انديشه هاي كلامي شيخ طوسي

م.ا. ذاكري


در ميان دانشمندان وخردورزان، نام معدود كساني به سبب امتيازات ويژه اي كه داشته اند، درتاريخ ماندگارشده است وديگران هم از نور وجودشان استفاده كرده اند، انسان هايي كه تمام همت وتلاش شان درراه هدايت مردم وخدمت به اسلام ومسلمين بوده است، به گفته علامه بزرگوار آقا بزرگ تهراني، شيخ محمد بن الحسن بن علي طوسي ازجمله آن معدود افراد بوده است، در باب عظمت وشهرت علمي شيخ طوسي وصفات نيك ووارسته او، توصيفات وكلمات زيادي از دانشمندان نقل شده است، كه در اين مختصر نمي گنجد و طالبين مي توانند به منابع مربوط مراجعه نمايند.
حيات و زندگي شيخ طوسي: به طور اختصار مي توان زندگي شيخ را در سه مرحله توس، بغداد و نجف مورد بحث قرار داد.

الف) توس: شيخ در سال 385 ه،ق دردهكده توس به دنيا آمد، بعد از دوران طفوليت به آموختن علوم مقدماتي پرداخت، او از نبوغ سرشار برخوردار بود و علاقه وافري به كسب علم ودانش داشت، و همين مسأله باعث شد كه او به بغداد مسافرت كند و در سن 23 سالگي در اوج جواني وارد بغداد شد.(1)

ب)بغداد: بغداددرآن زمان مركز خلافت بني عباس بود واز لحاظ علمي، مجمع دانشمندان تمام مذاهب اسلامي بود، دانشمندان مذاهب اهل تسنن>حنفي، مالكي، شافعي، حنبلي< دركنار علماي بزرگ شيعه امامي وزيدي در موضوعات مختلف علمي به ويژه كلام، بحث علمي مي كردند و هر كدام سعي داشتند با قلم و زبان برتري مذهب و مزيت منطق خويش را به ثبوت برسانند. دانشمند نامي آن روز بغداد، شيخ مفيد>ره< سرآمد دانشمندان شيعه بود و در تمام دانش هاي عصر خود مهارت داشت، دانشمندان شيعه و سني به تفوق شيخ مفيد اعتراف داشتند و در بحث كلامي كسي را همتاي او نمي دانستند.(2)

شيخ طوسي در اين اوضاع و احوال وارد بغداد شد و به حوزه درس شيخ مفيد درآمد و مورد توجه خاص استاد خود واقع شد و به مرور زمان بر همگان فائق و برتري يافت.شيخ طوسي با روش معتدل و موقعيت شناسي كه داشت، توانست دو پست مهم را عهده دار شود يكي رياست علمي و ديني جامعه شيعه را آن هم در بغداد مركز مخالفان و در ميان دانشمندان بزرگ شيعه و ديگري تصاحب كرسي علم كلام را كه به هر كسي تعلق نمي گرفت.(3)

ج) نجف: شيخ الطائفه طوسي 12 سال آخر عمر گرانبهاي خود را در نجف اشرف گذراند، گرچه فعاليت هاي او در نجف مبهم است اما در كل مي توان گفت او بنيان گذار و پايه گذار حوزه چند صد ساله نجف اشرف دانست.

تأليفات شيخ: خود شيخ تأليفات خود را حدود دويست اثر گفته اند(4)
در تفسير سه اثر(از جمله تفسير بزرگ تبيان)، درفقه يازده اثر ازجمله كتاب تهذيب الاحكام، دراصول فقه دواثر، دراخبار وحديث سه اثر، دركلام و عقايد شانزده اثر. كه در ميان تأليفات شيخ، چند اثر او از شهرت خاص برخوردار است كه از جمله مي توان به كتاب التبيان شيخ در تفسير قرآن كريم وكتاب تهذيب الاحكام در باب فقه اشاره كرد كه يكي از كتب چهارگانه معتبر شيعه است، اشاره كرد، بالاخره شيخ بعد از 75 سال عمرگرانبهاء در شب 22 محرم سال 460 ه.ق در نجف اشرف وفات يافت و در خانه اش دفن شد. شيخ در كتاب هاي كلامي و هم چنين در كتاب تفسير خود (التبيان) به مسائل و موضوعات كلامي زيادي اشاره مي كند، هم چنين به نظريات كلامي ديگران نيز معترض شده، به نقد و بررسي آرا ديگران پرداخته است، و آنچه در پي مي آيد، اشاره مختصر و اجمالي است به تعدادي از موضوعات كلامي كه شيخ معترض شده است.

