اشاره
متن حاضر اقتراحي است در مورد قرآن و مستشرقان که با حضور اساتيد حوزه و
دانشگاه در خدمت مرحوم آيت الله معرفت، كه در آخرين روزهاي عمر شريف وي برگزار
شد . اين اقتراح در مورد اهداف مستشرقان و آسيب شناسي تحقيقات، شيوه برخورد با
آنان مباحثي مطرح شده است.
ـ استشراق ، خدمت و
خيانت:
قرآن و مستشرقان يکي از مسائل روز است براي اين که از يک طرف محققان و
کساني که در رابطه با مسائل اجتماعي به طور مطلق، به ويژه مسائل ديني ميخواهند
تحقيقاتي بکنند، حالا برحسب اين که ميخواهند معلوماتي به دست بياورند يا اين
که راهي را انتخاب بکنند، بيشتر توجهشان به نوشتهها و گفتههاي متخصصان آن
رشته است، براي مثال امروزه اگر يک دانشجوي اروپايي بخواهد درباره قرآن يا تشيع
يا اسلام تحقيقي بکند، نخستين بار سراغ آن دانشمنداني در اروپا ميرود که در آن
باب تجربه دارند و سپس از طريق آنها به منابع اسلامي مراجعه ميکند و حتي اين
شيوه در خود شرقيها هم پيدا شده است؛ يعني اول بررسي ميکنند که مستشرقان راجع
به اين موضوع چه گفته و چه آدرسهايي را ارائه دادهاند تا از طريق آنها سراغ
مطلب مورد نظر بروند، آن وقت به کتابخانه ما سري بزنند و ببينند درباره موضوع
مورد نظرشان چه مطالبي آمده است يا اين که اين مستشرقان ميان تمام پژوهندگان و
ارائه دادن منابع اوليه حلقه اتصالند، آن وقت ما، با قطع نظر از اين که آيا ما
بر خوردمان با اينها چگونه است، آيا اينها حسن نيت دارند يا ندارند؛ از اينها
گذشته حالا کاري نداريم که بعضي مستشرقان به نفع استعمار کار ميکنند و بعضي به
نفع آن دين و آيين و مسلکي که دارند، در مورد آن تلاش ميکنند؛ يعني استشراقشان
وسيلهاي براي آن هدف خاص خودشان است، حالا ميگوييم واقعاً حسن نيت دارند و
ميخواهند بفهمند اسلام چيست، تشيع چيست، قرآن چيست؟ مثل اين که ميخواهند
بدانند بودايي و زرتشتي چيست، مسيحيت چيست و ... پس اينها دنبال فهميدنند، اما
يک مسئله است و آن اين که اين ها بالاخره از اسلام بيگانهاند؛ يعني چون خودشان
را مسيحي ميدانند؛ پس اساساً اسلام را به عنوان دين آسماني قبول ندارند، هرچند
هم افراد منصف و محققي باشند که فقط دنبال علماند، اما مسئله اين است که هيچ
انساني با يک سري مسائل پيش فرض نميتواند خودش را تخليه کند، اگرچه يک سري
مسائل پيش فرض دارد که اين اهرم بزرگي سرراه او است و آن اين است که قرآن را به
عنوان وحي قبول ندارد، اين سدّ بسيار بزرگي براي رسيدن به حقايق است، پس کسي که
با اين باور و با اين پيش فرض است، بالاخره افکار و تحقيقاتش را توجيه ميکند،
يعني همان است که دستش را ميگيرد و به اين طرف و آن طرف ميبرد.
به طور طبيعي کسي که قرآن را به عنوان وحي آسماني، يعني
کلام خدا که اشتباه در آن نباشد، خطا در آن نباشد، از هر چيزي مصون باشد قبول
دارد، اين وقتي است که قطعاً اين باور براي او باشد که اين کلام صد در صد از
خداست، اما اگر چنان چه اين باور را ندارد، يعني اين ساخته و پرداخته شخص
پيامبر است که عرب درس ناخوانده بوده، منتها يک شخص کاملاً با ذکاوت بوده است،
پس وقتي که با اين باور سراغ قرآن ميرود، آن گاه به برخي داستانها که تاريخ
آنها را ثبت نکرده است ميرسد، آري واقعاً در قرآن گزارشهايي از ماقبل تاريخ
هست، در اين هنگام او نميتواند تنها با گزارش قرآن را باور کند نميتواند.
