هنر مقولهاي ديني و متعالي است و همواره در بستر حقيقت
و زيبائي جريان دارد.از ديدگاه اديان، كلمه دنيا بر هر چه پست و به دور از روح
متعالي است، اطلاق ميگردد. و آنچه جاويد و سرشار از حقيقت و زيبايي و خير است،
اُخري ناميده ميشود.
هنر سعي ميكند تا به دنيا رنگ قداست بخشيده و آن را به صورت اُخروي بيارايد،
قداست شاخصه جوهري اديان است و مفهوم تقدّس از آغاز حيات آدمي در روح و انديشه
او جاي داشته است. از آغاز حيات معرفتي انسان، هنر پيوسته در دامان اديان پرورش
يافته و اوج و تعالي خود را پيموده و ميپيمايد. چنان كه مراسم مذاهب ابتدائي
همراه با آرايشها، سرودها و رقصهاي ويژهاي بوده است. براي مثال در فيتيشيسم كه
از اديان ابتدايي بشر بوده ـ و كساني چون اسپنسر آن را دين عمومي بشر ميدانند
ـ مهرهها و اشياء (فيتيشها) به وسيله پيروان آراسته و يا نقّاشي ميشدند.
البتّه در طول تاريخ نظريات متفاوتي درباره پايه و اساس، جوهر و هدف و غايت هنر
بيان شده است. چنانكه يونانيان قديم مادّه اصلي هنر را زيبائي ميدانستند، و
اعتقاد داشتند كه زشتي جزء مصالح يك بناي هنري نميتواند باشد. يكي از مشخّصات
يونانيان ستايش و پرستش زيبائي بود و آن عبارت بود از زيبائي شكل، صورت و نظم
هندسي آنها، حتي امور معنوي را نيز در كالبدي زيبا مجسّم ميكردند، چنانكه
افلاطون ميگفت: اگر حقيقت را به صورت زني زيبا مجسّم كنيد، همه مردم او را
دوست خواهند داشت.
ارسطو نيز با اين نظريه موافق بوده و همه انواع هنر را بر پايه محاكات استوار
ميدانست.
هنر سعي ميكند تا به دنيا رنگ قداست بخشيده و آن را به صورت اخروي بيارايد،
قداست شاخصه جوهري اديان است و مفهوم تقدّس از آغاز حيات آدمي در روح و انديشه
او جاي داشته است.
از نظر او موسيقي محاكات طبيعت با نغمه و ايقاع (Rythme) پرداخته ميشود، كه
موافق سرشت بشري است. نقّاشي باشكل و رنگ و نور، و ادب با لفظ و ايقاع، به
تقليد از طبيعت ميپردازد. ارسطو محاكات را به "وسيله"، "موضوع" و "روش"
تقسيمبندي ميكند:
الف ـ وسيله: از ادوات خاص هر هنر بحث ميكند، زيرا ابزارها در هنرهاي مختلف
متفاوت است. مثلاً ابزار كار در نقّاشي با موسيقي تفاوت دارد.
ب ـ موضوع: در نظر ارسطو هنر، نقشي از انسان با هماهنگي طبيعت است كه خود بر سه
قسم ميباشد:
1 ـ منطبق بر واقعيت، 2 ـ برتر و آراستهتر از طبيعت 3 ـ پستتر از واقعيت
ج ـ روش: هنرها در روش نيز با هم متفاوتند، ممكن است داستاني از زبان غير نمايش
داده شود يا داستان و عملي را توسط ديگري مجسّم سازد. با گذشت زمان نظريات
ديگري نيز درباره هنر ارائه شد تا اينكه در قرن 18 ميلادي اين نظريه پديد آمد
كه اگر هنر چهره زشتي را نيز نمايش دهد، آن زشتي بصورت يك زيبايي جلوه ميكند.
اين ديدگاه جوهره هنر را زيبائي ميدانست كه بشدت رواج يافت و زمينه ساز مكتب
هنري و رئاليسم در قرن 19. م گرديد.
