طنز چيست؟

دكتر سيدعلي موسوي گرمارودي


چند سال پيش در يك مصاحبه، (1) ضمن بحث از داستان تراژيك و كميك، اشاره به اين مطلب داشتم كه : در تراژدي، قهرمانها فراتر از واقعيت مطرح مي‌شوند و در كمدي، فروتر از واقعيت.

با الهام از همين سخن مي‌توان گفت در مورد هر مفهوم تراژيك يا كمدي هم مي‌توان همان را گفت، با اين تفاوت كه در آنجا يعني در داستان، چون با قهرمانها يعني اعيان خارجي، سروكار داشتيم، معيار ما، واقعيت بود و در اينجا چون با مفهوم سروكار داريم، معيار ما حقيقت است.

بنابر اين، اگر جوهر كمدي را بازيافت يك واقعيت در سطحي فروتر از حقيقت بدانيم، در تعريف كمدي مي‌توان گفت : كمدي عبارت است از بيان يا گزارش يا عرضه يك پديده حياتي، انساني و يا اجتماعي در سطحي فروتر از حقيقت و انواع و درجات آن ــ چنان كه بعداً خواهيم گفت ــ از سه گونه خارج نيست. طنز، هزل و هجو.

وقتي نيما مي‌گويد:

شعر فصلي است از كتاب حيات
چو ز ما، نيك نقـش بنــدد، بــه

باري، ار ندهد از من و تو نشان
گر، به ريش من و تو خندد، به (2)

در بيت اول، اين حقيقت عنوان شده كه شعر، فصلي از كتاب زندگي ماست و اگر از ما، نقش ما را درست بنگارد، چه بهتر، اما اگر ننگارد، سزاوار آن است كه از حقيقت فروتر بلغزد و ما را به سخره بگيرد، براي آنكه ما را به پويه و واكنش وادارد.

در واقع، اين دو بيت از يك سو تعريفي است كه نيما، غيرمستقيم از طنز به دست مي‌دهد و از سوي ديگر، « پيشنهاد» (= دكترين) او در مورد سمت و سوي شعر است.

يعني شعر بي آنكه شعار بدهد، بايد آينه حيات جامعه و آرمانهاي آن باشد و اگر نبود يا به علت خفقان نتوانست باشد، بهتر آن است كه به طنز پناه جويد يا به تعبير طنزآلود نيما به ريش ما بخندد و با تكاندن و تكان دادن، ما را به حركت وادارد تا ما را خواب فرا نگيرد و ريشه ما نسوزد. ارسطو مي‌گويد : « از ميان جانداران، تنها انسان قادر به خنده است.»

برگسون فيلسوف فرانسوي (1941-1859) در واقع در تتميم و تكميل سخن ارسطو مي‌گويد :

هر چيز خنده‌انگيز هم، تنها در قلمرو وجود و تصرف آدمي، خنده‌‌انگيز شده است، و گرنه يك منظره هر چه زيبا و با معنا، يا هر چه نازيبا و بي معنا باشد، خنديدني نيست. حتي اگر شما به يك جانور يا كلاه بخنديد، به خاطر حالتي است كه در او در ارتباط با انسان كشف كرده‌ايد. (3)

در واقع گفته برگسون به نوعي دنباله همان سخن ارسطوست، جز اينكه ارسطو نفس خنده را ويژه انسان مي‌داند و برگسون، موضوع و سوژه خنده يا چيز خنده‌دار را نيز تنها در ارتباط با انسان، مضحك يا كميك (comic) مي‌بيند.

شايد به دليل همين ارتباط، يعني نگرش انسان به موضوع خنده و بازيافت انسان از سوژه خنده‌انگيز است كه گفته‌اند:

... گاهي كه حق و باطل، چهره به چهره درمي‌آيند، طنز دلنشيني پديد مي‌آيد و اگر باطل از آنها باشد كه سالها در پرده پنهانند، اين طنز واقعاً مضحك است. فيلسوف دانماركي « سورن كي يركه گور» در كتاب Either/or در اين باب اشاره‌اي دارد : « تا جوان بودم، از خنده غافل بودم، بعدها كه چشمانم بازتر شد و حقيقت را ديدم... به خنده افتادم... و هنوز همچنان مي‌خندم.» (4)

به هر حال روانشناسان برآنند كه افراد هوشيارتر ديرتر به خنده مي‌افتند، يا به تعبير ديگر، سوژه‌هاي خنده‌انگيز براي هوشياران محدودتر از ديگران است.

خداوندگار ما مولوي در ديوان شمس مي‌فرمايد :

گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا، شكل دگر خنديدن
به صدف مانم، خندم چو مـــرا درشكننــــــد
كارِ خامان بود از فتح و ظفر خنديدن...

من از همين واقعيت، استفاده كرده و انواع و درجات كمدي و هم خانواده‌هاي معنايي آنها يا به تعبير بهتر، زيرمجموعه‌هاي آنها را مشخص كرده‌ام.

