رمز شكست بني اسرائيل
صندوق عهد يا تابوت- صندوق عهد حاوي الواحي بود كه متعلق به موسي و برادرش
هارون عليهماالسلام بود. اين صندوق از جانب خداوند بر آنان نازل شده بود و بر
دوش فرشتگان حمل مي شد.(بقره/248)- عهد نعمتي از نعمتهاي خدا در بين بني
اسرائيل بود، اين صندوق هميشه همراه بني اسرائيل بود و به آنها قوت قلب و ثبات
قدم مي داد و آثار عجيبي به همراه داشت. هرگاه بني اسرائيل مي خواستند با دشمن
خود به جنگ بپردازند و يا در صحنه نبرد حاضر شوند، اين صندوق را پيشاپيش لشكر و
در صفوف مقدم قرار مي دادند و در اين حال قلب آنها از دلهره و اضطراب آسوده مي
شد و اطمينان خاطر پيدا مي كردند و در عوض در ميان دشمنانشان ترس و اضطراب
ايجاد مي كرد، زيرا خداوند اين رمز عجيب و امتياز استثنايي را در نهاد آن قرار
داده بود.
آنگاه كه بني اسرائيل از شريعت خود منحرف شدند و اخلاق و رفتار خويش را تغيير
دادند، بر اثر گير و دارهايي تابوت عهد را ازدست دادند. با از دست رفتن اين
صندوق شيرازه اتحاد و وحدت بني اسرائيل از هم پاشيد و دچار ذلت شدند و چشمهاي
خود را بر شوكت و عزت پيشين خود بستند.
روزگاري دراز به همين وضع بسربردند، تا زمان سموئيل يكي از پيامبران بني
اسرائيل فرا رسيد، عده اي از بني اسرائيل پيش وي شتافتند و به او متوسل شدند تا
او بني اسرائيل را از بدبختي و ذلت نجات دهند. آنها از سموئيل خواهش كردند كه
بزرگ و پادشاهي برايشان انتخاب كند كه اين عده تحت لواي او درآيند و رياست بني
اسرائيل را به او واگذار نمايند، شايد بدينوسيله بر دشمن ظفر يابند و نصرت الهي
نصيبشان گردد.
سموئيل كه از روحيات بني اسرائيل به خوبي آگاه بود و به نقاط ضعف آنها پي برده
بود گفت: من گمان مي كنم كه اگر شما مأمور به جنگ شويد، از انجام وظيفه شانه
خالي كرده و امور خود را به يكديگر واگذار مي كنيد و راه فرار را پيش مي گيريد.
بني اسرائيل گفتند: ما از سرزمين خود رانده و از فرزندان خويش جدا گشته ايم،
چگونه ممكن است كوتاهي و مسامحه كنيم و شكست بخوريم. چه حالي بدتر از وضع كنوني
و چه ذلتي بدتر از وضع رقت بار ما است؟!
سموئيل گفت: اجازه دهيد من در مورد شما از خدا دستور بگيرم و در اين مورد
راهنمايي شوم. سموئيل از خدا خواهش كرد كه آن كس كه شايسته سلطنت ايشان است
معرفي گردد و به رهبري آنان قيام نمايد. خدا وحي كرد" من طالوت را براي سلطنت
بني اسرائيل برگزيدم."
سموئيل عرضه داشت: بارخدايا! من طالوت را نمي شناسم و تاكنون او را نديده ام.
وحي شد: من او را پيش تو مي فرستم و تو براي ملاقات و ديدار او دچار زحمت نمي
شوي. چون او نزد تو آمد، سلطنت را به او واگذار و پرچم جهاد را به دست او بده!
گمشده طالوت
طالوت مردي نيرومند، خوش اندام و قوي هيكل بود. چشمهاي درخشان او حكايت از قلبي
زيرك و دلي جوان داشت، اما مشهور و معروف نبود، او در دهكده خويش به همراه پدر
به دامداري و كشاورزي مشغول بود. يك روز كه او با پدر خويش در مزرعه مشغول كار
بود، تعدادي از الاغهاي آنها گم شد. طالوت به همراه غلام خود به دنبال الاغها و
در ميان دره ها و كوهها به جستجو پرداختند، چند روز پياپي نشيب و فراز كوهها را
زيرپا گذاشتند، تا اين كه پاهايشان از شدت خستگي متورم شد و راهپيمايي شب و
روز، آنان را به ستوه آورد.
