تمدّن اسلامى و دلايل زوال و انحطاط آن

احمدرضا بسيج


چكيده
ظهور و انحطاط تمدّن اسلامى از حوادث بزرگ تاريخ است. اسلام طى پنج قرن از سال 81 ـ 597 هـ . ق (700ـ 1200 م) از لحاظ نيرو، نظم، بسط قلمرو حكومت، تصفيه اخلاق و رفتار، سطح زندگانى، وضع قوانين منصفانه انسانى، ادبيات، دانشورى، علم، طب و فلسفه پيشاهنگ جهان بود. تمدّن اسلامى از طريق تاجران مسلمان و زائران مسيحى و مسافران معمولى و جهان گردان و بهويژه جنگ جويان صليبى به همراه اجناس و آداب و رسوم و اختراعات و تأليفات و تفكرات اسلامى، وارد اروپا شد و زندگى اروپايى را از همه جهت غنى و پربار كرد و آنان را در آستانه خيزش علمى و رشد اقتصادى قرار داد.

انحطاط مسلمانان عوامل خارجى و داخلى چندى داشت. همان قدر كه عوامل خارجى تقريباً در همه موارد به مداخله اروپاييان، و بيشتر، يهوديان مربوط مى گشت، به همان اندازه، عوامل داخلى تقريباً در همه موارد، به ورشكستگى معنوى، اخلاقى و روحى خود مسلمانان ارتباط مى يافت. بى كفايتى امراى مسلمان و جهل عظيم توده ها به دسايس دشمنان و ملل امپرياليست كمك مى كرد.

اين خواب آلودگى مسلمانان موجب شد غربى ها به آسانى دستاوردهاى تمدّن اسلامى را به نفع خود مصادره كنند و با كمال ناجوان مردى، نقش مسلمانان را عمداً به فراموشى بسپارند و يا حتى آن را وارونه جلوه دهند. شايد در روند واژگون سازى تاريخ توسط نويسندگان غرب، فرهنگ و تمدّن اسلامى بيش از همه فرهنگ ها و تمدّن هاى موجود در جهان مورد حمله قرار گرفت; زيرا اروپا در شكل مسيحيگرى و يهوديگرى خود، دشمنى تاريخى و ديرپايى با مسلمانان داشت و اين كشورهاى اسلامى بودند كه به عنوان قدرت هاى بزرگ وقت، در عمل، مانع توسعه طلبى هاى جهان غرب به شمار مى آمدند.

اين مقاله به علل افول تمدّن اسلامى پرداخته است و نقش جنگ هاى صليبى و هجوم مغول ها را در اين زمينه مورد بررسى قرار مى دهد.

مقدّمه
ظهور و انحطاط تمدّن اسلامى از حوادث بزرگ تاريخ است. اسلام طى پنج قرن از سال 81 ـ 597 هـ. ق (700ـ 1200 م) از لحاظ نيرو، نظم، بسط قلمرو حكومت، اخلاق و رفتار، سطح زندگانى، وضع قوانين منصفانه انسانى، ادبيات، دانشورى، علم، طب و فلسفه پيشاهنگ جهان بود. هنر اسلامى همه نيروى خود را در تزيين به كار برد كه تاكنون هنرى از آن سبقت نگرفته است. در ديار اسلام، هنر و فرهنگ ميان مردمِ بيشتر مناطق مسيحى قرون وسطا رواج و تعميم داشت. پادشاهان خطّاط بودند و چه بسا تاجران كه مانند پزشكان فيلسوف بودند. چنان به نظر مى رسد كه مسلمانان شريف تر از مسيحيان بوده اند; پيمان ها را بهتر رعايت مى كردند، نسبت به مغلوبان رحيم تر بودند و در تاريخ خود، به ندرت دست به آن نوع وحشيگرى زدند كه مسيحيان در هنگام تسلّط بر بيت المقدس (493 ق / 1099 م) مرتكب شدند. در آن هنگام كه شريعت اسلام روش قضائى مترقّى داشت كه به وسيله قاضيان روشن فكر اجرا مى شد، قوانين مسيحى به استفاده از روش «اوردالى» به وسيله جنگ تن به تن، آب يا آتش ادامه مى داد.1

اروپا در قرون وسطا
تنها در دوران هاى طلايى تاريخ بوده است كه جامعه اى مى توانسته همانند اسلام، در مدتى به همين كوتاهى چهار قرن فاصله از زمان ظهور، اين همه مردان معروف در زمينه حكومت، تعليم، ادبيات، لغت شناسى، جغرافيا، تاريخ، رياضيات، نجوم، شيمى، فلسفه و پزشكى به وجود آورد كه در قسمت اعظم آن، ابتكاراتى گران بها داشته باشند، آن هم در زمانى كه در طرف ديگر عالم، يعنى جهان مسيحى، فقر و فحشا و ستم و جهالت بيداد مى كرد! خرافات، چه در زندگى عادى و چه در عقايد ـ به اصطلاح ـ علمى در اوج بوده و كسى را نيز ياراى مقابله و معارضه با آن نه. ويل دورانت از قول ادوارد فريمن، تاريخ نويس انگليسى، قرن يازدهم را «عصر فسق» مى خواند2 و تامس رايت يكى ديگر از تاريخ نويسان خردمند انگلستان، مى نويسد: جامعه قرون وسطايى جامعه اى بود به غايت هرزه و شهوت پرست.3

نويسنده مزبور در فصل سى ام كتاب پنجم (عصر ايمان) مطالبى از فسق و هرزگى مسيحيان در قرون منتهى به قرن يازدهم بيان مى كند كه اين مقال جاى ذكر آنها نيست.4

البته سراسر دوران قرون وسطا و قرون پس از آن نيز مبتلا به چنين مواردى بوده است. شايد با توجه به اين مسئله است كه جواهر لعل نهرو در يكى از نامه هاى خود به دخترش، به كنايه مى نويسد: شايد اروپايى ها از آن جهت خود را متمدّن تر مى شمارند كه تصور مى كنند انسانى كه يك تفنگ دارد از انسان بدون سلاح قوى تر است و بدين دليل متمدّن تر است! وى ادامه مى دهد: ساختمان هاى زيبا، تابلوهاى زيبا و كتاب هاى گوناگون اگرچه زيباست و مسلّماً نشانه هاى تمدّن، اما بهترين نشانه تمدّن، وجود انسانى عالى و نيك است به دور از خودخواهى.5

به هر حال، در قرون وسطا جهان غرب و عمدتاً مسيحى در عقب ماندگى به شدت جاهلانه دست و پا مى زد. آنها معتقد بودند ـ و هنوز هم بر اين عقيده اند ـ كه انسان وقتى از مادر زاده مى شود ذاتاً به خاطر گناه آدم و حوا، گناه كار است و چاره آن برگزارى مراسم غسل تعميد است كه به عنوان كفّاره گناه آدم و حوا و به منظور زدودن ناپاكى از كودكان تازه متولّد شده صورت مى گيرد و طى مراسمى كودك با حضور كشيش شستوشو داده مى شود، و هر كس غسل تعميد داده نشود به دوزخ خواهد رفت. اما انسان گناهان ديگرى نيز در طول زندگى اش مرتكب مى شود. چاره آن چيست؟ مى گويند: همين كه حضرت عيسى(عليه السلام) به صليب آويخته شد كفّاره گناهان همه مسيحيانى است كه از آن پس تا قيامت، مرتكب گناه شوند. تنها يك شرط وجود دارد و آن هم اقرار به گناه نزد يك كشيش است.6

مسيحيان مراسم ديگرى هم دارند; از جمله مراسم «عشاى ربّانى» كه در آن، كشيش مقدارى نان و شراب را به مردم مى خوراند. اين مراسم «قداس» ناميده مى شود.

