چكيده
به نام آن كه با قلم زبرجد بر دفتر ياقوت، نوشت و به آن سوگند ياد كرد: «ن
وَالقَلَمِ وَما يَسطُرونَ»، و سلام او بر سيّد اولاد آدم، معتكف درگاه عزّت و
مجاور محلّهى محبت؛ انسانى كه در خلوت «اَو اَدنى» گام نهاد و به خُلق عظيم
آراسته شد.
پيچيدگى وجود آدميان و راز آلود و اسرارآميز بودن آن به گونهاى است كه آرا و
انظار در حوزهى انسانشناسى به تفاوت درآمد و دشوارترين پرسش در اين قلمرو،
پرسش از چيستى او شد. گاه او را تكانگار و گاه دوانگار شناختهاند و در تفسير
هر يك، شمارى چند از تئورىها و نظريهها پديد آمد. اما در اين سخن وفاق حاصل
شد كه انسان از سه ساحت انديشه، عواطف و رفتار جداناپذير است و با هم بودن و
درهم تنيدن اين سه ساحت به حدّى است كه يك واقعيت را نشان مىدهد و تجزيهى
آنها امرى غيرواقعبينانه و يا غيرممكن مىباشد.
در اين مقاله با توجه به پيوند ناگسستنى اين سه ساحت، نخست به معناى «خُلق»،
«اخلاق»، «نظامهاى اخلاقى» و «مسلكهاى پرورشى» اشاره رفته، و پس از آن به
تحليل و بررسى نظام اخلاقى و روش تربيتى دين اسلام نگاه شده، و سرانجام به
معناى عظمت خُلق و سرّ اتصاف پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله به «خُلق عظيم»
پرداخته شده است و به اين نتيجه دست يافتيم كه اخلاق پيامبر اسلام بازتاب اخلاق
خداوند است.
پيشگفتار
محمد مصطفى صلى الله عليه وآله، نامش محبوب و برگزيده و جانش سپيدهدم روزگار
گشت. او وقتى از تپههاى هستى فرود مىآمد غمى بر دلش نشست و با خود انديشيد كه
چگونه مىتوان با فراغت و آرامش و بىرنج و غصّه در اينجا زندگى كرد و چه نوع
زيستى را با همشهريان مىتوان داشت و با كدامين روحيه و حالت مىتوان اين ديار
را به قصد مأواى حقيقى ترك كرد. آرى، او چه روزهاى پررنج و محنت كه در حصار اين
ديار گذراند و چه شبهايى دراز كه در تنهايى به سر برد و چه تكهها و پارههاى
تن و جانش را كه بر كوچهها و خيابانهاى اين شهر افشاند و سرانجام نه تنها يك
تفكر و انديشهى بىمانند، بلكه يك جان و قلبى با حلاوت و طراوت را بر جاى
گذاشت: «انّى تاركٌ فيكم الثّقلِين ؛ كتابَ اللّهِ وعِتْرَتِى».
مصطفى با لطف، محبت و خُلق عظيم از اين شهر و ديار گذر كرد و رسالتش را در
هالهاى از نور ولايت، همچون خورشيد در منظومهى آفرينش، تا ابد به يادگار
نهاد.
او فرمود: هر زمان كه عشقْ (ولىّ) اشارتى به شما كرد در پى او بشتابيد، هر چند
راه او سخت و ناهموار باشد و هر زمان كه با شما سخن گويد او را باور كنيد هر
چند دعوت او رؤياهاى شما را چون باد مغرب در هم كوبد و باغ شما را خزان كند،
زيرا عشق، چنانكه شما را تاج بر سر مىنهد، به صليب نيز مىكشد. عشق، شما را
چون خوشههاى گندم دسته مىكند، آنگاه به خرمنكوب از پردهى خوشه بيرون
مىآورد و سپس به غربال از كاه مىرهاند و به گردش آسياب مىسپارد تا آرد سپيد
از آن بيرون آيد. سپس شما را خمير مىكند تا نرم و انعطافپذير شويد و بعد از
آن بر آتش مقدس مىنهد تا براى ضيافت مقدس خداوند، نان مقدس شويد: «لَقَد
خَلَقنَا الاِنسانَ فى كَبدِ»(2). «اِرجِعى اِلى رَبّكَ راضيّه مَرضيّه فادخُلى
فِى عِبادىَ وَادخُلى جَنّتِى»(3).
دين محمد صلى الله عليه وآله عشق است، و حيات آن ايمان، و برنامهى آن دمساز
شدن با اسرار آفرينش و همگام شدن با زمين و آسمان، و كار و تلاش براى تحصيل
حقيقت زندگى، و در يك كلام، دين او انديشه و كردارهاى برگرفته از هستىشناختى
توحيدى است كه ميان سه ساحت آدميان وحدت مىبخشد و آنها را پرورش مىدهد و
نمونههاى برتر و بىبديل مىسازد. او كه برگزيده و آخرين مرد آسمانى و
كاملترين انسان است ميوهى همين دين است: «لَقَدْ كَانَ لَكُم فِى رَسولَ
اللّه اُسْوَة حَسَنَةٌ»(4).
در اين مقاله در پى سرّ خُلق عظيم، نخست به معناى خُلق و گزارههاى اخلاقى و
ساحت وجود آدميان و پس از آن به نظام اخلاق دينى و مسلكهاى تربيتى و سرانجام
به تحليل چرايى اتصاف پيامبر به وصف «خُلق عظيم» و معناى عظمت خُلق پرداخته
مىشود.
مقدمه
خُلق، ويژگى و ملكهى درونى آدميان است كه افعال و كردار بر پايهى آن به آسانى
پديد مىآيد؛ گاه فضيلت و ستودنى است و گاه رذيلت و زدودنى.(5)
راغب اصفهانى مىنويسد: خَلق و خُلق يك ريشه دارند، اما خَلق در هيأت، شكل و
صورتهاى آشكار و پيدا كه به چشم ديده مىشود بهكار مىرود، ولى خُلق به صفات،
نيروها و سجاياى باطنى كه با بصيرت ديده مىشود، اطلاق مىگردد: «والاخلاق ما
اكتسبه الانسان من الفضيلة بخلقه.»(6)
علامهى طباطبايى، در خصوص علم اخلاق مىنويسد: «وَهُوَ الفنُّ الباحثُ عَنِ
الملكاتِ الانسانيّةِ المتعلَّقَةِ بقُواهُ النَّباتِيَّة والحيوانيّةِ
والانسانيّةِ وتَميزِ فَضايِلِ مِنْها مِن الرَّذايِلِ لِيَسْتَكْمِلَ الإنسانُ
بِالتّحلّى والاتّصافِ بِها ....»(7)
علم اخلاق دانش و فنونى است كه از صفات، خصلتها و
ويژگىهاى درونى انسان كه مربوط به نيروهاى نباتى، حيوانى و انسانى است، بحث
مىكند و رسالتش تشخيص فضايل از رذايل است؛ به منظور اينكه انسان در اثر
آراستگى و اتصاف به فضايل و پيراسته از رذايل به كمال خويش دست يابد.
