فرهنگ در انديشه امام (ره)

اكبر اشرفي*


پيروزمندي رهبري سياسي در دوران‌هاي مختلف، قطعاً تابع يك سلسله چارچوب‌ها و الگوهاي مورد اعتماد و كارآمدي است كه فرايند تجميع، تمركز و توزيع را به صورتي متعادل، تكرارشونده و ارتقايابنده سهل و ميسر مي‌سازند. امام‌خميني(ره) در مقام رهبري انقلاب اسلامي، از تكوين تا استقرار و تولد نظام جمهوري اسلامي و بعد از آن، بهره‌مند از الگوهايي در هدايت جامعه به سوي رشد و تعالي بودند.مقاله پيش‌رو سعي نموده است طرح مهندسي فرهنگي را از اين زاويه توضيح و تحليل نمايد.

هويت فرهنگي هر ملتي ريشه در تاريخ، باورها، ارزش‌ها، آداب و رسوم آن ملت دارد و همين هويت نوع رفتار جمعي و شخصي آن جامعه را با جهان اطراف و نيز با شهروندان درون يك اجتماع مشخص مي‌كند. در اين ميان دين و مذهب، از ابتداي ظهور خود، در هويت‌بخشي به معتقدان خود بسيار تعيين‌كننده بوده و آن‌ها را از «ديگران» جدا كرده است.

پس از رنسانس در غرب و گسترش عقيده انسان‌محوري در اروپا و جهان مدرنيته و مظاهر آن به مثابه بستر هويت جديد فرهنگي غرب، با ايجاد نگرش جديدي نسبت به انسان و جهان و ترسيم رابطه‌اي تازه بين اين دو، سوداي ترسيم هويت جديدي را به جاي هويت قديم در سر داشت. به همين منظور و در قدم اول نقش سنت و مذهب در تعريف و هويت‌يابي انسان‌ها نفي گرديد و مفاهيم مدرن چندي از قبيل: ملّيت، مرز جغرافيايي، زبان و غيره از عوامل هويت‌بخشي به شمار رفت.

پس از پيروزي انقلاب مشروطه در ايران و گسترش مفاهيم متولدشده از مدرنيته در اين كشور، تحولات انديشه‌اي و هويتي مهمي به‌وجود آمد كه مهم‌ترين آن را مي‌توان در زير سوال رفتن هر آنچه مربوط به گذشته تحت عنوان «سنّت» مي‌شد، دانست و در اين ميان مذهب و نمادهاي ديني فرهنگ ايران تحت‌تأثير نفي مظاهر سنّتي در غرب، به منزله مانعِ رسيدن ايران به غرب تلقي گرديد و به روش‌هاي مختلف با آن مبارزه شد كه اوج اين مبارزه را مي‌توان در دوران پهلوي اول مشاهده كرد. در اين دوره با تمام مظاهر مذهبي مربوط به هويت ايرانيان به گونه‌اي خشن مبارزه و مخالفت شد. از سوي ديگر در ساختار سياسي نيز ضمن معطل گذاشتن اصل دوم متمم قانون اساسي ــ كه در مورد نظارت مجتهدان شيعه بر مصوبات مجلس براي مشروعيت بخشيدن به سلطنت مشروطه بود ــ در عمل هرگونه تجلي مذهبي و ديني هويت ايراني نفي گرديد و با سخت‌گيري نسبت به عالمان و حوزه‌هاي ديني عملا نقش اجتماعي و سياسي دين و متوليان ديني ناديده گرفته شد.[1] هم‌زمان با نفي بُعد ديني فرهنگ ايرانيان، نهادهاي فرهنگي متعددي به‌وجود آمد كه وظيفه آن‌ها گسترش و تقويت مظاهر باستاني فرهنگ ايراني يا مظاهر مدرن حاصل از مدرنيته غربي بود. در اين زمينه مي‌توان به تاسيس سازمان پرورش افكار[2] و نيز دانشگاه‌هاي مختلف در كشور اشاره كرد. بنابراين پس از پيروزي انقلاب مشروطه در ايران به نوعي مهندسي فرهنگي در دستور كار دولت قرار گرفت كه احياي مظاهر باستاني (پيش از اسلام) و گسترش مظاهر مدرنيته در كشور از اهداف آن به شمار مي‌رفت.

