ايلات و عشاير آذربايجان و اران و آسياى صغير كه اندك اندك به تشيّع رو آورده و
در خانقاه صوفيان اردبيل از شيخ صفى الدين اردبيلى به اين سو پرورش يافته بودند
به دفاع از اين سلسله صوفيه (صفويه) برخاستند. آنان به تدريج از جنبهى معنوى
به سياست و حكومتگرى كشيده شده و با تشكيل اتحاديهى قزلباش پايگاه عقيدتى و
نظامى خود را پديد آورده و به مرور با تقويت آن توانستند شاه اسماعيل صفوى را
به پادشاهى برسانند. اين امر تاريخى كه هويت و وحدت ايران را نيز در برداشت در
جامعه مقبوليت يافت و نهايتاً سلطنت صفويه، ايرانگير شد.
اما به سان تمام سلسلهها كه در آغاز با انديشه و آرمان به حكومت مىرسند و
آنگاه از پايگاههاى اصلى ايدئولوژيك خود دور مىشوند، قزلباش نيز محو قدرت و
نعمت گرديد و در مسايل سياسى و اجتماعى آن چنان دخالت كرد كه سرانجام به آشوب و
متلاشى شدن انجاميد؛ به گونهاى كه شاه عباس اول آن اتحاديه را در عمل منحل كرد
و با تشكيل سازمان شاهسون به گونهى ديگر، سلطنت صفويه را در پناه نظامىگرى
قرار داد.
درآمد
قزلباش (سرخ سر) نام و عنوان اتحاديهاى از تركزبانان آناتولى و اران و
آذربايجان است كه به ايلها و اويماقهاى كوچك و بزرگ، چون استاجلو، افشار،
تكلو، ذوالقدر، روملو، شاملو، قاجار، ورساق و گروههايى از صوفيان قراباغ و
ديگر متمايلان روستايى و منطقهاى شيعى تعلّق داشتهاند.
اين اتحاديهى مذهبى - سياسى با قدرت نظامى خود سلطان حيدر صفوى و بهويژه
فرزندش شاه اسماعيل را در ترويج تشيّع و رسيدن به سلطنت يارى رساند. و به علّت
داشتن كلاهنمدى سرخ رنگ (خونخواهى شهيدان) با نوكى بلند و پيچيده در دستارى
سپيد يا سبز رنگ (نماد شيعه و سيادت)، از پشم و ابريشم، در دوازده تَرك (نماد
مذهب اثنى عشرى)، نام «قزلباش» را مختص خود كرد و در سازمان مجهّز خود در
دوستى شاه (شاهسونى) و دفاع از او، به عنوان «مرشد كامل»، فداكارى و از
خودگذشتگى نشان داد و سرانجام با ايمان و قدرت بسيار، «مرشد» بزرگ خود را بر
اريكهى سلطنت ايران نشاند.
حركت مذهبى - سياسى اين طوايف بر ضد ستم و اجحاف حاكمان و زمينداران
مالاندوزِ گذشته، با در نظر گرفتن جنبههاى تاريخى، از سويى استقلال و مركزيّت
سياسى ايران را در شرايط نابهنجار ملوكالطوايفى حاكم بر كليت ايرانزمين(1)
فراهم آورد و در رويارويى با عثمانيان و ازبكان (از غرب و شرق) هويّت ملى و
فرهنگى ايران پايدار ماند و از سوى ديگر به دليل تعصّب در باورهايى كه بر آن
نام تشيّع و ولايت نهاده بودند، بخشهايى از سرزمين تاريخى ايران را به
حكومتهاى سنّىمذهب مجاور علاقهمند و وابسته كرد و به گونهاى يگانگى
فرامذهبى ايران زمين را متزلزل ساخت.
چگونگى اين جنبش خودجوش و «سازمان يافته» در تحليل اسلامباورى ايرانيان و
برخوردارىهاى تاريخى و فرهنگى و عقيدتى آنان بازشناسى شده و نحوهى قيام و
سرانجام حاكميّت قزلباش تبيين گرديده است.
قزلباشان سلسلهاى را به قدرت رساندند كه هنوز هم نزد ايرانيان، به ويژه ساكنان
اران و آذربايجان، مرتبت اسطورهاى «اسكندر» و «خضر» و «اولياءاللَّه» را دارا
هستند؛ و به قول استاد عبدالحسين نوايى:
سلطنت صفويه غير از جنبهى سياسى، از نظر ايرانيان جنبه معنويتى داشت و آن همان
روح ارشادى بود كه شيخ صفى و فرزندش صدرالدّين موسى و فرزندش خواجه على
سياهپوش در دلها دميده بودند، به همين جهت مردم ايران گذشته از احترامى كه
بديشان به عنوان رهبر سياسى ابراز مىداشتند، قلباً نيز بدان خاندان ارادتى
تمام و علاقهاى فراوان احساس مىكردند و آنان را نهتنها رهبر سياسى، بلكه
پيشواى معنوى خود مىدانستند.(2)
جنبش قزلباشان و تشيّع منطقهاى - روستايى آنان در دورهى به قدرت رسيدن و
حاكميّت، در چنبر چند تقابل فكرى اجتماعى قرار گرفت:
نخست در تقابل با تشيّع حوزهاى - شهرنشينى و تضادهاى آنان (معارضات فكرى و
تعلّقات عربى - ايرانى)؛ و ديگر تقابل با قدرت و حاكميت و گرايش يافتن به آنكه
اندك اندك جنبش سادهى عدالتخواهانهى قزلباش را از ارزشهاى اوليه دور مىكرد
به گونهاى كه در اوج سلطنت صفويه، تزلزلهاى عقيدتى آن چشمگير گرديد و،
سرانجام، با آنكه بسيارى از «حقانيّتهاى» تاريخى - اجتماعى آن، هنوز هم
كارايى و توانمندى داشت، در سراشيب انحلال و نابودى قرار گرفت و سلطنت
بلندآوازهى صفويه، با پديد آمدن تفرقه و تشتّت، پايههاى اصلى پايدارى خود را
از دست داد و با حملهى گروههايى نه چندان نيرومند از ساكنان شرقى ايرانزمين
(قبايل و عشاير افغان) و ناراضيان ديگر از پاى درآمد.
1. اسلام باورى ايرانيان
عوامل اجتماعى - سياسى و فرهنگى حاكم بر سراسر ايران زمين تاريخى، از آغاز
پيدايش ديانت مقدّس اسلام، شرايط و زمينههايى را پديد آورد كه اين آيين جديد
به سهولت توانست در جامعه گسترش يابد و ارزشهاى معنوى و آداب و مناسك نوين آن
با روشهاى ديرين زندگى فردى و اجتماعى «ايرانيان» درآميخت و آنسان يگانگى و
همسويى يافت كه نهتنها بر بسيارى از اختلافات و چندگانگىهاى «درون جامعهاى»
پايان داد، بلكه آسيبهاى ناشى از اغتشاشهاى چند صد سالهى «برون جامعهاى» از
آن ميان جنگهاى ايران و روم را براى هميشه ترميم كرد. اين وضع نياز چندانى به
عمليات جنگى و اقدامات نظامى نداشت.
جامعهى «ايدهآل» توحيدى اسلام كه توسط پيامبر گرانقدر محمد مصطفىصلى الله
عليه وآله وسلم بنيان يافته بود، در دورهى زمامدارى خلفاى راشدين (41 - 11ق)
نيز حيات ثمربخش خود را ادامه داد؛ اما با به قدرت رسيدن امويان (41 - 132ق) كه
به گونهاى تفكيك سياست از ديانت (حكومت از عقيده) حاصل شد، پارهاى معيارهاى
جاهليّت و هنجارهاى سياسى - نظامى مبتنى بر نيازهاى صاحبان قدرت و اقتباس
شيوههايى از عملكردهاى رومى بيزانس جاىگزين آن گرديد.
مسألهى عرب و غيرعرب، حكومت كننده (حاكم) و حكومت شونده (محكوم)، آرمانخواه
مذهبى (مؤمنان حجاز) و قدرتمدار سياسى (بزرگان دمشق)، مسلمان و غير مسلمان (به
تشخيص صاحبان قدرت) تار و پود وحدت نسبى پيش آمده را در هم ريخت و جنبشهاى
دينى و عقيدتى و سياسى گوناگونى پديد آورد كه البته بر اين امر برخوردهاى
اجتماعى و فرهنگى ملل و اقوام منطقه را نيز بايد افزود(3) واقعيّات ياد شده و
رويدادها و حركات ديگر در جامعهى ايران، كه به تحقيق از لحاظ مدنى و آگاهىِ
اجتماعى پيشرفته بود، نمىتوانست بىتأثير باشد؛ از اينرو پس از شهادت
اميرمؤمنان علىعليه السلام بسيارى از نهضتهاى ضد اموى كه در بخشهاى
پراكندهاى از «سرزمين اسلام» آغاز گرديد، به صورتى در پيوند با ايران و
ايرانيان شكل گرفت. اين حركت، كه «علويان» از قوىترين محورهاى آن بودند، در
آغاز اجتماعى - سياسى به نظر مىرسيد، لكن به مرور صبغهى عقيدتى - مذهبى يافت،
تا اينكه تشيّع، شكل تاريخى خود را بر پايهى امامت علىعليه السلام و خاندان
او و اصلِ عدالتخواهى به دست آورد.(4)
الف) كانونهاى اعتراض
سرزمين ايرانيان از آنسوى خراسان و ماوراءالنهر تا ميان رودان و منطقههاى
غربى، يكى از مهمترين مركزهاى شورش و اعتراض عليه ستم و ستمگرى امويان شده بود
كه با قيام انتقامخواهان شهادت حسينبن علىعليه السلام و خيزشهاى مسلمانان و
پيروان علىعليه السلام و حتى غير مسلمانان آغاز گشته و با انقلاب خراسان به
رهبرى ابومسلم ابعاد سياسى و نظامى بساط حكومت دمشق از هم پاشيده شد و عبّاسيان
بر اريكهى قدرت در بغداد ( 656 - 132ق) نشانده شدند و حكومت جديد رنگ ايرانى،
خاصّه ساسانى، پيدا كرد و رنگ رومى حكومت بنىاميّه از ميان برداشته شد.
