چكيده
مقاله حاضر گزارشي تاريخي از حاكميت زنان در كشورهاي مسلمان ايران، هند، مصر و
عراق است كه طي قرنهاي هفتم تا دوازدهم قمري به فرمانروايي رسيدند. حاكميت
خاتونهاي مسلمان در ايران بعد از اسلام نمونه بارزي از حاكميت قدرت و مديريت
زنان ميباشد. پس از اسلام با روي كارآمدن سلسلههاي ترك و مغول به واسطه
قوانين قابل تسامحي كه در زمينه حقوق زنان وجود داشته، زنان موقعيت حكمراني
دولت را به دست آوردند. رضيه خاتون اولين پادشاه زن دولت مسلمان ترك بود كه با
اقتدار حكـمراني كرد. شجـرالدر- دومين پادشاه زن مسلمان- از راه انتخاب به
حكومت رسيد؛ ولي به علت عدم تأييد خلافت بعد از مدتي مجبور گرديد سلطنت را رها
كند. تركان خاتون، پادشاه خاتون، آبشخاتون و... از ديگر فرمانروايان زن مسلمان
هستند كه طي دورههايي زمام امور را به دست گرفتند. نوشتار حاضر برگرفته از
كتاب «زنان فرمانروا» نوشته بحريه اوچوك استاد دانشگاه آنكاراست.
در كنار واقعيت مربوط به دوران مدرن و دوراني كه بشر به
حق خود در تعيين سرنوشت خويش رسيد، اين حقيقت هم جلوهگر است كه در دوران
طولاني تاريخ بشر، قدرت حاكم اگر چه به دست پادشاهان موروثي و كشور گشايان
زورمند بود، زنان بارها در جوامع مختلف بشري، سلطنت و حكومت تامه يافتند. جلوس
زنان بر تخت سلطنت در دولتهاي اسلامي در اوايل قرن هفتم ق/ قرن سيزدهم م با
ضعف حكومت عباسيان و آخرين ضربهاي كه بوسيله مغولان بر پيكر اين حكومت وارد
آمد، آغاز ميشود؛ اقوام ترك و مغول در بعضيزمينهها حقوق قابل توجهي به زنان
اعطا ميكردند؛ به طوريكه در بين مغولان رسم بر اين بود كه پس از فوت خان تا
انتخاب خان جديد و همچنين در صورت پايين بودن سن فرزند ذكور، زنان نيابت حكومت
را به دست ميگرفتند. همچنين امتيازاتي نيز در قانون نامههايشان آمده است؛ از
جمله اگر زني نزد امير برود و از او در مورد جزاي خود يا خويشانش عفو بخواهد،
به خاطر احترام به زنان، اگر جرم كوچك باشد، بخشوده ميشود و در صورت سنگين
بودن جرم مجازات به نصف آن تقليل مييابد.
نكته قابل توجه آنكه حاكميت زنان در دولتهاي اسلامي هم
از راه انتخاب، هم از راه استيلا و هم از طريق عرف بوده است و هر سه شكل حاكميت
زنان بنابر مقتضيات سرزمين و عصري بوده است كه در ذيل به موارد مختلف اين نوع
حاكميتها اشاره ميگردد.
1) رضيه خاتون، اولين
سلطان زن مسلمان
در ميان پادشاهان مسلمان «رضيه خاتون» اولين پادشاه زن دولت مسلمان ترك
در دهلي بود كه طي سالهاي (638 ـ 634ق/ 1240 ـ 1236 م) با اقتدار حكمراني كرد.
وي فرزند «ايلتمش» ملقب به «شمس الدنيا و الدين» از
پادشاهان دولت ترك بود كه در سال 607ق به سلطنت رسيد. شمسالدين ايلتمش به
واسطة عدالتش فردي مشهور بود. وي هر چند وزيري همنام خواجه نظامالملك وزير
مشهور دربار سلجوقيان را مأمور رسيدگي به امور نموده بود، خود نيز بدون
تشريفات، شبانه روز براي احقاق حق مردم به كارها رسيدگي ميكرد (ابن بطوطه،
1348: ج2، ص 436)؛ چنانكه دستور داد كه مجسمة دوشير از سنگ مرمر را در مقابل
كاخش نصب كردند و زنگهايي نيز به گردن مجسمهها آويختند تا مردم در هر لحظهاي
از شبانه روز بتوانند با به صدا درآوردن آنها با او تماس بگيرند و دادخواهي
نمايند.
1-1) وليعهدي رضيه خاتون
از ميان فرزندان شمسالدين ايلتمش، تنها فرزند مقتدر و با لياقت او
«ناصرالدين محمود» به هنگام حكومتش در بنگال وفات كرد و فرزندان ديگرش
(ركنالدين و معزالدين) عقل و درايت دخترش رضيه را نداشتند ( همان: ص 435).
رضيه خاتون زني عادل و دوستدار مردم بود و تربيت پدر
بسيار بر او تأثير گذاشته بود. وي بر تمام رموز ادارة امور مملكت واقف بود؛ لذا
ايلتمش پس از فتح گواليور و به هنگام بازگشت به دهلي وزير و عدهاي از امرا را
احضار كرد و وليعهدي رضيه خاتون را به اطلاع آنان رسانيد و به وزيرش تاجالدين
محمود نيز دستور داد كه منشور ولايت عهدي را تهيه كند (طبقات ناصري، به نقل از
اوچوك، 1374: ص112)[1].
به هنگام آماده شدن اين منشور امراي متنفدي كه با
پادشاه در تماس بودند علت تعيين رضيهخاتون را به پادشاهي مسلمانان هند،
عليرغم وجود پسران پادشاه كه در سن بلوغ نيز بودند، جويا شدند و نامناسب بودن
تصميم پادشاه را در اين خصوص به او تذكر دادند. سلطان ايلتمش معايب پسرانش از
جمله ميخوارگي و غرق شدن در رؤياهاي جواني و اين كه هيچ كدام از آنها توانايي
اداره مملكت را ندارند، برشمرد و نيز توانايي رضيه خاتون و صلاحيت وي براي
وليعهدي و روشن شدن محاسن اين انتخاب در آينده را به حاضرين گوشزد كرد.
رضيه خاتون براي حكومت تمام اوصاف پادشاهي را بهتر از
فرزندان ذكور ايلتمش دارا بود، در عين جنگجويي و جسارت زني بسيار خوش خوي و
دوستدار و پشتيبان علما و دانشمندان بود. مادرش تركان خاتون نيز از مقتدرترين
زنان حرم محسوب ميشد.
پس از مرگ ايلتمش، گروهي از امرا خواستار به سلطنت
رسيدن رضيه خاتون بودند؛ ولي گروه ديگر ميل داشتند يكي از پسران ايلتمش به نام
«ركنالدين فيروز شاه» را به سلطنت برسانند. بالاخره اين گروه با كمك و وساطت
شاهتركان مادر ركنالدين پيروز شدند.
ميخوارگي و لااباليگري بيش از حد ركنالدين باعث گرديد كه اداره امور به دست
شاهتركان بيفتد. بعد از مدت كمي اكثر حكام ولايات و همچنين غياثالدين محمد
(يكي ديگر از پسران ايلتمش) سركشي كرده و از پرداخت بعضي مالياتها سر باز زدند.
آشفتگي اوضاع بر تيرگي روابط رضيه خاتون با شاهتركان مادر ركنالدين افزود تا
آنجا كه شاهتركان او را تهديد به مرگ كرد.
اين شايعه در شهر پيچيد و طرفداران رضيه خاتون خود را براي حمايت از او آماده
كردند. در اين زمان شاهتركان به طرفداران رضيه حمله كرد، اما طرفداران رضيه در
شهر دهلي شاهتركان را مجبور به پناهگرفتن در كاخ خود نمودند. به محض رسيدن
ركنالدين به شهر گيلوگهري مادرش شاهتركان اسير گرديد و امراي لشكر به پايتخت
آمدند و پس از بيعت نمودن با رضيه خاتون او را به تخت سلطنت نشاندند. رضيه
خاتون به محض جلوس به تخت سلطنت بعضي از امرا و طرفداران ترك خود را براي
دستگيري ركنالدين به شهر گيلوگهري فرستاد. امرا پس از اسير كردن ركنالدين او
را به دهلي آوردند و به دستور حاكم جديد او را به زندان انداختند تا آنكه در
سال 634 ق /1236 م فوت شد.
ابن بطوطه در مورد به سلطنت رسيدن سلطان رضيه خاتون
مينويسد: «ركنالدين تحت تأثير مادرش شاهتركان درحق برادرش بناي ظلم گذاشت و
به اين علت خواهرش رضيهخاتون تصميم به نابودي او گرفت و در يكي از روزهايي كه
ركنالدين درمسجد بود، رضيه خاتون لباس تظلمخواهي پوشيد و به پشت بام قصر
قديمي (دولت خانه) رفت و با نشان دادن خود به مردم شهر، شروع به صحبت نمود كه
برادرم ركنالدين برادرمان معزالدين (يا قطبالدين محمد) را نابود كرده و حال
قصد نابودي مرا دارد؛ وي همچنين جوانمردي، عدالت و بخشش پدرش را به مردم
يادآوري نمود».
مردم ركنالدين را در مسجد دستگير نمودند و به حضور سلطان رضيه خاتون آوردند و
رضيه خاتون ركنالدين را به جرم قتل برادرش اعدام كرد. به علت كوچك بودن ساير
فرزندان ايلتمش، امرا به اتفاق، رضيه خاتون را در سال 634ق به سلطنت نشانيدند.
