در جنگ جمل بنىاميّه در كنار ام المؤمنين عايشه، طلحة بن
عبيداللَّه و زبير بن عوام رو در روى سپاه خليفهى وقت، علىعليه السلام
ايستادند. گرچه در منابع تاريخى و روايى تصريح شده است كه عايشه، طلحه و زبير
در شورش بر ضد عثمان نقش مهمى ايفاء كردند، ولى كمتر كسى درصدد برآمده است تا
نحوهى پيوستن بنىاميّه به اصحاب جمل را بررسى نمايد. اين پژوهش بر آن است كه
چگونگى در كنار هم قرار گرفتن بنىاميّه و اصحاب جمل را تبيين كند.
جنگ جمل نخستين پيكار بزرگى بود كه ميان دو گروه از
مسلمانان روى داد. اين جنگ در آغاز خلافت حضرت علىعليه السلام در گرفت. اكثريت
قريب به اتفاق مورّخان علّت برپايى جنگ ياد شده را مخالفت طلحه و زبير با
علىعليه السلام، به بهانهى خونخواهى عثمان ذكر كردهاند. با آن كه دشمنى
طلحه، زبير و عايشه با عثمان و تلاش آنان در برافروختن آتش فتنه بر ضد او امرى
آشكار بود، ولى بنىاميّه به آسانى با آنان همآوا شدند و بر ضد حكومت مشروع
علىعليه السلام دست به اقدام مسلحانه زدند.
دشمنى عايشه، طلحه و
زبير با خليفهى سوم، عثمان
عايشه از نخستين كسانى بود كه زبان به طعنِ عثمان گشود. او بر ضد عثمان، چنين
گفت: «اقتلوا نعثلاً فقد كفر» كه بسيار معروف است.2 طلحه نيز در پاسخ به
درخواست كمك از جانب عثمان، گفت: «لا واللَّه حتى تعطي بنو اميه الحق من
أنفسها»3 بعضى از مورّخان نيز نام زبير را در رديف كسانى ذكر كردهاند كه در
شورش بر ضد عثمان نقش داشتند.4 مروان بن حكم، در نخستين اقدام جنگى در پيكار
جمل تيرى به سوى طلحه رها كرد و گفت: «لا أَطْلُبُ بثارى بَعْدَ اليومِ».5 سعيد
بن عاص نيز به مروان گفته بود: «اگر به دنبال قاتلان عثمان هستيد، بايد آنان را
در ميان سپاه خود جستوجو كنيد».6 در چنين شرايطى چه چيز موجب شد تا بنىاميه
اصحاب جمل را يارى دهند؟ چرا مروان بن حكم و ساير بنىاميه به جاى شام، سر از
مكه درآوردند؟ و يا چرا يعلى بن منيه، والى عثمان در يمن، اموال بيتالمال را
در اختيار اصحاب جمل نهاد؟ به نظر نگارنده، پاسخ پرسشهاى ياد شده در اقدامات
معاوية بن أبى سفيان در قبل و پس از مرگ عثمان نهفته است.
نقش معاوية بن أبى
سفيان
معاوية بن أبى سفيان از زمان خليفهى دوم تا زمان وقوع قتل عثمان تقريباً مدت
هفده سال در شام بدون مزاحمت هيچ رقيبى حكمفرمايى داشت. او پيوسته تلاش مىكرد
تا اهالى شام با عراق و حجاز ارتباط اندكى داشته باشند.7 او مىخواست تا مردم
شام، اسلام را از منظر او ببينند. معاويه آيات قرآن را مطابق با خواستههاى
خويش تفسير و تأويل مىكرد.8 و در صدد بود تا سيادت بنىاميّه را إحياء كند،
سيادتى كه اسلام آن را زير پا نهاده بود.9 تمايلات درونى او براى كسب قدرت و
سلطه بر سرزمينهاى اسلامى حتّى در زمان خليفهى دوم، عمر، قابل پيشبينى بوده
است. ذهبى (د 748 ق) نوشته است: «قال المدائنى: كان عمر اذا نظر إلى معاوية قال
هذا كسرى العرب».10
موضعِ معاويه در برابر
شورش عمومى بر ضد عثمان
عثمان پس از مواجهه با شورش عمومى، از استانداران خويش كه معاويه نيز يكى از
آنها بود، درخواست كمك كرد، امّا معاويه در يارى او تعلل ورزيد و پس از
درخواستهاى پى در پى عثمان، او لشكرى را به فرماندهى يزيد بن أسد با توصيه به
عدم ورود به مدينه، گسيل داشت. ابن شَبَّه (د 262 ق) روايات متعددى آورده است
كه ثابت مىكند، معاويه به سپاه خود دستور داد تا در ذى خُشُب و يا وادىالقرى
اردو بزنند و وارد مدينه نشوند.11 ابو ايوب انصارى در پاسخ نامهاى به معاويه
نوشت: «و ما نحن و قتل عثمان، إنَّ الذى تربص بعثمان و ثبط يزيد بن أسد و أهل
شام فى نصرته لأنَت و إنَّ الذين قتلوه لغير الانصار».12
معاويه با فرستادن چنين سپاهى دو خواسته را دنبال
مىكرد: نخست آن كه به مردم شام وانمود كند كه به خليفه يارى رسانده و در كمك
به او كوتاهى نكرده است؛ دوم از همين راه اخبار حوادث مدينه را در كوتاهترين
زمان به دست آورد. او پس از آگاهى از خلافت علىعليه السلام، بىدرنگ دست به
اقداماتى زد كه مىتوان آن را زمينهساز پيكار جمل دانست.