ويل دورانت مى گويد: مهم ترين قسمت مراسم «قداس» عبارت است از: قلب ماهيت; يعنى تبديل ورقه هاى نان و جامى مملوّ از شراب به جسم و خون مسيح بر اثر قوّه معجزه آسايى كه اختصاص به كشيش دارد. غرض اصلى از مراسم «قداس» آن است كه مؤمن با خوردن نان مطهّر و نوشيدن شراب مقدّس، در جسم و خون و روح و الوهيت «ابن» يعنى دومين اقنوم از اقانيم ثلاثه شركت جويد.7

يكى از رهبران كليسا مى گويد: تمامى هوا چيزى نيست، مگر توده غليظى از شياطين كه همواره و در همه جا به كمين نشسته اند.8

اسقف ها و كشيش ها بهشت جاودانه الهى را با گرفتن پول به مردم مى فروختند و نيز براى آمرزش در برابر طاعت، پول مى گرفتند. كليسا بعضى از افراد روحانى را، كه قاعدتاً از رهبانان بودند، مأمور كرد به عنوان تحصيلدار، با فروش آمرزش در برابر طاعت و توبه، مبالغى گرد آورند.9

علاوه بر اين، در همه كشورهاى اروپايى، مسيحيان موظّف بودند علاوه بر پرداخت يك دهم محصول خود به كليساى محل، پيش از مرگ، در وصيت خود، مقدارى از اموال خود را وقف كليسا نمايند، وگرنه ملعون بودند و از دفن آنها در قبرستان مسيحيان جلوگيرى مى شد. وصيت نامه هيچ كس قانونى و معتبر نبود، مگر آنكه در حضور كشيشى نوشته شده باشد و هر محرّرى غير از اين عمل مى كرد مستوجب تكفير مى شد. همچنين كليسا مى توانست املاك كسى را در قبال وامى كه به او داده است، ضبط كند; تا آنجا كه يك پنجم انگلستان و يك سوم آلمان از كليسا بود.10

يكى از مسيحيان مؤمن مى گويد: ما معتقديم كه جسم خاكى در نتيجه قدرتى كه درخور وصف و وهم نيست، به جوهر خداوند مبدّل مى شود، و حال آنكه ظاهر و برخى مشخصات همان وجود خارجى از نظر غايب مى ماند تا مردم از مشاهده آن جوارح عريان و خون آلود دچار هراس نشوند و مؤمنان به ثمرات كامل تر ايمان نايل آيند. در عين حال، جسم خداوند دست نخورده، تمام و كمال، بدون آلودگى يا جراحتى در آسمان است.11

بدين روى، در سال 1215م اين عقيده يكى از مهم ترين اصول دين مسيح اعلام شد و در سال 1560م اعلام گرديد: هر ذرّه اى از نان مقدّس ـ هر قدر هم كوچك باشد ـ حاوى تمام جسم، خون و روح عيسى مسيح(عليه السلام)است. و اين عقيده تا امروز نيز مورد احترام جوامع اروپايى و آمريكايى است.12 در سال 1229م امر شد هيچ كس از افراد غير روحانى نبايد هيچ نوع كتاب مذهبى و مقدّسى را در تملّك داشته باشد، مگر كتاب مزامير را. علاوه بر اين، كتاب مقدّس فقط بايد به زبان لاتينى خوانده شود.13

يكى از ثمرات جنگ هاى صليبى براى اروپاييان رواج حمّام هاى عمومى بخار بود، به تقليد از گرمابه هاى مسلمانان. كليسا با گرمابه هاى عمومى نظر خوشى نداشت; زيرا اين گونه مراكز را مقدّمه واداشتن مردم به اعمال منافى عفّت مى دانست. اين در حالى است كه از مدت ها پيش از آن، در تمام شهرهاى اسلامى، حمّام هاى عمومى در تمامى محلّه ها وجود داشت و مردم مسلمان نظافت را از نشانه هاى ايمان مى شمردند. علاوه بر اين، حتى مسيحيان داشتن مستراح را در خانه هايشان بد مى دانستند. ويل دورانت مى نويسد: در قرن سيزدهم، پاريسى ها بول دان هاى خود را آزادانه از فراز پنجره به معابر خالى مى كردند و تنها تأمينى كه عابر بيچاره داشت اخطار صاحب خانه بود كه با صداى بلند مى گفت: خيس نشوى! مردم در حياط ها، روى پلكان ها و از بالاى بالاخانه ها، حتى در كاخ «لوور»، پيشاب مى ريختند. پس از بروز طاعون در سال 1531م به موجب فرمان مخصوص، به عموم مالكان و خانه داران پاريسى اخطار شد كه براى هر خانه اى مستراحى احداث كنند; اما بيشتر مردم زيربار نرفتند.14

از نظر تغذيه، متعارف ترين انواع گوشت عبارت بود از: گوشت خوك. خوك ها زباله معابر را مى خوردند و مردم خوك ها را.15

در اروپا، هر كس را كه متهم به بدعت گذارى مى شد با انواع شكنجه ها به قتل مى رساندند. اين شكنجه ها عبارت بودند از: شلاق زدن متهمان، سوزانيدن، كشيدن جوارح از اطراف، حبس انفرادى در سياه چال هاى تنگ و تاريك، كشيدن پاهاى متهم روى زغال هاى سوزان، زنجير كردن و مجبور كردن متهم تا روى مدفوع خود بنشيند.16

دادگاه هاى تفتيش عقايد هر سخنى را كه با تحريفات و خرافه هاى مسيحى مخالفت داشت، مبارزه با دين مى دانستند و گوينده را به عنوان بدعتگزار به مرگ محكوم مى كردند و او را در آتش مى سوزاندند، و اگر متهم اظهار ندامت مى كرد به حبس ابد محكوم مى شد. جميع اموال بدعتگزاران ضبط مى شد و وارثان آنها از حق ارث محروم مى گرديدند. همچنين كودكان آنها حق تصدّى مشاغل حسّاس و مناصب عالى را نداشتند و مقامات حكومتى موظّف بودند خانه هاى آنها را خراب كنند.17

در سال 1183م به دست يارى اسقف اعظم «رس» جمع كثيرى از نجبا، روحانيان، شهسواران، دهقانان، دوشيزگان، زنان شوهردار و بيوگان را زنده زنده در آتش سوزانيدند و اموال آنها را ضبط و بين خود تقسيم كردند.18 به قول مارسل كاشن، در كتاب علم و دين، در دوره قرون وسطا، پنج ميليون نفر را به جرم فكر كردن و تخطّى از فرمان پاپ به دار آويختند و [بعضى را] تا حدّ مرگ در سياه چال هاى تاريك و مرطوب نگه داشتند.19

