نگاهى به تبليغ عملى
در سيره پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع)

جعفر فكرى


1- مفهوم تبليغ در اسلام‏
تبليغ در اسلام كه به معناى رساندن پيام الهى است بايد برپايه شناخت حقايق و مفاهيم اصيل اسلامى استوار باشد كه خداوند با نزول قرآن بر پيامبرش آن را تبيين فرموده است.(1)
مبلّغ و خطيب اسلامى كه كارش رساندن پيام خدا به مردم است در مرحله اول بايد خودش دين شناس باشد و پيام‏هاى الهى را درست بفهمد تا چيزى را كه از اسلام نيست به نام اسلام به مردم نگويد و چيزى را كه از اسلام هست حذف نكند.

و از وظايف نخستين مبلغان اين است كه تا به حقانيت مطالبى پى نبرده‏اند و چيزى را درست نفهميده‏اند مطرح نكنند و حق خدا و دين او را رعايت كنند. زراره گويد از امام صادق(ع) پرسيدم حق خدا بر بندگانش چيست؟
فرمود: «أن يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لا يعلمون؛ آن چه را مى‏دانند بگويند و در كنار چيزى كه نمى‏دانند توقف كنند.(2)
به قول سعدى:
تا نيك ندانى كه سخن عين صواب است‏
بايد كه به گفتن دهن از هم نگشايى‏
على(ع) فرمود: «دَعِ القول فيما لاتعرف؛ سخن گفتن در چيزى را كه نمى‏شناسى رها كن.»(3)

تبليغ بايد آگاهانه و با بصيرت باشد
مبلّغ بايد در امر تبليغ بصيرت داشته باشد، هم درانتخاب پيام و هم در رساندن پيام و هم نسبت به شرايط و محيط ابلاغ پيام، اگر محتواى پيام مفيد براى انسان، و هماهنگ با عقل سليم و فطرت او باشد زود در دل‏هاى مستعد اثر مى‏گذارد و در عمق جان مستمع نفوذ مى‏كند.
اين شرط اساسى را در سيره عملى پيامبراكرم(ص) مشاهده مى‏كنيم چنان كه خداوند به او دستور داد: قل هذه سبيلى أدعوا الى اللّه على بصيرة أنا و من اتّبعنى؛بگو اين است راه من، كه من و هركس (پيروى‏ام) كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مى‏كنم.(4)
يعنى اين راه را از روى تقليد از ديگران و يا ناآگاهانه نمى‏پويم بلكه مردم را با بينايى و آگاهى به سوى خدا فرا مى‏خوانم و دعوت من دعوتى است روشن، هم پيامش واضح است و هم راه مشخص است و هم هدف آشكار.
اين كه فرمود: قل هذه سبيلى... بيان راه اوست و جمله «ادعوا الى اللّه على بصيرة» گوياى اين سخن است كه اين دعوت بر اساس توحيد خالص انجام مى‏پذيرد و با بصيرت و يقين به سوى ايمان به خدايى كه خالق هستى است مى‏باشد.

مبلغان كامل‏
پيداست كه مصداق بارز اين آيه شريفه خود پيامبراكرم(ص) و على(ع) و اوصياى آن حضرت‏اند.
سلام بن مستنير از ابى جعفر روايت كرده است كه فرمود: «مقصود آيه رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين و اوصياى بعد از آن حضرت اند».(5)

و ابى عمرو زبيدى نيز از امام صادق(ع) روايت كرده است كه در ذيل آيه شريفه فرمود: «مقصود على(ع) است كه اولين پيرو او در ايمان به خدا و تصديق نبوّت اوست و در ميان امت او اولين كسى است كه پيش از همه به آنچه او از سوى خدا آورده ايمان آورد و هرگز به خدا شرك نورزيد و ايمان خود را مشوب و آميخته به ظلم (شرك) نكرد.»(6)

لكن بايد گفت آن بزرگواران بهترين و كامل‏ترين مبلغان اسلامى هستند و گرنه آيه تنها شامل آنان نيست، بلكه كلمه «و من اتّبعنى...» گوياى اين است كه با رد دعوت و تبليغ دين تنها به دوش من نيست بلكه كسانى هم كه مرا پيروى كرده‏اند چنين وظيفه‏اى دارند. اين سخن دعوت را توسعه داده و مى‏فهماند با اينكه راه راه رسول خدا است ليكن بار تبليغ و دعوت بر دوش مسلمانان و پيروان او نيز هست كه با بينايى و باور قلبى مردم را به سوى توحيد خالص و ايمان پاك دعوت كنند.
استاد شهيد مطهرى(ره) مى‏فرمايند: «يكى از آموزشهاى لازم از سيره مقدس رسول اكرم(ص) آموزش نحوه دعوت به حق و نحوه تبليغ و رساندن پيام حق به مردم است.»(7)

درباره پيامبراكرم(ص) خدا مى‏فرمايد: «يا ايها النبى انّا أرسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الى اللّه باذنه و سراجاً منيراً؛اى پيامبر ما تو را (به سمت) گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستاديم، و دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغى تابناك».(8)

