توليد علم در جامعه مسلمين

عبدالكريم شاحيدر


چكيده :
عالم يعني علم انباشته روي هم، و علم، تشريح‎دار وجود است . (1) پس بايد دامن همت به كمربست و بيش از پيش هندسه، علم و دانش خويش را توسعه‎ داد و نهضت توليد علم و جنبش نرم‎افزاري را ‎آ‎غاز نمود. در اين راستا بايد سرمايه‎هاي وجودي خود را شناخت: زيرا ملتي كه با سرمايه‎هاي وجودي خويش بيگانه باشد، ملتي رشد نايافته است از سوئي ديگر، ما صاحب مكتبي هستيم كه طلب علم را بر هر زن و مرد مسلمان واجب مي‎داند. (2) لذا در اثر تشويق و توصيه‎هاي قرآن مجيد دربارة، تأمل و دقت در آسمانها و زمين و در اسرار خلقت و آفرينش، مسلمانان در زمينه‎هاي مختلف شروع به فعاليت هاي علمي و تحقيقي نمودند و به حدي در اين زمينه‎ها پيشرفت كردند كه ترجمة، كتابهاي آنان در مدارس عالي آكسفورد با شوق و علاقه دنبال مي‎شد و از طرف دانشمندان اروپايي همانند «مايكل سكات» كه بعضي از آثار ابن‎سينا، ابن‎ رشد و ابن‎ البطريق را به لاتين ترجمه كرد و در اختيار پژوهندگان اروپايي قرار داد يا « روبرت گروس‎تستو» به ترجمه كتابهاي حكماي اسلامي پرداخت يا «راجربيكن» فلسفه و حكمت اسلامي را نقل كرد و اسلام در قسمت بزرگ جهان از آسياي مركزي تا باختر دور تسلط و حكفرمايي علمي و عملي را آ‎غاز نمود (3)

امروزه دانش بشر به طور فزاينده‎اي توسعه و رشد پيدا نموده و منشأ تحولات حيرت‎انگيزي در جهان شده است. از اين رو همچنان كه بزرگان طلايه‎دار توليد علم در گذشته بوده‎اند و ما و همة جهانيان اعم از مسلمان و غير مسلمان وامدار دانش پرافتخار آنانيم. پس بايد راه آن سلف صالح را ادامه داد و صد البته كه از مسلمانان جهان كه داراي چنين مكتب و آيين دانش دوست و علم‎آفريني هستند غير از اين انتظار نمي‎رود. ليكن براي سيروسلوك علمي در جامعة مسلمانان ، ابتدا بايد موانع را برداشت و بعد از آن انتظار حركت داشت. لذا به نظر مي‎رسد پاره‎اي مواد پادوكسيكال، و متناقض‎نما هست كه بايد به طرح و شرح و حل آنها پرداخت.

مقدمه:

پارادوكس علم و دين
مسأله رابطة‌ علم و دين از مهمترين مسائل فلسفه، دين و يكي از علل و انگيزه‎هاي طرح بحث زبان دين بوده است. انديشمندان در طول تاريخ و بخصوص در عصر حاضر، اظهار نظرهاي متفاوت و حتي متناقض در پاسخ به مشكل فوق ارائه كرده‎اند. مجموع نگرشهاي غالب فلسفي معاصر در غرب را مي‎توان چنين خلاصه كرد:

1.پاره‎اي از اين مكتبها بر جدايي كامل دين از علم تأكيد دارند. آنان مي‎گويند هر يك از علم و دين براي خود حوزة‌ مستقلي دارند و هيچ دخالتي در يكديگر ندارند لذا مسأله‎اي كه هم دين و هم علم به داوري و قضاوت دربارة آن بپردازد وجود ندارد بنابراين،‌ تعارض بين علم و دين مرتفع و بلكه سالبه به انتفاء موضوع است. تئوريها و فرضيه‎هاي علمي هيچگونه محتواي كلامي ندارند و هيچ‎ كمكي به دين نمي‎رسانند. كما اينكه مخرب عقايد ديني هم نيستند. مكتبهاي فلسفي همچون، اگزيستانسيا لسيم، تحليلي زباني، و جريانها و نگرشهاي كلامي، نظير نئوارتدكس، چنين ديدگاهي اتخاذ كرده‎‎‎اند.

2.دستة ديگر از مكتبهاي معاصر، با حفظ اعتقاد به تفاوت دو حوزهء علم و دين، توازي‎هايي در روشهاي آن دو مي‎يابند. مراد از توازي اين است كه علم و دين در حالي كه از نظر موضوع مستقل‎اند، شباهتهاي مهمي از نظر ساختار دارند، اينان به دنبال مقايسه، بين روشهاي پژوهش در علم و دين‎اند و مي‎كوشند كه هم علم و هم دين را در درون يك برداشت وحداني از جهان لحاظ كنند. الهيات ليبراليسم و فلسفه، پويش، با وجود اختلاف فاحشي كه دارند، طرفدار چنين ديدگاهي هستند.

3.طيف ديگري هستند كه علم را مددكار دين مي‎دانند و معتقدند كه علم نتايج كلامي دارد و توان از راه علم و فرضيه‎هاي آن دلايلي براي اثبات وجود خداوند متعال اقامه كرد. طرفداران اين نگرش قدمتي طولاني در تاريخ دارند و سابقة آن به بيش از چند قرن مي‎رسد.(4)

از سوي ديگر بايد گفت كه تعارض بين علم و دين در سه جنبه قابل تصور است.

الف ـ تعارض بين پيش فرضهاي علمي و ديني
ب ـ تعارض بين كشفيات علمي و ظواهر يا نصوص ديني
ج ـ تعارض بين لوازم رواني كشفيات علمي با جزميّات ديني
در اينجا آنچه باعث عطف توجه به بحث زبان ديني شد، تعارض نوع دوم بود. به عنوان مثال، كشفيات داروين در مورد زيست‎شناسي به نظر ‎آمد كه بسياري از «ظواهر كتاب مقدس» در مورد خلقت دفعي آدم را مورد سؤال و ترديد جدي قرار داد. بنابراين يكي از علل روي آوردن متكلمان مسيحي به بحث زبان ديني فرار از مخمصه، تعارض كتاب مقدس با داده‎هاي علمي بود. برخي از متكلمين مسيحي اعلام كردند كتاب مقدس در بيان اين مطالب (خلقت انسان و آفرينش و . . . ) از زبان سمبليك استفاده نموده و مقصود از خلقت شش روزه آسمان و زمين خلقت تدريجي آنها مي‎‎باشد. در مجموع براي حل مشكل تعارض علم و دين راه‎حلهاي مختلفي عرض شد كه به قرار ذيل مي‎‎باشند:

1.راه‎حل «تفكيك بين قلمرو علم و قلمرو دين»
2.راه‎حل «ابزارانگاري در علم» (علم به عنوان افسانه‎اي مفيد)؛
3.راه‎‍ل ابزارانگاري در دين (دين به عنوان ابزاري براي تحكيم اخلاق، اخلاق اجتماعي و . . .)؛
4.راه حل «تفكيك بين زبان دين و زبان علم» به عنوان بازيهاي زباني متنوع؛
5.راه‎حل «راه تأويل دين»
6.راه حل ابزار انگاري در دين ( دين به عنوان ابزاري براي تحكيم اخلاق ، اخلاق اجتماعي و ... )
7.راه حل « سيال كردن معرفت ديني و تفكيك آن از دين » .
8.راه حل « عرفي دانستن يا سمبليك انگاشتن زبان ديني »
9.راه حل « تاويل دين »

همانگونه كه ملاحظه شد، بسياري از اين راه‎‎حلها (9،8،7،5،4)، راه‎حلهاي زباني بوده كه در نتيجه بحث تعارض علم و دين مطرح شده‎اند. بنابراين، يكي از علل و انگيزه‎هاي طرح بحث زبان دين، پيدايش مشكل تعارض علم و دين بود. (5)

ماكس پلانگ دانشمند و فيزيكدان بزرگ آلماني مي‎گويد: «هرگز تضاد واقعي ميان علم و دين پيدا نخواهد شد چون يكي از آن دو مكمل ديگري است. هر شخص جدي و متفكر، به عقيدة، من به اين امر متوجه مي‎شود كه اگر بنا باشد تمام نيروهاي نفوس بشري در حال تعادل و هماهنگي با يكديگر كار كنند، لازم است كه به عنصر ديني در طبيعت خويش معترف باشد و در پرورش آن بكوشد. و اين تصادفي نيست كه متفكران بزرگ همچنان نفوس ديني ژرف داشته‎اند، ولو اينكه چندان تظاهري به دينداري خود نكرده‎اند.» (6)

حال با اين توضيحات: اگر مسلماني شوق علمي بسيار داشته باشد و بخواهد جزء دانشمندان بزرگ جهان شود و سهمي در توليد علم و جنبش نرم‎افزاري داشته باشد با اين پارادوكس چه بايد بكند؟‌ او مي‎‎خواهد ديندار باقي بماند و اندكي از تدين فاصله نگيرد اما چه كند اگر چنين علامت سؤال بزرگي در ذهن داشته باشد؟ ليكن اگر اين مشكل تعارض علم و دين به احسن وجه براي او حل گردد، بدون هيچ دغدغه، فكري مي‎تواند در مسير توليد عمل گامهاي بلند و درخشاني بردارد و افتخار جامعه‎ء مسلمين در سراسر جهان گردد.

اما پاسخ مختصر اين معماي معرفتي آن است كه در نسبت بين علم و دين كه از نسب اربع منطقي آيا تباين است؟ يا عموم و خصوص مطلق؟ يا نسبتي ديگر؟ هر كس راهي را رفته است. اما اگر بگوييم مقصود ما كدام معناي علم است، خيلي سريعتر به پاسخ خواهيم رسيد و نسبت منطقي بين آنها را درخواهيم يافت. از ميان معاني گوناگون ،علم به معناي دانش تجربي (scince) است كه اولاً ظني است و مانند علوم فلسفي و رياضيات مبتني در براهين قطعي نمي‎‎باشد ثانياً داراي متد تجربي (experimental) است ثالثاً مركب از گزاره‎هاي صحيح و سقيم است.

اگر به دقت به ويژگيهاي علوم تجربي عنايت شود به خوبي مي‎توان دريافت كه آيا بين گزاره‎هاي ديني و علمي، تعارضي مي‎تواند وجود داشته باشد يا نه؟ داده اين دسته از علوم به دو بخش تقسيم مي‎شوند:

الف ـ قوانين علمي: اين بخش از گزاره‎هاي علمي تا حدي از قطعيت برخوردار است و تأثيرپذيري كمتري از عوامل ظني دارد. اين قضايا معمولاً با گزاره‎هاي قطعي ديني هيچگونه برخورد و تعارضي ندارد. البته مقصود ما از دين در بحث خصوص اسلام است. نه هر ديني، زيرا چه بسا بر اثر تحريفات پديد آمده در ادياني چون مسيحيت تعارضات جدي در اين مرحله نيز يافت شود.

ب ـ نظريات علمي (theories) با توجه به اين كه نظريات علمي از قطعيت برخوردار نيست و در موارد بسياري اين نظريات دچار ابطال و دگرگوني مي‎شود، بنابراين نبايد انتظار داشت كه هميشه نظريات علمي با داده‎هاي ديني هماهنگ و كاملاً سازگار باشد؛ زيرا لازمه، آن اين است كه كه دين نيز مانند آراي ظني و تجربي دانشمندان همواره دستخوش دگرگوني شود. بنابراين ممكن است برخي از گزاره‎هاي ديني با برخي از گزاره‎ها در زماني معارض افتد و در زمان ديگري موافق شود. به عنوان نمونه مي‎توان ديدگاه قرآن درباره پيوند بيولوژيك جنين با والدين را در نظر گرفت كه تا اواخر قرن نوزدهم مغاير نگرش علمي رايج در زيست‎شناسي بود ولي در نيمة، دوم قرن 19 نظريات مبتني بر پيوند يكسويه‌ فرزند با پدر و مادر همگي منسوخ گرديد و علم جديد نيز با ديدگاه قرآن در اين زمينه همسو شد. از طرف ديگر بايد توجه داشت كه كاروان علمي بشر هنوز در نيمة، راه است و بسياري از نظريات موجود نيز در آينده دگرگون خواهند شد.