در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي در فرانسه مكتبي بنام "هنر براي هنر" پديد آمد و
بسرعت در همه جا انتشار يافت. اين نظريه رفته رفته از معاني اوليهاش كه توجه
مطلق زيبائي و آزادي هنر از قيد احساسات فردي بود، منحرف شده عصياني عليه اصول
اخلاقي قلمداد گرديد. در اين وضعيّت هنر تا سطح ابزار و وسيله اشباع غرايز
پائين كشيده شد و توجيهگر مقاصد و گرايشهاي فردي و غريزي گرديد و مقياسهاي
جزئي و فردي جانشين شاخصههاي كلي روح آدمي شد. در حاليكه از نظر بنيانگذار اين
مكتب مكنونات قلبي انسان به طور ذاتي به زيبايي و خير گرايش داشت و بالفطره از
مكتبي انساني بهره ميجست. از نظر آنها ذوق وسيله احساس و عنصري شخصي بود كه به
واسطه تفكّر، قدرت و ثبات يافته و به دريافتي عمومي و مشترك ارتقاء مييافت و
خود مسيري براي شناخت ميگرديد. با اين تعبير جوهره هنر، در جستجوي زيبائي، كشف
ناشناختهها و كمال انساني بود. اما در دوره انحراف مكتب "هنر براي هنر"، ذوق،
خود هدف قرار گرفت و اين مسئله آغاز سقوط و ابتذال اين مكتب بود.
در اين مقدّمه هدف رد يا اثبات نظريههاي مختلف درباره جوهره، هدفمند بودن و
غايت انديشي هنر نيست. بي شك به عدد انسانهايي كه در فاصله ميان خاك و خدا منزل
دارند، هنر داراي درجات است. بطور كلي در ميان آراء نظري اختلاف بيشتر بر سر
مصداق است نه مفهوم. چنانكه شخصي خود را چنان ميآرايد كه زشتتر از آنچه هست
ميشود و ديگري با آرايش خود زيبائي فزونتري در خود پديد ميآورد.
اين دو در احساس و هدف مشترك هستند و اختلاف تنها در توفيق و عدم توفيق خلق
هنري است كه ربطي به ذات و جوهره هنر ندارد.
هنر ديني زيبائي را بستر حركت هنر ميداند و جوهره هنر ريشه در غربت و بازگشت
انسان به اصل خود، دارد. چنانكه در اكثر اساطير، افسانهها، داستانها و بيشتر
آثار هنري رد پاي دغدغه و دور ماندن از اصل و رنج غربت و آرزوي پيوستن به
ربالنوع مشهود است.
در تمام اساطير، معبدهاي زيبايي و پاكي و خدايان و قهرمانان زشتي و پليدي وجود
داشتهاند، انسان با توجه به وضعيت رواني خود در پي خلق آنها برآمده است.
در روانشناسي وقتي نياز انسان به چيزي شدت يافت و استمرار گرفت، اعتقاد به
واقعيت و عينيت آن پديد خواهد آمد و خدايان يونان قديم و اهوراهاي پارسي و هندي
از اين گونهاند. نيازهاي شديد و مجذوب كننده به اعجاز هنر و آفرينندگي انسان
دست اندركار آفرينش آنها شدهاند.
در آغاز عنوان شد كه هنر مقولهاي ديني است. در قرآن از هستي بنام علم غيب و
شهادت ياد شده است. مذهب راهي استكه انسان را به پاكي ميخواند تا با گذر از
طبيعت مادّي به عالم غيب قدم گذارد. هنر نيز در پي آفرينش حقيقت، خير و زيبائي
عالم غيب در جهان طبيعت است با اين تفاوت كه مذهب آرامش انسان را در اين تحوّل
و دگرگوني تأمين ميكند، يعني مذهب نماد توجه خداوند به انسان است، حال آنكه
هنر تلاش انسان براي دستيابي به غيب و آراستن جهان طبيعت بر اساس عالم غيب و
اخري است، يعني هنر نماد توجه انسان به خداوند است. اين توجه زائيده نياز آدمي
به "كلّ گشتن" است كه به شناخت و تحوّل در او منتهي ميشود.
متأسفانه هنر نيز مانند اكثر اديان به دليل انحرافات و عصبيتهاي جاهلي انسان،
تفاسير و تغييرات گوناگوني در تعارض با جوهره خود مييابد. مثلاً زنده بگور
كردن زنان به همراه جسد شوهرانشان در بخشهايي از هند و يا قرباني كردن دختران و
فرزندان در معابد و رودخانههاي مقدّس، مبتني بر باورهاي ديني و به خاطر حصول
آرامش رواني انجام ميگرفته است.
