند.
قيام اصلاح طلبانه امام و پيامهاي او تنها به جامعه ايران و ديگر جوامع اسلامي
محدود نميشد او معتقد بود كه فطرت تمامي انسانها براساس گرايش به توحيد و خير
و حقيقت جوئي و عدالت خواهي سرشته شده است و اگر آگاهيهاي عمومي افزايش يابد و
شيطان نفس اماره و شياطين بيروني مهار و تضعيف شوند آحاد جامعه بشري راه
خداجويي و زيستن در محيطي آكنده از عدالت و صلح را پيشه خواهند كرد. از اينرو
امام خميني در اغلب پيامهاي خويش مستضعفين و ملتهاي دربند جهان سوم را به قيام
عليه مستكبران فرا ميخواند و در روزهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي آشكارا
ايده تشكيل حزب جهاني مستضعفين را مطرح مينمايد.
«مستضعفين همه بلاد همه ممالك بايد حق خودشان را با مشت محكم بگيرند، منتظر
نباشند كه آنها حق آنها را بدهند مستكبرين حق كسي را نخواهند داد.»[22]
2. تقسيم بندي كاربردي
همانطور كه گفته شد امام خميني جامعه را متشكل از مردم محرومي ميدانست
كه بايد به آنها در گرفتن حقشان كمك كرد و تقسيم بندي را اعم از مليت، مذهب و
... براي اين قشر مستضعف قائل نبود. اما براي آنكه تمامي مردم را به اين
خودآگاهي و وحدت برساند كه بايد براي گرفتن حق خود قيام كنند و با توجه به حرفه
و تخصص و يا جنسيت خود جايگاه و نقش خود را در نهضت بيابند جامعه را براساس
كاركردشان به اقشار مختلف تقسيم بندي كرده و با هر قشر خاص به زبان خودش صحبت
مينمود تا همگي اقشار جامعه راه چگونه سهيم شدن خود را در انقلاب بيابند. اين
بينش امام موجب ميشد كه اقشار مختلف جامعه جايگاه جديدي در پيروزي و پيشبرد
اهداف انقلاب براي خود يافته و در نتيجه براي تحقق آرمانهاي انقلاب تمامي سعي و
تلاش خود را بنمايند. در اينجا به گوشهاي از اين شيوه برخورد با اقشار مختلف
جامعه ميپردازيم.
كارگران و كشاورزان
امام گرچه از كارگران و كشاورزان بعنوان گروه مولد اصلي در جامعه با
احترام و قدرداني ياد ميكند و آنها را ولي نعمت جامعه ميداند ولي در عين حال
و برخلاف تز ماركسيستها حاكميت برجامعه را تنها حق آنها ندانسته و در سخنانشان
به نقش كارگران اين چنين اشاره ميكنند:
«كشاورزان و كارگران اساس استقلال كشورند. همانطور كه سرحدات را قواي مسلح
نگهداري ميكنند شما متن كشور را از وابستگي حفظ ميكنيد آنها مجاهد في سبيل
الله هستند و شما هم مجاهد في سبيل الله هستيد.»[23]
امام در بياناتشان خطاب به اين دو قشر اظهار ميدارند شما بايد به حرفه خود نه
تنها بعنوان يك شغل و حرفه درآمدزا براي خود و خانواده بلكه خدمتگذار و
تأمينكننده نيازهاي جامعه و بالاتر از آن بعنوان گروهها و قشري كه با تلاش و
كوشش خود بندهاي وابستگي به اجانب را قطع نموده و استقلال و عدم وابستگي براي
كشور تأمين مينمايند، نگاه كنيد.
بازاريان
برخلاف ماركسيستها كه به اين طبقه از جامعه با بدبيني نگاه كرده آنها را
بعنوان بورژواهاي كمپرادور نفي ميكنند. امام تنها بازارياني را نفي ميكند كه
وابسته به همان طبقه مستكبرين هستند و همه جا بازاريان مؤمن و متعهد را ياور
انقلاب معرفي كرده ميگويد.