طبيعي است در اين ميان آراء و انديشه‎هاي صحيح و سقيم بسياري وجود خواهند داشت. بنابراين انتظار هماهنگي كامل دين و علم به معناي دانش تجربي ، انتظاري نابجاست، ليكن آنچه مسلم است اين است كه بين قطعيات دين و علم تعارضي نبوده و نخواهد بود. (7)
استاد علامه، جعفري مي‎گويد: اينكه علم و دين با يكديگر متضادند، براي اولين بار بطور رسمي در مغرب زمين بروز كرده و شيوع پيدا كرده است. اين حكم به تضاد كه در مغرب در نتيجه، برخورد ارباب كليسا با علم بوجود آمده و موجب بروز يك جنگ ساختگي ميان دين و علم گشته چگونه به جوامع اسلامي سرايت كرده و دين اسلام را هم به تضاد با علم محكوم ساخته است؟! داستاني است بس شگفت‎انگيز! كه آن بيت معروف را بياد مي‎آورد:

گنه كرد در بلخ آهنگري
به شوشتر زدند گردن مسگري (8)

اگر ما حيات معقول را داراي دو رويه يا دو بعد فرض كنيم، بدون ترديد يكي از آن دو،‌ دين است و دومي علم و معرفت (9) گروهي پيروزي نهايي را با علم دانسته و دين را در مقابل علم ناتوان مي‎‎بينند گروهي پيروزي نهايي را با دين دانسته و علم را جز يك روشنايي مزاحم چيز قابل ارزشي نمي‎دانند. هر دو گروه با حقيقت علم و دين آشنايي كامل ندارند و اگر در حقيقت اين دو موضوع دقت شود خواهيم ديد كه اصلاً نه تنها علم با دين پيكاري ندارد بلكه بالعكس مي‎‎توانند با همديگر به يك همكاري ابدي دست بزنند. (10)

پارادوكس علم و عرفان
يكي ديگر از موارد كه به نظر متناقض‎نما جلوه مي‎كند مسألة رابطة علم و عرفان است. زيرا مسلمان شيفتة، علم و دانش با آن همه تأكيدي كه بر كسب علم در اسلام شده است مشتاق فتح قله‎هاي علم و دانش و صعود به مرحلة توليد عمل و رسيدن به كاروان جنبش نرم‎افزاري است؛ اما ناگهان مواجه با تعابير بسيار تحقيرآميزي نسبت به علم از سوي بعضي از بزرگان دين مي‎شود، آنگاه دچار شك و ترديد و حيرت مي‎شود كه آيا علم را رها كند و صرفاً به دنبال عرفان باشد؟ يا مسأله به گونه اي ديگري است و آن بزرگان مقصودشان از توهين به علم چيز ديگري بوده است؟ از اين‎رو، ابتدا به طرح آن ديدگاه‎ها در خصوص تحقير علم و بي‎فايده دانستن آن و حتي وسوسه‎انگيز بودن آن مي‎پردازيم.

شيخ‎بهايي (ره) در نان و حلوا چنين مي‎گويد:

علم رسمي سربسر قيل است و قال
نه از او كيفتي حاصل نه حال

علم نبود غير علم عاشقي
مابقي تلبيس ابليس شقي

دل كه فارغ شد زمهر آن نگار
سنگ استنجاي شيطانش شمار

اين علوم و اين خيالات وصور
فضلة شيطان بود بر آن حجر

سؤر رسطاليس و سؤر بوعلي
كي شفا گفته نبي منجلي

و باز مي‎گويد:

با دف و ني دوش آن مرد عرب
وه چه خوش مي‎گفت از روي طرب

ايها القوم الذي في المدرسه
كلما حصلتموها وسوسه

فكر كم ان كان في غيرالحبيب
ما لكم في‎النشاه الاخري نصيب (11)

اما پيش از شيخ بهايي (ره) و بيش از مولوي طعن‎هاي معروفي نسبت به علم دارد:

خرده كاري‎هاي علم هندسه
يا نجوم و علم طب و فلسفه

كه تعلق با همين دنياستش
ره به هفتم آسمان بر نيستش

اين همه علم بناي آخورست
كه عماد بود گاوواشترست

علم راه حق و علم منزلش
صاحب دل‎ داند آن را يا دلش (12)

صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را مي‎نداند آن ظلوم

داند او خاصيت هر جوهري
در بيان جوهر خود چون خري

قيمت هر كاله مي‎داني كه چيست
قيمت خود را نداني احمقيست (13)

اي كمان و تيرها برساخته
صيد نزديك و تو دور انداخته

اي بسا علم و ذكاوات و فطن
گشته رهرورا چو غول و راهزن

بيشتر اصحاب جنت ابلهند
تا زشر فيلسوفي مي رهند (14)

زيركي بفروش و حيراني بخر
زيركي ظن است و حيراني نظر

همچو كنعان سرزكشتي وامكش
كه غرورش داد نفس زيركش (15)

شبهه مي‎انگيزد آن شيطان دون
درفتند اين جمله كوران سرنگون

پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بي‎تمكين بود (16)

آنچه مسلم است بزرگاني كه به عنوان از آنها نام برديم مخالف عقل و علم نيستند بلكه مرادشان از اين تعابير بعضاً بسيار زننده و تحقيرآميز، علم بي‎حاصل است و آن علمي است كه براي تفاخر و خودنمايي باشد و آدمي را از رسيدن به مقصد اعلاي حيات بازدارد.

والا خود مولوي مي‎گويد:

علم دريايي است بي‎حدو كنار
طالب علم است غواص بحار

گر هزاران سال باشد عمر او
مي‎نگردد سيراواز جستجو

بنابراين علم‎آموزي و انديشه‎ورزي را در همه حال ستوده و در تعريف همين دانش‎‎ها گفته است:

خاتم ملك سليمان است علم
جمله عالم صورت و جان است علم

علم و تعقل و انديشه مانند ساير نعمتهاي الهي في حد ذاته نيكوست به شرطي كه در جهت كمال و سعادت معنوي انسان باشد. (17)

استاد علامه، جعفري (ره) در تبيين رابطة عرفان و علم و عقل معتقدند كه علم و عقل موجب مي‎شود تا من انساني گسترش يافته و بر هستي اشراف پيدا كند. برخي از عرفا علم و عقل را حجاب دانسته‎اند. البته علم و عقل هنگامي حجاب مطرح مي‎شوند كه «عامل آرايش و غرور من انساني تلقي گردند» حتي خود عرفان اگر وسيله «آرايش ذات» تلقي مي‎شود اين حجاب ضخيم‎تر از حجاب علم و عقل خواهد بود. علم و عقل از آن جهت كه عارف را با حقايق آشنا مي‎سازند دو عالم روشنگر براي عارف به شمار مي‎روند. مولوي نيز كه از چوبين بودن پاي استدلاليان سخن به ميان آورده به طور مطلق نخواسته به نفي استدلال بپردازد. زيرا اولاً بيان مولوي شكل اول قياس است. ثانياً با در نظر گرفتن ساير اشعار مولوي مراد آن نوع استدلالهايي است كه براي خودنمايي و جلب توجه مردم به كار مي‎رود. از سوي ديگر استاد يكي از نتايج منفي جداسازي شريعت، طريقت و حقيقت را اين مي‎داند كه ميان علم و عقل كه از بهترين وسايل حقيقت‎‎يابي هستند و عشق و عرفان ، پيكاري ساختگي ايجاد خواهد شد. (19)

