مقدمه
تمدن اسلامى پس از گذر از دوران طلايى خود، در سراشيبى افول فرو غلطيد و همواره
رو به پستى نهاد. در اين سير نزولى، انديشمندانى آمدند تا نداى دين را برآورند
و امت اسلامى را از اين مصيبت بزرگ نجات دهند. كسانى كه در سوگ مرگ تمدن اسلامى
ناله سر دادند بسيارند، اما همه را مىتوان در دو گروه عمده طبقهبندى كرد؛
نخست آنها كه كوشيدند با وامگيرى از تمدن غربى و محصولات دانش و انديشه بشرى،
به احياى تفكر دينى بپردازند، اما راهى را در پيش نگرفتند كه آنها را به سرمنزل
مقصود برساند؛ زيرا حقيقت فكر دينى را به خوبى نشناختند و با شفقت و تعصب بر
دين، به گمان خود در احياى تفكر دينى، تلاش كردند، و گروه ديگر كه استاد مطهرى
نيز در اين گروه بود كوشيدند تا با تفكر دينى، روح و حيات در كالبد به مردم
بدهند. استاد مطهرى با ژرفنگرى دينشناسانه و تفكر خلاق و قوى خود، مكتبى را
پايهگذارى كرد كه احياى دينى جامعه و تحقق حيات معنوى را در صدر اهداف خود
داشت.
ماهيت تفكر دينى
تفكر دو گونه است؛ يا بر پايه امور دنيايى و براى جلب منافع اين جهانى است و يا
بر پايه امور معنوى و براى شناخت و كشف حقيقت است.
تفكر دينى آنگاه رخ مىدهد كه انسان حداقل براى لحظهاى خود را از محدوديت در
حواس مادى و هوسهاى عادى رها مىبيند و نداى حقيقت را مىشنود. در تفكر دينى،
حقايق هستى از حجاب غفلت و نادانى بيرون مىآيد. طنين نداى حق، حركتى را پديد
مىآورد كه استاد مطهرى آن را چنين بيان مىكنند: «تفكر دينى، از بسائط، مركبات
ساختن و از مفردات، قضايا ساختن و از قضايا، قياسات تشكيل دادن و نتيجه گرفتن
است.»(2)
فكر، نوعى حركت باطنى است و محور اصلى بحث در سير باطنى
سه چيز است: متحرك، مسافت و هدف.
[بر اين اساس] سير باطنى سه گونه است:
«1ـ اين كه اين سه امر، جداى از يكديگر باشد؛ مثلاً در جايى كه انسان درباره
نظم جهان براى پى بردن به توحيد خالق مىانديشد، «روح انديشمند» او متحرك، «نظم
جهان» مسافت و «پى بردن به توحيد خالق» هدف است؛ يعنى او نظم جهان را بررسى
مىكند و به اين مقصد مىرسد كه خالق خداى يكتاست. هر متحرك، محركى را طلب
مىكند و محرك كل، خداى واحد است...
2ـ اين كه متحرك و مسافت يكى و هدف، جدا باشد مانند انسانى كه در راه معرفت
نفس، تلاش و كوشش مىكند و از راه خودشناسى، به خداشناسى مىرسد... در اين
صورت، متحرك و مسافت، خود نفس و هدف، رسيدن به توحيد خداست.
3ـ اين كه نفس از راه بررسى عميق، هدف را از راه خود هدف مىشناسد و مسافت و
هدف يكى مىشود، مانند كسانى كه بر اساس «برهان صديقين»، با تأمل در حقيقت هستى
پى مىبرند كه حقيقت هستى، خداست؛ چنان كه اميرالمؤمنين على7 در دعاى «صباح» به
خداى سبحان عرض مىكند «يَا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ». در اين قسم از
انديشه و حركت، مسافت و هدف يكى و متحرك، جداست؛ يعنى روح متحرك و انديشمند در
خود خدا نظر مىكند و از خود خدا پى به وجود او مىبرد.»(3)
در هر سه گونه تفكر، محرك و راهنما خداوند است. اگر به
نخستين و عامترين تعبير جان ديويى از تفكر دقت كنيم، اين واقعيت بهتر معلوم
مىشود؛ او مىنويسد:
«در وهله اول، فكر عبارت است از آنچه در ذهن مىآيد. در اينجا فكر به معناى
آگاهى از آنچه به ذهن مىآيد است»(4)
در اين عبارت، در گام اول، انسان منفعل است: «آنچه به
ذهن مىآيد» نداى حق است؛ چنان كه خداوند متعال در قرآن كريم فرمود «عَلَّمَ
الإِْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ(5)؛ خداوند به انسان، آنچه را كه مىدانست
آموخت.»
اما گاهى انسان نداى حق را در صفا و خلوصش درك مىكند و
گاهى آلودگيهاى نفس انسان، حجاب آن شده و پيام شيطان را در آن مىشنود و گاهى
حجابهاى جهل يا هوس زياد نيست و انسان، الهام الهى را با كجشنوى و دو بينى
دريافت مىكند.
در صورت اول، تفكر دينى پديد مىآيد، اما در صورت دوم،
تفكر، تفكر دنيايى است؛ هر چند مضامين و ظواهر دينى داشته باشد. و در صورت سوم،
انديشههاى معنوى نادرست و ناتمامى كه نياز به اصلاح و ارشاد دارد، رخ
مىنمايد. شهيد مطهرى؛، در زمانى به تبليغ و ترويج تفكر دينى پرداخت كه از سويى
تفكر مادى ترويج مىشد و از ديگر سو، شكل ناتمام تفكر دينى در تلاش بود تا
انديشه دينى را احيا كند؛ يعنى تفكراتى از نوع دوم و نوع سوم كه چه بسا با
انگيزههاى خوب، ولى آگاهىهاى نادرست نوع اخير تفكر دينى را پديد آورده بود و
مىخواست با محصولات دانش و انديشه بشرى، انديشه دينى را احيا كند. استاد در
آثار متعدد خود كوشيد تا تفكر دنيايى، جهانبينى مادى، شناخت حس محض و
انديشههاى برآمده از آن را به نقد و چالش بكشند.
كاركرد تفكر دينى
تفكر دينى، جان و جامعه انسانى را زنده مىكند و به عاليترين نوع حيات
مىرساند.