با عزل رضاشاه از سلطنت در سال 1320 و تبعيد وي از كشور، دستجات مختلف فكري و فرهنگي، به دليل خلأ ناشي از حذف يك ديكتاتور مستبد، در كشور به‌وجود آمدند كه يكي از اين جريان‌هاي فكري در پي احياي مظاهر مذهبي در كشور بود و امام‌خميني به همين جريان فرهنگي و فكري تعلق داشت. نگارش كتاب «كشف الاسرار» از سوي امام‌خميني در سال 1324 نشان‌دهنده همين دغدغه ايشان نسبت به احياي مجدد مذهب در كشور مي‌باشد كه طي دوران خفقان رضاشاهي نفي گرديده بود. با قدرت‌گيري مجدد محمدرضاشاه، به ويژه پس از كودتاي 28 مرداد 1332 و بالاخص پس از وفات آيت‌الله بروجردي در سال 1340، اقدامات رضاشاهي را اين بار جانشين خلف وي دنبال كرد كه با اعتراض شديد امام‌خميني روبه‌رو شد. اين رويارويي در نهايت به پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري يك مرجع تقليد شيعه و جانشيني نظام سياسي جديدي تحت عنوان «جمهوري اسلامي» به جاي «سلطنت مشروطه» منجر شد. امام‌خميني به عنوان رهبر انقلاب اسلامي همه تلاش خود را براي تبيين، احيا، گسترش و اجراي تعاليم فرهنگي اسلام به كار گرفت كه مي‌توان همه اين تلاش‌هاي‌ ايشان را تحت عنوان «مهندسي فرهنگي» براي يك جامعه شيعي با نام «اسلام ناب محمدي(ص)» در نظر گرفت كه اين مقاله به دنبال مطالعه همين مساله بوده است.

مفهوم فرهنگ
فرهنگ به معناي وسيع آن عبارت است از «نظامي از باورها، ارزش‌ها، رسوم و رفتاري كه اعضاي جامعه به كار مي‌بندند تا خود را با جهانشان و نيز با يكديگر سازگار سازند و آن را از طريق آموختن از نسلي به نسل ديگر انتقال مي‌دهند.»[3]

بنابر تعريف فوق، فرهنگ نه تنها رفتارهاي اجتماعي، بلكه شيوه‌هاي انديشيدن را نيز در بر مي‌گيرد و انسان‌ها در خلال آموزش فرهنگي خود، ياد مي‌گيرند كه چه معناهايي را بايد به رويدادهاي جهان اطراف خود و به ويژه به رفتارهاي ديگران نسبت دهند تا بتوانند اين رفتارها و حوادث را فهم كنند و در برابر آن عكس‌العمل مناسبي نشان دهند. بنابراين بسته به نوع آموزش‌ها و خصوصيت‌هاي فرهنگي هر جامعه، معناي عمل‌‌هاي خاص مي‌تواند در زمينه‌هاي فرهنگي متفاوت، تفسيرهاي متفاوتي بپذيرد. به اين ترتيب مفاهيمي كه با آموزش‌هاي فرهنگي در ميان افراد هر منطقه و كشوري دروني مي‌شود، هويت فرهنگي آن كشور را تشكيل خواهد داد. بر همين اساس كساني كه داراي مذهب، عقايد، آداب و رسوم و زبان مشتركي هستند، از هويت فرهنگي واحدي برخوردار مي‌شوند و اختلاف در ميان اين اركان فرهنگي عامل تمايز فرهنگي به شمار مي‌رود؛ يعني «ديگران» و «غيرها» كساني خواهند بود كه وجه مشتركي با اين اركان فرهنگي ندارند.[4]