عرفاني را كه استاد جعفري مطرح مي‎كند، عرفان مبتني بر اسلام، آن هم اسلامي كه از كتاب و سنت و سيره، پيامبر و ائمه مي‎آيد، ايشان در تعريف عرفان مي‎گويد: «عرفان اسلامي عبارت است از گسترش و اشراف نوارني «من انساني» بر جهان هستي، به جهت قرار گرفتن «من» در جاذبة، كمال مطلق كه به لقاءالله منتهي مي‎گردد». (20)

و استاد جوادي آملي مي‎فرمايند كه مقصود از عرفان، همان شهود واقع و معاينه حقيقت خارجي است كه منزه از هر گونه نسج حسن و بافت خيال و دسيسة نفس در منطقة مثال متصل است.(21)
و تنها راه ادراك حضوري ذات اقدس خدا شهود قلبي است و چنين بهرة ‎، دل مؤمن است كه حقيقت ايمان در متن آن نهادينه شده باشد. و معلوم است كه حقيقت ايمان كه اولين شرط شهود خداي سبحان است نه محسوس است نه متخيل،‌ از اين رو خود حقيقت ايمان را نه با ابراز حسي مي‎توان ادارك كرد و نه با تمثيل خيالي مي‎توان تصوير كرد. (32).

آري انسان شيفتة، علم،‌ مي‎تواند به عالي‎ترين مدارج و معارف عرفاني نائل گردد. زيرا انسان بزرگترين جدول بحر وجود و جامع‎ترين دفتر غيب و شهود و كاملترين مظهر واجب‎الوجود است.

اين جدول، اگر درست لايروبي شود، مجراي آب حيات و مجلاي ذات و صفات مي‎گردد. اين دفتر شايستگي لوح محفوظ شدن كلمات نورية، شجون حقايق اسماء و شئون رقائق ظليّه، آنها را داراست.

دفتر حق است دل، حق بنگارش
نيست روا پرنقوش باطله باشد.

غايت سيرانفسي، معرف شهودي است كه لم اعبد ربا لم اره، و نهايت سرآفاقي معرفت فكري كه اولئك ينادون من مكان بعيد. (23)

پس ميتوان هم رياضيدان بود و هم عارف ، هم فيزيكدان بود و هم‎عارف، هم پزشك بود و هم عارف، هم‎فقيه بو دو هم عارف، اينها نه تنها هيچ تعارضي با هم ندارند بلكه دانشمند عارف و عارف دانشمند بسيار زيبنده‎تر است.

پارادوكس علم و ثروت
يكي از جدالهاي جدي اندروني كه ممكن است پويندگان دانش را از يافت و توليد علم باز دارد و يا در اثناء راه آنان را متوقف نمايد، مسألة تعارض و تقابل علم و ثروت است. اينكه اين در نزاع پيروزي از آن كداميك باشد و برتري را از آن كدام بدانيم، چيزي است كه ذهن حقيقت جوي آدميان و به ويژه انديشمندان را به خود مشغول داشته است، چنانكه حتي در مدارس به نوجوانان موضوع «علم بهتر است يا ثروت؟» را براي درس انشاء ذكر مي‎نمايد و اين نشان از اهميت اين سؤال و پاسخ آن دارد. شهيد بلخي مي‎گويد:

دانش و خواسته است نرگس و گل كه به يك جاي نشكفند به هم
هر كس كه دانش است خواسته نيست و آن كه را خواسته است دانش كم (24)

در فرهنگ اسلامي علم بسيار ارزنده‎تر از ثروت است و اين مربوط به همة‌ زمانهاست قرآن كريم هرگز مال را ملاك برتري ندانسته است اما درباره علم مي‎فرمايد:

علي‎الارض زينة لها» (31) يعني آنچه كه در روي زمين است زيورارض است، نه زينت انسان (32) پس زينت انسان علم و ايمان و ادب اوست

-هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعملمون ( زمر /9 )

-« يرفع الله الذين » امنوا منكم والذين اوتوالعلم درجات » ( مجادله /11 )

حضرت علي عليه السلام خطاب به ياررازدار خويش ، كميل مي فرمايند : يا كميل ! العلم يحرسك ، وانت تحرس الماس ، والمال تنقصه انفقه ، والعلم يزكوعلي الانفاق ، وضيع المال يزول بزول بر اثر خرج كردن نقصان مي يابد ولي دانش بر اثر ياد دادن به ديگران فزوني مي يابد ، تمكن يافته به ثروت ، با از بين رفتن آن ، از دست مي رود .

بود از مال و ثروت علم بهتر
كه باقي شد زهر فاني نكوتر ( 25 )

توئي گرمال و دولت را نگهبان
بردانش تو را در حفظ يزدان ( 26 )

اي كميل بن زياد ! شناسايي دانش و ( تحصيل آن ) دين است كه به سبب آن پاداش داده مي شود . انسان به وسيله ، دانش در زندگي اش اطاعت از امر خدا واولي الامر ) را كسب مي كند و بعد از مرگش نام نيكي بجاي گذاشته است ( و نيز بدانكه ) دانش فرمانرو است و ثروت فرمانبر و محكوم .

گرد آوردندگان مال تباه شدند در حاليكه ايشان زنده اند و دانشمندان پايدارند ، چنانكه زمين و آسمان پايدار است ... ( 27 )

آري آنچنان كه امام فرموده اند ، دانشمندان تا دنيا دنياست پايدارند و تا روزگاري كه نظم اين جهان برقرار است نام آنها بر تارك كتاب هستي نقش بسته است ، آيا ارشميدس و سقراط و افلاطون و نيوتن و خواجه نصير و فارابي و جابربن حيان و بوعلي سينا و پاستور و پاسكال و هزاران امثال ايشان مرده اند ؟

يا نامشان هميشه بر سر زبانها و يادشان الهام بخش دانش پژوهان ديگر است ؟

مطالعه تاريخ علم و فلسفه ، انسانهايي را بياد ما مي آورد كه در گوشه و كنار اين زمين خاكي ، در طول قرنها و در پس زواياي مجهول و ناشناخته ، هستي با اظهار عقيده اي ، يا كشف و اختراعي يا بيان حقيقتي ، يا نشان دادن واقعيتي ، موجوديت خود را حفظ كرده اند و از فراخناي تاريك گورشان با ما صحبت مي كنند و ياد و نام خودشان را در دلهاي ما زنده نگه مي دارند . ( 28 )

