جامعيت، به معناى برخوردارى شخصيت از كمالات و صفاتى است كه در شرايط
معمولى فراهم آمدن آنها در يك شخصيت واحد، دشوار و نادر است و از اين
رو، متضاد و غير قابل اجتماع به نظر مىرسند.
تضاد صفات كمالى به دوگونه است: تضاد كيفى و تضاد كمى.
مقصود از تضاد كيفى، تضاد ناشى از نوع صفات است. مثلا عبادت با شجاعت و
يا سخاوت با حسابگرى و حكمت در مصرف، به نظر غير قابل جمع مىرسد؛ دليل
آن كيفيت هر يك از اين دو خصلت است؛ زيرا عبادت، آرامش را مىطلبد و
سخاوت، بخشندگى بدون قيد را؛ در حاليكه شجاعت، جنبش و حركت را و حكمت و
حسابگرى، قيد و بند در مصرف را ايجاب مىكند كه به نظر نخستين اجتماع
اين دو حالت مختلف در ظرف واحد ناممكن جلوه مىكند.
مقصود از تضاد كمى، تضادى است كه از كثرت و فراوانى مقدار، با توجه به
محدوديت گنجايش موصوف كه ظرف نفس آدمى است ناشى مىگردد. آدمى هرچه
باشد ظرفيست كه به زمان و مكان محدود است و محدوديتهاى ديگرى از نواحى
و جهات گوناگون، بطور معمول آدمى را احاطه مىكند. اين محدوديتها خواه
ناخواه گنجايش ظرفيت نفس بشر را محدود مىكند: به همين جهت از امكان
محدودى در رابطه با دستيابى به صفات كمالى و تواناييهاى ارزشى مثبت،
برخوردار است.
از سوى ديگر تضاد كيفى صفات كمالى نيز مراتبى دارد. تضاد در ميان صفات
كمالى گاهى در حدى از شدت است كه اجتماع دو صفت را كاملا غير ممكن
مىكند و گاهى نيز تضاد در حدى از شدت است كه اجتماع دو صفت را علىرغم
امكان آن، به حد بالايى از ندرت و كاستى مىرساند؛ تا آنجا كه امكان
اجتماع آن دو صفت، منحصر به افراد معدودى مىشود كه گاهى از انگشتان يك
دست نيز كمترند. گاهى تضاد ميان دو صفت كمالى در اين حد از شدت نيست؛
بطورى كه افراد بيشترى امكان دستيابى به دو صفت را مىيابند.
و از ديگر سوى، تضاد كيفى، گاهى نوعى است و گاهى صنفى.
تضاد نوعى آن است كه هر يك از دو صفت در تمام حقيقت ذات خود، از يكديگر
جدا و بيگانه باشند؛ نظير آن كه يكى از دو وصف، مربوط به عالم ذهن و
معنا باشد و وصف ديگر مربوط به عالم جسم و اعضا. مثلا دانشمندى و
تحقيق، وصفى است ذهنى و روحانى، كه معمولاً با فعاليت گسترده اجتماعى و
سياسى، قابل جمع نيست. هر يك از اين دو صفت با ديگرى تمايز بنيادين
دارد. دانشمندى، بيشتر وصف فكر و روان است در حاليكه فعاليت گسترده
اجتماعى و سياسى، بيشتر وصف تن و حالت اندام جسم است. اگرچه هر حالت و
وصفى، ريشه در جان و روح آدمى دارد؛ ولى به هر حال هر يك از اين دو
وصف، از وصف ديگر جدا و متمايز است و صرف استعداد و نيرو در يكى از
آنها، با صرف نيرو و استعداد در ديگرى قابل جمع نيست.
تضاد صنفى، تضادى است كه طرفين آن، از امكان نسبى اجتماع برخوردارند.
