هنري مارتين، ژوزف ولف، و رابرت بروس از جمله مبلغان كارآزموده و سرشناس مسيحي
بودند كه هركدام دورهاي از فعاليت تبليغي خود را در ايران سپري كردند و در
گسترش جنبش نوين مسيحي در ايران سهم عمدهاي داشتند. آنان علاوه بر فعاليتهاي
ديني و فرهنگي و انجام خدمات رفاهي مانند كمكهاي پزشكي و آموزشي در ايران، با
نگارش سفرنامههاي خود در شناخت ايران براي دنياي غرب سهيم شدند. مطالعه در
مورد انگيزهها و شيوههاي تبليغي آنان در ايران ما را در باور متداول درباره
سكولاربودن تمدن غربي دچار ترديد ميكند؛ چراكه بهخوبي معلوم ميشود مبلغان
مذكور تحت حمايت اشخاص و نهادهاي سياسي استعمار در كار خود موفقيتهايي بهدست
ميآوردند و اين ميتواند موجب اين سوال شود كه چرا استعمار و مسيحيت دست در
دست يكديگر به سياحت و نفوذ در شرق ميپرداختند و چه رابطه تنگاتنگي ميان آنها
وجود داشته است؟ تفصيل جالبي پيرامون اين موضوع در مقاله زير فراهم گرديده است
كه تقديم شما ميگردد.
سرزمين ايران از ديرباز شاهد حضور مسيحيان (بهويژه نسطوريان) بوده است. تا پيش
از پنج سده قبل، تعامل ايرانيان با مسيحيان ــ كه بسياري از آنان خودشان ايراني
بودند ــ بيشتر اقتصادي و معيشتي و كمتر سياسي ــ ديني بود. اما از آن پس،
بهويژه به تبع شكلگيري عملي استعمارگري، كه ارتباط بيشتر ملل و نحل ضرورت
يافت، مذهب و عقايد ديني در اين ارتباط از جايگاه ويژهاي برخوردار شدهاند
تاجاييكه در قرون اخير، استعمار تلاش كرده است از همين محمل، براي پيشبرد
اهداف استعماري خود بهره ببرد. بههميندليل، نهادهايي كه مذهب و عقايد را
نمايندگي ميكردند ــ از جمله دستگاه كليسا ــ بيشازپيش رنگ سياسي به خود
گرفتند و به موازات توسعه و گسترش استعمارگري، فعاليت آنها نيز پيچيدهتر شد.
اين نوشتار در صدد است پس از بررسي كلي ماهيت، شيوه و گستره فعاليت مبلغان
مذهبي ــ سياسي از سه قرن پيش تاكنون، به معرفي سه تن از موثرترين اين مبلغان:
هنري مارتين، ژوزف ولف و رابرت بروس بپردازد.
نگاهي كلي به فعاليتهاي مبلغان مسيحي در ايران
1 ــ ترجمه و پخش انجيل:
مقارن سالهاي پاياني قرن 18.م/13.ق، و با تاسيس و سازمانيافتن انجمنهاي تبليغي
در اروپا، بهويژه در انگلستان، و به دنبال گسترش اهداف توسعهطلبانه و
استعماري اين دوران در مشرقزمين، سيل مبلغان پروتستان به سراسر جهان و بهويژه
به سرزمينهاي شرق، سرازير شد. دراينبين، به سبب سيادت سياسي انگلستان در
هندوستان، اين سرزمين به عنوان يكي از مهمترين مراكز فعاليت مبلغان مذهبي
انگلستان انتخاب شد. اما زبان هندي تنها زبان رايج در اين سرزمين نبود، بلكه
زبان فارسي به عنوان زبان ادبي، زبان مشترك در سراسر هندوستان و زبان محاكم
اسلامي و دادگاههاي قضايي بريتانياي كبير در هندوستان بود. نظر به اهميت زبان
فارسي، مبلغان مسيحي كه در هندوستان فعاليت ميكردند، در صدد برآمدند براي
پيشبرد مقاصد تبليغي خود، متن كتاب مقدس را به زبان فارسي ترجمه كنند و
نسخههايي از اين كتاب را در اختيار عامه مردم هندوستان قرار دهند. مهمترين و
فعالترين اين مبلغان هنري مارتين بود. وي طي سفر به ايران كتاب عهد جديد ــ
انجيلهاي چهارگانه ــ را ترجمه كرد و پس از مرگ او نيز اين ترجمهها با كمي
اصلاحات سه بار تجديد چاپ شد و از حدود سال 1827.م/1243.ق به مدت نيم قرن به
عنوان تنها ترجمه از انجيل در اين سرزمين مورد استفاده قرار گرفت.
بيستوششسال پس از ترجمه انجيل هنري مارتين، يك مبلّغ اسكاتلندي به نام ويليام
گلن (William Glen) كه در قفقاز با هيات تبليغي بازل همكاري ميكرد، كار ترجمه
كتاب عهد عتيق را بر عهده گرفت. درواقع، كتاب عهد عتيق نيز يكي از ابزارهاي كار
مبلغان مسيحي بود؛ چراكه با ورود به قرن نوزدهم ميلادي/ سيزدهم هجري قمري و رشد
آرا و عقايد عقلگرايانه، برخي مندرجات كتب مقدس مورد انتقاد قرار گرفت.
بدينترتيب و به قول گورنفلد ــ محقق آلماني ــ اگر تاريخيبودن موضوعهاي اين
دو كتاب مقدس مردود شمرده ميشد، مسيحيت نيز بياعتبار تلقي ميگرديد.
ازاينجهت مبلغاني مانند گلن درصدد برآمدند با ترجمه نسخههايي از كتاب عهد
عتيق كه در شرق موجود بود، هم درباره اين كتاب تحقيق به عمل آورند و هم ابزار
تبليغ مبلغان را تكميل كنند. گلن «مزامير» و «كتاب امثال» را نيز به فارسي
ترجمه كرد. مبلغان منفرد، بازرگانان و نمايندگان سياسي كشورهاي اروپايي، اين دو
كتاب و ديگر كتب و رسالات انجمنهاي تبليغي را پخش ميكردند.
سرانجام رابرت بروس پس از ورود به هندوستان و اقامت در ايران، در ترجمه كتاب
عهد جديد هنري مارتين و عهد عتيق گلن تجديدنظر به عمل آورد و آنها را دوباره
تصحيح كرد. ترجمه جديد بروس از عهد جديد، از حدود سال 1891.م/ 1309.ق تا به
امروز آخرين ترجمه از اين كتاب است. بروس به سبب ترجمه اين دو كتاب، از سوي
«انجمن انجيل براي بريتانيا در خارج» به عنوان نماينده انجمن در ايران انتخاب
شد. پس از او نيز اين انجمن و انجمن تبليغي كليسا نمايندگاني را براي نظارت بر
ترجمه كتب و ادعيه مذهبي به ايران فرستادند كه فعالترين آنها مبلّغي به نام
تيزدال (Tizdall) بود.
مراكز اصلي انجمن تبليغي كليسا و انجمن انجيل براي بريتانيا در خارج، در تهران
و اصفهان متمركز بودند و تقريبا در فاصله زماني حدود صد سال ــ از آغاز تا
پايان دوره قاجاريه ــ هفدههزار و
چهارصد و دوازده جلد حاوي بخشهايي از تورات،
بيستهزار جلد انجيل، شصتوچهارهزار جلد عهد جديد، به همراه عهد عتيق و مزامير
را چاپ و براي استفاده عامه مردم در ايران منتشر كردند؛ حالآنكه در آن زمان
تعداد جمعيت باسواد ايران از دههزار نفر بيشتر نبود.
2ــ انتشار كتب مذهبي در كنار كتاب مقدس:
مبلغان مذهبي در سفرهاي تبليغي خود، همواره شماري از كتب مذهبي را نيز به همراه
داشتند و با تكيه بر مندرجات آنها موعظه مينمودند. آنها پس از موعظه نسخهاي
از اين كتابها را به شنوندگان اهدا ميكردند تا در صورت لزوم با مطالعه آن به
پاسخ سوالات خود دست يابند. بهعبارتي كتب و رسالات مذهبي مسيحي در تاريخچه
فعاليت مبلغان مسيحي اهميت قابلتوجهي داشتند و نگارش، چاپ و انتشار آنها از
جمله فعاليتهاي اصلي هياتهاي تبليغي مسيحي محسوب ميشد. دراينبين، تاليف
كتابهايي درباره زندگينامه مبلغان معروف و فعال در تاريخچه تبليغ مسيحيت نيز
بخشي از اين فعاليتها بود. بسياري از مبلغان مسيحي اگر نميتوانستند در كشورهاي
شرقي كتابهاي مورد نظر خود را چاپ و منتشر كنند، آنها را در اروپا به چاپ
ميرساندند. البته چاپ اين كتابها در داخل كشورهاي شرقي مورد تبليغ، بهتر و
سياسيتر بود و لذا آنها علاقه بيشتري داشتند كه اين كار را در خود اين كشورها
انجام دهند.[i]
3ــ چاپ و نشر سرودهاي روحاني مسيحي:
با ورود تيزدال به جلفا، دوران طلايي خلق آثار ادبي در انجمن تبليغي كليسا آغاز
شد. وي با خريد يك دستگاه تايپ و يك دستگاه چاپ كه به دستگاه چاپ هنري مارتين
معروف بود، چاپ و نشر كتب مختلف را آغاز كرد. از جمله وي نسخه اصلاحشدهاي از
يك كتاب دعا را به زبان فارسي چاپ نمود. پس از اين تاريخ، هيات انجمن تبليغي
كليسا با همكاري هيات تبليغي مبلغان امريكايي، كار ترجمه كتب سرود مذهبي را در
سطح وسيعتري آغاز كرد كه نتيجه آن چاپ سه دوره از سه كتاب سرودهاي مذهبي با
عنوان سرودهاي روحاني مسيحي بود. اهميت ترجمه سرودهاي مذهبي به حدّي بود كه
تمامي مبلغاني كه حتي اطلاع كمي نيز از ادبيات فارسي داشتند، در كار ترجمه
همكاري ميكردند و با توجه به سرودهاي ترجمهشده، دركل بايد گفت بازده كار
ترجمه در سطح قابلتوجهي خوب بوده است. مبلغان، علاوه بر مراسم عبادي، اين
سرودها را در بيمارستانها براي بيماران نيز ميخواندند و موجب تعجب بيماران
ميشدند. بهخاطر تناسب اين سرودها با آهنگهاي اروپايي، شنيدن آنها براي
شنوندگان شرقي تا حدّي نامانوس بود. ازاينرو انجمن تبليغي كليسا در سال
1928.م/1347.ق، يعني مقارن سالهاي پاياني دوره قاجاريه، كتابي مشتمل بر سيويك
سرود را به زبان فارسي و متناسب با آهنگهاي شرقي چاپ و منتشر كرد و بدينترتيب،
يكي از مهمترين ابزار تبليغ مبلغان اين هيات را در اختيار آنان قرار داد.