عوامل چندي در به وجود آمدن هويت فرهنگي مؤثرند كه از اين ميان مذهب و ملّيت دو عامل مهم هويت‌بخش به شمار مي‌روند. دين و مذهب از گذشته تاكنون عامل به‌وجودآورنده هويت مشخص براي معتقدان خود و تمايز ميان آن‌ها و كساني بوده است كه به آن اعتقاد نداشته‌اند؛ به اين معني كه هويت فرهنگي انسان‌ها با دين و مذهب آن‌ها شناخته مي‌شده و «يهودي»، «مسيحي» و «مسلمان» بودن، هويت فرهنگي انسان‌هاي مختلف را به نمايش مي‌گذاشته است. به اين ترتيب دين و مذهب كاركردهاي اجتماعي مختلفي از قبيل «اجتماعي كردن اعضاي جامعه»، «كاهش كشمكش»، «تحكيم ارزش‌هاي مشترك»، «يك‌پارچه‌سازي جامعه و نگه‌داشتن ثبات اجتماعي»، «تنظيم منابع»، و «تقويت نظارت اجتماعي» را بر عهده داشته است و به همين دليل «هيچ جامعه‌اي را نمي‌توان يافت كه دين در آن نقش نداشته باشد... . دين طرحي از آنچه كه جهان بايد باشد به دست مي‌دهد و براي همين مي‌تواند رفتار اقتصادي و سياسي را راهنمايي كند.»[5]

به اين ترتيب، جايگاه دين در هويت فرهنگي جوامع انكارناپذير بوده است. دين همواره در سازمان دادن به زندگي اجتماعي انسان‌ها موثر بوده، البته ميزان اين تاثير در فرهنگ‌ها و محيط‌هاي مختلف، تفاوت داشته است. در عصر مدرن و پس از رنسانس نقش تعيين‌كننده مذهب در هويت‌بخشي به انسان‌ها كم‌رنگ‌تر شد و در عوض مرزهاي جغرافيايي به امري مهم و هويت‌بخش تبديل گرديد. يكي از نويسندگان غربي، تاريخ تفكر در غرب را به سه دوره «عصر دين»، «عصر علم» و «عصر اضطراب» تقسيم كرده است. او معتقد است كه در عصر دين در غرب، كليسا حاكم بوده و در قرون وسطي، قرائت خاص كليسا در تمامي امور فكري و اجتماعي بر زندگي مردم آن عصر حاكميت داشته است.[6] ولي در عصر علم، «علم» به مثابه مجموعه دانش، روش، نگرش ذهن و متافيزيك، نيروي جهت‌دهنده تمدن غربي و جانشين الهيات (تئولوژي) و متون قديمي گرديد. در اين عصر، علم نگرش انسان‌ها را به رسوم و سنت تغيير داده و استقلال او را از گذشته اعلام كرده است.[7] در دوره سوم، يعني عصر اضطراب ــ كه از قرن بيستم و پس از جنگ جهاني اول شروع ‌شده ــ تمدن اروپا همچون تمدن‌هاي نينوا، بابل و پرسپوليس به سستي و افول گراييده است؛ چراكه با وقوع جنگ جهاني اول محدوديت‌هاي مدرنيسم ــ كه با بي‌نظمي در حوزه تفكر و انديشه همراه، و فاقد نظام ثابت و مرجع براي زندگي و تفكر بود ــ آشكار ‌شده و اين خود ويژگي عصر مدرن است.[8] در اين عصر نه تنها «مرگ خدا»، بلكه «مرگ انسان»، «مرگ اروپا» و درواقع مرگ تمامي بت‌هاي مدرن موجب ترس و اضطراب شده و اين امر كه در عصر بزرگِ علم، «علم» عامل ترس و ناامني مي‌شود، امري تناقض‌نماست.[9]

از ديدگاه نويسنده فوق، نقش دين در هويت‌بخشي به جوامع غربي فقط به قرون وسطي اختصاص دارد و در عصر دوم، دين جاي خود را به علم داده و بدين‌ترتيب علم تكيه‌گاه اصلي انسان قرار گرفته است. ولي در عصر اضطراب، انسان غربي تمامي تكيه‌گاه‌هاي سنتي و مدرن خود را از دست داده و درواقع دچار بي‌هويتي شده است.

