چكيده :
عالم يعني علم انباشته روي هم، و علم، تشريحدار وجود است . (1) پس بايد دامن
همت به كمربست و بيش از پيش هندسه، علم و دانش خويش را توسعه داد و نهضت توليد
علم و جنبش نرمافزاري را آغاز نمود. در اين راستا بايد سرمايههاي وجودي خود
را شناخت: زيرا ملتي كه با سرمايههاي وجودي خويش بيگانه باشد، ملتي رشد
نايافته است از سوئي ديگر، ما صاحب مكتبي هستيم كه طلب علم را بر هر زن و مرد
مسلمان واجب ميداند. (2) لذا در اثر تشويق و توصيههاي قرآن مجيد دربارة، تأمل
و دقت در آسمانها و زمين و در اسرار خلقت و آفرينش، مسلمانان در زمينههاي
مختلف شروع به فعاليت هاي علمي و تحقيقي نمودند و به حدي در اين زمينهها
پيشرفت كردند كه ترجمة، كتابهاي آنان در مدارس عالي آكسفورد با شوق و علاقه
دنبال ميشد و از طرف دانشمندان اروپايي همانند «مايكل سكات» كه بعضي از آثار
ابنسينا، ابن رشد و ابن البطريق را به لاتين ترجمه كرد و در اختيار
پژوهندگان اروپايي قرار داد يا « روبرت گروستستو» به ترجمه كتابهاي حكماي
اسلامي پرداخت يا «راجربيكن» فلسفه و حكمت اسلامي را نقل كرد و اسلام در قسمت
بزرگ جهان از آسياي مركزي تا باختر دور تسلط و حكفرمايي علمي و عملي را آغاز
نمود (3)
امروزه دانش بشر به طور فزايندهاي توسعه و رشد پيدا
نموده و منشأ تحولات حيرتانگيزي در جهان شده است. از اين رو همچنان كه بزرگان
طلايهدار توليد علم در گذشته بودهاند و ما و همة جهانيان اعم از مسلمان و غير
مسلمان وامدار دانش پرافتخار آنانيم. پس بايد راه آن سلف صالح را ادامه داد و
صد البته كه از مسلمانان جهان كه داراي چنين مكتب و آيين دانش دوست و
علمآفريني هستند غير از اين انتظار نميرود. ليكن براي سيروسلوك علمي در جامعة
مسلمانان ، ابتدا بايد موانع را برداشت و بعد از آن انتظار حركت داشت. لذا به
نظر ميرسد پارهاي مواد پادوكسيكال، و متناقضنما هست كه بايد به طرح و شرح و
حل آنها پرداخت.
مقدمه:
پارادوكس علم و دين
مسأله رابطة علم و دين از مهمترين مسائل فلسفه، دين و يكي از علل و انگيزههاي
طرح بحث زبان دين بوده است. انديشمندان در طول تاريخ و بخصوص در عصر حاضر،
اظهار نظرهاي متفاوت و حتي متناقض در پاسخ به مشكل فوق ارائه كردهاند. مجموع
نگرشهاي غالب فلسفي معاصر در غرب را ميتوان چنين خلاصه كرد:
1.پارهاي از اين مكتبها بر جدايي كامل دين از علم تأكيد دارند. آنان ميگويند
هر يك از علم و دين براي خود حوزة مستقلي دارند و هيچ دخالتي در يكديگر ندارند
لذا مسألهاي كه هم دين و هم علم به داوري و قضاوت دربارة آن بپردازد وجود
ندارد بنابراين، تعارض بين علم و دين مرتفع و بلكه سالبه به انتفاء موضوع است.
تئوريها و فرضيههاي علمي هيچگونه محتواي كلامي ندارند و هيچ كمكي به دين
نميرسانند. كما اينكه مخرب عقايد ديني هم نيستند. مكتبهاي فلسفي همچون،
اگزيستانسيا لسيم، تحليلي زباني، و جريانها و نگرشهاي كلامي، نظير نئوارتدكس،
چنين ديدگاهي اتخاذ كردهاند.
2.دستة ديگر از مكتبهاي معاصر، با حفظ اعتقاد به تفاوت دو حوزهء علم و دين،
توازيهايي در روشهاي آن دو مييابند. مراد از توازي اين است كه علم و دين در
حالي كه از نظر موضوع مستقلاند، شباهتهاي مهمي از نظر ساختار دارند، اينان به
دنبال مقايسه، بين روشهاي پژوهش در علم و ديناند و ميكوشند كه هم علم و هم
دين را در درون يك برداشت وحداني از جهان لحاظ كنند. الهيات ليبراليسم و فلسفه،
پويش، با وجود اختلاف فاحشي كه دارند، طرفدار چنين ديدگاهي هستند.
3.طيف ديگري هستند كه علم را مددكار دين ميدانند و معتقدند كه علم نتايج كلامي
دارد و توان از راه علم و فرضيههاي آن دلايلي براي اثبات وجود خداوند متعال
اقامه كرد. طرفداران اين نگرش قدمتي طولاني در تاريخ دارند و سابقة آن به بيش
از چند قرن ميرسد.(4)
از سوي ديگر بايد گفت كه تعارض بين علم و دين در سه جنبه قابل تصور است.
الف ـ تعارض بين پيش فرضهاي علمي و ديني
ب ـ تعارض بين كشفيات علمي و ظواهر يا نصوص ديني
ج ـ تعارض بين لوازم رواني كشفيات علمي با جزميّات ديني
در اينجا آنچه باعث عطف توجه به بحث زبان ديني شد، تعارض نوع دوم بود. به عنوان
مثال، كشفيات داروين در مورد زيستشناسي به نظر آمد كه بسياري از «ظواهر كتاب
مقدس» در مورد خلقت دفعي آدم را مورد سؤال و ترديد جدي قرار داد. بنابراين يكي
از علل روي آوردن متكلمان مسيحي به بحث زبان ديني فرار از مخمصه، تعارض كتاب
مقدس با دادههاي علمي بود. برخي از متكلمين مسيحي اعلام كردند كتاب مقدس در
بيان اين مطالب (خلقت انسان و آفرينش و . . . ) از زبان سمبليك استفاده نموده و
مقصود از خلقت شش روزه آسمان و زمين خلقت تدريجي آنها ميباشد. در مجموع براي
حل مشكل تعارض علم و دين راهحلهاي مختلفي عرض شد كه به قرار ذيل ميباشند:
1.راهحل «تفكيك بين قلمرو علم و قلمرو دين»
2.راهحل «ابزارانگاري در علم» (علم به عنوان افسانهاي مفيد)؛
3.راهل ابزارانگاري در دين (دين به عنوان ابزاري براي تحكيم اخلاق، اخلاق
اجتماعي و . . .)؛
4.راه حل «تفكيك بين زبان دين و زبان علم» به عنوان بازيهاي زباني متنوع؛
5.راهحل «راه تأويل دين»
6.راه حل ابزار انگاري در دين ( دين به عنوان ابزاري براي تحكيم اخلاق ، اخلاق
اجتماعي و ... )
7.راه حل « سيال كردن معرفت ديني و تفكيك آن از دين » .
