بدون ترديد يكى از مقاطع حساس تاريخ شيعه امامى، پيدايش دولت سلجوقيان و افول
قدرت شيعى آل بويه بود. مطالعه اين بخش از تاريخ تحولات سياسى و فرهنگى شيعه
مىتواند دستاوردهاى ارزشمندى در راستاى كشف و فهم ديناميسم حاكم بر تاريخ شيعه
امامى داشته باشد. به اين منظور لازم است ابتدا نگاهى به اوضاع سياسى اين دوره
به ويژه در بغداد كه كانون اصلى اين برخورد بود، داشته باشيم.
از همان ابتداى بناى بغداد در دو سوى شرق و غرب دجله، شيعيان در محله كرخ(1) و
اهل سنت در محلههاى باب البصره، باب العشير و باب القلائين در غرب دجله ساكن
شدند(2).
در آغاز امر، غرب دجله مركز سياسى شهر بود، ولى به علت گسترش تشيع در آنجا،
عباسيان به تدريج مركز سياسى شهر را به شرق دجله منتقل كردند. در اين راستا،
مكتفى، خليفه عباسى، قصر تاج را در باب الشاطئيه در رصافه و مسجد جامعى را در
رحبه ايجاد كرد(3) و ساير خلفا نيز كار وى را ادامه دادند، ولى كرخ همچنان محله
مهمى بود و قاضى القضاة و ساير دستگاههاى ادارى شهر در آنجا بودند(4).
كرخ بزرگترين و مهمترين پايگاه تشيع در عراق و سراسر قلمرو خلافت عباسى بود و
شيعيان اعتبار خاصى براى آن قائل بودند. آرامگاه امام موسى كاظم عليهالسلام ،
كه پيش از شهادت در آنجا زندانى بود(5)، و آرامگاه امام محمّد بن على
عليهالسلام ، امام نهم، در آن محله قرار داشت. مسجد براثا كه به اعتقاد
شيعيان، امام على عليهالسلام در آنجا نماز به جاى آورده بود و شيعيان احترام
زيادى براى آن قايل بودند نيز در آن محله بود. همين عوامل و نزديكى آن محله به
ساير مقابر ائمه باعث تراكم شيعيان در آن نقطه مىشد.
هر چه قدرت و جمعيت شيعيان بيشتر مىشد، نزاع آنها با محلههاى اهل سنت افزايش
مىيافت. در اوايل قرن چهارم كه دستگاه خلافت عباسى به نهايت ضعف خود رسيده
بود، اين نزاعها اوج گرفت و بارها كرخ به آتش كشيده شد.
در سال 326 ق دوباره حنبليان به محله كرخ حمله بردند و مسجد براثا را خراب
كردند. اين نزاع لطمههاى زيادى به محله كرخ وارد مىكرد. هنگامى كه كرخ با اين
مشكلات دست و پنجه نرم مىكرد، ناگهان به ظاهر گشايشى حاصل شد و آل بويه شيعى
مذهب وارد بغداد شدند (334ق) و مهار دستگاه خلافت عباسى را در دست گرفتند. در
نگاه اول انتظار مىرفت كه كرخ در سايه يك دولت همكيش روزگار آرام و پر رونقى
را آغاز كند، ولى برعكس، به دلايل متعدد كه مهمترين آنها مذهب بود، بيشترين
آتشسوزيها در كرخ در اين دوره رخ داد.
آل بويه شيعى مذهب در ابتدا قصد داشتند بساط خلافت عباسى را برچينند و علويان
را به قدرت برسانند، ولى از بيم شكست از اين كار خوددارى كردند(6). با وجود
اين، آل بويه در آغاز امر آزادى مذهبى را براى شيعيان به ارمغان آوردند. در
اولين سال ورود آنها، شيعيان با آزادى تمام به زيارت قبر امام حسين عليهالسلام
رفتند و چادرهاى زيادى در محله باب الطاق برافراشتند.
اهل سنت اين اقدام شيعيان را نمىتوانستند تحمل كنند، ولى از ترس فرمانروايان
آل بويه دست به هيچ كارى نمىزدند؛ امّا چيزى نگذشت كه جسارت يافتند و دوباره
به نزاع با شيعيان پرداختند كه يكى از دلايل آن ظهور طغرل سلجوقى (429-455ق)
بود. اولين تماس بين خليفه بغداد و طغرل، نشانى از ضعف ديلميان و گرايش خليفه
به سوى قدرتى نوظهور داشت. طغرل كمكم به صورت خطرى براى ديلميان به صحنه آمد.
در سال 419 تركان عليه جلال الدوله ابوطاهر شورش كردند و او را در خانهاش
محاصره كردند. در اين اختلافات شيعيان كرخ نيز از مصادره اموال و آزار تركان در
امان نبودند و قادر، خليفه عباسى، گاهى حكم جهاد عليه شيعيان را نيز صادر
مىكرد.
در سالهاى 423-426 نابسامانى تمام عراق به ويژه بغداد را فرا گرفته بود، تا
اينكه در 427 سپاهيان بغداد، عليه جلال الدوله ديلمى شورش كردند و او ناشناس و
پياده به خانه نقيب علويان سيد مرتضى در كرخ رفت و بعد به تكريت فرار كرد و
سپاهيان خانهاش را غارت كردند(7).