اطّلاعات ما از اين اقدامات از شرح نهج البلاغهى ابن أبى الحديد معتزلى (د 656
ق) حاصل شده است. ابن أبى الحديد نيز اين اطلاعات را از الأخبار الموفقيات
نوشتهى زبير بن بكّار (د 256 ق) نقل كرده است. ابن أبى الحديد دربارهى ميزان
دشمنى معاويه با علىعليه السلام نوشته است: «... و أنا أَذكُر فى هذا الموضع
خبراً رواه الزبير بن بكّار فى الموفقيات، لِيْعلم مَنْ يقف عليه أنَّ معاوية
لم يكن لينجذب إلى طاعة علىٍعليه السلام أبداً ولايعطيه البيعة و أنَّ
مضادَّته له و مباينته ايّاه لمضادَّة السواد للبياض لا يجتمعان».13
ذكر دو نكته را لازم مىدانم: كتاب الاخبار الموفقيات
به همّت دكتر سامى مكى العانى با استفاده از دو نسخهى خطى موجود در بصره و
توبينگن منتشر شده است. از آنجا كه نسخههاى موجود تنها بخش اندكى از موفقيات
را در بر دارند، مصحح مذكور بخشى به انتهاى كتاب اضافه كرده و آن را الضائع من
الموفقيات ناميده است. اخبار اين بخش اغلب از شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد
استخراج شده است، اما خبر مذكور در اصل كتاب و در بخش الحاقى وجود ندارد؛14
نكتهى دوم اينكه ضامر بن شدقم حسينى، مؤلف كتاب الجمل (درگذشته بعد از 1082ق)،
خبر مذكور را آورده است، ولى گويا منبع او شرح ابن أبى الحديد نبوده است، زيرا
تفاوت قابل توجهى ميان عبارتهاى آنها وجود دارد.15
به هر حال، ابن أبى الحديد به نقل از موفقيات آورده است
كه وقتى عثمان در محاصره واقع شد، مروان بن حكم دو نامه به شام و يمن فرستاد.
محتواى نامهها اشاره به دشمنى مردم (صحابه) با بنىاميّه و درخواست يارى از
معاويه و يعلى بن منيه، استانداران شام و يمن بود. او در نامه آورده بود كه
عثمان ستون خانهى بنىاميّه است و در صورت عدم يارى او، اين خانه فرو خواهد
ريخت. از جمله اعتراضاتى كه مروان آن را در عداد شكايات مردم بر ضد عثمان
برشمرد، واگذارى شام و يمن به معاويه و يعلى بود. با وجود اين، مروان در اين دو
نامه آمادگى خود را براى دفاع از عثمان اعلام كرد.16 هنگامى كه نامهى مروان به
معاويه رسيد، دستور داد تا مردم در مسجد جامع جمع شوند. آن گاه همچون كسى كه
ستمى به او رسيده است و يارى دهندهاى ندارد، خطبه خواند و فريادرس طلبيد. در
اثناء خطبه نامهاى ديگر از مروان به معاويه رسيد كه خبر قتل عثمان در آن آمده
بود. مروان واقعهى قتل عثمان را در نامه شرح داده و در پايان آن نوشته بود:
«... مردم خانهاش را غارت كردند، هتك حرمت نمودند، او را كشتند و همچون ابرى
كه باران خود را بريزد و دور شود از او دور شدند و به سوى على بن أبىطالب
رفتند، همانند ملخهايى كه مرتع ببينند» و براى تحريك معاويه افزوده بود:
«فأخلق ببنىاميّة أنْ يكونوا من هذا الأمر بمجرى العيوق إن يثأره ثائر فأن شئت
أبا عبدالرحمن أن تكون فَكُنْه»17
معاويه پس از دريافت اين نامه و كسب اطلاعات لازم،
اقدامات بعدى و اساسى خويش را آغاز كرد. او به چند نفر نامه نوشت كه عبارت
بودند از: طلحة بن عبيداللَّه، زبير بن عوام، سعيد بن عاص، عبداللَّه بن عامر
بن كريز، وليد بن عقبه، يعلى بن منيه و مروان بن حكم. او زيركانه نقاط قوّت و
ضعف شخصيت مخاطبين خويش را به آنان گوشزد كرد. گاهى همچون رفيقى شفيق و مردى
وفادار جلوه كرد و گاهى نيز چون پدرى دلسوز، عتاب آلود با آنان سخن گفت.