البته يادآور شوم كه پيشنهاد اين تعريف و تقسيم و تشخيص، استحساني است ولي اميدوارم كه براي طنز و تمام هم‌خانواده‌هاي تني و ناتني آن، شناسنامه‌هايي روشن و تعاريفي شفاف به دست آيد و مرزهاي مه‌آلود و محو هر يك از آنها، با خطوطي بارز، مشخص و معين گردد:

به نظر من كمدي، چه در شعر و چه در نثر و چه در هنر نمايش، به سه دسته اصلي تقسيم مي‌شود : طنز، هزل و هجو. هر يك از اين سه، زيرمجموعه‌هايي دارد :

زيرمجموعه‌هاي طنز عبارتند از:

لطيفه، ظريفه، مطايبه، بذله، شوخي، تعريض و تجاهل العارف سقراطي، نقيضه‌گويي طنز يا به عبارت كوتاهتر : نقيضه طنز. (5)

زيرمجموعه‌هاي هزل عبارتند از:

ذمّ شبيه به مدِح، مدح شبيه به ذمّ، مزاح، ضِحك، سخريه، تهكّم، اشتلم، تسخر زدن، ريشخند، طعنه، كنايه، بيغاره يا سرزنش، استهزاء و نقيضه هزل.

زيرمجموعه‌هاي هجو عبارتند از:

ژاژ، فحش، دشنام، سقط، تقبيح، بيهوده‌گويي، ذم، بدگويي، بدزباني، بددهاني، ترّهات و خزعبلات، سبكساري، فضولي، قذف، چرند و پرند، لاغ، گستاخي، لودگي، لعن و طعن، هرزه لافي، هرزه درايي، استهجان و نقيضه هجو.

در واقع مي‌توان گفت:

طنز و زيرمجموعه‌هاي آن، قلقلك دادن ارواح اعيان و والا (= فرزانه و فرهيخته) به قصد آگاه كردن شادمانه آنها از موضوعي است.

و هزل و زيرمجموعه‌هاي آن، قلقلك ارواح اشخاص معمول و ميانه براي آگاه كردن شادمان يا صرفاً براي خنداندن آنهاست كه گاهي از حدّ قلقلك درمي‌گذرد و نيشگون مي‌شود و پوست را مي‌آزارد و حتي كبود مي‌كند.

ولي هجو و همه زيرمجموعه‌هاي آن، تازيانه است و فقط « پوست كلفت‌ها» از آن احساس قلقلك مي‌كنند.

بي گمان هوشمندان و هوشوران‌اند كه تنها از طنز به لذت و شادماني مي‌رسند و هر چه از آن فروتر رويم با افرادي دارايِ ضريب هوشي كمتر روبه رو خواهيم بود.

به تعبير ديگر:

طنز، از آنِ فرزانگان و فرهيختگان است. كساني كه به قول عثمان مختاري: روح از بذله نغزِ آنان هر لحظه شرف مي‌يابد. (6)

هزل، براي مردم ميانه و معمول است هر چند سعدي گفته باشد :

الهزل في الكلام كالملح في الطعام. (7)

و هجو، موجب شادي فرهيختگان.

البته گاهي هزل را فرهيختگان (8) جامعه هم مي‌آفرينند، اما براي تعليم و آموزش مردم معمول و ميانه.

سنائي در حديقه مي‌گويد :

هزل من هزل نيست، تعليم است
بيت من، بيت نيست، اقليـــم اسـت

گرچه با هزل، جدّ بيگانــه اسـت
هزل و جدّم، هم از يكي خانه است

شكر گويم كه نزد اهــــل هنـــــر
هنرلم از جدّ ديگـــران خوش‌تـــــر

از همين‌گونه است هزلي كه خداوندگار ما، مولوي مي‌آفريند و خود به تعليمي بودن آن تصريح دارد:

هزل، تعليم است آن را جــد شنــو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو

هر جدي، هزل است پيش عارفان
هزل‌ها جدّ است پيش عاقلان (9)

سعدي نيز در گلستان مي‌فرمايد :

به مزاحت بگفتــــم ايــن گفتـــــار
هزل بگذار و جدّ ازو بردار

اما هجو و زيرمجموعه‌هاي آن هرگز زمينه رويكرد فرزانگان جامعه نبوده است. از همين روي، مي‌بينيم كه شاعران فرزانه، فخر مي‌كنند كه هرگز در نظم و نثر خود، به آن آلوده نشده‌اند.

عبدالواسع جبلي مي‌گويد :

در پاي جاهلان نپراكنـــــــده‌ام گهـــــــر
وز دست سفلگان نپذيرفتــــه‌ام عطـــا

وين فخر بس مرا كه نديده‌ست هيچ كس
در نثر من مذمت و در نظم من هجا (10)

اگر گاهي در آثار بزرگان و بزرگواران رويكردي نادر به هجو مي‌بينيم، تنها هنگامي است كه شاعر در رنجش از ستم و مبارزه با آن، خود را مجاز به هجا مي‌دانسته است، چون فردوسي بزرگ كه به نقل احمد نظامي عروضي سمرقندي در چهار مقاله:

... پس محمود را هجا كرد در ديباچه، بيتي صد... و از آن جمله اين شش بيت بماند:

مرا غمز كردند كان پر سخن
به مهر نبـي و علــي شد كهن

اگر مهرشان من حكايت كنـم
چو محمود را صد حمايت كنم

پرستارزاده نيايد بــــه كـــــار
وگر چند باشد پــدر شهريــــار

ازين در سخن چند رانم همي
چو دريا كنــاره ندانـــم همـــي

به نيكي نبد شــاه را دستگـــاه
و گرنه مرا برنشاندي به گـــاه

چو اندر تبارش بزرگي نبــود
ندانست نام بزرگان شنود (11)

اگر بخواهيم يك نمونه برجسته از طنز در ميان شاعران نشان بدهيم، بايد از « حافظ» نام ببريم.

