مشروطه, آيينه اى فراروى امام

مجتبى احمدى


رَصَد كهكشان زندگى امام, نياز امروز و فرداى ماست. رهبرى كه هوشمندانه, بخردانه و با آفاق نگرى ويژه, طلسم شب را شكست و امت خويش را به ساحَت روشن سپيده وارد ساخت و مأوا داد.

رَصد آن روشنانى كه به زندگى روشنايى مى افشانند, ذهنها را در پرتو خود روشن مى دارند و بر آسمان دلها, شامگاهان و سحرگاهان طلوع مى كنند و جلوه اى زيبا, چشم نواز و دلكش مى بخشند.

رَصد آن ستارگانى كه بى غروب اند, هميشه مى درخشند, هر گاه ره مى نمايند و هيچ ره گم گشته در شب ديجور و بى پايان و در دل برهوت و بيابانهاى پايان ناپذير و كران ناپيدا, با چشم دوختن به آنها در ويل گم گشتگى نمى ماند و نمى فُسَرد و به هاضمه سيرى ناپذير برهوت فرو نمى رود كه راه به كرانه را مى يابد.

بر يال و ستيغ انديشه امام, روشنانى مى رخشند و مى رخشانند كه اگر به دقت و از روى دقيقه شناسى رَصَد شوند و از آنها به درستى و در هنگامى سازوار, پرتوگيرى شود, منظومه فكرى انديشه وران جامعه ما, هميشه در هاله اى از نور پرتو افشان خواهد بود و هيچ گاه از مدار خارج نخواهد شد كه در گردابهاى تاريك و سياهچالهاى هراس انگيز فرو رود.
رَصَد انديشه آن سان رخشان, هدايت گر, آفاق نما, روشنگر, روشنايى آفرين و نگهدارنده بنياد و بُنلادِ فكرى جامعه از هم فرو پاشيدگى, يك كار بنيادين دينى ـ ملى است, زيرا هويت اين ملت, كه در پرتو آن, هويت راستين, ناب و بى آميغ خود را باز يافته و حماسه اى شگفت در عصر تاريكى آفريده و روشنايى به كالبد عصر دمانده و زواياى روح آ ن را به مهر خود تابانده, بستگى به افراشتگى, افروزندگى, بالندگى و استوارى آن انديشه و رَصَد همه گاهى آن دارد.

رسالتى كه بخش مهم و بنيادين آن, بر دوش عالمان بيدار, زمان شناس, آشناى به دقيقه هاى فكرى امام است, همانان كه از گاهِ طلوع خورشيد جهان افروز, تا آن گاه كه به آغوش فرشتگان فرو رفت, همراه اش بودند و گام به گام از آن چشمه روشنايى, پرتو گرفتند و پرتو افشاندند, نيوشيدند و نيوشاندند و در كوثر زلال انديشه او, غبار از چهره ذهن خويش زدودند و آيينه شدند و به روى ذهنها چهره گشودند و زيباييها و زشتيها, كژيها و راستيها را نمودند و انقلاب فكرى را بدين سان آفريدند.
بر اينان و آنان كه پس از آ ن هنگامه بزرگ و شورانگيز و حماسه جاويد, در مزرعه شاداب و سرسبز انقلاب روييدند و باليدند, شكوفا شدند و به كاروان خورشيد پيوستند و به درك روشن و دقيقى از انديشه سپيده گشاى جانها و ر وحها, رسيدند, آسودن هرگز كه تشنگانى كه شبان و روزان, در پى جرعه اى از اين زلال اند كه به كام جان خويش فرو ريزند, بس بسيارند و اكنون در كُنام برهوت در انتظار.

همه كسانى كه كار فكرى مى كنند و در ساحَتِ انديشه, به انديشه ورزى مى پردازند, در حقيقت, با حساس ترين و مهم ترين عنصر حيات انسانى و حيات اجتماعى و جامعه بشرى, همانا ذهنهاى انديشه گر, انديشه ساز و انديشه پرداز, سروكار دارند, كه بخردانه است و برابر ترازوها و معيارهاى عقلى و سازوار با انديشه ورزى, از شايستگى ميدان دارى در اين ساحَت برخوردار باشند و از آن كمال, درايت, خرد, هوش, تيزبينى, تيزنگرى, آگاهى, دانش و خبرويت بهره مند, كه به اين وادى مقدس گام بگذارند و مشعل افروزند.

اين ويژگى مى بايست در آنان كه بنا دارند انديشه زلالِ امام را در رصدگاه خود به مطالعه بنشينند, بيش از ديگران از ژرفا وگستردگى برخوردار باشد, تا دريابند, امام از چه سرچشمه اى نيوشيده و پرتو گرفته و چسان آن چه را نيوشيده و بر ذهن و دل خويش تابانده, در قاب روز نگاريده و به نسل امروز فرانموده كه اين سان چشمه هاى نهفته در صخره هاى هزار توى ذهنها را گشوده و در سينه ها, اين خروش را انگيخته است.

گوهر انديشه او چيست و چه نشانى دارد و از كدام درياى نور است كه اين سان دل مى برد, ذهن را مى شكوفاند و در شب تاريك, كاروانهاى گرفتارِ در باتلاق شب را ره مى نمايد و به آغوش سپيده مى سپارد.

روشنان انديشه او از كدامين كهكشان فروافتاده كه كران تا به كران را از روشنايى آكنده, و آن سان جهت را مى نماد, مسير را نشان مى دهد كه گويى راه شيرى است آويخته از سقف آسمان, راه شيرى كه در شب ترين شبها, چنان آذين بند آسمان شده كه هيچ رهروى در گرداب شب در نمى ماند و هر آن, به هر سويى كه بنگرد, راهى روشن در برابرش قد مى افرازد و او را به آغوش خويش فرا مى خواند, تا به ساحل رهايى و وادى ايمن, فرودش آورد.

