برخي عقيده دارند تلاشهاي ضدمذهبي افرادي چون كسروي و
شريعت سنگلجي، در راستاي اهداف فرهنگي رژيم پهلوي قابل توجيه است و آنها جاده
صافكن مدرنيسم و سكولاريسم اجباري آن در ايران بودند. به صحت و سقم اين
اظهارنظر كاري نداريم، اما بيترديد بايد گفت كسروي در ارتباط با تاريخ و فرهنگ
ايران به گونهاي عمل كرد كه دفاع از خاندان سلطنتي بهخوديخود در شمول آن
قرار ميگرفت. حملههاي بيگدار كسروي به فرهنگ اسلامي و شيعي و ارائه
تحليلهاي خاص تاريخي از سوي، وي متضمن آسيبهاي فراواني بود و گرچه كسروي
سرانجام توسط گروه فدائيان اسلام از ميان برداشته شد اما خط فكري كسرويگري در
تاريخ معاصر ايران همچنان دنبال گرديد تااينكه با وقوع انقلاب اسلامي، اين
شيوه بهكلي برچيده شد. در مقاله حاضر با مواضع كسروي در خلال تاريخنگاري و
جريانسازي فكري بيشتر آشنا ميشويد.
احمد كسروي (1308.ق ــ 1324.ش) يكي از مشخصترين چهرههاي مكتب
تاريخنگاري معاصر ايران است كه دو كتاب مشهور وي «تاريخ مشروطه ايران» و
«تاريخ هجدهساله آذربايجان»، در هفتادسال اخير مصدر و محور بسياري از
ديدگاهها و داوريهاي تاريخي قرار گرفتهاند و مندرجات آنها، همچون محتواي
ديگر آثار وي، جاي جاي توسط مورخان و انديشمندان، نقد شدهاند.
كسروي، گذشته از شأن تاريخنگاري، آثار بسياري در رشته مباحث مربوط به
زبان، ادب، اجتماع، سياست و فرهنگ كشورمان دارد و افزونبراين، بايد از
اظهارنظرهاي تند و بيپرواي او درباره باورها و رسوم مذهبي ياد كرد كه با
واكنش شديد مردم روبرو شد و نهايتا به مرگ خونين وي انجاميد.
بسياري از انديشمندان، مواضع تند كسروي نسبت به اسلام و روحانيت شيعه
را برنميتابند. و صراحتا آن را خام و غرضآلود ميشمارند اما نسبت به
ديدگاهها و داوريهاي تاريخي وي، چنين اجماع يا شهرتي وجود ندارد. برخي،
ميان اظهارات كسروي درباره تاريخ ايران (فيالمثل رويداد مشروطيت) با
سخنان و داوريهاي وي راجع به باورها و عقايد شيعي تفكيك ميكنند و در
عين بياعتبارخواندن و تعصبآلودشمردن دومي (يعني اظهارات و داوريهاي
كسروي نسبت به اسلام و روحانيت)، گزارشها و تحليلهاي وي درباره تاريخ
ايران و مشروطيت را ارزشمند و درخور قبول ميشمارند، اما برخي از
صاحبنظران، اين تفكيك را امري غيرواقعي و موهوم شمرده و معتقدند كه ما
جهتگيريها و كنشهاي خصمانه و غرضآلود كسروي را دقيقا در گزارشها و
تحليلهاي وي از حوادث تاريخ مشروطيت نيز ميبينيم. لذا به گمان آنان،
بررسي نگارشهاي تاريخي كسروي ــ از «تاريخ مشروطه» گرفته تا «تاريخ
پانصدساله خوزستان» و غيره ــ نبايد جدا و بريده از كل انديشه، آثار و
مدعيات بعضاً غريب او دربارة اسلام و تشيع، و اينهمه نيز مجرد از نقش
يا نقشهايي صورت گيرد كه وي در طول زندگاني بر عهده داشته است: از
عضويت در لژ ماسوني «انجمن آسياي همايوني لندن»[i] توسط ميرزامحمدخان
بهادر (حاكم سياسي انگليسها در كربلا) تا همسويي با رضاخان و بهرهوري از
حمايت رژيم پهلوي تا ادعاي پاكديني و برانگيختگي! و نقش پُلگونة وي
(با حمله به مذهب و باورهاي ديني) در سوقدادهشدن نسل جوان (پس از
شهريور 1320) به سوي حزب توده و آموزهها و مواضع الحادي آن... .
آشنايي دقيق و كامل با شخصيت و مواضع فكري و عملي كسروي، مستلزم آن
است كه پرونده وي، در همه ابعاد و جوانب فرهنگي و سياسي، از آغاز تا
پايان بررسي شود و بهويژه روابط و مناسبات وي با رژيم پهلوي، مورد
كاوش قرار گيرد.
پژوهش زير، ميكوشد با بررسي روابط و مناسبات كسروي و رژيم پهلوي، بر
اين بخش مهم از زندگي وي كه در آثار تاريخي وي نيز بازتاب دارد پرتوي
افكند.
حمايت از رضاخان حتي پس از شهريور 1320
دو اثر مشهور كسروي، «تاريخ مشروطه ايران» و «تاريخ هجدهساله آذربايجان»،
نخست بهصورت پاورقي و با عنوان واحد «تاريخ هجدهساله آذربايجان» در
مجله پيمان (سالهاي 1313 به بعد) درج و نشر يافت و سپس با افزودن و
كاستنهاي بسيار، به شكل چاپهاي فعلي درآمد. كسروي، چه در پاورقيهاي
پيمان و چه در چاپهاي كنوني تاريخ مشروطه، نسبت به ديكتاتوري پهلوي
(رضاخان) لحني جانبدارانه دارد.
براي نمونه، در ديباچه تاريخ هجدهساله آذربايجان (ضميمه پيمان 1313.ش،
ص 9) از بنيانگذار سلسله پهلوي بهعنوان «يكي از سرداران نامدار تاريخي،
اعليحضرت شاهنشاه پهلوي» ياد كرده و در تاريخ مشروطه ايران نيز وي را
پادشاهي ميشمارد كه: «بيست سال با توانايي و كارداني بسيار فرمانروايي
كرد.»[ii] نيز در همان ديباچه (ص 28) وقتي از قتل ميرزاآقاخان كرماني
بهدست محمدعليشاه سخن ميگويد، خطاب به ميرزاآقاخان (و با اشاره به
عصر پهلوي) مينويسد: «دريغ اي جوان غيرتمند دريغ!... دريغ كه گرفتار ديو
تيرهدروني گرديدي! دريغ كه زود رفتي و روزهاي خوش ايران را نديدي»؛ و
مقصودش از «روزهاي خوش ايران»، با توجه به تنقيد شديد كسروي از دوران
حاكميت قاجار، «عصر پهلوي» است. بههميننمط، در اثر ديگرش «تاريخ
پانصدساله خوزستان» از «سردار نامي ايران (حضرت اشرف رئيسالوزرا)
اعليحضرت شاهنشاه امروزي» سخن ميگويد كه «قد مردانگي برافراشت»[iii] و
سپس بر سركوب قيامهاي ضداستعماريي چون قيام جنگل توسط رضاخان صحه
گذاشته و آن را به چوب برخي شورشهاي كور (نظير فتنه سيميتقو) ميراند:
«آقاي رئيسالوزرا چون از سال 1339 [اشاره به كودتاي سوم اسفند 1299.ش]
رشته كارها را بهدست گرفته، به كندن ريشه گردنكشان و خودسران پرداختند
و در مدت دو سال، شورش امير مؤيد را در مازندران و آشوب[!] جنگليان را در
گيلان و فتنه اسماعيلآقاي سميتقو در آذربايجان و كردستان كه هركدام از
سالها مايه گرفتاري ايران[!] بود، فرو نشاندند و پس از اين فيروزيها، به
سركوب عشاير كه از آغاز مشروطه سر به خودسري آورده و جز تاخت و تاز و
راهزني[!] كاري نداشتند، پرداختند.»[iv] در جريان سركوب خزعل توسط
سردارسپه (كه عملا راه را بر دستيابي رضاخان به سلطنت گشود) كسروي رئيس
عدليه خوزستان بود و در جشن پيروزي قشون پهلوي به ايراد نطق پرداخت و
در آن از رضاخان با عنوان «بازوي نيرومندي» ياد كرد كه «خداي ايران
براي سركوبي گردنكشان اين مملكت و نجات رعايا آماده گردانيده است» و
افزود كه «بايد... همهساله در اين روزها به شادي و جشن بپردازيم و
فاتح آن، سردار باعظمت ايران را كه امروز خود شخصا به خوزستان آمده، از
درون جان و بن دندان دعا گفته و ثنا خوانيم.»[v]
كسروي، در پيشگفتار تاريخ مشروطه ايران (چاپ فعلي) اصولا فلسفه نگارش
تاريخ را زمينهسازي براي روشنشدن ارج خدمات رژيم پهلوي دانسته و با
اشاره به دوران قاجار مينويسد: «دستههاي انبوهي آن زمانهاي تيره
گذشته را از ياد بردهاند و از آسايشي كه امروز ميدارند، خشنود نمينمايند،
و يك چيزي دربايد كه هميشه روزگار درهم و تيره گذشته را از پيش چشم
اينان هويدا گرداند.»[vi] اين سخن و نيز سخن پيشين را كسروي در كتاب
تاريخ مشروطه ميزند كه مقدمه وي بر آن كتاب، تاريخ بهمن 1319. ش، يعني
آخرين سال ديكتاتوري رضاخاني را زير امضاي او دارد.