امام حسن مجتبى7 فرمودهاند: «التفكر حياة قلب البصير(6)؛ انديشه، زندگى جان
بيناست.» امام على7 فرمودند: «لا حياة الا بالدين(7)؛ زندگى نيست مگر با دين.»
و نيز فرمودند:«التوحيدحياةُالنفس»(8)
تفكر همان است كه خدا و رسول9 او مردم را به آن فرا
مىخوانند تا آنها را زنده كنند. چنان كه در قرآن، هدف خداوند و پيامبر9، زنده
كردن مردم معرفى شده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ
وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ، اى كسانى كه ايمان آوردهايد،
خدا و رسول را اجابت كنيد وقتى شما را فرا مىخوانند تا زنده كنند.»
هم از اين رو در دين اسلام بر تفكر بسيار تأكيد شده
است؛ تا آنجا كه امام رضا7 مىفرمايند: «لَيْسَ الْعِبادَه كَثْرةُ الصلوةِ و
الصومِ، انّما العبادَةُ التَّفَكُّرُ فِى أمْرِاللّه؛(9) عبادت، در زيادى نماز
و روزه نيست؛ بلكه در انديشه براى معرفت خداوند است.» نيز روايات بسيارى كه
لحظهاى تفكر را از عبادت ساليان برتر معرفى مىكند.
قرآن مجيد، هدف از خلقت انسان را عبادت و بندگى
مىداند.(10) ولى عبادت، هدف متوسط آفرينش انسان است و هدف نهايى، رسيدن به
معرفت و يقين است كه با تفكر و دريافت انوار هدايت الهى حاصل مىشود و قرآن
مجيد در اين باره فرموده است «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ
الْيَقِينُ(11)؛ عبادت و بندگى پروردگارت را به جاى آور تا به اوج معرفت و يقين
برسى.»
بنابراين، خداوند انسان را آفريد؛ به گونهاى كه از درجات پايين حيات، يعنى
زندگى مادى و دنيايى به بالاترين و نابترين مراتب زندگى يعنى حيات معنوى و الهى
برسد و در مقام قرب خداوند، حيات ابدى پيدا كند و سير اين مراحل تنها با تفكر
ممكن است؛ چون تفكر، انسان را زنده مىكند و به حضرت حى قيوم ابدى مىپيوندد.
مفهومشناسى احيا
واژه «احيا» از ماده «حى» و بر وزن «افعال» است و معناى زنده كردن مىدهد. يعنى
چيزى كه زنده است، چيز ديگرى را كه مرده است، زندگى مىبخشد. اما زنده بودن و
زندگى به چه معناست؟ بىترديد اين لغت، دايره مفهومى گستردهاى دارد كه از حيات
گياهى مبتنى بر عوامل فيزيولوژيكى تا حيات الهى را كه يكى از صفات خداوند است،
شامل مىشود. هم از اين رو استاد معتقدند:
«بسيارى از مسائل مربوط به حيات و زندگى هنوز براى بشر مجهول است. ما اين مقدار
مىتوانيم بفهميم كه حيات و زندگى يك نورى است كه از افق عاليتر و بالاترى بر
ماده تاريك ظلمانى مىتابد»(12)
مىتوان شاخصهايى را جستجو كرد كه مفهوم حيات در همه
مصداقهايش، آن شاخصها را دارا باشد. علامه طباطبايى حيات را عبارت از منشايى
مىدانند كه قدرت حركت و اعمال ويژهاى را در موجود پديد مىآورد و در انسان،
حيوانات و گياهان، به فراخور حالشان وجود دارد.(13) اما حيات در انسان از سطوح
مختلفى تشكيل مىشود. زمانى، حيات انسان چيزى بيش از حيات حيوانى نيست، و گاهى
ديگر استعدادهاى انسانى، خود را آشكار نموده و رو به شكوفايى مىرود و اين حيات
انسانى است. استعدادهاى انسان در بعد بينش و گرايش، او را از سطح حيوانى به
مقام حيات الهى مىكشد و گام به گام او را در راه اوج گرفتن به پيش مىبرد.
«حيات، نحوه خاص از هستى است كه مبدأ ظهور علم و قدرت
شده و عامل هماهنگكننده «انديشه علمى» و «انگيزه عملى» است و به طورى كه
انديشه علمى بر انگيزه عملى اشراف و نظارت داشته و انگيزه عملى تحت هدايت
انديشه علمى به صورت كوشش عينى ظهور مىيابد.
«هر اندازه حيات قويتر باشد، موجب شكوه انديشه علمى و قدرت انگيزه علمى خواهد
بود و هر اندازه انديشه و انگيزه نيرومندتر باشد، كاشف كمال حيات و شدت آن
است.»(14)
برترين مرتبه حيات انسان با تفكر توحيدى تحقق مىيابد؛
تفكرى كه انديشه و انگيزه انسان را در توحيد خالص مىكند؛ «هنگامى كه انسان،
معارف توحيدى را فرا گيرد و از انديشهاى استوار در آن برخوردار شد، حقيقت حيات
در جانش نقش مىبندد و آن حيات بىپايانى است كه براى بعضى سعادت هميشگى و براى
برخى ديگر، شقاوت پيوسته به دنبال دارد»(15) استاد در كتاب «ولاءها و ولايتها»،
حيات معنوى را كه زاده تفكر معنوى است، چنين معرفى مىكنند «انسان در باطن حيات
ظاهرى حيوانى خود يك حيات معنوى دارد. حيات معنوى انسان كه استعدادش در همه
افراد هست، از نظر رشد و كمال، از اعمال و اهدافش سرچشمه مىگيرد. كمال و سعادت
انسان و همچنين سقوط و شقاوت او وابسته به حيات معنوى اوست كه وابسته به اعمال
و نيات و اهداف او و به اين كه با مركب اعمال خود به سوى چه هدف و مقصدى پيش
مىرود.»(16) بنابراين، اين تفكر اساس حيات حقيقى انسان در بعد فردى و اجتماعى
است. تفكر، هم ساحت معرفتى انسان را رشد مىدهد؛ چنان كه امام على7 فرمودند:
«اَلْفِكْرُ جَلاءُ الْعُقُول؛(17) فكر، عقلها را صفا مىدهد.» نيز فرمودند
«اَلْفِكْرُ يُفيدُ الْحِكْمَةَ؛(18) انديشه، حكمت به بار مىآورد.» و هم در
بعد عملى موجب هدايت انگيزه و گرايش انسان مىشود «التَّفَكُّرُ يَدْعُو اِلَى
الْبِرِّ وَ الْعَمَل بِه؛(19) انديشيدن، به سوى نيكى و انجام آن فرا
مىخواند.»