طالوت به غلام خود گفت بيا تا به دهكده بازگرديم، زيرا من تصور مي كنم كه پدرم
مضطرب و نگران ما باشد. بي ترديد اكنون او از حيوانات غافل و به فكر سلامت ما
افتاده باشد.
غلام گفت: اينجا سرزمين صوف و زادگاه سموئيل است، تا آنجايي كه من مي دانم او
پيغمبر خدا است و توسط فرشتگان به او وحي نازل مي شود. نزد او برويم و درباره
الاغهاي خود از او راهنمايي بخواهيم، شايد در پرتو وحي و فروغ رأي او راهنمايي
شويم. طالوت از اين فكر خشنود شد و از آن استقبال كرد و برق اميد در چشمانش
درخشيد.
طالوت و غلام او چون به جانب منزل سموئيل حركت كردند در راه خود به دختراني
برخورد كردند كه براي بردن آب از منزل خارج شده بودند، لذا از اين دو دختر
خواستند كه آنها را به منزل سموئيل، پيغمبر خدا راهنمايي كنند.
دختران گفتند: هم اكنون مردم در بالاي اين كوه منتظر سموئيل هستند و هر دم
انتظار مي رود كه او بيايد. در همين موقع كه آنان مشغول صحبت بودند، طلعت
سموئيل ظاهر و عطر نبوت وي در محل منتشر شد، سيماي نوراني او حكايت از پيغمبري
كريم و رسولي امين مي كرد.
چشمان سموئيل و طالوت متوجه يكديگر شدند و در همان نگاه اول به هم علاقمند شدند
و ارتباط قلبي بين آنها برقرار شد و سموئيل اطمينان پيدا كرد كه اين مرد، همان
طالوتي است كه خدا وحي كرد تا او را به پادشاهي برگزيند و زمام مملكت را به او
بسپارد.
پادشاهی طالوت
طالوت به سموئيل گفت: اي پيغمبر خدا، من نزد شما آمده ام تا درباره گمشده ام
مرا راهنمايي كنيد. پدر من چندين الاغ ماده داشت كه مدتي است در كوهها و دره
هاي اين سرزمين گم شده اند و ما در جستجوي آنها به اين سرزمين آمده ايم و پس از
سه روز جستجو غير از خستگي و درماندگي چيز ديگري نيافتيم. اكنون نزد تو آمده
ايم، شايد در پرتو علم و راهنمايي شما، نشاني از حيوانات خود به دست آوريم.
سموئيل گفت: حيوانات شما هم اكنون در راه دهكده و به
سوي مزرعه پدرت روان هستند، دل از آنها برگير و افكار خود را متوجه آنها مگردان
كه من شما را براي كار بزرگ و خطير و ارزشمندي دعوت مي كنم. خدا تو را براي
سلطنت بني اسرائيل برگزيده است تا آنها را مجتمع و امورشان را به دست كفايت
گيري و ايشان را از شر دشمنانشان نجات بخشي و به زودي خدا به اراده خود پيروزي
را براي شما حتمي مي گرداند و دشمنان شما را سرنگون مي سازد.
طالوت گفت: مرا چه به سلطنت و رياست؟! من چه كار با زمامداري و پادشاهي دارم؟!
من از فرزندان بنيامين ضعيف ترين پسران يعقوب و فقيرترين ايشان هستم، با اين
وضع چگونه ممكن است كه من به سلطنت برسم و زمام قدرت را در كف گيرم؟!
سموئيل گفت: آنچه گفتم، اراده خدا و امر و وحي اوست. شكر اين نعمت را بجا آور و
آماده جهاد شو! سپس دست طالوت را گرفت و او را نزد سران بني اسرائيل آورد و به
ايشان معرفي كرد. سموئيل گفت: خداوند طالوت را براي سلطنت شما برگزيده است، وي
حق رياست و سلطنت بر شما را دارد، شما هم بايد تسليم او شويد و از او اطاعت
كنيد، از تفرقه بپرهيزيد و آماده نبرد با دشمن شويد.