«تجار و كسبه كسب صحيح كنند، گرانفروشي نكنند، از قراري كه گفته ميشود اشخاصي
خيلي گرانفروشي و بيانصافي ميكنند ميدانند اينها كه ملت ما الان بسياري از
آنها ضعيف هستند بسياري از آنها در اين قضايا ضرر بردند بسياري از آنها از پا
درآمدند. اگر بنا باشد كه كاسبها باز گرانفروشي راه بيندازند و بيانصافي بكنند
ممكنست كه اينها صدمه بخورند من خواهش ميكنم از تمام اقشار ملت كه انصاف را
نصبالعين خودشان قرار بدهند رضاي خدا را نصبالعين خودشان قرار بدهند.»[24]
زنان
امام زنان را كه نيمي از جامعه را تشكيل داده و تا اين زمان در جوامع
اسلامي به آنها كمتوجهي شده و از آنها انتظاري جز خانهداري و بچهداري
نميرفت به ناگهان به ميدان كشاند و به آنها شخصيتي مضاعف داد. امام براي زنان
دو رسالت اجتماعي قائل شد، اول آنكه خود بعنوان نيمي از نيروي خلاق جامعه وارد
ميدان مبارزه گرديده و دوش به دوش مردان در تظاهرات، اعتصابات، و هم فعاليتهاي
سياسي مشاركت داشته باشند و علاوه بر آن بعنوان نيروي محركه مردان در ترغيب و
تشويق شوهران و فرزندان و برادران خود نقش فعالي داشته باشند و بدينسان ملاحظه
ميگردد كه چه احترام فوقالعادهاي براي مادران و همسران شهدا قائل است.
«در اين نهضت زنان حق بيشتري از مردان دارند زنان مردان شجاع را در دامان خود
بزرگ ميكنند و قرآن كريم انسان ساز است و زنان نيز انسانساز. اگر زنان شجاع و
انسانساز از ملتها گرفته شوند ملتها به شكست و انحطاط كشيده ميشوند ـ قوانين
اسلام همه به صلاح زن و مرد است. زن بايد در مقدرات اساسي مملكت دخالت كند. شما
همانگونه كه در نهضتها نقش اساسي داشتهايد و سهيم بودهايد. اكنون هم باز بايد
در پيروزي سهيم باشيد و فراموش نكنيد كه هر موقع كه اقتضاء كند نهضت كنيد و
قيام كنيد مملكت از خود شماست ان شاء الله شما بايد مملكت را بسازيد.»[25]
دانشگاهيان و روشنفكران
و روحانيون
امام رهبري واقعي جامعه را از آن ملت و تودههاي آگاه و محروم ميداند و
در اين راستا نقشي كه براي علما و روشنفكران و روحانيون جامعه قائل است معلمي و
آموزش و تعليم و آگاهي دادن به مردم است نه نمايندگي و وكالت از طرف مردم. لذا
بسيار بر وحدت حوزه و دانشگاه تأكيد داشته و نسبت به دانشگاهي كه متأثر از
تعاليم فكري غرب و جدا از حوزه و معارف اسلامي باشد نگران بود و انقلاب فرهنگي
را هم در همين راستا برنامهريزي كرد.