هويت فرهنگي در ايران
به نظر مي‌رسد كه مي‌توان سه لايه مختلف را در هويت فرهنگي ايران از همديگر متمايز كرد و آن را شامل لايه‌هاي ايراني، اسلامي و غربي دانست. قبل از پذيرش اسلام از سوي ايراني‌ها، مفاهيم فرهنگي ايران باستان هويت فرهنگي آن‌ها را تعريف مي‌كرد كه پس از اسلام، فرهنگ اسلامي نيز به مثابه لايه دوم در فرهنگ باستاني ايرانيان ادغام شد و فرهنگ ملي ــ اسلامي، هويت ايرانيان را تشكيل داد. لايه سوم نيز در عصر مشروطه شكل گرفت كه حاصل تماس ايرانيان با جهان مدرن و تجدد غربي بوده است.

پس از پيروزي مشروطه در ايران، تلاش تفكر غالب اين بوده است كه هر آنچه را مربوط به سنت و از جمله مذهب بوده است، از صحنه اجتماع حذف نمايد كه اين امر تعارضاتي را ميان نخبگان فكري ــ اجتماعي به‌وجود آورد و حاصل اين تعارضات فكري بي‌ثباتي سياسي و اجتماعي در ايران بوده است. ظهور رضاشاه ناشي از همين بي‌ثباتي و در جهت برقراري نظم و امنيت سياسي و اجتماعي بود. پهلوي اول پس از تحكيم سلطنت خود، تعريف جديدي را براي هويت ايراني جستجو مي‌كرد كه عبارت بود از احياي لايه اول هويت ايراني (باستان‌گرايي) همراه اخذ تاسيسات تمدني مدرنيته غربي. به همين منظور او به شدت با مذهب مخالفت كرد و مظاهر مذهبي را به شدت سركوب نمود. پهلوي دوم نيز پس از تحكيم اقتدار خود، به ويژه بعد از كودتاي 28 مرداد 1332، همان راه پدر را استمرار بخشيد. در اين ميان امام‌خميني(ره) به عنوان مرجع تقليد شيعيان در برابر حذف مظاهر مذهبي از حيات اجتماعي و سياسي ايران ايستادگي كرد و اقدامات پهلوي اول و دوم را در جهت هويت‌زدايي از ايران اسلامي و غرب‌گرايي پهلوي‌ها تلقي كرد.

امام‌خميني و تلاش براي مهندسي فرهنگي
نگرش امام‌خميني به هويت ايرانيان ناشي از جهان‌بيني تشيع بوده و تلاش ايشان براي احياي همين امر همراه پذيرش بخش‌هاي مقبول فرهنگ ملي تبيين‌شدني است؛ به گونه‌اي كه از نظر ايشان ملي‌گرايي صحيح تعارضي با اسلام ندارد و لذا هم مي‌توان مصالح ملت را دنبال كرد و هم به تعاليم اسلام پايبند بود. روح چنين ديدگاهي تكيه بر استقلال ايران با اجراي تعاليم تشيع است كه از اين رهگذر مي‌توان هويت صحيح ايراني ــ اسلامي را به‌دست آورد و از گم‌شدگي و بي‌هويتي نجات يافت: «هيچ ملتي نمي‌تواند استقلال پيدا كند الا اينكه خودش را بفهمد. مادامي كه خودشان را گم كردند و ديگران را به جاي خود نشانند، استقلال نمي‌توانند پيدا كنند... اين گمشده خودتان را پيدا كنيد، گمشده شما خودتان هستيد، شرق خود را گم كرده و شرق بايد خودش را پيدا كند.»[10]