چه رازى در انديشه او نهفته كه اين سان دلها را دگرگون مى كند, در سُوَيداى آنها سپيده مى باراند و راه را بر شب مى بندد و بر هر تاريكى ذلت آفرين و عزّت سوز و برديو و دَد و اهرمن نهيب مى زند و برآسمان دلها, شهاب مى باراند و هنگامه اى بزرگ مى آفريند كه سپاه شب, ياراى پيشروى و ميدان دارى را از كف مى نهد و سپر مى اندازد و راه بيغوله خويش را در پيش مى گيرد.
چشم انديشه او با كدام زلال شست وشو داده شده كه اين سان زلال است و نگاه ها را به سوى خود مى كشد و د لها را شيداى خود مى سازد و از مرز نگاه به خود و دلبستگى به خود مى گذراندشان و در وادى بى غبار سيرشان مى دهد, واديى كه هيچ غبارى نمى تواند فضاى آن را بيالايد و آسمان آن را تيره و تار كند و راه ديد را بر ديدگانِ تيز و شكافنده ببندد و آنها را از نگاه به جمال حقيقت باز دارد.

نفخه رحمانى انديشه او با دلها چه مى كند و چه هنگامه و غوغايى در آنها مى آفريند كه هيچ علاقه اى ر ا آن جرأت و دليرى نيست كه در دامنه آنها خيمه افرازد, به خود بخواند و نغمه دلبستگى و شيدايى بنوازد و جاذبه بيافريند.

علاقه ها و دلبستگيهاند كه چشم حقيقت بين انسان را كور مى كنند و زيباييها و شكوه هاى حقيقت را فرو مى پوشانند و انسان را از نعمت بزرگ حقيقت بينى محروم مى سازند.
بسيار بوده اند كسانى كه در باتلاق علاقه ها فروافتاده و قوّه حقيقت بينى خود را از دست داده, مرگ خويش و ديگران را رقم زده و ملتى را به تباهى كشانده اند.
ملتى در باتلاق فرو نَماند, در گرداب ذلّت فرو نرفت و در چنگ ديوان و دَدان گرفتار نيامد, مگر اين كه پيش از آن, قوّه حقيقت بينى اش را از دست داده بود.

امام چه كرد و با كدام پرتو از انديشه خود, چشم حقيقت بين ملت ايران را گشود و چنان حقيقت را زيبا و باشكوه و ماندگار و جاودانه جلوه داد, كه ايمان آورندگان به حقيقت ناب, بى محابا, سر از پا نشناخته, آسيمه سرو شتابان, هر علاقه بازدارنده و دلبستگى ذلت آفرين را براى رسيدن به سرا بُستان حقيقت, به قربانگاه بردند و آن كس كه نبرد, ديديم و ديدند كه حقيقت نابينى شان رسوايى آفريد و از كاروان حقيقت بينان طرد شدند و در باتلاق علاقه هاى شب آفرين و دلبستگيهاى ذلت زا فروماندند.

جامِ انديشه او از كدام چشمه جوشان, از كدام فُراتِ جارى و دَمان و از كدام صراحى ناب, لبالب شده كه سينه هاى تفت زده,آتشناك و زير تابش خورشيد مانده و در برهوت گرفتار آمده را, اين سان زير باران جرعه هاى زلال خود مى گيرد و شادابى را به جام جان آنها فرو مى ريزد.
انديشه او قَبَس از چه آذرخشى دارد كه اين سان شعله مى افروزد و به ذهنهاى سرد و تاريك, گرما و روشنايى مى افشاند و بهار را در زمهرير ذهنها مى شكوفاند.

پيداست و هر اهل بصيرتى درمى يابد و در آيينه روشن هر ذهن زلالى, چهره اين انديشه دگرگون آفرين به روشنى ديده مى شود كه از سنخ انديشه هاى زمينى نيست, پرتو از نورى مى گيرد كه از آسمان مى بارد. ذرّه اى است از شعاع خورشيد وحى. چون بارقه اى است از وحى, كه اين چنين دل تاريكى را مى شكافد و سپيده را مى گشايد و ذهنها را در جارى سپيده دمان از تاريكيها مى پيرايد. انديشه اى مى تواند در ذهن آدميان, دَمادَم پرتو افكند و در زواياى آن دگرگونى آفريند كه آسمانى باشد ودَم به دَم از نقطه هاى روشن و فجرآفرين بر سينه ها و ذهنها ببارد.
روح خدا, از آن خاطر توانست گام در ساحَتِ حقيقت بگذارد و در درياى عنايت خداوندى فرو رود و در جام جا ن اش از هر آلاينده اى پاك بماند, كه حق نيوش بود و همه گاه از آن صُراحى كام جان خويش را شاداب مى ساخت.

او, كلام وحى ر ا با گوش جان مى نيوشيد و پنجره دل و ذهن خويش را به جز به روى نسيم وحى نمى گشود و به راهى گام مى گذاشت كه به نور وحى روشن بود.
مشعل سيره پيامبران, بويژه سيره پيامبر اعظم را در بالا و نشيب حركت حماسى خويش, هميشه فراروى داشت و آنى از گرديدن برگرد آن,سرباز نمى زد و دقت در دقيقه هاى آن را وظيفه خود مى دانست و بر اين باور بود كه بدون درنگ در آن دقيقه ها و كند و كاو در لايه هاى روشنگر آن نمى توان راه به حقيقت برد و كاروان توحيديان را از مرز شب گذراند و در دامنه روشنايى سراپرده شان را افراشت.

از سپيده دم تاريخ تاكنون, هر كاروانى كه از مشرق و از سرچشمه توحيد به حركت درآمده, خواه ناخواه, در باتلاق شب گرفتار آمده و از راه به در رفته و اسير سر پنجه هاى بيراهه و گم گشتگى گرديده كه پاره اى براى هميشه در ويل و گرداب شب ناپديد گرديده و پاره اى با رَصَد كهكشانها و چشم برنداشتن از راه شيرى, ر اه از بيراه بازشناخته اند.

