معاويه و جنگ جمل

مصطفى معلّمى 1


‏در جنگ جمل بنى‏اميّه در كنار ام المؤمنين عايشه، طلحة بن عبيداللَّه و زبير بن عوام رو در روى سپاه خليفه‏ى وقت، على‏عليه السلام ايستادند. گرچه در منابع تاريخى و روايى تصريح شده است كه عايشه، طلحه و زبير در شورش بر ضد عثمان نقش مهمى ايفاء كردند، ولى كمتر كسى درصدد برآمده است تا نحوه‏ى پيوستن بنى‏اميّه به اصحاب جمل را بررسى نمايد. اين پژوهش بر آن است كه چگونگى در كنار هم قرار گرفتن بنى‏اميّه و اصحاب جمل را تبيين كند.

جنگ جمل نخستين پيكار بزرگى بود كه ميان دو گروه از مسلمانان روى داد. اين جنگ در آغاز خلافت حضرت على‏عليه السلام در گرفت. اكثريت قريب به اتفاق مورّخان علّت برپايى جنگ ياد شده را مخالفت طلحه و زبير با على‏عليه السلام، به بهانه‏ى خونخواهى عثمان ذكر كرده‏اند. با آن كه دشمنى طلحه، زبير و عايشه با عثمان و تلاش آنان در برافروختن آتش فتنه بر ضد او امرى آشكار بود، ولى بنى‏اميّه به آسانى با آنان هم‏آوا شدند و بر ضد حكومت مشروع على‏عليه السلام دست به اقدام مسلحانه زدند.

دشمنى عايشه، طلحه و زبير با خليفه‏ى سوم، عثمان‏
عايشه از نخستين كسانى بود كه زبان به طعنِ عثمان گشود. او بر ضد عثمان، چنين گفت: «اقتلوا نعثلاً فقد كفر» كه بسيار معروف است.2 طلحه نيز در پاسخ به درخواست كمك از جانب عثمان، گفت: «لا واللَّه حتى‏ تعطي بنو اميه الحق من أنفسها»3 بعضى از مورّخان نيز نام زبير را در رديف كسانى ذكر كرده‏اند كه در شورش بر ضد عثمان نقش داشتند.4 مروان بن حكم، در نخستين اقدام جنگى در پيكار جمل تيرى به سوى طلحه رها كرد و گفت: «لا أَطْلُبُ بثارى بَعْدَ اليومِ».5 سعيد بن عاص نيز به مروان گفته بود: «اگر به دنبال قاتلان عثمان هستيد، بايد آنان را در ميان سپاه خود جست‏وجو كنيد».6 در چنين شرايطى چه چيز موجب شد تا بنى‏اميه اصحاب جمل را يارى دهند؟ چرا مروان بن حكم و ساير بنى‏اميه به جاى شام، سر از مكه درآوردند؟ و يا چرا يعلى بن منيه، والى عثمان در يمن، اموال بيت‏المال را در اختيار اصحاب جمل نهاد؟ به نظر نگارنده، پاسخ پرسش‏هاى ياد شده در اقدامات معاوية بن أبى سفيان در قبل و پس از مرگ عثمان نهفته است.

نقش معاوية بن أبى سفيان
معاوية بن أبى سفيان از زمان خليفه‏ى دوم تا زمان وقوع قتل عثمان تقريباً مدت هفده سال در شام بدون مزاحمت هيچ رقيبى حكم‏فرمايى داشت. او پيوسته تلاش مى‏كرد تا اهالى شام با عراق و حجاز ارتباط اندكى داشته باشند.7 او مى‏خواست تا مردم شام، اسلام را از منظر او ببينند. معاويه آيات قرآن را مطابق با خواسته‏هاى خويش تفسير و تأويل مى‏كرد.8 و در صدد بود تا سيادت بنى‏اميّه را إحياء كند، سيادتى كه اسلام آن را زير پا نهاده بود.9 تمايلات درونى او براى كسب قدرت و سلطه بر سرزمين‏هاى اسلامى حتّى در زمان خليفه‏ى دوم، عمر، قابل پيش‏بينى بوده است. ذهبى (د 748 ق) نوشته است: «قال المدائنى: كان عمر اذا نظر إلى معاوية قال هذا كسرى العرب».10