رضيه خاتون كه تنها زني بود كه سلطنتش را از راه عهد
بدست آورده بود با خيانت تركان شاه مجبور به قهر و غلبه گرديد تا به حق خود
رسيد.
2-1) اقدامات سلطان
رضيه خاتون
رضيه خاتون در سال 1236 م به تخت سلطنت جلوس كرد. او ابتدا به اوضاع
نابسامان خاندان «شمسيه»[2] سروسامان داد. عدالت را بر جامعه حاكم كرد و رفتار
عادلانه با مردم پيـش گرفـت (طبـقات ناصـري، به نقـل از اوچوك، 1374: ص116)[3].
روي سكههايي كه در اوايل سلطنت رضيه خاتون ضرب گرديد،
عبارات «عمدهالنسوان ملكه زمان سلطان رضيه بنت شمسالدين ايلتمش» و در جاي
ديگر «رضيه الدنيا و الدين» و عناوين ديگري نظير «بلقيس جهان» به چشم ميخورد.
اين زن برجسته در ابتداي سلطنت مواجه با شورشهاي فرصت
طلباني شد كه از جمله به «نورالدين» كه عليه مذاهب حنفي و شافعي مردم را تحريك
ميكرد، ميتوان اشاره كرد كه پس از كشته شدن عدة زيادي از قرامطه، حمله
شورشيان دفع شد. در دربار نيز وزير او نظام الملك جنيدي با همدستي امرايي كه از
سلطان رضيه دل خوشي نداشتند، در دروازه شهر دهلي اجتماع كردند و بدين ترتيب
توانستند شهر دهلي را محاصره كنند؛ ولي سلطان رضيه از شهر خارج شد و در كنار
رودخانه «جمنه» اردو زد و از آن محل جنگي را كه ميان طرفداران و دشمنانش در
جريان بود، اداره كرد تا آنكه ملك عزالدين محمد سالاري و ملك عزالدين
كبيرخان اياز به طرف اردوي سلطان رضيه آمدند و با او ملاقات و مصالحه نمودند.
پس از آن ساير امراي شورشي قرارگاههاي خود را ترك كردند و متواري شدند. بدين
ترتيب دولتي كه سلطان رضيه تشكيل داد با تعيين «خواجه مهذب قائم نظامالملك» به
سمت وزارت و تعيين «ملك سيفالدين آيبك» به سمت فرماندهي سپاه، رو به اقتدار و
انتظام رفت و تمام امرا و ملكها حـاكميت او را گردن نهادند (طبقات ناصري، به
نقل از اوچوك، 1374: ص121)[4].
اما پس از مرگ ملك سيفالدين آيبك و انتصاب «جلالالدين
ياقوت حبشي» به شغل اميرالامرايي حسادت ساير امراي ترك تحريك شده، درصدد ايجاد
دسيسه عليه سلطان رضيه برآمدند؛ زيرا تمام مقامهاي مهم دولتي و اداره ايالات در
دست غلامان ترك خريداري شده توسط ايلتمش بود. سلطان رضيه از اين زمان به بعد
بود كه براي مقابله با امراي ترك، لباس مردانه به تن ميكرد و در انظار مردم
ظاهر ميشد (ميرخواند، 1339: ج 4، ص 652). او در حالي كه هميشه مسلح به
تيروكمان بود، سوار بر فيل به ميان مردم ميآمد. همچنين گفتهاند كه نقاب پيچه
به صورت خود ميزده و در انظار ظاهر ميشده است (طبقات ناصري، به نقل از اوچوك،
1374: ص123)[5].
3-1) سرانجام يكتا
سلطان زن مسلمان شرق
پس از انتصاب جلالالدين ياقوت حبشي به سمت اميرالامرايي، حسادت امراي
ترك و دسيسههاي آنان عليه سلطان رضيه گسترش يافت. به دنبال شورشهاي واليان،
سلطان رضيه لشگريان زيادي جمعآورد و در 637 ق پايتخت خود دهلي را به سوي
شورشيان ترك گفت؛ اما با نزديك شدن سلطان رضيه به بَرهند (منطقة شورشي)، امراي
ترك به سپاه او هجوم بردند و امير الامرا ياقوت حبشي را به قتل رساندند
(ميرخواند، 1339: ج4، ص 652).
سلطان رضيه پس از مرگ ياقوت حبشي و امتناع ساير امرا از
حمايت او، توسط امراي شورشي دستگير و به قلعه «بَرهند» فرستاده و زنداني شد و
پس از مدتي حاكم بَرهند، «ملك اختيارالدين آلتونيه»، با او ازدواج كرد و پس از
آن دعوي سلطان رضيه را به منزله حق خود دنبال كرد و سپاهي گرد آورد و اين سپاه
را به سوي دهلي فرستاد. در دهلي بهرامشاه برادر ناتني سلطان رضيه به مقابله با
خواهرش برخاست و در نتيجه آلتونيه و سلطان رضيه اسير شدند (638 ق/ 1240 م).
دربارة سرنوشت سلطان رضيه روايتهاي گوناگوني در دست است؛ از جمله ابن بطوطه به
شهيد شدن او به دست هندوها اشاره كرده، مينويسد: «سلطان رضيه پس از شكست خوردن
در جنگ براي اينكه اسير نشود، از مقابل سپاهياني كه برادرش بهرامشاه از شهر
دهلي به مقابله با او فرستاده بود، فرار كرد و در حين فرار گرسنگي و مشقت زياد
كشيد و در راه به كشاورزي كه مشغول شخم زدن مزرعه خود بود، برخورد. از او
خوراكي خواست. كشاورز تكه نان خشكي به او داد. رضيه پس از خوردن نان به علت
خستگي زياد به خواب رفت. در اين هنگام، كشاورز كه بر زن بودن او آگاهي يافته
بود به طمع تصاحب لباسهاي گرانبهاي سلطان رضيه او را كشت و جسدش را در مزرعه
دفن كرد و اسب او را نيز به طرف ديگري روانه نمود. چندي بعد مرد كشاورز براي
فروش قسمتي از البسة سلطان رضيه عازم بازار گرديد. اهالي بازار با مشاهده لباس
سنگ دوزي شده و گرانبها در دست كشاورزي فقير به شك افتادند و او را به حضور
قاضي شهر بردند و كشاورز به قتل سلطان رضيه اعتراف كرد. جنازة سلطان رضيه طي
مراسمي مذهبي به خاك سپرده شد و قبهاي بر مزارش ساختند. اينك قبر رضيه
زيارتگاه است و از مزارات متبركه به شمار ميرود» (ابن بطوطه، 1348: ج 2، ص
437).
تا شروع قرن سيزدهم با توجه به نمونه نادر حاكميت زنان
در دنياي مسيحيت (اروپاي غربي)، سلطان رضيه اولين و با قدرتترين پادشاه زن
مسلمان در دنياي اسلام بود.
سلطان رضيه نزديك به چهار سال رسماً مملكت وسيعي نظير يك امپراتوري را اداره
نمود. او براي مملكت خود نمونهاي از عدالت و قدرت بود. سلطان رضيه گذشته از
قابليت اداري و نظامي، در صنعت و هنر نيز استعداد غير قابل انكاري داشت. اشعار
دلنشين او با تخلص «شيرين دهلوي» يا «شير غوري» موجود است.
2) شجرهالدر
دومين پادشاه زن مسلمان در كشورهاي اسلامي «شجرالدر»يا «شجرهالدر»،
همسر «ملك صالح نجمالدين ايوب» از پادشاهان ايوبي بوده كه در كشور اسلامي مصر
به حكومت رسيد. شجرالدر حلقة واسطة انتقال حكومت از ايوبيان به ممالك مصر
ميباشد. ملك صالح، همسر او، فرزند ملكالكامل بود كه در جريان سفر پدر به
سوريه براي نبرد با صليبيون به نيابت از وي در مقام وليعهدي، سلطنت مصر را بر
عهده گرفت.
ملك صالح در بين كنيزكان ترك از دختر بسيار زيبايي به
نام شجرالدر دختر عبدالله خوشش آمد (عيني، به نقل از اوچوك، 1374: ص139)[6].
او را خريداري كرد و هنگامي كه از او صاحب فرزندي به نام خليل گرديد، او را به
نكاح خود در آورد و به مقام ملكه مصر ارتقا داد (مقريزي، به نقل از اوچوك،
1374: ص139)[7]. ملك صالح همواره شيفته شجرالدر بود و از مصاحبت با او لذت
ميبرد. شجرالدر در شرايط بسيار سخت و در روزهاي مشقتبار و خطرناك هيچگاه
همسر خود را تنها نگذاشت. وي هنگامي كه ملك صالح سلطان مصر شد با او به مصر
آمد.