دعوت مردم به سوى خدا و رساندن پيام خدا به انسان‏ها كار پيامبران و پيروان راستين آنان است و تبليغ يك رسالت پاك و مقدس الهى است كه خداوند پيامبرش را در انجام مسؤوليت تبليغى شان چنين توصيف مى‏كند كه: «الذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه و لايخشون احداً الّا اللّه و كفى باللّه حسيباً؛كسانى كه رسالت‏هاى خدا را ابلاغ مى‏كنند و از او مى‏ترسند و جز او از احدى نمى‏هراسند، و خدا براى حساب رسى كافى است.»(9)
موحد چو زر ريزى اندر برش‏
وگر تيغ هندى نهى بر سرش‏
اميد و هراسش نباشد به كس‏
براين است بنياد توحيد و بس‏
بنابراين اين همه پيامبران به ويژه پيامبر اسلام در امر تبليغ و ايفاى اين مسؤوليت خطير اهتمام فراوان داشتند و مى‏كوشيدند پيام الهى را كه مايه سعادت انسان‏ها است ابلاغ كنند و كاروان بشريت را به سوى تعالى و كمال رهنمون شوند. به قول شيخ محمود شبسترى:
در اين ره انبيا چون ساربانند
دليل و رهنماى كاروانند
وزايشان سيد ما گشته سالار
همو اوّل، همو آخر، در اين كار
جمال جانفزايش شمع جمع است‏
مقام دلگشايش جمع جمع است‏
روان از پيش و دل‏ها جمله از پى‏
گرفته دست جان‏ها دامن وى(10)

سيره تبليغى پيامبر(ص) و نتايج آن‏
براى پى‏بردن به كيفيت و روش تبليغى پيامبراكرم(ص) بهتر است به سخنان على(ع) گوش فرادهيم. على(ع) در بيان خصوصيات مردم زمان بعثت و اوضاع فرهنگ و آداب مردم شبه جزيره عربستان و نقش پيامبر اكرم(ص) در ايجاد تحوّل شگرف اجتماعى و زدودن فرهنگ جاهلى و جايگزين كردن فرهنگ اصيل اسلامى چنين مى‏گويد: «خداوند سبحان پيامبر اكرم(ص) را در حالى فرستاد كه مردم در وادى حيرت گمراه و در آشوب مشوّش و منحرف بودند هواهاى نفسانى آنان را در خود غوطه‏ور ساخته، و كبر و نخوت در لغزشگاهشان انداخته بود، جاهليت تاريك آنان را سبكسر و سبكروح (بى شخصيت) كرده بود. آنان در تزلزل و اضطراب در (واقعيات حيات)، زندگى را در حيرت مى‏گذراندند و در گرفتارى ناشى از جهل گرفتار بودند.»(11)

در چنين شرايطى بار مسؤوليت تبليغ و ارشاد مردم از سوى خدا به او محول مى‏گرديد و خداوند منان خط مشى تبليغى او را معين كرده فرمود: «ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن؛ دعوت كن به راه پروردگارت به وسيله حكمت و موعظه حسنه و با آنان با بهترين راه مجادله كن.»(12)
او نيز با پيش‏نهاد و طبيب گونه براى درمان بيماران روحى و اخلاقى نسخه داد و سخنان حكيمانه خود را كه همانند داروى شفابخش براى مداواى دردهاى روح و جان مردم جامعه لازم بود به آنان رساند.

چنانكه على(ع) در سخن ديگرى چنين توصيف مى‏كند كه «طبيبٌ دوّار بطبّه، قد احكم مراهمه و احمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صمّ و السنة بكم، متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة؛ او طبيبى است سيار كه با طب خويش همواره به گردش مى‏پردازد، مرحم‏هايش را به خوبى آماده ساخته حتى براى مواقع اضطرار و داغ كردن محل زخم‏ها ابزارش را گداخته است تا در آنجا كه مورد نياز است قرار دهد براى قلب‏هاى نابينا، گوش‏هاى كر و زبان‏هاى گنگ، با داروى خود در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است».(13)

پيامبراكرم(ص) در راستاى تبليغ، فرمان خدا را اجرا كرد و اهتمام ورزيد كه به تعبير على(ع) «فبالغ صلى اللّه عليه و آله فى الصغير، ومضى على الطريقة و دعا الى الحكمة و الموعظة الحسنة؛ پيامبر اكرم(ص) خيرخواهى و پند و اندرز را درباره آنان به حد اعلى رساند و به طريقه الهى حركت و مردم را با حكمت و موعظه نيكو دعوت فرمود.»(14)

او هدفش تنها اين نبود كه پيام الهى را بر زبان جارى كند و در گوش مردم طنين انداز سازد بلكه سعى مى‏كرد پيام انسان ساز الهى را به گوش جان انسان‏هاى مستعد برساند و آنان را متحول سازد لذا وقتى مى‏ديد مردم هدايت مى‏شوند و از گمراهى نجات مى‏يابند خوشحال مى‏شد و اگر مى‏ديد افرادى سرسختى نشان مى‏دهند و پيام الهى را نمى‏پذيرند ناراحت و متأثر مى‏شد كه اين آيه شريفه روشنگر شيوه تبليغ او و بيانگر ميزان اهتمام او نسبت به هدايت مردم است كه خدا مى‏فرمايد: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ماعنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم؛ قطعاً براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به (هدايت) شما حريص، و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»(15)

دلسوزى پيامبر(ص) به قدرى زياد بود كه چون از هدايت عدّه‏اى مأيوس مى‏شد ناراحتى به او دست مى‏داد خدا به او فرمود: «فلعلّك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفا؛ شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند، تو جان خود را از اندوه در پى‏گيرى (كار) شان تباه كنى.»(16)
از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه پيامبراكرم(ص) چقدر از گمراهى مردم رنج مى‏برد و از اينكه مى‏ديد تشنگانى در كنار چشمه زلال نشسته‏اند و از تشنگى فرياد بر مى‏آورند حسرت مى‏خورد و شب و روز تلاش مى‏كرد تا آنان را هدايت كند لذا در آشكار و نهان، شب و روز، خلوت و اجتماع به تبليغ دين مى‏پرداخت.

