چكيده
كتاب سوزى اسكندريه يكى از بحث انگيزترين مسائل تاريخ فتوحات اسلامى است. هرچند
اولين بار در قرن هفتم هجرى به اين مسئله اشاره شده است، ولى طى قرون بعد، به
ويژه در دوران معاصر مورخان و محققان فراوانى اين موضوع را بررسى كرده اند.
برخى با آوردن استدلال هاى گوناگون، موافق اين خبر بوده و جمعى هم با ارائه
قراين و شواهد گوناگون به كذب بودن اين خبر معتقدند. به نظر مى رسد بيشتر كسانى
كه در مورد اين موضوع تحقيق كرده اند تنها به بررسى گزارشى كه از قرن هفتم هجرى
در متون تاريخى آمده است، پرداخته اند و كم تر محققى از زاويه ديد فتوحات
اسلامى به موضوع نگاه كرده است. با دقت در متن اصلى گزارش و تعمق در استدلال ها
و احتجاج هاى موافقان و مخالفان و نيز مقايسه اين گزارش با مطالعه و بررسى
جريان فتح مصر، پى مى بريم كه اين كار توسط مسلمانان صورت نگرفته و اگر هم به
احتمال ضعيف چنين اتفاقى افتاده است، نبايستى در فتح اول اسكندريه باشد، بلكه
در فتح دوم اسكندريه ودوران خلافت عثمان روى داده است. در اين مقاله به بررسى
اين موضوع از زاويه اى كه گفته شد، مى پردازيم.
مقدمه
يكى از مسائل بحث برانگيز در مورد مصر و اسكندريه موضوع آتش سوزى
كتابخانه آن شهر توسط مسلمانان است.
نگارنده در كتاب هاى فتوح اسلامى و منابع اوليه تاريخ اسلام تا قرن هفتم،
گزارشى از آتش سوزى كتابخانه اسكندريه نديده و اصلاً اين مورخان به وجود يا عدم
وجود كتابخانه اى در اسكندريه اشاره نكرده اند.
درباره اين موضوع ظاهراً در دوران هاى متأخر، و بيشتر دوران هاى جديد تاريخ
نگارى بحث شده است. روش ما در اين نوشتار، بررسى آرا و عقايد مخالفان و موافقان
اين خبر است و در پايان آن چه به واقعيت نزديك به نظر مى رسد، مطرح مى كنيم.
داستان كتاب سوزى
اصل داستان كتاب سوزى اسكندريه توسط مسلمانان، ظاهراً اولين مرتبه توسط
قفطى (م 646 هجرى) در كتاب تاريخ الحكماء بيان شده است:
يحيى النحوى المصرى الاسكندرى، اسقف نصارى بوده وقتى عمروبن عاص فتح مصر و
اسكندريه نمود و يحيى مذكور بر عمرو داخل شد و حال آن كه شنيده بود و دانسته
بود عمرو پايه و منزلت او را در علم... پس عمرو او را اكرام كرد...عمرو مفتون
او شد و از حجج منطقيه و الفاظ فلسفه كه عرب را به آن آشنايى نبود، چيزهاى هايل
شنيد و عمرو مردى عاقل، نيكو و صحيح فكر بود و يحيى را ملازم شد و از وى مفارقت
نمى كرده تا روزى يحيى او را گفت: تو احاطه كرده اى به اموال اسكندريه و به هر
مال كه بوده به تصرف در آورده، مهرى بر آن زده اى و از آن چه تو را سپاه تو را
از آن انتفاعى باشد، معارض آن نمى شوم و اما آن چه را كه شما از آن نفعى نباشد
لامحاله ما به آن اولى هستيم خوب است بفرمايى دست ضبط از آن بردارند، عمرو گفت:
چه چيز است آن چه تو بدان محتاجى و دركاردارى؟گفت: كتب حكمت كه در خزانه
ملوكانه است...عمرو از قصه آن ها در عجب بماند و گفت: مرا ممكن نيست كه در باب
كتب حكمى كنم مگربعد از استيذان اميرالمومنين. پس قصه آن كتب بر وجه مشروح به
عمر نوشت... پس از جانب عمر جواب بر اين وجه رسيد: كه در باب كتبى كه ذكر كرده
بودى، اگر آن چه در آن كتب است موافق است با آن چه كتاب اللّه بر آن مشتمل است،
پس خداى سبحانه ما را از آن بى نياز دارد و اگر مضامين آن كتب مخالف است با آن
چه در كتاب الهى است، ما را حاجتى به آن نيست بايد كه در اعدام آن ها بكوشى.