شجرالدر فرزندش خليل را در سن شش سالگي از دست داد و
در سال 647 ق نيز همسرش ملك صالح را از دست داد (مقريزي، به نقل از اوچوك،
1374: ص140)[8]. وي بعد از فوت همسرش از آنجا كه ملكهاي بسيار عاقل بود، مرگ
همسرش را مخفي نگهداشت تا كشورش را از تهديدات صليبيان فرانسوي كه دمياط را
اشغال كرده بودند، در امان نگه دارد. شجرالدر فوت ملكصالح را تنها به امراي
نزديكش، از جمله به «جمالالدين محسني» فرمانده گارد محافظ و رئيس گروه بحريه
اطلاع داد. وي پس از به خاك سپردن جسد همسرش در قاهره، به وصيت صالح عمل كرده،
پسرش تورانشاه را به سمت جانشيني و امير فخرالدين شيخي را به سمت فرماندهي سپاه
برگزيد و از مردم و امرا خواست تا از آنها تبـعيت كنند؛ تمام امرا نيز اطاعت
كردند (عيني، به نقل از اوچوك، 1374: ص140)[9].
شجرالدر تا آمدن تورانشاه از «حصن كيفا» كه مخفيانه
مبادرت به احضار او كرده بود، شايع نمود كه سلطان مريض است و هيچ كس حق ملاقات
با او را ندارد و با جعل امضاي پادشاه و صدور فرمان، مملكت را اداره ميكرد. پس
از حاكميت تورانشاه همكاري شجرالدر در حمايت از مماليك و دفع حملات فرانسويها
ادامه داشت تا اينكه فرانسويها شكست خوردند و «لوئي نهم» پادشاه فرانسه نيز به
دست مسلمانان مصر اسير گرديد (ابوالفرج، به نقل از اوچوك، 1374: ص141)[10].
تورانشاه درادامه حكومتش با تحريك مماليكي كه از حصن كيفا با خود آورده بود،
عليه نامادرياش شجرالدر اقداماتي انجام داد؛ از جمله آنكه خزاين پدري را از
او خواستار شد و شجرالدر در جواب گفت كه هزينه نظامي براي نبرد با فرانسه و
هزينه اداره مملكت را تا زمان روي كار آمدن تورانشاه از خزاين پرداخت كرده
است. با اين وجود تورانشاه جبههگيري كرد و عليه مماليك بحري و صالحي كه تحت
نفوذ شجرالدر بودند اقدام كرد. در اين اوضاع و احوال شجرالدر با دادن وعده
امارت به افراد سرشناس مماليك نظير فارس اوكتاي بيرس آبيك و قلاون با آنها به
تباني پرداخت (عيني، به نقل از اوچوك، 1374: ص142)[11].
آخر كـار تورانـشاه با شورش مماليك بحـري و كشته شدن او
به انجام رسيد (648 ق). با مرگ او حكومت هشتاد و يكساله ايوبي در مصر به سرآمد
و مماليك جايگزين آنها شدند.
1-2) دوران سلطنت
شجرالدر
شجرالدر اولين پادشاه مماليك مصر ميباشد. بعد از قتل تورانشاه امراي
مماليك بحريه و صالحيه و بزرگان دولت و مشاوران در تالار بزرگ دربار جمع شده،
پس از مشورت و تبادل نظر به اتفاق آرا نسبت به انتخاب شجرالدر به توافق رسيدند
(خواندمير، 1353: ج 3، ص 251). امراي مماليك كه لياقت و جسارت شجرالدر را در
اداره امور كشور بزرگ مصر پس از مرگ ملكصالح تا روي كار آمدن تورانشاه ديده
بودند، شجرالدر را به حاكميت مصر انتخاب كردند. شجرالدر به محض اعلام پادشاهي
در كاخ منيل واقع در قلعه جبل در ساحل نيل بر تخت نشست. سكونت در قلعه جبل از
آداب و رسوم بجاي مانده ايوبيان بود. تمام قوانيني كه از اين كاخ صادر ميگشت،
مهر «والده الخليل» به رويش زده ميشد. شجرالدر در اوراق رسمي تنها اين امضا
را به كار ميبرد. وي از پوشيدن خلعت پادشاهي سرباز ميزد. در تمام مساجد قاهره
و مصر به نام او خطبه خوانده ميشد و سكه ضرب ميگرديد. از جمله القاب وي «عصمت
الدنيا و الدين»، «ملكه مسلمين» و «ام الخليل» ميباشد.
بر روي سكههاي شجرالدر چنين نوشته ميشد: «المستعصم صالحيه ملكهالمسلمين
والدهالملك المنصور خليل خليفه اميرالمؤمنين احفظ اللهم ابجهه المصالحيه ملكه
المسلمين عصمت الدنيا والدين ام خليل المستعصمه صاحبه السلطان الملك الصالح»
(مقريزي، به نقل از اوچوك، 1374: ص146)[12].
نويري در نهايهالأرب مينويسد: در فرماني كه او به
امراي شام فرستاد، عناوين «الامير العالي المولوي السلطان الخاتوني الصالحي
الجلاي العصيمي الرحيمي» به كار رفته است (اوچوك، 1374: ص 146).
شجرالدر پس از جلوس بر تخت فرمانروايي ابتدا به دفع شر
دشمن خارجي، يعني فرانسويها پرداخت. قلعه دمياط را كه يازده ماه در تسلط
فرانسويها بود با مذاكره از دست آنان خارج ساخت و 40 هزار دينار غرامت جنگي نيز
دريافت نمود. در مقابل نيز سن لوئي (پادشاه فرانسه)، ملكه و برادر پادشاه كه در
اسارت مسلمانان بودند، آزاد شدند. مردم مصر به يمن اين موقعيت جشن گرفتند و
شعرا به شادماني اين روزها اشعار زيادي سرودند (نويري، به نقل از اوچوك، 1374:
ص147)[13]. پيروزي بر فرانسويها باعث تثبيت نظام همبستگي بيش از حد مردم و
تحكيم جايگاه ملكه عاقل و با تدبير مصر گرديد.
شجرالدر در ابتداي كار مالياتهاي سنگين مردم را لغو
نمود و بسياري از مالياتها را تخفيف داد. وي هر روز با وزراء خود براي رسيدگي
به كارهاي مملكتي، مجالس خصوصي تشكيل ميداد و خود از پشت پرده اين مجالس را
اداره ميكرد و قبل از جويا شدن نظريات آنان، هيچ حكمي صادر نمينمود و در صورت
تصويب مفاد فرمانها از طرف وزراء آنها را امضاء ميكرد و قبل از صدور هر فرماني
با مشاور اعظم خود كه «اتابك عزالدين آيبك» نام داشت، به طور مفصل مشورت
ميكرد. ملكه عصمتالدين با جلب حمايت مردم، امرا و لشكريان، امور مصر را بهتر
از مردان زمان خود و با قدرت هرچه تمامتر اداره ميكرد، اما پس از مدتي امراي
طرفدار تورانشاه و شاهزادگان رقيب سوريه عليه وي كينه و دشمني را آغاز كردند و
با مطرح نمودن اينكه يك زن نميتواند به عنوان ملكه المسلمين پادشاهي نمايد،
عليه او بپاخاستند. نامه تهديد آميزي نيز از بغداد به سوي مصر ارسال گرديد.
خليفه در اين نامه ميگويد: «اگر در مصر مردي براي پادشاهي يافت نميشود، براي
شما يك پادشاه بفرستيم». در اين ميان و در جريان جدايي سوريه از مصر كه توسط
ايوبيان صورت گرفت، شجرالدر جلسهاي مشورتي تشكيل داد تا براي اين امر مهم با
وزرا و امرا چارهاي بينديشد. در اين جلسه بود كه امراي مملوك در عين راضي بودن
از ملكه شجرالدر به خاطر مصالح كشور كنارهگيري او را از سلطنت لازم دانستند و
بدين ترتيب شجرالدر در 29 ربيعالاول پس از فقط سه ماه حكومت از سلطنت كنار
كشيد (مقريزي، به نقل از اوچوك، 1374: ص150)[14].
امراي دوستدار ملكه براي حفظ قدرت او مقدمه ازدواج او
را با عزالدين آيبك فراهم نمودند و آيبك را به پادشاهي مصر رساندند. آيبك از
غلامان بحريه بود كه با خدمات صادقانهاش به ملك صالح و با ارتقاء مقام به
امارت رسيد. جلوس پادشاه جديد به وسيله نامه به اطلاع خليفه رسيد، ولي در امور
مملكت هيچ نوع دگرگوني انجام نگرديد (ابوالفرج، به نقل از اوچوك، 1374:
ص5)[15]. شجرالدر پس از ازدواج با آيبك نيز مملكت مصر را همانند گذشته از پشت
پرده اداره ميكرد و حتي فرمانهايي نيز به اسم او صادر ميگشت.
به مرور زمان روابط شجرالدر و آيبك رو به سردي گراييد
و به دنبال آن آيبك حاكميت شجرالدر را بر خودش گران ديد و لذا در صدد كنار زدن
و رها شدن از سلطه وي گرديد. آيبك براي در هم شكستن قدرت شجرالدر به خواستگاري
دختر حاكم موصل رفت و او را نامزد كرد. شجرالدر كه بعد از آن از نقشه قتل خودش
به وسيله آيبك در ترس و وحشت بود به فكر انتقامجويي افتاد و با دعوت از وي
زمينه قتل او را توسط غلامان و خادمان فراهم آورد و در محل اقامتگاه خود در
محلي به نام «اوزبيكه» در كنار رود نيل، آيبك را كشت. شجرالدر بعد از آن از
امراي مماليك خواست تا اداره امور مصر را بر عهده بگيرند، اما هيچكدام از ترس
نپذيرفتند. غلامان معزآيبك كه از ماجراي قتل وي توسط همسرش با خبر شدند، تصميم
به انتقام از شجرالدر گرفتند و روز دوشنبه بيست و نهم ماه به برج حمله بردند و
او را زنداني نمودند. كنيزان او ميان امرا تقسيم شدند و تمام امرايي كه در قتل
آيبك دست داشتند، اعدام گرديدند. شجرالدر نيز توسط همسر دوم آيبك و كنيزان و
خادمان او در اثر ضربات مهلك لنگه كفش و جام حمام به قتل رسيد. جسد او را در
خندق كنار قلعه انداختند. جسد ملكه مسلمين كه روزگاري در زيبايي، هوش و ظرافت
مانند ستارهاي بر تخت سلطنت مصر ميدرخشيد، روزها در خندق كنار قلعه بر جاي
ماند تا اينكه نزديكانش او را از شلوار دست دوزي شدهاش شناختند و در قاهره در
نزديكيهاي سيد نصير در داخل مسجد شجرالدر در قبر خصوصي او به خاك سپردند
(ابوالفرج، به نقل از اوچوك، 1374: ص163)[16].