شيخ طوسي ومسأله معرفت
معمولا درتمام مسائل اعتقادي واستدلالي وبالاخص معارفي در بحث خداشناسي، ابتدا بحث معرفت وشناخت مطرح است،واين سؤالات مطرح است چه لازم است، كسب معرفت براي انسان ممكن است يا خير و اگر ممكن است تا چه حد و...، بحث معرفت از قبل مطرح بوده است و اكنون هم به عنوان معرفت شناسي بحث مهمي به حساب مي آيد.
نظر شيخ طوسي: ايشان مي گويد كه معارف بشري ضروري نيستند، بلكه اكتسابي واستدلالي است و براي مدعاي خود استدلالهايي را مطرح مي كند، از جمله به آياتي از قرآن استدلال مي كند و ما در اين جا يكي از آنها را مي آوريم: شيخ در ذيل آيه 104 مائده واذا قيل لهم تعالوا الي ما انزل الله والي الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا اولوكان آبائهم لا يعلمون شيئاولا يهتدون مي گويد: اگرمعارف ضروري باشد، ديگر دعوت انبيا از مردم و احتجاج آنها با مشركان عبث خواهدبود، وآياتي كه خطاب به مشركان مي گويد بانهم قوم لايعلمون و اكثرهم لايعلمون و نظايراين آيات لغو خواهد بود.(5)

ايشان در شكل قياس مي فرمايد: اگر معرفت بديهي بود، تقليد معني نداشت حال آنكه آنان اعتراف به تقليد از آباء شان مي كنند و باز هم اگر معارف ضروري بود سلب علم از پدرانشان درست نبود حال آنكه مي گويد اولو كان آبائهم لايعلمون شيئا .

معرفت الله ضروري است يا نظري
عده اي گفته اند بر فرض كه معارف نظري هم داشته باشيم، اما معرفت الله نظري نيست بلكه از ضروريات است، شيخ اين نظريه را نيز باطل مي داند و در مقابل قائل است كه معرفت الله نيز نظري وكسبي است و در جاهاي مختلف براي تأييد نظريه خود و بطلان نظريه طرف مقابل استدلالهايي را مي آورد، ازجمله در ذيل آيات 76-79 سوره انعام در مورد محاجه حضرت ابراهيم با ستاره پرستان مي گويد وفي الآيه دلالت علي ان ليست ضروريه لانها لو كانت ضروريه لما احتاج ابراهيم الي الاستدلال علي ذالك (6) و در جاي ديگر دارد كه اگر معرفت خداوند از بديهيات بود، اين قدر عقلا در آن اختلاف نمي كردند.(7)

اصحاب تقليد: اصحاب تقليد به اشاعره و حنابله گفته مي شود كه عقيده دارند كه خداوند از راه استدلال و تعقل قابل شناخت و معرفت نيست و اگر هم باشد لااقل براي بشر غيرممكن است، مي گويند اين التراب ورب الارباب (8) اين نحله و فرقه كلامي در زمان شيخ طوسي دراوج خود بود و اينها خود را تسليم محض وحي و حديث مي دانستند و تعطيل مطلق عقل شعار اين ها بود، و به اصحاب حديث نيز معروف بودند و پاي عقل را چوبين مي دانستند خصوصاً در اصول دين و حتي نظر و تعقل را در اين امور حرام مي دانستند.

موضع شيخ طوسي در مقابل اصحاب تقليد: شيخ قائل به وجوب معرفت و تحقيق و تعقل بوده، نظريه اصحاب تقليد را مردود مي داند و درجاهاي مختلف آن را مورد نقد قرار داده است و همواره در مبارزه با اينها بوده است.