حافظ شاعري است كه تنها از طنز، آن هم در والاترين و لطيف‌ترين گونه آن بهره مي‌گيرد. استاد بهاءالدين خرمشاهي حافظ شناس بزرگ معاصر (چهار بزرگ ديگر هم داريم، هر يك از جهتي :‌ استاد دكتر منوچهر مرتضوي در غوررسي مفاهيم اصي انديشه و هنر حافظ، دكتر سليم نيساري در نسخه‌شناسي علمي حافظ، هوشنگ ابتهاج (سايه) در رساندن ما به كنار، بلكه به آغوش حافظ نهايي و استاد جاويد در رساندن ما به ريشه‌ها و آبشخورهاي اصلي انديشگي او) مي‌نويسد :

... در حافظ هجو نيست، فقط دو بار دشنام هجوآميز در ديوان او هست، يكي :

كجاست صوفي دجّال فعل ملحد شكل
بگو بسوز كه مهديّ دين پناه رسيد...

و ديگري :

صوفي شهر بين كه چون لقمه شبهه مي‌خورد
پاردمش دراز باد آن حيوان خوش علف...

دو بار ديگر هم بينابين هزل و هجو است :

رندي آموز و كرم كن كه نه چندان هنر است
حيواني كه ننوشد مي و انسان نشود

پي يك جرعه كه آزار كسش در پــي نيســـت
زحمتي مي‌كشم از مردم نادان كه مپرس... (12)

غير از اين چهار مورد كه استاد خرمشاهي يادآور شده‌اند، در تمام ديوان حافظ با حدود پانصد غزل و چند و چندين قصيده و قطعه و رباعي و يك دو ساقي‌نامه و مثنوي، جز طنزي والا به چشم نمي‌خورد. تنها به يك بيت اشاره مي‌كنم كه هنوز از نمونه‌هاي برجسته طنز حافظانه هم نيست :

... حافظ مريد جام مي است اي صبا برو
وز بنده بندگي برسان « شيخ جام» را

در اين بيت تعريض لطيفي به شيخ احمد جام (13) از شيوخ و اقطاب دو و نيم قرن پيش از حافظ وجود دارد. اگر به كلمه مريد در مصراع اول و سپس ارتباط آن با شيخ كه به معني قطب و مراد نيز هست توجه فرماييد، آنگاه به لطف و ملاحت تعريضي كه در مصراع دوم به شيخ جام دارد پي خواهيد برد.

من « مريد» جام باده هستم، بنابراين « جام» شيخ من است، پس مراتب ارادت مرا به « شيخ جام» برسان، نه به « شيخ احمد جام» كه او نيز مشهور به شيخ جام است.

گاهي كژتابي‌هايي در زبان و بيان و معناي شعرهاي طنزآميز برخي شاعران هست، اگرچه در همه، نه آن چنان و از آن دست كه مثلاً در حافظ وجود دارد و استاد خرمشاهي (14) در طي مقاله‌اي عالمانه، با نام كژتابي در شعر حافظ، به دست داده‌اند و منشأ آن را در ساختمان تشبيه، كشف كرده‌اند.

بايد عرض كنم در حافظ، كژتابي‌ها صرفاً زباني است و به ماهيت زبان شيرين فارسي بازمي‌گردد.

همين ويژگي است كه به « امير معزّي» اجازه مي‌دهد طيّ قطعه يا قصيده‌اي، از صنعت زشت و زيبا (چنانكه بدو منسوب است) استفاده كند.

ايهام‌هايي كه گاه از قطعات طنزآلود برمي‌خيزد و خوش مي‌نشيند، در واقع، بهره‌ گيري عمدي از همين ويژگي زبان فارسي است:

« قاضي شهر كه مردم ملكش مي‌دانند
قول ما نيز همين است كه او آدم نيست...»

يا اين قطعه از ميرعبدالحق شاعر دوره صفويه :

ز گلپايگان رفت شخصــي به اردو
كه قاضي شود، صدر راضي نمي‌شد

به رشوت خري داد و بستد قضا را
اگر خر نمي‌بــود، قاضي نمـــــــي‌شد

بنده به صنعت ايهام در اين قطعه، يا در بيت پيش از آن توجه دارم، اما ايهام مقصود نيست، مقصود اين است كه گرچه استاد خرمشاهي، برخي كژتابي‌هايي فارسي را حتي در شعر حافظ، صورت و جنبه منفي زبان ما ديده‌اند، من برخي از همين كژتابي‌ها را خاصه در قلمرو طنز، از بركات كژتابي زبان و جنبه و جانب مثبت آن ارزيابي مي‌كنم.

اين مقدمه طولاني را از آن رو آوردم كه بگويم آنچه در كژتابي گفتيم، در عرصه زبان است نه بيان؛ ولي برخي شاعران [مثلاً در عصر ما نيما (15)] كژتابي‌هايي در حوزه و عرصه بيان و حتي معني و مفهوم دارند كه ويژه خود آنان است.

تعاريف ديگر
... بشر، همواره نسبت به مجهولات خود جستجوگر بوده و پيوسته كوشيده است كه آنها را از طريق برخي مبادي معلومي كه در دست داشته است، بشناسد. اما نظر به اينكه انديشه بشر، از خطا مصون نيست، كوشش داشته است براي درست انديشيدن، قواعدي بيابد. بنابر مشهور، ارسطو نخستين كسي است كه اين قوانين را در دانشي كه ما آن را منطق مي‌ناميم، وضع يا به قول صحيح‌تر، تدوين كرد. در اين دانش، شرايط پذيرفتني بودن تعريف، عبارت است از اينكه:

اولاً جامع باشد، يعني همه افراد يا مفردات مفهومي را كه مورد تعريف قرار مي‌گيرد، شامل شود. مثلاً شمس قيس رازي در تعريف شعر مي‌گويد: شعر كلامي است موزون، مقفي، متساوي، متكرّر.

