از مجموع آيات و رواياتى كه در باره زبان و سخن رسيده است، مىتوان يك كتاب
پرداخت و چند كتاب در شرح آن نگاشت. اين كتاب، حتّى پرگويان را به اندكگويى و
شمردهگويى وامىدارد. اغلب اين آيات و روايات، توصيههاى احتياطى است و دعوت
به محتاط بودن در سخن و گزيده و سنجيده گفتن. انبوه اين توصيهها نيز بامعنا
است؛ زيرا زبان فعّالترين و خطاكارترين عضو انسان است. هيچ عضوى از انسان چنان
در كار نيست كه زبان. نيز به كار انداختن هيچ عضوى از انسان چندان آسان نيست كه
زبان. لاجرم اين عضو فسيحالميدان، وسيعالجولان و بيشفعّال، پرخطا نيز هست.
زبان آلتى است قليلالجِرم و كثيرالجُرم كه هم عطيّه است و هم بليّه؛ هم نعمت
است و هم آفت؛ هم كليد خير است و هم كليد شر. آفات زبان و خطاهايى كه از آن سر
مىزند، بيش از ديگر اعضاى انسان است.(1) علىرغم پندار مردم كه زبان را ابزار
سخن و سخن را «باد هوا» مىدانند، هر چه انسان مىگويد برايش نوشته مىشود.
زبان نه تنها ابزار سخن روزمرّه، كه ابزار دروغ و تهمت و غيبت و خصومت و بسيارى
ديگر از گناهان است.(2) از رسول خدا (ص ) روايت شده است:
اِنَّ اَكثرَ خَطايَا ابنِ آدمَ فِى لِسانِهِ؛ (3) بيشترينه خطاهاى آدميزاد به
سبب زبانش است.
و چون چنين است، بيشترين سفارشى كه در اين باره شده، پرهيز از پرگويى است؛ زيرا
پرگو، پرخطا است و كمگو، كمخطا. پرگو كسى است كه زبانش را مطلقالعنان
مىسازد و عنان اختيار خويش را به اين جانور گزنده مىدهد. به فرموده امام
على(ع):
اللِّسانُ سَبُعٌ اِنْ خُلِّىَ عَنهُ عَقَرَ؛ (4) زبان درندهاى است كه اگر رها
شود، مىگزد.
در پارهاى ديگر از روايات، سخن به دارو تشبيه شده است؛ يعنى چنانكه انسان به
ناگريز ناگزير دارو مىخورد، سخن نيز هنگامى بايد بگويد كه گريز و گزيرى نداشته
باشد. پس اصل بر سكوت است و نه سخن؛ همان گونه كه اصل بر خوردن غذا است و نه
دارو و دارو نيز اندكش نافع و بسيارش قاتل است. اميرالمؤمنين(ع) فرموده است:
اَلكلامُ كَالدّواءِ قَليلُهُ يَنْفَعُ وَ كَثيرُهُ يُهلِكُ؛ (5) سخن چون دارو
است كه اندكش مفيد و زيادش مهلك است.
در برخى ديگر از روايات، از تشدّق در سخن نهى شده است. دو معناى عمده تشدّق
عبارت است از: 1. پرگويى و بىمحابا گويى و به عبارت ديگر: بدون احتياط و
احتراز سخن را بسط دادن؛ 2. تفنّن و بازى با سخن (سخنچرانى).(6) تشدّق، ناشى
از بىاهميت شمردن سخن است و به خطير بودن آن، وقوف نداشتن. آنكه سخن را مهم
مىداند، با آن تفنّن و بازى نمىكند و از صرف فراوان آن مىپرهيزد و سخت
مىكوشد كه با احتياط سخن بگويد. پس مُشدِّق و مُتشدِّق به كسى گفته مىشود كه
سخنچرانى و سخنپاشى مىكند و يكسره مىگويد و فقط دهان است، نه گوش و هوش.
چنين است كه رسول خدا (ص) فرموده است:
شِرارُ اُمّتِى الَّذِينَ... يَتَشَدَّقُونَ فِى الْكَلامِ؛ (7) بدترين افراد
امّت من ... كسانى هستند كه پرگويى و سخنچرانى مىكنند.