نامه به طلحة بن
عبيداللَّه
«... اى طلحه! تو از ميان قريش كمترين افراد را به قتل رساندهاى - مقصود
معاويه اين بود كه طلحه در جنگهاى صدر اسلام عدهى كمى از قريش را كشته است -
نيكو صورتى و بخشنده وزبانى فصيح دارى، سابقهى تو در اسلام با ديگران برابرى
مىكند، تو پنجمين نفرى هستى كه به بهشت بشارت يافته است، تو در أحد شركت
داشتى، پس بشتاب به سوى آنچه مردم به تو واگذار كردهاند نبايد از آنان چشم
بپوشى و خداوند نيز از تو نخواهد پذيرفت جز آنكه قيام كنى و به اين امر (خلافت)
دست يازى، زمينهى كار تو را هموار كردهام، زبير بر تو فضيلتى ندارد، هر يك
پيشى بگيريد، امام خواهيد بود.»18 طلحه اگر اندك انگيزهاى براى كسب مقام خلافت
داشت، اكنون با اين نامه، شور و اميدى مضاعف در او حاصل شد تا پرچم مخالفت با
علىعليه السلام برافرازد.
نامه به زبير بن عوام
معاويه در نامه به زبير چنين نوشت: «...زبير! تو پسر عمّهى رسول خداصلى الله
عليه وآله و از حواريون او و داماد ابوبكر هستى! رزمندهاى كه در راه خدا جان
خود را در طَبَقِ اخلاص نهادى، تو از بشارت داده شدگان به بهشت هستى، عُمَر تو
را يكى از اعضاء شوراى تعيين خليفه قرار داد. بدان كه مردم مانند گوسفندان
بىچوپان شدهاند پس بشتاب براى حفظ خون مسلمين و گرد آوردن مردم بر وحدت كلمه
و اصلاح ذات البين، مقدمات خلافت تو را آماده كردهام، تو و يا طلحه هر كدام
پيشى بگيريد، امام خواهد بود». نامهى دومى نيز به زبير نوشت كه ابن أبى الحديد
آن را در جلد اول شرح نهج البلاغه آورده است. بنا بر گزارش ابن أبى الحديد، پس
از آن كه علىعليه السلام براى معاويه نامه نوشت و از او درخواست بيعت كرد،
معاويه نامهاى به زبير نوشت و آن را به دست مردى از بنى عُميس براى او فرستاد.
معاويه در نامه نوشته بود: «... فانّى قَدْ بايعتُ لَكَ أهلَ الشامِ فَأَجابوا
و أسْتَوسَقوا كما يَستوسق الجَلَبُ، فدونك الكوفةَ و البصرةَ، لايَسْبِقُكَ
إِليها أبنُ أبى طالب، فاَنَّه لا شىءً بَعْدَ هذينِ المصرينِ و قد بايعتُ
لطلحةَ بن عبيدِاللَّه مِنْ بَعْدِكَ فأَظْهرا الطلبَ بِدَمِ عثمانَ و أدعوا
الناسَ إِلى ذلك».19
از آنجا كه شام تحت سلطهى كامل معاويه بود و حكم او
روا و سخن او مطاع، طلحه و زبير با اين سخن معاويه دلشاد شدند و هر يك تلاش
كردند تا هر چه زودتر زمينه را براى مخالفت با علىعليه السلام، فراهم كرده و
از آن حضرت جدا شوند. آنان تا قبل از نامهى معاويه، به امارت بصره و كوفه راضى
بودند، ولى با دريافت نامهى اغواگرانه به اين باور رسيدند كه راه دستيابى به
خلافت چندان دشوار نخواهد بود.20 معاويه زيركانه آنان را به رقابت با يكديگر
واداشت.