راه هاي مبارزه شيخ با اصحاب تقليد
۱. مبارزه عملي با اصحاب تقليد: شيخ در تدريس همواره با استدلال پيش رفته و از آن استفاده مي كرده است هم چنين شيخ، در آثارش همواره از راه استدلال نظريات خود را بيان مي كرده است.
۲. جواب نقضي به آنها: خود اصحاب تقليد گاه به استدلال پناه مي آوردند واز آن استفاده مي كردند، زيرا اولاً قرآن و سنت مملو از استدلال است و ثايناً كتاب و سنت ما را به نظر و استدلال امر كرده است.
۳.جواب حلي:شيخ طوسي در جاهاي مختلف وبا استناد به آيات زيادي از قرآن به رد نظريه اصحاب تقليد پرداخته است، ازجمله در تفسيرآيات 78-79سوره يس مي فرمايد: خداوند مي فرمايد انسان هاي منكر قيامت در حالي كه خلقت خويش را فراموش كرده اند چنين سؤال مي كنند كه من يحي العظام وهي رميم ؟ سپس استدلال پيامبر را در ادامه مي آورد كه پيامبر ما! به آنان اين گونه پاسخ ده و چنين استدلال كن كه همان كسي كه در ابتداي خلقت، انسان ها، استخوان ها و بقيه اجزاي آنها را هيچ خلق كرد، آيا حال نمي تواند دوباره او را زنده گرداند؟! شيخ طوسي در ذيل اين آيه اشاره به استدلال قرآن دارد: وفي الآيه دلالت علي صحت استعمال نظر، لان الله تعالي اقام الحجه علي المشركين بقياس النشأه الثانيه علي النشأة الاولي وانه يلزم من اقر با لاولي ان يقر باالثانيه... چگونه استدلال آن هم در عقايد مي تواند حرام باشد در حالي كه خود خداوند برهان آورده است و به قياس تمسك كرده است.(9)

علوم يادآوري و تذكار است ياخير؟ به نظر شيخ طوسي علوم و معارف بشري به صورت يادآوري نيست، بلكه انسان ابتدا غير عالم خلق شده است و بعد با استعداد و قوه كه خداوند به او داده است از راه هاي مختلف به علم و معرفت دست مي يابد.

علم الهي: يكي از مباحث مهم كلامي ـ فلسفي اوصاف باري تعالي است و در اين ميان صفت علم جايگاه ويژه اي دارد، و ما در اينجا برآنيم كه نظرات شيخ طوسي را دراين موضوع بررسي كنيم: در اينكه علم يك از صفات ذاتي خداست، ميان حكما و متكلمان اختلافي وجود ندارد اما در نحوه تعلق علم خدا به ما اختلاف است. اما تعريف علم به نظر شيخ طوسي، ايشان علم را يك امر نظري مي داند و چنين تعريف مي كند اعتقاد به دو گونه است، اگر اعتقاد همراه با آرامش نفس باشد آن را علم گويند و اگر خالي از آرامش باشد، آن را تقليد و تنحيت خوانند، پس علم عبارت از چيزي است كه سبب آرامش نفس باشد. (10)

شيخ طوسي علم خدا را به نحو حصولي نمي داند بلكه طبق فلسفه اشراقي علم واجب را عين حضور اشيا نزد خدا مي داند، چون او عين تعريف شيخ اشراق رادارد الله تعالي عالم، بمعني ان الاشياء واضحه له،حاضر عنده، غير غائبه عنه .

همه موجودات معلول ذات باري تعالي هستند و هر معلولي با وجود عيني خارجي خاص خود نزد علتش حاضر است و حقيت علم همان حضور است