لزوم استقامت در تبليغ‏
يكى از شرايط اساسى و لازم در تبليغ استقامت در راه هدف است كه در سيره تبليغى پيامبراكرم(ص) نيز كاملاً مشهود است. مبلّغ اسلامى بايد با تأسى به پيغمبراكرم(ص) و با هدف نشر تعاليم انسان ساز اسلام، به تلاش بپردازد و از هيچ مانع و رادعى نهراسد و گام وا پس ننهد.
در تاريخ اسلام آمده است كه گاه فشار مشركان براى متوقف كردن دعوت پيامبر و تبليغ دين به قدرى زياد مى‏شد كه عرصه را بر او و نزديكانش تنگ مى‏كرد. ابن هشام مى‏نويسد: يك وقتى فشار مشركان بر ابوطالب بسيار شديد شد تا جايى كه بر جان خويش و پيامبر(ص)ترسيد لذا به حضرت عرض كرد اى فرزند برادر قوم تو پيش من آمده و به شدت تهديدم كردند پس تو هم كارى را كه قدرت تحمل آن را ندارم از من مخواه و كمى كوتاه بيا. راوى مى‏گويد: احساس خطر در سخنان ابوطالب پيدا بود كه پيامبر اكرم(ص) گمان برد كه عمويش تغيير عقيده داده و از اين پس از ياريش دست خواهد كشيد لذا قاطعانه پاسخ داد: «عموجان همين قدر بگويم كه اگر اينان خورشيد را دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند كه دست از دعوت و فعاليت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دين خود را آشكار كند يا آنكه جان خود را بر سر اين كار بگذارم»، اين جمله را گفت و در حالى كه اشك از چشمانش جارى بود از پيش ابوطالب برخاست و حركت كرد ليكن گامى چند بيشتر برنداشته بود كه ابوطالب او را به حضورش فراخواند و گفت: فرزند برادرم حال كه چنين است برو هرچه مى‏خواهى بگو، به خدا سوگند در مقابل هيچ تهديدى از حمايت تو دست نمى‏كشم و تو را تسليم دشمن نمى‏كنم.»(17)

اين قضيه از يك سو استقامت و پايدارى پيامبراكرم(ص) در امر تبليغ را نشان مى‏دهد و از سوى ديگر تأثير سخن قاطعانه را در امر تبليغ آشكار مى‏سازد و بيان مى‏كند كه استقامت و شجاعت رسول خدا(ص) در امر تبليغ چگونه ابوطالب كه براثر تهديد دشمنان مرعوب شده و خود را باخته بود مؤثر واقع شده و او را آماده هرگونه فداكارى كرد.

چنين قاطعيت و استقامت در امر تبليغ و رساندن پيام الهى در سيره امير مؤمنان على(ع) نيز فراوان ديده مى‏شود از جمله داستان ابلاغ براءت خدا و پيامبر(ص) از مشركان در مكه است.
در تفسيرهاى شيعه و سنى آمده است كه چون سوره براءت نازل گرديد رسول اكرم(ص) به ابوبكر مأموريت داد به مكّه برود و ده آيه اول سوره براءت را براى مردم بخواند و بيزارى خدا و پيامبر(ص) را به مشركين برساند.

ابوبكر به سوى مكه براى اجراى فرمان پيامبر(ص) حركت كرد ولى بعداً از طرف خدا دستور آمد اى پيامبر اين كا را يا بايد خود به عهده بگيرى و يا كسى كه از تو و وابسته به تو است انجام دهد. از اين رو اميرمؤمنان را مأمور كرد كه برود و سوره را از ابوبكر بگيرد و خود ابلاغ كند حضرت رفت و در ذواالحليفه به ابوبكر رسيد و سوره را از ابوبكر گرفت و ابوبكر برگشت به مدينه و چون خدمت پيامبر اكرم(ص) رسيد علت امر را پرسيد پيامبر(ص) فرمود: دستور آمد كه يا شخصاً بايد اين آيات را ابلاغ كنم و يا كسى را كه از من است براى ابلاغ اين پيام بفرستم لذا على(ع) را فرستادم.
امام باقر(ع) فرمود:حضرت على(ع) خطبه خواند در حالى كه شمشير برهنه خويشتن را در دست داشت. مواد چهارگانه‏اى را كه مأمور بود به مشركان مكه ابلاغ كند ابلاغ كرد كه عبارت بود از:
1- از اين پس نبايد كسى عريان خانه كعبه را طواف كند.
2- از اين پس مشركان حق ندارند حج خانه خدا كنند.
3- پيمان مشركان تا پايان مدت پيمان مورد احترام است.
4- كسى كه پيمانى ندارد تا چهارماه مصون خواهد بود.
شيوه تبليغ پيامبراكرم(ص) و على(ع) كه نمودار استقامت در تبليغ است مى‏تواند الگوى خوبى براى مبلغان باشد.