بنابراين، تفكر دينى ـ كه در مقابل تفكر شيطانى و
دنيايى (نكرا) قرار دارد ـ موجب شكوه و صفاى انديشه و هدايت و خلوص انگيزه
مىگردد. و اين دو، كاشف از اين حقيقتند كه با تفكر دينى، انسان به حيات الهى
زنده مىشود.
استعداد انسان براى
حياتى ديگر
استاد مطهرى در كتاب انسان و ايمان به مقايسه انسان و حيوان در زمينه بينش و
گرايش مىپردازد و چهار تفاوت عمده را مىشمارد:
«آگاهى حيوان از جهان تنها به وسيله حواس ظاهر است؛ از اين رو سطحى و ظاهرى
است، به درون روابط درونى اشيا نفوذ نمىكند؛ ثانيا فردى و جزئى است، از كليت و
عموميت برخوردار نيست؛ ثالثا منطقهاى است، محدود به محيط زيست حيوان است و به
خارج محيط زيست او راه پيدا نمىكند؛ رابعا حالى است، يعنى بسته به زمان حال
است، از گذشته و آينده بريده است. ... سطح خواستهها و مطلوبهاى حيوان، مانع
شعاع شناخت و آگاهىاش از جهان و حداكثر به جفت و فرزندش.»(20)
استاد معتقدند انسان در شناختها و خواستهها، هر چهار
ويژگى حيوان را پشت سر نهاده و از آنها برترى يافته است: «آگاهى انسان و شناخت
او، از ظواهر اشيا و پديدهها عبور مىكند و تا درون ذات و ماهيت آنها و روابط
و وابستگيهاى آنها و ضرورتهاى حاكم بر آنها نفوذ مىنمايد. آگاهى انسان نه در
محدوده منطقه و مكان زندانى مىماند و نه زنجيره زمان آن را در قيد و بند نگه
مىدارد؛ هم مكان را در مىنوردد و هم زمان را. از اين رو، هم به ماوراى محيط
زيست خويش آگاهى پيدا مىكند، تا آنجا كه دست به شناخت كرات ديگر مىيازد و هم
بر گذشته و آينده خويش وقوف مىيابد، تاريخ گذشته خويش و جهان، يعنى تاريخ زمين
و آسمان، كوهها، درياها، گياهان و جانداران ديگر را كشف مىكند و درباره افقهاى
دوردست مىانديشد. بالاتر اين كه انسان، انديشه خويش را درباره بىنهايتها و
جاودانگيها به جولان مىآورد و به برخى بىنهايتها و جاودانگيها شناخت پيدا
مىكند. آدمى از شناخت فرديت و جزئيت پا فرا مىنهد، قوانين كلى و حقايق عمومى
و فراگيرنده جهان را كشف مىكند و به اين وسيله، تسلط خويش را بر طبيعت مستقر
مىسازد.
«انسان از نظر خواستهها و مطلوبها نيز مىتواند سطح
والايى داشته باشد. انسان موجودى است ارزشجو، آرمان خواه و كمال مطلوب خواه؛
آرمانهايى را جستجو مىكند كه مادى و از نوع سود نيست؛ آرمانهايى كه تنها به
خودش و حداكثر همسر و فرزندش اختصاص ندارد،... گرايشهاى والا و معنوى و فوق
حيوانى انسان آنگاه كه پايه و زيربناى اعتقادى و فكرى پيدا كند، نام «ايمان» به
خود مىگيرد.
پس نتيجه مىگيريم كه تفاوت عمده و اساسى انسان با
جانداران ديگر كه ملاك «انسانيت اوست و انسانيت وابسته به آن است، علم و ايمان
است.»(21)
همانطور كه خوانديم، استاد مطهرى شاخصهاى حيات انسانى را با دقت تبيين نموده و
افق حيات انسانى را در منظر روشنى قرار مىدهند.
پس از تبيين تفاوتهاى حيات حيوانى و انسانى كه استاد به
طور مينياتورى و با دقت، ظرايف آن را ترسيم نمودند، اين مسأله پيش مىآيد كه
انسان هم از حيات حيوانى برخوردار است و هم از حيات ويژه انسانى؛ اينها چه
نسبتى با هم دارند و چگونه در وجود انسان جمع مىشوند؟
«حقيقت اين است كه سير تكاملى انسان از حيوانيت آغاز مىشود و به سوى انسانيت
كمال مىيابد. ... انسان در آغاز وجود خويش جسمى مادى است، با حركت تكاملى
جوهرى تبديل به روح يا جوهر روحانى مىشود. «روح انسان» در دامن جسم او زاييده
مىشود و تكامل مىيابد و به استقلال مىرسد. حيوانيت انسان نيز به منزله لانه
و آشيانهاى است كه انسانيت او در او «رشد» مىيابد و متكامل مىشود. همانطور
كه خاصيت تكامل است كه موجود متكامل به هر نسبت كه تكامل پيدا مىكند، مستقل و
قائم به ذات و حاكم و مؤثر بر محيط خود شود... يك فرد انسان تكامليافته، فردى
است كه بر محيط بيرونى و درونى خود تسلط نسبى دارد. فرد تكامل يافته وارسته از
محكوميت محيط بيرونى و درونى و وابسته به عقيده و ايمان...»(22)
به نظر استاد، حيات حيوانى مقدمهاى است كه زمينههاى
لازم براى احياى ديگر در آن فراهم مىشود و آن حيات معنوى است؛ حياتى كه در اثر
آن، قدرت و غلبه انسان افزايش مىيابد، يعنى در بُعد عملى ارتقا پيدا مىكند و
اين ارتقا در گرو ارتقاى بعد نظرى است و اين دو با هم در ايمان جمع مىشوند؛
زيرا ايمان و آگاهى راسخى است كه انسان را به جهت خاصى مىكشد؛ چنان كه استاد
در تبيين تفاوتهاى ميان علم كه آگاهى تنهاست و ايمان كه انگيزهساز و گرايش خيز
است، مىنويسند: «علم، به ما روشنايى و توانايى مىبخشد و ايمان، عشق و اميد و
گرمى؛ علم ابزار مىسازد و ايمان مقصد، علم سرعت مىدهد و ايمان جهت، علم
توانستن است و ايمان خوب دانستن؛ علم مىنماياند كه چه هست و ايمان الهام
مىبخشد كه چه بايد كرد»(23)
حيات انسانى زمانى تحقق مىيابد كه هم علم انسان توحيدى
و بالنده باشد و هم عمل او صالح و با انگيزه توحيدى. علمى كه تنها براى ماديات
و بهرهكشى از طبيعت و تمتع در حيات دنيايى باشد، نشانه حيات مادى و حيوانى، نه
حيات معنوى و انسانى. از اين رو استاد مىنويسند: «بدون شك، بعضى از علوم هدف
است؛ مثل معارف ربوبى و خداشناسى و آنچه از شؤون خداشناسى شمرده مىشود.»(24)
عبادتهاى ظاهرى هم كه از روى علم نباشد، نشانه حيات انسانى نيست. ايمان، هم علم
را بالنده مىكند وهم دست به دست، عمل صالح و با انگيزه توحيدى انسان را بالا
مىبرد. ايمان در هر دو شاخص حيات انسانى تأثيرگذار است و رشد ايمان در گرو
تفكر است.