تنها از سال 1481ـ 1499م ـ يعنى طى 18 سال ـ بنا به دستور محكمه «تفتيش عقايد»، 10220 نفر را زنده سوزانيدند، 6860 نفر را شقّه كردند و 97023 نفر را به قدرى شكنجه دادند كه نابود شدند. دائرة المعارف قرن بيستم مى نويسد: در قرون وسطا به دستور محكمه «تفتيش عقايد»، تنها 350000 نفر از دانشمندان و متفكران را زنده زنده سوزانيدند.20 در جريان جنگ هاى صليبى مورّخان از وحشيگرى و سنگدلى مسيحيان وقايعى دردناك نقل كرده اند; از جمله اينكه چگونه زنان را به ضرب دشنه به قتل مى رساندند، ساق پاى كودكان شيرخوار را گرفته، به زور آنها را از پستان هاى مادرانشان جدا مى ساختند و به بالاى ديوارها پرتاپ مى كردند، يا با كوفتن آنها به ستون ها، گردنشان را مى شكستند! و چطور هفتاد هزار مسلمانى را كه در شهر مانده بودند، به هلاكت رساندند. كشيشى كه خود شاهد چنين وقايعى بوده است، مى نويسد: چيزهاى بديعى از هر سو به چشم مى خورد; گروهى از مسلمانان را سر از تن جدا كردند، گروهى ديگر را با تبر كشتند يا مجبور كردند كه از برج ها به زير افكنده شوند، پاره اى را چندين روز شكنجه دادند، آنگاه در آتش سوزانيدند. در كوچه ها، توده هايى از سر و دست و پاى كشتگان ديده مى شد.21

در قرون وسطا، با وجود آنكه زنان مسيحى از تعليمات مدرسه تقريباً بى بهره بودند،22 در جهان اسلام، زن در مقام تدريس بود.23 به موجب قوانين كليسا، زن چنين موجودى بود: شرّى ضرورى، وسوسه اى طبيعى، مصيبتى مطلوب، خطرى خانگى، جذبه اى مهلك، و آسيبى رنگارنگ. زن همان حوّاى مجسّم در همه جا بود كه آدمى را از فردوس برين محروم ساخت. آلت مطلوبى بود در دست شيطان براى اغفال مردان و فرستادن آنها به دوزخ.24

اساساً مسيحيان قرون وسطا به سختى مى پذيرفتند كه زن نيز انسان است و داراى حقوقى انسانى. زن تنها موجودى شرير بود كه مى بايست توسط مرد رام شود و مورد سوءاستفاده همه جانبه قرار گيرد. به همين دليل است كه توماس آكويناس مى گويد: كودكان بايد پدران خود را بيش از مادرانشان دوست بدارند،25 اگرچه هنوز هم زن در نگاه غربى ها جايگاه بهترى نسبت به گذشته ندارد.

مؤلّف كتاب سيماى تمدّن غرب مى نويسد: طبق قانونى كه در حدود 1850م در انگلستان وضع گرديد، زنان از اتباع كشور به حساب نمى آمدند و هيچ مالكيتى پيدا نمى كردند و حتى مالك لباس هايى كه به تن داشتند، نبودند. هانرى هشتم به موجب فرمانى كه در انگلستان صادر كرد، زنان از مطالعه كتاب مقدّس ممنوع نمود.26

مردم در اجراى برخى از جشن ها، تشريفات كليسايى را اقتباس كردند و به صورت تقليدهاى پر سر و صدايى درآوردند كه از شوخى هاى بى پيرايه آغاز مى شد و به هجوگويى هاى فضاحت بار مى رسيد. «بووه»، «سانس» و ساير شهرهاى فرانسه طى ساليانى چند، چهاردهم ژانويه را به عنوان «عيد الاغ» جشن مى گرفتند. تشريفات اين جشن بدين قرار بود كه ابتدا دوشيزه زيبايى را، كه به ظاهر معرّف مريم عذرا(عليها السلام) در فرار به مصر بود، بر خرى مى نشاندند. خر را به داخل كليسايى رهبرى مى كردند و وادارش مى كردند در آنجا كنده زند. او را در كنار محراب قرار مى دادند. سپس به «قداس» و سرودهايى در تجليل او گوش فرامى دادند و در پايان، هم كشيش و هم مؤمنان حاضر در كليسا سه بار در حرمت حيوانى كه مادر خداوند را از چنگ هرودس پادشاه نجات بخشيده و عيسى را بر پشت خود تا اورشليم حمل كرده بود، عرعر مى كردند!27

اينها مشتى از خروار است، به عنوان نمونه نقل شد تا معلوم شود كه تمدّن اسلامى در چه زمانه اى پديد آمد و چه اثرات مهمى بر روى كل جهان، به ويژه جهان غرب، گذاشت. خلاصه آنكه به اعتراف ويل دورانت، عالَم مسيحى قرون وسطايى از نظر شهوات، خشونت، بدمستى، ستمگرى، بى ادبى، كفرگويى، آز، دزدى، بى امانتى و دغل بازى، همان قدر آكنده و غنى بود كه عصر لامذهب خود ما.28

اروپا پس از آشنايى با تمدّن اسلام
در مقابل، اسلام با خاصيت علم دوستى اش در برخورد با «مسيحيت خشك فرانكى» اروپا، اين بربريت ژرمنى غالب بر تمدّن رم را مسحور خود كرد، روشن فكرانشان را جذب نمود و خشك مقدّس هايشان را متعادل ساخت. اروپا دچار وحشت شد كه در اين سوى دنيا، قدرت و صنعت و علم و تجارت است و در آن سو، جهل و زبونى و محدوديت. اين شكست «تمدّن مسيحى ژرمنى»، كه ضد علم و هنر و فرهنگ بود، ختم رهبرى فكرى مذهب در اروپا بود. آن مسيحيت محكوم و به كنار گذاشته شد; زيرا از تمدّن اسلامى در هر مرحله و در هر بخش از زندگى، شكست خورد. از آن پس، اروپايى روشن فكر زبان عربى مى آموخت، كتاب هاى عربى مى خواند و به قول خودش، از اين بى دين ها مى بايست چيزهايى بياموزد. پاپ همه جا فريادش بلند بود كه جوان هاى مملكتشان سراغ كتاب هاى علمى اسلامى مى روند و از كتاب عيسى روى مى گردانند. روشن است كه اروپايى مسلمان نشد، ولى مسيحى هم نماند. او از اسلام، فقط علم دوستى، حقيقت جويى، دست و دل بازى در برابر مسائل طبيعى و ورود به امور صنعتى و جهان و افلاك را با ديد رياضى و محاسباتى آموخت. جنگ جويى و تجارت و عشق به زندگى و دل دادگى به هنر و نظافت و نظم خانه را آموخت. نسل جديد اروپا مذهبش در اين چيزها، كه از اسلام آموخت، غرق شد; مذهبى ديگر برايش نماند. مسيحيت عيسوى ژرمنى پس از شكست معنوى اش، ديگر قد راست نكرد. اروپا دنبال ايمان جديد و خداى جديد مى گشت. اين خستگان از «تثليث»، به علم دوستى اسلامى، كه مدت پانصد سال به آنان تلقين شده بود، گرويدند. ديگر تنها چيزى كه مى توانست باور تمدّن جديد اروپايى را برانگيزد، علم بود.