با ظهور طغرل خليفه، قائم، قاضى القضات على بن محمّد بن حبيب ماوردى، فقيه
شافعى را در 435 به رسالت نزد طغرل فرستاد. در آن زمان هنوز جلال الدوله ديلمى
زنده بود. رسالت ماوردى اين بود كه از طغرل بخواهد ميان دو حاكم ديلمى، جلال
الدوله و ابوكاليجار، كه در نزاع بودند، ميانجىگرى كند. ماوردى به بغداد
بازگشت و پذيرش فرمان از طرف طغرل را به خليفه تقديم كرد(8). جلال الدوله سيادت
خود را به تدريج از دست داد و با مرگ وى در 435ق دولت وى به پايان رسيد.
پس از مرگ جلال الدوله لشكريان با فرزند ارشد وى، ملك عزيز ابو منصور كه در
واسط بود، بيعت كردند، ولى چون او در آمدن به بغداد تأخير كرد، ابو كاليجار
فرزند سلطان الدوله (435-440ق) خود را به بغداد رساند.
كاليجار در 439 نامهاى به طغرل فرستاد و به او پيشنهاد مذاكره صلح كرد.
درخواست او مورد پذيرش طغرل قرار گرفت و فرمان منع تهاجم به قلمرو او را صادر
كرد(9). ابو كاليجار به دليل سستى اوضاع در بغداد به شيراز رفت و پسرش ملك رحيم
را در بغداد، قائم مقام خود كرد(10). او پس از مدتى از شيراز به كرمان رفت و در
440ق در آن شهر درگذشت.
ملك رحيم به حضور خليفه قائم (422-467ق) رسيد و زمام امور را در دست گرفت. يك
سال پس از به سلطنت رسيدن ملك رحيم در سال 441ق در شب عاشورا به شيعيان كرخ
اعلام گرديد كه از نوحهخوانى و عزادارى براى رفع درگيرى و فتنه خوددارى كنند،
ولى شيعيان در حين عزادارى با سنيان باب البصره درگير شدند و اهل كرخ به دور آن
ديوار بنا كردند. اين تشنجها در عيد فطر همان سال نيز ادامه يافت. در سال 442
مردم بغداد اعم از سنى و شيعه تصميم گرفتند به زيارت مرقد امام حسين
عليهالسلام و امام على عليهالسلام بروند و اين امر اتفاق افتاد(11). ولى
شيرينى اين اتحاد ديرى نپاييد و در صفر 443 شيعيان برجهايى برپا داشتند و با
طلا جمله محمّد و على خيرالبشر را نوشتند. سنيان نيز منكر آن شده، اين عبارت را
مغاير مبانى اسلام دانستند(12). درگيرى پيش آمد و در آن يكى از رجال عباسى به
قتل رسيد. اهل سنت جسد وى را در جوار قبر امام احمد بن حنبل دفن و در مراجعت،
بقعه مطهر امام موسى كاظم عليهالسلام را ويران كردند و ضريح آن حضرت و ضريح
آرامگاه امام جواد عليهالسلام و قبر آل بويه را به آتش كشيدند. در اين
آتشسوزى حتّى قبر جعفر بن منصور، امين و مادرش زبيده و ديگر قبور نيز سوخت.
شيعيان نيز قبور برخى از مشايخ اهل سنت را به آتش كشيدند. آنان به سوى قبر احمد
بن حنبل هجوم بردند، ولى تقيب شيعيان آنان را از اين كار باز داشت(13). در سال
444 نيز به دليل ذكر «حىّ على خير العمل» و نوشتن جمله «محمّد و علىّ خير
البشر» سنيان به كرخ حمله كردند و گروه بسيارى از مردم هلاك شدند و كرخ در آتش
سوخت. در ذىحجه همين سال بار ديگر درگيرى خونين پيش آمد(14).
در همين ايام است كه دو رساله نيز در حقوق عمومى، به عنوان احكام السلطانيه
تأليف شد. مقصود نويسندگان اين دو رساله، ماوردى شافعى و ابن فراء حنبلى، فراهم
كردن حمايت اعتقادى براى حاكميت دوباره مذاهب اهل سنت بود(15).
در چنين اوضاعى بود كه سعد بن ابى شواك (م 444ق) با سپاهى از طرف طغرل به حلوان
رسيد. خبر ورود اين سپاه به حلوان، مردم بغداد را به وحشت انداخت و سپاه ملك
رحيم، آخرين امير آل بويه در مقابل آنان كارى از پيش نبرد(16). طغرل نيز، كه در
همدان بود، با آگاهى از اوضاع آشفته بغداد اعلام كرد كه قصد حج و اصلاح راه مكه
و سپس تصرف مصر را دارد. وى پس از رسيدن به حلوان فرستادهاى نزد خليفه اعزام
كرد و در اظهار اطاعت و بندگى راه مبالغه پيش گرفت و به تركان بغداد نيز پيام
داد و آنان را به بذل و بخششهاى خويش نويد داد. با وجود اين، تركان نارضايتى
خويش را از نزديك شدن طغرل به خليفه اعلام داشتند، ولى خليفه به دسيسه و توطئه
پرداخت. چون وى قبلاً خواهان انقراض آل بويه بود، اين كار را به دست طغرل
امكانپذير مىديد.
ملك رحيم، حاكم ديلمى بغداد نيز كه خويش را در خطر مىديد، رأى وى را در مورد
طغرل پذيرفت. سرانجام پس از مذاكرات و صلاحانديشى قرار شد خطبه به نام طغرل
خوانده شود و خليفه در اين امر پيش قدم شد. ابن مسلمه (رئيس الرؤسا) با گروهى
از قضات، نقبا، اشراف و امراى سپاه ملك رحيم به پيشواز شتافتند. ملك رحيم از
جانب خليفه، نمايندگى داشت كه به طغرل تعهد بسپارد كه در بغداد اقدامى خصمانه
بر ضد او و لشكريانش صورت نخواهد گرفت؛ امّا خليفه و ملك رحيم نتوانستند به
تعهد خويش عمل كنند؛ زيرا ورود سلجوقيان به بغداد، سبب خشم مردم گرديد و عليه
آنان شورش كردند.