تفكر دنيايى و تفكر
دينى
هر چه تفكر و قدرت تعقل و تدبير انسان قويتر شود، از حيوانيت فاصله مىگيرد.
«انسان، كارهاى تدبيرى خويش را با نيروى عقل و اراده انجام مىدهد، بر خلاف
كارهاى التذاذى كه به حكم احساس و ميل صورت مىگيرد... انسان، هر اندازه از
ناحيه عقل و اراده تكامل يافتهتر باشد، فعاليتهايش بيشتر تدبيرى است تا
التذاذى و هر اندازه به افق حيوانيت نزديكتر باشد، فعاليتهايش بيشتر التذاذى
است تا تدبيرى.»(25)
تدبير تفكر به بيان استاد اين است كه: «نيروى حسابگر
عقل، خير و كمال يا لذتى را در دوردست مىبيند و راه وصول به آن را كه احيانا
صعب العبور است كشف مىكند و طرحوصول به آنرا مىريزد»(26). اما اين تدبر و
تفكر براى انسان شدن كافى نيست؛ زيرا ظرفيت و استعدادهاى عظيم انسانى اگر با
ايمان و تفكر دينى هدايت نيابد، انسان به زندگى بدتر از حيوانات دچار مىشود.
«جنايت آميزترين فعاليتهاى بشرى احيانا با تدبيرها و تيزهوشيها و مآلانديشيها
و طرحريزيها و تئورىسازيها صورت مىگيرد... در اصطلاح اسلامى، نيروى تدبير
آنجا كه از گرايشهاى انسانى و ايمانى جدا مىشود و در خدمت اهداف مادى و حيوانى
قرار مىگيرد، «نكرا» و «شيطنت» ناميده شده است.»(27)
اما وقتى تفكر با گرايشهاى عالى انسان همراه مىشود،
انسان در راه شكوفايى استعدادهايش به درستى حركت مىكند. انديشه انسان در
جهانبينى دنيايى و مادى به حيوانات نزديكتر مىشود؛ زيرا ماوراى اين جهان را
نمىبيند، اما در جهانبينى الهى و تفكر دينى، انسانيت شكوفا مىگردد. «مادى،
واقعيت را در ماده، در آنچه جسم و جسمانى است، در آنچه به نحوى داراى طول و يا
طول و عرض يا طول و عرض و عمق است، در آنچه قابل اشاره حسى است، در آنچه محسوس
است، در آنچه محدود و نسبى است، محصور مىداند و به واقعيتى ماوراى اين
واقعيتها قائل نيست. اما الهى، واقعيت را در انحصار اين امور نمىداند؛ به
واقعيت غيرمادى و نامحسوس و مجرد از زمان و مكان و به واقعيت ثابت و جاودانه
مطلق نيز ايمان دارد.»(28)
استاد در بخش عمدهاى از آثار خود كوشيدند تا اسوههاى
برگزيده تفكر دينى و حياتيافتهگان حقيقى را معرفى كنند. هم از اينرو كتابهاى
متعددى را در زمينه سيره معصومين به رشته تحليل درآوردند كه در آنها زوايا و
ويژگيها و آثار حيات انسانى آن بزرگان تبيين شده است.(29)
تفكر دينى، جهانبينى الهى را در منظر انسان مىگشايد و عرصه عظيمى را براى
حيات معنوى فراهم مىكند؛ حياتى كه بر محور ايمان، اين ميوه گواراى شجره طيبه
تفكر دينى مىرويد. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ
مُوءْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً؛(30) كسى كه عمل نيك انجام دهد
به شرط ايمان داشتن، همانا او را به حياتى پاك زنده مىكنيم». هم از اينرو،
استاد در برنامههاى احياى دينى جامعه بر ايمان تأكيد بسيار داشتند؛ زيرا ايمان
است كه تفكر دينى را به حيات معنوى مىرساند.
آزادى در تفكر دينى
دين، براى ايجاد تفكر در انسان و انتخاب راه حق از ميان راههاى نادرست و باطل
آمده است؛ چنان كه استاد در كتاب «امدادهاى غيبى» مىنويسد: «تفاوت تفكر مادى و
تفكر الهى در همين جاست. از نظر يك فرد مادى، در حساب عالم هيچگونه تفاوتى ميان
راه حق و راه ناحق نيست؛ ولى از نظر انسان الهى، در حساب كلى جهان، ميان اين دو
تفاوت است؛ حقيقتى در كار است و به حمايت مردان راه حق بر مىخيزند.»(31)
اما اين تفكر بايد خودجوش و تربيتپذير بار بيايد، نه
با زور و تلقين و تقليد. «در قرآن كريم، ايمان را بر پايه تعقل و تفكر گذاشته
است. قرآن همواره مىخواهد كه مردم از انديشه به ايمان برسند.»(32)
با اجبار نمىتوان كسى را هدايت كرده و به بهشت برد. با اجبار نمىتوان كسى را
به احياى دينى رساند؛ «يك جملهاى است كه جزء آيةالكرسى و معروف است: «لا
إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ؛ در كار دين
اجبار وجود ندارد، راه حق از راه باطل آشكار است»؛ يعنى شما راه را روشن براى
مردم بيان كنيد كه حقيقت، خودش آشكار است. يعنى كسى را نبايد مجبور كرد به اين
كه دين اسلام اتخاذ كند.