موضعِ معاويه در برابر شورش عمومى بر ضد عثمان‏
عثمان پس از مواجهه با شورش عمومى، از استانداران خويش كه معاويه نيز يكى از آنها بود، درخواست كمك كرد، امّا معاويه در يارى او تعلل ورزيد و پس از درخواست‏هاى پى در پى عثمان، او لشكرى را به فرماندهى يزيد بن أسد با توصيه به عدم ورود به مدينه، گسيل داشت. ابن شَبَّه (د 262 ق) روايات متعددى آورده است كه ثابت مى‏كند، معاويه به سپاه خود دستور داد تا در ذى خُشُب و يا وادى‏القرى‏ اردو بزنند و وارد مدينه نشوند.11 ابو ايوب انصارى در پاسخ نامه‏اى به معاويه نوشت: «و ما نحن و قتل عثمان، إنَّ الذى تربص بعثمان و ثبط يزيد بن أسد و أهل شام فى نصرته لأنَت و إنَّ الذين قتلوه لغير الانصار».12

معاويه با فرستادن چنين سپاهى دو خواسته را دنبال مى‏كرد: نخست آن كه به مردم شام وانمود كند كه به خليفه يارى رسانده و در كمك به او كوتاهى نكرده است؛ دوم از همين راه اخبار حوادث مدينه را در كوتاهترين زمان به دست آورد. او پس از آگاهى از خلافت على‏عليه السلام، بى‏درنگ دست به اقداماتى زد كه مى‏توان آن را زمينه‏ساز پيكار جمل دانست.
اطّلاعات ما از اين اقدامات از شرح نهج البلاغه‏ى ابن أبى الحديد معتزلى (د 656 ق) حاصل شده است. ابن أبى الحديد نيز اين اطلاعات را از الأخبار الموفقيات نوشته‏ى زبير بن بكّار (د 256 ق) نقل كرده است. ابن أبى الحديد درباره‏ى ميزان دشمنى معاويه با على‏عليه السلام نوشته است: «... و أنا أَذكُر فى هذا الموضع خبراً رواه الزبير بن بكّار فى الموفقيات، لِيْعلم مَنْ يقف عليه أنَّ معاوية لم يكن لينجذب إلى طاعة علىٍ‏عليه السلام أبداً ولايعطيه البيعة و أنَّ مضادَّته له و مباينته ايّاه لمضادَّة السواد للبياض لا يجتمعان».13

ذكر دو نكته را لازم مى‏دانم: كتاب الاخبار الموفقيات به همّت دكتر سامى مكى العانى با استفاده از دو نسخه‏ى خطى موجود در بصره و توبينگن منتشر شده است. از آنجا كه نسخه‏هاى موجود تنها بخش اندكى از موفقيات را در بر دارند، مصحح مذكور بخشى به انتهاى كتاب اضافه كرده و آن را الضائع من الموفقيات ناميده است. اخبار اين بخش اغلب از شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد استخراج شده است، اما خبر مذكور در اصل كتاب و در بخش الحاقى وجود ندارد؛14 نكته‏ى دوم اينكه ضامر بن شدقم حسينى، مؤلف كتاب الجمل (درگذشته بعد از 1082ق)، خبر مذكور را آورده است، ولى گويا منبع او شرح ابن أبى الحديد نبوده است، زيرا تفاوت قابل توجهى ميان عبارت‏هاى آنها وجود دارد.15

به هر حال، ابن أبى الحديد به نقل از موفقيات آورده است كه وقتى عثمان در محاصره واقع شد، مروان بن حكم دو نامه به شام و يمن فرستاد. محتواى نامه‏ها اشاره به دشمنى مردم (صحابه) با بنى‏اميّه و درخواست يارى از معاويه و يعلى بن منيه، استانداران شام و يمن بود. او در نامه آورده بود كه عثمان ستون خانه‏ى بنى‏اميّه است و در صورت عدم يارى او، اين خانه فرو خواهد ريخت. از جمله اعتراضاتى كه مروان آن را در عداد شكايات مردم بر ضد عثمان برشمرد، واگذارى شام و يمن به معاويه و يعلى بود. با وجود اين، مروان در اين دو نامه آمادگى خود را براى دفاع از عثمان اعلام كرد.16 هنگامى كه نامه‏ى مروان به معاويه رسيد، دستور داد تا مردم در مسجد جامع جمع شوند. آن گاه همچون كسى كه ستمى به او رسيده است و يارى دهنده‏اى ندارد، خطبه خواند و فريادرس طلبيد. در اثناء خطبه نامه‏اى ديگر از مروان به معاويه رسيد كه خبر قتل عثمان در آن آمده بود. مروان واقعه‏ى قتل عثمان را در نامه شرح داده و در پايان آن نوشته بود: «... مردم خانه‏اش را غارت كردند، هتك حرمت نمودند، او را كشتند و همچون ابرى كه باران خود را بريزد و دور شود از او دور شدند و به سوى على بن أبى‏طالب رفتند، همانند ملخ‏هايى كه مرتع ببينند» و براى تحريك معاويه افزوده بود: «فأخلق ببنى‏اميّة أنْ يكونوا من هذا الأمر بمجرى العيوق إن يثأره ثائر فأن شئت أبا عبدالرحمن أن تكون فَكُنْه»17