در ديوان امام علي عليه السلام مي خوانيم :

ليس الجمال با ثواب تزينها ان الجمال جمال العلم و الادب

زينت نه به جامه است اي مرد خدا در علم شود زينت مردان پيدا ( 29 )

كساني كه شيفته ء جمع مال و اندختن ثروات اند ، اينان شخصيت خود را درخارج از وجود خود مي دانند ( 30 ) و فراموش كرده اند ، كه زرق و برق طبيعت ، زينت زمين يا آسمان است نه زيور انسان . و اگر انسان خود را به زيورهاي مادي باخت ، براي ابد از سعادت محروم شده است . اگر كسي ساختماني احداث كرد آن محدوده ء زمين را زينت داده نه خودش را ، چون خانه زينت زمين است نه زيور صاحب خانه . زمين آباد شده ، نه انسان . باغي كه دريك جا احداث شده ، آن محدوده خاص را مزين كرده ، نه انسان را درخت زينت زمين است ، نه زينت انسان .

فرشي كه در يك اتاق گسترده شده ، زيور زمين است نه زينت جان آدمي ، زيرا قرآن مي فرمايد : « انا جعلنا علي الارض زينه لها » (31 ) يعني انچه كه در روي زمين است زيورارض است ، نه زينت انسان ( 32 )پس زينت انسان علم و ايمان و ادب اوست .

پارادوكس علم و راحت‎طلبي
آيا توليد علم و جنبش نرم‎افزاري با راحت‎طلبي قابل جمع است؟ آيا اين كس كه در انديشة، تن‎پروري، پرخوري و هرزگي است مي‎تواند عالم و دانشمند شود تا چه رسد به اينكه در زمرة، مولدان راستين علم به شمار رود؟ مطمئناً برجستگان دانش به نيكي دريافته‎اند كه «تا انسان هستي خويش را به علم ندهد، علم اندكي از خود را به او نخواهد داد.» آدمي بايد در مسير تحصيل دانش و رسيدن به مرحله، توليد علم سختيها و مشقتهاي بسياري را تحمل كند. كم‎ گوي و گزيده گوي باشد. از پرخوري، از پرخوابي و پرحرفي پرهيز نمايد. رنج سفر و غربت را پذيرا شود و صد البته نياز به يك علاقه و اشتياق وافر دارد. زيرا «اين عشق است كه دانشمندان كامپيوتر را وامي دارد سالهاي عمر خود را صرف و هر مانعي را برطرف كنند تا انسانهايي را به فضا بفرستنند و برگردانند. اين عشق است كه سبب مي‎شود كساني كه تا دير وقت شب بيدار بمانند و صبح خيلي زود برخيزند . . . هيچ عظمتي بدون عشقي بزرگ بدست نمي‎‎آيد» (33) دانشمندان بزرگ جهان دقيقاً به اين امر واقف بودند و از عمق درون مي‎گفتند:

منم آن تشنة، دانش كه گردانش شود آتش ............................................ مرا اندر آتش همي باشد نشيمنها

و يا نيمه‎هاي شب از خواب برخيزند و در حالي كه با شور و انرژي زايدالوصفي مطالعه مي‎نمودند چنين فرياد مي‎زدند. «اين ابناء الملوك من هذه اللذه»

پس توليد علم زحمت دارد و تلاش بسيار مي‎خواهد و ارزش آن و شيريني آن در همين تحمل مشقتها براي گرفتن نتيجه است. پس اگر مي‎خواهيم به نتايج ارزشمند و با شكوه علمي دست يابيم و در جهان اسلام درخشش ويژه داشته باشيم بايد با راحت‎طلبي وداع كنيم و آن را به كناري نهيم.

پارادوكس علم و معنويت
آيا نمي‎شود هم به كار توليد علم پرداخت و هم به لذتهاي معنوي رسيد و آن را در عمق وجود خويش احساس نمود از علم به عين رسيد و از گوش به آغوش؟ يعني مولدان علم، چشمي بي‎عيب براي ديدن غيب داشته باشند؟ و با چشمي ملكوتي به تماشاگه راز رفته، حقايق عالم را مشاهده كنند؟ مسلماً اگر آنها هم بخواهند، نه تنها مي‎توانند بلكه بايد گفت،‌ بهتر و زود تراز ديگران مي‎توانند به جهان غيب برسند و ببينندكه در غيب سري جهان چه خبر است. زيرا عالمان از خشوع بيشتري برخوردارند و به خدا نزديك‎ترند چنانكه در قرآن مي‎خوانيم: «انما يخشي‎الله من عباده العلماء» (فاطر/28)

آنها هم مي‎توانند رايحه‎اي ملكوتي را استشمام كنند و فضاي جانشان را عطرآگين كنند و هم فعاليت مغزي و فكري خويش را به اوج علم و دانش برسانند. دانشمندان مسلمان و مؤمن به خوبي مي‎دانند كه: «اسلام دين علم و دانش است. و دانش را دومين پلة ترقيات طبيعي و تكاملي انسان شمرده است. در قرآن مجيد بيش از هفتصد آيه در موضع خرد و دانش بيان شده، و بيش از اندازه‎اي كه مقصود است مقام دانش را بالا برده است. بنابراين آيا چگونه ممكن است كه چنين آئيني كه زنده كنندة دانش است با دانش مخالف باشد؟!» (34) و ما را فقط به سوي معنويت بخواند؟‌!! بنابراين مولدان علم بايد بدانند كه آنان نيز مي‎توانند به ستيغ تيز معنويت صعود كنند و دلهايشان را به مبدأ تابناك اشراق متصل نمايند و با چشمي برزخي باطن عالم را مشاهده كنند. البته نظام اين جهان، غيرت‎آميز است: يعني اجازه نمي‎دهد كه دست ناپاكان و نا اهلان به پاكيهاي اين عالم برسد. پس بايد طهارت باطن داشت تا بتوان دستي در باطن جهان داشت و آن را مس نمود. زيرا در قرآن مي‎‎خوانيم «لايسمه الا المطهرون» (واقعه/79)