برابر كلمه مُشدِّق يا مُتشدِّق، قُلماشگو مىتوان نهاد و قُلماش به معناى
بيهوده و ياوه است. اين كلمه، در اصل «قُلْ ما شِئتَ» است و به معناى «هر چه
مىخواهى، بگو». احتمالاً اين تركيب برگرفته از اين اندرز است: «اِذا لَمْ
تَستَحِى فَاصْنَعْ ما شِئتَ»؛ يعنى چون شرم نكنى، هر چه خواهى بكن. پس
قُلماشگو يا مُشدِّق بهكسىگفته مىشود كه هرچه به دهانش مىرسد، مىگويد.
همچنين در دستهاى ديگر از روايات، به نكتهاى اشاره شده كه بس باريك و راهنمون
است و آدمى را به كمگويى و شمردهگويى برمىانگيزد. در اين روايات گفته شده كه
گفتار انسان جزء كردار انسان است. از رسول خدا (ص) بخوانيم:
مَنْ حَسَبَ كلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ كلامُهُ اِلّا فِيما يَعنِيهِ؛ (8) كسى
كه گفتارش را جزئى از كردارش بشمارد، كمگو مىشود مگر در آنچه سودمند است.
اين حديث و مانند اين، انسان را به سنجيدهگويى و احتياط در سخن گفتن
فرامىخواند. مفهوم ضمنى حديث فوق اين است كه علّت پرگويى و بىمبالاتى مردم در
سخن گفتن همين است كه گفتارشان را جزء كردارشان نمىشمارند. مىپندارند سخن
چيزى بىاهميت و بىاثر است و از اين گوش شنيده مىشود و از گوش ديگر بيرون
مىآيد. اين نكته را شاعر نكتهپرداز، صائب تبريزى، خوب پرداخته است:
زان خلق دليرند به گفتار كه از جهل
گفتار خود از جمله كردار ندانند(9)
غفلت بزرگ آدمى اين است كه تأثير گفتارش را جدّى نمىگيرد. بنگريد كه عدّهاى
سخن را، كه شامل اسم و فعل و حرف است، «حرف» مىخوانند و هنگامى كه به علّت
سخنى مؤاخذه مىشوند، مىگويند: «اِى! حرفى گفتيم» و «يك حرف زديم و مگر چه
شد؟» يا «خب! فلانى حرفى زده است و....»؛ يعنى اهميت سخن را به اندازه «حرف»،
به لحاظ دستورى، تقليل مىدهند. البته شمارى اين چنين نيستند؛ امّا اين چنين هم
نيست كه سخنشان را به اندازه كردارشان جدّى بگيرند و به تأثيرش، چنانكه بايد،
عنايت كنند.
آرى، دليرى و بىمحابايى مردم در سخن گفتن از آن رو است كه گفتارشان را جزء
كردارشان نمىشمارند و مىپندارند كه فقط به سبب كردارشان مؤاخذه مىشوند؛ امّا
آنكه مىداند هر چه بگويد در كارنامهاش ثبت مىشود و گفتارش نيز جزء كردارش
است، با احتياط و دقت و حتى وسواس سخن مىگويد.
مثالى مىآوريم: فراوان پيش آمده دو نفر كه با يكديگر اختلاف دارند، به يكديگر
ناسزا مىگويند و تهمت مىزنند و از هم غيبت مىكنند؛ امّا اگر از اين دو نفر
خواسته شود كه يك سيلى به يكديگر بزنند، خوددارى مىكنند و اين كار را گناه و
مستحق مجازات مىدانند. چرا؟ مگر گناهِ آن ناسزاها و تهمتها از يك سيلى كمتر
است؟ البته كه خير! ولى.... و همه سخن بعد از اين «ولى» است.
ولى اينكه سيلى زدن به ديگرى، در نگاه مردم، جزء كردار انسان محاسبه مىشود؛
امّا ناسزا و تهمت نه! مردم، از سر غفلت، تأثير سخن را جدّى نمىگيرند و
مىپندارند كه سخن، مثلاً، دود مىشود و به هوا مىرود. حال آنكه گناه غيبت
بيش از سيلى زدن است و گاه تأثير يك سخن بيش از چندين و چند عمل است و از اين
رو است كه در اسلام «عِرض» انسان با «دَم» او مقايسه مىشود. آبروى كسى را
ريختن، با گفتن كلمهاى، سهمگينتر است از خون او را ريختن.