اختلاف آن دو با يكديگر، اختلاف جوهرى نبوده؛ بلكه تفاوت آن دو در
اوصاف و اعراض است. نظير اختلاف دو دسته از معارف در دو رشته نزديك به
هم، نظير: تاريخ و ادبيات كه جايگاه حصول هر دو، نفس آدميست و به دليل
آن كه هر دو از رشته علوم نقلى هستند، تباعد زيادى با هم ندارند. تفاوت
اين دو حالت معرفتى، تفاوتى عرضى است نه جوهرى.
يكى از برجستهترين خصائص شخصيتهاى معنوى، بالاخص انبياء و امامان
معصوم عليهمالسلام ، اجتماع صفات متضاد در آنها و به تعبيرى ديگر وحدت
كثرتها يا جمعى شدن فردى است.
اين كه كثرتها بتوانند در عين كثرت واحد باشند و در نتيجه تضاد و تقابل
صفات از ميان برداشته شود، خصوصيت مردان خداست كه در اثر فناى در اراده
و خواست خداى متعال، شخصيت آنان وصل به نامتناهى محض شود. اين عدم
تناهى كه در اثر فناى در اراده حق حاصل مىشود، اين امكان را فراهم
مىكند تا صفات متضاد در يك جا جمع شوند و شخصيتى واحد، مجمع صفات
متضاد شود.
شخصيت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و سپس اميرالمومنين عليهالسلام
بارزترين نمونه اين دسته از شخصيتهاست. كثرتها در شخصيت آنها وحدت
يافته و صفات بظاهر متضاد، در وجود آنها يك جا جمع شده است. از يك سو
علم بى انتها و از سوى ديگر فروتنى بى حد و خفض جناح؛ از يك طرف شجاعت
بى نظير و از طرف ديگر رقت قلب بى مانند و خاكسارى؛ از يك سو فرمانده
پيروز جنگ بودن و از سوى ديگر بيشترين عبادتها و رقيقترين مناجاتها را
با خداى متعال انجام دادن؛ از يك طرف گريههاى سوزناك نيمه شب و از يك
طرف صلابت در جنگ و فرماندهى؛ از يك طرف قدرت رهبرى و مديريت و از طرف
ديگر زهد و قناعت پيشه كردن؛ از يك سو در انديشه فقيران بودن، تا حدى
كه خود را همسان فقيرترين رعاياى خويش قراردادن و از سوى ديگر در
انديشه آباد كردن بلاد خدا بودن و تلاش بىمانند در جهت توليد كشاورزى
يا فعاليتهاى ديگر اقتصادى داشتن، آنچنان كه از اميرالمومنين
عليهالسلام و ساير ائمه اطهار عليهمالسلام در تاريخ به ثبت رسيده
است. نمونههاى جامعيت شخصيت رسول اكرم و امامان معصوم عليهمالسلام
بيش از آنست كه بتوان آنها را برشمرد.
همين جامعيت شخصيت است كه در معيار عقل و ميزان شرع به اين بزرگمردان
صلاحيت و شايستگى رهبرى انسانها را بخشيده است؛ زيرا حقيقت رهبرى، تجلى
كثرت جامعه در وحدت رهبر است. شخصيتى مىتواند رهبر شايستهاى باشد كه
مظهر خوبيها و تواناييهاى جامعهاى باشد كه مىخواهد آن را رهبرى كند.
رهبر لايق، جلوه گاه كمالات پراكنده افراد جامعه است. افراد هر
جامعهاى جلوه كثرت آن جامعه هستند و رهبر، جلوه وحدت آن. رهبر، مركز
اجتماع كثرتهاست و رهبر شايسته جلوه گاه خوبيها و كمالات و فضايل افراد
جامعه است كه در وجود يك شخصيت، كه تجسم عالى آن فضيلتهاست ظهور و بروز
پيدا مىكند.
در عصر ما امام خمينى، مصداق بارز چنين شخصيتى بود و به همين دليل،
مىتوان ايشان را وارث بحق انبيا و امامان معصوم عليهمالسلام برشمرد.