آيا اين تعريف شامل شعر نيمايي و آزاد هم مي‌شود؟ مي‌دانيم كه نمي‌شود. پس اين تعريف، جامع نيست.

ثانياً تعريف بايد مانع باشد، يعني افراد يا مفردات مفهوم ديگري را در برنگيرد. مثلاً ارسطو در تعريف شعر مي‌گويد: شعر كلامي است خيال‌انگيز.

اين تعريف مانع نيست. زيرا شامل اين جمله از عطار نيز مي‌شود كه مي‌گويد : به بيابان رفتم. عشق باريده بود. اين جمله هم كلامي است خيال‌انگيز، در حالي كه شعر نيست. در آثار نثر كلاسيك ما، نظاير اين جمله بسيار وجود دارد كه تعريف ارسطو شامل آنها مي‌شود و هيچ يك هم شعر نيست.

ثالثا تعريف بايد شناساننده باشد، يعني طوري نباشد كه محتواي منطقي يك مفهوم را به اعتبار ذات خود آن مفهوم، يا همذات آن بشناساند. اگر در تعريف شعر بگوييم : شعر، شعر است يا در تعريف انسان بگوييم: انسان، آدميزاد است؛ اگرچه هر دو تعريف، هم جامع است و هم مانع، اما هيچ يك شناساننده نيست. زيرا در مثال اول، مفهوم شعر را كوشيده‌ايم به اعتبار ذات خودِ آن مفهوم بشناسانيم و در مثال دوم به اعتبار همذات و اين هر دو، نوعي مصادره به مطلوب است.

دانشوران در طول تاريخ، سعي كرده‌اند كه براساس شرايط منطقي تعريف، علوم و فنون و اصطلاحات ديگر را تعريف كنند.

ميرسيد شريف جرجاني، كتابي دارد به نام « تعريفات» به زبان عربي (16) كه در آن مصطلحات علوم، از فلسفه و كلام و صرف و نحو و علوم ادبي و غير آن تعريف شده است... (17)

اينك مي‌خواهيم ببينيم كه آيا در حوزه طنز نيز تعريفها براساس شرايط منطقي به عمل آمده، و كاملاً دقيق و شفاف است يا خير.

يكي از محققان، تعريف طنز و هزل و هجو را چنين به دست داده‌اند:

... 1. هزل (faceteae) آن است كه به لفظ نه معناي حقيقي و نه معناي مجازي آن را اراده كنند و آن ضدّ جدّ است و در فن بديع از محسنات معنوي است و آن در حقيقت جدّي است كه مطلب در آن، بر سبيل شوخي و مطايبه ذكر شود و اين البته ظاهر امر باشد و غرض از آن، امر درستي باشد. مانند اينكه شاعر گويد :

اذا ما تميميُ اتاكَ مفاخراً فقل عُد عن ذاك كيفَ اكلُكَ لِلضَبِ

(تهانوي، كشاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 532)

تميمي چو آيد به پيشت دوان
كند نازش و فخر چون مهتران؛

بگويش رها كن تو اين ادّعـا
وزغ را چگونه خوري مهتــرا؟

2. هجو (satire) عبارت از اين است كه : معايب كسي يا گروهي يا چيزي را به نظم يا نثر بيان كنند و اين نوع گاه با دشنام و سخنان تند نيز همراه باشد. در ادب پارسي و تازي و همين طور غربي، هجو و طنز غالباً در كنار هم بودند. مانند موش و گربه عبيد زاكاني و سفرهاي گاليور سويفت.

3. طنز (Irony) عبارت از اين است كه : زشتيها يا كمبودهاي كسي يا گروهي يا اجتماعي را برشمارند و فرق آن با هجو در اين است كه صراحت تعبيرات هجو در آن نيست و اغلب به طور غيرمستقيم و به تعريض، عيوب كاري يا كسي يا گروهي را بازگو مي‌كند. مانند اين ابيات از نظامي (گنجينه، سط، وحيد، 1317 هجري شمسي).

دو بيوه به هم گفتگو ساختنـد
سخن را به طعنه درانداختنــد

يكي گفت : كز زشتي روي تو
نگردد كسي در جهان شوي تو

دگر گفت : نيكو سخن رانده‌اي
تو در خانه از نيكويي مانده‌اي... (18)

به اين تعريف‌ها چند اشكال وارد است :

ــ هزل، اگر نه به معناي حقيقي و نه به معناي مجازي لفظ باشد، پس چيست؟ آيا به معناي تضمنّي يا التزامي يا خارجِ لازم آن است؟

ــ به علاوه، فرق هزل با طنز (با توجه به تعريفي كه از طنز به دست داده شده) چيست؟

در اين تعاريف، طنز، همان هجو دانسته شده. با اين فرق كه صراحتِ هجو را ندارد يعني در آن زشتي‌ها را پوشيده‌تر از هجو، بيان مي‌كنند.

در مثالي كه براي هزل ذكر شده، مي‌گويند :

اگر تميمي به قبيله يا اجداد خود تفاخر كند، به او بگو اين سخن را كنار بگذار و نخست معلوم كن كه سوسمار (19) را چگونه مي‌خوري؟ يعني تميمي سوسمارخور را چه رسد به تفاخر. بنابر اين در اينجا تميمي به طور پوشيده، هجو شده است، نه هزل، پس بايد طنز ناميده مي‌شد، زيرا، اين درست برابر با تعريف داده شده براي طنز است.