در احاديث پيشوايان اسلام، «لسان» با «سِنان» (سرنيزه) و «كلام» با «سِهام»
(تيرها) مقايسه شده است. فىالمثل اميرالمؤمنين(ع) فرموده است:
زَلَّةُ اللِّسانِ اَنكى مِنْ اِصابَةِ السِّنانِ(10)؛ لغزش زبان كاراتر از
اصابت سرنيزه است.
گويا نظر بدين حديث بوده كه گفته شده است:
جراحات السِّنانِ لَها الْتِئامٌ
و لا يَلتامُ ما جَرحَ اللِّسانُ
و گويا مجد خوافى نظر بدين شعر داشته كه گفته است:
جراحات سنان درمانپذير است
جراحات زبان درمان ندارد(11)
بارى، سخن در اين است كه اولاً گفتار انسان جزء كردار او است و ثانياً بسا
گفتار كه از كردار سهمگينتر است و مجازاتش بيشتر. مردم همواره كردار را بزرگ
مىبينند و به چشمشان مىآيد (مانند ضرب و جرح و قتل) و در مقابل، گفتار را
جدّى نمىگيرند و برايشان جلوهگر نيست (مانند دروغ و غيبت و تهمت). حال آنكه
بسا گفتارى كه ويرانگرتر و مخرّبتر از كردار است و بسا گفتارى كه منشأ كردارى
خشونتبار است و بسا افرادى كه ضارب خويش را مىبخشايند و غيبتكننده از خود را
نه.
مىدانيم كه سه شعار دين زردشت عبارت است از: «پندار نيك»، «گفتار نيك»، «كردار
نيك». حتّى آنكه زردشتى نيست، ترديد نمىكند كه اين سخن، آسمانى است و بشر را
از فرش به عرش خواهد برد. هر چه در ارزنده بودن اين سخن، قلمفرسايى شود، زياد
نيست. امّا لختى بنگريد كه در آموزههاى اسلامى به نكتهاى مهمتر اشاره رفته
است: گفتار انسان، اساساً، جزء كردار او است؛ يعنى هيچ تمايزى ميان گفتار و
كردار نيست و گفتار، همان كردار است. و پيدا است كه اين آموزه، آدمى را بيشتر
به سنجيده و سختهگويى برمىانگيزد.
به واقع هم، چنين است و گفتار هر كس در شمار كردار او است. گفتار، كردار با
زبان است و كردار، گفتار با جوارح. به عبارت ديگر: كردار زبان، گفتار است و
گفتار جوارح، كردار. دست و پاى انسان با كردار سخن مىگويند و زبان با گفتار،
كردار مىكند.
اندوهگينانه بايد گفت كه ادبيات بسيارى از ما مسلمانان، گزنده و بُرنده و
تهاجمى است. شستهرفته و محترمانه از ديگران سخن نمىگوييم؛ بلكه با لحنى تيز و
ادبياتى گزنده لب به سخن مىگشاييم. «بفرما» نمىگوييم، «بنشين» مىگوييم و
حتّى بدتر از اين. چنين است كه گاهى اصل سخنمان به سبب لحن سخنمان ضايع مىشود.
در قابوسنامه آمده است كه حاكمى خواب ديد كه همه دندانهايش ريخته است. تعبير
خواب را از معبّرى پرسيد و او گفت: «همه اقرباى تو پيش از تو بميرند». حاكم،
ناراحت شد و دستور داد او را صد چوب بزنند كه چنين سخن دردناكى گفت. معبّرى
ديگر آوردند و او گفت: اين خواب دلالت كند كه جناب حاكم «دراز زندگانىتر بود
از قرابات خويش». حاكم گفت: اين همان تعبير است، «اما از عبارت تا عبارت بسيار
فرق است. اين مرد را صد دينار بدهيد»(12). مقصود مؤلف قابوسنامه از اين حكايت
اين است كه: «سخن بود كه بگويند به عبارتى كه از شنيدن آن روح تازه گردد و همان
سخن به عبارتى ديگر توان گفتن كه روح تيره گردد».(13)
همه سخن در همين است كه ما بايد از اين ادبيّات تهاجمى دست بكشيم و ادبيات
مؤدبانه را بياموزيم؛ ورنه از يكديگر چوب مىخوريم.