به اين ترتيب يكي از تلاش‌هاي امام‌خميني به منظور مهندسي فرهنگي، تلاش براي تبيين قاعده‌اي كلي به منظور بازيابي هويت خويش بوده است كه يكي از راه‌هاي عمده آن كسب استقلال از غرب و قبله قرار ندادن آن است: «هر قصه‌اي كه پيش آيد قبله‌شان غرب است.»[11] از ديدگاه ايشان حركت به سمت غرب، به از دست دادن هويت اصيل خود و خروج از صراط مستقيم تبيين‌شده از منظر اسلام منجر مي‌شود. از سوي ديگر ايشان ضمن نفي راه غرب، از شرق ملهد نيز تبري مي‌جويد و با بهره جستن از تعاليم اسلامي در قرآن تحت عنوان «لاشرقيه و لاغربيه» شعاري‌‌محوري با عنوان «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» طراحي مي‌كند. اين شعار، ضمن نمايش استقلال‌محوري در مبارزات امام‌خميني، پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز يكي از اصول سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران گرديده كه مبين نفي غيريت و اثبات هويت مستقل براي خود و نوعي مهندسي فرهنگي متناسب با مفاهيم فرهنگ بومي است: «ايران از همان بدو انقلاب و از قبل از بدو انقلاب كه شالوده انقلاب ريخته مي‌شد، مسير، مسيرِ انبيا بوده، مسير، مسير مستقيم نه شرقي، نه غربي و جمهوري اسلامي بود. تاكنون هم ملت ما، به همان مسير باقي است.»[12]

«انقلاب اسلامي يك انقلاب عادي نيست و متكي به هيچ يك از دو قطب شرق و غرب نمي‌باشد. از اين جهت... با پيمودن صراط مستقيم لاشرقيه و لاغربيه در مقابل هر دو قطب ايستاده است.»[13]

امام‌خميني با بيان ديگري از مفهوم اسلامي «لاشرقيه و لاغربيه»، تحت عنوان «مغضوب عليهم» و «ضالين»، مسير صحيح را كه همان «صراط مستقيم» است، در نفي هر دو آن‌ها و استقلال از آن دو مي‌داند: «ما نه طرف ”مغضوب عليهم“ مي‌رويم، نه طرف ”ضالين“ و نه طرف غرب مي‌رويم، وقتي ما مي‌توانيم اين طور باشيم و به صراط مستقيم عمل كنيم كه هم‌زمان با هم باشيم.»[14]

اصطلاح‌هاي به‌كاررفته در كلام و بيان امام‌خميني(ره) نشان‌دهنده توجه كامل ايشان به مفاهيم فرهنگ خودي و تلاش براي احياي مجدد آن‌ها در برابر فرهنگ‌هاي مهاجم غربي و شرقي مي‌باشد. به عبارت ديگر مي‌توان بيانات و انديشه‌هاي امام‌خميني را درواقع تفسيري از قرآن به حساب آورد؛ تفسيري كه از آن تحت عنوان «اسلام ناب محمدي» ياد مي‌شود. چنين اسلامي است كه به دنبال مهندسي فرهنگي خاص است كه درواقع به مثابه احياي يك نظام سياسي اجتماعي مستقل از غرب و شرق مي‌باشد. در چنين نظامي دين مجددا در محور امور قرار مي‌گيرد. دقيقا از همين منظر انقلاب اسلامي در ايران را مي‌توان نسبت به ساير انقلاب‌هاي جهان متمايز كرد: «زيرا همه انقلاب‌ها براي رسيدن به فضاي مدرنيته، عليه گذشته خود و با هدف كم‌رنگ‌تر كردن اثر دين در بخش‌هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اخلاقي جامعه خويش قيام كردند. از اين رو نظام‌هاي ايجادشده از سوي آن‌ها به اصطلاح سكولار و يا لائيك بودند؛ يعني نظام‌هاي سياسي كه دين را در حاشيه قرار مي‌دهند. در حالي كه انقلاب اسلامي ايران، نقطه مقابل اين تفكرات بود و چنين انديشه‌اي است كه مي‌تواند تمدني را بسازد و به خوبي جلوي غرب بايستد... . در چنين تمدني احياي يك فرهنگ اسلامي با نگاهي جديد از سوي امام‌خميني، نظام اجتماعي سياسي جديدي را به‌وجود آورد.»[15]