4 ــ سفرنامهنويسي:
بيشتر مبلغان مسيحي، گزارش اقامت چندساله خود در ايران و ديگر سرزمينهاي شرقي
را بهصورت سفرنامه نوشته و تنظيم كردهاند. اين اسناد تنها در حيطه امور
تبليغي مبلغان مورد استفاده قرار نميگيرند، بلكه يكي از مهمترين منابع براي
تحقيق و پژوهش در ادوار تاريخي جهان و ايران محسوب ميشوند. سفرنامههاي
مبلغاني مانند سانسون (كتاب دو جلدي وقايعنگار كرمليتها كه تاريخچه فعاليت
مبلغان مذهبي كاتوليك در ايران را براساس يادداشتها و گزارشهاي آنان در حد فاصل
قرون 17 و 18.م بيان ميكند)، نامههاي بازن (پزشك مخصوص نادرشاه) و نامههاي
كشيشاني كه در حدّ فاصل دوره صفويه تا پايان دوران افشاريه در ايران اقامت
داشتند، از جمله اين موارد هستند. سفرنامههاي مذكور، راهنماي مناسبي براي
مبلغان تازهكار و داوطلب انجام امور تبليغي در سرزمينهاي شرقي مانند ايران
بودند كه از اولين و مهمترين آنها ميتوان به خاطرات و يادداشتهاي هنري مارتين
اشاره كرد. اين يادداشتها ــ كه پس از مرگ هنري مارتين بهگونهايتصادفي به
انگلستان رسيدند ــ را اعضاي انجمن تبليغي كليسا، چاپ و منتشر كردند. همچنين
يادداشتهاي پيتر گوردون با عنوان بخشي از دفتر روزانه سفر در ايران در 1830.م،
تاليفات جان كيتو با عناوين «نظري به دربار ايران با توجه به كاربرد كتاب مقدس»
و «كشور و مردم ايران» و «شرح سفرهاي ژوزف ولف» در سه كتاب، آثار كلارا رايس با
عناوين «ماري برد در ايران»[ii] و «زنان ايراني و رسوم آنها»،[iii] اثر ناپير
مالكم[iv] (از مبلغان و معلمان انجمن تبليغي كليسا در يزد) با عنوان «پنج سال
در يك شهر ايراني»[v] و اثر اسقف لينتون كه سر پرسي سايكس مقدمهاي بر آن نوشته
است، با عنوان «شرحهاي خلاصه ايراني»[vi] از اين جمله ميباشند.
فهرست برخي از انتشارات انجمن تبليغي كليسا درباره ايران را به شرح ذيل ميتوان
برشمرد: نامههاي اسقف لينتون با عنوان «پيشرفت ايران»؛[vii] «نظري اجمالي به
ايران»[viii] درباره تاريخ، جغرافيا و رسوم متداول؛ «پزشكان در ايران»[ix] اثر
اميلين استوارت كه شرح هيات پزشكي انجمن تبليغي كليسا در ايران را دربردارد؛
«ايران قديم و جديد»،[x] اثر ويلسون كش؛ «گريه يك كودك»، گزارشي درباره
قاليبافان كرمان كه يكي از پرستاران انجمن تبليغي كليسا نگاشته است؛ «كلوچه
ايراني»،[xi] كتابي با جداول، بازيها، تصاوير و داستانهاي ايراني؛ «حسن پسر يك
راهزن.»[xii]
5 ــ فعاليت پزشكي:
مبلغان مسيحي معتقد بودند يك پزشك مبلّغ، بايد نسخه زنده انجيل باشد، چون
پزشكان ميتوانند با التيامبخشيدن به دردهاي بيماران، تاثير عميقي در روحيه
آنها ايجاد كنند. برايناساس، آنان بر اين باور بودند كه پزشك هيات تبليغي
نبايد هيچگاه فراموش كند كه وي در وهله اول يك مبلغ است تا يك پزشك. طبيعي است
برخلاف يك معلم مبلّغ كه تنها با كودكان سروكار دارد، يك پزشك مبلغ، ميتواند
با تمامي قشرهاي مختلف اجتماعي ارتباط برقرار كند و در شرايطي كه بيمار شديدا
به كمك وي احتياج دارد، بهنوعي مقدمات تبليغ و تبشير وي را فراهم سازد. درواقع
همانگونهكه در مجمع جهاني امور تبليغ مسيحيت در سال 1910.م/1328.ق اعلام شد،
مراقبتهاي پزشكي، بخش درست و ضروري كار تبليغ است.
هنگامي كه مبلغان انجمن تبليغي كليسا در ايران مستقر شدند، اگرچه از ميزان
جنگهاي داخلي و خارجي كاسته شده بود، ولي شيوع امراض واگير و قحطساليهاي
مكرر، روزبهروز بر شمار جمعيت بيمار در ايران ميافزود. تنها در حدّ فاصل
سالهاي 1835ــ1861.م/1251ــ 1278.ق، هشتبار وبا در تبريز شايع شد؛ و حالآنكه
به سبب پايينبودن سطح بهداشت عمومي، امكان ابتلا به بسياري از بيماريهاي ديگر
مانند حصبه و ذاتالريه و امثال آنها نيز در جامعه وجود داشت. اگرچه در اين
دوران، پزشكان ايراني با روشهاي سنتي، مداواي بيماران را بر عهده داشتند، اما
با توجه به ميزان تخصص آنها، اين گروه نميتوانستند جوابگوي تمامي بيماران
باشند. درواقع، در صورت وجود نيروي كافي براي درمان نيز، روشهاي آنان بسيار
ابتدايي بود و نتايج مثبتي به دنبال نداشت. ازاينجهت، مبلغان انجمن تبليغي
كليسا در ايران، در اولين گامهاي تبليغي خود، رسيدگي به بيماران و قحطيزدگان
را بر عهده گرفتند و در برخي مناطق ــ مانند كرمان ــ هيات پزشكي، اولين مركز و
پايگاه تبليغي مبلغان انگليسي به شمار ميرفت. مبلغان از ساعت شش صبح تا حدود
ساعت هشت بعد از ظهر از بيماران عيادت ميكردند و در برخي موارد هر پزشك مبلغ
با دستيارش، حدود چهل تا شصت بيمار را مداوا ميكرد. برخي از پزشكان ــ مانند
دكتر كار ــ پس از مداواي بيماران يك جلد كتاب مقدس نيز به آنان اهدا ميكردند.
6 ــ تاسيس مدرسه به سبك مسيحي:
بيشتر مبلغان مسيحي تلاش ميكردند برنامههاي تبليغي خود را در قالب كلاسهاي
آموزشي در مدارس خودساخته دنبال كنند. در مدارس مسيحي، علاوه بر آموزش عقايد
مسيحي و زبان انگليسي، انواع فنون و هنرهاي پسرانه و دخترانه نيز آموزش داده
ميشد. مبلغان، ابتدا تلاش ميكردند كودكان مسيحي ايراني را به اين مدارس
بكشانند و در برخي موارد تلاش ميكردند كودكان يهودي و مسلمان را نيز در اين
مدارس ثبتنام كنند. هدف آنان از ثبتنام كودكان مسلمان، دعوت آنها به آيين
مسيحي بود. البته بيشتر كودكاني كه در خانوادههاي مذهبي تربيت شده بودند، كمتر
به آراي مبلغان توجه ميكردند. از جمله اين دانشآموزان ميتوان به ميرزا محمد
فرخي يزدي، از شاعران قرن چهاردهم هجري قمري، اشاره كرد. وي به سال
1888.م/1306.ق در يزد متولد شد و پس از فراگيري تحصيلات مقدماتي در مدرسه
مبلغان انگليسي، در اين شهر به تحصيل پرداخت. او مدتي بعد، با تعليمات آنها به
مخالفت پرداخت و در پانزدهسالگي اشعاري بدين مضمون بر ضد فعاليتهاي آنان سرود:
سخت بسته با ما چرخ، عهد سستپيماني
داده او به هر پستي، دستگاه سلطاني
دين ز دست مردم برد، فكرهاي شيطاني
جمله طفل خود بردند در سراي نصراني
صاحبالزمان! يك ره سوي مردمان بنگر
كز پي لسان گشتند، جمله تابع كافر
پس از نمازشان خوانند ذكر عيسي اندر بر
پا ركاب كن از مهر، اي امام برّ و بحر
فرخي يزدي بهخاطر سرودن اين اشعار از مدرسه اخراج شد و تحصيلات او متوقف
گرديد. وي كه از يك خانواده متوسط برخاسته بود، پس از اخراج از مدرسه در كارگاه
پارچهبافي و مدتي نيز در نانوايي به كار پرداخت؛ اما همچنان از سرودن شعر غافل
نبود. علاوه بر فرخي يزدي، گروه ديگري از شاگردان مدارس مبلغان انگليسي نيز
آشكارا با ترجمه سرودهاي مذهبي به زبان فارسي و خواندن آنها در مدارس مخالفت
ميكردند كه در يادداشتهاي برخي مبلغان انگليسي به اين امر اشاره شده است.
در مقابل اين گروه از دانشآموزان، برخي ديگر، بهويژه كودكان بيسرپرستي كه از
سنين خردسالي در مدارس مبلغان تربيت ميشدند، بهتدريج به پذيرش آرا و تعاليم
مبلغان متمايل ميشدند. برخي نيز به توصيه والدين خود كه بهنوعي تحت تاثير
تعاليم مبلغان قرار گرفته بودند، در اين مدارس تحصيل ميكردند و با توجه به جوّ
حاكم بر محيط خانوادگي خود، مبني بر حمايت از آموزشهاي مبلغان مسيحي، به سلك
پيروان عقايد آنان در ميآمدند.
7 ــ ارتباط با عشاير ايراني:
اكثر مبلغان مسيحي متمايل بودند با عشاير ارتباط برقرار كنند. ارتباط بين
مبلغان انگليسي و عشاير از يك نياز دوجانبه نشات ميگرفت؛ بدينمعناكه مبلغان
مذهبي معتقد بودند به سبب بُعد مسافت و دوربودن محل زندگي عشاير از جامعه شهري،
امكان توسعه فعاليت تبليغي بيشتري را خواهند داشت و ميتوانند به دور از نظارت
حكام محلي و عامه مردم، بهآساني با عشاير ارتباط برقرار كنند؛ در مقابل، عشاير
كه به سبب دوربودن از شهرها، با كمبود امكانات آموزشي و پزشكي روبرو بودند، از
حضور پزشكان مبلغ در بين خود خشنود ميشدند. خانهاي عشاير بختياري و قشقايي
حاضر بودند براي اقامت مبلغان آموزگار يا پزشك، تمامي لوازم و امكانات مورد
نياز آنها را با حقوق مكفي در اختيار ايشان قرار دهند. طبيعي است مبلغان
انگليسي نيز از اين امر استقبال ميكردند. در دوره قاجاريه، شماري از پزشكان
انجمن تبليغي كليسا براي مدتي در بين عشاير ناحيه غرب و جنوب غربي ايران، به
فعاليت آموزشي و پزشكي پرداختند. دكتر اليزابت راس در كتاب خود به نام «با من
به سرزمين بختياري بياييد» شرحي از اقامت خود در ايل بختياري را بيان كرده است.
