امام و نوآورى‏هاى فقهى و اصولى


 
امام خمينى(ره) از شخصيت‏هاى خلاق و صاحب‏نظر تاريخ است كه به عرفان، پرواپيشگى، فقاهت، سياست و شجاعت، شهره است. اما آن چه كه اين صفات و ويژگى‏ها را در ايشان برجسته كرده و در عمل آن‏ها را كارآمد ساخته، خصيصه «نوآورى‏» است. امام در همه عرصه‏هايى كه گام نهاده فقط به حفظ و يا شرح و تقرير ديدگاه‏ها و نظريات عالمان پيش از خود نپرداخته بلكه به نقد و كاوش عميق نيز روى آورده و از اين رهگذر به نگرگاه‏هاى جديدى دست‏يازيده و افق‏هاى تازه‏اى را گشوده است. اين شيوه وى سبب شده است كه ايشان در زمينه علوم و معارف مختلف به صفت «نوآورى‏» آراسته شود و بن‏بست‏هايى را بشكند. آثارى كه از ان پيشواى بزرگ در زمينه‏هاى مختلف در دست است گوياى همين ادعا است.

از آن‏جا كه برجسته ساختن اين نوآورى‏ها دست‏رسى به ديدگاه‏هاى جديد امام را براى پژوهش‏گران آسان مى‏سازد لذا بر آن شديم تا در اين قسمت، خلاصه‏اى ازمجموعه مقاله‏ها و گفت‏وگوهايى كه در زمينه نوآورى‏هاى فقهى و اصولى حضرت امام از زبان شاگردان برجسته ايشان مطرح گرديده و توسط حجة‏الاسلام محمد هادى مفتح در كتاب سروش انتشارات صدا و سيما گردآورى شده است را پيش روى علاقه‏مندان قرار دهيم.

حضرت آيت‏الله جعفر سبحانى:
حضرت امام يازده سال تمام از درس خارج فقه و اصول مؤسس حوزه بهره‏مند شد و پس از در گذشت ايشان به تدريس سطوح عالى پرداخت، و هيچ گاه رشته بحث ايشان درباره اين دو علم از هم نگسست.

آن‏گاه كه مرحوم آية‏الله بروجردى در سال 6431ه .ق به قم آمدند يكى از شخصيت‏هايى كه به درس ايشان گرمى خاصى بخشيد، حضرت امام بود.

مرحوم بروجردى از نظر روش فقهى با مرحوم حائرى تفاوت آشكارى داشتند مرحوم حائرى به بحث و تحقيق و ژرف‏نگرى بيش از تتبع مى‏پرداخت، در حالى كه مرحوم بروجردى به تتبع در تاريخ مسئله و فتاواى فقهاى عامه و خاصه در نخستين قرون و كاوش در رجال سند بيش از امور ديگر، عنايت مى‏ورزيد.

حضرت امام در نتيجه مزاياى روش هر دواستاد را به هم آميخت و خود صاحب سبك و روشى در فقه و اصول گرديد. و از تركيب هر دو روش يعنى عنايت‏بر تحليل و ژرف‏نگرى و بحث‏هاى عميق، به ضميمه تتبع درتاريخ مسئله و اقوال پيشينيان، بنياد نوينى را پى‏ريزى كرد.

حضرت امام در اصول مبانى‏يى دارند كه اين مبانى از خود ايشان است.

1 - ايشان اين مسئله ادبى مهمى را كه عبارت باشد از اين‏كه «وضع خاص، موضوع‏له عام محال است‏» «وضع عام، موضوع له خاص، ممكن است‏» را از ميان برداشتند و گفتند: يا هر دو ممكن است‏يا هر دو ممتنع مى‏باشد. ايشان بياناتى دارند كه اين بيان را ما در «تهذيب الاصول‏» نوشته‏ايم، به نحوى هر دو را تجويز مى‏كنند به نحوى ديگر هر دو را ممتنع مى‏دانند اگر نظر اين باشد كه مراة باشد، نه خاص مراة عام است و نه عام مراة خاص است، خاص، به خاطر ضيقش مفهوم وسيع را نشان نمى‏دهد، عام هم به خاطر گسترش جزئيات را نشان نمى‏دهد. و اگر انتقال باشد هر دو درست است.

2 - ايشان در مسائل ديگر يك نظريه‏اى دارند كه در خيلى از ابواب از آن بهره گرفته مى‏شود، ايشان معتقدند كه: خطابات شارع، خطابات عمومى و خطابات تشريعى است. خطابات تشريعى با خطابات خصوصى فرق دارد. يك زمانى بنده به جناب‏عالى مى‏گويم نماز بخوان، روزه بگير، اين شرايطى دارد كه اين شرايط در خطابات عمومى لازم نيست. خطابات عمومى مانند «يا ايها الذين آمنوا صوموا» «يا ايهاالذين آمنوا صلوا» اين خطابات قانونى و خطابات عمومى است. آن شرايطى كه در خطابات خصوصى هست در خطابات عمومى لازم نيست. در اين مبنا ايشان توانسته‏اند كه يك دگرگونى در فقه ايجاد كنند. اولا ايشان معتقد هستند كه دو امر عرضى بدون ترتب امكان پذير است، هم شرع مقدس به يك مكلف بفرمايد «ازل النجاسة‏» و در همان زمان بگويد «صل صلاة الظهر» آقايان مى‏گويند اين امر به ضدين است، ولى امام(ره) مى‏فرمايند فرق است‏بين خطابات شخصيه و بين خطابات قانونيه. در خطابات شخصيه اين دو خطاب قبيح است اما در خطابات قانونيه چون خطاب به شخص نيست‏بلكه خطاب به عنوان است، و انسان ممكن است در آن واحد دو حجت داشته باشد و اين قبيح نيست، غاية مافى‏الباب در نظر عقل معذور است‏يكى را انجام دهد و آن ديگرى را ترك كند. در حالى كه ديگران در دو امر طولى (ترتب) اشكال مى‏كنند، و در حل اين‏كه دو امرى باشد كه دومى مترتب بر عصيان اولى باشد در مى‏مانند. امام(ره) نه تنها اين را تجويز مى‏كنند بلكه بالاترش را هم تجويز مى‏كنند و آن اين‏كه دو امر عرضى در كنار هم بدون اين‏كه امر دوم مقيد به عصيان امر اولى باشد. زيربناى اين فتوا همان مسئله فرق بين خطابات قانونيه و خطابات شخصيه است. به يك شخص نمى‏توان گفت كه نماز بخوان و مسجد را از آلودگى پاك كن، اين قبيح است اما به يك نفر به عنوان دو خطاب كلى مى‏شود دو حجت را القا كرد، هم اين حجت است‏براى شما و هم آن ديگرى حجت است. غاية ما فى‏الباب اين القا قبيح نيست چون خطاب به شخص نيست كه بگويند اين انسان قدرت انجام هر دو را ندارد، اين خطاب به توده مردم و جهانيان است، چيزى كه هست فرد اين دو خطاب را سبك و سنگين مى‏كند، اهم را انجام مى‏دهد و مهم را ترك مى‏كند وهر دو را عكسش را هم مى‏تواند بكند و قبيح نيست.

3 - روى اين مبنا ايشان يك مسئله‏اى را در علم اصول منكر شده‏اند و آن مسئله اين است كه آقايان مى‏گويند علم اجمالى نسبت‏به چيزى كه از محل ابتلاء بيرون رفت مؤثر نيست. علم دارم كه يا اين اناء نجس است‏يا آن اناء ديگر كه در هند است. ديگران مى‏گويند علم اجمالى مؤثر نيست، زيرا خطاب به او به خاطر بيرون بودن يك طرف از محل ابتلاء قبيح است. حضرت امام(ره) بنابراين مبنا كه مى‏فرمايند خطابات شارع خطابات خصوصى نيست كه شخص مورد خطاب باشد تا گفته شود خطاب بر اين آدم خطاب قبيح است و بگويند يا اين اناء نجس است اجتناب كن يا آن اناء. آن‏چه كه هست «اجتنبوا عن النجس‏» است كه عنوان كلى است در عنوان كلى لازم نيست كه همه اناءها نسبت‏به همه افراد مورد ابتلاء باشند، و لذا خروج از محل ابتلاء را موجب ويرانى علم اجمالى نمى‏دانند. اين هم يكى ديگر از آثار اين مبنا.