كسروي، خود تصريح دارد كه از سوي دولت رضاخان، «ژاندارمي در پشت سر» وي
ميايستاد و از او در برابر مردم، محافظت ميكرد.[vii] بر آنچه گفتيم، بايد
ارتباط و بستگي كسروي به تيمورتاش (وزيردربار سفاك و فاسد رضاخان) را
افزود كه سابقه آن، به عضويت كسروي در حزب ايران نو ــ تاسيسشده توسط
تيمورتاش ــ در سال 1305.ش ميرسد.[viii] كسروي، سلسله مقالات تاريخ
هجدهساله آذربايجان در مجله پيمان را به تيمورتاش تقديم كرده است.
نامه وي به تيمورتاش (مورخ بيستوچهارم آذر 1307) در شفاعت يكي از
بستگان خويش با جمله «حضور مبارك بندگان حضرت مستطاب اجل اشرف، آقاي
وزيردربار پهلوي دامت شوكته» آغاز ميشود و با عنوان «بندة فدوي سيد احمد
كسروي» پايان مييابد.[ix] متقابلا «تيمورتاش نيز از كسروي حمايت
ميكرد.»[x]
دفاع از سرپاس مختاري (رئيس نظميه رضاخاني)
جالب است كسروي در سالهاي پس از شهريور 1320 (كه بغض فروخورده ملت
ايران عليه جنايات عصر رضاخاني تركيد) سمت وكيلمدافع يكي از جانيترين
عوامل دستگاه ديكتاتوري، يعني پزشك احمدي را بر عهده گرفت و با اين
عنوان فريبنده كه متهم «واسطة افزار جرم» بوده نه عامل آن، خواستار
تبرئه وي گرديد![xi] دعاوي و دلايل كسروي در لوثكردن جنايات پزشك
احمدي، همگي سست و بيبنياد بودند[xii] و ارسلان خلعتبري (وكيل خانواده
سرداراسعد در محاكمه پزشك احمدي) نيز توانسته است بهخوبي به آنها پاسخ
دهد.[xiii] خاطرات علي صالح اردوان (داماد سرداراسعد و همبند وي در
زندان شماره يك قصر) كه اخيرا منتشر شده، صحت اقارير پرونده دادگاه
پزشك احمدي را كاملا تاييد ميكند. به قول ارسلان خلعتبري (وكيلمدافع
خانواده سرداراسعد)، «پزشك احمدي امروز تمام اين گذشته را منكر است، اما
همانطوريكه جلادهاي شهرباني تمام منافذ و سوراخها را به روي سرداراسعد
بستند، تا حتي ناله و زاري او هم نتواند از آن اتاق تاريك فراركند،
آقاي مدعيالعموم و مستنطق نيز با دلايل محكم، منافذ فرار از مجازات را
چنان به روي قاتل سرداراسعد بستهاند كه هركس مختصر آشنايي به ميزان
قضا داشته باشد، در ارتكاب اين عمل بهطوريكه در ادعانامه ذكر شده،
ترديد نخواهد كرد... .»[xiv]
مرداد 1321.ش، محاكمه سرپاس (سرتيپ) ركنالدين مختار (مختاري)، رئيس
شهرباني كل كشور در سالهاي 1314ــ1320، در ديوان كيفر (شعبه اول) آغاز
گرديد[xv] و اتهام وي در اين محاكمه، معاونت در قتل مرحوم مدرس،
نصرتالدوله، ديبا و خزعل و پروندهسازي، بازداشت غيرقانوني، زجر، شكنجه
و سلب آزادي عده زيادي از افراد كشور بود.[xvi] همكاران و همدستان
مختاري در قتل شهيد مدرس و ديگران نيز (همچون حسينقلي فرشچي) همراه وي
به پاي ميز محاكمه كشيده شدند و جالب است بدانيم كه كسروي نيز در شمار
وكلاي مدافع مختاري و فرشچي درآمد. وي در آن دادگاه، براي
سبكجلوهدادن قتل مدرس و بلكه انكار آن، اظهار داشت: «درباره مدرس، من
او را يك بار بيشتر نديده بودم و از نزديك نميشناختم، ولي چنانكه از
مردم ميشنوم، يك مردي بوده بيآز و طمع، و به پول و جاه اهميت
نميداده، ترس از كسي نميكرده، نمازخوان و روزهدار بوده، اينها خصايص
ديني اوست. ولي همه ميدانند كه شادروان مدرس در سياست هميشه اشتباه
ميكرد و كارهايش به زيان كشور بود. مثلا در قضيه مهاجرت، مدرس در ميان
مهاجران تفرقه انداخت و باعث آن شد كه كساني از سران مهاجران را
گرفتند و به زنجير كشيدند و به استانبول بردند... در داستان نافرماني
خزعل، مدرس به او هوادار درآمد و در مجلس يك اقليتي به ضد شاه گذشته
پديد آورد... در چنان هنگامي كه ممكن بود منجر به جداشدن خوزستان از
ايران گردد، آقاي مدرس بيباكانه با دولت مخالفت مينمود. حقيقت آن
است كه جمعي از آزمندان و سودجويان، از خزعل و از ديگران پولهايي
گرفته و به او وعده پشتيباني داده بودند. چون خود آنان وجهه كار
نداشتند، مدرس را پيش انداخته وسيله كار خود گرفته بودند... .»
كسروي سپس با انكار واقعيت قتل مدرس، تبرئه مختاري را از دادگاه خواستار
ميشود. اين شرابپاشيها از كسي چون كسروي درباره شهيد مدرس، آنهم در
سالهاي پس از شهريور 1320 و اظهار نفرت شديد ملت ايران از ديكتاتور، در
حالي بود كه شخصيتهايي چون دكتر مصدق و حتي تقيزاده، مدرس را مظهر
آزادگي و ستيز با اسطورة استبداد ميشماردند؛ چنانكه تقيزاده ميگفت:
«نظير مدرس در تمام طول تاريخ، كمتر پيدا ميشود.»[xvii]
اتهامات كسروي عليه شهيد مدرس
جدا از اظهارات شخصيتهاي ملي و ديني فوق در ستايش مدرس، بايد خاطرنشان
سازيم كه كسروي در اظهارات يادشده بر ضد مدرس، معالاسف از سر ناآگاهي
يا بهعمد، بيانصافي و مغلطه كرده است. در قضيه مهاجرت جمعي از مليون
ايراني در جنگ جهاني اول به عثماني، بر اهل نظر پوشيده نيست كه شكست
قشون عثماني از انگليس در اواخر جنگ بود كه باعث عقبنشيني ارتش ترك
(و بهتبعآن، عقبنشيني سران مهاجرين) به سوي اسلامبول گرديد و مدرس
نقشي در اين امر نداشت، بلكه خود وي نيز از كساني بود كه ناگزير از هجرت
به تركيه شد.[xviii] مدرس در پايتخت عثماني نيز بيكار ننشست و با منش و
روش والاي خويش، مايه تحصيل بسي آبروها براي ايران و ايراني گرديد. او
در گفتوگوهايي با خليفه و صدراعظم عثماني، صراحتا از استقلال و تماميت
ارضي ايران دفاع كرد و اين سخن وي به اولياي دولت عثماني، مشهور است
كه: «اگر كسي به مرزهاي ايران تجاوز كند از مليت و آيينش نميپرسيم،
بلكه نخست او را (پس از اخطار) ميكشيم، سپس بررسي ميكنيم اگر ختنه
كرده بود (يعني مسلمان بود)، به آيين مسلماني كفن و دفنش ميكنيم و
الا نه!»[xix]
در مورد روابط مدرس و خزعل نيز تحقيقات محققان، نشان ميدهد كه اولا
حمايت مدرس از خزعل، حمايتي مشروط و مبتني بر «توبه» او از اعمال سوء
گذشته، و رعايت حقوق و مصالح ملت بوده است.[xx] ثانيا قرار بود خزعل و
ديگر سران عشاير منطقه، راه را بر بازگشت سلطان «قانوني» ايران، يعني
احمدشاه (كه با زور و نيرنگ رضاخان از كشور خارج شده بود)، بگشايند و
رجال قانونخواه و دموكرات وقت (نظير مشيرالدوله، مؤتمنالملك، مستوفي
و...) نيز همگي با اين امر موافق بودند. با آمدن احمدشاه طبعا جايي براي
تجزيه خوزستان و اينگونه امور وجود نداشت و در صورت بروز وقايعي جز
اين، با آن شديدا مقابله ميشد. درواقع قرار بود از سنگ خزعل و عشاير غرب
ايران، براي شكستن ديكتاتوري مهيبي استفاده شود كه با كودتاي انگليسي
حوت 1299 سربرداشته و جا را براي آزادي و عدالت و قانون تنگ كرده بود و
با سركوبي رضاخان و حذف هميشه وي از شطرنج سياست، فصلي كه با كودتاي
بيگانگان و بيگانهپرستان در تاريخ كشورمان باز شده بود، بسته شده و
جريان امور به وضع طبيعي و قانوني خود بازگردد.