آيه ديگر، آن آيه معروف است: «ادْعُ إِلى سَبِيلِ
رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي
هِيَ أَحْسَنُ؛(33) مردم را بخوان به سوى پروردگارت...» با چه؟ با زور؟ با
شمشير؟ نه، با حكمت، با منطق، با برهان و ديگر با موعظه نيك...»(34)
اما چرا در اسلام به جنگ نيز اشاره شده است؟ استاد در
كتاب «جهاد»، پاسخ اين پرسش را چنين مىدهند كه جهاد براى رفع سلطه ستمگران است
تا آزادى ترويج دين، آزادى تفكر و آزادى مردم در انتخاب حق به دست آيد.(35)
«ملتى را نمىشود به زور تحميل كرد. نمىتوانيم كسى را با زور به چيزى معتقد
كنيم و ايمان به چيزى را در دل او با زور به وجود بياوريم.»(36) «مسأله ايمان،
قطع نظر از اين كه آيا از حقوق انسانى است يا نه، خودش به طبع خودش زوربردار
نيست. فرضا ما بخواهيم با زور، ايمان به وجود بياوريم، خود ايمان با زور درست
شدنى نيست. ايمان يعنى اعتقاد به گرايش. ايمان يعنى مجذوب شدن به يك فكر و
پذيرفتن يك فكر. مجذوب شدن به يك فكر، دو ركن دارد؛ يك ركنش جنبه علمى مطلب است
كه فكر و عقل انسان بپذيرد، يك ركن ديگر، جنبه احساساتى آن است كه دل انسان
گرايش داشته باشد و هيچ كدامش در قلمرو زور نيست؛ نه جنبه فكرىاش و نه جنبه
احساسىاش. فكر، تابع منطق است. جنبه گرايش و احساساتى و محبتى همين جور
است.»(37)
شخص بايد با آگاهى كامل، حقيقت را بشناسد و بفهمد كه چه
مىخواهد. در اين صورت، به حيات معنوى احيا مىگردد. ايمان و حيات، هر چند كه
از حقوق مسلم انسانى است، اما هر كس بايد براى اين حقوق، حركت و قيام كند؛ هم
در درون و هم در جامعه؛ درون خود را به آگاهى آراسته كند و بيرون را از
ستمگرانى كه جهل و هوس را ترويج مىكنند و مردم را از حق ايمان و حيات معنوى و
تفكر پاك دينى محروم مىسازند، پيراسته مىسازد. اما بايد دقت داشت كه آگاهى بر
اساس منطق روشن و برهان واضح و درست باشد. در غير اين صورت، از اصيلترين حقايق،
با منطق نادرست و برهان ناتمام اثبات شود، مىتواند مخرب و تباهگر حيات و
انسانيت باشد؛ زيرا ممكن است بعدا ضعف منطق و برهان آن معلوم شود و تمام آن
حقايق زير سؤال برود و انسان به حيرت و ترديد و شك كه همانا مرگ معنوى است،
دچار شود.
استاد با اين كه آزادى تفكر را بىترديد مىپذيرند و به
روشنى نسبت آن را با فرضيه مقدس جهاد تعريف مىكنند، با دقت تمام كه استادى
ايشان را در مسائل فكرى نشان مىدهد، در كتاب «جمهورى اسلامى، ميان آزادى فكر و
عقيده فرق مىگذارند. و آزادى عقيده را بر نمىتابند؛ زيرا عقيده هم مىتواند
بر اساس تفكر پديد آيد و هم مىتواند از تعصبها ريشه بگيرد. عقيدهاى كه با
تفكر همراه است، قابل احترام بوده و از حق آزادى برخوردار مىباشد، اما عقايدى
كه بر اساس جهل، خرافات و تعصبات پديد آمده، ويرانگر انسان و حيات حقيقى اوست.
ايشان بين ملكه انگلستان و حضرت ابراهيم7 مقايسهاى مىكنند، از اين قرار كه
وقتى ملكه انگلستان به هندوستان رفت، پيش از رسيدن به كفشكن بتخانهاى، پاى خود
را برهنه كرد و گفت اينجا معبد است و براى بعضى مقدس و من به عقيده آنها احترام
مىگذارم؛ ولى حضرت ابراهيم7 بتها را شكست و آشكار و نهان مردم را از پرستش
بتها و گرايش و پذيرش آنها باز مىداشت؛(38) زيرا حضرت ابراهيم7، به راستى در
پى آزادسازى انسانها بود تا زمينه احياى دينى از طريق تفكر دينى و ايمان
برايشان فراهم شود؛ زيرا رسالت پيامبر9 اين است كه «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ
إِصْرَهُمْ وَ الأَْغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ؛ بندها و زنجيرههاى مردم
را كه بر آنها بسته شده، فرو ريزد».
آثار احياى دينى انسان
حيات معنوى، آثارى دارد كه به خوبى مىتوان با ديدن اين آثار، زندگان و مردگان
حقيقى را از هم باز شناخت. استاد، تحت عنوان «آثار و فوايد ايمان» كه ستون خيمه
حيات معنوى است، نشانههاى آن را بر شمردهاند.
«ايمان مذهبى، آثار نيك فراوان دارد؛ چه از نظر توليد
بهجت و انبساط، چه از نظر نيكو ساختن روابط اجتماعى و چه از نظر كاهش و رفع
ناراحتيهاى ضرورى كه لازمه ساختمان اين جهان است.
1ـ بهجت و انبساط: انسان با ايمان كه خود را در پيوند با معدن بىپايان حكمت،
عدالت و زيبايى، قدرت و شادمانى مىبيند، در حقيقت با عالمانى ديگر انس گرفته و
حياتى برتر از حيات خام مادى دارد. و آثار آن را مىبيند.