سيره امام اين بود كه سيرتها را دقيق و همه سويه بنگرد و با آنها كه راه و روش تاراندن و در هم كوباندن سپاه جهل و چگونگى برافراشتن رايَتِ سپاه عقل را نمايانده اند, درآميزد و دمساز شود و از آنها كه راهى به روشنايى نگشوده اند,بپرهيزد, از اين روى, شيفته كاروان سالاران توحيد بود. طلايه داران كاروان توحيد, آيينه تمام نماى آفاقِ زندگى اش بودند. آنى بدون آن آيينه ها, به سر نبرد. عاشقانه روى آنها مى نگريست وجود خويش را صيقل مى داد و زنگار از چهره آن مى سترد.
اين نگاه, امام را به عمق تاريخ مى برد, به لايه هاى زيرين, به آ ن جاهايى كه ارّابه هاى تاريخ در گردش بودند, و به بالا, يا رو به نشيب, رو به قلّه هاى سعادت و بهروزى و يا رو به سوى درّهاى تباهى و يا سياه چالهاى هراس انگيز و بى بازگشت.

در اين كند وكاو و ژرف كاوى, با پرتوگيرى از وحى و گفتار و رفتار پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) پرده ها, يكى پس از ديگرى كنار مى رفتند و واقع رخ مى نمود و خود را بر جست وجوگر پرتلاش و خستگى ناپذير, به تمام نشان مى داد و بر سر برگ برگ دفتر زندگى او جلوه گر مى شد و در برهه هاى حساس و در هنگامه هاى سخت و غبارآلود و به گاه به حركت درآمدن گردبادهاى تنوره كش, پيچان و زير و زَبَر كننده, به كار مى آمد و چگونگى رويارويى, هماوردى و هماويزى با دشواريها و دشمنان شناخته و ناشناخته را مى آموزاند و هيچ گاه نمى گذاشت در بن بست و پشت بازدارنده ها از حركت باز بماند و براى هر روز, هر آن, هر لحظه و لمحه حركت, به آسانى مى توانست برگى از گذشته را فراروى خويش بگيرد و مسير حركت را بر بوم امروز بنگارد.
نگاه امام به تاريخ و به بومى كه پشتيبان نگاريده اند, بمانند يك تاريخ نگار حرفه اى نيست كه روايت گر باشد,بدون توجه به درسهاى در خور آموختن و نقشى كه مى تواند روايت و ترسيم گرى هر برهه اى, در هدايت انسانها به شاهراه حقيقت داشته باشد.

بسيار بوده اند كسانى كه در لابه لاى برگها و ورقهاى تاريخ, سرسختانه به تلاش برخاسته, از جان ما يه گذاشته و عمر سپَرده;اما درس نياموخته و در هنگامه هاى سخت, هيچ سطر و برگى از آن چه كشف كرده و بر صفحه تاريخ نگاريده اند, به كارشان نيامده است.
امام از اين سنخ جست وجو گران تاريخ نبود. او در جست وجوى خود در كانِ تاريخ, كار پيامبرانه مى كرد. هوشيارانه و تيزنگرانه در پى گوهرهايى بود كه بتواند از آنها شبچراغ بسازد و در رواق رواق شبستان زندگى مردمان بياويزد.

امام, به درستى و روشنى دريافته بود انگيزاندن مردم با اهرم تاريخ و سرگذشت پيشينيان, بويژه با آن برهه هايى كه حق ميدان دار بوده و دَمادَم با باطل گلاويز مى شده و پنجه در پنجه باطل مى افكنده, بسيار شورانگيز است و روايت آن, نقشى ماندگار بر صفحه سينه ها, حك مى كند.
امام به دنبال همين نقش مى گشت, نقشى كه بر صفحه سينه ها بماند و حركت و نشور بيافريند و مشعلهاى هدايت را, يكى پس از ديگرى در جاده زندگى برافروزد.

امام به اين قلّه از روشنايى رسيده بود كه از سينه حق باوران و باطل ستيزان تاريخ و آنان كه هنگامه هاى مهم تاريخ را رقم زده و در سرنوشت بشر و هدايت او به وادى سعادت و بهروزى و حقيقت ناب, نقش آفريده اند, همه گاه به سينه شب نور مى بارد, تا مگر سپيده بردََمَد و شب به پايان برسد.

با اين نگاه و باور, تيزنگرى و هوشيارى بود كه تاريخ را ورق مى زد و زواياى تاريك و روشن آن را به دقت مى نگريست و پاى سخن كسانى مى نشست كه آوردگاه حق و باطل را ديده, يا از سرچشمه هاى زلال نيوشيده بودند و در روايت گرى خطى روشن وبى آميغ و بى غبار را مى پيمودند و آن به آن از سينه شان روشنايى مى تراويد.

امام در نگاه تاريخى خود, به هر نقلى بسنده نمى كرد. با تكيه بر هر روايت و سخنى, موضع نمى گرفت و سخنى نمى گفت و تحليلى را برآ ن بار نمى كرد. پاى سخن هر نقّالى نمى نشست. هر ورق پاره اى كه از ذهنهاى بيمار وسينه هاى آلوده به كينه تراويده بود, تاريخ نمى انگاشت. هميشه و در همه حال, نقب به سرچشمه مى زد, آن جا كه زلال بود و از دسترس دستها و سينه ها و نفسهاى آلوده گر, به دور.

امام, هر دريچه اى را به روى ذهن و سينه خود نمى گشود, چه بسيار دريچه ها و روزنه ها كه رو به خورشيد نبودند و از روشنايى, پرتوى به درون ذهن و سينه نمى افكندند و سياهى و تاريكى را به ذهن و سينه سريان مى دادند كه امام از آنها مى پرهيخت و تلاش مى ورزيد دريچه هايى را به روى سرابُستان ذهن و سينه خويش بگشايد كه حقيقت نما بودند و رو به بامداد باز مى شدند, اميد مى آفريدند و چشم انداز باشكوهِ تلاشها و دليريهاى مردان حق را فراروى مى آوردند و انسان را برمى انگيزاندند كه به پاخيزد و در حماسه آنان شركت بجويد و راه ر ا تا صبح رهايى و سپيده دم ر ستگارى ادامه بدهد.