توضيح بيشتر آنكه: شيخ خزعل سالهاي طولاني در خوزستان، با اتكا به حمايت
انگليسيها، بر مردم آن ديار حكومت رانده و پروندهاي سرشار از بيداد داشت.
انگليسيها در ديگر نقاط كشور نيز از امثال خزعل بسيار داشتند و به دست
آنان و با حمايت از ايشان، اهداف خود را پيش ميبردند. اما، با طراحي
كودتاي 1299 در وزارت جنگ (چرچيل) و حكومت هند بريتانيا، و همياري شركت
نفت استعماري جنوب با آنها، كشتيبان را سياستي ديگر آمد و استراتژي
«تمركز قدرت سياسي و نظامي» در پايتخت به دست يك مرد مقتدر و آهنين (ولي
مطيع لندن و پايبند به تعهدات خويش در برابر آن)، به سياست روز انگليسيها
در ايران تبديل شد و طبعا سرنوشت آن دسته از كارگزاران بومي انگلستان
كه در بستر خانخاني و ملوكالطوايفي رشد كرده و باليده بودند، بهشدت در
تيرگي و ابهام رفت. درواقع ازهمانزمانيكه سيدضياء در صبحدم كودتا، اشراف
و اعيان را به زندان افكند، اجراي سياست «تمركز قدرت» (و سركوب قدرتهاي
پراكنده محلي و منطقهاي) آغاز گرديده بود.
البته انگلستان ــ براي حفظ اعتبار خويش در خاورميانه و ايران ــ راضي
به خفت و پريشاني آشكار دوستان و نوكران سنتي خويش نبود و بهويژه
وزارتخارجه كه نشانهاي اعطايياش ساليان دراز بر سينه اين افراد
ميدرخشيد، برخورد زننده با وابستگان خويش را برنميتافت.[xxi] اما اقتضاي
سياست جديد، آن بود كه رضاخان، يكتنه، تعهدات اينگونه افراد را (در
سركوب جنبشهاي ضداستعماري و ايجاد امنيت سياه در كشور و پاسداري از
منافع بيگانگان) بر عهده گيرد و متقابلا قدرت مطلقه را فراچنگ آورده و
مدعيان را (چه مستقل و چه وابسته) بر سر جاي خود بنشاند. به نوشته
عبدالله مستوفي: «در اين روزها روح سياست انگلستان در ايران، تشكيل حكومت
مقتدري بوده است كه از نفوذ بلشويسم به هندوستان و بينالنهرين جلوگيري
به عمل آورد. دراينصورت، خزعل و صدتا مثل او را هم، فداي اين سياست
ميكرده است.»[xxii] يحيي دولتآبادي نيز مينويسد: «با اين سياست...
ديگر» شخصي چون خزعل «آلت كندشده بيمصرفي است كه بايد دور
بيفتد.»[xxiii] درواقع حرمسراي لندن در ايران، يك سوگلي بيشتر نميخواست و
سايرين بايد ميدان را براي حريف خالي ميكردند. بنابراين، در ماجراي
درگيري خزعل و رضاخان، و نقش ظريف مدرس در اين برهه[xxiv]، نبايد
سطحينگرانه اسير تبليغات و نمايشهاي مزورانه رضاخان گرديد و از واقعيت
قضيه، و ابعاد پنهان آن، غافل ماند.
لورن، سفير انگليس در ايران، كه در دعواي خزعل و رضاخان، با ترديدها و
تأملهايي، نهايتا طرف رضاخان را گرفت، در نامه به كرزن (چهارم سپتامبر
1922/ شهريور 1301) به حمايت از سياست تثبيت قدرت حكومت مركزي رضاخان
برخاسته و نوشت: «بايد به خاطر داشت كه تهران معيار نهايي روابط ما با
ايران است و اينكه يكپارچگي شاهنشاهي ايران بهطوركلي در درازمدت براي
منافع بريتانيا بسيار حياتيتر از سلطه محلي يكي از تحتالحمايگان خاص ما
است.»[xxv] وزارتخارجه لندن نيز كه نخست در قربانيكردن خزعل پيش پاي
رضاخان ترديد داشت، تدريجا به سياست تمركز (مبني بر استقرار قدرت مطلقه و
واحد رضاخان در كشور) روي آورد.[xxvi] نخستوزير انگليس، مكدونالد، در
تلگراف به خزعل ــ كه سواد آن را به رضاخان دادند ــ حتي خزعل را
تهديد كرد كه اگر «كاملا تسليم و مطيع» رضاخان نشود، «هيچ قسم همراهي و
كمك» به وي نخواهد شد.[xxvii]
ويكتور ماله، مسئول دايره ايران در وزارتخارجه لندن، از حاميان سياست
تمركز قدرت رضاخان بود و اصرار ميكرد كه سياستهاي وي بهطوركلي با
منافع بريتانيا هماهنگي دارد. ماله، كميپسازآنكه رضاخان نخستوزير شد،
اظهار داشت: منافع اساسي ما در ايران، مستلزم استقرار دولت مركزي باثبات
و قدرتمندي است كه بتواند در برابر نفوذ روسيه و گسترش تبليغات كمونيستي
مقاومت كند، نظم را در راههاي تجاري، در مناطق نفتي و در ايالات واقع در
مرزهاي بلوچستان و افغانستان برقرار دارد و از فعاليتهاي ضدانگليسي ملاها
و مطبوعات جلوگيري كند. به نظر ميرسد كه مساعي رضاخان هم در جهت نيل
به چنين وضعيتي است.[xxviii]
خزعل از تحولي كه پس از كودتا در آفاق كشور رخ نمود ــ و خصوصا پس از
تلخگوشتيهايي كه كمپاني نفت جنوب پس از كودتا نسبت به وي در پيش
گرفت ــ[xxix] تغيير جهت طوفان را دريافت و چون اساس موجوديت خويش را در
خطر ميديد، همنوا با مليون آزاديخواه و ضداستعمار به دندة مخالفت با
رضاخان افتاد و اندكاندك آتش اين مخالفت بالا گرفت. مدرس نيز كه در آن
برهه حساس و طوفانزا، بزرگترين خطر براي استقلال و آزادي ايران را در
رشد بيرويه ديكتاتوري رضاخان ميديد، براي دفع اين شرّ اكبر، كوشيد در
كنار استفاده از ديگر نيروها و ابزار موجود (مجلس، دربار، جرايد آزاديخواه و
مبارز، روحانيت نگران و حساس نسبت به آينده اسلام و كشور و...)، از
عشاير جنوب و غرب ــ از جمله شيخ خزعل ــ بهره گيرد و البته همكاري با
خزعل را به اصلاح رويه سابق از سوي او و جبران خطاهاي گذشته منوط كرد.
درست است كه خزعل در پرونده خود نقاط سياه بسياري (ارتباط با بيگانه و
بيداد بر مردم) داشت، اما چنانكه گفتيم، اولا پرونده رضاخان نيز چون خزعل
ــ بلكه بسيار بيشتر از وي ــ آلوده به وابستگي و استبداد بود و تازه
اين اول كار بود و چنانچه آن ديكتاتور سفاك ميتوانست باقي مدعيان را
از سر راه بردارد، معلوم نبود كه ميخواهد كار ظلم و بيداد را به كجا
كشاند، ثانيا جناحي كه اينك حرف اول را در ديپلماسي لندن ميزد، دست
حمايت خويش را از سر خزعل برگرفته و حتي به وي چنگ و دندان نشان
ميداد و متقابلا دست رضاخان را به گرمي ميفشرد و با او بدهبستان به راه
انداخته بود.
