مرگ‌ از ديدگاه‌ حضرت علي«ع»

سيد يحيي‌ يثربي‌


جستاره‌
واژة‌ مرگ، مانند كلمة‌ زندگي، هستي‌ و پيدايش، مفهوم‌ روشن‌ و عامي‌ دارد كه‌ بر كسي‌ پوشيده‌ نيست. اما در آن‌ سوي‌ اين‌ مفهوم‌ همگاني‌ و روشن، چيزي‌ قرار دارد كه‌ شايد هرگز براي‌ كسي‌ درست‌ و دقيق‌ معلوم‌ نگردد و شناخته‌ نشود. علي(ع) در اسرار و رموز مرگ‌ مي‌فرمايند:
"أيها الناس، كل‌ امري‌ لاق‌ ما يفر منه‌ في‌ فراره؛ والأ‌جل‌ مساق‌ النفس، والهرب‌ منه‌ موافاته. كم‌ اطردت‌ الأ‌يام‌ أبحثها عن‌ مكنون‌ هذا الأ‌مر فأبي‌ ا اً‌لا اًخفأه. هيهات! علم‌ محزون!"(1)
"هر كه‌ از مرگ‌ بگريزد، در همين‌ فرارش‌ با مرگ‌ روبرو خواهد شد! چرا كه‌ اجل‌ در كمين‌ جان‌ است‌ و سرانجام‌ گريزها، هم‌ آغوشي‌ با آن‌ است! وه‌ كه‌ چه‌ روزگاراني‌ در پي‌ گشودن‌ راز مرگ‌ بودم! اما خواست‌ خدا اين‌ بود كه‌ اين‌ اسرار همچنان‌ فاش‌ نشوند! هيهات! چه‌ دانشي‌ سر به‌ مهر!".
اما در ميان‌ اين‌ پديده‌هاي‌ ميرا و فاني، تنها انسان‌ است‌ كه‌ از اين‌ سرنوشت، يعني‌ مردن‌ خبر دارد. همة‌ جانداران‌ مي‌ميرند، ستارگان‌ و كهكشان‌ها فرو مي‌پاشند، اما نمي‌دانند كه‌ مي‌ميرند و نمي‌فهمند كه‌ خواهند مرد! جز انسان‌ كه‌ مي‌داند و مي‌فهمد كه‌ خواهد مرد.
انسان‌ هم‌ از آغاز پيدايش‌ مرگ‌ آگاه، نيست. بلكه‌ به‌تدريج‌ با مفهوم‌ مرگ‌ آشنا مي‌شود.
موجوداتي‌ كه‌ مرگ‌ ندارند و نيز موجوداتي‌ كه‌ از مرگ‌ خود آگاه‌ نيستند، از مرگ‌ دلهره‌ نداشته‌ نگران‌ هم‌ نيستند. اما انسان‌ با آگاه‌ شدن‌ از مرگ، مخصوصاً‌ با آگاه‌ شدن‌ از مرگ‌ خود، دچار اضطراب‌ و نگراني‌ شده، چندين‌ پرسش‌ اساسي‌ دربارة‌ مرگ، بر ذهن‌ و انديشة‌ او سنگيني‌ مي‌كنند:
- مرگ‌ يعني‌ چه‌ ؟ - چرا بايد مرد؟ - چگونه‌ مي‌ميريم؟ - بعد از مرگ‌ چه‌ مي‌شود؟ - چه‌ كسي‌ يا كساني‌ از راز مرگ‌ آگاهند؟ - مي‌توان‌ مرگ‌ را چاره‌جويي‌ كرد؟ - آيا روحي‌ داريم‌ كه‌ با مرگ‌ نابود نشود؟ - سرگذشت‌ اين‌ روح‌ - اگر باشد - پيش‌ از پيوستن‌ به‌ جسم چه‌ بوده‌ است؟ - سرنوشت‌ اين‌ روح، پس‌ از مرگ‌ جسم، چه‌ خواهد بود؟ و ده‌ها پرسش‌ ديگر.

و بشر از همان‌ آغاز براي‌ به‌ دست‌ آوردن‌ پاسخ‌ اين‌ پرسش‌ها، تلاش‌ كرده‌ است. اگر چه‌ پيامبران، فلاسفه‌ و انديشمندان، اوليا و عرفا و حتي‌ افسانه‌بافان‌ و اسطوره‌ پردازان، هر يك‌ به‌ نوعي‌ به‌ اين‌ پرسش‌ها پاسخ‌ داده‌اند؛ اما مرگ‌ براي‌ انسان‌ همچنان‌ يك‌ معما و راز ناگشوده‌ است.
اينك‌ در اين‌ مقاله‌ برآنيم‌ تا اين‌ راز را با مولاي‌ متقيان، امير مؤ‌منان‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ در ميان‌ نهاده، در حد فهم‌ و توان‌ خويش، از اشارات‌ آن‌ بزرگ‌ مرد مرگ‌انديش، براي‌ حل‌ اين‌ معما بهره‌ گيريم.

مرگ‌ چيست؟
اگر بشود چيزي‌ را با ضدش‌ معرفي‌ كرد بايد گفت‌ كه: مرگ‌ پايان‌ زندگي‌ دنيوي‌ است. چنانكه‌ علي(ع) مي‌فرمايند: "اَلموت‌ غايته"(2) و "بالموت‌ تختم‌ الدنيا."(3)
اين‌ تعريف‌ در عين‌ سادگي، واقعي‌ترين‌ تعريف‌ مرگ‌ است. به‌ هر حال‌ اين‌ زندگي، يعني‌ زندگي‌ دنيوي‌ با مرگ‌ به‌ پايان‌ مي‌رسد. مرگ‌ به‌ همة‌ مسئوليت‌ها، تلاش‌ها، آرزوها و هدف‌هاي‌ دنيوي‌ انسان‌ پايان‌ مي‌بخشد. اما از اين‌ تعريف‌ چيزي‌ كه‌ مي‌فهميم‌ آن‌ است كه‌ مرگ‌ زندگي‌ را به‌ پايان‌ مي‌رساند؛ ولي‌ دربارة‌ خود مرگ‌ و دنيايي‌ كه‌ با مرگ‌ آغاز مي‌گردد چيزي‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد. اكنون‌ به‌ ذكر نكاتي‌ دربارة‌ مرگ‌ مي‌پردازيم:

1- مرگ‌ و مشكلات‌ بيان‌ ناپذيرش‌
امام‌ علي(ع) مي‌فرمايند: "واِن‌ للموت‌ لغمرات، هي‌ افظع‌ من‌ ان‌ تُستغرق‌ بصفةٍ‌ اوتعتدل‌ علي‌ عقول‌ اهل‌ الدنيا."(4)
مشكلات‌ مرگ‌ چنان‌ پيچيده‌ و دردناكند كه‌ به‌ وصف‌ در نمي‌آيند و با قوانين‌ خرد مردم‌ اين‌ دنيا، سنجيده‌ نمي‌شوند. و نيز مي‌فرمايد: "فغير موصوف‌ ما نزل‌ بهم"(5)
حالات‌ و عوارضي‌ كه‌ در دم‌ مرگ‌ پديد مي‌آيند، قابل‌ توصيف‌ و بيان‌ نيستند. در فلسفة‌ اين‌ بيان‌ ناپذيري، چند تبيين‌ را مي‌توان‌ مطرح‌ كرد:

او‌لاً‌ - مرگ‌ يك‌ تجربة‌ شخصي‌ است‌ كه‌ شخص‌ با اين‌ تجربه‌ ارتباطش‌ را با ديگران‌ از دست‌ مي‌دهد. بنابراين‌ نمي‌تواند تجربه‌اش‌ را با ديگران‌ در ميان‌ بگذارد. ما كسي‌ را پس‌ از مرگش‌ نمي‌بينيم‌ تا از تجربة‌ مرگش، خبري‌ بگيريم.
ثانياً‌ - پديدة‌ مرگ، چنان‌ پيچيده‌ و پر راز و رمز است‌ كه‌ اگر مردگان‌ هم‌ به‌ اين‌ دنيا باز گردند و بخواهند، جريان‌ مرگ‌ را توصيف‌ كنند، نخواهند توانست:"فلو كانوا يَنطِقون‌ بها لعيوا بصفة‌ ما شاهدوا واوما عاينوا."(6)
ثالثاً‌ - جهان‌ باطن، به‌ دليل‌ بطون‌ نهادي‌ خود، بر اهل‌ ظاهر قابل‌ شناخت‌ نيست. يعني‌ جهان‌ محسوس‌ و دنيا، با جهان‌ غيب‌ و آخرت، از جنس‌ هم‌ نيستند و لذا تا در دنياييم، از آخرت‌ بي‌خبريم.
رابعاً‌ - اگر قرار است‌ كه‌ انسان‌ گرفتار امتحان‌ و ابتلا و فتنه‌ شده، براساس‌ تشخيص‌ و انتخاب‌ خود، مورد آزمايش‌ قرار گيرد، حتماً‌ بايد، نوعي‌ ابهام‌ و پيچيدگي‌ در كار باشد؛ وگرنه، همة‌ انسان‌ها يكسان‌ عمل‌ خواهند كرد و ابتلا و امتحاني‌ در ميان‌ نخواهد بود. مثلاً‌ اگر چنين‌ بود كه‌ هر روز خداوند به‌ نوعي‌ براي‌ مردم‌ ظاهر مي‌شد و همة‌ مردم‌ آشكارا قيامت‌ و زندگي‌ ارواح‌ و نتايج‌ اعمال‌ را مي‌ديدند؛ طبعاً‌ همه‌ يكسان‌ عمل‌ مي‌كردند. چنانكه‌ در حيات‌ دنيوي‌ غالباً‌ آن‌ جا كه‌ هدف‌ها روشن‌ و نتيجة‌ كار معلوم‌ است، مردم‌ دچار اختلاف‌ نمي‌گردند.
باري، به‌ هر دليل، مرگ‌ در هاله‌اي‌ از راز و رمز قرار دارد:
"كس‌ نمي‌داند كه‌ مرگ‌ چگونه‌ وارد خانه‌ مي‌شود؟ چه‌ سان‌ جان‌ كسي‌ را مي‌ستاند؟، چگونه‌ بر جنين‌ در شكم‌ مادر دست‌ مي‌يابد؟ او به‌ سراغ‌ جان‌ جنين‌ مي‌رود؟ يا جان‌ جنين، به‌ اذن‌ پروردگارش، خواست‌ مرگ‌ را گردن‌ مي‌نهد؟ يا آن‌ كه‌ مرگ‌ از همان‌ آغاز، در لايه‌ لاية‌ درون‌ مادر جاي‌ دارد؟"(7)

2- وصف‌ عرفي‌ مرگ‌
گاهي‌ علي(ع) به‌ وصف‌ عرفي‌ مرگ‌ مي‌پردازد و آن‌ را برابر فهم‌ تودة‌ مردم‌ توصيف‌ مي‌كند. منظور من‌ از توصيف‌ عرفي، همين‌ است‌ كه‌ مرگ‌ را پايان‌ زندگي، پايان‌ بخش‌ آمال‌ و آرزوها، و عامل‌ نابودي‌ لذ‌ات‌ و كامجوئي‌ها بدانيم.(8) اينك‌ نمونه‌هائي‌ از وصف‌ عرفي مرگ‌ كه‌ بر زبان‌ مولاي‌ متقيان‌ علي(ع) جاري‌ شده‌ است:
"شادابي‌ زندگي‌ را افسردگي‌ پيري‌ در پيش‌ است. دوران‌ عافيت‌ به‌ بيماري‌ و درد پايان‌ مي‌پذيرد و سرانجام‌ زندگي‌ جز مرگ‌ نيست. مرگي‌ كه‌ دست‌ انسان‌ را از دنيا كوتاه‌ كرده، راه‌ آخرت‌ را پيش‌ پاي‌ وي‌ خواهد نهاد. با تن‌ لرزه‌ها، دردهاي‌ جانكاه، اندوه‌ گلوگير و نگاه‌ فرياد خواه، كه‌ از ياران‌ و خويشاوندان‌ و همسران‌ كمك‌ مي‌خواهد، اما كاري‌ از دست‌ كسي‌ بر نمي‌آيد، و گريه‌ هم‌ سودي‌ ندارد. از افتادن‌ در تنگناي‌ گور و تنها و بي‌كس‌ در گورستان‌ ماندن‌ چاره‌اي‌ نيست. آن‌ گاه‌ كرم‌ها، تكه‌ پارة‌ تن‌ او را برده‌ و پوسيدگي، طراوت‌ تن‌ را لگد كوب‌ كرده، و گذشت‌ روزگار همة‌ آثار او را به‌ باد فنا و فراموشي‌ مي‌سپارد. تن‌هاي‌ نازنين‌ مي‌گندند و استخوان‌هاي‌ محكم‌ پوسيده‌ مي‌شوند، روح‌ در زير سنگيني‌ اعمال‌ مي‌ماند، و چيزي‌ را كه‌ از غيب‌ شنيده‌ بود با چشم‌ يقين‌ مي‌بيند. اما چه‌ سود؟! كه‌ ديگر بر كارهاي‌ نيك‌ چيزي‌ نمي‌توان‌ افزود و از لغزش‌ها چيزي‌ نمي‌توان‌ كاست."(9)
در وصف‌ عرفي‌ مرگ، اين‌ بيان‌ مولاي‌ متقيان، در اوج‌ زيبائي‌ است‌ كه‌ مي‌فرمايند:
"ان‌ الموت‌ لزائر غير محبوب‌ و واتر غير مطلوب‌ وقرن‌ غير مغلوب."(10)
"مرگ‌ مهماني‌ است‌ ناخوشايند! كه‌ ناخواسته‌ از يار و ديارمان‌ جدا مي‌كند. حريفي‌ كه‌ كسي‌ هماوردش‌ نيست."