لاجرم عمرو شروع به متفرق گردانيدن آن كتب بر حمامات اسكندريه كرد تا بسوزانند
آن ها را در اتون حمامات، و عدد حمامات اسكندريه را در آن وقت راوى براى من
مذكور ساخت، ليكن من آن را فراموش كردم. اما گفته اند مدت شش ماه حمام ها به آن
كتب داير بودند. بشنو كه چه گذشت و تعجب كن كه جاى تعجب است؟2
هم چنين ابن العبرى مورخ مسيحى در كتاب تاريخ مختصر الدول خود شبيه همين روايت
را آورده و به احتمال فراوان آن روايت را از قفطى گرفته است.3
لسان الملك سپهر نيز در كتاب ناسخ التواريخ ضمن حوادث فتح اسكندريه شبيه همين
روايت را آورده است.4 عبداللطيف بغدادى در كتاب خويش كه جريان مشاهداتش را از
سرزمين مصر آورده است، ضمن گزارشى از آثار برجاى مانده از دارالعلم اسكندريه و
هنگام مشاهده ستون هاى برجاى مانده مى نويسد:
... گفته مى شود كه اين ستون از ستون هايى است كه رواقى را داشته است كه
ارسطو در آن رواق حكمت تدريس مى كرده است. و اين مكان دارالعلم بوده
است. و در اين جا مخزنى بوده است كه در آن كتاب هايى را عمرو بر طبق
دستور خليفه سوزانيد.5
مقريزى هم در كتاب خود در عبارت هايى شبيه عبداللطيف بغدادى به آتش سوزى
كتابخانه اسكندريه به دستور خليفه اشاره مى كند.6
حاجى خليفه هم بدون ذكر كتاب سوزى اسكندريه به رفتار مسلمانان در صدر اسلام
اشاره مى كند و معتقد است كه مسلمانان به جز فن طب و لغت و احكام شريعت به طرف
هيچ علمى توجه نمى كردند و از اين كه عقايد مردم مسلمان در نتيجه علوم قدما
دچار خللى شود بيمناك بودند و به همين علت گفته شده است:
ايشان در فتوحات خود كتاب هايى را كه به دست مى آوردند مى سوزاندند.7
ديدگاه مخالفان
براى بررسى اين واقعه ابتدا ديدگاه كسانى كه با خبر آتش سوزى اسكندريه
مخالف هستند ذكر مى شود. دكتر حسن ابراهيم حسن يكى از مخالفان اين خبر است و
دلايل مردود بودن اين خبر را چنين آورده است:
1. دانشمندان فرنگى چون ژيبون، باتلر، سديو و گوستاولوبون و... در مورد اين خبر
ترديد كرده اند;
2. اوتيخا (م 228 ق) مورخ مسيحى كه به زمان فتح نزديك بوده است، جريان فتح را
ذكر كرده، ولى از كتاب سوزى خبرى نداده است;
3. مورخان مسلمان مثل يعقوبى (م 292 ق)، بلاذرى (م 290 ق)، ابن عبدالحكم
(م 257 ق)، الكندى (م 350 ق) ابن اثير، مقريزى و ابن تغرى بردى از آن مسئله ياد
نكرده اند;
4. اين كه عده اى مى گويند مسلمانان هر كتابى را به جز قرآن مى سوزانده اند،
اشتباه است، زيرا اين روايت را فقط حاجى خليفه آورده است;
5. اين كه كتاب ها صرف گرم كردن چهارهزار حمام شده است واقعيت ندارد، زيرا همان
طور كه عمرو آن ها را به حمامى ها مى داده يحيى هم مى توانست آن ها را از حمامى
ها به دست آورد;
6. به گفته باتلر، يوحنا سى سال پيش از حمله مسلمان به مصر مرده است;
7. آتش سوزى در سال 391 م و زمان امپراتور تئودويوس صورت گرفته و در مراحل ديگر
هم اين مركز به علت جنگ هاى داخلى سوخته است;
8. اگر چنين كتابخانه اى وجود داشت، پس از حمله مسلمانان به مصر و قبل از آمدن
به اسكندريه امكان انتقال آن به روم وجود داشت;
9. احتمال دارد چون ابن العبرى مسيحى بوده اين خبر را از روى تعصب جعل كرده
است.8
شايد جديدترين تحقيق درباره آتش سوزى كتابخانه اسكندريه را يكى از پژوهشگران
عرب بنام مصطفى عبادى انجام داده است. وى خبر آتش سوزى كتابخانه را بهوسيله
مسلمانان رد مى كند. وى در كتاب خود با پى گرفتن روند تاريخى كتابخانه
اسكندريه، نتيجه مى گيرد كه قبل از حمله مسلمانان به مصر كتابخانه اسكندريه از
بين رفته بود. وى اولين آتش سوزى در كتابخانه را به حمله اگوست قيصر به
اسكندريه در سال 48 ق م مربوط مى داند، بهويژه از سكوت استرابون جغرافى دان
رومى كه دو دهه بعد به مدت چهار سال در اسكندريه به سر برده است و حتى يك كلمه
در مورد كتابخانه اسكندريه نمى گويد، اظهار تعجب و شگفتى مى كند. هم چنين او
اطلاعات عبداللطيف بغدادى را در مورد اسكندريه غلط مى داند و ازجمله اين خبر را
او آورده است كه اسكندر و ارسطو در اين شهر درس خوانده اند و اين خبر واقعيت
ندارد. هم چنين مؤلف، سخن باتلر را كه گفته است آخرين خبر در مورد زنده بودن
نحوى مربوط به سال 540 م است، تأييد كرده و معتقد است كه امكان ندارد وى سال
640 م، سال فتح مسلمانان، در مصر زنده باشد. دليل ديگر او اين است كه چگونه
ممكن است اين همه كتاب صرف سوخت حمام ها شده باشد، حال آن كه اين همه حمام در
آن شهر وجود نداشته است. وى در آخر نتيجه مى گيرد كه اين داستان سازى كار
مسيحيان صليبى بوده است. وى هم چنين از اين كه قفطى داستان را بسط نداد نتيجه
مى گيرد كه اين روايت براى وى نيز اثبات نشده است.9
گوستاولوبون هم يكى از باسابقه ترين مخالفان اين خبر است. دلايل او عبارت اند
از:
1. چنين حركت وحشيانه اى با وضع و عادات فاتحان اسلامى مخالف بوده است;
2. قبل از اسلام خود نصارا همان طور كه همه معابد و خدايان اسكندريه را منهدم
كردند كتابخانه مزبور را هم سوزاندند و در زمان مسلمانان چيزى باقى نمانده بود
كه آن را بسوزانند.10
امير على محقق تاريخ عرب نيز اين امر را با توجه به روش خليفه دوم بعيد شمرده
است وى در اين باره اضافه مى كند:
حقيقت امر اين است كه بخشى از اين كتاب در حمله ژوليوس سزار بر باد رفته است و
باقى مانده آن هم در قرن چهارم در زمان سلطنت تئودور امپراتور روم نابود شد.11
محمد عبداللّه عنان نيز مى نويسد:
... هنگام حمله عرب، نشانه اى از كتابخانه عمومى نبود و بطلان اين مسئله كه عرب
ها كسانى بودند كه كتابخانه مشهور اسكندريه را سوزاندند ثابت شده است.12
عبدالحسين زرين كوب هم اين خبر را افسانه مى خواند و معتقد است اين خبر را
افرادى چون ابن العبرى و ديگران درست كرده اند.13
حسين على ممتحن هم در مقاله اى با عنوان «پژوهشى درباره سوختن كتابهاى اسكندريه
و ايران» ابتدا ديدگاه موافقان خبر آتش سوزى اسكندريه را ذكر مى كند، سپس
ديدگاه مخالفان اين خبر را هم عنوان كرده، بهويژه در اين قسمت نظريه، شبلى