4 - از مبانى ديگرى كه ايشان دارند در شبهه موضوعيه است. غالب اصوليون مى‏گويند در شبهه موضوعيه فحص لازم نيست. حضرت امام(ره) مى‏فرمايند علم در شبهات موضوعيه دو قسم است: گاهى علمى است كه احتياج به تتبع و تفحص دارد كه آن‏جا فحص لازم نيست، و اما اگر موضوعى باشد كه علمش در آستين انسان باشد و با ادنى التفاتى مى‏تواند واقع را به دست‏بياورد. اين‏جا برائت را نمى‏توان جارى كرد; مثلا يك آدمى نمى‏داند مستطيع هست‏يا نيست، ديگران مى‏گويند فحص لازم نيست. امام(ره) مى‏فرمايند با مراجعه به دفتر اگر مى‏تواند وضع خودش را روشن كند، بايد مراجعه كند. ويا در جايى كه نمى‏دانم فلان مال من مثلا اين گندم من به حد نصاب رسيده يا نه؟ آقايان اصوليون مى‏گويند فحص لازم نيست، امام(ره) مى‏فرمايند فحص لازم است چون علمش توى آستين انسان است‏با يك وزن كردن و كشيدن مى‏فهمد كه مسئله چيست و هكذا و هكذا. لذا ايشان در شبهات موضوعيه ابتدائيه، فحص را واجب مى‏دانند.

5 - از مبانى‏يى كه ايشان دارد در مسئله «تعادل و ترجيح‏» است. ايشان به بيش از يك مرجح معتقد نيستند، آن هم موافقت عامه و مخالفت عامه است. معتقد هستند يك مرجح بيش نداريم و آن همين است و اما بقيه مرجحات خصوصا موافقت كتاب و مخالفت كتاب را جزو مرجحات نمى‏دانند بلكه جزء مميزات حجت از لا حجت مى‏دانند; يعنى ما مى‏گوييم با مراجعه به كتاب و سنت‏حجت را از لا حجت‏بازشناسى كنيم، نه اين كه هر دو حجت است موافق كتاب رجحان دارد، نه، بلكه موافق كتاب حجت است. مخالف كتاب حجت نيست، فقط در يك جا قائل هستند كه مرجح وجود دارد يعنى هر دو روايت‏شايستگى احتجاج را دارند فقط موافقت عامه موجب نقصان است و مخالفت عامه موجب برترى است.

6- در بحث‏حجيت ظواهر كتاب آن گاه كه به مسائل اخبارى‏ها رسيد كه مى‏گفتند ظواهر كتاب حجت نيست، چرا؟ چون در كتاب نعوذ بالله كاستى‏هايى رخ داده، نقصى رخ داده، ايشان به شدت با اين مبنا مخالفت مى‏كردند و مى‏فرمودند هرگز از قرآن چيزى كم نشده و چيزى بر آن افزوده نشده است.

ايشان در مقابل كسانى كه مى‏گفتند قرآن به وسيله بعضى از خلفا و ديگران كاهش پيدا كرده، مى‏فرمودند كه در مقابل اراده مسلمانان هيچ خليفه‏اى نمى‏توانسته كه كتاب الهى را دگرگون كند. چيزى از او كم كند و يا چيزى بر آن بيافزايد. ايشان نسبت‏به كسانى كه مدعى تحريف بودند انتقاد مى‏كردند و مى‏فرمودند كسانى‏كه در اين باره كتاب نوشته‏اند، هوس گردآورى شذوذ روايات را دارند، اين‏ها بنابر علاقه‏اى كه به جمع‏آورى احاديث دارند روايات شاذه را جمع كردند به خيال اين كه مى‏شود با اين‏ها به يك مسئله جهانى استدلال كرد، چگونه ممكن است قرانى كه در سينه حفاظ و قاريان بوده است، با اراده يك نفر يا دو نفر كم و زياد شود. گاهى رواياتى را كه دال بر تحريف است توجيه مى‏كردند و مى‏فرمودند اين‏ها اكثرشان راجع به تاويل است; يعنى جمله محذوفه نه اين‏كه جزء آيه بوده است‏بلكه اين جمله بيانگر مقصود آيه بوده است.

آية‏الله محمد مؤمن:
حضرت امام(ره) چه در بحث‏هاى فقه‏شان و چه در بحث اصول نوآورى‏ها و دقت‏هاى فراوانى داشتند.

يكى از نوآورى‏هايى كه حضرت امام در بحث اصول‏شان داشتند بحث «احكام قانونيه‏» است.

معروف بين اصوليون اين است مولا و تكليف كننده به هر شخصى كه توجه مى‏كند به لحاظ خصوصيات شخصى كه او دارد از او مى‏خواهد كه كار واجب انجام بگيرد يا كار حرام حتما انجام نگيرد - البته در مباحات و مستحبات و مكروهات هم چنين است - بر اين اساس خواسته‏اند يك نتايجى بگيرند; مثلا گفته‏اند كه اگر شخص مكلف قدرت بر انجام عمل نداشته باشد، نمى‏توان به او تكليف كرد، بر طبق اين حساب گفته‏اند يكى از شرايط عامه تكليف كه براى همه اشخاص مكلفين شرط است قدرت مى‏باشد كه بايد توان تكليف را داشته باشد كه عمل را انجام بدهد يا انجام ندهد.

حضرت امام(ره) يك بحثى دارند كه تكاليف را به دو قسم كرده‏اند: 1-تكاليف شخصى 2 - تكاليف قانونى.

مقصود از تكاليف شخصى اين است كه مولا به شخصى خاص تكليف كند وخصوص او را در نظربگيرد و اين‏طور نيست كه عموميتى داشته باشد و شامل افراد ديگر هم بشود.

تكاليف قانونى، عبارت است از اين‏كه مولا يك جمعى را در نظر مى‏گيرد و براى همه آن‏ها وظيفه‏اى را تعيين مى‏كند، اين‏طور نيست كه شخص خاصى را در نظر گرفته باشد بلكه جماعتى را در نظر گرفته است. در زمان ما و بر طبق قوانين جديد اگر بخواهيم مثال بزنيم مثل اين است كه مجلس قانون‏گذارى ما تصويب كند كه هر كس به سن 19 سالگى رسيد مكلف است‏خودش را به نيروى انتظامى كه مسئول گرفتن سرباز و تنظيم‏كار سربازى است، معرفى كند و وضعيت نظام وظيفه‏اش را روشن بكند.

اين تكليفى است كه به همه مردم شده است، به هركس كه به سن 19 سالگى رسيده، اما اين‏طور نيست كه تك‏تك افراد را بالخصوص توجه كرده باشد، بلكه كليه جوان‏هايى كه پسر هستند و به سن 19 سالگى رسيده باشند را به‏طور كلى در نظر گرفته و به آن‏ها دستور مى‏دهد.

اين تكاليفى كه به صورت كلى در نظر گرفته شده است، در كلمات ديگر اصوليون هست كه گفته‏اند اين تكاليف به اصطلاح انحلال پيدا مى‏كند; يعنى مثل اين است كه اين افراد كه به سن 19 سالگى رسيده‏اند را به تك‏تك‏شان بگويند كه برو و خودت را معرفى كن، فلذا همان شرطى را كه در تكاليف شخصى هست در تكاليفى كه به عموم مى‏شود هم همين‏طور است، چون تكاليفى كه به عموم گفته مى‏شود به تكاليف شخصى انحلال پيدا مى‏كند. و چون در تكاليف شخصى مسلم گرفته‏اند كه مثلا يكى ازشرايط اين است كه بايد مكلف بر امتثال و انجام آن‏چه را كه مولا خواسته يا ترك آن‏چه كه مولا گفته نكن قدرت داشته باشد، در تكاليف عمومى هم به لحاظ اين‏كه انحلال پيدا مى‏كند به تكاليف شخصيه اين‏جا هم قدرت شرط است.