3- مرگ‌ از نگاه‌ ديگر
آنچه‌ گذشت، وصف‌ عرفي‌ مرگ‌ بود. وصفي‌ در حد‌ فهم‌ عموم‌ و براي‌ عامة‌ مردم. اما وصف‌ مرگ‌ به‌ همين‌ جا ختم‌ نمي‌شود. مرگ‌ تنها گذرگاه‌ جهان‌ غيب‌ است. پيامبر گرامي‌ اسلام(ص)، زندگي‌ دنيا را خواب‌ و مرگ‌ را بيداري‌ ناميده‌ است. يعني‌ مرگ‌ دريچه‌اي‌ است‌ براي خروج‌ از عالم‌ خيال‌ و ورود به‌ جهان‌ حقيقت‌ و واقعيت.
علي(ع) هم‌ مي‌فرمايند:"ولو عاينتم‌ ما قد عاين‌ من‌ مات‌ منكم‌ لَجَزِ‌عتُم‌ وَ‌ وَ‌هِلتُم‌ وسمعتم‌ واطعتم‌ ولكن‌ محجوب‌ عنكم‌ ما قد عايَنوا و قريبٌ‌ ما يُطرَحُ‌ الحجاب."(11)
مرگ، ما را با دنياي‌ تازه‌اي‌ روبرو مي‌كند كه‌ همة‌ عوالم‌ آن‌ براي‌ ما شگفت‌انگيز ورود به‌ اين‌ دنياي‌ جديد، تنها با برافتادن‌ پرده‌اي‌ امكان‌ مي‌يابد كه‌ به‌ دست‌ مرگ‌ فرو افتد. و نيز مي‌فرمايد:
"اي‌ مردم‌ اين‌ حقيقت‌ را از خاتم‌ پيامبران‌ بشنويد كه: هر كه‌ مي‌ميرد در حقيقت‌ نمرده‌ است، و اگر در ظاهر پوسيده‌ مي‌شود در باطن‌ چيزي‌ از ما پوسيده‌ نمي‌شود بلكه‌ پايدار مي‌ماند."(12)
مرگ‌ از همان‌ آغاز حضورش‌ ارزش‌ها را وارونه‌ مي‌كند. ما در اين‌ دنيا، خلق‌ را مي‌بينيم‌ و حق‌ را نمي‌بينيم؛ با مجاز آشنائيم‌ و از حقيقت‌ بيگانه. و لذا ارزش‌ها و ارزش‌ گذاري‌هاي‌ ما براساس‌ معيارهاي‌ حيات‌ ماد‌ي‌ و دانش‌ محدود دنيوي‌ است. با حضور مرگ، عالم‌ غيب‌ نمايان‌ گشته، معيارها و بينشهاي‌ ديگري‌ اساس‌ ارزش‌ها و ارزيابي‌هاي‌ ما قرار مي‌گيرند. و لذا، انسان‌ دست‌ پشيماني‌ مي‌گزد و از دلبستگي‌هاي‌ خود دست‌ مي‌شويد و آرزو مي‌كند كه‌ اي‌ كاش‌ او به‌ دنبال‌ اين‌ دنيا نمي‌رفت: "فهو يعضُّ‌ يده‌ ندامة‌ علي‌ ما اصحر له‌ عند الموت‌ من‌ أمره، و يزهد فيما كان‌ يرغب‌ فيه‌ أيَّام‌ عمره، و يتمنَّي‌ أنَّ‌ الذي‌ كان‌ يغبطه‌ بها و يحسده‌ عليها قد حازها دونه."(13)
فلاسفة‌ بزرگ‌ اسلام‌ همچون‌ ابن‌ سينا و سهروردي، تعلق‌ روح‌ را به‌ جسم، مانع‌ توجه‌ او به‌ كمال‌ و نقص‌ روحي‌ خود دانسته، و همين‌ عامل‌ را دليل‌ غفلت‌ او از لذ‌ات‌ روحاني‌ و رنج‌هاي‌ عقلاني‌ مي‌دانند. ابن‌ سينا مي‌گويد:
"كمال‌ نفس‌ ناطقه‌ در آن‌ است‌ كه‌ از لحاظ‌ وسعت‌ و عمق‌ معرفت، تبديل‌ به‌ جهان‌ معقولي‌ گردد كه‌ دقيقاً‌ موازي‌ و مطابق‌ با جهان‌ عيني‌ باشد و به‌ حسن‌ مطلق‌ و خير و جمال‌ مطلق‌ دست‌ يابد. روح‌ انسان‌ اگر به‌ چنين‌ معرفتي‌ دست‌ يابد از بهجت‌ و لذت‌ وصف‌ ناپذيري‌ بهره‌مند مي‌شود كه‌ مقايسة‌ آن‌ با لذايذ حسي، زشت‌ و مسخره‌ خواهد بود. اما اين‌ روح‌ مادامي‌ كه‌ گرفتار حجاب‌ تن‌ و اسير جاذبه‌هاي‌ حيات‌ حيواني‌ است‌ از اين‌ گونه‌ لذت‌ و بهجت‌ باخبر نخواهد شد، چنان‌ كه‌ اگر به‌ اين‌ كمال‌ هم‌ دست‌ نيابد مادامي‌ كه‌ در حجاب‌ تن‌ است‌ احساس‌ رنج‌ نخواهد كرد تا زماني‌ كه‌ مرگ‌ فرا رسد. با فرا رسيدن‌ مرگ‌ حجاب‌ تن‌ كنار رفته، موانع‌ ادراك‌ زايل‌ مي‌گردد. در نتيجه‌ روح‌ انسان‌ به‌ كمال‌ يا نقصان‌ خود پي‌ برده، غرق‌ در لذت‌ شده‌ يا گرفتار رنج‌ و عذاب‌ خواهد شد، لذت‌ و رنجي‌ كه‌ هرگز با لذايذ و دردهاي‌ جهان‌ ماد‌ي‌ قابل‌ مقايسه‌ نيستند."(14)

‌بيم‌ مرگ‌
ترس‌ از مرگ، كاملاً‌ طبيعي‌ است. چنان‌ كه‌ عشق‌ و دلبستگي‌ به‌ زندگي‌ كاملاً‌ طبيعي‌ است. از هر چه‌ بترسيم‌ به‌ خاطر آن‌ است‌ كه‌ به‌ كمالات‌ زندگي‌ زيان‌ دارد و يا اصل‌ حيات‌ و زندگي‌ ما را تهديد مي‌كند. ما از شكست‌ها، بدبختي‌ها، فقر، جهل‌ و بيماري‌ها بيمناكيم‌ براي‌ اين‌ كه‌ با وجود نواقص‌ و كاستي‌ در زندگي‌ و وسايل‌ و اندام‌هاي‌ خود، حالت‌ طبيعي‌ زندگي‌ را از دست‌ مي‌دهيم. يعني‌ اگر چه‌ اصل‌ زندگي‌ را داريم‌ اما بيماري، شكست‌ و ضعف‌ و نقص، فعاليت‌ حياتي‌ را با مشكل‌ روبرو ساخته، ما را از بهره‌مندي‌ كامل‌ از ثمرات‌ و لذايذ زندگي‌ محروم‌ مي‌سازد.
اما اين‌ كاستي‌ها و بيماري‌ها وقتي‌ مخوف‌ و خطرناك‌ جلوه‌ مي‌كنند كه‌ ما را در معرض‌ مرگ‌ قرار بدهند! براي‌ انسان‌ بيماري، بهتر از مرگ‌ است. براي‌ اين‌ كه‌ بيماري‌ اصل‌ حيات‌ را قطع‌ نمي‌كند و تا ريشه‌ در آب‌ باشد اميد ثمري‌ هست. اما اگر به‌ مرگ‌ بيانجامد چون‌ ريشة‌ زندگي‌ را قطع‌ مي‌كند خطرناك‌تر و ترسناك‌تر مي‌گردد. ترس‌ از مرگ‌ علل‌ و جهات‌ مختلفي‌ دارد كه‌ ما با ملاحظة‌ گنجايش‌ مقاله‌ به‌ مواردي‌ از آن‌ها اشاره‌ مي‌كنيم:

علل‌ ترس‌ از مرگ‌

1- عشق‌ به‌ زندگي‌
علي(ع) مي‌فرمايد:
"و اعلموا أنَّه‌ ليس‌ من‌ شيء الا‌ و يكاد صاحبه‌ يشبع‌ منه‌ و يملُّه‌ الاَّ‌ الحياة‌ فانَّه‌ لا يجد في‌ الموت‌ راحة؛(15) توجه‌ كنيد كه‌ انسان‌ سرانجام‌ همة‌ لذت‌هاي‌ دنيا سير مي‌شود، جز لذت‌ زندگي؛ براي‌ اين‌ كه‌ هيچ‌ كس‌ در مرگ‌ آسايش‌ نمي‌بيند."
چنان‌ كه‌ گفتيم‌ حتي‌ عرفا و اولياي‌ الهي‌ اين‌ نكته‌ را قبول‌ دارند كه‌ نظام‌ ادراكي‌ يعني‌ هوش‌ و حواس‌ ما بر محور حيات‌ دنيوي‌ تنظيم‌ شده‌اند، بنابراين‌ تا از هوش‌ و حواس‌ بهره‌ منديم، حيات‌ دنيوي‌ و لذايذ آن‌ ارج‌ و منزلت‌ خود را از دست‌ نمي‌دهد. يك‌ انسان‌ متعادل‌ زندگي‌ را دوست‌ مي‌دارد، جهان‌ و زيبائي‌هاي‌ آن‌ را دوست‌ مي‌دارد و آرزو مي‌كند كه‌ بتواند براي‌ هميشه‌ زنده‌ بماند.
انسان‌ در دشوارترين‌ شرايط‌ هم‌ دل‌ از زندگي‌ برنمي‌كند و معذور هم‌ هست‌ براي‌ اين‌ كه‌ عشق‌ به‌ زندگي‌ يك‌ عشق‌ غريزي‌ و نهادي‌ است.
انسان‌ زندگي‌ را حتي‌ در شرايط‌ تلخ‌ و ناگوار هم‌ بر مرگ‌ و تلخي‌هاي‌ آن‌ ترجيح‌ مي‌دهد. صائب‌ تبريزي‌ مي‌گويد:
زهري‌ است‌ زهر مرگ‌ كه‌ شيرين‌ نمي‌شودهر چند تلخ‌ مي‌گذرد روزگار عمر

2- دست‌ نيافتن‌ به‌ آرزوها و اهداف‌
امام‌ علي(ع) مرگ‌ را عامل‌ دست‌نيافتن‌ آدمي‌ به‌ آرزوها و اهداف‌ خويش‌ مي‌داند و مي‌فرمايد: "فان‌ الموت... مباعد طياتكم؛(16) مرگ‌ ميان‌ شما و هدفهايتان‌ فاصله‌ مي‌شود."
بنابر تحقيقات‌ آماري‌ برخي‌ از محققان‌ غرب، بسياري‌ از افراد مورد سؤ‌ال، دليل‌ خود را براي‌ گريز از مرگ، در اين‌ نكته‌ دانسته‌اند كه‌ مرگ‌ مانع‌ تحقق‌ هدف‌ها است.(17) براي‌ عده‌اي‌ شمارة‌ سال‌هاي‌ عمر مهم‌ نيست، بلكه‌ اين‌ مهم‌ است‌ كه‌ انسان‌ به‌ كدام‌ هدف‌ دست‌ يافته‌ است؟ به‌ دانشمندي‌ گفتند: تا كي‌ مي‌خواهي‌ زنده‌ بماني؟ گفت: آن‌ قدر كه‌ بتوانم‌ نوشتن‌ اين‌ دو كتاب‌ را كه‌ در دست‌ دارم‌ به‌ پايان‌ برسانم.(18)
به‌ هر حال‌ هر گونه‌ آرزويي‌ ممكن‌ است‌ با حلول‌ مرگ، بر باد رود و لذا انساني‌ كه‌ به‌ سرنوشت‌ و مرگ‌ بينديشد، دل‌ به‌ فريب‌ آرزوها نمي‌سپارد، چنانكه‌ امام‌ علي7 مي‌فرمايند:
"لو راي‌ العبد الأ‌جل‌ و مصيره، لابغض‌ الأ‌مل‌ و غروره؛(19) اگر انسان‌ اَجل‌ و عواقب‌ آن‌ را مي‌ديد، با آرزو و فريب‌ آرزوها دشمني‌ مي‌ورزيد."

3- كيفيت‌ مرگ‌
يكي‌ ديگر از عوامل‌ ترس‌ از مرگ، نگراني‌ و ترس‌ از چگونگي‌ مرگ‌ است. اين‌ چگونگي‌ گاهي‌ به‌ خود مرگ‌ مربوط‌ است‌ و گاهي‌ به‌ شرايط‌ و موقعيت‌ مرگ.

الف‌ - ترس‌ از چگونگي‌ خود مرگ‌
چنان‌ كه‌ گذشت، هيچ‌ انساني، مرگ‌ را نيازموده‌ است. بنابراين‌ طبيعي‌ است‌ كه‌ انسان‌ نگران‌ چگونگي‌ مرگ‌ و جان‌ دادن‌ باشد. چون‌ نمي‌داند كه‌ جان‌ دادن‌ چيست‌ و جدائي‌ جان‌ از جسم‌ چگونه‌ است، مرگ‌ با همة‌ هيبت‌ و سطوتش‌ مي‌آيد و ما چيزي‌ از آن‌ نمي‌دانيم‌ جز آن‌ كه:
"ميهماني‌ است‌ ناخوانده‌ و ناخوشايند! هماوردي‌ شكست‌ ناپذير كه‌ مي‌كشد و قصاص‌ نمي‌شود! دامش‌ را همه‌ جا گسترده، با لشكر درد و رنج‌ محاصره‌ مان‌ كرده، از هر سو هدف‌ تير و نيزه‌ مان‌ قرار مي‌دهد. كابوس‌ مرگ، با قدرت‌ تمام، به‌ حريم‌ هستي‌ انسان‌ تجاوز كرده. بي‌ آن‌ كه‌ ضربتش‌ خطا كند در هاله‌اي‌ از ابهام‌ و تيرگي‌ و با لشكري‌ از بيماري‌ها و دردهاي‌ جانكاه، و با انبوهي‌ از مشكلات‌ ساية‌ سنگين‌ خود را گسترده، طعم‌ تلخش‌ را مي‌چشاند."(20)

ب‌ - ترس‌ از شرايط‌ و موقعيت‌ مرگ‌
انسان‌ گاهي‌ علاوه‌ بر خود مرگ، از شرايط‌ خاص‌ مرگ‌ نيز نگران‌ مي‌شود، مانند مرگ‌ تصادفي‌ و نابهنگام، مرگ‌ با بي‌ايماني، مرگ‌ در بستر نه‌ در ميدان‌ جهاد، مرگ‌ پس‌ از بيماري‌ طولاني، كشته‌ شدن‌ به‌ دست‌ ديگران، مرگ‌ در غربت‌ و تنهايي‌ و امثال‌ اين‌ها.
امام‌ علي(ع) نگران‌ مرگ‌ در بستر استراحت‌ و در مخالفت‌ امر خداست‌ و از اين‌ رو مي‌گويد:
"انَّ‌ اكرم‌ الموت‌ القتل. والذ‌ي‌ نفس‌ ابن‌ ابيطالب‌ بيده، لأ‌لف‌ ضربة‌ بالسَّيف‌ أهون‌ عليَّ‌ من‌ ميتة‌ علي‌ الفراش‌ في‌ غير طاعة‌ ا؛(21) همانا گرامي‌ترين‌ مرگها كشته‌ شدن‌ در راه‌ خداست. بدان‌ كس‌ كه‌ جان‌ پسر ابوطالب‌ در دست‌ اوست، هزار مرتبه‌ ضربت‌ شمشير خوردن‌ بر من‌ آسانتر است، تا در بستر مردن‌ نه‌ در طاعت‌ خدا."