نامه به مروان بن حكم
معاويه در نامه به مروان به او دستور داد تا امور را به دقّت زير نظر بگيرد و
اذهان عمومى را بر ضد علىعليه السلام، مشوش نمايد. وى به مروان نوشت: «... و
ابحَثْ امورهم بَحْثَ الدَجاجة عن حَبِّ الدُخْنِ عند فِقاسهِا و انغل الحجاز
فانِّى مُنْغل الشام».21
نامه به سعيد بن عاص
معاويه به سعيد بن عاص، نيز نامه نوشت و او را به خونخواهى عثمان ترغيب كرد و
تلاشهاى مروان را نيز به او يادآورى كرد. وى در همين نامه نكتهى مهمى را به
سعيد بن عاص گوشزد كرد. معاويه در بخشى از نامه نوشته بود: «... فقد أيَّدْتُكم
بأسدٍ و تيمٍ».22 منظور او از أَسد و تيم، زبير و طلحه بودند كه به طايفهى اسد
و تيم تعلق داشتند. در واقع بنىاميه با توصيهى معاويه، حاضر به همداستانى با
طلحه و زبير شدند.
نامه به عبداللَّه بن
عامر بن كريز 23
معاويه در نامه به عبداللَّه بن عامر، او را به قيام دعوت كرد و سابقهى وى در
فتوحات را پيش چشمش آورد. در انتهاى نامه يادآور شد كه قتل عثمان يعنى قتل همه،
زيرا همگى (بنىاميه و هواداران آن) در جرم او شريك هستند.24 معاويه به صراحت
عبداللَّه را به خونخواهى عثمان ترغيب نكرد، زيرا مىدانست او انگيزهاى براى
حمايت از بنىاميه ندارد، ولى به او ياد آور شد، كه در گناه عثمان شريك است و
براى دفع خطر از جان خود، بايد همراه بنىاميه باشد.
نامه به وليد بن عقبه
در نامه به وليد بن عقبه، تنها به ذكر اين نكته بسنده كرد كه زندگى سختى در پيش
خواهد داشت، عيش او مُنَغَّص مىگردد و روزگار شاديش به سر خواهد آمد.25 معاويه
مىدانست كه وليد، ترسو، تنپرور و طالب زندگى بىدغدغه است، پس او را به از
دست دادن نعمتهاى دنيوى بيم داد تا شايد برخيزد و به خونخواهى عثمان قيام كند.
نامه به يعلى بن منيه
در نامه به يعلى، نوشت: «... عثمان ياورى نداشت. از اينرو، او را كشتند و
بزرگترين عيبى كه بر او نهادند، اين بود كه چرا تو (يعلى) را به حكومت يمن
گمارده است. او را كشتند در حالىكه بيعتش بر گردن ما بود. پس به خونخواهى او
برخيز و به عراق آى!»26 از نكات مهم نامهى معاويه به يعلى، آن بود كه معاويه
به او نوشت كه شام، آمادهى همكارى است و هيچ مانعى وجود ندارد و به طلحه نامه
نوشته است كه (يعلى) را در مكه ملاقات كند تا با هم به خونخواهى عثمان
برخيزند.27 اين نامه نشان مىدهد كه انتخاب مكه در مرحلهى نخست براى ايجاد
سازماندهى و زمينهسازى اقدامات بعدى بوده است. معاويه در همين نامه از يعلى
خواست تا اموال بيتالمال يمن را به همراه بياورد. در انتهاى نامه نيز بار ديگر
با نوشتن ابياتى نقش يعلى را در قتل عثمان، ياد آورد شد.28
فقال كُفُّوا فانِّى مُعْتِب لكم
وصارف عنكم يعلى و مروانا
فكَذَّبوا ذاك منه ثم ساوره
من حاض لبته ظلماً و عدواناً
معاويه زيركانه اتهام مروان را به او و يعلى بازگرداند. در حالى كه مروان،
معاويه را سبب قتل عثمان خوانده بود.
بازتاب نامهنگارىهاى
معاويه
معاويه با نوشتن نامههاى فوق، زمينه را براى اقدام مخالفان علىعليه السلام،
فراهم ساخت. مروان در پاسخ به معاويه، نوشت: «... شَتَّتَ بَيْنَهم مَقولى على
غَيرِ مُجابَهة، حَسْبَ ما تَقَدَّم مَنْ أَمْرِكَ».29 همچنين اعلام كرد كه
آماده هرگونه فرمانبردارى از اوست و هر چه بگويد انجام خواهد داد.