«صراط» ضابطه‌ مهندسي فرهنگي
با بررسي ديدگاه‌ها و انديشه‌هاي امام‌خميني(ره) مي‌توان دوراهي‌هاي متضاد از قبيل حق و باطل، سبيل‌الله و سبيل طاغوت، صراط مستقيم و راه مغضوبين و ضالين و غيره را از هم تشخيص داد. هركدام از اين دوراهي‌ها رهروان خاص خود را دارند؛ به گونه‌اي كه عامل تعيين‌كننده در شناسايي و جذب همراهان، اصل هويت و اشتراك در راه است. از اين رو اهميت «راه» و صراط از «همراه» مهم‌تر مي‌باشد و به همين دليل امام‌خميني، دوستي، نزديكي يا دوري و جدايي خود را با افراد براساس درستي راه و در صراط مستقيم بودن آنان مي‌سنجد: «من بارها اعلام كرده‌ام كه با هيچ كس در هر مرتبه‌اي كه باشد عقد اخوت نبسته‌ام. چارچوب دوستي من در درستي راه هر فرد نهفته است.»[16]

به اين ترتيب صراط مستقيم پيوسته در كانون انديشه‌هاي امام‌خميني قرار داشت و قرب و بُعد افراد به ايشان بر مبناي وضعيت آنان با همين صراط پيوسته متغير بود و بر همين اساس تنظيم مي‌شد. اصالت راه تا آنجا بود كه ايشان حتي در فرض غربت و تنهايي نيز همچنان بر آن استوار بود: «اگر خميني يكه و تنها هم بماند، به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت‌پرستي است ادامه مي‌دهد.»[17]

از سوي ديگر اين راه خدا و صراط مستقيم «بايد به صورت دسته‌جمعي و كارواني طي شود و اكثريتي قابل توجه، خود را در كارواني به نام مومنان في‌سبيل‌الله هويت‌شناسي و هويت‌يابي كنند. درواقع كاروان نماد احساس هويت واحد رهروان آن است... . بدون وحدت و اجتماع ملت در راه خدا و بدون همراهي اكثريت، هيچ كاري نمي‌توان كرد. اعتماد و اتكاي به مردم مسلمان از محكمات انديش? سياسي امام‌خميني براي رفتن در راه خداست. انديش? پيمودن و سير و سلوك سياسي راه خدا بي‌مردم، بذرافشاني در هواست.»[18]

دقيقا بر مبناي همين انديشه است كه در نگرش امام‌خميني هويت‌هايي مانند هويت قومي، نفي نمي‌شود، بلكه از آن به عنوان مرحله‌اي آغازين و گذرگاه ياد مي‌شود و نه توقفگاه؛ «زيرا كمال هويت انساني در آن است كه فرد با طي مراحل رشد به هويتي بالاتر يعني هويت ملي ــ اسلامي و هويت ديني دست يابد.»[19] در اين نگرش رابطه تعاملي بين اسلام و ايران برقرار مي‌گردد و امام‌خميني ملي‌گرايي غيرمتعارض با اسلام را تاييد مي‌كند و صرفا با وجهي از ناسيوناليسم ايراني كه در تلاش براي حذف اسلام باشد مخالفت مي‌كند. «ملي به معناي صحيح آن، نه آنچه كه روبه‌روي اسلام عرض اندام مي‌كند.»[20]