4- حوادث‌ پس‌ از مرگ‌
يكي‌ ديگر از عوامل‌ نگراني‌ و ترس‌ و اضطراب‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ مرگ، نگراني‌ از حوادث‌ پس‌ از مرگ‌ است. قسمتي‌ از اين‌ حوادث‌ مربوط، به‌ اين‌ دنياست‌ از قبيل: بي‌سرپرست‌ ماندن‌ كودكان، ازدواج‌ همسران، تقسيم‌ و تصرف‌ اموال، كاميابي‌ دشمنان، فروپاشي‌ تن‌ و... و قسمتي‌ مربوط‌ به‌ آن‌ دنياست‌ از قبيل: عذاب‌ قبر و مشكلات‌ حساب‌ و كتاب‌ اخروي.
ابن‌سينا عوامل‌ و اسباب‌ ترس‌ از مرگ‌ را از ديدگاه‌ اشخاص‌ مختلف‌ به‌ شرح‌ زير مطرح‌ مي‌كند:

الف‌ - عده‌اي‌ از مجهول‌ و مرموز بودن‌ مرگ‌ مي‌ترسند.
ب‌ - گروهي‌ از معلوم‌ نبودن‌ سرنوشت‌ انسان‌ پس‌ از متلاشي‌ شدن‌ بدن‌ بيمناكند.
ج‌ - و بعضي‌ها از نابودي‌ مطلق‌ جسم‌ و روح‌ مي‌ترسند.
د - و برخي‌ از درد و رنج‌ جان‌ دادن‌ نگرانند.
ه' - و جمعي‌ از عذاب‌ بعد از مرگ‌ مي‌ترسند.
و - و گروهي‌ از جدايي‌ از مال‌ و جاه‌ و لذايذ و خوشي‌هاي‌ زندگي‌ بيمناكند.(22)

5. نگراني‌ از نقص‌ و كمبود عمل.
انسان‌هاي‌ با ايمان‌ در هر شرايطي‌ كه‌ باشند اعمال‌ خود را ناچيز ديده‌ و از اين‌ بابت‌ نگرانند. علي(ع) مي‌فرمايد:"ينبغي‌ للعاقل‌ ان‌ يعمل‌ للمعاد و يستكثر من‌ الز‌اد قبل‌ زهوق‌ نفسه‌ و حلول‌ رمسه"(23)
همين‌ افزودن‌ بر زاد و توشه‌ هميشه‌ مورد تأكيد انبيا و اوليا بوده‌ است‌ و توشه‌ را هر چه‌ زيادتر هم‌ باشد نسبت‌ به‌ طولاني‌ بودن‌ راه‌ ناچيز شمرده‌اند.
علي(ع) مي‌فرمايند: "آگاه‌ باش‌ كه‌ راهي‌ سخت‌ و دراز در پيش‌ داري‌ كه‌ توفيق‌ شما در پيمودن‌ اين‌ راه‌ در گرو آن‌ است‌ كه‌ به‌ شايستگي‌ بكوشي‌ و تا مي‌تواني‌ توشه‌ برگيري‌ و بار گناه‌ خود را سبك‌ گرداني‌ كه‌ سنگيني‌ آن‌ در اين‌ راه‌ دشوار، رنج‌ آور است. پيشاپيش‌ تا مي‌تواني‌ به‌ آن‌ سراي‌ توشه‌ بفرست. مستمندان‌ را ياري‌ رسان‌ تا بدين‌ وسيله‌ توشه‌اي‌ بر دوش‌ آنان‌ بگذاري‌ كه‌ روز قيامت‌ به‌ تو باز گردانند تا مي‌تواني‌ انفاق‌ كن‌ و برگ‌ عيشي‌ به‌ گور خويش‌ بفرست. اگر از تو وام‌ خواهند غنيمت‌ بشمار كه‌ اگر به‌ وامي‌ دست‌ كسي‌ را بگيري‌ در روزهاي‌ سخت‌ آن‌ دنيا، دست‌ تو را بگيرند. بدان‌ كه‌ در پيش‌ روي‌ تو گردنه‌هاي‌ صعب‌ العبور وجود دارد كه‌ تا مي‌تواني‌ بايد سبك‌ بار بوده‌ و توشة‌ راه‌ داشته‌ باشي."(24)

7. كثرت‌ گناه‌
يكي‌ ديگر از عوامل‌ نگراني‌ مؤ‌منان‌ از مرگ‌ زيادي‌ گناهان‌ است. حضرت‌ علي(ع) مي‌فرمايند: "چنان‌ مباش‌ كه‌ به‌ خاطر گناهان‌ زياد خود مرگ‌ را ناخوش‌ داري."(25)
بنابراين‌ اگر گناهكار نباشي‌ بايد همانند مولا از مرگ‌ باك‌ نداشته‌ باشي‌ كه‌ تو به‌ سوي‌ آن‌ بروي‌ يا او به‌ سوي‌ تو گام‌ بردارد.(26)

8. بيم‌ از مرگ‌ بي‌فضيلت‌
اگر چه‌ همة‌ اقسام‌ مرگ، مرگ‌ اند؛ اما به‌ لحاظ‌ فضيلت‌ مرگ‌ با مرگ‌ ديگر تفاوتي‌ دارد از زمين‌ تا آسمان. علي(ع)، آرزومند شهادت‌ بود و مرگ‌ در بستر را دوست‌ نمي‌داشت. او در اين‌ باره‌ مي‌گويد: "مرگ‌ چنان‌ با سرعت‌ و جديت‌ در تعقيب‌ ماست‌ كه‌ چه‌ ايستادگي‌ كنيم‌ و چه‌ بگريزيم، بر ما دست‌ خواهد يافت. با ارج‌ترين‌ مرگ‌ها نزد من، كشته‌ شدن‌ با شمشير(شهادت) است.سوگند به‌ خداوندي‌ كه‌ جان‌ فرزند ابوطالب‌ در دست‌ اوست، اگر هزار شمشير بر سرم‌ بخورد، برايم‌ آسان‌تر از آن‌ است‌ كه‌ در بستر بميرم‌ و نه‌ در راه‌ فرمان‌ خدا."(27)
البته‌ براي‌ مردم‌ عادي، مرگ‌ در وطن‌ مألوف، خانة‌ شخصي، در بستر و ميان‌ فرزندان‌ و خويشاوندان‌ مطلوب‌ است؛ اما مرگ‌ در ميدان‌ و شهادت‌ در راه‌ خدا چيز ديگري‌ است.

9. بيم‌ از مرگ‌ پيش‌ از توبه‌
امام‌ علي(ع) مي‌فرمايند:"مسوٍّف‌ نفسه‌ بالتَّوبة‌ من‌ هجوم‌ الاجل‌ علي‌ اعظم‌ الخطر"(28)
از آنجا كه‌ انسان‌ مدام‌ در معرض‌ خطا و گناه‌ است، خداي‌ مهربان‌ براساس‌ همين‌ طبيعت‌ غير معصوم‌ انسان، براي‌ جبران‌ وي، هميشه‌ توبه‌ و عذر او را پذيرفته، بر گناهانش‌ قلم‌ عفو مي‌كشد.
علي(ع) مي‌فرمايد: "حاصل‌ توبه، جبران‌ گستاخي‌هاي‌ نفس‌ است."(29)
اما انسان‌ به‌ اقتضاي‌ هوا و هوس، از اين‌ فرصت‌ هم، غالباً‌ بد بهره‌برداري‌ مي‌كند. بدين‌ سان‌ كه‌ او باز بودن‌ در توبه‌ را دست‌آويز ادامة‌ اعمال‌ خلاف‌ خود قرار داده، به‌ اميد توبه، در ارتكاب‌ گناه‌ گستاخ‌ و بي‌ پروا مي‌گردد. اما در عمل، گناه‌ نقد شده‌ و توبه‌ نسيه‌ مي‌گردد. علي(ع) در اين‌ باره‌ مي‌فرمايند: "اگر پاي‌ لذت‌ و شهوتي‌ در ميان‌ باشد، به‌ گناه‌ شتافته‌ و در توبه‌ درنگ‌ مي‌ورزند."(30)
چنين‌ انسانهايي‌ غالباً‌ هم‌ قصد توبه‌ دارند، اما به‌ پيروي‌ از هوس‌ آن‌ را به‌ تأخير مي‌اندازند. گاه‌ به‌ توبه‌ موفق‌ مي‌شوند و گاهي‌ هم‌ به‌ وسيلة‌ مرگ‌ غافلگير شده، پيش‌ از آن‌ كه‌ توفيق‌ توبه‌ و جبران‌ نواقص‌ خود را داشته‌ باشند، از دنيا مي‌روند.
در اينجا نكتة‌ حساسي‌ هست‌ كه‌ نبايد از آن‌ غفلت‌ كرد و آن‌ اينكه‌ مرگ‌ نقطة‌ پايان‌ خطوط‌ دفتر شخصيت‌ انسان‌ است. علي(ع) پس‌ از بحثي‌ در اقسام‌ ايمان‌ و تقسيم‌ ايمان‌ بر دو قسم‌ پايدار و ناپايدار، مي‌فرمايد كه: "اگر از كسي‌ بدتان‌ آمد و خواستيد كه‌ او را از دايرة‌ دلبستگي‌هاي‌ ايماني‌ خود بيرون‌ كنيد، تا فرا رسيدن‌ مرگش‌ درنگ‌ كنيد! و چون‌ بر حالتي‌ كه‌ بود بميرد ديگر وقت‌ آن‌ است‌ كه‌ بيزاري‌ جوئيد."(31)

10. ترس‌ از مرگ‌ در كفر و گمراهي‌
خداوند متعال‌ در قرآن‌ مي‌فرمايد: "اتَّقُو ا حق‌ تقاته‌ ولاتموتن‌ اً‌لا وأنتم‌ مسلمون." آل‌ عمران‌ / 103
علي(ع) در خطبه‌اي‌ پس‌ از بحث‌ ظريف‌ و دقيقي‌ دربارة‌ توحيد و تقوا و پس‌ از يك‌ ارزيابي‌ مفصل‌ از دنيا و آخرت، سرانجام‌ سخنش‌ را با اين‌ آيه‌ پايان‌ مي‌بخشد كه: "از خدا چنانكه‌ شايسته‌ است، پروا كنيد و بكوشيد كه‌ جز بر مسلماني‌ نميريد."(32)
بدون‌ ترديد از همه‌ بدتر مرگ‌ در حال‌ كفر و گمراهي‌ است. علي7 با بياني‌ لبريز از احساس‌ درد از مردمي‌ كه‌ به‌ چنين‌ سرنوشتي‌ گرفتارند مي‌نالد. او دربارة‌ مردم‌ دوران‌ جاهليت‌ مي‌گويد كه: "هيچ‌ حريمي‌ را حرمت‌ نمي‌نهادند فرزانگان‌ را در ميانشان‌ ارج‌ و منزلتي‌ نبود. به‌ دور از نظام‌ ديني‌ زندگي‌ كرده‌ و در حال‌ كفر جان‌ مي‌سپردند."(33)

‌شوق‌ مرگ‌
امام‌ علي(ع) مي‌فرمايند: "و ا لابن‌ ابيطالب‌ انس‌ بالموت‌ من‌ الطفل‌ بثدي‌ امه؛(34) به‌ خدا سوگند، پسر ابوطالب‌ از مرگ‌ بي‌پژمان‌ است. بيش‌ از آنچه‌ كودك‌ پستان‌ مادر را خواهان‌ است."