معاويه پس از دريافت اين نامه و كسب اطلاعات لازم، اقدامات بعدى و اساسى خويش را آغاز كرد. او به چند نفر نامه نوشت كه عبارت بودند از: طلحة بن عبيداللَّه، زبير بن عوام، سعيد بن عاص، عبداللَّه بن عامر بن كريز، وليد بن عقبه، يعلى بن منيه و مروان بن حكم. او زيركانه نقاط قوّت و ضعف شخصيت مخاطبين خويش را به آنان گوشزد كرد. گاهى همچون رفيقى شفيق و مردى وفادار جلوه كرد و گاهى نيز چون پدرى دلسوز، عتاب آلود با آنان سخن گفت.

نامه به طلحة بن عبيداللَّه
«... اى طلحه! تو از ميان قريش كمترين افراد را به قتل رسانده‏اى - مقصود معاويه اين بود كه طلحه در جنگ‏هاى صدر اسلام عده‏ى كمى از قريش را كشته است - نيكو صورتى و بخشنده وزبانى فصيح دارى، سابقه‏ى تو در اسلام با ديگران برابرى مى‏كند، تو پنجمين نفرى هستى كه به بهشت بشارت يافته است، تو در أحد شركت داشتى، پس بشتاب به سوى آنچه مردم به تو واگذار كرده‏اند نبايد از آنان چشم بپوشى و خداوند نيز از تو نخواهد پذيرفت جز آنكه قيام كنى و به اين امر (خلافت) دست يازى، زمينه‏ى كار تو را هموار كرده‏ام، زبير بر تو فضيلتى ندارد، هر يك پيشى بگيريد، امام خواهيد بود.»18 طلحه اگر اندك انگيزه‏اى براى كسب مقام خلافت داشت، اكنون با اين نامه، شور و اميدى مضاعف در او حاصل شد تا پرچم مخالفت با على‏عليه السلام برافرازد.

نامه به زبير بن عوام
معاويه در نامه به زبير چنين نوشت: «...زبير! تو پسر عمّه‏ى رسول خداصلى الله عليه وآله و از حواريون او و داماد ابوبكر هستى! رزمنده‏اى كه در راه خدا جان خود را در طَبَقِ اخلاص نهادى، تو از بشارت داده شدگان به بهشت هستى، عُمَر تو را يكى از اعضاء شوراى تعيين خليفه قرار داد. بدان كه مردم مانند گوسفندان بى‏چوپان شده‏اند پس بشتاب براى حفظ خون مسلمين و گرد آوردن مردم بر وحدت كلمه و اصلاح ذات البين، مقدمات خلافت تو را آماده كرده‏ام، تو و يا طلحه هر كدام پيشى بگيريد، امام خواهد بود». نامه‏ى دومى نيز به زبير نوشت كه ابن أبى الحديد آن را در جلد اول شرح نهج البلاغه آورده است. بنا بر گزارش ابن أبى الحديد، پس از آن كه على‏عليه السلام براى معاويه نامه نوشت و از او درخواست بيعت كرد، معاويه نامه‏اى به زبير نوشت و آن را به دست مردى از بنى عُميس براى او فرستاد. معاويه در نامه نوشته بود: «... فانّى قَدْ بايعتُ لَكَ أهلَ الشامِ فَأَجابوا و أسْتَوسَقوا كما يَستوسق الجَلَبُ، فدونك الكوفةَ و البصرةَ، لايَسْبِقُكَ إِليها أبنُ أبى طالب، فاَنَّه لا شى‏ءً بَعْدَ هذينِ المصرينِ و قد بايعتُ لطلحةَ بن عبيدِاللَّه مِنْ بَعْدِكَ فأَظْهرا الطلبَ بِدَمِ عثمانَ و أدعوا الناسَ إِلى ذلك».19

از آنجا كه شام تحت سلطه‏ى كامل معاويه بود و حكم او روا و سخن او مطاع، طلحه و زبير با اين سخن معاويه دلشاد شدند و هر يك تلاش كردند تا هر چه زودتر زمينه را براى مخالفت با على‏عليه السلام، فراهم كرده و از آن حضرت جدا شوند. آنان تا قبل از نامه‏ى معاويه، به امارت بصره و كوفه راضى بودند، ولى با دريافت نامه‏ى اغواگرانه به اين باور رسيدند كه راه دست‏يابى به خلافت چندان دشوار نخواهد بود.20 معاويه زيركانه آنان را به رقابت با يكديگر واداشت.