اين نيروها و قوا به طور كلى به سه گروه تقسيم مىشود: شهويه، غضبيه، فكريه.
نقش نيروى شهوى جلب منافع است، نيروى غضب دفع مضار مىكند و كاركرد نيروى فكرى،
ادراك و تشخيص است. با بهرهگيرى از اين كاركرد اخير است كه انسان از افراط و
تفريط كنترل مىشود و حد اعتدال در جلب و دفع حاصل مىآيد و سرانجام اصول
اخلاقى، يعنى عفت، شجاعت، حكمت و عدالت در او شكل مىگيرد.
برخى واژهى «خُلق» در آيهى «اِنّك لَعَلى خُلُقٍ
عَظيمٍ»(8) را دين معنا كردهاند، يعنى: «اى پيامبر! تو داراى دين بزرگ (اسلام)
هستى.» طبرسى مىنويسد: «وانّك يا محمّد لَعَلى خُلُقٍ عظيمٍ اَىْ على دينٍ
عظيمٍ وهو دينُ الاسلام ....»(9) زيرا مفهوم اخلاق، گاه وصف نفس آدميان وبيانگر
حالت راسخ در آنان است و گاه وصف رفتار مختارانهى آدميان و گاه وصف قوانين و
اصولى كه در سامانبخشيدن به زندگى آدميان بهكار مىآيد. در آيهى فوق نيز
واژهى خلق به معناى دين كه قوانين و آيين زندگى است، بهكار رفته.
علامّهى طباطبايى مىنويسد: آيهى «اِنّك لَعَلى
خُلُقٍ عَظيمٍ» اگرچه در ستايش از حسن و بزرگى خلق پيامبر است، به لحاظ سياق
آيات پيشين و پسين، ناظر به اخلاق زيباى اجتماعى پيامبر است كه در معاشرت و
تعامل اجتماعى ظهور و عينيت يافته است، مانند ثبات بر حق، صبر در برابر
اذيتهاى مردم، گذشت و اغماض از آنها، رفق و مدارات و تواضع در برابر مردم.(10)
طبرسى مىنويسد: «وقيلَ الخُلْقُ العظيمُ الصّبرُ عَلَى الحقِّ وَسِعِةِ
البذلِ وتدبيرِ الأمورِ على مُقتضَى العَقلِ بِالصَّلاحِ والرِّفقِ
والمُداراةِ وتَحمّلِ المِكارِهِ فِى الدّعاءِ الَى اللّهِ سُبحانَه والتَّجاوز
والعَفوِ ....»(11)
گزارههاى اخلاقى
مفاهيم اخلاقى از روابط عينى و حقيقى ميان افعال اختيارى انسان و نتايج حاصل از
آنها حكايت دارد. به ديگر عبارت، در قضاياى اخلاقى ارتباط از قبيل ضرورت
بالقياس است. مثلاً در جملهى «بايد خدا را عبادت كرد»، ميان عبادت و كمال نفس،
ضرورت بالقياس وجود دارد، يعنى عبادتْ علّتِ كمال نفس است. و جملهى «بايد از
سمت راست حركت كرد»، جهت در حركت، علّتِ حفظ امنيت و نظم در زندگى اجتماعى است.
از اينرو، ميان بايد و نبايدها در حكمت عملى و ضرورتها در حكمت نظرى سنخيت و
ارتباط است، بدين معنا كه گزارههاى عملى و ارزشى از پشتوانهى عينى و واقعى
برخوردارند و منشأ انتزاعى عينى دارد؛ پس جملهى «راستگويى خوب است» از آن
روست كه راستى، علّت براى كمال روح و آرامش فرد و اجتماع است، بسان اينكه
گوييم «نوشيدن آب خوب است»، چون حيات و بقاى حيات در گرو آن است.
در قرآن نيز به اين رابطه تصريح شده و از نگاه آيات (طلاق / 2 و انفال / 29).
نيز ارتباط در قضاياى اخلاقى حكايتكننده از امرى حقيقى و واقعى دانسته شده
است.(12)
ساحتهاى وجود انسان
همانطور كه پيش از اين اشاره شد، در حوزهى انسانشناسى فلسفى و تبيين واقعيت
انسان، آرا و انظار بسيار متفاوت است. گاه او را موجودى طبيعى و مادى و
تكانگار مىشناسند و ويژگىهاى انسان و طبيعت او را گرچه غيرهمسان با ساير
موجودات طبيعى مىدانند و دو گروه از گزارههاى متفاوت را در او پذيرفتهاند،
بر اين باورند كه ويژگىهايى همچون «سعيد 70 كيلو وزن و 150 سانتيمتر قد دارد و
رنگ چشم او مشكى است»، كه توصيفگر جسم و اوضاع و احوال جسمانى هستند، صفات
اساسى و بنيادى انسانند و هر يك از ويژگىهاى گروه دوم، همچون: ترس، عشق،
شجاعت، اميد، ايمان و محبت نمىتواند بدون ويژگىهاى گروه اول وجود داشته باشد.
مثلاً صفت «اميد» تابعى از حالتهاى خاصى است كه در انداموارهى بدن، به ويژه
مغز و سلسلهى اعصاب، رخ مىدهد. پس انسان دو وجود ناهمگون و مستقل نيست، بلكه
به منزلهى ماشينى مركب از قطعات سلولى است.
گاه انسان را دوگانه انگاشتهاند و دو گروه از
ويژگىهاى او را آنچنان متمايز و دور از هم يافتهاند كه گروه اول را به بدن و
گروه دوم را به موجودى ديگر، به نام روح نسبت داده و حتى بر اصالت بخش دوم در
هويت انسانى پاى فشردهاند. البته اين دو موجود به گونهاى بسيار اسرارآميز با
يكديگر ارتباط دارند، به طورى كه هر دو يك هويت انسانى را شكل مىدهند، اما
مىتوان هر يك را بدون ديگرى موجود دانست.
پژوهش در اين مسأله مقالهاى مستقل مىطلبد، اما
آنچه مورد وفاق تمام انديشمندان قرار گرفته اين مطلب است كه انسان داراى سه
ساحت انديشه، عواطف و رفتار است و هويت او از اين سه ساحت شكل گرفته است. از
اينرو، در يك نظام اخلاقى كامل و فراگير، اولاً گزارههاى اخلاقى بايد هر سه
ساحت آدمى را تحت پوشش قرار دهد و ثانياً همواره ارتباط و تأثير و تأثر متقابل
آنها بايد مد نظر باشد؛ چرا كه هويت آدمى در تركيب و تعالى اين سه ساحت نهفته
است.