همچنين كلارا رايس در كتاب «ماري برد در ايران» به اعزام پزشكان بيمارستان
انجمن تبليغي كليسا براي مداواي خانهاي بختياري اشاره كرده و بخشي از كتاب
ديگر خود «زنان ايراني و رسوم آنها» را به توصيف وضع زنان قشقايي و بختياري و
جامعه آنها اختصاص داده است. لازم به ذكر است كه برخي خانهاي عشاير، فرزندان
خود را پيش از تحصيل و اعزام آنان به اروپا، به مدرسه مبلغان انگليسي
ميفرستادند و اليزابت راس در كتاب خود به مواردي از اين قبيل اشاره كرده است.
8 ــ تلاش براي جذب دربار و حكام محلي:
گروههاي مذهبي براي رسميتبخشيدن به فعاليتهاي خود، نهتنها به حمايت انجمنهاي
مذهبي و دولتهاي غربي نياز داشتند، بلكه اعطاي اجازه حكمرانان ايران مبني بر
آزادي مذهبي، ضامن اجراي فعاليتهاي تبليغي آنان بود. ازاينجهت، هياتها و
مبلغان مذهبي پس از اقامت در ايران درصدد كسب فراميني از مقامات دولتي
برميآمدند كه متن آنها در كتب اسناد تاريخي موجود است.
بر طبق اسناد موجود در بايگاني هيات انجمن تبليغي كليسا در لندن، در ماه ژوئن
1873.م/1290.ق، اعضاي اين هيات و هياتهاي مذهبي ديگر، تقاضانامهاي درباره
استقرار آزادي مذهب در ايران به حضور ناصرالدينشاه تسليم كردند. در تقاضانامه
مزبور، به وضع نابسامان مسيحيان نسطوري و ارمني اشاره گرديده و از شاه درخواست
شده است: «همانطوركه سيميليون از رعاياي مسلمان ملكه انگلستان در هندوستان،
همراه با رعاياي هندو، زرتشتي و پيروان ساير مذاهب، از تساوي حقوق مدني و آزادي
كامل برخوردارند، همان نوع آزادي، نه به عموم مسيحيان، بلكه به همه طبقات از
يهودي و زرتشتي و هر فردي از افراد ديگر از رعاياي شاه كه به حقيقت مسيحيت
معتقد بوده و بخواهد پيروي خود را آزادانه از آن دين اعلام نمايد، اعطا شود.»
در همان گزارش ماهانه هيات انجمن تبليغي كليسا، ترجمه نامه جوابيه
ميرزاملكمخان (مورخ پنجم ژوئيه 1873.م) وجود دارد كه با اين عبارات آغاز
ميشود: «شاه به من فرمان دادهاند كه وصول تقاضانامه مبني بر وضع پريشان
نسطوريان و ارامنه را اعلام نمايم.» وي پس از تمهيد مقدمات، سخنان تفقدآميزي در
نامه خود ميآورد مبنيبراينكه رعاياي نسطوري و ارمني از آزادي كامل مذهبي و
حقوق مدني برخوردار خواهند شد و ناصرالدينشاه از وجود تبعيضات مذهبي و حقوقي
بين رعاياي خود بيخبر بوده است.
اما بهرغم فراميني كه اين مبلغان براي ادامه فعاليتهاي مذهبي خود از شاه
دريافت كردند، آنان براي حفظ موقعيت خود در شهرهايي كه مستقر بودند، بايد با
حكام محلي نيز مناسبتهاي مسالمتآميزي برقرار ميكردند و اين امر در برخي اوقات
مشكلاتي براي آنان بهوجود ميآورد؛ چراكه در صورت بروز هرگونه نارضايتي، حاكم
محلي مؤسسات آنها را تعطيل ميكرد و مبلغان نيز به هيچ وسيلهاي نميتوانستند
كار تبليغي خود را دنبال كنند. بهعنوانمثال، اگرچه ظلالسلطان، حاكم اصفهان،
شخصا معلمي انگليسي به نام اسپاروي را براي تعليم كودكان خود استخدام كرده بود
و به جانبداري از اتباع انگلستان نيز بيميل نبود، اما آنگونهكه آرتور آرنولد
در كتاب خود، «در ايران با كاروان»،[xiii] ذكر ميكند، وي پس از بروز
نارضايتيهاي عمومي ناشي از فعاليت مبلغان انگليسي، مدتي مدرسه اين هيات را
تعطيل كرده بود.[xiv]
سند ذيل كه ظلالسلطان آن را خطاب به ناصرالدينشاه نوشته است، اين ادعا را
تاييد ميكند: «تصديق خاك پاي همايونت شوم ــ البته در نظر انور اقدس همايون
(ارواحالعالمين فداه) است كه غلام بعد از سفر سال دويم كه از اصفهان شرفاندوز
حضور مبارك گرديده، مراجعت به اصفهان آمد، كتابچهاي در باب كشيش پروسي، به خاك
پاي همايون معروض داشت، كه ثبت آن كتابچه هنوز در نزد غلام موجود است. و شرحي
از حالات و شيطنت او معروض داشتم كه در ايام قحطي چهقدر پول به مردم اصفهان
داده و حالا مدرسه باز كرده و جمعي از اطفال ارامنه جلفا را به اسم تحصيل علوم
در آن مدرسه برده و جمعي از ارامنه جلفا را ثبت داده و هر سال چند نفر از اين
اشخاص را به همراه خود به هندوستان ميبرد و از جانشين هندوستان براي آنها
نوشته ميگيرد كه تبعه انگليس باشند و اكنون در جلفا، جمعي پيدا شدهاند كه همه
مذهب پروتستاني پيدا كرده و از تبعه دولت انگليساند و همه اينها كه در اصفهان
و جلفا، ملك و علاقه و خانه و زندگي و عيال و قوم و خويش دارند، رفتهرفته يك
جمع تبعه خواهند شد و اين اخگر نيمسوخته وقتي مشتعل خواهد شد، آتش آن اغلب
جاها را خواهد سوزاند. عرض نميكنم كه اين كار بهزودي خواهد شد، بلكه تا بيست
سي سال ديگر هم صورت نگيرد، ولي اين حضرات، تخمي ميكارند و ميروند تا چه وقت
ثمر كند. اكنون هم ريشه آن كار سخت شده و حالا بهاختصار، نميتوان قلع و قمع
نمود و كاري است كه چون موقع از دست رفته، به سهولت نميتوان رفع كرد. اكنون
نيز چندي است بعضي از انگليسيها، متواتر به ايران ميآيند و از راه بنادر فارس،
از كشتي پياده شده مختلفاً كوهها را گردش ميكنند و به اصفهان ميآيند و اسم
خود را سيّاح ميگذارند. از جمله، چندي قبل شخصي انگليسي كه حاكم بريلي
هندوستان بود، از راه بندرعباس آمده در كوهستانات گرمسيرات فارس گردش كرده، از
راه كرمان و يزد به اصفهان آمد. واضح است كه حاكم بريلي بدون ماموريت از طرف
دولت، به ايران نخواهد آمد، ولي خودش در همهجا ميگفت كه من سيّاحم و محض
سياحت آمدهام. چند دفعه هم مايل شد كه نزد غلام بيايد، ولي غلام چون از جنس
انگليسيها انزجار دارم، به دفعالوقت گذراندم.»
ناصرالدين شاه در حاشيه گزارش ظلالسلطان نوشته است: «ظلالسلطان! اين عريضه را
درست خواندم. در اين فقرات خيلي بايد دقت كرد. آنچه عمل كشيش است، او را هم از
ابتدا الي انتها و اينكه چه كارها كردهاند و ميكنند و كدام يك از كارهاي
آنها حالاً و مآلاً ضرر دولت است، بنويسيد براي وزيرخارجه محرمانه بفرستيد.
اينجا غور ميشود و دستورالعمل صحيح براي شما فرستاده ميشود، هر طور حكم بشود
شما رفتار بكنيد. آنچه سيّاحان انگليسي هستند، منع سياحت آنها را كه آشكارا
نميتوان كرد، اما دو كار ميتوان كرد و آن تكليف شما است: اولا طوري باطناً
رفتار بكنيد كه به آنها خوش نگذرد و يك اسباب وحشتي در سياحت خود ملاحظه كرده،
ديگر ميل به سياحت نكنند. و اين فقره را هم از الوار و اكراد بدانند نه از شما.
ثانيا طوري روزنامهنويس مخفي داشته باشيد كه اعمالي كه ميكنند و حرفهايي كه
ميزنند با ايلات و مردم، هر خيالاتي كه دارند، فهميده شود. اين دو كار هر دو
لازم است.»[xv]
فارغ از جوابيه ناصرالدينشاه به ظلالسلطان، از سند فوق بهخوبي برميآيد كه
آن هنگام اگر يك حاكم محلي مثل ظلالسلطان با مبلغان مسيحي درميافتاد،
بهراحتي ميتوانست از فعاليتهاي آنها جلوگيري كند. اما جالبآنكه ظلالسلطان
خود نوكر انگليس بود و با آنها كاملا همسويي داشت. درواقع اين اختلاف ميان وي و
مبلغان مسيحي كاملا موردي بود.[xvi] اينك در زير به معرفي سهتن از فعالترين و
موثرترين مبلغان مسيحي خواهيم پرداخت.
1ــ هنري مارتين
هنري مارتين از نخستين نمايندگان جنبش «بيداري مسيحيگري» غرب بود كه به ايران
آمد. البته پيش از وي، ديگر تبليغگران و نمايندگان جنبش بيداري سده هيجدهم كيش
پروتستان نيز به ايران آمده بودند. شايد هوكر (W. Hoecker) و روفر(J. Rueffer)
آلماني را بتوان نخستين تبليغگران پروتستان در ايران دانست. آن دو پزشك در سال
1747.م/1160.ق آهنگ يزد كردند تا با بهرهبرداري از حرفه پزشكي و نياز فراوان
مردم يزد به اين حرفه، در راستاي اجراي نقشههاي استعماري غرب گام بردارند.
آنان به خواست خويش دست نيافتند اما هنري مارتين انگليسي كه سخت تحتتأثير
انديشههاي وزلي و جنبش متديستي او بود، در آغازين سالهاي اوج دو رويه تمدن
بورژوازي غرب در ايران، توانست بهعنوان فعالترين و نامدارترين همه كشيشان
وابسته به استعمار غرب خودنمايي كند.
هنري مارتين در سال 1811.م/1226.ق، با معرفي و كمك سر جان ملكم ــ از
كارگردانان كمپاني هند شرقي كه پيش از اين تاريخ، بارها به ايران آمده بود ــ
به ايران آمد و در شيراز اقامت گزيد. وي از حمايت سرگور اوزلي، سفير انگليس در
ايران، و نيز از حمايت برخي ايرانيان مرتبط با مقامهاي انگليسي برخوردار گرديد.