در بعد علمى، مصداق بارز عالمى بودند كه در همه رشتههاى علوم اسلامى
سرآمد است. در بسيارى از رشتههاى علوم اسلامى كه علاوه بر تضاد كمى،
از نظر كيفى نيز متضاد بودند در مرتبهاى از احاطه و تسلط قرار داشت كه
در عصر ما بى نظير يا كم نظير بود.
ايشان در عين آن كه از برجستهترين فقهاى عصر ما بودند تا آنجا كه
بسيارى از فقها او را برترين فقيه عصر مىدانستند؛ در فلسفه نيز كه
معمولا، با فقاهت در حد بالا به ندرت قابل جمع است، احاطه و تسلطى بى
نظير داشت بلكه تا پيش از به راه افتادن حلقه درس فلسفى علامه طباطبايى
در قم يعنى: دهههاى اول و دوم قرن حاضر هجرى شمسى، عاليترين حوزههاى
درس فلسفى در قم، حوزه درس امام خمينى بوده است. حوزه درس فلسفه علامه
طباطبايى عمدتا پس از دهه سوم، در حوزه علميه قم شكوفا شد و از آن زمان
به بعد امام خمينى بيشتر به حوزه درس فقهى پرداخت و به تدريج حوزه درس
فقهى امام خمينى، به برجستهترين حوزه درس فقهى حوزه علميه قم تبديل
شد. تا آنجا كه در دهه سوم و چهارم هجرى شمسى يعنى سالهاى بين 1320 تا
1340، حوزه درس فقهى امام خمينى از نظر تحقيق و عمق علمى، در زمره
اولين حوزههاى درسى، بلكه برترين حوزه درس فقهى حوزه علميه قم به شمار
مىرفته است.
از فلسفه و فقه كه بگذريم، در عرفان، بدون شك امام خمينى شخصيت اول
حوزه علميه قم در قرن حاضر، بلكه شخصيت اول كليه مجامع علمى و عرفانى
جهان اسلام به شمار مىروند. امام خمينى در زمينه عرفان نظرى و عرفان
عملى، بىترديد از نادرترين شخصيتهاى تاريخ اسلام است. تسلط ايشان در
عرفان نظرى، از نوشتههاى ايشان كه از بالاترين مضامين عرفانى برخوردار
هست آشكار است. شرح بر فصوص الحكم ابن عربى كه يكى از مهمترين شروح بر
فصوص ابن عربى است، گواه روشنى بر بلند پايگى امام خمينى، در زمينه
عرفان نظريست. شرح دعاى سحر و چهل حديث حضرت امام علاوه بر آن كه احاطه
ايشان را بر عرفان نظرى نشان مىدهد، حكايت از اوج مرتبه عرفان عملى
حضرت امام نيز دارد.
سه خصوصيت بسيار ويژه در شخصيت عرفانى حضرت امام جلوه گر است كه در
تاريخ عرفان اسلامى بسيار نادر، بلكه پس از امامان معصوم عليهمالسلام
تقريبا يا تحقيقا بى نظير است:
1ـ عرفان نظرى حضرت امام، آميخته با عرفان عمليست. بدين معنى كه در بين
عرفا، اين اتفاق نادر است كه عارفى در صحنه زندگى، اين توفيق را يافته
باشد كه مفاهيم عرفانى بالاى خود را با همان اوج در همه زمينهها عينيت
ببخشد. اگر دم از قيام لله و فناى فى الله مىزند، در عرصه زندگى فردى
و اجتماعى خود نيز قيام للّه و فناى فى الله را نشان دهد. و يا اگر
جهان و مافيها را جلوه ذات رب مىداند، در مرحله عمل نيز خود و حركات و
سكنات خود را در محضر رب بداند و آنى از ذكر خداى متعال غافل نشود.
قيامش براى خدا، سكوتش براى خدا، هجرتش براى خدا و به سوى خدا باشد.
