مقدمه
محمد بن عبدالوهاب، بنیانگذار مسلک وهابیت، دارای کتابها و نوشتجاتی است که
مبنای عقاید وهابیت قرار گرفتهاند؛ کتابهای او غالبا دارای حجم کم وخالی از
استدلالات منطقی است وهرعالمی با مراجعه به کتابهای او میتواند عدم ارزش علمی آنها
را درک کند، چنانکه برخی از موافقین او مثل اسماعیل فاروقی، کتابهای او را در حد
یادداشتهای یک طلبه توصیف کرده است.[1] وبرادرش سلیمان بن عبدالوهاب، در مورد او
میگوید:«او اهلیت اجتهاد ندارد بلکه یک دهم (عشر) اهلیت آن را هم ندارد ولی
میخواهد از کتاب و سنت حکم را استنباط کند و هرکس با او مخالفت میکند او را کافر
میداند.»[2] با این حال؛ وهابیها با نوشتن کتابهایی در شرح کتب او، تلاش کردهاند
ضعف آنها را جبران کنند.
کتاب «التوحید» مهمترین ومشهورترین اثر محمدبن عبدالوهاب است، او این کتاب را زمانی
که در حریملا در کنار پدرش بود، نوشته است.[3] از نظر حجمی کتاب کوچکی است و در
مورد توحید وشرک ومظاهر آن سخن می گوید.
روش این کتاب در تدوین مطالب از ابتدا تا انتها ، یکسان است. به این نحو که؛ در
مورد هر موضوعی یک یا دو آیه و ذیل آن یک یا چند روایت را نقل میکند، و در ادامه؛
تحت عنوان «فیه مسائل» استنباطات ذهنی خود را از این آیه و روایت، بصورت فهرستی
عرضه می کند و اغلب، فقط اشاره به موضوعی است که در آیه یا روایت آمده است و
هیچگونه استدلال وتحلیلی در آن موضوع ارائه نمی کند.
اهمیت کتاب التوحید نزد وهابیت
پیروان محمدبن عبدالوهاب، این کتاب را اساس عقائد خود قرار دادهاند و در ترویج
آن نهایت تلاش خود را کردهاند. برخی در مورد احادیث آن و تخریج اسناد آن کتاب
نوشتهاند، و عدهی زیادی آن را شرح داده و کتابهایی در شرح و توضیح کتاب التوحید؛
تألیف کردهاند. ومطالب غلو آمیزی در مدح و ثنای آن گفتهاند. مثلا شیخ سلیمان بن
عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، در کتاب «تیسیرالعزیزالحمید فی شرح کتاب التوحید» در
مدح این کتاب میگوید:«هو کتاب فرد فی معناه لم یسبقه الیه سابق ولالحقه فیه لاحق»
یعنی این کتاب، کتاب یگانهای است که مانندش در این موضوع، نه قبل ازآن بوده و نه
بعد ازآن میتواند باشد.[4] وبرخی ادعا کردهاند که این کتاب بر اساس قرآن وسنت است
و هرچه در آن است کلام خدا و پیامبر(ص) وصحابه وتابعین است.[5]
برخی هم مؤلف کتاب را از امامان علم حدیث دانسته و ادعا دارند ؛ اکثر روایات این
کتاب صحیح هستند و روایات ضعیف خیلی کم درآن وجود دارد و آنها هم اتفاقی بر ضعفشان
نیست، و هیچگونه روایت موضوع وباطل در این کتاب یافت نمیشود.[6] و عبدالعزیزبن باز
نیز در مدح این کتاب میگوید: «جمیع احادیث موجود در کتاب التوحید اشکالی ندارند و
ضعیف نیستند.»[7] وهابیها برای ترویج عقائد خود، این کتاب را دفعات متعدد و به
زبانهای مختلف نشر کردهاند.
مخالفتهای کتاب التوحید با قرآن
با این همه مدح و ثنا در مورد این کتاب، اگر خواننده با تأمل و دقت به آن مراجعه
کند، و بدون پیش داوری آن را مطالعه نماید، عدهای از مطالب آن را معارض با قرآن
مییابد. در اینجا به برخی مطالب؛ که در این کتاب آمده ومخالف با قرآن هستند؛ اشاره
میکنیم تا قضاوت در مورد اینکه آیا صحیح است عقائد بر مبنای این کتاب پایه ریزی
شود یانه؛ به عهده خواننده باشد. وبطلان ادعای وهابیت، براینکه این کتاب براساس
قرآن وسنت است، معلوم گردد. البته این کتاب اشکالات سندی و دلالی و مخالفتهایی با
سنت مسلم نبوی دارد ولی ما در این نوشته تنها به بعضی از مطالب آن که با آیات قرآن
معارض هستند اشاره میکنیم.
1- حدیث معاذ واختصاص او به بشارت نبوی!
از جمله احادیثی که در این کتاب آمده وبر اساس آن حکم شده، حدیث معاذ بن جبل است که
در مقدمه کتاب آمده :« عن معاذ بن جبل رضي الله عنه قال: كنت رديف النبي صلى الله
عليه وسلم على حمار فقال لي: "يا معاذ أتدري ما حق الله على العباد، وما حق العباد
على الله؟" فقلت: الله ورسوله أعلم. قال: "حق الله على العباد أن يعبدوه ولا يشركوا
به شيئاً، وحق العباد على الله أن لا يعذب من لا يشرك به شيئاً" فقلت: يا رسول الله
أفلا أبشر الناس؟ قال: "لا تبشرهم فيتكلوا" أخرجاه في الصحيحين.»[8]
این حدیث از وجوه مختلف با آیات متعدد قرآن مخالفت دارد که به بعضی اشاره میکنیم:
در این حدیث پیامبر(ص) به معاذ میگوید «لا تبشرهم فيتكلوا» ، درحالیکه قرآن،
پیامبر(ص) را مبشر و منذر برای همه بشر معرفی میکند، نه فقط برای معاذ. «وَ ما
أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشيرًا وَ نَذيرًا»[9] و «وَ ما
أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ»[10] و «تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ
الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرًا»[11]وآیاتی مانند اینها
که رسالت پیامبر(ص) را جهانی وبرای همه مردم میداند. آیا روایت مذکور مخالف این
آیات نیست؟
اینکه «حق العباد على الله أن لا يعذب من لا يشرك به شيئاً» هرکس مشرک نشود خدا او
را عذاب نخواهد کرد، آیا این مطلب جزء ما انزل الله است یانه؟ قرآن میفرماید:« يا
أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»[12] آیا عدم ابلاغ
این مطلب توسط پیامبر(ص) مخالف این آیه نیست؟
اینکه «حق العباد على الله أن لا يعذب من لا يشرك به شيئاً» جزء بینات و هدایتهایی
است که از طرف خدا بر پیامبر(ص) نازل شده و قرآن میفرماید:« إِنَّ الَّذينَ
يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ
لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ
اللاّعِنُونَ»[13] آیا پیامبر(ص) (نعوذبالله) برخلاف قرآن عمل کرده است؟ آیا این
روایت مخالف این آیه نیست؟
اگر پیامبر(ص) فرموده «لاتبشرهم»، چرا معاذ آن را گفته است؟ آیا این دلیل بر خیانت
معاذ است یا فضیلت او؟ محمدبن عبدالوهاب، درمسأله بیست وسوم ذیل این روایت، ادعا
میکند این روایت دلالت بر فضیلت معاذ دارد. اگر پیامبر(ص) فرموده:«لاتبشرهم»، پس
چرا ناقلین احادیث آن را ذکر کردهاند؟ چرا محمدبن عبدالوهاب آن را درکتاب خود برای
همه نشر داده است؟ آیا این کار آنها مشمول آیه « وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ
رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينًا»[14] و« وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ
رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدًا»[15] نمیشود؟
در مسأله هیجدهم ذیل همین روایت، محمد بن عبدالوهاب ادعا میکند« الخوف من الاتكال
على سعة رحمة الله» پیامبر(ص) از اتکال به وسعت رحمت خدا خوف داشته؛ لذا این مطلب
را مخفی کرده است. آیا این مطلب با آیاتی که رحمت واسعه الهی را برای بندگان خدا
بشارت میدهد مخالف نیست؟ « وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»[16] و« قُلْ يا
عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ
اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ
الرَّحيمُ»[17]
جایی که خداوند خودش از رحمت واسعهاش چنین خبر می دهد چرا پیامبر(ص) از بشارت به
رحمت خدا إبا داشته باشد؟ آیا روایت مذکور مخالف این آیات نیست؟
ابن عبدالوهاب در مسأله پانزدهم ذیل همین روایت ادعا میکند« أن هذه المسألة لا
يعرفها أكثر الصحابة»[18] آیا این توهین به صحابه نیست؟ از بین آن همه صحابه کبار،
فقط معاذ بن جبل قدرت فهم این مطلب را داشت، که پیامبر(ص) از بقیه مخفی کرد؟
درحالیکه وهابیها ادعا میکنند، صحابه بهتر از مردم قرون بعدی، دین را فهمیدهاند.