نامه به مروان بن حكم‏
معاويه در نامه به مروان به او دستور داد تا امور را به دقّت زير نظر بگيرد و اذهان عمومى را بر ضد على‏عليه السلام، مشوش نمايد. وى به مروان نوشت: «... و ابحَثْ امورهم بَحْثَ الدَجاجة عن حَبِّ الدُخْنِ عند فِقاسهِا و انغل الحجاز فانِّى مُنْغل الشام».21

نامه به سعيد بن عاص
معاويه به سعيد بن عاص، نيز نامه نوشت و او را به خونخواهى عثمان ترغيب كرد و تلاش‏هاى مروان را نيز به او يادآورى كرد. وى در همين نامه نكته‏ى مهمى را به سعيد بن عاص گوشزد كرد. معاويه در بخشى از نامه نوشته بود: «... فقد أيَّدْتُكم بأسدٍ و تيمٍ».22 منظور او از أَسد و تيم، زبير و طلحه بودند كه به طايفه‏ى اسد و تيم تعلق داشتند. در واقع بنى‏اميه با توصيه‏ى معاويه، حاضر به همداستانى با طلحه و زبير شدند.

نامه به عبداللَّه بن عامر بن كريز 23
معاويه در نامه به عبداللَّه بن عامر، او را به قيام دعوت كرد و سابقه‏ى وى در فتوحات را پيش چشمش آورد. در انتهاى نامه يادآور شد كه قتل عثمان يعنى قتل همه، زيرا همگى (بنى‏اميه و هواداران آن) در جرم او شريك هستند.24 معاويه به صراحت عبداللَّه را به خونخواهى عثمان ترغيب نكرد، زيرا مى‏دانست او انگيزه‏اى براى حمايت از بنى‏اميه ندارد، ولى به او ياد آور شد، كه در گناه عثمان شريك است و براى دفع خطر از جان خود، بايد همراه بنى‏اميه باشد.

نامه به وليد بن عقبه‏
در نامه به وليد بن عقبه، تنها به ذكر اين نكته بسنده كرد كه زندگى سختى در پيش خواهد داشت، عيش او مُنَغَّص مى‏گردد و روزگار شاديش به سر خواهد آمد.25 معاويه مى‏دانست كه وليد، ترسو، تن‏پرور و طالب زندگى بى‏دغدغه است، پس او را به از دست دادن نعمت‏هاى دنيوى بيم داد تا شايد برخيزد و به خونخواهى عثمان قيام كند.

نامه به يعلى بن منيه
در نامه به يعلى، نوشت: «... عثمان ياورى نداشت. از اين‏رو، او را كشتند و بزرگترين عيبى كه بر او نهادند، اين بود كه چرا تو (يعلى) را به حكومت يمن گمارده است. او را كشتند در حالى‏كه بيعتش بر گردن ما بود. پس به خونخواهى او برخيز و به عراق آى!»26 از نكات مهم نامه‏ى معاويه به يعلى، آن بود كه معاويه به او نوشت كه شام، آماده‏ى همكارى است و هيچ مانعى وجود ندارد و به طلحه نامه نوشته است كه (يعلى) را در مكه ملاقات كند تا با هم به خونخواهى عثمان برخيزند.27 اين نامه نشان مى‏دهد كه انتخاب مكه در مرحله‏ى نخست براى ايجاد سازماندهى و زمينه‏سازى اقدامات بعدى بوده است. معاويه در همين نامه از يعلى خواست تا اموال بيت‏المال يمن را به همراه بياورد. در انتهاى نامه نيز بار ديگر با نوشتن ابياتى نقش يعلى را در قتل عثمان، ياد آورد شد.28
فقال كُفُّوا فانِّى مُعْتِب لكم
وصارف عنكم يعلى و مروانا
فكَذَّبوا ذاك منه ثم ساوره
من حاض لبته ظلماً و عدواناً

معاويه زيركانه اتهام مروان را به او و يعلى بازگرداند. در حالى كه مروان، معاويه را سبب قتل عثمان خوانده بود.