با اينكه تغيير خلافت امويان به عباسيان بسيار با اهميّت بود، اما نتوانست به
علت دگرگون نشدن «ساخت حكومت»، احيا كنندهى ارزشهاى اسلامى دورهى
رسولاللَّهصلى الله عليه وآله وسلم باشد؛ به همين دليل مردم نومسلمان و
ستمديدهى ايران در وضعى قرار گرفتند كه، ناچار شدند با هر اعتقاد و گرايش
فرقهاى و مذهبى اسلامى و غير اسلامى، نسبت به خلافت جديد نيز انديشمندانه و
محتاطانه رفتار نمايند و به خاندان علىعليه السلام علاقهمندى بيشترى داشته
باشند و از لحاظ فكرى و مذهبى با تشيّع هم جوشى فزونترى احساس كنند، يا جداى
از امر فقاهت و با پاىبندى به مذهبهاى اسلامى موجود، در منطقهها در يك
زمينهى اجتماعى و فرهنگى عام علاقهمند يا پذيراى اسلام اشراق و عرفان باشند و
اين حالت و «حوالت» تاريخى يكى از اركان وحدت و هماهنگى «ملّى» در سراسر ايران
بود.(5)
ب) نقش تشيّع
شيعيان پيدايش مذهب خود را از زمان رسولِ خداصلى الله عليه وآله وسلم دانسته و
اعتقاد دارند كه بار سنگين امامت و رهبرى «امّت اسلام» در واقعهى غدير خم بر
عهدهى علىبن ابيطالبعليه السلام نهاده شده بود؛ لكن برخلاف انتظار، عدهاى،
كه در «اكثريت» نيز بودند، پس از رايزنى در سقيفهى بنىساعده اين وظيفهى
بنيادى اسلام را بر عهدهى ابوبكر (13 - 11ق) نهادند. و پس از او عمربن خطّاب
(24 - 13ق) به توصيهى همو و سپس، عثمانبن عفان (36 - 25ق) با نوعى دسيسهى
بدفرجام خليفهى مسلمانان شدند و در پايان علىعليه السلام به مقام خلافت و
ادارهى امور جامعهى اسلامى (41 - 36ق) رسيد كه تا اين زمان نابكارىهاى
بسيارى صورت گرفته بود.
شيعيان، يا پيروان علىعليه السلام، در «اقليّت» بودند و در اين ماجرا نهتنها
نسبت به خلفاى ياد شده در بالا (راشدين) - به استثناى خليفهى چهارم (نخستين
امام) - نظر موافق نداشتند، بلكه با طرح امامت در برابر حكومتهاى موروثى بعد
امويان و عباسيان بهطور كامل در جبههى مخالف قرار گرفتند و با بودن زمينههاى
تبليغاتى بهصورتهاى مختلف، گروههاى زيادى از محرومان جامعه، ستمديدگان
پارهاى مناطق، مسلمانان غير عرب و اقليّتهاى غير اسلامى را به خود جلب نمودند
و بر روى هم ايران زمين را سنگر اساسى مبارزات خود قرار دادند.
در سال 260 قمرى دوازدهمين امام شيعيان، مهدى موعودعليه السلام، از نظرها پنهان
شد و مدت هفتاد سال (غيبت صغرى) فقط با چهار تن از صحابهى خود (نوّاب اربعه)
در رابطه و گفتوگو بود كه آخرين آنها، علىبن محمد السمرى، در سال 329 قمرى
درگذشت و از آن زمان رابطهى مستقيم امت با امام غايب قطع گرديد (غيبت كبرى) و
مشتاقان «قسط الهى» در انتظار فرج وى و روزى هستند كه بيدادگرى از روى زمين
ريشهكن گردد.
از آن روزگار و حتى پيش از آن، شيعيان در برابر هر نوع حكومت واكنش نشان
مىدادند، در نتيجه، هيچگاه توافق كامل با نهادهاى سياسى جامعه حاصل
نمىكردند. اين امر جداى از جنبشهاى متعددى است كه ايرانيان گاه در لواى شيعه
و دوستى خاندان ولايت در پيوند با باورهاى فرهنگى ايران پيش از اسلام ظاهر
ساختند. در نظر شيعيان شاهان ايران و حكّام جامعههاى اسلامى، جز در مواردى
نادر كه از مدافعان و حاميان تشيّع بودند، بر روى هم از ستمگران و غاصبان حق
الهى رهبرى جامعه بهشمار مىآمدند. قيامها و نهضتهاى خونينى كه از واقعهى
كربلاى حسينى به سال 61 قمرى آغاز شد، بىترديد همه از آن حماسهى حقطلبانه
الهام گرفتهاند. بدينسان چهرهى عدالتخواهى تشيّع در تاريخ اسلام همواره
خونين و مظلومانه بود و محرومان و ستمديدگان، از هر قوم و طايفه و صنف و گروه،
طى اين دوران به اين طريق فرا خوانده شدند، تا روزى حقيقت و عدالت در جامعه
روايى يابد.
با توجه به اين كه مذهب اكثريت مردم اين سرزمين تسنن، خاصه حنفى و شافعى بود و
ادارهى حكومتها غالباً در دست سنّيان قرار داشت و در پناه و حمايت آنان
فقيهان و قاضيان مذاهب اهل سنت به فقاهت و قضاوت مىپرداختند و، در نتيجهى
اعمال آنان، گاه ستمگرى و تعصّب نيز چهره خوفناك و ضد دينى خود را به مظلومان
جامعه و آزادگان و احرار نشان مىداد، اما گويى در نهان ديانت ايرانيان به دور
از دادخواهى و عدالت نبود و تشيّع - بى آنكه احكام مذهبى منظور باشد - در
سراسر ايران حضور معنوى و روحانى يافت و اين امر در تاريخ فرهنگى جامعه انعكاس
چشمگيرى داشت.
ج) اشراق ايرانى
ساكنان مناطق مختلف، اعم از شيعى (فرقهى ناجيه) و پيروان امامان فقه اهل سنت،
در فلسفه و كلام از طريق منطق و استدلال و در عرفان و تصوّف با زبان محبت و عشق
و كشف و شهود، حقانيّت و درستى طريقت خود را آشكار ساختند و در هر دو مسير
معنوى و روحانى بالاتر از «قيل و قال مدرسه» و «يجوز و لايجوز» قرار داشتند.
اين تساهل و مداراى عقيدتى در كمتر سرزمينى در جهان ظهور عملى يافته است.
در اين مورد با وجود سليقههاى گوناگون، اختلافهاى شديد و زحمتافزا پديد
نيامده است، با آنكه بر روى هم، توحيد ايرانيان، «اشراقى»، و توحيد ساكنان
آنسوى اروندرود بيشتر «عددى» بود، لكن در يكديگر نيز تأثير داشتند.
اما شيعيان كه خود با اشراق آشنايى ديرينه داشتند، در برابر انديشهها و
مكتبها و شرايط گوناگون اجتماعى و سياسى و شعبههاى چندگانهى مذهبى چون: زيدى
و اسماعيلى و اثنى عشرى - سه فرقهى مهم - تقسيم شدند و به مرور نيز در درون هر
يك انشعاباتى پديد آمد. شيعهى اثنىعشرى به جهت سازمان يافتگى فكرى - كلامى و
عملى - فقهى و بر روى هم فرهنگى، به ويژه نوشتارى، قوىترين فرقههاى شيعى
نظاميافته بود كه در ايران، خاصّه در بخشهاى مركزى به گونهى مكتبى با
ساختارهاى همه جانبه، مورد قبول اهل انديشه قرار گرفت و كمابيش با عرفان و
انديشههاى اشراقى مدغم شد و به علت شرايط تاريخى و اجتماعى رشد و بالندگى پيدا
كرد و براى مردم نيز پايگاه دفاعى گرديد.
د) زبان فارسى
با تحوّل زبان پهلوى و پديد آمدن زبان جديد فارسى و گويش مردم در سراسر كشور به
اين زبان پويا و نگارش كتابها و رسائل گوناگون در زمينههاى علمى و عقيدتى و
ذوقى و خلاقيّتهاى ادبى و هنرى مستقل و يگانهساز ايرانى، ابعاد فرهنگىِ هويت
تاريخى ساكنان اين منطقه را فراهم آورد. اين زبان كه به علت ويژگىهاى ذاتى
زبانشناختى و رشد در محيط فرهنگى پويا و زايا، بستر بيانها و خواستههاى
عرفانى و اشراقى شد، شعر فارسى را پديد آورد كه خود چراغ عرفان و اشراق بود و
در همين روند، خودِ زبان به غناى تاريخى رسيد.
بدينسان اسلامباورىِ ايرانيان در پيوند با كانونهاى گوناگون اعتراض و
انگيزههاى عدالتخواهى بالنده شد و در ژرفاى تشيّع جنبههاى ضد قدرت پيدا كرد
و هماهنگ با مذهبهاى ديگر، گاه در بعد سياسى - نظامى و گاه در عرفان و اشراق و
عشق به توحيد و توحّد، در راستايى «فرامذهبى» قرار گرفت و اين خصلت را از طريق
آسياى مركزى (خراسان و ماوراءالنهر) به چين و ماچين؛ از طرف شرق ايرانزمين
(پامير و سند) به هند و مناطق آسياى جنوب شرقى؛ و از سوى آذربايجان و اران به
آنسوى جبال قفقاز؛ و از مسير آسياى صغير تا بالكان و سواحل شرقى آدرياتيگ
انتقال داد و در همهى اين سرزمينها، با زبان فارسى و نوشتارهاى فارسى،
محاورات علمى و فقهى و زمزمههاى عشق و محبت، فراتر از «نطق و ايما و سجل»
تحقّق پيدا كرد.
ه ) پيامدهاى يورش مغولان
حملهى مغول آسيبهاى فراوانى بر نهادهاى اقتصادى و فرهنگى ايران و سرزمينهاى
همجوار وارد ساخت و پارهاى از رشتههاى وحدت دينى و فرهنگى ممالك اسلامى را
از هم گسست. خلافت عربى عباسيان را از ميان برد لكن زندگى اجتماعى نوين را به
مرور در چارچوب هويتهاى سياسى مستقلتر قرار داد و در يگانگىهاى تاريخى -
فرهنگى ساكنان ايران زمين كه در ابعاد ديانت و مذهب و اشراق و هنر، جلوههاى
جهانگسترى يافته بود، خدشه ايجاد كرد. بىترديد زمينههاى «درون جامعهاىِ»
گسستهاى اجتماعى و فرهنگى را هيچگاه نبايد از نظر دور داشت، حكومتهاى
اوليّهى مغول در بخشهايى از ايران، و به مرور تسلّط ايلخانيان (756 - 656 ق)
و، سرانجام، يورش تيمور و حكومت تيموريان (906 - 771 ق)، هيچيك نتوانستند
پيوندهاى ياد شدهى ايرانيان با اسلام و ارزشهايى كه خاندان رسالت و امامت
بيانگر آن بودند و نيز خصلتهاى فرهنگى و ذوقى و عقيدتى ساكنان اين سرزمين را
ناتوان سازند.
سلسلهى آلمظفّر (795 - 713ق) و ايلخانان كوچك (756 - 736ق)، آلجلاير (814 -
736ق) در نظام ملوكالطوايف پا گرفتند. قيامهاى مردمى با ارزشهاى شيعى،
حكومتهايى نظير سربداران (784 - 737ق) را پديد آوردند؛ به ديگر سخن، امپراتورى
تيمورى به سرعت تجزيه شد: تركمانان قراقويونلو (873 - 810ق) با گرايش شيعى، و
تركمانان آققويونلو (920 - 872ق) با تمايلات سنّى. همزمان با حاكميت
بازماندگان تيمور در بخشهاى شرقى ايرانزمين و ديگر قدرتهاى محلى در سيستان و
مناطق مركزى و خراسان و ماوراءالنهر و درگيرىهاى آنان با يكديگر، گويى شرايطى
را در نظام تاريخى حكومت در ايران ملوكالطوايف به وجود آورد كه جامعهى
گستردهى ايرانى در برابر امپراتورى نوپاى عثمانى، خاصّه، از سال 857 قمرى
(1453م) سال فتح قسطنطنيه، كه به نوعى يادآور حكومت بيزانس و خلافت امويان و
عباسيان بود، خواستار وحدت اجتماعى و سياسى بر مبناى آرمان و فرهنگ تاريخى
باشد.