1ـ1ـ خوشبينى: «حالت فرد با ايمان در كشور هستى، مانند
حالت فردى است كه در كشورى زندگى مىكند كه قوانين و تشكيلات و نظامات آن كشور
را صحيح و عادلانه مىداند.»(39)
1ـ2ـ روشندلى: «همين كه انسان به حكم ايمان مذهبى، جهان
را به نور حق و حقيقت روشن ديده، اين روشنبينى، فضاى روح او را روشن مىكند و
در حكم چراغى مىگردد كه در درونش روشن شده باشد؛ بر خلاف يك فرد بىايمان كه
جهان در نظرش پوچ است، تاريك است، خالى از درك و بينش و روشنايى است. به همين
سبب، خانه دل خودش هم در اين تاريكخانه كه خودش فرض كرده تاريك و مظلم است»(40)
1ـ3ـ اميدوارى: «از نظر منطق مادى، جهان نسبت به مردمى
كه در راه صحيح و يا راه باطل، راه عدالت يا راه ظلم، راه درستى يا راه نادرستى
مىروند، بىطرف و بىتفاوت است؛ نتيجه كارشان بسته است به تنها يك چيز: «مقدار
تلاش» و بس... ولى در منطق فرد با ايمان، جهان نسبت به تلاش اين دو دسته بىطرف
و بىتفاوت نيست؛ عكسالعمل جهان در برابر اين دو نوع تلاش يكسان نيست، بلكه
دستگاه آفرينش، حامى مردمى است كه در راه حق و حقيقت و درستى و عدالت و
خيرخواهى تلاش مىكنند: «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ(41)؛ اگر خدا را
يارى مىكنيد (در راه حق گام برداريد) خداوند شما را يارى مىكند».
1ـ4ـ آرامش خاطر: انسان با ايمان، روشنبينى و روشندلى،
حيات بلند مرتبهاى را براى خود تصور مىكند و با اميدوارى به رسيدن به اين همه
سعادت و سرور، غرق آرامش و شادى مىشود.(42)
1ـ5ـ لذت معنوى: «انسان دو گونه لذت دارد: يك نوع،
لذتهايى است كه به يكى از حواس انسان تعلق دارد كه در اثر برقرارى نوعى ارتباط
ميان يك عضو از اعضا با يكى از مواد خارجى حاصل مىشود؛ مانند لذتى كه چشم از
راه ديدن و گوش از راه شنيدن و دهان از راه چشيدن و لامسه از راه تماس مىبرد؛
نوع ديگر، لذتهايى است كه [به] عمق روح و وجدان آدمى مربوط است و به هيچ عضو
خاص مربوط نيست... لذات معنوى از لذات مادى هم قويتر است و هم ديرپاتر. لذت
عبادت و پرستش خدا براى مردم عارف حقپرست از اين گونه است.»(43)
2ـ بهبود روابط اجتماعى: «انسان مانند برخى از جانداران
ديگر، اجتماعى آفريده شده است. زندگى سالم اجتماعى آن است كه افراد، ارزشهاى
اخلاقى را محترم بشمارند، با يكديگر مانند اعضاى يك پيكر، متحد و متفق باشند.
آن چيزى كه بيش از هر چيز حق را محترم، عدالت را مقدس، دلها را به يكديگر
مهربان و اعتماد متقابل را ميان افراد برقرار مىسازد، تقوا و عفاف را تا عمق
وجدان آدمى نفوذ مىدهد، به ارزشهاى اخلاقى اعتبار مىبخشد، شجاعت مقابله با
سيستم ايجاد مىكند و همه افراد را مانند اعضاى يك پيكر به هم پيوند مىدهد و
متحد مىكند، ايمان مذهبى است.»
3ـ كاهش ناراحتىها: «ايمان مذهبى در انسان نيروى مقاومت مىآفريند و تلخيها را
شيرين مىگرداند... از نظر روانشناسان، مسلم و قطعى است كه اكثر بيماريهاى
روانى كه ناشى از ناراحتيهاى روحى و تلخيهاى زندگى است، در ميان افراد غيرمذهبى
ديده مىشود. افراد مذهبى به هر نسبتى كه ايمان قوى و محكم داشته باشند، از اين
بيماريها مصونترند.»(44)
آثار ايمان و حيات معنوى در پرتو آن زمانى به شايستگى
تحقق مىيابد كه به ايمان مذهبى با تفكر دينى درست و برهان قاطع و روشن، احياى
دينى را رقم بزند. اما اگر تفكر دينى با سطحىنگرى و سستانديشيها و توهمات و
جهلها و خرافات و تعصبات آلوده شود، بدون شك، احياى دينى به شايستگى ايجاد
نمىگردد. حيرتها و ترديدها به درستى برطرف نمىشود.
بنيانگذار نيروى سوم
روشنفكرى
روشنفكرى در جامعه ما سه جهتگيرى متفاوت داشت كه با نگاهى جامعهشناختى، سه
نيروى اجتماعى متفاوت و بلكه متضاد را پديد آورده است:
نيروى اول كسانى هستند كه نظرشان پژواك طنين شيطان است و در «نكرا» فرو
رفتهاند؛ كسانى كه غرق حجابهاى نفسانى بوده و اوهام و هوسهاى خود را در تفكر
خود منعكس مىبينند. اين نيروى اول روشنفكرى است كه سراسر مسحور و مفتون ظواهر
و زخارف دنيايى و تمدن و تفكر غربى است و معتقد است بايد از نوك پا تا فرق سر
غربى شد. آنها با تكيه بر فرآوردههاى دانش و انديشه بشرى، به جنگ با دين و
تفكر دينى و حيات معنوى مىروند. نيروى اول روشنفكرى را با عنوان غربزده
مىتوان معرفى كرد.
نيروى دوم روشنفكرى، نداى حق را از پس حجابهاى جهل و
اوهام خود مىشنود و تفكر دينى را به نحوى ناتمام و نادرست عرضه مىكند. اينها
كسانىاند كه مىكوشند با تيغ انديشه و دانش نوين بشر، نه به كشتار تفكر دينى،
بلكه به مسلح كردن و تجهيز و تزيين تفكر دينى بپردازند. آنها انديشه دينى را رو
به احتضار ديده و خود را فرشتهاى مىدانند كه با دانشهاى جديد و انديشههاى
بشر، روح تازهاى بر اين فرتوت رو به مرگ مىدمد. هم از اينرو اين گروه را كه
روشنفكران دينى مىناميم، از احياى تفكر دينى دم مىزنند. و اين دفاع غلط از
دين شايد چند صباحى رونق كاذبى براى دين باشد، اما در آينده به حجاب انسان در
برابر تعليم و تفكر دينى تبديل شده و حيات معنوى را به مخاطره مىاندازد.