علم مذهب و خداى دوران جديد اروپا شد. منظور از «دوران جديد»، تمدّنى است كه از اومانيسم تا به حال مى بينيم. در اين دوران، مذهب در اروپا وجود ندارد. مسيحيت وسيله اى است براى فرانكى هاى متمدّن شده كه آنها اگرچه با فرانك هاى قرون وسطا از يك قوم هستند، ولى در دو دوران تمدّن كاملا متفاوت بايد به حساب آيند. اينها فرزندان ژرمن هاى مسيحى شكست خورده از اسلام هستند كه به مذهب علم دوست اسلام درآمده اند. اما علم دوستى بدون عيسويت، بدون ترمز و بى بند و بار، كار اروپا را ـ همان گونه كه مى بينيم ـ به علم پرستى كشاند و مسيحيت و پاپ را در كليساهاى تاريك، با ديوارهاى قطورش حبس كرد.

اروپاى خوش بخت (!) به قدرى از اسلام تأثير يافت كه اكنون در تجزيه عواملى كه تمدّن كنونى اروپا مى سازد، بيش از مسيحيت، اسلام را مى يابيم.29

تمدّن اسلامى از طريق تاجران مسلمان و زائران مسيحى و مسافران معمولى و جهان گردان و بهويژه جنگ جويان صليبى، به همراه اجناس و آداب و رسوم و اختراعات و تأليفات اسلامى، وارد اروپا شد و زندگى اروپايى را از همه جهت، غنى و پربار كرد و آنان را در آستانه خيزش علمى و رشد اقتصادى قرار داد.

افول تمدّن اسلامى
اما چرا تمدّن اسلامى با اين همه عظمت و شكوه و ارزش و جلال و گستردگى جغرافيايى و عمق، از بين رفت؟ عوامل چندگانه اى را مى توان براى آن جستوجو كرد. مسلّم است كه زلزله ها، امراض فراگير، قحطى ها، مهاجرت و مانند آن نمى توانند پايه هاى اساسى تمدّن را نابود كنند، مگر اينكه از جمله عذاب هاى الهى باشند كه در آن صورت، وضع فرق مى كند. تمدّن ها و اقوامى كه در قرآن به نابودى آنها توسط عذاب هاى آسمانى و الهى اشاره شده، بخشى از آنها توسط همين بلاياى طبيعى از قبيل سيل و زلزله و طوفان نابود شده اند. اما در مورد تمدّن اسلامى، اين مسئله به گونه اى ديگر است. به قول ويل دورانت، هيچ يك از تمدّن هاى تاريخ همچون تمدّن اسلام، دچار ويرانى ناگهانى نشده است; مثلا، فتح روم توسط بربرها به تدريج و در دو قرن صورت گرفت و در فاصله هر حمله تا حمله بعدى، قسمت متصرّفه اين امكان را داشت كه تجديد قوايى بكند و فاتحان ژرمنى در دل نسبت به دولت محتضرى كه به ويرانى آن كمك كرده بودند، احترام مى گذاشتند و احياناً بعضى از آنان براى حفظ آن، كوشش مى كردند. ولى تاخت و تاز مغولان فقط چهل سال بود; نيامده بودند كه فتح كنند و بمانند، بلكه مى خواستند بكشند و غارت كنند و حاصل را به مغولستان ببرند. وقتى موج خونين مغول بازپس رفت، آنچه بر جاى ماند عبارت بود از: اقتصادى به شدت آشفته، قنات هايى ويران يا كور، مدرسه ها و كتاب خانه هايى سوخته، دولت هايى چنان فقير و ضعيف و از هم گسيخته كه قدرت اداره كشور را نداشتند و نفوسى كه به نيم تقليل يافته و روحيه باخته بودند. اما پيش از حمله خارجى، لذت طلبى «اپيكورى»، خستگى جسمى و روحى، بزدلى و بى لياقتى جنگى، فرقه گرايى و جهل مذهبى، فساد، و هرج و مرج سياسى، دولت را به اضمحلال كشانيده بود. اين عوامل و نه تغيير اقليم بود كه فقر و فلاكت و ويرانى را جايگزين رهبرى جهانى آسياى باخترى كرد و ده ها شهر آباد و معتبر بين النهرين و ايران و قفقاز و ماوراءالنهر را به فقر و بيمارى و عقب ماندگى كنونى دچار ساخت.

مغولان به گونه اى كشتار كردند كه در اين كشتار عمومى، هزاران دانشور، عالم و شاعر تلف شدند، كتاب خانه ها و گنجينه هايى كه طى قرن ها فراهم آمده بود در يك هفته ويران يا غارت شد، صدها هزار جلد كتاب به سوختن رفت.30 حمله مغولان به سرزمين هاى اسلامى، به ويژه ايران از سال 1219ـ 1258م (يعنى تقريباً 616ـ 656 هـ.ق) در قرن هفتم بود. كمى پيش از آن، جنگ هاى صليبى به اوج خود رسيده بود. اين جنگ ها، كه از سال 1095ـ 1291م (قريب 492ـ 688 هـ.ق) به طول انجاميد، عامل مهم ديگرى در تضعيف تمدّن اسلامى و افول آن بود.

گوستاولوبون مى نويسد: در جريان جنگ هاى صليبى، كه لشكرى از مسيحيان به شهرهاى اسلامى هجوم آوردند، يكى از تفريحاتشان اين بود كه كودكانى را كه بر سر راه مى ديدند، مى گرفتند و قطعه قطعه مى كردند و سپس در آتش مى سوزانند و نيز دست به كشتار و قتل و غارت مى زدند و جناياتى مرتكب شدند و اعمال وحشيانه اى انجام دادند كه قلم از بيان آن شرم دارد! هر صفحه اى از كتاب مورّخان نصاراى آن زمان را ورق بزنيم، دليل هاى روشنى بر وحشيگرى قشون صليب به چشم مى خورد و تنها داستانى كه در شهر «مارات» اتفاق افتاد و آن را روبرت راهب كه خود شاهد و ناظر بوده است، نقل مى كند براى اثبات مطلب كافى است. مورّخ مزبور مى گويد: لشكر ما در ميان كوچه ها و ميدان ها و پشت بام ها گردش مى كردند تا عطش خود را از خون مردم فرو نشانند; عيناً مانند شير ماده اى بودند كه بچه اش را ربوده باشند. اصلا هيچ انسانى را زنده نمى گذاردند و براى اينكه زودتر مردم را بكشند، هرچند تن را با يك ريسمان به دار مى آويختند. قشون ما هر چه را مى يافتند، مى بردند; شكم مرده ها را پاره مى كردند كه طلا از ميان آنها پيدا كنند. خون در كوچه هاى بيت المقدّس، كه از لاشه كشتگان انباشته شده بود، همچون نهرها جارى بود. آه از اين كوران سنگين دل! در حقيقت، ميان اين همه جمعيت، يك نفر هم نبود كه به دين مسيح معتقد باشد. سپس بوهموند دستور داد: تمام مردمى كه در برج قصر جمع كرده بودند، حاضر كنند. آنگاه دستور داد: پيران و بانوان و بيماران را گردن بزنند و جوانان و نيرومندان را به انطاكيه روانه كنند كه آنها را در آنجا بفروشند.31