دوران پيش از حملهى مغول و سدههاى پس از آن ايرانيان با گرايشهاى مختلف نسبت
به مذهب تشيّع، هر چند به صورت «اقليّت» هميشه چشم به راه رفع تجاوزها و
اجحافها و بركنارى «ظلَمه» و استقرار «سلطنت عدل» بر روى زمين بودهاند.
بسيارى از جنبشهاى اجتماعى - سياسى شيعيان ايران پيش از ظهور صفويان، از جمله
سربداران، در اين اعتقاد عميق مذهبى ريشه داشته است. «تصوّف اسلامى - ايرانى»
در بسيارى از اين حركتها، با هر نوع انديشه - اعم از فلسفى يا سياسى - اثرات
زيادى گذاشته بود؛ به عبارت ديگر، جامعه در انتظار پاسخ پُرمعنا و با اقتدارى
بود تا بتواند به جنبشهاى نافرجام سامان دهد. صفويان اردبيل با پذيرش تشيّع به
شيوهاى كه خود مىانديشيدند، يكى از پيشگامان اين دگرگونى تاريخى در ايران
شدند.
پطروشفسكى با اعتقاد به اينكه در بسيارى از نقاط كشور سنّيان شافعى و حنفى
اكثريت داشتند، نوشته است:
رنگ عقيدتى نهضتهايى كه عليه فاتحان مغول و بهره كشى فئودالى [اصطلاح از
پطروشفسكى است] بر پا شده بود، تشيّع بود و بس، حتى اگر فرض كنيم كه در
قرنهاى هشتم و نهم هجرى شيعيان ايران در اقليّت بودند، بايد اذعان كنيم كه اين
اقليّت، به هر تقدير، مهمّ و فعّال و از حسن توجّه روستاييان و لايههاى پايين
شهرى برخوردار بود.
همو افزوده است:
در اين زمانها، همواره موضوع انتظار مهدى در ايران شدت داشت و عامهى مردم
ظهور او را انقلابى اجتماعى در قالب دين مىدانستند كه قرنها پيش، زمينهى آن
آماده مىشد.(6)
اين دگرگونى يكباره صورت نگرفت و در زمانهاى مورد بحث هيچگاه به طور كامل
تحقق نيافت؛ اما صفويان و عملكرد سلطنتخواهان قزلباش نوعى درخشش اميدهاى
اجتماعى بود.
2. برخوردارىهاى تاريخى - اجتماعى و عقيدتى
شناخت باورمندىهاى قزلباش در پيوند با تحولات عقيدتى و خواستهاى سياسى صوفيان
اردبيل تبيين مىشود. اين امر تاريخى با آنكه مورد توجه بسيارى از مورخان قرار
گرفته است اما، هنوز كاملاً روشن نيست. در بندهاى زير بهطور نسبى در چگونگى آن
گفتوگو شده است:
الف) باورمندى شيعى - صوفيانه خاندانى
تا آنجا كه اسناد و مدارك تاريخى گواهى دادهاند، شيخ صفىالدّين اردبيلى
(مريد و داماد و جانشين شيخ زاهد گيلانى) از صوفيان منزّه و خوشنام و مورد
توجه خاصّ حاكمان وقت و قدرتمداران سياسى بود. شيخ زاهد گيلانى بر پايهى
اعتقادات مريدانش، پيش از آن كه شيخ صفىالدّين را ديده باشد، دربارهى او گفته
بود:
اى مريدان، مژده باد شما را كه شيخالمعصومين و عارف به علوم اسرار حضرت
ربّالعالمين شيخ صفىالدّين اسحق موسوى شفقت كرده به جانب بقعهى من مىآيد.
و افزود:
به خدا اين جوان محرم بارگاه حق... و برگزيدهى حضرت خداى عالم است.
و حتى در مورد فرزندان وى پيشبينى مىكند كه:
روز به روز در ترقى خواهند بود تا زمان قائم آل محمدعليه السلام.(7)
پس از درگذشت شيخ صفىالدين اردبيلى به سال 735 قمرى در اردبيل، پسرش شيخ
صدرالدين جايش را گرفت تا سال 794 قمرى كه او نيز درگذشت. هر دو تن شافعى مذهب
و احتمالاً كُرد زبان بودند و مراد و هادى صوفيان منطقهى وسيعى از اران و
آذربايجان و گيلان و كردستان، به مركزيت اردبيل، به شمار مىرفتند.(8)
از زمان خواجهعلى سياهپوش پسر شيخ صدرالدين، كه به سال 830 قمرى در سرزمين
فلسطين درگذشت، مسألهى تشيّع خاندان شيخ صفىالدين آشكار شد. وى با امير تيمور
گوركانى ملاقات كرد. اين امر و ديگر رويدادهاى تاريخى، اهميّت و اعتبار او را
به عنوان مرشد صوفيان شيعىمذهب، چشمگير نموده است.(9) پسر وى شيخ ابراهيم بر
طريق پدر، نخستين مرشد اين طريقت است كه بر خلاف احساسات و تمايلات حاكمان
قرهقويونلو لقب «شيخ شاه» به خود داده و، در منطقهى نفوذ اجدادش، بسيارى از
تهىدستان روستاها و عشيرههاى شيعىمذهب را به خود جلب كرد آنان كه پس از
درگذشت مرشد والامقام خود به سال 851 قمرى، بدون ترس و محابا، نزد فرزندش شيخ
جنيد گرد آمدند و با برملا كردن ادعاى سلطنت و حكومت تحت لواى تشيّع، از يكسو
بر بسيج طرفداران خود تندى دادند و از سوى ديگر، سوءظن جهانشاه شيعىمذهب
قرهقويونلو را افزونتر ساختند.
امير يحيىبن عبداللطيف قزوينى در تاريخِ مشهور خود به نام لب التّواريخ پس از
اشاره به اينكه «شيخ حيدر داعيهى سلطنت صورى فرمودند»(10)، اضافه كرده است:
«ميرزا جهانشاه از سلاطين قراقويونلو، به سبب توهمِ زوال ملك، آن حضرت را از
قلمرو خود عذر خواست. آن حضرت با جمعى كثير از اصحابِ ارادت به جانب حلب رفتند.
بعد از مدتى به ديار بكر، كه والى آنجا اميركبير ابونصر حسن بيك بود و با
ميرزا جهانشاه مخالفت و مخاصمت مىنمود، تشريف بردند و حسنبيك به قدم اعزاز و
تعظيم استقبال ايشان نمودند و به مصاهرت با آن حضرت مفاخرت جسته خواهر
اعيانيهى خود را، مهدعليا خديجهبيگم آغا، به نكاح آن حضرت درآوردند و حضرت
صفدر ابوالغازى سلطان حيدر از اين خاتون متولد شد و حضرت سلطان جنيد بعد از چند
وقت با مردم بسيار از ديار بكر به عزم غزو كفار به طرف طرابزون [ترابوزان ]
رفتند [و] با كفار آنجا غزا كردند.(11)
و سرانجام افزوده است كه وى در جنگ با امير خليل، والى شيروان، كشته شد.(12)
از ازدواج شيخ جُنيد شيعىمذهب با خديجه بيگم آغا (خواهر اوزون حسن)
آققويونلوى سنى مذهب شيخ حيدر متولد شد و اوست كه در روند حركتهاى دينى -
سياسى اجداد خود، سازمان نظامى متشكل و جانباز، مبتنى بر «عقيده»، زير عنوان
قزلباش پديد آورد.(13)
ب) پاىبندى به انديشههاى ايرانى
با در نظر گرفتن گرايشها و جنبشهاى پس از قيامهاى مانويان و مزدكيان (در
ايران باستان) و حركتهاى سياسى - فرهنگى آرام و گاه تند و ضدحكومتى (در عصر
اسلامى) و بررسى طيفهاى گوناگون هر يك از آنها، روند تاريخساخته و كمابيش
يگانهاى را مىتوان بازشناسى كرد. اين امر از همان زمانها نيز مورد عنايت
مخالفان صفويه و قزلباش قرار گرفته بود.
در نامههاى سلطان بايزيد و سلطان سليم و، به تقليد از آنان در بسيارى از منشآت
عثمانيان، دربارهى پارهاى از نمادهاى اين حركت ضد تسنن «جمله»ها و «واژه»هاى
نابهنجار به وفور آمده است از آن ميان دربارهى قزلباش گفته شده:
- «طايفه ياغيه قزلباشيه خذّلهم اللَّه»؛
- «طايفه ملاحده قزلباش»؛
- «زنادقه اوباش و ملاحده قزلباش دمرهم اللَّه و خذلهم»؛
- كلاه سرخ نكبت اندود»؛
- و «مجوسان».
در مورد ايران آمده است:
- «ميل آتش (آتش پرستى) در آن سرزمين نمايان شده است».
و درباره شاه اسماعيل آمده است:
- «صوفى بچهى لئيم ناپاك، اثيم افّاك، ذميم سفّاك»و...