«بايد همه بهم دست بدهيم و شما آقايان محترم مردم مردم را موعظه كنيد و مردم
همه با هم دست بهم بدهند و اين ويرانه را بسازند.»[26]
«چه دانشگاه شما و چه دانشگاه روحانيون، اين دو قشر هستند كه تربيت امت به عهده
اين دو قشر است اين دو قشر از همه قشرها عملشان شريفتر و از همه قشرها
مسئوليتشان بيشتر است عمل شريف براي اينكه مركز انسان درست كردن است، دانشگاه
بايد مركز درست كردن انسان باشد چه دانشگاه روحاني و چه دانشگاه شما و اين يك
امري بوده است كه انبيا عليهمالسلام مأمور بر همين امر بودهاند كه انسان درست
كنند.»[27]
«شما دانشگاهيها كوشش كنيد كه انسان درست كنيد اگر انسان درست كرديد مملكت
خودتان را نجات ميدهيد. اگر انسان متعهد درست كرديد انسان امين، انسان معتقد
به يك عالم ديگر، انسان معتقد به خدا، مؤمن به خدا، اگر اين انسان در
دانشگاههاي شما و ما تربيت شد مملكتتان را نجات ميدهد.»[28]
نيروهاي مسلح
عليرغم آنكه قبل از پيروزي انقلاب نيروهاي مسلح جزئي از نظام ضد مردمي
تلقي و مأموريت سركوب انقلاب را برعهده داشت و عموماً با آنها بعنوان ابزار
اصلي قدرت دشمن برخورد ميگردد. معذلك امام حتي همان قبل از انقلاب نيز با طرح
اين مسئله كه نيروهاي مسلح برادران ما بوده و مقابله با آنها به معناي ايجاد و
تشديد نوعي برادركشي است از مردم خواست كه در مقابل گلوله به سربازان گل تقديم
نموده! و از طرفي با فراهم نمودن زمينه و آگاهي لازم فرمان صادر كرد كه
سربازان، پادگانها را تخليه و به مردم بپيوندند. اين امر آنچنان مؤثر و مفيد
بود كه نه تنها فرماندهان بدون فرمانبر شدند بلكه در مواردي نيز سربازان دست به
شورش زده و عليه فرماندهان خود قيام كردند. بعبارت ديگر به جاي مقابله مسلحانه
با سربازان قلبهاي آنها را تسخير كرد.
جالب توجه آنكه بعد از پيروزي انقلاب و سقوط رژيم پهلوي وعليرغم اينكه بخاطر
كشتارهاي صورت گرفته توسط نيروهاي مسلح، مردم نسبت به آنها خوشبين نبودند و
براساس همين زمينه مساعد گروهكها پيشنهاد انحلال ارتش و ايجاد ارتش خلقي را
ميكردند امام با تكيه بر همان منطق نه تنها اجازه انحلال نيروهاي مسلح را نداد
بلكه سريعاً در جهت احياء و بازسازي آنها كه در خدمت نظام انقلابي قرار گرفته
بودند همت گماشتند و زمينه آشتي ملي والحاق قلبي و روحي نيروهاي مسلح را به
مردم انقلابي فراهم آوردند. معذلك نسبت به كساني كه به كشتار مردم دست زده يا
مرتكب خيانهاي ديگري شده بودند از طريق دادگاههاي انقلاب با آنها برخورد
نمودند.
«و من بايد يك نصيحت به ارتش بكنم و يك تشكر از يكي از اركان ارتش يك قشرهايي
از ارتش. اما نصيحتي كه ميكنم اين است كه ميخواهيم شما مستقل باشيد...»[29]
«اگر چنانچه ارتش، دولت، به وظايف ارتشي خودشان، به وظايف دولتي خودشان، به
وظايف اسلامي عمل كنند محيط در يك كشور محيط محبت ميشود، محيط آرامش روحي
ميشود و اين هم براي ملت مفيد است و هم براي دولت و هم براي ارتش.»[30]
بينش امام نسبت به
حكومت ودولتمردان
در بينش امام حكومت اسلامي صرفنظر از تفاوتهاي ظاهري در هدفها و
آرمانها، از نظر تشكيلات و اركان نيزتفاوتهاي اساسي با نظامهاي سياسي معاصر
دارد در اين نظريه اكثريت تنها بر مدار حق، مشروعيت مييابد و به تبع آن وجوب
اعمال ولايت منوط به فراهم بودن شرايط آن و از آن جمله پذيرش عمومي مردم است كه
در جريان انتخاب طبيعي مستقيم و يا از طريق انتخاب خبرگان منتخب ملت جلوهگر
ميشود. بنابراين پيوند رهبري با مردم به طور طبيعي، پيوندي اعتقادي بنيادي و
عميق است و به همين سبب بود كه امام يكي از مردميترين نوع حكومتها را
پايهريزي و رهبري كرد. در اين حكومت برخلاف همه نظامهاي سياسي موجود جهان مردم
پس از تعيين رهبري و برگزاري انتخابات از خود سلب مسئوليت نكرده و به خود
وانهاده نميشوند بلكه حضور آنان در صحنه اداره جامعه ا سلامي و مشاركت در
سرنوشت نظام اسلامي بعنوان يك تكليف شرعي تضمين ميشود.