هويت و ارزش انسان |
= |
رفتار |
+ |
عواطف |
+ |
انديشه |
|
|
↓ |
|
↓ |
|
↓ |
|
|
نمايشگر |
|
گرايشگر |
|
هدايتگر |
ساحت انديشه، منبع و مبدأ آگاهى است و از عالم غيب
آدميان است كه هم هدايتگر و هم جهتدهنده است. اين ساحت در زمان وصول به حكمت،
كه اوج اعتدال دانش است، به مرتبهى ادراك وابستگى مطلق به خداى هستى دستيافته
و با ساختار و اسرار واقعى آفرينش و ساحت گرايشگر توأم مىگردد و عشق و ايمان
را در ساحت جان انسان تولد مىبخشد ؛ در نتيجه، آنچه در رفتار ظهور و نمود
مىيابد، هدفمند و معنادار خواهد شد. يعنى رفتار كه عالم شهود آدميان است بر
پايهى حكمت توحيدى و عاقبتانديشى شكل مىگيرد.
اين بدان معناست كه آدميان از رهگذر تعقل و ساحت هدايتگر به ساحت گرايشهاى
معنوى رفته و گرايش به دانايى، زيبايى، اخلاق، تقديس و پرستش را در ساحت رفتارى
به نمايش مىكشند و گل سرسبد آفرينش مىگردند و به تعبير بلند قرآن در معرفى
انسان، و به دليل ظرفيت شگرف وجودى او، به مقام خلافت الهى بار مىيابند :
«وَإذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إنّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَليفَةً »(13)
و او تنها موجودى است كه توان امانتدارى الهى را داراست(14) و بر اساس اين
جايگاه براى انسان است كه سراسر گيتى كارگزاران آدميان شده است: «اَلَمْ
تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَما فِى الأَرْضِ وَ
اَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً »(15) و خود او داراى كرامتى
بىمانند گرديده است: «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ ...»(16).
از اينرو، عنصر ايمان كه ميوهى ساحت دانشگر و گرايشگر آدميان است، در حكمت
الهى بسيار مهم شناخته شد و محبوبترين چيز نزد خداوند واقع گرديد و سنگ بناى
تمام كمالات قرار گرفت؛ چرا كه موجب آرامش روح و روان انسان است(17) و
روشنبينى و تشخيص(18) و توكل، سعادت و رستگارى(19) و نفس مطمئنه(20) از بركات
وجودى آن است.
ايمان و عشق كه تركيب ساحت هدايتگر و گرايشگر است، آثار بسيار زيبا خلق
مىكند كه در ساحت رفتار به نمايش در مىآيد. الگوى عينى اين ادعا وجود پيامبر
اعظم است كه رفتارهاى بسيار زيبا از ثبات، صبر، گذشت، مدارا، تواضع در ميدان
معاشرت با مردم و تعامل اجتماعى هنرمندانه از خود بروز داد و به «خُلق عظيم»
آراسته گشت.
هويت آدميان = ساحت 3 + ساحت 2 + ساحت 1
رفتار عواطف و صفات انديشه
نمود و ظهور منبع كشش مبدأ و منبع آگاهى
عالم شهود عالم برزخ آدم عالم غيب آدم
خلق زيبايىها گرايشگر و عملگرا هدايتگر انسان
البته در اينجا نبايد از آن روى ديگر سكه، آدمى
غفلت گردد، زيرا انسان يگانه موجودى است كه از يك جامعيت برخوردار است، يعنى
جنبههاى ملكوتى و جنبههاىناسوتى در او وجود دارد. از اينرو، مىتواند بر
صدر كاينات نشيند و با فعليّت بخشيدن به بعد ملكوتى، بعد حيوانى و نباتىاش را
در اختيار و استخدام گيرد و به مقام پسنديدهى ستودنى گام نهد. اما اگر در ساحت
انديشه به حكمت توحيدى دست نيافت و در ساحت عواطف به گرايشهاى منفى روى آورد،
بديهى است كه در ساحت رفتار نمودى بس زشت مىآفريند و سزاوار سرزنش و نكوهش
قرار مىگيرد «أُولئِكَ كَالأنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ »(21).
در حديث آمد كه خَلاق مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوا
نور مطلق زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر از دانش تهى
همچو حيوان از علف در فربهى
او نبيند جز كه اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و از شرف
وآن سوم هست آدمىزاد و بشر
از فرشته نيمى و نيمش ز خر
نيم خر خود مايل سفلى بود
نيم ديگر مايل علوى شود
تا كدامين غالب آيد در نبرد
زين دوگانه تا كدامين برد نرد
(مولوى)
قرآن نيز در نكوهش آدمى و بيان كاستىها و
ناراستىهاى وى، او را چنين معرفى مىكند:
ستمگر و نادان (احزاب / 72)، بسيار ناسپاس (حج / 66)، سركش و طغيانگر (علق /
6)، تنگچشم (اسراء / 100)، حريص (معارج / 19)، عجول و شتابگر (اسراء / 1) و
مجادلهگرترين آفريدگان الهى (الكهف / 54).
نگارنده بر اين اعتقاد است كه جامعيت انسان، اقتضاى دوگونه بودن او را در هر سه
ساحت وجودى فراهم مىسازد. از اين رو، هم در ساحت انديشه مىتواند دو نگاه و دو
گونه هدايتگرى مثبت و منفى داشته باشد، و هم در ساحت صفات و حالات دو گونهى
عملگرا و گرايشگر به وجود آورد، و هم در ساحت رفتار دو گونهى متضاد (زيبايى
و زشت) بيافريند.
نظام اخلاقى دين
جامعيت تركيبى در وجود آدميان، قابليتهاى شگرفى را در او نهاده است، به
گونهاى كه مىتواند با بهرهگيرى از اراده و اختيار، آنها را در خود شكوفا
سازد. از اين رو، انسان در ساحت انديشه فرهنگهاى گوناگونى را به وجود آورده
است. اين فرهنگها منشأ پيدايش تكثر در نظامهاى اخلاقى شد و در نتيجه گونههاى
متفاوت، در ساحت گرايش و در ساحت رفتار، در او رخ داد، يعنى در تفسير از خود و
جهان هستى، زبانها و فرهنگهاى متفاوتى را ارايه كرد و اين تفسيرها بازتابهاى
متفاوتى در رفتار آدميان را بهوجود آورد. اديان آسمانى نيز در طول تاريخ،
رسالتى را در ايجاد فرهنگى خاص انجام دادند.