در چنين شرايطي، مدرس ميكوشيد به سنگ خزعل، و با استفاده از اصطكاكي كه
بين او و دشمنان بزرگ ايران اسلامي (كابينة انگليس، كمپاني استعماري
نفت جنوب، و ديكتاتور بركشيدة لندن: رضاخان) پيش آمده بود، حريف لندني را
مات سازد و كسروي (به عنوان رئيس عدليه خوزستان) به ايراد نطق
ميپرداخت و از بركشيده آيرونسايد (رضاخان) به عنوان «بازوي نيرومندي» ياد
ميكرد كه «خداي ايران براي سركوبي گردنكشان اين مملكت و نجات رعايا
آماده گردانيده است» و توصيه ميكرد در سالگرد پيروزي رضاخان بر خزعل،
هرساله «به شادي و جشن» بپردازند «و فاتح آن، سردار باعظمت ايران را كه
امروز خود شخصا به خوزستان آمده، از درون جان و بن دندان دعا گفته و
ثنا» گويند![xxx]
كسروي ميخواهد چنين القا كند كه مخالفت مدرس با رضاخان (در زمان كشمكش
ميان وي با خزعل) به زيان استقلال و تماميت ارضي ايران بوده است.
اتفاقا گزارش عينالسلطنه، يكي از رجال مطلع و بصير آن زمان، حاكي است
كه مدرس در هنگامه چالش رضاخان با خزعل، پرواي حفظ استقلال و تماميت
ارضي ايران را داشته است. وي در يادداشتهاي خود، در بخش مربوط به
سهشنبه بيستم ربيع الثاني 1343.ق/ بيستوششم عقرب (آبان) 1303.ش، با ذكر
انتشار خبر رويتر در دوشنبه نوزدهم ربيع الثاني/ بيستوپنجم عقرب
مبنيبراينكه «سردارسپه با سفير انگليس در بوشهر براي صلح [ با] خزعل
حاضر ميشوند»، به نگراني وكلاي مجلس و بعضي از مردم اشاره ميكند كه
مبادا سازش رضاخان (با وساطت سر پرسي لورين) با خزعل، شناسايي استقلال
خزعل و تجزيه خوزستان از خاك ايران را به دنبال داشته باشد.
عينالسلطنه سپس از تكاپوي مدرس و همفكران وي در مجلس براي خنثيسازي
توطئههاي استعمار در آن ماجرا ياد كرده و با اشاره به خبر نگرانكننده
رويتر (و نگراني مليون از خطر تجزيه خوزستان از ايران در اثر سازش ميان
رضاخان و لندن) مينويسد: «مدرس با سيزده نفر حزب اقليت و چند نفر ديگر،
درخواست مجلس سري كردند. مدرس خيلي حرف زده: كودتا خيلي شده، چه در
اروپا، چه در ايران. اما مال ايران اين دفعه مال خودش نبود كه من
ميترسيدم. من به رياست وزرايي سردارسپه قائل نبودم. چند مرتبه كه به
خيال افتاد، به تدابير، به التماس، به زور مانع شدم. اين بار با من
همراه نشدند و كار بدينجا رسيده، همه درماندهايم. اينجا حيات و ممات
مملكت است. همه همراه بشويد، [سيدمحمد] تدين، شما؛ سليمانميرزا، شما؛
نصرتالدوله، شما. اين بود موافقت حاصل شد. وزرا را احضار كردند. كفيل
رياست وزرا، ذكاءالملك است... گفتند: ناخوشيم. جواب دادند: با حال نقاهت و
مرض تشريف بياوريد. بالاخره آمدند. يكي سرفه ميكرد، ديگري عطسه. جواب
دادند ما هيچ خبر نداريم. جزآنكه سردارسپه وقت رفتن گفت: يا من آنجا دفن
ميشوم يا خزعل. آقاي [محمد] نجات خبر رويتر را قرائت كرد. ذكاءالملك گفت:
نه تصديق ميكنم نه تكذيب. گفتند برويد تلگراف كنيد و حقيقت را جويا
شويد. سردارسپه نبايد بوشهر برود. دوشنبه غروب، حكومت نظامي، تلگرافي از
سردارسپه طبع و منتشر كرد كه در حقيقت جواب وكلا بود:... من صلاح مملكت
را از دست نميدهم... ستونهاي قشون همهجا مشغول تعرض [به قواي خزعل]
است... .»[xxxi]
بازگرديم به موضوع محاكمه مختاري و دفاع كسروي از وي.
حمايت شاه از سرپاس مختاري (به روايت دكتر عبده)
دكتر جلال عبده، وكيل برجسته مجلس چهاردهم و دادستان ديوان كيفر در
دادگاه مختاري، مينويسد: «مرحوم شهيد سيدحسن مدرس، كه يكي از مجتهدان
طراز اول بوده و چندي بهعنوان نماينده مجلس شوراي ملي نقش خود را
ايفا نمود، جز صراحت لهجه و طرفداري از مصالح كشور و اسلام، راه ديگري را
نپيموده، گناهي جز مخالفت با رژيم ديكتاتوري، بهويژه در موقع تغيير
سلطنت و پسازآن هنگاميكه رضاخان به سلطنت رسيد، نداشته است. اوضاع
و احوال و شهادت اشخاص بيطرف، مؤيد شهادت سيد محترم ميباشد. آن مرحوم
همواره هواخواه اجراي قانون اساسي وقت 1325 قمري بوده و با سعه صدر و
توجه به مقتضيات، بدون هيچگونه تعصب وظايف خود را، خواه به عنوان
مجتهد طراز اول و يا به عنوان نمايندگي مجلس، انجام ميداده است. به
رغم تمام قرائن و شواهدي كه دال بر قتل مرحوم مدرس بنا به دستور
مختاري ميباشد، وي از قتل آن مرحوم اظهار بياطلاعي ميكرد و حالآنكه
گذشته از جهاتي كه به ذكر آن مبادرت شد، مقارن شهادت آن مرحوم موضوع
در افواه شايع بود و چطور ممكن است رئيس كل شهرباني مقتدري مانند
مختاري از قتل متهمي سرشناس كه در تبعيد است، بياطلاع باشد؛ آنهم با
دم خروس (نامهاي كه شخصا به ياور جهانسوزي نگاشته است) و شواهد
ديگر؟!»[xxxii]
عبده، ماجراي محاكمه مختاري و كارشكنيهاي دربار پهلوي براي جلوگيري از
مجازات قانوني او و همدستانش را به تفصيل شرح داده است. به نوشته وي:
«پس از سوم شهريور، تعدادي از كساني كه خود يا بستگان آنان از رژيم
گذشته صدمه ديده بودند، به دادسراي ديوان كيفر شكايت كردند. قتلهايي
كه به دست مأمورين شهرباني در زندانها يا تبعيدگاهها صورت گرفته بود نيز
مطرح گرديد. قتل مرحوم مدرس در شهر كاشمر، سردار اسعد، فرخي، نصرتالدوله
فيروز، ديبا رئيس حسابداري دربار، تيمورتاش وزير دربار، خزعل، و
زجركشكردن فرخي روزنامهنگار معروف، مطرح گرديد. توقيفهاي غيرقانوني و
شكنجه و آزارهايي كه در زندان به عمل ميآمد، نيز از جملة اموري بود
كه مورد رسيدگي قرار گرفت. در تعقيب اين شكايات، به سمت دادستان ديوان
كيفر احساس وظيفه ميكردم. البته دستزدن به چنين اقدامي خالي از
اشكال به نظر نميرسيد؛ زيرا دگرگوني بعد از سوم شهريور ناشي از انقلاب
نبود كه بتوان دادگاه انقلابي تشكيل داد؛ دادگاهي كه طبعا همراه با
اختيارات بيشتري ميتوانست باشد تا كليه كساني كه دست خود را به خون
ديگران آلوده كرده بودند و يا به ترتيب ديگري به ايذا و آزار مردم
پرداخته بودند مورد تعقيب و مجازات قرار گيرند، و اين را بايد بيفزايم كه
شاه وقت با هيچ اقدامي كه خاطرات دوران اختناق پدرش را به ياد آورد
موافق نبود... تحقيقات [قضايي كه توسط بازرسان دادگستري صورت گرفت] به
توقيف تعدادي از رؤساي شهرباني، از جمله عربشاهي رئيس آگاهي، جوانشير
رئيس اداره سياسي، مقدادي رئيس كارآگاهي، سرهنگ راسخ و سرهنگ نيرومند
رؤساي زندان، سرهنگ نوايي رئيس شهرباني خراسان و عدهاي از مامورين
جزء، مانند فرشچي، عقيليپور و عباس بختياري و همچنين سرهنگ وقار، ياور
جهانسوزي، محمود مستوفيان، حبيب خلج (قاتلان مرحوم مدرس) و تعداد ديگر از