در بينش توحيدي انسان جانشين خداوند بر روي زمين است و از او در قرآن با عنوان
خليفةاللّه ياد ميشود. از طرفي هنر نيز امانت خداوند بر فرزندان آدم و تجلّي
آفرينندگان اوست. حافظ ميگويد:
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو
دراندازيم
انسان تنها موجودي است كه لايق جانشيني خداوند است. با اين حال شناخت اين حقيقت
كه او زائيده طبيعت است و در آن رشد كرده امّا جهتش به سوي ماوراء و هدفش بيرون
از قواعد عالم خاكي است، بسيار حايز اهميّت است. او مواد اوليه و استحكام خود
را از عناصر طبيعت گرفته است، در حالي كه روحي خدائي ـ نفخت فيه من روحي ـ
دارد.
بنابراين تكامل فيزيولوژيك براي چنين مقامي كافي نبود بلكه اين تكامل تنها
سرآغاز تكامل حيات معنوي و روحي حياتي او "غربت" و درد مجهول ماندن و با بيان
مولانا دور ماندن از اصل خويش است:
كز نيستان تا مرا ببريدهاند از نفيرم مرد و زن ناليدهاند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق
هر كسي كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش
در وضعيت اضطراب، غربت و مجهول ماندن است كه عشق به شناخته شدن، نياز بزرگ
انسان گشته و جاذبه كشف و استخراج گنج مخفي ـ كنت كنزا مخفيا ـ او را شيفته خود
ميسازد. هنرمندي كه در مسير ذوق، حس، تفكر و شناخت به هماهنگي با طبيعت رسيده
و به دريافت قوانين و سنتهاي هستي در حد ظرفيت و توان خود اهتمام ميورزد. او
بوسيله تشبيه و استعاره، رمز و مجاز و ايهام، پيرامون خود را مخاطب قرار داده و
با آنها گفتگو ميكند. در زبان سمبوليك او، هدهد ـ مرغ سليمان و آب شناس و
راهدان ـ در جايگاه انساني واقع شده و بهمراه ديگر مرغان به جستجوي سيمرغ
ميرود و پس از گذر از هفت وادي سيمرغ به حقيقت مطلق يعني سيمرغ ميرسند. و در
جهانبيني عارف هنرمند، حقيقت انساني بياني از حقيقت الهي ميگردد.
هنر مسلمانان: بررسي هنر مسلمانان و بالندگي آن در سرزمينهاي مختلف ـ از قرن
هفتم ميلادي ـ سرنوشت سياسي و فرهنگي بسياري از ملتهاي جهان را دگرگون كرد.
تأثير جهانبيني و تعاليم متعالي اسلام، همچون بينش توحيدي و وحدت نوع بشر،
ميزان و عدالت در هستي، تقدّس علم و قلم، ... بر روي هنر مسلمانان به خوبي
پيداست، دين و هنر از آبشخور واحدي سيراب ميشدند، چرا كه هر دو پاسخ به
نيازهاي متعالي انسان هستند.
در بررسي هنر مسلمانان سه مقوله، مورد نظر قرار ميگيرد:
1ـ تأثير اسلام در هنر مسلمانان.
2ـ رشتههاي مختلف هنري در ميان مسلمانان.
3ـ نحوه پراكندگي هنر در سرزمينهاي اسلامي.
پس از بررسي سه موضوع فوق مشخص خواهد شد كه آيا هنر مسلمانان هنر اسلامي است و
يا اينكه هنر قومي و منطقهاي مسلمانان است؟ و يا تلفيقي از هر دو؟
موضوع نخست خود به سه زير مجموعه ميپردازد:
1ـ جهانبيني توحيد: وحدانيت خالق و يكتائي و بي همتائي او.
2ـ عدالت و هماهنگي و توازن در هستي.
اهميت آگاهي، علم، حكمت، دانش و قلم...
از سوي ديگر با بررسي و دقت در هنر اسلامي، چند اصل را ميتوان از آن انتزاع
كرد:
1ـ اشكال و تصاوير كروي در معماري و نقش و ابزار.
2ـ پرهيز از محاكات يا تقليد از طبيعت بعنوان مخلوق خداوند.