اسلام نيز كه به عنوان «دين خاتم» در سرزمين حجاز
طلوع نمود، يك نظام فرهنگى و اخلاقى ارايه كرد. قرآن كه سند مستند اين رويداد
عظيم است با واژگانها و زبانى كاملاً ملموس و روشن، بيانگر نظام فكرى و اخلاقى
خاصى شد. در عصر معروف به عصر جاهليت، آداب و انديشههاى عجيب و غريبى در ميان
اعراب متداول بود. اسلام بيشتر آنها را مردود شمرد و بعضى از آنها، همچون برخى
روحيات و حالات و صفات فرهنگى، مانند: سخاوت، شجاعت، وفا ... را با تغييرات و
اصلاحاتى در شكل و جوهر آنها، پذيرفت و در نهايت موفق به ارايهى يك انديشه و
فرهنگ متعالى گشت.(22)
طبيعت انديشهى قرآنى ما را بر آن مىدارد كه در تبيين نظام و زبان اخلاقى قرآن
به سه لايهى موجود در گزارههاى آن توجه داشته باشيم؛ يعنى سه گروه متمايز را
در مفاهيم اخلاقى قرآن از يكديگر بازشناسى كنيم: 1 - گروه اول، گزارههايى است
كه دربارهى طبيعت اخلاقى خداوند وجود دارد و در قرآن با واژگانهاى بسيار زيبا
از اين طبيعت سخن گفته شده و توصيف گرديده است ؛ 2 - گروه دوم، گزارههايى است
كه جنبههاى مختلف آدمى را نسبت به ذات بارى تعالى به عنوان آفريدگار انسان
توصيف مىنمايد ؛ 3 - گروه سوم، گزارههايى است كه دربارهى اصول و قواعد و
قوانين مربوط به رفتار آدميان سخن مىگويد و ميان افراد متعلّق به جامعهى
اسلامى، ارتباطى خاص و نظم و پيوندى ويژه ايجاد مىكند.
گروه دو و سه از اخلاقيات انسانى است، با اين تفاوت
كه گروه دوم ارتباط بنيادى اخلاقى ميان انسان و خدا را ساز و كار مىدهد و به
مقتضاى مفاد آيات قرآن، اين حقيقت كه خداوند داراى طبيعت اخلاقى است و با انسان
نيز از طريق اخلاق برخورد مىكند، يك تعهد عظيم را در انسان به وجود مىآورد كه
انسان نيز به سهم خودش در ارتباط با خدا رفتار و واكنش اخلاقى داشته باشد و اين
واكنش در مفاهيم اخلاقى دين ظهور يافته است، اما گروه سوم مربوط است به بينش
اخلاقى فرد نسبت به ساير افراد جامعهاى كه در آن زندگى مىكند.
توجه به اين نكته بسيار مهم است كه گزارههاى گروه
اول در نظام اخلاق دينى كه مربوط به طبيعت اخلاقى خداوند است، در گذر زمان در
حوزهى دينشناسى به صورت نظريهاى در باب صفات ربوبى بدان پرداخته شد و در
قلمرو مباحث كلامى قرار گرفت و به مباحث خداشناسى مرتبط گشت و تعبير اخلاق الهى
را از دست داد ؛ همچنانكه گزارههاى گروه دوم به صورت نظريهاى در حوزهى
انسانشناسى و مباحث تربيتى و اخلاق انسان اختصاص يافت و گزارههاى گروه سوم به
صورت نظام گستردهى فقه اسلامى پرورده گشت.
به نظر نگارنده، اين سه مقوله و يا سه گروه از
مفاهيم اخلاقى قرآن، همچون سه ساحت وجود آدميان، به هيچ وجه مجزا از يكديگر
نيستند و نبايد آنها را از همديگر تفكيك كرد ؛ چرا كه مفاهيم اخلاقى در قرآن در
هر سه گروه از گزارهها از يك حقيقت حكايت دارد و آن «خدا مركزى» است، يعنى هيچ
مفهوم اخلاقى از مفهوم خداوند جدا نيست؛ چرا كه مفاهيم اخلاقى گروه دوم كه
مربوط به انسان است نيز بازتابى از طبيعت اخلاقى خداوند است و يا به عبارتى
واكنش خاصى از اعمال الهى است، زيرا اصطلاحات اخلاقى در اين گروه مآلاً قابل
تأويل و تفسير به بنيادىترين مفاهيم اخلاقى، يعنى تسليم و تقوا و يا ايمان و
تقوا و يا اعتماد كامل به خداوند و ترس پرهيزگارانه از اوست و اين چيزى نيست جز
همان اخلاق خداوند كه به نيكى، مهربانى، و محبت مطلق از يك سو و به قهار، جبار
و منتقم از سوى ديگر ياد مىشود. مفاهيم اخلاق دينى كه از سنخ گروه سوم است نيز
بر عدالت و صداقت استوار است كه اين دو نيز بازتاب اخلاق خداوند است، زيرا او
عادل است و ظلم نمىكند: «وَ ما اَنَا بِظَلّامٍ لِلعَبِيد»(23).
آيات قرآن (نور / 22 و اسراء / 23 - 24) به روشنى
نشان دهندهى اين است كه اين سه گروه مفاهيم اخلاقى به يكديگر وابستگى دارند.
از اين رو، در تجزيه و تحليل هر يك از مفاهيم عمده در ارتباط با اخلاقيات
انسان، نبايد پيوند بنيادى آنها را با طبيعت اخلاقى ذات بارى تعالى ناديده
گرفت. اين ويژگى منحصر به نظام اخلاق دينى است و در نظامهاى ديگر اخلاقى كه
بيشتر بر خوب و بد تكيه دارد، ديده نمىشود.
مفاهيم گروه اول در طبيعت اخلاق خداوند، زبانى
توصيفى دارند و مفاهيم گروه دوم در حوزهى انسان، از زبان ارزشى برخورداراند.
به عنوان مثال، واژهى «كفر» كه يكى از مهمترين واژههاى ارزشى در قرآن كريم
است، به معناى ناسپاسگزار بودن در برابر نعمتها و الطاف الهى است. از اين رو،
واژهى «كفر» يك واژهى اصيل و عميق است كه با محتوايى كاملاً عينى و واقعى در
ارتباط است. روشن است كه اين واژه را هالهاى از ارزش در برگرفته است كه آن را
از محدودهى توصيفى بودن بيرون مىبرد و همين هالهى ارزشى سبب شده است كه به
صورت يك اصطلاح اخلاقى مهم در سطح اول مفاهيم اخلاقى قرآن قلمداد شود. اين واژه
(كفر) با واژهى (بد) كه فرا زبان است و در تمام فرهنگها و نظامهاى اخلاقى به
كار مىرود، به لحاظ نگاه مذكور، كاملاً فرق دارد.
در جامعهى عصر ظهور اسلام اين تحول بنيادى بسيار مشهود است. در بافت غير دينى
عصر جاهليت، تواضع و تسليم از صفات موهن و نكوهيده و نشان زبونى و منش پست بود،
ولى تكبر، گردنكش بودن و تسليم نشدن، در چشم اعراب آن زمان، نشانهى طبع نجيب و
علامت شرافت و بزرگى بود، زيرا در آن نظام فرهنگى و اخلاقى جايى براى خداوند
كريم وجود نداشت و واژههاى اخلاقى ريشه در فرهنگ قبيله داشت.