بني اسرائيل از اين واقعه سخت متحير شدند و آنگاه كه سموئيل گفت سلطنت بني
اسرائيل به طالوت مي رسد، آنچنان آثار اكراه و انكار در صورتشان آشكار شد كه
نمي توانستند سخن بگويند، زيرا آنها مي دانستند كه طالوت از گمنام ترين و
فقيرترين افراد بني اسرائيل است. پس نگاهي به يكديگر كردند، صورت خود را
گرداندند و از روي خودخواهي و تكبر، بيني و ابروهاي خود را بالا كشيدند و
گفتند: چگونه ممكن است طالوت پادشاه ما گردد، او از نسبي اصيل و خانواده اي
كريم برخوردار نيست، طالوت نه از فرزندان لاوي است كه از شاخه هاي نبوت و رسالت
باشد و نه اولاد يهودا كه سلطنت و تاج و تخت را از اجدادش به ارث برده باشد، پس
چگونه چنين مرد فقيري را به زمامداري ما مي گمارد و او چگونه مي تواند سلطنت را
اداره و مرزهاي حكومت را حفظ نمايد." ما خود به پادشاهي شايسته تر از اوييم، چه
او را مال فراوان نيست."
سموئيل در مقابل اعتراض بني اسرائيل گفت: فرماندهي لشكر و سلطنت ارتباطي به حسب
و نسب ندارد. مال و ثروت براي سياستمداري بي تدبير و كم خرد چه فايده اي دارد؟!
چنين فردي نمي تواند امور مملكت را با درايت و سياست اداره كند. همچنين حسب و
نسبت عالي براي فردي بي تدبير و كند ذهن چه حاصلي دارد و او چگونه مي تواند در
لشكركشي موفق باشد و كاري از پيش ببرد؟! طالوت را خدا به جهت سياست و درايت بر
شما برگزيده است، زيرا او داراي كفايت و قدرت و ساير مواهبي است كه خدا براي
زعامت و رياست به او عطا كرده است.
شما مي بينيد كه او مردي رشيد و خوش اندام و نيرومند است و اعصابي قوي و هيكلي
درشت دارد و اين صفات براي رياست و فرماندهي و ايجاد ترس در دشمن لازم است.
تصور كنيد اگر خداوند مردي ناتوان، ضعيف و سست اراده را بر شما رياست مي داد،
كسي از او حساب نمي برد و سربازان از او فرمان نمي بردند. به علاوه خداوند روح
سلحشوري را به صورت يك استعداد فطري در طبيعت طالوت به وديعه گذاشته است و او
از جهت عقل نافذ و از جهت ذهن دقيق است، موقعيت را به خوبي تشخيص مي دهد و
تدبير لازم را اتخاذ مي كند و به فنون و رموز جنگ به خوبي آگاهي دارد. صرف نظر
از اين امتيازات، مهم اين است كه خداوند او را براي شما برگزيده و به رياست شما
منسوب كرده است. او به مصالح شما داناتر و از عواقب كار شما آگاهتر است.
خداي عزيز مالك و زمامدار جهان است، زمامداري را به هر كس بخواهد مي دهد و از
هر كس كه بخواهد باز مي گيرد. اكنون كه خدا او را به رياست شما برگزيده است،
شايسته نيست كه شما دخالت و يا اظهار نظر كنيد و خود را صاحب حكم بدانيد.
بني اسرائيل گفتند: اگر خدا دستور داده و امر و نهي در اين باره صادر كرده است،
از دستور سرپيچي نمي شود و در اطاعت از او انحرافي حاصل نمي گردد ولي براي ما
علامتي بياور كه بفهميم خدا چنين دستوري داده و چنين حكمي رانده است.
سموئيل گفت: خداود بر لجاجت و عناد شما عالم و از اعتراض شما آگاه بوده است،
لذا علامتي براي شما قرار داده است. شما به خارج شهر برويد و صندوق عهد را
ببينيد. همان صندوقي كه با از دست دادن آن ذليل شديد و بدبختي و ضعف دامن شما
را گرفت؛ اكنون به سوي شما مي آيد و اطمينان و آسايش شما را به همراه دارد. اين
صندوق را فرشتگان بر دوش مي كشند و اگر ايمان داشته باشيد براي شما علامتي از
سلطنت طالوت در آن موجود است.