براساس كتيبهاي كه در اطراف قبه شجرالدر قرار دارد،
ملكه اين بنا را در سال 648 ق بنا نمود. مسجدي كه در كنار آرامگاه اوست، هنوز
هم به نام «مسجد شجرالدر» يا «مسجد خليفه» معروف است.
شجرالدر زني مدير، ديندار، خيرخواه و معتقد به صلح و
آرامش در داخل مملكت بود. وي مؤسس سلسله جديد مماليك بحريه در مصر ميباشد.
ارسال روپوش در برگزاري مراسم صره به مناسبت حج اولين بار به وسيله شجرالدر
متداول گرديد. شجرالدر در ميان پادشاهان زن مسلمان جايگاه خاص خود را دارد.
3) تركان خاتون
«تركان خاتون» چهارمين پادشاه دولت قتلق منطقه كرمان ميباشد. وي از سال
655 ق تا 12 سال بعد يعني 667 ق در كرمان با درايت و خيرخواهي تمام اوضاع را
سروسامان داد.
دولت قتلق از تابعين چنگيزخان بود و براق حاجب از حاكمان دست نشانده آنان در
منطقه كرمان بود كه پس از مسلمان شدن، خليفه الناصر به او لقب قتلق سلطان اعطا
كرد (اشپولر، 1351: ص158). براق حاجب براي جانشيني خود پسر برادرش قطبالدين را
تعيين نمود و دختر خود خان تركان را نيز به عقد ازدواج او درآورد (منشي كرماني،
1328: ص 26).
براق حاجب در سال 632 ق فوت كرد و قطبالدين زمام امور
را به دست گرفت. اكثر تاريخهاي قديمي انجام تمام كارهاي برجسته قطبالدين را در
اثر ارشاد و راهنمايي زن شايسته او قتلق تركان ميدانند. امراي دربار كرمان پس
از وفات قطبالدين به جهت كوچك بودن فرزندان مذكر وي، از هلاكو درخواست كردند
كه همسر او قتلق تركان را به نيابت فرزندش جانشين وي گرداند؛ هلاكو نيز با صدور
فرماني حاكميت او را تثبيت گرداند (خواجه رشيدالدين، 1338: ج 2، ص 403).
تركان خاتون زني عادل و خيرخواه بود و تمام تلاش خود را صرف آباداني سرزمينش،
رفاه مردم، تشويق علما و احترام به فضلا كرد و در ايجاد مدارس، مساجد و بناهاي
خيريه بسيار كوشيد (خواندمير، 1353: ج 3، ص 129).
اگرچه سلطنت در ابتدا به اسم ناپسري تركان خاتون،
«حَجّاج» بود، ولي اداره مملكت در عمل به دست تركان خاتون بود (مستوفي، 1339:
ص530)؛ اما پس از آنكه حجاج به سن بلوغ رسيد، روابط آنها به تيرگي گراييد؛
چنانكه يك شب حجاج در ضيافتي كه برگزار كرده بود، در حالت مستي از قتلقخاتون
خواست كه برقصد و خاتون با اينكه از اين عمل ناپسري خود ناراحت شده بود، اما
رقص مختصري نمود. اين عمل نادرست حجاج سلطان، در حق مادر زن و نيابت كرمان
خوشايند نيامد و آن را با آباقاخان پسر هلاكو كه دامادش بود، در ميان گذاشت و
وي در اين باره فرمان صادر كرد كه بعد از اين حجاج از اداره امور كرمان دست
بكشد و تمام كارهاي دولتي را بدست تركان خاتون بسپارد (همان: 532-531).
بعد از بازگشت تركان خاتون، حجاج براي تصاحب مجدد قدرت،
مخفيانه به نزد فرزندان اوكتاي رفت. تركان خاتون نيز با فرستادن نمايندهاي نزد
آباقا او را از اين كار آگاه ساخت. آباقا از اين كار حجاج سخت ناراحت گرديد و
فرماني مبني بر دستگيري حجاج و آوردن او به اردوگاه صادر نمود (معينالدين، به
نقل از اوچوك، 1374: ص180)[17]. حجاج به سيستان و سپس به سوي دهلي فرار كرد وپس
از ده سال زندگي در آنجا، در هنگام بازگشت در سال 650 ق فوت كرد (منشي كرماني،
1328: ص 48). در تمامي اين مدت تركان خاتون بدون مانع و با آزادي كامل در كرمان
حكومت ميكرد. بعد از مدتي قدرت «جلالالدين سيور غاتميش» برادر حجاج با تصاحب
املاك برادر و گرفتن مناصب گوناگون افزايش يافت. او با امراي نافرمان كرمان و
رقباي تركان خاتون متحد شد. تركان خاتون جريان را با آباقاخان، دامادش در ميان
گذاشت و آباقا نيز به موجب فرماني سيورغاتميش را از كليه مناصب محروم گردانيد
(مستوفي، 1339: ص 533)؛ اما ديري نپاييد كه آباقاخان فوت كرد و احمد تكودار
جانشين او گرديد.
سيورغاتميش كه با سلطان احمد سابقه دوستي داشت، با
وساطت مادر وي «قوتيخاتون»، توانست نظر سلطان احمد را نسبت به تركان خاتون
مخدوش سازد و پس از آن به موجب فرماني اداره امور دولت قتلق قراختايي به طور
مساوي به هردوي آنها واگذار گرديد؛ اما قوتي خاتون مادر سلطان احمد كه از اين
فرمان ناخوشايند شده بود، به سلطان گفت كه اگر شما اين فرمان را اجرا كنيد،
سيورغاتميش از شما نفرت پيدا ميكند و به خراسان نزد ارغون خان ميرود و با او
متحد ميشود؛ لذا پيشنهاد ميكند كه تركان خاتون را كه به دربار سلطان احمد
آمده بود و در آنجا مدتي مانده بود زمستان نگه دارند تا در تابستان با آمدن
سيورغاتميش اختلافات را حل و فصل كنند. بنابراين تركان خاتون زمستان آن سال را
در محلي به نام بردع (زمستان) سپري نمود و از طرف صاحب ديوان شمسالدين جويني
كه در آن موقع كارهاي دربار مغولان را حل و فصل ميكرد (منشي كرماني، 1328:
ص54)، محبت و احترام بسيار ديد و با آمدن بهار به سوي چرنداب تبريز حركت نمود و
از غايت حزن و اندوه مريض شد و در سال 681 ق وفـات كرد و نخست همانجا مدفون
گرديد (خواندمير، 1353: ج 3، ص 269). پس از مدتي بيبيتركان و پادشاه خاتون
(دختران تركان خاتون) جسد وي را به كرمان آورده و سلطان جلالالدين سيورغاتميش
و بزرگان كرمان از جسد او استقبال نمودند و به دخترانش تسليت گفتند. جسد تركان
خاتون در بهترين نقطه شهر در زير گنبد مدرسه به خاك سپرده شد. علما و فضلا و
اهالي كرمان از مرگ او بسيار ناراحت شدند. بدين ترتيب دولت قراختايي يا دولت
قتلق در زمان فرمانروايي زن با اراده و بلند نظري چون تركان خاتون بهار زندگي
خود را گذراند.
4) صفوهالدين پادشاه
خاتون
پادشاه خاتون (دختر قتلق تركان) مدتي پس از مرگ مادرش در كرمان به حكومت
رسيد. صفوهالدين لقب پادشاه خاتون و خواهر بيبيخاتون بود. پادشاه خاتون دختر
قطبالدين محمد در سال 654 ق متولد گرديد. او زني عاقل، با وقار، خوشرو و نيكو
سيرت بود. صفوه الدين با نام «حسن شاه» در ميان برادران خود بزرگ شده و رازش از
اطرافيان مخفي نگهداشتـه شده بود (ميرخواند، 1339: ص 192)؛ در فن خط مهارت
داشت؛ مصاحف و كتب به خط او در كرمان و ساير ولايات موجود است (تاريخ شاهي،
1355: ص 227).
صفوه الدين به لحاظ زيبايي چنان بود كه مدح او به گوش
آباقاخان فرزند هلاكو رسيد. آباقاخان وي را از مادرش تركان خاتون خواستگاري كرد
و تركان خاتون با تهيه جهيزيه مفصلي شرايط ازدواج را مهيا نمود (منشي كرماني،
1328: ص 47).