2 – وعده بهشت با هر عملی!
در باب (1) فضل التوحيد وما يكفر من الذنوب، حدیثی از عباده بن صامت آورده که مخالف
با آیات قرآن میباشد، « عن عبادة بن الصامت رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى
الله عليه وسلم: (من شهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأن محمداً عبده
ورسوله، وأن عيسى عبد الله ورسوله وكلمته ألقاها إلى مريم وروح منه، والجنة حق،
والنار حق أدخله الله الجنة على ما كان من العمل). أخرجاه. »[19]
در این روایت وعده داده شده که هرکس شهادت بر توحید ونبوت پیامبر(ص) و نبوت عیسی(ع)
بدهد، عملش هرچه باشد داخل بهشت خواهد شد. درحالیکه در آیات زیادی از قرآن کریم،
وعده داخل شدن در بهشت، در همه جا به شرط ایمان و عمل صالح آمده است و بدون عمل
صالح و با صرف شهادتین، وعده ورود به بهشت داده نشده است. برخی از این آیات عبارتند
از:
سوره بقره، آیه 25«وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ
لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ»
سوره بقره، آیه 82«وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ
الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ»
سوره نساء، آیه 57«وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ
جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها»
سوره حج، آیه14«انَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ
جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ»
سوره ابراهیم، آیه 23«وَ أُدْخِلَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ
جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ
تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ» وآیات متعدد دیگر
درهمه آیاتی که وعده بهشت داده شده است، شرطش ایمان همراه با عمل صالح است. حتی در
بهشت به بهشتیان گفته میشود؛ این بهشت بخاطر اعمال شماست.« نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ
الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[20] وملائکان به هنگام جان
گرفتن بشارت بهشت میدهند به خاطر اعمال صالح. « الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ
الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما
كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[21]
آیا این روایتی که نویسنده در این کتاب آورده و وعده داده که « هرکس شهادت به لااله
الاالله ونبوت حضرت محمد(ص) وعیسی(ع) دهد؛ با هرعملی وارد بهشت میشود» مخالف با
این همه آیات قرآن نیست؟
3- تقیه
در «باب(9) ما جاء في الذبح لغير الله» حدیثی را از طارق بن شهاب نقل کرده که
پیامبر(ص) فرمودند:«دخل الجنة رجل في ذباب، ودخل النار رجل في ذباب» قالوا: وكيف
ذلك يا رسول الله؟! قال: «مر رجلان على قوم لهم صنم لا يجوزه أحد حتى يقرب له
شيئاً، فقالوا لأحدهما قرب قال: ليس عندي شيء أقرب قالوا له: قرب ولو ذباباً، فقرب
ذباباً، فخلوا سبيله، فدخل النار، وقالوا للآخر: قرب، فقال: ما كنت لأقرب لأحد
شيئاً دون الله عز وجل، فضربوا عنقه فدخل الجنة»
شخصی به خاطر مگسی وارد بهشت شد وشخصی به خاطر مگسی وارد آتش شد.- گفتند چطور
یارسول الله؟ فرمود: دو نفر از کنار قومی میگذشتند که آنها بتی داشتند، وهرکس از
آنجا میگذشت باید چیزی را برای بت قربانی میکرد. به یکی گفتند، قربانی کن. گفت
چیزی ندارم، گفتند: قربانی کن اگرچه یک مگس باشد. و او چنین کرد، او را آزاد کردند؛
او اهل آتش شد. به دیگری گفتند قربانی کن، گفت من به غیر خدا چیزی را قربانی
نمیکنم. پس گردنش را زدند واهل بهشت شد.
محمد بن عبدالوهاب درذیل این روایت در مسأله نهم به بعد میگوید: «آنکه وارد آتش
شد، قصد قربانی برای بت نداشت بلکه برای نجات از شرآنها این کار را انجام داد. و
این عمل او شرک است، و او قبلا مسلمان بود وفقط به خاطر این عمل اهل عذاب شد.»
با توجه به روایت و کلمات مؤلف، هرکس جهت خلاصی از شر دشمن و به خاطر اجبار آنها در
ظاهر، اظهار کفر کند، مشرک خواهد بود وهمه ایمان و اعمال قبلی او از بین میرود
واهل آتش میشود.
ولی این روایت و سخن ابن عبدالوهاب، با آیات متعدد قرآن و روایات نبوی وسیره اصحاب
مخالف است. در اینجا به چند آیه که بر خلاف سخن او، مؤمنینی را که در کنار دشمن
اظهار کفر میکنند، تأیید میکند، اشاره میکنیم.