امام, همه سويه مى نگريست.دقيق, دقيقه هاى تاريخ و برهه هاى حساس و سرنوشت ساز را رَصَد مى كرد, تا به حقيقت دست مى يافت و در مى يافت و به روشنى مى ديد, در هر برهه اى كه مشعلى افروخته شده, روشنايى پرتوافكنده مردمانى به سوى سعادت و رستگارى رهنمون شده اند, مردانى ميدان دار بوده اند كه جز به خدا و رستگارى مردم, به هيچ چيز ديگرى نمى انديشيده اند.

اين ر گه هاى گوهرآگين و ناب را در كانِ تاريخ, هر كندوكاوگرى, هر چند كا راو تيزبين و دقيق نگر, نمى تواند ببيند, زيرا وادى, واديى نيست كه از كندوكاوگران تيزنگر و دقيق, كار برآيد و ياراى آن را داشته باشند كه نقبى به اين رگه ها بزنند و روشنايى را از دل تاريكى بدرخشانند. اين مهم, از عهده كسانى برمى آيد كه با رگه هاى روشن و ناب تاريخ,انس ديرين داشته باشند و با رگ و پى آنان در آميخته و ساختار وجودى شان را شكل داده باشد.

بسيار بوده اند كسانى كه در جست وجوى خود در لايه ها وزواياى تاريخ و آثار به جا مانده از آوردگاه ها, با اين كه بى غرض و به دور از بيماريهاى نفسانى قلم زده و در لابه لاى تاريخ پژوهيده اند; اما از كنار رگه هاى روشن حقيقت, گذشته اند, بدون آن كه بهره و قَبَسى برگيرند و شمه اى از آن را بنمايانند.

اين از آن روست كه از شعاع خورشيد حق به دور بوده و روح شان چنان جلا نخورده و به آن اوج از رخشايى وشفافيت نرسيده كه وقتى در شعاع رگه هاى روشن و ناب قرار مى گيرند, نيروى مرموزى آنان را به درنگ وادارد و در يك جَذَبه اى فرو برد و كشش غيبى بسيار شديدى كه زواياى آن را به تمام و كمال و بى ابهام ببينند و به ديگران بنمايانند.

آن چه در نگاه به تاريخ مهم است و سرنوشت ساز و دگرگون آفرين, گوهر و جوهرِ هر حركتى است كه در بوته جست وجو و بررسى قرار مى گيرد. اگر گوهر حركت شناخته شد, كسان در جايگاه خود قرار مى گيرند و هيچ يك از مهره ها, بى جهت جابه جا نمى شوند و يا اگر جا به جا شدند, خيلى زود, بر كسانى كه به گوهر حركت شناخت دارند, روشن مى شود و آن را به آگاهى مردم مى رسانند.

در تاريخ حركتها, قيامها و نهضتها اگر به درستى در نگريسته شود, مى بينيم در پاره اى جاها, جاى افراد صالح, با طالح عوض شده و يا جريانهايى كه رفتارهاى اهريمنى, ضد قيام و عليه مردم داشته اند; كم كم و آهسته آهسته از سوى سندسازان و گزارش گران غيرامين, از دايره زشت و نفرت انگيزى كه با رفتار ناهنجار خود رقم زده بودند, بيرون آورده شده و به دايره جريانهايى وارد مى شوند كه برابر مصالح مردم تلاش مى ورزيده اند و چنين وانمود مى شود كه اين, ديگر جريانها بوده اند كه سدّ ر اه تلاشها و تكاپوهاى مردمى و اصلاحى آنها مى شده اند.

امام, گوهر حركتها و نهضتهايى كه در درازاى تاريخ اسلام روى داده بود, به روشنى و دقيق و همه سويه مى شناخت و مردانى كه اين گوهر را در كف داشتند نيز مى شناخت و با جريانهايى كه محفل خود را با آن آراسته و نورافشان كرده بودند, آشنايى داشت, از اين روى دستِ گوهر دزدان و آنان كه در پى هدفها و غرضهايى, چهره گوهر حركت و نهضتى را گل اندود كرده بودند,بهنگام وگاهِ مورد نياز, براى آگاهى پيروان خود و جهت دادن حركت, رو مى كرد و مردم را به گوهر حركت توجه مى داد و اين كه دشمن در پى آن بوده و هست عنصر اصلى قيامهاى اصيل و مردمى را از شعاع ذهنها دور كند.

امام, براى دستيابى به گوهر ناب هر قيام و نهضتى و عنصر اصلى كه حركت را پديد آورده بود و مشعلهاى آن را افروخته مى داشت و رايَتِ آن را افراشته, در بازار آشفته اى كه تاريخ نگاران بى بصيرت و گوهر ناشناس, پديد آورده بودند, سير نمى كرد, بلكه سير او را در تاريخ, رشحه اى از سير آفاقى و انفسى او بود. سير با براق معنى, با زورقى كه درياى معنى را پيموده بود و مى پيمود.در اين سير است كه حقيقت چهره خود ر ا مى نماياند, راه آغوش مى گشايد, ناهمواريها هموار مى گردند و ابرهاى تيره افق را ترك مى گويند.