عبداللَّه بن عامر نيز در پاسخ به معاويه، نوشت: «... عثمان همانند مرغى بود كه
ما را زير بال و پر خويش نگاه مىداشت، وقتى كشته شد پراكنده شديم، نمىدانستم
چه كنم؟ راحتطلبى اختيار كردم تا آن كه تو براى من نامه نوشتى و از خواب غفلت
بيدار كردى! راه در كنار من بود، ولى حيران بودم اكنون ده يك از مردم بر ضد تو
و باقى آنان پشتيبان تو هستند! تو با شلاق ملامت بر سوداى دلم نواختى و مرا
بيدار كردى، چه خوب آموزگارى هستى! همانا بعد از عثمان، اميد ما به توست، منتظر
دستور تو هستم».30
وليد بن عقبه نيز در پاسخ به معاويه، آمادگى خود را براى خونخواهى عثمان به
رهبرى معاويه اعلام كرد. يعلى بن منيه نيز اعلام آمادگى كرد و ياد آور شد كه
اموال تحت اختيار خود را براى دستگيرى قاتلان عثمان و يا جنگ با آنان مصرف
خواهد كرد.
امّا در اين ميان، تنها سعيد بن عاص پاسخى متفاوت داد. او معاويه و بنىاميه را
به دورانديشى، خويشتندارى و پرهيز از شتاب دعوت كرد. او مروان را فتنهگر
ناميد و تخطئه كرد.31
ميعاد در مكه
يعلى بن منيه وارد مكه شد و اموال بيتالمال يمن را در اختيار طلحه و زبير و
عايشه قرار داد. ششصد هزار درهم، مقدارى سلاح و تعدادى اسب به همراه شترى سرخ
مو به نام عسكر كه به قيمت دويست دينار از يمن خريدارى شده بود از جمله اموالى
بود كه يعلى بن منيه از يمن آورده بود.32 از آنجا كه معاويه در نامه به طلحه و
زبير نوشته بود كه شام، آمادهى بيعت است، آن دو تلاش كردند تا به سوى شام
بروند و خلافت نقد را به چنگ آورند، ولى غافل از اينكه معاويه به عبداللَّه بن
عامر بن كريز و يعلى بن منيه دستور داده بود تا از آمدن به شام برحذر باشند و
بصره و كوفه را دريابند. عبداللَّه و يعلى بر اساس دستور معاويه، اصحاب جمل را
از رفتن به سوى شام منصرف ساختند و بصره را نقطهى آغاز مبارزه اعلام كردند.
ابن كثير اشاره كرده است كه هنگام بحث بر سر انتخاب مقصد، عدّهاى شام را
پيشنهاد كردند، ولى عدّهاى گفتند كه معاويه شام را كفايت مىكند.33
تحليل وقايع
معاويه در راستاى اجراى سياستهاى خود لازم ديد كه زبير را نامزد خلافت معرفى
كند؛ از اينرو، در شام اعلام كرد كه زبير به شام مىآيد تا مردم با او بيعت
كنند، ولى در نهان از آمدن اصحاب جمل به شام به شدّت جلوگيرى كرد.34 گرچه
معاويه نيّت واقعى خود را كه همان رسيدن به خلافت بود، پنهان مىكرد و اقدامات
خود را با برچسب خونخواهى خليفهى مقتول عرضه مىداشت، ولى علىعليه السلام با
پى بردن به هدف واقعى او چنين فرمود: «.. انّه مِن الطَّلقاء الّذين لا تَحِّل
لَهُم الخلافة».35
بررسى حوادث جنگ جمل نشان مىدهد كه طلحه و زبير
بازيچهى معاويه شدند. آن دو گرچه از علىعليه السلام ناخشنود بودند، ولى به
اندازهاى نبود كه بر ضد او سر به شورش بردارند. نامههاى معاويه و دسيسههاى
مروان و نيز مخالفت و حسد عايشه نسبت به علىعليه السلام، همه چيز را براى
رويارويى اصحاب جمل با سپاه علىعليه السلام فراهم كرد. تدبير بسيار زيركانهى
معاويه نيز بنىاميه را در كنار طلحه و زبير قرار داد. استقامت معاويه در
فريبكارى و به دام انداختن ديگران، كلام علىعليه السلام دربارهى معاويه را به
ياد مىآورد كه فرمودند: «إنَّ معاوية يأتى الانسانَ مِنْ بين يديه و مِنْ
خَلْفِه و مِنْ عَنْ يَمينه و مِنْ عَنْ شِماله...»36
نتيجه
مورّخان به سؤال مهمى كه در ابتداى اين بحث آمد توجه نكردهاند؛ از همين رو
پاسخى نيز براى آن نيافتهاند. كسانى چون: دينورى (د: 262 ق)، ابن قتيبه(د:
282)، طبرى (د: 310)، ابن اثير(د: 630 ق)، ابن كثير(د: 774 ق) و ابن خلدون (د:
808 ق) به اين نكته توجه نكردهاند كه چرا بنىاميه با طلحه و زبير و عايشه در
يك صف قرار گرفتند؟ در حالىكه عايشه دربارهى عثمان گفته بود: «اقتلوا
نَعْثَلاً فَقْد كَفَر» و يا طلحه در پاسخ به استمداد عثمان، گفته بود: «لا
واللَّه حتى تعطى بنوأميه الحق من أنفسها». افزون بر اين مروان نيز پس از هدف
قرار دادن طلحه، گفته بود: «لا أطلب بثأرى بعد اليوم». اكنون با اطلاع از
اقدامات معاويه، روشن است كه علت پيوستن بنىاميه به اصحاب جمل چه بوده است.