به اين ترتيب صراط مستقيم در انديشه امام‌خميني به طور آشكار مرزهاي هويت، خوديت و وفاداري را از ضديت و غيريت دشمنان مشخص مي‌سازد و در عين حال اين صراط، از آنجا كه تجلي وضعيت مطلوب است و در محور آرمان‌شناسي قرار مي‌گيرد، مي‌تواند در مهندسي فرهنگي جامعه به كار رود و مبناي تمام برنامه‌ريزي‌ها قرار گيرد.

آموزش و پرورش مهم‌ترين وسيله مهندسي فرهنگي
از ديدگاه امام‌خميني(ره)، مهم‌ترين وسيله براي مهندسي فرهنگي در جهت مطلوب، آموزش و پرورش صحيح است. البته اين آموزش موردنظر ايشان تمام سطوح را در بر مي‌گيرد و از ابتداي تولد انسان تا هنگام مرگ او را شامل مي‌شود. از منظر ايشان فرهنگ[21] مبدأ همه خوشبختي‌ها و بدبختي‌هاي ملت مي‌باشد و اصولا راه اصلاح مملكت در اصلاح فرهنگ آن نهفته است.[22] بنابراين دستگاه فرهنگي متولي مهندسي فرهنگي از منظر امام‌خميني، تمام دستگاه‌هاي فرهنگي، به ويژه آموزش و پرورش، دانشگاه‌ها، صداوسيما و مطبوعات، هستند كه مي‌توانند با تاثير مثبت يا منفي نوع خاصي از فرهنگ را به جامعه القا كنند كه در صورت دميدن روح استقلال و خودباوري در ذهن جوانان كشور درواقع مهندسي فرهنگي صحيح رخ مي‌دهد و هرگاه اين وضعيت برعكس شود و دستگاه‌هاي فرهنگي در برنامه‌ريزي‌هاي خود غرب و ديگران را محور تمام امور معرفي كنند، در آن صورت هويت اصيل فرهنگي دچار خدشه مي‌شود و درواقع مهندسي فرهنگي بر مدار خواسته‌هاي ديگران انجام مي‌شود: «اين‌ها نيروي انساني ما را از بين بردند و نگذاشتند رشد بكند. در بين خود كشور ما جوري كردند كه محتواي انسان را از بين بردند. صورتي گذاشتند و محتوا را گرفتند... استقلال فكري و استقلال روحي ما را از دستمان گرفتند... هرچه مي‌شد در ذهن همه اين بود كه بايد از خارج اين كارها درست بشود.»[23]

از ديدگاه امام‌خميني چاره اين امر، از بين بردن روحيه خودباختگي در برابر ديگران و تقويت روح اعتماد به نفس است و از طريق همين مهندسي فرهنگي مي‌توانيم به خواسته‌هاي خود برسيم: «ما بايد اين را بفهميم كه همه چيز هستيم و از هيچ كس كم نداريم و ما كه خودمان را گم كرده بوديم بايد اين خود گم‌‌كرده‌اي را پيدا كنيم.»[24]

نتيجه:
امام‌خميني، مهندسي فرهنگي را تلاشي مي‌داند كه به دنبال احياي هويت فرهنگ اصيل بومي است؛ اين امر به دنبال شناخت صحيح از خود ــ كه با شناخت و نفي غيرها نيز همراه است ــ به ظهور مي‌رسد. چنين هويتي با بازگشت به جوهره تعاليم اسلامي به‌دست مي‌آيد كه در آن انسانيت ظهور پيدا مي‌كند و تجلي آن نيز پيدايش باورهايي همچون: استقلال، خودباوري، سلطه‌نا‌پذيري، حمايت از پيشرفت واقعي و مظاهر واقعي تمدن، نفي هرگونه تقليد غيرعقلاني از ديگران، حفظ كرامت اصيل انساني و... مي‌باشد.