امام چون با براق معنى فراز و نشيب تاريخ را درمى نورديد, به تارهاى نامرئى كه پندار بافان تنيده و مى تنيدند, گرفتار نمى آمد و اوهام به ساحَتِ انديشه اش راه نمى يافت و نگاه اش هميشه زلال و روشن بود,و پرده هاى سياه, راه را بر ديده حق بين او نمى بستند; كه پرده ها, آن گاه راه برديده مى بندند و آن را از گذر از لايه هاى رويين و راهيابى به لايه هاى زيرين و واقع پوشيده به زمان و غبار كينه ها و كتمان گريها باز مى دارند كه قلب, درلجّه سياه و تاريك گرفتار آ مده باشد. اين اثرگذاريهاى دو عنصر حياتى در يكديگر, برخاسته از پيوند ژرفى است كه چشم با قلب دارد. هر رويدادى كه قلب را دستخوش دگرگونى كند و در آن روشنايى و يا تاريكى پديد آورد, نور به زواياى آن بتاباند, يا تاريكى بپراكند, در قلمرو چشم نيز دگرگونى پديد خواهد آورد, چشم را از بينايى و دقيق بينى باز مى دارد و يا به آن قدرتى مى بخشد كه از لايه ها تو در تو و ضخيم درگذرد و واقع را آن گونه كه هست ببيند.

روح امام, آيينه را مى مانست, روشن وزلال, به روشنى خورشيدو زلالى آب. هر پديده و رويدادى كه در قاب آيينه روح او نقش مى بست, تمام زواياى پيدا و پنهان خود را مى نماياند.
اين روح را امام, با رنج چندين و چند ساله به اين اوج از روشنى و رخشانى رسانده بود. با تلاشهاى شبان و روزان, با رياضتهاى توان فرسا, با دردها و رنجها و اندوه هايى كه پياپى, جرعه جرعه, به جام جان اش فرو ريخته بود.

او درد خدا داشت . هيچ دردى جز اين درد,در درياى وجودش موج نمى انگيخت و موجها را در هم نمى كوفت و در روح او رستاخيز پديد نمى آورد و لذت قرب به خدا را به جان اش فرو نمى ريخت و او را در سُكرِ ابدى و آرامش و اطمينان قلبى فرو نمى برد.

چون چنين بود, روح اش به اوجى از صيقل خوردگى و آيينگى رسيد كه سره از ناسره, راه از بى راه را باز مى شناخت و به قوّه اى از تمييز دست يافت كه باطل را به هر رنگى كه درمى آمد, رسوايش مى كرد, چهره اش ر ا براى مردم مى نماياند و هشدار مى داد: آن چه بر موج حق سوار شده و از ابزار حق بهره مى بردو به نام حق سكه مى زند و در بازار معرفت عرضه مى دارد, باطل است, شما را نفريبدو به جاى آب به سراب نكشاند.

برخوردارى از اين قوه تمييز, كه باطل را گرچه در لباس حقّ, هوادارى از دين خدا, شريعت محمد(ص) خلوص دينى, تشيّع ناب, على و فاطمه(ع) آسان به دست نمى آيد و كسى مى تواند به اين قلّه از بصيرت, هشيارى تيزبينى و شناخت برسد كه در بوته تقوا, ذوب شده باشد. اين يك سنت الهى است. تقوا شرط روشن بينى است. كسانى در ظلام شب, راه از بى راه بازشناختند و ملتى را از بى راهه روى, سرگردانى و گرفتارى در باتلاق شب رهاندند, كه انس با خدا و دورى گزينى از شيطان را پيشه كردند و از هر انس تباهى آفرين و ويران گر بريدند و شبان و روزان به تلاش برخاستند تا توانستند بر نَفسِ امّاره مهار زنند.

در هنگامه هاى سخت و در روزگار هراس انگيز و گاهِ تاخت و تاز و ميدان دارى فتنه ها, فتنه هاى سهمگين كه هر انسان توان مند, هشيار و سرد و گرم چشيده و با تجربتى را به زانو درمى افكنند, استوارترين كهف, تقواست, تقوايى كه با شب درآويزد,سپيده را بگشايد و به قلب نورانيتى فرو بارد كه در هر شرايطى دل تاريكى را بشكافد. يعنى به ذهن اين توانايى را بدهد, كه هيچ باتلاق, سياهى و فتنه اى آن را از پيشروى و پرتوافشانى و بن بست گشايى باز ندارد.

اين سنت الهى, هميشه جارى است كه درك و فهم زواياى مسائل و پديده ها و رويدادهاى امروز, فراروى و ديروز; امّا نقش آفرين و اثرگذار در امروز, بستگى به روشن انديشى و باريك بينى دارد و آن هم بستگى به پرهيز از گناه و انس ژرف با خدا و بريدن از هر پيوند و دلبستگى كه در پيوند با خدا خلل ايجاد مى كند:
(يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا)1
علّامه طباطبايى,درذيل آيه شريفه مى نويسد:
(فرقان, به معناى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى گذارد و آن در آيه مورد بحث, به قرينه سياق و تفريعش بر تقوا, فرقان ميان حق و باطل است, چه در اعتقادات و چه در عمل. فرقان در اعتقادات, جدا كردن ايمان و هدايت است از كفر و ضلالت و در عمل, جدا كردن اطاعت و هر عمل مورد خشنودى خداست از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد و فرقان در رأى و نظر, جدا كر دن فكر صحيح است از فكر باطل. همه اينها, نتيجه و ميوه اى است كه از درخت تقوا به دست مى آيد.)2

زندگى امام,در هاله اى ازاين سنت مقدس قرار داشت و شبان و روزان از آن پرتو مى گرفت.درتمام آنات زندگى, بويژه دورانى كه رسالت هدايت گرى و رهبرى را بر عهده داشت, ثمره آبشار تقوا را كه در بلنداى روح خويش پديد آورده بود, مى شد ديد و از آن بهره مند شد و سينه تفت زده, خشك و كويرى خود را از آن شاداب و سرسبز كرد.

ملت ايران از اين آبشار بلند بهره مند شدند كه آن سان شاداب و سرزنده, پاى بر فرق جهان گذاشتند و هشيارانه و آيينه سان, مرز حق و باطل, فكر درست و غلط, انديشه هاى پوچ و تباهى آفرين و انديشه هاى استوار, معنى آفرين, قدسى و زندگى ساز, آبادگرانه و عزّت آفرين را روشن كردند و دست باطل پراكنان حق نما را رو كردند و چهره كريه شان را بر همگان نماياندند, چه آنان كه در لابه لاى اوراق كهنه تاريخ پنهان شده بودند و چه آنان كه دموكراسى را سنگر زشتكاريها, خونريزيها و چپاولهاى خود ساخته بودند.