1- چرا شوق؟
حجاب‌ چهرة‌ جان‌ مي‌شود غبار تنم‌
خوشا دمي‌ كه‌ از آن‌ چهره‌ پرده‌ برفكنم‌
چگونه‌ طوف‌ كنم‌ در فضاي‌ عالم‌ قدس‌
كه‌ در سراچة‌ تركيب‌ تخته‌ بند تنم(35)

اگر مرگ‌ محمل‌ انتقال‌ از دنياي‌ متغير و فاني‌ به‌ جهان‌ ثابت‌ و باقي‌ است، پس‌ چرا بي‌صبرانه‌ در انتظارش‌ نباشيم.
ما اين‌ دنيا را وقتي‌ دوست‌ مي‌داشتيم‌ كه‌ از دنياي‌ برتر و بهتري‌ خبر نداشتيم. اكنون‌ مي‌دانيم‌ كه:
"اين‌ دنيا برقش‌ بي‌فروغ‌ و اساسش‌ بر دروغ‌ است. و اموالش‌ در معرض‌ غارت‌ و تاراج‌ است. چونان‌ عشوه‌ گر هرزه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ كس‌ وفا نمي‌كند و همچون‌ مركب‌ سركش‌ از كسي‌ فرمان‌ نمي‌برد. دروغگويي‌ خيانتكار، ناسپاسي‌ حق‌ نشناس‌ و دشمني‌ حيله‌ گر است. حالاتش ناپايدار، عزتش‌ ذلت، جدش‌ بازي‌ و سرافرازيش‌ سرافكندگي‌ است. سراي‌ جنگ‌ و غارت، تبهكاري‌ و نابودي‌ و ناخوشي‌ و ناآرامي‌ است. وصله‌هايش‌ به‌ هجران‌ پيوسته، راه‌هايش‌ حيرت‌ زا، پناهگاه‌هايش‌ ناپيدا و سرانجام‌ اميدهايش‌ نوميدي‌ است."(36)
اما در آن‌ سوي‌ اين‌ جهان، جهاني‌ است، ازلي‌ و ابدي، كه‌ اگر انسان‌ با آگاهي‌ و آمادگي‌ وارد آن‌ جهان‌ شود، به‌قول‌ حضرت:
"آنجا را اسراي‌ پايدار و محل‌ امن‌ و آسايش‌ خواهد يافت. جايگاه‌ پاكان‌ و نيكان‌ و اولياي‌ برگزيده‌اي‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌ آنجا را ستوده‌ و ساكنان‌ آن‌ را برگزيده‌ و بزرگ‌ داشته‌ و انسان‌ را به‌ آنجا فرا خوانده‌ و راهنمايي‌ كرده‌ است."(37)
علي(ع) در وصف‌ بهشت‌ مي‌گويد:
"اگر خيالي‌ از بهشت‌ را چنانكه‌ وصف‌ شده‌ تصور كني‌ از هر چه‌ در دنياست‌ دلسرد مي‌شوي‌ اگر چه‌ همه‌ زيبا و پر جاذبه‌ باشند و بر سر آرزوها و اميال‌ نفساني‌ خود نسبت‌ به‌ لذت‌ها و مناظر زيباي‌ جهان‌ پا مي‌گذاري. اگر دربارة‌ درختان‌ بهشتي‌ انديشه‌ كني‌ كه‌ چگونه‌ شاخه‌هاي‌ آن‌ها با وزش‌ نسيم‌ مي‌رقصند و ريشه‌هاشان‌ در توده‌هاي‌ مشك‌ پنهانند بر كنار رودهاي‌ زلال‌ و خوشه‌هايي‌ از گوهرهاي‌ آبدار و ميوه‌هاي‌ گوناگوني‌ كه‌ از هر طرف‌ جلوه‌ مي‌كنند غرق‌ حيرت‌ مي‌شوي. شاخه‌هاي‌ پر ميوه‌ بدون‌ زحمت‌ در دسترس‌ تو قرار مي‌گيرند تا هر چه‌ خواهي‌ بر چيني. مهمانداران‌ بهشت‌ و خدمتگزاران‌ آن‌ لحظه‌اي‌ از آن‌ كاخ‌ها و ساكنانشان‌ غفلت‌ نكرده‌ و مدام‌ با طعامهاي‌ لذيذ و شراب‌هاي‌ گوارا پذيرايي‌ مي‌كنند. ساكنان‌ آن‌ ديار مورد تكريم‌ خداوند بوده‌ از هر گونه، دگرگوني‌ و انتقال‌ در امانند. اگر تو دل‌ را به‌ آن‌ مناظر زيبا متوجه‌ كني‌ از دل‌ و جان‌ در اشتياق‌ آن‌ سامان‌ خواهي‌ بود. و چون‌ مرگ‌ و قبر در و دروازة‌ آن‌ ديارند، آرزو خواهي‌ كرد كه‌ از همين‌ جا تو را بردارند و به‌ گور سپارند."(38)
در اينجا نكته‌اي‌ را يادآور مي‌شوم‌ كه‌ مرگ‌ براي‌ افراد غير مؤ‌من‌ نيز بايد ارزش‌ خود را داشته‌ باشد. ارزش‌ مرگ‌ براي‌ افراد غير مؤ‌من‌ و براي‌ كساني‌ كه‌ بقاي‌ روح‌ و دنياي‌ پس‌ از مرگ‌ را قبول‌ ندارند از چند جهت‌ مي‌تواند مورد توجه‌ قرار گيرد:
"يكي‌ اين‌ كه‌ همين‌ مرگ، آنان‌ را از ادامة‌ زندگي‌ حيواني‌ و افزودن‌ بر گناه‌ و تبهكاري‌ خويش‌ باز مي‌دارد. خداوند كريم‌ مي‌فرمايد: "كافران‌ چنين‌ نپندارند كه‌ فرصت‌ زندگي‌ به‌ سود آنان‌ است، نه! بلكه‌ ما به‌ آنان‌ فرصت‌ مي‌دهيم‌ تا بر بار گناه‌ خود بيفزايند و به‌ عذاب‌ سخت‌ و سنگيني‌ گرفتار آيند." آل‌ عمران‌ / 178
علي(ع) مي‌فرمايد: "ان‌ في‌ الموت‌ لراحةٌ‌ لمن‌ كان‌ عبد شهوته‌ واسير أهويته، لانَّه‌ كلَّما طالت‌ حياته‌ كثرت‌ سيٍّئاته‌ و عظمت‌ علي‌ نفسه‌ جناياته."(39)

2. توصيف‌ شوق‌ مرگ‌
امام‌ علي(ع) مي‌فرمايد:"و انَّ‌ احبَّ‌ ما انا لاق‌ اليَّ‌ الموت؛(40) محبوب‌ترين‌ چيزي‌ كه‌ در انتظارش‌ هستم‌ مرگ‌ است."
يكي‌ پرسيد از سقراط‌ كز مردن‌ چه‌ خواندستي‌ بگفت‌ اي‌ بي‌خبر مرگ‌ از چه‌ نامي‌ زندگاني‌ را
اگر زين‌ خاكدان‌ پست‌ روزي‌ بر پري‌ بيني‌ كه‌ گردون‌ها و گيتي‌هاست‌ ملك‌ آن‌ جهاني‌ را(41)

اگر مرگ‌ را چنان‌ دريابيم‌ كه‌ علي(ع) دريافته‌ بود؛ بايد در عين‌ نگراني‌ از كم‌توشه‌گي‌ و در عين‌ تلاش‌ براي‌ تدارك‌ ذخيرة‌ آخرت، بي‌صبرانه‌ در انتظار مرگ‌ مطلوبي‌ باشيم‌ كه‌ ما را از تنگناي‌ جهان‌ خاكي‌ به‌ بيكران‌ ساحت‌ غيب‌ انتقال‌ دهد. علي(ع) مي‌فرمايد:
"به‌ پيشواز مرگ‌ بشتابيد! مرگي‌ كه‌ اگر فرار بكنيد شما را در مي‌يابد، و گر بر جاي‌ خودمانيد باز هم‌ به‌ سراغتان‌ مي‌آيد. و اگر فراموشش‌ كنيد، او شما را از ياد نمي‌برد."(42)
بنابراين‌ دلبستگي‌ انسان‌ به‌ زندگي‌ دنيوي، براساس‌ ميزان‌ مرگ‌انديشي‌ وي‌ تنظيم‌ مي‌گردد. اگر دنيا زده‌ بود كه‌ به‌ مرگ‌ نمي‌انديشد. بي‌ترديد روياروي‌ چنين‌ كسي‌ با مرگ‌ بسيار نامطلوب‌ خواهد بود. براي‌ اين‌ كه‌ چنين‌ شخصي‌ براي‌ حيات‌ اخروي‌ آمادگي‌ نداشته‌ و ذخيرة‌ لازم‌ را نيندوخته‌ است. علي(ع) در نامه‌اي‌ به‌ حارث‌ همداني‌ مي‌فرمايند:
"سخت‌ بپرهيز از اين‌ كه‌ وقتي‌ مرگ‌ به‌ سراغ‌ تو آيد كه‌ در جستجوي‌ دنيا از خدا گريخته‌ باشي."(43)
چنانكه‌ شوق‌ مرگ، از محبت‌ دنيا در دل‌ انسان‌ مي‌كاهد:
"هر كه‌ مرگ‌ را در برابر خود مجسم‌ كند، به‌ امور دنيوي‌ زياد توجه‌ نمي‌كند."(44)
اشتياق‌ انسان‌ به‌ مرگ‌ يك‌ حالت‌ بسيار شگفت‌انگيز و اعجاز گونه‌ است‌ براي‌ اين‌ كه‌ هر انساني‌ چنان‌ كه‌ گذشت‌ به‌ زندگي‌ علاقمند است‌ و اگر كسي‌ سوداي‌ مرگ‌ در سر بپروراند حتماً‌ به‌ مقامي‌ رسيده‌ كه‌ ديگران‌ نرسيده‌اند و چيزهايي‌ دريافته‌ كه‌ ديگران‌ در نيافته‌اند. در قرآن‌ كريم‌ آرزوي‌ مرگ‌ نشان‌ عشق‌ انسان‌ به‌ خدا است.
خداي‌ سبحان‌ در خطابي‌ به‌ قوم‌ يهود مي‌فرمايد:"بگو اي‌ يهوديان‌ اگر از ميان‌ مردم‌ تنها خود را دوستان‌ خدا مي‌دانيد، پس‌ آرزوي‌ مرگ‌ كنيد اگر راست‌ مي‌گوئيد." جمعه‌ / 6
علي(ع) به‌ حارث‌ همداني‌ مي‌فرمايند: "مرگ‌ را جز با شرايط‌ مطمئن‌ آرزو مكن(45) و خود در موردي‌ چنين‌ مي‌فرمايند:
"من‌ با بصيرتي‌ از درون‌ و يقيني‌ كه‌ خدايم‌ بخشيده‌ است‌ در گمراهي‌ آنان‌ و راه‌ راستي‌ كه‌ برگزيده‌ام‌ آگاهم. مشتاق‌ ديدار پروردگار و اميدوار پاداش‌ نيك‌ او هستم."(46)
انسان‌ وقتي‌ واقعاً‌ مشتاق‌ مرگ‌ مي‌گردد كه‌ به‌يقين‌ دريابد كه‌ او گر چه‌ در اين‌ جهان‌ خاكي‌ پديد آمده‌ است؛ اما از اين‌ جهان‌ نبوده‌ و به‌ جهان‌ ديگري‌ تعلق‌ دارد. و چنين‌ كسي‌ در حقيقت‌ به‌ قول‌ مولا علي(ع): "پيش‌ از آن‌ كه‌ بدن‌ از اين‌ جهان‌ خاكي‌ جدا شده‌ باشد، به‌ جان‌ و دل‌ از اين‌ خاكدان‌ پرواز كرده‌ است."(47)

حقيقت‌ زندگي‌ از منظر مرگ‌
در اين‌ قسمت، مرگ‌ را با نگاه‌ آسماني‌ و عميق‌ مولا علي(ع) مي‌نگريم. نگاهي‌ كه‌ حقيقت‌ را ناب‌ و روشن‌ مي‌بيند.

‌زندگي‌ هم‌ آغوش‌ مرگ‌
علي(ع)، مرگ‌ را از زندگي‌ جدا نمي‌داند. آن‌ كه‌ مرگ‌ را نشناسد(48) در حقيقت‌ زندگي‌ را نمي‌شناسد. و كسي‌ كه‌ زندگي‌ را بشناسد، مرگ‌ را نيز در حد توان‌ شناخته‌ است.
حيات‌ دنيوي‌ و هستي‌ زماني‌ - مكاني‌ اين‌ جهان‌ خاكي، نهاد و درونمايه‌اش‌ دو چيز است‌ و بس: آمدن‌ و رفتن، هستي‌ و نيستي، كون‌ و فساد، تجدد و تصرم. اين‌ نكته‌ را فرزانگان‌ تاريخ‌ هميشه‌ مورد تأكيد قرار داده‌اند. هراكليتوس‌ در قرن‌ پيش‌ از ميلاد مي‌گفت: در يك‌ رودخانه‌ بيش‌ از يك‌ بار نمي‌توان‌ وارد شد.(49)
اين‌ حقيقت‌ را اهل‌ كلام‌ با تعبير تجدد امثال‌ و عرفاي‌ اسلام‌ براساس‌ عدم‌ امكان‌ تكرار در تجلي‌ الهي، و صدر المتألهين‌ براساس‌ حركت‌ جوهري‌ مطرح‌ كرده‌اند. بنابراين‌ مرگ‌ نيز همانند زندگي، براي‌ اين‌ جهان‌ خاكي‌ به‌ منزلة‌ عنصر تركيبي‌ و درون‌ مايه‌ است.
علي(ع) در جاي‌ جاي‌ نهج‌البلاغه‌ ما را به‌ اين‌ حقيقت‌ آشكار توجه‌ مي‌دهد كه‌ نمونه‌اي‌ از آن‌ها را در اينجا مي‌آوريم:
"و احذركم‌ الدُّنيا فانَّها منزل‌ قلعة، و ليست‌ بدار نجعة. قد تزيَّنت‌ بغرورها، و غرَّت‌ بزينتها، دارها هانت‌ علي‌ ربٍّها، فخلط‌ حلالها بحرامها، و خيرها بشرٍّ‌ها، و حياتها بموتها، و حلوها بمرٍّ‌ها."(50)
در اين‌ بيان‌ رسا، مولاي‌ متَّقيان‌ ما را با حقيقت‌ دنيا آشنا مي‌سازد تا دل‌ در آن‌ نبنديم. براي‌ اين‌ كه‌ منزلگاهِ‌ سفر است، نه‌ سراي‌ اقامت. جلوه‌اش‌ بر غفلت‌ استوار است‌ و جمالش‌ بر فريب. بساطي‌ است‌ كه‌ نزد خدا ارج‌ و منزلت‌ ندارد زيرا كه‌ حلال‌ آن‌ با حرام‌ آميخته‌ و خيرش‌ همراه‌ شر‌ بوده‌ و زندگيش‌ با مرگ‌ هم‌ آغوش‌ است‌ تلخ‌ و شيرينش‌ جدا از هم‌ نيستند.
علي7 در جايي‌ ديگر مي‌فرمايد: "سروش‌ غيب‌ پيوسته‌ آواز مي‌دهد كه: سرانجام‌ زايش‌ مرگ، و پايان‌ گردآوري‌ فروپاشي‌ و نهايت‌ آباداني‌ ويراني‌ است."(51)
و چه‌ بياني‌ زيباتر و رساتر از اين: جهان‌ خاكي‌ چنان‌ است‌ كه‌ هستي‌ آن، بر نيستي‌ استوار است. نسلي‌ مي‌رود كه‌ نسلي‌ ديگر به‌ جاي‌ آن‌ مي‌آيد. اين‌ عروس‌ هزار داماد، شوهري‌ را مي‌كشد و شوهري‌ ديگر اختيار مي‌كند. علي(ع) در اين‌ باره‌ مي‌فرمايند:
"اي‌ مردم‌ در حقيقت‌ شما در اين‌ دنيا آماج‌ تيرهاي‌ مرگيد. هر جرعة‌ اين‌ جهان‌ خاكي، گلو گير و هر لقمه‌اش‌ پر از خرده‌ استخوان‌ است. در اين‌ جهان‌ خاكي‌ تا نعمتي‌ از كف‌ ندهيد به‌ نعمتي‌ نمي‌رسيد. از عمر شما، هر روز نو كه‌ ببينيد بر ويراني‌ روز ديگر استوار است. هر برگ‌ تازه‌ و هر رويش‌ تازه‌ به‌ دنبال‌ خزان‌ برگ‌ ديگر و درو شدن‌ گياهان‌ ديگر است. ريشه‌هايي‌ در گذشته‌اند كه‌ ما شاخه‌هاي‌ آنان‌ هستيم. و چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ ريشه‌ها بروند و شاخه‌ها برقرار مانند."(52)
علي(ع) پس‌ از بيان‌ مؤ‌كدي‌ دربارة‌ جد‌ي‌ گرفتن‌ مرگ‌ و ناديده‌ گرفتن‌ عوامل‌ عبرت‌ آموزي، در رابطة‌ زندگي‌ دنيا با حيات‌ اخروي‌ مي‌فرمايند:
"در زندگي‌ دنيوي، پيشتاز پرهيزگاران‌ باشيد و رفتار خود را هماهنگ‌ با زندگي‌ بهشتي‌ خود سامان‌ بخشيد. زيرا كه‌ دنيا سراي‌ هميشگي‌ شما نيست. گذر گاهي‌ كه‌ بتوانيد از آن‌ زاد و توشه‌ برگيريد. پس‌ با تلاش‌ پيگير، اسب‌ سفر را زين‌ كرده‌ نگهداريد."(53)