حضرت امام خمينى(ره) مى‏فرمايند در قسم دوم كه تكاليف عمومى است مطلب اين‏طور نيست.

تكليف در اين صورت يك قانون و وظيفه‏اى است كه از طرف قانون‏گذار قرار داده مى‏شود و اين‏طور نيست كه چون به صورت عموم قرار داده شده است‏شرط تكاليف خصوصى را داشته باشد، امام در مبحث ترتب راجع به تكليف اهم و مهم كه آيا مى‏تواند درعرض هم به هر دوى آنها تكليف بشود، يا اين‏كه به‏صورت طولى است و به صورت ترتبى، در آن بحث‏حضرت امام(ره) مبناى مشهور را قبول نكرده‏اند و خودشان قائل شده‏اند كه به اهم و مهم تكليف مى‏تواند تعلق بگيرد، لذا براى توضيح اين مطلب، در آن‏جا فرمودند كه ما دو جور تكليف داريم: شخصى و قانونى. و در مورد تكليف قانونى اين طور نيست كه به تعداد افراد مكلفين انحلال پيدا كند و مثلا شرط قدرت در همه‏شان شرط باشد.

البته براى اثبات اين مطلب كه تكاليف به اين صورت است ايشان به ظواهر كلماتى كه از طرف خدا يا به زبان پيغمبر(ص) و امام(ع) بيان شده است استدلال مى‏كردند; مثلا در مورد نماز، قرآن مى‏فرمايد: «صلوا» به همه مى‏گويد: نماز بخوانيد. اين طور نيست كه تك تك افراد بالخصوص تكليف شده باشند بلكه تكليف را بر اساس يك عنوان عام كه «الذين امنوا» يا «الناس‏» هست و امثال ذالك بيان كرده است. يا اين‏كه به طور كلى بيان شده كه: «حرمت عليكم الميتة والدم ولحم الخنزير و...» مردار براى همه شما حرام شده... همه اين موارد به عنوان كلى بيان شده نه اينكه به تك تك افراد نظر داشته باشد.

ايشان مى‏فرمودند: از نظر عقلا فرق بين اين‏كه انسان بخواهد به شخصى تكليفى را متوجه كند و يا بخواهد تكليف را به يك عنوان عام وكلى متوجه كند در صورتى كه تكليف به شخص متوجه شود شرايطى دارد، من جمله قدرت هر شخص بر انجام «مكلف به‏» شرط است. اما درصورتى كه تكليف نسبت‏به كليه افراد باشد البته بايد اين شرط باشد كه مثلا جمعى توانايى انجام اين تكليف را داشته باشند، نه اين‏كه هيچ كدام توان نداشته باشند، ولى وقتى كه در بين آن‏ها تواندار پيدا شد كه معمولا هم همين‏طور است، اشخاص مى‏توانند به تكليف عمل كنند. پس وقتى كه قادر و داراى قدرت در ميان آن‏ها پيدا شد، اين اصل تكليف و تعلق تكليف به كلى صحيح است.

خلاصه اين‏كه عنوان كلى بودن مكلف را كه درادله جعل تكليف مى‏آيد دليل مى‏گرفتند براى اين كه تكليف قانونى چون به كلى تعلق گرفته و خصوص افراد درنظر گرفته نشده، ازاين جهت مانعى نيست كه خصوص شخص، شرط را نداشته باشد.

در تكاليف قانونى كه مسئله، مسئله جعل قانون و وظيفه است، اين طور نيست كه خداوند ويا قانون‏گذارهاى ديگر تكليف را به صورت عمومى جعل كنند و شخص كه عاجز باشد به خاطر عجزش وظيفه به او متوجه نشود و قانون شامل حال او نشود. بلكه او هم مكلف بوده كه اين كار را بكند لكن به خاطر اين كه نتوانسته انجام بدهد به خاطراين نتوانستند و ناتوانى به او اجازه داده مى‏شود با اين تكليفى كه هست مخالفت‏بكند و به اصطلاح معذور در مخالفت است، عذر دارد كه همين عجزش عذر است و مانعى ندارد.

در خود همين بحث ترتب مشهور علما واصوليون به خاطراين كه شرط تعلق تكليف به مكلف را قدرت او مى‏دانند گفتند كه اگر دو تا واجب داشته باشيم كه مكلف نتواند هر دوى آن‏ها را با هم انجام دهد; مثلا شخص نماز نخوانده و اتفاقا آخر وقت هم هست كه اگر تاخير بيندازد نمازش قضا مى‏شود، و اتفاقا در همان وقت فرش مسجد هم نجس شود كه بايد فرش مسجد را هم تطهير كند، در اين‏جا دو وظيفه براى اوست اگر بخواهد نماز بخواند تطهير كردن فرش مسجد هم واجب فورى است وبايد فورا انجام بدهد و هر چه تاخير بيندازد گناه كرده. در مورد نماز هم كه درمثال گفتيم كه اگر نماز را تاخير بيندازد قضا مى‏شود در اين جا آقايان فرموده‏اند چون اين شخص قدرت ندارد هر دو را انجام بدهد، تكليف به هر دو نمى‏شود ازاين جهت گفته‏اند اين‏جا يكى از دوعمل تكليف ندارد و ديگرى را بايد انجام بدهد. آن وقت ديگرى به چه صورت است؟ خواستند بگويند كه مشروط است‏به عصيان كردن يكى از تكاليف، در اين صورت اين شخص تكليف به مهم ندارد بلكه مكلف به اهم است. اگر فرض كنيم نماز مهم باشد به نماز مكلف نيست و به شستن فرش مسجد مكلف است. و در اين صورت اگر نمازش را خواند و فرش مسجد را تطهير نكرد، گفته‏اند: اگر معصيت كرد و فرش مسجد را تطهير نكرد مكلف به نماز مى‏شود. به هر حال به خاطر اين‏كه قدرت را شرط دانستند گفته‏اند: به هر دوى آن‏ها مكلف نيست.

حضرت امام(ره) مى‏فرمايند:

اين‏جا دو تا قانون است: نماز كه بايد در وقت‏بخواند و فرش كه هر چه سريع‏تر بايد آن را آب بكشد. هر مسلمانى اين وظيفه را دارد و او هم يكى از مسلمان‏هاست. پس به اين دو قانون توجه پيدا كرده است، لكن اين كه قدرت ندارد هر دو را انجام دهد قدرت نداشتن باعث نمى‏شود كه تكليف به او متعلق نباشد و تكليف به او فعليت پيدا نكند، تكليف فعلى به او متوجه است و هر دو تكليف فعلى است ولو اين‏كه جمع در اين دو عمل را كه بايد در يك زمان انجام بگيرد، نمى‏تواند انجام دهد. اين نتوانستن عجز است، واين عجز عذرى است‏براى او كه به واسطه اين عذر مخالفت مى‏كند تكليف را.

مورد ديگرى كه باز ايشان از اين مطلب استفاده كرده‏اند درهمان مباحث الفاظ در بحث‏شرط متاخر است، در مورد شرط متاخر اصوليون گفته‏اند: اگر شخصى به چيزى تكليف بشود شرطش قدرت داشتن عبد درحين عمل مى‏باشد و زمان انجام عمل چون بعد مى‏آيد، پس شرط از مشروط كه عبارت از تكليف باشد متاخر مى‏باشد. اصل تكليف كردن مشروط است‏به قدرت عبد در حين عمل او و اين قدرت چون زمانش بعد است پس شرط متاخر است ومشروط كه تكليف است چون جلوتر است مشروط متقدم است و اين به طور كلى اشكال دارد.

در مباحث فلسفى گفته شده كه مشروط هميشه تابع و فرع شرط است وتا شرطش تحقق پيدا نكند نمى‏شود مشروط تحقق پيدا كند. و اين جا چون به عكس است‏شرط متاخر است‏شرطى كه بعد مى‏آيد باعث‏شده كه قبلا تكليف باشد، اين لازمه‏اش تقدم مشروط (تكليف) است در شرط كه قدرت حين العمل است و اين برخلاف حكم عقلى و مسئله فلسفى و قطعى است.