نعمانى دانشمند هندى را با تفصيل ارائه مى كند. وى در پايان مقاله خود در بخشى
با عنوان «نتيجه بررسى» ابتدا به نقل چند آيه و حديث در مورد اهميت علم و دانش
و تشويق علم آموزى در اسلام مى پردازد سپس مى نويسد:
... با در نظر گرفتن اين موضوع كه بنا به تصريح جرجى زيدان:«نكته مهم اين كه
ابن قفطى و عبداللطيف خبر سوزاندن كتابخانه اسكندريه را از منبعى نقل كرده اند
كه فعلاً در دسترس نيست و از ميان رفته است» اين مطلب نمى تواند منجز و مستدل
باشد و قضاوت قطعى درباره آتش زدن كتابخانه اسكندريه و ايران محل تأمّل و بحث
است و نمى توان به طور حتم و ضرس قاطع مسلمانان را مرتكب اين كار زشت و ناروا
قلمداد كرد، زيرا مأخذ گفته عبداللطيف بغدادى كه ديگران از او روايت و نقل كرده
اند يا منبع گفته حاجى خليفه درباره سوزاندن كتابخانه استخر فارس در اواخر قرن
يازدهم چه بوده است، معلوم نيست.14
مرتضى مطهرى هم در كتاب خدمات متقابل ايران و اسلام اين خبر را رد كرده و دلايل
او بيشتر همان دلايل حسن ابراهيم حسن و گوستاولوبون و ديگران است.15هم چنين
استاد شهيد در كتاب مستقلى به نام كتاب سوزى ايران و مصر، اين خبر را مردود
دانسته است. دلايل او در اين كتاب همان مطالبى است كه در كتاب خدمات متقابل
آمده است.16
ديدگاه موافقان
اما كسانى كه اين خبر را تأييد كرده اند، شايد برجسته ترين چهره آن ها
ابن خلدون باشد كه هرچند در كتابهايش مستقيماً خبر آتش سوزى را با آن تفصيل
نياورده است، ولى او خبر مشابه اى از اقدام سعدبن ابى وقاص فاتح ايران مى آورد
كه پس از مشورت با عمر در مورد كتاب هاى كتابخانه هاى ايران، عمر براى او نوشته
است كه ما را كتاب خدا كافى است. پس اگر موافق كتاب خدا باشند نيازى به آن
نداريم و اگر موافق قرآن هم نباشند باز هم بى نياز هستيم و در آخر اين حكايت مى
نويسد:
...كجاست آن همه دانش ايرانيان كه عمر هنگام گشودن ايران به نابود كردن
آن ها فرمان داد.17
از جمله موافقان ديگر اين خبر، جرجى زيدان است. وى ابتدا مى گويد كه قبلاً نظرش
اين بوده است كه مسلمانان كتابخانه را نسوزانده اند، اما اكنون بر اثر تحقيقات
جديد خود به نتيجه عكس تحليل اول خود رسيده است. دلايل او به قرار ذيل است:
1. مسلمانان صدر اسلام به استناد احاديث نبوى و تصريح صحابه، اشتياق فراوان
داشتند كه غير از قرآن، ساير كتاب ها را محو كنند (در اين مورد چند حديث را ذكر
كرده است);
2. اين كه عده اى مى گويند كتاب هاى اسكندريه قبل از حمله مسلمانان از بين رفته
بود صحيح است، ولى پاره اى از آن ها مانده بود كه توسط مسلمانان از بين رفت;
3. عبداللطيف بغدادى همه مصر را گردش كرده و آن چه ديده نقل كرده است و بعيد
است مطلب كذبى را بيان كند;
4. بر اثر بررسى هاى عميقى كه ما خودمان انجام داده ايم معلوم شد كه ابوالفرج
ملطى (ابن العبرى) موضوع كتاب سوزى را از مورخى مسلمان، يعنى قفطى نقل كرده كه
او حدود چهل سال پيش تر از وى فوت كرده است. منبع خبرى قفطى و عبداللطيف بغدادى
فعلاً معلوم نيست. قفطى وزير و عالم و حكيم بوده و امكان اين كه خبرى كذب
بياورد بعيد است;
5. دليل اين كه مسلمانان در كتاب فتوح و منابع اوليه از كتاب سوزى ياد نمى
كنند، اين است كه اين كتاب ها در زمان ترقّى تمدن اسلامى و بالا رفتن ارزش علم
و دانش نگارش يافته و وقوع اين حادثه را در زمان خلفاى راشدين بعيد دانسته اند
و رفته رفته آن را حذف كرده اند;
6. ايـن كه ابن خلدون و حاجى خليفه هم آن را تأييد كرده اند از دلايل صحت اين
خبر است;
7. دين داران در آن دوره تصور مى كردند تخريب معابد و سوزاندن كتاب هاى كافران
كمك به ترويج دين جديد است. وى نمونه هايى از اعمال دين داران را در طول تاريخ
ذكر كرده است.18
دكتر ذبيح اللّه صفا نيز با ذكر خبر از كتاب قفطى به طور ضمنى با آن موافق است
وى معتقد است كه در آستانه حمله مسلمانان به مصر، مدارس و كتابخانه هاى خصوصى
در اسكندريه هم چنان موجود بود و وجود قراين مختلف به اين امر گواهى مى دهد و
مثلاً بعضى از اوراق پاپيروسى متعلق به قرن پنجم ميلادى وجود كتابخانه اى را در
مصر تأييد مى كند. وى هم روايت عبداللطيف بغدادى و هم روايت قفطى را بدون آن كه
رد كند، ذكر كرده است، بهويژه در موارد بسيارى به قفطى استناد مى دهد.19
منوچهر دانش پژوه هم در مقاله اى با عنوان «كتاب شويى در تمدن اسلامى» ضمن
تأييد خبر كتاب سوزى اسكندريه توسط مسلمانان، روايتى از آثارالباقيه ابوريحان
بيرونى مى آورد كه فاتح ماوراء النهر حتى كسانى را كه در محاوره،
زبان خوارزمى به كار مى بردند، از دم شمشير مى گذراند. وى سپس با ذكر خبر مربوط
به كتاب سوزى سعدبن ابـىوقاص در ايران و بيان نمونه هاى ديگر از سـلاطين اسلامى
به ذكر احاديث و روايات مربوط به منع كتابت توسط صحابه مى پردازد، و با توجه به
ارائه اين همه نمونه، كتاب و كتاب سوزى در اسلام را يك واقعيت مى داند.20
بررسى خبر بر اساس كتاب هاى فتوح
بديهى است كه منابع دست اوّل تاريخ مصر در دوره اسلامى كتاب هاى فتوح
هستند. و كتاب هايى كه ويژه تاريخ مصر مى باشند، مانند كتاب الولاه و كتاب
القضاه از كندى مصرى (م 350 ق)، الانتصار ابن دقماق (م 809 ق)، تاريخ مصر و خطط
مقريزى (م 847 ق)، النجوم الزاهره فى اخبار مصر و القاهره ابن تغرى بردى (م 874
ق) و حسن المحاصره فى اخبار مصر و القاهره جلال الدين سيوطى (م 911 ق) و منابعى
چون تاريخ يعقوبى، تاريخ طبرى آثار مسعودى، دينورى، ابن اثير، ابن كثير شامى و
ديگران را در مورد مصر بايد در مرتبه ى بعد از منابع فتوح قرار داد. «شكى نيست
كه معتبرترين و نزديك ترين روايت به حقيقت ]در مورد فتح مصر[ كتاب ابن عبدالحكم
است».21
كتاب فتوح مصر و اخبارها مشهورترين اثر ابن عبدالحكم است. در اين كتاب به
جزئيات فتح مصر اشاره شده است، ولى در مورد وجود كتابخانه يا عدم وجود آن،
گزارشى ندارد، با اين كه در اهميت و عظمت اين شهر روايات فراوانى آمده است.