نقش‌ مرگ‌ در زندگي‌ متعالي‌ انسان‌
امام‌ علي(ع) در بخشي‌ از وصاياي‌ خويش‌ به‌ فرزندشان‌ امام‌ حسن(ع) مي‌نويسند: "مبادا فريفته‌ شوي‌ كه‌ بيني‌ دنياداران‌ به‌ دنيا دل‌ مي‌نهند، و بر سر دنيا بر يكديگر مي‌جهند."(54)
چنانكه‌ گذشت، حيات‌ دنيوي‌ ما يك‌ واقعيت‌ است‌ و وابستگي‌ انسان‌ را به‌ اين‌ حيات‌ دنيوي‌ نمي‌توان‌ ناديده‌ گرفت‌ و تحقير كرد. و نيز بايد، حيات‌ اخروي‌ را هدف‌ اصلي‌ قرار داده، همة‌ زندگي‌ دنيوي‌ را براساس‌ تدارك‌ سعادت‌ اخروي، تنظيم‌ كرد. بنابراين، زندگي‌ مشروع‌ و مطابق‌ عقل‌ و منطق‌ آن‌ است‌ كه‌ در عين‌ جد‌ي‌ گرفتن‌ حيات‌ زودگذر دنيوي‌ بتواند براي‌ حيات‌ ابدي‌ اخروي‌ هم‌ برنامه‌ ريزي‌ كند. مشكل‌ اصلي‌ انسان‌ براي‌ دست‌ يافتن‌ به‌ حيات‌ متعالي‌ جاذبة‌ حيات‌ دنيوي‌ است. جاذبه‌هاي‌ حيات‌ دنيوي‌ امكان‌ دارد كه‌ هر انساني‌ را چنان‌ به‌ خود مشغول‌ كند كه‌ اصلاً‌ به‌ ياد آخرت‌ و زندگي‌ ديگر نيفتد.

همة‌ اين‌ جاذبه‌ها در نقش‌ آرزوهاي‌ انسان‌ جلوه‌ گر مي‌شود. بنابراين‌ براي‌ روشن‌ شدن‌ موضوع‌ بايد نخست‌ دربارة‌ آرزوهاي‌ انسان‌ بحث‌ كرده‌ سپس‌ نقش‌ مرگ‌ را در روي‌ كرد انسان‌ به‌ حيات‌ معنوي‌ توضيح‌ دهيم:

1- انسان‌ و آرزوها
امام‌ علي(ع) دربارة‌ تأثير آرزوهاي‌ نفساني‌ و دور و دراز بر زندگي‌ انسان‌ مي‌فرمايند: بدانيد كه‌ آرزوهاي‌ نفساني، عقل‌ را به‌ غفلت‌ وادارد و ياد خدا را به‌ فراموشي‌ سپارد. پس‌ آرزوي‌ نفساني‌ را تكذيب‌ كنيد كه‌ فريب‌ است‌ و صاحبش‌ فريفته‌ شده.(55)
آرزوها اگر به‌ موقع‌ مهار نشوند انسان‌ را به‌ حيوان‌ و حيات‌ انساني‌ را به‌ زندگي‌ جانوري‌ تبديل‌ مي‌كند و اين‌ همان‌ وضعيت‌ خطرناكي‌ است‌ كه‌ نهايت‌ سقوط‌ انسان‌ را نشان‌ مي‌دهد. و او را زنداني‌ اين‌ حيات‌ حيواني‌ مي‌سازد كه‌ از آن‌ به‌ اخلاد تعبير مي‌كنند. علي(ع) در بازگشت‌ از جنگ‌ صفين‌ در يكي‌ از روستاهاي‌ بين‌ شام‌ و عراق‌ به‌ نام‌ "حاضرين" نامة‌ مفصلي‌ به‌ فرزندش‌ امام‌ حسن‌ نوشته‌ است. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ نامه‌ يك‌ درد دل‌ است‌ از نوع‌ همان‌ درد دل‌ها كه‌ با چاه‌ داشت! براي‌ اين‌ كه‌ فضاي‌ نبرد صفين‌ در طوفاني‌ از آز و آرزومندي‌ دنيوي‌ انسان‌ غرق‌ بود. علي(ع) عملاً‌ فريب‌ خوردن‌ و غفلت‌ انسان‌ها را با چشم‌ خود مي‌ديد. او مي‌ديد كه‌ چگونه‌ معاويه، عمر و عاص‌ و صدها صحابي، به‌ چيزي‌ جز دنيا و لذايذ دنيوي‌ نمي‌انديشند و جز رؤ‌ياها و آرزوهاي‌ جاه‌ و مال، چيزي‌ نمي‌فهمند.
مرز نهايي‌ دانش‌ و انديشه‌ شان‌ جز حيات‌ حيواني‌ نبوده‌ و هدف‌ نهائي‌ تلاش‌ و كوششان‌ جز جاه‌ و مال‌ نيست. از اين‌ جهت‌ اين‌ خطبه، در عين‌ حال‌ كه‌ يك‌ درد دل‌ است، هشدار هم‌ هست. با تعبيرات‌ بسيار تند و صريح‌ كه‌ نشان‌ دهندة‌ نگراني‌هاي‌ آن‌ حضرت‌اند. اينك‌ بيان‌ مولا:
"مبادا كه‌ دنيا زدگي‌ مردم‌ و سگ‌ ستيزي‌ آنان‌ بر سر جاه‌ و مال‌ دنيا تو را بفريبد... اين‌ دنيا زدگان‌ همانند سگ‌هاي‌ هارند كه‌ به‌ جان‌ يكديگر افتاده‌اند. نيرومندشان‌ ناتوان‌ را مي‌خورد و بزرگشان‌ بر كوچكشان‌ رحم‌ نمي‌كند."(56)
علي(ع) نحوة‌ نگرش‌ انسان‌ به‌ دنيا را معيار آگاهي‌ و بينائي‌ او مي‌داند.
"و انما الدُّنيا منتهي‌ بصر الاعمي، لا يبصر ممَّا و رأها شيئاً، و البصير ينفذها بصره، و يعلم‌ أنَّ‌ الدَّ‌ار ورأها. فالبصير منها شاخصٌ‌ و الاعمي‌ اليها شاخصٌ. و البصير منها متزوٍّد، و الاعمي‌ لها متزوٍّد؛(57) دنيا، آخرين‌ نقطة‌ ديد كوردلان‌ است‌ كه‌ در آن‌ سوي‌ دنيا چيزي‌ نمي‌بينند. اما صاحبان‌ بصيرت‌ نور بينائي‌شان، ساحت‌ دنيا را درنورديده، سراي‌ جاويدان‌ را در آن‌ سوي‌ دنيا مي‌بيند. به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ انسان‌ آگاه‌ به‌ دنيا دل‌ نمي‌دهد؛ در حالي‌ كه‌ همين‌ دنيا برترين‌ منظور و مقصود كور دلان‌ است. اهل بصيرت‌ از دنيا توشه‌ مي‌گيرند؛ در حالي‌ كه‌ اهل‌ غفلت، همه‌ چيز را وسيلة‌ به‌ دست‌ آوردن‌ دنيا قرار مي‌دهند. و چون‌ مدتي‌ بدين‌ سان‌ بگذرد، ياد آخرت‌ كلاًّ‌ فراموش‌ شده، جز آرزوها و اهداف‌ دنيوي، چيزي‌ مورد توجه‌ انسان‌ قرار نمي‌گيرد."
علي(ع) در اين‌ باره‌ مي‌فرمايند: "مرگ‌ را كلاً‌ از ياد برده‌ و دل‌ به‌ آرزوهاي‌ فريبنده‌ سپرده‌ايد! به‌ دنيا بيش‌ از آخرت‌ دل‌ داده‌ در عشق‌ زندگي‌ گذران‌ حيات‌ جاودان‌ را به‌ دست‌ فراموشي‌ سپرده‌ايد! شما كه‌ به‌ ظاهر زير پرچم‌ دين‌ خدا گرد آمده‌ايد، دليل‌ پراكندگي‌تان، جز پليدي‌ درون‌ و بدانديشي‌ نيست. به‌ ياري‌ هم‌ نمي‌شتابيد، خير خواه‌ يكديگر نيستيد، چيزي‌ به‌ همديگر نمي‌بخشيد و همديگر را دوست‌ نمي‌داريد از سود اندك‌ دنيائي‌ شادمان‌ گشته‌ و از زيان‌ بسيار اخروي‌ غمگين‌ نمي‌شويد. و چون‌ از دنياي‌ شما چيزي‌ كم‌ گردد، چنان‌ بي‌قرار و پريشان‌ مي‌شويد كه‌ آثار آن‌ بر چهره‌تان‌ آشكار مي‌گردد. گويي‌ كه‌ هميشه‌ در اين‌ جهان‌ ماندگاريد و امكانات‌ آن‌ مدام‌ در اختيار شما خواهد بود!... در غفلت‌ از حيات‌ اخروي‌ همدل‌ و در دنيا زدگي‌ همداستانيد."(58)