از نظر امام حكومت اسلامي پايهاش بر عشق و اعتماد متقابل مردم و رهبري صالح و
عادل است ولذا ميفرمود:
«اگر فقيهي يك مورد ديكتاتوري بكند از ولايت ميافتد.»[31]
«رهبر و رهبري در اديان آسماني و اسلامي بزرگ چيزي نيست كه خود به خود ارزش
داشته باشد و انسان را خداي ناخواسته به غرور و بزرگ انديشي وادارد.»[32]
و با چنين برداشتي بود كه ميفرمود:
«اگر به من بگوييد خدمتگزار بهتر از اين است كه بگوييد رهبر، رهبري مطرح نيست.
خدمتگزاري مطرح است. اسلام ما را موظف كرده است كه خدمت بكنيم.»[33]
«من با مردم ايران برادر هستم و خود را خادم و سرباز آنان ميدانم.»[34]
امام خطاب به دولتهايي كه خود را فرمانفرما و برتر از مردم ميدانستند
ميفرمود:
«دولت در حكومت اسلامي در خدمت ملت است بايد خدمتگزار ملت باشد.»[35]
«آگاهي مردم و مشاركت و نظارت و همگامي آنها با حكومت منتخب خودشان. خود
بزرگترين ضمانت حفظ امنيت در جامعه ميباشد.»[36]
تفاوت اين نظريه در باب حكومت و امنيت ملي و اجتماعي با نظريهاي كه در
دمكراتيكترين نظامهاي سياسي، دولت و حكومت را تنها در پهنه «قدرت» و ابزار و
لوازم آن تعريف ميكند و بر همين مبنا مهمترين ركن امنيت اجتماعي را در قوه
قهريه ميداند، آشكار است.
امام ميفرمايد:
«يك قدرت بزرگ وقتي پايگاه ملي ندارد اين قدرت نميتواند بايستد.»[37]
ايجاد خودآگاهي و خودباوري
امام برخلاف نظريهپردازان غربي اعم از ليبرالها و ماركسيستها كه معتقد
هستند از آنجا كه تودهها نا آگاه هستند طبقه روشنفكر و نخبه بايد به نمايندگي
آنها و در قالب احزاب مهار آنها را بدست گرفته و در جهت آنچه كه بعنوان سعادت و
تعالي ايشان تشخيص ميدهند آنها را هدايت نمايند، معتقد بود رسالت رهبران جامعه
اين است كه با آموزش كافي، تودههاي مردم را از شرايط حاكم و حقوق و تكاليف
آنها آگاه نموده و در نتيجه اين باور را در آنها به وجود آورند كه آنها نه تنها
ميتوانند خود سرنوشت خود را به دست گيرند بلكه مكلف نيز هستند كه با قيام خود
حق خويش را از ظالمين بازستانند.