توكل و اعتمادش بر خدا باشد و در سياست، همانند عبادت، تنها براى خدا
عمل كند. در خانه، همچون مسجد جز براى خدا كارى نكند. در راه خدا آماده
جانبازى باشد و از زندان و شكنجه نهراسد. و اگر تا پاى اعدام برود، دست
از راه و هدفش برندارد. در هنگام جنگ، در هر شرايطى اعتماد به خدا
داشته باشد. جنگش براى خدا و صلحش نيز براى خدا باشد. در مسجد
همانگونه باشد كه بر اريكه قدرت، و در منبر وعظ به همان اندازه الهى
باشد كه در حماسههاى توده برانگيز سياسى.
2ـ احاطه امام بر مبانى عرفان نظرى و عملى و توفيقى كه براى ايشان در
عملى ساختن مفاهيم عرفانى حاصل شد ريشه در آشنايى ايشان با مبانى شريعت
داشت. اساس و مبناى عرفان امام چه در بعد نظرى و چه در بعد عملى، شريعت
خدا بود كه در قرآن و احاديث معصومين عليهمالسلام بيان شده است. وى
فقيهى اصولى و در حد اعلايى از توانايى فقهى و اصولى قرار داشت. عالم
به حديث و بر متون احاديث تسلط كامل داشت. علوم نقلى را به خوبى
فراگرفته و در همه آنها از احاطه و تسلط كافى بهرهمند بود و بر تاريخ
و سيره نبى اكرم و امامان معصوم عليهمالسلام وقوف تام داشت؛ از اين رو
عرفان حضرت امام را مىتوان عميقترين و اصيلترين نمونه عرفان اسلامى
دانست. به همين دليل بسيار ضرورى به نظر مىرسد كه اهل نظر و آشنايان
با معارف الهى و عرفان اسلامى تحقيقات گستردهاى در زمينه عرفان امام
خمينى انجام دهند؛ زيرا بدينوسيله مىتوان به تصوير نسبتا جامعى از
عرفان اصيل اسلامى دست يافت. بى شك عرفان حضرت امام كه در نوشتهها،
گفتارها، شيوه زندگى و عملكرد سياسى و اجتماعى ايشان منعكس است،
مىتواند جامعترين تصوير عرفان اسلامى در زمان حاضر را ارائه كند.
3ـ قدرت بى نظير حضرت امام رضىاللهعنه در جمع بين علم و سياست از يك
سو و عرفان و سياست از سوى ديگر، از درخشانترين جلوههاى جامعيت شخصيت
حضرت امام است؛ كه نه تنها از عظمت شخصيت ايشان؛ بلكه علاوه بر آن، از
جامعيت اسلام و كمال شريعت محمدى صلىاللهعليهوآله كه در شخصيت آن
امام بزرگ تجلى يافته بود حكايت دارد. اين كه يك انسان بتواند در زمينه
پيچيدهترين مسائل عميق علمى، به بالاترين سطح دست يابد و در رشتههاى
گوناگون علمى، نظريات برجسته و مورد توجه عالمان و انديشمندان آن فن را
ارائه دهد و در عين حال، رهبر سياسى و اجتماعى فعال و دگرگونسازى
باشد، كه بتواند بزرگترين انقلاب سياسى و اجتماعى عصر خود را رهبرى
كند، و در همه مسائل سياسى و اجتماعى در هر گامى، مردم را رهبرى كند و
آنان را طى يك دوره طولانى انقلاب، به مرحله پيروزى برساند و پس از آن
نيز در سختترين شرايط اجتماعى و سياسى بتواند با موفقيت قابل تحسينى
اداره امور كشور را از مسير سخت توطئهها و محاصرههاى سياسى، نظامى و
اقتصادى، و از گردنه سخت جنگ 8 ساله عبور دهد و در تمام اين زمينه
بتواند با توفيق كم نظيرى همراه باشد. اين حقيقت، بىشك يكى از شگفت
انگيزترين حقايق تاريخ به شمار مىآيد و از اصالت و استوارى دين و
مكتبى حكايت مىكند كه چنين شخصيتى با تمام وجودش انعكاسى از تعاليم،
آرمانها و ارزشهاى آن بود.