برهان شيخ بر علم حق تعالي به اشياء، قبل از ايجاد
اتقان صانع: شيخ دركتاب تمهيد الاصول، ابتدا عالم را به طور عام تعريف مي كند و مي گويد: عالم كسي است كه كاري را كه بر آن قدرت دارد، محكم و استوار انجام دهد، خواه بالفعل بر آن قدرت داشته باشد و خواه بالفرض بعد شيخ دراثبات علم براي خودمان مي گويد شما فرض كنيد دو نفر را كه هر دو قادر و زنده هستند اما يكي از آنها مي تواند كاري را محكم و استوار انجام دهد، مثلاً مي تواند خوب بنويسد و بخواند درحالي كه ديگري چنين كارهايي را نمي تواند بايد ديد، با اينكه هردو بر اصل كار قدرت دارد، سر اختلاف در چيست؟ بايد گفت آن شخصي كه كار را محكم انجام مي دهد يك ويژگي دارد كه دومي ندارد و آن همان علم است شيخ مي گويد اما اينكه گفتيم بين آن دو شخص تفاوت است ، اين را با عقل درك كرديم و اما اين كه گفتيم سبب تفاوت، علم است و شخصي كه كار را خوب انجام مي دهد عالم است، اين نام گذاري را از عرف وام گرفته ايم پس خداوند كه كارهايش از محكم ترين كارهاست به طريق اولي به كار و فعلش عالم است.(11)
برهان برعلم خداوند به اشيا بعد از ايجاد: همه موجودات معلول ذات باري تعالي هستند و هر معلولي با وجود عيني خارجي خاص خود نزد علتش حاضر است و حقيت علم همان حضور است.
جايگاه بحث امامت: آيا بحث إمامت يك بحث فرعي فقهي است يا يك بحث أصلي و كلامي است؟
ضابطه فقهي يا كلامي بودن: هر مسأله كه مربوط به أفعال مكلفين شود جزء  مسائل فرعيه فقهي است، چون فقه از افعال مكلفين بحث مي كند. و هر مسأله كه مربوط به فعل خداوند سبحان شود(خلق،رزق ...) از مسائل اصلي و كلامي به حساب مي آيد. أهل سنت إنتخاب إمام را از وظايف مسلمانان مي دانند و مي گويند: انتخاب امام به عهده مردم است، لذا بحث را يك بحث فقهي مي دانند. اما اماميه برآنند كه امام در آفرينش بايد به گونه اي باشد كه از تمايل به گناه و كار خطا پاك باشد، چون شناخت چنين امر دروني براي انسان هاي عادي ممكن نيست. لذا نصب امام جزء افعال خداوند مي شود و بحث امامت جزء  از مباحث كلام قرار مي گيرد، شيخ نيز امامت را بحث كلامي مي داند و آن را در مباحث كلامي طرح كرده است. شيخ در مورد امامت مي گويد: من بر اين باورم كه مهم ترين، شايسته ترين و مؤكد ترين واجبات براي مكلف پس از شناخت توحيد وعدل إمامت است (12) توحيد و عدل بحث كلامي است، امامت نيز همانند آن دو موضوع كلامي است.
دليل عقلي بر وجوب امامت: انسان هاي عادي جايزالخطا هستند، مجموعه انساني اين گونه، اگر امام معصوم گناه نداشته باشند دچار نابساماني و فساد مي شوند. پس اين موضوع كه جامعه نياز به حاكم صالح دارد و آن فقط امام مي تواند باشد، غيرقابل انكار است.(13)

دليل نقلي: شيخ از دو طريق آيات و روايات استفاده نموده است.
آيات: انماوليكم الله ورسوله والذين آمنوا يقيمون الصلاه ويؤتون الزكوه وهم راكعون اين آيه دلالت بر امامت علي(ع) دارد. استدلال شيخ مبتني بر دو مقدمه است: 1- ولي در وليكم به معني اولي وأحق است نه به معني دوست، به دليل اينكه، اهل لغت در مورد سلطان كه مالك است مي گويد فلان ولي الامر يعني سلطان اولي واحق نسبت به رعيتش است.2. مراد از الذين آمنوا علي (ع) است چون ويژگي هاي كه بعدش بيان شده است بدون اختلاف در مورد علي عليه السلام است، نتيجه اينكه علي عليه السلام بعد از نبي گرامي اسلام، امام و پيشواي مسلمين است.(14)
روايات: رواياتي را كه شاهد مي آورد به روشني بر امامت علي (ع) دلالت دارد مثل حديث يوم الدار: قوله صل الله عليه في يوم الدار وقد جمع بني عبدالمطلب وتكلم بكلام مشهور ، قال في آخره ايكم يبايعني يكن اخي و وصي وخليفتي من بعدي فلم يقم اليه من الجماعت سواي امير المومنين. (15)
راه اثبات امامت به نص قطعي از معصوم است، هرگاه راويان، حديثي را براي ما نقل كنند كه صدور آن قطعي باشد، امامت امام ثابت مي شود.