حضرت امام خمينى(ره) در آن جا اين اشكال را پاسخ داده‏اند و فرموده‏اند اين اشكال شما در صورتى است كه ما قدرت عبد حين العمل را شرط تعلق تكليف بگيريم، ولى وقتى ما گفتيم: قدرت شرط است‏براى تكاليف شخصى و براى تكاليف قانونى شرط نيست‏بنابراين چه قدرت داشته حين العمل و چه قدرت نداشته باشد تكليف از طرف مولا به او به صورت قانون متوجه مى‏شود.

و همان‏گونه كه عرض كردم با توجه به اين كه تكاليف شرعى كه ما داريم همه‏اش به صورت قانونى است‏بنابراين شرط تعلق به عبد - خواه حين العمل قدرت داشته باشد يا نداشته باشد - شرطش قدرت حين العمل نيست تا اين كه اشكال كنيد كه چرا مشروط (يعنى تكليف) قبل از شرطش آمده؟ بلكه اصلا قدرت شرط نيست تا اين‏كه اين اشكال پيش بياييد.

مورد ديگر بحث جمع بين حكم واقعى و ظاهرى است البته حكم ظاهرى و واقعى هم در شبهه موضوعيه مى‏آيد هم در شبهه حكميه، حال فرض كنيم در شبهه حكميه خداوند فرموده باشد به حسب حكم واقعى سيگار كشيدن حرام است وليكن ما دليلى پيدا نكنيم كه سيگار كشيدن حرام است، و حرمت‏سيگار كشيدن مجهول بود، در كلمات اصوليين معروف است كه اين‏جا جاى برائت است.

حكم ما به خاطر جهل مان عبارت است از حليت‏شرب توتون و اين‏كه گرفتار حرمت نيستيم در هر حال اين حكم چون به لحاظ جهل است، حكم ظاهرى است. ولى اگر فرض كرديم كه در اين‏جا به حسب واقع پيغمبر(ص) و امام(ع) و خدا فرموده باشند كه سيگار كشيدن حرام است، لكن به ما نرسيده باشد، خوب اين‏جا حكم واقعى عبارت است از رمت‏سيگار. و اين حرمت از بين نمى‏رود چون هم ادله لفظيه داريم و هم اجماع داريم كه احكام، بين عالم و جاهل مشترك است، در نتيجه دوتا حكم اين‏جا هست كه اين دو با هم تناقض دارند.

و گاهى ممكن است‏حكم ظاهرى از روى اماره باشد يك خبر ثقه‏اى فرضا از امام‏صادق(ع) نقل شده كه حضرت فرموده‏اند: شرب توتون حلال است. حال آن كه واقعا شرب توتون حرام باشد خوب اين‏جا چون از راه اماره‏اى كه عبارت از خبر ثقه است، از اين راه براى ماحليت ثابت‏شده، اين حكم چون قطع به واقع نمى‏آورد اين حكم را حكم ظاهرى مى‏دانيم.

در اين‏جا حكم ظاهرى حكمى است كه از راه اماره ثابت‏شده است آن وقت اگر به حسب واقع و نفس الامر شرب توتون حرام باشد، اين حكمى كه با روايات معتبر ثابت‏شده كه حليت‏باشد با آن حكم واقعى ناسازگار است، و اين دو حكم با هم متضاد مى‏شوند.

بنابراين علماى اصولى در مقام جمع بين حكم ظاهرى و واقعى بر آمدند تا به يك نحوى بين اين دو تا جمع كنند و مشهور بين علما اين است كه گفته‏اند: حكم ظاهرى حكم فعلى است اما آن تكليف واقعى، تكليف فعلى نيست، بلكه تكليف انشائى است.

در بعضى از كلمات هم مى‏بينيم كه آقايان به اين صورت بين دو حكم جمع كرده‏اند كه يكى از تكاليف «منجز» است و ديگرى منجز نيست، يعنى تكاليف واقعى فعلى، غير منجز است. اما تكليف ظاهرى فعلى منجز است.

حضرت امام(ه) اين‏جا هم باز همين فرمايش را فرمودند كه ما در مورد فعليت تكاليف واقعيه علم را شرط نمى‏دانيم. علم شرط است‏براى فعليت تكليف، اما در مورد تكليف شخصيه، اگر تكاليف به صورت قانون باشد ديگر در مورد قوانين، علم و جهل شرط فعليت تكليف نيست. وقتى خداوند فرمود كه «حرمت عليكم الخمر» «شراب خوردن بر شما حرم است‏» «عليكم‏» را كه فرموده، همه مسلمان‏ها را شامل مى‏شود، چه عالم باشد، چه جاهل باشد.

و اين‏كه آقايان خواستند درهمه جا «علم‏» را شرط بدانند، درست نيست، بلكه در تكاليف قانونيه شرط فعليت تكليف، علم نيست. بنابراين هم حكم واقعى و هم حكم ظاهرى هر دو فعليت دارند.

البته تفاوتى كه بين حكم ظاهرى و حكم واقعى هست اين است كه نسبت‏به حكم واقعى، اجازه مخالفت داده شده لكن نسبت‏به حكم ظاهرى، چه الزامى باشد و چه غير الزامى، چنين اجازه‏اى نيست. اين هم فرمايشى است كه ايشان درباب جمع بين حكم ظاهرى و حكم واقعى بيان فرموده‏اند.

مورد ديگرى كه حضرت امام (ره) از قانونى بودن تكليف استفاده فرموده‏اند، در مباحث علم اجمالى در جايى كه بعضى از اطراف علم اجمالى خارج از محل ابتلاء باشد، مى‏باشد.

مثلا آقايان مثال مى‏زنند كه يك فرد از ايران كه مثلا اهل قم است‏با يك نفر از هندوستان به حج مشرف شدند آن‏جا هم با هم بودند و رفيق شدند و با هم در يك مسافرخانه‏اى ساكن شدند. بعد يك قطره خون چكيد به لباس يكى از اين دو، فردا ايرانى نمى‏داند آيا به لباس خودش چكيد يا به لباس آقاى هندى؟ بعداز حج هم از هم جدا شدند، هندى رفت هندوستان و تا آخر عمر هم اين رفيقش را نمى‏بيند و اين فرد ايرانى هم آمد به قم محل سكونتش برگشت. آيا لازم است كه اين فرد ايرانى از لباس خودش اجتناب كند چون كه مى‏داند يكى از اين دو لباس نجس است؟

مشهور بين اصوليين اين است كه مى‏گويند: چون آن شخص هندى در جايى زندگى مى‏كند كه زندگيش هيچ ارتباط و تماسى با شخصى كه در قم زندگى مى‏كند ندارد، فلذا آن طرف علم اجمالى خارج از محل ابتلاء است و تكليف وجوب اجتناب نسبت‏به آن فعليت ندارد.

تكليفى كه خدا و مولا مى‏فرمايد كه مثلا بايد از نجس اجتناب كند نسبت‏به نجسى كه در لباس خودش باشد، فعليت دارد، اما نسبت‏به آن نجسى كه در لباس فرد هندى مى‏باشد و خارج از محل ابتلاء است اين تكليف براى فرد ايرانى سبت‏به آن طرف علم اجمالى فعليت ندارد. بنابراين او يقين ندارد كه اين تكليف وجوب اجتناب حتمى است و از طرف خدا به او متوجه شده است، براى اين‏كه لباس خودش باشد تكليفش هست لكن اگر به لباس آن فردى كه در هندوستان است‏باشد، به اين فرد ايرانى تكليفى متوجه نمى‏باشد.

پس شرط فعليت تكليف اين است كه در محل ابتلاء باشد. اگر خارج از محل ابتلاء باشد، تكليف فعليت ندارد.