بازتاب نامه‏نگارى‏هاى معاويه‏
معاويه با نوشتن نامه‏هاى فوق، زمينه را براى اقدام مخالفان على‏عليه السلام، فراهم ساخت. مروان در پاسخ به معاويه، نوشت: «... شَتَّتَ بَيْنَهم مَقولى على غَيرِ مُجابَهة، حَسْبَ ما تَقَدَّم مَنْ أَمْرِكَ».29 هم‏چنين اعلام كرد كه آماده هرگونه فرمانبردارى از اوست و هر چه بگويد انجام خواهد داد.
عبداللَّه بن عامر نيز در پاسخ به معاويه، نوشت: «... عثمان همانند مرغى بود كه ما را زير بال و پر خويش نگاه مى‏داشت، وقتى كشته شد پراكنده شديم، نمى‏دانستم چه كنم؟ راحت‏طلبى اختيار كردم تا آن كه تو براى من نامه نوشتى و از خواب غفلت بيدار كردى! راه در كنار من بود، ولى حيران بودم اكنون ده يك از مردم بر ضد تو و باقى آنان پشتيبان تو هستند! تو با شلاق ملامت بر سوداى دلم نواختى و مرا بيدار كردى، چه خوب آموزگارى هستى! همانا بعد از عثمان، اميد ما به توست، منتظر دستور تو هستم».30
وليد بن عقبه نيز در پاسخ به معاويه، آمادگى خود را براى خونخواهى عثمان به رهبرى معاويه اعلام كرد. يعلى بن منيه نيز اعلام آمادگى كرد و ياد آور شد كه اموال تحت اختيار خود را براى دستگيرى قاتلان عثمان و يا جنگ با آنان مصرف خواهد كرد.
امّا در اين ميان، تنها سعيد بن عاص پاسخى متفاوت داد. او معاويه و بنى‏اميه را به دورانديشى، خويشتن‏دارى و پرهيز از شتاب دعوت كرد. او مروان را فتنه‏گر ناميد و تخطئه كرد.31

ميعاد در مكه‏
يعلى بن منيه وارد مكه شد و اموال بيت‏المال يمن را در اختيار طلحه و زبير و عايشه قرار داد. ششصد هزار درهم، مقدارى سلاح و تعدادى اسب به همراه شترى سرخ مو به نام عسكر كه به قيمت دويست دينار از يمن خريدارى شده بود از جمله اموالى بود كه يعلى بن منيه از يمن آورده بود.32 از آنجا كه معاويه در نامه به طلحه و زبير نوشته بود كه شام، آماده‏ى بيعت است، آن دو تلاش كردند تا به سوى شام بروند و خلافت نقد را به چنگ آورند، ولى غافل از اينكه معاويه به عبداللَّه بن عامر بن كريز و يعلى بن منيه دستور داده بود تا از آمدن به شام برحذر باشند و بصره و كوفه را دريابند. عبداللَّه و يعلى‏ بر اساس دستور معاويه، اصحاب جمل را از رفتن به سوى شام منصرف ساختند و بصره را نقطه‏ى آغاز مبارزه اعلام كردند. ابن كثير اشاره كرده است كه هنگام بحث بر سر انتخاب مقصد، عدّه‏اى شام را پيشنهاد كردند، ولى عدّه‏اى گفتند كه معاويه شام را كفايت مى‏كند.33

تحليل وقايع
معاويه در راستاى اجراى سياست‏هاى خود لازم ديد كه زبير را نامزد خلافت معرفى كند؛ از اين‏رو، در شام اعلام كرد كه زبير به شام مى‏آيد تا مردم با او بيعت كنند، ولى در نهان از آمدن اصحاب جمل به شام به شدّت جلوگيرى كرد.34 گرچه معاويه نيّت واقعى خود را كه همان رسيدن به خلافت بود، پنهان مى‏كرد و اقدامات خود را با برچسب خونخواهى خليفه‏ى مقتول عرضه مى‏داشت، ولى على‏عليه السلام با پى بردن به هدف واقعى او چنين فرمود: «.. انّه مِن الطَّلقاء الّذين لا تَحِّل لَهُم الخلافة».35

بررسى حوادث جنگ جمل نشان مى‏دهد كه طلحه و زبير بازيچه‏ى معاويه شدند. آن دو گرچه از على‏عليه السلام ناخشنود بودند، ولى به اندازه‏اى نبود كه بر ضد او سر به شورش بردارند. نامه‏هاى معاويه و دسيسه‏هاى مروان و نيز مخالفت و حسد عايشه نسبت به على‏عليه السلام، همه چيز را براى رويارويى اصحاب جمل با سپاه على‏عليه السلام فراهم كرد. تدبير بسيار زيركانه‏ى معاويه نيز بنى‏اميه را در كنار طلحه و زبير قرار داد. استقامت معاويه در فريبكارى و به دام انداختن ديگران، كلام على‏عليه السلام درباره‏ى معاويه را به ياد مى‏آورد كه فرمودند: «إنَّ معاوية يأتى الانسانَ مِنْ بين يديه و مِنْ خَلْفِه و مِنْ عَنْ يَمينه و مِنْ عَنْ شِماله...»36