صفات امام از ديدگاه شيخ
۱. عصمت: يجب ان يكون الامام معصوما من القبائح والاخلال با لواجبات ... علت نياز مردم به امام معصوم، عدم عصمت مردم است اگر امام هم غير معصوم باشد موجب تسلسل مي شود.
۲.علم: يجب ان يكون الامام عالما بتدبير ما هوامامه من السياسته چون حافظ شريعت است بايد عالم به تمام مسائل آن باشد.
۳. شجاعت: يجب ان يكون الامام اشجع رعيته بايد امام شجاع ترين مردم باشد زيرا همان گونه كه علم براي حفظ اسلام لازم است، شجاعت نيز لازم است.
۴. عقل: يجب ان يكون الامام اعقل من رعيته زيرا در غير اين صورت تقدم مفضول بر فاضل لازم مي آيد وآن قبيح است.
۵. نص: يجب ان يكون الامام منصوصا عليه لما قدمناه من وجوب العصمت چون تشخيص عصمت براي ما ممكن نيست.
۶. فضيلت: يجب ان يكون الامام افضل من كل رعيته چون عصمت و فضيلت از هم قابل تفكيك نيست لذا امام معصوم افضل نيز خواهد بود.(16)

إحباط وتكفير:پيشنه ي تاريخي بحث
مسأله احباط و تكفير هم بحث تفسيري است و هم بحث كلامي؛ ولي بايد توجه داشت كه پيش از به وجود آمدن مكتب هاي كلامي، اين بحث در ميان مفسران جدي نبود، اما بعد از پيدايش مكتب هاي كلامي- به ويژه معتزله و اصل وعد و وعيدش- متكلمان اين بحث را به صورت جداگانه تحت عنوان حبط أعمال مطرح نمودند.
معناي احباط وتكفير: معادل هاي فارسي كه براي حبط ذكرشده عبارت است از تباه شدن، به باد رفتن، و نابود شدن، معادل هاي تكفير عبارت است از محوشدن، پوشاندن، آمرزيدن.(17)
در اصطلاح سه تعريف براي احباط ذكرشده است:
۱. ارتكاب كسي به گناه كبيره كه تمام اعمال شايستة پيشين او را نابود گرداند.
۲. مكلف پاداش قبلي را با معصيت بعدي نابود گرداند.
۳. شيخ برخلاف متكلمان اين گونه تعريف نموده است: حبوط يعني عملي كه بر خلاف دستور أنجام گيرد فرق اين، با دو تعريف قبل در اين است كه متكلمان احباط را چه در عمل چه در پاداش بعد از تحقق عمل مي دانند، اما شيخ مي گويد حبط يعني از إبتدا عمل به گونه مطلوب صورت نگرفته است.(18)

براي تكفير نيز تعريف هايي شده است:
۱ـ تكفير، عبارت است از محوشدن سيئات توسط حسنات.
۲ـ تكفير عبارت است از محوشدن كيفر قليل توسط پاداش كثير.
أقوال در مسأله: در اين باب دو قول مشهور وجود دارد:
۱. اكثر اماميه و اشاعره و... آن را باطل دانسته و مستلزم قبح مي دانند.
۲. جمهور معتزله وخوارج احباط و تكفير را صحيح مي دانند.
نظر شيخ(ر): در مسأله احباط وتكفير: إيشان با صراحت تمام، احباط عبادات را از جهت عقل و نقل باطل و محال مي داند، وي معتقد است كه هرگاه مؤمني مستحق پاداش شد، تا زماني كه مؤمن است، هيچ چيزي نمي تواند ثواب او را نابود كند. او تكفير را همانند احباط باطل مي شمارد و هيچ چيزي را جز تفضّل خداوند زايل كننده كيفر نمي داند.
البته ميان تكفير و تفضّل تفاوت فاحشي است زيرا اولاً: طبق تعريف متكلمان تكفير شامل تفضّل نمي شود، ثانياً: تكفير به اعمال يا لازم اعمال مكلف برمي گردد اما تفضّل اين گونه نيست.
ادله شيخ بر بطلان احباط