بهمين جهت امام در رهبري جامعه اسلامي بيش از آنكه به هدايت و نمايندگي اعتقاد
داشته و به آن بپردازد و نيز با وجود مشروعيت و مقبوليتي كه داشت جلوتر از مردم
حركت نميكرد بلكه مهمترين رسالتي كه براي خود قائل بود ارشاد و تعليم و آگاهي
دادن لازم به مردم بود تا خود تصميم بگيرند و خود حركت كنند. امام قبل از آنكه
معتقد به تحولات سياسي در مردم باشد معتقد به تحول فرهنگي در آنها بود. براين
اساس امام اصولاً نهضت خويش را از آغاز براساس آيه شريفه ”ان الله لايغير ما
بقوم حتي يغيروا ما به انفسهم“ قرار داده و بر تقدم انقلاب فرهنگي تكيه داشت و
از طرف ديگر دست زدن به انقلاب و تحولات اجتماعي بوسيله مردم را ضرورتي اجتناب
ناپذير دانسته و معتقد بود كه مبارزات حزبي و پارلماني نتيجهاي نداشته و حتي
مبارزات مسلحانه بدون پشتوانه مردمي در شرايطي كه آمادگي لازم در تودههاي
جامعه فراهم نشده است بيثمر و بيفايده خواهد بود.
در حاليكه در مكاتب ليبراليسم و ماركسيسم براي تودههاي مردم نقشي جز تبعيت
ديده نشده و رهبران آنها خود را قيم و وكيل مردم دانسته و معتقد بوده و هستند
آنچه را خود به عنوان مصلحت و منافع تودهها ميبينند حتي اگر تودهها به آن
رضايت ندهند بايد به مرحله اجرا درآيد. بعنوان مثال اگرچه ماركس از حزب كمونيست
بعنوان حزبي فراگير ياد ميكند و پروسه آگاهي كارگران را براي رسيدن به مرحله
انقلاب لازم ميشمارد درعين حال اين رسالت را برعهده تاريخ ميگذارد ولي لنين
از حزب كمونيست بعنوان حزب طبقه نخبگان و جانشين طبقه پرولتاريا ياد ميكند كه
ميبايد برنامههاي خود در تحقق عدالت اجتماعي را حتي از طريق ديكتاتوري حزبي
بمرحله اجرا درآورد. در غرب نيز وجود احزاب سياسي نه براي آموزش و آگاهي تأسيس
ميگردد بلكه در جهت سوق دادن تودههاي مردم به سمتي كه خود بعنوان تنها راه
سعادت آنها تشخيص ميدهند بوجود ميآيد و مردم را با تبليغات خود آنگونه هدايت
ميكنند كه براساس خواسته آنها قدم برداشته و بعبارت ديگر بجاي ايشان احزاب
تصميم بگيرند و راه ديگري براي آنها باقي نميگذارند. تاكنون ملاحظه نشده است
كه حزبي برنامه خود را براساس آموزش و افزايش آگاهي جامعه و فراهم كردن
زمينهاي قرار دهد كه مردم خود با اختيار و رغبت تصميم بگيرند.
در حاليكه احترام به رأي و خواسته مردم در نظام رهبري حضرت امام جايگاه
فوقالعادهاي داشت ايشان آنچنان به اصل آموزش پايبند بود كه حتي در حساسترين
مسئله نيز حاضر به اعمال نظر شخصي خود نبود هرچند كه چنين دخالتي به دليل
محبوبيت و مقبوليت ايشان نزد مردم و مسئولين نظام عادي بوده و نه فقط مشكلي را
بوجود نميآورد بلكه مورد قبول و اجرا صميمانه آنها نيز قرار ميگرفت. اين نكته
جالب در بررسي سيره سياسي امام و در برخورد با مردم به اثبات ميرسد كه ايشان
هرگز تلاش نميكرد مطابق تشخيص و نظر خود مردم را بدون آنكه آمادگي پذيرش داشته
باشند به سمت معيني سوق دهد بلكه به خواست آنها تا حدي كه خطري جدي و بنيادين
براي اسلام وانقلاب بوجود نميآورد احترام ميگذاشت. در عين حال با بيانات و
پيامهاي خود تلاش ميكرد كه آگاهي لازم را در مردم بوجود آورده تا زمينه پذيرش
حقيقت را داشته باشند. براي مثال اسناد و مدارك و خاطرات كسانيكه از نزديك با
ايشان در تماس بودند نشان ميدهد كه در انتخابات دوره اول رياست جمهوري عليرغم
اقباليكه نيروهاي انقلاب از بنيصدر كرده بودند ايشان با انتخاب وي موافق نبوده
و به او رأي نيز ندادند. معهذا به خواست مردم احترام گذارده و رياست جمهوري او
را تنفيذ كرده و در عين حال در پيامهاي خود آگاهي لازم را به مردم ميدادند و
آنگاه زمانيكه رأي دهندگان به بنيصدر واقعاً پي به ماهيت او برده و از رهگذر
تظاهرات و راهپيمائيها عدم اعتماد خود را به وي ابراز يا به بياني روشنتر رأي
خود را پس گرفتند امام نيز مخالفت خود
را علني كرده نسبت به عزل وي از فرماندهي كل قوا اقدام و نهايتاً نمايندگان
مجلس شوراي اسلامي بر عزل بنيصدر از رياست جمهوري رأي دادند.