امام, خالصانه گام مى زد. بنده خالص خدا بود. رفتار و گفتار, موضع گيريها, برخوردها, خشمها و غضبها, شاديها و مهرها, مردم نوازيها و مهرورزيهاى او, همه و همه, در هاله اى رخشان از خلوص قرار داشت. خلوصى كه به فرموده پيامبر اعظم اگر كسى چهل شبانه روز آن را پاس بدارد و به ديگر سخن, نسيم آن را به زواياى جان اش بوزاند, چشمه هاى حكمت و معرفت از درون اش مى جوشد و بر زبان اش جارى مى شود:
(من اخلص للّه اربعين صباحاً جَرَت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه)3
امام, تمام چلّه هاى زندگى اش چنين بود كه آن سان چشمه هاى حكمت از بلنداى سينه سينايش بر زبان جارى مى شد و سينه مردمان از آن شادابى و روشنايى مى يافت و حماسه هاى روشنايى آفرين و تاريكى زدا, يكى پس از ديگرى قد مى افراشت.
اين روشنايى را نمى توان با دانش مدرسه اى آفريد. مدرسه هاى بشرى از پديد آوردن رستاخيزى اين سان باشكوه, بى گمان ناتوانانند. اين رستاخيز, حماسه بزرگ و جاودانه, كه امام در اين بوم و بَر, هوشمندانه آن را معمارى كرد و بنيادهاى آن را پى ريخت, از چشمه الهى سرچشمه مى گرفت, چشمه اى كه تنها براى بندگان مخلص خداوند چشم مى گشايد كه به آن علم افاضى مى گويند.

شهيد مرتضى مطهرى درباره اين علم مى نويسد:
(اسلام, علمى را كه به آن علم افاضى مى گويند ـ يعنى علمى كه از درون مى جوشد ـ قبول دارد. ضمن اين كه علم عقلى را هم قبول دارد و به سوى آن دعوت مى كند, اين علم را هم قبول دارد.
به موسى مى فرمايد:ما بنده اى داريم نزد اومى روى و از او علم مى آموزى: علّمناه من لَدنّا علما[كهف56] ما به آن بنده از نزد خودمان علم داديم. از نزد خودمان علم داديم ـ يعنى او علم اش را از يك بشر نياموخته ـ از درون و باطن اش, علمى جوشانده ايم.)4

امام خمينى, مدرسه ديده بود. بسيارى از دانشهايى كه در ذهن داشت و به قلب اش پرتو مى افكندند, از سينه و ذهن استادانِ درس آموخته, دانش اندوخته, پرتلاش,با تقوا, مخلص, دقيق انديش, بصير وروشن ضمير به سينه او تراويده بود. افزون بر اين دانشها كه قلب و سينه ا و را روشن مى داشتند و چشمان اش را به سوى سپيده مى گشودند, از دانشهايى برخوردار بود كه از سنخ ديگرى بودند, ثمره درخت تقوا, بازتاب خلوص,سرچشمه گرفته از چشمه زلال الهى.
امام با ا ين دانشها, كه از چشمه هاى درون مى جوشيدند, سينه ها را به نور حق روشن كرد و تاريكيها را از زواياى آنها زدود وآ نها را مرحله به مرحله از گزند تاريكيها و هجوم سياهيها, درامان نگهداشت و با زبان ساده, تاريخ پيشينيان, نقشه هاى استعمارى, خيانتهاى روشنفكراِن عمله استعمار را براى عامه مردم بيان مى كرد و باتلاقها و مُردابهايى كه ممكن بود هر آن, مردم را در خود فرو برند و آنان را ا ز پيشروى بازدارند, با تكيه بر تاريخ حركتها و نهضتهاى پيشين و سرنوشت شومى كه استعمارگران براى آنها رقم زده و اختلافى كه بين عالمان دين و طلايه داران حركت افكنده بودند, آن به آن مى نماياند و كاروان انسانهاى خداجوى وحقيقت طلب را با دانشى كه همه گاه از سينه اش پرتو مى افشاند, از راه هاى سخت گذر, مى گذراند.

امام, در حركتى كه آ فريد, انقلاب سترگ و جاودانه اى كه معمارى كرد و سكه اى كه در دوران جاهليت مدرن, به نام دين زد, بصيرانه و هوشيارانه از نهضت مشروطيت بهره برد و همه گاه,مشروطيت را به عنوان آيينه اى فراروى داشت و با آن سنجه و تراز, حركت اسلامى را كه خود طلايه دارى آن را بر عهده گرفته بود, مى سنجيد و تراز مى كرد. زيباييها را مى گستراند و زشتيها از ميان برمى داشت. دستهاى زيباآفرين را به گرمى مى فشرد و دستهاى زشتى گستر را پس مى زد.

امام از مشروطه چنان سخن مى گفت و روايت مى كرد كه گويى خود شاهد صحنه ها بوده و از نزديك كشاكشها و صف بنديها را ديده و با پرچمداران حق و عدالت, راستى و پاكى, اسلام ناب, اسلام محرومان و پا برهنگان گام به گام حركت كرده و در آوردگاه مبارزه با غربِ خون آ شام و بنيان سوز و ويران گر و تباهى آفرين شركت داشته است.

فرياد عالمان عدالتخواه و زن و مرد, پير و جوانِ عرصه عدالتخواهى, هميشه در گوشش طنين انداز بود و اين موسيقيا او را به وجد مى آورد و قلب اش را لبالب از شيدايى و شور مى كرد و برمى انگيزاندش كه كاروان بزرگ خود را به شتاب و برداشتن گامهاى استوارتر وادارد.
او, مى ديد چگونه آتش خشم مردم شعله كشيد, هم پيمانى و هماهنگى آنان صاعقه شد و كاخ استبداد ديرپا و كهن سال را ويران كرد.