آيات:1. ؤأما الذين آمنوا وعملوا الصالحات فيوفّيهم اُجورهم آل عمران‎/،۵۷ در اين آيه خداوند متعال دادن پاداش را براي صالحان مطلقاً تضمين نموده است
۲. فمن يعمل مثقال ذّره خيرا يرهُ. ومن يعمل مثقال ذرّه شراً يره زلزله /7ـ۸ ، طبق اين آيه، هيچ طاعت و معصيتي انجام نمي شود مگر كه به آن جزا داده شود.(19)

دلايل عقلي: قائلين به احباط برآنند كه اثبات كنند كه ميان ثواب و عقاب نسبت تضاد وجود دارد، أما شيخ به دو دليل اثبات مي كند كه حسنات و سيئات ضد يك ديگر نيستند.

دليل اول: در اينكه محو شدن هر چيزي از ناحيه ضدش امكان پذير است شكي درآن نيست، إما بين طاعت و معصيت تضادي وجود ندارد، مقدمه اول مورد قبول همگان است، اما براي مقدمه دوم چنين استدلال مي كند: فرمان بري و نافرماني هر دو از يك جنس و از يك نوع عمل است، عين همان كاري كه براي فرمان بري سر مي زند، جايز است براي نافرماني أنجام شود؛ مانند نشستن در خانه كه اگر با اذن باشد طاعت، و اگر بدون اذن باشد معصيت شمرده مي شود، پس بين اين دو تضادي وجود ندارد، در نتيجه احباطي در كار نيست.(20)

دليل دوم: اگر تحابط جايز باشد توالي فاسد ذيل را در بر دارد:
۱.كسي كه به صورت مساوي كار نيك و زشت أنجام داده باشد، بايد همانند كسي باشد كه نه معصيت از او سر زده و نه طاعتي را انجام داده، حال آنكه اين امر قابل قبول نيست.
۲. كسي كه ثواب زيادي دارد و در مقابل معصيتي نيز از او سر زده است بايد مانند كسي باشد كه هيچ معصيتي از او سر نزده است.
۳. فردي كه در ابتدا كار نيك انجام داده وسپس معصيتي از او سر زده كه آن معصيت نسبت به كار نيكش بيشتر است. بايد مثل كسي باشد كه اصلا كار نيكي انجام نداده است، همه اين امور باطل ومحال است، چون مستلزم ظلم و قبح است، بنابراين احباط، باطل و محال است.(21)


پي نوشت ها
1. ياد نامه شيخ، ج،۱ ص۱۸۶ .
2. همان ،ص۱۸۹ .
3. همان.
4. شيخ طوسي، فهرست، 185 .
5 . شيخ طوسي ، تفسيرتبيان، ج،۴ص۴۰
6. همان ص.186.
7. شيخ طوسي ، الاقتصار فيمايعتلق بالاعتقاد ص 25-26.
8 .شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج،۶ ص 878.
9.تبيان، ج،۸ ص۴۷۸.
10. شيخ طوس، الرسائل العشر،ص۷۴.
11.شيخ طوسي، تميهد الاصول، ص 32.
12. شيخ طوسي، تلخيص الشافعي، ج،۱ ص 49.
13. شيخ طوسي، الاقتصاد فيما يتعلق با الاعتقاد،ص 298.
14. التبيان، ص 561.
15.شيخ طوسي، تلخيص الشافعي، ص 45.
16.شيخ طوسي، الاقتصاد فيمايعتلق بالا عتقاد، ص 307.
17.فرهنگ نامه قرآني ،ج،۲ ص 639 .
18. الاقتصاد فيما يعتلق بالا عتقاد،ص۲۰۰.
19.التبيان،ج،۱۰ ص۳۹۵.
20. الاقتصاد فيما يعتلق با لا عتقاد، ص 194.
21.همان.


منبع: خردنامه همشهري - شماره ۵۶ - چهارشنبه ۱۵ تير ۱۳۸۴