يا آن زمان كه شوراي انقلاب مهندس بازرگان را براي نخست وزيري پيشنهاد كرد
عليرغم اينكه امام او را مناسب تشخيص نميداد حكم نخستوزيري ويارا صادر كرد. و
از مردم خواست كه دولت نامبرده را مورد تأييد قرار دهند و همچنين آن زمان كه
مجلس خبرگان رهبري نظر مساعد و موافق با انتخاب آيت الله منتظري بعنوان جانشين
حضرتش را داشتند امام با اين خواستهها عليرغم عدم توافق خود نه تنها مخالفت
نشان نداد بلكه تا آنجا كه مقدورش بود با خواست مردم همراهي كرد در حاليكه
بعدها معلوم گرديد كه اولاً حضرت امام با هرسه انتخاب مخالف بوده ثانياً مخالفت
ايشان با هر سه انتخاب موجه نيز بوده است.[38] و تنها خط قرمز امام تخطي نسبت
به ارزشهاي اسلامي بود كه در مقابل آنها فوقالعاده حساسيت داشت و معمولاً در
اين موارد بدون تأمل و تحمل برخورد ميكرد. زمانيكه جبهه ملي با لايحه قصاص
مخالفت نمود در اعلام ارتداد آن ترديدي نكرد و زمانيكه از راديو شنيد كه به
ساحت مقدس حضرت فاطمه(س) اهانت شده است فوراً دستور رسيدگي و برخورد را صادر
كرد و با اعلام ارتداد و مهدورالدم بودن سلمان رشدي لحظهاي به آثار و تبعات
سياسي و بينالمللي آن توجه نكرد.
همانطور كه مشخص است مكتب تربيتي امام با آنچه كه تحت عناوين جامعهشناسي و
انسانشناسي در دانشگاههاي جهان سوم و ممالك اسلامي تدريس ميشود هيچ سنخيتي
ندارد. اساس نهضت امام بر روش انبياء استوار بود. اين روش در عصر حاضر فراموش
شده بود و آنچه كه اكنون به نام علوم انساني مطرح است تعريف انسان و روابط
انساني در مقولههاي مختلف ليبراليسم، سوسياليسم و يا اومانيسم ميباشد كه آن
نيز خود برآيند عصر رنسانس و نتيجه خود فراموشي و پذيرش اصالت و حاكميت ماشين
بر انسان است. در حاليكه شيوه تربيت امام براساس بازگشت انسان به خويشتن خويش و
قرار گرفتن در مسير الهي بود امري كه به تودههاي جامعه آنچنان قدرت و شجاعتي
ميدهد كه هيچ قدرتي قادر به مقابله با آن نيست.