يكى ديگر از منابع دست اوّل فتح مصر، كتاب فتوح البلدان بلاذرى است كه در اين
اثر هم به جزئيات فتح مصر اشاره شده است، و از نظر محتوا و سنديت نزديكى زيادى
به كتاب ابن عبدالحكم دارد. بلاذرى هم به وجود كتابخانه يا عدم وجود آن در
اسكندريه هيچ اشاره اى ندارد.22
در كتاب الفتوح ابن اعثم كوفى و چند كتاب ديگر فتوح، كه مطالب بسيارى در مورد
فتح مصر آمده است، در اين كتاب ها هم به كتاب سوزى اشاره اى نشده است.
يادآورى مى شود در هيچ يك از كتاب هاى ويژه تاريخ مصر و منابع معتبر تاريخ صدر
اسلام كه برخى از آن ها را ذكر كرديم خبر آتش سوزى كتابخانه نيامده است.
بحث اصلى ما در اين بخش از نوشتار، بررسى اصالت و سنديت دو منبع اصلى فتح مصر،
يعنى كتاب فتوح مصر و اخبارها تأليف ابن عبدالحكم (م 257 ق) و فتوح البلدان
بلاذرى (م279 ق) است.
در مشهورترين و معتبرترين منابع فتح مصر تا كنون مطالب اين دو اثر است. بر اساس
روايات اين كتاب ها، مسلمانان به فرماندهى عمروبن عاص در سال نوزدهم23به مصر
حمله كرده وتا آغاز سال بيستم قمرى كار فتح مصر را به اتمام رساندند. مسلمانان
پس از فتح باب اليون كه پس از اسكندريه مشهورترين مركز روميان و پايگاه مقوقس
حاكم قبطيان بود، با قبطيان قراردادى را امضا كردند كه در آن، ضمن تعيين مقدار
جزيه وام خراج به قبطيان، تعهد دادند كه زمين ها و اموالشان مربوط به خود
قبطيان باشد و كسى متعرض ايشان نشود.24 از مطالب اين دو كتاب چنين برداشت مى
شود كه مسلمانان در فتوحات خود با مناطق متصرفى دو نوع برخورد داشتند; اگر شهرى
يا منطقه اى با زور فتح مى شد (= مفتوح العنوه) همه املاك اين سرزمين به مالكيت
عموم مسلمانان در مى آمد و همه غنايم مى بايستى جزء «فى» قرار گيرد و پس از
برداشتن يك پنجم آن براى خزانه بيت المال مابقى به طور مساوى بين جنگجويان
تقسيم شود، ولى چون مسلمانان نمى خواستند به كشاورزى بپردازند از اين رو املاك
متصرفى را طى قراردادى به صاحبان قبل مى دادند و اگر صاحب اين نوع املاك مسلمان
مى شد مى بايستى ملك را رها كند و به افراد ديگرى اجاره داده مى شد. در اين
زمين ها حاكم اسلامى مى توانست هرساله ميزان خراج را تغيير دهد. اما اگر
سرزمينى قبل از حمله مسلمانان تسليم مى شد و با مسلمانان قرار داد صلح امضا مى
كرد مسلمانان، ساكنان قبل را مالك زمين هاى خود مى دانستند و فقط ميزان معينى
خراج تعيين مى شد و مى بايستى ميزان خراج بر اساس قرار داد ثابت باشد، لذا
حاكمنان بعدى نمى توانستند آن را تغيير دهند. حال اگر مالك چنين زمينى مسلمان
مى شد، مالكيت وى بر آن باقى مى ماند و فقط مى بايستى وجوه شرعى را بپردازد.25
از اين بحث مى توان نتيجه گرفت كه همه اعمال و رفتار مسلمانان ـ به جز موارد
استثنايى ـ نسبت به قبطيان بر اساس چارچوب قراردادها بوده است و آنان نمى
توانستتند كتابخانه اسكندريه را به كام آتش بسپارند.
از ديگر بحث هاى مهم در مورد فتح مصر كه در دو كتاب مزبور به آن پرداخته شده
اين است كه آيا فتح مصر با عنوه بوده يا با صلح و بستن قرار داد اين سرزمين به
تصرف مسلمانان درآمده است؟
در هر دو منبع، روايات متفاوت و متناقضى در مورد چگونگى فتح مصر آمده است.