حضرت امام(ره) اين‏جا باز اشكال فرمودند به اين صورت كه شما كه در محل ابتلاء بودن را شرط تعلق تكليف و فعليت آن مى‏دانيد، به خاطر اين است كه تكاليف قانونى را با تكاليف شخصى مقايسه كرده‏ايد و يكى گرفتيد، در تكاليف شخصى همين‏طور است كه شما مى‏گوئيد بايد در محل ابتلاء باشد تا تكليف فعلى به او متوجه بشود اما در صورتى كه تكاليف قانونى شد ولو متعلق تكليف خارج از محل ابتلاء هم باشد آن هم نجس است. اجتناب از آن هم لازم است، حالا در قدرتش نيست ومحل ابتلائش نيست نباشد، بدين جهت نمى‏توانيد بگوييد: چون اين‏جا خارج از محل ابتلاء است تكليفش فعلى نيست و الان اين شخص يقين به تكاليف فعلى ندارد، خير اين‏جا هم يقين به تكليف فعلى دارد و از اين جهت نمى‏توانيد شما بگوييد كه احتياط از آن‏چه كه محل ابتلاء است لازم نيست.

آية الله معرفت:
ازجمله ابعاد قابل توجه امام (ره) بعد علمى و فقاهتى ايشان بود. ايشان همان گونه كه در تمام ابعاد يك فرد ممتازى بودند در بعد علمى هم يك فرد ممتاز شمرده مى‏شدند. در نجف اشرف كه محضر درس ايشان را درك كرديم، ايشان هم از لحاظ مبانى و هم از لحاظ استنباط و بررسى منابع و مدارك و روايات ويژگى‏هاى مخصوص خودشان داشتند; مثلا از لحاظ مبانى در تشخيص روايات و تبيين صحت و سقم احاديث صادره از ائمه اطهار(ع) كه يكى از منابع اصيل فقهى است نظريه ممتازى داشتند چون معمولا براى رسيدگى به روايات از لحاظ سند به اين كه رجال يعنى راويانى كه در سلسله سند قرار گرفته‏اند توثيق شده باشند اكتفا مى‏شود. ولى امام(ره) مى‏فرمودند اين به تنهايى كافى نيست‏بلكه براى تشخيص صحت و سقم روايت‏به متن روايت هم بايد دقت كرد كه اساسا چنين محتوايى ممكن است از امام معصوم صادر شده باشد يا نه. و اين يك مسئله بسيار مهمى است و اساسا پيغمبر اكرم(ص) ونيز ائمه اطهار(ع) براى تشخيص صحيح از سقيم روايات و احاديث صادره، معيار را قران و محكمات دين قرار داده‏اند،يعنى فقيه بايداين روايات را عرضه كند بر محكمات و محكمات دين چه كتاب باشد، چه سنت‏باشد و چه عقل سليم وچه اجماع قطعى، اگر چنان چه روايت‏با محكمات دين تطابق داشت مورد پذيرش است و اگر تطابق نداشت مورد پذيرش نمى‏باشد. اين توصيه‏اى است كه از جانب پيغمبر(ص) وائمه اطهار(ع) شده است. و در اين باره حضرت امام(ره) دقيقا همين را عمل كردند، يعنى اين مطلب را كاملا در فقه وارد كردند و تاكيد مى‏كردند كه از اين شيوه نبايد غفلت كرد.

ايشان نسبت‏به مرسلات شيخ صدوق نظر ويژه‏اى داشتند، مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه (كه يكى از كتب اربعه حديثى و از اصيل‏ترين جوامع حديثى ماست) يك‏سرى مرسلات دارد; يعنى بدون اين‏كه سند روايت را ذكر بكند اين روايات را از امام معصوم نقل مى‏كند. از لحاظ فن علم اصول و مبانى فقهى، چنين رواياتى داراى اعتبار نيست چون فاقد سند است و فقيه بايد سند روايات را بررسى كند تا اين‏كه دريابد كه مى‏تواند به اين روايت اعتماد كند يا نه.

در اين‏جا امام(ره) يك مطلب نو و مبناى جديدى داشتند، ايشان مى‏فرمودند: اساسا اين روايات مرسلات مرحوم شيخ صدوق دو گونه است: يك نوعش مثل مرسلات ساير كتب حديثى شمرده مى‏شود و آن هنگامى است كه بگويد مثلا «روى عن الصادق(ع)» يعنى چنين روايت‏شده است از امام صادق(ع) يا پيغمبر اكرم(ص) يا يكى از ائمه اطهار(ع). حضرت امام(ره) مى‏فرمايند اگر شيخ صدوق در كتابش اين‏گونه روايت را بيان كند اين همان مرسله معمولى است كه داراى اعتبار نيست و همان‏طورى است كه فقها مى‏گويند اين روايت فاقد سند است و فى نفسه قابل اعتماد نيست. اما شيخ صدوق يك نوع مرسلات ديگرى دارد و آن در جايى است كه مى‏گويد «قال الصادق(ع)» نمى‏گويد «روى عن الصادق(ع)». ايشان مى‏فرمودند: اگر مثل صدوق كه در شدت اتقان و دقت‏بود و مقام ائمه(ع) را خيلى والا مى‏دانست، اگر بگويد «قال الصادق(ع)» اين‏جا مستقيما مطلبى را به امام صادق(ع) نسبت داده و از اين‏جا معلوم مى‏شود كه مرحوم صدوق قطع داشته است كه امام صادق(ع) چنين فرمايشى را فرموده‏اند. لذا ايشان مى‏فرمايند اين‏گونه مرسلات، مرسله معمولى نيست، بلكه اين روايات قابل اعتماد هستند و مرحوم امام(ره) در ادامه اضافه مى‏فرمودند: ما با تجربه روشن كرديم و ثابت‏شده كه اين‏گونه روايات در ساير كتب صدوق داراى سندهاى متعدد است كه مرحوم صدوق قطع پيدا كرده است.

از لحاظ فروع هم مثال‏هايى زيادى هست كه ايشان مطالب نو و ارزنده‏اى مطرح مى‏فرمودند از جمله اين‏كه مثلا درباب سهم سادات كه معروف ومشهور فقها اين است كه خمس دو قسمت مى‏شود: نصفش سهم امام است و نصفش سهم سادات به اين معنا كه نصفش بايد در مواردى مصرف بشود كه ترويج دين است و مورد رضايت امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - است و نصف آن سهم سادات است كه بايد بين فقراى سادات تقسيم بشود. ايشان مى‏فرمودند اين مطلب درست نيست، بلكه خمس ارباح مكاسب تماما سهم امام است و بايد به امام داده بشود، سادات يكى از مواردى هستند كه امام اگر ديد نياز دارند، زندگى آن‏ها را تامين مى‏كند نه اين‏كه نصف خمس، سهم آنان باشد.

حضرت امام مى‏فرمودند: اصلا معقول نيست چنين چيزى دستور شرعى بوده باشد، حتى سهم ساداتى هم كه به سيد مى‏دهيم بايد با اجازه مجتهد باشد يعنى تمامش سهم امام است، لذا راى مبارك ايشان اين بود كه خمس كاملا سهم امام است و البته وظيفه امام معصوم و در عصر غيبت وظيفه فقيه جامع الشرايط است كه فقراى سادات را رسيدگى كند، نه اين‏كه نصف آن چه را اخذ مى‏كند حتما بايد به سادات داده شود. على اى حال اين مطلبى بود بسيار تازه كه امام(ره) در اين زمينه بيان فرموده‏اند.

عنصر زمان و مكان در استنباط يكى از مطالبى بود كه ايشان خيلى بر آن تاكيد داشتند به اين‏كه استنباط مسائل فقهى بايد با واقعيات جارى در جامعه تطابق داشته باشد، به اين معنا كه فقيه نبايد خودش موضوع مسائل را فرض كند، بلكه بايد برود در متن جامعه و ببيند نيازهاى جامعه چيست چه مسائلى در واقع زندگى انسان‏هاى امروز جريان دارد و احكام آن‏ها را استنباط كند.