8.راه حل « عرفي دانستن يا سمبليك انگاشتن زبان ديني »
9.راه حل « تاويل دين »
همانگونه كه ملاحظه شد، بسياري از اين راهحلها (9،8،7،5،4)، راهحلهاي زباني
بوده كه در نتيجه بحث تعارض علم و دين مطرح شدهاند. بنابراين، يكي از علل و
انگيزههاي طرح بحث زبان دين، پيدايش مشكل تعارض علم و دين بود. (5)
ماكس پلانگ دانشمند و فيزيكدان بزرگ آلماني ميگويد: «هرگز تضاد واقعي ميان علم
و دين پيدا نخواهد شد چون يكي از آن دو مكمل ديگري است. هر شخص جدي و متفكر، به
عقيدة، من به اين امر متوجه ميشود كه اگر بنا باشد تمام نيروهاي نفوس بشري در
حال تعادل و هماهنگي با يكديگر كار كنند، لازم است كه به عنصر ديني در طبيعت
خويش معترف باشد و در پرورش آن بكوشد. و اين تصادفي نيست كه متفكران بزرگ
همچنان نفوس ديني ژرف داشتهاند، ولو اينكه چندان تظاهري به دينداري خود
نكردهاند.» (6)
حال با اين توضيحات: اگر مسلماني شوق علمي بسيار داشته باشد و بخواهد جزء
دانشمندان بزرگ جهان شود و سهمي در توليد علم و جنبش نرمافزاري داشته باشد با
اين پارادوكس چه بايد بكند؟ او ميخواهد ديندار باقي بماند و اندكي از تدين
فاصله نگيرد اما چه كند اگر چنين علامت سؤال بزرگي در ذهن داشته باشد؟ ليكن اگر
اين مشكل تعارض علم و دين به احسن وجه براي او حل گردد، بدون هيچ دغدغه، فكري
ميتواند در مسير توليد عمل گامهاي بلند و درخشاني بردارد و افتخار جامعهء
مسلمين در سراسر جهان گردد.
اما پاسخ مختصر اين معماي معرفتي آن است كه در نسبت بين علم و دين كه از نسب
اربع منطقي آيا تباين است؟ يا عموم و خصوص مطلق؟ يا نسبتي ديگر؟ هر كس راهي را
رفته است. اما اگر بگوييم مقصود ما كدام معناي علم است، خيلي سريعتر به پاسخ
خواهيم رسيد و نسبت منطقي بين آنها را درخواهيم يافت. از ميان معاني گوناگون
،علم به معناي دانش تجربي (scince) است كه اولاً ظني است و مانند علوم فلسفي و
رياضيات مبتني در براهين قطعي نميباشد ثانياً داراي متد تجربي (experimental)
است ثالثاً مركب از گزارههاي صحيح و سقيم است.
اگر به دقت به ويژگيهاي علوم تجربي عنايت شود به خوبي ميتوان دريافت كه آيا
بين گزارههاي ديني و علمي، تعارضي ميتواند وجود داشته باشد يا نه؟ داده اين
دسته از علوم به دو بخش تقسيم ميشوند:
الف ـ قوانين علمي: اين بخش از گزارههاي علمي تا حدي از قطعيت برخوردار است و
تأثيرپذيري كمتري از عوامل ظني دارد. اين قضايا معمولاً با گزارههاي قطعي ديني
هيچگونه برخورد و تعارضي ندارد. البته مقصود ما از دين در بحث خصوص اسلام است.
نه هر ديني، زيرا چه بسا بر اثر تحريفات پديد آمده در ادياني چون مسيحيت
تعارضات جدي در اين مرحله نيز يافت شود.
ب ـ نظريات علمي (theories) با توجه به اين كه نظريات علمي از قطعيت برخوردار
نيست و در موارد بسياري اين نظريات دچار ابطال و دگرگوني ميشود، بنابراين
نبايد انتظار داشت كه هميشه نظريات علمي با دادههاي ديني هماهنگ و كاملاً
سازگار باشد؛ زيرا لازمه، آن اين است كه كه دين نيز مانند آراي ظني و تجربي
دانشمندان همواره دستخوش دگرگوني شود. بنابراين ممكن است برخي از گزارههاي
ديني با برخي از گزارهها در زماني معارض افتد و در زمان ديگري موافق شود. به
عنوان نمونه ميتوان ديدگاه قرآن درباره پيوند بيولوژيك جنين با والدين را در
نظر گرفت كه تا اواخر قرن نوزدهم مغاير نگرش علمي رايج در زيستشناسي بود ولي
در نيمة، دوم قرن 19 نظريات مبتني بر پيوند يكسويه فرزند با پدر و مادر همگي
منسوخ گرديد و علم جديد نيز با ديدگاه قرآن در اين زمينه همسو شد. از طرف ديگر
بايد توجه داشت كه كاروان علمي بشر هنوز در نيمة، راه است و بسياري از نظريات
موجود نيز در آينده دگرگون خواهند شد.
طبيعي است در اين ميان آراء و انديشههاي صحيح و سقيم بسياري وجود خواهند داشت.