الف. آیه «مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ
قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا
فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»[22]
سیوطی در الدرالمنثور و ابن ابیحاتم در تفسیرخود و دیگران، ذیل این آیه، از ابن
عباس روايت كردهاند كه گفت: چون رسول خدا (ص) خواست به مدينه مهاجرت كند به اصحابش
فرمود: از دور من پراكنده شويد، هر كس توانايى دارد بماند آخر شب حركت كند و هر كس
ندارد همين اول شب به راه بيفتد، هر جا كه به اطلاعتان رسيد كه من در آنجا منزل
كردهام به من ملحق شويد. بلال مؤذن و خباب و عمار، و زنى از قريش كه مسلمان شده
بود ماندند تا صبح شد، مشركين و ابو جهل ايشان را دستگير كردند، به بلال پيشنهاد
كردند كه از دين اسلام برگردد، قبول نكرد، ناگزير زرهى از آهن در آفتاب داغ كردند و
بر تن او پوشاندند، و او هم چنان مىگفت: احد احد، و اما خباب، او را در ميان
خارهاى زمين مىكشيدند، و اما عمار، او از در تقيه حرفى زد كه همه مشركين خوشحال
شده رهايش كردند، و اما آن زن، ابو جهل چهارميخش كرد، و او را كشت، ولى بلال و خباب
و عمار را رها كردند، آنها خود را به رسول خدا (ص) رساندند، و جريان را براى آن
جناب تعريف كردند، عمار از آن حرفى كه زده بود سخت ناراحت بود، حضرت فرمود: دلت در
آن موقعى كه اين حرف را زدى چگونه بود، آيا به آنچه گفتى راضى بود يا نه؟ عرض كرد:
نه، فرمود: خداى تعالى اين آيه را نازل فرموده:" إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ
مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ".[23]
چنانکه میبینیم آیه قرآن ورسول خدا(ص) ایمان عمار را تأیید کردند، وبلکه آیه دلالت
دارد بر اینکه در مواقع مشابه آن نیز باید مثل عمار عمل کرد. ولی طبق نظر ابن
عبدالوهاب این کار باعث شرک خواهد شد.
ب. آیه «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ
الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا
أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى
اللَّهِ الْمَصِيرُ»[24]
مفسران قرآن در شرح اين آيه نیز، تصریح کردهاند که اگر کسی از ترس کفار اظهار
دوستی با آنها کند، طبق این آیه جایز است.[25] وبخاری از ابودرداء نقل میکند که
«إِنَّا لَنَكْشِرُ فِي وُجُوهِ أَقْوَامٍ، وَإِنَّ قُلُوبَنَا لَتَلْعَنُهُمْ»[26]
یعنی گاهی ما به روی برخی میخندیدیم واظهار خوشحالی میکردیم در حالیکه در قلبمان
بر آنها لعن میکردیم.
ج. آیه «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أَ
تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ
مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقًا
يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ
كَذّابٌ»[27]
در این آیه هم، مرد مؤمنی از آل فرعون، که ایمان خود را از ترس فرعونیان کتمان کرده
ودر ظاهرخود را کمک و یار فرعون نشان میدهد، خداوند متعال ایمان او را تأیید
میکند، و در ادامه هم میفرماید «فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا»[28] خدا
او را از بدیهای فرعونیان نگه داشت.
این آیات همگی دلالت دارند بر اینکه اگر مومنی با اعتقاد ویقین قلبی به خدا، زمانی
در بین کفاربود و به خاطر اظهار ایمانش یا عدم اظهار کفر ظاهری، خطری برای او ایجاد
کردند، جایز است که در ظاهر خود را با آنها موافق نشان دهد، واین کار هیچ ضرری به
ایمان او نمیزند. ولی در منطق ابن عبدالوهاب، این مؤمنان، با این کار دچار شرک می
شوند وجزء اهل آتش میباشند!
4- استغاثه
در «باب(13) من الشرك أن يستغيث بغير الله أو يدعو غيره» ضمن آوردن آیاتی که دلالت
بر نفی دعوت غیر خدا دارد، مثل آیه «وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ
يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذًا مِّنَ
الظَّالِمِينَ»[29]، حدیثی را از طبرانی نقل میکند:« أنه كان في زمن النبي - صلى
الله عليه وسلم - منافق يؤذي المؤمنين، فقال بعضهم: قوموا بنا نستغيث برسول الله
صلى الله عليه وسلم من هذا المنافق. فقال النبي - صلى الله عليه وسلم - : «إنه لا
يستغاث بي، وإنما يستغاث بالله - عز وجل - »
یعنی در زمان پیامبر(ص) شخص منافقی، مومنین را اذیت میکرد، بعضی گفتند، برخیزید از
پیامبر(ص) طلب کمک کنیم در مقابل این منافق، پیامبر(ص) فرمود:«از من طلب کمک
نمیشود، وفقط از خدا طلب کمک میشود»
محمد بن عبدالوهاب، در ذیل این روایت، در مسأله سوم میگوید: این (طلب کمک از
پیامبر) شرک اکبر است.
در مخالفت این کلمات با قرآن، به نکاتی اشاره میکنیم:
اولا: با مراجعه به آیات قرآن در مییابیم که کسانیکه غیر خدا را میخواندند، وخدا
آنها را از این کار نهی کرده است، مربوط به مشرکانی است که به الوهیت بتها اعتقاد
داشتند وبه اینکه بتها به تنهایی منفعت میرسانند وضرر می زنند، ودر مقابل آنها
عبادت میکردند. وبا این اعتقاد فاسد ازآنها طلب یاری میکردند. چنانکه در آیات «
وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ »[30] و«قُلْ أَ
نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا»[31]، «قُلْ أَ
تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً»[32]
وآیات دیگر، کاملا واضح است، و طلب کمک از اولیاء وانبیاء همراه با این اعتقاد فاسد
نیست تا شرک محسوب شود.
ثانیا: در اینجا، ابن عبدالوهاب طلب یاری از پیامبر(ص) را هم در حال حیات ایشان و
هم در حال ممات ایشان شرک اکبر دانسته است، در حالیکه قرآن مؤمنین را تشویق میکند
به اینکه از پیامبر(ص) طلب دعا واستغفار کنید، «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا
أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ
لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً»[33] و هیچ کس، طلب کمک از رسول الله (ص) در
زمان حیات ایشان را غیر مشروع نمیداند، حتی ابن تیمیه نیز با اینکه طلب دعا و
استغاثه به پیامبر(ص) را بعد از رحلتشان مردود میداند، ولی طلب دعا وطلب حاجت از
ایشان و غیر ایشان را در حال حیات جایز میداند ومیگوید عمل اصحاب هم بر این بوده
که از پیامبر(ص) در حال حیات طلب دعا و یاری میکردند.[34] مخصوصا کاری که مخصوص
خدا نیست و از دست پیامبر(ص) هم بر میآید، مثل دفع اذیت یک منافق که در این روایت
آمده است.
ثالثا: در آیه قرآن میفرماید:« فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ»[35] پیرو
حضرت موسی(ع) از او در مقابل دشمنش طلب یاری کرد و حضرت موسی به او نگفت که از خدا
کمک بخواه نه ازمن، و او را به شرک هم متهم نکرد، بلکه به او کمک کرد و دشمنش را
زد.- اگر استغاثه از پیامبر وغیر او شرک بود پس چرا حضرت موسی آن را تذکر نداد بلکه
با کمکش او را تأیید کرد؟
رابعا: در حدیث صحیحی وارد شده که در روز قیامت مردم به انبیاء(ع) استغاثه می کنند،
وخدا به آنها اذن شفاعت مي دهد « ... فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ اسْتَغَاثُوا
بِآدَمَ، ثُمَّ بِمُوسَى، ثُمَّ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ-
فَيَشْفَعُ لِيُقْضَى بَيْنَ الخَلْقِ، فَيَمْشِي حَتَّى يَأْخُذَ بِحَلْقَةِ
البَابِ، فَيَوْمَئِذٍ يَبْعَثُهُ اللَّهُ مَقَامًا مَحْمُودًا، يَحْمَدُهُ أَهْلُ
الجَمْعِ كُلُّهُمْ»[36]
درقیامت، مردم به آدم (ع) استغاثه می کنند، سپس به موسی(ع)، سپس به محمد(ص)،
پیامبر(ص) شفاعت می کند تا آنکه بین خلق داوری شود، پس از حلقه درب(بهشت) می گیرد
وآن روز خدا او را به مقام محمود می رساند، وهمه خلق خدا را حمد می کنند.