مارتين در شيراز و تهران و هرجا كه فرصت يافت، بحثهايي را بر ضد اسلام و به سود
مسيحيگري به راه انداخت. وي پس از تصحيح ترجمه فارسي عهد جديد به شيوهاي روان
و شيوا، كتاب مذكور را توسط سرگور اوزلي به فتحعليشاه تقديم كرد. مارتين براي
بحث و جدل و پديدآوردن سرگرداني فكري و عقيدتي در ديگران، از جمله جوانان
تازهكار و زودباور، زمان و مكان نميشناخت. وي همين كه از كلكته پاي بر كشتي
نهاد و به سوي ايران راه افتاد، با همسفران عرب به مباحثه پرداخت. در همان سفر،
گرماي توانفرساي دريا كه امكان خواب و آسايش را از مسافران سلب كرده بود،
كشتيها را ناگزير ساخت چند روزي در مسقط توقف كنند. در آنجا هم مارتين به جاي
استراحت، به عادت هميشگي خود، از پي مردم ميشتافت و به بحث و گفتوگو
ميپرداخت.
فعاليتهاي مارتين:
الفــ اظهار نفرت و دشمني نسبت به ايرانيان:
هنري مارتين در زمان اقامت در هندوستان، مردم هند را به چهار دسته مسلمانان،
كاتوليكهاي وابسته به رم، بتپرستان و كافران تقسيم كرده بود و همه آنها را
چهار چهره از اهريمن به شمار ميآورد. وي هنگامي كه به ايران آمد، بر اساس همين
باور تعصبآميز، اظهار داشت كه بيشتر سرشناسان خاورزمين آدمكش هستند. اين
بددلي هنري مارتين نسبت به همه انسانهاي غيرپروتستان، در مورد مسلمانان به
شيوهاي چشمگيرتر، ژرفتر و گستردهتر خودنمايي كرده است تا جايي كه آشكارا
ميگويد: «من هنوز بر اين باور هستم كه سرشت انساني، در پستترين جلوه خود يك
مسلمان است»؛ و از خدا ميخواهد كه بهزودي قلمرو نفرتانگيزشان نابود گردد.
بدونشك ايرانيان مسلمان از جمله مردمي بودند كه هنري مارتين بهويژه نسبت به
آنان ابراز بيزاري ميكرد. وي درست يك ماه پس از ورود به ايران، يعني درحاليكه
از ميهماننوازي گرم ميزبان خود بهره ميبرد و هنوز تلخيهاي ناشي از رويارويي
با روحانيان شيراز و تهران را هم نچشيده بود، در نوشتهاي از سرزمين فارس و
مردم آن يكسره اظهار بيزاري نموده است.
بــ معرفي ويژه مارتين به ذينفوذان ايراني:
هنري مارتين توسط ملكم به سرگور اوزلي، سفير وقت انگليس در ايران، معرفي شد.
اسناد تاريخي بهخوبي دشمني اين سه فرد را نسبت به ايران روشن كردهاند. مارتين
خود به دشمني اوزلي نسبت به ايران گواهي ميدهد و اعتراف ميكند اوزلي نيز
همانند او از ايران يكسره بيزار بوده است. اين پيوند تنگاتنگ ميان كارگردانان
سياست انگليس و نمايندگان رسمي كيش مسيح، بهروشني از يكيبودن خواستها و
آرمانهاي كليسا و استعمار حكايت دارد و درواقع كليسا و كارگزاران آن را جز به
عنوان ابزار استعمار نميتوان بهدرستي شناسايي كرد. نامهاي كه ملكم درباره
هنري مارتين به اوزلي نوشت، دربردارنده نكات پرمعني و مهمي است. ملكم در ظاهر
در مورد خوي جدلي مارتين به اوزلي هشدار ميدهد اما درواقع با يادآوري اين نكته
به اوزلي گفته است كه مارتين بههرروي بساط بحث و جدل خويش را در ايران نيز
خواهد گسترد و سياست استعماري انگليس در ايران بايد در اين زمينه به او ياري
رساند. اوزلي به عنوان سفير رسمي و بسيار تواناي پادشاه انگلستان در دربار
فتحعليشاه، از موضع و نفوذ گسترده سياسي و ديپلماسي خود براي كمك به آرمان
هنري مارتين بهرهبرداري كرد. اوزلي حتي هنگامي كه در شيراز بود و هنوز دوستي
و يكرنگي فتحعليشاه را به خود جلب نكرده بود ــ تاجاييكه شاه به وي بنويسد
در ايران به شيوهاي كار كن كه گويي اين كشور از آن تو است ــ مارتين را زير
حمايت خود قرار داد و به مارتين قول داد وي را به حاكم شيراز و دستيارانش معرفي
نمايد و به سود او توصيه كند و نيز فهرست پرسوجوهاي مارتين درباره ايران و
آنچه را كه وي ميخواست در ايران انجام دهد، با خود ببرد تا براي او
راهنماييهايي بسنده بهدست آورد. اوزلي به مارتين وعده داد به گاه سفر او
(مارتين)، براي وي نگهبان خواهد فرستاد. هنري مارتين از همكاري و دوستي نزديك
ديگر كارگردانان استعمار كه تحت سرپرستي اوزلي در ايران كار ميكردند، مانند
موريه و دارسي نيز برخوردار بود. مارتين در نوشتههاي خود آشكارا به فعاليتهايش
در هماهنگي با شبكه جاسوسي موجود در ايران اشاره كرده است.
جــ فعاليت در شيراز:
مارتين به محض ورود به شيراز، كار معمولي خود، يعني بهراهانداختن بحثهاي
مذهبي را آغاز كرد. او با افراد گوناگون ايراني، از روحاني و غيرروحاني، به جدل
مينشست و در بحثهاي خود، بهويژه درخصوص نبوت پيامبر اسلام (ص) و اعجازهاي او
ايجاد ترديد ميكرد. سخن درباره «نبوت پيامبر اسلام» از جمله بحثهايي بود كه با
تجربه ملكم در ايران چندان بيپيوند نبود. ملكم و همراهانش در سال
1801.م/1216.ق در راه بازگشت از ايران به سوي هند، در كرمانشاه به منزل
آقامحمدعلي كرمانشاهي، عالم روحاني پرآوازه آن روزگار، رفتند. در آن گردهمايي،
سخن از دين و آيين پيش آمد كه دستاورد آن يك «رساله نبويه» بود كه آقامحمدعلي
براي ملكم و دوستانش به رشته نگارش درآورد. اينكه ملكم در يك نشست كوتاه با
يكي از علماي برجسته ايران در يك گفتوگوي بنيادي مذهبي (مساله نبوت) درگير شد
و او را به نوشتن رسالهاي واداشت، آشكار ميسازد كه علماي آن روزگار هم به جدل
و بحثهاي مذهبي با مخالفان اسلام بسيار دلبستگي و براي آن آمادگي داشتند؛
ضمنآنكه ملكم هم بهعنوان نماينده بانفوذ كمپاني هند شرقي انگليس ميخواست
اصولا پيامبري اسلام در سرزمين اسلامي ايران مورد پرسش و شك قرار گيرد و علماي
ايران و خودبهخود مردم ديگر در اين زمينه سرگرم بحث و جدل شوند. بهنظر ميرسد
اين روند، از ديدگاه ملكم، دستكم در بنياد باورهاي مذهبي برخي مردم سستي پديد
ميآورد و بههرحال، در مجموع براي سياست كمپاني هند شرقي نهتنها بيزيان،
بلكه پرسود بود. ملكم براياينكه اين رشته از گفتوگوها را در دلها و مغزها
زنده و فعال نگاه دارد، قول داد جواب آقامحمدعلي كرمانشاهي را از ولايت ارسال
كند. آمدن هنري مارتين به ايران، با توجه به كمك ملكم به وي و نيز آگاهي ملكم
از روحيه و روش جدلي او و بهويژه انتخاب همان مساله نبوت از سوي مارتين و
درگيرساختن علما و مردم در اين زمينه، بهنظر ميرسد با قول مذكور از سوي ملكم
بيپيوند نبوده است؛ بهعبارتي جواب ملكم از ولايت انگلستان، همان اعزام هنري
مارتين به ايران بود كه ده سال پس از گفتوگوي ملكم با آقامحمدعلي كرمانشاهي رخ
داد و به گفته خود ملكم، وي به ايران آمد تا كساني را كه در جمع شما نام خدا را
عبث بر زبان ميرانند، سر جاي خود بنشاند.
اينك مارتين به مردي نامدار تبديل شده بود. او در ضمن تبليغگريهاي مذهبي و
استعماري خود در شيراز، از گسترش فرهنگ غربي تحت عنوان جشن نوئل نيز خودداري
نميكرد. خود وي از يك جشن نوئل سخن ميگويد كه جعفرعليخان ــ مرشد صوفيان ــ
را نيز به مهماني آن خوانده بود. مارتين در شيراز چنان زبانزد مردم شده بود كه
مقامات ملي از بيم تزلزل ايمان مردم، ناگزير شدند آنان را به پايداري در يگانه
دين و ايمان حقيقيشان ملزم سازند. خود مارتين در اين زمينه ادعا ميكند:
«بزرگان شهر و علما لحظهاي مرا آرام نميگذاردند. دسته اول از روي حرمتي كه
براي موطنم دارند و دسته دوم از آن روي كه به كار من علاقمندند، به سراغم
ميآيند. ازآنجاكه ايرانيان كمتر از هندوان تعصب دارند و مردمي كنجكاوند،
اميدوارم براي آنان منشأ خدمتي باشم.»
مارتين به هر شيوه كه مناسب ميديد، براي رسيدن به هدف خود اقدام ميكرد. او
حتي از بهكاربردن حيله و نيرنگ ابايي نداشت. بهعنوانمثال، باور همگاني در
شيراز بر اين شده بود كه هنري مارتين به آنجا آمده است تا مسلمان شود.[xvii]
بهنظر ميرسد اين شايعه بر پايه ادعاي خود هنري مارتين استوار بوده است؛ زيرا
طبق نوشته آقامحمدرضا همداني، مارتين از ميرزاابراهيم خواسته بود بابي از ابواب
ادله و براهين مفيد علم و يقين در اثبات نبوت حضرت قائمالنبيين(ص) بنويسد كه
شايد بدين وسيله و تدبير قايد توفيق تقدير دامنگير شده، وي را از بيداري تشكيك
به شاهراه تحقيق رساند.
دــ مناظره با علماي شيعه:
هنري مارتين به اين نتيجه رسيده بود كه بايد با علماي برجسته و مراجع تقليد
شيعه نيز روياروي شود و جدل كند و از آن رهگذر به آرمان خود در چارچوب سوداگري
و سودگرايي استعمار انگليس نزديك شود. درنگ يازدهماهه هنري مارتين در شيراز
سرآمد و با ترجمه فارسي خود از كتاب عهد جديد، كه با همكاري يكي از ايرانيان
انجام داده بود، راهي تهران شد تا نسخهاي از آن را به فتحعليشاه دهد و از آن
راه، انجيل فارسي خود را جاودانه سازد. وي در راه، يك هفته در اصفهان درنگ كرد.