ازدواج پادشاه خاتون سرشناسترين زن دولت قتلق با
آباقاي مغول غير مسلمان مخالف قوانين اسلامي بود؛ ولي در اينجا منافع ظاهري
دولت بر قوانين اسلامي تازه پذيرفته آنها پيشي جست و نتيجة سياسي اين ازدواج
تثبيت اوضاع شهر كرمان و برقراري آرامش در دوران مغولان بود.
مرگ ناگهاني آباقا در سال 680 ق باعث گرديد كه تركان خاتون در زمان احمد
تكودار، جانشين او، حاكميت خود را مدتي از دست بدهد؛ اما در مبارزاتي كه بين
احمد تكودار و برادرزادهاش ارغون در سال 683 ق در گرفت، ارغون به عنوان ايلخان
انتخاب گرديد. در اين ميان رقباي سياسي تركان خاتون همچون سلطان جلالالدين
سيورغاتميش با حمايت «بوقاچنگسانگ اميراولوس» با اتخاذ حيله و تدبير نقشه
ازدواج پادشاه خاتون را با گيخاتو ناپسري آباقاخان كشيدند، تا با فرستادن او به
آناطولي نزد همسرش از نفوذش كم كنند. ازدواج مادر با ناپسري خود هر چند مخالف
قوانين اسلام بود، ولي از عادات و رسوم متداول مغولان بوده است (همان: ص 57).
رقابت پادشاه خاتون و برادرش جلالالدين پس از آن نيز
ادامه يافت؛ زيرا جلالالدين به اراضي سيرجان كه متعلق به پادشاه خاتون بود نظر
داشت؛ اما ارغون خان براي جلوگيري از ادامه اختلافات، املاك سيرجان را با درآمد
سالانه پنجاه هزار دينار به سيورغاتميش واگذار كرد و در عوض زمينهايي را با
درآمد فقط هفتاد هزار دينار در ديار روم به پادشاه خاتون داد. در سال 689 ق
پادشاه خاتون براي گرفتن سيرجان از دست برادرش ابتدا در آناطولي و سپس در تبريز
با ارغون ملاقات كرد (همان: ص 62) و ارغون به پادشاه خاتون عزت و احترام بسيار
گذاشت.
در سال 690 ق با مرگ ارغون، گيخاتو، همسر پادشاه خاتون
جانشين وي شد و اولين كار او عزل جلالالدين سيورغاتميش از سلطنت كرمان و
واگذار كردن حاكميت آنجا به همسرش پادشاه خاتون بود. پادشاه خاتون به موجب
فرماني از طرف شوهرش در رأس نيرويي از سربازان و فرماندهان و با رسم خاصي وارد
كرمان گرديد (همان: ص 69) و با لقب صفوهالدنيا و الدين بر تخت سلطنت جلوس نمود
و برادرش را نيز به جانشيني انتخاب كرد؛ اما با مشاهده سوداي سلطنتخواهي برادر
مجبور به حبس وي گرديد و با فرار او از قلعه با نوشتن نامهاي به گيخاتو از
نافرمانيهاي او شكايت كرد (همان: ص 72). گيخاتو نيز به حمايت پادشاه خاتون،
همسرش جلالالدين را به طور حقارت آميزي در خانه برادر زادهاش، «يولغشاه» در
كرمان زنداني نمود.
پس از مدتي پادشاه خاتون از خطاي برادرش گذشت و برادر
ضيافتي به افتخار خواهر تاجدار خود برگزار كرد؛ اما رقبا و فتنه گران كه برخورد
صميمي خواهر و برادر را ديدند، نقشه قتل سيورغاتميش را از طريق پادشاه خاتون
طرحريزي كردند. پادشاه خاتون با دقت و باريك بيني تمام براي نجات زندگيش از
اضطراب و نگراني دستور قتل برادر ناتني خود را صادر كرد (همان: ص 72) و بدين
ترتيب حكم نفرت مردم را عليه خود امضاء نمود. پادشاه خاتون براي رفع نفرت مردم،
هداياي زيادي بين مردم پخش كرد وپس از آن به رتق و فتق امور و جابجايي مناصب
ديواني پرداخت.
در همين دوران حكومت گيخاتو به دليل بيكفايتي او
دستخوش ناملايمات سياسي و اقتصادي گرديد و رقباي سلطنت از جمله «بايدو» از
امراي ايلخانان عليه وي به مقابله برخاستند. در اين ميان گيخاتو مغلوب و در سال
694 ق توسط «بايدو» اعدام شد. پادشاه خاتون به محض شنيدن خبر عصيان بايدو بسيار
مضطرب گرديد و از آنجا كه شاه عالم زن بايدو دختر سيورغاتميش و «كردوچين»
مادرشاه عالم نيز در پي فرصتي براي انتقام از پادشاه خاتون بودند، با همكاري
امراي خائن به سوي پادشاه خاتون به حركت درآمدند و پس از وارد شدن به شهر كرمان
وزراء و امراي پادشاه خاتون را دستگير و زنداني كردند. شاهزاده خانم كردوچين با
عظمت و شكوه بر تخت نشست. پادشاه خاتون با متهم شدن به خيانت در خانه جلالي
زنداني گرديد و پس از مدتي به خواست شاه عالم چند مرد وارد چادر پادشاه خاتون
شدند و او را به قتل رساندند. مقبرة پادشاه خاتون در كنار مادرش تركان خاتـون
در شهـر كرمـان است (همان: ص 72).
پادشاه خاتون در عرصه سياسي پادشاه شايستهاي بود و در
انجام امور عدالت را رعايت ميكرد. او خطاطي ماهر و نويسندهاي صاحب سبك بود
(ميرخواند، 1339: ج 3، صص 271 ـ 270). در زمينه تذهيب و تزيين نيز مهارت داشت و
بسياري از نسخههاي قرآن كريم را تذهيب نمود. شاعر بسيار توانايي نيز بود؛ گفته
شده است كه «لاله خاتون» تخلص او بوده است. در موزه برلين يك سكه طلا و يك نقره
كمياب با عنوان گيخاتو پادشاه جهان خداوند عالم پادشاه خاتون وجود دارد (مشير
سليمي، 1335: ج1، ص 59 ـ 58).
5) آبشخاتون
«آبش» يا «اِبش خاتون» يك زن ترك بود كه در فاصلة سالهاي 685- 622 ق در
منطقه فارس به پادشاهي دولت سلغريان رسيد. اِبش خاتون دختر «سعد دوم» از طرف
مادر از نسل حكام قتلق كرمان بود. مادر آبش خاتون بيبيتركان بود، مادربزرگش
ياقوت تركان يكي از چهار دختر براق حاجب بود، كردوچين دختر آبش خاتون با سلطان
جلالالدين سيورغاتميش فرزند قطبالدين محـمد ازدواج نمود (منشي كرماني، 1328:
ص 56).
سلغريان فارس به واسطه اين ازدواج با دولت قتلق كرمان
رابطه خويشاوندي برقرار نمودند. همزمان با حاكميت قتلق تركان در كرمان تركان
خاتون ديگري از اتابكان سلغري به نام آبش خاتون كه در همسايگي و خويشاوندي آنها
نيز بودند پس از غلبه بر مشكلات داخلي به اداره ايالت فارس منصوب گرديد. بدين
ترتيب آبش خاتون در سال 662 ق با حكم هلاكو همانند وليعهدهاي ذكور بدون
كوچكترين مشكلي به سلطنت رسيد و روزهاي جمعه به نامش خطبه خوانده شد و سكه ضرب
گرديد (زركوب شيرازي، 1350: ص 89).
آبش خاتون به هنگام رسيدن به مقام اتابكي بسيار جوان
بود. او پس از يك سال حكومت در فارس به اتفاق خواهرش «سلغم» و مادرش تركان
خاتون به خدمت ايلخانان رسيد. در آن زمان آبش خاتون نامزد منگو تيمور پسر هلاكو
بود و با او ازدواج نمود. خاتون دومين زن او بود. جهيزيه او به موجب فرمان
ايلخان غير از يك ششم ايالت فارس سالانه هفتاد هزار دينار تعيين گرديد
(يادداشتهاي قزويني، به نقل از اوچوك، 1374: ص220)[18]. در واقع، وصلتي كه بين
مغولان و دختران حكام تابع صورت ميگرفت، راهي براي خويشاوندي و تصاحب
ايالتهاي با ارزش دنياي اسلام بود.
آبش خاتون جهت تاييد حكومتش از فارس به اتفاق مادرش تركان خاتون پيش ايلخانان
وقت يعني احمد تكودار رفت و با سفارش و حمايت «طاش منگو» با خزاين فراوان جلب
مساعدت تكودار را فراهم كرده و با درخواست وي جهت اتابكي موافقت شد.
بدين ترتيب آبش خاتون با دبدبه و كبكبه تمام وارد شيراز
شد و تخت پادشاهي پدر و پدربزرگ را تصاحب نمود. اهالي شيراز و از جمله قضات و
صاحبان املاك از وي استقبال گرمي كردند.