اهميت بيش تر اين مطلب زمانى روشن مى شود كه حكومت هاى اسلامى بر اساس نوع فتح
سرزمين ها، ماليات و خراج را تعيين مى كردند. برخى از مورخان معتقدند كه خلفاى
بنى اميه مايل بودند فتح مصر را با «عنوه» بدانند، زيرا در اين صورت مى
توانستند به هر ميزان كه بخواهند از مردمان اين سرزمين، خراج دريافت كنند.26
از اين بحث مى توان نتيجه گرفت كه چون مفتوح العنوه بودن مصر امرى قطعى نبوده
است، مسلمانان نمى توانسته اند مانند يك سرزمين اشغال شده با مصر برخورد كنند،
بلكه بايستى طبق قراردادها عمل مى كردند.
هم چنين از بررسى متن دو كتاب مى توان نتيجه گرفت كه مسلمانان پس از عقد
قرارداد، باتوده مردم كار داشتند و فقط بزرگان روحانى وحاكمان محلى را طرف حساب
خود مى دانستند و از طريق آن ها به دريافت خراج و جزيه اقدام مى كردند. در
حقيقت مى توان گفت كه بزرگان روحانى و حاكمان محلى در مصر خود «دولتى در دولت
اسلامى داشتند» و مسلمانان كارى به امور دينى، فرهنگى و مدنى آن ها نداشتند.
بر اساس گزارش هر دو كتاب، شهر اسكندريه كه آخرين فتح مهم مسلمانان در مصر
بوده، با زور و قوه قهريه تصرف شده و به اصطلاح «مفتوح العنوه» بوده است، اما
به دليل مقاومت شديد مردم اسكندريه و روميان، به دستور خليفه (عمربن خطاب) با
آن ها به عنوان اهل ذمه قرارداد صلحى شبيه قرارداد باب اليون منعقد شد و
مسلمانان تعهد دادند كه در امور مسيحيان دخالت نكنند، حتى اعتراض برخى از صحابه
كه معتقد بودند اين شهر بايد بين جنگ جويان تقسيم شود، راه به جايى نبرد.27
اما در سال 25 ق و در زمان خلافت عثمان بن عفان بار ديگر شهر اسكندريه به تحريك
روميان و با آمدن نيروهاى جديدى از روم به فرماندهى منويل الخصى دست به شورش
زد. اين بار هم مسلمانان به فرماندهى عمروبن عاص كه در دوره عثمان از امارات
مصر بركنار شده بود و به جاى او عبداللّه بن سعدبن ابى سَرح، برادر رضاعى
خليفه، حاكم بود و بنا به نقل منابع به اصرار جنگ جويان مسلمان دوباره به
فرمانده جنگ انتخاب شد، روميان و قبطيان هم دست آن ها را به سختى شكست دادند.
پس از اين فتح، از بستن قرارداد جديد با اهالى شهر، ياد نشده است.28
در دو كتاب مذكور، ضمن گزارش فتح دوم اسكندريه، به ويران شدن شهر يا آتش سوزى
كتابخانه اشاره اى نشده است، فقط برخى مورخان، روايت كرده اند كه به دستور
عمروبن عاص، برج و باروى اسكندريه را ويران كردند.29
به عقيده نگارنده اگر كتابخانه اى وجود داشته است، مى
توانسته در جريان اين فتح ويران شود، زيرا مسلمانان ديگر عهد و پيمانى با آن ها
نداشتند.
نكته قابل توجه در مورد منابع فتح مصر اين است كه برخى محققان معاصر كه در
زمينه پاپيروس شناسى تخصص دارند و توانسته اند از پاپيروس هاى برجاى مانده از
دوران صدر اسلام را شناسايى و قرائت كنند، معتقدند كه مطالب كتاب هاى فتوح با
محتواى پاپيروس ها سنخيت و مشابهت كلى دارد.30 و اين هم خوانى، اصالت و اعتبار
روايات مورخان اسلامى را تأييد مى كند.
چنين استنباط مى شود كه آثار بلاذرى و ابن عبدالحكم به علت توجه به سلسله اسناد
معتبر و توجه به جزئيات حوادث، تأليفاتى قابل اعتماد هستند، و چون كم تر موردى
را از نظر نقد علمى بر آثار آن ها مى توان ايراد گرفت، لذا بسيار بعيد است كه
اين دو منبع خبر مهمى مثل آتش سوزى را تعمداً حذف كرده باشند. در تأليف ابن
عبدالحكم مواردى مثل چگونگى اسكان قبايل و گروه هاى اسلامى در مصر و كيفيت
تأسيس شهر و خطط آن به وسيله مسلمانان، خبر احداث مسجد معروف
اين شهر، خبر ايجاد ترعه «خليج اميرالمؤمنين» خبر مقطم و...با ذكر سلسله راويان
آمده است و در موارد بسيارى هم روايات متفاوت و متناقض را با تفصيل ارائه كرده
است. با مطالعه اين كتاب پى مى بريم مسلمانان در امور فرهنگى و دينىِ قبطيان
دخالت نداشته اند، فقط در يك مورد آمده است كه عمربن خطاب دستور داد رسم
«قربانى كردن دختر باكره درنيل» برداشته شود، زيرا معتقد بود كه اين «سنت اسلام
نيست و اسلام سنت هاى پيشين را از ميان بر مى دارد».31 هم چنين از محتواى كتاب
استنباط مى شود كه عمروبن عاص براى تأمين اداره سرزمين مصر و تضمين پرداخت منظم
خراج، امور ادارى و مالى اين سرزمين را به قبطيان سپرده، «زيرا اداره دستگاه
هاى بسيار پيشرفته آبيارى در مصر، ضرب سكه و ثبت دفاتر و ضبط اسناد ديگر از
عهده عرب ها خارج بود و اين امر در تحكيم قدرت و فرمانروايى آن ها تأثير زيادى
داشت.32 از اين رو بسيار بعيد است مسلمانان در امورات فرهنگى آن ها دخالت كنند.
مطلب ديگرى كه از بررسى كتاب هاى فتوح در مورد كتاب سوزى مصر مى توان استنباط
كرد اين است كه اولا: اگر كتابخانه اى وجود داشته است و ثانياً: اگر فاتحان
مسلمان ـ برخلاف رويه ى خود ـ چنين اقدامى كرده اند اين اقدام مى بايستى در
دوران خلافت عثمان بن عفان و در سال 25 ق صورت گيرد، زيرا در جريان فتح دوم، از
عقد قرارداد جديد با مردم شهر گزارش نشده است و مسلمانان متعهد نبوده اند در
امورات فرهنگى آن ها دخالت نكنند.