معاويه مىدانست كه در صورت وقوع جنگ ميان طلحه و زبير
از يك سو و علىعليه السلام از سوى ديگر، نتيجه هر چه باشد به نفع او خواهد
بود، زيرا شكست هر يك از طرفين به معناى از بين رفتن بخشى از موانع خلافت
معاويه بود. وانگهى معاويه مىدانست كه علىعليه السلام او را نخواهد پذيرفت و
كارشان حتماً به جنگ خواهد كشيد؛ پس به راه انداختن جنگى ناخواسته فرا روى
علىعليه السلام، زمان رويارويى او را با علىعليه السلام به تعويق مىافكند و
فرصتى نيز به دست مىآورد تا تجهيز سپاه نمايد. ثمرهى ديگر اين جنگ ناخواسته
تحليل قواى سپاه علىعليه السلام بود كه براى معاويه بسيار مطلوب بود.
جدول زمانى حوادث
هجده ذيحجه سال 35 هجرى: بر اساس قول مشهور، عثمان در اين روز كه احتمالاً جمعه
بوده، كشته شد.
23 ذيحجه سال 35 هجرى: علىعليه السلام به خواست مردم تن داد و خلافت را
پذيرفت.
ربيعالاول سال 36 هجرى: رسيدن نامهى سر به مهر معاويه به مدينه، نامهاى كه
در آن چيزى نوشته نشده بود و نشان از عدم تمكين معاويه در برابر خلافت علىعليه
السلام داشت.
ربيعالثانى سال 36 هجرى: طلحه و زبير از مدينه به سوى مكه گريختند.
جمادى الاولى سال 36 هجرى: پيكار جمل روى داد.
از قتل عثمان تا وقوع جنگ جمل، پنج ماه طول كشيد و معاويه توانست در عرض اين
چند ماه، مقدمات اين جنگ را ساماندهى كند.
پي نوشت ها:
1. دانش آموخته حوزه علميه قم و دانشجوى مقطع دكتراى
تاريخ و تمدن اسلامى.
2. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 477. ترجمه: «نعثل را
بكُشيد كه كافر شده است».
3. ابوزيد عمربن بن شَبَّة، تاريخ المدينة المنورة، ج 4، ص 1287؛ طبرى آورده
است كه عثمان هنگام محاصره گفته بود: «اللّهم أكفنى طلحة بن عبيداللَّه فأنَّه
حَمَل علىَّ هولاء و ألَبَّهم» ج 2، ص 668. ترجمه: «خدايا! مرا از شرّ طلحة بن
عبيدالله كفايت كن! همانا او آنان را بر ضدّ من شورانده و تحريك كرده است».
4. نعيم بن حماد، مروزى، الفتن، ص 28.
5. محمد ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 223؛ خليفة بن خياط، تاريخ خليفه بن
خياط، ص 135؛ عبداللَّه بن محمد الكوفى، ابن ابى شيبه، المصَّنف، ج 7، ص256.
6. طبرى، همان، ص 9، لقى سعيد بن العاص مروان بن الحكم و أصحابه بذات عِرق،
فقال: أين تذهبون و ثاركم على أعجاز الابل، اقتلوهم ثم ارجعوا إلى منازلكم.
7. معاويه حضور كسانى چون: ابوذر غفارى و عبداللَّه بن عمرو را در شام بر
نمىتابيد و از افشاگرى آنان بيمناك بود. ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى،
المعجم الكبير، ج 19، ص 374؛ ابن سعد، همان، ج 4، ص229.
8. سليم بن قيس هلالى، كتاب سليم بن قيس، ص 315.