لذا چندين مرتبه فرمودند: طلبه‏ها، مسائل را در اتاق‏هاى دربسته مدارس حل و فصل نكنيد، بلكه برويد در بازار و در جمعيت‏ببينيد چه مى‏گذرد، آن‏جا مسائل را حل و فصل كنيد.

مسئله زمان و مكان امام(ره) همين جهت‏بود، چون فقه مستقيما با عمل مكلفين درارتباط است و روند زمان، شرايط مكان‏ها و زمان‏هاى مختلف بر نحوه عملكرد مردم مؤثر است; يعنى مردم امروزه ممكن است معاملات‏شان با گذشتگان متفاوت باشد، داد وستدهاى شان و روابطشان فرق كرده، لذا ما بايد ببينيم امروزه چه نيازهايى در جامعه هست، روابط چگونه است، سپس اين گونه روابط را چه روابط فردى - اجتماعى و چه روابط بين المللى باشد فقيه طبق ضوابط فقهى بررسى كند.

اينكه حضرت امام(ره) مسئله زمان و مكان را مطرح كردند، برخى تصور مى‏كنند كه زمان و مكان در اصل احكام كلى شرعى مؤثر است، نه، اين زمان و مكان در تبيين موضوعات احكام مؤثرند،به اين معنا كه احكام شرعيه مبتنى بر موضوعاتى است كه در جامعه به عنوان نيازها جريان دارد، شرع مقدس به طور كلى احكام را بيان داشته اما تطبيق اين احكام بر موضوعات بستگى به شرايط زمان ومكان دارد. فلذا ما نمى‏توانيم مثلا احكام تجارت امروزه را با انواع خاص تجارتى كه در زمان علامه حلى بوده يكى بدانيم و مثل احكام آن زمان عمل كنيم چون امروزه تجارت انواع بسيار مختلف و گوناگونى پيدا كرده، و يا شركت در زمان علامه حلى سه نوع بيشتر نبوده، لكن امروز ما بيشتر از ده نوع شركت داريم، علامه همان احكام شركت آن روز را بررسى كرده و بيان نموده‏اند، امروزه ما بايد ببينيم كه اين انحاء شركت‏ها چگونه است، و همچنين مسائلى كه در بانك‏ها جريان دارد ما بايد ببينيم به‏طور كلى در بانك چه نوع معاملاتى جرياناتى دارد، صرف اين كه ظاهرش «كذاست‏» كافى نيست كه ما حكم به حليت‏يا حرمت‏بكنيم، بلكه بايد از آنچه كه دربازار در بانك، در معاملاتى كه ميان مردم جريان دارد، دقيقا اطلاع داشته و جزئيات و به محتواى اين روابط و اين كارها را رسيدگى كنيم، آن وقت‏ببينيم كه آيا با موازين شرعى تطابق دارد يا نه.

پس خود موازين اصيل شرعى تغيير پذير نيستند، آن‏چه كه تغيير پذير است موضوعات احكام است، لذا فقيه بايد شرايط زمان و شرايط مكان را ولو با كمك متخصصين دقيقا دريافت كند و تا موضوع را دقيقا دريافت نكند نمى‏تواند حكمش را از مبانى فقهى استنباط كند. كه امام(ره) بر اين مسئله خيلى تاكيد داشتند.

آية الله عباسعلى عميد زنجانى:
انديشه سياسى امام هر چند در دو حوزه كلامى و فقهى مطرح گرديده لكن قالب فقهى ولايت فقيه مهم‏ترين و برجسته‏ترين بعد انديشه سياسى امام(ره) محسوب مى‏گردد و نيز بعد فقهى و منطق ويژه آن در نتيجه‏گيرى و توسعه اين انديشه تاثير فراوان دارد و خود امام نيز به بعد فقهى اين مسئله اهميت‏بيشترى قائل شده است. به هرحال ارائه انديشه سياسى ولايت فقيه و تبيين جديد وقرائت نو از آن، از ابتداى طرح مسئله توسط امام(ره) در حقيقت پاسخى به نياز زمان در چارچوب مسائل سياسى روز و تبيين مفاهيم زيربنايى انقلاب اسلامى و روند آن و ايجاد فرايندى منتهى به فروپاشى نظام ستم‏شاهى در ايران و جاى‏گزينى حكومت عدل اسلامى بوده است. ولى با وجود عمق اين آثار و بركات، بنياد فقهى ولايت فقيه در يك مجموعه فراگيرتر به عنوان تلاشى به منظور سامان فقهى براى انديشه سياسى شيعه و نوسازى انديشه سياسى اسلام تبيين گرديده كه از اين بعد نيز حائز اهميت‏بسيار مى‏باشد. امام(ره) كه مجموعه مسائل رساله ولايت فقيه را در فاصله اول تا بيستم بهمن‏ماه 1348 طى سيزده جلسه تشريح نمودند و پايه‏هاى يك نظريه نظام‏ساز را مطرح نمودند، پا از انديشه سياسى ولايت فقيه فراتر گذارده و ابتدا به فلسفه سياسى ولايت فقيه و در قسمت پايانى به تئورى انقلاب اسلامى پرداختند.

لازم به تذكر است كه بعد فقهى و به تعبير ديگر منطق فقهى حاكم بر مباحث ولايت فقيه در كتاب البيع بسى قوى‏تر و متقن‏تر از منطق فقهى رساله ولايت فقيه است و با وجود اين، رساله ولايت فقيه از امتياز بزرگ و مهمى برخوردار است كه اين مزيت در مباحث فقهى ولايت فقيه در كتاب البيع ديده نمى‏شود.

البته انديشه سياسى ولايت فقيه را نمى‏توان از ابتكارات امام به شمار آورد چنان كه خود بارها بر آن تاكيد نموده‏اند. ولايت فقيه انديشه سياسى بنيادى تشيع در عصر غيبت‏بوده است. لكن ابتكار و نوآورى امام(ره) در تئوريك نمودن انديشه سياسى ولايت فقيه است كه حتى در مقايسه با كارى كه محقق كركى در فقاهتى كردن رژيم صفويه و يا كار تئوريكى ميرزاى نائينى در توجيه فقهى مشروطه ارائه داده كاملا متمايز مى‏باشد.

براى توضيع بيشتر اين نكته بايد با مطالعه دقيق‏ترى رساله ولايت فقيه را مورد بررسى قرار دهيم.

سه بخش مجزاى رساله ولايت فقيه
رساله ولايت فقيه كه راهنماى عمل در نهضت روحانيت و سپس انقلاب اسلامى و در پايان بنياد نظام جمهورى اسلامى گرديد در سه بخش كاملا مجزا قابل بررسى شكل گرفته است:

الف - فلسفه سياسى

هر انديشه سياسى از يك سلسله مبانى نظرى وعقلى و فلسفى شكل مى‏گيرد كه در مورد انديشه سياسى ولايت فقيه نيز صادق مى‏باشد.

بخش اول كتاب ولايت فقيه شامل فلسفه سياسى تحت‏سه عنوان اصلى زير مى‏باشد:

1- رابطه اسلام و سياست: اين رابطه را امام (ره) با تفسيرهاى عقلانى، حكومتى و فقهى بيان مى‏كنند و سياست را با ماهيت اسلام مرتبط مى‏سازد و آن دو را غير قابل تفكيك مى‏شمارد.

2- ضرورت تشكيل حكومت: در فلسفه سياسى امام (ره) ارتباط ذاتى اسلام و انديشه سياسى تنها به معنى تبيين مقوله‏هاى سياسى توسط اسلام نيست‏بلكه اسلام افزون بر تبيين مقوله‏هاى سياسى به دليل عقل و نقل خواستار تشكيل دولت است.

3- تفاوت حكومت اسلامى با نظام‏هاى ديگر: بنياد توحيدى فلسفه سياسى اسلام در رساله قسمتى ديگر است كه در آن از حاكميت الهى به مفهوم انحصار و قانون‏گذارى به خداوند سخن به ميان آمده است و نظام سياسى اسلام به عنوان نظام قانون الهى معرفى شده و حاكميت در آن منحصرا به خدا نسبت داده شده و تبعيت از قانون خدا به عنوان عنصراصلى حكومت‏به شمار آمده است.