مدارا در عين قاطعيت‏
البته بايد توجه داشت اين كه گفتيم در تبليغ قاطعيت لازم است به آن معنا نيست كه برخورد با مخاطب برخوردى تند و خشن باشد بلكه مبلغ بايد برخوردى نرم و ملاطفت‏آميز داشته باشد تا بتواند افراد مستعد را جذب كند و بهترين وسيله براى جذب افراد احترام به آنان و شخصيت دادن به آنها است كه با خشونت و كلمات تند سخن گفتن شنونده را مى‏رنجاند زيرا چنين برخوردى را توهين به خويش تلقى كرده به موضع‏گيرى مى‏پردازد.

در قرآن مجيد آمده است خداوند منان وقتى به موسى و هارون مأموريت داد كه با فرعون ملاقات كنند و پيام الهى را به او ابلاغ و وى را به سوى حق دعوت كنند دستور داد با وى با نرمى و ملايمت سخن يگويند: «اذهبا الى فرعون انّه طغى فقولا له قولاً ليّناً لعلّه يتذكّر او يخشى؛(18) نزد فرعون برويد كه طغيان و سركشى كرده است. پس با وى به نرمى سخن بگوييد شايد متذكر شود و يا از عذاب الهى بترسد.

امام هفتم در تفسير آيه فرمود: اينكه خداوند دستور داد با فرعون به نرمى سخن بگويند يعنى او را با كنيه خطاب كنند: «فقولا له قولاً ليّنا اى كنيّا».
با نرمى سخن گفتن احترام گذاشتن به شخصيت مخاطب و مستمع است و تأثير قطعى دارد افرادى را كه آمادگى دارند جذب مى‏كند و افرادى را هم كه پذيراى حق نيستند از موضع‏گيرى‏هاى تند باز مى‏دارد لذا يك مبلغ وارسته دينى بايد به اين نكته كاملاً توجه كند به قول سعدى:
كه نرمى و تندى به هم در به است‏
چو رگزن كه جراح و مرحم نه است‏

قرآن مجيد نرم خويى و برخورد ملاطفت‏آميز پيامبر(ص) را عامل موفقيت حضرت در تبليغ دين دانسته و مى‏فرمايد: «فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لاانفضّوا من حولك؛(19) پس به (بركت) رحمت الهى، با آنان نرمخو(و پرمهر) شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مى‏شدند.

با نرمى و مؤدبانه سخن گفتن كه حاكى از احترام به شخصيت شنونده و مخاطب است اثر روانى بسيار دارد تا جايى كه گاهى موضع وى را در مقابل گوينده تغيير مى‏دهد و از خشونت و عكس العمل تند او جلوگيرى مى‏كند چه فتنه‏هايى از اين طريق خنثى شد و پيشوايان ما با راهنمايى پيروانشان و سفارش آنان به برخورد درست با افرادى كه قصد بدى داشتند توانستند آنها را از قصدشان منصرف كنند نوشته‏اند مردى بنام اسحاق كندى كه فيلسوف عراق بود به نوشتن كتابى دست يازيد و با تلاش گسترده‏اى خواست تناقض‏هاى قرآن را جمع كند و شاگردانش نتوانستد مقابل او بايستند و او را به اشتباهش آگاه كنند.

روزى يكى از شاگردانش وارد بر امام عسكرى(ع) شد و حضرت به او فرمود آيا ميان شما يك مرد رشيد نيست كه استادش را از اين كار باز دارد گفت ما شاگرد او هستيم چگونه مى‏توانيم به او اعتراض كنيم. امام فرمود: اگر شيوه آن را به تو بياموزم حاضرى به كاربندى گفت: بلى امام فرمود: نزد وى برو و با او با لطف و گرمى برخورد كن و با او انس بگير و در كارى كه مى‏خواهد انجام دهد كمكش كن وقتى اعتمادش را جلب كردى بگو براى من پرسشى مطرح است اگر اجازه دهى بازگو مى‏كنم وقتى اجازه سخن داد بگو آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خويش معانى ديگرى جز آنچه شما گمان برده‏ايد اراده كرده باشد؟ او در پاسخ خواهد گفت: آرى ممكن است آنگه بگو شما چه مى‏دانيد شايد او معناى ديگرى اراده كرده باشد و شما الفاظ او را در غير معناى خود به كار برده‏ايد؟ امام حسن عسكرى (ع) افزود كه او آدم باهوشى است و طرح اين سؤال او را متوجه اشتباهش خواهد كرد. شاگرد به دستور امام عمل كرد و با استاد گرم گرفت تا در يك وقت مناسبى سؤال را با استاد در ميان گذاشت استاد كه از توان علمى شاگردش آگاه بود دانست كه اين اشكال بالاتر از انديشه اوست به وى گفت تو را سوگند مى‏دهم كه بگويى اين سخن از كجا به تو انتقال يافته است؟ شاگرد گفت چه ايرادى دارد كه از تراوشات ذهن خود من باشد استاد گفت تو هنوز زود است به چنين مسائلى رسيده باشى. شاگرد جواب داد حقيقت اين است كه ابو محمد(امام حسن عسكرى(ع)) يادم داد.
استاد گفت اكنون واقع را گفتى. چنين سؤال‏هايى زيبنده اين خاندان است و به اشتباه خود پى‏برد و دستور داد آتشى افروختند و آنچه را به عقيده خويش به نام «تناقض‏هاى قرآن» نوشته بود سوزاند.(20)