با ظهور اسلام، اين نگاه و فرهنگ كاملاً دگرگون شد. در نظام فرهنگى - اخلاقى
ارايه شده در اسلام، تواضع در برابر خدا و تسليم كامل او بودن، برترين فضيلتها
گشت و تكبر و عصيان و گردنكش بودن نشان بىدينى و بىارزشى شد و واژههاى
اخلاقى عصر ظهور در چنين فرهنگى كاملاً دگرگون گرديد.(24)
البته همانطور كه در پيش اشاره رفت، گاه برخى از
واژهها نيز اصلاح گرديد. به عنوان مثال، كلمهى «سخاوت» و «بخشش» در اوضاع و
احوال زندگى صحرايى، يك صفت پسنديده و از روحيهى نوعدوستى و از سجاياى اخلاقى
ارجمند به حساب مىآمد. اما رويكرد عرب جاهلى به اين ويژگى با موضع اسلام يك
تفاوت بنيادى داشت و آن تفاوت در اين بود كه اسلام، هر عمل سخاوتمندانهاى را
كه از ميل به خودنمايى سرچشمه گرفته باشد توخالى دانست و آن را طرد كرد. بذل و
بخشش در ميان اعراب جاهلى كه ريشه در فرهنگ خود برتر بينى داشت، گاه به خاطر
تظاهر به افراط مىكشيد و براى يك انگيزهى لحظهاى و يا براى خود نمايى و
ابراز روحيهى تفرعنگونه، مثلاً شخص همهى شتران خود را مىكشت بدون آن كه يك
لحظه بينديشد كه اين كار، او و خانوادهاش را به خاك مذلّت و تباهى خواهد
نشانيد.
در دوران جاهليت چنين كسى سرمشق و مظهر مروت و
مردانگى و كرم بود، اما در نگاه اسلام، بخشيدن و سخاوتمندى براى خودستايى و
ارضاى غرور، يك عمل پوچ و بىارزش قلمداد گرديد (بقره / 6 - 264). سخاوت در
فرهنگ اخلاق دينى، به انگيزهى انسانى و با روحيهى تقواى الهى و پرهيزگارى
ارزشمند شناخته مىشود. پس شالودهى سخاوت در اين نظام دينى تقوا و تقرّب الهى
است و به عبارت ديگر بازتاب اخلاق الهى است: (حديد / 7 و بقره 98 - 100 و بقره
/ 191 - 195) .
روشهاى تربيتى در اسلام
با تدبّر در قرآن و مفاهيم اخلاقى آن در حوزهى انسانشناسى به اين نكتهى
بسيار مهم مىرسيم كه اسلام براى تكامل انسان تا سرحدّ انسان كامل، از روشهاى
گوناگون تربيتى، همچون پرورش انديشه، گزينش برترينها در رفتار، خودشناسى و
خودسازى، الگوپذيرى، تهذيب و تطهير درون و انتخاب حالات روحى و روانى آدميان
بهره گرفته است. در پرورش انديشه، انسانها را به تعقل، تفكر، تدبّر، فهم، علم
و حكمت دعوت نموده است: (بقره / 22، زخرف / 22 - 24 انعام / 116، انفال / 22،
يوسف / 105 و زمر / 18).
ميدانهاى رشد و انديشه را طبيعت و جهان آفرينش،
انسان و تاريخ مىداند و از شيوههاى اعطاى بينش برتر، اصلاح نگرش، منطق و
برهان (حجرات / 12، مدّثّر / 40 - 44) و مشاوره و توصيه به ارزشهاى اخلاقى نيز
استفاده كرده است.
مفاهيم اخلاق دينى در پرورش و حالات درونى و تهذيب نفس نيز بر تأمين نيازها،
ايجاد محيط مساعد پرورش، سالمسازى فضاى رشد، عبرتآموزى از تاريخ و سرانجام به
نظارت برخورد، مشاهدهى خود، خودسنجى، مداومت عمل، و تمرين و تشويق اصرار
مىورزد: (نجم / 39 - 40، نساء / 124).
علامهى طباطبايى مىنويسد: «اِعلَم أنّ إصلاحَ اخلاقِ النَّفس و مَلكاتِها فِى
جانَبَى العِلْمِ والعَمَلِ واكْتِسابِ الأخْلاقِ الفاضِلةِ وإزالَةِ الأخلاقِ
الرّذيلَةِ إنّما هُو بِتكرارِ الأعمالِ الصالحةِ المُناسَبَةِ لَها
ومُزاوَلَتِها والمُداوَمَةِ عليها حتَّى تَثْبُتَ فِى النَّفسِ.»(25)
علامهى طباطبايى در بحث روشها و مسلكهاى اخلاقى و تربيتى در ذيل آيات 153 -
157 سورهى بقره مىنويسد:
«المَسْلكُ الأوّلُ: تهذيبُها بالغاياتِ الصّالحةِ الدّنيويةِ والعُلومِ
والآراءِ المَحمودةِ عندَ النّاسِ ... وخُلاصَتُه إصلاحُ النَّفسِ وتَعديلُ
مَلَكاتِها لِغَرضِ الصِّفةِ المَحمودةِ والثَّناءِ الجميلِ ... وَغايَتُهُ
الفَضيلةُ المَحمودةُ عِندَ النّاسِ والثَّناءُ الجميلُ مِنْهُم.»(26)
گاه براى تربيت و پرورش علمى و عملى انسان و پاكسازى روحى او، از توجه به آرا
و ديدگاه پسنديده نزد عموم مردم بهره مىگيريم و براى اصلاح نفس و تعديل صفات و
حالات درونى براى رسيدن به صفات پسنديده از منظر عموم مردم، يعنى نگاه عقلا،
استفاده مىكنيم و تحسين و تبريك مردم را شاخص عمل قرار مىدهيم. و براى اينكه
بتوانيم در زندگى جمعى از زيست مسالمتآميز برخوردار گرديم بايد به رفتارهاى
خوب و پسنديده نزد عموم انسانها احترام بگذاريم و خوب و بد عقلايى را ملاك عمل
خويش بدانيم.
«المسلكُ الثّانى : ونَظيرُهُ مايَقْتَضيهِ المسلكُ الثّانى وَهو مَسلكُ
الأنبياءِ وأربابُ الشّرايِعِ .... وغايتُهُ .... السعادةُ الحَقيقيّةِ
لِلإنسانِ و هُو إستكمالُ الإيمانِ بِاللّهِ وآياتِهِ والخيرُ الأُخرَوى وهِىَ
سَعادةٌ وكمالٌ فِى الواقعِ لا عِندَ النّاسِ فَقَط ....»(27)
دومين روش براى پرورش و تربيت انسانها كه شبيه
مسلك پيشين است، روشى است كه انبيا و صاحبان اديان و شرايع در طول تاريخ از آن
استفاده كردهاند: اولاً توجه آدميان را به سرانجام زندگى و پيامدهاى آن معطوف
داشتهاند و ثانيا كمال واقعى و حقيقى انسان را در رشد ايمان به خدا و آيات او
و سعادت در جهان آخرت دانستهاند، يعنى افزودن بر مطلوب بودن زندگى مسالمتآميز
در نزد عموم مردم. آنان بر كمال واقعى كه همان سعادت در دنياى پسين است نيز
تأكيد داشتهاند و انسان را موجودى جاودان و ناميرا معرفى كردهاند.