كارمندان شهرباني منجر گرديد. تحقيقات نشان ميداد كه قتلهايي كه ارتكاب
شده، قسمتي به دستور سرلشگر آيرم و قسمت مهم آن به دستور ركنالدين
مختاري صورت گرفته است و در مورد تعدادي از قتلهايي كه در زندان
ارتكاب شده، پزشك احمدي معروف، عامل اصلي جنايت بوده است... در ديوان
جنايي، پزشك احمدي محكوم به اعدام گرديد. مختاري و سرهنگ راسخ، هر يك
محكوم به حبسهاي طويلالمدت و نيرومند به حبس دائم محكوم گرديد، كه
قسمتي از آن مورد عفو شاه قرار گرفت. اين را هم بايد اضافه كنم كه
دادستان ديوان كيفر براي مختاري تقاضاي حداكثر مجازات كه قانون
پيشبيني كرده بود، يعني حبس ابد با اعمال شاقه، را نمود (در آن موقع
مجازات معاون جرم قتل نميتوانست بيش از اين باشد) ولي ديوان جنايي
مجازات ده سال زندان را در مورد مختاري كافي دانست. اين را هم بايد
اضافه كنم كه دربار از اقدام به اعمال نفوذ فروگذار نميكرد. خوشبختانه
دادستان ديوان كيفر و بازپرسان متصدي امر بههيچوجه تحتتاثير قرار
نميگرفتند؛ كمااينكه وقتي در ماه مرداد و شهريور 1321 محاكمه مختاري و
تعدادي از مامورين شهرباني در جريان بود، پس از تقديم كيفرخواست و بيان
دعوي كه مدت دو روز به طول انجاميد و وكلاي مدافع به دفاع پرداختند و
طبق آيين دادرسي كيفري و سنت مسلم دادستان بايد به پاسخگويي وكلاي
مدافع بپردازد... قبلازاينكه به جوابگويي به بيانات وكلاي مدافع
بپردازم، بهاءالملك قراگزلو، وزير دادگستري وقت، مرا خواست و اظهار كرد كه
شاه نظر دارد كه تبليغات بيشتر در مورد اين محاكمه نشود و سر و صدايي
بيجهت راه نيفتد. ديگر ضرورت ندارد كه به جوابگويي مدافعات وكلا
بپردازم... [كه نپذيرفتم و تهديد كردم كه در صورت «اصرار» وي به اين
كار] از دادستاني ديوان كيفر استعفا خواهم داد... [و او هم] به سكوت اكتفا
كرد... اين محاكمه، كه در سالن سابق وزارت امورخارجه در پشت كاخ
گلستان صورت گرفت، تماشاچيان فراواني را به خود جلب نمود و بيش از يك
ماه به طول انجاميد. وكلاي مبرزي كه به عنوان وكيل مدعي خصوصي يا
متهم در آن شركت داشتند و در حقيقت، اين محاكمه، محامة رژيم ديكتاتوري
رضاشاه تلقي ميشد.»[xxxiii]
جنايات و مظالم سرپاس مختاري
عبده سپس به نقل چند داستان ميپردازد كه نشان ميدهد «مختاري در جهت
اجراي نيات واقعي يا فرضي ديكتاتور از دستزدن به هر جنايتي خودداري
نداشت و گاهي به استقبال نيات فرضي شاه سابق ميرفت.» اظهارات عبده،
پاسخي قاطع به دفاعيات كسروي از مختاري است و مغالطات كسروي مبني بر
انكار قتل مدرس و اثبات بيتقصيري رئيس نظميه رضاخاني را نقش بر آب
ميسازد: «جهانسوزي كه دانشجوي مدرسه نظام بود، به اتهام ”كمونيسم و
درعينحال فاشيسم“ تحت تعقيب قرار ميگيرد و در دادگاه نظامي به اعدام
محكوم ميشود و حكم درباره وي اجرا ميگردد. در رابطه با محاكمه
جهانسوزي، موضوعي كه مرا بسيار متاثر كرد اين بود كه به عنوان اينكه
شاه دستور داده كليه بستگان وي بازداشت شوند، بنا به دستور مختاري، دختر
نهسالة لالي كه از بستگان جهانسوزي بوده و در اهواز ميزيسته، تحت
بازداشت قرار ميگيرد. اين دختر تاآنجاييكه به خاطر دارم، تا سوم شهريور
1320 در بازداشت به سر ميبرده است و بعداً آزاد شده است. توقيف دختر
نهسالة لال را به عنوان شركت در توطئه بر عليه شاه، چگونه ميتوان
توجيه نمود؟ معالوصف ركنالدين مختاري توقيف وي را به استناد دستور
شاه، كه كليه بستگان بايد دستگير شوند، توجيه مينمود. اين جريان در يكي
از پروندههاي مطروح در ديوان كيفر منعكس بود. كيفيت ازبينبردن فرخي،
شاعر آزاده ايران، به اين ترتيب بود كه به بازداشتگاه موقت منتقل
ميشود و روي پنجره اتاق وي را ديوار ميكشند و بعد پزشك احمدي به
عيادت وي ميرود و به حيات وي پايان ميدهد. اين عمل به دستور مختاري
انجام ميپذيرد و اين حاكي از بيرحمي و قساوت مردي است كه در رأس
نيروي انتظامي كشور قرار داشت.
چندي پيش به آقاي نصرتالله خازني، منشي دكتر مصدق، كه وقتي رياست
بانك كشاورزي را داشت، برخوردم. وي ميگفت: از طرف لشگر دوم در گارد كاخ
ماموريت داشته است. در مدخل كاخ در چهارراه محل تقاطع خيابان سپه و
خيابان پهلوي سابق، تعدادي از كارمندان تخشايي ارتش مشغول تعميراتي
بودند. يكي از اعضاي تخشايي كه مبتلا به بيماري رواني بوده و از
تيمارستان فرار ميكند، به سر چهارراه كه ميرسد، با ارائه كارت خود كه
در آن هويت وي عضويت تخشايي ذكر شده بود، وارد كاخ ميشود.
قبلازاينكه از كنار دفتر افسر كشيك بگذرد، درجهداري نسبت به بيمار
رواني سوء ظن پيدا ميكند. وي را نزد افسر كشيك ميبرد. افسر كشيك كه از
فرار بيمار رواني مسبوق ميشود، جريان را در دفتر ماوقع شرح ميدهد و
بيمار رواني را تحتالحفظ به بيمارستان برميگرداند. روز بعد محمود جم
كه وزير دربار وقت بوده، شخصا نزد خازني، افسر كشيك، ميآيد و جريان امر
را سوال ميكند. خازني ماوقع را شرح ميدهد و ميگويد: در دفتر ماوقع
عينا درج شده است. جم دفتر را ميخواهد و همراه خود ميبرد و روز بعد دفتر
را بر ميگرداند. معلوم ميشود كه مختاري گزارش به شاه داده بود كه افسر
گارد در جريان دخول بيمار رواني مسامحه نموده است. شاه پس از مطالعه
دفتر ماوقع كه جم نزد وي برده بود، زير آن خطاب به جم مينويسد: ”به
مختاري بنويسيد بيجهت براي مردم پاپوش نسازد.“ ببينيد چه عزايي بوده
كه مردهشور هم در اين مورد به گريه افتاده است. منظور اين است كه
خونخواري ديكتاتور نسبت به كساني كه مخالف خود تشخيص ميداد به جاي
خود، ولي خوشرقصي امثال مختاري هم در تشديد اختناق مؤثر بوده
است.»[xxxiv]
دكتر عبده، در ادامه، بر پايه «تحقيقات دادسراي ديوان كيفر»، به «شرح
شهادت مدرس» پرداخته و نقش مختاري را بهطورمستند در انجام آن جنايت
فاش ميسازد: «در تحقيقاتي كه از پاسيار نوايي، رئيس اسبق شهرباني
خراسان، به مناسبت اتهامات ديگري به عمل ميآمد، وي اظهار نمود: پس از
وقايع مشهد [كشتار فجيع مردم در سال 1314 در مسجد گوهرشاد] گزارش ميدهد
كه: بودن سيدحسن مدرس در خواف، كه از سال 1307 تحتنظر شهرباني و لشگر
شرق در تبعيد به سر ميبرده، خطرناك است. زيرا بيم آن ميرود كه سيد را
در اين منطقه، كه اغلب در معرض تاخت و تاز اشرار است، بربايند.
بهويژهآنكه ساخلويي مركب از بيست سرباز و يك گروهبان و يك استوار و
يك مسئول مراقب زندان كه در خواف مراقب سيد بودند، برداشته شده بود.