اگر استغاثه به غیر خدا شرک اکبر است، پس چرا خدا در قیامت، به آن اجازه میدهد، و
با قبول شفاعت پیامبر(ص)، آن را تأیید میکند؟ اصلا آیا معقول است که بگوییم طلب
یاری از غیر خدا، چه میت و چه زنده، برای هرحاجتی، شرک است؟ در این صورت همه مردم
مشرک خواهند بود. حتی خود محمدبن عبدالوهاب، که برای رسیدن به اهدافش ازعثمان بن
معمر و آل سعود ودیگران یاری گرفت.
5- حلف به غیر خدا
در با ب(41) مینویسد: «وعن عمر بن الخطاب رضي الله عنه: أن رسول الله صلى الله
عليه وسلم قال: (من حلف بغير الله فقد كفر أو أشرك) رواه الترمذي وحسنه، وصححه
الحاكم. وقال ابن مسعود: لأن أحلف بالله كاذباً أحب إليّ من أن أحلف بغيره
صادقاً.»[37] یعنی، پیامبر(ص) فرمودند: هرکس به غیر خدا سوگند بخورد کافر شده یا
مشرک شده است.- وابن مسعود گفته: اگربه خدا قسم دروغ بخورم بهتر از آن است که به
غیر خدا قسم راست بخورم.
در ذیل همین روایت، مؤلف در مسأله سوم مینویسد:«أن الحلف بغير الله شرك» سوگند به
غیر خدا شرک است.
در مخالفت این مطالب با آیات قرآن، میگوییم:
اولا: آیات قرآن و روایات نبوی وسیره اصحاب بر جواز حلف به غیر خدا دلالت دارند. در
سورههای متعدد خداوند متعال به آفریدههای خود قسم یاد کرده است. (در سورههای
«الشمس» و«المرسلات» و«النازعات»و «الطارق» و «القلم» و «العصر» و «البلد» و...) در
اینجا به مواردی اشاره میکنیم:
«وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ»[38]
و «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى»[39] و «وَ الْفَجْرِ وَ
لَيالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ»[40] و «وَ
الطُّوروَ كِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُوروَ
السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ»[41]
قرآن کتاب هدایت برای انسانهاست، ولازم است مؤمنین آن را الگو و سرمشق زندگی خود
کنند، حال که در قرآن این همه سوگند به غیر خدا آمده است، اگر این کار مختص به خدا
باشد، لازم بود که حقتعالی تذکرداده و اختصاص آن به خدا را، به مؤمنین بگوید. ولی
در هیچ جای قرآن تذکر نداده که حلف به غیر خدا، برای خدا جایز است ولی برای مؤمنین
موجب شرک است.
ثانیا: کاری که ماهیتش شرک باشد، از خدا هم شرک است. در حالیکه حقتعالی نیز به
وحدانیت خود شهادت داده «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ»[42] آیا
شایسته است که بخاطر حلف به آفریدههایش، برای خدا نسبت شرک داده شود؟ وقتی ماهیت
چیزی شرک یا کفر یا ظلم باشد، خداوند حتما ازآن بریء خواهد بود. چنانکه به آن امر
هم نمیکند.«قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى
اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»[43] پس این سوگندهای الهی به مخلوقات، ازطرفی ارزش آنها
را میرساند. از طرف دیگر؛ دلالت بر جواز قسم به غیر خداست، مخصوصا که مقدس باشند.
مثلا حقتعالی به جان پیامبرش قسم یاد میکند: «لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي
سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ»[44] پس شرک دانستن حلف به غیر خدا، بر خلاف آیات قرآن
است.
ثالثا: این مطلب بر خلاف روش پیامبر(ص) نیز میباشد. چون در احادیث صحیح وارد شده
که آن حضرت به غیر خدا قسم یاد میکرد. برای نمونه در اینجا برخی از این روایات را
ذکر میکنیم:
در صحیح مسلم آمده است: «جاء رجل إلى النبي فقال: يا رسول اللّه أيّ الصدقة أعظم
أجراً؟ فقال: أمّا و أبيك فننبئنّك: أن تصدَّق و أنت صحيح شحيح، تخشى الفقر و تأمل
البقاء»[45] شخصی به پیامبر عرض کرد کدام صدقه افضل است؟ فرمودند، قسم به پدرت، به
تو خبر میدهم؛ آن صدقه افضل است که آن را درحالی که سالمی و بخل داری، واز فقر می
ترسی وآرزوی زندگی داری»
همچنین در حدیث دیگری، در صحیح مسلم، شخصی از نمازهای واجب و روزه ماه رمضان وزکات
از پیامبر(ص) پرسید، وایشان پاسخ دادند، آن شخص گفت به همه اینها عمل خواهم کرد، و
رفت. پیامبر(ص) فرمودند « أفلح و أبيه إن صدق.»[46] قسم به پدرش اگر راست گفته
باشد رستگار شد.»[47]
پیامبر(ص) در ضمن روایتی که در مسند احمد بن حنبل وارد شده فرمودند:«فلعمري لئن
تتكلم بمعروف و تنهى عن منكر، خير من أن تسكت»[48]. قسم به جانم اگر برای معروف یا
نهی از منکر سخن بگویی بهتر است از اینکه ساکت باشی.
رابعا: شرک دانستن حلف به غیر خدا، برخلاف روش صحابه می باشد، چون صحابه نیز به غیر
خدا قسم یاد میکردند، چنانکه حضرت علی(ع) در خطبهها و نامههایشان به طورمکرر به
جان خودشان قسم یاد کردهاند.[49] ودر کتاب الام امام شافعی از ابوبکر هم نقل شده
که به دزدی گفت:« و أبيك ما ليلك بليل سارق»[50]
پس یا باید به خدا و پیامبر(ص) و صحابه نسبت شرک دهیم و حلف به غیر خدا را شرک
بدانیم یا باید کلام محمد بن عبدالوهاب در مورد شرک بودن قسم به غیر خدا، را کلامی
باطل بدانیم که مخاف قرآن وسنت است وباید اعتنایی به آن نشود.
6- نسبت شرک به انبیاء(ع)
نویسنده دربعضی از ابواب این کتاب به احادیثی که جعلی بودن آنها معلوم است؛ استدلال
کرده است؛ وبر اساس آنها حکم داده، که نسبت شرک به حضرت آدم(ع) از جمله آنهاست.