ــ مثالي هم كه براي طنز آمده، مي‌توانست مثالي براي هزل باشد. زيرا در آن زني بي شوي در پاسخ زن ديگري كه او را زشت‌رو خوانده و او نيز بي شوي مانده، به طعنه مي‌گويد: تو راست مي‌گويي، چرا كه تو از زيبايي در خانه مانده‌اي!

يعني در اينجا نيز هجوي كتابي به كار رفته است كه باز درست برابر است با تعريفي كه از هزل به دست داده‌اند. يعني چيزي گفته‌اند و چيزي ديگر اراده كرده ا‌ند.

بنابر اين تعريفاتي كه از طنز و هزل و هجو به دست داده شده، استحساني است و دقيق نيست. به ويژه اگر آنها را نه با تعابير و معاني قديمي آنها در فرهنگها و كتب بديعي گذشتگان، بلكه با آنچه از معاني و تعاريف امروزين طنز و هزل و هجو در اذهان خود داريم، بسنجيم.

ما گمان مي‌كنيم كه اگر قرار بر استحسان باشد، پيشنهاد ما، بهتر است، زيرا:

ــ اولاً : براي تمام الفاظ مربوط به حوزه كمدي، عموماً، سه مجموعه با سه سرشاخه اصلي، پيشنهاد شده كه به ترتيب عبارتند از : طنز، هزل و هجو.

ــ ثانياً : مرز معنايي هر يك را با درجه زيبايي و لطافت لفظي و معنوي هر يك و نيز بهره‌وران و مخاطبان آن، بدين گونه تعيين كرده‌ايم كه :

● طنز، قلقلك ارواح فرهيخته و فرزانه است.

● هزل، براي بهره‌وران و مخاطبان معمول و متوسط.

● و سرانجام، هجو، شلاق است و نيشگون و تنها پوست كلفت‌ها از آن بهره‌ور مي‌شوند و مخاطب آنند.

تمام الفاظي هم كه در حوزه كمدي به طور عام، پيش رو داريم مانند : مطايبه، تهكّم، لاغ، سخره، دعابه و... هر يك در زيرمجموعه يكي از آن سه (= طنز، هزل و هجو) قرار مي‌گيرند.

اينك اگر با اين سه كليد اصلي، آثار برجاي مانده از طنازان و هزّالان و هجاگويان را بسنجيم، به دقت مي‌توانيم دريابيم كه كدام شاعر فقط طنزپرداز بوده است و كدام فقط هزّال و كدام تنها هجاگو و كدام يك به هر سه حوزه سر زده است.

مثلاً درخواهيم يافت كه شاعري به بزرگي و قداست سنائي، در برخي از آثاري كه پيش از توبه و رويكرد عرفان آفريده است، هيچ فرقي با سوزني سمرقندي ندارد و اينگونه اشعار وي، در دسته هجو قرار مي‌گيرد و بهره معنايي آن، مثل بسياري از اشعار ميرزاحبيب اصفهاني (در دو مثنوي مربوط به آلت تناسلي مرد و آلت تناسلي زن) و شهاب ترشيزي و يغماي جندقي و صادق ملارجب و خاكشير اصفهاني و قاآني شيرازي و... تنها به آدمهايي با ارواح پايين و غيرمتعالي مي‌رسد و فرزانگان جامعه فقط ممكن است از استواري و زيبايي صورت و فصاحت و ايجاز الفاظ آن آثار، بهره ور شوند. چنان كه عبدالقاهر جرجاني هم در اين باب مي‌آورد كه :

... دانشمندان براي غريب قرآن و اعراب آن به ابياتي از شعرا استشهاد كرده‌اند كه در آن فحش و افعال قبيح ذكر شده است و كسي آنان را بر اين كار، سرزنش نكرده است... (20)

البته مي‌پذيرم كه كساني از گفتن و نوشتن الفاظ زشت ابايي نداشته‌اند. استاد علي‌اصغر فقيهي مي‌نويسند :

... آنطور كه از شعر و نثر آن زمان‌ها معلوم مي‌شود، به كار بردن الفاظ زشت و ذكر مطالبي دور از ادب، معمول بوده است و از آوردن آنگونه الفاظ در شعر و نثر و بيشتر در شعر، ابايي نداشته‌اند. حتي عمروبن بحر جاحظ از معروفترين نويسندگان قرن سوم از اين امر دفاع كرده و گفته است : پاره‌اي از كساني كه اظهار عبادت و اعراض از دنيا مي‌كنند، چون الفاظي از اين قبيل (چند لفظ ركيك را ذكر كرده) را شنوند، پريشان حال مي‌گردند و خود را به هم مي‌كشند.

جاحظ سپس دليل‌هايي بر مجاز بودن آن الفاظ با استناد به سيره صحابه و تابعين اقامه مي‌كند. (رسائل جاحظ، ج 2، ص 92).