2- نقش‌ مرگ‌ در رويكرد انسان‌ به‌ حيات‌ معنوي‌
امام‌ علي(ع) مي‌فرمايند: "به‌ يقين‌ بدان‌ كه‌ تو هرگز به‌ آرزويت‌ دست‌ نخواهي‌ يافت، و از اَجل‌ روي‌ نتواني‌ برتافت، و به‌ راه‌ كسي‌ هستي‌ كه‌ پيش‌ از تو مي‌شتافت."(59)
دل‌ دادن‌ انسان‌ به‌ دنيا يك‌ امر كاملاً‌ عادي‌ است. اين‌ دلدادگي، باعث‌ مي‌شود كه‌ انسان‌ به‌ كلي‌ از حيات‌ اخروي‌ خود، غفلت‌ ورزد. دنيا را اصيل، ارجمند و جاودانه‌ پنداشته، جز همين‌ زندگي‌ دنيوي‌ به‌ چيزي‌ نينديشد.
از ديدگاه‌ مولاي‌ متقيان‌ علي(ع) نيز، مرگ‌انديشي‌ انسان‌ را از اسارت‌ حيات‌ دنيوي‌ و فريب‌ لذايذ مادي‌ نجات‌ مي‌بخشد. در همين‌ عبارت‌ كوتاهي‌ كه‌ از آن‌ حضرت‌ در آغاز اين‌ مسأله‌ نقل‌ كرديم، همين‌ نكته‌ مطرح‌ شده‌ است.
ايشان‌ به‌ فرزندشان‌ امام‌ حسن(ع) مي‌نويسند:
- به‌ آرزوي‌ خود نخواهي‌ رسيد. لحظه‌اي‌ بعد از فرارسيدن‌ اجل، زنده‌ نخواهي‌ ماند. سرنوشت‌ تو، جدا از سرگذشت‌ پيشينيان‌ نيست.(60)
اساس‌ زندگي‌ دنيا و شيريني‌ آن‌ دل‌ دادن‌ به‌ آرزوهاست. همة‌ انسان‌ها با اميدها و آرزوهايشان‌ دلخوشند. اگر براي‌ فردا، ماه‌ و سال‌ و سال‌هاي‌ آينده، آرزويي‌ نداشته‌ باشيم، شوق‌ و علاقه‌ به‌ آينده‌ را از دست‌ مي‌دهيم. اين‌ همه‌ براي‌ روزها، ماه‌ها و سال‌هاي آينده، دل‌ بسته‌ و براي‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ها لحظه‌شماري‌ مي‌كنيم، به‌ خاطر آن‌ است‌ كه‌ آن‌ روزها و ماه‌ها و سال‌ها، بستر كاميابي‌ها و به‌ آرزو رسيدن‌هاي‌ ما هستند.
زان‌ شبي‌ كه‌ وعده‌ كردي‌ روز وصل‌ روز و شب‌ را مي‌شمارم، روز و شب(61)
اگر اين‌ وعده‌ها و آرزوهاي‌ وصال‌ و اميد نباشند، ما روز و شب‌ به‌ شمارش‌ لحظه‌ها نمي‌پردازيم.
بنابراين‌ اساس‌ حيات‌ دنيوي‌ همين‌ آرزوهاست. اما علي(ع) به‌ فرزندش‌ يادآور مي‌شود كه:
- "به‌ آرزويت‌ نمي‌رسي"!
اين‌ هشدار يعني‌ چه؟ اگر آرزوها دست‌ يافتني‌ نباشند كه‌ انسان‌ به‌ آن‌ها دل‌ نمي‌دهد. و اين‌ همه‌ آرزوي‌ گوناگون‌ خودمان‌ و ديگران‌ كه‌ به‌ آن‌ها دست‌ مي‌يابيم‌ پس‌ معني‌ اين‌ هشدار چيست‌ كه‌ انسان‌ به‌ آرزويش‌ نخواهد رسيد. براي‌ روشن‌ شدن‌ مطلب‌ بايد توجه داشت‌ كه‌ چنانكه‌ گفتيم، اساس‌ زندگي‌ و دلخوشي‌هايش، همين‌ آرزوهايند. و انسان‌ هميشه‌ دو نوع‌ آرزو دارد. آرزوهاي‌ كوتاه‌ مدت‌ و دراز مدت. و معمولاً‌ آن‌ قسمت‌ از آرزوهاي‌ كوتاه‌ مدت‌ و يا دراز مدت‌ كه‌ انسان‌ به‌ آن‌ها مي‌رسد جنبة‌ هدف‌ بودن‌ و شور آفريني‌ خود را از دست‌ مي‌دهد. و غالباً‌ انسان‌ به‌ هر آرزويي‌ كه‌ مي‌رسد شور و اشتياقش‌ را نسبت‌ به‌ آن‌ از دست‌ مي‌دهد و موضوع‌ برايش‌ يك‌ امر عادي‌ مي‌گردد و از آن‌ مهم‌تر اين‌ كه‌ همين‌ آرزوي‌ برآورده‌ شده‌ خود منشأ ده‌ها آرزوي‌ ديگر واقع‌ مي‌شود. مثلاً‌ اگر جواني‌ به‌ آرزوي‌ خود، در مورد ازدواج‌ برسد، ديگر اين‌ ازدواج‌ براي‌ او عادي‌ شده‌ و در عين‌ حال‌ زمينة‌ آرزوهاي‌ متعدد ديگر را فراهم‌ مي‌آورد؛ از قبيل‌ آرزوي‌ داشتن‌ فرزند، خانة‌ دلخواه، امكانات‌ مناسب، شغل‌ آبرومند، موقعيت‌ اجتماعي‌ و...
و نكتة‌ دوم‌ همان‌ است‌ كه‌ علي(ع) به‌ دنبال‌ همين‌ مطلب‌ مطرح‌ كرده‌ و به‌ فرزندشان‌ مي‌نويسند: "لحظه‌اي‌ پس‌ از فرا رسيدن‌ اجل‌ زنده‌ نخواهي‌ ماند."

‌علي‌ و درس‌ مرگ‌انديشي‌
علي(ع) مرگ‌ را حقيقتي‌ مي‌داند كه‌ هيچ‌ گونه‌ شوخي‌ و بازي‌ را برنمي‌تابد، با صداي‌ بلند فرا مي‌خواند و به‌ سرعت‌ ما را پيش‌ مي‌راند.(62) در اين‌ مسأله‌ جاي‌ ترديد نيست. آنچه‌ مي‌خواهيم‌ تا حدودي‌ توضيح‌ دهيم، ارتباط‌ مرگ‌ و زندگي‌ است. اين‌ موضوع‌ بسيار مهم يعني‌ زندگي‌ در ارتباط‌ با مرگ‌ را بر پاية‌ تعاليم‌ فوق‌ بشري‌ مولا علي(ع)، ضمن‌ چند فصل‌ آتي‌ به‌ بحث‌ مي‌گذاريم:

‌رابطه‌ مرگ‌انديشي‌ و عشق‌ به‌ زندگي‌

1- زندگي‌ زيباست‌
چنانكه‌ گذشت، زندگي‌ براي‌ همة‌ جانداران‌ و بخصوص‌ براي‌ انسان‌ زيبا و دوست‌ داشتني‌ است. و ارج‌ و منزلت‌ زهد و پرهيز هم‌ از همين‌ جاست. يعني‌ اگر زندگي‌ جاذبه‌ نداشت‌ و لذايذ آن‌ مورد عشق‌ و علاقة‌ انسان‌ نبود، تكليف‌ به‌ زهد و پرهيز از آن‌ لذايذ معني‌ و منزلتي‌ نداشت. كسي‌ را به‌ نخوردن‌ سم‌ و كثافت‌ تكليف‌ نمي‌كنند و پرهيز انسان‌ هم‌ از سموم‌ و مواد تلخ‌ و ناگوار، يك‌ امر طبيعي‌ است. و هيچ‌ كس‌ نمي‌تواند به‌ اين‌ امر افتخار كند و انتظار پاداش‌ و تحسين‌ داشته‌ باشد.
بنابراين‌ زندگي‌ و لذايذ آن‌ براي‌ همه، زيبا و جاذبه‌دارند. ارج‌ و منزلت‌ تقوا و پرهيز هم‌ در همين‌ است‌ كه‌ انساني‌ پا بر سر تمايلات‌ و شهواتش‌ مي‌گذارد.
در مورد انفاق‌ پياپي‌ مولا علي(ع) به‌ مسكين‌ و يتيم‌ و اسير، براي‌ نشان‌ دادن‌ اهميت‌ اين‌ كار، قيد بسيار لطيفي‌ در آيه‌ مربوطه‌ آمده‌ است‌كه: "ويطعمون‌ الطعام‌ عَلي‌ حُبٍّهِ" انسان/ 8 غذاي‌ خود را "با اين‌ كه‌ به‌ آن‌ علاقه‌ داشتند" مي‌بخشند. بديهي‌ است‌ كه بخشيدن‌ غذاي‌ اضافي‌ و چيزي‌ كه‌ آدم‌ دلش‌ نمي‌خواهد چندان‌ اهميتي‌ ندارد، اين‌ اهميت‌ دارد كه‌ كسي‌ با سه‌ شبانه‌ روز گرسنگي‌ و با تمام‌ ميلش‌ به‌ طعام‌ آن‌ را به‌ ديگران‌ ببخشد.
بنابراين‌ دل‌ دادن‌ انسان‌ به‌ زندگي‌ كاملاً‌ طبيعي‌ است‌ چنانكه‌ افراط‌ در اين‌ دلدادگي‌ كه‌ ما آن‌ را دنيازدگي‌ مي‌ناميم‌ كاملاً‌ طبيعي‌ است. بعثت‌ انبيا و تلاش‌ اوليا بيشتر متوجه‌ همين‌ هدف‌ است‌ كه‌ انسان‌ را از افراط‌ در عشق‌ به‌ دنيا باز دارد. و اصولاً‌ آزمايشي‌ بودن‌ زندگي‌ دنيا از همين‌ جاست، يعني‌ اين‌ زندگي‌ در حال‌ عادي‌ فريبنده‌ و جذاب‌ است‌ و انسان‌ها را از توجه‌ به‌ دنياي‌ ديگر باز مي‌دارد و لذا درگيري‌ انسان‌ با اين‌ زندگي‌ جنبة‌ آزمايش‌ دارد يعني‌ هركه‌ بتواند خود را از گرفتار شدن‌ به‌ دنيا نجات‌ دهد شايستة‌ پاداش‌ بزرگي‌ است‌ يعني‌ حيات‌ جاودان.

2- مرگ‌انديشي‌ تنها عامل‌ رهائي‌ از ابتذال‌
مولا علي(ع) اين‌ نكتة‌ ظريف‌ يعني‌ ابتذال‌ و روزمرگي‌ انسان‌ را در نامه‌اي‌ به‌ عبدا بن‌ عباس، چنين‌ توضيح‌ مي‌دهند: "آدمي‌ گاهي‌ از دست‌ يافتن‌ به‌ چيزي‌ شادمان‌ مي‌گردد كه‌ هرگز از دستش‌ نمي‌رفت! و از چيزي‌ اندوهگين‌ مي‌گردد كه‌ هيچ‌ گاه‌ اتفاق‌ نخواهد افتاد!"(63)
چه‌ قدر از جريان‌ عادي‌ روزگار دلخوش‌ شده‌ايم! مانند آمدن‌ بهار و گذشتن‌ پائيز و آب‌ شدن‌ برف‌ و تولد فرزند و پا گرفتن‌ و زبان‌ باز كردن‌ او، به‌ ثمر نشستن‌ باغچه‌مان‌ و امثال‌ اين‌ها! و چقدر نگران‌ حوادثي‌ بوده‌ايم‌ كه‌ هرگز اتفاق‌ نيفتاده‌اند، اينها همه‌ نشان‌ دنيا زدگي‌ انسان‌ و روزمرگي‌ و ابتذال‌ زندگي‌ اويند.
علي(ع) براي‌ پيشگيري‌ از اين‌ گونه‌ دنيازدگي‌ و روزمرگي، عبدا بن‌ عباس‌ را چنين‌ راهنمايي‌ مي‌فرمايند:
"در هدف‌هايي‌ كه‌ داري‌ برترين‌ هدف‌ اين‌ نباشد كه‌ به‌ لذتي‌ دست‌ يابي‌ يا انتقامي‌ بگيري‌ بلكه‌ تلاش‌ كن‌ تا باطلي‌ را از ميان‌ برده‌ حقي‌ را زنده‌ كني. به‌ آن‌ دلخوش‌ باش‌ كه‌ چيزي‌ براي‌ آن‌ دنيا ذخيره‌ كرده‌اي‌ و از اين‌ اندوهگين‌ باش‌ كه‌ چيزي‌ در اين‌ دنيا بر جا مي‌گذاري. همت‌ خود را متوجه‌ دنياي‌ پس‌ از مرگ‌ بگردان(64)... ابن‌ عباس‌ اگر از آخرت‌ چيزي‌ به‌ دست‌ آوردي‌ جا دارد كه‌ دلخوش‌ باشي‌ و اگر به‌ زيان‌ اخروي‌ دچار شدي‌ جا دارد كه‌ اندوهگين‌ شوي‌ اما آن‌ چه‌ از دنيا به‌ دست‌ بياوري‌ دلخوشت‌ نكند. و اگر چيزي‌ از دنياي‌ تو كم‌ شود بي‌تابي‌ نكني. هم‌ و همت‌ خويش‌ را صرف‌ دنياي‌ پس‌ از مرگ‌ كني."(65)
ابن‌ عباس‌ مي‌گويد بعد از سخنان‌ پيامبر خدا(ص) از هيچ‌ سخني‌ به‌ اندازة‌ اين‌ راهنمايي‌ مولا(ع) سود نبردم.

3- مرگ‌ پايان‌ زندگي‌ نيست‌
انسان‌ با مرگ‌انديشي‌ به‌ حيات‌ جاودانة‌ پس‌ از مرگ‌ پي‌ مي‌برد و مي‌داند كه‌ حيات‌ با اوصاف‌ و شرايط‌ خوشبختي‌ و بدبختي‌ پس‌ از مرگ‌ نيز ادامه‌ دارد. نه‌ تنها زندگي‌ پس‌ از مرگ‌ همراه‌ با خوشبختي‌ يا بدبختي‌ ادامه‌ مي‌يابد بلكه‌ جاودانه‌ هم‌ مي‌باشد و لذا بايد بيشتر از حيات‌ دنيوي‌ مورد توجه‌ قرار گيرد.
علي(ع) در اين‌ باره‌ مي‌فرمايد:
"آنگاه‌ كه‌ فرمان‌ خداوند به‌ ايجاد دگر بارة‌ جهان‌ بپيوندد آسمان‌ را به‌ حركت‌ در آورده‌ و مي‌شكافد و زمين‌ را چنان‌ مي‌لرزاند كه‌ كوهها از جا كنده‌ شده‌ به‌ يكديگر خورده‌ از هيبت‌ و سطوت‌ خداوند فرو مي‌پاشند. و خداوند انسان‌ها را از دل‌ خاك‌ بيرون‌ كشيده پس‌ از آن‌ همه‌ پوسيدگي‌ و پراكندگي،تر و تازه‌ در يك‌ جا فراهم‌ آورد. سپس‌ به‌ حسابشان‌ رسيدگي‌ كرده‌ و اعمال‌ و رفتار آشكار و نهانشان‌ را بررسي‌ مي‌كند و سرانجام‌ آنان‌ را به‌ دو گروه‌ تقسيم‌ مي‌كند:
- گروهي‌ كه‌ آنان‌ را در ناز و نعمت‌ قرار مي‌دهد.
- گروه‌ ديگري‌ كه‌ آنان‌ را كيفر داده‌ و به‌ جزاي‌ اعمالشان‌ مي‌رساند.
اما نيكوكاران‌ را در جوار رحمت‌ خود جاي‌ داده‌ و در بهشت‌ برين‌ جاودانه‌ شان‌ مي‌سازد. سرايي‌ كه‌ ساكنان‌ آن‌ با كوچ‌ بيگانه‌اند و از هر گونه‌ آفت‌ و گرفتاري‌ و بيم‌ و ترس، بيماري‌ و خطر و سفر و دردسر در امانند.
و اما گنهكاران‌ در بدترين‌ جايگاه‌ قرار گرفته‌ با غُل‌ و زنجير گردنشان، سر به‌ پا چسبيده، با جامه‌هاي‌ آتشين‌ در بر، درون‌ آتشي‌ سوزان‌ و شعله‌هاي‌ هراس‌انگيز. جايگاهي‌ كه‌ هرگز راه‌ رهايي‌ ندارد و زنجير از اسيران‌ آن‌ با هيچ‌ تاواني‌ برداشته‌ نمي‌شود. نه‌ آن‌ خانه‌ را خرابي‌ در پيش‌ است‌ و نه‌ ساكنان‌ آن‌ را اجلي‌ پايان‌بخش‌ زندگي."(66)