بنابراين انتظار هماهنگي كامل دين و علم به معناي دانش تجربي ، انتظاري
نابجاست، ليكن آنچه مسلم است اين است كه بين قطعيات دين و علم تعارضي نبوده و
نخواهد بود. (7)
استاد علامه، جعفري ميگويد: اينكه علم و دين با يكديگر متضادند، براي اولين
بار بطور رسمي در مغرب زمين بروز كرده و شيوع پيدا كرده است. اين حكم به تضاد
كه در مغرب در نتيجه، برخورد ارباب كليسا با علم بوجود آمده و موجب بروز يك جنگ
ساختگي ميان دين و علم گشته چگونه به جوامع اسلامي سرايت كرده و دين اسلام را
هم به تضاد با علم محكوم ساخته است؟! داستاني است بس شگفتانگيز! كه آن بيت
معروف را بياد ميآورد:
گنه كرد در بلخ آهنگري
به شوشتر زدند گردن مسگري (8)
اگر ما حيات معقول را داراي دو رويه يا دو بعد فرض كنيم، بدون ترديد يكي از آن
دو، دين است و دومي علم و معرفت (9) گروهي پيروزي نهايي را با علم دانسته و
دين را در مقابل علم ناتوان ميبينند گروهي پيروزي نهايي را با دين دانسته و
علم را جز يك روشنايي مزاحم چيز قابل ارزشي نميدانند. هر دو گروه با حقيقت علم
و دين آشنايي كامل ندارند و اگر در حقيقت اين دو موضوع دقت شود خواهيم ديد كه
اصلاً نه تنها علم با دين پيكاري ندارد بلكه بالعكس ميتوانند با همديگر به يك
همكاري ابدي دست بزنند. (10)
پارادوكس علم و عرفان
يكي ديگر از موارد كه به نظر متناقضنما جلوه ميكند مسألة رابطة علم و عرفان
است. زيرا مسلمان شيفتة، علم و دانش با آن همه تأكيدي كه بر كسب علم در اسلام
شده است مشتاق فتح قلههاي علم و دانش و صعود به مرحلة توليد عمل و رسيدن به
كاروان جنبش نرمافزاري است؛ اما ناگهان مواجه با تعابير بسيار تحقيرآميزي نسبت
به علم از سوي بعضي از بزرگان دين ميشود، آنگاه دچار شك و ترديد و حيرت ميشود
كه آيا علم را رها كند و صرفاً به دنبال عرفان باشد؟ يا مسأله به گونه اي ديگري
است و آن بزرگان مقصودشان از توهين به علم چيز ديگري بوده است؟ از اينرو،
ابتدا به طرح آن ديدگاهها در خصوص تحقير علم و بيفايده دانستن آن و حتي
وسوسهانگيز بودن آن ميپردازيم.
شيخبهايي (ره) در نان و حلوا چنين ميگويد:
علم رسمي سربسر قيل است و قال
نه از او كيفتي حاصل نه حال
علم نبود غير علم عاشقي
مابقي تلبيس ابليس شقي
دل كه فارغ شد زمهر آن نگار
سنگ استنجاي شيطانش شمار
اين علوم و اين خيالات وصور
فضلة شيطان بود بر آن حجر
سؤر رسطاليس و سؤر بوعلي
كي شفا گفته نبي منجلي
و باز ميگويد:
با دف و ني دوش آن مرد عرب
وه چه خوش ميگفت از روي طرب
ايها القوم الذي في المدرسه
كلما حصلتموها وسوسه
فكر كم ان كان في غيرالحبيب
ما لكم فيالنشاه الاخري نصيب (11)
اما پيش از شيخ بهايي (ره) و بيش از مولوي طعنهاي معروفي نسبت به علم دارد:
خرده كاريهاي علم هندسه
يا نجوم و علم طب و فلسفه
كه تعلق با همين دنياستش
ره به هفتم آسمان بر نيستش
اين همه علم بناي آخورست
كه عماد بود گاوواشترست
علم راه حق و علم منزلش
صاحب دل داند آن را يا دلش (12)
صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را مينداند آن ظلوم
داند او خاصيت هر جوهري
در بيان جوهر خود چون خري
قيمت هر كاله ميداني كه چيست
قيمت خود را نداني احمقيست (13)
اي كمان و تيرها برساخته
صيد نزديك و تو دور انداخته
اي بسا علم و ذكاوات و فطن
گشته رهرورا چو غول و راهزن
بيشتر اصحاب جنت ابلهند
تا زشر فيلسوفي مي رهند (14)
زيركي بفروش و حيراني بخر
زيركي ظن است و حيراني نظر
همچو كنعان سرزكشتي وامكش
كه غرورش داد نفس زيركش (15)
شبهه ميانگيزد آن شيطان دون
درفتند اين جمله كوران سرنگون
پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بيتمكين بود (16)
آنچه مسلم است بزرگاني كه به عنوان از آنها نام برديم مخالف عقل و علم نيستند
بلكه مرادشان از اين تعابير بعضاً بسيار زننده و تحقيرآميز، علم بيحاصل است و
آن علمي است كه براي تفاخر و خودنمايي باشد و آدمي را از رسيدن به مقصد اعلاي
حيات بازدارد.
والا خود مولوي ميگويد:
علم دريايي است بيحدو كنار
طالب علم است غواص بحار
گر هزاران سال باشد عمر او
مينگردد سيراواز جستجو
بنابراين علمآموزي و انديشهورزي را در همه حال ستوده و در تعريف همين
دانشها گفته است:
خاتم ملك سليمان است علم
جمله عالم صورت و جان است علم
علم و تعقل و انديشه مانند ساير نعمتهاي الهي في حد ذاته نيكوست به شرطي كه در
جهت كمال و سعادت معنوي انسان باشد. (17)
استاد علامه، جعفري (ره) در تبيين رابطة عرفان و علم و عقل معتقدند كه علم و
عقل موجب ميشود تا من انساني گسترش يافته و بر هستي اشراف پيدا كند. برخي از
عرفا علم و عقل را حجاب دانستهاند. البته علم و عقل هنگامي حجاب مطرح ميشوند
كه «عامل آرايش و غرور من انساني تلقي گردند» حتي خود عرفان اگر وسيله «آرايش
ذات» تلقي ميشود اين حجاب ضخيمتر از حجاب علم و عقل خواهد بود. علم و عقل از
آن جهت كه عارف را با حقايق آشنا ميسازند دو عالم روشنگر براي عارف به شمار
ميروند. مولوي نيز كه از چوبين بودن پاي استدلاليان سخن به ميان آورده به طور
مطلق نخواسته به نفي استدلال بپردازد. زيرا اولاً بيان مولوي شكل اول قياس است.