مستندات جاحظ به هيچ وجه قابل قبول نيست، بلكه در كتاب و سنت خلاف آن ثابت مي‌شود. حقيقت اين است كه رعايت عفت زبان و قلم در ميان همه اقوام محترم شمرده شده و جزء ادب و فرهنگ همه ملل متمدن به حساب آمده است... (21)

يادآور مي‌شود كه در پيشنهاد ما :

1. چنانكه پيشتر هم به اشاره گفتيم، ممكن است برخي از زيرمجموعه‌ها در هر سه مجموعه تكرار شود. مثلاً نقيضه يا parody، هم مي‌تواند در زيرمجموعه طنز باشد (= نقيضه طنز) و هم هزل (= نقيضه هزل) و هم هجو (= نقيضه هجو)، به ترتيب مانند نقيضه‌هاي طنز بسحق اطعمه، نقيضه‌هاي هزل خارستان قاسمي كرماني و نقيضه‌هاي هجو پريشان قاآني.

2. ممكن است چنانچه اشاره كرديم، در آثار يك شاعر، از هر سه گونه طنز و هزل و هجو يافته شود، مثل عبيد زاكاني.

عبيد، در اين قطعه كه از اخلاق‌الاشراف او نقل خواهيم كرد، تنها طنزپرداز است :

... لوليي با پسر خود ماجرا مي‌كرد كه تو هيچ كاري نمي‌كني و عمر در بطالت بسر مي‌بري، چند با تو بگويم كه معلق زدن بياموز و سگ از چنبر جهانيدن و رسن بازي ياد گير تا از عمر خود برخوردار شوي. اگر از من نمي‌شنوي به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي در مذلت و ادبار و فلاكت بماني و يك جو از هيچ جا به حاصل نتواني كرد...

و يا در همين كتاب مي‌نويسد :

... از قزويني پرسيدند : اميرالمؤمنين علي (ع) را مي‌شناسي؟ گفت : شناسم. گفتند: چندم خليفه بود؟ گفت : من خليفه ندانم، آن است كه حسين (ع) را در دشت كربلا شهيد كرده است!...

ولي همو هزّال است؛ وقتي كه در همين رساله دلگشا مي‌نويسد :

... زني نزد قاضي رفت و گفت : شوهرم مرا در جايگاه تنگ نهاده است و من از آن دلتنگم. قاضي گفت: سخت نيكو كرده است. جايگاه زنان هر چه تنگ‌تر بهتر!...

و سرانجام وقتي در كليات از همين عبيد، امثال ابيات زير را مي‌خوانيم، او هجوپرداز است:

تهمتن چو بگشاد شلوار بند
به زانو درآمد يل ارجمند

و اهاجي او چنان است كه از شدت ركيك بودن، نمي‌توان تمام آن را ذكر كرد.

آنچه گفتيم تنها محدود به شعراي متقدم نيست. شاعراني هم بوده‌اند از معاصرين كه در هر سه حوزه با توانايي سخن بر جاي نهاده‌اند، مثلاً ملك‌الشعراء بهار در اين قطعه طنزپرداز است:

ديدم به بصره دختركي اعجمي نسب
روشن نموده شهر به نور جمال خويش

مي‌خواند درس قرآن در پيش شيخ شهر
وز شيخ دل ربوده به غنج و دلال خويش

مي‌داد شيخ درس « ضلال مبين» بدو
و آهنگ « ضاد» رفته به اوج كمال خويش

دختر نداشت طاقت گفتار حرف « ضاد»
با آن دهان كوچك غنچه مثال خويش

مي‌داد شيخ را به « دلال مبين» جواب
وان شيخ مي‌نمود مكرر مقال خويش

گفتم به شيخ : راه ضلال اينقدر مپوي
كاين شوخ منصرف نشود از خيال خويش

بهتر همان بود كه بماند هر دوان
او در « دلال» خويش و تو اندر « ضلال» خويش (22)

اما در دو نمونه زير كه دو رباعي منسوب به اوست، او هزّال و هجاگو است:

مي‌گويند آب رود شور قم را كه از محلات به قم مي‌آيد، محلاتيان در زمان نخست‌وزيري صدرالاشراف به پشت گرمي او، بر مردم قم بسته بودند. تحصن و شكواي قمي‌ها به جايي نرسيد، تا به صرافت افتادند از بهار بخواهند كه آب را به زور هجا بگشايد و او گفت:

اين صدر ز اشراف پدرسوخته است
آب دگران به رويشان دوخته است

دزديدن آب را ز مجراي حرام
اين بي پدر از مادرش آموخته است

نسبت كمدي با حقيقت يا واقعيت
گفتيم هر اثر خنده‌انگيز يا كميك يا فروحقيقي (23) و يا فروواقعي (24) را به سه دسته اصلي طنز، هزل و هجو تقسيم و براي هر يك زيرمجموعه‌هايي پيشنهاد مي‌توان كرد :

اساس آن پيشنهاد و تقسيم، دو محور و معيار دارد، يكي در مبدأ و مرتبط با فاصله آن نسبت به حقيقت و يا واقعيت.

و ديگري در منتها و نتيجه و در قياس و مرتبط با هنجارهاي اخلاقي پذيرفته شده در هر جامعه. از همين جاست كه يك مطايبه يا شوخي، يا لطيفه، مثلاً در زبان انگليسي براي مردم انگليس خنده‌انگيز است ولي همان در كشور ما و يا حتي در كشور انگليسي زبان ديگر، ممكن است مطلقاً بانمك و خنده‌انگيز نباشد.