اما نيروى سوم روشنفكرى كه استاد مطهرى و مكتب بحثى او
پيش قراول و پرچمدار آن است، جريان «روشنفكرى متدين است» كه تفكر دينى را توانا
بر نقد و اصلاح دانشها و انديشههاى بشرى مىبيند و مىكوشد انسان مرده و محصور
در حيات مادى را با تفكر دينى احيا كند و حيات معنوى را با احياى دينى براى
جامعه ارمغان بياورد. استاد در تمام آثارشان بويژه در «فلسفه تاريخ، مسأله
شناخت و پاورقىهاى اصول فلسفه و روش رئاليسم» و حتى در درسهاى «شرح منظومه» و
غيره، به نقد انديشههاى فلسفى، معرفتى و اجتماعى غرب پرداختند و كسانى چون
هگل، ماركس، دكارت، كانت و بزرگان انديشه غرب را در برابر تفكر دينى به چالش
كشيدند.
او در زمانى قيام علمى و اجتماعى خود را آغاز كرد كه هر
دو نيروى روشنفكرى در جامعه فعال بودند. خود او مىگويد: «هجوم استعمار غربى با
عوامل مرئى و نامرئىاش از يك طرف و قصور يا تقصير بسيارى از مدعيان حمايت از
اسلام در اين عصر از طرف ديگر، سبب شده كه انديشههاى اسلامى در زمينههاى
مختلف، از اصول گرفته تا فروع، مورد هجوم و حمله قرار گيرد.»(45)
ايشان تصريح مىكنند: «اين دين مقدس در حال حاضر بيش از هر چيز ديگر از ناحيه
برخى از كسانى كه مدعى حمايت از آن هستند، ضربه و صدمه مىبيند.»(46)
در ادامه، ديدگاه استاد نسبت به هر دو گروه روشنفكران غربزده و روشنفكران دينى
را بررسى مىكنيم.
مكتب استاد در برابر
نيروى اول روشنفكرى
نيروى اول روشنفكرى كه غربزده است، هيچ حرفى از خود براى گفتن ندارد. هم از
اينرو براى رد انديشههاى تقليدى آنان كه از تفكر و منطق كافى تهى است، مىتوان
به منابعشان رجوع كرد و با نقادى آنها، ريشه اينها را نيز خشكاند. نيروى اول
روشنفكرى خود دو دستهاند كه استاد درباره آنها مىگويند:
«در مملكت ما گروه به اصطلاح روشنفكران خودباخته ـ كه تعدادشان هم كم نيست ـ دو
دستهاند؛ يك دسته مىگويند ما بايد مكتب غربيها را از كشورهاى آزاد بگيريم ـ
ليبراليسم ـ و عدهاى ديگر مىگويند ما بايد مكتب را از بلوكهاى ديگر غربى
بگيريم ـ كمونيسم ـ .»(47)
هم از اينرو، با اين كه استاد هدف خود را از نوشتن كتابها و مقالات، حل مسائل
اسلامى مىدانند، در بسيارى از آثار خود به انديشه متفكرانى مىپردازند كه شرق
و غرب بر اساس آراى آنها زندگى مىكرد؛ مثلاً عمده مسائل كتاب «فلسفه تاريخ»،
نقد تاريخ گرايى ماركس است؛ زيرا گروه گستردهاى از روشنفكران غربزده در آن
زمان بر اساس آموزههاى حزب توده به ماركسيسم و كمونيسم روى آورده بودند و
استاد با نقد بزرگان انديشه مادى، در حقيقت به مبارزه با نيروى اول روشنفكرى در
جامعه همت گماردند.
مكتب استاد در برابر
نيروى دوم روشنفكرى
اين نيرو با آميختگى و التقاط ميان تفكر دينى و فراوردههاى دانش و انديشه
نوين، گويى حرفى تازه براى گفتن داشت. دست كم در صورت بيان مباحث، شيوه نوينى
را پيش گرفته بودند. هم از اينرو، استاد مستقيم با اين گروه مواجه شده و در نقد
آرا و آثارشان مىكوشيد.
استاد پس از اشاره به دو گروه روشنفكرى غربزده از نيروى اول به نيروى دوم
روشنفكرى توجه كرده و مىنويسد:
«بدبختانه گروه سومى هم پيدا شدهاند كه به يك مكتب التقاطى معتقد شدهاند.
اينها قسمتى از ريش كمونيسم را گرفته با چند تا مويى از سبيل اگز يستانسياليسم
تركيب كردهاند و بعد هم به ريش اسلام چسباندهاند. آن وقت مىگويند مكتب اصيل
و ناب اسلام اين است و جز اين نيست.»(48)
براى نمونه، استاد در كتاب «وحى و نبوت»، به نقد نظريه دكتر شريعتى درباره
معجزه(49) و در كتاب «اصول فلسفه» به رد نظريه ديالكتيكى وى در باب تاريخ اديان
پرداختهاند.(50) همچنين در كتاب «تجربهگرايى و سيانتيسم»، آراى مهندس بازرگان
را در براهين توحيد نقد كرده(51) و در كتاب «توحيد»(52) و «نبوت»(53) و
«معاد»(54) كتاب «راه طى شده» ايشان را مورد بررسى و انتقاد قرار دادهاند.