نتيجه
مورّخان به سؤال مهمى كه در ابتداى اين بحث آمد توجه نكرده‏اند؛ از همين رو پاسخى نيز براى آن نيافته‏اند. كسانى چون: دينورى (د: 262 ق)، ابن قتيبه(د: 282)، طبرى (د: 310)، ابن اثير(د: 630 ق)، ابن كثير(د: 774 ق) و ابن خلدون (د: 808 ق) به اين نكته توجه نكرده‏اند كه چرا بنى‏اميه با طلحه و زبير و عايشه در يك صف قرار گرفتند؟ در حالى‏كه عايشه درباره‏ى عثمان گفته بود: «اقتلوا نَعْثَلاً فَقْد كَفَر» و يا طلحه در پاسخ به استمداد عثمان، گفته بود: «لا واللَّه حتى تعطى بنوأميه الحق من أنفسها». افزون بر اين مروان نيز پس از هدف قرار دادن طلحه، گفته بود: «لا أطلب بثأرى بعد اليوم». اكنون با اطلاع از اقدامات معاويه، روشن است كه علت پيوستن بنى‏اميه به اصحاب جمل چه بوده است.

معاويه مى‏دانست كه در صورت وقوع جنگ ميان طلحه و زبير از يك سو و على‏عليه السلام از سوى ديگر، نتيجه هر چه باشد به نفع او خواهد بود، زيرا شكست هر يك از طرفين به معناى از بين رفتن بخشى از موانع خلافت معاويه بود. وانگهى معاويه مى‏دانست كه على‏عليه السلام او را نخواهد پذيرفت و كارشان حتماً به جنگ خواهد كشيد؛ پس به راه انداختن جنگى ناخواسته فرا روى على‏عليه السلام، زمان رويارويى او را با على‏عليه السلام به تعويق مى‏افكند و فرصتى نيز به دست مى‏آورد تا تجهيز سپاه نمايد. ثمره‏ى ديگر اين جنگ ناخواسته تحليل قواى سپاه على‏عليه السلام بود كه براى معاويه بسيار مطلوب بود.

جدول زمانى حوادث‏
هجده ذيحجه سال 35 هجرى: بر اساس قول مشهور، عثمان در اين روز كه احتمالاً جمعه بوده، كشته شد.
23 ذيحجه سال 35 هجرى: على‏عليه السلام به خواست مردم تن داد و خلافت را پذيرفت.
ربيع‏الاول سال 36 هجرى: رسيدن نامه‏ى سر به مهر معاويه به مدينه، نامه‏اى كه در آن چيزى نوشته نشده بود و نشان از عدم تمكين معاويه در برابر خلافت على‏عليه السلام داشت.
ربيع‏الثانى سال 36 هجرى: طلحه و زبير از مدينه به سوى مكه گريختند.
جمادى الاولى سال 36 هجرى: پيكار جمل روى داد.
از قتل عثمان تا وقوع جنگ جمل، پنج ماه طول كشيد و معاويه توانست در عرض اين چند ماه، مقدمات اين جنگ را ساماندهى كند.