در بعد عملى نيز جامعيت شگفتانگيز حضرت امام، شخصيت او را به الگوى بى
نظير كمال و وارستگى تبديل كرده بود. از يك سو در زمينه زهد و
دنياگريزى پيشتاز بود. زهد ايشان چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد. او
در اوج رياست و قدرت، همچون فقيرى تهيدست زندگى مىكرد. خوراك و پوشاك
و مسكن او از افراد عادى مردم سادهتر بود و اصرار بسيار زيادى بر
سادهزيستى و زهد و قناعت مىورزيد؛ كه در اين زمينه مطالب بسيار از
ايشان مشاهده و نقل شده است.
در عين زهد و دنياگريزى هميشه از احوال جامعه خويش و ساير جوامع با خبر
و بر مشكلات اجتماعى و سياسى مردم خويش و ساير ملتها بخوبى واقف و آگاه
بود. همواره در انديشه مستضعفان و محرومان بود و از مشكلاتى كه براى
مظلومين و محرومان، در سراسر جهان توسط مستكبران و ستمكاران به وجود
مىآمد، احساس رنج و درد مىكرد. تصميمگيريهاى سياسى بموقع،
سخنرانيهاى موثر و شورآفرين و اعلاميههاى حساب شده و پر نفوذ ايشان،
همگى نشانهاى از تشخيص دقيق شرايط سياسى و اجتماعى و آشنايى دقيق
ايشان با روحيهها و نيازها و مشكلات اجتماعى و سياسى و فرهنگى جامعه
بود.
در عين خويشتندارى و شكيبايى كم نظيرى كه در جريان حوادث سخت و فشارهاى
هولناك سياسى و امنيتى كه بر ايشان وارد مىشد از خود نشان مىداد، در
مواقع مقتضى و شرايط مناسب، در نقش يك رهبر خروشنده حماسى و خشمگين،
نيرومندترين و كارسازترين ضربات را بر پيكر دشمن فرود مىآورد، و در
همه صحنههاى رويارويى با دشمنان گوناگون، اين خمينى بود كه با يارى
خداوند و عزم آهنين و اراده پولادينش فاتح صحنه نبرد بود.
در حاليكه در برابر قدرت پولادينش، قدرتى نظير ارتش نظامى تا دندان
مسلح شاه، همانند كوه برفى در زير آفتاب داغ تابستانى ذوب مىشد، در
همان حال، خود را در برابر مردم و در برابر قدرت لايزال حق متعال، حقير
و ناچيز مىدانست.
جلوههاى شگفت آور كمالات انسانى و ابعاد گوناگون شخصيت امام خمينى
بسيار بيش از آن است كه بتوان در اين گفتار كوتاه، حتى فهرستى از آن
ارائه كرد. آنچه در اين نوشتار مورد نظر ماست تنها اشارهاى به جامعيت
گسترده و ضرورت بازشناسى عميق، شخصيتى تاريخ ساز است كه بى شك در مسير
رويدادها و تحولات اجتماعى و سياسى اكنون و آينده جامعه بشر، يكى از
موثرترين و پر نقشترين شخصيتهاست.
شناختن ابعاد اين شخصيت بزرگ و آشنايى با افكار، انديشهها و آرمانهاى
او، آن هم با شيوههاى علمى و تحقيقى، يكى از مهمترين وظايفى است كه
خرد بر دوش پژوهشگران و انديشمندان عصر ما مىنهد و آنان را براى انجام
هرچه دقيقتر و عميقتر آن فرا مىخواند.
منبع:
ماهنامه رواق انديشه، شماره 42