با نرمى و مدارا برخورد كردن با مخاطب به عنوان يك اصل در دعوت اسلامى و سيره پيامبر اكرم(ص) مطرح بود.
على(ع) مى‏گويد: بعثنى رسول اللّه الى اليمن فقال: لاتقاتلن أحداً حتى تدعوه الى الاسلام و ايم اللّه لأن يهدى اللّه عزّ و جلّ على يديك رجلاً خيرلك ممّا طلعت عليه الشمس و غربت و لك ولائه يا على؛ رسول خدا(ص) هنگامى كه مرا به يمن اعزام فرمودند دستور دادند كه با كسى جنگ آغاز نكن تا او را به اسلام دعوت كنى. سوگند به خداى اى على! اگر خدا به دست تو مردى را هدايت كند براى تو بهتر است از اين كه مالك ثروتى باشى كه خورشيد بر آن طلوع و غروب مى‏كند.(21)
مدارا و آسان گرفتن و تساهل همراه با روشنگرى اساس دعوت پيامبر(ص) بود حتى دشمنانى را كه تا ديروز به روى بهترين ياران او شمشير كشيدند به اسلام فرا خواند و چون اسلام اختيار كردند از خطاى آنان گذشت حتى اسلام كشنده عمويش حمزه را پذيرفت و از او درگذشت در تاريخ آمده است پيامبر(ص) دو دزد را به اسلام فراخواند و چون پذيرفتند نام آنان را كه به «مهانان» معروف شده بودند يعنى خوارشدگان به «مكرمان» يعنى دو انسان گرامى تغيير داد.
البته توجه به اين نكته ضرورى است كه اين مداراها خود وسيله‏اى بود براى جذب افراد و هدايت آنان به اسلام وگرنه در اصل دين هيچ گونه مسامحه‏اى را روا نمى‏دانست و حاضر نمى‏شد به هيچ قيمتى از اجراى يكى از تعاليم اسلام چشم پوشى كند چنان كه تاريخ گواهى مى‏دهد عده‏اى از قبيله ثقيف خدمت پيامبر اكرم(ص) آمدند و اظهار داشتند كه ما حاضريم مسلمان شويم با سه شرط:
اول: اينكه بپذيرى تا يك سال ديگر به بت پرستى باقى باشيم.
دوم: نماز نخوانيم.
سوم: به ما دستور ندهى كه بت بزرگ ما را با دست خود بشكنيم.
فرمود: پيشنهاد آخرتان پذيرفته است من شخصى را مى‏فرستم آن را بشكند اما پذيرفتن دو پيشنهاد ديگرتان محال است زيرا اجازه پرستش بت به كسى داده نمى‏شود و در مورد نماز نيز فرمود: «لا خير فى دين ليس فيه ركوع و لا سجود»در آيينى كه ركوع و سجود نداشته باشد فايده ندارد.
از اين داستان‏ها نقش سخن گفتن با نرمى و حفظ شخصيت مخاطب در پذيرش واقع روشن مى‏شود.

زمينه سازى براى تبليغ
يكى از راه‏هاى موفقيت در تبليغ اين است كه خطيب بتواند حسن نيت و خيرخواهى خويش را به مردم اثبات كند به ويژه اگر بتواند با عملش اين حقيقت را بر مردم آشكار سازد سخنانش بيشتر مورد پذيرش آنان قرار خواهد گرفت نمونه‏هاى فراوانى در تاريخ زندگانى پيشوايان دينى ما در اين زمينه به چشم مى‏خورد از جمله وقتى امام هشتم (ع) به دعوت مأمون وارد مرو شد و به ولايتعهدى منصوب گرديد باران نيامد و خشك سالى رخ داد. بعضى مخالفان اهل بيت (ع) شايع كردند كه بر اثر ولايتعهدى حضرت رضا(ع) خداوند باران نمى‏فرستد لذا مأمون از حضرت خواست براى آمدن باران دعا كند. امام (ع) روز معينى را براى رفتن به صحرا جهت درخواست باران از خدا تعيين كرد و خبرش در شهر پيچيد و مردم زيادى روز موعود در صحرا جمع شدند و امام دعا كرد و باران زيادى باريد و باعث محبوبيت بيشتر امام رضا(ع) شد و مردم گفتند كرامت‏هاى خداوندى بر فرزند پيامبر(ص) گوارا باد. چون دعاى امام سبب نزول رحمت الهى بر مردم شده بود محبتش بر دل آنان نشست و زمينه تبليغ و موعظه فراهم شد لذا امام در ميان مردم ظاهر شد در حالى كه جمع زيادى اطرافش جمع شده بودند سخن ايراد كرد و فرمود: «يا ايها النّاس اتّقوا اللّه فى نعم اللّه عليكم فلا تنفروها عنكم بمعاصيه بل استديموها بطاعته و شكره على نعمه و اياديه؛ از عذاب خدا در زمينه نعمت‏هاى الهى بترسيد و بخشش‏ها و عطاياى او را با گناه از خود دور نكنيد بلكه با طاعت و شكرگزارى آنها را ادامه دهيد.
پيداست كه بايد در آن شرايط خاص و محبوبيت امام هشتم(ع) نصيحت‏ها و پند و اندرزهايش تأثير قطعى داشته باشد.
از اينجا پى مى‏بريم هر اندازه مبلغ دينى بتواند با انجام امور اجتماعى و حل مشكلات مردم بيشتر آنان را جذب كند تأثير سخنانش بيشتر خواهد بود.