4- امكان‌ مرگ‌انديشي‌
امام‌ علي(ع) مي‌فرمايند: آيا نشانه‌ها كه‌ از گذشتگان‌ به‌ جاي‌ مانده، شما را از دوستي‌ دنيا باز نمي‌دارد؟ و اگر خردمنديد مرگِ‌ پدرانتان‌ كه‌ در گذشته‌اند، جاي‌ بينايي‌ و پندگرفتن‌ ندارد.(67)
انسان‌ با نظام‌ ادراكي‌ خود به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ مي‌تواند آسان‌ به‌ مرگ‌انديشي‌ برسد. براي‌ رهايي‌ از دنيازدگي‌ و صعود از سطح‌ زندگي‌ جانوري‌ امكانات‌ گوناگوني‌ در اختيار انسان‌ هست. از جمله:

الف‌ - تجربة‌ شخصي‌
علي(ع) مي‌فرمايد: "مگر شما در جاي‌ گذشتگان‌ به‌ سر نمي‌بريد، گذشتگاني‌ كه‌ عمرشان‌ بيشتر، آثارشان‌ پايدارتر، آرزوهايشان‌ درازتر، افرادشان‌ بيشتر و لشكرشان‌ انبوه‌تر بود. دنيا را تا حد پرستش‌ دوست‌ مي‌داشتند. بر مي‌گزيدند. اما رخت‌ بربستند و رفتند. بي‌ توشه‌اي‌ و مركبي. شنيدند كه‌ دنيا، سپر بلاي‌ آنان‌ شده‌ باشد يا به‌ گونه‌اي‌ ياريشان‌ دهد و مهربانيشان‌ كند نه‌ هرگز! بلكه‌ سرانجام‌ دنيا آنان‌ را بر زمين‌ زده‌ پوست‌ و گوشتشان‌ را دريد. با حوادث‌ سخت‌ و مصيبت‌هاي‌ گران‌ پست‌ و خوارشان‌ گردانيد. دنيا با آن‌ مهربانان‌ به‌ ستيزه‌ برخاست‌ هر چه‌ آنان‌ عشق‌ و ايثار ورزيد، جز بي‌وفايي‌ و كينه‌ نديدند، همه‌ از دنيا رفتند در حالي‌ كه‌ جز گرسنگي‌ توشه‌اي‌ نداشتند و جز سختي‌ پيش‌ رويشان‌ نبود. سراپا تاريكي‌ و پشيماني."(68)

ب‌ - هشدار انبيأ و اوليأ
امام‌ علي(ع) بر عوامل‌ آگاهي‌ و هوشياري‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ دنيا و آخرت‌ تأكيد كرده‌ و مي‌فرمايند: "اگر چشم‌ بينا داشته‌ باشيد، حقيقت‌ پيش‌ چشم‌ شماست‌ و اگر گوش‌ شنوا داشته‌ باشيد، از هر سو نداي‌ هدايت‌ بلند است، اگر طالب‌ هدايتيد، از هر طرف‌ عوامل‌ هدايت‌ در كارند. سخن‌ بي‌پرده‌ مي‌گويم‌ كه‌ عوامل‌ عبرت‌ و آگاهي‌ از هر سو، بي‌پرده‌ با شما سخن‌ مي‌گويند. شما را از ناشايستگي‌ و فساد باز مي‌دارند. و بدانيد كه‌ پيام‌ الهي‌ را پس‌ از فرشتگان، جز از زبان‌ انسان‌ نخواهيد شنيد!"(69)
و اينك‌ موضع‌ انبيأ و اوليا در قبال‌ دنيا و آخرت؛ و چه‌ سرمشقي‌ بهتر و روشن‌تر از اينها! علي(ع) در اين‌ باره‌ مي‌فرمايند: "راه‌ و رسم‌ پيامبر اسلام‌ بهترين‌ الگو و سرمشق‌ شماست، ببين‌ چگونه‌ آن‌ حضرت‌ از دنيا كناره‌ گرفت‌ و بدي‌ها و زشتي‌ها ي‌ آن‌ را شناخت. سفرة‌ دنيا را از بزم‌ او برچيده‌ در بزم‌ ديگران‌ گستردند. از پستان‌ دنيا شير نخورد و با زيورهاي‌ آن‌ خود را نياراست.
و اگر خواستيد در مرحلة‌ دوم‌ موسي‌ كليم‌ ا را در نظر بگيريد. آن‌ جا كه‌ مي‌گفت: "پروردگارا هر خيري‌ به‌ من‌ برساني‌ نيازمندم." قصص‌ / 24 به‌ خدا سوگند خواستة‌ موسي‌ در آن‌ لحظه‌ جز يك‌ تكه‌ نان‌ نبود تا بخورد. زيرا كه‌ او از سبزه‌هاي‌ زمين‌ تغذيه‌ مي‌كرد تا آن‌ جا كه‌ بر اثر لاغري‌ سبزي‌ گياه‌ از پوست‌ شكمش‌ پيدا بود.
و اگر مي‌خواهيد سومين‌ نفر حضرت‌ داوود را در نظر بگيريد؛ صاحب‌ مزامير و آواز خوان‌ بهشتيان‌ كسي‌ كه‌ از ليف‌ خرما زنبيل‌ مي‌بافت‌ و به‌ اطرافيانش‌ مي‌گفت، كدامتان‌ اين‌ را مي‌فروشد تا از بهاي‌ آن‌ نان‌ جوي‌ تهيه‌ كنيم.
و اگر مي‌خواهيد از عيسي‌ بن‌ مريم‌ بگويم‌ كه‌ سر بر سنگ‌ مي‌نهاد و پوشش‌ پشمين‌ داشت‌ و نان‌ خشك‌ مي‌خورد. نان‌ خورشش‌ گرسنگي‌ بود و چراغش‌ ماه‌ و پناهگاهش‌ در زمستان‌ شرق‌ و غرب‌ زمين، ميوه‌ و گل‌ او علف‌ چهار پايان‌ بود، نه‌ دل‌ به‌ همسري‌ داده‌ بود و نه انديشة‌ فرزندي‌ داشت، ثروتي‌ نداشت‌ كه‌ سرگرمش‌ كند و آز و طمعي‌ نداشت‌ تا به‌ ذلت‌ بيفتد پاهايش‌ سواري‌ او و دو دستش‌ خدمتكارانش‌ بودند.
باز هم‌ راه‌ و رسم‌ زندگي‌ پيامبر اسلام‌ را بنگريد كه‌ بهترين‌ سرمشق‌ است‌ و محبوب‌ترين‌ بندة‌ خدا كسي‌ است‌ كه‌ به‌ راهي‌ رود كه‌ پيامبر رفته‌ است.
پيامبر اسلام‌ هميشه‌ از دنيا به‌ ناگواري‌ بهره‌ برده‌ و گوشة‌ چشمي‌ به‌ دنبال‌ آن‌ نداشت‌ لاغرترين‌ پهلو و گرسنه‌ترين‌ شكم‌ را داشت... بر خاك‌ غذا مي‌خورد، چون‌ بر دكان‌ مي‌نشست، پاي‌افزار خود را خود وصله‌ مي‌زد و جامه‌اش‌ را با دست‌ خود مي‌دوخت، بر الاغ‌ برهنه‌ سوار مي‌شد.
از اين‌ جا مي‌توان‌ فهميد كه‌ نبايد به‌ دنيا دل‌ داد... و گرنه‌ خطر بدبختي‌ در پيش‌ است. چون‌ محمد راهنماي‌ دنياي‌ ديگر و مژده‌ رسان‌ بهشت‌ و ترساننده‌ از دوزخ‌ بود. وه‌ چه‌ بزرگ‌ است‌ اين‌ كرم‌ و احسان‌ خداوند كه‌ چنين‌ راهنمايي‌ فرا راه‌ ما قرار داده‌ است. پيشتازي‌ كه‌ بايد از او پيروي‌ كرد و پيشوايي‌ كه‌ بايد راه‌ او را برگزيد.
به‌ خدا سوگند من‌ خود اين‌ پيراهن‌ پشمين‌ را آن‌ قدر وصله‌ زدم‌ كه‌ از پينه‌ كنندة‌ آن‌ شرمسارم. يكي‌ به‌ من‌ گفت‌ آن‌ را دور نمي‌اندازي؟ گفتم: دست‌ بردار! صبحگاهان‌ كساني‌ سرافرازند كه‌ شب‌ را راه‌ رفته‌ باشند."(70)
بدين‌ سان، اين‌ بزرگواران‌ با گفتار و كردارشان‌ به‌ ما هشدار مي‌دهند كه‌ گرفتار دنيا نشده‌ و به‌ مرگ‌ و دنياي‌ پس‌ از مرگ‌ بينديشيم.

ج‌ - بصيرت‌ باطن‌
امام‌ علي(ع)، در تحليل‌ انحراف‌ بني‌اميه‌ مي‌فرمايند كه: "بني‌ اميه‌ با نور حكمت‌ درون‌ خود را روشن‌ نساختند و براي‌ دست‌ يافتن‌ به‌ روشنائي‌هاي‌ معرفت، نكوشيدند، بلكه‌ زندگي‌ را همچون‌ چهارپايان‌ به‌ سر برده‌ و مانند صخره‌هاي‌ سخت، از تعليم‌ و تربيت‌ بهره‌ نبردند."(71)
پس‌ براي‌ آن‌ كه‌ چنين‌ نپندارند كه‌ غفلت‌ در اين‌ دنيا يك‌ امر عادي‌ است‌ و انديشيدن‌ به‌ جهان‌ ديگر و دست‌ يافتن‌ به‌ حكمت‌ و معرفت‌ دشوار و غير ممكن‌ است‌ مي‌فرمايند: "رازهاي‌ پنهان‌ بر اهل‌ بصيرت‌ چهره‌ مي‌گشايد و راه‌ حق‌ حتي‌ براي‌ گمراهان‌ نيز روشن‌ است. جهان‌ پس‌ از مرگ‌ بي‌پرده‌ رو در روي‌ انسان‌ است‌ و همة‌ نشانه‌هاي‌ خود را براي‌ هوشياران‌ و جويندگان‌ حق‌ آشكار نموده‌ است."(72)
ابن‌سينا مي‌گويد: "عارفان‌ و اهل‌ معني‌ در همين‌ دنيا و در پوشش‌هاي‌ جسماني‌ خويش‌ چنانند كه‌ گويي‌ جان‌ از تنشان‌ جدا شده‌ و به‌ عالم‌ بالا رفته‌اند."(73)
آري‌ اين‌ تجربه‌ به‌ تواتر رسيده‌ است‌ كه‌ انسان‌ در همين‌ حيات‌ دنيوي‌ مي‌تواند وارد عالم‌ معني‌ شده‌ و از حيات‌ اخروي‌ آگاه‌ گردد.
علي(ع) هم‌ در مواردي‌ از امكان‌ چنين‌ اطلاعي‌ از غيب‌ و عالم‌ پس‌ از مرگ‌ خبر داده‌ است. در موردي‌ مي‌فرمايند:
"دوستان‌ خداوند، كساني‌ هستند كه‌ بر خلاف‌ مردم‌ دنيا كه‌ ظاهر را مي‌بينند، آنان‌ باطن‌ دنيا را مي‌بينند و برخلاف‌ مردم‌ كه‌ به‌ دنياي‌ زودگذر مي‌پردازند، آنان‌ به‌ جهاني‌ باقي‌ پس‌ از مرگ‌ مي‌پردازند."(74)

مرگ، معنا و سامان‌ زندگي‌
امام‌ علي(ع) مي‌فرمايد: "اما وا اني‌ ليمنعني‌ من‌ اللعب‌ ذكر الموت‌ و انَّه‌ ليمنعه‌ من‌ قول‌ الحق‌ نسيان‌ الاَّخرة؛(75) به‌ خدا سوگند، ياد مرگ‌ مرا از لاغ‌ بازمي‌دارد، و فراموشي‌ آخرت، او را نگذارد كه‌ سخن‌ حق‌ بر زبان‌ آرد."

‌الف‌ - زندگي‌ زيباست‌ ولي‌ هدف‌ نيست‌
زندگي‌ دوست‌ داشتني، زندگي‌ زيباست! هر زنده‌اي‌ بطور غريزي، براي‌ استمرار زندگي‌ (بقا) تلاش‌ مي‌كند. و در مسير اين‌ تلاش‌ها است‌ كه‌ نيازهاي‌ زندگي‌ را برآورده‌ به‌ حيات‌ خود استمرار و دوام‌ بخشند. هيچ‌ زنده‌اي، در هيچ‌ لحظه‌اي‌ زندگي‌ را كافي‌ ندانسته‌ و از آن‌ سير نمي‌گردد.
چنان‌ كه‌ مولا علي(ع) فرموده‌ است:
"انسان‌ از همه‌ چيز سير و خسته‌ مي‌گردد، جز زندگي، زيرا كه‌ در مرگ‌ لذت‌ و آسايشي‌ نيست! زندگي‌ همانند دانش‌ و فرزانگي‌ است‌ كه‌ دل‌ با او مي‌تپد و ديده‌ به‌ ياري‌ او مي‌بيند و گوش‌ در ساية‌ او مي‌شنود! زندگي، هر عطشي‌ را فرو نشانده، و پاية‌ توانگري‌ و سلامت‌ است."(76)
آري‌ اگر زندگي‌ نباشد، تواني‌ نيست‌ و لذتي‌ وجود ندارد. اين‌ حيات‌ و شعله‌ فروزان‌ آن‌ است‌ كه‌ اساس‌ همه‌ گونه‌ تلاش، لذت‌ و توان‌ مي‌باشد.
زندگي‌ را دوست‌ مي‌داريم، با تمامي‌ وجودمان‌ و در قلمرو ناخودآگاهي‌ و خودآگاهي‌مان، در شادي‌ و غم، در سلامت‌ و بيماري، آري‌ حتي‌ در بستر بيماري‌هاي‌ سخت‌ و طولاني‌ هم‌ زندگي‌ را دوست‌ مي‌داريم.
اما در نهايت‌ بايد توجه‌ داشت‌ براي‌ هر انسان‌ انديشمندي‌ لازم‌ است‌ كه‌ توجه‌ به‌ اين‌ نكته‌ ظريف‌ داشته‌ باشد كه: زندگي‌ زيبا و دوست‌ داشتني‌ است، اما هدف‌ نيست.

