در اين نوشتار ابتدا به بحث مختصرى پيرامون نوع و رنگ پوشش
نيروهاى نظامى در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله و خلفاى پس از او تا عصر
عباسيان پرداخته مىشود، آنگاه تلاشهاى آنان براى يكسان سازى نوع پوشش
نيروهاى رزمى جهت هماهنگى و تشخيص نيروهاى خودى از دشمن، تشريح مىشود. سپس از
دو نوع نشان با عنوان لوا و رايت، در سپاه رزم آن روزگار، سخن به ميان آورده و
تفاوتها، كاركردها و جايگاه آنها در لشكر اسلام بر مىشماريم و سير تحول آن را
از عصر پيامبرصلى الله عليه وآله تا عصر عباسيان دنبال مىكنيم.
مقدمه
پوشش نظامى و پرچم، از جمله مباحثى است كه از ديرباز مورد توجه نيروهاى نظامى
بوده است. پوشش و البسهى نظامى، در طى اعصار دچار تحول و تكامل شده و همواره
به سوى يكسانى و متحد الشكل شدن پيش رفته و سرانجام جزء لاينفك سازمان رزم و
نيروى نظامى گشته است.
پوشش جنگى در ميان همهى اقوام و ملل تا حدودى با پوشش
غير جنگى متفاوت بوده و بر حسب نوع تخصص و رستهى جنگجو در جنگ، تغيير
مىيافته است. آنچه در اين مقاله مورد توجه ما مىباشد، پوشش يكسان نظامى است
كه در عصر اسلامى همواره مورد عنايت پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز ساير خلفا
و فرماندهان جنگ قرار داشته است. پوشش يكسان، بيشتر با هدف شناسايى نيروهاى
خودى از دشمن، تعيين جايگاه قبايل و اقوام و نهايتاً نظم و انسجام نيروى نظامى
در نظر گرفته شده است. پرچم يا به عبارت عربى و اسلامى آن لوا و رايت نيز به
همين هدف از زمانهاى دور مورد توجه بوده است. در ابتدا پرچم در اسطورههاى
ملتهاى مختلف داراى معنا و مفهومى خاص بوده و چه بسا ممكن است طرح آن از همان
اسطورهها به ميدان واقعى جنگ تسرى يافته باشد. از پرچم كاوهى آهنگر، كه
تكهاى از لباس چرمين آهنگرى او بود و براى دادخواهى عليه ستم و ستمگرى به كار
برده شد، تا پرچم چينىها كه اژدهاى اسطورهاى رودخانهى گنگ يا زرد بر آن نقش
بسته است و نيز از پرچم عقاب عصر رسول خداصلى الله عليه وآله، تا پرچم سياه
ابومسلم خراسانى و نيز پرچم سرخ خرم دينان و پرچم سبز علويان، همه و همه از يك
طرف رمز، نشانه، زبان و علامتى است براى بيان انديشهها، عقايد، مذاهب و
احساسات درونى يك ملت، قوم و يا يك نژاد و از طرف ديگر علامتى است براى شناسايى
نيروهاى خودى از دشمن و يا جايگاه قبيله و نيروهاى آن در جنگ.
وجود پرچم در سپاه و به اهتزاز در آمدن آن، مايهى
دلگرمى و تقويت روحيهى جنگجويان و سقوط آن به معناى شكست و مايهى نوميدى
آنان بود. چه جانهايى كه براى به اهتزاز نگه داشتن پرچمها در جنگ فدا شدند و
چه شمشيرهايى كه براى سقوط آن بر پرچمداران فرود آمدند.
در اين مقاله برآنيم تا نقش و جايگاه پوشش يكسان رزم و نيز پرچم را كه در عصر
اسلامى از آن به لوا و رايت ياد مىشد تشريح نماييم و سير تحول آن را از عصر
پيامبرصلى الله عليه وآله تا عصر عباسيان، بيان كنيم.
پوشش و البسهى نظامى
يكى از امور ضرورى در هر سازمان رزمى، نوع پوشش نظامى نيروهاى جنگجو مىباشد.
هر چند در روزگار گذشته به اين مسأله چندان اهميتى داده نمىشد، ولى بعدها به
ويژه در قرون متأخر، امر يكسان سازى پوشش نظامى به طور كامل مورد توجه قرار
گرفت. فلسفه و هدف اصلى در اين مورد، يكسان سازى ظاهرى نيروها و ايجاد نظم و
انضباط در آنان، تشخيص نيروهاى خودى از نيروهاى دشمن در منطقهى جنگى و شناخته
شدن نيروهاى جنگجو از يكديگر در هنگام درگيرى، معين و مشخص ساختن نوع و
رستهى نيروها به لحاظ تخصص و وظايف فردى و جمعى، روشن ساختن جايگاهها و
رتبههاى فرماندهان و ساير نيروها، مشخص ساختن يگانهاى رزم بر اساس نوع وظايف
آنها و موارد ديگر بوده است. اين اهداف در عصر اسلامى بيشتر مورد عنايت
پيامبرصلى الله عليه وآله، خلفا، فرماندهان نظامى، حكام و امرا قرار داشته است.
اما در بسيارى از مواقع به لحاظ نوع پوشش مرسوم اعراب و تنوع عناصر و نژادها و
مليتها، در عمل كمتر قابل اجرا بوده است. رسول خداصلى الله عليه وآله با اين
سخن، اهميت پوشش را بيان مىفرمود:
اصلحوا ثيابكم حتى تكونواكالشامة بين الناس؛2 لباس خود را بياراييد و شايسته
سازيد تا در ميان مردم همانند خال [برجسته] باشيد.
امرا و خلفاى اسلامى به امر لباس جنگجويان و آراستگى
وضعيت ايشان عنايت و اهتمام داشتند. حتى گاهى به كسانى كه لباس غير مناسب
داشتند اجازهى حضور در جنگ نمىدادند.3
مسلمانان در نخستين جنگهاى خود، لباس يكسانى نداشتند و معمولاً با همان لباس
مرسوم خود، در جنگ حاضر مىشدند. لباس مرسوم آنان عبارت بود از لباس بلندى كه
گاهى در زير آن شلوار و ازارى مىپوشيدند كه براى نگه داشتن آن، تسمهاى بافته
شده از موى بز همانند كمربند بر روى آن مىبستند. همچنين بر روى شانههاى خود
ردايى مىآويختند و عمامهاى بر سر مىگذاشتند. بعضى از نيروهاى سواره نظام بر
روى پيراهن خود، زرهى مىپوشيدند كه داراى آستين بود و گاهى بلندى آن تا روى
زمين مىرسيد. اين نيروها گاهى از كلاهخود و مغفر نيز به عنوان پوشش دفاعى
استفاده مىكردند و ران بند و ساق بند نيز مىبستند. سواره نظام برخلاف پياده
نظام، ردايى روى لباس خود نمىپوشيدند؛ زيرا مانع چابكى آنان بر روى اسب مىشد
و به جاى جامهى زيرين، شلواركى كوتاه مىپوشيدند تا پاهاى آنان بر روى اسب
آزادتر باشد.4 در جنگهاى مهم و بزرگ در دوران پيامبرصلى الله عليه وآله، تلاش
مىشد تا يگانهاى مختلف رنگهاى خاصى به طور يكدست بپوشند تا يكديگر را بهتر
بشناسند و يگانهاى رزمى از يكديگر مشخص شوند. اين كار كه در نوع خود بىسابقه
بود، براى نخستين بار در فتح مكه به هنگام سان ديدن سپاه در مقابل رسول خداصلى
الله عليه وآله، به اجرا در آمد. رنگهاى يكسان يك يگان، به گونهاى بود كه
شناسايى آن يگان با رنگ مربوطه صورت مىگرفت و آن يگان به همان رنگ ناميده
مىشد؛ مثل يگان يا كتيبهى الخضراء كه همگى لباسهاى سبز بر تن داشتند يا يگان
و ستون البيضاء كه همگى سفيدپوش بودند و يا الصفراء كه زردپوشان بودند.5 اين
يگانها هر يك پرچمى ويژه براى خود داشتند. چنانكه ذكر شد، انتخاب رنگ يكسان
عمدتاً براى شناسايى نيروهاى يگانها و ايجاد نظم در صفوف خودى بود. هر يگان
اعم از فرمانده و نيروها، داراى لباسى يكسان بودند. اگر ردا و لباس و عمامهى
فرمانده سفيد بود تمامى نيروهاى آن يگان نيز عمامه و رداى سفيد مىپوشيدند و
پرچم آنان نيز سفيد بود و همين طور رنگهاى ديگر. در جنگ جمل، سپاه امام
علىعليه السلام اين تركيب يكسان و رنگ مشابه را به خوبى به نمايش گذاشته
بودند. ستون اولِ سواره نظام به فرماندهى ابوايوب انصارى، لباسهاى سفيد و زرد
داشتند. فرماندهى يگان نيز ضمن پوشيدن ردا و لباس سفيد، پرچمى سفيد نيز در دست
داشت. ستون دوم به فرماندهى خزيمة بن ثابت نيز به همين گونه بود. البته
فرماندهى يگان، عمامهاى زرد بر سر داشت و لباسى سفيد پوشيده بود. ستون سوم
نيز داراى لباسهاى زرد بودند و فرماندهى آنان ابوقتادهى ربعى، عمامهاى زرد
و ردايى به رنگ شيرى بر تن داشت.6
در بسيارى از جنگها فرماندهان با لباسها و عمامههاى خود مشخص مىشدند. بعضى
فرماندهان بر كلاهخود خود، پر شترمرغ و يا علايم ديگر نصب مىكردند. حمزه در
جنگ بدر پر شترمرغ و علىعليه السلام دستهاى موى سپيد بر كلاهخود خويش بسته
بودند.7 تيرهاى فرو رفته و يا فرو گذاشته در عمامهى خالدبن وليد هنگام بازگشت
از نبردهاى ردّه، به او ابهت و شوكت خاصى بخشيده بود.8
هنگامى كه عباسيان به قدرت رسيدند چون نشان آنان سياه
بود لذا نظاميان آنان در جنگها، لباس سياه يك رنگ مىپوشيدند و عمامههاى سياه
بر سر مىگذاشتند و پرچمهاى سياه به دست مىگرفتند. در حقيقت در ابتداى دعوت،
لباس رسمى عباسيان سياه بود. انتخاب رنگ سياه شايد به خاطر سوگوارى شهداى اهل
بيت بوده باشد، و از آنجا كه رنگ سياه در عصر پيش از اسلام رمز و نشانهاى
براى خونخواهى بوده9 مىتوان گفت انتخاب رنگ سياه به منزلهى خونخواهى از
بنى اميه در برابر شهداى كربلا و آل البيت بوده است.
منصور خليفهى عباسى، نخستين كسى است كه پوشيدن رداى
سياه بزرگ را در ديوانهاى دولتى و دار الخلافه مرسوم كرد.10 در عصر عباسى،
لباس ايرانى، به ويژه قلنسوه سياه رنگ، لباس رسمى شد. اين لباس به صورتى مخروطى
شكل بود.11 در اين عصر حتى عباسيان لباسهاى سياه را براى جدا سازى مسلمانان از
غير مسلمانان به ويژه در مناطقى كه اهل ذمه سكونت داشتند و نيز براى حفظ امنيت
و تحت نظر داشتن دشمنان در مرزهاى بيزانس، مورد استفاده قرار مىدادند. علويان
و يا امويان براى مقابله با عباسيان در قيامها و جنبشهاى خود، لباس سفيد
مىپوشيدند كه نشانهاى در اعتراض به سلطهى عباسيان بود. چنانكه مىدانيم
مأمون عباسى در هنگامى كه امام رضاعليه السلام را به وليعهدى انتخاب كرد، لباس
سياه را به لباس سبز، كه نشانهى علويان بود، تغيير داد. پس از چندى معارضان
دولت عباسى لباس سفيد بر تن كردند و كوشيدند تا عباس بن مأمون را به خلافت
برسانند.12
در عصر عباسيان، لباس قرمز نيز شعار و نشانهى عدهاى
ديگر شد. آنان از فرقهى سفيانى و از خونخواهان بنى اميه بودند. ابومحمد
سفيانى كه در سال 133 قمرى بر عباسيان خروج كرد، لباس قرمز بر تن داشت.
فرماندهى عباسى، يزيد بن مزيد شيبانى نيز هنگام جنگ با خوارج، پرچم قرمز
برافراشت. خرّمدينان نيز در قيام خود عليه عباسيان، لباس قرمز پوشيدند و پرچم
قرمز برافراشتند. محمد نفس زكيه در قيام خود (145 ق) لباس و رداى زرد بر تن كرد
و همراه حسن بن على بن حسين ملقب به افطس، در اين قيام پرچم زرد برافراشت. سپاه
امين نيز به هنگام درگيرى با مأمون، لباس سفيد پوشيده و پرچم سفيد به اهتزاز
درآورد.13
عباسيان به پوشش و لباس سربازان و لشكريان اهميت
ويژهاى مىدادند و لشكريان را با آن لباسها از عامه جدا مىساختند. آنان قبا
و قلنسوه سياه مىپوشيدند.14 فرماندهان و امرا در هنگام شرفيابى نزد خليفه،
قباى سياه، عمامه و جوراب به تن مىكردند.15 عمدهى لشكريان در اين عصر به
هنگام جنگ، زره، كلاهخود، ساق بند و بازوبند مىپوشيدند.16 نفتاندازان در
سپاه عباسى، لباسهاى ضد حريق مىپوشيدند تا به هنگام پرتاب آتش، دچار آتش سوزى
نشوند.
اگر چه تمامى نيروهاى نظامى در عصر عباسيان لباسهاى متحدالشكل نداشتند، اما هر
يك از فرماندهان و لشكرها يا يگانها لباسى خاص مىپوشيدند؛ مثلاً نيروهاى ترك
و نگهبانان در عصر خلافت معتصم، داراى لباسى ويژه بودند تا آنان را از ساير
نيروهاى نظامى و فرماندهان، ممتاز سازد. فرماندهان خراسانى بر شانههاى خود
ردايى مىافكندند. جنس لباسهاى سربازان از ساتن (اطلس) بود. خلفا به فرماندهان
بزرگ لشكرهايشان، خُلّه كه عمامهاى سياه بود همراه با لباس سياه يك رنگ با قبه
و لباسى مثل آن بدون قبه از جنس خز قرمز و بافته شده از طلا و شمشيرى زر اندود
اعطا مىكردند. اما سواره نظام، زره و كلاهخود مىپوشيدند و اسبهاى خود را با
پوششهاى آهنين (برگستوان) مىپوشانيدند و پيادگان، قباهاى كوتاه كه تا زير
زانو مىرسيد همراه با چكمه به تن مىكردند.17 لشكريان هنگام جنگ نوعى از
قلنسوه كه سر و گردن را در بر مىگرفت مىپوشيدند و با كلاهخود و مغفر از خود
محافظت مىكردند. آنان بر بالاى قلنسوه كه لباس عمومى سربازان بود، عمامه
مىگذاشتند18 و گاهى هم آن را روى كلاهخود قرار مىدادند.19 اما نيروهاى آزاد،
داراى پوشش مناسب و يكسانى نبودند و گاهى هم پوشش نداشتند؛ مانند بخشى از
سپاهيان مأمون - متشكل از عياران و زندانيان - كه در مقابله با سپاهيان امين،
برهنه جنگ مىكردند و كمربندى به كمر داشتند و پوششى از برگ خرما كه آن را خود
مىبافتند بر سر نهاده بودند و سپرهايى از برگ خرما و بوريا نيز در دست داشتند
كه قير اندود بود و لابلاى آن ريگ ريخته بودند.20
لوا و رايت (پرچم)
از ديرباز لشكرها و جنگجويان در حين جنگ نشانهها و علايمى (پرچم و درفش) به
همراه داشتند.21 داشتن پرچم از يك سو نشانهى عزت و شوكت و از سوى ديگر
راهنمايى براى جنگجويان جهت شناسايى همرزمان و نيروهاى خودى و در نهايت رمزى
براى حفظ و انسجام و وحدت لشكر بود. اعراب چه در عصر جاهليت و چه در عصر
اسلامى، پرچم را رمز و سمبلى براى عزت و شكوه قبيله و قوم خويش مىدانستند و
نسبت به آن اهميتى خاص قايل بودند. در عصر جاهليت بر پرچمها، سمبلها و علايمى
چون مار، روباه و گرگ ترسيم مىكردند تا نشانى براى قبيلهى آنان باشد.22 اعراب
عصر جاهلى براى هر يك از قبايل و حتى خاندانهاى خود، پرچمهاى مخصوصى داشتند.
نقش پرچم در جنگ، براى آنان نقش كليدى و حياتى بود و براى حفظ آن و نيز در
اهتزاز نگاه داشتن آن، تا پاى جان مىكوشيدند؛ زيرا پرچم باعث تقويت روحيهى
جنگجويان بود و تا زمانى كه افراشته باقى مىماند، نيروها مىجنگيدند،23 اما
به محض سقوط آن، نيروها دچار شكست مىشدند و به عبارتى شكست آنان اعلام مىشد24
و از ميدان جنگ باز مىگشتند. از اين رو يك فرمانده هنگامى كه لشكر مىآراست و
پرچم به دست پرچمدار مىداد او را به حفظ آن تا پاى جان سفارش مىكرد.25
ابوسفيان قبل از شروع جنگ احد، طلحة بن ابى طلحة را فراخواند و پس از سپردن
پرچم به دست وى، جهت حفظ آن سفارش فراوانى كرد و عظمت و پيروزى سپاه را مرهون
حفظ پرچم دانست. او دستور اكيد داد به محض كشته شدن پرچمدار سپاه، ديگرى پرچم
را به دست گيرد.26 بنابر اين بعد از كشته شدن وى، برادرش عثمان آن را به دست
گرفت.27 در اين جنگ رسول خداصلى الله عليه وآله نيز منتظر از بين بردن پرچمدار
قريش بود. هرگاه يكى از پرچمداران به دست سپاه پيامبرصلى الله عليه وآله كشته
مىشد، بلافاصله ديگرى پرچم را به دست مىگرفت. بدين ترتيب يازده نفر يكى پس از
ديگرى پرچم را به دست گرفته و كشته شدند.28 در اين جنگ مشركان سه پرچم يا لوا
داشتند كه در دار الندوه بسته شده بود.29 در اين جنگ پس از آنكه تير اندازان،
جبل العينين را رها كردند و خالد مسلمانان را از پشت غافلگير ساخت، ابتدا
پرچمدار سپاه اسلام، مصعب بن عمير كشته شد. كشته شدن او و تهاجم دشمن از پشت،
به كلى روحيهى مسلمانان را دچار آسيب ساخت و نهايتاً به شكست آنان منجر گرديد.
با توجه به اهميت پرچم، همواره پرچمداران از بين شجاعترين و قوىترين مردان
سپاه يا قبيله انتخاب مىشدند و معمولاً انتخاب آنان از سوى فرماندهى كل صورت
مىگرفت.
دو گونه پرچم در سپاه اسلام مورد استفاده قرار مىگرفت كه يكى را لوا و ديگرى
را رايت مىناميدند.
الف) لِوا
در جنگهاى عصر اسلامى، پرچمى براى كل سپاه به اهتزاز در مىآمد كه در متون از
آن به عنوان لوا ياد شده است. لوا در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله و اعصار
بعدى به تنها علم يا پرچم بزرگ رسمى كه متعلق به شخص فرماندهى كل و يا تمامى
سپاه بود گفته مىشد.30 اين پرچم نشان اتحاد و يكپارچگى لشكر و انسجام نيروهاى
تحت فرمان فرماندهى كل بود، كه آن را پرچمدار كنار فرماندهى كل به اهتزاز در
مىآورد و يا آن را در ميدان جنگ معمولاً در قلب آرايش و سازماندهى سپاه بر سر
نيزه كرده و شجاعترين جنگ جوى كل لشكر آن را حمل مىكرد31 حاملان لوا از سوى
رسول خداصلى الله عليه وآله يا خليفه انتخاب مىشدند.32 آنان در هر غزوه و
جنگى، تعويض مىشدند.33 اما علاوه بر لوا در متون تاريخى به عنوان ديگرى هم بر
مىخوريم كه آن رايت است.
اگر چه رايت نيز به معناى پرچم است اما نبايد اين دو را
با يكديگر اشتباه كرد يا به يك معنى دانست. آنها با هم تفاوتهاى زيادى دارند.
لوا پرچم متعلق به كل سپاه بود و در هر جنگ تنها از يك لوا استفاده مىشد، اما
رايت متعلق به قبايل جزء يا فرماندهان ردهها و يگانها بود و تعداد فراوانى از
آن در سپاه حمل مىشد و نيز از لحاظ رنگ و اندازه تفاوت داشت. لوا در اسلام از
رايت قديمىتر بود و تا قبل از فتح خيبر در لشكر اسلامى معمولاً لوا به اهتزاز
در مىآمد.34 پرچمدار، آن را به گونهاى حمل مىكرد كه باد در آن اثر نگذارد.
او آن را بر شانه سمت چپ حمل مىكرد و گاهى شمشير يا سپر نيز در دست راست او
قرار مىگرفت.35
1. جنس و رنگ لوا
لوا اغلب از پارچهاى سفيد درست مىشد. معمولاً لواهايى كه پيامبرصلى الله عليه
وآله براى فرماندهان سريهها مىبست، سفيد بود؛ مانند نخستين لوايى كه در
سريهها براى حمزة بن عبدالمطلب بست.36 و نيز در سريهى عبيدة بن حارث، كه لواى
سفيد آن را مقداد بن عمرو حمل مىكرد.37 و در سريهى سعد بن ابى وقاص به سوى
خرار، رنگ همهى آنها سفيد بود.38 در جنگ بدر رسول خداصلى الله عليه وآله لوايى
سفيد و دو رايت سياه برافراشت، لوا را به دست مصعب بن عمير سپرد و رايت عقاب را
به دست على بن ابى طالب، از مهاجران داد و رايت ديگر را براى سعد بن معاذ از
انصار بست.39 در جنگ احد نيز لوا را به دست مصعب ابن عمير سپرد و وقتى او شهيد
شد آن را به على بن ابى طالبعليه السلام واگذار كرد.40 در فتح مكه و غزوهى
موته نيز لوا به رنگ سفيد بود.41 در عصر خلفاى راشدين و از جمله در فتوحات، لوا
به همين رنگ بود. لواى سفيدى در جنگ صفين بردوش محمد بن حنفيه حمل مىشد و حتى
در سپاه معاويه نيز پرچم سفيدى در دستان عمرو بن عاص قرار داشت.42 در دوران بنى
اميه نيز لوا معمولاً سفيد بود، اما وقتى عباسيان به خلافت رسيدند آن را به رنگ
سياه تبديل كردند. اولين لواى آنان توسط ابراهيم امام، براى ابومسلم خراسانى
بسته شد، كه الظلّ نام داشت.43 طول اين لوا چهارده ذراع بود كه بر سر نيزهاى
به طول 13 ذراع بسته شد.44 شكل ظاهرى لوا نيز معمولاً به صورت مربع بود.45
2. لوا براى قبايل بزرگ
در عصر جاهليت معمولاً هر يك از قبايل در جنگ، لوايى خاص خود داشتند تا هم از
ساير قبايل ممتاز و جدا شوند و هم نيروهاى آنان بتوانند در زير آن انسجام يابند
و يا براى حفظ آن و كيان قبيله بجنگند.46 معمولاً اين لوا در دار الندوه بسته
مىشد. از آن جمله مىتوان به لواى سفيان بن عوف براى بنى كنانه و لواى مذجح
براى معاويه و يا لواى قضاعه براى كعب اشاره كرد.47
پيامبرصلى الله عليه وآله براى برخى از قبايل بزرگ نيز لوا مىبستند كه به
معناى فرماندهى و يا رياست قبيله و يا نشانهى آن قبيله بود. از آن جمله به
پرچم بنى عبد الدار در جنگ احد كه به دست مصعب بن عمير قرار گرفت،48 و در جنگ
فتح براى مزينه و ساير قبايل،49 براى مالك بن نجار در تبوك 50 و نيز براى
قبيلهى اوس، كه لواى آن معمولاً به دست اسيد بن حضير و لواى خزرج كه به دست
حباب بن منذر و يا سعد بن عباده سپرده مىشد مىتوان اشاره كرد.51 حتى آن حضرت
براى هر يك از قبايل اوس و خزرج هم لوا قرار مىداد.52 در جنگ فتح، چهار لوا
براى چهار قبيلهى بزرگ اوس و خزرج و نيز مهاجران و بنى سليم بست.53 براى
مهاجران هم به عنوان يك قبيله لوا بسته مىشد كه معمولاً در دست امام علىعليه
السلام بود.
امام علىعليه السلام نيز در دوران خلافت خود، براى
قبايل بزرگ از جمله بنى همدان، لوا بست و آن قبيله را براى برخورد با شورش مردم
حمص، به آن منطقه فرستاد.54 در اين خصوص همچنين مىتوان به لواى قبيلهى بجيله،
در دست جرير بن عبداللَّه بجلى، لواى كنده به دست اشعث بن قيس55 و لواى
قبيلهى طى در دست حابس بن سعد طايى در جنگ صفين اشاره كرد.56
گاهى نيز به جاى لوا از حيوان استفاده مىشد. از جمله در جنگ جمل، كه لوا يا
پرچم سپاه بصرىها، شتر عايشه بود.57
3. لوا به منزلهى حكم
امارت يا فرماندهى سپاه
گاهى لوا نشانهى حكم امارت يا فرماندهى سپاه و يا انجام مأموريت بود كه
فرماندهى كل آن را به اين منظور در اختيار او قرار مىداد و اختيارات خود را
به او تفويض مىكرد.58 گاهى براى سريههاى تبليغى نيز كه در آن جنگى رخ نمىداد
لوا بسته مىشد، مانند لوايى كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى معاذ بن جمل بست
و او را با گروهى به سوى يمن فرستاد.59 گاهى به تعداد فرماندهان لشكرها لوا
افزايش مىيافت. در آغاز جنگهاى ردّه، ابوبكر براى يازده لشكر خويش يازده لوا
بست.60 يكى از اينها به خالدبن وليد تعلق گرفت و چون خالد در كشتار قبايل بنى
يربوع افراط كرد و آنان را به ناحق كشت، ابوقتادهى باهلى ضمن گزارش عملكرد او،
سوگند خورد هرگز تحت لواى خالد در هيچ جنگى حاضر نشود.61 ابوبكر همچنين وقتى
براى ابوعبيدة بن جراح لوا بست، خالد بن سعيد را تحت لواى او يعنى به عنوان
معاونت وى اعزام داشت.62
خليفه عمر بن خطاب نيز در فتوحات خود، همين شيوه را
اتخاذ كرد و براى فرماندهى هر لشكرى كه به سوى سرزمينهاى مختلف مىفرستاد، يك
لوا قرار مىداد.63 او در ادامهى فتح ايران، براى چند نفر از كوفيان لواهايى
فرستاد، كه از آن جمله مىتوان به لواهايى كه براى نعيم بن مقرن جهت سركوبى
شورش مردم همدان، براى عقبة بن فرقد و بكير بن عبداللَّه براى فتح آذربايجان و
نيز براى عبداللَّه بن عبيداللَّه جهت فتح اصفهان فرستاد اشاره كرد.64 لواهايى
نيز براى محمد بن ابى عون، جهت بصره، يمامه و بحرين بسته شد.65
در دوران خلافت امام علىعليه السلام نيز از لوا براى
انتصاب امارت و حكومت يا اعلام فرماندهى استفاده مىشد. از جمله هنگامى كه آن
حضرت براى نبرد صفين حركت مىكرد سه تن از صحابه از جمله عبداللَّه بن مسعود،
ربيع بن خثيم و عبيدة السمعانى از حضور در جنگ عذر خواسته و به تشكيك افتادند.
آنان از علىعليه السلام خواستند تا ايشان را به سوى مرزها فرستد و بر امور
آنجا ولايت دهد. علىعليه السلام نيز آنان را ولايت ثغور قزوين و رى داد و
ربيع بن خثيم را بر آنان ولايت داده و براى او لوا بست. اين نخستين لوايى است
كه در كوفه بسته شد.66 در اعصار بعدى نيز گاهى لوا به همين معنا به كار مىرفت،
چنانكه در عصر عباسى براى امارت بغداد و ولايت مشرق و خراسان، دو لوا67 و نيز
براى امير الامرا لوايى قرار داده شد.68
4. لوا براى تأمين دشمن
از ديگر كاركردهاى لوا، در امان قرار دادن دشمنان بود. به اين گونه كه در برخى
از جنگها لوايى بر روى زمين نصب مىشد تا كسانى كه مىخواهند تسليم شوند در
كنار آن مأوا و پناه گيرند. در اين خصوص مىتوان به لوايى كه رسول خداصلى الله
عليه وآله در روز فتح مكه در داخل شهر نصب كرد و اعلام فرمود كه هر كس در كنار
اين پرچم جاى گيرد جان او در امان است69 و نيز لوايى كه امام علىعليه السلام
قبل از جنگ نهروان و پس از اتمام حجت در برابر خوارج، برافراشت و اعلان كرد هر
كس در كنار آن جاى گيرد جانش در امان است، اشاره نمود.
5. لوا براى بسيج نيرو
از ديگر كاركردهاى لوا، بسيج نيرو در زير آن بوده است. معمولاً كسانى كه براى
بسيج نيرو به شهرها و ميان قبايل مىرفتند، لوايى برمىافراشتند و مردم را به
گرد آمدن در زير آن فرا مىخواندند.70
لوا در دوران پس از رسول خداصلى الله عليه وآله از جمله نبردهاى ردّه، پرچم كل
سپاه بود و آن را فرماندهان بزرگ همراه خود داشتند.
ب) رايت
رايت به پرچمهايى گفته مىشد كه هر قبيلهى كوچكى آنها را به عنوان نشانه و
علامت قبيلهى خود حمل مىكرد و يا هر يگان و ستونى براى خود به اشكال و
رنگهاى مختلف همراه داشت، تا آن را از ساير قبايل و ستونها ممتاز سازد. رايت
در ميان ايرانيان معادل با درفش و در حقيقت همان لباس كاوهى آهنگر بود.71
در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله و پس از آن، معمولاً در هر جنگ يك لوا يا پرچم
كل و دهها رايت يا پرچمهاى كوچك براى قبيلهها و يگانها و فرماندهان جزء
اختصاص مىيافت. كه آن را معمولاً شجاعترين و قوىترين جنگجو از ميان آن يگان
و قبيله حمل مىكرد.72 رايت معمولاً از لوا كوچكتر مىباشد و استفاده از آن در
اسلام جديدتر و متأخرتر است.
رايت از زمان جنگ خيبر در سپاه اسلام برافراشته شد.73
اين پرچم را فرماندهى سپاه شخصاً براى قبيله يا يگان و نيز براى فرماندهان
مىبست. نخستين رايت براى عبيدة بن حارث در سريهاى بسته شد.74 در غزوهى خيبر،
پيامبرصلى الله عليه وآله براى علىعليه السلام پرچمى بست كه شب قبل از آن
فرموده بود:
لا عطين الراية غداً رجل يحب اللَّه ورسوله كراراً غير فراراً يأخذها عنوه.75
آن حضرت در جنگ موته، سه فرمانده براى جنگ تعيين كرد و براى هر فرمانده رايتى
برافراشت. پس از شهيد شدن زيد بن حارثه، جعفر بن ابىطالب رايت را به دست گرفت
و پس از شهادت او نيز عبداللَّه بن رواحه رايت را برافراشت و به هدايت لشكر
پرداخت تا او هم شهيد شد و خالد بن وليد رايت را به دست گرفت و جنگ را با
عقبنشينى نيروها به پايان رساند.76
در جنگهاى عصر فتوح نيز علاوه بر لوا كه در كنار فرماندهى كل به اهتزاز در
مىآمد، هر يك از فرماندهان جزءِ تحت فرمان فرماندهى كل و هر يك از قبايل نيز
براى خود رايتهايى حمل مىكردند.77
در جنگ جمل، غير از لوايى كه به دست ابن حنفيه از سپاه
امام علىعليه السلام78 و لوايى كه در دست عبداللَّه بن زبير از سپاه جمل قرار
داشت، رايتهاى زيادى نيز توسط قبايل برافراشته شده بود.79 در جنگ صفين نيز
رايت در دست هاشم بن عُتبة بن مرقال بود.80 در متون تاريخى به صراحت اشاره شده
است كه در اين جنگ لوا و رايت هر دو مورد استفاده بوده است:
فلما دنا من البصرة كتب الكتائب و عقد الالوية والرايات وجعلها سبع رايات، راية
لهمدان وراية... .81
در عصر بنى اميه، هر يك از فرماندهان توّابون، كه به خونخواهى امام حسينعليه
السلام قيام كرده بودند، رايتى بسته بودند. سليمان بن صرد خزاعى رهبر اين قيام،
رايتى در دست داشت. وقتى او شهيد شد، مسيب بن نجبهى فزارى و پس از او
عبداللَّه بن سعد آن را برافراشت.82
1. جنس و رنگ رايت
جنس رايت معمولاً از پوست حيوانات و يا پارچههاى متنوع با رنگهاى گوناگون و
اشكال و رموز خاص و مختلف بود. رايت رسول خداصلى الله عليه وآله معروف به عقاب،
قطعهاى از بُرد عايشه، همسر او بود.83
گاهى نيز كسانى به ناچار از عمامهى خود به عنوان رايت استفاده مىكردند؛ مانند
بريدة بن الحصيب كه در سال 63 قمرى چنين كرد.84
رنگ رايت با رنگ لوا تفاوت داشت و معمولاً رايتهايى كه پيامبرصلى الله عليه
وآله در جنگها مىبست، به رنگ سياه بود، بر خلاف لوا كه هميشه از رنگ سفيد
انتخاب مىشد.85 در غزوهى حنين رايت آن حضرت كه عقاب نام داشت به رنگ سياه بود
و بر روى آن نوشته شده بود:
لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه.
در دوران خلفاى راشدين باز هم رايت به رنگ سياه بود و رايت پيامبرصلى الله عليه
وآله (عقاب) نيز در جنگهاى آن عصر به رنگ سياه حمل مىشد. از جمله در تهاجم
خالد بن وليد به دمشق كه پس از بازگشت از عراق در دوران خلافت ابوبكر انجام
شد.86
در جنگ صفين رايات سپاه معاويه به رنگ قرمز بود و وقتى
باد آن را بر سر نيزهها به حركت در مىآورد چون مرغان شكارى مىنمود.87 به نظر
مىرسد انتخاب رنگ قرمز در سپاه معاويه نشان از خونخواهى عثمان بوده است. اما
در دوران بنى اميه رايت سپاه به رنگ سفيد در آمد.88
مختار در قيام خود از رايت سبز استفاده كرد و عبداللَّه بن حارث بن سريج نيز در
شورش خود عليه خلافت، از رايت سرخ بهره برد.89 اين رنگ تا دوران قيام عباسيان
تداوم داشت. اما آنان به هنگام دعوت خود به تيمن و تبرك و در تبعيت از رسول
خداصلى الله عليه وآله و بنى هاشم كه در جنگهايشان رايت سياه حمل مىكردند،
اقدام به حمل رايت سياه كردند.
نخستين رايتى كه در دعوت عباسيان برافراشته شد السَّحاب
نام داشت.90 به هنگام اين دعوت، لشكر عباسى 70 هزار نيروى نظامى داشت كه دهها
رايت سياه در آن برافراشته بودند و به همين لحاظ آنان را مسوّده مىخواندند.
بعضى گفتهاند آنان بدان علت رايت سياه حمل مىكردند كه عامل به آن روايت باشند
كه در آن آورده شده است كه مهدى آخر الزمان براى برپايى قسط و عدالت در جهان با
پرچمهاى سياه ظهور خواهد كرد.91 و شايد انتخاب رنگ سياه به خاطر حديثى بود كه
محمد بن على بن عبداللَّه بن عباس، از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مىكرد:
اذا رأيتم الرايات السود مقبلة من خراسان فأتوها ولو حبواً على الثلج؛92
هنگامى كه پرچمهاى سياه را ديديد كه از خراسان به سوى شما مىآيند در زير آنها
جمع شويد حتى اگر نشسته بر روى برف با سينه حركت كنيد.
و عبداللَّه بن عباس نيز مىگفت:
اذا كانت سنة ثلاثين و مئة لم يظهر احد بالمشرق برفع راية سوداء الينا
الانصر؛93 هنگامى كه سال 130 فرا رسد كسى در مشرق پرچمهاى سياه را براى ما
برنمىافرازد مگر پيروز مىشود.
ابراهيم امام نيز به ابوهاشم سفارش مىكرد كه رنگ
سياه رنگ لباس ما و لباس ياران و عزت ما در آن است. پرچم رسول اللَّه سياه و
پرچم علىعليه السلام نيز سياه بود. پس بر شما باد به رنگ سياه كه لباس شما و
پرچم شما باشد.
لذا اباهاشم نيز به داعيان امر كرد كه شيعيان او لباس
سياه پوشند و پرچمهاى سياه به اهتزاز درآورند. وى همچنين ابا سلمه را نيز با
سه پرچم سياه به سوى خراسان فرستاد.94 وقتى ابوهاشم با پرچمهاى سياه آمد از او
پرسيدند چرا رنگ سياه را انتخاب كردى؟ گفت:
عزت اين دولت در آن است. تا وقتى لباس سياه در ميان بنىهاشم است عزت آن از بين
نمىرود.95
در طول دولت عباسى رنگ رايت، سياه بود. اما در بخشى از
حكومت مأمون و پس از آن كه وى امام رضاعليه السلام را به وليعهدى برگزيد، لباس
و رايت سياه را كنار گذاشت و لباس سبز پوشيد و سبز را رنگ رسمى خلافت اعلام
كرد. چنانكه مىدانيم بيعت پيروان عباسيان با ابراهيم بن مهدى و مخالفت با
مأمون به خاطر كنار گذاشتن رنگ سياه بود. پس از شهادت امام رضاعليه السلام،
مأمون دوباره لباس سياه را رنگ رسمى قرار داد و لباس سبز را از تن خود بركند.
به هنگام قيام بابك، سپاهيان او هم رايتهاى قرمز برافراشتند و هم لباسهاى سرخ
پوشيدند و بدين سبب به سرخجامگان معروف شدند.
2. رايت به منزلهى
يگان رزم
گاهى از عنوان رايت به جاى يك يگان و مجموعهى نيروى نظامى استفاده مىشده است
كه بايد منظور از آن، نيروهاى تحت آن رايت باشند. از جمله سعد بن ابى وقاص،
آنجا كه عمر بن معدى كرب و دو تن ديگر از بزرگان و فرماندهان را براى بسيج
نيرو اعزام مىداشت، به آنان چنين مىگفت:
شما شعرا، خطبا و شجاعان عرب هستيد. فدوروا فى القبايل والرايات و حرضوا الناس
على القتال؛ در ميان قبايل و پرچمها بگرديد و مردم را براى جنگ تشويق كنيد.
در جاهاى ديگر نيز هنگامى كه صحبت از بسيج نيرو و جمعآورى نيرو براى جنگ
مىشود و يگانها و قبايل براى جنگ حركت مىكنند، از آنان به عنوان رايات ياد
مىشود.96
نتيجه
در يك بررسى اجمالى از سير تحول در پوشش نظامى در عصر اسلامى از آغاز تا عصر
عباسى، تلاشهاى فراوان پيامبرصلى الله عليه وآله و خلفا و امرا و فرماندهان را
مىبينيم كه مىكوشند براى انسجام بخشيدن و شناسايى نيروهاى خودى از دشمن، به
پوشش يكسانى دست يابند و آن را در جنگها مورد استفاده قرار دهند، كه اين امر
به ويژه در سدههاى اخير و در ارتشهاى منظم مورد توجه قرار گرفته است. از ديگر
تلاشهاى آن فرماندهان، استفاده از پرچم در جنگ با عنوان لوا و رايت بوده تا
بدين وسيله نيروهاى جنگجو به يك انسجام و نظم دست يابند و بتوانند يكديگر را
باز شناسند و با نيروهاى دشمن مخلوط نشوند و هماهنگى لازم را در زير پرچم داشته
باشند.
لوا و رايت تفاوتهاى عمدهاى داشتند كه نبايد آنها را يكى پنداشت؛ زيرا لوا
براى كل سپاه و رايت براى قبايل و يا فرماندهان جزء استفاده مىشده و رنگ آنها
هم متفاوت بوده است. هميشه لوا به رنگ سفيد ولى رايت به رنگهاى سياه و گاهى
نيز قرمز و سبز بوده است. اين پرچمها مىتوانستند به انسجام و هماهنگى نيروهاى
عمل كننده در جنگ كمك كنند و علاوه بر آن، سبب تقويت روحيهى نيروهاى خودى
شوند.
پي نوشتها:
1. استاديار تاريخ - دانشگاه امام حسينعليه السلام.
2. ترمذى، سنن، (اوصاف النبى)، ص 54.
3. طبرى، تاريخ الطبرى، ج 7، ص 274 و ج 8، ص 63؛ ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 4، ص
125. اعراب عصر جاهلى به هنگام رزم لباس ويژه و مخصوص نداشتند و غالباً
لباسهاى آنان متنوع و گوناگون بود. ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 2، ص 225.
4. ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 4، ص 173 - 174 و 334، ج 1، ص 485 و ج 5، ص 139.
5. ابن هشام، السيرة النبوية، ج 4، ص 46؛ واقدى، المغازى، ج 2، ص 819.
6. مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 362؛ نويرى، نهاية الارب فى فنون الادب، ج 5، ص
133.
7. بلاذرى، فتوح البلدان، ج 1، ص 297؛ واقدى، همان، ج 1، ص 70.
8. به علت عملكرد سوء و ناصواب خالد و كشتار بنى جذيمه، وقتى خالد بن وليد به
مدينه بازگشت عمر بن خطاب به آن دليل و دلايل ديگر شخصاً به اين فرماندهى فاتح
حمله برد، عمامه را از سرش برداشت و تيرهاى داخل عمامه را بيرون آورد و شكست و
به زير پا انداخت.
9. ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 8، ص 20 - 75.
10. خطيب، بغدادى، تاريخ بغداد، ج 13، ص 142.
11. حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام السياسى، ج 2، ص 427.
12. ابن طقطقى، الفخرى فى الاداب السلطانيه، ص 163.
13. عبدالعزيز سالم، العصر العباسى الاول، ص 319.
14. ابن طيفور، بغداد فى تاريخ الخلافة العباسى، ج 2.
15. هلال صابى، رسوم دارالخلافه، ص 92.
16. امير على، مختصر تاريخ العرب، ص 368.
17. نعمان ثابت، الجنديه فى العصر العباسى، ص 165.
18. ابن سعد، همان، ج 5، ص 138. عمر در اين خصوص گفته است: العمائم تيجان
العرب» جاحظ، البيان و التبين، ج 2، ص 43. ابوالاسود دوئلى از فرماندهان سپاه
امام علىعليه السلام در جنگ صفين مىگفت عمامه باغى است در جنگ، پوششى است از
گرما، محافظى است در باران، حفاظى است از خطرها و افزايندهاى است در قد كه
عادت عرب محسوب مىشود. نصربن مزاحم المنقرى، وقعة الصفين، ج 3، ص 52.
19. طبرى، همان، ج 8، ص 2.
20. مسعودى، همان، ج 3، ص 379.
21. معروفترين پرچم كه در تاريخ اسطورهاى ايران تا امروزه مشهور و معروف بوده
است، پرچم كاوهى آهنگر است. اين آهنگر پيش بند چرمين خود را بر سر نيزه كرد.
ساسانيان پرچمى را مشابه آن به عنوان پرچم رسمى قرار دادند كه آن را «درفش
كاويانى» مىخواندند. اين پرچم در فتوحات به دست سپاه اسلام افتاد.
22. ابن منظور، لسان العرب، واژهى لواء.
23. ابن هشام، همان، ج 3، ص 342؛ ابن حنبل، المسند، ج 1، ص 31. يك نمونهى آن
غزوهى موته است كه زيد بن حارثه فرماندهى اول سپاه پرچم را، در دست داشت و
وقتى شهيد شد جعفر بن ابى طالب پرچم را به دست گرفت. ابتدا دست راست او در جنگ
قطع شد و پرچم را به دست چپ داد، سپس دست چپ او را نيز قطع كردند ولى باز
نايستاد و پرچم را با بازوانش گرفت تا شهيد شد. پس از او بلافاصله عبداللَّه بن
رواحه پرچم را به دست گرفت تا شهيد شد و پس از آن خالد پرچم را به دست گرفت و
سپاه را بازگردانيد. ابن هشام، همان، ج 3، ص 378.
24. واقدى، همان، ج 1، ص 239؛ ابن هشام، همان، ج 4، ص 19؛ طبرى، همان، ج 3، ص
237.
25. واقدى، همان، ج 1، ص 225؛ طبرى، همان.
26. ابن هشام، همان، ج 3، ص 68 - 70.
27. واقدى، همان، ج 1، ص 226.
28. همان.
29. واقدى، همانجا.
30. طريحى، مجمع البحرين، ج 1، ص 199.
31. واقدى، همان، ج 1، ص 12؛ ابن هشام، همان، ج 2، ص 251 و ج 3، ص 342؛ ابن
سيدالناس، عيون الاثر فى فنون المغازى و السير، ج 1، ص 246.
32. واقدى، همان، ج 1، ص 388 و ج 4، ص 7؛ ابن سعد، همان، ج 2، ص 45 - 48.
33. واقدى، همان ج 1، ص 221 و ج 2، ص 822؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 3، ص
245.
34. ابن سعد، همان، ج 2، ص 77.
35. حسين بن عبداللَّه، آثار الاول، ص 163؛ مسعودى، همان، ج 2، ص 359؛ ابن
كثير، همان، ج 4، ص 25.
36. ابن جوزى، المنتظم، ج 1، ص 287.
37. همان، ج 1، ص 288.
38. همان؛ ابن سعد، همان، ج 1، ص 233.
39. ابن هشام، همان، ج 2، ص 251.
40. ابن هشام، همان.
41. ابن سعد، همان، ج 2، ص 6 - 29؛ طبرى، همان، ج 2، ص 259 - 261.
42. واقدى، همان، ج 1، ص 312.
43. جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 181.
44. محمد فرج، المدرسة العسكرية الاسلامى، ص 455.
45. ابن حنبل، همان، ج 4، ص 297؛ تَرمذى، صحيح، باب الجهاد.
46. قلقشندى، صبح الاعشى، ج 1، ص 136.
47. طبرى، همان، 1327.
48. ابن ابى الحديد، همان، ص 1660.
49. ابن سعد، همان، ج 1، ص 134.
50. واقدى، همان، ج 1، ص 400.
51. همان، ج 1، ص 82 - 83.
52. واقدى، همان، ج 1، ص 362.
53. ابن سعد، همان، ص 827.
54. ابن ابى الحديد، همان، ج 1، ص 822.
55. دينورى، الاخبار الطوال، ص 47.
56. همان، ص 171. به نظر مىرسد دينورى اشتباهاً به جاى رايت از عنوان لواء
استفاده كرده است.
57. ابن ابى الحديد، ج 2، ص 114.
58. ابن سعد، همان، ج 2، ص 6 - 9؛ يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 133؛ ابن
اعثم كوفى، همان، ج 1، ص 89.
59. ماكولا، الاكمال، ص 310.
60. طبرى، همان، ج 3، ص 387؛ ابن كثير، همان، ج 6، ص 315. يك لوا براى خالد بن
وليد براى جنگ با طليحة بن خويلد، يك لوا براى عكرمة بن ابى جهل براى جنگ با
مسيلمه، يك لوا براى مهاجربن اميه براى جنگ با ياران اسود عنسى، يك لوا براى
خالد بن سعيد بن عاص براى مشارف الشام و نيز لواهايى براى عمر بن عاص، حذيفة بن
محصن، عرفجة بن هرثمه، شرحبيل بن حسنه، طريفتة بن حاجز، سويد بن مقرن، علاء بن
حضرمى براى بحرين، تهامه، بنى سليم، قضاعه و دبا بست و آنها را منصب فرماندهى
داد.
61. ابن ابى الحديد، همان، ص 1865.
62. ابن عساكر، مختصر تاريخ دمشق، ص 1014.
63. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 409.
64. همان.
65. طبرى، همان، ج 5، ص 881.
66. دينورى، همان، ص 165.
67. ابن جوزى، همان، ص 1652.
68. همان، ص 1657.
69. ابن اثير، همان، ص 1035.
70. ابن اثير، همان، ج 2، ص 696.
71. مسعودى، همان، ج 1، ص 218.
72. طبرى، همان، ج 3، ص 387؛ ابن كثير، همان، ج 6، ص 315.
73. ابن سعد، همان، ج 2، ص 77. ابن سعد تفاوت رايت و لوا را به لحاظ زمانى،
چنين ذكر مىكند: «وعظ الناس و فرق فيهم الرايات و لم تكن الرايات اليوم خيبر
انما كانت الالوية». ابن سعد، همان. يگانهاى مهاجر و انصار هر يك رايتى مخصوص
خود داشتند. يعقوبى، همان، ج 2، ص 52.
74. ابن هشام، همان، ج 2، ص 595.
75. ابن هشام، همان، ج 2، ص 334؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 93؛ سبط بن
جوزى به جاى لفظ «الراية»، لوا آورده است: «انى دافع لواء غدا». ابن جوزى،
تذكرة خواص الامة، ص 16.
76. ابن سعد، همان، ج 1، ص 661.
77. طبرى، همان ،ص 888، 1054، 1057، 1089 و 1360.
78. همان، ص 182 و 147. اين رايت به گفتهى مسعودى همان رايت عقاب متعلق به
پيامبرصلى الله عليه وآله و به رنگ سياه بود، مسعودى، همان، ج 2، ص 363.
79. دينورى، همان، ص 148.
80. همان، بر اساس گفتهى مسعودى اين همان رايت عقاب متعلق به پيامبرصلى الله
عليه وآله و به رنگ سياه بود. همان.
81. دينورى، همان، ص 146.
82. طبرى، همان، ص 1357.
83. ابو يوسف، الخراج، ص 208؛ ابن سعد ،همان ،ج 2، ص 77؛ ابن قتيبه، المعارف، ص
67.
84. محمود عواد، الجيش و القتال، ص 200.
85. ابن سعد، همان ،ج 2، ص 6 - 9؛ طبرى، همان، ج 2، ص 259 - 261. در عبارت ابن
سعد آمده است «كانت رايته سوداء و لوائه ابيض» ابن سعد، همانجا، اين امر
دقيقاً تفاوت بين راية ولوا را نشان مىدهد.
86. ابن اثير، همان، ج 2، ص 409؛ بلاذرى، ص 132؛ دينورى اين پرچم را به رنگ
سفيد ذكر كرده است، دينورى، همان، ص 134.
87. ص 179.
88. در حادثهى خونبار كربلا در سپاه حسينعليه السلام يك رايت بزرگ به دست
ابوالفضل العباس بود كه در حفظ آن رايت تا پاى جان پيش رفت. رايت سپاه عمربن
سعد نيز در دست زيد غلام او قرار داشت. دينورى، همان، ص 256.
89. طبرى، همان، ج 5، ص 381.
90. ابراهيم امام دو رايت و لوا براى ابومسلم فرستاده بود، رايتى كه نام سحاب
داشت بر نيزهاى به ارتفاع 13 ذراع به اهتزاز در آمده بود. ابن خلدون، العبر،
ترجمه، ج 2، ص 190.
91. ابن ماجه، السنن، ج 2، ص 1366.
92. مجهول المؤلف، اخبار الدولة العباسيه و فيه اخبار العباس و ولده، ص 200.
93. همان.
94. همان، ص 245.
95. همان، ص 245.
96. همان، ص 114، 197، 136 و 342.
منابع:
- ابراهيم حسن، حسن، تاريخ الاسلام
السياسى، چاپ هفتم (قاهره، مكتبة النهضة المصريه، 1964م).
- ابن اثير، عزالدين احمد بن ابى المكارم، الكامل فى التاريخ (بيروت، دار صادر،
1965-1979م).
- - ، الكامل فى التاريخ (بيروت، دارالكتب العلمية، 10 جلدى، چاپ اول،
1407ق/1987م).
- ابن حنبل، احمد بن محمد، المسند، 7 جلدى، چاپ سوم (مصر، دار المعارف،
1368ق/1949م).
- ابن سعد، محمد بن سعد بن منيع، الطبقات الكبرى (بيروت، دار صادر، 1957م)
- - ، الطبقات الكبرى (قاهره، دارالتحرير، 1388ق/1968م)
- - ، الطبقات الكبرى (ليدن، كلية برلين، 1322ق).
- ابن سيد الناس، فتح الدين ابوالفتح محمد بن محمد بن عبداللَّه، عيون الاثر فى
فنون المغازى والشمائل والسير، 2 جلدى (بيروت، دارالفكر، بىتا).
- ابن طقطقى، محمد بن على بن طباطبا، الفخرى فى الآداب السلطانية والدول
الاسلامية (بيروت، دار بيروت للطباعة والنشر، 1385ق/1966م).
- ابن عبد ربه، محمد، العقد الفريد، تحقيق عبدالمجيد استرحينى، 9 جلدى، چاپ سوم
(قاهره، دارالكتب العلمية، 1497ق/1987م).
- - ، العقد الفريد، تحقيق احمد امين (قاهره، 1948م).
- ابن قتيبه دينورى، ابو محمد عبداللَّه بن مسلم، عيون الاخبار، تحقيق محمد
اسكندرانى، چاپ سوم (بيروت، دارالكتاب العربى، 1418ق).
- - ، عيون الاخبار، (قاهره، مطبعة دارالكتاب المصرية، 1925م).
- ابن كثير، عماد الدين ابوالفداء اسماعيل، البداية والنهاية فى التاريخ، 15
جلدى (بيروت، دارالفكر، دارالمعارف، 1966م).
- ابن ماجه، ابو عبداللَّه محمد بن يزيد القزوينى، سنن ابن ماجه، (سنن المصطفى)
تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقى، 2 جلدى، (بيروت، المكتبة العلميه، بىتا)
- - ، سنن ابن ماجه، (سنن المصطفى)، چاپ دوم (بيروت، دارالفكر، بىتا).
- ابن منظور، محمد بن مكرم بن على، لسان العرب، 15 جلدى (بيروت، دار صادر، بى
تا).
- ابن هشام، ابو محمد عبدالملك بن هشام، السيرة النبويه(ص)، 4 جلدى (بيروت،
دارالجيل، بىتا).
- - ، السيرة النبويه(ص)، تحقيق مصطفى السقا و ديگران (قاهره، المطبعة المصطفى
البابى الحلبى، 1355ق).
- انصارى، ابو يوسف يعقوب بن ابراهيم، الخراج، چاپ پنجم (قاهره، دارالمعارف
للمطبوعات، 1396ق).
- بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، فتوح البلدان، تحقيق صلاح الدين المنجد
(قاهره، مطبعة البيان العربى، بىتا)
- - ، فتوح البلدان (بيروت، دارالكتب العلميه، 1298ق/1978م).
- ترمذى، محمد بن عيسى بن سوره، سنن الترمذى، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، 5
جلدى، چاپ سوم (بيروت، دارالفكر، 1298ق/1978م).
- ثابت، نعمان، الجندية فى الدولة العباسية، وقف على طبعة وراجعة عبدالستار
القرغولى و ابراهيم الزهاوى (بغداد، مطبعة بغداد، 1939م
- - ، الجندية فى الدولة العباسية، (مطبعة اسعد، چاپ دوم، 1956م).
- جاحظ، ابو عثمان عمرو بن بحر، رسائل الجاحظ، تحقيق عبدالسلام هارون، 2 جلدى
(قاهره، مكتبة الخانجى، 1964 - 1965م).
- خطيب، عبداللَّه مهدى، الحكم الاموى فى خراسان، چاپ اول (بيروت، مطبعة مؤسسة
الاعلمى، 1975م).
- - ، الحكم الاموى فى خراسان (ايران در روزگار اموى)، ترجمهى محمدرضا افتخار
زاده (تهران، رسالت قلم، 1378ش).
- دينورى، احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر و جمال الدين
الشيال (بغداد، عيسى البابى الحلبى و شركاء، 1960م).
- زيدان، جرجى، تاريخ التمدن الاسلامى، چاپ سوم (مصر، مطبعة الهلال، 1922م).
- سلومى، عبدالعزيز عبداللَّه، ديوان جند: نشأته و تطوره فى الدولة الاسلامية
حتى عصر المأمون (مكة المكرمه، مكتبة الطالب الجامعى العزيزيه، 1406ق/1986م).
- صابى، هلال بن المحسن، رسوم دار الخلافة، تحقيق ميخائيل عواد (بغداد، المطبعة
البانى، 1383ق/1964م).
- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك، 13 جلدى (بيروت، دار احياء التراث
العربى)
- - ، تاريخ الرسل و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، (طبعة دار المعارف،
1966م).
- - ، تاريخ الرسل و الملوك (بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1409ق).
- عباسى، حسن بن عبداللَّه بن محمد بن عمر بن محاسن بن عبدالكريم، آثار الاول
فى ترتيب الدول (قاهره، مطبعة بولاق، 1295ق).
- - ، آثار الاول فى ترتيب الدول، حققه عبدالرحمن عميره (بيروت، دارالجبل،
1409م).
- فرج، محمد، العبقرية العسكرية فى غزاوات الرسول (بيروت، دارالفكر العربى،
1377ق/1958م).
- كوفى، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، 8 جلدى، چاپ اول (بيروت، دارالكتب
العلمية، 1406ق/1986م).
- ماكولا، الاكمال (چاپ مصر، بىنا، بىتا).
- مسعودى، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق محىالدين
عبدالحميد، 4 جلدى (بيروت، دارالمعرفه، 1403ق/1982م)
- - ، مروج الذهب و معادن الجوهر (قاهره، المكتبة التجاريه، 1384ق).
- المنقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام، هارون، چاپ دوم (قاهره،
مطبعة المدنى، 1962م).
- نامعلوم، اخبار الدولة العباسية و فيه اخبار العباس و ولده، تحقيق عبدالعزيز
الدورى و عبدالجبار المطلبى (بيروت، دارالطليعه، 1971م).
- نويرى، شهاب الدين احمد بن عبدالوهاب، نهاية الارب فى فنون الادب، 23 جلدى،
چاپ اول (قاهره، دارالكتب المصريه، 1345ق/1933م).
- واقدى، محمد بن عمر، المغازى رسول اللَّهصلى الله عليه وآله، تحقيق: مارسون
جونس، چاپ دوم (بيروت، 1404ق/1984م).
- يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ اليعقوبى (بيروت، دار صادر، بى تا).
منبع: تاريخ
اسلام شماره 17
؛ از
طر يق
شبكه اطلاع رسانى شارح