طغرل در سال 447 ق بدون روبهرو شدن با مقاومتى وارد بغداد شد و كنترل خلافت را
به دست گرفت. القائم بامراللّه دستور داد تا بر منابر بغداد به نام طغرل بيك
خطبه خواندند و نام او را بر سكهها نقش كردند و او را لقب السلطان ركن
الدوله(17) ملك المشرق و المغرب بيك داد.
طغرل نجات بخش خليفه از فشار قدرتهاى شيعى آل بويه، آل مزيد و فاطميان شمرده
مىشد. پس از استقرار طغرل، شيعيان كرخ نااميد از دولت شيعى همكيش خود، اكنون
خود را با يك حاكم سنّى متعصب روبهرو مىديدند. عدم اعتماد و نااميدى از دولت
همكيش باعث شد نه تنها هيچ گونه مخالفتى با طغرل نكنند، بلكه زمانى كه اكثر
مردم بغداد به رهبرى ملك رحيم بر سپاهيان طغرل شوريدند و تعداد زيادى از آنها
را كشتند، اهالى كرخ براى نزديك كردنِ خود به طغرل از او حمايت كردند و سپاهيان
او را در محله خود جاى دادند و از آنها محافظت كردند. طغرل پس از سركوب شورشيان
از اهالى كرخ سپاسگزارى كرد و تعدادى از سپاهيان خود را براى حمايت از آن محله
در برابر هجوم احتمالى سنيان به آنجا اعزام كرد. يكى ديگر از اقدامات طغرل كه
به مذاق شيعيان كرخ بسيار خوشايند بود، مصادره اموال تركان، دشمنان خونى شيعيان
بود.
طغرل فرمان دستگيرى ملك رحيم و تمام طرفدارانش را صادر كرد و نام وى در سال
447ق از خطبه حذف گرديد. گر چه خليفه، ملك رحيم را بىتقصير معرفى كرد، ولى
سودى نبخشيد؛ زيرا طغرل او را به جنوب جبال و بعدها به قلعه «تبرك» رى فرستاد.
ملك رحيم به سال 450 در زندان در گذشت(18).
در چنين شرايط ويژه تاريخى كه حكومت شيعى برچيده مىشد و حكومتى غير شيعى به
قدرت مىرسيد و خودبهخود چالشهاى دينى و فرهنگى پيشبينى نشدهاى را به دنبال
داشت، رفتارشناسى و سلوك اجتماعى و سياسى شيعيان قابل مطالعه است. و ما در پى
چند عنوان مهم به اين رفتارشناسى مىپردازيم:
1 ـ عدم مشاركت در قيام ارسلان بساسيرى
يكى از حوادث بسيار مهم اواخر حكومت آل بويه و اوايل تسلط دولت سلجوقى بر عراق،
قيام ارسلان بساسيرى است. ارسلان از قبايل كُرد شبانكاره فارس بود و هنگامى كه
ديلميان براى گردآورى سپاه، به فساى فارس رفته بودند، به آنان پيوست و به بغداد
رفت. بساسيرى در بغداد با ابراز لياقت و به همراه توسعه و نفوذ آل بويه، به
مناصب بالا ارتقا يافت. بنابراين، كردانى كه به خدمت عضدالدوله پيوستند، همان
كسانى بودند كه بعدها به اشتباه و يا مسامحه، ترك خوانده شدند و بساسيرى نيز به
خطا ترك خوانده شده است(19). بساسيرى، خدمات خويش را در دربار بهاءالدوله به
عنوان غلام مخصوص وى آغاز كرد و با ابراز لياقت توانست تا فرماندارى بخش غربى
بغداد نيز ارتقا يابد. اين مقام را جلال الدوله در سال 425 به او سپرد تا هرج و
مرج بخش غربى بغداد را كه نمايندگان سلطان، توان جلوگيرى از آن را نداشتند،
پايان بخشد. از آن زمان بساسيرى كوشيد تا نفوذ خويش را در حكومت افزايش دهد و
اين هدف، از راه اعمال قدرت بر رؤساى قبايلِ اطراف بغداد، امكانپذير شد. او به
همين جهت مورد اعتماد مشاوران خليفه نيز قرار گرفت(20).
كار بساسيرى كمكم بالا گرفت و بر تمام عراق مسلط شد و شهرت يافت تا آنجا كه بر
منابر عراق به نام وى خطبه مىخواندند و خليفه بدون اجازه وى به كارى دست
نمىزد. در اين دوره، از ملك رحيم، آخرين امير بويه، جز نامى باقى نمانده
بود(21)، ولى اين وضع ادامه نيافت؛ زيرا بساسيرى بر ضد خليفه طغيان كرد. مورخان
قيام او را به گونههاى متفاوت گزارش كردهاند و هر كس بر اساس ديدگاه سياسى و
مذهبى خويش به آن پرداخته است، ولى در هيچ جا از مشاركت و همدمى شيعه امامى با
بساسيرى سخنى به ميان نيامده است. اين امر نشانگر قدرت هاضمه سياسى شيعه و
پيروى آنها از نقيبان با كفايت بود. ادامه سرنوشت بساسيرى و عدم تعادل سياسى و
تندروى و تكيه او بر قدرت فاطميان مصر نشان مىدهد كه عامل اصلى نپيوستن شيعيان
اماميه به وى چه چيزهايى بوده است.