چنين مينمايد كه هنري مارتين و زندگينامهنويسان غربي او پيرامون ادامه جدل و
مناظرات مذهبي او با علماي اصفهان سخني به ميان نياوردهاند، ولي مفتون دنبلي،
تاريخگر ايراني معاصر او، درحاليكه از او با عنوان يوسف نام پادري ياد
ميكند، ميگويد كه مارتين به اصفهان آمد و نزد علماي آنجا تحصيل كرد و مهارتي
تمام در خط و علم و دين مسلماني از فضلاي كرام به هم رسانيد. محمد معصوم شيرازي
نايبالصدر نيز، ضمن اشاره به حادثه و فتنه هنري مارتين پادري نصراني، ميآورد
كه وي در اصفهان نيز به مناقشه و معارضه با علماي اعلام و حكماي اسلام درآمد.
نايبالصدر از جمله كساني كه با هنري مارتين گفتوگو كردهاند، حاجي اصفهاني را
ــ كه همان ملاعلي نوري اصفهاني است ــ ياد ميكند. تنكابني مينويسد كه وي چند
سال در خدمت آخوند ملا علي نوري تلمذ نموده كه مسلما مدت آن نميتواند درست
باشد. هنري مارتين در راه خود به تهران، در شهر قم نيز درنگي بسيار كوتاه داشت
و بر پايه برنامهاي كه براي خويش برگزيده بود، كوشيد از مجتهد برجسته سراسر
ايران كه روشن است منظور او ميرزاي قمي بوده، ديدن كند. ولي ميرزا پاسخ داد كه
اگر مارتين كاري جدّي دارد، ميتواند به ديدن وي رود، وگرنه به سبب ناتواني و
پيري از ديدار پوزش ميخواهد.
هنري مارتين نشستهايي نيز با صوفيان شيراز داشت. وي با فردي بهنام ميرزا
ابوالقاسم بحث و جدل كرده كه به باور او بخشي بزرگ از مردم شيراز پنهاني يا
آشكارا سر بدو سپرده بودند. خود مارتين مينويسد كه او با فرزند يكي از
مجتهدان، كه از مذهب خسته شده و به صوفيگري پناه آورده بود، بحث كرد. مارتين
با صوفي نامدار ديگري به نام آقابزرگ به بحث و جدل پيرامون مسيحيگري پرداخت.
چنين مينمايد كه هنري مارتين، با توجه به ستيز هميشگي ميان صوفيان و مجتهدان،
ميكوشيد ضمن ردّ مذهب رسمي ايران و نادرستانگاشتن باورهاي صوفيانه، بنياد
باورهاي پيروان مذهب رسمي و صوفيگري را به سود مسيحيگريِ مورد تأييد و حمايت
استعمار انگليس يكجا سست سازد. مارتين در همين پيوند، رسالهاي نيز نگاشت كه
در آن، ضمن رد صوفيگري، كيشهاي موسي و عيسي را از حقيقت برخوردار دانست.
هـ ــ تاثير فعاليتهاي مارتين در ايران:
گرچه تلاشها، مناظرهها و جدلهاي مارتين نتوانست شمار چشمگيري از مردم ايران
را به كيش مسيحي درآورد، اما او هنگامي كه در تبريز بود (1812.م/1227.ق)، از يك
كنجكاوي عمومي و بيمانند خبر ميدهد كه خود او در شهرهاي تبريز، شيراز و ديگر
جاها درخصوص انجيل برانگيخته بود. گزارشهاي گوناگون ناظران و برخي نويسندگان
دورههاي پس از مرگ مارتين نيز از تاثير نسبي تلاشهاي او خبر ميدهند. جوزف ولف
(Joseph Wolf) ــ تبليغگر ديگري كه در سال 1824.م/1240.ق به ايران آمد ــ
درباره تلاشهاي مارتين نوشته است: چراغي كه او در ايران برافروخت، هرگز خاموش
نخواهد شد. در سال 1825.م/1241.ق وزير بريتانيا از تبريز اينگونه پيرامون
مارتين سخن گفته است: «هنري مارتين اثري بر ايران گذارده است كه هيچ شخص ديگري
نميتواند اميدوار باشد كه بههماناندازه چنين كند؛ زيرا وي، نهتنها براي
كاري كه به عهده گرفته بود كاملا مناسب بود، بلكه شايد نخستين روحاني مسيحي بود
كه نشان داد در هر دانشي كه ايرانيان به حدّ اعلي آن را گرامي ميداشتند، بر
ايرانيان افضل است.»
نوشتهها و گفتههاي هنري مارتين، بهويژه ترجمه فارسي روان و شيواي او از عهد
جديد و تلاش كارگزاران استعمار انگليس در چاپ و پخش آن، هم رهبران مذهبي ايران
و هم سياستگذاران دربار قاجاري را دچار بيم و نگراني كرده بود. ازاينرو پس از
رسيدن دامنه تلاشهاي مارتين به پايتخت و دربار قاجار و كوششهاي علني سفير
انگليس در راستاي ترويج و پخش انجيل فارسي، هم دربار و هم رهبران بزرگ و
پرآوازه مذهبي، به تكاپو افتادند. رهبران مذهبي با ابراز نگراني عميق از مساله
مارتين و بهخاطر بيم از گسترش تزلزل در باور عمومي، به نگارش رسالههاي ضد
پادري اقدام نمودند.
وــ سرانجام انجيلِ مارتين:
هنري مارتين درحاليكه نامه سفارش از اوزلي براي دو تن از حاكمان تركيه عثماني
را همراه داشت، در سال 1812.م/1227.ق در راه بازگشت به انگليس در «توقات» تركيه
ــ درحاليكه از بيماري و تب رنج ميبرد ــ در سيويكسالگي جان سپرد. بيش از
چهل سال پس از آن، در سال 1856.م/1273.ق، بر مزارش به عنوان يك قهرمان، بناي
يادگاري به پا كردند. اگرچه هنري مارتين نتوانست خود به ديدن شاه و يا وليعهد
او، عباسميرزا، برود تا انجيل فارسياش را به آنها تحويل دهد، اما بالاترين
نماينده سياست استعماري انگليس در ايران، يعني سرگور اوزلي مستقيما و با
دلبستگي فراوان، آرمان او را دنبال كرد. هم اوزلي و هم همسرش سخت به مارتين
كمك كردند. اوزلي در همان هنگامي كه در راستاي سودگرايي استعمار انگليس و به
بهاي ازدسترفتن سرزمينهاي ايران، به روسها و الكساندر يكم خدمت ميكرد،
ميكوشيد تا مسيحيگري از گونه انگليسياش را بهواسطه رايجساختن ترجمه عهد
جديد مارتين در ايران گسترش دهد. اوزلي ترجمه يادشده را به شاه تقديم كرد و از
او فرماني ــ به مورخ ربيعالاولي 1229 (فوريه ــ مارس 1814) كه نسخهاي از آن
هماكنون در موزه بريتانيا موجود است ــ دريافت داشت. در بخشي از اين فرمان
آمده است: «كتب انجيلي كه به اجتهاد مرحوم پادري مارتين تفسير و تأويل شده بود،
به عنوان پيشكش از جانب آن عاليجنابان رسيد و موجب حصول خشنودي و رضامندي خاطر
همايون از ايشان گرديد... ازاينپس واقفان حضور معدلتدستور را مقرر و مأمور
خواهيم نمود كه من اوله الي آخره تلاوت را در حضور اشرف نموده كه مقروع سمع
سميع شود. لهذا بايد آن عاليجنابان مراتب رضامندي خاطر همايون را به تمامي فضلا
و محققين و عرفا و عموم اهالي ملت مسيحيّه كه متوجه اشتهار و اجتهاد كتاب انجيل
ميباشند، اعلان و اعلام دارند و در عهده شناسند.»
حدود ششماه پس از فرمان فتحعليشاه، در بيستم سپتامبر 1814، اوزلي نامهاي به
رئيس انجمن كتاب مقدس بريتانيا و كشورهاي خارجي نوشت كه نشان ميدهد وي
نسخههايي از ترجمه فارسي كتاب مقدس را ميان وزيران ايران نيز پخش كرده و
بهويژه كوشيده است آن را به كساني بدهد كه به صوفيگري گرايش داشتند و
خودبهخود از رهبران دين رسمي ايران ناخشنود و به گمان اوزلي از ضربهخوردن ولو
موقتي و زودگذر آنان از سوي يك تبليغگر مسيحي خشنود بودند. اوزلي منتظر نشد تا
انجمن كتاب مقدس درخصوص چاپ انجيل او تصميم بگيرد. وي خود نسخهاي از ترجمه
فارسي عهد جديد را به روسيه برد و آن را در سال 1815.م/1230.ق به كمك يكي از
شاهزادگان روسي، كه سرپرستي انجمن كتاب مقدس روسيه را بر عهده داشت، در شهر
پترزبورگ به چاپ رساند.[xviii]
2ــ ژوزف ولف (متولد 1796.م/1210.ق)
يكي ديگر از مبلغان منفردي كه پس از هنري مارتين به ايران آمد و فعاليت
گستردهاي را در دربار قاجار و شهرهاي مختلف ايران براي اشاعه مسيحيت در پيش
گرفت، مردي آلمانيتبار و يهوديالاصل به نام ژوزف ولف بود. گرچه پدر ولف از
روحانيان يهودي بود، اما ولف در جواني ضمن فراگيري زبانهاي بيگانه ــ بهويژه
زبان يوناني ــ با عقايد مسيحيت آشنا شد و ازاينرو براي تحصيل به رم رفت. وي
در سال 1812.م/1227.ق به دست يك راهب بنديكت تعميد گرفت و تحصيل خود را در شاخه
مسيحيت كاتوليك آغاز كرد. او مدتي بعد به پاپ پيوس هفتم معرفي شد، اما به سبب
مخالفت با برخي آراي كاتوليسيزم، به فرمان پاپ از رم تبعيد شد و به سوئيس و از
آنجا به انگلستان بازگشت. ولف سپس در كمبريج به تحصيل زبانهاي فارسي و عربي
پرداخت، الهيات مسيحيت پروتستان را فراگرفت و پس از مدتي به تبليغ در بين
يهوديان علاقمند شد. ژوزف ولف در انگلستان به كليساي انگليكن پيوست و در انجمن
لندن براي اشاعه مسيحيت در بين يهوديان يا CMJ به فعاليت پرداخت. سرانجام ولف
نيز همانند هنري مارتين تحت تاثير عقايد و آراي چارلز سيمئون داوطلب شد
بهعنوان يك واعظ معمولي براي تبليغ به شرق ميانه اعزام شود. ژوزف ولف سفر
تبليغي خود را در سال 1821.م/1236.ق آغاز كرد. اين سفر پنج سال به طول انجاميد.