عيب ديگر ادبيات ما اين است كه آميخته به تأكيد و تشديد است. با شدت و قاطعيت
سخن مىگوييم و همه چيز را سياه (آن هم سياهِ سياه)، يا سفيد (آن هم سفيدِ
سفيد)، معرفى مىكنيم. در داورى بيشتر از واژههاى تأكيدآميز استفاده مىكنيم و
اغلب مىگوييم: «قطعاً»، «يقيناً»، «البته»، «هرگز»، «همانا» و «بىترديد». از
واژههاى ترديدآميز كمتر استفاده مىنماييم و به ندرت مىگوييم: «احتمالاً»،
«ظاهراً»، «چنين مىنمايد» و «چنين به نظر مىرسد». مختصر اينكه در نزد ما،
ادات و كلمات تأكيد، بيشتر از ترديد است.
عيب ديگرمان اين است كه كلىگويى مىكنيم و استثنا در سخن به ندرت مىآوريم. در
داورى در باره كسى يا گروهى، به يك طرف مىلغزيم: مثبت يا منفى، خوب يا بد.
نمىتوانيم خوبى و بدى را با هم ببينيم و قوّت و ضعف را توأمان مطمح نظر قرار
دهيم. غالباً كلىگويانه سخن مىرانيم و مثلاً مىگوييم: صوفيانْ متشرّع
نيستند؛ روحانيونْ روشنفكر نيستند؛ روشنفكرانْ ديندار نيستند؛ فلاسفهْ
آزادانديش هستند؛ سياستمداران نيرنگباز هستند؛ چپگرايانْ ديكتاتور هستند.
از مولوى بشنويم اين حقيقت را:
اين حقيقت دان نه حقّند اين همه
نه بكلّى گمرهانند اين رمه(14)
آنك گويد جمله حقّند احمقيست
وانك گويد جملهباطلاو شقيست(15)
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد اين را هم بدان(16)
عيب ديگرمان اين است كه هر چه داريم، خرج مىكنيم. مقصود اينكه هر چه ناسزا و
تعبيرات گزنده مىدانيم، صرف مخالفانمان مىكنيم. همه واژههاى منفى را كه در
درازناى تاريخ براى افرادى متفاوت به كار رفته است، يكجا بر پيشانى مخالفانمان
مىزنيم. گويا هر كه مخالف ما است، جامع همه عيبها است و هر چه بدان دارند،
مخالفانمان يكجا دارند. پس همان گونه كه شمشير داشتن نبايد انگيزه جنگيدن شود،
دانستن ناسزاها نيز نبايد سائق به ناسزاگويى گردد.
بدتر اينكه واژههاى منفى دينى را، كه پيشوايان دينى براى شناساندن مخالفانشان
به كار بردهاند، بىتأمل استعمال مىكنيم: كافر، منافق، مارق، خارجى و....
گويا ما نيز ركن دين هستيم و مخالفانمان، مخالفان معصومان هستند.
در ادامه اين نوشته به يك غفلت بزرگ و رايج در باره «زبان رسانه» پرداخته
مىشود. نياز به تفصيل نيست كه زبان رسانه مهمتر از زبان، به معناى خاص آن است
و در استفاده از آن بايد بيشتر دقّت و احتياط كرد. پيش از تبيين اين نكته لازم
مىنمايد كه مقصود خويش را از اصطلاح «زبان رسانه» روشن سازيم.
هنگامى كه دو نفر با يكديگر صحبت مىكنند و يا يك نفر در جمعى خصوصى سخن
مىگويد، از زبان، به معناى متداول و خاص آن، استفاده مىكنند؛ امّا هنگامى كه
كسى در مطبوعات يا راديو و تلويزيون سخن مىگويد، از زبان رسانه استفاده
مىكند. منبر، تريبون، راديو، تلويزيون، رايانه، ماهواره، اينترنت، كتاب و
مطبوعات از گونههاى رسانه هستند. رسانه، وسيلهاى است كه زبان را از شعاع
طبيعى خويش رساتر مىسازد و سخن را تكثير مىكند. زبان رسانه، بُرد زيادى دارد
و سخن را از محدودهاى خاص، به جمعى فراوان و گاه به همه دنيا، منتقل مىسازد.
