دو رؤياى سرنوشت‏ساز در تحريف مسيحيت

محمدرضا صادقى


چكيده
سريال مريم مقدس يكى از برنامه‏هاى موفق صدا و سيما بود كه توانست‏با زبان هنر، محيط و تاريخ آغاز مسيحيت را به تصوير بكشد . از آنجا كه دين مسيحيت‏يكى از بزرگ‏ترين اديان جهان معاصر و داراى پيروان بسيار زيادى است، به طور طبيعى براى بسيارى از مخاطبان اين سريال اين پرسش مطرح مى‏شود كه آيا مسيحيتى كه امروزه صداى ناقوس كليساهايش در اكثر فيلم‏ها و سريال‏هاى غربى شنيده مى‏شود، همان مسيحيتى است كه مسيح «مريم مقدس‏» به دنبال تاسيس آن بوده يا اين‏كه در طول تاريخ، تحولات و تغييراتى در عقايد و مسير آن به وجود آمده است . در اين نوشتار با استفاده از متون اصلى مسيحيت و منابع تاريخى تلاش خواهيم كرد به اين پرسش پاسخ دهيم .

مطالعه منابع تاريخى نشان مى‏دهد كه دو تحول عمده و سرنوشت‏ساز در قرون اوليه تاريخ مسيحيت، مسير اين دين الهى را به كلى تغيير داده است و جالب آنكه هر دو تحول با يك رؤيا آغاز مى‏شود .

رؤياى اول سرآغاز ايجاد نظام عقيدتى جديدى در مسيحيت‏شد كه عقيده شرك‏آميزى نظير تثليث - كه عمده‏ترين عقيده مسيحيت كنونى است - از آن، سرچشمه مى‏گيرد;همچنين عقايدى نظير باور به اين كه انسان ذاتا گناهكار و آلوده است، عقيده به اين‏كه خدا در كالبد مسيح مجسم شد و بر بالاى صليب درد و رنج كشيد تا انسان از آلودگى ذاتى خود نجات پيدا كند و عقيده به اين‏كه نان و شرابى كه مسيحيان در مراسم خود مى‏خورند به خون و گوشت مسيح تبديل مى‏شود و . . . . رسوخ اين عقايد در دين بزرگى نظير مسيحيت‏باعث‏شد بسيارى از كسانى كه با ديگر اديان آشنايى ندارند و در محيط غربى پرورش يافته‏اند، دين را به عنوان مجموعه‏اى از عقايد نامعقول كنار بگذارند . در حالى كه چنين عقايد نامعقولى در دينى نظير دين مبين اسلام يافت نمى‏شود و اساسا در اسلام عقل يكى از منابع دينى است و ايمان به اصول عقايد زمانى پذيرفته مى‏شود كه مبتنى بر دلايل اثبات شده باشد .

اما رؤياى دوم سرآغاز ايجاد نظام و ساختارى تشكيلاتى شد كه ما آن را با نام كليساى قرون وسطى مى‏شناسيم . كاركرد كليسا و نوع نظام طبقاتى حاكم بر آن در مسيحيت اوليه وجود نداشته است . ساختار و سازمانى كه با رؤياى دوم به مسيحيت تحميل شد در طول قرون وسطى كاركردى نامعقول داشت و از حكومت دينى تصويرى نامطلوب بر جاى گذاشت كه همين امر موجب كنار گذاشته شدن دين از نظام سياسى كشورهاى مسيحى شد . در حالى كه در دين مبين اسلام چنين ساختار و سازمان تشكيلاتى خاص و تعريف شده‏اى يافت نمى‏شود و اساسا حكومتى دينى مورد نظر اسلام با حكومت كليسا در قرون وسطى تفاوتى ماهوى و اساسى دارد . توجه به اين نكته به ما نشان خواهد داد كه جايگاه عالم دينى در نظام اسلامى نيز تفاوت‏هايى اساسى با جايگاه و كاركرد روحانيت كليسا دارد . براى آن‏كه اين دو رؤيا و پيامدهاى آنها را بررسى كنيم، لازم است در ابتدا تصويرى كلى از محيط پيدايش مسيحيت ارائه كنيم . در آغاز نگاهى به متون دينى مسيحيت مى‏اندازيم كه منبع اصلى اين نوشتار را تشكيل مى‏دهند .