از اين‎رو، هم مي‎توان در جنبش نرم‎افزاري مشاركت كرد و بلكه طلايه‎دار آن بود و هم در تكاپوي باطني عالم مشاركت جست و در زمرة آنان بود و به ولايت تكويني دست يافت. چرا كه «انسان در اثر پيشرفت در امور معنوي به نوعي اشراف بر آفرينش دست مي‎يابد و قادر به تصرف در طبيعت مي‎شود» (35) هر چند برخي از ارباب قلوب كه به مقام ولايت تكويني رسيده بودند به لحاظ و معنويت ادب مع‎الله دست به تصرف دراز نكردند و جز خدا نخواسته‎اند. (36)

بنابراين علم و معنويت نه تنها منافاتي با هم ندارند بلكه يار و ياور يكديگرند و اهل علم در اثر مراقبت از نفس مي‎توانند به عالي‎ترين مراتب معنويت نائل گردند زيرا مفتاح سعادت ابدي، مراقبت است.» (37)

در مورد حضرت آيت‎الله بهجت مي‎گويند كه در طول مدت چند سال اقامت ايشان در نجف، آنقدر به تحصيل علم اهميت مي‎دادند كه صرفاً دو بار به زيارت حضرت مسلم در كوفه مي‎رود، يك بار هنگام تشرف به نجف و بار ديگر هنگام وداع و مراجعت به ايران. (38)

پارادوكس علم و روزمرگي
آيا توليد علم با روزمرگي هماهنگ است؟ و آيا روزمرگي موجب حيات علم مي‎شود يا ممات آن به نظر مي‎رسد اگر علم دچار روزمرگي شد و آينده‎نگري و پيش‎بيني نكرد از توليد و پيشرفت و تكامل باز خواهد ماند. بنابراين پاسخ به نيازهاي كنوني لازم است اما كافي نيست. زيرا ممكن است روزي مثلاً نفت ما تمام شود، پس بايد به منابع ديگر انرژي نيز بينديشيم. اساساً عقل مي‎گويد كه آدميان بايد در زندگي آينده‎نگر باشند و در مسير توليد علم ، نبايد صرفاً به وضع موجود اكتفا كرد بلكه بايد تلاش همه جانبه نمود تا به وضع مطلوب رسيد. لازمة چنين چيزي عبور از روزمرگي و داشتن طرحها و نقشه‎هايي بسيار دقيق است. ابتدا بايد انديشه كرد، آنگاه آينده را به احسن وجه طراحي كرد طراحي كرد و اين به يك برنامه‎ريزي علمي دارد زيرا برنامه‎ريزي يكي از مهم‎ترين كليدهاي موفقيت‎ آدميان است از اينرو، گفته‎اند. «برنامه‎ريزي هدفدار، منتهي به ترقي و تعالي مي‎شود.» (39)
به نظر مي‎رسد كه علم از روزمرگي گريزان است زيرا حيات علم به نقد ورد كردن و تعالي و ترقي است پس حل اين پارادوكس به تلاش روشمند، عميق و دامنه‎دار بستگي دارد.

پارادوكس توليد علم و آفت علم‎زدگي
آيا اشتياق به علم و توليد آن و تلاش بي‎وقفه در جهت جنبش نرم‎افزاري ما را دچار آفت علم‎زدگي مي‎كند؟ ممكن است جامعة، مسلمين دچار اين پارادوكس شود كه اگر غرب دچار آفت علم‎پرستي شد پس اگر ما هم به توليد علم اقدام نماييم شايد روزي دچار چنين تعارض فضيلت‎كش و ايمان‎سوزي شويم؟ و همين امر مانع اقدام آنها براي توليد علم شود.

ابتدا بايد توضيح داد كه مقصود از علم‎زدگي يا سيانتيسم (scientism) چيست؟ سيانتيسم يعني اصالت دادن به عبارت ديگر، تنها علم تجربي را گره‎گشاي علم بشر دانستن. از نظر سيانتيستها هيچ چيز حقيقت ندارد جز آنچه علم مي‎فهمد و به هيچ چيز نبايد رو كرد، جز آنچه علم نشان مي‎دهد.(40) اين تلقي و تلاقي براي غربيها بعد از رنسانس و ظهور مكتب سيانتيسم رخ داد كه علم را تا حد خدايي بالا بردند و حاكميت صد در صد علم تجربي را بر تمام اركان زندگي بشر پذيرفتند. ليكن مسلمان معتقدند هرگز چنين عقيده‎اي در مورد دانش تجربي ندارد تا دچار چنين پارادوكسي شود اين معما براي او حل شده است. زيرا انتظار معقولي از آن در صحنه، زندگي دارد. بررسي كارنامه، زندگي دانشمندان بزرگ جهان اسلام كاملاً گواه صادق آن است. مؤمن در عين اشتياق وافر به علم و مطالعه و تحقيق، هرگز دچار غرور علمي نمي‎شود زيرا مي‎داند كه علم از ناحيه، علم‎آفرين، يعني، خالق هستي است. پس اين تلقي صائب و روشن، آن تلاقيهاي نادرست را در جامعه مسلمين بوجود نمي‎آورد.

پارادوكس توليد علم و علم نافع و سودمند
آنگاه كه مي‎‎خواهيم در جهان تدين به جنبش نرم‎‎افزاري روي آورديم با يك امر ديگري مواجه مي‎شويم و آن اينكه از يك طرف عمر ما اندك است و از سوي ديگر علم وسعت بي‎انتهايي دارد. پس چه بايد كرد؟ امام علي عليه‎السلام در پاسخ به اين سؤال مي‎فرمايند: «وقفوا اسماعهم علي‎العلم النافع لهم» پرهيزكاران فقط به علم و دانشي كه آنان را سود رساند، گوش فرا مي‎دهند (41)

همچنين در تعقيب نماز عصر مي‎خوانيم. «و اعوذ بك من علم لاينفع» اما چرا بايد از علم غير سودمند به خدا پناه برد؟ زيرا ما در برابر لحظه به ‎لحظه عمر عزيز خود مسئوليم و حق اتلاف آن را نداريم. آنان كه سرمايه عمر عزيز خويش را مصروف علوم مضر و غير سودمند مي‎كنند همانند كساني هستند كه ساليان درازي پول جمع مي كنند و بعد يكي‎يكي آنها را آتش مي زنند. علم غير سودمند علمي را گويند كه موجب غفلت انسان از خدا و معرفت نفس شود. به واقع هر شنيدني براي ما فايده ندارد و خواندن هر كتابي سودمند نيست. از سوي ديگر سودمندي در صورتي است كه هر گاه رياضي، فيزيك، شيمي، زيست‎شناسي، پزشكي و هر علم ديگري كه مي‎‎خوانيم با نظر عميق و دقيق باشد به گونه‎اي كه آيت بودن نظام خلقت و اسرار شگفت‎انگيز آن ما را به عظمت خالق و خشيت در برابر او رهنمون باشد. پس اگر در توليد علم، بنا به توصيهء گرانبهاي حضرت امير (ع)، آن جنبهء نافعيت و سودمندي آن منظور نظر باشد. آنگاه نور علي‎نور خواهد شد.