حاصل پژوهش
استاد با محور قرار دادن تفكر دينى و سنجش انديشهها و علوم گوناگون با آن
معيار متين، جريان تازهاى را در ميان روشنفكران پديد آوردند كه به مطالعه و
پژوهشهاى علمى بر اساس تفكر دينى مىپردازد. ايشان نه با دانش و انديشه بشر، به
نقد و ارزيابى و تبيين دين مىپردازد و نه اين كه تفكر دينى را يكسره با تكيه
بر دانش و انديشه بشرى مخدوش و مردود به شمار مىآورد. بلكه معتقد است كه در
تفكر دينى بايد ايمان و انديشه توحيدى را با علم جمع كرد، اما مبنا و محور،
توحيد و تفكر دينى است. «اسلام دينى است كه با توحيد آغاز مىگردد... و مدخل
اين منطقه هم از نظر قرآن تمام صفحه كائنات است، كارت ورودىاش علم و تحصيل
است، ابزار و وسيله گردش در اين منطقه، قوه تفكر و استدلال منطقى است.»(55)
او از برخى كارهاى روشنفكران دينى تقدير مىكرد؛ مثلاً
تحقيق علمى مهندس بازرگان با عنوان «باد و باران در قرآن» را تقدير مىنمود، هر
چند كه جاى نقد را براى آن باز مىگذاشت. اما به هر حال، آنچه را كه مىكوشيد
به نسل جوان و تحصيل كرده و روشنفكران اهل قلم آموزش دهد اين بود كه در كوششهاى
علمى و استفاده از علوم و انديشههاى گوناگون، تفكر دينى را ملاك قرار دهيد تا
از آن ايمان برآيد و انديشه شما و جامعهتان احيا شود. استاد معتقد بود ما بايد
نشان بدهيم جهانبينى اسلامى، نه با جهانبينى غرب منطبق است و نه با جهانبينى
شرق و به هيچ كدامشان وابسته و محتاج نيست. وى در اين باره مىگويد: «من به
عنوان نصيحت مىگويم، كسانى كه اين چنين فكر مىكنند، يعنى مىخواهند مكتب
اسلامى را با مكاتب ديگر تطبيق دهند و يا عناصرى از آن مكتب را در اسلام وارد
كنند، چه بدانند چه ندانند، در خدمت استعمار هستند. خدمت اينها به استعمار از
خدمت آنها كه عامل استعمار سياسى يا استعمار اقتصادى هستند، به مراتب بيشتر هست
و به همين نسبت، خيانت آنها به ملت، بيشتر و عظيمتر؛ از اين رو، با توجه به اين
خطرات، براى حفظ انقلاب اسلامى در آينده از جمله اساسيترين مسائلى كه بايد مد
نظر داشته باشيم، حفظ و اشاعه استقلال مكتبى و ايدئولوژيك خودمان است.(56)
علت اين كه استاد وابستگى فكرى را خطرناكتر مىداند،
اين است كه وابستگى سياسى و اقتصادى، معلول نمود محدوديت انسان در حيات مادى و
محروميت از حيات معنوى و احياى دينى است. اما وابستگى فكرى و علمى، علت از دست
دادن حيات معنوى است.
تأكيد استاد بر حفظ اشاعه استقلال مكتبى در واقع بنيانگذارى و اعلام اساسيترين
اصل مانيفست نيروى سوم روشنفكرى، يعنى روشنفكرى متدين است كه با هدف دستيابى به
تفكر دينى و احياى دينى جامعه، كوشش علمى و اجتماعى مىكند.
پي نوشتها :
1ـ محقق و نويسنده.
2ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1357، ج 6، ص 245.
3ـ عبدالله جوادى آملى، مراحل اخلاق در قرآن، نشر اسراء، چاپ سوم، 1378، صص
273ـ272.
4- Dewey, johg: How we think, New York, P.C. Heathand Co 1910, P. 1.
5ـ علق / 5.
6ـ محمدى رىشهرى، ميزان الحكمه، انتشارات دارالحديث، چاپ دوم، ج 10، ص 4706،
باب تفكر، حديث 16191.
7ـ همان، ج 3، حديث 4509.
8ـ همان، حديث 4510.
9ـ همان، حديث 16212.
10ـ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ؛ جن و انس را
نيافريدم مگر براى عبادت و بندگى (زاريات / 56).
11ـ حجرات / 99.
12ـ مرتضى مطهرى، پيشين، ج 3، صص 109ـ108.
13ـ علامه سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، مؤسسه الاعلمى
للمطبوعات بيروت، 1417 ق.، ج 10، صص49ـ48.
14ـ عبدالله جوادى آملى، حيات عارفانه، امام على7، نشر اسراء، چاپ اول، 1380، ص
15.
15ـ علامه سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 6، ص 169.
16ـ مرتضى مطهرى، پيشين، ج 3، ص 293.
17ـ محمدى رىشهرى، پيشين، باب تفكر، حديث 16175.
18ـ همان، حديث 16174.
19ـ همان، حديث 16193.
20ـ مرتضى مطهرى، پيشين، 1374، ج 2، ص 22.
21ـ همان، صص 24ـ23.
22ـ همان، ص 27.
23ـ همان، ص 32.
24ـ مرتضى مطهرى، بيست گفتار، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، 1358، ص 200.
25ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پيشين، صص 53ـ52.
26ـ همان، ص 52.
27ـ همان، ص 54.
28ـ همان، ج 3، ص 36.
29ـ ر.ك.: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 16، 17 و 18.
30ـ نحل / 79.
31ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پيشين، ج 3، ص 350.
32ـ همان، ص 59.
33ـ نحل / 125.
34ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پيشين، چاپ دوم، 1381، ج 20، صص 236ـ235.
35ـ همان، ص 250.
36ـ همان، ص 248.
37ـ همان، ص 247.
38ـ مرتضى مطهرى، پيرامون جمهورى اسلامى، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1374، صص
103ـ100.
39ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پيشين، ج 2، صص 44ـ43.
40ـ همان، ص 24.
41ـ محمد / 7.
42ـ ر.ك.: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پيشين، ص 45.
43ـ همان، ص 46.
44ـ همان، صص 49ـ48.
45ـ همان، ج 1، ص 38.
46ـ همان، ص 380.
47ـ مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، دفتر انتشارات اسلامى، بىتا، ص 129.
48ـ همان، ص 129.
49ـ همان، ج 2، صص 208ـ197.
50ـ همان، ج 6، ص 790.
51ـ همان، ص 893.
52ـ همان، چاپ دوم، 1374، ص 179.
53ـ همان، صص 384ـ371.
54ـ همان، صص 687ـ681.
55ـ مرتضى مطهرى، بيست گفتار، پيشين، ص 221.
56ـ مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، پيشين، ص 131.
منبع: نشريه رواق انديشه
, از طر يق
سايت
سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي