اشاره:
اين مقاله در 1363، به مناسبت پنجمين سالگرد شهادت استاد بزرگوارم مطهري - كه
رضوان خدا بر او باد - چاپ شد.[1] البته اگر امروز بنا بر نوشتن آن بود، شايد
نقد و نظرهاي ديگري هم در آن مي آوردم، اما به نظر مي رسد محورهاي مفهومي همان
نوشته 16 سال پيش نيز همچنان جاي طرح دارد كه البته اين واقعيت از جهتي علامت
خوبي نيست. پس به پيشنهاد دوست محترمي، همان مقاله را - تنها با چند ويرايش
محدود صوري در بعضي عبارات - مجددا مي خوانيد، به رسم عرض ادبي شاگردانه به
خاطره زحمات آن معلم خاطره انگيز و معرفت خيز:
* * * *
هر روز كه بر انقلاب اسلامي مي گذرد، نيازهاي عميق فكري و آموزشي جامعه جوان
ايران محسوس تر مي شود، حجم و وسعت و عمق كار بيشتر خودنمائي مي كند و خلاء
حضور مردي چون معلم بزرگوار، شهيد مطهري در مجموعه روحانيت محسوس تر مي گردد.
مطهري، بنا به تعبير خودش - در سخنراني دانشگاه شيراز در آبانماه 1348 – صاحب
دو حيات علمي حوزوي و دانشگاهي بود. اما زندگي اصيل حوزوي و روحانيش، و برآمدنش
از شيوه تعليم و تربيت و سلوك علمي حوزه، او را از درك نيازهاي فضاي پرالتهاب و
پرطنين دانشگاه، و اذعان به اهميت نقش مسلم آن در تحول فرهنگي جامعه ما باز نمي
داشت، و حيات پربار و فعال دانشگاهيش نيز او را از درك اهميت محوري حوزه و
نيازهاي آن منع نمي كرد و از زي طلبگي و روحانيش خارج نمي ساخت. او خود آشكارا
بدين توفيق مباهات مي كرد. خوب بياد دارم كه در همان سخنراني، در جمع كثيري از
دانشگاهيان و دانشجويان شيراز، وقتي يكي از اساتيد متدين دانشگاه در معرفي او
گفت كه: بعضيها از لباس روحانيت كسب آبرو مي كنند اما، مطهري كسي است كه لباس
روحانيت به او افتخار مي كند، فرمود: قبل از ورود در بحث، لازم است جمله اي را
كه گفته شد تصحيح كنم. من كه هستم كه اين لباس به من افتخار كند، من هرچه دارم
از اين عبا و اين عمامه دارم، اين عبا و عمامه وجود مرا بر مي شمرد.
* * * *
از او سخني به ياد دارم كه باري از عمق و معنا را بر دوش مي كشد و بخصوص براي
آناني كه او را مي شناسند و ميزان و عمق عرق ديني اش را مي دانند، حجم بزرگي از
احترام و خضوع نسبت به شخصيت علمي او را با خود مي آورد. عصر يكي از روزهاي سال
55 كه به روال مالوف - غالبا هفته اي دو روز – به خدمتش رفته بودم و او پس از
شركت در جلسه شوراي دانشكده الهيات به كتابخانه و اطاق كارش در منزل بازگشته
بود، ضمن بازگو كردن آنچه در شورا [2] گذشته بود فرمود (نقل به مضمون): در شورا
گفتم كه بعضي كه در بيرون دانشگاه آنها را "استاد" مي نامند، در كلاس دانشگاه
فقط خطيب اند و بجاي درس دادن "سخنراني" مي كنند و "شعار" مي دهند. و بعد اضافه
كرد: اما من كه لباس روحاني دارم و هيچگاه بي وضو سر كلاس حاضر نشده ام، هيچگاه
در كلاس "مبلغ" نبوده ام، من همواره در كلاس "معلم" بوده ام، كلاس جاي "تعليم"
است نه جاي "تبليغ".
از سياق اين بيان، كه هر چند در موضع خاص بيان شده،
معناي عام دارد، واضح است كه منظور او از كلمه "تبليغ" در اين مقام و در اين
عبارت، يكي از معاني اصطلاحي و عرفي امروزي آن است و نه اصل معناي لغوي و قرآني
آن كه تعليم را هم شامل مي شود. چرا كه در عرف مصطلح امروز برخورد تبليغي (يا
تبليغاتي) برخوردي است تزريقي، شعاري و خطابي و خالي از محتوا و معناي محصل
علمي، كه تنها بر عنصر تهييج عواطف افراد خالي الذهن تكيه مي كند تا بر اساسي
منطقي و عقلاني كه ذهن را استواري و غنا مي بخشد و به پايگاهي محكم مي كشاند.
در حاليكه در قرآن كريم ريشه واژگاني "بلغ" و مشتقات "ابلاغ" و "تبليغ" در
مفهوم و معناي عام رسانيدن به انتهاي مقصد رسالت و يا سرحد كفايت[3] به كار
رفته است كه تعليم هم يكي از لوازم آن است.
مطهري كه معلم بود بر طاقچه اطاق كار و درسهاي خصوصي
اش، در كنار عكس هاي پدر و اساتيدش، اين آيه زيباي قرآن را در قاب خاتمي گذاشته
بود كه: الذين ييلغون رسالات الله ويخشونه ولايخشون احدا الا الله (آنان كه
پيام هاي خدا را مي رسانند و از او مي ترسند و از هيچكس جز خدا نمي ترسند). و
در اين راه، در آن زمان كه جوشكني ها و خط شكني ها، در دو سوي سنت گرائي بي
پايه و روشنفكر مآبي بي مايه، شهامت و اخلاص بسيار مي خواست و با وجيه المله
شدن از هر دو سو جور نمي آمد، خط شكني ها و جوشكني هاي بسيار داشت. اساس حركت
او برخورد از موضع "تعليم كتاب و حكمت" بود. به خوبي دريافته بود كه ابلاغ
رسالات پروردگار - همچنانكه قرآن كريم در جاي جاي خود، تقريبا" به يك سياق
تكرار كرده است - بر سه پايه "تلاوت آيات الهي"، "تزكيه" و "تعليم كتاب و حكمت"
قرار دارد[4].
* * * *
تلاوت در اصل به معناي تبعيت و ازپي رفتن است[5] كه يك صورت آن پي در پي
خواندن، و درپي تدبر در آيات رفتن است. تدبر در آيات ملفوظ و مكتوب، كه نشانه
پروردگار و همان صورت تنزل يافتة آيات وجود و حقايق آفرينش و مبين آن است. تا
چشم انداز عقل و ديد باطن گشوده شود و ذهن براي دريافت معاني و درك هماهنگي
هستي و حركت عالم و اتصال به آيات وجود آماده گردد و به تبعيت از احكام الهي رو
كند[6].
تزكية جان و خرد از نتايج و آثار چنين تلاوتي است كه پس
از آن زمينة تفكر خلاق و دريافت اصول معارف و احكام و رسيدن به آراء استوار
فراهم مي شود. و اين همان ورود به مرحله "تعليم كتاب و حكمت" است. "كتاب" به
معناي عام آن، همان امور و حقايق ثابت و واجب هستي است، و تعليم آن فرا گرفتن
قوانين و احكام و قدرت اجتهاد در آن است. و "حكمت" مجموعه معارفي است كه مقدمه،
و يا موجب تحكيم آراء روشن و استوار، و پا بر جا شدن خويهاي پسنديده و تنظيم
راه حيات، به معناي اعم آن، است[7].
* * * *
از مقصد دور نيافتيم. غرض تذكر اين نكتة واضح بود كه "تعليم كتاب و حكمت" در
فضاي ابلاغ رسالات پروردگار، در كنار "تلاوت آيات" و "تزكيه"، شاني و هويتي
مخصوص به خود دارد. و گفتيم كه استاد شهيد كلاس و فضاي آموزش را به اين معني
جاي تعليم مي دانست و نه جاي برخوردهاي تبليغي به معناي تزريقي و خطابي و شعاري
كه طبعا" نمي تواند مقدمه و يا موجب نيل به آراء استوار باشد.
استاد در سخني كه در بالا از او نقل شد فرمود كه هيچگاه
بي وضو به كلاس نرفته است و اين خود اشارة ظريفي است كه توجه به روح "تلاوت
آيات" و "تزكيه" جان و خرد را به عنوان زمينه تعليم گوشزد مي كند و چشم دل ما
را به روشنائي "واتقوالله و يعلمكم الله"[8] توجه مي دهد. اما از نظر او تقواي
تعليم اقتضا مي كند كه وقتي ذهني و دلي اعتماد كرد و دريچة خود را بر زبان و
قلمي گشود، حرمتش را پاس دارند و با برخوردهاي تحميلي و تزريقي به بازي اش
نگيرند. همين تقواي تعليم است كه باعث مي شود مطهري پس از انتشار جلد سوم "اصول
فلسفه"، قبل از جلد چهارم، جلد پنجم را منتشر كند و در مقدمه آن بنويسد كه
پاورقي هاي جلد چهارم هنوز كامل نيست. ايشان در ذكر دليل آماده نشدن جلد چهارم
گفته بودند – و از آيت الله مهدوي كني هم اين نقل به مضمون را شنيدم - كه: چون
در مطالب مربوط به پاورقي هاي اين جلد هنوز خودم نياز به تعمق دارم، بايد مدتي
در آن غور كنم، و تا مطلب براي خودم كاملا" و صد در صد پخته و هضم نشود، آن را
به ذهن ديگران عرضه نمي كنم. رضوان خدا بر معلمي باد كه افكار و اذهان و
استعدادهاي پاك، به عنوان خزائن بالقوه حكمت، تا به اين پايه برايش ارجمند و
محترم باشد. منظور ما از حضور و ظهور عنصر تعليم و گريز از تزريق و تحميل در
آثار او همين روح است.
* * * *
عنصر "تعليم" همان بذري است كه در زمين هاي ذهني كه از تعمق و تدبر در آيات
وجود مزكي و مستعد شده است نطفة "حكمت" مي كارد، و دانه گرده اي است كه شكوفه
استعدادها را بارور مي كند، كه بدون آن عطرافشاني و شكوفه ها دير نمي پايد، و
ميوه اي و هسته اي ببار نمي آيد كه منشاء رويش شكوفه هاي عطرآگين ديگري باشد.
برخورد تعليمي، اولا" مايه علمي و كار مستمر مي خواهد،
و ثانيا" ببار نشستن آن درخت صبر و حوصله طلب مي كند و يك شبه و يك روزه در نمي
رسد و به چشم نمي آيد و به به و چه چه هاي آني به دنبال ندارد. در صورتي كه
برخوردهاي شعاري و خطابي نه مايه چنداني مي خواهد و نه كار مستمر، و در ارزيابي
عوامانه پرهياهو و پرانعكاس است. اما به قول قرآن: "كفي است كه به كنار افتاده
و نابود مي شود"[9] . شاخص آثار قلمي و زباني استاد همان محتواي تعليمي آن است،
كه در آن سالها كه مي نوشت و مي گفت هميشه با استقبال انبوهي مواجه نمي شد، و
گاه، نه در ميان دشمنان كه حتي در ميان دوستان علاقه مند به اسلام، بسيار مهجور
مي افتاد. اما اخلاص او بيش از آن بود كه به هياهو تن در دهد كه مي دانست كه"
"آنچه كه به مردم نفع رساند در زمين مي ماند". (اما ما ينفع الناس فيمكث في
الارض). [10]
حسن ديگر برخورد تعليمي آن است كه معلم و متعلم را به
نواقص و كمبودهاي خويش آگاه مي كند و در كنار هر سوالي كه پاسخ مي دهد مدخلي بر
سئوالات جديدي مي گشايد، و در نتيجه حركت فكر را استمرار مي بخشد و از ركود و
جمود آن مانع مي شود تا آن را به مرز شهود برساند. وديگر آن كه حدود و ثغور كار
فكري در يك برخورد تعليمي مشخص است و شاگرد، حوزه هاي مختلف معرفتهاي ممكن را
با يكديگر خلط نمي كند.
* * * *
اين نيز يكي از مشخصات بارز برخورد استاد به هنگام تدريس بود. وقتي كه درس
فلسفه مي داد شاگرد مي توانست بدون آنكه تصور كند كه با يك روحاني مسلمان معتقد
سروكار دارد، بهره علمي و عالمانه ببرد. و نيز چنين است وقتي كسي آثار فلسفي اش
را مي خواند. چرا كه رشته فكر منظم است و توالي منطقي دارد. قدم به قدم هم
محتوي مي دهد و هم اجازه تشكيك. دست را مي گيرد و پا به پا مي برد تا شيوه راه
رفتن بياموزد. نه تنها در آثار فلسفي و در كلاسهايش، كه در همه آثار و
منبرهايش، البته به تناسب مخاطبانش، بالاخره سرانجام، برخورد او برخورد تعليمي
است، نه تزريقي و خطابي. حتي فرازهاي عرفاني بحث هايش هم نهايتا" تعليم عرفان
است و نه تزريق آن. و باز حتي در سنت ذكر مصيبت در پايان منبرهايش هم عنصر
تعليم بيش از مايه هيجان دخالت دارد.
جوهر تعليم مخلصانه است كه آثار و خاطره او را جوهر
دوام و قرار مي بخشد. گفتم تعليم مخلصانه، چرا كه در نظر او تعليم يك تكليف است
و معلمي پيامبري است. مي فرمود: آنچه كه به رسول اكرم (ص) ختم شد رسالت تشريعي
بود وگرنه رسالت تبليغي – در اينجا به معناي قرآني ابلاغ رسالات - بعنوان يك
تكليف همچنان باقي است. و پيامبر (ص) معلم همه طبقات جامعه است. مطهري نيز چنين
است و از اين شانيت هاي كاذب كه بعضي صاحبان علم و قلم به خود مي بندند پرهيز
دارد. او كه در "اصول فلسفه" استاد فلسفه است، در "داستان راستان" معلم دبستان
مي شود و به اين افتخار مي كند، آنجا كه در مقدمه "داستان راستان" مي گويد: ".
. . حتي بعضي پيشنهاد كردند كه حالا كه زحمت اين كار را كشيده اي پس لااقل به
نام خودت منتشر نكن! من گفتم چرا؟ مگر چه عيبي دارد؟ گفتند اثري كه به نام تو
منتشر شود لااقل بايد در رديف همان "اصول فلسفه" باشد، اين كار براي تو كوچك
است"! او از اين منطق به عنوان يك بيماري اجتماعي نام مي برد و آن را دليل فقر
ما از لحاظ داشتن كتب سودمند بر مي شمارد. اصالت دادن به عنصر تعليم، و تكليف
در تعليم است كه مطهري فقيه فيلسوف را به نوشتن مقالات حقوق زن در اسلام در
مجله زن روز مي كشاند و تحمل نيش و جور را هم بر او آسان مي كند. مي فرمود: مي
بينيم كه اين مجله بهرحال بدست گروهي از زنان و دختران مسلمان مي رسد. تكليف
ديدم كه در اين فضاي پر از تحريف اصل سخن اسلام را به آنها برسانم. و نيز چنين
بود كه ابائي نداشت كه سنت شكني كند و به عنوان يك روحاني و مجتهد وزين و
شناخته شده، قلم اش را در روزنامه هاي آن روز ، در پاسخ دادن به شبهاتي كه يك
فيلم سينمائي درباره يك حكم فقهي ايجاد كرده بود بگرداند.
و باز چنين است كه فقيه فيلسوف متكلم ما كه "عدل الهي"
مي نويسد، وقتي مي بيند كه از يكي از سرمايه هاي گرانقدر و كم نظير تاريخ عرفان
و ادب اسلام و ايران، حافظ، قلندر يك لا قباي كفرگوي منكر و لاابالي و بي
اعتقادي مي سازند و به خورد مردم مي دهند، در مقدمة "علل گرايش به ماديگري" و
بعدها در دانشكده الهيات به دفاع از حريم حرمت او جسورانه قد مي افرازد و دلهاي
مشتاق تماشاي راز را به "تماشاگه راز" مي كشاند و وقتي اين سوال و وسوسه كه:
آيا احساسات ديني و ميهني ما الزاما" متضاد و متناقضند؟ بالا مي گيرد، "خدمات
متقابل اسلام و ايران" را مي نويسد و آبي از منطق و انصاف و شعور بر آتش بي
منطقي و بي انصافي مي ريزد. و برخوردش چون از تزريق و تحميل بدور است بر دل مي
نشيند آنچنان كه ايراني مسلمان را از مسلمان بودنش مفتخر مي كند و مسلمان
ايراني را از ايراني بودنش شاد مي سازد. ببينيد برخورد تحليلي او را با تقابل
كاذبي كه در آن روزها ميان زبان عربي (كه از نظر او، براي ما، زبان قرآن است و
نه زبان قوم عرب) با زبان فارسي، بعنوان زبان ملي ما و زبان دوم عالم اسلام،
دامن زده بودند:
"اصولا" تنوع زبان علاوه بر اينكه مانع پذيرش اسلام
نيست، وسيله اي براي پيشرفت بيشتر اين دين محسوب مي شود. چه هر زباني مي تواند
بوسيله زيبايي هاي مخصوص خود و قدرت مخصوص خود خدمت جداگانه اي به اسلام
بنمايد.... چه خوب بود كه چند زبان ديگر همچون زبان فارسي در ميان مسلمين وجود
داشت كه هر يك مي توانستند با استعداد مخصوص خود به اسلام خدمت جداگانه اي
بنمايند". ". . . شگفتا! مگر پذيرفتن اسلام مستلزم اينست كه اهل يك زبان، زبان
خود را كنار بگذارند و به عربي سخن بگويند". "يكي از مظاهر خدمات ذوقي و احساسي
ايرانيان به اسلام خدماتي است كه از راه زبان فارسي به اسلام كرده اند. ادبا و
عرفا و سخنوران ايراني حقايق اسلامي را با جامه زيباي فارسي به نحو احسن آرايش
داده اند". ". . . شعر فارسي و نثر فارسي در طول 12 قرن از مضامين قرآن و حديث
به شدت متاثر بوده است. اغلب مضامين عالي عرفاني و موعظه اي فارسي ريشه قرآني
يا حديثي دارد و تحت تاثير قرآن و سنت راه تعالي را طي كرده است".[11]
در فضاي آموزش موثرترين عامل پرهيز از افراطها و
تفريطها و حب و بغض هاي نامعقول و نامربوط برخورد تعليمي است. كه از انعقاد فكر
جلوگيري مي كند. . لازمه محيط تعليم تفكر آزاد است. "پيشرفت و تكامل بشر در گرو
اين آزادي است"[12]. "هر مكتبي كه به ايدئولوژي خود ايمان و اعتقاد و اعتماد
داشته باشد، ناچار بايد طرفدار آزادي انديشه و آزادي تفكر باشد و به عكس هر
مكتبي كه ايمان و اعتمادي به خود ندارد جلو آزادي انديشه و آزادي تفكر را مي
گيرد، اينگونه مكاتب ناچارند مردم را در يك محدودة خاص فكري نگه دارند و از رشد
افكارشان جلوگيري كنند. اين همان وضعي است كه ما امروز در كشورهاي كمونيسيتي مي
بينيم".[13] اما "هر عقيده اي ناشي از تفكر صحيح و درست نيست. بسياري از عقايد
يك سلسله عادتها و تقليدها و تعصب هاست. عقيده به اين معنا نه تنها راه گشا
نيست كه به عكس نوعي انعقاد انديشه به حساب مي آيد. يعني فكر انسان در چنين
حالتي، به عوض اينكه باز و فعال باشد، بسته و منعقد شده است. و در اينجاست كه
آن قوه مقدس تفكر به دليل اين انعقاد و وابستگي در درون انسان اسير و زنداني مي
شود". استاد بر اين نكتة بسيار ظريف انگشت مي گذارد كه احترام به تفكر نبايد با
احترام به انعقاد فكر اشتباه شود. به اين معني يك متفكر نمي تواند هر عقيده اي
را، ولو آنكه حاصل جهل و عادات و تعصب ها باشد مقدس و محترم بشمارد، كه اين
اغراء (كشايندن) به جهل است".[14]
* * * *
يكي از شعارهايي كه بين سال هاي 52 تا 55 ، بعنوان جمله اي مسلم و قطعي از امام
حسين (ع) زياد بر سر زبان جوانهاي پرشور افتاده بود، جمله "ان الحيو? عقيد? و
جهاد" بود. شعار زدگي چنان جو را پر كرده بود كه كمتر مجال چون و چرا در معناي
تحليلي اين جمله را به اذهان مي داد. اول بار مطهري، از همان پايگاه تعليمي
خويش، ندا در داد كه اين جمله اصلا" معقول نيست. چگونه مي شود حسين (ع) حيات را
مطلق هر عقيده اي و جهاد در راه آن دانسته باشد. مي فرمود: احتمالا" اين شعار
ساخته يك شاعر مصري است و در هيچ كتابي كه از 50 سال قبل به آن طرف نوشته شده
باشد يافت نمي شود. افراط در جو شعار دور از شعور و زمينه التقاط چنان بود كه
اين برخورد استاد براي بعضي از بزرگان هم غافلگير كننده و هم بحث انگيز بود.
بياد دارم كه شبي در بحث منبرش در مسجد جاويد همين نكته را باز هم مطرح كرد كه
به بعضي شخصيتهاي روحاني مطرح ديگر در آن ايام هم كه در مجموعه آن سخنرانيها
مشاركت و مباشرت داشتند گران آمد.
* * * *
برخورد تعليمي از تفريط، و هراس از تفكر نيز جلوگيري مي كند و جسارت تفكر آزاد
مي دهد، و فرد را در قضاوت هايش در مقايسه ميان حوزه هاي مختلف معرفت متعادل و
معقول مي كند. و چنان نمي شود كه از ترس اشتباه، اصلا" حركت فكري صورت نگيرد و
از ترس سقوط، سواركاري بر مركب راهوار تفكر را تمرين نكنيم. در اين ميان، روش
مطهري دلگرم كننده و جسارت بخش است. با سفارش به تقوي و تزكيه از لغزشگاهها بر
حذر مي دارد و در عين حال به حركت تشويق مي كند و جسارت علمي مي دهد.
در مباحث شناخت، آنجا كه اشكالات كانت را در مساله
شناخت مطرح مي كند، چه منصفانه و احترام آميز مي فرمايد: "فرق است ميان اشتباه
كردن يك فيلسوف، حتي با اشتباه نكردن عامي. يعني اشتباه كردن يك فيلسوف بر
اشتباه نكردن يك عامي ترجيح دارد، تا چه رسد به اشتباه عامي". و بعد توضيح مي
دهد كه يك متفكر قهرماني است كه براي صعود به قله هاي فكر و يافتن چشم اندازي
وسيع تر، از پيچ ها و دره هاي بسيار مي گذرد و بالا مي رود. اتفاقا" ممكن است
در يك مرحله هم پايش بلغزد و سقوط كند اما آنكه در دامن كوه مي ايستد و فقط
تماشا مي كند و قدمي هم به بالا نمي گذارد، البته سقوط هم نمي كند. قهرمان مرده
است. و آن يكي سالم در دامنه ايستاده: "همان سقوط او، همان مرگ او فضيلت دارد
بر نمردن دومي".[15]
صاحبان برخورد تعليمي با صداقت و دور از فريب و ريا و
جنجال، بهر حدي كه كمك مي كنند تا انديشه ها از پيچ و خمها بگذرند و از تنگ
نظري رها شوند. و در افقي بلندتر جاي گيرند، در جا و حد خود مورد احترام بسيار
مطهري بودند. نحوه برخورد او به آراء فلسفي متفكران در آثارش، نشانه اين
مدعاست. احترام به اصل تعليم و حرمت معلم او را وا مي دارد كه ما را به پرهيز
از قضاوت هاي تند و تنگ نظرانه فرا خواند. حدود يك هفته قبل از شهادتش مرا، كه
در آن وقت بنا به نظر و امر او در راديو تلويزيون مسئوليت داشتم، صدا زد و در
پايان سفارش هايي كه داشت فرمود: از آدم هايي مثل آقاي راشد در راديو استفاده
كنيد. مبادا در اين جو تند، به بهانه هاي واهي و جاهلانه به كسي مثل او بي مهري
و كم لطفي شود.
* * * *
كوتاه سخن، در زمينه اي از تلاوت آيات و تزكيه جان و خرد، برخورد تعليمي به آن
معني كه گفتيم، معقول ترين و كارآترين راه پيشگيري از "عوام زدگي"، "روشنفكر
زدگي"، "سنت زدگي"، "انقلاب زدگي"، "سازمان زدگي"، "گروه زدگي"، "قشري زدگي"،
"عرفان زدگي"، "علم زدگي"، "فلسفه زدگي"، و هر "زدگي" ديگر از اين قبيل است. و
اگر بخواهيم پاي در پايگاه تعليم داشته باشيم، بايد در مقابل درجه اي از حقيقت
كه از آن بر مي آيد مقاومت نكنيم. بايد "تسليم حقيقت"، يعني "مسلمان" باشيم.
اگر – البته به اين معني[16] - اول "مسلمان" بوديم و بعد عارف، و بعد فيلسوف، و
بعد "عالم" و "روشنفكر"، و بعد "انقلابي"، اميد كه سر در راه فلاح داشته باشيم.
* * * *
در پايان، اگر در انتخاب واژه ها و تعبيرات و توضيح مفاهيم و تعابير خامي و
قصوري يافته شد، بزرگان با عنايت به روح سخن و حسن نظر خويش اصلاح و تكميل
خواهند فرمود. باشد كه روح بزرگ و دل سوختة استاد بزرگوارم، شهيد صداقت و غيرت
فكري، علامه مرتضي مطهري از اين بي بضاعت خشنود گردد.
رضوان و بركات خداوند بر او.
ارديبهشت 1363 شمسي
پىنوشتها:
*از شاگردان نزديك استاد مطهري
[1] كيهان فرهنگي شماره 2، ارديبهشت 1363، صفحه 37-39.
[2] شوراي مذكور پس از اهانت يك استاد آن روز دانشكده الهيات در سر كلاس به
مقدسات اسلامي و درگيري دو دانشجوي مسلمان با او، كه به اخراج آن دو منجر شده
بود، تشكيل يافته بود. اين ماجرا سرانجام به بازنشسته شدن هر استاد مطهري و آن
استاد ديگر انجاميد.
[3] علامه طبرسي و بيضاوي "بلاغ" را در آيه "ان في هذالبلاغا" اقوم عابدين"
(سوره انبياء:106) كفايت معني كرده اند.
[4] در چهار جاي قرآن برنامه رسالت و بعثت رسول اكرم (ص) در قالب اين سه محور
بيان شده است. در سوره جمعه آيه 2، سوره آل عمران 164، سوره بقره آيه 151 و
129. اينكه در سه آيه اول تلاوت آيات الهي و تزكيه مقدم بر تعليم كتاب و حكمت
ذكر شده شايد نشانه آن باشد كه با پي در پي خواندن و تدبر در آيات و تزكيه جان
و خرد است كه استعدادها مي رويد و آماده شناخت دريافت مباني احكام كتاب مي شود
و به شناختي محكم و نفوذ ناپذير از مبداء و معاد و به حكمتي شهودي و ناشي از
نظام وحي دست مي يابد كه شك و ظن در آن راه نيابد. و اينكه در آيه چهارم كه
دعاي ابراهيم خليل (ع) است تلاوت آيات و تعليم كتاب و حكمت بر تزكيه مقدم آمده
است شايد نشان دهد كه گويا چشم انداز و منتهاي آرزوي ابراهيم خليل همين تزكيه
جانها و خردها بوده است (استفاده از طالقاني، پرتوي از قرآن).
[5] مثل "والقمر اذا تليها"، قاموس قرآن: اقرب الموارد، مفردات راعب.
[6] همين است كه در قرآن كريم (آيه 121 سوره بقره) پس از آياتي كه از انديشه
هاي دروني و تعصبات و غرورهاي اهل كتاب پرده بر مي دارد آن دسته را كه كتاب
آنگونه كه حق تلاوت آنست تلاوت مي كنند يعني آن را از روي تدبر و دقت مي خوانند
(اعم از اينكه مراد از كتاب در اينجا تورات، انجيل، و يا قرآن باشد) استثناء مي
كند (استفاده از علامه طباطبائي، الميزان و طالقاني، پرتوي از قرآن).
[7] مجمع البيان، سوره بقره، ذيل آيه 32: حكمت آنست كه ترا بر امر حق كه باطلي
در آن نيست آگاه كند. مفردات: حكمت رسيدن به حق به واسطه علم و عقل است.
[8] سوره بقره آيه 282: تقواي خدا پيشه كنيد، و او مي آموزد شما را و او به هر
چيزي بسيار داناست.
[9] سوره رعد آيه 17.
[10] همان آيه.
[11] خدمات متقابل اسلام و ايران، صفحات 114، 115، 111 و 667.
[12] سخنراني در دانشكده الهيات در 2/12/1357، "پيرامون انقلاب اسلامي"، صفحات
8 و 9 و 10
[13] همان
[14] همان
[15] شناخت (درسهاي كانون توحيد)، صفحه 99 و 100.
[16] در توضيح اين معني نگاه كنيد به سخنراني استاد در 1346 در دانشگاه شيراز
تحت عنوان امدادهاي غيبي در زندگي بشر.
منبع:
سايت الف