كشيش شهر «لوپوى» مى نويسد: «هنگامى كه لشكر ما برج و باروى شهر بيت المقدّس را گرفت، حالت بهت و منظره هولناكى مردم عرب را فرا گرفت. سرها بود كه از تن جدا مى شد و تازه اين كوچك ترين كارى بود كه به سرشان مى آمد، برخى را شكم مى دريدند و به ناچار، خود را از بالاى ديوار به خارج پرتاب مى كردند; برخى را در آتش مى سوزاندند و اين پس از آن بود كه مدت زمانى او را زجر و شكنجه داده بودند. در ميان كوچه ها و ميدان هاى بيت المقدّس، جز تل هايى از سرها و دست و پاهاى بريده اعراب چيزى ديده نمى شد، و راه عبور تنها از روى كشته هاى ايشان بود. تازه اينها مختصرى از مصيبتى بود كه به سر اعراب رسيد...»32

وى داستان كشتار ده هزار مسلمان را در مسجد «عمر» نقل كرده است و دنبال آن مى گويد: «به راستى، قشون ما در هيكل سليمان (معبدى در بيت المقدّس)، در خون ريزى افراط كردند; از يك سو، لاشه هاى كشتگان در خون خود دست و پا مى زدند، در طرف ديگر، دست و بازوهاى قلم شده گويا با انگشتان تسبيح مى گفتند و هر كدام مى خواستند به بدنى متصل گردند. ميان دست ها و بدن ها به هيچ نحو تميز داده نمى شد. لشكرى كه خود مباشر چنين كشتار بى رحمانه اى بودند از بخار خون ها به زحمت افتاده بودند.»33

جنگ جويان صليب به اين كشتار اكتفا نكردند، بلكه انجمنى فراهم كرده، در آنجا قرار گذراندند تمام ساكنان بيت المقدّس، اعم از مسلمان و يهود و مسيحى، كه عددشان به شصت هزار نفر مى رسيد، نابود كنند و در مدت هشت روز، اين عمل را انجام دادند و حتى به زنان و كودكان و پيران هم رحم نكردند; همه را بدون استثنا، از دم شمشير گذراندند.

سپس براى اينكه از خستگى اين قتل عام بيرون آيند به يك سلسله اعمال زشت و ننگينى دست زدند و انواع بدمستى و عربده كشى را انجام دادند، به گونه اى كه مورّخان مسيحى كه عموماً جنايات صليبيان را ناديده انگاشته اند، از اين سلوك زشتشان به خشم آمده اند، تا جايى كه برنارد خازن آنها را به ديوانگان تشبيه كرده است.34

هنگامى كه بودوان در سال 1119م از دنيا رفت، مدت بيست سال بود كه از تصرف بيت المقدّس به دست صليبيان مى گذشت. در اين مدت، از اينان در فلسطين جز خرابى و ويرانى و فقر و فلاكت اثرى ديده نشد. يكى از نتايج حكومت آنها اين بود كه شهرهاى فلسطين را مانند اروپا تقسيم كرده بودند و در طرابلس، عسقلان، يافا، و جاهاى ديگر، در هر جا يك دولت خودمختارى تشكيل يافته بود كه مدام با يكديگر به زد و خورد مشغول بودند و چندان طولى نكشيد شهرهايى كه به دست اعراب آباد و معمور شده بود، به دست اين ستمگران ياغى، كه انديشه اى جز جمع آورى و اندوختن مال و ثروت نداشتند، خراب و ويران گشت.35

در اينجا بجاست به سخنان ژاك روويترى، كشيش نصارا در عكا، كه خود از مورّخان است، درباره بازماندگان فاتحان اول صليبى بيت المقدّس توجه كنيم: او در تاريخ خود، كه درباره بيت المقدّس نگاشته است، چنين مى نويسد: «چنانچه تفاله از شراب و درد از زيتون و تلخه از گندم و زنگ از مس خالص جدا مى گردد، از صليبيان پرهيزگار و متديّن نخست، يك دسته مردمان شرور و رذل و تبه كار و فاسدى به جاى ماند كه دائماً براى كوچك ترين چيزى به جنگ و نزاع مى پرداختند و غالباً ديده مى شد كه براى مغلوب ساختن طرف، از دشمنان مسيح استمداد مى كردند و در سرزمين مقدّس جز يك مشت مردمان بى دين، دزد، زناكار، آدم كش، خائن، بى بندوبار، و راهب هاى فاسد و دختران تارك دنياى بدكاره، كسى به چشم نمى خورد.»36

از سوى ديگر، حاكمان عبّاسى خود گرفتار هوا و هوس بودند و بسته دام قدرت و ثروت و لذت، و بنابراين، توان كمترى براى حفاظت از ثغور جغرافيايى و فكرى و علمى جهان اسلام داشتند. علاوه بر اين، به خاطر ماهيت قدرت موجود در دست ناصالحان، اينان مدافع و مروّج و حامى فرقه هاى منحرف اسلامى از قبيل «اشاعره» و «اهل حديث» ضد عقل و نيز عقلانيت بودند. معلوم است كه در چنين شرايطى، زخم خوردگان خيبر و خندق از اين فرصت فراهم آمده كمال سوء استفاده را خواهند كرد. (در قسمت هاى بعد، نقش قوم يهود در اضمحلال تمدّن اسلامى بيشتر توضيح داده خواهد شد.)

در هر صورت، به تعبير جرجى زيدان، در اواخر قرن ششم، ممالك اسلامى يكى به خاطر جنگ هاى داخلى سرداران و ديگر فساد دستگاه خلافت عبّاسى، به نهايت ناتوانى دچار شد و دشمنان اسلام، كه متوجه اين ضعف و ناتوانى و هرج و مرج داخلى شده بودند، فرصت را غنيمت شمردند و از شرق و غرب و شمال، به كشورهاى اسلامى حمله كردند; از غرب صليبى ها، از شمال گرجى ها، و از شرق قوم تاتار.

مغولان به سركردگى چنگيز، با تمام سپاهيان خويش، به ممالك اسلامى حمله كردند. ابتدا تركستان را زير و رو كردند و از آنجا به طرف ديگر، تا به هر شهر و آبادى كه مى رسيدند، مردم آن را مى كشتند، شهر را ويران و خرابه مى كردند و به شهر ديگرى مى تاختند. جرجى زيدان معتقد است: كشتار و غارتگرى چنگيز و سپاهيانش طورى بوده كه در تارخ بشريت سابقه نداشته است.37

پس از چنگيزخان (تموچين)، هلاكو و پس از آن تيمور لنگ به غارت و ويرانى ادامه دادند. تيمور لنگ طى هشت سال، خراسان و گرگان و مازندران و سيستان و افغانستان و فارس و آذربايجان و كردستان را تسخير كرد و از آنجا به بغداد رفت و تا آنكارا و حتى تا مرز شام پيشروى كرد.