ثانياً با در نظر گرفتن ساير اشعار مولوي مراد آن نوع استدلالهايي است كه براي
خودنمايي و جلب توجه مردم به كار ميرود. از سوي ديگر استاد يكي از نتايج منفي
جداسازي شريعت، طريقت و حقيقت را اين ميداند كه ميان علم و عقل كه از بهترين
وسايل حقيقتيابي هستند و عشق و عرفان ، پيكاري ساختگي ايجاد خواهد شد. (19)
عرفاني را كه استاد جعفري مطرح ميكند، عرفان مبتني بر اسلام، آن هم اسلامي كه
از كتاب و سنت و سيره، پيامبر و ائمه ميآيد، ايشان در تعريف عرفان ميگويد:
«عرفان اسلامي عبارت است از گسترش و اشراف نوارني «من انساني» بر جهان هستي، به
جهت قرار گرفتن «من» در جاذبة، كمال مطلق كه به لقاءالله منتهي ميگردد». (20)
و استاد جوادي آملي ميفرمايند كه مقصود از عرفان، همان شهود واقع و معاينه
حقيقت خارجي است كه منزه از هر گونه نسج حسن و بافت خيال و دسيسة نفس در منطقة
مثال متصل است.(21)
و تنها راه ادراك حضوري ذات اقدس خدا شهود قلبي است و چنين بهرة ، دل مؤمن است
كه حقيقت ايمان در متن آن نهادينه شده باشد. و معلوم است كه حقيقت ايمان كه
اولين شرط شهود خداي سبحان است نه محسوس است نه متخيل، از اين رو خود حقيقت
ايمان را نه با ابراز حسي ميتوان ادارك كرد و نه با تمثيل خيالي ميتوان تصوير
كرد. (32).
آري انسان شيفتة، علم، ميتواند به عاليترين مدارج و معارف عرفاني نائل گردد.
زيرا انسان بزرگترين جدول بحر وجود و جامعترين دفتر غيب و شهود و كاملترين
مظهر واجبالوجود است.
اين جدول، اگر درست لايروبي شود، مجراي آب حيات و مجلاي ذات و صفات ميگردد.
اين دفتر شايستگي لوح محفوظ شدن كلمات نورية، شجون حقايق اسماء و شئون رقائق
ظليّه، آنها را داراست.
دفتر حق است دل، حق بنگارش
نيست روا پرنقوش باطله باشد.
غايت سيرانفسي، معرف شهودي است كه لم اعبد ربا لم اره، و نهايت سرآفاقي معرفت
فكري كه اولئك ينادون من مكان بعيد. (23)
پس ميتوان هم رياضيدان بود و هم عارف ، هم فيزيكدان بود و همعارف، هم پزشك بود
و هم عارف، همفقيه بو دو هم عارف، اينها نه تنها هيچ تعارضي با هم ندارند بلكه
دانشمند عارف و عارف دانشمند بسيار زيبندهتر است.
پارادوكس علم و ثروت
يكي از جدالهاي جدي اندروني كه ممكن است پويندگان دانش را از يافت و توليد علم
باز دارد و يا در اثناء راه آنان را متوقف نمايد، مسألة تعارض و تقابل علم و
ثروت است. اينكه اين در نزاع پيروزي از آن كداميك باشد و برتري را از آن كدام
بدانيم، چيزي است كه ذهن حقيقت جوي آدميان و به ويژه انديشمندان را به خود
مشغول داشته است، چنانكه حتي در مدارس به نوجوانان موضوع «علم بهتر است يا
ثروت؟» را براي درس انشاء ذكر مينمايد و اين نشان از اهميت اين سؤال و پاسخ آن
دارد. شهيد بلخي ميگويد:
دانش و خواسته است نرگس و گل كه به يك جاي نشكفند به هم
هر كس كه دانش است خواسته نيست و آن كه را خواسته است دانش كم (24)
در فرهنگ اسلامي علم بسيار ارزندهتر از ثروت است و اين مربوط به همة زمانهاست
قرآن كريم هرگز مال را ملاك برتري ندانسته است اما درباره علم ميفرمايد:
عليالارض زينة لها» (31) يعني آنچه كه در روي زمين است زيورارض است، نه زينت
انسان (32) پس زينت انسان علم و ايمان و ادب اوست
-هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعملمون ( زمر /9 )
-« يرفع الله الذين » امنوا منكم والذين اوتوالعلم درجات » ( مجادله /11 )
حضرت علي عليه السلام خطاب به ياررازدار خويش ، كميل مي فرمايند : يا كميل !
العلم يحرسك ، وانت تحرس الماس ، والمال تنقصه انفقه ، والعلم يزكوعلي الانفاق
، وضيع المال يزول بزول بر اثر خرج كردن نقصان مي يابد ولي دانش بر اثر ياد
دادن به ديگران فزوني مي يابد ، تمكن يافته به ثروت ، با از بين رفتن آن ، از
دست مي رود .
بود از مال و ثروت علم بهتر
كه باقي شد زهر فاني نكوتر ( 25 )
توئي گرمال و دولت را نگهبان
بردانش تو را در حفظ يزدان ( 26 )
اي كميل بن زياد ! شناسايي دانش و ( تحصيل آن ) دين است كه به سبب آن پاداش
داده مي شود . انسان به وسيله ، دانش در زندگي اش اطاعت از امر خدا واولي الامر
) را كسب مي كند و بعد از مرگش نام نيكي بجاي گذاشته است ( و نيز بدانكه ) دانش
فرمانرو است و ثروت فرمانبر و محكوم .