فضل اللَّه بن روزبهان خنجى (م 925ق) كه از مورخان غير شيعى و ضد صفوى است، در
يكى از كتابهاى خود، به نام عالم آراى امينى، در يك رباعى دربارهى شيخ حيدر،
كه نشاندهندهى داورىهاى اوست، چنين گفته است:
آنچه هرگز نكرده بود، صلوة
و آنچه هرگز نداده بود، زكوة
آنچه نگرفته هيچگه، روزه
و آنچه نشناخته، رهِ عرفات
و آنگاه افزود:
«بعد از فتح بلاد آذربايجان، با وجود صغر سن، سجاده شيخوخت در چلّه خانه اردبيل
بدو تفويض فرمودند و بر ادامهى سلوك طريق زهادت و اقامهى رسوم عبادت تحريض
نمودند. سابق، قضا، شيخ حيدر را از زمرهى اشقيا نوشته و طينتش به سياست سرشته
بود. از اسباب شقاوتش آنكه خلفاى هدر از هر سو بدو ره آوردند و دعواى اولوهيّت
او را به شهادت سفاهت آشكار كردند. شيخ زاده را وفور اطاعت مردم روم بر كسب
اخلاق مذموم و اطوار ميشوم باعث آمد: نخست در مكتب بايد نشست نه بر مركب سوار
شد، لوح هجا در دامن بايست نهاد، از لوح كنار گرفت، به جاى درس مقامات معنوى،
داستان طايبات پهلوى خواندى و به عوضِ قلم بر كتاب جليل، شمشير بر كلاب اردبيل
راندى و در خانهاش جز كمان چلهگير نبود و در خلوتش جز شمشير... اكثر اوقاتش
در تهيه مقدمات لشكركشى، از نيزه ساختن و تيغ پرداختن معروف بود و خلقى بسيار
از مردم روم و طالش و سياهكوه در مركبش مجتمع گشته، گويند همگنان او را معبود
خويش مىدانستند و از وظايف نماز و واجبات اعراض كرده، جنابش را قبله و مسجود
خود مىشناختند. شيخ هم دين اباحت را براى ايشان ترويج داد و قواعد شريعت
خرميان بابكى در ميانشان نهاد... تمامت زندگانى را در ورزش طريق پهلوانى صرف
كردى.(14)
همين وقايعنگار متعصب در كتاب ديگر خود آورده است:
فتح طايفهى قزل برگ و دشمنى با ايشان و مقاتله با مردم صواب ايشان، بسيار
فاضلتر از غزا با كفّار افرنج است كه هيچ تردد در كفر ايشان نيست... اين
فقير... فتوى دادهام كه طايفهى سرخ كلاه [ = قزلباش] بدتر از كفار افرنجند
و مقاتله با ايشان افضل از مجاهده با كفار افرنج است؛ زيرا اول، كه غزاى فرنگ
است، فرضِ كفايت است، حالى و اين فرض عينى.(15)
با پذيرش سيادت ساختگى صوفيان اردبيل، نخست نسل خود را به امام
زينالعابدينعليه السلام رسانده، آن گاه در وجود آن امامِ «نيمه ايرانى» نژاد
خود را باز يافتهاند. صرف نظر از درستى يا نادرستى اين انتساب و داستان ازدواج
شهربانو دختر يزدگرد ساسانى با حضرت حسينبن علىعليه السلام، آنچه به لحاظ
تاريخى اهميت يافته، قبولِ نسبى جامعه و حقانيت جامعه شناختى اين نسبت است؛ به
زبان ديگر، ايرانيان مىخواستند اين داستان صحت تاريخى پيدا كند؛ گويى به درست
بودن آن نياز ملى - مذهبى داشتهاند.(16)
ج) «فره ايزدى» و نهاد سلطنت
واژهى «فره ايزدى» كه به صورت «خريزما» يا «شريزما»(Charisme )Kharisma() به
زبانهاى اروپايى وارد شده و در روانشناسىِ اجتماعى و جامعهشناسىِ سياسى مفهوم
بحثانگيزى گرديده است،((در بسيارى از انديشههاى سياسى، خاصه در جامعهشناسى
سياسى ماكس وبر) Charismatique.) در اصل نوعى حالت معنوى و خدادادى بود كه
دارنده آن را متصف به صفات برجستهاى مىنمود، به گونهاى كه جنبههاى كردارى
آن جامعه را در مسير عدالت و انسانيت و آزادى قرار مىداد و اگر صاحب قدرتى، به
هنجارهاى نامردمى و بيدادگرانه روى مىآورد، «فرّه ايزدى» از او دورى مىگزيد و
دارنده پيشين آن نه تنها در زمرهى مردم عادى قرار مىگرفت، بلكه گاه به صورت
«ديو» در مىآمد.(17)
قزلباشان دربارهى شيخ حيدر كمابيش چنين اعتقادى داشتند؛ اما دربارهى شاه
اسماعيل به روشنى تمام «القابى» را نسبت دادهاند كه سيّاحان و مورخان اروپايى،
چون مفاهيم ياد شده را به درستى درك نمىكردند، اعتقاد ورزيدهاند كه قزلباشان،
براى شاه، «الوهيّت» قائل شدهاند.
پارهاى از القاب به كار رفته براى نخستين پادشاه صفويه به نقل از عالم آراى
شاه اسماعيل از اين قرار است:
پادشاه جمجاه، پادشاه عالمپناه، خسرو زمان، خاقان سليمان شأن، خاقان
اسكندرشأن، خاقان گيتى ستان، ظلاللَّه، حضرت ظلّاللّهى، نوّاب ظلاللّهى،
نوّاب همايونى ظلاللّهى نوّاب همايون، نوّاب گيتى ستانى، نوّاب عادل، نوّاب
عالى، نوّاب اعلى، نوّاب كامياب، نوّاب گيتىستان، نوّاب مرشد كامل، نوّاب
خاقانى، حضرت خاقانى، نوّاب خاقان سليمان نشان، نوّاب جهانبانى، نوّاب اشرف،
ولى نعمت، ولى نعمت عالميان، مرشد كامل، كامل مكمّل، حضرت اشرف، ابوالمظفّر،
ابوالمنصور، پادشاه دين مبين صاحب خروج.
قزلباشان با گزينش چنين شخصيّتى (13 - 12 ساله) به زعامت و رهبرى جديدِ سياسى -
نظامى و مذهبى خود، حركت كمنظيرى را در استوارى سلطنت واحد در «ايرانزمين»
آغاز كردند و از سال 899 قمرى كه سلطان على، برادر شاه اسماعيل، كشته شد، تا
سال 930 قمرى كه شاه اسماعيل در سى و هشتمين بهار زندگى خود در قلعه صاين،
نزديك سراب، به بيمارى سل درگذشت، قزلباشان با اعتقاد و صميميت تمام گرد او
حلقه زده، تا مرز پرستش از او تمكين و اطاعت كردند.
3. قيام و حاكميت قزلباش
جامعهى ايران آماده پذيرش آرمانى جديد در مقاومت تقابلى با كانونهاى ستم
داخلى و سلطهى خارجى و برقرارى عدالت، سرانجام تشيّع را، به معناى وسيع، و
تصوّف را، به معناى محدودتر، بشارت دهندهى راه خود قرار داد. در تشيّع،
حقطلبى و دادگرى و دورى از رياكارى و تعصب را دريافته بود و در تصوف، جدا از
بعد منفىِ گوشهگيرى و دورى از زندگى، كه رسم پارهاى از «درويشان» بود،
برخوردارى از مواهب حيات شرافتمندانه، شهامت و مبارزهجويى و گستاخى را يافته
بود.
زبان فارسى با اينكه در اين جريان به ظاهر جايگاهى نداشت، اما تصور بر اين بود
كه توان استحالهى اقوام ناآشنا به زبان فارسى را خواهد داشت. با آنكه پيش از
حمله مغولان چندين حركت سازنده از شيعيان ظاهر شده بود، اما از آن زمان بدين
سو، همواره تلاشهاى آنان در آميختگى با پارهاى از ارزشهاى فرهنگى - سياسى
ايرانزمين، جامعه را به نوعى حكومت مستقل با هويت ايرانى، مبتنى بر عدالت، سوق
داده بود.
سازمان عقيدتى - سياسى و نظامى جنبش جديد، با عنوان «قزلباش» تجلىدهندهى
خواستهاى ياد شده يا برخى از آنها بود و در آن، روح جوانمردى و فتوّت و عيارى
از يكسو و تندى و قاطعيّت و گاه تندخويى و بىرحمى و قساوت در برابر دشمنان
جاى يافت. اين سازمان متحدالشكل و نظاميافته با بسيج تودههاى روستايى و
تهىدست شهرى و ايلات و عشاير، پس از سالها نبرد و خونريزى و شكست و پيروزى،
شاه اسماعيلِ جوان را، با انتسابهاى برشمرده، بر تخت سلطنت نشاند.(18)
اين نهضت واكنش ده قرن سلطنت و حكومتهايى بود كه در جامعهى بزرگ اسلامى به
نام اهل سنت جريان داشت، و شيعيان گاه با روشهاى «كتمان و تقيه» و گاه با
«مبارزه مستقيم و سر به نيست شدن»، آنرا تحمل كرده، صميمانه، هماهنگ با بسيارى
از معترضان اجتماعى، براى رسيدن به «عدالت» و «رهايى» از هر نوع ستم، تلاش و
پايدارى نشان داده بودند. اين امر كه گاه از نظرها پنهان مانده است، از آغاز
نهضت قزلباش تا استوارى سلطنت صفويان با عنايت بر دو مقوله تبيين مىشود:
الف) خروج شاه اسماعيل
جهانشاه پس از امير قرايوسف تركمان، كه در سال 872 قمرى به دست اوزون حسن
آققويونلو كشته شد، روزى از منجّمان خود خواست تا او را از احوال صوفيان
اردبيل و ستارهى فرزندان شيخ صفىالدين اردبيلى با خبر كنند، منجمانِ با فراست
چنين گفتند:
اى شهريار، آنچه از شمار اختران بر ما ظاهر شده عرض كنيم، يا آنكه خوش آمد
گوييم؟ نزديك شده كه يكى از اولاد شيخ صفى به اندك روزگارى خروج كند و تمام
ولايت ايران و پارهاى از ممالك هندوستان و پارهاى از ولايت تركستان را مسخّر
گرداند و صاحب خروج خواهد شد و مذهب را تغيير خواهد داد و او به ضرب تيغ آبدار
تمام ولايت را برهم خواهد زد و به تصرف خود درخواهد آورد و آن مذهب را رواج
خواهد داد و روز به روز ترقى خواهد يافت و دولت ايشان زوال ندارد تا هنگام خروج
صاحبالامرعليه السلام و در ركاب آن حضرت شمشير خواهند زد و پادشاهى به ملازمان
آن حضرت خواهند سپرد و خود در بندگى آن حضرت خواهند ماند.(19)
اسماعيل صفوى نيز خود پيش از آنكه بر اريكهى قدرت تكيه زند، در جواب نامهاى
به الوند ميرزا، كه حاضر بود حتى اردبيل را به صوفيان و قزلباش ببخشد، چنين
نوشت:
از اولاد حسن پادشاه [اوزون حسن] بىادبى، بىحرمتى و بىمروّتىِ بىسبب، به
اولاد شيخ صفى بسيار واقع شده و با وجود اين همه آزار كه رسيده، نوّاب همايون
ما از سرخون پدر و جدم گذشتم و مرا داعيهى سلطنت و پادشاهى نيست و مىخواهم كه
دين آبا و اجدادم حضرات معصومين را رواج دهم و تا جان در تن خواهم داشت در راه
خدا و رسول و دين مبين شمشير خواهم زد، تا حق [ = عدالت] به مركز خود قرار
گيرد. مىبايد كه از روى صدق و اعتقاد درست دست بر دامن پاك حضرات ائمه زده،
زبان به ذكر علياً ولىاللَّه گويا گردانيد، تا سعادت دو جهان يافته و در ميان
پادشاهان گوى سعادت برده باشى و هر ولايت كه فتح كنم به نام توسكه زده و خطبهى
تو گفته شود و تو را برادر بزرگ دانم و اگر از بى سعادتى، اين سعادت را درنيابى
خوش باشد، بيا به ميدان كه خون برادر بىگناه خود را از تو خواهم گرفت، ديگر تو
مىدانى و به هر كدام راضى شوى ما را اعلام كن والسلام.(20)
ب) رسميت مذهب و واكنشها
شاه اسماعيل صفوى با اعتقادات شيعى و متعصّبانه و تندروىهاى خصمانه عليه اهل
سنت با پشتيبانى كامل قزلباش، مذهب شيعهى جعفرى اثنىعشرى را، كه بيش از همهى
فرقههاى اسلامى داراى پويايى ذاتى بود، در سراسر قلمرو خود رسميت داد و امر
كرد تا مؤذنان و خطيبان «اشهدانّ علياً ولىاللَّه» و «حىّ على خيرالعمل» را در
اذان و اقامهى خود اعلام نمايند. حسن روملو، مورخ عصر آغازين صفويه، در ارتباط
با تبريز آورده است كه شاهاسماعيل بدون بيم و هراس و دلهره و نگرانى وارد مسجد
جمعهى تبريز شد و امر كرد:
خطباى ممالك خطبهى ائمهى اثنىعشر - عليهم صلوات اللَّه الملك الاكبر -
خوانند. «اشهدانَّ علياً ولىاللَّه» و «حىّعلى خير العمل» - كه از آمدن سلطان
طغرل بيكبن ميكائيلبنسلجوق و فرار نمودن بساسيرى، كه از آن تاريخ تا سنهى
مذكوره پانصد و بيست و هشت سال است، از بلاد اسلام بر طرف شده بود - با اذان ضم
كرده، بگويند؛ و فرمان همايون شرفِ نفاذ يافت كه در اسواق، زبان به طعن و لعن
ابابكر و عمر و عثمان بگشايند و هركس خلاف كند، سرش را از تن بيندازند.(21)
رسميت مذهبى مبتنى بر فشار، موجب شد كه در بخشهاى گوناگون جامعه واكنشهايى
پديد آيد و شيوههاى مبتنى بر عناد و مخالفت جويى، گروههاى گستردهاى از
ايرانيان را كه بر روال گذشته اهل سنت بودند (به ويژه بخشهاى شرقى ايرانزمين)
و همسانِ همهى مردم از حكومتها هم آزردگى داشتند و نسبت به خاندان رسالت و
امامت و ولايت مهر مىورزيدند، خوش نيايد و در دورههاى بعد براى حكومت
معضلآفرين شود.