پارادوكس علم و مفهوم خدا در زندگي
آيا اگر به توليد علم پرداختيم، ديگر بايد با مفهوم خدا در زندگي وداع كنيم؟ زيرا مغرب زمينيان روزي كه به توليد عمل رسيدند كه پاره‎اي از دانشمندانشان چنين كردند و چنين از جامعه خواستند؟ آيا بايد به گونه‎اي عمل كرد كه بت بزرگي از توليد علم بسازيم و خدا را از فضاي زندگيمان حذف نماييم؟ اساساً بين توليد علم و مفهوم خدا در زندگي هيچ‎گونه تعارضي وجود ندارد، چرا كه اين تقابل نيز در غرب قبل از انتشار كتاب داروين در مورد پيدايش نوع انسان پديد آمد. «موضوع اصلي كتاب منشأ انواع اين انديشه، ساده است كه رقابت همان كاري را در طبيعت وحشي مي‎كند كه پرورشگر در ميان جانداران اهلي انجام مي‎دهد؛ يعني كه حذف و اصلاح از راه تنوع و گزينش طبيعي صورت مي‎گيرد.» (42) بر اساس تئوري وي انسان در تداوم تكامل حيوانات پست‎تر از خودش بوجود آمده است. طرح آن موجب شد كه در برخي از محافل از اين نظر علمي براي انكار خدا استفاده كنند و حال آنكه داروين خود با صراحت اعلام كرد كه «من در تحولات فكري خويش به انكار وجود خدا نرسيدم.» (43) بنابراين هر چقدر علم پيشرفت كند نه تنها به هيچ وجه مفهوم خدا را در زندگي انكار نمي‎كند بلكه موجب پي بردن به عظمت خالق جهان آفرينش و موجودات آن مي‎شود. زيرا جهان،‌ قانونمند است و كشف هر قانوني ما را بيشتر شگفت‎زده مي‎كند نه منكر آفريننده، قوانين جهان هستي.

پارادوكس علم براي علم و علم براي خدا
اصولاً براي رسيدن به توليد علم آيا بايد فقط علم را براي علم خواند يا علم را براي خدا؟ آيا اگر علم را فقط براي خدا بخوانيم ديگر به مرحلة جنبش نرم‎افزاري نخواهيم رسيد؟ و يا بالعكس، تلاش ما چند برابر خواهد شد؟ بسياري از فلاسفه گفته‎اند: «علم براي علم و شناختن براي شناخت. چون اگر كسي علم را براي مقصود ديگري تحصيل كند به اندازة‌ ضرورت اكتفا مي‎كند و همين كه به مقصود نائل گرديد تحصيل را ترك مي‎كند؛ اما وقتي علم را ذاتاً دوست داشته باشد ولو مانع اغراض ديگري باشد، در تحصيل آن سعي و كوشش مي‎كند. گويند ترقي علم در هر ملتي متفّرع بر اين بوده است كه آن را ذاتاً دوست داشتند يا براي غرض ديگري تحصيل مي‎نمودند.» (44) از سوي ديگر علامه جعفري معتقد است كه درك شناخت علوم نبايد تنها براي آرايش ذهني و كسب امتيازات اعتباري صورت بگيرد بلكه حتماً بايد در جهت ايجاد زمينه‎هاي مناسب براي برخورداري جامعه از حيات معقول مورد بهر‎ه‎برداري قرار بگيرد.(45) در اين خصوص يكي از پندهاي گرانماية پيامبر اكرم (ص) به ابن‎مسعود آن است كه:«اي پسر مسعود: هر كه علم براي دنيا آموزد و مهر دنيا و زيورهاي آن را بر علم برتري دهد و برگزيند مستوجب خشم خداوند است وبايد با يهود و نصاري كه كتاب خدا را پشت سر نهادند در ، پايين‎ترين قسمتهاي دوزخ بماند.» (46) از اين‎رو،‌ با عنايت به مطالب پيش گفته، درمي‎يابيم كه خود علم في‎نفسه يك امر وجودي است. و وجود هم شرافت دارد. ليكن انسان مؤمن پيوسته بدين نكته ، ارجمند واقف است كه از علم و دانش بايد براي رسيدن به جاذبه ، ربوبي استفاده كرد و هدف تنها خدا باشد ولا غير،‌ بنابراين نيت مؤمن از توليد علم بايد قرب الهي باشد و اين مطلب منافاتي با دوست داشتن علم ندارد.

پارادوكس علم و عمل
در دين مبين اسلام بر روي مسأله عمل تأكيد بسيار شده است. تا بدانجا كه در افواه عموم مسلمين معروف است كه مي‎‎گويند، اصل، عمل انسان است نه چيز ديگر، حال اگر ما وقت عزيز خود را مصروف تحصيل و توليد علم بنماييم آيا از عمل بازنمي‎مانيم؟ به سخن ديگر چگونه مي‎توان تناقض علم و عمل را براي خود حل نمود؟ اگر به مدّاقه و كنكاش در خصوص علم و عمل بپردازيم. به نيكي درمي‎يابيم كه «علم و عمل علي‎التحقيق جوهرند نه عرض. بلكه فوق مقوله‎اند و انسان به علم و عمل ارتقاء وجودي مي‎يابد، و هر كس بدان پايه كه علم آموخته و عمل اندوخته، به همان اندازه انسان است و قدر و قيمت دارد.» (47)

آدمي اگر مي‎خواهد به آسمان كمال پرواز نمايد و هدف راستين حيات را بخوبي ادراك نمايد. بايد با دو بال علم و عمل پرواز كند تا در ملكوت آسمانها، كه خود با عظمت است، به عنوان «عظيم» خوانده شود. چنانكه امام صادق (ع) مي‎فرمايند: «هر كه براي خدا علم را بياموزد و به آن عمل كند و به ديگران بياموزد در مقامهاي بلند آسمانها عظيمش خوانند و گويند: آموخت براي خدا ، عمل كرد براي خدا، تعليم داد براي خدا.» (48) از اين بيان نوراني مي‎فهميم كه اولاً علم را براي خدا بايد آموخت ، ثانياً علم با عمل هم‎دوش است و علم، عمل را صدا مي‎زند و در نتيجه مكمل يكديگرند، ثالثاً چنانكه پيامبر (ص) به ابن‎مسعود مي‎فرمايند: هر كه بياموزد و عمل نكند، خداوند او را در قيامت كور محشور سازد. (49) رابعاً هر كه عمل كرد به معلومات خودش خداوند مجهولات او را معلوم مي‎فرمايد: (50) زيرا امام صادق (ع) مي‎فرمايند: «من عمل بما علم، ورثه الله علم ما لم يعلم. كسي كه به دانستة ، خود عمل كند. خداوند علم و آنچه كه نمي‎داند را نيز به او خواهد داد.» (51) بنابراين رابطة علم با عمل در فرهنگ اسلامي يك موضوع حل شده‎اي است و نيازي به تفضيل ندارد.