نگارنده معتقد است كه با دقت و تعمق در كتاب هاى فتوح مى توان پى برد كه كتاب
سوزى توسط مسلمانان صورت نگرفته است و علل درستى گفتار خويش را در موارد ذيل مى
داند:
1. اصالت و اعتبار كتاب هاى فتوح، بهويژه كتاب فتوح مصر و اخبارها و كتاب فتوح
البلدان بلاذرى با توجه به قراين و شواهد ديگر امرى بديهى است و اگر چنين حادثه
اى اتفاق افتاده بود خبر آن در آثار مذكور مى آمد;
2. كتاب ابن عبدالحكم به جزئيات حوادث فتح مصر پرداخته و در مورد يك خبر چندين
روايت و گاهى روايات متضاد و متناقض را هم گردآورده است بنابراين، بسيار بعيد
است كه مؤلف از چنين خبر مهمى با اطلاع باشد ولى آن را ذكر نكند، بهويژه آن كه
كتاب هاى فتوح به ذكر رخدادهاى مهم فتوح اهتمام داشته و حتى از ذكر قتل و اسارت
دشمنان بهوسيله مسلمانان ابايى نداشته اند;
3. ابن عبدالحكم در تأليف خود در اهميت و ارزش اسكندريه مطالب زيادى دارد و هيچ
جا اشاره اى به وجود كتابخانه ندارد. او در اثر خود از وجود چهار هزار ساختمان
و چهار هزار حمام و حتى دوازده هزار بقال كه فقط سبزى و باقلا مى فروشند خبر مى
دهد.33 پس از رويه اين مورخ به دور است كه به وجود كتابخانه اى با آن عظمت و
خبر آتش سوزى آن، اشاره نكند;
4. از محتواى كتاب هاى فتوح چنين برداشت مى شود كه رفتار مسلمانان با مردمان
مناطق مفتوحه، همراه با عدالت نسبى و حسن رفتار بوده و فرمانده سپاه اسلام،
عمروبن عاص ـ دست كم به جهت تحكيم پايه هاى استقرار امارت خويش ـ در برابر
قبطيان رفتارى خشن و غير منطقى نداشته است. سخت بتوان پذيرفت كه اين مرد با
توجه به اين امر چنين كتابخانه اى را معدوم كرده باشد;
5. اگر كتاب هاى فتوح را منابع دست اول تاريخ صدر اسلام در مصر بدانيم و با ديد
نقادى و بررسى شواهد و قراين ديگر در باب اين منابع تحقيق كنيم، پى مى بريم كه
تاريخ مصر در صدر اسلام از متن اين منابع قابل استخراج است وعدم گزارش خبر آتش
سوزى كتابخانه اسكندريه در اين آثار دليل بسيار مهمى بر رد آن است.
با تمام اين استدلال ها بايد احتمالى هر چند ضعيف داد كه ممكن است به طور عمد،
نويسندگان كتاب هاى فتوح كه تأليفات خود را در نيمه قرن سوم هجرى به
رشته تحرير در آورده اند، اين خبر را حذف كرده باشند يا احتمال دارد كه منابع
اين خبر را در اختيار نداشته اند.
در اين مورد به نظر مى رسد كه ابن عبدالحكم در تأليف خود نقصى را به عمد ايجاد
كرده است. وى گويا تعمداً حوادث دوران خلافت امام على(عليه السلام) را در مصر
حذف نموده و از همه دوران پنج ساله خلافت امام على(عليه السلام) يك يا دو صفحه
بيش تر مطلب ندارد. البته اين مسئله مى تواند از اعتبار علمى نويسنده بكاهد و
اين شبهه را تقويت كند كه خبر آتش سوزى را هم آگاهانه گزارش نكرده است.
به اعتقاد نگارنده اگر كسى معتقد است كه كتابخانه اسكندريه سوزانده شده، تكيه
بر خبرى كه در برخى منابع قرن هفتم هجرى آمده است نمى تواند او را به يقين
برساند و بايد منابع دقيق تر و قراين و شواهد محكم ترى يافت. شايد در آينده،
كشف پاپيروس هاى صدر اسلام يا يافته شدن منابع جديد و حتى كارهاى باستان شناسى
بتواند موضوع را روشن تر نمايد. فعلاً بر اساس منابع موجود، بهويژه با استناد
به كتاب هاى فتوح، نفى خبر آتش سوزى بر تأييد آن ارجحيت دارد.
ارزيابى نهايى
با توجه به مطالب ياد شده، در مورد آتش سوزى كتابخانه اسكندريه نمى توان
نظر قطعى داد. به نظر نگارنده اگر فردى گزارش اعمال مسلمانان را هنگام فتح
مطالعه كند باور نمى دارد كه آن ها چنين كنند، بهويژه اين كه پس از فتح
اسكندريه مسلمانان تعهد دادند كارى به امور كليساها (يعنى امور دينى و فرهنگى)
قبطيان نداشته و همت اصلى مسلمانان در آن هنگام كسب غنيمت، دريافت جزيه و خراج
و ترويج اسلام بود. اما با توجه به كتاب سوزى هاى مختلف در طول تاريخ و
سانسورها و خميركردن هاى كتاب هاى مخالفان، حتى در دوران حيات خود ما كه در قرن
بيست و يكم ميلادى زندگى مى كنيم، مى توان باور نمود كه گروهى از مسلمانان صدر
اسلام هم معتقد بودند بايد كتاب ها و آثار فرهنگى و اجتماعى مخالفان اسلام را
از بين برد. پس كتاب سوزى اسكندريه محتمل است، اما اگر اين حادثه اتفاق افتاده
به گمان نگارنده بايد به فتح دوم اسكندريه مربوط باشد.