در باب(49) « فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكَاءَ فِيمَا آتَاهُمَا
فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» در تفسیر این آیه روایتی را میآورد وبا آن
عصمت حضرت آدم(ع) را مورد خدشه قرار میدهد، وبا این روایت، به آدم(ع) وحوا(س) نسبت
شرک میدهد. وآن قصه موهومی است که ابن ابیحاتم آن را از ابن عباس نقل میکند که
او گفته است: « لما تغشاها آدم حمَلَتْ ، فأتاهما إبليس فقال : إني صاحبكما الذي
أخرجتكما من الجنة لتطيعاني أو لأجعلنَّ له قرنيَ أيِّل ، فيخرج من بطنك فيشقه ،
ولأفعلن ولأفعلن - يخوفهما - سمِياه عبد الحارث ، فأبيا أن يطيعاه ، فخرج ميتا ، ثم
حملت ، فأتاهما ، فقال مثل قوله : فأبيا أن يطيعاه ، فخرج ميتا ، ثم حملت ، فأتاهما
، فذكر لهما ، فأدركهما حبُّ الولد ، فسمياه عبد الحارث فذلك قوله تعالى : «جعلا له
شركاء فيما آتاهما»[51] ودر مسائل ذیل آن تصریح دارد که این عمل حضرت آدم(ع) شرک
بود؛ اگرچه حقیقت عبودیت را قصد نکرده باشد. « الثالثة: أن هذا الشرك في مجرد تسمية
لم تقصد حقيقتها.»
یعنی وقتی آدم(ع) با حوا نزدیکی کرد او باردار شد وابلیس پیش آنها آمد وگفت من همان
کسی هستم که شما را از بهشت بیرون کردم تا از من تبعیت کنید، وگرنه برای او دو شاخ
قرار میدهم که وقتی از شکمت بیرون آمد آن را بشکافد. وچنین وچنان میکنم. وآن دو
را ترساند تا اسم فرزندشان را عبدالحارث بگذارند ولی آنها پرهیز کردند، پس فرزندشان
مرده خارج شد، سپس دوباره باردار شد، دوباره ابلیس از آنها همان تقاضارا کرد وآنها
ابا کردند، باز فرزندشان مرده به دنیا آمد،سپس برای سومین بار حامله شد وابلیس باز
تقاضای خود را تکرار کرد، وآنها به خاطر حب ولد اسم فرزندشان را عبدالحارث گذاشتند.
واین آیه در مورد آن جریان است!
این روایتی که ابن عبدالوهاب به آن استدلال کرده، ونبی الهی را به شرک متهم میکند؛
از چند وجه با قرآن مخالف است:
اولا : ادامه آیه دلالت دارد بر اینکه در این آیه، منظور، مشرکانی بودند که اصنام
را شریک قرار می دادند نه ابلیس را. وحقتعالی آنها را از شرک نهی میکند؛
ومیفرماید«أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئًا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ» در این آیه
آنچه که شریک قرار داده شده است جمع آمده، واصنام را شامل است نه فقط ابلیس. ولی
شیخ وهابیها به این آیه توجهی نمیکند؛ چنانکه درآیات دیگر نیز هنگام استدلال و
تفسیر، به آیات دیگرقرآن توجهی ندارد.
ثانیا: انبیاء الهی(ع) از هرگونه شرک بریء هستند؛ وخودشان منادی توحیدند، وبرای
تحقق توحید مبعوث شدهاند، چطور ممکن است که خدا کسی را که مشرک است، جزء انبیاء(ع)
قرار دهد. درحالیکه حضرت آدم جزء انبیاء(ع) و خلیفه الله است و حقتعالی در موردش
میفرماید :« إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ
عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ»[52]
ثالثا: علمای بزرگ اهل سنت، حکم به جعلی بودن این حدیث کردهاند، و جعلی بودن آن
نزد علما، امری واضح است، چنانکه ابن حزم میگوید :« این مطلب، نسبت کفر به آدم(ع)
است و هرکس نسبت شرک وکفر به آدم (ع) دهد، طبق نظر همه امت، خودش کافراست.- ما نسبت
کفر به فساق مسلمین را قبول نداریم، چطور ممکن است به انبیاء(ع) نسبت شرک دهیم.
واین روایت یک خرافه است، که بیدین ها آن را نوشتهاند، وسند صحیحی هم ندارد. بلکه
در مورد مشرکین نازل شده است.»[53] ولی ابنعبدالوهاب چون در علم حدیث تبحری ندارد
با این خرافه، به عنوان یک حدیث صحیح برخورد کرده است. وبر خلاف آیات قرآن به حضرت
آدم(ع) نسبت شرک داده است.
7- شرک دانستن نامگذاری به عبدالنبی و امثال آن
در باب (49) مینویسد: «قال ابن حزم: اتفقوا على تحريم كل اسم معبد لغير الله كعبد
عمرو، وعبد الكعبة، وما أشبه ذلك حاشى عبد المطلب» یعنی «ابن حزم گفته است علما
اتفاق دارند بر اینکه هر اسمی که بر عبد بودن به غیر خدا دلالت داشته باشد حرام
است، مثل عبد عمرو، وعبدکعبه ومانند آن؛ مگر عبدالمطلب. » و در ادامه روایتی را که
در مورد نامگذاری فرزند حضرت آدم(ع) به عبدالحارث را میآورد
در ذیل این مطلب، مینویسد: فيه مسائل: الأولى: تحريم كل اسم معبد لغير الله.
الثالثة: أن هذا الشرك في مجرد تسمية لم تقصد حقيقتها. یعنی این شرک ( نامگذاری
حضرت آدم به عبدالحارث) به مجرد نامگذاری حاصل میشود بدون اینکه حقیقت آن را قصد
نمایند.
اینکه اضافه کردن عبد به غیر خدا و تسمیه افراد به آن شرک باشد، با قرآن مخالف است،
چون قرآن نیز در جاهایی عبد بودن را به غیر خدا نیزاضافه کرده است و افرادی را عبد
افراد دیگر خوانده است. که اشاره خواهیم کرد. ولی مهم این است که بدانیم، عبد بودن
دو قسم است، یکی تکوینی، که ملاک آن؛ خالق بودن و مالکیت تکوینی است، که در این بعد
همه مخلوقات عبد خدا هستند و هرکس عبد بودن به این معنا را به غیر خدا اضافه کند؛
مشرک خواهد بود. قسم دوم؛ عبد بودن قانونی و تشریعی و اعتباری است؛ که معیار آن فقط
لزوم تبعیت است. در این مورد اضافه کردن عبد به غیر خدا جایز است. ودلیل آن آیات
قرآن میباشد؛ که در اینجا به برخی از این آیات اشاره میکنیم:
1- قرآن مردم را به دو صنف تقسیم میکند، حر و عبد؛ «الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ
الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ»[54]؛ در این آیه مقصود از عبد چیست؟ شکی نیست که منظور از
عبد، عبد تکوینی نیست؛ چون عبودیت تکوینی شامل همه مردم است نه برخی از آنها. بلکه
منظور عبد افراد دیگر به معنای عبد تشریعی است.