در سال 1059م، تركمانان بدكيش 10400 جلد كتاب خطى يكى از كتاب خانه هاى معتزله و شيعه را در شهر «شاپور» فارس به آتش كشيدند. سرانجام، در سال 1254م پس از تسخير بغداد، به گفته ابن بطوطه، قوم خونخوار مغول 24 هزار تن از روشن فكران را از دم تيغ گذرانيدند و از كتاب خانه ها، توده هاى عظيم كتاب هاى خطى را بيرون كشيدند و به دجله افكندند و آن قدر اين كار را تكرار كردند كه از كثرت كتاب، در رودخانه سدّى ايجاد شد. سرانجام، مغولان از بيم طغيان آب، بقيه كتاب ها را آتش زدند.38

به دنبال جنگ هاى صليبى اروپاييان، كه اكنون به علل سودجويانه به سوى هدف مقدّس تحريك شده بودند و براى شركت در جنگ هاى صليبى، به بنادر هجوم مى آوردند تا خود را به آن طرف درياى مديترانه، به كشورهاى اسلامى برسانند، شهر «پيزا» (ايتاليا) نيز از اين موقعيت استفاده كرد و مصمّم وارد كار حمل و نقل دريايى شد و بزرگ ترين استفاده را در طول تاريخ خود به دست آورد. جنگ جويان صليبى ترتيب كارهاى تجارى بين شرق و غرب را مى دادند و به استعمار محل هاى تجارى بندرى آن حوالى مى پرداختند و كاروان سراهاى خود را، كه ساختن آن را از مسلمانان اقتباس كرده بودند، در سراسر سواحل مديترانه (بحرالابيض) از قسطنطنيه تا صور و اسكندريه و نيز تا «بجايه» و «سيته» بنا كردند.39

به تدريج، ثروت به غرب سرازير شد. پس از سال 1150م، همين كه ثروت و فراغ بال افزايش يافت و به تدريج، جريان ترجمه كتاب ها از جهان اسلامى آغاز شد، ذهن اروپاى باخترى از آن خواب ديرينه بيدار شد40 و در مقابل، مسلمانان به تدريج، بر اثر عواملى ـ كه مهم ترين آنها ذكر شد ـ در آستانه خواب تاريخى قرار گرفتند. كتاب خانه ها توسط دشمنان خارجى متجاوز سوخته شدند، دانشمندان هلاك گرديدند، مدارس ويران گشتند، ثروت ها به غارت رفت و آنچه باقى ماند ويرانى بود و فقر و جنگ هاى داخلى و بى كفايتى حاكمان. از سوى ديگر، به تعبير حنا الفاخورى، علماى غرب دانش را از اسلاف خود، كه شاگردان مكتب مسلمانان بودند، فرا گرفتند; ولى شاگردان را بلند نام ساختند و استادان را از ياد بردند.41

انحطاط مسلمانان، عوامل خارجى و داخلى چندى داشت. همان قدر كه عوامل خارجى تقريباً در تمام موارد، به مداخله اروپاييان و بيشتر يهوديان مربوط مى گشت، به همان اندازه، عوامل داخلى تقريباً در همه موارد، به ورشكستگى معنوى، اخلاقى و روحى خود مسلمانان ارتباط مى يافت. بى كفايتى امراى مسلمان و جهل عظيم توده ها به دسايس دشمنان و ملل استعمارگر كمك مى كرد. تاريخ گواه صادقى است بر اينكه ما هرگاه از روح تعاليم اسلامى فاصله گرفته ايم دچار عقب ماندگى علمى شده ايم و به علاوه، روح معنوى و فضايل و كرامات انسانى نيز كم رنگ شده است.

اين خواب آلودگى مسلمانان موجب شد غربى ها به آسانى دستاوردهاى تمدّن اسلامى را به نفع خود مصادره كنند و با كمال ناجوان مردى، نقش مسلمانان را عمداً به فراموشى بسپرند و يا حتى آن را وارونه جلوه دهند. شايد در روند واژگون سازى تاريخ توسط نويسندگان غرب، فرهنگ و تمدّن اسلامى بيش از همه فرهنگ ها و تمدّن هاى موجود در جهان مورد حمله قرار گرفته است; زيرا اروپا در شكل مسيحيگرى و يهوديگرى خود، با مسلمانان دشمنى تاريخى و ديرپايى داشت و اين كشورهاى اسلامى بودند كه به عنوان قدرت هاى بزرگ وقت، در عمل، مانع سلطه جويى هاى جهان غرب به شمار مى آمدند.

در اين زمينه، هم توطئه سكوت در برابر شكوه و عظمت تمدّن اسلام و هم نارواگويى درباره آن، هر دو به شيوه اى روشن خودنمايى مى كند. اين نكته را نيز نبايد از ياد برد كه از سده 16 كه سلطه جويى هاى غرب همراه با پيوند گسترده كشورهاى اروپايى با مردم خاورزمين آغاز شد، شمار فراوانى از جهان گردان، بازرگانان حادثه جو و بلندپرواز، جغرافى دانان و دانشمندان كنجكاو به سوى كشورهاى اسلامى از جمله ايران سرازير شدند و از نزديك، اوضاع و احوال و ويژگى هاى فرهنگى و اقتصادى آن كشورها را مورد بررسى و پژوهش قرار دادند.

تنها در نيمه دوم سده هفدهم، 147 سفرنامه، آن هم تنها به وسيله جهان گردان فرانسوى نوشته شد كه 52 مورد از آنها درباره ايران بوده است.42

روشن فكران اروپا تلاش كردند تا با قلب واقعيت ها غرب را خوب و شرق را بد نشان دهند; انسان غربى را باهوش تر و انسان شرقى را كودن و وحشى قلمداد كنند. ادوارد سعيد، پژوهشگر عرب، در اين زمينه مى آورد: اروپاييان درباره خاور زمين نوشتند كه انسان شرقى خودستيز، فاسد، كودك منش و متفاوت است; اما انسان اروپايى خردگرا، پاك دامن، رشد يافته و طبيعى است.43

استاد شهيد مطهّرى مى نويسد: همزمان با اين خواب، غرب مسيحى بيدار مى شد. با استفاده هاى سرشار از سنّت هاى اجتماعى و فرهنگى و علمى اسلامى، غرب تمدّن خود را بنا نهاد; تمدّنى كه صرف نظر از استفاده هاى علمى از سنّت هاى اسلامى، از مايه هاى دنياپرستانه و ثروت و تجاوز و حكومت دنيا، نشأت مى گرفت، نخست به هسته فرهنگى و اخلاقى و مذهبى آنها دستبرد زد و سپس منابع مادى و اقتصادى شان را به يغما برد. آن خواب ديرينه و اين هجوم استعمار، ملت هاى اسلامى را روز به روز اسيرتر و خودباخته تر ساخت.44

به راستى، اروپا گذشته خود را فراموش كرده است يا خود را به فراموشى مى زند كه چنين وقيحانه ارنست رنان در كتابى تحت عنوان اسلام و دانش مى نويسد: اسلام با پيشرفت هاى علمى و ترقّيات صنعتى مخالف است و با دانش و فرهنگ، سر ستيز دارد؟!45 هگل (1770ـ 1831 م) هم مى گويد: روزگاران درازى است كه اسلام از پهنه تاريخ، از ديدگاه كلى رخت بربسته و در كنج عزلت به آرامش، گونه خاور زمينى پناه آورده است.46

دشمنى ميان اروپا و جهان اسلام، دست يابى غرب به دانش و كارشناسى و چيرگى آن بر بسيارى از سرزمين ها و منابع ثروت جهان، موجب شد كه از سال هاى آخر سده هجدهم، بورژوازى غرب به كمك عوامل قدرت، سرزمين هاى جهان اسلام را در تيول استعمار خود درآورد و كوشيد تا بر امور مادى، انديشه، فرهنگ و شيوه هاى زندگى مردم جهان، از جمله جهان اسلام لگام زند و در اين ميان، هرگاه از كشورهاى غربى درباره رفتارهاى استعمارگرانه و ضد انسانى او سؤال شود بى درنگ، نمونه هايى از جنبه هاى مثبت تمدّن غرب ـ يعنى داشتن صنعت، نظم، قدرت، آزادى، حقوق بشر و دموكراسى ـ را مثال مى زند، هرچند در همين موارد نيز براى صاحبان خرد، جاى آن تعقّل بسيار است.