3ـ هماهنگي اشكال و تصاوير كـروي با علم نجوم و كروي بودن فضا و زمين از نظر
علمي.
4ـ رنگهاي فيروزهاي، آبي و سبز در هنر اسلامي.
مقايسه و تأمل در اصول اسلام و اصول هنر اسلامي نشان دهنده ارتباط تنگاتنگي در
ميان آنهاست:
1ـ تأثير بينش توحيدي را در معماري اسلامي ميتوان در شكل گنبد جستجو كرد. شكل
گنبد نمادي از مجموعهاي است كه در اوج خود به وحدت و يگانگي ميرسد و ميتوان
از آن به "وحدت در كثرت" تعبير كرد.
2ـ تقدس قلم و علم در اسلام، مسلمانان را بسوي تحقيق و تفكر علمي هدايت كرد.
چنانكه علم نجوم در سده نخستين اسلام در ميان مسلمانان بيش از ديگر ملل متمدّن
پيشرفت نمود، آنها به كروي بودن زمين و فضا زودتر از ملّتهاي ديگر پي بردند.
اين علم در هنر نيز تأثير گذاشت، كه تقريبا در تمام رشتههاي هنري اثـري از اين
آموزه را ميتوان يافت: در معماري، بناهاي گنبدي شكل و مدور بجاي بناهاي مثلثي
و زاويه دار در هنر مستظرفه، ظرفهاي كروي و نقوش گرد و زنجيـرهاي متصل به هم،
در تسليمات، شمشيرهاي قوسدار و سپرهاي گرد در مقابل شمشيرها و سپرهاي مستطيلي
مسيحيان در آلات موسيقي، تارو سه تار كروي و دايره زنگدار با زنگهاي كروي، در
سماع صوفيه چرخ زدن و گردش مدور سر و گردن و حركات دايرهاي و بدون زاويه ...
4ـ در رنگها نيز رنگ آبي و فيروزهاي شايد در توجّه به آسمان و بخصوص در
نيايشها بعنوان نمادي از غيب، مورد استفاده قرار گرفته باشند.
موضوع دوم، رشتههاي مختلف هنري در ميان مسلمانان:
به نظر ميرسد مهمترين اين رشتهها معماري مساجد باشد. چون در ميان مسلمانان
مساجد جزء مكانهاي مقدّس به شمار ميروند، بيشترين تلاش صرف ساختن آنها شده
است، تا بر اساس الهام از تعاليم ديني مناسب و زيبا طراحي بشوند . مسجد، علاوه
بر نقش ديني از كاركرد اجتماعي و سياسي نيز برخوردار بوده است. و اين امر بر
اهميت آن افزوده است. البته از معماري ساير بناهاي مذهبي مانند آرامگاههاي ائمه
و امامزادگان نيز بايد ياد شود.
تزئينات بناها و نقوش مختلف بر آنها رشته مهم ديگري در هنر اسلامي است. شايد
بتوان گفت كه به جهت تحريم مجسمه سازي و نقاشي در ميان مسلمانان، استعداد
هنرمند به سوي تنوع نقوش معطوف شده است.
رشته ديگر، صنايع مستظرفه است، نكته مهم اين است كه از ساختن ظروف بدون استعمال
و صرفا تجملي و نمايشي اجتناب شده است. يعني اين ظروف، با وجود تزئينات و اشكال
و نقوش متعدّد همگي موارد استفاده داشتهاند.
همچنين به رشتههاي ديگري مثل موسيقي، تعزيهگرداني، مرثيه، فرش و ... نيز
ميتوان اشاره نمود.
مبحث سوم: شكل پراكندگي هنر اسلامي در سرزمينهاي مختلف: در اين بحث به اختصار
ميتوان گفت، در سدههاي آغازين اسلام، در شرق سلسلههاي مستقل ايراني مانند
طاهريان، صفّاريان و سامانيان روي كار آمدند. و در هر دوره نيز سبك هنري
ويژهاي پديدار گشت. در دوره سامانيان هنرهاي مختلفي چون سفال سازي، فلزكاري و
معماري توسعه يافت و شهرهاي معروفي چون بخارا، سمرقند و نيشابور از مراكز مهم
هنر اسلامي بودند. ظروف سفالين زيبا با لعاب شفّاف و تزئينات و نوشتههاي كوفي
و همچنين با طرح گياهان و حيوانات متداول شد.