او, فرياد اسلام خواهى مردم را از پشت ديوار زمان مى شنيد. مردمى كه قرنها از اسلام جدا افتاده بودند, اسلام نقش آفرين در عرصه اجتماع, افرازنده رايَتِ عزت و شكوه ملت,به پا دارنده ميزان حق و عدل, به زانو درآورنده ستم, ازميان برنده فقر و فاقه, بردگى, ذلت, بى خانمانى و بى هويتى.
او, پس از قرنها مهجورى اسلام را مى ديد كه چگونه عالمانِ آگاه, همه سونگر, خداباور, باورمند به حاكميتِ اسلام ناب, آسيمه سر, شتابان, با عشق و ايمان ژرف, همه هتاكيها, نامردميها, تهمتها و افتراها را به جان مى خرند براى پياده كردن قانونها و آيينهاى اسلامى تلاش مى كنند و با قامتى افراشته و اعتماد به نفسِ وصف ناپذير و شگفت انگيز, دست رد به سينه قانونها و آيينهاى غربى و دموكراسى عرصه دار و يكه تاز در عرصه جهانى مى زنند.

او, مى ديد شير زنان اين مرز و بوم را كه چه بى باكانه و شجاعانه به ميدان آمده و فرياد عدالتخواهى بر آورده و خواهان تشكيل عدالتخانه اند و راه را بر كالسكه شاه بسته اند و يكپارچه شعار مى دهند و خواستار برافراشته شدن پرچم عدالت اسلامى اند.
او, از پشت ديوار سفارت مى شنيد كه تحصّن كنندگان, همانان كه با دسيسه و دستان غرب زدگان و وابستگان به سفارت, به آن جا كشانده شده بودند, چسان از علماى مهاجر پشتيبانى مى كنند و خواهان برگشت آنان از قم به تهران هستند!

او, از هماهنگى و هم نوايى و هم پيمانى عالمان دين و مردم دين باور در برپايى مشعل عدالتخواهى, مى شكفت و آن را تجربه بزرگى براى هر زمان, هر مكان و آفريدن حماسه مى دانست و ايمان داشت كه ايمان در هر زمان و مكان, قدرت و توانايى آن را دارد كه حماسه بيافريند, مردم ذليل را به اوج عزّت برساند, كاخ ستم را ويران كند, بنيادها و بُنلادهاى مدينه نبوى را پى بريزد و شكوه و شوكت از دست رفته را بازگرداند و مسلمانان را بر سرير عزت بالابرد.
او,ا يمان داشت كه عالمان آگاه, روشن ضمير, بصير, همه سونگر و پرهيزگار, در هر زمان و هر مكان, مى توانند در پرتو آگاهى و ايمان راستينِ خود, مردم را عليه بيداد, استعمار, ناهنجاريهاى اجتماعى, بهره كشيها, بردگيها, ثروت اندوزى ثروت مندان بى درد و خون آشامى سرمايه داران برانگيزانند, بسيج كنند و به قيام وادارند و دگرگونى ژرفى را سامان دهند و جامعه را از سكون و ركود, ذلت پذيرى و تن در دادن به مرگ سياه برهانند.

او, به اين باور روشن رسيده بود كه استعمار برخلاف آن چه مى نماد, بسيار ضعيف و آسيب پذير است اگر در برابر موج بيدارى ملتها قرار بگيرد و اقيانوس ملتها قدافرازد و هماهنگى و همدلى, دركوى و برزن, در كوچه كوچه شهر و روستا, در مسجد و مدرسه جلوه گر شود و پا بگيرد.
امام, لبالب از اين باور و ايمان راستين بود كه تقوا, دامن گرفتن از گناه, اُنس با خدا, خلوص و انجام كار براى خدا و خشنودى ذات بارى, اگر در سينه سيناى به عرصه آمدگان و رويارويان با استعمار و استبداد و طلايه داران و رائدان حركت بشكفد و چشمه زلال اش چشم بگشايد, استوارترين باروهاى دشمن و جان پناه هاى او,به اشاره اى فرو خواهند ريخت و تماشايى ترين و شگفت انگيزترين پديده روزگار, كه همانا در يوزگى و ذلت قدرت مندان و زورگويان باشد, رخ خواهد داد.
ايمان و تقواست كه يأس را مى زدايد, سينه ها را به نور اميد مى رخشاند, دشمن را ضعيف و آسيب پذير مى نماياند, لشكر باطل را حباب وار جلوه گر مى سازد و لشكر حق را بنيان مرصوص, به يكديگر پيوسته, در هم گداخته, استوار و جفت.از اين روى امام كه لشكر حق را در برابر لشكر باطل, بامدادان و شامگاهان مى آراست, بيش از هر چيز و هر كارى, سينه ها و قلبهاى يكايك لشكريان را نورباران مى كرد, صفا مى داد, به كلام حق مى رخشاند كه او, بُرّايى, صف شكنى و هزيمت آفرينى تقوا را در آوردگاه حق و باطل, از ساز و برگ نظامى و سلاحهاى پيشرفته و زور بازو, بسيار بسيار قوى تر و كاراتر مى دانست.

امام, شكست و فروپاشى هر حركت اصلاحى و دينى را از لمحه اى مى داند كه بى تقوايى و بى ايمانى و ناخالصى به باروى سينه ها رخنه كند و از شعاع بصيرت بكاهد و زمينه را براى لشكركشى و هجوم سپاه جهل مهيّا سازد و آوردگاه را براى هماوردى و ميدان دارى سپاه عقل تنگ و تنگ تر سازد.