ولف يك سفر تبليغي هم به ايالات متحده امريكا داشت و در آنجا براي خدمت در
كليسا، دستگذاري ــ مراسم انتخاب فرد به مقام روحانيت در كليسا ــ شد. گفتني
است، طي ايام اقامت ولف در امريكا، به سبب فعاليتهاي او در خصوص بررسي وضعيت
يهوديان شرق، جان كوئينسي آدامز ــ رئيسجمهور وقت ايالاتمتحده كه از مدافعان
انديشه حمايت از يهوديان و صهيونيسم به شمار ميرفت ــ از وي براي سخنراني در
كنگره امريكا دعوت كرد و كالج سنت جان در آناپوليس، دكتراي افتخاري در علوم
ديني به وي اعطا نمود. ولف پس از بازگشت به انگلستان، در رشته حقوق نيز دكترا
گرفت و به عنوان كشيش در منطقه يوركشاير به كار پرداخت.
جوزف ولف در نوامبر سال 1824.م/1239.ق وارد بوشهر شد و سپس از كازرون، شيراز،
اصفهان، كاشان، تهران و تبريز ديدن كرد و در تمامي اين شهرها با يهوديان و
مسلمانان درباره مسيحيت به بحث پرداخت. ولف نيز همانند مارتين، بدون وقفه و تحت
هر شرايطي به تبليغ ميپرداخت. بهعنوانمثال وي يكبار در شهر تبريز از ساعت
ده صبح تا شش بعد از ظهر به شش زبان روسي، فرانسوي، ايتاليايي، آلماني، انگليسي
و سرياني موعظه كرد.
ولف در 1826.م/1242.ق ازدواج كرد. نتيجه اين ازدواج، پسري به نام هنري دراموند
بود كه بعدها به نمايندگي مجلس انگلستان رسيد و مدتي نيز بهعنوان وزيرمختار
انگلستان در ايران به خدمت پرداخت. سرهنري دراموند ولف مقارن انجام مأموريت خود
در ايران (1887ــ1890.م/1305ــ1307.ق) بهعنوان يكي از سياستمداران فعال در
عرصه اقتصاد بينالملل انگلستان و به سبب ده سال نمايندگي حزب محافظهكار در
مجلس اين كشور، از حمايت و پشتيباني كارگزاران دولت متبوعه خود برخوردار بود.
وي با تكيه بر تجربيات اقتصادي خويش و به منظور كاهش نفوذ روسيه، درصدد جلب
سرمايهگذاري تجار انگليسي در ايران برآمد و در رويدادهاي اقتصادي مهمي نظير
انعقاد قرارداد تجاري رويتر، امتياز تالبوت در انحصار خريد و فروش توتون و
تنباكو و آزادي كشتيراني در كارون، نقش موثري ايفا كرد. علاوهبراين، وي را
بايد پيشرو تفكر رسميتبخشيدن به حضور روسيه و انگلستان در ايران دانست كه
سرانجام با انعقاد عهدنامه 1907.م/1325.ق به حقيقت پيوست.
فعاليتهاي ولف:
الفــ ملاقاتهاي سياسي ــ تبليغي:
ژوزف ولف شرح سفر خود را در كتابي با عنوان «تحقيقات و زحمات تبليغي بين
يهوديان، مسلمانان و ساير فرق» به تفصيل بيان كرده است. وي در اين سفر، با
شاهزادگان قاجار از جمله عباسميرزا نايبالسلطنه و اعضاي سفارت انگلستان در
آذربايجان مانند دكتر مكنيل (Dr. McNeill)، سرجان كمپبل (Sir John Campbell) و
دكتر كورميك (Dr. Cormick) ملاقات كرد. او در طول سفر همواره خود را يك انگليسي
واعظ معرفي ميكرد و با پيروان فرق و اديان مختلف به بحث و گفتوگو ميپرداخت،
بهگونهايكه بخشي از كتاب او به شرح مباحث وي با يهوديان، زرتشتيان، ارامنه،
مسلمانان شيعه، سني، صوفيان و... اختصاص دارد.
ژوزف ولف در خراسان با عباسميرزا نيز ملاقات كرد. در اين ديدار، عباسميرزا از
عقيده ولف مبني بر تاسيس مدرسه در ايران، استقبال نمود و حتي در يكي از مباحث
ولف با مسلمانان و يهوديان شركت كرد. عباسميرزا خود با ولف به مباحثه پرداخت و
سپس در نامهاي او را به امير بخارا معرفي نمود. در مقابل اين استقبال
عباسميرزا از ولف، وي در بيرجند به سرقت دوازدههزار تومان از اموال
عباسميرزا متهم شد و تحت تعقيب قرار گرفت[xix] كه به سبب انگليسيبودن او را
رها كردند. ولف پس از رهايي، نسخي از كتاب مقدس را به زبان عربي و فارسي در آن
ناحيه پخش كرد.
ولف در آخرين سفرش به ايران در سال 1843.م/1259.ق، با همراهآوردن تعداد
قابلتوجهي كتاب مقدس (عهد جديد)، پس از دريافت سفارشنامههايي از سلطان
عثماني و شيخالاسلام آن سامان، با محمدشاه قاجار ملاقات كرد و از وي نيز
سفارشنامههايي براي فعاليت گستردهتر دريافت نمود.
بــ فعاليتهاي استعماري:
همانگونهكه گذشت، فعاليتهاي تبليغي كليسا همواره با سياستهاي استعماري
كشورهاي استعمارگر هماهنگ بود. فعاليت ژوزف ولف نيز از اين قاعده مستثني نيست.
يكي از مهمترين نتايج فعاليت تبليغي ولف براي استعمار، تحقيقات وي درباره اقليت
يهود در شرق، بهويژه در ايران بود. تحقيقات ولف در زمينه اقليت يهود، سرآغازي
براي نگاهي ويژه به يهوديان شرقي از جانب كليسا شد. در ايام تبليغ ولف در
ايران، نظريهاي خاص در اروپا راجع به اسباط گمشده يهوديان رايج شد كه بر اساس
آن، رابطهاي اينهماني ميان افاغنه و اسباط گمشده يهوديان برقرار ميشد.
احتمالا از همين رو است كه ژوزف ولف بيشترين تلاش خود را بر تحقيق درباره
يهوديان ايران و همچنين اسباط گمشده آنان، در اين سرزمين و آسياي ميانه معطوف
كرد. ازسويديگر، با توجه به پيشينه انديشه رايج و سياست انگلستان مبني بر
حمايت از يهوديان در شرق و ترغيب آنان به مهاجرت به فلسطين، ميتوان چنين
انگاشت كه فعاليتهاي ولف در زمينه شناسايي يهوديان، تاحدودي از اين امر نشات
ميگرفته است. درواقع، در صورت تعيين افاغنه به عنوان يكي از اقوام يهود،
اقدامات سياسي دولت انگلستان براي نفوذ و تسلط بر افغانستان با عنوان قانون
حمايت از يهوديان شرق، رسميت مييافت و اين امر بهنوبهخود حضور انگلستان در
شرق آسياي ميانه را موجه مينمود. اين فعاليتهاي ولف به عنوان اولين اقدامات در
خصوص معرفي يهوديان، مورد توجه و حمايت دولتمردان اروپا قرار گرفت. خود ولف
دراينباره مينويسد: «براي نخستينبار مسيحيت را به يهوديان مقيم ايران،
خراسان، بخارا، افغانستان، دشت تركستان، خوقند و تاتارهاي چيني شناساندم و جمعي
از يهوديان مصر، يافا، صنعا، يمن و بخارا را تعميد دادم. من اولينبار مساله
يهود را در دانشگاههاي آكسفورد، ليدن، اوترخت و در كنگره امريكا مطرح كردم.»
سرانجام به دنبال فعاليتهاي گسترده و مداوم ژوزف ولف براي تبليغ يهوديان شرق
ميانه ــ خاصه ايران ــ انجمن لندن براي اشاعه مسيحيت در ميان يهوديان، در سال
1844.م/1260.ق اولين مبلغان مسيحي را براي فعاليت در جوامع يهودي ايران اعزام
كرد.
ازسويديگر، باتوجهبهاينكه مقارن قرن نوزدهم ميلادي/ سيزدهم قمري، ايران از
نظر موقعيت سوقالجيشي و استراتژيك به عنوان دروازه دسترسي به هندوستان، همواره
مورد توجه دولتهاي انگلستان و روسيه قرار داشت، سفرهاي مكرر ولف به شرق ميانه
را نميتوان با اهداف سياسي و استعماري انگلستان در اين ناحيه بيارتباط دانست؛
خاصهآنكه حضور ولف به عنوان مبلّغ مذهبي در شرق ميانه، كمتر از سفر كارگزاران
سياسي و نظامي انگلستان، توجه امرا و اهالي آن ناحيه را جلب ميكرد.
جــ دستاوردها:
1ــ ملاقات با قشرهاي مختلف مردم. از جمله مهمترين فعاليتهاي ولف در سفرهايش به
شرق ميانه و ايران، ملاقات با قشرهاي مختلف مردم بود. وي، طي ديدار با افراد
گوناگون، آمادگي آنان براي گرايش به مسيحيت را مدّ نظر قرار ميداد و به
شيوههاي مختلف توجه آنان را به اين آيين جلب ميكرد. از جمله اقدامات وي در
اين زمينه، ملاقات وي با فردي به نام ميرزاابراهيم شيرازي است. گويا ولف پس از
آشنايي با وي و بررسي تواناييهاي او، هزينه سفر وي به انگلستان را متقبل شد.
گرچه از هدف اصلي ولف براي اعزام ميرزاابراهيم به انگلستان اطلاع دقيقي در دست
نيست، اما ميرزاابراهيم با حمايت سرگور اوزلي به عنوان استاد زبان فارسي و عربي
در كالج هند شرقي هيلي بري (East India College Hailey Bury) به كار مشغول شد.
البته از تغيير يا عدم تغيير مذهب ميرزاابراهيم به وسيله ولف اطلاع دقيقي در
دست نيست، اما نميتوان قبول كرد كه بيهدف، ولف هزينه سفر وي را متقبل شود و
سرگور اوزلي نيز مقدمات تحصيل و تدريس وي را در انگلستان فراهم كند. ازآنجاكه
وي با يك زن انگليسي ازدواج كرد و نام فرزند او نيز نامي مسيحي بود، ميتوان وي
را يكي از نخستين دستپروردههاي ولف و ساير مبلّغان انگليسي در ايران قاجاري
دانست.
2ــ ولف درباره نسطوريان مقيم اروميه و خسروي تحقيق كرد و نسخه ارزشمندي از
اسفار پنجگانه تورات به زبان سرياني را با خود به انگلستان برد كه انجمن كتاب
مقدس، براي بريتانيا و خارج چندين نسخه از آن را چاپ و منتشر كرد.
