رستاخيز طبيعت و عين اليقين نوروزيان

حيدر بزرگمهر


نگاه انسان به مرگ
انسان در برابر مرگ واكنش هاي شديد و سختي نشان مي دهد. اين مسأله از آن جا دغدغه شبانه روزي اوست كه انواع مختلف و اشكال متفاوت آن را پيش رو مي بيند. انديشه رفتني بي بازگشت، انديشه دردناكي است.

شايد آغاز كردن اين نوشتار خوب موجب دلسردگي و دلزدگي و كنار گذاشتن آن باشد كه چرا در آغاز بهار و زندگي و مستي گل و گياه پرندگان، سخن از مرگ به ميان مي آيد.

كراهت از مرگ و بيزاري از آن، امري طبيعي است به ويژه اگر انسان از پس آن آگاهي نداشته باشد و بر اين باور باشد كه مرگ به معناي نيستي و نابودي است و آدمي همانند هر جاندار ديگري هنگامي كه به هر علت و سببي در آغوش مرگ قرار گرفت ديگر همانند خاكي مي شود كه گل كوزه گران مي شود. چنين انديشه فلسفي حتي براي آناني كه دم غنيمت شمردن را به معناي آن گرفته اند كه پيش از آن كه كوزه در دست شاهدي بازاري شود خود در ميخانه مستي و در آغوش شاهدي باشد، هر لذت و شادي را تلخ و دردناك مي گرداند و كام تلخ و جان را مي فشارد؛ زيرا انديشه اين كه هر دم ممكن است نيستي و نابودي به سراغش آيد كام وي را از لذت كوزه و شاهد مي زدايد.

اين گونه است كه بينش بي رستاخيز حتي براي بهره گيري از ساعت هاي شاد زندگي به بي معنايي و پوچي مي گرايد و سرانجامي جز جنون و ديوانگي و افسردگي و مرگ به دستان خويش ندارد.

در برابر اين انديشه اگر انسان و تصوير ديگري از جهان داشته باشد و دنيا را بخشي از يك مجموعه بي نهايت و يا در دو نشئه و جهان بشمارد كه شامل جهان دنيوي و اخروي است. و جهان اخروي را جهاني با شكل و شمايل و عناصر پايدارتر و يا به كلي پايدار تصور كند شايد آن گاه نگرش و رفتارهايش رنگ و بويي ديگر بگيرد.

آثار باور به رستاخيز
مسأله رستاخيز نه تنها در تغيير رفتاري و نگرشي انسان مؤثر است بلكه اميد زندگي را در دل ها زنده و بيدار مي كند و زندگي را در جهان معنادار مي سازد و از بي معنايي فلسفي مي رهاند. معنابخشي، اصلي ترين كاري است كه مفهوم رستاخيز انجام مي دهد و زندگي آدمي را در دنيا متحول و دگرگون مي سازد. هر لحظه آن، معنا و مفهومي ديگر مي يابد و لحظات زندگي را دست كم قابل تحمل مي كند و به او فرصت اين را مي بخشد تا دست كم مسرور باشد و اين سرور و شادماني دروني را حتي در شكل ظاهري اش با خوشحالي و تبسم نشان دهد.

اين گونه است كه از چهچه بلبلان و ترانه قمريان شاد مي شود و از شكفتن غنچه، جانش مي شكفد و از رويش چمن و سبزه هاي دل نواز، جانش به وجد و سرور مي آيد.

با اين همه انسان براي رسيدن به اين مفهوم و معنا راه بلندي را طي مي كند. بسياري از انسان ها هرگز به اين معنا و مفهوم نمي رسند و هرگز شادي و سرور واقعي را تجربه نمي كنند. شادي بر چهره هايش نقشي كنده شده بر صورت است. اينان تظاهر به شادي و شادماني مي كنند و هنگامي كه در كنج خويش مي خزند دل هايشان در قبضه اندوه و افسردگي قرار مي گيرد. شادي ايشان نمايش طنزي است بي محتوا كه آثاري از حقيقت شادي و بازتاب هاي آن در وجود ايشان ندارد. اگر ريشه شادي را در آرامش و بازتاب هاي روحي و رواني بدانيم در ايشان هيچ اثري از آن نمي توان يافت و اگر خوشحالي و تبسم در چهره ها را به معناي وجود آرامش روحي و رواني ارزيابي كنيم در جانشان جز غم و غصه نمي توان جست. افزون بر اين اگر براي شادي و سرور و آرامش آثاري است در ايشان هيچ بروز و ظهوري ندارد؛ زيرا تنها نمايش طنزي از زندگي و آرامش است و ادعاي دروغيني از آن مي باشد كه به دمي فرو مي پاشد و مي شكند.

شناخت هستي، تنها راه آرامش
تنها كساني به آرامش و آسايش واقعي دست مي يابند كه در حوزه بينشي خويش به معرفت و شناخت كامل و درستي از حقيقت هستي و رستاخيز دست يافته باشند. اينان هستند كه به درستي از شكفتن گل و رويش چمن و چهچه بلبلان و شادي و سرور و وجد گنجشكان در سر شاخه هاي جوانه زده درختان به وجد مي آيند و گل از وجودشان مي شكفد.

دست يابي به اين معنا و معنابخشي به زندگي زماني ممكن و شدني است كه آدمي به اين شناخت برسد و دست كم دلش مطمئن شود. در داستان ابراهيم(ع) كه در قرآن بيان شده اين نكته مورد تاكيد آن حضرت بوده كه رستاخيز موجودات و جانداران براي او مهم است كه امري كه نيست و نابود شده و يا حتي با ساطور خرد و خمير شده و گوشت هاي موجود در هم آميخته است چگونه ممكن است دوباره زندگي هر يك جداگانه آغاز شود و هر يك دوباره به پاداش اعمال و رفتار خويش برسد؟

آن حضرت در واقع مساله و دغدغه اصلي همه بشر را طرح مي كند و مي خواهد تا با چشمان خويش اين رستاخيز حيات را بنگرد و بازگشت به دنيا را تجربه كند. اين گونه است كه سخن از اطمينان و آرامش ميراند. آن حضرت اگر با آيات وحياني به علم دست يافت ولي اين علم حصولي براي او آرامش بخش نبود مرحله دوم از علم را طلب مي كند و از خدا مي خواهد كه به عين اليقين، وي را باتجربه مرگ و رستاخيز آشنا سازد.

رستاخيز طبيعت، تجسمي از رستاخيز انسان
اگر تجربه آرامش بخش حضرت ابراهيم(ع) تجربه اي انحصاري و اختصاصي براي او بود، تجربه اي در طبيعت هرساله رخ مي نمايد كه تجربه عمومي و غيرانحصاري است و همگان به چشم خويش آن را مي يابند.

خداوند هر ساله با رستاخيز طبيعت، رستاخيز انسان را به صورت عين اليقين در جلوي چشمان هر صاحب بصيرتي انجام مي دهد تا به او اطمينان و آرامشي بدهد و زندگي او را معنا بخشد و زندگي اش را پر از شادي و سرور از آفريدگاري سازد كه همه چيز را براي آرامش و آسايش او در دنيا و آخرت آفريده و او را به عنوان گل سرسبد دفتر آفرينش قرار داده است.

قرآن در آيات بسياري بارها به اين نكته توجه داده است كه براي دريافت عين اليقين و اطمينان و آرامش در زندگي خويش به رستاخيز طبيعت توجه كنند.

در آيه 5و 6 سوره حج آمده است: زمين را مرده و خاموش مي بيني. پس چون آب بر آن مي فرستيم سخت به جنبش درآيد و بر دمد و از هر نوع گياه نيكو و شاداب بروياند. اين آفرينش و تدبير كه سرانجام به رستاخيز منتهي مي شود بدان سبب است كه خداوند حق مطلق است و باطل از او سر نمي زند، در حالي كه آفرينش بدون رستاخيز بيهوده است و نيز بدان سبب است كه خداوند پيوسته مردگان را زنده مي كند و حيات مي بخشد. پس برپا كردن رستاخيز بر او دشوار نيست و او بر انجام هر كاري تواناست.

در تمامي آياتي كه به مسئله چگونگي رويش گياهان اشاره شده، اين معنا مورد توجه بوده است كه به آدمي رستاخيز را نشان دهد. هدف از همه اين آيات بيان اين معنا است كه آدمي مي تواند براي شناخت وضعيت خويش در دنيا و پس از مرگ به رويش گياهان و مرگ آنان توجه كند كه چگونه مي رويند و بزرگ مي شوند و سبزي و شادابي همانند جواني تمامي وجود آنها را سرشار مي كند و آن گاه همانند پيران، زرد و عجوز و از كارافتاده مي شوند و در نهايت مي شكنند و بر زمين مي افتند و دربند باد به هر سو رانده و در نهايت پودر مي شوند و با خاك يكسان مي گردند؛ اما هنگامي كه باران رحمت بر آنها مي بارد دوباره از همان خاك، جوانه هاي زندگي مي رويد. (نگاه كنيد به همه آياتي كه درباره انبات و نبت بيان شده است)

قرآن تأكيد مي كند زمين مرده و خاموش (الارض هامده) با آبي كه بر آن فرو مي فرستيم به جنبش درمي آيد. اگر به زمين در زمستان نگاه شود زميني مرده و خاموش است كه هيچ وجد و شور و سروري در آن نيست. خاموش و سرد است و زندگي در آن ديده نمي شود. اما هنگامي كه باران مي بارد و بهاران مي رسد طبيعت زنده مي شود و به جنبش و خيزش مي افتد و شادي و سرور در همه جا فراگير مي شود.

انسان در مقام آفرينش
آدمي نيز همانند اين گياهان است. هنگامي كه خزان عمرش فرا رسيد و باد صرصر بر آن وزيد چون درخت كهنسال فرو مي افتد و پس از مدتي خاك مي شود و اثري از آن برجا نمي ماند. تنها با دستگاه بسيار پيشرفته است كه مي توان در اين خاك اثري از موي او يافت و با دستگاه هاي پيشرفته تر است كه مي توان ژن او را شناسايي كرد و در كدهاي شناسايي رد انساني را گرفت و به همه ويژگي هاي او پي برد.

دانه هاي ريزي كه در زمين افتاده است حامل ژن گياهي است كه در پاييز از ميان رفته و نيست و نابود گشته بود. اكنون دوباره باران از آن دانه ريز و گاه ميكروسكوپي درختي بزرگ برمي آورد. ارزني خرد، به درختي بلند و عظيم تبديل مي شود.

اكنون اين مسئله براي آدمي عادي شده است كه با مهندسي ژنتيك مي تواند موجودي را خلق كند و بيافريند. از پوست و يا مو شبيه سازي كند و اين ها همه در حالي است كه پيش از اين، تصور آن جزو توهمات و خيالات واهي بود. اكنون انسان كه خود آفريده خداي متعال است به وسيله دانش اسمايي تعليمي از سوي خدا مي تواند در مقام آفرينش بنشيند و چنين از پوست و سلول غيرجنسي، موجودي ديگر را بيافريند. اگر انسان اين گونه مي تواند چيزي را بيافريند خداوندي كه خالق هستي است و او را نيز آفريده چگونه نمي تواند دوباره آدمي را همانند گياهان از زمين برخيزاند و جان دوباره به او دهد.

به هر حال با نگاه به طبيعت و بهار و رستاخيز آن مي توان به آرامش دست يافت كه شادي و سرور را به جان ها و دل ها باز مي گرداند و ترس از مرگ و بي معنايي در زندگي و ماهيت آن را از دل ها مي زدايد. آدمي در هنگامي كه به طبيعت و زندگي دوباره در خاك سرد و خاموش و مرده مي نگرد، اين اميد در دلش جاري و ساري مي گردد كه او نيز اگر روزي در زمين سرد رفته و خاموش شد با باران نفخ الهي در رستاخيز ديگر برمي خيزد و همانند اين گياهان، جوانه مي زند و رشد كرده و بهره بلكه بهره هاي ديگري از حيات و زندگي دوباره مي برد.

بهار، نشانه اي آفاقي از خداوند
از اين رو براي همه مومنان بهار معنا و مفهوم عيد مي يابد و دل هاي مومنان در عيد نوروز به قدوم گل و گياهان شاد مي شود و به جشن و شادماني رو مي آورند؛ زيرا بهار و ربيع طبيعت و رستاخيز آن را، نشانه اي آفاقي از خداوند براي رستاخيز و بهار جان هاي خويش مي شمارند.

خداوند از انسان مي خواهد كه به هر نعمتي بزرگ كه به ايشان داده شده است خداوند را شكر گزارند و آن را عيد گيرند. از اين رو عيدالاضحي و عيد فطر براي مومنان عيد شادي و شادماني است. در عيدي، از هر گناهي به حرمت رمضاني رسته اند و پاك گشته اند و همانند كودكي دوباره از مادر رمضان زاده شده اند و در عيد قربان از هواي نفساني رهيده و جان خويش را به اخلاصي، روشن و پاك ساخته اند و در حج اكبر در وادي معرفت و محشر صغراي منا، گرد آمده و خود را تا مرزهاي بي رنگي پيش برده اند و تنها رنگ سپيد الهي گرفته اند.

ويژگي نوروزيان
اكنون در بهار طبيعت به عين اليقين يعني فراتر از علم اليقين در مي يابند كه زندگي را رستاخيزي است و هر مرگي زندگي دوباره را در خود دارد. اگر مرگ و زندگي اين گونه به حكمت و قدرت الهي در هم آميخته است پس چه باكشان از مرگ است.

نوروزيان كساني هستند كه در مقام بصيرت عين اليقيني نشسته اند و از محضر طبيعت و رستاخيز معناي زندگي را درك و فهم مي كنند. از اين رو به دريافت و درك اين معنا و دانش بزرگ و آرامش برخاسته از آن، جشن مي گيرند و به حكم تشابه با طبيعت و رستاخيز آن، خود را نكو مي كنند و به حكم چهچه مستانه رستاخيز طبيعت، به شادي و سرور مشغول مي شوند.

نوروزيان كساني هستند كه در مقام شهود رستاخيز طبيعت، رستاخيز شهودي خود را مي نگرند و از كسب اين تجربه بزرگ دل شاد هستند و شادماني خويش را با رفتن به ميان طبيعت و ديگر مردمان جشن مي گيرند و شيريني و نقل و نبات به هم ديگر مي بخشند.

نوروزيان كساني هستند كه در رستاخيز طبيعت از آيات آفاق الهي چنان به معرفت نفس و معرفت الله مي رسند كه عارفان سير و سلوك سال ها در پي آن بوده اند. بي گمان نوروزيان در جشن رستاخيز در مقام شهود ملكوتي ابراهيمي نشسته اند و در مقام آرامش و اطميناني قرار گرفته اند كه آن حضرت در هنگام رستاخيز پرندگانش نشسته بود.

اين گونه است كه تنها نوروزيان هستند كه از طريق طبيعت و رستاخيز آن از غفلت بيرون مي آيند و در كنار عين اليقين شهود رستاخيزي و آيات آفاقي، به حضور عيني و معرفت نفس دست مي يابند و از اهل غفلت جدا مي شوند.

باشد كه در نوروز و رستاخيز طبيعت از نوروزياني باشيم كه به معرفت عيني و شهودي رستاخيز و آرامش معنا بخش آن رسيده اند و توانسته اند خود را به معرفت الله برساند.


منبع: روزنامه كيهان