4- اهداف حكومت اسلامى: تبيين اين مسئله كاملا برخواسته از فلسفه بعثت انبيا است كه در تعالى و تقرب به خدا و اقامه قسط خلاصه مى‏شود. و در همين خصوص وسيله بودن حكومت و ولايت‏سياسى تبيين مى‏گردد.

ب - انديشه سياسى

انديشه سياسى ولايت فقيه در رساله از مسئله شرائط زمامدار آغاز مى‏شود و به مناصب فقيه ختم مى‏گردد اين مجموعه را مى‏توان در عناوين زير خلاصه نمود:

1- شرائط زمامدار (علم به قانون الهى و عدالت): علم به قانون خدا و عدالت‏به ميزان لازم در امامت‏بالاصاله در عصر حضور وامامت نيابى در عصر غيبت، به عنوان شرائط اصلى مورد تاكيد قرار مى‏گيرد.

2- ولايت: تفسير مفهوم ولايت در قرائتى كه امام (ره) از ولايت فقيه دارند عنصر اصلى انديشه سياسى امام را تشكيل مى‏دهد. ولايت دراين انديشه به معناى اقتدار، سلطه، جباريت، حاكميت‏به مفهوم غربى و زمامدارى زورمدارانه نيست.

در انديشه امام(ره) ولايت‏يك مسئوليت است نه امتياز كه براى كسى شان و مقام برتر و غير عادى به وجود آورد.

3- نظريه نصب در ولايت فقيه: قرائت فكرى امام (ره) از ولايت فقيه مبتنى بر نظريه نصب است‏با مقايسه دو نظريه نصب و انتخاب دو امتياز روشن در نظريه نصب به چشم مى‏خورد:

الف - بنابر نظريه نصب در تعيين حدود اختيارات فقيه حاكم نيازى به آراء مردم نيست و ميثاق ملى مى‏تواند در راستاى تاييد اختيارات از پيش تعيين شده باشد. به عبارت ديگر حدود اختيارات فقيه جامع الشرائط حاكم بايد از همان دليلى استنباط گردد كه اصل نصب فقيه جامع الشرائط براى حكومت را بيان نموده است و اين خصوصيت مى‏تواند مبناى ثابتى را درقانون اساسى يك نظام اسلامى مبتنى بر ولايت فقيه به وجود آورد و آن را از ثبات بيشترى برخوردار سازد.

ب - نظريه نصب نه تنها مى‏تواند مشروعيت‏حكومت‏به وجود آمده بر مبناى ولايت فقيه را تفسير نمايد اصولا مشروعيت قيام فقيه و رهبرى نهضت منتهى به واژگونى نظام جائر را نيز توجيه و تفسير نمايد. در حالى كه در نظريه انتخاب فقيه در شرائط حكومت جور چون انتخاب نشده نمى‏تواند نهضت، قيام و انقلاب را رهبرى و نظام جور را واژگون سازد، بديهى است تا اين كار انجام نگيرد امكان تاسيس حكومت عدل وجود نخواهد داشت.

4- نظام سازى: پايان انديشه سياسى امام(ره) در ولايت فقيه به نظريه پردازى به منظور نظام سازى و ايجاد الگويى متناسب با شرائط زمان و مكان مى‏انجامد و امام(ره) سعى مى‏كند از انديشه سياسى بنيادى ولايت فقيه طرح يك نظام سياسى مبتنى بر آرمان‏هاى اسلامى را پى‏ريزى نمايد.

درهر حال كار نوى كه امام(ره) با ارائه انديشه سياسى ولايت فقيه مطرح نموده نظريه خاص بر آمده از انديشه سياسى ولايت فقيه است كه عملا نظام سياسى جديدى را پى افكند و به جمهورى اسلامى در ايران منتهى گرديد.

5- عناصر اصلى انديشه ولايت فقيه: در انديشه سياسى امام(ره) بر يك سلسله عناصر سياسى مانند حاكميت، قانون، حكومت قانون و مجلس قانون‏گذارى تاكيد فراوان ديده مى‏شودكه به ظاهر با اصطلاحات روز مشابه به نظر مى‏رسد. لكن هيچ كدام از اين مقوله‏ها به مفهومى كه امروز در علوم سياسى به كار مى‏رود منظور نگرديده است و همين عناصر به ظاهر مشابه است كه اصول اساسى انديشه سياسى ولايت فقيه را در ديدگاه امام مشخص مى‏سازد.

الف - حاكميت: در ديدگاه امام(ره) به سه بخش تقنينى، اجرائى و قضائى تفكيك مى‏شود و آن‏چه كه در هر سه بخش به قانون مربوط مى‏شود در حوزه حاكميت مطلق خدا قرارمى‏گيرد و به اين ترتيب مجلس قانون‏گذارى در نظام اسلامى صرفا مجلس برنامه ريزى تلقى مى‏شود وهيچ فرد و مقامى نمى‏تواند در امر قانون‏گذارى دخالت نمايد و هيچ قانونى به جز قانون خدا قابل اجرا نيست. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه مى‏باشد.

ديدگاه امام(ره) در مورد حاكميت كه منحصر به خدا شناخته شده و اين حاكميت‏حتى در مورد شخص پيامبر(ص) نيز نافذ مى‏باشد از فلسفه سياسى مبتنى بر جهان بينى توحيدى نشات گرفته كه آيات صريح قرآن نيز بر آن دلالت صريح دارد.

هر چند حاكميت در اين ديدگاه به حاكميت قانون تفسير شده ولكن باتفسيرى دوباره كه از قانون ارائه شده و اكميت‏به صورت انحصارى در چهار چوب قانون خدا قرار گرفته با مفهوم حاكميت در نظام‏هاى سياسى متداول و يا انديشه سياسى غرب كاملا متفاوت بازگو شده است.

در انديشه سياسى ولايت فقيه حتى اختيارات جزئى اجرائى در قالب احكام حكومتى كه نوعى تفويض تصميم گيرى در موارد مصلحت‏به حاكم مى‏باشد ريشه در حاكميت قانون خدا دارد واين اختيارات نيز در چهار چوب حاكميت قانون خدا مى‏باشد و هم اوست كه چنين اختيارى در قلمرو ضوابط احكام حكومتى به پيامبر(ص)، امام معصوم(ع) و ولى فقيه تفويض نموده است.

بر اين اساس، حاكميت ولى فقيه در اجراى قانون خدا معنا پيدا مى‏كند و به همين لحاظ به اين نكته در انديشه امام(ره) تصريح مى‏شود كه: ولى امرمتصدى قوه مجريه است و تنها بخش تجزيه شده حاكميت، همان احكام حكومتى است كه در چهار چوب مصلحت اجرائى به صورت «مادام المصلحه‏» به ولى امر تفويض گرديده است.

نقش مردم در حاكميت‏به مفهومى كه در انديشه سياسى ولايت فقيه ارائه مى‏شود تنها به دو مورد زير مربوط مى‏گردد:

1- مشاركت مردم با ولى امر (امام معصوم(ع) يا فقيه جامع الشرائط) در ايفاى مسئوليت اجراى قانون خدا.

2- در احكام حكومتى كه بر اساس حكمت و عدالت در قالب تصميم‏گيرى‏هاى اجرائى مبتنى بر مصلحت‏شكل مى‏گيرد مردم نيز مى‏توانند مشاركت داشته باشند و اين نوع تصميم گيرى‏ها با مشورت، نظارت و رعايت رضايت مردم انجام پذيرد. پرواضح است كه بخش عظيمى از مصلحت اجرائى به منافع و رضايت مردم باز مى‏گردد.

در انديشه سياسى امام(ره) مردم بنابر مسئوليتى كه در برابر حاكميت تشريعى خداوند پذيرفته‏اند نمى‏توانند در تدوين قوانين مغاير با قانون خدا مشاركت نمايند و نيز از دولت و حاكمانى كه براساس قانونى به جز قانون خدا حكومت مى‏كنند پيروى كنند و چنين دولت و حكومتى نامشروع و مبارزه با آن وظيفه همگان تلقى مى‏گردد.