وقتى طغرل در 447 وارد بغداد شد، بساسيرى به رحبه گريخت و در آنجا گروهى از
تركان به او ملحق شدند. وى با مستنصر، خليفه فاطمىِ مصر مكاتبه كرد. مستنصر،
اموال فراوانى براى وى فرستاد و به «ينال» برادر طغرل نامه نوشت و مقام برادرش
را به او وعده داد. ينال نيز قيام كرد و طغرل با او سرگرم نبرد شد(22). فرمانده
كل قوا ابن مسلمه كه سنىِ حنبلى بود، فرصتى به دست آورد تا از بساسيرى انتقام
بگيرد، ولى بساسيرى با لشكرى كه گرد آورده بود به بغداد رفت و بر ابن مسلمه دست
يافت و او را به دار آويخت(23).
بساسيرى سپس خليفه قائم را نيز دستگير كرد و به زندان انداخت. در اين زمان بود
كه خليفه نامهاى به طغرل نوشت كه «زينهار اسلام را درياب و در دفع اين ملاعين
بشتاب».
طغرل جوابى مختصر به اين شرح نوشت: «ما متعاقب با لشكرى بىحد خواهيم آمد،
خليفه بايد كه فارغ البال و مطمئن الحال باشد»(24).
در اين اوان، داعيان فاطمى توانسته بودند در دل و انديشه ابراهيم ينال، برادر
جوان و ناتنى دلير طغرل نيز رخنه كنند و او را به اطاعت امام فاطمى متمايل
سازند. ابراهيم ينال پس از آنكه طغرل، برادر مهتر را با قدرت شمشير خود به
بغداد آورد، بر ضد طغرل برخاست و برادر را ناچار كرد كه بغداد را به خليفه و
وزير خود، عميد الملك كندرى واگذارد و او را در سرزمينهاى غربى ايران دنبال
كند. اين خلأ موقت سياسى ـ نظامى، به ارسلان بساسيرى فرصت داد كه به يارى برخى
از امراى شيعهگراى عرب، به بغداد حمله كند و خليفه و كندرى را از كار بركنار
سازد و خطبه خلافت را به نام مستنصر فاطمى ايراد نمايد و شعار فاطميان را با
ذكر «حىّ على خير العمل» در اذان، آشكار سازد(25). او به ضرب سكههايى مبادرت
كرد كه يك طرف آن نام مستنصر خليفه فاطمى و طرف ديگر جمله «لا اله الاّ اللّه
وحده لا شريك له، محمّد رسول اللّه، علىّ ولىّ اللّه» نقش شده بود(26).
اين حركتِ بساسيرى كه در فاصله سالهاى 447-451 صورت گرفت، مخالفان شيعه را در
عراق به اهميت وجود خطر آگاه ساخت و در برافكندن آن كوشيد، ولى فاطميان در مصر،
به واسطه پريشانيهاى مالى، سياسى و اجتماعىِ ناشى از قحطى و طاعون و جنگهاى
داخلى در مصر، از درك اهميت امر اين جريان غافل ماندند و از كمك جدى به او دريغ
ورزيدند. در نتيجه، طغرل پس از غلبه بر برادر، در سال 448 ق به بغداد بازگشت و
بساسيرى در سال 451 در جنگ كشته شد(27) و قدرت نوظهور وى در بغداد خيلى زود به
پايان رسيد.
اين بار خليفه و اهل سنت، به ويژه حنبليان، از حضور طغرل در بغداد رضايت خاطر
داشتند، در صورتى كه شيعيان نگران و دلتنگ بودند. نگرانى شيعيان بىدليل نبود؛
آنها مىبايست تاوان حركت عقيم و بى ثمر بساسيرى را مىپرداختند. اين بود كه با
روى كار آمدن سلجوقيان، وضع زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد يك باره دگرگون
شد. آزار و اذيت و قتل و كشتار آنان دوباره آغاز گرديد و مراسم عزادارى حسينى
منع شد. شيعيان ناگزير براى حفظ جان و مكتب خويش دوباره به تقيه روى آوردند.
ذهبى در العبر مىنويسد: پس از تسلط طغرل بر بغداد و كشته شدن بساسيرى، اهل كرخ
خوار شدند و اموال آنان مورد غارت قرار گرفت(28). در نتيجه اين تحول و
جابهجايى قدرت، موقعيت سياسى و فرهنگى شيعيان به دوران پيش از آلبويه بازگشت
و مذاهب اربعه به ويژه مذهب حنبلى در بغداد به اوج قدرت خويش رسيد. اين وضع
دوران ديگرى از خلافت عباسيان و زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان است كه تا سقوط
بغداد در 656 به دست هلاكوخان مغول ادامه يافت.
2 ـ اصرار بر مواضع اصولى و
استحكام كانونهاى قدرت
بدون شك، سه عامل در تجديد قدرت خليفه و قدرتيابى مذاهب اربعه، كه از 334ق با
تسلط ديلميان در بغداد در مقابله با مذاهب شيعه رو به ضعف نهاده بودند، نقش
داشت:
1 ـ ضعف پادشاهان ديلمى در اواخر حكومت آنان كه خليفه از اين ضعف، بهرهبردارى
مىكرد و خود را به سان اسلاف خويش، به عنوان حاكم روحانى و امير مؤمنان در
اذهان مردم وانمود مىكرد.
2 ـ مخالفت بساسيرى و قيام او عليه دستگاه خلافت عباسى و حمايت از فرقه
اسماعيلى. اين اقدام نه تنها امرا و بزرگان عرب و حاميان مذاهب اربعه را به
وحشت انداخت و آنان را در پشتِ سر خليفه قرار داد، بلكه شيعيان بغداد را نيز از
حمايت جدى وى باز داشت.