يكى از تاريخ نويسان معاصر غربى، گلاب، مى نويسد: مى دانيم كه مسلمانان در دانش و صنعت و فن خيلى پيشرفته بوده و جهان غرب از آن رهگذر، بهره فراوان برده است. اين مسلمانان بودند كه جبر، مثلثات و لگاريتم را اختراع كردند و دانش نو رياضى را همراه با به كار بردن صفر، به اروپاييان عرضه داشتند. نوشته هاى مسلمانان در زمينه شيمى، هيئت، پزشكى، جرّاحى و چشم پزشكى براى سده هاى دراز، در دانشگاه هاى اروپا به عنوان متون اصلى درسى به كار مى رفت. آنان با آوردن شيوه تهيه و توليد كاغذ، به اروپا در گسترش دانش كمك فراوان كردند. شش قرن پيش از آنكه اروپا اعتراف كند زمين گرد است، مسلمانان محيط دايره زمين را اندازه گرفتند. وى مى افزايد: در فن شعر و شاعرى، مسلمانان بودند كه قافيه را اختراع كردند و روشن است كه اروپاييان در زمينه نيروى پندارى، افسانه سرايى، داستان هاى عاشقانه و عمليات سلحشورى، بسيار مرهون مسلمانان هستند. همه اين كام يابى هاى بزرگ درخشان، كه راهگشاى پيشرفت هاى بعدى اروپا بود، به بوته فراموشى سپرده شد و اين گونه استدلال كردند كه اين تمدّن رومى بود كه در عصر نوزايى (رنسانس) تولّدى دوباره يافت و حالت پيشرفته و رشد يافته آن همانا «دموكراسى غربى» است.47

گوستاولوبون به صراحت اظهار مى دارد كه بايد اعتراف كنيم كه آنچه ما امروزه نام آن را «آزادى فكرى» مى گذاريم، ريشه اش از مسلمانان گرفته شده است و آنها بودند كه دست به اين كار زدند.48 در دوران ترجمه اروپاييان، گاه كتاب هاى مسلمانان را به نام خود ترجمه مى كردند و گاه آنها را بدون نام مؤلّف انتشار مى دادند و گاه به جاى ديگرى منسوب مى كردند.

دكتر هونكه مى گويد: اروپاييان آن زمان خيلى چيزها را، كه از مسلمانان بود، راحت و آسوده «كلدانى» ناميدند.49

به هر حال، علاوه بر تحريف و قلب واقعيت ها و كتمان آنها، اروپا در دشمنى تاريخى اش با اسلام، ضمن اينكه نمك مسلمانان را خورد و نمكدان را شكست، از هرگونه دروغزنى و ناسزاگويى نسبت به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و دين مسلمانان فروگذار نكرد. اين هجوم فرهنگى و تبليغى گسترده، كه به همراه هجوم و تعرّض تجارى و نظامى صورت مى گرفت، آنچنان شدت يافت كه بخش زيادى از تمدّنى را كه در طول قرن ها توسط اسلام ايجاد شده بود، از بين برده است و آثار فلسفى، فرهنگى، هنرى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى استيلاى غرب بر جهان مسلمان آشكار شده و هنوز هم ادامه دارد. مسلّم است كه اين توفيق ناجوانمردانه و ناسپاسى غير انسانى غربى ها نسبت به تمدنى كه مديون آن هستند، بدون داشتن نيروهاى گاه ساده، زودباور و فريب خورده و گاه نيروهاى مغرض و مريض احوال داخلى ممكن نبود.

در اين باره، يكى از مؤلّفان كشورمان مى نويسد: جنگ ميان اسلام و غرب به صورت جنگ هاى صليبى در حدود دويست سال، از سال 490 ق (1096م) به بعد پى گرفته شد. اروپا در خلال اين جنگ ها، به خواست خود، كه دست يابى بر بيت المقدّس بود، دست نيافت، ولى با آنكه اروپا، به گفته توين بى ((Toyn bee، از تمدّن و هنر پيشرفته بهره برد، دشمنى تاريخى و ديرپاى غرب مسيحى با شرق اسلامى هرگز كم نشد و هنگام يورش هاى مغول به سرزمين هاى اسلامى، غرب تا سر حدّ امكان با يورشگران همكارى كرد. نمونه اى از اين همكارى پيوند نزديك پاپ بى گناه چهارم و سن لوئى پادشاه فرانسه با بلندپايگان مغولى در هنگامى بود كه مسلمانان در جنگ هفتم صليبى درگير (646ـ 652 ق) و مغولان در انديشه بستن پيمان بر ضد ايّوبى ها و يورش به بغداد بودند.50

در زمينه ادامه دشمنى ديرپاى جهان مسيحى با اسلام، دانيل (Daniel) چنين مى آورد: گونه اى انديشه همگانى رشد و استقرار يافت كه از يكپارچگى فراوان برخوردار بود و نماينده وحدت عقيدتى مسيحيگرى در ستيز سياسى اش با جهان اسلام به شمار مى رفت. اين گروه يا رشته از باورهاى يكپارچه چنان استحكام و عظمتى داشت كه تا پس از درهم شكستن وحدت ايدئولوژيكى اروپا، چه در مسئله تقسيم مسيحيان به كاتوليك و پروتستان و چه در جريان گسترش ماديگرى و انكار خدا، همچنان پابر جا ماند.51

در اين زمينه، در طول تاريخ، پرتغال، اسپانيا، انگليس، فرانسه، روسيه و هلند و كشورهاى ديگرى از اروپا و به ويژه آمريكا، بر اين سياست مشى كردند; از جمله مؤلّف مذكور مى نويسد: اسپانيا، كه از سال 972 ق / 1564 م اشغال جزاير فيليپين را آغاز كرد، برنامه هايى در همان چارچوب ياد شده به اجرا درآورد. پادشاه وقت اسپانيا در نامه اى كه به بلندپايگان اسپانيولى در «مانيل»، در نخستين سال هاى استقرارشان در فيليپين نوشت، دستور داد: «ما به شما اجازه مى دهيم كه آن موروها [مسلمانان] را به بردگى بگيريد و اموالشان را ضبط كنيد.» در سال 968ق / 1578م فرماندار كل فيليپين فرمان داد كه اسپانيولى ها به جزاير «سولو» بروند و مردم آنجا را سرسپرده پادشاه اسپانيا كنند، و اگر زمان اقتضا كرد به جزيره «ميندانائو» بروند و به مردم آنجا دستور دهند كه از اين پس از پذيرفتن مبلّغان مكتب محمّد خوددارى كنند; زيرا اين مكتب شيطانى و باطل است و تنها مكتب مسيحيت خوب است و بايد بفهميد چه كسانى مذهب محمّد را تبليغ مى كنند. آنها را دستگير كنيد و به حضور من آوريد، و بايد خانه هايى را كه در آن، اين مكتب تبليغ مى شود خراب كنيد و به آتش بكشيد و دستور دهيد كه ديگر ساخته نشود.52

نگاهى به نقش يهوديان در جنگ هاى صليبى و حمله مغول ها
تعمّق در مقالات دائرة المعارف يهود درباره زندگى اعضاى خاندان لوى (ابولانى در «كاستيل» و لاوى در «آراگون») روشن مى كند كه اسناد اين دودمان از سده سيزدهم ميلادى تا به امروز محفوظ است.