در مورد محور و معيار اول، برخي، به جاي فاصله‌اي كه مابين اثر يا انديشه كميك يا حقيقت يا واقعيت پيشنهاد كرده‌ايم؛ زاويه نگرش، را پيشنهاد كرده‌اند؛ يكي از پژوهندگان مسائل نظري طنز مي‌نويسد:

... ظاهراً ابوعلي حسن بن هيثم بصري (345-430هـ ق) رياضي‌دان و منجم و طبيب؛ اولين كسي است كه اتاق تاريك را به كار برده است. معروفترين اثر وي، كتابي ست در علم مناظر و مرايا كه در قرون وسطي به لاتين نيز ترجمه شد و شايد لئوناردو داوينچي، از جمله كساني بود كه اين كتاب بر آنها تأثير گذاشت... لئوناردو بعدها توانست كشف كند كه تصويري كه از شيء بر شبكيه مي‌افتد، مانند تصويري كه در اتاق تاريك به وجود مي‌آيد نسبت به شيء معكوس است. اما تصوير ذهني، برخلاف تصويري كه بر شبكيه مي‌افتد، مستقيم است. لئوناردو داوينچي در يادداشتهايش با وحشتي طنزآلود نوشت:

حقيقت اينست كه انسان با سر راه مي‌رود، نه با پا!...

... اما اگر همه ما، تاريكخانه‌اي در چشم داريم، چرا همه جهان را واژگون نمي‌بينيم؟ ... لئوناردو معتقد بود كه حتي جهتِ نگارش، (از چپ به راست يا برعكس) نيز، بر درك ما از جهان، تأثير مي‌گذارد. از اين رو، با معكوس‌نويسي، مي‌خواست بر اين تأثير، غلبه كند و شايد هم بر مرگ چيره شود. مگر مرگ همان نقطه‌اي نيست كه بر پايان جهان مي‌گذاريم؟!

هر كس اتاق تاريكي در چشم (و بالطبع در مغز) دارد : تصوير معكوسي از جهان هنرمند، تصوير معكوس (تصوير حقيقي) جهان را در اختيار ما مي‌گذارد.

اين تصوير، شكل‌هاي مختلفي دارد كه يكي از آنها مطايبه (Humour) است. در ان ساخت، انسان مي‌تواند از خود بيرون آيد و خود را ببيند كه دارد از خياباني مي‌گذرد : نماي بيروني از خود... در دنياي دلكش مطايبه انسانها را مي‌بينيم كه با سر راه مي‌روند. مطايبه ديدن جهان با چشم قورباغه است...

اگر لحظه‌اي از چشم قورباغه بنگريم، همه چيز را از پايين به بالا مي‌بينيم. همه تغيير شكل مي‌يابند... (25)

چنانكه ملاحظه مي‌فرماييد، فرضيه اتاق تاريك؛ همان زاويه نگرش است. بنده تغيير شكل يافتن را در اين فرضيه براي مطايبه و يا هر پديده خنده‌انگيز، باور ندارم. فرضيه اتاق تاريك اين است كه شكل حقيقي همه پديدارها در جهان همان شكل باژگونه است و در اطاق تاريك همه چيز شكل حقيقي خود را دارند پس در واقع آنچه ما اكنون مي‌بينيم عكس شكل واقعي جهان است! و آنچه واقعي نيست، همين جهاني ست كه ما مي‌بينيم!

در اين فرضيه، هرگونه طنز و هر گونه مطايبه؛ نقيض حقيقت يا نقيض واقعيت فرض مي‌شود.

در حالي كه در پيشنهاد اين جانب؛ فاصله هر پديده خنده انگيز با حقيقت يا واقعيت است كه خنده و حتي ميزان و مقدار آن را تعيين مي‌كند نه تباين و تقابل آن.


پى‏نوشت‏ها‏
1. آقاي ناصر حريري چند سال پيش، با حدود چهارده، پانزده تن از شعرا و نويسندگان مصاحبه‌هايي انجام داد: آنگاه پاسخها را ــ هر دو تن در يك كتاب ــ با نام « درباره هنر و ادبيات» منتشر كرد. پاسخهاي من و زنده‌ياد « اخوان ثالث» در يكي از همين كتابها منتشر شد. براي ديدن مطلبي كه در مورد طنز بيان داشته‌ام، رجوع فرماييد به كتاب « درباره هنر و ادبيات» گفت و شنودي با مهدي اخوال ثالث و علي موسوي گرمارودي. از انتشارات كتابسراي بابل، سال 1368، ص 92.

2. مجموعه كامل اشعار نيما يوشيج. به كوشش سيروس طاهباز. چاپ سوم. انتشارات نگاه، تهران، 1373، ص 594.

3. نقل به مضمون از مقدمه‌‌اي بر طنز و شوخ طبعي در ايران. دكتر علي‌اصغر حلبي. ص 61. به نقل وي از كتاب : Laughter : An Essay on the Meaning of the Comic. London, 1911. pp. 3-4, tr. By Cloudstiey Brenton and Fred Rothwell.

4. فرزان، مسعود. مقاله « شكل دگر خنديدن». مجله الفبا، شماره 6، تهران، ارديبهشت 1356، ص 165. گفته « كي يركه گور» در كتاب : نشانه‌شناسي مطايبه. احمد اخوت، چاپ اول، نشر فردا، تهران، 1371، ص 7 نيز آمده است.

5. نقيضه يا parody، همان تقليد آثار جدي به صورت طنز يا هزل يا هجو است و بسته به محتوا، مي‌تواند در هر سه دسته اصلي كمدي جاي گيرد.

6. من در عراق و كرمان، بسيار ديده‌ام احرار نغزِ بذله و انفــاسِ پُر طُــرَف

هرگز چنو نديـدم كافـزون بـود همــي هر ساعتي به بذله او، روح را شرف

ديوان عثمان مختاري، ص 269 به نقل از زمينه‌هاي طنز نوشته عزيزالله كاسب. ص 153.