پي نوشت ها:
1. دانش آموخته حوزه علميه قم و دانشجوى مقطع دكتراى تاريخ و تمدن اسلامى.
2. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 477. ترجمه: «نعثل را بكُشيد كه كافر شده است».
3. ابوزيد عمربن بن شَبَّة، تاريخ المدينة المنورة، ج 4، ص 1287؛ طبرى آورده است كه عثمان هنگام محاصره گفته بود: «اللّهم أكفنى طلحة بن عبيداللَّه فأنَّه حَمَل علىَّ هولاء و ألَبَّهم» ج 2، ص 668. ترجمه: «خدايا! مرا از شرّ طلحة بن عبيدالله كفايت كن! همانا او آنان را بر ضدّ من شورانده و تحريك كرده است».
4. نعيم بن حماد، مروزى، الفتن، ص 28.
5. محمد ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 223؛ خليفة بن خياط، تاريخ خليفه بن خياط، ص 135؛ عبداللَّه بن محمد الكوفى، ابن ابى شيبه، المصَّنف، ج 7، ص‏256.
6. طبرى، همان، ص 9، لقى سعيد بن العاص مروان بن الحكم و أصحابه بذات عِرق، فقال: أين تذهبون و ثاركم على أعجاز الابل، اقتلوهم ثم ارجعوا إلى منازلكم.
7. معاويه حضور كسانى چون: ابوذر غفارى و عبداللَّه بن عمرو را در شام بر نمى‏تابيد و از افشاگرى آنان بيمناك بود. ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الكبير، ج 19، ص 374؛ ابن سعد، همان، ج 4، ص‏229.
8. سليم بن قيس هلالى، كتاب سليم بن قيس، ص 315.
9. معاويه در مواضع متعدد از زندگى سياسى خويش، سيادت پدر خود را يادآورى كرده است. نك: طبرى، همان، ج 2، ص 637.
10. شمس الدين محمد بن احمد ذهبى، سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 134. ترجمه: «مدائنى گفت: عمر هرگاه به معاويه نظر مى‏كرد مى‏گفت اين (مرد) كسراى عرب است»، كنايه از اينكه معاويه پادشاه عرب است همانگونه كه كسرى پادشاه ايرانيان است.
11. ابن شَبَّه، همان، ص 1289.
12. نصربن مزاحم منقرى، وقعه صفين، ص 368. ترجمه: ما كجا و كشتن عثمان كجا؟!، كسى كه منتظر وقوع پيشامد براى عثمان بود و يزيد بن أسد و مردم شام را از يارى رساندن به او بازداشت، همانا اى معاويه! تو بودى و كسانى كه او را كشتند غير از انصار بودند.
13. عّزالدين بن هبة اللَّه ابن أبى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 233، ترجمه: و من در اينجا خبرى را ذكر مى‏كنم كه زبير بن بكّار آن را در موفقيات آورده است، (ذكر مى‏كنم) تا خوانندگان بدانند معاويه هرگز حاضر به پيروى از على‏عليه السلام نبود و با او بيعت نمى‏كرد و ضديت او با على‏عليه السلام، مانند تضاد ميان سياه و سفيد بود كه هرگز جمع نمى‏شوند. لازم به ذكر است كه زبير بن بكّار، كتاب خود را به نام الموفّق باللَّه عباسى(د: 278 ق) ، الاخبار الموفقيات خوانده است: الموفق باللَّه، وليعهد معتمد عباسى بود، ولى يكسال و اندى قبل از مرگ معتمد از دنيا رفت.
14. صفحات، ص 583 - 635 از چاپى كه مورد استفاده نگارنده قرار گرفت به بخشى الضائع من الموفقيات موسوم است كه نامه‏هاى معاويه در آن يافت نمى‏شود.
15. خوانندگان محترم مى‏توانند فى‏المثل ص 83 و 85 از كتاب الجمل را با ص 242 و 243 جلد دهم شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد مقايسه كنند.
16. ابن أبى الحديد، همان، ص 234.
17. همان، ص 5 - 234، ترجمه: اگر كسى به خونخواهى عثمان قيام نكند، پس شايسته است كه بنى‏اميه از خلافت فاصله گيرند، فاصله‏اى به دورى ستاره عيوق، اى معاويه! اگر قصد خونخواهى عثمان دارى پس قيام كن.»
18. همان، ص 6 - 235.
19. همان، ج 1، ص 231، ترجمه: «... همانا از مردم شام براى تو بيعت ستاندم، آنان دعوت مرا پذيرفتند و گروه گروه جمع شدند، پس كوفه و بصره را درياب، مبادا پسر ابوطالب‏عليه السلام بر تو پيشى گيرد، چرا كه مهمتر از اين دو شهر وجود ندارد، پس از تو براى طلحه بيعت گرفتم، خونخواهى عثمان را آشكار كنيد و مردم را به سوى آن بخوانيد».
20. ابن أبى الحديد، همان، ج 1، ص 231. نوشته است كه وقتى طلحه و زبير نامه‏هاى معاويه را دريافت كردند، بسيار شادمان شدند و از آن پس در مخالفت با على‏عليه السلام، مصمّم شدند.
21. همان، ج 10، ص 236، ترجمه: «... در كارشان جست‏وجو كن همان‏گونه كه مرغ به دنبال دانه به جست‏وجو مى‏پردازد و حجاز را آشفته كن كه همانا من شام را برآشفته مى‏سازم».
22. همان، ص 237، نسب طلحه بن عبيداللَّه: أبو محمد طلحه بن عبيداللَّه بن عثمان بن عمروبن كعب بن سعد بن تيم بن مرة، نسب زبير: ابوعبداللَّه زبير بن عوام بن خويلد بن أسد بن عبدالعزّى‏ بن قصّى.
23. والى بصره و فاتح بخش‏هاى مهمى از خراسان در زمان عثمان بود. شريف رضى (د: 406 ق) در كتاب خصائص الائمه به نقل از امام باقرعليه السلام آورده است كه عبداللَّه بن عامر بن كريز به مدينه آمد و طلحه و زبير را تشويق به بيعت شكنى كرد. اين امر نشان مى‏دهد كه معاويه تنها با نامه به طلحه و زبير اكتفاء نكرد بلكه ديگران را نيز مأموريت داد تا آنها را براى نكث عهد ترغيب كنند، شريف رضى، 61.
24. ابن ابى الحديد، همان، ص 238.
25. همان، ص 239.
26. همان، ص 240.
27. همانجا.
28. همانجا، ترجمه: «... پس گفت دست نگه داريد همانا من براى شما خشم گرفته‏ام و يعلى و مروان را از شما دور خواهم كرد، پس اين سخن او را دروغ شمردند، آن گاه كسانى كه چيزى جز ظلم و دشمنى در سر نداشتند با او ستيز كردند.
29. همان، ص 241، ترجمه: «... همان‏گونه كه دستور دادى با سخنانم غيرمستقيم ميانشان تفرقه افكندم».
30. همان، ص 242.
31. همان، ص 244.
32. ابوالحسن على بن حسين مسعودى، مُروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص‏357؛ عزّالدين ابى الحسن ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 207.
33. ابوالفداء اسماعيل، ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7، ص 258.
34. ذهبى، همان، ص 13613.
35. مسعودى، همان، ص 37212. ترجمه: «... همانا معاوية از آزادشدگانى است كه خلافت بر آنان روا نيست».
36. فضل، ابن شاذان، الإيضاح، ص 546؛ ابوالقاسم على بن حسن ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 19، ص 176. ترجمه: «معاوية از روبه‏رو، از پشت سر، از جانب راست و از جانب چپ انسان را احاطه مى‏كند»، همانگونه كه شيطان اين گونه است.