2- در آیه دیگر میفرماید:«وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ
مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ»[55] منظور از این عبد که به غیر خدا هم اضافه شده
چیست؟ آیا چیزی غیر از عبودیت تشریعی و قانونی است؟
علاوه بر این؛ علمای اسلام از صدر اسلام تاکنون؛ در کتب خود بابی با عنوان کتاب
العتق و امثال آن دارند.[56] که احکام «عبد» را در آن بیان کردهاند؛ آیا منظور از
این «عبد» که عبد بودنشان نسبت به افراد دیگراست؛ غیر از عبد قانونی و تشریعی است؟
واز طرفی اسم برخی از صحابه « عبد عمرو بن يزيد، عبد عوف بن عبد الحارث، عبد قيس بن
لأي، عبد المسيح النجراني»[57] وامثال آن است که اگر این تسمیه؛ آن هم بدون قصد
حقیقت عبودیت، موجب شرک بود، این صحابه، همه مشرک خواهند بود. البته در مورد اشخاصی
مثل عبد شمس، وارد شده که پیامبر(ص) اسمش را به عبدالله تغییر دادند ولی اسم برخی
دیگر را تغییر ندادند؛ مثل مواردی که ذکر شد.
با در نظر گرفتن این آیات میفهمیم که رمزعبودیت تشریعی؛ همان طاعت وتبعیت محض است،
چنانکه عبد همیشه مطیع مولاست. وکسانیکه فرزندان خود را «عبد النبی» و«عبدالحسین»
مینامند؛ منظورشان همان عبودیت قانونی است، که فرزند خود را در مقابل اوامر و
نواهی ایشان مانند عبد قرار میدهند. واین موافق آیه « أَطِيعُوا اللَّهَ وَ
أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[58] است که شخص فرزند خود را
مطیع کامل پیامبر(ص) و اولیالامر میداند.
پس حکم ابن عبدالوهاب به شرک بودن این نامگذاری بر خلاف آیات قرآن است؛ واین ناشی
از جهل اوست که کلمهی «عبد» را در هرجا ببیند، خیال میکند عبودیت تکوینی است.
8- قول به تجسیم
در باب (66) باب ما جاء في قول الله تعالى: «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ
وَالأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ
بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» [59]
مینویسد: عن ابن مسعود رضي الله عنه قال: "جاء حبر من الأحبار إلى رسول الله صلى
الله عليه وسلم فقال: يا محمد، إنا نجد أن الله يجعل السماوات على إصبع، والأرضين
على إصبع، والشجر على إصبع، والماء على إصبع، والثرى على إصبع، وسائر الخلق على
إصبع، فيقول: أنا الملك. فضحك النبي صلى الله عليه وسلم حتى بدت نواجذه تصديقا لقول
الحبر. ثم قرأ: «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالأَرْضُ جَمِيعاً
قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[60]
یعنی: ابن مسعود میگوید: یکی ازاحبار یهودی نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: ای محمد، ما
یافتیم که خدا آسمانها را در یک انگشت، و زمینها را در یک انگشت، ودرختان را در یک
انگشت، وآب را در یک انگشت، وخاک را در یک انگشت، وبقیه خلق را در یک انگشت، قرار
میدهد و میگوید: من پادشاهم. – پیامبر(ص) خندید تا اینکه دندانهایش ظاهر شد، برای
تأیید کلام حبر،سپس این آیه را خواند « و خدا را آن گونه كه سزاوار اوست نشناختند،
در حالى كه زمين در روز قيامت يكسره در قبضه قدرت اوست...»
مؤلف در مسأله دوم و سوم ذیل این روایت میگوید: «این علوم، نزد یهود تا زمان
پیامبر(ص) مانده بود و آن را (تجسیم وصفات خبری مثل انگشت داشتن خدا را) انکار
نکردهاند و تأویل هم نکردهاند، و پیامبر(ص) گفتار یهودی را تصدیق کرد، و قرآن هم
به تقریر آن نازل شد.»
در مخالفت این سخنان با قرآن به چند مطلب اشاره می کنیم:
مطلب اول:
لازمه این کلام؛ اعتقاد به تجسیم است، چون یهود با این کلمات، اعتقاد به تجسیم
داشتند، ولذا چنین اعضاء وجوارحی را برای خدا اثبات میکردند. ومحمد بن عبدالوهاب
با این کلام، اعتقاد خود به تجسیم را بیان کرده است و اعتقاد به آن را در مسأله
چهارم «علم عظیم» میداند. او این صفات را بدون تأویل و با حمل بر معانی لغوی اثبات
میکند، آیا وجود اعضاء و جوارح، خدا را شبیه به مخلوقات نمیکند؟ در حالیکه قرآن
میفرماید: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[61] هیچ چیزی مثل او نیست. آیا اثبات اعضاء
و جوارح برای ذات حقتعالی او را محتاج به این اعضاء نمیکند؟ آیا اثبات صفات با این
روش، خدا را محدود نمیکند؟
در اینجا سؤالی از او داریم که خدای او چند انگشت دارد؟ در این روایتی که در کتاب
التوحید نقل کرده شش انگشت، برای معبودش شمرده، ولی در روایتی که در صحیح بخاری
آمده، پنج انگشت برای او میشمرد.[62]
محمد بن عبدالوهاب ادعا دارد قرآن بر تقریر کلمات حبر یهودی نازل شد؛ آیا قرآن خالی
از آیات توحیدی بود که بر طبق توحیدی که خاخام یهودی میگوید، نازل شده است؟
مطلب دوم:
اولا: پیامبر(ص) و قرآن، کلام یهودی را تأیید نکردند بلکه فرمود:«ما قدروا الله حق
قدره» یعنی آنها خدا را آنچنان که شایسته است نشناختهاند.
ثانیا: در جمله « فضحك النبي صلى الله عليه وسلم حتى بدت نواجذه - تصديقا لقول
الحبر » اینکه خنده پیامبر(ص) برای تأیید حبر باشد، فهم راوی از خنده پیامبر(ص)
بوده نه اینکه پیامبر(ص) خودشان فرموده باشند، برای تصدیق خندیدم. چنانکه همین
روایت از طرق دیگر نیز نقل شده و در آنها اثری از این جمله نیست.[63] وممکن است
خنده پیامبر(ص) به خاطر استغراب و تعجب از تشبیه و تجسیم یهودی بوده باشد.
ثالثا: نشانه عدم تأیید حرف حبر، توسط پیامبر و قرآن، در آیه آمده است، آنجا که خدا
را منزه از شرک آنها میداند. «سبحان الله عما یشرکون».
رابعا: در روایات اهل سنت نیز وارد شده که وقتی یهود در مورد صفات پروردگار حرفهای
نادرستی زدند، این آیه در رد آنها نازل شد «عن سعيد بن جبير رضي الله عنه قال:
تكلمت اليهود في صفة الرب فقالوا ما لم يعلموه، و ما لم يروا فأنزل الله: وَ ما
قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه»[64]
پس نمیتوان گفت که خدا و رسولش اعتقاد و کلمات حبر را تأیید کرد. واعتقاد ابن
عبدالوهاب مبنی بر اینکه قرآن بر تقریر توحید یهودی نازل شده است، باطل میباشد.