احتمال اين كه در جريان فتح اخير كتابخانه را سوزانده باشند بيشتر است، زيرا
ديگر عهد و پيمانى با مردم اسكندريه معنا نداشت، ولى گزارش برخى از مورخان كه
جريان آتش سوزى را آورده اند صراحت دارد خليفه اى كه دستور آتش سوزى كتاب ها را
داد عمربن خطاب بود نه عثمان بن عفان، ليكن مى توان حدس زد كه با توجه به شهرت
بيشتر عمربن خطاب در مصر و جريانات مربوط به فتح آن به اشتباه نام خليفه اى كه
دستور معدوم كردن كتاب ها را صادر كرده عمربن خطاب ذكر شده است. در اين ميان،
مؤيد اين امر كه ماجراى مزبور در عصر عثمانى اتفاق افتاده بوده است، اين است كه
عثمان حتى دستور داد كه قرآن هاى مختلف را كه با قرائت او نمى خواند بسوزانند و
در اين مورد بعضى از صحابه به سختى به او اعتراض كردند.34عبداللطيف بغدادى و
مقريزى هم فقط عنوان مى كنند كه عمرو آن ها را به دستور خليفه سوزاند و نامى از
عمربن خطاب نمى برند.
در يك جمع بندى مى توان گفت كه اگر قبل از ورود مسلمانان به مصر در اسكندريه
كتابخانه اى وجود داشت، به احتمال فراوان بهوسيله فاتحان مسلمان سوزانده شده
است و اين جريان مربوط به دوره خلافت عثمان بوده، زيرا مردم اسكندريه از نظر
مسلمانان تعهدات خود را نقض كرده بودند. از طرفى در اين شرايط نياز بود كه
زمينه هاى شورش مجدد شهرهاى مصر ريشه كن شود، شايد دانشمندان كه در اين
كتابخانه مشغول تحقيق و تدريس بوده اند در تكوين زمينه هاى شورش عليه مسلمانان
مؤثر بودند، بهويژه اين كه يك دانشمند مسيحى به نام يحيى النحوى از عمروبن عاص
تقاضا مى كند كه كتاب ها را به آن ها بدهد.35
در مجموع نگارنده معتقد است احتمال از بين رفتن كتابخانه و يا دست كم كتاب هاى
زيادى از مسيحيان مصرى در جريان شورش دوم مردم اسكندريه وجود دارد و لازم است
با كمك قراين باستان شناسى و پاپيروس شناسى در اين مورد تحقيق و تفحص اساسى
صورت گيرد تا بتوان به حقيقت نزديك تر شد.
كتابنامه
1.اجتهادى، ابوالقاسم، بررسى وضع مالى و ماليه
مسلمين،چاپ اول: تهران، سروش، 1363.
2. اشپولر، جهان اسلام (1) دوران خلافت، ترجمه قمر آريان، چاپ اول: تهران، امير
كبير، 1354.
3. امير على، تاريخ عرب و اسلام، ترجمه محمد تقى فخر داعى گيلان، چاپ سوم:
تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362.
4. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن شيبانى، تاريخ كامل، ترجمه حسين روحانى، چاپ
دوم: تهران، اساطير، 1374.
5. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه محمد پروين گنابادى، چاپ چهارم: تهران،
دانشگاه تهران، 1371.
6. ابن دقماق، ابراهيم بن ايدم العلائى، الانتصار لواسطه عقد الامصار، بيروت،
دارالافاق الجديده، ]بى تا[.
7. ابن عبدالحكم، عبدالرحمن بن عبداللّه، فتوح مصر و اخبارها، به كوشش تورى
(روايت ابوطاهر سلفى)، ]افست به سفارش مكتب المثنى بغداد[ ليذن، 1920 م.
8. ابن العبرى، غريغوريوس ابوالفرج اهرون، تاريخ مختصر الدول، ترجمه محمد على
تاج پور و حشمت اللّه رياضى، چاپ اول: تهران، اطلاعات، 1363.
9. بغدادى، عبداللطيف، الافاده و الاعتبار فى الامور مشاهده و الحوادث المعانيه
بارض مصر، بيروت، دراالكتب العلميه، ]بى تا[.
10. بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، فتوح البلدان، ترجمه محمّد توكل: تهران،
اساطير، 1374.
11. حاجى خليفه، مصطفى بن عبداللّه (كاتب چلبى)، كشف الظنون فى اسامى الكتب و
الفنون، چاپ اول: استانبول، 1935 م.
12. حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام (چهارجلدى)، چاپ هفتم: بيروت، دارالاندلس،
1964 م.
13. دانش پژوه، منوچهر، «كتاب شويى در تمدن اسلامى»، مجموعه مقالات كنگره بين
المللى كتاب و كتابخانه، چاپ اول: مشهد، آستان قدس رضوى، 1379.
14. دنت دانيال، ماليات سرانه و تأثير آن در گرايش به اسلام، ترجمه محمد على
موحد، چاپ سوم: تهران، خوارزمى، 1358.
15. زرين كوب، عبدالحسين، بامداد اسلام، چاپ ششم: تهران، اميركبير، 1366.
16. زيدان، جرجى، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام (پنج جلدى)، چاپ
پنجم: تهران، امير كبير، 2536.
17. صفا، ذبيح اللّه، تاريخ علوم عقليه در تمدن اسلامى،مجلد اول، چاپ پنجم:
تهران، دانشگاه تهران، 1371.
18. طبرى، تاريخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ تهران: اساطير، بنياد فرهنگ
ايران، 1362.
19. عبادى، مصطفى، زندگى و سرنوشت كتابخانه باستانى اسكندريه، ترجمه على شكويى،
چاپ اوّل: تهران، دبيرخانه هيئت امناى كتابخانه هاى كشور، 1379.
20. عنان، محمّد عبداللّه، مصر الاسلاميه و تاريخ الخطط المصريه، چاپ قاهره،
]بى تا[.
21. قفطى، على بن يوسف بن ابراهيم واحد شيبانى،ترجمه تاريخ الحكماء (ترجمه دوره
شاه سليمان صفوى)، به كوشش بهمن دارايى، تهران، دانشگاه تهران، 1371.
22. كندى مصرى، محمد بن يوسف، تاريخ ولاة ويليه تسميه قضاتها چاپ اول: بيروت،
مؤسسه الكتب الثقافيه، 1407 ق.
23. گوستاولوبون، تاريخ تمدن عرب (اسلام)،ترجمه محمد تقى فخر داعى گيلانى، چاپ
اول: تهران، مطبعه مجلس، 1313.