«وأمّا المَسلكُ الثّالث مخصوصٌ بِالقُرانِ الكَريمِ لا يُوجَدُ فِى شىءٍ
مِمّا نُقِلَ إلَينا مِنَ الكُتبِ السَّماوِيَّةِ وتَعاليمِ الأنْبياءِ
الماضِينَ سَلامُ اللّهِ عَلَيهِمْ أجْمَعينِ ولا فِى المَعارفِ المَأثُورةِ
مِنَ الحُكَماءِ الإلهِيّينَ .... وهُوَ تَربيةُ الإنسانِ ... لا يَبْقى
مَعَها موضوعُ الرَّذايلِ وبِعبارَةٍ أُخرى إزالةُ الأوصافِ الرّذيلَةِ
بِالرَّفعِ لا بِالدَّفْعِ ...»(28)
سومين روش در پرورش و تعالى آدميان روشى مخصوص به
قرآن كريم است؛ آخرين كلمات وحيانى خداوند كه بر آخرين مرد آسمانى نازل شد، كه
در هيچيك از گفتهها و كتب آسمانى انبياى پيشين يافت نمىشود و در تعاليم و
آموزههاى حكيمانهى حكماى الهى نيز نيامده است.
خُلق عظيم
پيامبرصلى الله عليه وآله چون پرورشيافتهى اين مسلك و روش قرآنى است به وصف
«خُلق عظيم» در آمده است، يعنى او ميوه و محصول اين روش بىنظير و برتر است. در
اين روش، انسان به گونهاى تربيت مىشود كه اساساً رذايل در او ورود نمىيابد و
محل و موضوعى پيدا نمىكند، يعنى نفس را به گونهاى آگاه مىسازد و تهذيب
مىكند كه بستر و زمينهى رذيله در آن فراهم نيايد. اين مسلك كه مخصوص
آموزههاى دين خاتم است و توسط خاتم الانبياء ارايه شده از ويژگىهاى زير
برخوردار است.
1 - همانطور كه پيشتر اشاره شد، در مفاهيم اخلاق
دينى، طبيعت اخلاق خداوند به عنوان يك مقوله مد نظر است و اساساً اخلاق در
حوزهى انسان بازتاب اخلاق خداوند است. از اين رو، اخلاق و صفات اخلاقى در
انسان از منظر قرآن ريشه در اخلاق خداوند دارد: (طه / 11 - 14 و بقره / 116) و
تمام فضايل و نيكىها در خدا ديده مىشود: (طه / 8 ، سجده / 7) .
2 - بر خلاف مسلك اول كه پايهها و اصول اخلاق بر
حسن و قبح اجتماعى بنا شده، و برخلاف مسلك دوم كه اصول اخلاقى آن بر آموزهها و
گزارههاى عقايد عامهى دينى و در ساختار تكاليف انسانى يعنى بايد و نبايدهاى
دينى، با توجه به پاداش و مجازاتهاى اخروى استوار گرديده است، در مسلك سوم -
كه مخصوص دين خاتم است - مبانى اخلاق بر اخلاق توحيدى، يعنى خداشناسى خالص بنا
شده است. در اين مسلك، توحيد ذاتى، صفاتى، افعالى و عبادى شالودهى نظام فرهنگى
و اخلاقى را مىسازد.
3 - نقطهى مركزى پرگار پرورش در اين مسلك، عشق
ربوبى و حبّ عبودى است: (آل عمران / 31). اوج قلهى رشد انديشه و تعقل در ساحت
فكرى آدميان در اين مسلك اين است كه «فلا يُرى شَيئاً إلّا وَيُرَى اللّهُ
سُبحانَهُ قبلَه ومَعَه وبَعدَهُ ... وَتُسْقِطُ الأشياءَ عِندَهُ مِن حَيِّزِ
الاستقلالِ.» انسان پرورش يافته در اين مسلك، در ساحت فكر و انديشه، غير از
خداوند، نمىبيند و در ساحت صفات، عشق و علاقهاى جز به او ندارد و در ساحت
رفتار نيز حركتى و فعلى جز به قصد او انجام نمىدهد.
4 - از منظر قرآن انسانهاى رونده در اين راه،
هدايت يافتگاناند و رحمت و صلوات الهى كه مقدمهى هدايت واقعى است بر آنها
فرستاده مىشود: «أولئِكَ عَلَيْهِم صَلواتٌ مِنْ ربِّهِمْ وَرَحْمَةٌ
وأُولئِكَ هُمُ المُهْتَدُونَ»(29).
طبرسىرحمه الله در ذيل آيهى «وَ ِانّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»(30) به آرا و
احوال مفسّران اشاره كرده است و مىنويسد:
«قيلَ: معناهُ إنّكَ مُتَخَلّقٌ بِالأخلاقِ الإسلامِ وَعَلى طَبْعٍ كريمٍ
وحَقيقَةِ الخُلُقِ ...»(31)؛ برخى آيه را اينگونه معنا كردهاند: اى پيامبر!
تو به اخلاق اسلام آراسته شدهاى، يعنى حقيقت دين و گزارههاى اخلاقى آن در تو
با طبيعت لطيفانه و كريمانه آميخته شده و تو عين اسلام هستى.
با توجه به آنچه گفتيم، يعنى اين كه گزارههاى اخلاقى در مفاهيم دينى بازتاب
طبيعت اخلاقى خداوند است، به اين نتيجه مىرسيم كه وجود پيامبر بازتاب وجود
خداوند است و اين است سرّ اتصاف او به «خُلق عظيم».
«وقيل: الخُلقُ العَظيمُ الصّبرُ عَلى الحَقّ وسِعَةِ البَذْلِ وتَدبيرِ
الأمُورِ على مُقتضَى العَقلِ بالصّلاحِ والرِّفقِ والمُداراةِ وتَحمُّلِ
المكارِهِ فِى الدّعاءِ إلَى اللّهِ سُبْحانَهُ والتَّجاوُزِ والعَفوِ وبَذل
والجَهدِ فِى نُصرةِ المُؤمِنينَ وَتَرْكِ الحَسَدِ والحِرْصِ ونَحوِ
ذلِكَ.»(32)
اين معنا در تفسير آيهى فوق، همانطور كه علامهى طباطبايىرحمه الله نيز
اشاره دارند، ناظر به اخلاق اجتماعى پيامبر است كه او با بردبارى و صبر و سعهى
وجودى و با تدبير خردمندانه و با مدارات و رفاقت دوستانه مىكوشيد مردم را و
تمام انسانها را به باور الهى سوق دهد و آنها را خداگونه سازد و اين مطلب نيز
نكتهى دوم در سرّ اتصاف او به اخلاق عظيم است؛ يعنى او نه تنها در حوزهى
انديشه و رفتار، تجسّم و عينيت خداوند است، بلكه در حوزة رفتار مىكوشد تا تمام
انسانها را به گونهاى پرورش دهد كه آنچه باور دارند و آنچه انجام مىدهند
بازتاب همان اخلاق خداوند باشد، و در اين راه، با ابلاغ گزارههاى موجود در هر
سه ساحت آدميان و با ايجاد بذر عشق و محبت، هيچ كوتاهى و درنگى نكرد.