كتاب مقدس
كتاب مقدس از دو بخش عهد عتيق و عهد جديد تشكيل شده است، كه يهوديان تنها به عهد عتيق ايمان دارند اما مسيحيان عهد جديد را نيز مى‏پذيرند . اناجيل اربعه و نامه‏هاى پولس بخش عمده  قديمى‏ترين نسخه‏هاى Gospel ( به معناى بشارت است) عهد جديد را تشكيل مى‏دهند . انجيل  موجود از اناجيل مربوط به قرن سوم است و اصل آنها از نظر تاريخ‏دانان بين سال‏هاى 60 تا 120 ميلادى نوشته شده است . (1) در مسيحيت عقيده بر آن بود كه غسل تعميد باعث‏حلول روح‏القدس مى‏شود . روح‏القدس كه حافظ بشارت اوليه است در هر كس حلول كند، حرف او در مورد دين صائب است و معصومانه سخن خواهد گفت . در قرون اوليه پيدايش مسيحيت، اناجيل متعددى رواج داشت كه از بشارت مسيح و سيره زندگى او سخن گفته بودند . ولى بر طبق نظر كليسا اكثر اين اناجيل كنار گذاشته شدند و تنها چهار انجيل رسميت‏يافت . ايونئوس، از بنيانگذاران اوليه كليسا، در سال 180 گفت: " چهار انجيل نه بيشتر و نه كمتر" . او استدلال جالبى براى اين عقيده خود داشت و آن اين‏كه در جهان كائنات چهار جهت اصلى وجود دارد، نه بيشتر و نه كمتر . (2) به هر حال اين اناجيل كلام الهى نيستند . آنها تاريخ حيات مسيح هستند كه به وسيله انسان‏هاى عادى نوشته شده‏اند . آنها مسيح را به چشم خود نديده و به استناد تاريخ شفاهى سيره مسيح را ثبت كرده‏اند . البته كليسا زمانى سعى داشته است ثابت كند نويسندگان اين اناجيل آنچه را نوشته‏اند، شاهد بوده‏اند . لكن تاريخ‏دانان با تمسك به خطاهاى زيادى كه در اين اناجيل وجود دارد، به راحتى نشان داده‏اند كه نويسندگان اناجيل با محيط جغرافيايى و فرهنگ زادگاه و منطقه غعاليت مسيح آشنا نبوده‏اند . دريا دانستن درياچه‏اى كوچك، جهل به محل شهرها، نام نبردن از ميوه معروفى چون زيتون و درخت دانستن گياه كوچك خردل، نام بردن از گرگ كه در آن منطقه ديده نمى‏شود و ياد كردن از گله‏هاى خوك كه يهود آن را حرام مى‏دانستند، برخى از شواهدى است كه در مجموع عدم آشنايى نويسندگان اناجيل را با محيط جغرافيايى فلسطين نشان مى‏دهد . (3)

محيط جغرافيايى و سياسى ظهور مسيحيت
مسيح در حدود دو هزار سال پيش در سرزمين فلسطين از مريم باكره متولد شد . فلسطين در آن زمان از نظر سياسى تابع حكومت روم بود، ولى از نظر دينى استقلالى نسبى داشت و اجراى امور دينى آن به دست‏شورايى از يهود بود كه با مجوز حاكمان رومى فعاليت مى‏كرد . در آن زمان حكومت روم در اوج انحطاط سياسى و فرهنگى به سر مى‏برد . درگيرى‏هاى داخلى و آشوب‏هاى اجتماعى وضعى متزلزل و شكننده براى اين امپراطورى كه از نظر وسعت و قدرت بى نظير بود، به وجود آورده بود . فساد درباريان و نظام طبقاتى مشكلات را دو چندان مى‏كرد . وضعيت‏سياسى آن‏قدر آشفته بود كه معيار تعيين امپراطور گاهى قدرت نظامى بود و گاهى مقدار پولى كه كانديدا مى‏توانست‏به سربازان بپردازد .

بى‏ثباتى سياسى به حدى بود كه در مدت 35 سال 37 امپراطور، هر يك براى مدتى تاج‏گذارى كرده، سپس تاج را به ديگرى واگذار كردند و در مدت پنجاه سال از 26 امپراطور تنها يكى به مرگ طبيعى جان داد . (4) در چنين وضعى دين و فرهنگ آشفته‏تر از هر زمانى مى‏نمود . دين رومى كه از خصوصيات اصلى آن شرك و امپراطورپرستى بود، بر اثر بى‏نظمى و فقدان قانون تضعيف شده بود . خدايان خانواده‏هاى بزرگ به واسطه از هم پاشيدگى خانواده‏ها از اعتبار ساقط شده بودند . دو مكتب اخلاقى رواقى و اپيكورى نيز به دليل افراط و تفريطهاى عملى و عقيدتى نمى‏توانستند جوابگوى خلا معنويت‏باشند .

آيين‏هاى شرقى نيز هرگاه رايج مى‏شدند به عنوان دشمنى شرقى محدود و اغلب سركوب مى‏شدند .

در چنين دورانى در رود اردن مردى سى ساله كه او را "كمربند چرمى بر كمر مى‏بود و خوراك وى از ملخ و عسل بود" (5) به تعميدگيرندگان مژده آمدن كسى را مى‏داد كه با روح‏القدس تعميد مى‏دهد . او يحيى بود كه مژده آمدن مسيح را مى‏داد .

چنين انتظارى مختص يهود بود . آنها منتظر كسى بودند كه بيايد و آنها را از وضعى كه در آن گرفتار بودند، رهايى بخشد . 5/4 ميليون يهودى در كل امپراطورى روم زندگى مى‏كردند . اگر به كتاب مقدس به عنوان تاريخ اين قوم مراجعه كنيم، آنها همگى فرزندان دوازده پسر يعقوب بودند كه روزى با احترام به مصر وارد شدند و با وفات يوسف به علت هراس مصريان از تعداد آنها، همگى‏شان به بردگى كشيده شدند، تا زمانى كه موسى فرمان يافت كه آنها را نجات دهد .

شاخصه اصلى آنچه در عهد عتيق به عنوان دين يهود منعكس شده است، دنيامدارى آنان است .

حتى كتاب مقدس آنها كه مجموعه‏اى از كتاب‏هاى تاريخى است، براى اين‏كه فضل و بزرگى پيامبران را نشان دهد، آنها را زمين‏داران و رمه‏داران بزرگى معرفى مى‏كند كه اگر به كسى بركت مى‏دادند، او در آينده بز و گوسفند و زن و فرزند بسيار مى‏يافت . وعده‏هاى خدا نيز يا مال بود، يا سرزمين . عرفان مقوله‏اى است كه با كتاب مقدس يهود ناسازگار است و شايد يكى از دلايل گرايش افراطى مسيحيت‏به رهبانيت و ترك دنيا همين باشد . همچنين دين يهود انحصارى است و مختص فرزندان اسرائيل است . لذا آنها دين خود را تبليغ نمى‏كنند و به دليل آن‏كه معتقدند خدا تنها با آنها عهد خاصى بسته و آنها قوم برگزيده الهى هستند، نژاد خود را برتر مى‏دانند . و اساسا شريعت‏مدارى و احكام مشكل اين دين باعث عدم رغبت ديگران به آن شده است .

نامزد مريم به روايت اناجيل، يوسف نجار است . در عهد قديم آمده است كه منجى قوم يهود از نسل داود ظهور مى‏كند، و به همين دليل اناجيل اربعه نسل يوسف را به داود نبى مى‏رسانند، تا عيسى همان پادشاه موعود بنى اسرائيل باشد . شجره‏نامه‏هاى اناجيل با يكديگر تطابق ندارند و از طرفى همگى تاكيد دارند كه عيسى از مريم باكره زاده شد، پس ديگر از نسل يوسف نجار نخواهد بود .

اين‏گونه تناقضات در كتاب مقدس مسيحيان كم نيست (6) و نظير آن در كتاب آسمانى قرآن ديده نمى‏شود .

اگر بخواهيم از زندگى حضرت عيسى، آن‏گونه كه در عهد جديد بيان شده است، تصويرى كوتاه ارائه دهيم، بايد بگوييم كه از كودكى او اطلاع چندانى نداريم . اولين سفر او كه در اناجيل به آن اشاره مى‏شود سفر به اورشليم است كه در آن زمان عيسى 12 ساله بوده است . سپس عيسى در هنگام تعميد به دست‏يحيى ظاهر مى‏شود . يحيى با عيسى هم سن است و پس از سال‏ها عبادت در بيابان به تعميد بنى اسرائيل مى‏پردازد و عاقبت‏به دليل اعتراض به حاكم وقت‏به زندان مى‏افتد .

عيسى به روايت اناجيل، خود را مجرى شريعت مى‏خواند (7) و اگر جايى حكم سبت را نقض مى‏كند فورا به عمل داود نبى تمسك مى‏كند تا بفهماند كه اين كار در روز سبت معصيت محسوب نمى‏شود و مطابق شريعت است . (8) نخستين معجزه عيسى در بازگشت از قانا در مجلس عروسى اتفاق مى‏افتد كه آب را به شراب تبديل مى‏كند . او سپس سفرى به اورشليم مى‏كند و معبد را تطهير كرده پس از آن به جليل مى‏رود . در ايام عيد خيمه‏ها به اورشليم مراجعت مى‏كند و پس از يك مسافرت كوتاه دوباره به اورشليم باز مى‏گردد . سپس يكى از حواريون به او خيانت مى‏كند و ا و را تحويل مى‏دهد و او در سن 33 سالگى به صليب كشيده مى‏شود، در حالى كه تمام رسالت او سه سال طول كشيده است . اتهام نهايى او اين بود كه ادعاى پادشاهى بر يهود داشت و حكم اعدام او به همين جرم كه با زبان‏هاى متعدد بر صليب او نوشته شده بود، اجرا شد . طبق اناجيل او يهودى بود و بر اين امر تعصب مى‏ورزيد; و اگر يك غيريهودى از او شفا مى‏گرفت، تاكيد مى‏كرد كه از بازمانده سفره فرزندان برگزيده خدا به ديگران هم سهمى مى‏رسد . ماموريت‏هايى كه او به حواريون مى‏دهد به سفر تبليغى شباهتى ندارد، و آنها تنها براى بشارت مى‏روند و ماموريت آنها بيشتر شبيه ماموريتى سياسى است;و حتى شمعون كه يكى از دوازده حوارى عيسى است، از فرقه فدائيان يهود بود كه به جنگ مسلحانه با دولت روم باور داشتند . (9) آنچه گذشت تصويرى بود از محيط ظهور مسيحيت و خلاصه‏اى از حيات مسيح طبق اناجيل اربعه، كه با رجعت عيسى و صعود موقت او به آسمان پايان مى‏پذيرد . اكنون مى‏توانيم به بررسى نحوه تكوين مسيحيت پس از حضرت عيسى بپردازيم . مهم‏ترين شخصيت در تكوين مسيحيت پولس است كه قهرمان رؤياى اول نيز به حساب مى‏آيد .

رؤياى اول
در روايات اسلامى پولس شيطانى معرفى شده است كه پس از عيسى مردم را گمراه كرد (10) و جاى او در بدترين مكان‏هاى جهنم توصيف شده است . (11) همان‏طور كه نشان خواهيم داد، پولس تمام عمر خود را وقف مبارزه با مسيحيت عيسوى كرد، كه حاصل كار او تحريف اين دين الهى و نفوذ افكار و عقايد انحرافى در مسيحيت‏بود . او در سال دهم ميلادى و در خانواده‏اى يهودى، در شهر طرسوس متولد شد . در شهر او آئين اورفئوسى رواج داشت كه معتقد بودند خداى‏شان به منظور نجات آنها مرده، و اميد داشتند روزى بازگردد و به آنها حيات جاودان ببخشد . (12) اين همان اعتقادى است كه پولس به مسيحيت وارد كرد و اكنون مسيحيان در مورد مسيح به چنين اعتقادى پايبند هستند .

او به اورشليم سفر كرد تا قوانين شريعت‏يهود را بياموزد . در آن‏جا با شوراى سن‏هدرين همكارى مى‏كرد . اين شورا از طرف حكومت روم مجاز بود به امور مذهبى يهود رسيدگى كند . ظهور مسيحيت‏بزرگ‏ترين چالش يهود در آن زمان محسوب مى‏شد و اين شورا آزار مسيحيان را به عنوان مبارزه با بدعت پيگيرى كرد . پولس در نامه‏هايى كه بعدها مى‏نويسد اعتراف مى‏كند كه در زمان اقامتش در اورشليم در امور مربوط به قتل و شكنجه مسيحيان همكارى داشته است . استيفان اولين شهيد مسيحيت‏بود كه پولس درجريان سنگسار او حضور داشت و به كسانى كه حكم سنگسار را اجرا مى‏كردند كمك مى‏كرد . او در سال 31 با اجازه شورا به سوريه رفت تا مسيحيان آن ديار را به بند بكشد;اما در راه در رؤيا مسيح را ديد كه او را از اين كار نهى مى‏كند و لذا در يك دگرگونى غير منتظره به تبليغ براى مسيحيت روى آورد . ويل دورانت در مورد رؤياى سرنوشت‏ساز پولس مى‏نويسد:

چون آگهى يافت كه كيش جديد پيروانى در دمشق پيدا كرده است، از يك كاهن برزگ اجازه گرفت‏به آن‏جا برود تا همه كسانى را " كه متعلق به طريقت‏بودند" توقيف كند و با زنجير به اورشليم آورد . . . شايد منظره استيفان كه تا حد مرگ سنگسار شد، . . . حافظه و سفرش را كتاب اعمال رسولان . . . ناگاه] به گفته [مغشوش ساخت و آتشى در قوه مخيله‏اش افروخت .

نورى از آسمان دور او درخشيد، و به زمين افتاده، آوازى شنيد كه بدو گفت: "اى شائول، شائول، براى چه بر من جفا مى‏كنى؟ گفت "خداوندا تو كيستى؟ " خداوند گفت: "من آن عيسى هستم كه تو بدو جفا مى‏كنى" (13) نحوه نقل اين رؤيا كه در آن از مسيح به عنوان خداوند نام برده شده نمايانگر افكارى است كه پولس به مسيحيت وارد كرد . در واقع باورهاى اصلى مسيحيت امروزى حاصل نامه‏ها و سفرهاى تبليغى اوست;و اگر اين رؤيا براى پولس روى نمى‏داد و او مبارزه علنى با عيسى را ادامه مى‏داد، شايد امروز با مسيحيت‏خالص‏ترى روبرو بوديم و مسيحيت امروزى با مسيحيت عيسوى شباهت‏بيشترى داشت . پولس پس از اين رؤياى مورد ادعادى خويش، با مسيحى ناميدن خود، توانست‏به آسانى مسيحيت را از مسير اصلى‏اش خارج كند .

پولس پس از مسافرتى سه ساله كه مى‏گويد به عربستان بوده است، به مدت هشت‏سال از صحنه تاريخ پنهان مى‏ماند و در زادگاهش، احتمالا به تامل در الهياتى مى‏پردازد كه متاثر از تفكر يونانى است . (14) سپس به انطاكيه مى‏رود و در آن كليسايى از غير يهود ايجاد مى‏كند . او با كليساى اورشليم كه مركب از حواريونى نظير پطرس و يعقوب، برادر عيسى، بود به شدت درگير مى‏شود .

مساله مورد اختلاف آنها براى اجراى شريعت توسط غير يهود بود كه پطرس حوارى آن را لازم مى‏دانست، اما پولس بر اين نظر نبود و حتى پيروان شريعت را ملعون مى‏خواند . (15) او توانست رهبرى مسيحيان غير يهودى را به عهده گيرد و در واقع به سبب سهل‏گيرى در شريعت و به عهده گرفتن رهبرى مسيحيان غير يهودى، روز به روز پيروان بيشترى پيدا كند، درحالى كه مسيحيت عيسوى در ميان جمعيت محدود صرفا يهودى رشد اندكى داشت، كه پيروان آن هم پس از چندى در اثر درگيرى‏هاى داخلى پراكنده شده، از صحنه تاريخ كنار رفتند . پولس همچنين با دعوت كليساها به فرمانبردارى محض از حكومت و حاكمان، خود را براى حكومت‏بى‏خطر جلوه مى‏داد . (16) پولس براى ترويج كيش خود تلاش بسيار كرد . او بسيار باهوش و آينده‏نگر بود و سفرهايش تنها به مناطق مهم و مركزى محدود مى‏شد . او در طول اين سفرها، در كنيسه شهرها به موعظه مى‏پرداخت، و به تعداد طرفداران خود مى‏افزود، و چون جايگاه خود را محكم يافت، به راحتى پطرس حوارى را به رياكارى متهم كرد . (17) اين در حالى بود كه عيسى با اشاره به پطرس گفته بود كه من كليساى خود را بر پايه اين صخره بنا مى‏كنم . او در هر شهرى كه طرفدارانى پيدا مى‏كرد، آنها را نظم مى‏بخشيد و تبليغ در اطراف آن شهر را به آنها واگذار مى‏نمود . سپس به جاهاى ديگر مى‏رفت، ولى از كار كليساهايى كه در شهرهاى مختلف پايه‏گذارى مى‏كرد غافل نبود;همواره با آنها مكاتبه مى‏كرد و گاه نمايندگانى براى سركشى به آن مناطق اعزام مى‏نمود . او در نامه‏هايش به حربه تهديد هم متوسل مى‏شد و مدام پيروان خود را از پذيرا شدن بشارت ديگران بر حذر مى‏داشت و وعده مى‏داد كه "چون اطاعت‏شما نسبت‏به ما كامل شد، آن وقت كسانى را كه نافرمانى مى‏كنند مجازات خواهيم كرد . " (18) مسيحيتى كه توسط عيسى پايه‏گذارى شده بود نتوانست از حوزه فلسطين خارج شود . اما پولس به خوبى مى‏دانست كه چگونه از امپراطورى وسيع روم بهره‏بردارى كند . او از زبان علم آن زمان كه زبان يونانى بود، به عنوان زبان رسمى مسيحيت استفاده كرد و توانست‏سيل عظيمى از اصطلاحات يونانى را به مسيحيت وارد كند .

جدا شدن كليساهاى پولسى از يهوديت‏باعث ايجاد رخنه‏اى در مسيحيت پولسى شد كه با تمسك به آداب و عقايد مشركانه جبران گشت . كليساى پولسى بر خرابه‏هاى معابد شرك بنا شد و بسيارى از آموزه‏هاى شرك‏آميز به مسيحيت وارد شد كه مهم‏ترين آنها تثليث است . پرستندگان ديونوسوس و ميترا در مراسم خود جسم خدايان خود را مى‏خوردند . (19) اين رسم امروزه در مسيحيت تحت عنوان تناول نان و شراب دنبال مى‏شود . ستايش خدايان رومى با ستايش قديسان مسيحى تفاوت چندانى ندارد . تنديس‏هاى مريم و مسيح جاى پيكرهاى الهه يا خدايان رومى را گرفت . حتى لقبى كه پولس براى مسيح به كار برد عنوانى بود كه براى الهه‏اى يونانى به كار مى‏رفت . (20) عيدهاى مسيحيان با اعياد مشركان مطابق است و لباس و بخور و سرودهاى روحانى و . . . همگى در معابد مشركين رايج‏بوده است .

رؤياى دوم
رؤياى دوم حدود سيصد سال بعد از رؤياى اول رخ داد، ولى تاثير آن در تحريف مسير مسيحيت كمتر از رؤياى اول نبود . رؤياى دوم يك ساختار تشكيلاتى به مسيحيت وارد كرد كه آن را با نام كليساى قرون وسطى مى‏شناسيم . البته كليسا از ابتدا در مسيحيت مطرح بود;كلمه كليسا در انجيل متى به كار رفته است;همان جمله‏اى كه مسيح با اشاره به پطرس بيان كرد "كليساى خود را بر اين صخره بنا خواهم كرد" . (21) مسيحيت كه يك جنبش اصلاحى در داخل قوم يهود بود ابتدا از كنيسه‏ها براى انجام شريعت موسوى و بشارت دادن استفاده مى‏كرد . ولى اين كليسا صرفا مكانى براى تجمع و انجام مراسم بود، و اساسا لفظ كليسا مشتق از "اكليسا" (22) به معنى انجمن مردم است . ولى پس از اين رؤيا نظام طبقاتى تعريف شده‏اى بر كليسا حاكم شد كه دقيقا از نظام حكومتى روم باستان الگو گرفته بود .

در واقع كليساى قرون وسطى تداوم حكومت امپراطورى است كه در آن از دين به عنوان ابزارى براى تداوم ساختار حكومت استفاده شده است . در همين راستا تقدس پاپ برگرفته از امپراطورپرستى روميان بود . خطاناپذيرى پاپ با حق وتوى امپراطورى برابرى مى‏كرد . شوراهاى كليساها كه به وضع قوانين دينى مى‏پرداختند نيز تقليدى از شوارهاى قانونگذارى روميان بود . عقايد اصلى مسيحيت در اين شوراها به راى گذاشته مى‏شد و هر عقيده‏اى راى بيشترى مى‏آورد به عنوان باورى صحيح و مطابق با واقع! رسميت مى‏يافت . به عنوان مثال در مجمع نيقيه كه اولين مجمع رسمى كليسا محسوب مى‏شد و جهت‏حل يكى از اختلافات مهم كلامى برگزار شده بود، رئيس جلسه با درود بر امپراطور و تشكر از او جلسه را آغاز كرد . در اين مجمع سه گروه فكرى شركت داشتند كه دو گروه در اقليت و يك گروه در اكثريت‏بودند و در راى‏گيرى نظر گروه اكثريت‏به كرسى مى‏نشست و به عنوان عقيده رسمى مسيحيت اعلام مى‏شد . (23) اسقف‏هاى كليسا به تقليد از انتخابات مجالس رومى، با انتخابات تعيين مى‏شدند و تمام فسادى كه در انتخابات سياسى وجود داشت نظير ارتشا، تقلب و حتى درگيرى خونين، در اين انتخابات هم ديده مى‏شد . (24) در امپراطورى روم حكومت‏هايى محلى وجود داشتند كه تابع حكومت مركزى بودند و هر كدام در هر شهر و روستايى، نماينده‏اى تعيين مى‏كردند، كه همين نقش را در طول قرون وسطى كليساهاى محلى بر عهده گرفتند، و به همين نحو مى‏توان ساختارى مشابه سلسله مراتب حاكم بر امپراطورى روم در كليساى قرون وسطى دنبال كرد .

رؤياى اول در مسير جنگ با مسيحيان براى پولس اتفاق افتاد و جالب است كه رؤياى دوم نيز در مسير جنگ روى مى‏دهد . قهرمان اين رؤيا يكى از امپراطوران روم به نام قسطنطين است . ما نمى‏دانيم كه قسطنطين قبل از خواب در چه افكارى بوده كه چنين رؤيايى نصيب او شده است، اما مى‏توانيم وضعيت او را مجسم كنيم . او فرمانده سپاهى است كه از بخشى از امپراطورى بزرگ روم براى جنگ با امپراطور خود - خوانده ديگر به راه افتاده است;اتحاد كشور به واسطه جنگهاى داخلى در حال از بين رفتن است;وحدت بر جامعه حاكم نيست;خدايان متعدد رومى جوابگوى خلا معنويت نيست;جامعه بزرگ رومى در حال متلاشى شدن است;فساد اخلاقى جامعه را از درون تهى كرده است;جامعه به اخلاق نياز دارد، به يك روح واحد، به اميد و به افرادى شجاع و نترس، و تمام اين خصوصيات در مسيحيان جمع بود . مسيحيت مى‏توانست‏خلا جامعه رومى را پر كند و مانع اضمحلال امپراطورى شود . اينك جمعى از لشگريان قسطنطين مسيحى هستند . مادر خود او هم به همين دين گرويده است . (25) يك دهم از كل جمعيت امپراطورى طرفدار اين دين جديد هستند و براى تبليغ دين خود انگيزه بالايى دارند . در چنين وضعى بهترين راه همان است كه قسطنطين انتخاب كرد . او بايد شبى چنين رؤيايى را مى‏ديد و در يكى از شب‏هاى سال 312 بعد از ميلاد در حالى كه در انديشه يافتن راهى براى پيروزى در جنگ‏هاى داخلى بود، كليد پيروزى را در مسيحى شدن خود ديد و نظير پولس اين كار را با يك رؤيا آغاز كرد . ويل دورانت رؤياى دوم را به اين نحو نقل مى‏كند:

بعد از ظهر روز پيش از نبرد، قسطنطين در آسمان صليبى بر افروخته را با اين كلمات به زبان يونانى ديد: "در پرتو اين علامت فتح كن . " فرداى آن روز صبح زود در خواب شنيد كه به او امر شده كه روى سپرهاى سربازانش دو حرف اول نام مسيح را حك كند . ائوسبيوس يعنى يگانه مرجع اين واقعه تخيلى بنا به اعتراف خويش صرفا به اعتماد قول خود قسطنطين واقعه را نقل كرده است . وى چنين استدلال مى‏كند "ولى چون ديدم كه امپراطور به هنگام نقل اين موضوع براى من، كه قصد نوشتن تاريخش را داشتم به قيد سوگند حقيقت آن را تاييد كرد . . . ديگر چه جاى ترديد در قول او مى‏توانست‏باشد" . (26) البته امپراطور گر چه توانست‏با قسم كاتب خود را نسبت‏به حقيقى بودن اين رؤيا قانع كند، ولى ما امروزه مى‏توانيم شواهد بسيارى را بيابيم كه نشان مى‏دهند اين رؤيا به قول ويل دورانت‏يك مانور خردمندانه سياسى بود . (27) اين رؤيا سرآغاز قرون وسطى بود و باعث‏شد كه شاكله‏هاى اصلى امپراطورى روم به نام حكومت دين باقى بمانند . بعد از اين رؤيا بود كه ساختار كليسا بر خرابه‏هاى امپراطورى بنا شد و دين به عنوان ابزارى جهت‏حفظ ساختار امپراطورى روم به كار گرفته شد . در واقع رؤياى اول تحريف عقيدتى مسيحيت را به دنبال داشت و رؤياى دوم ابعاد اجتماعى و سياسى اين دين را تخريب كرد . نظامى‏گرى و حقوق در مشخصه اصلى امپراطورى روم بودند كه كليسا آنها را در طول قرون وسطى تحت عنوان قدرت پاپ و قوانين كليسا حفظ كرد و در دوران رنسانس اين امانت را به سلامت‏به وارثان جديد حكومت رومى منتقل كرد، و اين ميراث امروزه تحت عناوين جديدى در مغرب زمين حفظ شده است .

مطالعه نحوه تكوين مسيحيت امروزى به ما نشان مى‏دهد كه تحريف‏هايى كه در اين دين الهى ايجاد شد، عامل اصلى بد نامى دين در عرصه‏هاى اجتماعى و سياسى در جوامع غربى است .

تناقضات و عقايد نامعقولى كه در مسيحيت ديده مى‏شود همگى از خارج به اين دين الهى وارده شده‏اند و نمى‏توان آنها را آموزه‏هاى الهى دانست . اين حقيقتى است كه خداوند وعده آشكار كردن آن را داده است:

و آنگاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى‏گويد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟ » او مى‏گويد: «منزهى تو، من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست‏بگويم، اگر چنين سخنى را گفته باشم، تو مى‏دانى . تو از آنچه در روح من است، آگاهى;و من از آنچه در ذات (پاك) تو است، بى خبرم . به يقين تو از تمام اسرار و نهان‏ها باخبرى .» (28)
 


پاورقيها:
1. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه احمد آرام و ديگران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1370، ج‏3، ص 654 .
2. جلال‏الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، نشر نگارش، 1368، ص 45 .
3. كرى ولف، درباره مفهوم انجيل‏ها، ترجمه محمد قاضى، فرهنگ، تهران، ص 5424، در اين صفحات همچنين نمونه‏هايى از تناقضات آشكار موجود در انجيل نشان داده شده است .
4. چارلز رابينسون، تاريخ باستان، ترجمه اسماعيل دولتشاهى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، ص‏725 .
5. مرقس، 1: 7 .
6. ر . ك: كزى ولف، پيشين .
7. متى، 3: 15;5: 1917 .
8. لوقا، 6: 2 .
9. معرفى عهد جديد، ص 125 .
10. علامه مجلسى، بحار الانوار، دار احيا التراث العربى، بيروت، 1403ق، ج‏13، ص‏212، حديث‏5 .
11. همان، ج‏8، ص‏311، حديث‏77 .
12. ويل دورانت، پيشين، ج‏3 .
13. ويل دورانت، پيشين، ج‏3، ص‏682681 .
14. همان، ص‏682 .
15. غلاطيان، 3: 1 .
16. روميان، 13: 1 .
17. نامه به غلاطيان، 2: 1 .
18. قرنتيان، 10: 1;10: 6 .
19. ويل دورانت، پيشين، ج‏3، ص‏702 .
20. القدس حناجرجس الخضرى، تاريخ الفكر المسيحى: يسوع المسيح عبر الاجيال، دار الثقافه، القاهره، 1986، ج‏1، ص‏386 .
21. متى، 16: 18 و 18: 17 .
22. Egglosia لاتينى و Ecclsia يونانى.
23. القدس حناجرجس الخضرى، پيشين، ج‏1، ص‏262 .
24. ادوارد گيبون، انحطاط و سقوط امپراطورى روم، ترجمه ابولقاسم طاهرى، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373، ص‏305 .
25. ويل دورانت، پيشين، ص‏763 .
26. همان، ص‏764763 .
27. همان، ص 765 .
28. مائده/116 (ترجمه مكارم شيرازى).


منبع: فصلنامه رواق انديشه، شماره 14 , از طر يق شبكه خبرگزاري فارس