3 ـ ظهور طغرل در صحنه سياست و حمايت وى از خليفه و نهايتا از ايدئولوژى مذاهب
اهل سنت و مبارزه عليه شيعيانى بود كه بيش از صد سال، روياروى سنى مذهبان قرار
داشتند.
در ميان اين سه عامل، عامل سوم؛ يعنى حمايت طغرل از خلافت، نقش بسيار مهم و
حساسى در اين تجديد حيات سياسى و مذهبى به عهده داشت. بنابراين، خلافت عباسى و
مذهب تسنن كه با غلبه امراى شيعى مذهب آل بويه بر بغداد به سستى گراييده بود،
با ورود تركانِ تازه مسلمان و سنى مذهب سلجوقى، بار ديگر حياتى تازه يافت و
خليفه بغداد موفق شد از نو تسلط روحانى خويش را بر ممالكى كه از عهد صفاريان و
ديلميان از دست داده بود، برقرار سازد.
در چنين شرايطى پيشوايان شيعه ضمن حفظ بىطرفى، از مواضع اصولى خود عدول نكردند
و اين امر سبب شد تا خانه شيخ طوسى ـ كه در رمضان سال 385ق در شهر طوس ديده به
جهان گشود و در سال 408ق در 23 سالگى به شهر بغداد هجرت كرده و در محضر بزرگانى
چون شيخ مفيد (م413ق) و نيز سيد مرتضى علمالهدى (م436ق) درس خوانده بود و مدت
11 سال پيشوايى شيعه در بغداد را به عهده داشت ـ در كرخ بسوخت(29) و خود وى به
نجف مهاجرت كرد(30) و با اين هجرت يكى از مهمترين پايگاههاى علمى و فرهنگى
شيعه را در هزاره گذشته پايهگذارى كرد. اين حركتهاى اصولى موجب شد تا روى كار
آمدن سلجوقيان نه تنها اسباب تضعيف شيعيان را فراهم نسازد، بلكه چنان كه
عبدالجليل قزوينى در كتاب النقض مىنويسد: «در رى و آبه و قم و كاشان و ولايت
طبرستان و مازندران همه رافضىاند»(31)، شيعه مدام گسترش يافت. در كتاب النقض
آمده است: اگر به آذربايجان شيعه زبون باشند و تيغ و حكم به دست شافعى مذهبان
باشد، در مازندران شافعيان زبون باشند، و تيغ و قلم به دست شيعيان باشد(32).
اين امر نشان مىدهد كه بركنارى بويهيان نه تنها تأثيرى در گرايش ساكنان
طبرستان به مكتب شيعه نداشته است، بلكه چنان كه از مطالعه اين قبيل منابع به
دست مىآيد، شيعه به آينده اميد داشته است.
در اين دوره قم دربست در اختيار شيعيان بود. در قم منبرها، منارهها، كرسيهاى
علمى، كتابخانهها و مدرسههاى زيادى داير بود. مدرسه اثيرالملك، مدرسه شهيد
سعيد عزالدين مرتضى، مدرسه سيد امام زين الدين، مدرسه ظهير عبدالعزيز و مدرسه
شمس الدين مرتضى، از مدارس اين دوره بود. در كنار اين مدارس و كتابخانهها حرم
حضرت فاطمه مثل نگين مىدرخشيد. شعرا، فقها، ادبا، متكلمان و زهّاد زيادى در
اين شهر مىزيستند(33).
در عهد مرتضاى قم علماى فريقين هر آدينه به سلام وى مىرفتند و از وى عطا
مىستاندند و سلطان سلجوقى در وقت انزوايش به سراى او رفت و نظام الملك هر سال
به خانه وى مىرفت و در عهد سيد شمس الدين رئيس شيعه(34) در همه محافل و مجامع
سالهاى دراز كسى بالاتر از او نمىنشست(35).
به نوشته مؤلف كتاب النقض، قاضى ابو ابراهيم پنجاه سال در قم، به مذهب اهل بيت
حكم راند و فتوا نوشت و پس از وى در زمان تحرير كتاب النقض بيست سال بود كه سيد
زين الدين اسيره شرفشاه حاكم قم بوده است(36).
كاشان نيز يكى ديگر از شهرهاى مهم شيعى دوره سلجوقى شد و مساجد و مدارس فراوانى
بنا گرديده علماى زيادى در آن به فعاليت مشغول بودند. مدرسههاى صفويه، مجديه،
شرفيه و عزيزيه از مدارس فعال اين دوره بودند و سيد امام ضياءالدين ابوالرضا و
فقها و قضات و زهاد زيادى بجز او در كاشان بودند(37).
در شهر آبه مساجد و مدارس و مراسم دينى بسيار پرشكوه داير بود. مردم در عيد
غدير و عيد فطر و مراسم عاشورا شركت مجدانهاى داشتند. مدرسههاى عزالملكى و
عرب شاهى داير بودند و سيد ابو عبداللّه و سيد ابوالفتح حسينى در شمار علماى
شيعى اين شهر در اوايل قرن ششم بودند(38).
شيعه در رى در نيمه اول قرن ششم داراى مدارس مختلف بود؛ از جمله مدرسه بزرگ سيد
تاج الدين محمّد كيسكى، مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه، مدرسه سيد زاهد
ابوالفتوح، مدرسه فقيه على جاسبى در كوى اصفهانيان، مدرسه خواجه عبدالجبار
مفيد، مدرسه كوى فيروز، خانقاه امير اقبالى، مدرسه خواجه امام رشيد و مدرسه شيخ
حيدر مكى كه بيشتر اين مدارس با همدمى سلاطين سلجوقى و به مدد نواب آنها ساخته
شدند و عبدالجليل قزوينى رازى در اثبات رسميت و موقعيت قابل قبول شيعه در عصر
خود به اين قضيه اشاره مىكند(39).