9. معاويه در مواضع متعدد از زندگى سياسى خويش، سيادت پدر خود را يادآورى كرده
است. نك: طبرى، همان، ج 2، ص 637.
10. شمس الدين محمد بن احمد ذهبى، سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 134. ترجمه:
«مدائنى گفت: عمر هرگاه به معاويه نظر مىكرد مىگفت اين (مرد) كسراى عرب است»،
كنايه از اينكه معاويه پادشاه عرب است همانگونه كه كسرى پادشاه ايرانيان است.
11. ابن شَبَّه، همان، ص 1289.
12. نصربن مزاحم منقرى، وقعه صفين، ص 368. ترجمه: ما كجا و كشتن عثمان كجا؟!،
كسى كه منتظر وقوع پيشامد براى عثمان بود و يزيد بن أسد و مردم شام را از يارى
رساندن به او بازداشت، همانا اى معاويه! تو بودى و كسانى كه او را كشتند غير از
انصار بودند.
13. عّزالدين بن هبة اللَّه ابن أبى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 233،
ترجمه: و من در اينجا خبرى را ذكر مىكنم كه زبير بن بكّار آن را در موفقيات
آورده است، (ذكر مىكنم) تا خوانندگان بدانند معاويه هرگز حاضر به پيروى از
علىعليه السلام نبود و با او بيعت نمىكرد و ضديت او با علىعليه السلام،
مانند تضاد ميان سياه و سفيد بود كه هرگز جمع نمىشوند. لازم به ذكر است كه
زبير بن بكّار، كتاب خود را به نام الموفّق باللَّه عباسى(د: 278 ق) ، الاخبار
الموفقيات خوانده است: الموفق باللَّه، وليعهد معتمد عباسى بود، ولى يكسال و
اندى قبل از مرگ معتمد از دنيا رفت.
14. صفحات، ص 583 - 635 از چاپى كه مورد استفاده نگارنده قرار گرفت به بخشى
الضائع من الموفقيات موسوم است كه نامههاى معاويه در آن يافت نمىشود.
15. خوانندگان محترم مىتوانند فىالمثل ص 83 و 85 از كتاب الجمل را با ص 242 و
243 جلد دهم شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد مقايسه كنند.
16. ابن أبى الحديد، همان، ص 234.
17. همان، ص 5 - 234، ترجمه: اگر كسى به خونخواهى عثمان قيام نكند، پس شايسته
است كه بنىاميه از خلافت فاصله گيرند، فاصلهاى به دورى ستاره عيوق، اى
معاويه! اگر قصد خونخواهى عثمان دارى پس قيام كن.»
18. همان، ص 6 - 235.
19. همان، ج 1، ص 231، ترجمه: «... همانا از مردم شام براى تو بيعت ستاندم،
آنان دعوت مرا پذيرفتند و گروه گروه جمع شدند، پس كوفه و بصره را درياب، مبادا
پسر ابوطالبعليه السلام بر تو پيشى گيرد، چرا كه مهمتر از اين دو شهر وجود
ندارد، پس از تو براى طلحه بيعت گرفتم، خونخواهى عثمان را آشكار كنيد و مردم را
به سوى آن بخوانيد».
20. ابن أبى الحديد، همان، ج 1، ص 231. نوشته است كه وقتى طلحه و زبير نامههاى
معاويه را دريافت كردند، بسيار شادمان شدند و از آن پس در مخالفت با علىعليه
السلام، مصمّم شدند.
21. همان، ج 10، ص 236، ترجمه: «... در كارشان جستوجو كن همانگونه كه مرغ به
دنبال دانه به جستوجو مىپردازد و حجاز را آشفته كن كه همانا من شام را
برآشفته مىسازم».
22. همان، ص 237، نسب طلحه بن عبيداللَّه: أبو محمد طلحه بن عبيداللَّه بن
عثمان بن عمروبن كعب بن سعد بن تيم بن مرة، نسب زبير: ابوعبداللَّه زبير بن
عوام بن خويلد بن أسد بن عبدالعزّى بن قصّى.
23. والى بصره و فاتح بخشهاى مهمى از خراسان در زمان عثمان بود. شريف رضى (د:
406 ق) در كتاب خصائص الائمه به نقل از امام باقرعليه السلام آورده است كه
عبداللَّه بن عامر بن كريز به مدينه آمد و طلحه و زبير را تشويق به بيعت شكنى
كرد. اين امر نشان مىدهد كه معاويه تنها با نامه به طلحه و زبير اكتفاء نكرد
بلكه ديگران را نيز مأموريت داد تا آنها را براى نكث عهد ترغيب كنند، شريف رضى،
61.