نهضت عدالتخواهى مردم ايران را, ايمان و باور ژرف مردم مسلمان ايران به كارآمدى دين و توانايى آن در اداره جامعه و سامان دادن به بى سامانيها, ناهنجاريها, ستمها و بيدادگريها, بنياد نهاد و اين رايَت, تا به هنگامى كه برافراشته بود و مردم بر گرد آن جان فدا مى كردند, حركت به پيش مى رفت و سينه ها و قلبها را مى رخشاند و ديو استبداد را به غل و زنجير مى كشيد; امّا همين كه نفَسهاى مسموم, روزنه اى يافتند و در صف نَفَسها ى پاك جاى گرفتند, ورق برگشت, بى ايمانى, بى تقوايى, دنياگرايى كه در رأس آن غرب زدگى بود, بسان طاعون به جان نهضت افتاد.
امام, اين خطر و آفت و بيمارى بنيان سوز را, يك پديده تاريخى كه دوران آن به سرآمده است, نمى دانست; بلكه با آن به عنوان بيمارى واگيردارِ هميشه در كمين برخورد مى كرد كه هيچ سدّ و بازدارنده اى آن را از پيشروى و تباه گرى باز نمى دارد, جز حصار آگاهى كه بر تقوا و انس با خدا, بنياد نهاده شده باشد.

غرب گرايى, يك بيمارى است, زخمى است كه از درون سرباز مى كند و چرك و عفونت خود را بيرون مى ريزد و روح را به عفونت خويش مى آلايد.
اين بيمارى بر روحهاى نزار فرو مى آيد, روحهايى كه از پرتو خورشيد وحى به دور مانده و بهره اى ازمرهم گذاريهاى طبيب دوّار, رسول اعظم, نبرده اند و هميشه از چشمه سار معنى به دور بوده و در خشكى و در صحراى سوزان روزگار سپرى كرده اند.
روح بيمار و نزار, زيستگاه غرب زدگى ا ست . گندابى كه اين جانور كثيف و ميكروبى را در دامن خود مى پروراند و به متن جامعه سريان مى دهد و بسيارى از مردمان را گرفتار مى سازد و تباه.
اگر روحهاى بيمار, عليل و نحيف نباشند, غرب زدگى, ميدانى براى رشد, زاد و ولد و تكثير نسل نمى يابد.

اين بيمارى مزمن و عفونيِ بى تقوايى است كه شادابى, سرزندگى, پويايى, حركت, شور و نشور حساسيت و غيرت دينى, اعتقادى و اخلاقى را از انسان مسلمان مى گيرد و علاقه شديد و افراطى به دنياى عفن و چركين را به جان او فرو مى ريزد و زمينه را براى غرب زدگى در وجود اين بيمار فراهم مى آورد.
بسيارى از نخبگان و اثرگذاران فكرى, عقيدتى, فرهنگى وسياسى دوران مشروطه در اين باتلاق سياه و عفن گرفتار آ مده بودند, چه كسانى كه ارّابه هاى استبداد را مى چرخاندند, چه كسانى كه به ظاهر از آن صف كناره گيرى كرده و به صف مردم پيوسته و به رويارويى با دربار برخاسته بودند, چه آنان كه قلم مى زدند و نظريه مى پرداختند و با خودى و هويت خودى, ميانه اى نداشتند و بى باكانه و بى محابا, براثر بى تقوايى, بريدگى از حق, چشمه هاى سرچشمه گرفته از وحى را گل آلود مى كردند و تشنگان وجويندگان حقيقت را از جرعه نيوشى از آن چشمه هاى حقيقت ناب وزلال باز مى داشتند.

امام, در جام حقيقت نماى خود, كه از انبياى عظام به ارث برده بود, و هشيارانه آن را از سنگها و غبارهاى زمانه حفظ مى كرد مى ديد, كه چگونه طاعونِ بى تقوايى, بى ايمانى, كه غرب زدگى, يكى از هزارها گنداب آن بود, بر نهضت دينى ـ مردمى مشروطيت شبيخون زدو بسان بادِ خزان, آن سَرابُستانى را كه به عشق آبيارى, آبادان و خرم و سرسبز شده بود, در هم پيچيد و از آن, بيابانى خشك و سوزان و بى بر و برگ به جاى گذاشت.

از اين روى, از اوان حركت, به تلاش برخاست از اين بيمارى دهشتناك و تباهى آفرين در انقلاب اسلامى پيشگيرى كند و مردابها و لجن زارهايى كه زمينه رشد و دامن گسترى اين بيمارى را فراهم مى ساختند, بخشكاند و محيط را به گونه اى بسازد كه به هيچ روى اين مردابهاى بيمارى زا و زمينه ساز طاعون غرب زدگى در ساحَتِ مقدس انقلاب اسلامى شكل نگيرند.
برگ برگِ زندگى, كردار و گفتارِ امام آكنده از اين تلاش بزرگ است, تلاشى كه اگر نبود يا هشيارانه, مدبّرانه,بجا و بهنگام و از روى شناخت نبود, انقلاب اسلامى ايران بى گمان سرنوشت نهضت مشروطيت را مى يافت, بلكه بسيار هراس انگيزتر و خونبارتر.

به اميد آن كه در همه آنات اين حركت سپيده گشا, تلاشهاى مقدس و خالصانه امام راحل, سرلوحه كار قرار بگيرد و با بيمارى بى تقوايى, بى ايمانى و ناخالصى كه سرمنشأ طاعونِ غرب زدگى است, مبارزه جدّى و همه سويه و بنيادين صورت بگيرد. ان شاءالله


پي‌نوشت‌ها
پى نوشتها:
1 . سوره انفال, آيه 29 .
2 . تفسير الميزان, علامه طباطبايى ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى, ج9 / 70ـ71, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين.
3 . سفينة البحار, شيخ عباس قمى, ج2 / 668, دارالأسوه للطباعة والنشر.
4 .انسان كامل, شهيد مرتضى مطهرى/178 ـ 179, صدرا.


منبع: فصلنامه حوزه ، ويژه حوزه هاى علوم دينى ، شماره 137