دستور ميرسد وي را به كاشمر اعزام نمايند. نوايي در جريان بازپرسي خود
گفته بود: دو بار، مختاري دستور داد كه مدرس را به قتل برساند ولي [وي]
حاضر به ارتكاب اين قتل نبود. ازاينرو به تهران احضار شد و سرهنگ وقار
به جايش تعيين گرديد. سپس سرپاس مختاري نامهاي به ياور جهانسوزي،
رئيس پليس مشهد، مينويسد. نامهاي كه در پاكت سربسته و لاك و مهرشده
نهاده شده بود و طي آن دستور قتل مرحوم مدرس را ميدهد. سرهنگ وقار از
محتوي نامه اظهار بياطلاعي ميكند ولي به اتهام معاونت در قتل،
تقاضاي مجازات وي از ديوان كيفر نيز ميگردد. از قرار اظهار سرهنگ وقار،
نامه به عنوان ياور جهانسوزي بوده [است]. جهانسوزي پس از بازكردن پاكت
آن را ميخواند و پاره ميكند و در آتش بخاري مياندازد و ميگويد: براي
اجراي ماموريتي با حبيب خلج بايد به اطراف خراسان برود. وي مستقيما به
كاشمر رهسپار ميشود و چون نايب اقتداري، رئيس شهرباني كاشمر، حاضر براي
دستزدن به قتل مدرس نميگردد، وي را به مشهد اعزام ميكند و غلامرضا
نخعي مامور حفاظت خانه مسكوني مدرس را به خارج كاشمر ميفرستد و آن
مرحوم را تحويل محمود مستوفيان، كه به كفالت شهرباني انتخاب شده بود،
ميدهد. مستوفيان به فكر تهيه مقدمات ارتكاب اين جنايت فجيع ميافتد و
در تاريخ 6/9/1316 مقدمتاً گزارش خلاف واقعي تهيه ميكند، مبنيبراينكه
مدرس مريض است و بعد از چند روز گزارش ميدهد كه مرض وي شدت پيدا كرده.
درصورتيكه در گزارش اقتداري، رئيس شهرباني قبلي كاشمر، هيچ اشارهاي
به كسالت آن مرحوم نشده بود.
جهانسوزي در يكي از شبهاي ماه آخر پاييز سال 1316، پاسباني را كه مراقب
مرحوم مدرس بوده، به بهانهاي از خانه مسكوني آن مرحوم به خارج شهر
ميفرستد و ازهرجهت موجبات ارتكاب جنايت را فراهم ميكند. امارات و شواهد
نشان ميدهد كه محمود مستوفيان و حبيب خلج، شال سيد را دور گردن وي
ميپيچند و او را با قساوت كمنظيري در روز بيستويكم ماه رمضان كه سيد
روزه داشته، خفه ميكنند و بعداً گزارش ميدهند كه به مرگ طبيعي
درگذشته است. مرحوم شهيد سيدحسن مدرس كه يكي از مجتهدان طراز اول بوده
و چندي به عنوان نماينده مجلس شوراي ملي نقش خود را ايفا نمود، جز
صراحت لهجه و طرفداري از مصالح كشور و اسلام راه ديگري را نپيموده،
گناهي جز مخالفت با رژيم ديكتاتوري، بهويژه در موقع تغيير سلطنت و
پسازآن هنگاميكه رضاخان به سلطنت رسيد، نداشته است. اوضاع و احوال و
شهادت اشخاص بيطرف، مؤيد شهادت سيد محترم ميباشد. آن مرحوم همواره
هواخواه اجراي قانون اساسي وقت 1325 قمري بوده و با سعه صدر و توجه به
مقتضيات، بدون هيچگونه تعصب وظايف خود را، خواه به عنوان مجتهد طراز
اول و يا به عنوان نمايندگي مجلس انجام ميداده است. به رغم تمام
قرائن و شواهدي كه دال بر قتل مرحوم مدرس بنا به دستور مختاري
ميباشد، وي از قتل آن مرحوم اظهار بياطلاعي ميكرد و حالآنكه گذشته
از جهاتي كه به ذكر آن مبادرت شد، مقارن شهادت آن مرحوم موضوع در
افواه شايع بود و چطور ممكن است رئيس كل شهرباني مقتدري مانند مختاري
از قتل متهمي سرشناس كه در تبعيد است بياطلاع باشد، آن هم با دم خروس
(نامهاي كه شخصاً به ياور جهانسوزي نگاشته است) و شواهد ديگر؟!
ديوان كيفر ضمن رسيدگي به جرائم مختاري و اعوان و انصارش به رياست
موسويزاده، دلايل اقامهشده در كيفرخواست دادستان را در مورد قتل مدرس
كافي ندانسته و به قرار اظهار يكي از كساني كه در آن موقع دستاندركار
بوده، در اثر اعمال نفوذ شاه سابق، دادگاه ديوان كيفر متهمان به قتل
مدرس را تبرئه ميكند. نگارنده به عنوان دادستان از اين حكم تقاضاي
فرجام مينمايد. حكم در ديوان عالي كشور نقض ميشود و به شعبه دوم
ديوان مزبور تحت رياست برزين ارجاع ميگردد و در دادگاه اخير متهمان
محكوم به حبسهاي طويلالمدت ميگردند. اين نكته ناگفته نماند كه
اقتداري هم كه در ماموريت رياست شهرباني كاشمر از قتل مدرس استنكاف
كرده بود، به شهرباني همدان منتقل ميشود و در آنجا بهطورمرموزي فوت
ميكند. گفته ميشود كه وي را مسموم كردند تا از قتل مدرس سخني به
ميان نياورد و اين جنايت فجيع فاش نشود.»[xxxv]
دكتر عبده، با اقدام شجاعانهاي كه در هيات «دادستان» دادگاه مختاري و
همدستان وي انجام داد، مخالفت دربار را برانگيخت و طيف وابستگان
ديكتاتوري بيستساله (و احيانا افراد بياطلاع از جزئيات ماجرا) حرف و
حديثهايي را عليه وي منتشر ساختند، اما مردم ايران با رأي چشمگير خود به
او در انتخابات مجلس چهاردهم،[xxxvi] نشان دادند كه دوغ و دوشاب، و سره و
ناسره را بهخوبي از يكديگر تشخيص ميدهند.
تعامل كسروي با شاه و مختاري
نورالدين چهاردهي (كه از نزديك با كسروي معاشرت داشته) با اشاره به
دفاع كسروي از مختاري در دادگاه مينويسد: كسروي بابت اين عمل از
مختاري «پولي نگرفت و پيغام داد هر وقت داشتيد بپردازيد. مختاري پس از
آزادي از كساني بود كه در خفا حمايت از كسروي ميكرد.»[xxxvii]
پيدا است خدمت كسروي در حمايت از مختاري ــ كه با سياست دربار همسو بود
ــ از ديدگاه شاه جوان مخفي نبوده و اظهارات مطلعان نشان ميدهد اساسا
اين كار با هماهنگي دربار پهلوي صورت گرفته است. نورالدين چهاردهي با
اشاره به «تمجيد و توصيف» مستمر كسروي از رضاخان در جو رضاخاني سالهاي
پس از شهريور1320، مينويسد: «در سال 1323.ش شاه مخلوع، كسروي را به
دربار احضار نمود و از وي تمجيد و قدرداني بسيار نمود و به كسروي گفت:
چيزي از من مطالبه كنيد. كسروي پشتيباني شاه مخلوع را در حمايت از خود و
گسترش مرامش خواستار شد... و شاه مخلوع به كسروي قول داد كه در اشاعه
مرامش بدون تظاهر حمايت نمايد.»[xxxviii] نيز «كسروي در وقايع شهريور
بيست برخلاف تمامي نشريههاي آن زمان، عكس رضاخان را در [روزنامة] پرچم
گراور نموده و از رضاخان تمجيد بسيار كرد. شاه مخلوع كسروي را به دربار
احضار نمود و وي را مورد تفقد قرار داد و ازآنپس كسروي را مورد حمايت قرار
داد.» به نوشته چهاردهي، خود كسروي اين مطلب را براي چهاردهي فاش
ساخته است.[xxxix]
راز همسويي كسروي با ديكتاتور پهلوي
حمايت كسروي از رضاخان، چنانكه ميبينيم، عمدتا به علت اقداماتي بود كه
آن سلطان سفاك در جهت مبارزه با اسلام و روحانيت درپيش گرفته بود و
اين، حقيقتي است كه كسروي خود در آثار گوناگونش (از جمله: مجله پيمان و
نيز در كتابهاي «شيعيگري» يا «بخوانند و داوري كنند») بارها به آن اشاره
دارد. به برخي از تصريحات او در مجله پيمان اشاره ميكنيم: «ارديبهشت
1315.ش: كساني قدر اين زمان را نميشناسند، ليكن ما نيك ميدانيم كه
شرق را زمان بسيار نيكي فرا رسيده. اين جنبشهايي كه امروزه پديد آمده و