24. ابن ابى الحديد، همان، ص 238.
25. همان، ص 239.
26. همان، ص 240.
27. همانجا.
28. همانجا، ترجمه: «... پس گفت دست نگه داريد همانا من براى شما خشم گرفتهام
و يعلى و مروان را از شما دور خواهم كرد، پس اين سخن او را دروغ شمردند، آن گاه
كسانى كه چيزى جز ظلم و دشمنى در سر نداشتند با او ستيز كردند.
29. همان، ص 241، ترجمه: «... همانگونه كه دستور دادى با سخنانم غيرمستقيم
ميانشان تفرقه افكندم».
30. همان، ص 242.
31. همان، ص 244.
32. ابوالحسن على بن حسين مسعودى، مُروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص357؛
عزّالدين ابى الحسن ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 207.
33. ابوالفداء اسماعيل، ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7، ص 258.
34. ذهبى، همان، ص 13613.
35. مسعودى، همان، ص 37212. ترجمه: «... همانا معاوية از آزادشدگانى است كه
خلافت بر آنان روا نيست».
36. فضل، ابن شاذان، الإيضاح، ص 546؛ ابوالقاسم على بن حسن ابن عساكر، تاريخ
مدينه دمشق، ج 19، ص 176. ترجمه: «معاوية از روبهرو، از پشت سر، از جانب راست
و از جانب چپ انسان را احاطه مىكند»، همانگونه كه شيطان اين گونه است.
منابع:
- إبن أبى الحديد، عزّ الدين بن هبة اللَّه، شرح نهج البلاغه، (دار احياء الكتب
العربيه، 1378ق).
- إبن أبى شيبة، عبداللَّه بن محمّد الكوفى، المصَّنف، (بيروت، دارالفكر، 1409
ق).
- إبن أثير، عزّالدين أبى الحسن، الكامل فى التاريخ، (بيروت، دار صادر، 1399
ق).
- إبن أثير، أبوالسعادات مبارك بن محمد، النهاية فى غريب الحديث، تحقيق طاهر
أحمد الزاوى، محمود محمد الطناحى (قم، اسماعيليان، 1364ش).
- إبن بكّار، زبير، الاخبار الموفقيات، تحقيق سامى مكى العانى، (قم، منشورات
الشريف الرضى، 1416 ق).
- إبن خياط، خليفة، تاريخ خليفة بن خياط، تحقيق سهيل زكّار، (بيروت، دار الكفر،
1414ق).
- إبن سعد، محمّد، الطبقات الكبرى، (بيروت، دار صادر، بىتا).
- إبن شاذان، فضل، الإيضاح، تحقيق سيد جلال الدين حسينى ارموى، (تهران، 1350).
- إبن شَبَّة، ابو زيد عمر بن شبّة، تاريخ المدينة المنورة، تحقيق فهيم محمد
شلتوت، (قم، دارالفكر، 1410 ق).
- إبن شدقم حسينى، ضامر، وقعة الجمل، تحقيق سيد تحسين آل شبيب موسوى (قم،
1420ق).
- إبن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى (بيروت،
دارالفكر، 1415ق).
- إبن قيس هلالى، سليم، كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر انصارى، (قم، بىنا،
1420ق).
- ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل، البداية و النهاية، تحقيق على شيرى، (بيروت،
دار احياء التراث العربى، 1408ق).
- ذهبى، شمس الدين محمد بن أحمد، سير أعلام النبلاء، تحقيق گروهى از محققان،
(بيروت، مؤسسه الرسالة، 1413 ق).
- شريف رضى، أبوالحسن محمد بن حسين، خصائص الأئمة، تحقيق محمد هادى امينى،
(مشهد، آستان قدس، 1406 ق).
- طبرانى، ابوالقاسم سليمان بن أحمد، المعجم الكبير، تحقيق حمدي عبدالمجيد
السفلى، (بيروت، دار احياء التراث العربى، چاپ دوم).
- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق گروهى از علماء، (بيروت،
موسسة الأعلمى، بى تا).
- مروزى، نعيم بن حماد، كتاب الفتن، تحقيق سهيل زكار، (بيروت، دارالفكر،
1414ق).
- مسعودى، ابوالحسن على بن حسين، مُروج الذهب و معادن الجوهر، (بيروت، دار
الأندلس، 1385ق).
- منقرى، نصر بن مزاحم، وقعه صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، (مؤسسة
العربيه، 1382ق).
منبع: فصلنامه تاريخ اسلام ـ
شماره 20 ـ زمستان 83