«و قيلَ سُمِّى خَلقُه عَظيماً لأنّه عاشَرَ الخَلْقِ بخُلْقِهِ وزايَلَهُمْ
بِقَلْبِه فَكانَ ظاهِرُه مَعَ الخَلْقِ وباطِنُه مَعَ الحَقِّ وقيلَ لأنّهُ
إمْتَثَلَ تَأديبَ اللّهِ سُبحانَهُ إيّاهُ بِقَوْلِهِ خُذِ العَفْوَ وَأمُرُ
بِالعُرفِ وأعرِضْ عَنِ الجاهِلينَ وَقيلَ سُمِّى خُلقُه عَظيماً لإجْتِماعِ
مَكارِمِ الأخْلاقِ فيه وَيَعضِدُه ما رُوِىَ عَنْهُ قالَ إنّما بُعِثْتُ
لِأُتَمّمَ مَكارِمَ الأخلاقِ وَقالَ أدَّبَنى رَبّى فَأحْسَنَ
تَأديبى.»(33)
بر مبناى آنچه در سِرّ عظيم بودن خُلق او و سِرّ معناى عظمت خُلق آورديم، روشن
شد كه باطن او با حق و ظاهرش با خلق است. او با ظاهرى كه بازتاب باطن است،
انسان را در هر سه ساحت، در بازتاب حق وا مىدارد و به خاطر اين رسالت بسيار
خطير، به «خُلق عظيم» متصف شد. به عبارت ديگر، حقيقت انسان در مكتب او بسان
حقيقت آفرينش به دو ساحت غيب و شهود يا باطن و ظاهر تفسير مىگردد. انسان يك
حقيقت واحد مشكّك سيّال و ناآرامى است كه سَرى در عرش دارد و پايى در فرش،
وجودى است كه ناپيدا و پيداست. هستى نيز واقعيت واحد مشكّكى است كه در دو ساحت
غيب (خداوند) و شهود (آفرينش) تفسير مىگردد و شهود او بازتاب غيب است: «ذلِكَ
عالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ العَزيزِ الرَّحيمِ»(34). از اين رو، در حوزهى
اخلاق با توجه به مفاهيم بىنظير قرآن و متد پرورش انسان، به اين نتيجه مىرسيم
كه صفات و رفتار اخلاقى آدميان در عالم شهود بازتاب اخلاق خداوند است و در اين
ميان پيامبر خاتم توانسته است در عالم شهود بازتاب كامل اخلاق خداوندى باشد ؛
چرا كه عظمت و يا كوچكى صفات و رفتار آدميان منوط به توان ارايهى حد طبيعت
اخلاق خداوند است.
مولانا مطلب فوق را در اشعار بسيار زيبايى چنين ارايه مىكند:
مصطفى مىگفت پيش جبرئيل
كه چنانكه صورت توست، اى خليل
مرمرا بنما تو محسوس آشكار
تا ببينم مر تو را نظّارهوار
گفت: نتوانى و طاقت نبودت
حس ضعيف است و تنك سخت آيدت
گفت: بنما تا ببيند اين جسد
تا چه حد، حس نازكست و بى مدد
آدمى را هست حس تن سقيم
ليك در باطن يكى خلق عظيم
باز در تن شعله ابراهيموار
كه از و مقهور گردد برج نار(35)
آدمى در ظاهر و عالم شهادت، پيدا و خاموش است، اما
در باطنش آتشى نهفته است؛ يعنى بالفعل خموش و سرد است، اما بالقوه فروزان است.
مانند سنگ آهن و زغال كه بالفعل تيره و افسرده است، اما بالقوه فروزان و مشتعل
است.
مولانا تمايز روح قدسى و جسم را به آتش در سنگ و آهن تشبيه كرده است. پس در
درون و ساحت ناپيداى اين آدم شعلهاى همچون ابراهيم است كه برج آتش در برابر آن
مقهور و مغلوب است. مولانا مقايسهاى مىكند ميان روح الهى و تن جسمانى.
«شعلهاى ابراهيموار»، كنايه از روح الهى دميده شده در انسان است. همانگونه
كه حضرت ابراهيم به مدد الهى در ميان آن برج آتشين افكنده شد و آن آتش مهيب، بر
او سرد وسازگار افتاد و او صحيح و سالم درآمد، انسانها نيز اگر به روح الهى
خود، يعنى ساحت غيب و ناپيداى وجودشان توجه كنند از آتش عظيم شهوت نجات خواهند
يافت. پس انسان يك حقيقتى است كه ظاهرش فرع و نمود و باطنش اصل و بود او به
شمار مىآيد.(36)
الگوى واقعى انسان كامل، حقيقت پيامبر اعظم و خاتم است كه متصف به «خلق عظيم»
گشت و توانست با اين وصف تمام انسانها را مجذوب خود سازد و خود در جايگاه صدق
و راستى نشيند.
و آن عظيم الخلق او، كان صفدرست
بىتغيّر مقعد صدق اندرست
احمد ار بگشايد آن پَرّ جليل
تا ابد بيهوش ماند جبرييل
گفت او را هين بپر اندر پىام
گفت: رو رو من حريف تو نىام
باز گفت او را: بيا اى پرده سوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت: بيرون زين حد اى خوش فرّ من
گر زنم پرّى بسوزد پرّ من(37)
آرى، باطن و غيب آدمى اقيانوسى است بى حد و مرز و
وجودى است نا آرام و موّاج كه بر تمام هستى سيطره دارد و در تمام راههاى
آفرينش قدم مىزند و در سير و تكاملش طومار هستى خود را كه آينهى خداى خود است
مىگشايد.
نتيجه
در مرور بر آنچه گذشت به اين نتيجه مىرسيم كه اگر «خُلق»، هويت و شاكلهى
حقيقت انسان را مىسازد، همانطور كه «خَلق» هيأت ظاهر را شكل مىدهد، و اگر سه
ساحت انديشه، عواطف و رفتار - بدون تفكيك از يكديگر - در هويت حقيقى انسان، مد
نظر است و اساس واقعى انسانيت واقعى در پرورش و رشد اين سه ساحت به وجود آيد، و
اگر به نظامها و مسلكهاى اخلاقى در پرورش انسان توجه كنيم و مسلك خاص قرآن با
ويژگىهاى آن را ملاحظه نماييم، به سرِّ اينكه پيامبر به «خُلق عظيم» متصف شد
و بلكه به معناى «عظيم بودن اخلاق او» دست خواهيم يافت.