گرد آوردندگان مال تباه شدند در حاليكه ايشان زنده اند و دانشمندان پايدارند ،
چنانكه زمين و آسمان پايدار است ... ( 27 )
آري آنچنان كه امام فرموده اند ، دانشمندان تا دنيا دنياست پايدارند و تا
روزگاري كه نظم اين جهان برقرار است نام آنها بر تارك كتاب هستي نقش بسته است ،
آيا ارشميدس و سقراط و افلاطون و نيوتن و خواجه نصير و فارابي و جابربن حيان و
بوعلي سينا و پاستور و پاسكال و هزاران امثال ايشان مرده اند ؟
يا نامشان هميشه بر سر زبانها و يادشان الهام بخش دانش پژوهان ديگر است ؟
مطالعه تاريخ علم و فلسفه ، انسانهايي را بياد ما مي آورد كه در گوشه و كنار
اين زمين خاكي ، در طول قرنها و در پس زواياي مجهول و ناشناخته ، هستي با اظهار
عقيده اي ، يا كشف و اختراعي يا بيان حقيقتي ، يا نشان دادن واقعيتي ، موجوديت
خود را حفظ كرده اند و از فراخناي تاريك گورشان با ما صحبت مي كنند و ياد و نام
خودشان را در دلهاي ما زنده نگه مي دارند . ( 28 )
در ديوان امام علي عليه السلام مي خوانيم :
ليس الجمال با ثواب تزينها ان الجمال جمال العلم و الادب
زينت نه به جامه است اي مرد خدا در علم شود زينت مردان پيدا ( 29 )
كساني كه شيفته ء جمع مال و اندختن ثروات اند ، اينان شخصيت خود را درخارج از
وجود خود مي دانند ( 30 ) و فراموش كرده اند ، كه زرق و برق طبيعت ، زينت زمين
يا آسمان است نه زيور انسان . و اگر انسان خود را به زيورهاي مادي باخت ، براي
ابد از سعادت محروم شده است . اگر كسي ساختماني احداث كرد آن محدوده ء زمين را
زينت داده نه خودش را ، چون خانه زينت زمين است نه زيور صاحب خانه . زمين آباد
شده ، نه انسان . باغي كه دريك جا احداث شده ، آن محدوده خاص را مزين كرده ، نه
انسان را درخت زينت زمين است ، نه زينت انسان .
فرشي كه در يك اتاق گسترده شده ، زيور زمين است نه زينت جان آدمي ، زيرا قرآن
مي فرمايد : « انا جعلنا علي الارض زينه لها » (31 ) يعني انچه كه در روي زمين
است زيورارض است ، نه زينت انسان ( 32 )پس زينت انسان علم و ايمان و ادب اوست .
پارادوكس علم و راحتطلبي
آيا توليد علم و جنبش نرمافزاري با راحتطلبي قابل جمع است؟ آيا اين كس كه در
انديشة، تنپروري، پرخوري و هرزگي است ميتواند عالم و دانشمند شود تا چه رسد
به اينكه در زمرة، مولدان راستين علم به شمار رود؟ مطمئناً برجستگان دانش به
نيكي دريافتهاند كه «تا انسان هستي خويش را به علم ندهد، علم اندكي از خود را
به او نخواهد داد.» آدمي بايد در مسير تحصيل دانش و رسيدن به مرحله، توليد علم
سختيها و مشقتهاي بسياري را تحمل كند. كم گوي و گزيده گوي باشد. از پرخوري، از
پرخوابي و پرحرفي پرهيز نمايد. رنج سفر و غربت را پذيرا شود و صد البته نياز به
يك علاقه و اشتياق وافر دارد. زيرا «اين عشق است كه دانشمندان كامپيوتر را وامي
دارد سالهاي عمر خود را صرف و هر مانعي را برطرف كنند تا انسانهايي را به فضا
بفرستنند و برگردانند. اين عشق است كه سبب ميشود كساني كه تا دير وقت شب بيدار
بمانند و صبح خيلي زود برخيزند . . . هيچ عظمتي بدون عشقي بزرگ بدست نميآيد»
(33) دانشمندان بزرگ جهان دقيقاً به اين امر واقف بودند و از عمق درون
ميگفتند:
منم آن تشنة، دانش كه گردانش شود آتش
............................................ مرا اندر آتش همي باشد نشيمنها
و يا نيمههاي شب از خواب برخيزند و در حالي كه با شور و انرژي زايدالوصفي
مطالعه مينمودند چنين فرياد ميزدند. «اين ابناء الملوك من هذه اللذه»
پس توليد علم زحمت دارد و تلاش بسيار ميخواهد و ارزش آن و شيريني آن در همين
تحمل مشقتها براي گرفتن نتيجه است. پس اگر ميخواهيم به نتايج ارزشمند و با
شكوه علمي دست يابيم و در جهان اسلام درخشش ويژه داشته باشيم بايد با راحتطلبي
وداع كنيم و آن را به كناري نهيم.
پارادوكس علم و معنويت
آيا نميشود هم به كار توليد علم پرداخت و هم به لذتهاي معنوي رسيد و آن را در
عمق وجود خويش احساس نمود از علم به عين رسيد و از گوش به آغوش؟ يعني مولدان
علم، چشمي بيعيب براي ديدن غيب داشته باشند؟ و با چشمي ملكوتي به تماشاگه راز
رفته، حقايق عالم را مشاهده كنند؟ مسلماً اگر آنها هم بخواهند، نه تنها
ميتوانند بلكه بايد گفت، بهتر و زود تراز ديگران ميتوانند به جهان غيب برسند
و ببينندكه در غيب سري جهان چه خبر است. زيرا عالمان از خشوع بيشتري برخوردارند
و به خدا نزديكترند چنانكه در قرآن ميخوانيم: «انما يخشيالله من عباده
العلماء» (فاطر/28)
آنها هم ميتوانند رايحهاي ملكوتي را استشمام كنند و فضاي جانشان را عطرآگين
كنند و هم فعاليت مغزي و فكري خويش را به اوج علم و دانش برسانند. دانشمندان
مسلمان و مؤمن به خوبي ميدانند كه: «اسلام دين علم و دانش است. و دانش را
دومين پلة ترقيات طبيعي و تكاملي انسان شمرده است. در قرآن مجيد بيش از هفتصد
آيه در موضع خرد و دانش بيان شده، و بيش از اندازهاي كه مقصود است مقام دانش
را بالا برده است. بنابراين آيا چگونه ممكن است كه چنين آئيني كه زنده كنندة
دانش است با دانش مخالف باشد؟!» (34) و ما را فقط به سوي معنويت بخواند؟!!
بنابراين مولدان علم بايد بدانند كه آنان نيز ميتوانند به ستيغ تيز معنويت
صعود كنند و دلهايشان را به مبدأ تابناك اشراق متصل نمايند و با چشمي برزخي
باطن عالم را مشاهده كنند. البته نظام اين جهان، غيرتآميز است: يعني اجازه
نميدهد كه دست ناپاكان و نا اهلان به پاكيهاي اين عالم برسد. پس بايد طهارت
باطن داشت تا بتوان دستي در باطن جهان داشت و آن را مس نمود. زيرا در قرآن
ميخوانيم «لايسمه الا المطهرون» (واقعه/79)
از اينرو، هم ميتوان در جنبش نرمافزاري مشاركت كرد و بلكه طلايهدار آن بود
و هم در تكاپوي باطني عالم مشاركت جست و در زمرة آنان بود و به ولايت تكويني
دست يافت. چرا كه «انسان در اثر پيشرفت در امور معنوي به نوعي اشراف بر آفرينش
دست مييابد و قادر به تصرف در طبيعت ميشود» (35) هر چند برخي از ارباب قلوب
كه به مقام ولايت تكويني رسيده بودند به لحاظ و معنويت ادب معالله دست به تصرف
دراز نكردند و جز خدا نخواستهاند. (36)
بنابراين علم و معنويت نه تنها منافاتي با هم ندارند بلكه يار و ياور يكديگرند
و اهل علم در اثر مراقبت از نفس ميتوانند به عاليترين مراتب معنويت نائل
گردند زيرا مفتاح سعادت ابدي، مراقبت است.» (37)
در مورد حضرت آيتالله بهجت ميگويند كه در طول مدت چند سال اقامت ايشان در
نجف، آنقدر به تحصيل علم اهميت ميدادند كه صرفاً دو بار به زيارت حضرت مسلم در
كوفه ميرود، يك بار هنگام تشرف به نجف و بار ديگر هنگام وداع و مراجعت به
ايران. (38)
پارادوكس علم و روزمرگي
آيا توليد علم با روزمرگي هماهنگ است؟ و آيا روزمرگي موجب حيات علم ميشود يا
ممات آن به نظر ميرسد اگر علم دچار روزمرگي شد و آيندهنگري و پيشبيني نكرد
از توليد و پيشرفت و تكامل باز خواهد ماند. بنابراين پاسخ به نيازهاي كنوني
لازم است اما كافي نيست. زيرا ممكن است روزي مثلاً نفت ما تمام شود، پس بايد به
منابع ديگر انرژي نيز بينديشيم. اساساً عقل ميگويد كه آدميان بايد در زندگي
آيندهنگر باشند و در مسير توليد علم ، نبايد صرفاً به وضع موجود اكتفا كرد
بلكه بايد تلاش همه جانبه نمود تا به وضع مطلوب رسيد. لازمة چنين چيزي عبور از
روزمرگي و داشتن طرحها و نقشههايي بسيار دقيق است. ابتدا بايد انديشه كرد،
آنگاه آينده را به احسن وجه طراحي كرد طراحي كرد و اين به يك برنامهريزي علمي
دارد زيرا برنامهريزي يكي از مهمترين كليدهاي موفقيت آدميان است از اينرو،
گفتهاند. «برنامهريزي هدفدار، منتهي به ترقي و تعالي ميشود.» (39)
به نظر ميرسد كه علم از روزمرگي گريزان است زيرا حيات علم به نقد ورد كردن و
تعالي و ترقي است پس حل اين پارادوكس به تلاش روشمند، عميق و دامنهدار بستگي
دارد.
پارادوكس توليد علم و آفت علمزدگي
آيا اشتياق به علم و توليد آن و تلاش بيوقفه در جهت جنبش نرمافزاري ما را
دچار آفت علمزدگي ميكند؟ ممكن است جامعة، مسلمين دچار اين پارادوكس شود كه
اگر غرب دچار آفت علمپرستي شد پس اگر ما هم به توليد علم اقدام نماييم شايد
روزي دچار چنين تعارض فضيلتكش و ايمانسوزي شويم؟ و همين امر مانع اقدام آنها
براي توليد علم شود.
ابتدا بايد توضيح داد كه مقصود از علمزدگي يا سيانتيسم (scientism) چيست؟
سيانتيسم يعني اصالت دادن به عبارت ديگر، تنها علم تجربي را گرهگشاي علم بشر
دانستن. از نظر سيانتيستها هيچ چيز حقيقت ندارد جز آنچه علم ميفهمد و به هيچ
چيز نبايد رو كرد، جز آنچه علم نشان ميدهد.(40) اين تلقي و تلاقي براي غربيها
بعد از رنسانس و ظهور مكتب سيانتيسم رخ داد كه علم را تا حد خدايي بالا بردند و
حاكميت صد در صد علم تجربي را بر تمام اركان زندگي بشر پذيرفتند. ليكن مسلمان
معتقدند هرگز چنين عقيدهاي در مورد دانش تجربي ندارد تا دچار چنين پارادوكسي
شود اين معما براي او حل شده است. زيرا انتظار معقولي از آن در صحنه، زندگي
دارد. بررسي كارنامه، زندگي دانشمندان بزرگ جهان اسلام كاملاً گواه صادق آن
است. مؤمن در عين اشتياق وافر به علم و مطالعه و تحقيق، هرگز دچار غرور علمي
نميشود زيرا ميداند كه علم از ناحيه، علمآفرين، يعني، خالق هستي است. پس اين
تلقي صائب و روشن، آن تلاقيهاي نادرست را در جامعه مسلمين بوجود نميآورد.
پارادوكس توليد علم و علم نافع و سودمند
آنگاه كه ميخواهيم در جهان تدين به جنبش نرمافزاري روي آورديم با يك امر
ديگري مواجه ميشويم و آن اينكه از يك طرف عمر ما اندك است و از سوي ديگر علم
وسعت بيانتهايي دارد. پس چه بايد كرد؟ امام علي عليهالسلام در پاسخ به اين
سؤال ميفرمايند: «وقفوا اسماعهم عليالعلم النافع لهم» پرهيزكاران فقط به علم
و دانشي كه آنان را سود رساند، گوش فرا ميدهند (41)
همچنين در تعقيب نماز عصر ميخوانيم. «و اعوذ بك من علم لاينفع» اما چرا بايد
از علم غير سودمند به خدا پناه برد؟ زيرا ما در برابر لحظه به لحظه عمر عزيز
خود مسئوليم و حق اتلاف آن را نداريم. آنان كه سرمايه عمر عزيز خويش را مصروف
علوم مضر و غير سودمند ميكنند همانند كساني هستند كه ساليان درازي پول جمع مي
كنند و بعد يكييكي آنها را آتش مي زنند. علم غير سودمند علمي را گويند كه موجب
غفلت انسان از خدا و معرفت نفس شود. به واقع هر شنيدني براي ما فايده ندارد و
خواندن هر كتابي سودمند نيست. از سوي ديگر سودمندي در صورتي است كه هر گاه
رياضي، فيزيك، شيمي، زيستشناسي، پزشكي و هر علم ديگري كه ميخوانيم با نظر
عميق و دقيق باشد به گونهاي كه آيت بودن نظام خلقت و اسرار شگفتانگيز آن ما
را به عظمت خالق و خشيت در برابر او رهنمون باشد. پس اگر در توليد علم، بنا به
توصيهء گرانبهاي حضرت امير (ع)، آن جنبهء نافعيت و سودمندي آن منظور نظر باشد.
آنگاه نور علينور خواهد شد.
پارادوكس علم و مفهوم خدا در زندگي
آيا اگر به توليد علم پرداختيم، ديگر بايد با مفهوم خدا در زندگي وداع كنيم؟
زيرا مغرب زمينيان روزي كه به توليد عمل رسيدند كه پارهاي از دانشمندانشان
چنين كردند و چنين از جامعه خواستند؟ آيا بايد به گونهاي عمل كرد كه بت بزرگي
از توليد علم بسازيم و خدا را از فضاي زندگيمان حذف نماييم؟ اساساً بين توليد
علم و مفهوم خدا در زندگي هيچگونه تعارضي وجود ندارد، چرا كه اين تقابل نيز در
غرب قبل از انتشار كتاب داروين در مورد پيدايش نوع انسان پديد آمد. «موضوع اصلي
كتاب منشأ انواع اين انديشه، ساده است كه رقابت همان كاري را در طبيعت وحشي
ميكند كه پرورشگر در ميان جانداران اهلي انجام ميدهد؛ يعني كه حذف و اصلاح از
راه تنوع و گزينش طبيعي صورت ميگيرد.» (42) بر اساس تئوري وي انسان در تداوم
تكامل حيوانات پستتر از خودش بوجود آمده است. طرح آن موجب شد كه در برخي از
محافل از اين نظر علمي براي انكار خدا استفاده كنند و حال آنكه داروين خود با
صراحت اعلام كرد كه «من در تحولات فكري خويش به انكار وجود خدا نرسيدم.» (43)
بنابراين هر چقدر علم پيشرفت كند نه تنها به هيچ وجه مفهوم خدا را در زندگي
انكار نميكند بلكه موجب پي بردن به عظمت خالق جهان آفرينش و موجودات آن
ميشود. زيرا جهان، قانونمند است و كشف هر قانوني ما را بيشتر شگفتزده ميكند
نه منكر آفريننده، قوانين جهان هستي.
پارادوكس علم براي علم و علم براي خدا
اصولاً براي رسيدن به توليد علم آيا بايد فقط علم را براي علم خواند يا علم را
براي خدا؟ آيا اگر علم را فقط براي خدا بخوانيم ديگر به مرحلة جنبش نرمافزاري
نخواهيم رسيد؟ و يا بالعكس، تلاش ما چند برابر خواهد شد؟ بسياري از فلاسفه
گفتهاند: «علم براي علم و شناختن براي شناخت. چون اگر كسي علم را براي مقصود
ديگري تحصيل كند به اندازة ضرورت اكتفا ميكند و همين كه به مقصود نائل گرديد
تحصيل را ترك ميكند؛ اما وقتي علم را ذاتاً دوست داشته باشد ولو مانع اغراض
ديگري باشد، در تحصيل آن سعي و كوشش ميكند. گويند ترقي علم در هر ملتي متفّرع
بر اين بوده است كه آن را ذاتاً دوست داشتند يا براي غرض ديگري تحصيل
مينمودند.» (44) از سوي ديگر علامه جعفري معتقد است كه درك شناخت علوم نبايد
تنها براي آرايش ذهني و كسب امتيازات اعتباري صورت بگيرد بلكه حتماً بايد در
جهت ايجاد زمينههاي مناسب براي برخورداري جامعه از حيات معقول مورد
بهرهبرداري قرار بگيرد.(45) در اين خصوص يكي از پندهاي گرانماية پيامبر اكرم
(ص) به ابنمسعود آن است كه:«اي پسر مسعود: هر كه علم براي دنيا آموزد و مهر
دنيا و زيورهاي آن را بر علم برتري دهد و برگزيند مستوجب خشم خداوند است وبايد
با يهود و نصاري كه كتاب خدا را پشت سر نهادند در ، پايينترين قسمتهاي دوزخ
بماند.» (46) از اينرو، با عنايت به مطالب پيش گفته، درمييابيم كه خود علم
فينفسه يك امر وجودي است. و وجود هم شرافت دارد. ليكن انسان مؤمن پيوسته بدين
نكته ، ارجمند واقف است كه از علم و دانش بايد براي رسيدن به جاذبه ، ربوبي
استفاده كرد و هدف تنها خدا باشد ولا غير، بنابراين نيت مؤمن از توليد علم
بايد قرب الهي باشد و اين مطلب منافاتي با دوست داشتن علم ندارد.
پارادوكس علم و عمل
در دين مبين اسلام بر روي مسأله عمل تأكيد بسيار شده است. تا بدانجا كه در
افواه عموم مسلمين معروف است كه ميگويند، اصل، عمل انسان است نه چيز ديگر،
حال اگر ما وقت عزيز خود را مصروف تحصيل و توليد علم بنماييم آيا از عمل
بازنميمانيم؟ به سخن ديگر چگونه ميتوان تناقض علم و عمل را براي خود حل نمود؟
اگر به مدّاقه و كنكاش در خصوص علم و عمل بپردازيم. به نيكي درمييابيم كه «علم
و عمل عليالتحقيق جوهرند نه عرض. بلكه فوق مقولهاند و انسان به علم و عمل
ارتقاء وجودي مييابد، و هر كس بدان پايه كه علم آموخته و عمل اندوخته، به همان
اندازه انسان است و قدر و قيمت دارد.» (47)
آدمي اگر ميخواهد به آسمان كمال پرواز نمايد و هدف راستين حيات را بخوبي ادراك
نمايد. بايد با دو بال علم و عمل پرواز كند تا در ملكوت آسمانها، كه خود با
عظمت است، به عنوان «عظيم» خوانده شود. چنانكه امام صادق (ع) ميفرمايند: «هر
كه براي خدا علم را بياموزد و به آن عمل كند و به ديگران بياموزد در مقامهاي
بلند آسمانها عظيمش خوانند و گويند: آموخت براي خدا ، عمل كرد براي خدا، تعليم
داد براي خدا.» (48) از اين بيان نوراني ميفهميم كه اولاً علم را براي خدا
بايد آموخت ، ثانياً علم با عمل همدوش است و علم، عمل را صدا ميزند و در
نتيجه مكمل يكديگرند، ثالثاً چنانكه پيامبر (ص) به ابنمسعود ميفرمايند: هر كه
بياموزد و عمل نكند، خداوند او را در قيامت كور محشور سازد. (49) رابعاً هر كه
عمل كرد به معلومات خودش خداوند مجهولات او را معلوم ميفرمايد: (50) زيرا امام
صادق (ع) ميفرمايند: «من عمل بما علم، ورثه الله علم ما لم يعلم. كسي كه به
دانستة ، خود عمل كند. خداوند علم و آنچه كه نميداند را نيز به او خواهد داد.»
(51) بنابراين رابطة علم با عمل در فرهنگ اسلامي يك موضوع حل شدهاي است و
نيازي به تفضيل ندارد.
سخن پاياني
علاوه بر پارادوكسهاي عنوان شده موارد ديگري همانند: تخصص و تعهد، دانش و ارزش،
فكر و ذكر، توليد علم و تربيت ديني، مطرح است كه بخاطر اختصار از بيان آنها
خودداري شد. هر چند به طور تلويحي در لابلاي مطالب ذكر شدهاند. به نظر ميرسد
اگر اين گرههاي دروني براي عموم مسلمين گشوده شود و اين تعارضها و تناقضات
بعضاً روحي درست تبيين شود، آينده، علمي مسلمانان، كه پيوسته دغدغه، اخروي
دارند، از تجلْي و تلألو خاصي برخوردار خواهد شد. اميد آنكه اين نوشته گامي هر
چند كوچك در جهت بازگشايي و بازنمايي راه پر نشيب و فراز توليد علم و جنبش
نرمافزاري در جهان اسلام باشد و ما را در مسير توليد علم، در پرتو عنايات صاحب
زمانمان حضرت مهدي (عج) مستدام و پاينده بدارد.
نيك بسيار بگفتيم در اين باب سخن
و اندكي بيش نگفتيم هنوز از بسيار
انه مفيض الخير و الجود
پاورقي
1.حسنزاده،
آملي. حسن، معرفت نفس دفتر سوم، ص 349
2.اصول كافي، ج اول، كتاب فضلالعلم
3.بخشايشي، عقيقي، زير بناي تمدن و علوم اسلامي، ص 91
4.حسينزاده، محمد، فلسفه، دين، ص 37
5.علي زماني، امير عباس، زبان دين، صص 44ـ46
6.پلانك، ماكس، علم به كجا ميرود، ترجمه، احمد آرام، ص 235
7.پرسمان، به صورت لوح فشرده توسط نهاد رهبري
8.جعفر محمدتقي، علم از ديدگاه اسلام، ص 13
9.همان منبع، ص 44
10.جعفري محمدتقي، علم در خدمت انسان. ص 31
11.شيخبهايي، كليات اشعار و آثار فارسي صص 4ـ6
12.مثنوي. دفتر چهارم، ابيات 1515ـ1520
13.مثنوي، دفتر سوم، ابيات 2643ـ2654
14.مثنوي، دفتر ششم، ابيات 2354ـ2358ـ2367ـ2374
15.مثنوي، دفتر چهارم، ابيات 1402ـ1407
16.مثنوي، دفتر اول، ابيات 2125ـ2128ـ2136ـ2138
17.ابراهيميان، سيدحسن، معرفت شناسي در عرفان، صص 46ـ48
18.نصري، عبدالله: تكاپوگر انديشهها، ص 444
19.همان منبع، ص 448
20.همان منبع، ص 431ـ432
21.جوادي آملي، عبدالله: حيات عارفانه. امام علي عليهالسلام، ص 34
22.همان منبع، ص 45
23.حسنزادة آملي، حسن، معرفت نفس، دفتر اول، مقدمه، كتاب
24.تاريخ ادبيات در ايران، سال سوم رشتة ادبيات و علوم انساني ص 29
25.در ورايت ديگر از امام علي عليهالسلام نقل شده كه فرمود: العلم يبقي والمال
يفني
26.باقري بيدهندي، گنج حكمت يا احاديث منظوم، ص 309
27.اللهياري، عليرضا. كميل (سرگذشتنامه. بزرگان اسلام) صص 4ـ6
28.همان منبع، ص 19
29.باقري بيد هندي، همان منبع، ص 147
30.اللهياري، همان منبع، ص 23
31.سوره كهف /7
32.جوادي آملي، عبدالله: اخلاق كارگزاران در حكومت اسلامي، ص 62
33.رابينز، آنتوني، بسوي كاميابي، ترجمه، مهدي مجردزاده، كرماني، ص 24
34.موسوي راملي دزفولي، سيد احمد؛ سراج الساكين يا چراغ رهروان، ص 88
35.باقيزاده، رضا؛ نكتههاي ناب از آيتاللهالعظمي بهجت، ص 132
36.حسنزاده، آملي، حسن، مجموعه، مقالات، ص 51
37.همان منبع. چ
38.باقيزاده رضا؛ همان منبع. ص 106
39.رابينز، آنتوني، همان منبع، ص 25
40.فتحالهي، ابراهيم، متدلوژي، ص 153
41.نهجالبلاغه؛ ترجمه، فيضالسلام، ص614
42.هال، لويس ويليام هلزي، تاريخ و فلسفه، علم، ترجمه، عبدالحسين، آذرنگ، ص
343
43.رجبي، محمود؛ انسانشناسي، ص 89 (به نقل از كتاب زندگي و نامههاي چارلز
داورين؛ ج 1،ص 354)
44.حسنزاده، آملي، حسن، معرفت نفس، دفتر سوم، ص 414
45.جعفري، محمدتقي، علم از ديدگاه اسلام، ص 59
46.ميرباقري، سيدابراهيم، اي پس مسعود، ص 31
47.حسنزاده، آملي، حسن، مجموعه، مقالات، ص 103
48.اصول كافي، همان
49.ميرباقري، سيدابراهيم، همان منبع، ص 32
50.ساعي، سيدمهدي، به سوي محبوب (رهنمودهاي حضرت آيتالله بهجت)، ص 39
51.همان منبع، ص 40
منبع:
كتاب مجموعه مقالات نخستين كنگره بين المللى - دانشگاه آزاد اسلامى از سايت
خبرگزاري فارس