آبش خاتون به محض استقرار در شيراز خواجه نظامالدين را به وزارت برگزيد. او كه
يك فرد محلي بود با رضايت مردم براي اداره امور فارس انتخاب شد و زمينة آرامش و
رفاه مردم را فراهم آورد. با روي كار آمدن ارغون در سال 683 ق اداره فارس به
«سيد عمادالدين ابويعلي» واگذار گرديد و طرفداران آبش خاتون به مقابله با وي
پرداختند، او را كشته و در گودالي انداختند. خبر اين اتفاقات به ارغون رسيد و
او بدون قبول هيچ عذري آبش خاتون و اطرافيانش را به تبريز فرستاد. آبش خاتون
چون عروس هلاكو بود، از محاكمه و مجازات نجات يافت؛ ولي اطرافيانش به انواع
مختلف مجازاتها محكوم شدند. در نهايت آبش خاتون در اثر ناراحتيهاي زياد در
تبريز بيمار شد و پس از 22 ـ 23 سال حكومت در سال 685 ق در محله چرنداب تبريز
كه ييلاق اردوي مغولان بود، چشم از جهان فرو بست (زركوب شيرازي، 1350: ص 96).
آبش خاتون در محله چرنداب براساس رسم مغولان با شراب و
زيورآلات طلا و نقرهاش به خاك سپرده شد؛ ولي مدت زيادي در اين محل باقي نماند
و به سرزمين خودش شيراز برده شد و در مدرسه عضديه كه به وسيله مادرش تركان
خاتون به نام «عضدالدين محمد» احداث نموده بود، دفن گرديد (خوافي، 1341: ج 2،
ص 357). پس از آبش خاتون حاكميت سلغريان در فارس برچيده شد.
6) دولت خاتون
در حدود سالهاي970 - 574 ق در خان عشاير جنوب غربي ايران دولتي به نام
«اتابكان لركوچك» شكل گرفت كه سلسله آل خورشيد در آن به حكومت رسيد. مركز
لركوچك شهر خرم آباد بود. حكمرانان اين سلسله با تأييد و حمايت خلفاي بغداد
سلطنت ميكردند.
«عزالدين محمد» فرزند «عزالدين حسين» سيزدهمين حكمران
منطقه بود كه در سايه اطاعت از مغولان تا سال مرگش (717 ق) با حفظ استقلال
ظاهري در لركوچك حكومت كرد؛ اما بعد از مرگ خود نه فرزند و نه برادري براي
جانشيني خود نداشت و از آنجا كه در ميان مغولان، تركان و مليتهاي خويشاوند
آنها در مورد انتقال حكومت از خانداني به خاندان ديگر راه و رسم مشخصي وجود
نداشت، لذا بعد از مرگ عزالدين محمد، همسرش «دولت خاتون» دختر «شمسالدين»
براي حكومت مناسب تشخيص داده شد.
«دولت خاتون» به عنوان چهاردهمين پادشاه آل خورشيد به
حكومت رسيد. او به عنوان يك اتابك از يك دولت نيمه مستقل از امپراطوري قدرتمند
مغول بود و استقلال تام نداشت؛ بدين سبب نتوانست از مداخله عمال مغول در قلمرو
حاكميتش جلوگيري كند.
دولت خاتون اقتدار ديگر پادشاهان زن، چون تركان خاتون حاكم كرمان و يا ديگران
را نداشت و از طرفي به علت مستور كردن بيش از حد خود نتوانست مشكلات حكومت را
حل كند (معيني، به نقل از اوچوك، 1374: ص233)[19].
دولت خاتون به سبب فشار مغولان و ترس از دست دادن
استقلال لركوچك كه به علت داشتن معادن گرانبها مورد توجه آنان بود، با تصويب
ديوان مغول سلطنت را به برادرش عزالدين حسين واگذار كرد (مستوفي، 1339: ج 1، ص
557ـ 556).
دولت خاتون پس از انصراف از سلطنت با «يوسفشاه» از
لربزرگ ازدواج كرد. دربارة وضعيت داخلي و خارجي حكومت دولت خاتون اطلاعاتي در
دست نيست. در مجموع حكومتي را كه از طرف شوهرش به او رسيده بود، بعد از مدت
كوتاهي به برادرش واگذار كرد و اين چنين ادامه اين دولت كوچك را ممكن ساخت و از
افتادن تمام اين مناطق به دست خارجيان جلوگيري نمود. دولت خاتون نمونهاي از
پادشاهان عشاير بود كه با قابليتهاي خود خاطرة برجستهاي برجا گذاشت.
7) سلطان ساتي بيگ
در قرن شانزدهم زني به نام «ساتي بيگ» از تبار ايلخانان كه از شاخه
مسلمان امپراتوري مغول بودند، به حكومت رسيد (739 ق). پس از تغيير مذهب مغولان
و گرايش آنان به اسلام، در امپراتوري ايلخاني دگرگوني وسيعي به وجود آمد؛ از
جمله دستهاي از حقوق سياسي برتر زنان تثبيت گرديد و از طرفي تركان نيز براي
زنان حقوق سياسي نظير مردان قائل بودند، لذا شرايط مناسبي جهت روي كار آمدن
زنان فراهم گرديد.[20]
ساتي بيگ دختر «الجايتو» خواهر «ابوسعيد» و جانشين
«غازان» در سال 739 ق به سلطنت رسيد. حمايت «حسن كوچك» رئيس «اويراتها» در به
حكومت رسيدن او مؤثر بود. سابق بر آن «امير چوپان» جد شيخ حسن كوچك پس از مرگ
«دولاندي خاتون» دختر اولجايتو از ساتيبيگ خواهر زن خود خواستگاري نمود و او
نيز به اين كار رضايت داد. ساتي بيگ در سال 721 ق از امير چوپان فرزندي به نام
«سيورخان» به دنيا آورد (خواندمير، 1353: ج 3، ص 228).
پس از قتل اميرچوپان بيوه او ساتي بيگ در سال 736 ق با
«آرياخان» ازدواج نمـود. آريـاخـان بـا اين ازدواج حاكميت خود را تحكيم بخشيد
(همان: ص 223)؛ ولي اين ازدواج دو سال بيشتر دوام نداشت. با مرگ آريا خان در
ميدان نبرد، موسي و محمد به جايش نشستند. «طغاتيمور» در اين زمان پا به ميدان
نهاد و شيخ حسن بزرگ جلايري با او همدست گشته به سوي شيخ حسن كوچك فرزند
تيمورتاش حركت كردند. شيخ حسن كوچك براي مقابله با دشمن بزرگ خود در سال 739 ق
ساتي بيگ را تشويق به سلطنت نمود. شاهزاده ساتي بيگ نيز خود را در تبريز پادشاه
اعلام نمود و پس از آنكه خود فرماندهي لشكر را به دست گرفت به جانب شيخ حسن
بزرگ حركت نمود. شيخ حسن بزرگ نيز براي جلوگيري از حمله دشمن خطوط دفاعي خود را
در قزوين آماده نمود. حسن كوچك و طرفدارانش پس از فتح آذربايجان به سوي قزوين
رويگرداندند؛ اما به علت شدت سرماي زمستان آن دو به انعقاد صلح موقت تن دادند.
ساتي بيگ به اتفاق اطرافيانش به طرف آذربايجان بازگشت. قلمرو ايلخانان در اين
سال به صورت سرزميني آشفته در آتش جنگ و نفاق ميسوخت. شيخ حسن بزرگ با عدم
اتكا به صلح ناپايداري كه با ساتيبيگ امضاء كرده بود، در پيش شناساندن حكومت
طغاتيمور برآمد و به طغاتيمور پيشنهاد كرد تا به سوي عراق حركت كند. از طرف
ديگر شيخ حسن كوچك از خطري كه سازش شيخ حسن بزرگ و طغاتيمور او را تهديد
ميكرد، غافل نماند و به فكر نيرنگ سياسي افتاد. لذا با ارسال نامهاي به
طغاتيمور از او خواست كه با ساتيبيگ ازدواج نمايد و فرماندهي آل چوپان را قبول
كند و در مقابل براي نابودي شيخ حسن بزرگ او را ياري دهد. ساتيبيگ با دستخط
خود به طغاتيمور نوشت كه اگر با آل چوپان دوستي و با جلايريان دشمني كند، با او
ازدواج خواهد نمود. طغاتيمور شرايط ساتي بيگ را پذيرفت (حافظ ابرو، 1317: ص
160). حسن بزرگ نيز از خيانت هم پيمان خود طغاتيمور خشمگين گشت و طغاتيمور از
ترس به خراسان فرار كرد. حسن كوچك براي جلب يك حامي پرقدرت در نظر داشت فردي
لايق را به جاي ساتي بيگ تعيين كند. در همين وضعيت خبر توطئهاي را از طرف ساتي
بيگ عليه خود دريافت كرد و براي از بين بردن ريشه اين توطئه تصميم گرفت
مقتدرترين طرفداران ساتي بيگ و حتي پسرش (سيورغان) را نيز اعدام نمايد. ساتي
بيگ را به زور به ازدواج سليمانشاه پسر يوسف شاه از خاندان هلاكو درآورد و او
را وادار كرد به نفع سليمان شاه از سلطنت كنارهگيري كند (شرفنامه، به نقل از
اوچوك، 1374: ص244)[21]. ساتيبيگ تخت پادشاهي خود را در ميان صدها توطئه ترك
كرد. منابع تاريخي مدت حكمراني ساتيبيگ را حدود يكسال ذكر ميكنند. در
سكههايي كه به عنوان پادشاهي او ضرب شده اين عبارت نوشته شده است: «السلطانه
العادله ساتي بك خان خلدالله ملكها».