مؤلف در مسائل بعدی نیز، فوقیت را برای خدا اثبات میکند، با این بیان که «کرسی
بزرگتر از آسمان است ، وآب بر بالای کرسی، وعرش بر بالای آب، و خدا بالای عرش قرار
دارد.»[65] که لازمهاش تجسیم ومحدودیت و مکان داشتن وجهت داشتن خداست. آیا این
کلماتی که نویسنده آن را ملاک برای توحیدش قرار داده، با آیات متعدد قرآن مخالف
نیست؟ در اینجا به برخی از این آیات اشاره میکنیم:
«هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»[66]- «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ
هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ
لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا»[67] - «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ
وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ
عَلِيمٌ»[68]
آیا این مسائلی که محمد بن عبد الوهاب گفته، با این آیات و آیات مثل اینها که خدا
را از محدودیت و جسمانیت بریء میدانند مخالف نیست؟
9- اثبات صفات بشری برای خدا
در ادامه باب(66)، حدیثی را از مسلم نقل میکند، که در آن دست چپ (شمال) برای خدا
اثبات کرده است: «ولمسلم عن ابن عمر مرفوعا: "يطوي الله السماوات يوم القيامة، ثم
يأخذهن بيده اليمنى، ثم يقول: أنا الملك أين الجبارون؟ أين المتكبرون؟ ثم يطوي
الأرضين السبع، ثم يأخذهن بشماله، ثم يقول: أنا الملك، أين الجبارون؟ أين
المتكبرون؟»[69] وبعد از ذکر این روایت، در مسأله ششم ذیل آن، نویسنده تصریح میکند
که خدا دست چپ هم دارد.
گذشته از اینکه معنای «ید» برای خدا؛ قدرت و نعمت است.[70] و لازمهی اثبات ید
محسوس برای خدا؛ قول به تجسیم است، در اینجا میگوییم آنچه از طریق قرآن؛ برای خدا
ثابت شده «یمین» است نه «شمال». و «شمال» را صفت خدا دانستن بر خلاف قرآن و برخلاف
عقیده سلف است، چون با مراجعه به کتب سلف، در مییابیم که همه آنها طبق حدیث صحیحی
که نقل کردهاند، معتقد بودند که «کلتا یدیه یمین» هر دو دست برای خدا یمین است .
واز به کار بردن صفت «شمال» برای خدا اباء داشتند. در التوحید ابن خزیمه آمده است
:«طبق آنچه که از پیامبر(ص) به ما رسیده میگوییم؛ « كلتا يديه يمين» و شمال در خدا
نیست.»[71] وهمین مطلب در کتاب العقیده احمد بن حنبل نیز آمده است.[72] ودر طبقات
الحنابله از احمد بن حنبل نقل کرده که گفت:« وكما صح الخبر عن رسول الله صلى الله
عليه وسلم ؛ أنه قال: «وكلتا يديه يَمِين»، الإيمان بذلك ، فمن لم يؤمن بذلك ،
ويعلم أنَّ ذلك حق كما قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ؛ فهو مُكَذِّبٌ برسول
الله صلى الله عليه وسلم»[73] خبر«کلتا یدیه یمین» از پیامبر(ص) صحیح است، و هرکس
با علم به آن، به آن ایمان نیاورد، پیامبر(ص) را تکذیب کرده است.
ولی محمد بن عبدالوهاب با صرف نظر از آیات قرآن و روایت نبوی و سیره سلف، صفت شمال
را برای خدا جایز میداند.
حتی برخی ازشارحان کتاب التوحید نیز از این جرأت مؤلف، پرهیز داشته، آن را مردود می
دانند. مثلا ابن عثیمین مینویسد:«در این روایت اختلاف است و برخی کلمه «شمال» را
ساقط کردهاند، ودر مورد آنهایی که این کلمه را داخل روایت ذکر کردهاند، حکم به
شذوذ شده- یعنی روایتی که این کلمه در آن است شاذ می باشد.- وبرخی گفتهاند این
کلمه از تصرفات راوی است. وجود این کلمه برخلاف روایات موثق است و در خبر صحیح مسلم
ثابت شده که پیامبر(ص) فرمودند:« المقسطون على منابر من نور على يمين الرحمن، وكلتا
يديه يمين»[74] عادلان بر منابری در راست خدا قرار میگیرند، و دودست خدا یمین
است.»[75]
آیا میتوان با روایت شاذی که در مقابلش؛ آیات قرآن و روایات صحیح و عمل سلف هست،
صفتی را برای خدا اثبات کرد؟ آیا این عمل بر خلاف آیات قرآن نیست که فقط صفت «یمین»
را برای خدا اثبات کرده[76] و از«شمال» چیزی نفرموده است؟
نتیجه : ادعایی که وهابیها در مورد کتاب التوحید ابن عبدالوهاب دارند، مبنی بر
اینکه این کتاب بر اساس قرآن و سنت است، ادعایی باطل میباشد؛ و مطالب این کتاب در
موارد زیادی با آیات در تضاد هستند که تنها به برخی ازآنها اشاره کردیم؛ وصحیح نیست
که مسلمانی اعتقاد خود را بر اساس این کتاب که مخالف قرآن است قرار دهد. وتوحیدی که
وهابیت ادعا دارند و با آن مسلمین را مشرک مینامند؛ با توحید قرآنی مخالف است.
منابع :
۱. نهج البلاغة، تعليق: محمد عبده
۲. الإصابة في تمييز الصحابة، ابن حجر العسقلاني، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود
وعلى محمد معوض، دار الكتب العلمية، بيروت،چاپ اول، 1415ق
۳. إعانة المستفيد بشرح كتاب التوحيد، صالح بن فوزان بن عبد الله الفوزان،
مؤسسة الرسالة، چاپ سوم، 1423ق
۴. تاریخ العربیه السعودیه، الیکسی فاسیلییف، شرکة المطبوعات، بیروت، 1995م
۵. تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم عبدالرحمن بن محمد، مكتبة نزار مصطفى
الباز - عربستان سعودى، چاپ سوم، 1419ق
۶. تيسير العزيز الحميد في شرح كتاب التوحيد الذى هو حق الله على العبيد،
سليمان بن عبد الله بن محمد بن عبد الوهاب تحقیق: زهير الشاويش، المكتب
الاسلامي، بيروت، چاپ اول، 1423ق
۷. الدر المنثور فى تفسير المأثور، سيوطى جلال الدين، كتابخانه آية الله مرعشى
نجفى - قم، 1404ق
۸. دفع شبه التشبيه بأكف التنزيه، عبد الرحمن بن جوزى حنبلى، تحقیق: حسن سقاف،
دار الإمام النووي - عمان، چاپ: چهارم، 1421ق
۹. زيارة القبور والاستنجاد بالمقبور، محمد ابن تيمية، دار طيبة، الرياض
۱۰. صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، تحقیق:محمد زهير بن ناصر الناصر، دار
طوق النجاة ، چاپ اول، 1422هـ
۱۱. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری، دارالجیل ، بیروت