در اين ميان عملي شدن مهندسي فرهنگي منوط به كاركرد صحيح نهادهاي فرهنگي به ويژه آموزش و پرورش است كه با دروني كردن مفاهيم ياد شده در ذهن جوانان و دانشجويان، تحقق آينده‌اي درخشان و متناسب با تعاليم اسلامي و بومي را ممكن مي‌سازد. «احياي اين هويت انساني رمز پايداري، قدرت و پيشرفت كشور... و تداوم و استواري انقلاب اسلامي نيز در گرو احياي اين هويت، يعني تقويت انسانيت انسان، خواهد بود.»[25]
 


پي‌نوشت‌ها
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مركزي.
[1]ــ رك: فرحناز حسام، دولت و نيروهاي اجتماعي در عصر پهلوي اول، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381
[2]ــ رك: بابك دربيكي، سازمان پرورش افكار، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382
[3]ــ دانيل بيتس و فرد پلاك، انسان‌شناسي فرهنگي، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، علمي، 1375، ص44
[4]ــ اكبر اشرفي، «هويت فرهنگي در عصر مشروطه»، فصلنامه نامه پژوهش، ش 22 و 23 (پاييز و زمستان 1380)، ص8
[5]ــ دانيل بيتس و فرد پلاك، همان، ص709
[6]- Franklin Levan Baumer, Main Currents of Western Thought, Fourth Edition, U.S.A, Yale University Press, 1978, PP.12-27
[7] - Ibid, P. 249
[8] - Ibid, P. 647
[9] - Ibid, P. 651
[10]ــ امام‌خميني، صحيفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، ج11، صص185ــ183
[11]ــ همان، ج 9، ص10
[12]ــ همان، ج 15، ص118
[13]ــ همان، ج19، ص5
[14]ــ همان، ص194
[15]ــ محمدباقر خرمشاد، «بازتعريف انسان در نهضت امام(ره): خدا را شريك هر روز زندگي خود بدانيد»، نشريه دانشگاه تمدن‌ساز، ويژه‌نامه سالگرد رحلت ملكوتي بنيان‌گذار جمهوري اسلامي (خرداد 1386)، ص8
[16]ــ امام‌خميني، همان، ج21، ص108
[17]ــ همان، ج20، ص113
[18]ــ ابراهيم برزگر، «صراط، ضابطه هويت در انديشه‌ورزي امام‌خميني»، فصلنامه مطالعات ملي، سال دوم، پاييز 1379، (شماره 5: هويت ملي)، ص147
[19]ــ همان، ص142
[20]ــ امام‌خميني، همان، ج21، ص92
[21]ــ فرهنگ در اينجا به مفهوم آموزش و پرورش و دستگاه متولي آن به كار برده شده و از آنجا كه در سابق به وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ اطلاق مي‌شده، در بعضي از بيانات امام‌خميني منظور از فرهنگ، همان وزارت آموزش و پرورش است و منظور از اصلاح فرهنگي، اصلاح در برنامه‌ريزي‌هاي درسي و آموزشي همين وزارتخانه مي‌باشد.
[22]ــ امام‌خميني، همان، ج1، ص390
[23]ــ امام‌خميني، در جستجوي راه از كلام امام (دفتر بيست‌ودوم؛ فرهنگ و تعليم و تربيت)، تهران، اميركبير، 1364، ص119
[24]ــ همان، ص231
[25]ــ يحيي فوزي، «امام‌خميني، هويت فرهنگي و آينده انقلاب اسلامي»، فصلنامه نامه پژوهش، سال ششم، ش 22 و 23 (پاييز و زمستان 1380)، ص146


منبع: ماهنامه زمانه ، شماره 58