8) دوندو خاتون
«دوندوخاتون» (اميره تندو)، دختر «حسين بن اويس» سومين پادشاه جلايري،
از خاندان بزرگ مغول است. دوندوخاتون بسيار زيبا بود؛ چنانكه مدح زيبايي او به
گوش «ملك ظاهر برقوق» سلطان مصر رسيد و هنگامي كه به همراه عمويش به مصر آمد،
ملك ظاهر از او خواستگاري نمود. آنان ازدواج كردند و مدتي بعد از هم جدا شدنـد؛
علت جدايي دوندوخاتون از برقوق معلوم نيست (خوافي، 1341: ج 3، ص 220).
دوندوخاتون پس از بازگشت به بغداد به وساطت عمويش سلطان احمد با پسر عمويش شاه
ولد ازدواج نمود. شاه ولد پس از سلطان احمد به جانشيني او انتخاب گرديد (كلمان
هوار، به نقل از اوچوك، 1374: ص252)[22]؛ ولي ششماه پس از جلوس بر تخت، با
دسيسه زنش دوندو خاتون به قتل رسيد (خوافي، 1341: ج 3، ص 220). پس از قتل او
دوندو خاتون اداره امور شهر بغداد را به دست گرفت.
پس از محاصره بغداد توسط قراقويونلوها ناپسري
دوندوخاتون «محمدبن شاه ولد» توانست يكسال در مقابل سپاهيان آنها مقاومت كند؛
اما پس از آن دوندوخاتون مقاومت را بيثمر ديد. از طرف ديگر شايعهاي مبني بر
زنده بودن سلطان احمد مردم را غافلگير كرد؛ لذا دوندوخاتون دست به حيلهاي زده،
دستور داد شهر چراغاني شود و در همين زمان در نيمة يكي از شبها به اتفاق شش
فرزندش به شهر واسط فرار كرد و از آنجا عازم شوشتر گرديد.
دوندوخاتون بـراي تحكيم قـدرت خانـدان جلاير تلاشهاي
زيادي كرد و از جمله مدتها به جنگ «مآني»، امير عرب پرداخت و موفق شد مناطقي
چون شهرهاي واسط، بصره و شوشتر را تصرف كرده و شوشتر را مركز حكومت جلايريان
كند و با ضرب سكه و خواندن خطبه در اين مناطق به حكومت خود جنبه قانوني بخشد
(محمد ذهني، به نقل از اوچوك، 1374: ص257)[23].
از ديگر اقدامات دوندوخاتون فرمانبرداري از شاهرخ تيموري و در دست گرفتن
خوزستان بود. دوندوخاتون با ارسال هداياي گرانبها به شاهرخ پسر تيمور و استقبال
گرم از تيموريان با آنها ارتباط خوبي برقرار كرد. او پنج سال نيابت سلطنت
ناپسريش محمود را داشت و پس از آنكه سوء قصدي به جان وي ترتيب داد، توانست سه
سال به تنهايي حكومت نمايد.
دوندو خاتون در سال 822 ق وفات كرد. وي در انسجام و
وحدت دولت جلايريان و تثبيث آنان نقش بسيار مهمي ايفا كرد؛ اگر چه در اين راه
مرتكب خطاهايي نيز شد؛ اما با جانشيني فرزندش اويس و فتح بغداد توسط او موجوديت
دولت جلايري سيزده سال ديگر نيز ادامه يافت.
9) سلطان خديجه، سلطان مريم، سلطان فاطمه دايين
از ميان نوزده پادشاه مسلمان جزاير مالديو كه در جنوب غربي هندوستان
قرار دارد، زني به نام «خديجه بنت جلالالدين عمر» كه نام محلي او «رهندي
كاباديكيلاجه»[24] بود، بعد از پدر بلافاصله بر تخت نشست.
اولين پادشاهي كه در اين جزيره اسلام آورد،
«محمدالعادل» بود (548 ق). در ابتدا برادر خديجه به نام «شهابالدين» با وجود
صغر سن قبل از خواهر به سلطنت رسيد و «عبدالله بن خادرامي» به وزارت او انتخاب
گرديد؛ اما قبل از اينكه به سن رشد برسد، غلامش را به نام «علي كلكي» به وزارت
او برگزيد. وي به محض مشاهده اخلاق نادرست پادشاه او را از تخت به زير كشيد و
اعدام كرد. در اين موقع هر سه وارث تاج و تخت زن بودند؛ اما ابتدا خديجه خواهر
شهابالدين در سال 748 ق براساس درخواست مردم بر تخت نشست. همسرش جمالالدين
خطيب، شغل خطيبي داشت و شغل وزارت را در سايه اقتدار زنش بدست گرفت. تمام اوامر
به دستور زنش صادر ميشد. خطيب نام ملكه را در خطبههاي نماز جمعه چنين ذكر
ميكرد: «خداوندا پيروزمند گردان كنيز خود سلطان خديجه دختر سلطان جلالالدين
بن سلطان صلاحالدين را كه وجودش را براي مسلمانان مايه رحمت قراردادي».
ملكه آداب خاصي براي اداره امور داشت، نيروهاي نظامي
ملكه از اهالي محلي و غير محلي تشكيل ميشدند كه حدود يك هزار تن بودند و هر
روز براي اجراي مراسم اسلام رسمي به دربار ميآمدند. حقوق سپاه با برنج پرداخت
ميشد؛ زيرا در اين جزاير به جاي پول از صدف دريايي و منجوقهاي ريز استفاده
ميشد. ملكه و شوهرش مهمانان خارجي را در محلي كه «دار» گفته ميشد،
ميپذيرفتند. مهمان خارجي حداقل با دو دست جامة پيشكشي خود وارد ميشد و بعد از
سلام كردن هديه او را نيز همانند ملكه به حضورش تقديم ميكردند. سلطان خديجه از
مهمانان خود اعم از مرد و زن بدون حجاب پذيرايي ميكرد. در اواسط قرن چهاردهم
زنان مالديو تنها از كمر به پايين خود را ميپوشانند و قسمت بالاتنه آنها
همانند ساير ساكنان مناطق استوايي برهنه بود. ابن بطوطه در مدت يك سال و نيم
قضاوت خود، كوششهاي زيادي براي پوشاندن زنان كرد، اما موفق نگرديد (ابن بطوطه،
1348: ج 2، ص 674 ـ 673).
سلطان خديجه تا سال781 ق، (سي و سه سال) سلطنت كرد و پس
از او خواهرش به نام «مريم بنت جلالالدين عمر»، با نام محلي «ملكه رادافاتي
كامباديكيلاجه» به سلطنت رسيد و همسرش «محمدبن محمد جمالالدين»، وزير او گرديد
و تا سال 785 ق سلطنت نمود. پس از او دخترش «ملكه فاطمه دايين كامباديكيلاجه»
به سلطنت رسيد. فاطمه دايين سه الي چهار سال پس از جلوس به سلطنت ازدواج نمود.
همسرش عبدالله در سال 789 ق توانست وزير او گردد. سلطنت ملكه فاطمه در سال 790
ق به پايان رسيد. بدين ترتيب در تخت سلطنت مالديو زنان چهل و دو سال بدون وقفه
حكومت را در دست گرفتند.
10)برخي ديگر از زنان
مسلمان حكمران
دولت «آچه» از اوايل قرن شانزدهم ميلادي در شمال جزيره «سوماترا» كه از
بزرگترين جزاير اندونزي است، شكل گرفت. اين دولت از نيمههاي دوم قرن شانزدهم و
نيمه اول قرن هفدهم ميلادي از دولتهاي شناخته شده و پر قدرت مسلمان خاور دور
بود. دولت آچه در سالهاي 1050 ـ 1046م به اوج قدرت خود رسيد و توانست قدرتهاي
استعمارگري چون پرتغال را كه قصد دست اندازي به «تنگه مالاكا» داشتند، كنار زده
و تحت كنترل درآورد. اسكندر دوم از پادشاهان آچه در همين سالها حاكميت داشت و
نقش مهمي در تثبيت و گسترش دولت آچه ايفا كرد. پس از فوت اسكندر در سال 1046 ق،
به علت نداشتن فرزند پسر، همسرش به نام «صفيهالدين تاج عالم» به سلطنت رسيد
(1086 ـ 1051 ق).
در تاريخ دولت آچه تا سال 1111 ق چهار زن پشت سر هم به
مدت پنجاه و هشت سال به پادشاهي رسيدند. در زمان فرمانروايي زنان در آچه،
امرايي كه «اوله بالانگ»[25] ناميده ميشدند، بر اقتدار خود افزودند و اركان
مهم دولت را به دست گرفتند. تعداد اين امرا دوازده نفر بود كه به رئيس آنان
عنوان «مهاراجه» داده بودند. ملكهها حق عزل و نصب هيچ يك از امرا را نداشتند و
در عين حال مورد عــزت و احتــرام زيــادي بودنــد (دمبــيـر، بــه نقــل از
اوچـوك، 1374: ص287)[26]. صفيهالدين تاج عالم تا سال 1086 ق، (34 سال) حكومت
كرد و پس از مرگش امرا «ملكه نقيهالدين نور عالم» را به جايش انتخاب نمودند.
نقش مؤثر امرا در اين انتخابها ذي نفوذ بودن آنان را ميرساند.
ملكهها پس از انتخاب همانند زنداني در دربار زندگي
ميكردند. از طبقات پايين جامعه كسي آنها را نميديد. تنها سالي يكبار با
پوشيدن لباس سفيد سوار بر فيل براي شستشو به رودخانه آچه ميرفتند.