نزاع ميان فرقههاى حنفى و شافعى در رى در قرن ششم به عنوان يكى از دلايل
پيشرفت شيعه در اين منطقه شمرده مىشد. در اين عصر مراسم سوگوارى عاشورا در رى
برگزار مىشد و مراقد علويان مورد احترام حنفيان و شافعيان رى بود و منقبت
خوانى ميان شيعيان رواج داشت. تعداد دانشوران شيعه در دوره سلاجقه در شهر رى
بسيار زياد بود.
كتاب الفهرست منتجب الدين چگونگى حضور فرهنگى تشيع در شهر رى را در قرن ششم
نشان مىدهد. از خواندن اين كتاب مىتوان پى برد كه انديشمندان شيعى بسيار
برجستهاى در اين دوره در شهر رى زندگى مىكردهاند و هر از چند گاهى ميان آنان
و علماى سنى مناظرههايى صورت مىگرفت و گاهى اين مناظرهها در حضور سلاطين
سلجوقى برگزار مىشد(40). كتاب مناظره علماى بغداد نوشته ابن عطيه كه اخيرا على
لواسانى(41) آن را به چاپ رسانده است، خلاصهاى است از مناظره و بحث ميان علماى
شيعه و سنى در محضر جلال الدين ملك شاه سلجوقى و وزير كاردانش خواجه نظام الملك
طوسى كه به اهتمام مقاتل ابن عطيه ـ داماد خواجه ـ تدوين شده است.
بنا به تصريح عبدالجليل رازى، در سده ششم چهار مذهب شافعى، حنفى، شيعه اماميه و
شيعه زيديه در رى رواج كامل داشته و هر كدام داراى مراكز فرهنگى و مذهبى و
دانشمندان بلندپايهاى در اين شهر بودند. اين سده مصادف با ظهور و رواج
اسماعيليه و پيروان آنها در ايران است. گر چه حاكميت سلجوقى، حامى قطعى تسنن
بوده است، امّا كارآيى شيعيان در امور دبيرى، به رغم فشارهاى زياد، نه تنها
موجب خاموشى تشيع نشد، بلكه رشد و گسترش آن را نيز به همراه آورد. وزارت تنى
چند از شيعيان در حكومتهاى عباسيان و سلجوقيان، مانند هبة اللّه محمّد بن على،
وزير المستظهر (487-512ه ق) سعد الملك آوجى، وزير محمّد بن ملك شاه و شرف الدين
انوشيروان خالد كاشانى، وزير المسترشد و محمود بن ملك شاه گواه بارزى بر اين
مدعاست(42).
صاحب كتاب بعض فضائح الروافض، از بزرگترين مخالفان شيعه در رى، قدرت شيعه را
در آن زمان چنين توصيف مىكند:
«در هيچ روزگارى اين قوت نداشتند كه اكنون، چه دلير شدهاند! و به همه دهان سخن
مىگويند. هيچسرايى نيست از تركان، كه در او ده پانزده رافضى نيستند، و در
ديوانها هم دبيران ايشانند، و اكنون بعينه همچنان است كه در عهد مقتدر خليفه
بود»(43).
همو در باب قدرت شيعه در عهد مقتدر خليفه (عهد آل بويه) مىنويسد:
«استيلاى روافض در عهد مقتدر خليفه بود، از سنه خمس و ثلاث مائه تا سنه ثلاث و
عشرين و ثلاث مائه كه مقتدر را بكشتند»(44).
عبدالجليل قزوينى رازى در كتاب النقض از ارتباط خواجه نظام الملك با برخى از
بزرگان شيعه در رى حكايتها دارد و مىنويسد در هر دو هفته نظام الملك از رى به
دوريست مىرفت و از خواجه جعفر كه شيعه بود سماع اخبار مىكرد و خواجه حسن پدر
بوتراب دوريستى با نظام الملك حق خدمت و صحبت داشت و شعرى در مدح خواجه نظام
الملك گفته است(45). و صاحب راحه الصدور از اين مىنالد كه دبيران رافضى يا
اشعرى بر سر كار باشند. او مىنويسد:
«كدام فساد از اين بدتر است كه دبيرى رافضى يا اشعرى در رأس امور باشند و قلم
در املاك مسلمانان كنند.»(46)
نفوذ اين دبيران و جايگاه اداريشان موجب مىشد تا سرهنگان و نيروهاى اجرايى
دولت از آنها پيروى كنند و مردم از آنها بر خود بيمناك بودند. در كتاب بعض
فضائح الروافض نويسنده مدعى شده است كه در عهد سلطان محمّد ملكشاه، خداوندان
رافضى به علماى سنى رشوت مىدادند(47).
امير مجد الملك ابوالفضل اسعد بن محمّد بن موسى زاوستانى در عهد سلطان طغرل
شيعه و محترم بود و باروى شهر رى و قم و مسجد عتيق قم و قبه فاطمه معصومه
عليهمالسلام را او ساخت(48).
او مادر سلطان بركيارق را به نكاح خواست و بر لشكرها فرمانده شد، امرا بر او
حسد بردند و در غوغاى لشكر كشته شد(49). برادرش اثير الملك ابو المجد سعد بن
موسى بعد از قتل برادرش تا در قيد حيات بود محترم بود و او را رئيس العرافتين
مىخواندند و پس از مرگ، پيكرش را از خاك قم به مشهد منتقل كردند و در آنجا دفن
شد(50).