پس زبان رسانه، زبان طبيعى نيست؛ يعنى همين زبانى كه در دهان است، بلكه زبانى
است فراپيرامونى و با شعاع بسيار و تقويتكننده زبان طبيعى.
زبان رسانه مقتضيّات خاص خويش را دارد. از جمله، بايد در آن رعايت آداب شود.
زبان در جمع دوستان خالى از آداب است (تَسقُطُ الْآدابُ عِندَ الْاحبابِ)؛ امّا
در رسانه بايد آميخته به هزار و يك ادب باشد. همان گونه كه كسى با لباس خانه
وارد جامعه نمىشود، با زبان خانگى و خصوصى نيز نمىتوان در رسانه حضور رسانيد.
شرط مهمتر و ديگر در استفاده از زبان رسانه، دقت و احتياط در آن است و اطمينان
به درستى آن؛ زيرا خطا و خلاف در زبان رسانه به تعداد افراد بهرهور از آن
تكثير مىشود. توضيح مطلب را با مثالى از رسانه كتاب مىآوريم.
اگر كسى به ديگرى يك دروغ بگويد، «يك» دروغ گفته است و يا اگر يك سخن باطل
بگويد، «يك» گناه كرده است؛ امّا اگر نويسندهاى يك دروغ و يا يك سخن باطل
بنويسد، «يك» دروغ ننوشته و «يك» گناه نكرده، بلكه هزاران دروغ نوشته و هزاران
گناه كرده است؛ يعنى به تعداد نسخههاى نوشتهاش و يا به اندازه خوانندگانش.
خطاها و گناهان هر نويسنده در تعداد نسخههاى نوشتهاش و يا در تعداد
خوانندگانش، ضرب مىشود و بيشتر مىگردد. پس اگر نويسندهاى يك مطلب خلاف در
كتابش بياورد و كتابش در بيست هزار نسخه چاپ شود، بيست هزار خلاف كرده است. به
گفته بيهقى:
«احتياط بايد كردن نويسندگان را در هر چه نويسند كه از گفتار بازتوان ايستاد و
از نبشتن بازنتوان ايستاد و نبشته بازنتوان گردانيد».(17)
مسعود سعد سلمان نيز مىگويد:
نبشتن ز گفتن مهمتر شناس
به گاه نبشتن به جا آر هوش
به گفتن تو را گر خطايى فتد
ز بَربَط فزونت بمالند گوش
و گر در نبشتن خطايى كنى
سرت چون قلم دور ماند ز دوش(18)
آنچه گذشت، مثالى در باره رسانه كتاب بود؛ همين مثال در باره رسانههاى ديگر
نيز صادق است. و به آنچه در اهميت رسانه، به لحاظ گستره شعاع، گفتيم، اين نكته
را نيز اضافه كنيم كه نفس رسانهها، در نزد مردم، بسيار مهم است. شاهد اينكه
اگر پزشكى در جمعى خصوصى از فلان بيمارى سخن بگويد، براى آن جمع چندان مهم نيست
تا اينكه همان سخن را در رسانهاى (مثلاً تلويزيون)، ايراد نمايد. نفس رسانه
براى مردم اطمينانآور است و داراى اهميت. بسيارى از مردم، مطلبى را به صِرف
اينكه در كتابى خواندهاند باور دارند و گاه، حتى، در مقام استدلال مىگويند
«در فلان كتاب آمده است». حال آنكه «در فلان كتاب آمده است»، حتى اول استدلال
هم نيست، چه رسد به آنكه نهايت استدلال باشد. به عبارت ديگر: عدهاى سخن را
هنگامى كه صورت چاپى به خود بگيرد و از طريق رسانه كتاب يا رسانه مطبوعات عرضه
شود، اطمينانآور مىشمارند و نفس رسانه برايشان حجت است و مهم.