ملكه نقيهالدين نور عالم در سال 1089 ق فوت كرد و
امرا، «ملكه زكيهالدين عنايت شاه» را جانشين وي كردند. ملكه زكيهالدين هنگام
به سلطنت رسيدن 35 سال داشت. وي سياستهاي ضد استعماري عليه دولتهايي چون
انگليس داشت. به عنوان مثال هيأت انگليسي كه به آچه سفر كرده بود، اجازه ساخت
بنايي براي استحكامات نظامي را درخواست كرد. ملكه پس از استقبال گرم از هيأت
درخواست آنان را مخالف قوانين پادشاهي آچه دانست، از قبول آن عذر خواست و
افزود: «اگر والي مدرس در بام را با طلا انباشته كند، اجازه ساختن يك قلعه و يا
خانه آجري به او نميدهم» (مارسدن، به نقل از اوچوك، 1374: ص 288)[27]. وي تنها
اجازه بناي يك تجارتخانه چوبي را به انگليسها داد.
پس از مرگ زكيهالدين عنايت شاه، «زينت الدين كمالات
شاه» به جانشيني وي انتخاب شد(1111 ـ 1100 ق)؛ اما چهار نفر از امرا كه دور از
دربار بودند، اين انتخاب را نپذيرفتند و خواستار حكومت مردان بودند. لذا به
اتفاق 6 ـ 5 هزار نفر از سپاهيان به سوي ملكه و امراي طرفدار او در شهر حمله
آوردند و در ساحل شرقي رود آچه موضع گرفتند. تمام اراضي شرقي رودخانه تحت
حاكميت اين امرا بود. نيروهاي وفادار به ملكة جديد نيز در غرب رودخانه قرار
داشتند. نبرد اكثراً در شب صورت ميگرفت. روزها مبارزين هر دو طرفدار در شهر به
سر كار خود ميرفتند، ولي رفته رفته هر دو طرف به بيهدفي جنگ پي بردند و ملكه
در تخت خود باقي ماند و در مورد حدود اختيارات وي نيز به توافق رسيدند (مارسدن،
به نقل از اوچوك، 1374: ص 289)[28].
در دوره حكومت زينتالدين كمالات شاه، كمپانيهاي
انگليسي اجازه داير نمودن تجارتخانهاي را از ملكه دريافت نمودند و سرانجام
كساني كه موافق انتخاب يك فرمانرواي زن پس از مرگ ملكه نبودند، فتوايي مبني بر
اينكه ديگر زني فرمانروا نشود از او گرفتند و لذا توانستند پس از مرگ ملكه در
سال1111ق از انتخاب ملكه جديد جلوگيري نمايند. دولت آچه در سال 1209ق توسط
هلنديها بركنار شد.
جمعبندي
حاكميت زنان در تاريخ ايران پيش از اسلام سابقه داشته است؛ اما حاكميت
خاتونهاي مسلمان در ايران بعد از اسلام نمونة بارزي از حاكميت قدرت و مديريت
زنان ميباشد. پس از اسلام با روي كار آمدن سلسلههاي ترك و مغول، به واسطه
قوانين قابل تسامحي كه در زمينه حقوق زنان وجود داشته، زنان موقعيت حكمراني
يافتند. حاكميت زنان در دولتهاي اسلامي تنها از راه قهر و غلبه نبوده است،
بلكه از راه انتخاب و شور سران نيز صورت ميگرفته است. شجرالدر دومين پادشاه
زن مسلمان در حقيقت از راه انتخاب به حكومت رسيد، ولي به علت عدم تأييد خلافت
بعد از مدتي مجبور گرديد سلطنت را رها كند. تركان خاتون نيز از طرف امراي صاحب
نفوذ دولت قتلق به سلطنت انتخاب گرديد. امپراتوران ايلخاني ابتدا حكومت او را
به عنوان نايب و بعد به عنوان پادشاه تأييد نمودند. پادشاه خاتون- دختر تركان
خاتون- نيز از راه انتخاب به تنهايي اداره امور را به دست گرفت. ابش خاتون نيز
ابتدا از طرف هلاكو به سلطنت منصوب شده و سپس توسط ارغون كنار گذاشته شد؛ ولي
توانست دوباره حاكميت خود را به دست آورد و مدت 22 يا 23 سال حكومت كند. دولت
خاتون از خاندان بني خورشيد كه زني ديندار بود، هرگز نتوانست بر مشكلات سياسي
مملكتش فايق آيد. وي به علت نبودن وارث از راه انتخاب به سلطنت رسيد و در اثر
تهديداتي سلطنت را به برادرش واگذار نمود. ساتي بيگ، دختر اولجايتو، هنگام
اضمحلال امپراتوري ايلخانان از طرف حسن كوچك كه يكي از صاحب نفوذان دوران بود
به سلطنت رسيد.
دوندوخاتون پس از اينكه عملاً بر بغداد مسلط شد، در شهر
واسط از راه غلبه اداره حكومت را به دست گرفت. در جزاير مالديو و آچه زنان به
علت نداشتن وارث تاج و تخت از راه انتخاب به حكومت رسيدند كه بعدها حكومت زنان
در آچه به صورت عرف و عادت درآمد.
حاكميت پانزده نفر از زنان كه در دولتهاي اسلامي به حكومت رسيدند، نشاندهنده
حضور قدرتمندانة زنان مسلمان در دورههايي از تاريخ كشورهاي ايران، مصر،
هندوستان و عراق ميباشد.
فهرست منابع
×نآآابن بطوطه، محمدبن عبدالله: «سفرنامه ابن بطوطه»، ترجمه
محمدعلي موحد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1348.
×اشپولر، برتولد: «تاريخ مغول در ايران»، ترجمه محمود ميرآفتاب، تهران، بنگاه
ترجمه و نشر كتاب، 1351.
×اوچوك، بحريه: «زنان فرمانروا»، ترجمه محمدتقي امامي، تهران، انتشارات
كوروش،1374.
×خواجه رشيدالدين فضلالله: «جامعالتواريخ»، به كوشش دكتر بهمن كريمي، تهران،
چاپ تابش، 1338.
×خوافي، احمدبن محمد: «مجمل فصيحي»، تهران، انتشارات باستان مشهد، 1341.
×خواندمير، غياثالدين بن همامالدين الحسيني: «تاريخ حبيب السير»، دكتر محمود
دبيرسياقي، تهران، كتابفروشي خيام، 1353.
×زركوب شيرازي، ابوالعباس احمد بن ابيالخير: «شيراز نامه»، به كوشش واعظ
جوادي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1350.
×مستوفي قزويني، حمدالله: «تاريخ گزيده»، به اهتمام عبدالحسين نوائي، تهران،
چاپخانه فردوسي، 1339.
×مشير سليمي، علياكبر: «زنان سخنور»، تهران، علياكبر علمي، 1335.
× منشي كرماني، ناصرالدين: «سمطالعلي للحضرهالعليا»، تصحيح عباس اقبال
آشتياني، تهران، بينا، 1328.
×ميرخواند، محمدبن خاوندشاه: «روضة الصفا في سيرة الانبياء و الملوك و الخلفا»،
تهران، انتشارات پيروز، 1339.
ـــــــــ :«تاريخ شاهي قراختائيان»، به كوشش م.ا. باستاني پاريزي، تهران،
انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1355.
ـــــــــ :«حافظ ابرو»، ذيل جامع التواريخ رشيدي، با مقدمه خانبابا بياني،
تهران، چاپخانة علمي، 1317.
پي نوشتها :
* - كارشناس ارشد تحقيقات پژوهشكدة تاريخ پژوهشگاه علوم انساني
و مطالعات فرهنگي.
[1] - طبقات ناصري، ج1، ص 457.
[2] - به سلالة ايلتمش «شمسيه» ميگفتند.
[3] - طبقات ناصري، ج2، ص639.
[4] - طبقات ناصري، ج1، ص461.
[5] - همان: ص460.
[6] - عيني، عقد الجمان، ج4، ص307.
[7] - مقريزي، سلوك، ج1، ص307.
[8] - همان، ص361.
[9] - عيني، عقد الجمان، ج4، ص305.
[10] - ابوالفرج، ص 453.
[11] - عيني، عقدالجمان، ج4، ص307.
[12] - مقريزي، سلوك، ج1، ص362.
[13] - نويري، نهايه الأرب، ص252.
[14] - مقريزي، سلوك، ج1، ص368- 367.
[15] - ابوالفرج، ص454.
[16] - ابوالفرج، ج2، ص552.
[17] - معين الدين، تاريخ شبانكاره، ص25.
[18] - يادداشتهاي قزويني، ج1، صص10-9.
[19] - معيني، تاريخ شبانكاره، ص63.
[20] - در زمينة مسائل حقوقي زنان مغول رجوع شود به كتاب «نظام اجتماعي مغول»،
بلاديمر تسف (بخش ساختار عشيرهاي)
[21] - شرفنامه، ج2، ص42.
[22] - كلمان هوار، ژورنال آسياتيك، شماره8 ، ص261.
[23] - محمد ذهني، مشاهير النساء، ج2، ص401.
[24]- Rehendi kaba dikilace
[25]? Vleebalang
[26] - دمبير، ص151.
[27] - مارسدن، ص 318.
[28] - همان، ص325.
منبع:
فصلنامه كتاب زنان، شماره 33