تحقير و ناچيز شمردن دشمن
يكي از ابزار مهم و رواني براي ايجاد رعب و وحشت در دل ملتها القاء
قدرقدرتي دشمن و تسخير ناپذير بودن قلاع و استحكامات آنها است. بعد از جنگ
جهاني دوم و اختراع و انحصار سلاحهاي هستهاي در دست ابرقدرتها بويژه آمريكا
اين ذهنيت در ملتهاي جهان سوم ايجاد شده بود كه نه تنها با قدرتهاي بزرگ داراي
سلاح اتمي نميتوان مقابله نمود بلكه براي ادامه بقاء و حيات چارهاي جز تكيه
بر آنها نميباشد. دوران جنگ سرد و قانونمندي حاكم بر آن داراي چنين خصيصهاي
بود و از طرف ملتها و دولتهاي كوچك و ضعيف هم پذيرفته شده بود. بارها اتفاق
افتاد كه به محض حركت ناوگانهاي آمريكا به طرف يك منطقه از جهان دولتهاي كوچك
منطقهاي در مقابل خواستهاي آنها تسليم و از خواستها و مواضع خود عدول
ميكردند.
امام از آنجا كه به نيروي لايزال ملت براساس باورها و اعتقادات الهي خود
اطمينان قلبي داشت اين قانونمندي را زير سئوال برده زمانيكه ميگويد:
«آمريكا هيچ غلطي نميتواند بكند.»[39]
يا
«ما آمريكا را زير پاي خود ميگذاريم.»[40]
ترس و دلهره را از دل تودههاي مردم خارج و آنها را به سمت اين باور سوق داده
كه عظمت سلاح هاي هستهاي و زرادخانههاي عظيم، معيار قدرت يك كشور نيست بلكه
بالاتر از آن عزم ملتهاست كه ميتواند بر آن فائق آيد.
«ابرقدرتها محتاج به شما (كشورهاي اسلامي) هستند اگر يك روز از سلاح خود
استفاده كنيد آنها مطيع شما ميشوند معالاسف هم ذخاير ما را ميبرند و هم
حكومتها اطاعت از آنها ميكنند.»[41]
«آمريكا كه سيلي خورده است از شما، آمريكايي كه دل بسته بود به ايران و نفت
ايران و ذخاير ايران، اين آمريكا را بيرونش كرديد.»[42]
تكيه بر سلاح ايثار و شهادت
امام با توجه به تعاليم عاليه اسلامي معتقد بودند كه اگر جامعهاي و
ملتي مسئله مرگ را براي خود حل كرد و به اين باور رسيد كه مرگ پايان زندگي نيست
بلكه مرگ شرافتمندانه توأم با شهادت آغاز زندگي نوين و درخشانتري ميباشد از
برخورد با دشمن نه تنها هراس نداشته بلكه در مقابل اين سلاح، دشمن را عاجز و
ناتوان ساخته و نهايتاً سر تسليم فرود خواهد آورد.
و بدين ترتيب و با اين شيوه بود كه امام عليرغم
برخورداري از قدرت فوقالعاده كاريزماتيك و عليرغم برخورداري از اختيارات و
قدرت مرجعيت راه طولاني و سخت ارشاد و آگاهي دادن را انتخاب كرده و با اين شيوه
توانست ملتي را آنچنان تربيت كند كه خود امامگونه حركت نموده و قدرتي را ايجاد
كند كه اساس و ركن اصلي ثبات و اقتدار نظام جمهوري اسلامي گردد. اينك نيز كه
بيش از يك دهه از رحلت جانسوز ايشان ميگذرد اين ملت همچنان و به همان شيوه در
صحنه انقلاب حضور داشته و از آنجا كه شامهاي قوي نيز پيدا كرده است بمحض احساس
خطر براي انقلاب و نظام اسلامي حاكم فوراً به صحنه آمده و شعله نفاق و الحاد را
خاموش ميكند.
پينوشتها:
[1] . براي مطالعه بيشتر در اين زمينه به كتاب تحليلي بر انقلاب
اسلامي بقلم نگارنده، انتشارات اميركبير،چاپ هفتم، صفحات 108 ـ 100مراجعه
فرمائيد.
[2] . براي مطالعه بيشتر ر اين رابطه به كتاب انقلاب اسلامي در مقايسه با
انقلابهاي فرانسه و روسيه بقلم نگارنده، چاپ دوم، صفحات 119 ـ109 مراجعه
فرمائيد.