اينها همه مسئوليّت كسانى را كه از زبان رسانه استفاده مىكنند، بيشتر و بيشتر
مىكند. بنابراين، نخبگان (صاحبان زبان رسانهها)، بايد با تأمل و تأنى بيشتر
سخن بگويند. زبان آنان غير از زبان مردم است و غير از سخنى در محفلى محدود و در
ميان جمعى معدود. اميرالمؤمنين(ع) به ما هشدار داده است:
اِنَّ كلامَ الْحكماءِ اِذا كانَ صَواباً كانَ دَواءً و اِذا كانَ خَطَأً كان
داءً(19)؛ گفتار حكيمان اگر درست باشد، درمان است و اگر نادرست باشد، درد.
گذشتگان ما گاه از فرط احتياط در سخن گفتن، سنگريزه در دهان مىگذاشتند تا هر
چه به دهانشان مىآيد نگويند.(20) يا كاغذى در نزد خود مىنهادند و هر چه
مىگفتند مىنوشتند و سپس به سنجش آن مىپرداختند.(21) آنان بر اين بودند كه
«هر چه به زبان آيد به زيان آيد».(22) اگر اينها افراط در احتياط است، اين
گونه هم كه امروزه ما پرگويى مىكنيم، يكسره دور از احتياط و صواب است.
براى اين بنده به جد موجب اعجاب است كه چگونه مسئولان روزنامهها خواب به
چشمشان مىرود. هزاران كلمه را، هر روزه، تحويل مردم مىدهند و شبها هم به
راحتى در بستر مىروند! اگر از آن هزاران كلمه فقط يك كلمه غلط باشد، و اگر
شمارگان يك روزنامه فقط پنجاه هزار باشد، حاصلش اين مىشود كه مدير روزنامه
پنجاه هزار غلط در هر روز مرتكب شده است. اين احتمال بعيد نيست، آنچه بعيد
مىنمايد، امّا هست، همين بىخيالى و آسودگى خاطر ارباب مطبوعات است. عجيبتر
اينكه اغلب روزنامهها، سال تا سال مىگذرد و هيچ خطانامهاى در گوشه روزنامه
درج نمىكنند. گويا هر چه نوشته بودند، اعم از خبر و تحليل، درست بود و وحى
منزَل.
سخن را كوتاه كنيم كه گفتار هر كس جزئى از كردار اوست. و گفتار در رسانهها،
كردار در ملأ عام است. كلمهها را چشم و گوش و دست و پاى خويش فرض كنيم كه
جملگى در كارند. با همان احتياطى كه يك بندباز، در مقابل چشمهاى خيره، گام
برمىدارد، سخن بگوييم. با هر حركت خطا، خطايى مكتوب مىشود و اگر اين خطا در
رسانهها باشد، در مقابل گروه بسيارى رسوا مىشويم. اگر آنها هم نفهميدند، چه
بدتر؛ زيرا از خطاى ما الگو برمىدارند.
پير هرات مىگفت: «سخن گفتن جنايت است، تحقيق آن را مباح كند».(23) اين سخن
خالى از مبالغه نيست؛ امّا خالى از حقيقت هم نيست و آن، اينكه در سخن بايد
امساك كرد. سخن گفتن مشروط است و شرط آن نيز حقيقت. اصل بر سخن نيست، بر سكوت
است؛ چنانكه در رفتار انسان اصل بر حركت نيست، بر سكون است و تا حركتى لازم
نيايد، آدمى به حركت نمىافتد. در انجيل برنابا آمده است كه حضرت عيسى(ع) گفت:
واجب است بر آن كسى كه با نفس خود مجاهدت مىكند، اينكه سخن خود را به قيمت
طلا بدهد... . نمىگويم كه... سخن خود را بفروشد، بلكه مىگويم كه هر وقتى كه
سخن كند، واجب است بر او كه خيال كند او زر مىريزد. حقاً كه چون او اين گونه
خيال كند، فقط وقتى سخن خواهد گفت كه ضرورت باشد؛ همان طور كه طلا را بر چيزهاى
ضرورى صرف مىكند... . هر گاه انسان دوست بدارد كه به رحمتى برسد، پس بايد سخن
خود را وزن كند به دقتى بيشتر از آنچه طلا وزن كرده مىشود.(24)
پی نوشت :
1) غزّالى مىگويد: «اعصى الاعضاء على
الانسان اللّسان... و انّه اعظم آلة الشّيطان فى استغواء الانسان». احياء علوم
الدّين ، ج 3، ص 108. فيض كاشانى نيز در كتاب المحجّة البيضاء همين سخن را
تكرار و تأييد كرده است. همچنين ديگر عالمان اسلامى بر همين رأى رفتهاند.