پيامبر اكرم(ص) محبوب دلها بود
على (ع) در زمينه جاذبه پيامبراكرم(ص) و تأثير جاذبه او بر انديشه و افكار مردم چنين مى‏فرمايد: «قد صرفت نحوه افئدة الأبرار، و ثنيت اليه أزمّة الأبصار، دفن اللّه به الضفائن، و أدفن به الثوائر الف به اخوانا و فرق به أقراناً، أعزّ به الذلّة و أذلّ به العزة كلامه بيان و صمته لسان»، دلهاى نيكوكاران به سوى او گراييد و مهار بصيرت‏هاى مردم بينا به او منعطف گرديد، خدا به بركت وجود او كينه‏ها را دفن كرد و آتش دشمنى‏ها را خاموش كرد به وسيله او ميان دلها الفت ايجاد كرد و نزديكانى را از هم دور ساخت. انسان‏هاى خوار و ذليل و محروم در پرتو او عزّت يافتند، و عزيزانى خود سر ذليل شدند، گفتار او روشنگر واقعيت‏ها، و سكوت او زبانى گويا بود.

پيداست كه اين تحول عميق يك باره در افكار مردم ايجاد نشد و چنين نبود كه پس از مبعوث شدن حضرت مردم فوراً گرد او جمع شوند و او هم با سخنرانى زيبا و پرشور آنان را برانگيزاند و به آنان بگويد از اين پس بايد خصومت‏ها و دشمنى‏ها را كنار بگذاريد و با هم برادر باشيد و آنان بپذيرند بلكه زحمات زيادى در اين راه متحمل شد و مقدماتى فراهم ساخت و دشوارى‏هاى سر راه تبليغ را هموار كرد و از هر زمينه مساعدى بهره جست تا بتواند پيام تبليغى خويش را به گوش‏هاى شنوا و دل‏هاى مستعد برساند توجه پيامبر اكرم(ص) به جوانان و استفاده از آنان در امر تبليغ يكى از شيوه‏هاى رسول خدا(ص) در تبليغ بود كه باعث موفقيت او گرديد اين امر سبب رويكرد و عشق جوانان به اسلام گرديد و آنان با داشتن روحيه تجدد طلب و انقلابى هنگامى كه سخنان پيامبر اكرم(ص) را مى‏شنيدند تأثير شگرفى بر آنان مى‏گذاشت و طوفانى در درونشان ايجاد مى‏كرد بسان تشنه‏اى كه به آب زلال برسد از سرچشمه معرفت سيراب شده، حاضر بودند در هر جا و تحت هر شرايطى دستورات رهبر خويش را اجرا كنند و با مفاسد اجتماعى و سنت‏هاى غلط مبارزه كنند حتى نيرومندترين پيوندهاى عاطفى و خانوادگى نمى‏توانست سد راه آنان شود. كه تاريخ نمونه‏هاى بسيارى را در حافظه خود جاى داده است.

يكى از آن جوان‏هاى پرشور «سعد بن مالك» است كه نسبت به مادرش بسيار مهربان و نيكوكار بود او وقتى اسلام آورد و مادرش با خبر شد به او گفت يا بايد از دينت دست بردارى و به بت پرستى برگردى يا از خوردن و آشاميدن دست مى‏كشم تا بميرم. سعد با همه علاقه‏اى كه به مادر داشت و براى او احترام قايل بود، با مهربانى گفت: مادر من از دينم دست نمى‏كشم و از شما تقاضا مى‏كنم از خوردن و آشاميدن خوددارى نكنى ولى مادرش از خوردن غذا دست كشيد و كم كم ضعف شديد بر او مستولى شد و فكر مى‏كرد با توجه به علاقه زيادى كه سعد به او داشت مى‏تواند عقيده‏اش را متزلزل كند و با خود مى‏انديشيد كه اگر پسرش ضعف و ناتوانى او را ببيند از دينش دست بر مى‏دارد غافل از اينكه عشق به حق و مهر الهى چنان اثرى در عمق جان سعد گذاشته بود كه مهر مادرى نمى‏توانست در برابر آن خودنمايى كند روز دوم اعتصاب غذا وقتى سعد ديد مادرش مى‏خواهد از مهر و علاقه مادرى سوء استفاده كند قاطعانه به مادر گفت: «و اللّه لو كانت لك الف انفس فخرجت نفساً نفساً ما تركت دينى ؛(22) به خدا سوگند اگر هزار جان در بدن داشته باشى و يكى يكى از بدنت خارج شود من از دينم دست بر نمى‏دارم». هنگامى كه مادر سعد استوارى او را در عقيده‏اش ديد و از تغيير عقيده فرزندش مأيوس شد اعتصابش را شكست و غذا خورد.