[3 . انقلاب اسلامي و ريشههاي آن، مجموعه مقالات، جلد اول، ناشر نهاد نمايندگي
مقام معظم رهبري در دانشگاهها، صفحات 45 ـ 44.
4.Theda seocopel, Renter State and Shia Islam in the Iranian Revolution.
Theory& Socity 1982 . 11No.3: 265-304
[5] . زردهاي سرخ، نوشته هانري ماركانت، ترجمه هوشنگ منتصري، صفحه 272.
[6] . همان منبع، صفحه 278.
[7] . مقاله ارزيابي كاريزما در تطبيق با واقيت انقلاب اسلامي ايران، نوشته علي
محمد حاضري مجموعه مقالات دومين كنگره بينالمللي امام خميني و احياء تفكر
ديني، جلد سوم.
[8] . تحليلي بر انقلاب اسلامي، نوشته نگارنده، صفحه 106.
[9] . ريشههاي انقلاب اسلامي، تأليف عباسعلي عميد زنجاني، صفحه 25.
[10] . نقلاب اسلامي و ريشههاي آن، مجموعه مقالات، جلد دوم، مقاله نهاد مرجعيت
در دوران نهضت و نظام، نوشته آقاي هدايت جليلي.
[11] . صحيفه امام، جلد اول، صفحه 17.
[12] . آئين انقلاب الامي: گزيدهاي از انديشه و آراء امام خميني، ناشر مؤسسه
تنظيم و نشر آثار امام خميني1377، تأليف حميد انصاري، صفحه 188.
[13]. همان منبع، صفحه 188.
[14] . صحيفه امام، جلد 20، صفحه 24.
[15] . صحيفه امام، جلد 20، پيام برائت از مشركين به تاريخ 6/5/66، ص24.
[16] . صحيفه امام، جلد 7، صفحه 32.
[17] . صحيفه امام، جلد 21، صفحه 86.
[18] . همان منبع، جلد 7، صفحه 47.
[19] . همان منبع، جلد 21، صفحه 99.
[20] . همان منبع، جلد 16، صفحات 25ـ 19.
[21] انصاري، صفحه 187، آئين انقلاب اسلامي، گزيدهاي از انديشه و آراء امام
خميني، ناشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373.
[22] . صحيفه امام، جلد 12، صفحه 143.
[23] . صحيفه امام، جلد 14، صفحه 329.
[24] . سخنراني امام در جمع پاسداران و اقشار مختلف مردم 28/12/57.
[25] . صحيفه امام، جلد 6، صفحه 301.
[26] . بيانات امام خميني در جمع روحانيت غرب تهران 11/12/57.
[27] . صحيفه امام، جلد 8 ، صفحه 61.
[28] . صحيفه امام، جلد8 ، صفحه 67.
[29] . صحيفه امام، جلد 6 ، صفحه 17.
[30] . صحيفه امام، جلد 8 ، صفحه 86.
[31] . صحيفه امام، جلد9، سخنراني امام در جمع انجمن اسلامي به تاريخ 30/6/58.
[32] . صحيفه امام، جلد 18 ، صفحه؟ .
[33] . صحيقه امام، جلد10، صفحه463.
[34] . صحيفه امام، جلد 5، صفحه 354.
[35] . صحيفه امام، جلد 6، صفحه 463.
[36] . صحيفه امام، جلد4، صفحه 248.
[37] . صحيفه امام، جلد 7، صفحه 511.
[38] . رجوع شود به نامه 6/1/1368 حضرت امام به آيت الله منتظري.
[39] . صحيفه امام، جلد 10، صفحه 516.
[40] . صحيفه امام، جلد 17، سخنراني به تاريخ 21/1/62.
[41] . سخنراني در جمع نمايندگان سازمانهاي آزاديبخش جهان 20/10/58، ج12، ص111.
[42] . سخنراني در جمع فرماندهان سپاه پاسداران و روزنامه اطلاعات 28/5/60،
صحيفه امام، جلد 15، ص115.
منبع:
فصلنامه حضور، شماره 45