7. كليات سعدي. بخش قصائد فارسي، ص 393/ با مقدمه عباس اقبال آشتياني. كتابفروشي ادب، تهران، 1317 شمسي.

8. نظير اين شعر از جام جم اوحدي مراغه‌اي:

واعظي وصف حوريان مي‌كرد شرح حسن عمل بيان مي‌كـرد

كه به هر مرد بيست حور دهنـد جاي در باغ و در قصور دهن

زنكي پير از آن ميان برخاسـت كه همي پرسمت حديثي راست

هيچ در خلــد حور نـر باشــد ؟ گفت بنشين كــه آنقــــدر باشـد؛

در بهشت ار شوي تو اي سـاده نــــهلنـــدت سليـــــــم و ناگـ...

رجوع فرمائيد به: جام جم اوحدي مراغه‌اي. چاپ تير ماه 1307، تهران، ضميمه سال هشتم مجله ارمغان، ص 9

9. مثنوي، دفتر ششم. ص 421.

10. ديوان عبدالواسع جبلي. ص 15. به نقل از ص 41. چشم‌انداز تاريخي هجو. عزيزالله كاسب.
11 . چهارمقاله. تصحيح علامه قزويني. چاپ دوم افست از طبع ليدن، ص 49 و 50.
با آنكه كتاب چهار مقاله از جهت تاريخي، چندان قابل اعتماد نيست و اشتباههاي آن را علامه قزويني در حواشي بسيار عالمانه خود بر اين كتاب، گوشزد فرموده. اما آنچه نقل شد، نه تنها مورد تأييد ضمني اوست ( زيرا هيچ ايرادي بر آن در حواشي وارد نكرده). بلكه اظهار شگفتي مي‌كند كه چرا نظامي عروضي، مي‌نويسد كه تنها شش بيت از هجاي بلند فردوسي برجاي مانده است:

« ... اين فقره كه او مي‌گويد تنها اين شش بيت بماند بسيار ادعاي غريبي است چه بنابر اين، اين هجاي معروف كه در اول شاهنامه‌ها ثبت شده است، جز شش بيت آن از آن فردوسي نيست! در صورتي كه نسبت اين هجا به فردوسي، مي‌توان گفت كه از متواترات است وانگهي، طرز و اسلوب اين اشعار، به همان سبك و شيوه ساير اشعار فردوسي است در جزالت و متانت الفاظ و قوت و استحكام معاني.» چهار مقاله، حواشي علامه قزويني. ص 191.

12. خرمشاهي، بهاءالدين. چهارده روايت. تهران، كتاب پرواز، چاپ دوم، 1361.
13. شيخ‌الاسلام شهاب‌الدين ابونصر احمدبن ابوالحسن بن محمد نامقي جامي مشهور به ژنده پيل و شيخ جام (تولد 441، وفات 536 هجري قمري). زاهد و عارف قرن پنج و شش است. اين ابيات مشهور از اوست:
نه در مسجد دهندم ره كه مستي نه در ميخانه كاين خمار، خام است

ميان مسجد و ميخانه راهي است غريبم، عاشقم، آن ره كدام اســـت؟

براي تفصيل بيشتر در احوال او، رجوع فرماييد به : ريحانة‌الادب. نوشته محمدعلي مدرس، ذيل « جامي» و دايره‌ المعارف فارسي مصاحب. ذيل شيخ جام.

14. خرمشاهي، بهاءالدين. ذهن و زبان حافظ. چاپ پنجم. ص 227 به بعد.
15. به بخش طنز در شعر نيما در كتاب دگر خند رجوع فرماييد.
16. اخيراً به فارسي هم ترجمه شده است.
17. اين بخش را از مصاحبه‌اي كه ناصر حريري با من در سال 1368 كرده بود، از خويش وام كردم و اينجا آوردم (رجوع كنيد به : درباره هنر و ادبيات. گفت و شنودي با مهدي اخوان ثالث و علي موسوي گرمارودي. به كوشش ناصر حريري. انتشارات كتابسراي بابل. 1368، ص 87 و 88.
18. حلبي، دكتر علي‌اصغر. « عبيد زاكاني». انتشارات طرح نو، تهران، 1377، ص 123 و 124.
19. ضبّ به معناي سوسمار است نه وزغ (قورباغه).
20. نوادر. ترجمه كتاب محاضرات الادبا و محاورات الشعراء و البلغاء از راغب اصفهاني. ترجمه محمدصالح قزويني و به كوشش احمد مجاهد. انتشارات سروش، تهران، 1371. مقدمه مصحح، صفحه « سي».
21. فقيهي، استاد علي‌اصغر. مقاله « كتاب النقائض»، مجله تحقيقات تاريخي، شماره 8، ص 7 به بعد. حاشيه شماره 1.
22. بهار، محمدتقي ملك‌الشعراء. ديوان. ج 2، صفحه 315، چاپ اميركبير، به نقل از خواندني‌هاي ادب فارسي. نوشته دكتر علي‌اصغر حلبي. انتشارات اساطير، 1377، ص369.
23. در برابر فراحقيقي يا انديشه تراژيك.
24. در برابر فراواقعي يا اعيان و آثار تراژيك.
25. اخوت، احمد. نشانه‌شناسي مطايبه. نشر فردا، اصفهان، 1371. ص 11 و 12.


منبع:  موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران IICH.ORG