نخستين مبلغ پيامبر(ص) در مدينه‏

نمونه دوم:
هنگامى كه دو تن از شخصيت‏هاى قبيله خزرج به نام اسعد بن زراره و ذكوان بن عبد قيس در شرايط سخت مكه (پيش از هجرت) خود را به پيامبر رساندند و با شنيدن بيانات حضرت مسلمان شدند از او خواستند كه مبلغى را همراهشان به مدينه بفرستد تا به آنان قرآن بياموزد و مردم را به اسلام دعوت كند.

با اينكه آن زمان مدينه يكى از شهرهاى بزرگ و مهم جزيره العرب بود و دو قبيله اوس و خزرج در آن زندگى مى‏كردند و اختلافات ريشه دار و كهن آنان اوضاع شهر را بحرانى كرده بود و يك مبلغ با تجربه و پرتوانى را مى‏طلبيد پيشواى اسلام مصعب بن عمير را كه بيشتر قرآن را فرا گرفته بود همراه آنان به مدينه فرستاد.

مصعب با نيروى ايمان و شور جوانى و در كمال اخلاص به تبليغ دين پرداخت و در مدت كوتاهى همه اقشار جامعه از زن و مرد، پير و جوان، و افراد عادى و شخصيت‏ها به او روى آوردند و تحت تأثير تبليغ اسلامى قرار گرفتند و مسلمان شدند و نزد او قرآن آموختند و كينه‏هاى ديرينه را از دل بيرون كردند. مصعب نخستين كسى بود كه در مدينه نماز جمعه و جماعت بر پاى داشت و دو شخصيت نامدار مدينه به نام اسيد بن خضير و سعد بن عباده به دست او مسلمان شدند.(23)
روش پيامبراكرم(ص) در جذب نسل جوان و استفاده از جوانان در امر تبليغ بايد براى متصديان امور تبليغى الگو شود و اين سرمايه بزرگ دينى و اجتماعى را درست به كار گيرند.

ابزار پيام‏رسانى و تبليغ
يكى از عناصر تبليغ و پيام رسانى، ابزار تبليغ است كه به نظر برخى محققان از عناصر اصلى و كاربردى و تبليغ مى‏باشد و پيام‏رسانى بدون آن محقق نمى‏شود.
ابزارهاى تبليغ وسايل يا وسايطى هستند كه مبلغ به وسيله آن پيام خود را به مخاطب مى‏رساند تا وى را به پذيرش محتواى پيام وادارد و بدون ابزار رساندن پيام ممكن نيست.
ابزار تبليغ به اعتبارات گوناگون داراى اقسام و انواعى است:
مثلاً خود سخن و الفاظ وسيله‏اى است براى القاى معنا و پيام نوشتن وسيله است نمايش و نقاشى و امثال آن وسيله هستند براى بيان معانى، نكته‏اى كه بايد مورد عنايت باشد اين است كه در تبليغ دينى لازم است ابزار هم مشروع و مجاز باشد و در رساندن پيام الهى نمى‏توان از هر وسيله‏اى استفاده كرد و به بهانه اينكه چون هدف مقدس است بنابراين «الغايات تبرّر المبادى، يعنى هدف وسيله را توجيه مى‏كند به هر وسيله‏اى متوسل شود چنين اصلى از نظر اسلام مطرود است زيرا اسلام براى تحقق اهداف مقدس وسيله مقدس و مشروع مى‏خواهد يك نفر مبلغ براى تبليغ حق بايد از راه حق استفاده كند و نمى‏تواند براى تبليغ دين حق از دروغ و حديث‏هاى ساختگى بهره جويد.

بعضى‏ها به خيال خود مى‏خواهند به دين خدمت كنند اما ناخواسته ضربه به دين و مقدسات مى‏زنند و از ابزارهاى نامشروع استفاده مى‏كنند شهيد مطهرى مى‏گويد: «گفتند: يكى از علماى بزرگ يكى از شهرستان‏ها، پاى منبرى نشسته بود. يك آقايى كه شال سيّدى بر سرداشت، روضه‏هاى دروغ مى‏خواند. آن آقا كه از مجتهدان خيلى بزرگ بود از پاى منبر گفت: آقا اين‏ها چيست دارى مى‏گويى؟ يك وقت او از بالاى منبر فرياد زد: تو برو دنبال فقه و اصولت، اختيار جد خودم را دارم، هر چه دلم بخواهد مى‏گويم.»(24)

معلوم است چنين بى پروا سخن گفتن و پيرايه‏ها به دين و مقدسات بستن زيان‏هاى جبران ناپذيرى به پيكر دين وارد مى‏سازد بنابراين نمى‏شود در تبليغ از دروغ و تهمت و چيزهاى باطل استفاده كرد. اما ابزارهاى خوب و مقدس و هماهنگ با روز مى‏تواند ما را در رساندن پيام الهى كمك كند. به قول استاد شهيد مطهرى «قرآن نيمى از موفقيت خودش را از اين راه دارد كه از مقوله زيبايى است، از مقوله هنر است. قرآن فصاحتى دارد فوق حد بشر، و نفوذ خود را مرهون زيباييش است: فصاحت و زيبايى سخن خودش بهترين وسيله‏اى است، براى اينكه سخن بتواند محتواى خودش را به ديگران برساند.»(25)