2) براى تحقيق بيشتر به كتاب ذيل رجوع شود كه در آن از 190 آفت زبان سخن گفته
شده است: مهدى فقيه ايمانى، نقش زبان در سرنوشت انسانها، يا زبان بر سر دو
راهى. نيز ر.ك مجتبى تهرانى، اخلاق الهى: آفات زبان..
3) المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 5، ص 194.
4) نهجالبلاغة، بخش حكمت، حديث 60.
5) عبدالواحد آمدى، غررالحكم و دررالكلم ، ص 126.
6) در كتابهاى لغت بيشتر به معناى اوّل تشدّق اشاره شده است. معناى دوم آن، با
رجوع به سياق احاديث به دست آمد. در احاديث، از اهل تشدّق در كنار افرادى ياد
شده است كه گوناگونمىخورند و گوناگون مىنوشند و گوناگون مىپوشند و گوناگون
سوار مىشوند. بنابراين، تشدّق به معناى تفنّن ورزيدن با سخن (سخنچرانى) است.
اين احاديث در كتاب كنزالعمّال فى سنن الاقوال و الافعال ج 3، ص 561 - 563 آمده
است .
7) همان، ج 3، ص 561.
8) بحارالأنوار، ج 68، ص 279. در حديث ديگرى از رسولخدا (ص) آمده است: مَنْ
لَمْ يَحسِبْ كَلامَهُ مِنْ عَملِهِ كَثُرَت خَطاياهُ و حَضَرَ عذابُهُ. اصول
كافى، ج 2، ص 94. همچنين در نهجالبلاغة، بخش حكمت، حديث 349، آمده است: مَنْ
عَلِمَ اَنَّ كَلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ كَلامُهُ اِلّا فِيما يَعنِيهِ. نيز
از امام صادق(ع) روايت شده است: مَنْ عَلِمَ اَنَّ كَلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ
كَلامُهُ اِلّا مِنْ خَيرٍ.مشكاةالانوار فى غرر الاخبار، ص 306.
9) ديوان صائب تبريزى، ج 4، ص 2123.
10) عبدالواحد آمدى، غررالحكم و دررالكلم ، ص 390.
11) نيز گفتهاند: آنچه زخم زبان كند با من/ زخم شمشير جانستان نكند.
12) قابوسنامه، ص 44 - 45.
13) همان، ص 44. نيز ر.ك مجد خوافى، روضه خلد، ص 150 - 151.
14) مثنوى معنوى، ج 1، ص 297.
15) همان، ج 1، ص 297.
16) همان، ج 2، ص 548.
17) تاريخ بيهقى، تصحيح على اكبر فيّاض، ص 912.
18) شعر زندان: برگزيده و شرح اشعار مسعود سعد سلمان ، ص 239. معناى بيت دوم
اين چنين است: اگر در گفتن خطا كنى، در حدّاكثر مجازات، تو را چون تار، كه اگر
آهنگى را خطا بزند با پيچيدن كوك درستش كنند، گوشمال مىدهند.
19) نهجالبلاغة، بخش حكمت، حديث 265.
20) بعضى اصحاب حضرت رسول (ص) سنگريزه به دهان خود مىگذاردند تا بىاختيار سخن
نگويند. چون اراده تكلّم به سخنى كه از براى خدا بود، مىكردند، آن را از دهان
بيرون مىآوردند». معراجالسّعادة، ص 295.
21) در شرح حال ربيع بن خثيم (خواجه ربيع)، آمده است: «چون بامداد برخاستى، قلم
و كاغذ بنهادى و هر سخنى بگفتى بر خويشتن بنبشتى و شبانگاه حساب آن بكردى با
خويشتن». كيمياى سعادت، ج 2، ص 66.
22) سخنان پير هرات، به كوشش محمّد جواد شريعت، ص 15.
23) طبقات الصّوفيّة، ص 339.
24) انجيل برنابا، ترجمه حيدر قلى سردار كابلى، ص 541 - 542، فصل 120 - 121.
منبع:
فصلنامه پژوهش و حوزه ـ ش 15 پاييز 82