24. لسان الملك سپهر، ميرزا محمّد تقى، ناسخ التواريخ (ج 2 تاريخ خلفا)،تصحيح
محمد باقر بهبودى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، ]بى تا[.
25. مقريزى، تقى الدين ابى العباس احمد بن على، المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط
و الآثار (معروف به خطط مقريزى): چاپ دوم (افست): بغداد، ]بى تا[.
26. ممتحن، حسينعلى، پژوهشى در تاريخ فرهنگ اسلام و ايران، چاپ اول: تهران،
دانشگاه شهيد بهشتى، 1374.
27. مطهرى، مرتضى، خدمات متقابل اسلام و ايران،چاپ دوازدهم: قم، صدرا.
28. مطهرى، مرتضى، كتاب سوزى ايران و مصر، قم، صدرا، 1357.
29. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيت، چاپ ششم: تهران، علمى و
فرهنگى، 1366.
پى نوشت ها
1. كارشناس ارشد تاريخ
2. جمال الدين قفطى، ترجمه تاريخ الحكماء، (دوره شاه سليمان صفوى)، ص 483 -
485.
3. ابن العبرى، تاريخ مختصر الدول، ص 162 ـ 163.
4. لسان الملك سپهر، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 345 - 346.
5. بغدادى، عبداللطيف، الافاده و الاعتبار، ص 114.
6. «و يذكران هذا العمود من جمله اعمده كانت تحمل رواق ارسطاليس الذى كان يدرس
به الحكمه و انه كان دار علم و فيه خزانه كتب احرقها عمرو باشارة الخليفه»
(مقريزى، خطط، ج 1 ص 257).
7. حاجى خليفه، مصطفى بن عبداللّه (كاتب چلبى) كشف الظنون، ج 1، ص 33.
8. حسن ابراهيم حسن، تاريخ اسلام، ج 1، ص 241 ـ 242.
9. ر.ك: مصطفى عبادى، زندگى و سرنوشت كتابخانه اسكندريه، از ص 141 ـ 174.
10. گوستاولوبون، تاريخ تمدن عرب (اسلام)، ص 257.
11. امير على، تاريخ عرب و اسلام، ترجمه فارسى، ص 47.
12. عنان محمد عبداللّه، مصر الاسلاميه و تاريخ الخطط المصريه، ص 81.
13. زرين كوب، بامداد اسلام، ص 86.
14. ممتحن، پژوهشى در تاريخ و فرهنگ اسلام و ايران، صفحات 73 ـ 93.
15. مطهرى مرتضى، خدمات متقابل ايران و اسلام، قسمت آتش سوزى كتابخانه ايران و
اسكندريه.
16. مطهرى مرتضى، كتاب سوزى ايران و مصر. وى در اين كتاب، مطالب را با دادن
عناوين، ارائه كرده است.
17. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ج 1، 1362، ص 82.
18. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، از ص 436 ـ 444.
19. ذبيح الله صفا، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، ج 1، ص 5 ـ 6.
20. دانش پژوه، منوچهر، كتاب شويى در تمدن اسلامى، مجموعه مقالات بين الملل
كتاب و كتابخانه،
ص 192 ـ 193.
21. عنان، همان، ص 13.
22. بلاذرى، فتوح البلدان، از ص 317 ـ 320.
23. در سال فتح مصر هم اختلاف روايات فراوانى داريم كه هر دو منبع به اين
اختلاف ها اشاره كردند، به ويژه ابن عبدالحكم در فصل جداگانه اى روايات مختلف و
گاهى متناقض را در مورد سال فتح مصر گزارش كرده است. به عقيده نگارنده از بررسى
محتواى كتاب هاى مزبور مى توان پى برد كه مسلمانان سال نوزدهم حمله را به مصر
شروع و آغاز سال بيستم كار فتح را تمام كردند.
24. ابن عبدالحكم، فتوح مصر و اخبارها، ص 70 ـ 71 و بلاذرى، همان، ص 308.
25. براى اطلاع بيش تر در اين مورد ر.ك: اجتهادى، بررسى وضع مالى و ماليه
مسلمين، ص 174 ـ 179.
26. طبرى، تاريخ طبرى، ج 5، ص 1923 و ابن اثير، تاريخ كامل، ج 4، ص 1500.
27. ابن عبدالحكم، همان، ص 82.
28. همان، ص 175 ـ 176 و بلاذرى، همان، ص 321 ـ 322.
29. ابن اثير، همان، ج 4، ص 1600.
30. دنت، دانيل، ماليات سرانه و تأثير آن در گرايش به اسلام، ص 209. دنت عقيده
مستشرقانى مثل بكر، ولها وزن و كاينانى را كه معتقدند مطالب كتب فتوح تحت تأثير
عقايد فقهى قرن سوم است، رد كرده است.
31. ابن عبدالحكم، همان، ص 150 ـ 151.
32. اشپولر، جهان اسلام ج 1، ص 56.
33. ابن دقماق، فصل پرحجمى از تأليف خود را به بيان اهميت و ارزش شهر اسكندريه
قبل ا زفتح اسلامى و توصيف بناهاى اين شهر اختصاص داده است، حتى چندين حديث هم
از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اهميت شهر بيان كرده است. عروة بن زبير از
سعد بن وقاص روايت كرده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اسكندريه و
عسقلان دو عروس جهان، ولى اسكندريه افضل است». از على(عليه السلام) روايت شده
است كه پيامبر فرمود: «اسكندريه و قزوين دو دروازه جهان محسوب مى شوند». (ابن
دقماق، الانصار، ص 116). در اين كتاب هم خبرى در مورد وجود كتابخانه يا آتش
سوزى آن نيامده است.
34. به گزارش يعقوبى عبداللّه بن مسعود نپذيرفت كه مصحف او را بسوزانند و از
اين جريان ]سوزاندن قرآن[ افرادى مثل عايشه، مقداد بن الاسود و عبداللّه بن
مسعود را سخت ناراضى كرد و اين دو، وصيت كردند كه عثمان بر آن ها نماز نخواند.
يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 65.
35. جمال الدين، ترجمه تاريخ الحكماء، ص 483 و ابن العبرى، همان، ص 162.
منبع:
تاريخ در آينه پژوهش ، شماره 8 ، زمستان 84