بني اسرائيل طبق گفتار سموئيل از شهر خارج شدند و ديدند كه صندوق آنجاست. به
محض مشاهده صندوق آرامش و اطمينان بر قلبشان سايه افكند. پس از آن كه علامت
سلطنت طالوت واضح شد، با وي پيمان وفاداري بستند و با حكومت و سلطنت او بيعت
نمودند.
نبرد طالوت با جالوت
طالوت به رياست برگزيده شد و در فرماندهي جنگ تدبير صحيحي اتخاذ كرد و عقل،
اراده، زيركي و هوش خود را آشكار ساخت. طالوت به بني اسرائيل گفت: افرادي در
لشكر من ثبت نام كنند كه فكرشان مشغول نباشد و گرفتاري نداشته باشند هر كس
ساختماني بنا كرده و بنايش تمام نشده است، هر كس نامزدي دارد و هنوز ازدواج
نكرده و هر كس بازرگاني و داد و ستدي دارد و از كار فارغ نشده است، ثبت نام
نكند و وارد لشكر ما نشود.
پس از چندي لشكري متشكل آراسته شد و سربازاني منظم و سپاهي مقتدر در مقابل او
آماده شد، اما طالوت چون ديد برخي سران و افراد سپاه در كار رياست او شك و
ترديد دارند و در مورد سلطنت او اعتراض دارند تصميم گرفت موقعيت خود را بررسي و
آنها را امتحان كند تا مبادا به هنگام نبرد و برافراشته شدن پرچمها دست از وي
بردارند و او را رها سازند و از صحنه نبرد فرار كنند، لذا به بني اسرائيل گفت:
به زودي به نهر آبي مي رسيم، هر كس بردبار است و اطاعت مرا مي نمايد، بايد فقط
يك كف آب بياشامد تا صداقت و صميميت خود را به من نشان دهد. ولي هر كس كه بيش
از اين مقدار آب نوشيد از دستور من تجاوز كرده و از من نيست.
چون لشكر به نهر آب رسيد، آنچه طالوت از آن بيم داشت، تحقق يافت، زيرا به جز
تعداد انگشت شماري، بقيه سپاهيان بيش از حد آب نوشيدند و اين عده معدود،
بردباران مؤمن و دوستان صادق و بي رياي طالوت بودند. به اين ترتيب سربازان
طالوت به دو دسته تقسيم شدند، گروه كثيري بي اراده و سست عنصر و گروه اندكي
مقتدر و مصمم، ولي طالوت دوستان بي رياي خود را براي جنگ آماده كرد و با افراد
سست عنصر سخني نگفت و به اتفاق مجاهدين خالص براي مبارزه با دشمن و جنگ در راه
خدا آماده شد.
آنگاه كه بني اسرائيل به ميدان رزم شتافتند و آماده نبرد شدند، نگاهي به صف
دشمنان خويش افكندند و ديدند آنها مرداني سلحشورند، از جهت ساز و برگ نظامي و
نفرات بر بني اسرائيل برتري دارند، جالوت قهرمان، سردار ايشان است و بين آنان
جولان مي دهد و رجز خواني مي كند.
در اين هنگام، سربازان طالوت دو دسته شدند: دسته اي دچار ضعف شديد روحيه شده و
ترس وجود آنها را فرا گرفت و نيرويشان تحليل رفت و گفتند:" ما امروز قدرت نبرد
با جالوت و سربازان او را نداريم." دسته ديگر صابر و استوار ماندند. اين دسته
بودند كه قلبشان از ايمان سرشار و دلهايشان به نور ايمان روشن شده بود و آماده
مرگ و جانبازي بودند و از كثرت سپاه دشمن و قلت تعداد خود نهراسيدند، بلكه با
شجاعت به طالوت گفتند: كار خود را ادامه بده و در طريق خود قدم بردار، ما به
خواست خدا از كمبود نفرات و شكست نمي هراسيم و ضعف و سستي متوجه ما نمي گردد
زيرا" چه بسا جمعيت اندكي كه به ياري خدا بر سپاهي انبوه پيروز شده اند و خدا
يار و معين صابران است."