سخن پاياني
علاوه بر پارادوكسهاي عنوان شده موارد ديگري همانند: تخصص و تعهد، دانش و ارزش، فكر و ذكر، توليد علم و تربيت‎ ديني، مطرح است كه بخاطر اختصار از بيان آنها خودداري شد. هر چند به طور تلويحي در لابلاي مطالب ذكر شده‎اند. به نظر مي‎رسد اگر اين گره‎هاي دروني براي عموم مسلمين گشوده شود و اين تعارضها و تناقضات بعضاً روحي درست تبيين شود، آينده، علمي مسلمانان، كه پيوسته دغدغه، اخروي دارند،‌ از تجلْي و تلألو خاصي برخوردار خواهد شد. اميد آنكه اين نوشته گامي هر چند كوچك در جهت بازگشايي و بازنمايي راه پر نشيب و فراز توليد علم و جنبش نرم‎افزاري در جهان اسلام باشد و ما را در مسير توليد علم، در پرتو عنايات صاحب زمانمان حضرت مهدي (عج) مستدام و پاينده بدارد.

نيك بسيار بگفتيم در اين باب سخن
و اندكي بيش نگفتيم هنوز از بسيار

انه مفيض الخير و الجود
 


پاورقي
1.حسن‎زاده، آملي. حسن، معرفت نفس دفتر سوم، ص 349
2.اصول كافي، ج اول، كتاب فضل‎العلم
3.بخشايشي، عقيقي، زير بناي تمدن و علوم اسلامي، ص 91
4.حسين‎زاده، محمد، فلسفه،‌ دين، ص 37
5.علي زماني، امير عباس، زبان دين، ص‎ص 44ـ46
6.پلانك، ماكس،‌ علم به كجا مي‎رود، ترجمه، احمد آرام، ص 235
7.پرسمان، به صورت لوح فشرده توسط نهاد رهبري
8.جعفر محمدتقي، علم از ديدگاه اسلام، ص 13
9.همان منبع، ص 44
10.جعفري محمدتقي، علم در خدمت انسان. ص 31
11.شيخ‎بهايي، كليات اشعار و آثار فارسي ص‎ص 4ـ6
12.مثنوي. دفتر چهارم، ابيات 1515ـ1520
13.مثنوي، دفتر سوم، ابيات 2643ـ2654
14.مثنوي، دفتر ششم، ابيات 2354ـ2358ـ2367ـ2374
15.مثنوي، دفتر چهارم، ابيات 1402ـ1407
16.مثنوي، دفتر اول، ابيات 2125ـ2128ـ2136ـ2138
17.ابراهيميان، سيدحسن، معرفت شناسي در عرفان، ص‎ص 46ـ48
18.نصري،‌ عبدالله: تكاپوگر انديشه‎ها، ص 444
19.همان منبع، ص 448
20.همان منبع، ص 431ـ432
21.جوادي آملي، عبدالله: حيات عارفانه. امام علي عليه‎السلام، ص 34
22.همان منبع، ص 45
23.حسن‎زادة آملي، حسن، معرفت نفس، دفتر اول، مقدمه، كتاب
24.تاريخ ادبيات در ايران، سال سوم رشتة ادبيات و علوم انساني ص 29
25.در ورايت ديگر از امام علي عليه‎السلام نقل شده كه فرمود: العلم يبقي والمال يفني
26.باقري بيد‎هندي، گنج حكمت يا احاديث منظوم، ص 309
27.اللهياري، عليرضا. كميل (سرگذشتنامه. بزرگان اسلام) ص‎ص 4ـ6
28.همان منبع، ص 19
29.باقري بيد هندي، همان منبع، ص 147
30.اللهياري، همان منبع، ص 23
31.سوره كهف /7
32.جوادي آملي،‌ عبدالله: اخلاق كارگزاران در حكومت اسلامي، ص 62
33.رابينز، آنتوني، بسوي كاميابي، ترجمه، مهدي مجردزاده، كرماني،‌ ص 24
34.موسوي راملي دزفولي، سيد احمد؛ سراج الساكين يا چراغ رهروان، ص 88
35.باقي‎زاده، رضا؛ نكته‎هاي ناب از آيت‎الله‎العظمي بهجت، ص 132
36.حسن‎زاده، آملي، حسن، مجموعه،‌ مقالات، ص 51
37.همان منبع. چ
38.باقي‎زاده رضا؛ همان منبع. ص 106
39.رابينز، آنتوني،‌ همان منبع، ص 25
40.فتح‎الهي، ابراهيم، متدلوژي، ص 153
41.نهج‎البلاغه؛ ترجمه، فيض‎السلام، ص614
42.هال،‌ لويس ويليام هلزي، تاريخ و فلسفه، علم، ترجمه، عبدالحسين، آذرنگ، ص 343
43.رجبي، محمود؛ انسان‎شناسي، ص 89 (به نقل از كتاب زندگي و نامه‎هاي چارلز داورين؛ ج 1،ص 354)
44.حسن‎‎زاده، آملي، حسن، معرفت نفس،‌ دفتر سوم، ص 414
45.جعفري، محمدتقي، علم از ديدگاه اسلام،‌ ص 59
46.ميرباقري، سيدابراهيم، اي پس مسعود، ص 31
47.حسن‎زاده، آملي، حسن، مجموعه، مقالات، ص 103
48.اصول كافي، همان
49.ميرباقري، سيدابراهيم، همان منبع، ص 32
50.ساعي، سيدمهدي، به سوي محبوب (رهنمودهاي حضرت‎ آيت‎الله بهجت)، ص 39
51.همان منبع، ‌ص 40
 
 
منبع:  كتاب مجموعه مقالات نخستين كنگره بين المللى - دانشگاه آزاد اسلامى از سايت خبرگزاري فارس