منابع:
- إبن أبى الحديد، عزّ الدين بن هبة اللَّه، شرح نهج البلاغه، (دار احياء الكتب العربيه، 1378ق).
- إبن أبى شيبة، عبداللَّه بن محمّد الكوفى، المصَّنف، (بيروت، دارالفكر، 1409 ق).
- إبن أثير، عزّالدين أبى الحسن، الكامل فى التاريخ، (بيروت، دار صادر، 1399 ق).
- إبن أثير، أبوالسعادات مبارك بن محمد، النهاية فى غريب الحديث، تحقيق طاهر أحمد الزاوى، محمود محمد الطناحى (قم، اسماعيليان، 1364ش).
- إبن بكّار، زبير، الاخبار الموفقيات، تحقيق سامى مكى العانى، (قم، منشورات الشريف الرضى، 1416 ق).
- إبن خياط، خليفة، تاريخ خليفة بن خياط، تحقيق سهيل زكّار، (بيروت، دار الكفر، 1414ق).
- إبن سعد، محمّد، الطبقات الكبرى، (بيروت، دار صادر، بى‏تا).
- إبن شاذان، فضل، الإيضاح، تحقيق سيد جلال الدين حسينى ارموى، (تهران، 1350).
- إبن شَبَّة، ابو زيد عمر بن شبّة، تاريخ المدينة المنورة، تحقيق فهيم محمد شلتوت، (قم، دارالفكر، 1410 ق).
- إبن شدقم حسينى، ضامر، وقعة الجمل، تحقيق سيد تحسين آل شبيب موسوى (قم، 1420ق).
- إبن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى (بيروت، دارالفكر، 1415ق).
- إبن قيس هلالى، سليم، كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر انصارى، (قم، بى‏نا، 1420ق).
- ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل، البداية و النهاية، تحقيق على شيرى، (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق).
- ذهبى، شمس الدين محمد بن أحمد، سير أعلام النبلاء، تحقيق گروهى از محققان، (بيروت، مؤسسه الرسالة، 1413 ق).
- شريف رضى، أبوالحسن محمد بن حسين، خصائص الأئمة، تحقيق محمد هادى امينى، (مشهد، آستان قدس، 1406 ق).
- طبرانى، ابوالقاسم سليمان بن أحمد، المعجم الكبير، تحقيق حمدي عبدالمجيد السفلى، (بيروت، دار احياء التراث العربى، چاپ دوم).
- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق گروهى از علماء، (بيروت، موسسة الأعلمى، بى تا).
- مروزى، نعيم بن حماد، كتاب الفتن، تحقيق سهيل زكار، (بيروت، دارالفكر، 1414ق).
- مسعودى، ابوالحسن على بن حسين، مُروج الذهب و معادن الجوهر، (بيروت، دار الأندلس، 1385ق).
- منقرى، نصر بن مزاحم، وقعه صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، (مؤسسة العربيه، 1382ق).


منبع: فصلنامه تاريخ اسلام ـ شماره 20 ـ  زمستان 83