بني اسرائيل در حالي آماده جنگ شدند كه سلاحشان صبر و توشه راهشان ايمان بود.
در اين حال متوجه خدا شدند و از وي خواستند كه صبر فراوان به ايشان عنايت كند و
نصرت خويش را نصيبشان فرمايد، و همي گفتند كه ما تنها براي جهاد در راه تو و
تحصيل رضاي تو از سرزمين و زادگاه خود خارج شده ايم.
آنگاه كه هر دو سپاه با يكديگر مواجه شدند و تنور جنگ شعله ور شد و تب آن بالا
گرفت، جالوت به ميدان نبرد آمد و براي خود همرزمي طلبيد، اما بني اسرائيل، از
خشم و غضب او ترسيدند، از نعره او بر خود لرزيدند و در مقابل صولت و قدرت او
دچار ترس و وحشت شدند و عده اي از ايشان به فكر فرار افتادند.
حضور داود در سپاه
طالوت
در قريه بيت اللحم( شهري نزديك بيت المقدس در كشور فلسطين) پيرمردي سالخورده
زندگي مي كرد. او زندگي سعادتمند و آرامي در جوار فرزندان خود داشت. آنگاه كه
جنگ برپا شد و طالوت بني اسرائيل را براي نبرد مهيا مي كرد، اين پيرمرد سه تن
از فرزندان بزرگ خود را انتخاب كرد و گفت: وسائل سفر و اسلحه هاي خود را
برداريد و به كمك برادران خويش بشتابيد و وظيفه خود را در جنگ انجام دهيد.
آنگاه وي به فرزند كوچك خود گفت: سهم تو در اين نبرد اين است كه خوراك برادران
خويش را برساني و رابط بين من و آنها باشي، و هر روز صبح بايد از احوال آنها
مرا آگاه گرداني ولي بدان كه نبايد در ميدان نبرد حاضر شوي و در معركه جنگ شركت
كني، زيرا تو از فنون جنگ آگاهي نداري. جنگ را براي افرادي بگذار كه تجربه و
توان اين كار را دارند.
اين پسر، همان داود پيغمبر بود، نوجواني خوش سيما كه پيشاني نوراني او حكايت از
هوش و ذكاوت سرشار او مي كرد.
داود همراه برادران خويش راهي شد تا به ميدان جنگ رسيد و مردي نيرومند و قوي را
ديد كه به رجزخواني مشغول است و هيچ كس از بني اسرائيل، توان و جرأت رويارويي
با او را ندارد. داود سؤال كرد اين مرد كيست كه با خودخواهي رجز مي خواند و
مبارز مي طلبد؟ چرا مردم از او وحشت كرده و عقبگرد مي كنند؟!
سپاهيان گفتند: اين شخص جالوت، فرمانده و رهبر دشمنان ما است و هر كس به جنگ او
رفته زخمي برگشته و يا كشته به كناري افتاده است. دستها از هيبت او به لرزه
افتاده و دلها از هولش مي طپد. طالوت پاداش قاتل جالوت را افتخار دامادي و
سلطنت بعد از خود قرار داده است، تا مردم از شر و مكر جالوت نجات يابند.
داود با شنيدن اين داستان، به هيجان آمد و آتش غيرت و حميت در دل او شعله ور شد
و براي وي گران آمد كه كافري خودخواه و متكبر در مقابل امت برگزيده خدا مبارز
بطلبد، فرياد كشد و جولان بدهد، اما هيچ كس جرأت مبارزه و رويارويي با وي را
نداشته باشد.
داود نزد طالوت شتافت و از وي خواست كه اجازه دهد به نبرد با جالوت برود شايد
بتواند او را از پاي درآورد. طالوت اعتباري براي خواهش او قائل نشد و ترسيد كه
اين جوان نوخواسته به محض ورود به ميدان با يك ضربه جالوت سر از بدنش جدا گردد
و جان به جان آفرين تسليم كند. در ابتداي جواني و بهار عمر بود، لذا طالوت از
وي خواست كه جنگ با جالوت را به كسي واگذار كند كه از وي نيرومندتر، بزرگتر و
جسورتر باشد.