۱۲. طبقات الحنابلة، أبو الحسين ابن أبي يعلى، محمد بن محمد ، المحقق: محمد
حامد الفقي، دار المعرفة – بيروت
۱۳. العقيدة ، أحمد بن محمد بن حنبل الشيباني ، دار قتيبة ، دمشق، تحقيق: عبد
العزيزالسيروان، چاپ اول ، 1408ق
۱۴. عنایة العلماء بکتاب التوحید، عبدالله بن عثمان الشایع، دارطیبه، ریاض، چاپ
اول، 1421ق
۱۵. فصل الخطاب من كتاب الله و حديث الرسول و كلام العلماء في مذهب ابن عبد
الوهاب، سليمان بن عبد الوهاب، بیجا، چاپ چهارم
۱۶. الفصل في الملل و الأهواء و النحل، ابن حزم اندلسى، دار الكتب العلمية -
بيروت، چاپ اول، 1416ق
۱۷. القول المفيد على كتاب التوحيد، محمد بن صالح بن محمد العثيمين، دار ابن
الجوزي، المملكة السعودية، چاپ دوم،1424ق
۱۸. کتاب التوحید، محمد بن عبدالوهاب، تحقیق:عبد العزيز بن عبد الرحمن السعيد،
جامعة الأمام محمد بن سعود، الرياض
۱۹. كتاب الأم، الإمام الشافعي، دار الفكر، بیروت، چاپ دوم، 1403ق
۲۰. كتاب التوحيد ، محمد بن إسحاق بن خزيمة ، تحقیق: عبد العزيز بن إبراهيم
الشهوان، مكتبة الرشد، الرياض، چاپ پنجم، 1414ق
۲۱. مسند أحمد بن حنبل، أحمد بن محمد بن حنبل، تحقیق: أبو المعاطي النوري، عالم
الكتب، بيروت، چاپ اول، 1419ق
۲۲. وهابیگری، حامد الگار، ترجمه: احمد نمایی، آستان قدس رضوی، 1387ش
پی نوشت:
[1] - وهابیگری، ص22
[2] - فصل الخطاب، ص13
[3] - تاریخ العربیه السعودیه، ص88
[4] - تيسير العزيز الحميد في شرح كتاب التوحيد الذى هو حق الله على العبيد، ص12
[5] - إعانة المستفيد بشرح كتاب التوحيد، صالح بن فوزان بن عبد الله الفوزان، ج1
ص16
[6] - عنایة العلماء بکتاب التوحید، ص36
[7]- همان ص37
[8] - کتاب التوحید، ص8
[9] - سبأ 28
[10] - انبیاء 107
[11] - فرقان 1
[12] - مائده 67
[13] - بقره 159
[14] - احزاب 36
[15] - جن 23
[16] - اعراف 156
[17] - زمر 53
[18] - کتاب التوحید، ص10
[19] - کتاب التوحید، ص12
[20] - اعراف 43
[21] - نحل 32
[22] - نحل 106- «هر كس پس از ايمان آوردنش به خدا كافر شود [به عذاب خدا گرفتار
آيد] مگر كسى كه به كفر مجبور شده [امّا] دلش مطمئن به ايمان است، ولى آنان كه سينه
براى پذيرفتن كفر گشادهاند، خشمى سخت از سوى خدا بر آنان است و آنان را عذابى بزرگ
خواهد بود»
[23] - تفسير القرآن العظيم(ابنابىحاتم)، ابن ابى حاتم عبدالرحمن بن محمد، مكتبة
نزار مصطفى الباز - عربستان سعودى، چاپ سوم، 1419 ق، ج7 ص23.3- و الدر المنثور فى
تفسير المأثور، سيوطى جلال الدين، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى - قم، 1404 ق، ج4
ص132
[24] - آل عمران 28- افراد باايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست
خود انتخاب كنند و هر كس چنين كند، هيچ رابطهاى با خدا ندارد (و پيوند او بكلّى از
خدا گسسته مىشود) مگر اينكه از آنها بترسید و بپرهيزيد (و به خاطر هدفهاى مهمترى
تقيّه كنيد). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، بر حذر مىدارد و بازگشت (شما) به
سوى خداست»
[25] - الدر المنثور، ج2 ص16 و...
[26] - صحیح بخاری، ج8 ص31 – کتاب الادب، باب المداراه مع الناس
[27] - غافر 28- «و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مىداشت گفت: «آيا
مىخواهيد مردى را بكشيد بخاطر اينكه مىگويد: پروردگار من «اللَّه» است، در حالى
كه دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش
دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راستگو باشد، (لا اقل) بعضى از عذابهايى را كه وعده
مىدهد به شما خواهد رسيد خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت
نمىكند»
[28] - غافر 45
[29] - یونس 106
[30] - یونس 106
[31] - انعام 71
[32] - مائده 76
[33] - نساء 64
[34] - زيارة القبور والاستنجاد بالمقبور، ص24 و35
[35] - قصص 15
[36] - صحیح البخاری، ج2ص123
[37] - کتاب التوحید، ص109
[38] - التین، 1-3
[39] - اللیل، 1-2
[40] - الفجر، 1-4
[41] - الطور، 1-6
[42] - آل عمران 18
[43] - اعراف 28
[44] - حجر 72
[45] - صحيح مسلم: ج3ص 94، كتاب الزكاة- باب أفضل الصدقة.
[46] - صحيح مسلم: ج1 ص32،کتاب الایمان، باب الصلوات التی هی احد ارکان الإسلام.
[47] - در این روایت «واو» برای قسم است نه برای عطف، چون اگر برای عطف باشد باید
«ابوه» میفرمود.
[48] - مسند احمد، ج5 ص225
[49] - نهج البلاغة، تعليق: محمد عبده، خطبه شماره 24 و56 و 89 و 166 و نامه شماره
6 و9
[50] - كتاب الأم، ج6 ص162
[51] - التوحید، ص122
[52] - آل عمران، 33
[53] - الفصل في الملل و الأهواء و النحل، ج2ص288
[54] - بقره 178
[55] - نور 32
[56] - صحیح بخاری، ج3 ص143 (کتاب العتق)
[57] - الاصابه، ج4 ص316
[58] - النساء 59
[59] - زمر، 67 - و خدا را آن گونه كه سزاوار اوست نشناختند، در حالى كه زمين در
روز قيامت يكسره در قبضه قدرت اوست، و آسمانها هم درهم پيچيده به دست اوست منزّه و
برتر است از آنچه با او شريك مىگيرن
[60] - کتاب التوحید، ص148
[61] - شوری 11
[62] - صحيح البخاري، ج6 ص126 (کتاب تفسیر القرآن-باب قوله «ماقدروا الله..»
[63] - مثلا در مسند احمد، ج1 ص378، ح 3590
[64] - تفسير القرآن العظيم(ابنابىحاتم)، ج10، ص: 3255
[65] - کتاب التوحید، ص151، باب 66، مسأله 14-16
[66] - حدید، 4
[67] - مجادله، 7
[68] - بقره، 115
[69] - کتاب التوحید، ص148
[70] - دفع شبه التشبيه بأكف التنزيه، عبد الرحمن بن جوزى، ص115
[71] - توحید ابن خزیمه ص193
[72] - العقيدة، أحمد بن حنبل ، ص104
[73] - طبقات الحنابلة، ج1 ص313
[74] - صحیح مسلم، ج6 ص7
[75] - القول المفيد على كتاب التوحيد، محمد بن صالح بن محمد العثيمين، ج2 ص535
[76] - زمر 67.
منبع: پایگاه پژوهشی تخصصی
وهابیت شناسی (alwahabiyah.com)