دستهاي نيرومندي شرق را تكان ميدهد، همه اينها خواست خداست. ما چنين
روزي را چشم به راه بوديم و اينك بدان رسيدهايم.»[xl]
«شهريور 1318.ش: تا ساختمانهاي كهن هزار سال پيش كه در عقايد مردم
مخصوصا شرقيها وجود دارد، خراب نشود، به جاي آن شالوده تازه و عاقلانه
نميتوان ريخت.»[xli]
«برخي از آن بيماريها را كه يكسره از پريشاني كار دين پديد آمده و
نتيجه آلودگي كيشها است ياد مينماييم و... اين... خود چيزهايي است كه
ما امروز ميدانيم و ميتوانيم نوشت.»[xlii]
در كتاب «بخوانند و داوري كنند»، كسروي از شعائر شيعه، بهويژه
روضهخواني، با لحني هتاكانه و كينهتوزانه شديدا انتقاد ميكند[xliii] و
با اشاره به حملات سخت رضاخان به شعائر اسلامي، مدعي ميشود كه رضاشاه
از نادانيها جلوگيري كرد.[xliv] حتي پس از سقوط رضاخان نيز كسروي صريحا
اقدامات وي نظير تختهقاپوكردن ايلات و عشاير، مبارزه با نفوذ روحانيت،
كشف حجاب و منع شعائر حسيني (ع) را «چند رشته كارهاي سودمند» شمرده و
نوشت: «وزيراني كه پس از برافتادن رضاشاه به روي كار آمدند، بايستي
اينها را نگاهدارند و كميهاي آنها را جبران كنند.»[xlv] همچنين كسروي در
مقاله «خردهگيري و پاسخ آن»، در تاييد اقدامات رضاخان در سركوب روحانيت
مينويسد: «ما چنانكه نوشتهايم، از هرباره از شاه گذشته خوشنود نيستيم و
از بيپروايي آن شاه به مشروطه و مجلس گلهمنديم. ولي بااينحال نيك
ميدانيم كه آن شاه علاقه به كشور داشت و ميخواست يك سپاه نيرومندي
پديد آورد و ايمني را در سراسر كشور فرمانروا گرداند و روگيري زنان و
نمايشهاي بيخردانه محرم و مانند اينها را كه دستاويزي به بدخواهان
ايران داده [و] مايه سرزنش و شرمساري شده بود، از ميان بردارد. براي
فيروزي در اين آرزوهاي خود، ناچار بود كه جلو ملايان را بگيرد و بايد گفت
حق با او بود... .»[xlvi]
شادروان جلال آلاحمد در كتاب «خدمت و خيانت روشنفكران» در ريشهيابي
«كمخوني جريان روشنفكري در ايران» ــ كه به گفته وي «ميكروبهاي اصليش
در سوپ بيرمق دوره نظامي بيستساله پيش از شهريور 1320 كشت شد»[xlvii]
ــ به سه جريان زردشتيبازي، فردوسيبازي و كسرويبازي اشاره ميكند كه
هر سه هدفي واحد داشتند و آن اينكه «سر جوانان را يك جوري گرم
نگهدارند»[xlviii] و از آنچه در كشور ميگذرد، غافل سازند و ضمنا اسلام را
بكوبند. جلال، بهدرستي آزادي عمل كسروي در زمان رضاخان را ناشي از
همسويي او با سياست استعماري و ضدمذهبي پهلوي ميداند. به گفته او «اگر
به خاطر كوبيدن مذهب يا به عنوان جانشينكردن چيزي به جاي روشنفكري
نبود، پيمان [مجله مشهور كسروي] هم ميتوانست مثل هر مجله و مطبوعه
ديگري در توبره محرمعليخان [مامور معروف سانسور] جا بگيرد و فرصت
نيافته باشد براي آن مذهبسازي قراضه...[xlix] كسروي در زماني به اوج
فعاليت خود رسيده بود كه در سالهاي پيش از 1320، حكومت وقت نسبت به
روحانيت بدجوري سخت ميگرفت.»[l]
احسان طبري نيز، در تحليل اين همسويي، تحليل جالبي دارد:[li] «رضاشاه
كه در دوران عروج خود، پس از عوامفريبيهاي جمهوريخواهانه، دست به
تظاهرات مذهبي زد... روش خود را بهتدريج دگرگون نمود و سياست عقبزدن
نفوذ روحانيت و بسياري از آداب مذهبي را به سود تجدد و اروپاييگري دنبال
كرد... اين واكنش رضاشاه عليه آن مذهبي بود كه نميخواست تن به
مركزيت بدهد و براي خود حق خاصي در امور قانونگذاري و فرهنگي و اوقاف و
اصولا اداره مردم قائل بود. تمايل رضاشاه به تضعيف روحانيت شيعه، تنها
از تمايلات خودش براي ازميانبرداشتن رقيب منشأ نميگيرد. استعمارطلبان
انگليس نيز از زمان حوادث تنباكو و فتواي ميرزاحسن شيرازي بهعنوان
مجتهد اعلم، در نكشيدن قليان و عدم معامله دخانيات، اين نيرو را شناخته
بودند. برخيها حدس ميزنند ميرزاي شيرازي با شيخفضلالله نوري ارتباط
داشته و اعدام شيخفضلالله نوري، اقدامي بود به منظور انتقامستاني
استعمار از ”فضولي“[lii] روحانيت و قبضهكردن امور؟!»[liii]
طبري ميگويد: «نيروي روحانيت در جريان انقلاب مشروطيت نيز نفوذ زيانمندي
براي اشرافيت و استعمار، در تودههاي مردم نشان داد. بعدها نيز از
خياباني گرفته تا مدرس، روحانيوني پيدا شدند كه براي سياست استعماري
انگلستان مشكلاتي پديد ميآورند. لذا از نو قالبگيري و بازسازي روحانيت
شيعه براي آنان نيز در دستور روز بود.»[liv] او در ادامه مينويسد: «در
زمان رضاشاه، تشيع... با تمام آداب و رسوم سنتي، با تمام دعاوي خود كه
حكومت را جائر و غاصب، و ولايت را حق امام يا فقيه ميشمرد، نميتوانست
براي ديكتاتوري... قابل هضم باشد. بهاينجهت ما با يك سياست صريح
درگيري با روحانيت روبرو هستيم.»[lv] طبري سرانجام ميگويد: «رضاشاه تا
حدي رفورم خود مذهب را نيز غيرمستقيم تشويق ميكرد و مسلما بدون موافقت
شهرباني نبود اگر كساني مانند شريعت سنگلجي يا سيداحمد كسروي... نغمههاي
مذهبي تازهاي را تقريبا بدون ترس از ممنوعيت عام انتشار نظريات در
مجامع عمومي ساز كردند.»[lvi]
بدينگونه، دفاعيات كسروي از سرپاس مختاري (رئيس سفاك شهرباني در دوره
رضاخان) و نيز ادامه حمايتش از سياستهاي ضداسلامي ديكتاتور پهلوي در
سالهاي پس از شهريور 1320، درواقع، اداي ديني بود كه از رضاخان و رئيس
شهربانياش بر گردن داشت: سر همان جا نه كه باده خوردهاي!
نتيجه
به اعتقاد ما، نگارش تاريخ مشروطه توسط كسروي نيز همچون آثاري كه به
دين و مذهب ايرانيان پرداخته، از سياست كلي وي در همسويي با اهداف ضد
اسلامي رژيم پهلوي، جدا نيست و اين مطلب را ميتوان با مروري بر
مندرجات تاريخ مشروطه وي كه هم در گزارش رويدادها و هم در تحليل و
پردازش آنها، بر نگاهي توطئهپندارانه و كينهتوزانه نسبت به روحانيت و
باورهاي عميق اسلامي و شيعي مردم ايران استوار است، به روشني
دريافت.[lvii]
پي نوشت ها
[i]ــ كسروي روي جلد كتاب «نامهاي شهرها و ديههاي ايران»، دفتر دوم،
تهران، دي 1309، صريحا به اين امر اشاره دارد.
[ii]ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص825
[iii]ــ احمد كسروي، تاريخ پانصدساله خوزستان، ص174 و صص179ــ178
[iv]ــ همان، صص179ــ178؛ درباره تقبيح نهضت جنگل توسط كسروي و نقد آن رك:
ابراهيم فخرايي، سردار جنگل، تهران، جاويدان، 1362، ص4
[v]ــ رك: باستاني پاريزي، تلاش آزادي، صص390 به بعد
[vi]ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، همان، ص5
[vii]ــ احمد كسروي، «بخوانند و داوري كنند»، تهران، چ3، اسفند 1336، صص68ــ67؛
اين كتاب، همان كتاب مشهور «شيعيگري» است كه سراپا هتاكي و توهين به مذهب تشيع
و امامان و عالمان شيعه ميباشد.