ذكر اشعار مناسب وسيله خوبى است براى رساندن پيام و القاى معانى، گاهى يك بيت شعر چنان تأثيرى در مستمعان ايجاد مى‏كند كه ساعت‏ها حرف زدن چنان كارآمد نيست لذا مى‏بينيم پيامبراكرم(ص) و امامان معصوم(ع) شاعرانى را كه پيام اسلام و حقايق دين را با
پوشش شعر به مردم مى‏رسانند مورد پاداش قرار داده و اكرام مى‏كردند. پيغمبراكرم(ص) به حسان بن ثابت كه شاعر حضرت بود فرمود: «لاتزال يا حسان مؤيّداً بروح القدس مانصرتنا بلسانك؛ يا حسان تأييد شده روح القدس باشى تا هنگامى كه با زبانت ما را يارى مى‏كنى.»(26)
همچنين دعبل خزاعى كه شاعرى بليغ و سخنور و اديب و دانشمند والا مقامى بود كه با زبانش كه عمرى در دفاع از مقام ولايت مبارزه كرد مورد عنايت خاص امام هشتم(ع)بود.(27)
اما هيچ وقت پيامبراكرم(ص) و ديگر پيشوايان ما از ابزارهاى نادرست در رسيدن به اهداف خويش استفاده نمى‏كردند و اگر كسانى هم از روى جهالت و تمسك به خرافات مى‏خواستند به مقامات معنوى آنان اعتقاد پيدا كنند سخت مورد اعتراض قرار مى‏گرفتند و پيامبر(ص) و پيشوايان معصوم(ع) آنان را از حقايق آگاه مى‏ساختند در تاريخ آمده است. ابراهيم فرزند دلبند پيامبر در آغوش پيامبر جان مى‏سپرد او در حالى كه لبان پرمهر خود را بر چهره فرزند نهاده بود گفت: چشم پدرت در سوگ تو اشك مى‏ريزد و دلش محزون و اندوهبار است اما سخنى كه موجب خشم خدا باشد بر زبان جارى نمى‏سازد.(28)

در همين حال خورشيد گرفت مردم با ديدن كسوف گفتند خورشيد به خاطر مرگ پسر پيغمبر گرفته است چون اين سخن به گوش پيامبر اكرم(ص) رسيد در ميان مردم رفت و پس از حمد و سپاس الهى فرمود: «اما بعد ايها الناس انّ الشمس و القمر آيتان من آيات اللّه لاتنكسفان لموت أحد، و لا لحياته، و اذا رأيتم ذلك فافزعوا الى المساجد؛(29) آفتاب و ماه از نشانه‏هاى قدرت خدا هستند هرگز براى مرگ و يا تولد كسى نمى‏گيرند هرگاه ديديد خورشيد گرفت به مسجد برويد(نماز بگذاريد) در حالى كه سياستمداران جهان مى‏كوشند از نادانى و خرافه پرستى افراد به نفع خويش استفاده كنند پيغمبراكرم(ص) در مقابل چنين صحنه‏اى كه در ظاهر داشت به نفع او تمام مى‏شد ايستاد و با خرافه‏پرستى و اعتقاد غلط مبارزه كرد.

از اين روش پيامبر مى‏آموزيم كه نبايد از ابزارهاى غلط و نادرست در راه هدف‏هاى عالى بهره گرفت. بنابراين يك مبلغ اسلام در استفاده از ابزارها بايد مراقب باشد كه از روش‏هاى غيرصحيح استفاده نكند.


پى‏نوشت‏ها:
1. نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى‏ء.(سوره نحل، آيه 89).
2. ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، ج 5، ص 14.
3. غررالحكم.
4. سوره يوسف، آيه 108.
5. الميزان، ج 11، ص 305.
6. همان.
7. سيرى در سيره نبوى، مرتضى مطهرى، ص 178.
8. سوره احزاب، آيه 45 - 46.
9. همان، آيه 39.
10. شرح گلشن راز.
11. ر.ك: ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 17، ص 84.
12. سوره نحل، آيه 125.
13. نهج البلاغه، خطبه 108.
14. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 17، ص 83، خطبه 95.
15. سوره توبه، آيه 128.
16. سوره كهف، آيه 6.
17. سيره ابن هشام، ج 1، ص 265.
18. سوره طه، آيه 43 - 44.
19. سوره آل عمران، آيه 159.
20. بحارالانوار،ج 50، ص 311 و سيره پيشوايان، مهدى مشايخى، ص 628.
21. وسائل الشيعه، ج 11، ص 30.
22. جوان از نظر عقل و احساسات، محمد تقى فلسفى، ج 2، ص 136، به نقل از اسد الغايه، ج 2، ص 290.
23. بحار الانوار، ج 19، ص 10.
24. سيرى در سيره نبوى، ص 138.
25. تبليغ و مبلّغ در آثار شهيد مطهرى...به كوشش عبدالرحيم موگهى، ص 110.
26. الغدير، ج 2، ص 34.
27. ر.ك: بحارالانوار، ج 49،ص 239.
28. بحارالانوار، ج 22،ص 157.
29. همان، ج 79،ص 91.


منبع: ماهنامه پاسدار اسلام ـ شماره 304