آثار خيرات مجد الملك تا عصر عبدالجليل قزوينى رازى در مكه و مدينه و در مشاهد
ائمه علوى و سادات فاطمى باقى بود.
عبدالجليل از فخر الدين شمس الاسلام الحسن رئيس شيعه نقل مىكند: مجد الملك به
رغم اينكه شيعه بود با اهل سنت به خوبى رفتار مىكرد و عدالت را نسبت به همه
اجرا مىنمود و شيعه را بر مكاتب اهل سنت مقدم نمىداشت(51). قبر مجد الملك در
كربلا و متصل به قبر امام حسين عليهالسلام است(52).
عبدالجليل رازى در دفاع از جايگاه شيعه نزد سلاطين سلجوقى يادآور مىشود، اينكه
نسبت به شيعيان فتنههايى پيش آمده به دليل سعايت دشمنان شيعه نزد سلاطين بوده
است، درست همانند سعايتهايى كه از فرقههاى ديگر شده و ستمهايى را در پى داشته
است. رازى چند نمونه را يادآور مىشود؛ از جمله در عهد ملوك ديالمه براى علماى
مجبره و در اصفهان در عهد محمودى با مشبهه و در همدان در عهد سلطان مسعود و
اينها هيچ كدام دليل بطلان يك مذهب نمىباشد(53).
به رغم گرايش امراى سلجوقى به مذهب تسنن، همواره علويان مورد احترام آنان بوده
و به عمارت مرقد امام رضا عليهالسلام كه نماد تشيع شمرده مىشد، توجّه
داشتهاند. در دوره سلجوقى، ابوطاهر قمى، وزير سلطان سنجر، براى نخستين بار
بناى مفصلى براى مرقد امام رضا عليهالسلام ساخت.
3 ـ رويكرد به عقل
شيعه اماميه در عصر سلاجقه خود به دو دسته تقسيم مىشدند؛ اصولى و اِخبارى.
مدار كار شيعه اصولى اجتهاد و بهرهگيرى از عقل، و مدار كار شيعه اِخبارى خبر و
پرهيز از اجتهاد بود(54). مركز اخباريها قم و مركز اصوليها بغداد بود. به وجود
آمدن رويدادهاى بىكران سياسى و فرهنگى و تقابلها، تعارضها و تنشها همه نشانگر
اين نكته بود كه بدون تمسك به عقل و اجتهاد نمىتوان از عهده آن همه نيازهاى رو
به افزايش و مقتضيات برآمد. اين بود كه مكتب سنتگرايى قم كه از سال 132ق آغاز
مىشد، در اين دوره از ميان رفت و مكتب اصولى به وسيله شيخ مفيد و شاگرد او سيد
مرتضى و نيز شاگرد سيد مرتضى، شيخ طوسى، به قدرت رسيد. نخستين رهبر اين مكتب،
به گونهاى آشكار در برابر شيخ صدوق رهبر برجسته مكتب قم و استاد خود قرار
گرفت. شاگرد شيخ مفيد يعنى شريف مرتضى علم الهدى اصرار مىورزيد كه عقل به
تنهايى و بى يارى وحى بايد بنيادهاى دين را كشف كند. او بيش از شيخ مفيد به
دانشمندان قم حمله مىكرد و جز ابن بابويه بقيه آنها را جبرى و مشبّهى مىدانست
و هر چند از آراى فقهى او كمتر كسى پيروى نمود، ولى نظريههاى كلامى ايشان تا
آغاز روزگار مغول سيطره داشت؛ امّا مكتب شيخ طايفه طوسى حاصل تركيب عناصر قوام
بخش مكتب متكلمان و اهل حديث بود. او به آراء فقهى دانشوران قم نزديك شد، ولى
در كلام همچنان پيرو نظريه عقلگرايى سيد مرتضى بود.
4 ـ اعلان برائت از انديشههاى
افراطى ملاحده و قرامطه
در كنار اين چالش درونى، شيعه با انواع دسيسهها روبهرو بود. منتقدان شيعه
امامى در دوره سلجوقى كوشش مىكردند تا با اشاره به تشابههايى كه ميان ملاحده
و شيعه در برخى از اعمال و باورها وجود داشت آنها را طرد كنند، ولى علماى شيعه
با دقت و فراست زياد مىكوشيدند تفاوت شيعه امامى با قرامطه و باطنيه را براى
مردم و زمامداران آشكار سازند(55). عبدالجليل قزوينى مىنويسد: مخالفان شيعه
رافضى و ملحد را يكى وانمود مىكردند و رافضى را دهليز ملحدى مىخواندند(56).
يكى از اشكالات كتاب بعض فضائح الروافض خلط ميان آراء غُلات، اخباريه و حشويه
با آراى اصولى شيعه اثنى عشريه بوده است و سيد مرتضاى قمى وقتى اين كتاب را
ديده بود گفته بود(57): عبدالجليل قزوينى لازم است در جواب اين كتاب، بر وجه حق
كتابى بنويسد كه كس نتواند آن را انكار كند(58).
نسخهاى از كتاب بعض فضائح الروافض را نزد امير سيد رئيس كبير جمال الدين على
بن شمسالدين حسينى كه رياست شيعه را به عهده داشت بردند. او آن را خواند و آن
را پيش برادر برزگ عبدالجليل قزوينى رازى، اوحد الدين حسين كه مفتى و پير طايفه
شيعه بود فرستاد و او نيز به مطالعه آن پرداخت و آن را از برادر خود پوشيده
مىداشت، تا مبادا در جواب آن تعجيل صورت گيرد(59).