3ــ خدمت ولف به مسيحيت، صرفا محدود به حوزه ايران نبود. وي در سال 1835.م
سومين سفر خود را از انگلستان به شرق ميانه از سر گرفت و اين بار به تحقيق
درباره مسيحيان و يهوديان قاهره، حبشه، جدّه و يمن پرداخت و نسخههايي از كتاب
عهد جديد را در دسترس آنان قرار داد.[xx]
4ــ تبليغات و تحقيقات ولف، به نتايج مثبتي در نحوه تعامل ميان يهود و مسيحيت
در ايران انجاميد. قضيه از اين قرار بود كه انجمني به نام «انجمن اشاعه مسيحيت
در بين يهوديان» در سال 1809.م/1224.ق و به منظور تبليغ و تبشير يهوديان به
آيين مسيحيت و ايجاد تسهيلات آموزشي و پزشكي براي آنان در سراسر جهان، در لندن
تاسيس شد. اما اعضاي اين انجمن تا زمان ورود ژوزف ولف به ايران و سفرهاي مكرر
او ــ در دهههاي 1820 و 1830.م/ 1230 و 1240.ق ــ براي تاسيس شعبهاي به منظور
ترويج مسيحيت در بين يهوديان ايران، هيچ اقدامي به عمل نياوردند. ازاينجهت،
پسازآنكه ژوزف ولف به انگلستان بازگشت، با تكيه بر اطلاعاتي كه از وضع يهوديان
ايران و ساير سرزمينهاي واقع در شرق ميانه جمعآوري كرده بود، اولين هيات براي
فعاليت بين يهوديان در سال 1844.م/1260.ق به ايران اعزام شد. اعضاي اين هيات
سهنفره بهطورهمزمان در مناطق يهودينشين ايران به جمعآوري اطلاعات و تبليغ و
تبشير يهوديان پرداختند و شرح مشاهدات خود را در اختيار انجمن قرار دادند. مدتي
بعد، فعاليتهاي مبلغان اين هيات در بين يهوديان ايران، توجه سر موزس مونته
فيوره ــ رهبر يهوديان انگلستان ــ را به خود جلب كرد و وي بودجه خاصي را براي
كمك به اين هيات درنظر گرفت. بدينترتيب، هيات اشاعه مسيحيت در بين يهوديان، در
شهرهاي تهران، اصفهان و همدان، سه مركز تبليغي تاسيس كرد و ازآنپس، همكاري خود
را با انجمن تبليغي كليسا در اصفهان كه در ميان تمام اقليتهاي ديني در ايران
فعاليت ميكرد، آغاز نمود. رابرت بروس (Robert Bruce) مؤسس انجمن تبليغي كليسا
در اصفهان، در مراسم مذهبي كه اعضاي هيات مبلغان انگليسي براي يهوديان برگزار
ميكردند، به موعظه ميپرداخت و دكتر كار در امر احداث نمازخانه براي بيمارستان
اين هيات در اصفهان با آنان همكاري ميكرد. بهعبارتي گرچه هيات انجمن اشاعه
مسيحيت در بين يهوديان بهظاهر هيات مستقلي محسوب ميشد، اما در باطن جزئي از
هيات انجمن تبليغي كليسا در ايران بود.[xxi]
3ــ رابرت بروس
انجمن تبليغي كليسا با توجه به ساختار مذهبي ايران مبني بر حاكميت غالب ديانت
اسلام و تعصب مسيحيان بومي و ساير اقليتهاي ديني در حفظ آيينهاي خويش، مايل بود
بخش عمده فعاليتهاي تبليغي خود را در سرزميني چون هندوستان متمركز كند تا
ازاينطريق تاحدودي تحت حمايت نيروي استعماري انگليسي حاكم بر آن منطقه، قرار
گيرد و در ضمن، به تغيير كيش اهالي بومي آن سامان كه به اين امر مستعدتر و
متمايلتر بودند، بپردازد. اما ناگفته نماند كه اعضاي انجمن تبليغي كليسا،
بهرغم سفرهاي مبلّغان منفرد، براي حفظ حلقههاي ارتباطي خود در هندوستان،
همواره امكان فعاليت در ايران را مدّ نظر داشتند. بااينحال آنها هيچگاه درصدد
تاسيس يك پايگاه ثابت در ايران برنيامدند و شايد هم مبلّغ داوطلب براي انجام
اين كار نيافتند؛ چراكه براي ايجاد چنين مركزي، آنان نميتوانستند از وجود
مبلغان منفرد سود جويند. درواقع، انجمن تبليغي كليسا حداقل به دو يا سه مبلّغ
دايمي نياز داشت تا امكان حضور و فعاليت آنان را كمابيش تا حدود يك سال در
ايران بررسي نمايد و اطلاعات مورد نياز آنان را براي توسعه امور تبليغي در اين
كشور جمعآوري كند. سرانجام زمان مناسب براي اين كار در سال 1869.م/ 1285.ق،
يعني مقارن بيستويكمين سال حكمراني ناصرالدينشاه قاجار (متوفي1896.م/1313.ق)
فراهم شد و انجمن تبليغي كليسا مبلّغي به نام رابرت بروس را براي اقامت دو ساله
به ايران فرستاد.
رابرت بروس يك مبلّغ ايرلندي از اعضاي كالج تثليث دوبلين بود كه در
بيستوپنجسالگي و به سال 1858.م/1275.ق از مقام شماسي ــ خادم كليسا و رتبهاي
پايينتر از كشيش ــ به عنوان كشيش، تعميد داده شد و براي خدمت در هيات انجمن
تبليغي كليسا در ناحيه آمرينسار در پنجاب هندوستان مستقر شد. بروس در سال
1868.م/1285.ق به سبب بيماري به همراه همسرش به انگلستان بازگشت و يك سال بعد
بهتنهايي بار ديگر سفر خود را به هندوستان در پيش گرفت. وي ازآنجاكه طي اقامت
در هندوستان با فارسيزبانان بسياري روبرو شده بود، تصميم گرفت براي تكميل زبان
فارسي خود و اصلاح ترجمه انجيل هنري مارتين مدتي در ايران به سر برد. ازاينرو،
وي، در سال 1869.م/1286.ق بهعنوان تنها نماينده انگليسي دولت انگلستان در
جلفاي اصفهان مستقر شد تا ترجمه فارسي انجيل و تورات را اصلاح نموده، كتاب
دعايي را به زبان ارمني ترجمه كند.[xxii] ورود بروس به اصفهان با يكي از ادوار
بروز قحطي در سراسر ايران و شيوع وبا در اصفهان همزمان بود. در اين دوران، به
سبب كمبود آب، عملنيامدن محصولات كشاورزي و بيتوجهي دولت به توزيع عادلانه
مواد غذايي، قحطي سختي در ايران گسترش يافت كه به شيوع وبا و مرگومير عده
زيادي انجاميد. بروس با تكيه بر وظايف تبليغي خويش، درصدد برآمد ضمن انجام امور
خيريه، براي نگهداري و رسيدگي به قحطيزدگان و بيماران مبتلا به وبا، اولين
نمونه از فعاليتهاي انجمن تبليغي كليسا را به جامعه اصفهان معرفي كند. وي
پسازآنكه همسرش در سال 1870.م/1287.ق به او ملحق شد، كار رسيدگي به
آسيبديدگان را آغاز كرد و حدود هفتهزار نفر را كه دوهزار نفر آنها ارمني
بودند، تحت پوشش قرار داد. بدينترتيب، حدود شانزدههزار پوند از لندن و مبلغي
حدود هزار پوند به عنوان اعانه براي قحطيزدگان، خاصه ارامنه و يهوديان جلفا و
اصفهان به دست بروس رسيد. هزينه نگهداري و رسيدگي از اين افراد را، بروس و برخي
حاميان امور تبليغي در انگلستان و اروپا تامين ميكردند.
برخي از ارامنه جلفا از فعاليتهاي بروس استقبال كردند و به وي پيشنهاد كردند در
تاسيس يك مدرسه كوچك براي ارامنه به آنها كمك كند. البته درهمانحال گروه ديگري
از ارامنه جلفا بهطورعلني با حضور بروس و فعاليتهاي او ــ كه كمابيش سبب تغيير
آيين برخي از ارامنه و پذيرش آيين پروتستان شده بود ــ مخالفت ميكردند.
بروس طي پنج سال اقامت خود در ايران، علاوه بر انجام امور خيريه كه در نهايت
براي جلب توجه اهالي اصفهان و جلفا نسبت به فعاليتهاي هيات تبليغي بود، امر
تبليغ و ترويج آرا و عقايد مسيحيت پروتستان را نيز بر عهده داشت. وي براي نيل
به اين مقصود، مراسم مذهبي را در محل اقامت خود به زبان فارسي برگزار ميكرد و
تنها سرودها و مزامير را به زبان ارمني بيان مينمود. وي بر آن بود كه علاوه بر
ارامنه، ساير اهالي جلفا و اصفهان مانند مسلمانان و يهوديان را نيز به پذيرش
آرا و عقايد پروتستان دعوت كند. البته فعاليت او در اين زمينه، در بيشتر موارد
بينتيجه بود. بااينحال، پس از گذشت شش سال از اقامت بروس در جلفا، سرانجام
انجمن تبليغي كليسا متقاعد شد تا فعاليت بروس در ايران را به رسميت بشناسد و
بدينترتيب در تابستان 1875.م/1291.ق اولين هيات انجمن تبليغي كليسا بهطوررسمي
كار خود را در ايران دنبال كرد و از پشتيباني و حمايت دايمي و رسمي انجمن مذكور
برخوردار شد.
به مرور ايام و بهويژه پس از سفر موفقيتآميز بروس و خانوادهاش به ايرلند در
سال 1881.م/1298.ق كه به تامين بودجه مورد نياز هيات انجاميد، شماري از مبلغان
ايرلندي آمادگي خود را براي همكاري و فعاليت در هيات انجمن تبليغي كليسا در
جلفا اعلام كردند. برخي از اين اعضاي جديد، از مبلغان منفرد و شماري از آنان
نيز از جمله زنان مبلّغ بودند. ازآنپس، فعاليت مبلغان هيات انجمن تبليغي كليسا
در جلفا در سطح قابلتوجهي توسعه يافت و در سه شاخه امور مذهبي، آموزشي و پزشكي
متمركز شد كه درواقع دو شاخه آموزشي و پزشكي، جزئي از فعاليت مذهبي بودند.