بنيانگذار سلسلهى صفوى سكهاى به نام خود با نقش «لا اله الا اللَّه، محمّد
رسولاللَّه و على ولىاللَّه» ضرب كرد و در آن خود را «بندهى شاهِ ولايت»
ناميد.
سختگيرى و فشار نسبت به ايرانيانِ سنّىمذهب، كه اكثريت جامعهى تاريخى ايران
بودند، و ترويج مذهب تشيع، به صورتى كه خود مىخواستند، به تحقيق، از «تشيع
واقعى» دور بود ؛ حتى شاه به نصايح علماى مذهب توجه نمىكرد. برخى از اصحاب علم
و فقاهت تبريز، كه نگران اوضاع بودند، شبى پيش از تاجگذارى نزد شاه اسماعيل
رفته، چنين گفتند:
قربانت شويم؛ دويست، سيصد هزار خلق كه در تبريز است، چهار دانگ آن همه سنىاند
و از زمان حضرت تا حال اين خطبه را [اشهدانّ علياً ولى اللَّه] كسى بر ملا
نخوانده و مىترسيم كه مردم بگويند كه پادشاه شيعه نمىخواهيم و - نعوذ باللَّه
- اگر رعيت برگردند چه تدارك در اين باب توان كرد؟
شاه اسماعيل به هيأت علما كه به گونهاى حكايتگر گرايش «رعيت» غيرِشيعى به
«پادشاهشيعه» بودند چنين پاسخ داد:
مرا به اين كار باز داشتهاند و خداى عالم و حضرات ائمهى معصومين همراه
مناند. از هيچكس باك ندارم به توفيق اللَّه تعالى اگر رعيّت حرفى بگويند،
شمشير مىكشم و يك كس را زنده نمىگذارم.(22)
شاه اسماعيل كه «قطب» قزلباش و «مرشد كامل» صوفيان و «پادشاه» ايران شده بود و،
به قول عدهاى از سيّاحان ونيزى، «خدا» فراموش گشته و «مرشد كامل» جاىگزين آن
شده بود(23) آنچه اراده مىكرد و مىخواست، به يارى فداكاران قزلباش تحقق
مىيافت. اسكندربيك تركمان در اين مورد نوشته است:
هر چند كه از جانب پادشاهِ ولىنعمت بىعنايتى مشاهده نموده، مورد قهر و سخط
مرشدكامل گردند، در راه طلب و منهج قدمى اخلاص، آنرا از نقص خود دانسته، موجب
تزكيهى نفس و پاكى طينت شمرند... به هزار گونه آزار و الم صورى و معنوى صابر
بوده، روى از درگاه مرشد كامل نتابند تا آلايش آن نقص را به عرق خجالت و زلال
ازدياد خدمت پاك گردانيده خود را آمادهى توجه و التفات ظاهر و باطن
گردانند.(24)
شاه اسماعيل كه اندك اندك براى مريدان جنبهى «الوهيّت» پيدا كرده بود، خود نيز
گويى به راه و روش خويش و نحوهى اعتقاد طرفدارانش، به باورى استوار رسيده بود
و اين امر با اسلامِ برخاسته از قرآن، و فرهنگ ايران و باورهاى دينى جامعه و،
در نتيجه، وحدت و يكپارچگى ايرانيان در سراسر ايرانزمين مغايرت داشت. نامهى
زير نشان ديگرى از اين باور است:
از چمن دلگشاى خاندان نبوّت و ولايت نهال بلند برومند وجود اينجانب سرافرازى
كشيد و از گلشن عالم آراى دودمان سيادت، چراغ گيتىافروز اين دولت روزافزون...
روشن گشت.(25)
اعتقاد عمومى شيعيان قزلباش، كه بدون داشتن امتيازات علمى و اخلاقى در منصب
قيادت نشسته بودند، در برداشتى سياسى چنين بود:
ز مشرق تا به مغرب گر امام است
على و آل او ما را تمام است.(26)
اين شعار و شعارهاى ديگر توسط گروههاى متعدد «تبرائيان» در گذرها به آواز بلند
خوانده مىشد و سه خليفهى اول مسلمين و دشمنان علىعليه السلام و فرزندانش
مورد طعن و لعن قرار مىگرفتند و مردمى كه پيش از اين سنى بودند، مىبايستى در
ادامهى لعنتها با صداى رسا بگويند: «بيش باد و كم مباد.» و اگر از اين فرمان
سرپيچى مىكردند خونشان به دست تبرداران قزلباش بىدرنگ ريخته مىشد.
ج) تبليغ و رواج شيعهگرى
قزلباشان با آشنايى سطحى كه از اسلام و تشيع داشتند، هماهنگ با خصلتهاى ايلى و
عشيرهاى، مذهب خود را تبليغ مىكردند كه گاه با تشيع شهرى و «حوزهاى» در
تعارض قرار مىگرفت و در تشيع خود نيز شيوهى پايدارى نداشتند و با آنكه
«قدرتهاى تبليغىِ» كارا و توانمندى داشتند، خاصه در دورهى سلطنت، اما ماهرانه
از آن سود نمىجستند. جامعهى ايران (شهرنشينان و گروههاى آگاه دينى) در آن
زمان، «اتحاديهى قزلباش» را كمابيش نيروى منسجم و ايرانگير يافته بود، لكن در
برابر بسيارى از كردارهاى واپسگرايانه آنان، كه عقبتر از حروفيان و نوربخشيان
و همانند آنان بود، واكنشهاى غيرمستقيم نشان مىداد. با اين حال كوششها و
هنجارهايى نشان داده، تا از اين كانون، حتى المقدور، براى رسيدن به هدفهاى
بنيادى تاريخى، كه شامل استقلال و مركزيت سياسى بود، به طور كامل استفاده گردد.
بدينسان مىتوان گفت كه تشيع در اين دوره بيشتر به عنوان پرچم مبارزات سياسى
و اجتماعى جمعيتهايى درآمده بود كه عليه فرمانروايان پيشين به مبارزه برخاسته
بودند و با اينكه از لحاظ فرهنگى توان لازم را نداشتند، اما به سببهاى پيش
گفته، مورد علاقهى نسبى ايرانيان بودند و اين امر درست در زمانى تحقق مىيافت
كه امپراتورى عثمانى، زير عنوان «خلافت جديد»، در حال توسعهى متصرفات خود در
جهان اسلام بود.
جنبش سياسى و اجتماعى قزلباش با صبغهى چشمگيرِ مذهبى، بدان صورت كه گمان
مىبردند، توسعه مىيافت و فشار بر مردم و قدرتنمايى حكومتى بخش بارز آن بود؛
در عين حال، همان اعتقادات نيز دگرگونىهايى پيدا مىكرد. غزلى نه چندان محكم و
هنرمندانه از شيخ على صفوى به فارسى و غزل ديگرى از شاه اسماعيل به تركى، نقل
شده است كه در غزل نخستين هيچ احساس ضدّ سنى ديده نمىشود، حال آنكه در غزل
دوم، برداشت كاملاً شيعى است و حتى تعلق به «مذهب غاليان» را هم رسانده است:
عزل نخستين (به زبان فارسى)
منم آن بحر بامعنى كه موج پر گهر دارم
منم آن روح روحانى كه از معنى خبر دارم
نيم از عالم صورت كه با صورت درآويزم
به ملك عالم معنى مقامى معتبر دارم
در اين زندان جسمانى دل و جانم فرو ماند
نه آخر طالب خاكم كه حرص سيم و زر دارم
كه من از عالم جانم درين پستى كجا مانم
ببال همت معنى ز نُه ايوان گذر دارم
منم شهباز سلطانى به وقت صيد در معنى
بسى قطع منازلها برون از بال و بر دارم
طلسم جسم بشكستم، به كوى دولت بنشستم
تو اين معنى كه مىبينى من از جاى دگر دارم
چنان مستغرق عشقم به غيرم نيست سودايى
ره وحدت گزين كردم نه در سر شور و شر دارم
على بردار دل از جان اگر مشتاق ديدارى
ز جان بايد گذر كردن چو بر جانان نظر دارم(27)
غزل دوم (به زبان تركى)
منم بو تنده كى جانم عليدر
منم هم دين و ايمانم عليدر
كيجه گوندر گزرم روضه سنده
منم روضهى رضوانم عليدر
حسن ايله حسنيك باغچه سنده
منم بلبل خوش خوانم عليدر
منم بر قطره سو شاهنگ يولنده
منم درياى عمانم عليدر
حاجيلر حج ايدر حنّان و منّان
منم حنّان و منّانم عليدر
منكا بو دفتر و ديوان گرگمر
منم دفتر و ديوانم عليدر
يوزنك مصحفيفه بسزد خطايى
بيان علم قرآنم عليدر(28)
جانشين شاه اسماعيل، پس از ترك «شرابخوارى»، بيش از پيش خود را مذهبى نشان
داده است. نوشتهاند در نامهاى ملاّ مقدّس اردبيلى (احمدبن محمد) او را برادر
خطاب كرده است. شاه تهماسب كه متوجه اين الطاف شده بود، فرمان داد تا كفنش را
بياورند و نامه را در آن نهاد و وصيّت كرد او را با همان نوشته به خاك
بسپارند.(29) در نامهاى مجعول از ملامقدّس اردبيلى كه در سال 993 قمرى، يعنى
سه سال پيش از سلطنت شاه عباس اول، فوت كرده است، و پاسخى مجعول از شاه عباس به
آن، قدرت علماى دينى و پذيرش نظام صفوى از يك سو و تمكين شاهان صفوى از علماى
دينى از سوى ديگر مشهود است. نامهى ملا مقدّس اردبيلى، كه در باب شفاعت از يك
گناهكار است، بدين شرح است:
بانى ملك عاريت عباس بداند؛ اگر چه اين مرد اول ظالم بود، اكنون مظلوم
مىنمايد؛ چنانچه از تقصير او بگذرى، شايد كه حق سبحانه و تعالى از پارهاى
تقصيرات تو بگذرد. كتبه بندهى شاه ولايت احمد الاردبيلى.
شاه عباس نه تنها از خطاب وى نمىرنجد، بلكه در جواب مىنويسد.
به عرض مىرساند عباس؛ خدماتى كه فرموديد به جان منت داشته به تقديم رسانيد.
اميد كه اين محب را از دعاى خير فراموش نكنند. كتبه كلب آستان على، عباس.(30)
نيرومندى حاكميت قزلباش همواره با ضرب شمشير و كشتار مخالفان و سختگيرى بر
دشمنان تحقق نيافته و تبليغات در ميان مردم ساده و مشتاق نيز نقش عمدهاى داشته
است. كتاب براى تبليغات به قدرى كمياب بود كه بزرگان را دچار مشكل مىكرد.
عالمى به نام قاضى نصراللَّه زيتونى، كه در تبريز با جد و جهد فراوان به ترويج
اين مذهب مبادرت كرده بود و در مدارس اين شهر به تدريس كلام و فقه اشتغال داشت،
كتاب شرايع الاسلام علامه حلّى را اساس تعليمات مذهب شيعى معرفى كرد و، از آن
زمان، نوشتن كتابهايى به زبان ساده و گاه غير علمى براى فهم عامه آغاز شد و با
فرستادن اينگونه كتابها به شهرهاى بزرگ و تأسيس مدارس مذهبى در كشور، مردم را
به خواندن و تبليغ مذهب شيعه ترغيب و تشويق كردند و از ميان همين گروهها اندك
اندك عالمانى پديد آمدند و در نظام صفوى ادغام شدند.
دكتر ذبيحاللَّه صفا نوشته است:
كسب احترام روز افزونِ اينگونه عالمان (علماى مذهبى) و [...] نه تنها موجب
غلبه و نفوذ اجتماعى آنها گرديد، بلكه در طبقات جوان كه دنبال سوادآموزى و كسب
دانش بودند، شوقى وافر به فراگرفتن دانشهاى مذهبى و درآمدن در صف عالمان دينى
پديد آورد و اين شوق چنان قاهر و غالب بود كه هر كه از اين پس راه مدرسه
مىپيمود، منحصراً در آرزوى آموختن دانشهاى شرعى و، در مقدمهى آنها، زبان
عربى بود. گفتنى است كه همگان دانش را منحصر به همين دو دسته از اطلاعات
مىشمردند و آن ديگر دانشها را، كه در حوزهى علمى اسلامى رايج بود، يا بر
طاقه نسيان نهادند و يا جز براى برآوردن نيازهاى دينى به آنها نپرداختند.(31)
افزون بر درس و كتابت، از تظاهرات و نمايشهاى مذهبى بايد ياد كرد كه در
تودههاى مردم اثر تبليغاتى خاصّى داشته است: ساختن مساجد جديد و چشمگير و با
عظمت، مرمّت اماكن مقدسه و تزيين آنها، برگزارى اجتماعات گوناگون در
امامزادهها، تكيهها و زيارتگاهها، برقرارى جماعات متعدّد مذهبى
(روضهخوانى، تعزيهخوانى و مولودىها) به مناسبتهاى متنوع؛ همچنين برپاداشتن
نماز جمعه، پارهاى نظرها در حرمت نماز جمعه در غيبت امام زمان(عج) - چون نظر
شيخ على نقى كمرهاى (متوفا به سال 1060 ق) برپاداشتن آن آيين طبق نظر شيخ لطف
اللَّه بن عبدالكريم عاملى (متوفا به سال. 1032ق) بود، به انگيزهى نگاهداشتن
مردم در جوش و خروش مذهبى، به ويژه در زمانهايى كه دشمنِ بزرگ تشيع و خاندان
ولايت (=عثمانى) خطر بزرگى به نظر مىآمد - و فراخواندن همين مردم با ايمان به
سوى مشهد مقدس و اماكن متبركهى ايران، تا هيچگاه دور ماندن از مكه و مدينه و
عتبات عاليات بر روح و انديشه و ايمان آنان آسيبى وارد نسازد و پيشگام شدن
شاهان، به ويژه شاه عباس، در زيارت مرقد حضرت ثامنالائمهعليه السلام به كرات
و مرات كه چگونگى آن در آثار تاريخى صفوى است.(32)
د) برداشتهاى گوناگون مذهبى
در تقابل با شيعيگرى منطقهاى (روستايى)، نوع ديگرى از تشيع حوزهاى (مدرسى) در
كار آمد. اين امر فقط در دعوت از عالمان شيعى ايران خلاصه نشد و، به قول ادوارد
براون،
شاه اسمعيل هنگام فتح تبريز، در پيدا كردن معلم و كتاب براى ترويج و تعليم
مسائل و اصول عقايد آن مذهبى كه مىخواست در سر تا سر مملكت خود مستقر سازد به
چه مشكلاتى مصادف گرديد؛ و اين نكته را هر چند غالباً مورد توجه قرار نمىدهند،
اما غريب نيست كه به همين ملاحظه، علما و فضلاى تشيع عرب را به ايران دعوت كرده
باشند؛ زيرا اين قبيل دانشمندان فقط در آن نقاط وجود داشتند. اغلب علماى مزبور
يا از بحرين برخاستهاند، كه در خليج فارس است، يا از جبل عامل، كه در شامات
است. چنان كه گفتيم راجع به علمايى كه از هر يك از دو محل مذكور طلوع كردهاند،
كتابى تصنيف شده است: يكى لؤلؤ البحرين و ديگرى امل الامل. بعضى از آنها وقتى
به ايران آمدند كاملاً با زبان فارسى بيگانه بودند.(33)
يكى از بزرگترين عالمان مهاجر كه انديشههاى او هنوز هم در مباحث علمى - فقهى
(=سياسى) شيعه از اعتبار برخوردار است، «شيخ الطايفه شيخ علىبن عبدالعالى»
مشهور به «شيخ كركى» است. وى از كرك جبل عامل، و از «اعاظم متأخّرين و مجتهدين
و علما» است. تحصيلات خود را در جبل عامل آغاز كرد و، به روايت قاضى احمد قمى:
بعد از آن به نجف اشرف نقل نمود و مدتى در آنجا بود و در رواج مذهب حقّهى
ائمهى اثنىعشر - عليهم صلوات اللَّه الملك الاكبر - و نشر مآثرِ شرايع خير
البشر - صلى اللَّه عليه و آله - مساعى جميله به ظهور آورد؛ و حقوق شيخ مرحوم
بر شيعيان بسيار است.
ايشان همچنين افزوده است:
مدتى در بعضى اسفار همراه اردوى معلّى بود، چون روميان [ = عثمانيان ] عراقِ
عرب را تصرّف نمودند، اولاد احجاد آن حضرت، ذكوراً و اناثاً، منازل و املاك و
اسباب و جهات خود را گذاشته، به ديار عجم آمدند.(34)
شاه تهماسب به شيخ كركى اعتقاد كامل داشت و بارها او را «نايب الامام» خطاب كرد
و خود را نايب «نايب الامام» مىدانست و به خط خود نوشته است:
«لايح و واضح است كه مخالفت حكم مجتهدين كه حافظ شرع سيدالمرسليناند، با شرك
در يك درجه است؛ پس هر كه مخالفت خاتم المجتهدين، وارث علوم سيّدالمرسلين، نايب
الائمة المعصومين... كند و در مقامِ متابعت نباشد، بىشائبه ملعون و مردود و در
اين آستان ملك آشيان مطرود است... كتبه طهماسببن شاه اسمعيل الصفوى
الموسوى.(35)
تنكابنى در قصص العلماء يادآور شده كه شاه تهماسب به همهى ممالك خود نوشت:
همه امتثال امر شيخ على [كركى] نمايند و اصل سلطنت آن بزرگوار است؛ زيرا كه
نايب امام است(36)
بدينسان شاه تهماسب يكى از «كارگزاران» نايب الامام است كه ادارهى جامعه بر
عهدهى اوست و حل و فصل امور مملكتى و صدور هر نوع اوامر و نواهى او را سزاوار
است و بس.(37)
ناگفته نماند كه تمامى عالمان شيعه، با اين امر، كه به نام مذهب از سوى شاه
تهماسب تبليغ و ترويج مىشد، موافق نبودند؛ البته گروهى از عالمان جبلعامل و
پارهاى از ولايات ايران در نظام حكومتى صفويه ادغام شدند و به نيازهاى سياسى
حاكميت پاسخ مثبت دادند، اما بسيارى از عالمان جبلعامل و ايران «شيعه حكومتى»
را بر نتافتند و به نوشتهى برخى از محققان:
محقق كركى، در اين ميانه، نه معيارى براى تعميم رفتار مذهبى به همه علماى،
عاملى بلكه يك استثنا به شمار مىرود.
به درستى «اغلب علماى شيعهى عرب كه در خارج از قلمرو صفويان زندگى مىكردند،
با رفتار محقق كركى مخالف بودند و همكارى او با دولت صفوى را تأئيد
نمىكردند»(38) در نتيجه دوران پايانى سلطنت شاه تهماسب و جانشينان او تا عصر
شاه عباس اول، زمان درگيرىها و معارضات علماى شيعه با يكديگر در ارتباط با
«نهاد سلطنت» صفويان بود. اين رويارويىها فقط در مورد محقق كركى و شيخ ابراهيم
قطيفى نبود، بلكه دفاع برخى علما از صفويان و شايد رفتارهاى قزلباش «انگيزهاى
نيرومند براى ديگر علماى شيعه بود، تا با توسل به سنت پيشين انديشهاى، اين
اقدام را نوعى تجديدنظر در آن آرمان [= عدالتخواهى] به شمار آورند». و به
تحقيق، «اين رويارويى را مىتوان الگويى براى رفتارهاى بعدى نهاد دينى ايران در
سطح ديوانى و غير ديوانى دانست.(39)
پديد آمدن نهادهاى مذهبى از سوى حكومت و اعطاى شئون و مقامات و، در نتيجه،
«راتبههاى» دنيايى به صاحبان «مقامات دينى»، نه تنها سياست صفويان را «مذهبى»
نكرد، بلكه با حكومتى شدن «مذهب» و پيدايش فرقههاى گوناگون، «تشيع تاريخى» در
مسير جديدى قرار گرفت كه نمودهاى اجتماعى و فرهنگى آن در دوران معاصر تاريخ
ايران مشهود گرديد.
حاصل سخن
جنبش قزلباش، به لحاظ جامعهشناسى، از گونه حركتهاى خودجوش(Spontanite)
برخاسته از پارهاى خواستهاى اصيل مردمى در مخالفت با نظامهاى حكومتى تبيين
شده است و همين امر موجب شد بعضى از رهبران آن و «اتحاديهى مذهبى - سياسى» و
شاهان صفوى جنبهى اساطيرى بيابند و نزد پارهاى از قومهاى ايرانى آنان در
رديف «اولياءاللَّه». قرار گيرند.
صفويان از مصطبهنشينى شيخ صفىالدين اردبيلى (اوايل قرن هشتم هجرى) تا پايان
سلطنت (نيمهى قرن دوازدهم هجرى) و از آن زمان تا نيمهى سلطنت ناصرالدين شاه
قاجار، داراى نام نيك و آوازهاى بلند بودند و مردم همواره بازگشت آنان را به
سلطنت محتمل مىدانستند و اين امر نزديك پانصد سال ادامه داشت.(40)
هواداران اين جريان، غالباً از روستاييان و ايلنشينان فقير و تهىدستان شهرى
بودند و از تشيع حوزهاى و «كلامى» آگاهى زيادى نداشتند و براى نخستين بار،
مجهزتر از مجاهدان سربدار در مسند فرمانروايى جاى گرفتند و به اتكاى مذهب شيعه
كه در جامعهى ستمديدگان «مقبوليت» و «حقانيت»(Legitimation) داشت، بى آنكه از
آن اطلاع داشته باشند، فرهنگ و روشهاى حكومتى ديوان سالار ايرانى را پىريزى
كردند و با تلاش در سازمان نظامى - جنگى ايلات متحد خود، در سه بُعد ايدئولوژى،
سازمان، مبارزه (= عقيده، نهاد، حركت) توان فراوان مردمپسند فراهم آوردند و
نظام ملوكالطوايفِ پس از تيمور را دگرگون كردند و وارث جامعهاى تقريباً واحد
و مستقل گرديدند.
بىترديد استوارسازى سلطنت جديد صفويان توسط دليران قزلباش، در برابر سلطه
جويىهاى عثمانيان، از يكسو، و تهاجمات ازبكان، از سوى ديگر، ضرورى بود؛ اما
بيرون آوردن مذهب تشيع از جدول معيارهاى دادگرى و دفاع از مظلومان و قرار دادن
آن در جايگاه حكومتگران، با رفتارهاى همانند، نه تنها پايگاه حقطلبانهى تشيع
را از نظرها مخدوش كرد، بلكه جماعتهاى وسيع تسنن جامعه را نوميد و جدا افتاده
از كليّت اجتماعى ساخت، به طورى كه، در آن روزگار، با نبودن تبليغات علمى و
پسنديده، آنان كه با تمام وجود ايرانى و مسلمان بودند، با همكيشان خود در خارج
از قلمرو صفويان همسويى بيشتر مىيافتند. اين جماعتها در چهار گوشهى مرزهاى
ايران صفوى مىزيستند و زمانى كه به درستى جذب قدرتهاى درون مرزى نمىشدند، به
راحتى كانونهاى مذهبى برون مرزى در آنان شوق هم انديشى و يگانگى به وجود
مىآورد؛ اما در امورى كه در درون جامعهى ايران در عصر صفوى كارايى يافته
بودند، خدشه و ناتوانى پديد آمد. قزلباشان توانمندى خود را از پيوند امور زير
داشتند:
- گرايش به مذهب شيعه در محتواى صورى و حكومتى (عقيدهى واحد)؛
- اعتقاد به سيادت ساختگىِ خاندان شيخ صفىالدين (تقدس مذهبى)؛
- اطاعت مطلق از «پير طريقت» و «مرشد كامل» (نبود ترديد و تزلزل)؛
- انتساب به شاهان ايرانى (ساسانى) از طريق امامت (تبارگرايى)؛
- پيوند با انديشهها و باورهاى ايرانيان پيش از اسلام (فرّه ايزدى)؛
- پيوند سنديّت سياسى با عوالم مابعدالطبيعى (ظل اللَّه بودن شاه)؛
- كاركردهاى نهاد سلطنت و شاهان صفوى (كارايى اصل تفرّد)؛
- القاى انديشه و بسيج عامّه (پيوند اصل تفرّد با جامعه).
پس از مرگ بنيانگذار سلطنت صفوى، اندك اندك، در اين حالت اجتماعى - تاريخى
سستى پديد آمد و كليّت جامعه و ديناميسمهاى درون جامعهاى(Dudans) هماهنگ با
شرايط جهانى و برخوردهاى برون جامعهاى(Duoehors) نه تنها حيات قزلباش را از
استمرار لازم دور ساخت، بلكه در تقابلهاى پيش آمدهى دهههاى بعد و روند
استحالهاىِ آن اندك اندك به ضد خود مبدل شد و تشيع حوزهاى و كلامى در برابر
تشيع قزلباشى پيروزمند گرديد و، به دلايل گوناگون، در تشيع كلامى و فقهى نيز،
اختلاف و تفرقه ظهور كرد و، در نتيجه، در اوج قدرت سلطنت، پايههاى سهگانهى
ياد شده تزلزل كامل يافت و به ظاهر، «دولت» به صورت قدرت مطلق درآمد.
اندك اندك با افزايش حرص و آز و مقامپرستى در طايفههاى قزلباش - كه به 32
اويماق رسيده بودند و ايران به نام آنها «مملكت قزلباش» ناميده مىشد - گرايش
آنها به «مرشد كامل» و انديشههاى مذهبىِ گذشته ضعيف شد و، پس از درگذشت شاه
تهماسب (984ق)، رقابتها و بىاعتقادىهاى آن بيش از گذشته مشهود گرديد، به
طورى كه، حيدر ميرزا (وليعهد مرشد كامل) را سر بُريدند، شاه اسماعيل دوم بسيارى
از شاهزادگان صفوى را به قتل رساند و، با آغاز پادشاهى شاه عباس اول، هفتاد
هزار قزلباش در موقعيت نابهنجار تاريخى قرار گرفتند برخى از آنان بىرحمانه
كشته شدند، گروهى به دلايل گوناگون نفى بلد گرديدند و يا با ايل و تبار خود در
منطقههاى ديگر اسكان يافتند. به قول فاروق سومر:
شاه عباس براى جلوگيرى از شورش مجدد امراى قزلباش و براى مطيع كردن كامل آنها،
به اين قبيل اقدامات بسنده نكرد؛ فرزندان خردسال ارامنه و گرجى و چركسى را به
دربار آورده، تربيت كردند و از افراد با لياقت اين غلامان، تشكيلات خاصى به
وجود آوردند. اين تشكيلات تقريباً شبيه و نمونهى كوچكى از سازمان «ينى چرى»
بود.(41)
با مسلط كردن شاهسونهاى «ينى چرى شده» پايههاى سلطنت صفوى به لحاظ
«ايدئولوژى» ضعيف شد و به مرور «قشون مزدور» نهاد سلطنت را به انقراض رساند. و
تشيع بازمانده از قزلباش، حتى با مدد «علما» و قدرتمداران مذهبى، نتوانست
موقعيت پيشين را حفظ نمايد.
مردم خراسان و ماوراءالنهر (= آسياى مركزى)، ساكنان ايران شرقى، اهالى جنوبى
ايران، اقوام كرد و... كه از همان روزگار آغازينِ تسلط قزلباشان نگرانىهايى
داشتند، اندك اندك از حكومت مركزى دور شدند؛ به عبارت ديگر، قزلباشان نه تنها
به لحاظ تشيع از «مذهبى» بودن واقعى و حوزهاى دور بودند، بلكه خلاف نظريات
پارهاى از مورخان غربى، كاملاً «ملى» هم نبودند و از لحاظ «فرهنگى» نيز خلاف
آنچه تشيع و عرفان در چندين مورد آشكار كرده بود، از دريافتهاى دينى درست و
عرفان و اشراق و تساهل و تسامح مذهبى و، بالاتر از همه، از «عدالت»، كه جوهر
مذهب شيعه در ابعاد سياسى و اجتماعى است، به دور افتاده بودند. شعر و هنر
شاعرى، كه عرفان ايرانى حيات خود را در آن باز يافته بود، در اين دوره به سستى
و فترت گراييد، انديشه و ابتكار ناتوان شد و، در دهههاى بعد از انقراض سلطنت
صفويان، زمينههاى نابهنجار سلطهى بيگانگان فراهم آمد كه نه تنها ايران فرهنگى
و تاريخى از وحدت و استقلال تهى شد، بلكه جهان اسلام نيز با مصائب ناآشنايى
مواجه شد.
منابع:
- براون، ادوارد، تاريخ ادبيات ايران(از آغاز عهد صفويه تا زمان حاضر)، ترجمه
رشيد ياسمى (تهران ، ابن سينا 1329).
- -، «پايگيرى نظام قزلباش و نقش قاجارها» تاريخ معاصر ايران (مجموعه مقالات)
كتاب پنجم (تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، 1372).
- پطروشفسكى، اسلام در ايران،ترجمهى كريم كشاورز (تهران، پيام، 1350) .
- پيرزاده زاهدى، شيخ ابدال، سلسلةالنسب صفويه (برلين - ايرانشهر،1924 م).
- تركمان، اسكندر بيگ، عالم آراى عبّاسى (تهران - اصفهان، 1350).
- تكميل همايون،ناصر، «ايل قاجار در اتّحاديه قزلباش»، تاريخ معاصر ايران
(مجموعه مقالات) كتاب چهارم (تهران، موسسهى پژوهش و مطالعات فرهنگى، 1371).
- تنكابنى،محمدبن سليمان، قصص العلما(تهران، علميه اسلاميه، 1364).
- حسين الحسينى القمى،قاضى احمدبن شرف الدين، خلاصة التواريخ ،به تصحيح دكتر
احسان اشراقى، (تهران، دانشگاه تهران، 1359).
- خنجى،فضل اللَّهبن روزبهان،مهمان نامه بخارا به اهتمام منوچهر ستوده(تهران،
بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1355) .
- رازى قزوينى، عبدالجليل، كتاب النقض (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضايح
الروافض) به تصحيح مير جلال الدّين محدّث (تهران، انجمن آثار ملّى، 1358).
- روملو،حسن، احسن التواريخ، به تصحيح عبدالحسين نوايى(تهران، بابك، 1357).
- سيورى، راجر، ايران در عصر صفويه، ترجمهى احمد صبا، (تهران، چاپ تهران،
1363.
- صديقى،غلام حسين،جنبشهاى دينى در قرنهاى دوم و سوم هجرى (تهران، پاژنگ،
1372).
- صفا، ذبيح اللَّه، تاريخ ادبيات در ايران، (تهران، فردوسى، 1362).
- صفت گل، منصور، ساختار نهاد و انديشهى دينى در ايران عصر صفوى،(تهران، رسا و
مركز بين المللى گفت و گوى تمدنها، 1381).
- طباطبايى، سيد محمد حسين، شيعه در اسلام ، (تهران، شركت انتشار، 1348).
- فاروق، سومر، نقش تركان آناتولى در تشكيل و توسعهى دولت صفوى، مترجمين دكتر
احسان اشراقى، دكتر محمد تقى امامى (تهران، نشرگستره، 1371).
- فلسفى، نصراللَّه، زندگانى شاه عبّاس اوّل (تهران، دانشگاه تهران 1344).
- كسروى، احمد، شيخ صفى و تبارش (تهران، پيمان، 1323).
- مزاوى، ميشل، پيدايش دولت صفوى، ترجمهى يعقوب آژند، (تهران، نشر گستره،
1363).
- ناشناخته، عالم آراى صفوىبه كوششيداللَّه شكرى ( تهران، بنياد فرهنگ ايران،
1350).