مشاركت مالى و اطلاعاتى خاندان لوى در عمليات اليگارشى صليبى سده هاى سيزدهم و چهاردهم ميلادى مقارن با دوران چنگيزخان و ايل خانان در ايران است.

يهودالاوى (م 1276م)، متصدى گردآوردى ماليات «آراگون» و خزانه دار جيمز اول بود. يهودالاوى مبالغ هنگفتى پول به جيمز اول وام داد تا با آن ناوگانى تشكيل دهد و به جنگ با مسلمانان بپردازد و پس از آن پسران و كارگزاران يهودى شان در كارهايى مشابه، راه را براى سلطه بر مسلمانان باز كردند.

دربار ايزابل و فرديناند مأواى برجسته ترين و ثروتمندترين زرسالاران يهودى سده پانزدهم بود. همين ها بودند كه طرح اشغال «غرناطه» را ريختند، به سرمايه گذارى هنگفت در آن دست زدند و سپس كريستف كلمب را به سوى قاره آمريكا گسيل داشتند و موجى نوين از غارت ماوراى بحار را بنيان نهادند. ويل دورانت مى نويسد: ون آبراهام سنئور خاخام كل يهوديان «كاستيل» و دن اسحاق آبرا بانل به عنوان پيمان كار دربار، گردآورى ماليات كشور را متقبل شدند و بدين سان، هزينه نبرد غرناطه را فراهم آوردند.

وقتى ارغون خان بت پرست در سال 1284 م بر مسند ايلخانى گرى ايران و ممالك تابعه جا مى گرفت، سياستى خصمانه و جنگ افروزانه عليه دنياى اسلام در پيش گرفت و يك تهاجم وسيع از دو جبهه شرق و غرب را به كمك اروپاييان طراحى كرد. تكاپوى جنگ افروزانه ارغون خان تصادفى نبود. وى از مشاوره و هدايت يك گروه متنفّذ از زرسالاران يهودى بهره مى برد كه اينك به شكلى آشكار در كنار او جاى داشتند و به تدريج، يهوديان به قدرت مطلق و بى رقيب دربار ايلخان بدل گرديدند.

حكومت خودكامه يهوديانى آزمند و غارتگر بر مردم مسلمان و رفتار سركوب گرانه و خشن ايشان تا بدانجاست كه منابع تاريخى از توطئه قتل بزرگان ايرانى به دست اليگارشى يهودى دربار ارغون خان و بالاتر از آن، طرح تهاجم به مكّه و اشغال كعبه سخن مى گويند.

در عثمانى نيز يهوديان به منابع حياتى دست يافتند. اصولا عثمانى ها در اوج اقتدارشان، بسيار اهل تسامح بودند و يهوديان در مديريت مالى و گردآورى ماليات و عوارض دولتى، در مواضع كليدى جاى داشتند. تقريباً تمامى مأموران و حكمرانان ترك، كه به مصر اعزام مى شدند، مسئوليت مديريت مالى را به كارگزاران يهودى موسوم به «صرّاف باشى» (خزانه دار كل) واگذار مى كردند.53

نتيجه گيرى
با توجه به آنچه بيان شد، به طور مشخص، سه عامل عمده را مى توان در افول تمدّن اسلامى مؤثر دانست: اول جنگ هاى صليبى به وسوسه يهوديان و با هجوم مسيحيان; دوم حمله مغولان به وسوسه يهوديان و با هجوم مغول ها; سوم بى لياقتى، سستى، ناتوانى و ضعف گسترده عبّاسيان در اثر انحراف از دين و جنگ هاى داخلى.


پي نوشت:
1ـ ويل دورانت، تاريخ تدّن، ترجمه ابوطالب صارمى، ابوالقاسم پاينده و ابوالقاسم طاهى، چ ششم، تهران، علمى و فرهنگى، 1378، ج 4، بخش اول، ص 432.
2 و 3ـ همان، ص 110.
4ـ ر.ك. همان، ص 1105 به بعد.
5ـ جواهر لعل نهرو، نامه هاى پدرى به دخترش، ترجمه تفضّلى، چ نهم، پرستو، 1358، ص 129 به بعد.
6 و 7ـ ويل دورانت، پيشين، ج 4، ص 995.
8ـ همان، ص 985.
9ـ همان، ص 995.
10ـ ر. ك. همان، ص 1028 به بعد.
11ـ همان، ص 995.
12ـ همان، ص 996.
13ـ همان، ص 1035.
14 و 15ـ همان، ص 1127.
16 و 17 و 18ـ همان، ص 1033ـ1055.
19 و 20ـ زين العابدين قربانى، تاريخ فرهنگ و تمدّن اسلامى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 24.
21ـ ويل دورانت، پيشين، ج 4، بخش دوم، ص 792.
22ـ همان، بخش اول، ص 627.
23ـ همان، ص 407.
24 و 25ـ همان، ج 4، بخش دوم، ص 1111.
26ـ سيدمجتبى موسوى لارى، سيماى تمدّن غرب، قم، انتشارات اسلامى، 1360، ص 291.
27ـ ويل دورانت، پيشين، ص 1134.
28ـ همان، ص 1136.
29ـ زيگريد هونكه فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه مرتضى رهبانى، چ پنجم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376، مقدمه مترجم، ص 15ـ 17 با تلخيص.
30ـ ويل دورانت، پيشين، ج 4، بخش اول، ص 423ـ431.
31ـ گوتاولوبون، تمدّن اسلام و عرب، ترجمه سيدهاشم حسينى، چ سوم، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1358، ص 397ـ403، با تلخيص.
32ـ همان.
33ـ همان.
34ـ همان.
35ـ همان.
36ـ همان.
37ـ جرجى زيدان، تاريخ تمدّن اسلام، ترجمه على جواهرى كلام، چ دهم، تهران، اميركبير، 1382، ص 857.
38ـ على مظاهرى، زندگى مسلمانان در قرون وسطى، ترجمه مرتضى رواندى، تهران، صداى معاصر، 1378، ص 238.
39ـ زيگرند هونكه، پيشين، ص 123.
40ـ ويل دورانت، پيشين، ج 4، بخش دوم، ص 1332.
41ـ محمّدرضا حكيمى، دانش مسلمين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 120.
42ـ عبدالهادى حائرى، نخستين رويارويى هاى انديشه گران ايران با دو رويه تمدّن بورژوازى غرب، تهران، اميركبير، 1367، ص 111.
43ـ همان.
44ـ مرتضى مطهّرى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 27.
45ـ زين العابدين قربانى، پيشين، ص 22.
46ـ عبدالهادى حائرى، پيشين، ص 118.
47ـ همان، ص 114ـ 115.
48ـ گوستاولوبون، پيشين، ص 551.
49ـ زيگريد هونكه، پيشين، ص 113.
50ـ عبدالهادى حائرى، پيشين.
51ـ عبدالهادى حائرى، پيشين، ص 53.
52ـ همان، ص 61.
53ـ ر.ك. عبداللّه شهبازى، زرسالاران يهودى و پارسى، استعمار بريتانيا و ايران، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش هاى سياسى، 1377ـ1383 (دوره پنج جلدى).
 


منبع: ماهنامه معرفت ، شماره 109