صنعت فلزكاري نيز در شهرهاي خراسان و نواحي درياي خزر رواج يافت و اوايل دوره
سلجوقيان از درخشانترين دورههاي صنايع اسلامي محسوب ميگردد. در آن دوره
معماري نيز به حدّ اعلاي شكوفائي خود رسيد.
در هنر سفالسازي، ظروف لعابدار يكرنگ و رنگارنگ با نقوش قالب زده، طلائي و
مينائي با نقوش كنده كاري شده و همچنين ظروف معروف به كلابي با تكنيك خاصي در
مراكز سفالسازي مهم چون ري، كاشان، جرجان و نيشابور ساخته ميشد.
تقدس علم و قلم در اسلام، مسلمانان را به سوي تحقيق و تفكر علمي هدايت كرد.
چنانكه علم نجوم در سده نخستين اسلام در ميان مسلمانان بيش از ديگر ملل متمدن
پيشرفت نمود. آنها به كروي بودن زمين و فضا زودتر از ملّتهاي ديگر پي بردند.
اين علم در هنر نيز تأثير گذاشت كه تقريبا در تمام رشتههاي هنري اثري از اين
آموزه را ميتوان يافت.
در دوره مغول، معماري، نقّاشي (نقش نگاري) سفالسازي، فلز كاري و تزئينات
معماري رواج يافت كه مركز آنها تخت سليمان و سلطان آباد و ورامين بود. همچنين
مساجد، قصرها، كاروانسراها و پلها، قالي بافي، فلز كاري، نقاشي و سفالسازي در
شهرهاي مختلف گسترش يافت. در اين دوره ساخت ظروف سفالين ديگري بنام آبي و سفيد،
كو پاچه و طلائي و رنگارنگ در كرمان، اصفهان، تبريز و حوزه فارس متداول گرديد.
در دوره صفوي، ظروف چيني معروف به آبي و سفيد با طرحهائي چون اژدها، گلهاي
شقايق و ابرهاي پراكنده معروف بوده و در بازارها عرضه ميشد. در آن روزگار
فلزكاري اشيائي مانند شمعدان پايه بلند، سيني، بشقاب و كاسه با تزئينات مختلف
آرايش ميشد.
اما از قرن دوازدهم هجري به بعد به دليل تحوّلات عصر جديد، آفرينشهاي
هنرياسلامي گرفتار ركود شد و توسعه آثار هنري به شيوه جديد و مدرن جايگزين
هنرهاي سنتي گرديد.
ويژگيهاي هنر اسلامي: اشتراك در اعتقادات ديني در ميان مسلمانان تأثيري قويتر
از آنچه در دنياي مسيحيّت وجود دارد، بر فعّاليتهاي فرهنگي آنان داشته است.
اشتراك در مذهب باعث شد. تا بر روي اختلافات نژادي و سنن باستاني ملّتهاي
مسلمان پل بسته شود و از فراز آن نه تنها علايق معنوي بلكه حتي آداب و رسوم
كشورهاي گوناگون را بطرز حيرتانگيزي در جهت روشن و شخصي هدايت نمايد. چيزي كه
بيش از همه در اين فعل و انفعال جهت ايجاد وحدت و پاسخ به جميع مسائل زندگي
قاطعيّت داشت، قرآن بود. انتشار قرآن به زبان اصلي در فرمانروائي خط عربي،
پيوندي بوجود آورد كه تمام دنياي اسلام را به هم مربوط ساخت و عامل مهمي در خلق
هر نوع اثر هنري گرديد.
آنچه در تزئين عمارات و توليد صنايع مستظرفه اهمّيت داشت، دوري از تضاد
(Contrast) در كندهكاري بود. از همه مهمتر اينكه در هيچ كجا نميبايست طرحي به
تنهائي نظر بيننده را جلب ميكرد، بلكه بدنبال هم قرار گرفتن و تكرار يك نقش
بدون تاكيد در برتري يك قسمت بخصوص، مورد توجه بود تا به كمك آن بتوان تاثيري
كلي از يك اثر گرفت و قانون كلي "پر كردن مطلق سطوح" به بهترين وجهي با اين
نظريه مطابقت داشت.
منبع: نشريه
هنر ديني ، شماره 1