داود گفت: خردسالي و ضعف من، شما را دچار اشتباه نكند! حرارت ايمان در قلب من
شعله ور است و آتش خشم در وجودم زبانه مي كشد، همين ديروز بود كه شيري به
گوسفندان پدرم حمله كرد، به دنبال او دويدم تا به او رسيده و آن را كشتم، روزي
ديگر با خرس خونخواري برخورد كردم، با او درآويختم و به خاكش انداختم! رمز
موفقيت روحيه قوي و شجاعت است، بزرگي بدن و زيادي سن و سال كارساز نيست.
داود
عليه السلام به جنگ جالوت مي رود
طالوت صداقت و جديت را در سخنان داود دريافت، عقل سليم و اراده قوي را در او
مشاهده كرد، لذا به او گفت: در كار خود آزادي، خدا حافظ و پشتيبان، و راهنماي
تو است. آنگاه لباس جنگ بر تن داود كرد و شمشير او را به گردنش و كلاه خُود او
را بر سرش نهاد، ولي داود كه تا به آن روز زره نپوشيده و شمشير نبسته بود تحمل
آنها را نداشت و حمل وسايل جنگي برايش گران آمد به همين جهت تمام ساز و برگ جنگ
را از خود جدا ساخت و چوب دستي و فلاخن اختصاصي خود را برداشت و سپس تعدادي سنگ
درشت و صاف آماده كرد و مهياي جنگ شد. طالوت گفت: اي داود چگونه ممكن است در
مقابل تير و شمشير با ريسمان و سنگ انداز جنگ كني!
داود گفت: آن خدايي كه مرا از دندانهاي خرس و پنجه شير نجات داد، بدون ترديد از
شر اين ياغي و مكر او نيز نجات مي بخشد و مرا محافظت مي نمايد.
داود با اراده آهنين و ايماني سرشار و قلبي مطمئن عازم ميدان شد، در حالي كه
قلبها در پي او فرو مي تپيد و چشمها به او دوخته شده بود.
جالوت چون ديد هماورد او جواني نوخاسته و با اندامي كوچك است و شمشير و كماني
هم ندارد، به او خنديد و با بي اعتنايي گفت: اين چوب دستي چيست كه برداشته اي؟!
مگر مي خواهي سگي را فراري دهي يا به جنگ نوجواني مثل خود بروي؟! شمشير و كلاه
خُودت كجا است، اسلحه و ابزار جنگ را چه كردي؟! به گمان من از جان خود سير شده
اي و قصد خودكشي داري كه به جنگ من آمده اي، تو هنوز در آغاز جواني و بهار
زندگي هستي و تلخ و شيرين زندگي را نچشيده اي! نزديك بيا كه تا لحظه اي ديگر،
خونت بر زمين جاري مي گردد و طومارعمرت در هم پيچيده مي شود و گوشت لذيذ بدنت
خوراك درندگان و لاشخوران خواهد شد.
داود گفت: زره و كلاه خُود و شمشير و تير ارزاني تو، من به نام خدا، همان معبود
بني اسرائيلي كه تو آنان را ذليل و زبون خود ساختي، به جنگ تو آمده ام و به
زودي خواهي ديد كه شمشير كارساز است و دشمن را از پاي درمي آورد يا اراده و
نيروي خداوند؟
آنگاه داود دست برد و سنگي در فلاخن خود گذاشت و آن را با شدت تمام به سوي
جالوت پرتاب كرد و ناگهان سر جالوت شكافت و خون جاري گرديد. داود بي درنگ
سنگهاي پي در پي پرتاب كرد تا دشمن از سر به زمين افتاد و پرچم پيروزي و نصرت
بني اسرائيل بالا رفت، شوكت دشمن شكسته شد و لشكر جالوت پا به فرار گذاشت و
مجاهدان بني اسرائيل در پي آنان شتافتند و انتقام خود را از آنان گرفتند، عزت و
شوكت از دست رفته را بازگرداندند و مجد و عظمت گذشته را باز يافتند.
منبع:
سايت تبيان
Tebyan.net