[viii]ــ محمود تربتي سنجابي، قربانيان باور و احزاب سياسي ايران، ص333
[ix]ــ اسناد و مكاتبات تيمورتاش...، ص49
[x]ــ نورالدين چهاردهي، داعيان پيامبري و خدايي، ص55
[xi]ــ براي مدافعات كسروي رك: علي صالح اردوان، ماجراي قتل سرداراسعد بختياري،
تصحيح و پژوهش حميدرضا دالوند، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1379،
صص183ــ178 و 188ــ186
[xii]ــ همان، ص186
[xiii]ــ همان، ص189 به بعد، و نيز صص 250ــ210
[xiv]ــ همان، ص204 و نيز اظهارات ارسلان خلعتبري در پايين ص208 به بعد همان
ماخذ.
[xv]ــ روزنامه اطلاعات، سال 17، ش4949، 3 مرداد 21، ص3
[xvi]ــ روزنامه اطلاعات، سال 16، ش4884، 31 ارديبهشت 21، ص1؛ مختاري در محاكمه
يادشده به هشتسال زندان محكوم شد، سپس در 1326 مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد و
در 1350 به مرض سرطان درگذشت. براي شرح حال وي رك: باقر عاقلي، شرح حال رجال
سياسي و نظامي معاصر ايران، تهران، گفتار، 1380، 3/1372ــ1370؛ براي خلاصه
جريان محاكمه مختاري و... در 1321 رك: مظفر فيروز، زندگي سياسي و اجتماعي،
صص15ــ14 و نيز ص52
[xvii]ــ علي مدرسي، مدرس، ج2، تهران، بنياد انقلاب اسلامي ايران، صص239ــ238؛
براي اظهارات مصدق راجع به مدرس در مجلس چهاردهم رك: حسين كياستوان، سياست
موازنه منفي در مجلس چهاردهم، ج1، [بيجا]، روزنامه مظفر، 1327، ص52
[xviii]ــ برخلاف گفته كسروي، اين گروه اقليت تندرو و تروريست حيدر عمواوغلي
(حسينخان لله، احساناللهخان دوستدار و...) بود كه درصدد ترور نظامالسلطنه
مافي (رئيس دولت ملي مهاجر) برآمد و همين امر به جنجال بزرگ ميان مهاجران
انجاميد. رك: عليرضا ملائي تواني، ايران و دولت ملي در جنگ جهاني اول، تهران،
موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378، صص224ــ223؛ در مورد ادعاي كسروي مبني
بر اختلافافكني! مدرس در ميان مهاجرين، رك: حسين فردوست، ويراسته عبدالله
شهبازي، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج2، تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر، 1382،
صص74ــ72
[xix]ــ درباره ديدار و مذاكرات مدرس در عثماني با سلطان عثماني (سلطانمحمد
پنجم) و نيز صدراعظم (ظاهرا انورپاشا) و وزرا و قاضيالقضاهًْ آن ديار، و فوايد
اين گفتوگوها براي ايران و ايراني، رك: حسين مكي، تاريخ بيستساله ايران، ج2،
تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چ4، 1359، ص290، و نيز رك: حسين مكي، مدرس
قهرمان آزادي، ج1، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 59ــ1358، ص143؛ علي مدرسي،
همان، ج1، صص39ــ38 و 253ــ252
[xx]ــ براي ملاحظه نامه جالب مدرس به خزعل و توضيحات عبدالله مستوفي رك:
عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من، يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه، ج3،
تهران، زوار، 1341، ص638
[xxi]ــ براي آگاهي از علل ترديد و تامل انگليسيها در ازدستدادن متحدان سنتي
خود در جنوب ايران (خزعل و خوانين بختياريِ مخالف رضاخان) به بهاي انجام سياست
تمركز قدرت در تهران (رضاخان)، و روند پرنشيبوفراز حل اين غائله در جريان
كشمكش رضاخان وخزعل، رك: هوشنگ صباحي، سياست انگليس و پادشاهي رضاشاه، ترجمه:
پروانه ستاري، تهران، نشر گفتار، 1379، ص237 به بعد.
[xxii]ــ عبدالله مستوفي، همان، ص643
[xxiii]ــ يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، ج4، تهران، فردوسي، ص260
[xxiv]ــ براي ملاحظه نامههاي مبادلهشده ميان خزعل با مدرس و وليعهد احمدشاه
در جريان ستيز خزعل با رضاخان (بهار 1302) رك: پرسي ليهام لورين، شيخ خزعل و
پادشاهي رضاخان، ترجمه: محمد رفيعي مهرآبادي، تهران، فلسفه، 1363، صص187ــ172
[xxv]ــ هوشنگ صباحي، همان، صص242ــ241
[xxvi]ــ همان، ص249 و 247ــ243
[xxvii]ــ ايرج افشار، خاطرات سرداراسعد بختياري (جعفرقليخان سردار بهادر)،
تهران، اساطير، 1378، ص135؛ سرداراسعد، در زمان درگيري رضاخان با خزعل، وزير
پست و تلگراف رضاخان بود.
[xxviii]ــ هوشنگ صباحي، همان، ص256
[xxix]ــ در اين خصوص به نامه وي به قوامالدوله اصفهاني (صدري) در منبع زير
مراجعه كنيد: شيخخزعل و پادشاهي رضاخان، همان، صص183ــ182 و 185
[xxx]ــ باستاني پاريزي، همان، ص390 به بعد
[xxxi]ــ قهرمانميرزا عينالسلطنه، روزنامه خاطرات عينالسلطنه، ج9، تهران،
اساطير، 1374، صص7194ــ7193
[xxxii]ــ جلال عبده، چهل سال در صحنه قضايي، سياسي، ديپلماسي ايران و جهان
(خاطرات)، ج1، تهران، خدمات فرهنگي رسا، 1368، صص169ــ168
[xxxiii]ــ همان، ج1، صص163ــ156
[xxxiv]ــ همان، صص167ــ163؛ همچنين براي موردي از برخورد وحشيانه سرپاس مختاري
با يك روزنامهنگار (ابوالقاسم هوشمند) رك: سيدفريد قاسمي، خاطرات مطبوعاتي،
صص512ــ511
[xxxv]ــ جلال عبده، همان، ج1، صص171ــ167
[xxxvi]ــ عبده، با كسب حدود يكچهارم آراي مردم پايتخت، رتبه چهارم را در ميان
وكلاي تهران در مجلس چهاردهم بهدست آورد. رك: همان، ص188 و 190
[xxxvii]ــ نورالدين چهاردهي، همان، ص124
[xxxviii]ــ همان، صص36ــ35
[xxxix]ــ همان، ص81
[xl]ــ احمد كسروي، «ميانه پيمان و هوادارانش»، مجله پيمان، سال 3، ش 4، ص231؛
لازم به ذكر است كسروي زماني اين مطلب را مينويسد كه شرق اسلامي آن روز تقريبا
بهطوريكپارچه زير سيطره استعمار (خصوصا استعمار انگليس) قرار داشت و حكومتهاي
مرعوب يا مجذوب غرب، بر آن فرمان ميراندند: در ايران رضاخان، در تركيه
آتاتورك، در عراق فيصل، در افغانستان اماناللهخان، در عربستان...، در هند...
. بايد ديد چه دستهاي نيرومندي جز دستهاي ايادي استعمار، شرق آن روز را راه
ميبرد؟!
[xli]ــ احمد كسروي، «خردهگيريهاي حقيقتجو و پاسخ آن»، مجله پيمان، شهريور
1318، ص444
[xlii]ــ همان، ص433
[xliii]ــ همان، ص71 به بعد
[xliv]ــ همان، ص75
[xlv]ــ كسروي، دادگاه، صص52ــ51
[xlvi]ــ روزنامه پرچم، سال 1، ش220، هفتم آبان 1321، ص1
[xlvii]ــ جلال آلاحمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، متن كامل و منقح، تهران،
رواق، ص322
[xlviii]ــ همان، ص324ــ323
[xlix]ــ همان، ص327؛ و نيز پاورقي ص260
[l]ــ همان، ص260
[li]ــ توجه شود كه اين تحليل، مربوط به دوراني است كه طبري بهعنوان يكي از
اركان حزب توده و تئوريسين كمونيسم در خاورميانه مطرح بود و هنوز به افتخار
توبه و بازگشت به اسلام نايل نشده بود.
[lii]ــ تاكيد روي كلمه، از خود احسان طبري است.
[liii]ــ تاكيد مطلب از طبري است، جامعه ايران در دوره رضاشاه، صص106ــ105
[liv]ــ همان.
[lv]ــ همان، ص107
[lvi]ــ همان، ص106
[lvii]ــ درخصوص برخورد كسروي با علما در تاريخ مشروطه و لحن هتاكانه وي در اين
زمينه، رك: علي ابوالحسني (منذر)، «كسروي؛ عناد با فرهنگ؛ ستيز با تاريخ!»،
فصلنامه كتابهاي اسلامي، تهران، سال4، ش12، بهار 1384، صص39ــ18 و 43ــ41
منبع: ماهنامه زمانه ، شماره 42