معناى عظمت در خُلق و سرِّ عظيم بودن آن در اين نكته نهفته است كه او بازتاب
صفات عظيم خداوند است؛ يعنى در نظام توحيدى هيچ چيز به عظمت خداوند نيست. پس
اگر تنها او «عظيم» است، خُلقى كه بازتاب اخلاق اوست نيز عظيم مىباشد و سرِّ
اتصاف پيامبر اسلام به اين وصف، مربوط به نوع پرورش اوست كه در مسلك سوم يادآور
شديم؛ يعنى پايه و اساس درپرورش انسان، اخلاق خدواند است و بازتاب صفات و رفتار
او در انسان، بر محور عشق ربوبى و حبّ عبودى بنا شده است و پيامبر صلى الله
عليه وآله برترين نمونهى انسان پرورش يافتهى اين مسلك است و بازتاب دهندهى
كامل اخلاق خداوند است.
1 - قالَ النّبى صلى الله عليه وآله : «إنّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ
الأخْلاقِ .»(38)
2 - قالَ النّبى صلى الله عليه وآله : «اَدَّبَنى رَبّى فَأحْسَنَ
تَأديبى.»(39)
3 - قالَ النّبى صلى الله عليه وآله : «ما مِنْ شَىءُ أثقَلَ فِى الميزانِ
مِنْ خُلْقٍ حَسَنٍ.»(40)
4 - قالَ النّبى صلى الله عليه وآله : «عَلَيْكُمْ بِحُسنِ الخُلقِ فَانَّ
حَسَنَ الخُلقِ فِى الجَنَّةِ لا مَحالَةِ .»(41)
منابع :
1 . قرآن كريم .
2 . ايزوتسو، توشيهيكو، مفاهيم اخلاقى دينى در قرآن، ترجمه: دكتر فريدون
بدرهاى، چاپ اول، نشر فروزان، 1378 ش.
3 . جبران، خليل جبران، پيامبر، ترجمه و شرح: دكتر حسين الهى قمشهاى، چاپ 12،
انتشارات روزنه، 1382 ش.
4 . راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، تحقيق: نديم مرعشى، مكتبة
المرتضوية لاحياء الآثار الجعفرية، بىتا.
5 . زمانى، كريم، شرح جامع مثنوى معنوى، 7 جلد، چاپ پنجم، انتشارات اطلاعات،
1380 ش.
6 . طباطبايى، محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، 20 جلد، مؤسسة الاعلمى،
بيروت، لبنان، 1394 ه / 1974 م
7 . - ، اصول فلسفه و روش رئاليسم، 5 جلد، بىتا.
8 . الطبرسى، ابى على، مجمع البيان فى تفسير القرآن، 10 جلد، كتابفروشى
اسلاميه، 1390 ق .
9 . مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار (اصول فلسفه و روش رئاليسم)، چاپ هفتم، انتشارات
صدرا، 1379 ش.
پی نوشت ها:
1) استاديار گروه الهيات دانشگاه اصفهان .
2) بلد / 4 . ترجمه: «ما انسان را به حقيقت در رنج و مشقت آفريديم.»
3) فجر / 28 - 30 . ترجمه: «به حضور پروردگارت باز آى كه تو خشنود و او راضى از
توست. باز آىو در صف بندگان من در آى و در بهشت من داخل شو.»
4) احزاب / 21 . ترجمه : «شما را در اقتداى به رسول خدا نيكى و سعادت بسيار
است.»
5) طباطبايى، محمدحسين، الميزان، ج 19 ، ص 369 .
6) اصفهانى، راغب، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 159 .
7) طباطبايى، محمدحسين، الميزان، ج 1، صص 370 به بعد.
8) قلم / 4 . ترجمه: «و در حقيقت، تو بر نيكو خلقى عظيم آراستهاى».
9) طبرسى، ابى على، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 333.
10) الميزان، ج 19 ، ص 369 .
11) مجمع البيان، ج 10، ص 333 .
12) مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 6 ، ص 431 .
13) بقره /30 . ترجمه: «به ياد آر آنگاه كه پروردگار فرشتگان را فرمود من در
زمين خليفهاى خواهم گماشت.»
14) احزاب / 72.
15) لقمان / 20 . ترجمه: «آيا شما مردم به حس مشاهده نمىكنيد كه خدا انواع
موجوداتى كه در آسمانها و زمين است براى شما مسخّر كرده و نعمتهاى ظاهر و
باطن خود را براى شما فراوان فرمود .»
16) اسراء / 70 . ترجمه: «ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم.»
17) فتح / 4 و يونس / 62 - 63 .
18) انفال / 29 .
19) صف / 10 - 11 .
20) فجر / 27 - 30 .
21) اعراف / 179 . ترجمه: «آنان مانند چهارپايانند، بلكه بسى گمراهترند» .
22) ايزوتسو، توشيهيكو، مفاهيم اخلاقى - دينى در قرآن، ترجمه: دكتر فريدون
بدرهاى، صص 49 - 50 .
23) ق / 21 . ترجمه: «و هيچ ستمى به بندگان نخواهم كرد.»
24) ايزوتسو، مفاهيم اخلاقى - دينى در قرآن، ترجمه: دكتر فريدون بدرهاى، صص 33
- 46 .
25) الميزان، ص 354 . ترجمه: «بدان كه اصلاح اخلاق و ملكات نفس در دو جنبهى
علم و عمل و به دست آوردن اخلاق نيك و زدودن اخلاق ناپسند، همانا به تكرار
رفتارهاى نيكو و مناسب براى نفس و استمرار و دوام بخشيدن به آنهاست، تا در نفس
رسوخ كند و ثابت گردد.»
26) الميزان، ج1، صص 354 به بعد .
27) الميزان، ج 1 ، ص 355 . ترجمه: «مسلك دوم: و نظير مسلك اول است آنچه را
مسلك دوم اقتضا دارد و آن عبارت است از مسلك و روش انبيا و صاحبان شرايع و هدف
اين روش سعادت حقيقى براى انسان است؛ يعنى كمال ايمان به خدا و آيات او و باور
به خوبىهاى جهان آخرت كه در واقع، اين، سعادت و كمال است، نه اين كه فقط نزد
مردم سعادت باشد.»
28) همان.
29) بقره / 157 . ترجمه: «آن گروهند مخصوص به درود و الطاف الهى و رحمت خاص
خداوند و آنها به حقيقت هدايت يافتگانند.»
30) قلم / 4 .
31) مجمع البيان، ج 10 ، ص 333 .
32) مجمع البيان، ج 10، ص 333 .
33) همان.
34) سجده / 6 . ترجمه: «اين است همان خدايى كه بر غيب و شهود عالَم دانا و
مقتدر و مهربان است.»
35) مثنوى، دفتر چهارم، ابيات 3755 - 3763 .
36) زمانى، كريم، شرح جامع مثنوى، دفتر چهارم، ج 4، صص 1050 - 1053 .
37) مثنوى، دفتر چهارم، ابيات 3787 - 3804 .
38) مجمع البيان، ج 10 ، ص 333 .
39) همان.
40) همان.
41) همان.
منبع: فصلنامه تخصصی اخلاق - شماره 5و6 - پاییز و زمستان 1385