‌ب‌ - نقش‌ مرگ‌ در فهم‌ زندگي‌
معروف‌ است‌ مي‌گويند كه‌ هر چيز را با ضد‌ آن‌ مي‌توان‌ شناخت. يكي‌ از مصداق‌هاي‌ اين‌ گفته‌ همين‌ مسألة‌ زندگي‌ و مرگ‌ است: ما عمق‌ زندگي‌ را تنها در ساية‌ توجه‌ به‌ مرگ‌ مي‌فهميم. اگر زندگي‌ دائمي‌ بود، كمتر كسي‌ به‌ چيز ديگري‌ غير از خود زندگي‌ توجه‌ مي‌كرد. براي‌ اينكه‌ هر چه‌ از اين‌ زندگي‌ بگذرد و هر چه‌ بيشتر با كاميابي‌ همراه‌ باشد به‌ همان‌ اندازه‌ بيشتر دلچسب‌ و فريبنده‌ خواهد بود. همين‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ طول‌ عمرش‌ وابستگيش‌ به‌ زندگي‌ بيشتر مي‌گردد. و پيران‌ بيش‌ از جوانان‌ دلبستة‌ زندگي‌ هستند به قول‌ صائب:
ريشة‌ بيد كهنسال‌ از جوان‌ افزون‌تر است‌ بيشتر دلبستگي‌ باشد به‌ دنيا پير را(77)

به‌ قول‌ برزوية‌ طبيب، زندگي‌ دنيا و لذت‌هاي‌ آن‌ مانند آب‌ شور است‌ كه‌ هر چه‌ بيش‌ خورده‌ شود تشنگي‌ غالب‌تر گردد و آدمي‌ در كسب‌ آن‌ مانند كرم‌ پيله‌ است‌ كه‌ هر چه‌ بيش‌ تند، بند سخت‌تر گردد و رهايي‌ دشوارتر.(78) اين‌ نكتة‌ ظريف‌ را علي7 در نامه‌اي‌ به معاويه‌ تذكر مي‌دهد:"... دنيا انسان‌ را چنان‌ به‌ خود سرگرم‌ مي‌كند كه‌ نمي‌تواند به‌ چيزهاي‌ ديگر توجه‌ كند دنيا زدگان‌ هر چه‌ از دنيا كامياب‌تر گردند به‌ همان‌ نسبت‌ بر دلبستگي‌ و آزمنديشان‌ افزوده‌ مي‌شود و هرگز به‌ داشته‌ها دلخوش‌ نكرده‌ به‌ دنبال‌ چيزهايي‌ خواهد بود كه‌ هنوز به‌ دست‌ نياورده‌ است."(79)
در اين‌ ميان‌ آنچه‌ انسان‌ را از دنيا زدگي‌ باز داشته‌ و او را به‌ مسائلي‌ بالاتر از زندگي‌ جانوري‌ متوجه‌ مي‌سازد همين‌ مرگ‌ است‌ و ناپايداري‌ حيات‌ دنيوي.
و لذا علي(ع) در پايان‌ اين‌ نامه‌ و به‌ دنبال‌ تذكر آن‌ نكتة‌ ظريف‌ مي‌افزايد كه:"اما سرانجام‌ كار جز آن‌ نيست‌ كه‌ از هر چه‌ دلبسته‌اي‌ دل‌ برداري. و همة‌ رشته‌ها را پنبه‌ كني!"
انسان‌ تنها در ساية‌ توجه‌ به‌ مرگ‌ است‌ كه‌ در ارزيابي‌ دنيا تجديد نظر مي‌كند و در نتيجه‌ مي‌تواند خود را از دنيازدگي‌ نجات‌ بخشد. چون‌ دنيا با توجه‌ به‌ مرگ‌ ارج‌ و منزلت‌ خود را از دست‌ مي‌دهد.

‌ج‌ - مرگ‌انديشي‌ عامل‌ تعادل‌ و سامان‌ زندگي‌
اين‌ مرگ‌انديشي‌ كه‌ از مكتب‌ علي‌(ع) مي‌آموزيم‌ هرگز انسان‌ را به‌ پوچ‌گرايي‌ و ترك‌ دنيا نمي‌كشند. هدف‌ از مرگ‌انديشي‌ اين‌ نيست‌ كه‌ انسان‌ از دنيا و لذت‌هاي‌ آن‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ بهره‌مند نشود. براي‌ اين‌ كه‌ چنان‌ كه‌ بارها يادآور شديم‌ پيدايش‌ انسان‌ در اين‌ دنيا اقتضا مي‌كند كه‌ انسان‌ با اين‌ دنيا پيوند داشته‌ باشد، زندگي‌ دنيا را براساس‌ سعادت‌ اخروي‌ خود تنظيم‌ كند و اين‌ جهان‌ را مزرعة‌ جهان‌ ديگر قرار دهد. وگرنه‌ در مكتب‌ علي‌ انسان‌ مي‌تواند هم‌ دنيا را داشته‌ باشد هم‌ آخرت‌ را.
بنابراين‌ منظور اصلي‌ از مرگ‌انديشي‌ چيزي‌ جز تعديل‌ زندگي‌ دنيوي‌ و سامان‌ بخشيدن‌ آن‌ نيست. ما نبايد دنيا را جانشين‌ آخرت‌ سازيم‌ يا با فكر آخرت‌ حيات‌ دنيوي‌ را ناديده‌ بگيريم‌ بلكه‌ بايد اين‌ دو را در ارتباط‌ با يكديگر در نظر گرفته‌ دنيا را تا آنجا كه‌ به‌ سعادت‌ آخرت‌ آسيب‌ نزند داشته‌ باشيم. علي(ع) مي‌فرمايند: "آن‌ كس‌ كه‌ از دنيا به‌ مقدار كم‌ قناعت‌ كند زمينة‌ ايمني‌ خود را فراهم‌ آورده‌ است. و آن‌ كس‌ در بهره‌مندي‌ از دنيا افراط‌ كند به‌ نابودي‌ خود كوشيده‌ است."(80)
علي(ع) در نامه‌اي‌ به‌ محمد بن‌ ابي‌بكر، هنگامي‌ كه‌ او را به‌ حكومت‌ مصر برگزيد در مورد اعتدال‌ در زندگي‌ چنين‌ نوشت:
"اي‌ بندگان‌ خدا به‌ هوش‌ باشيد. دنيا و آخرت، هر دو را بردند. با اهل‌ دنيا زندگي‌ دنيوي‌ را بسر بردند اما در بي‌بهرگي‌ از آخرت‌ به‌ سرنوشت‌ آنها دچار نشدند. در بهترين‌ خانه‌هاي‌ دنيا ساكن‌ شده، از بهترين‌ خوراكي‌ها خوردند، در لذائذ اهل‌ دنيا شريك‌ شده‌ و سهم‌ خود را از دنيا فراموش‌ نكردند. و سرانجام‌ از اين‌ جهان‌ با زاد و توشة‌ فراوان‌ و تجارتي‌ پر سود به‌ جهان‌ باقي‌ رفتند. لذت‌ پارسايي‌ را در همين‌ دنيا چشيدند. و يقين‌ كردند كه‌ فرداي‌ قيامت‌ در نزد خدايند. به‌ هر چه‌ درخواست‌ كنند مي‌رسند و به‌ هر لذتي‌ كه‌ آرزو كنند دست‌ مي‌يابند."(81)
به‌ عبارت‌ ديگر منظور از مرگ‌انديشي، چيزي‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ انسان‌ با زندگي‌ متعادل‌ و تنظيم‌ شدة‌ دنيوي‌ خود، در عين‌ برخورداري‌ از حيات‌ دنيوي‌ و لذايذ آن‌ به‌ حيات‌ معنوي‌ و اخروي‌ خود نيز بينديشد و توشه‌ بردارد. علي(ع) پس‌ از يك‌ بيان‌ نسبتاً‌ مفصل‌ و رسا در بي‌اعتباري‌ دنيا و غفلت‌ انسان‌ و بي‌توجهي‌ او به‌ اين‌ همه‌ عوامل‌ عبرت‌ آموزي؛ نقش‌ مرگ‌ را در حيات‌ دنيوي‌ انسان، چنين‌ مطرح‌ مي‌كنند:
"هوشيارانه، مرگ‌ را كه‌ اساس‌ كامجوئي‌ شما را فرو مي‌پاشد و اسباب‌ تلخ‌كامي‌ شما را فراهم‌ مي‌آورد و آرزوهاي‌ شما را بر باد مي‌دهد، هنگام‌ قصد كار خلاف‌ فراموش‌ نكنيد و از خداوند براي‌ انجام‌ واجبات‌ و سپاس‌ نعمتهايش‌ ياري‌ جوئيد."(82)
در بيان‌ فوق‌ علي(ع) براي‌ تنظيم‌ حيات‌ دنيوي‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ انسان‌ بتواند شكرگزار بوده‌ و واجبات‌ و محرمات‌ را رعايت‌ كند، دو عامل‌ مؤ‌ثر مي‌داند:
- مرگ‌انديشي.
- ياد خدا و استعانت‌ از او.


پي نوشتها:
1. نهج‌البلاغه، (صبحي‌ صالح) خطبة‌ 149/1.
2. نهج‌البلاغه، خ‌ 106، بند 5.
3. همان، خ‌ 156، بند 4.
4. همان، خ‌ 221، بند 34.
5. همان، خ‌ 109، بند 18.
6. نهج‌البلاغه، خ‌ 221، بند 16.
7. همان، خ‌ 112.
8. همان، خ‌ 230، بند 2.
9. همان، خ‌ 83، بند 8 - 7.
10. آمدي، عبدالواحدبن‌ محمد، غررالحكم‌ و دررالكلم، تصحيح‌ سيد جلال‌ الدين‌ محدث‌ ارموي، چاپ‌ دانشگاه‌ تهران، ج‌ 2، ص‌ 598.
11. همان، خ‌ 20.
12. همان‌ خ‌ 87.
13. همان، خ‌ 109، بند 5.
.14 ابن‌سينا، الهيات‌ نجات، مقالة‌ 2، فصل‌ 37.
.15 نهج‌ البلاغه، خ‌ 133.
.16 نهج‌ البلاغه، خ‌ 230، بند2.
.17 دكتر عبدالخالق، احمد، قلق‌ الموت، سلسله‌ انتشارات‌ عالم‌ المعرفة، كويت، مارس‌ 1987، ص‌ 214.
.18 همان، ص‌ 6.
.19 نهج‌ البلاغة، حكمت‌ 334.
.20 همان، خ‌ 230، بند 2.
.21 نهج‌ البلاغه، خ‌ 123، بند 1.
.22 ابن‌ سينا، مجموعة‌ رسائل، "رسالة‌ في‌ دفع‌ الغم‌ من‌ الموت".
.23 آمدي، پيشين،ج‌ 6، ص‌ 440.
.24 نهج‌البلاغه،نامه‌ 31، بند 9.
.25 همان، حكمت150.
.26 نهج‌البلاغه، خ‌ 155.
.27 همان‌ خ‌ 123، بند 1.
.28 آمدي، پيشين، ج‌ 6، ص‌ 151.
.29 همان، ج‌ 3، ص‌ 334.
.30 نهج‌البلاغه، حكمت‌ 150.
.31 همان، خ189.
.32 نهج‌البلاغه، خ‌ 114.
.33 همان، خ‌ 151.
.34 نهج‌البلاغه، خ‌ 5، بند 2.
.35 حافظ، ديوان.
.36 نهج‌البلاغه، خطبه‌ 191، بند 3.
.37 غررالحكم‌ و دررالكلم، ج‌ 2، ص‌ 320.
.38 نهج‌البلاغه، خ‌ 165، بند 7.
.39 آمدي، پيشين، ج‌ 2، ص‌ 570.
.40 همان، خ‌ 180، بند 2.
.41 اعتصامي، پروين، ديوان.
.42 نهج‌البلاغه، حكمت‌ 203.
.43 همان، نامه‌ 69، بند 3.
.44 آمدي، پيشين، ج‌ 5، ص‌ 330 و 365.
.45 نهج‌البلاغه، نامة‌ 69.
.46 همان، نامه‌ 62.
.47 همان، خ‌ 203.
.48 نهج‌البلاغه، خ‌ 113، بند 1.
.49 حافظ، ديوان.
.50 نهج‌البلاغه، خ‌ 113، بند 1.
.51 همان، حكمت‌ 132.
.52 نهج‌البلاغه، خ‌ 145.
.53 نهج‌البلاغه، خ‌ 132، بند 3.
.54 نهج‌البلاغه، نامة‌ 31، بند 78.
.55 همان، خ‌ 86، بند 13.
.56 نهج‌البلاغه، نامة‌ 31.
.57 همان، خ، 133.
.58 همان، خ‌ 113.
.59 همان، نامة‌ 31، بند 84.
.60 همان.
.61 مولوي، كليات‌ ديوان.
.62 نهج‌البلاغه، خ‌ 132.
.63 همان، نامه‌ 22.
.64 همان، نامه‌ 66.
.65 همان، نامه‌ 22.
.66 همان، خ‌ 109، بند 6.
.67 همان، خ‌ 99، بند2.
.68 همان، خ‌ 111،4.
.69 همان، خ‌ 20.
.70 نهج‌ البلاغه، خ‌ 160، بند5-4.
.71 همان.
.72 همان.
.73 ابن‌سينا، الأ‌شارات‌ و التبيهات، نمط‌ نهم.
.74 نهج‌ البلاغه، حكمت‌ 432.
.75 همان، خ‌ 84.
.76 همان، خ‌ 133، بند5.
.77 صائب، ديوان.
.78 برزويه‌ طبيب، كليله‌ و دمنه، باب‌ برزويه.
.79 نهج‌ البلاغه، نامه‌ 49.
.80 نهج‌البلاغه، خ‌ 111، بند 3.
.81 همان، نامة‌ 27.
.82 همان، خ‌ 99.


منبع: فصلنامه قبسات