شيخ عبدالجليل رازى در سال 556ق كتاب بعض فضائح الروافض را مطالعه كرد و به نقض
آن پرداخت و تأليف آن را قبل از حدود سال 556ق خاتمه داد(60).
5 ـ بالا بردن ظرفيت علمى و
تقويت هاضمه فرهنگى
به رغم روشهاى منفى امرا و علماى اهل سنت نسبت به شيعيان، به نقل صاحب كتاب
النقض، شيعيان عادت داشتند كه در مجلس مخالفان خود حضور مىيافتند و از صحبت
سخنرانان گوناگون بهره مىبردند و عبدالجليل قزوينى رازى دليل آن را استماع
قول، و انتخاب احسن مىداند. آنها حضور مىيافتند تا با آراء و عقايد موافقان و
مخالفان خود از مذاهب مختلف ديگر آشنا شود(61). آنها حتّى در راه تقريب فرقهها
و مذاهب اسلامى گامهاى بلندى برداشتند.
اين روشهاى منطقى و مسالمتجويانه علماى شيعه، اسباب اقتدار معنوى آنها و نيز
تحكيم موقعيتشان را نزد سلاطين سلجوقى به رغم همه مخالفتهايى كه با آنها صورت
مىگرفت، فراهم ساخت.
پي نوشت ها:
1 ـ خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 1، ص 81.
2 ـ ياقوت حموى، معجم البلدان، دار بيروت للطباعة و النشر، 1408ق، ج 4، ص 448.
3 ـ ابن طقطقى، تاريخ فخرى، ترجمه محمّد وحيد گلپايگانى، چاپ دوم، تهران، بنگاه
ترجمه و نشر كتاب، ص 353.
4 ـ مسعودى، التنبيه و الاشراف، ص 368.
5 ـ ابن طقطقى، تاريخ فخرى، ص 269.
6 ـ ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 653-652.
7 ـ شمس الدين محمّد ذهبى، العبر فى خبر من غبر، ج 3، ص 161، 164؛ ابن اثير،
الكامل، ج 8، ص 219.
8 ـ ابن اثير، الكامل، ج 8، ص 266.
9 ـ همان، ج 8، ص 276.
10 ـ حمد اللّه مستوفى، تاريخ گزيده، به اهتمام دكتر عبد الحسين نوايى، تهران،
انتشارات اميركبير، 1364ش، ص 424.
11 ـ ابن جوزى، المنتظم، ج 8، ص 142-141.
12 ـ ابوالفداء ابن كثير، البداية و النهايه، ج 12، ص 62.
13 ـ ابن جوزى، المنتظم، ج 8، ص 150 و 348.
14 ـ همان، ج 8، ص 154.
15 ـ جوئل كرمر، احياى فرهنگى عهد آل بويه، ترجمه محمّد سعيد حنايى كاشانى،
تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1375ش، ص 106 و 107، 121.
16 ـ ابن اثير، الكامل، ج 9، ص 310-309.
17 ـ تاريخ ايران كمبريج، ج 5، ص 52.
18 ـ ابن جوزى، المنتظم، ج 8، ص 165.
19 ـ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 30، ص 20.
20 ـ ابن اثير، الكامل، ج 8، ص 212 و ج 9، ص 282 و 289.
21 ـ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 30، ص 20.
22 ـ ابن جوزى، المنتظم، ج 8، ص 163.
23 ـ ابن طقطقى، تاريخ فخرى، ص 398.
24 ـ سيف الدين عقيلى، آثار الوزراء، تصحيح و تحقيق مير جلال الدين ارموى، ص
25.
25 ـ ابن جوزى، المنتظم، ج 8، ص 196.
26 ـ همان.
27 ـ ابن اثير، الكامل، ج 9، ص 343-342.
28 ـ ذهبى، العبر فى خبر من غير، ج 3، ص 225-224.
29 ـ ابن اثير، الكامل، ج 6، ص 198.
30 ـ ابن جوزى، المنتظم، ج 8، ص 173.
31 ـ عبدالجليل قزوينى رازى، كتاب النقض، تصحيح سيد جلال الدين محدّث ارموى،
تهران، انجمن آثار ملّى، 1358ش، ص 494.
32 ـ همان.
33 ـ همان، ص 195-194.
34 ـ همان، ص 399.
35 ـ همان.
36 ـ همان، ص 459.
37 ـ همان، ص 198.
38 ـ همان، ص 199.
39 ـ همان، ص 36-35.
40 ـ رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 481.
41 ـ ابن عطيه، مناظره علماى بغداد، تهران، شبر، 1380، ص 240.
42 ـ رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 385.
43 ـ قزوينى رازى، كتاب النقض، ص 53.
44 ـ همان، ص 54.
45 ـ همان، ص 145.
46 ـ راحة الصدور، ص 32.
47 ـ قزوينى رازى، كتاب النقض، ص 113.
48 ـ همان، ص 219.
49 ـ همان، ص 120.
50 ـ همان، ص 121.
51 ـ همان، ص 83.
52 ـ همان، ص 84.
53 ـ همان، ص 41.
54 ـ طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 77.
55 ـ بنگريد به: قزوينى رازى، كتاب النقض، ص 434-424.
56 ـ همان، ص 109.
57 ـ همان، ص 3.
58 ـ همان، ص 6-5.
59 ـ همان، ص 3.
60 ـ بنگريد به: مقدمه محدث ارموى / بيست و دو.
61 ـ قزوينى رازى، كتاب النقض، ص 105.
منبع:
فصلنامه مشكوة، شماره 79 ,
از طر يق شبكه
خبرگزاري فارس