- ناشناخته، ،[عالم آراى شاه اسماعيل]مقدمه و تصحيح و تعليق از اصغر منتظر
صاحب، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349).
- نوايى،عبدالحسين،ايران و جهان از مغول تا قاجاريه (تهران، نشر هما، 1364).
- نوبختى، ابومحمّد،فرق الشيعه، ترجمه و تعليقات دكتر جواد مشكور (تهران، علمى
و فرهنگى ،1361).
- والتر،هينتس، تشكيل دولت ملّى در ايران «حكومت آق قويونلو و ظهور دولت صفوى»
ترجمهى كيكاوس - جهاندارى، (تهران، خوارزمى، 1361)
- Mss.PERS.ANC PERS 101 رد دوجوم ىهخسن ىنيما ىارآ ملاع سيراپ ىّلم
هناخباتك -Fol 621 - 72.
- Aubin )Jean( "Etudes Safavides I'SAH smail et les notabeles de l Iraq
Persan"
- Journal of the Economic and social History of Orient vol 2 , pp 73 - 18,
January 9591.
پىنوشتها:
1. مشهورترين قدرتها و كانونهاى حكومتى منطقهها (ملوكالطوايف) در
ايرانزمين عبارت بودند از:
- سلطان مراد آق قويونلو (قسمت اعظم عراق)؛
- الوند ميرزا آق قويونلو (آذربايجان )؛
- مراد بيك بايندر(يزد)؛
- رئيس محمّد كره(ابرقو)؛
- حسين كياى جلاوى (سمنان - خوار، فيروزكوه)؛
- باريك بيك پرناك (عراق عرب)؛
- قاسم بيك پسر جهانگير بيك پسر على بيك (ديار بكر)؛
- سلطان حسين ميرزا، شاهزاده تيمورى (خراسان )؛
- امير ذوالنون (قندهار)؛
- بديعالزمان تيمورى(بلخ)؛
- ابوالفتح بايندر(كرمان)؛
- قاضى محمد كاشانى و جلال الدّين مسعود(كاشان)؛
- شيبك خان(ماوراءالنهر)؛
- بابر(افغانستان)؛
- شروان شاه(شروان)؛
- شيعيان مشعشع (خوزستان)؛
- اميران مستقل و نيمه مستقل (سيستان، مازندران، طالش)؛
پی نوشتها :
1. اينان هر كدام در درون حوزه قدرت خود، با رقيبان و گردن كِشانى رو به رو
بودند كه هر يك جداگانه داعيههايى داشتند.
2. عبدالحسين نوايى ،ايران و جهان از مغول تا قاجاريه ص151.
3. براى آگاهى بيشتر از آن روزگار «پرآشوب» ر.ك:غلام حسين صديقى، جنبشهاى
دينى در قرنهاى دوم و سوم هجرى مقدّمه، ص17 - 143.
4. اين حركت(با ايجاد بعد مذهبى) خلافت حاكم بر جامعهى اسلامى را غاصب دانست و
در برابر ستمگرىهاى آن، با پيام تساوى عرب و غير عرب، و حكومت كننده و حكومت
شونده ،احترام به آرمانهاى اسلامى و دفاع از افراد غير مسلمان كه زير سلطههاى
ديننمايى قرار گرفتهاند، نظام عدالتگسترانهاى را پذيرا گشت. با در نظر
گرفتن موقعيّت اجتماعى ايران، و وجود زمينههاى تاريخى و فرهنگى جنبشهاى دينى
ضد ستم، نهضت علويان و شيعيان پايگاه مناسبترى را نسبت به ديگر منطقههاى
اسلامى به دست آورده بود و ،از اينرو، از آغاز جنبشها تا تشكيل نيروى نظامى -
مذهبى قزلباش و تشكيل حكومت صفوى بر پايهى باورهاى «شيعهى، اثنى عشرى» به اين
امر عقيدتى در جغرافياى انسانى ايران بايد توجه كامل داشت.
در شكلگيرى مذهب تشيّع به لحاظ تحوّلات تاريخى، دگرگونى انديشهاى و عقيدتى و
نيز زندگىنامهى شخصيتهاى برجستهى علمى و فرهنگى اين فرقه، آثار گرانبهايى
در اختيار پژوهندگان و علاقهمندان قرار دارد و به لحاظ اجتماعى و سياسى و
قدرتمدارى به شيوههاى گوناگون لازم است اسناد و مدارك مربوط به سلسلههايى
چون : آل بويه (471 - 324 ق)؛ جنبشهايى چون سربداران (82 - 736 ق)؛ حكومتهاى
محلى - مذهبى كوتاه مدّت چون سادات مازندران (60 - 750 ق) و دراز مدت چون سادات
گيلان (از 771 ق تا عصر شاه عباّس)؛ پارهاى حركتهاى مذهبى همراه بدعت چون
حروفيان، نقطويان و اهل حق و... مورد بررسى قرار گيرد؛ و به طور خاص:
- كتاب النقض (بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضايح الروافض) عبدالجليل رازى
قزوينى.فرق الشيعه، ابومحمّد نوبختى، شيعه در اسلام ،علامه سيد محمد حسين
طباطبايى .
5. سلسلههاى حاكم بر ايران، اعم از حكومتهاى محلّى و ايرانىالاصل، چون:
طاهريان (59 - 205 ق) صفّاريان (392 - 247 ق)، سامانيان (389 - 279 ق) اميران
طبرستان از گذشته تا قرن سوم، آل زيار (433 - 316 ق) آل بويه، ديالمهى اصفهان
(خاندان كاكويه) و حتى فاتحان غير ايرانى (از لحاظ نژاد) و ايرانى شده(از لحاظ
فرهنگ) چون: غزنويان (582 - 351 ق) سلجوقيان (590 - 429 ق)، خوارزمشاهيان (628
- 590 ق) و دست نشاندگان آنان از آن ميان: اتابكان حاكم بر آذربايجان (626 -
541 ق)، فارس(684 - 543 ق) و غوريان (612 - 542 ق) و جز اينها، هيچكدام زير
سلطهى كامل خليفههاى عبّاسى قرار نگرفتند و بعضاً عليه خلافت و حتى مقام صورى
خليفه نيز اقدامات سياسى و نظامى انجام دادند.
6. پطروشفسكى،اسلام در ايران، ترجمهى كريم كشاورز، ص373.
7. ناشناخته، عالم آراى صفوى، به كوشش يداللَّه شكرى، ص 11 - 14 .
8. همان.
9. براى آگاهى بيشتر ر.ك احمد كسروى؛ شيخ صفى و تبارش.
10. افزون بر منابع عصر صفوى چون سلسلة النسب صفوى و عالم آراى عبّاسى ر.ك:
والتر هينتس، تشكيل دولت ملّى در ايران «حكومت آق قويونلو و ظهور دولت صفوى»، ص
5 - 7.
11. Mss.PERS.ANCPERS 39 )سيراپ ىّلم هناخباتك رد دوجوم ىهخسن ،خيراوتلا
ّبل(Fol 291
12. Ibid.
13. Ibid.Fol 291 - 39.
14. براى آگاهى از شكلگيرى اتحاديهى قزلباش و چگونگى اين سازمان مذهبى -
نظامى ر.ك: ناصر تكميل همايون، «ايل قاجار در اتّحاديه قزلباش»، تاريخ معاصر
ايران ، ص11 - 26.
15. Mss.PERS.ANC PERS 101 رد دوجوم ىهخسن ىنيما ىارآ ملاع سيراپ ىّلم
هناخباتك - Fol 621 - 72.
16. فضل اللَّهبن روزبهان خنجى،مهمان نامه بخارا - به اهتمام دكتر منوچهر
ستوده، ص 44 - 45.
17. چنان كه فردوسى در شاهنامه آورده است: تو مر ديو را مردم بد شناس.
18. براى آگاهى ر.ك:ناصر تكميل همايون، «پايگيرى نظام قزلباش و نقش قاجارها»
تاريخ معاصر ايران ، ص 11 - 23.
19. ناشناخته، [عالم آراى شاه اسماعيل] با مقدمه و تصحيح و تعليق اصغر منتظر
صاحب، ص23.
20. همان، ص58.
21. حسن روملو،احسن التواريخ، ص84.
22. تاريخ شاه اسماعيل، به نقل از نصراللَّه فلسفى: زندگانى شاه عبّاس اوّل،
ج1،ص 166 - 167.
23. همان، ص166.
24. اسكندر بيگ تركمان،عالم آراى عبّاسى ، ص255.
25. نصراللَّه فلسفى، زندگانى شاه عبّاس اوّل ،ج1، ص155.
26. همانجا.
27. شيخ ابدال پيرزاده زاهدى، سلسلةالنسب صفويه ، ص60.
28. همان، ص69.
29. ذبيح اللَّه صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ص178(1)5، به نقل از روضات
الجنّات فى احوال العلما و السادات، ج4، ص363.
30. همان، ص179(پاورقى).
31. همان، ص 171 - 172.
32. دربارهى يكى از زيارتهاى شاه عبّاس در تذكره نصرآبادى آمده است:
از حقّ موفق آمد شاه جهان كه سازد
چون چار ركن گيتى، و ركن هوى مسخّر
از مطلع دل او، مُهر طواف سر زد
طرف امام ضامن، كز گفته پيمبر
هفتاد حج اكبر آمد يكى طوافش
اين نكتهاى صحيح است نزديك نكته پرور
صدقش رفيق و توفيق، همراه و همسفر بخت
در ره پياده پويان، چون آفتاب انور
تاريخ اين سفر خواست از شاه طبع گستاخ
گفتا«پياده كردم هفتاد حج اكبر»
به نقل از زندگانى شاه عباس اول، تأليف نصراللَّه فلسفى، ج3،ص14 (پاورقى).
33. ادوارد براون، تاريخ ادبيات ايران ،ص255.
34. قاضى احمدبن شرف الدين حسين الحسينى القمى، خلاصة التواريخ ، ج1، ص237.
35. ذبيح اللَّه صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ص176(1)5 به نقل از روضات الجنات
فى احوال العلما و السادات، ج4، ص363.
36. محمدبن سليمان تنكابنى، قصص العلما ، 1364)ص374.
37. براى آگاهى بيشتر ر.ك: صفت گل، منصور، ساختار نهاد و انديشهى دينى در
ايران عصر صفوى، ص72 - 134.
38. همان، ص146.
39. همان، ص163.
40. براى آگاهى بيشتر ر.ك:راجر سيورى (Roger Savory) ايران در عصر صفويه؛ميشل.
م مزاوى (Michel.M.Mazzavi) پيدايش دولت صفوى، ترجمهى يعقوب آژند، به علاوهى
تحقيق ديگرى كه هنوز هم از اعتبار ويژهاى برخوردار است از مرحوم پروفسور ژان
اوبن بامشخصات زير:
Aubin )Jean(
"Etudes Safavides I'SAH smail et les notabeles de l Iraq Persan"
Journal of the Economic and social History of Orient vol 2 , pp 73 - 18,
January 9591.
41. سومر فاروق، نقش تركان آناتولى در تشكيل و توسعهى دولت صفوى، ص180 - 181.
منبع:
فصلنامه تاریخ اسلام شماره ۱۳