فعاليتهاي بروس:
الفــ فعاليتهاي تبليغي:
اگرچه رابرت بروس براي ترجمه و تصحيح متون كتب عهد عتيق و جديد به ايران آمد،
اما حيطه وظايف او تنها به اين امر محدود نميشد. آرتور آرنولد، سياح انگليسي،
ضمن توصيف بروس از وي به عنوان يك مبلّغ استثنايي، سرباز الهي با ذائقهاي خاص
براي جنگ مذهبي در دورترين مكانهاي زمين و مسلطترين فرد در ايران به زبان
فارسي ياد ميكند. رابرت بروس به سبب تسلط بر زبان فارسي، علاوه بر ترجمه و
تصحيح كتب مقدس، براي اهالي جلفا موعظه ميكرد و از ترجمه متون مذهبي به زبان
فارسي براي جلب توجه عامه مردم سود ميجست. همچنين بروس كلاسهايي براي فراگيري
زبان انگليسي براي بزرگسالان تشكيل داده بود. پس از اين كلاسها، مراسم عبادي به
شيوه آيين ارامنه برگزار ميشد. اين كلاسها و مراسم، انگيزه لازم را براي جلب
توجه ارامنه به حضور در هيات ايجاد ميكرد. اگرچه اكثر ارامنه هيچگاه از عقايد
خود بازنگشتند، اما بههرحال حضور در هيات بر وجهه ظاهري فعاليت مبلغان انجمن
تبليغي كليسا ميافزود.
بــ فعاليتهاي آموزشي:
رابرت بروس پس از اقامت در جلفا به پيشنهاد برخي از ارامنه و با همكاري كاراپت
هوانس، مدرسهاي براي آموزش پسران ارمني در جلفا تاسيس كرد. اين مدرسه در حدود
سال 1874.م/1291.ق كار خود را در جلفا آغاز كرد. سه سال پس از تاسيس اين مدرسه
در 1877.م/1294.ق حدود صدوسيويك شاگرد ــ كه همگي، جز سه كودك، ارمني بودند ــ
در اين مدرسه تحصيل ميكردند. بعضي از فرزندان كشيشان ارمني نيز در شمارِ اين
محصلين بودند. همچنين برخي از كودكان بيسرپرست نيز در اين مدرسه تحصيل
ميكردند كه طبعا هيات انجمن تبليغي كليسا مخارج تحصيل آنان را تامين ميكرد.
شمار دانشآموزان اين مدرسه در سال 1891.م/1309.ق حدود دويستوپنج نفر بود و در
مدت پانزده سال، حدود پنجاهوشش درصد به تعداد دانشآموزان آن افزوده شد.
برنامه درسي اين مدرسه عبارت بود از: آموزش زبان لاتين، فرانسه، انگليسي، چهار
كتاب اول هندسه اقليدسي و جبر، كه بعضي از اين دروس به نوجوانان تدريس ميشد.
به نقل از دكتر ويلز، برنامه درسي اين مدرسه با كلاسهاي درسي سيكل اول دبيرستان
در انگلستان مطابقت داشت. علاوه بر مدرسه پسرانه، هيات جلفا مدرسه دخترانهاي
نيز ايجاد كرد. اين مدرسه را مبلغان زن اداره ميكردند و حدود صد دانشآموز
دختر در آن به تحصيل اشتغال داشتند. همچنين كلاسهاي خاصي براي تعليم فنون و
حِرَف مختلف، از جمله نجّاري براي پسران و خياطي، سوزندوزي و برودريدوزي براي
دختران در نظر گرفته شده بود كه به سبب امكان استفاده از اين فنون در زندگي
روزمره و امرار معاش، اين كلاسها بسيار مورد استقبال دانشآموزان و خانوادههاي
آنان قرار گرفت. گفتني است تعليم اين حِرَف را غالبا استادكاران بابي بر عهده
ميگرفتند و دولت انگلستان نيز از صرف هزينه در اين خصوص خودداري نميورزيد.
علاوهبراين، گروهي از ارامنه جلفا كه كودكان آنها در اين مدرسه تحصيل
ميكردند، معتقد بودند كه كودكانشان پس از تحصيل در اين مدارس و آشنايي با زبان
انگليسي، به سهولت ميتوانند به هندوستان بروند و با پرداختن به برخي امور
اقتصادي، از موقعيت مالي مناسب برخوردار شوند و با ارسال مبالغي،
خانوادههايشان را تامين كنند و تغيير قابلتوجهي در وضع اجتماعي و اقتصادي
خود بهوجود آورند. به نقل از ايزابلا برد، با درنظرگرفتن بزرگسالاني كه در اين
هيات تعليم ميديدند، حدود سههزار نفر از آنان، پس از فراگيري زبان، علوم و
حِرَف مختلف به هندوستان، جاوه يا اروپا ميرفتند و در اين نواحي به تحصيل يا
كار مشغول ميشدند. كلارا رايس، از سياحان و وابستگان به انجمن تبليغي كليسا،
نيز در كتاب خود به نام «زنان ايران و رسوم آنها» به مواردي از اين مهاجرتها
اشاره كرده، يادآور ميشود كه برخي دختران دانشآموز در مدارس هيات براي تحصيل
پزشكي و ساير علوم به ايالتمتحده امريكا، هندوستان و انگلستان ميرفتند. در
مدارس هيات انجمن تبليغي كليسا، علاوه بر تعليم و تدريس دانشآموزان، مكان
مخصوصي نيز براي فعاليتهاي ورزشي آنان در نظر گرفته شده بود.[xxiii]
پانوشت ها
[i]ــ صفورا برومند، پژوهشي بر فعاليت انجمن
تبليغي كليسا در دوره قاجاريه، تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر، چ 1، 1381،
صص 203 ــ 200 (با تلخيص، تغيير و تصرف).
[ii]ــ Mary Bird in Persia : رايس كتابش را با استناد به نامهها و يادداشتهاي
مري برد ــ كه در ايران به «خانم مريم» معروف بود ــ درباره زندگي او نوشت. از
نامهها و يادداشتهاي خانم مريم، اطلاعات مهمي درباره اوضاع اجتماعي ايران،
قدرت و نفوذ روحانيون، شيوه زندگي زنان و مردم اصفهان و كرمان و آداب و رسوم
رايج در كشور بهدست ميآيد كه نظاير آن اطلاعات و آگاهيها را در كمتر كتاب
مشابه ميتوان سراغ گرفت. مري برد در سال 1891.م به ايران آمد و به مدت شش سال
در اصفهان و جلفا كار و زندگي كرد. وي در 1897 به انگلستان بازگشت و در اوايل
1899 دوباره به ايران آمد و چند سالي در يزد و كرمان ماند و در سال 1914
درگذشت. ماشاءالله آجوداني، مشروطه ايراني، تهران، اختران، چ 4، 1383، صص 498
ــ 497
[iii]ــ Persian Women and Their Ceremonies
[iv]ــ Napier Malcolm
[v]ــ Five Years in a Persian Town
[vi]ــ Persian Sketches
[vii]ــ The Development of Persia
[viii]ــ Glimpses of Persia
[ix]ــ Doctors in Persia
[x]ــ Persian Old and New
[xi]ــ Persian Pie
[xii]ــ The Robber's Son Hassan
[xiii]ــ Through Persian by Caravan
[xiv]ــ صفورا برومند، همان، صص 232 ــ 200 (با تلخيص، تغيير و تصرف).
[xv]ــ همان، صص 280 ــ 277 (با تلخيص، تغيير و تصرف).
[xvi]ــ از جمله دلايل دال بر همسوبودن ظلالسلطان با انگليسيها، به موارد زير
ميتوان اشاره كرد:
1ــ يحيي دولتآبادي كه خود و پدرش از نوكران انگليس و از مشروطهخواهان طرفدار
انگليس بودند، در خصوص انگليسيبودن ظلالسلطان مينويسد: «انگليسيان در تمام
نقاط جنوبي، عوامل خود را به كار انداخته، كه از جمله آنهاست ظلالسلطان حاكم
اصفهان و پسر او جلالالدوله حاكم يزد و جمعي از خوانين بختياري كه در اصفهان و
اطراف اصفهان ميباشند. ظلالسلطان با انگليسيان كاملا مربوط است و مانند يك
نوكر فرمانبردار به آنها خدمت ميكند، پسرش حاكم يزد هم به طريق اولي.» (يحيي
دولتآبادي، حيات يحيي، ج1، تهران، عطار و فردوسي، چ6، 1371، ص371)
2ــ ظلالسلطان تشكيلات منظمي از قشون و سازوبرگ نظامي به منظور اجراي منوياتش
در سراسر حوزه وسيع حكومتش فراهم آورد. حمايت بيش از حدّ انگليسيها از او باعث
شده بود ظلالسلطان گاه حتي از دستورات شاه سرپيچي كند. با حمايتي كه
انگليسيها از وي نشان ميدادند، ناصرالدينشاه كمكم به وحشت افتاد و درصدد
محدودكردن قدرت او برآمد و به تحريك امينالسلطان، يك ژنرال و صاحبمنصب اتريشي
را براي بررسي قدرت نظامي او روانه اصفهان كرد. (موسي نجفي، حكم نافذ آقانجفي،
قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1371، صص134ــ132)
3ــ در قضيه تنباكو، ظلالسلطان براي تجديد مراتب خدمتگذاري خويش نسبت به
دستگاه رژي و انگليس، تلگرافي به آرنستين فرستاد و نوشت: «بر عهده خود واجب
ميدانم كه مساعي خود را از هر جهت به كار ببرم و تا به حال با وجود ضعف و
ناخوشي، از هيچ كمكي مضايقه نداشتهام... هرچه مستر موئير خواسته همواره
برآوردهام و بعد از اين نيز انجام خواهم داد. و به حرمتهاي آخوندها نبايد
اعتنايي داشت.» (ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، تهران، جاويدان، 1346؛ نقل از
موسي نجفي، همان، صص64ــ63)
4ــ سه سال پس از نهضت تنباكو كه ناصرالدينشاه به علت اعتراض مردم، ظلالسلطان
را به تهران احضار كرد و او را در شرف عزل قرار داد، ايادي انگليس در تهران
بهزور ظلالسلطان را براي بار مجدد به ناصرالدينشاه تحميل كردند و حكم دوباره
وي براي اصفهان را از او گرفتند.
[xvii]ــ حامد الگار، دين و دولت در ايران (نقش علما در دوره قاجار)، ترجمه:
ابوالقاسم ستري، تهران، توس، چ 2، 1369، ص 167
[xviii]ــ عبدالهادي حائري، نخستين روياروييهاي انديشهگران ايران با دو رويه
تمدن و بورژوازي غرب، تهران، اميركبير، چ3، 1378، صص 532 ــ 507 (با تلخيص،
تغيير و تصرف).
[xix]ــ ولف، يك بار ديگر نيز، مدتي در بخارا زنداني شد تااينكه به وساطت
محمدشاه و اصرار كلنل شيل، سفير انگلستان در ايران، آزاد شد و به ايران بازگشت.
[xx]ــ صفورا برومند، همان، صص 119 ــ 128 (با تلخيص، تغيير و تصرف).
[xxi]ــ همان، صص 196ــ 194 (با تلخيص).
[xxii]ــ جرج ناتانيل كرزن، ايران و قضيه ايران، ج2، ترجمه: ع. وحيد مازندراني،
تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب،1350، ص 71
[xxiii]ــ صفورا برومند، همان، صص 155ــ 135 (با تلخيص، تغيير و تصرف).
منبع: ماهنامه زمانه ، شماره 43