بعد قضائى حاكميت كه به پيامبر(ص)، امام(ع) و فقيه جامع‏الشرائط تفويض گرديده خود ناشى از حاكميت مطلق تشريعى خدا است و نوعى از حاكميت اجرائى محسوب مى‏گردد.

دستگاه قضائى در انديشه سياسى ولايت فقيه حلقه رابط بين حاكميت قانون خدا و حاكميت اجرائى امامت و امت است كه درخصوص اجراى قانون و تخلف از آن در چارچوب احكام قضائى الهى حل و فصل و دادخواهى مى‏نمايد و از حقوق خدا، دولت و مردم دفاع و پشتيبانى مى‏كند.

ب - قانون: تفسير ويژه براى قانون، دومين عنصر اصلى انديشه سياسى ولايت فقيه در ديدگاه امام(ره) مى‏باشد. همان‏طور كه توضيح داده شد در انديشه توحيدى، قانون نمى‏تواند جز فرمان خدا باشد كه از طريق نبوت به انسان‏ها اعلام و از طريق امامت اجراى آن از مردم خواسته شده است.

دولت در اين ديدگاه عبارت از اقتدار سياسى ناشى از مشاركت مردم و امت‏براى اجراى قانون الهى و حكومت نيز ساختار آن و بازوى اجرائى رسيدن دولت‏به اهداف خويش مى‏باشد.

در ماهيت و شكل‏گيرى قانون در اين انديشه سياسى نه تنها مردم نقشى ندارند اصولا پيامبر(ص) و امام(ع) نيز جز اطاعت راه ديگرى ندارند و احكام حكومتى نيز هرچند بنابر مصلحت‏هاى اجرائى به صورت تصميم‏گيرى‏هايى در چارچوب مصلحت لازم‏الاجرا مى‏باشند لكن به‏طور مستقيم قانون ثابت الهى محسوب نمى‏شوند و آن‏چه كه در مورد اوامر حكومتى مى‏تواند قانون الهى به‏شمار آيد اصل تفويض اختيارات اجرائى و تصميم‏گيرى‏هاى مصلحتى در چارچوب اجرائى احكام الهى به حكومت است كه اين خود از احكام و قوانين ثابت الهى محسوب مى‏گردد.

ج - دولت و حكومت: به موجب ديدگاه خاصى كه درمورد حاكميت و قانون در انديشه سياسى امام(ره) ديده مى‏شود مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه دولت‏به معناى تشكل سياسى براى اعمال حاكميت در راه اهداف خاص عبارت از امامت مستمرى است كه از اراده مردم مبنى بر اطاعت از ولى امر در اجراى قانون خدا شكل مى‏گيرد و حكومت نيز ساختار و قالب‏بندى مشاركت مردم و امام معصوم(ع) در دوران حضور و مشاركت مردم و ولى‏فقيه در دوران غيبت مى‏باشد.

مشاركت مردم در دولت و حكومت در انديشه سياسى ولايت فقيه صرفا در اجراى قانون الهى است و هرگز به معنى مشاركت در تصميم‏گيرى در زمينه تعيين قانون نيست و ديديم كه در ديدگاه امام مجلس نمايندگان مردم يعنى پارلمان به عنوان مجلس برنامه‏ريزى و تصميم‏گيرى انتخاب شيوه‏هاى اجرائى قانون خدا معرفى شده است.

د - قدرت سياسى: در همه قلمروهاى جهان اسلام و جامعه مبدا نهايى قدرت، مشيت و اراده الهى است و تمامى قدرت‏ها در همه عرصه‏هاى وجود به اين مبدا نخستين قدرت بازمى‏گردد.

تفكر توحيدى در قدرت، فلسفه سياسى كاملا مشخصى را در انديشه سياسى ولايت فقيه ترسيم مى‏كند.

به اطاعت واداشتن ديگران در انديشه سياسى امام هنگامى مشروعيت دارد كه به نوعى به خدا انتساب داشته و از شئون اطاعت‏خدا محسوب گردد.

مفهوم قبول حاكميت‏خدا در فلسفه سياسى اسلام، عدم مشروعيت اطاعت از غيرخدا است كه در كلام اسلامى از آن به شرك در عبوديت تعبير مى‏شود.

در اين منطق اطاعت نوعى عبوديت است كه اختصاص به ذات ربوبى دارد مگر آن‏كه اطاعت از غيرخدا به امر خدا انجام گيرد چنان‏كه در اطاعت از نبى(ص) و امام معصوم(ع) و ولى فقيه چنين است.

ج - نظريه انقلاب اسلامى

قسمت‏سوم رساله امام(ره) در ولايت فقيه كه كاربردى‏ترين بخش آن مى‏باشد، پردازش يك نظريه مشخص و سامان‏يافته در زمينه تئورى انقلاب اسلامى است كه در پياده‏سازى انديشه سياسى ولايت فقيه و پيروزى انقلاب و تاسيس دولت اسلامى مهم‏ترين نقش را ايفا نموده است.

حجة الاسلام والمسلمين محمد رحمانى:
اين نوشته در پى بررسى نظرات حضرت امام درارتباط با هنر تجسمى (مجسمه) است.

از مباحث در خور توجه در اين موضوع تحقيق از انواع مجسمه است. اين مطلب از آن رو اهميت دارد كه اگر ادله حرام بودن مجسمه‏سازى تمام باشد، آيا اين ادله نسبت‏به تمام انواع مجسمه فراگير است و يا تنها برخى از آنها را در بر مى گيرد. زيرا مجسمه انواع گوناگونى دارد،از جمله:

1- مجسمه كامل جانداران به گونه‏اى كه از تمام جهات مشابهت رعايت‏شده باشد.

2- مجسمه اشياى بى جان.

3- مجسمه ناقص هر يك از دو قسم مذكور.

4- مجسمه فرشته و جن (پرى).

5- مجسمه موجودات خيالى و موهوم.

6- مجسمه‏هاى كامپيوترى.

بى گمان تمام اين مجسمه‏ها داراى يك حكم نيستند بلكه برخى از نظر حكم با برخى ديگر تفاوت دارند، آنچه قدر متيقن ومورد اتفاق تمام فقها قرار گرفته قسم اول است، ازاين رو بحث اصلى نوشته اختصاص به قسم اول دارد، هرچند با روشن شدن حكم آن حكم اقساط ديگر نيز روشن خواهد شد.

حضرت امام در مقام تقرير محل نزاع پس از اين كه اقوال را بيان مى‏كند، مى‏فرمايد:

نظر قوى عبارت است از قول چهارم مجسمه كامل جانداران (رديف‏1) و همين مطلب قدر متيقن ازاجماع و روايات است واما ديگر صورت‏ها دليلى بر حرمت آن‏ها نيست.

ايشان در جاى ديگر از اين كتاب تصوير فرشته را از محل بحث‏خارج مى كنند، البته برخى از فقيهان قلمرو بحث را گسترده‏تر ازاين دانسته‏اند و آن را شامل فرشتگان و پريان حتى مجسمه غيرجانداران نيز دانسته‏اند.

اقوال فقها مسئله مجسمه سازى
مهم‏ترين نظرات فقهى در اين مسئله عبارت است از:

1- حرمت مجسمه‏سازى مطلقا اعم از مجسمه جاندار و مجسمه بى جان و اعم از نقاشى وعكس و مجسمه.

2- حرمت تصوير جاندار چه به صورت مجسمه و چه به صورت نقاشى.

3- حرام بودن ساختن مجسمه جاندار و بى جان.

4- حرمت مجسمه‏سازى تنها جانداران با شرايطى از جمله كامل بودن و با دست‏بودن و... و حضرت امام اين باور را پذيرفته‏اند و آن را برهانى كرده‏اند.

5- حرام نبودن مجسمه‏سازى حتى نسبت‏به جانداران.


منبع: پايگاه اطلاع‏رسانی امام خمينى (ره)