چرا، چون اين پيش فرض جلويش را گرفته؛ از اين رو وقتي به داستان حضرت نوح(ع)
ميرسد ميگويد اين افسانهاي بوده که در همهي ملل ـ افسانهي طوفان ـ وجود
دارد، از جمله در ملت عرب و در قرآن هم آمده است ... . بعدي گويد طوفان
عالمگير بوده است، نوح هزار سال عمر کرد، در اين جا ديگر زيربنا خراب ميشود،
آري، اين ديگر نمينشيند در مورد اين بحث کند يا تحقيق نمايد که آيا ميشود يک
انسان 95 سال عمر کند يا نه، چرا؟ چون انسان وقتي وقتش را براي تحقيق پيرامون
يک موضوعي صرف ميکند که آن موضوع را ثابت بداند، اما وقتي آن را افسانه بداند
ديگر در مورد آن پژوهش نميکند؛ براي مثال حالا ما بحث نميکنيم که زال پدر
رستم واقعاً هزار سال عمر کرد يا نه، هيچ وقت بحث نميکنيم، چون آن را افسانه
ميدانيم. اين يکي از مشکلات است که سر راه تحقيقات مستشرقان ميباشد که
نميگذارد آنها به واقع برسند، اما اگر مستشرقي بيايد خودش را واقعاً از آنچه
باور دارد به عنوان پيش فرض تخليه کند، باز در عين حال اين بالاخره اسلام را هم
نخواهد پذيرفت، چون خودش را به کلي از همه چيز خالي کرده؛ پس خيلي فرق است ميان
يک مستشرق و يک مسلمان که قرآن رابه عنوان کلام الهي صد در صد پذيرفته است؛
بنابراين ميخواهم اين را فرض بکنم ما اگر سراغ مستشرقان برويم بايد بدانيم که
آنها درگير اين مانع بزرگ هستند؛ از اين رو ما نبايد به اينها حمله بکنيم که
چرا تو اين را ميگويي، چون به قول مثال عربي: «ثبت العرش ثم النقش» (يعني نخست
سقف را درست کن، سپس به نقش و نگار آن بپرداز) حالا، ما ميبينيم در اين
تحقيقاتي که مستشرقان انجام دادهاند به اينجا رسيدهاند که چون از يک طرف
وقتي قرآن و کتب اسلامي را مطالعه کردهاند، در برابرش شگفت زده شدند و حتي من
آن وقت که در نجف بودم در يکي از مقالههاي مستشرقاني که دنبال گزارههاي
تاريخي قرآن بودند خواندم که در مقالهاش نوشته بود ما به تجربه برايمان ثابت
شده که گزارههاي قرآن درست است و هيچ کدام خيالي نيست؛ و بر اين اساس ما همهي
گزارههاي قرآن را دنبال کرديم، وقتي سخن از اصحاب کهف کرده، يا وقتي سخن از
قوم ارم و سدّ و قوم عاد و ثمود بحث کرده درست است. (ما چون باورمان بوده که
اين گزارهها صد در صد صحيح است، اين يک مطلب ديگري است)، اما فرض کنيد مورخي،
براي مثال «هيلبرت» گزارهايش درست است، چون اين مورخ ده سال زمان ايشان در
ايران بوده است، پس اگر گفت مثلاً خشايار شاه فلان جا فلان قصر را ساخت، به آن
مکان ميروند و جستجو ميکنند تا قصر را پيدا کنند، چرا چون ميدانند گزارش او
درست است، چون اينها خودشان ميگويند گاهي اوقات براي رسيدن به اين که فلان
گزارهاي که فلان کتاب داده، دويست ميليون دلار در صد سال پيش خرج کرديم
بالاخره هم به آن نرسيدهاند، يعني در اين راه سرمايههاي هنگفتي مصرف ميکنند،
ولي ديوانه نيستند، پس ببينيد اينها به اين حقيقت رسيدهاند که گزارههاي قرآن
درست است.
ـ مستشرقان و پيش فرض
ها :
اخيراً در کتاب گلدزيهر ميخواندم که در کتاب «الشريعة» ميگويد: «شگفت
ما اين است که اسلام اولين پايه گذار قوانين حقوقي و مدني است و اين تنظيم فقه
اسلامي که از هزار و اندي سال قبل تأسيس کرده، در تاريخ بشر بيسابقه است. يک
فقه مدوّن (فقه همين قانون است، الان در مصر به قانون دانان فقها ميگويند.) که
شامل تمام ابعاد زندگي باشد، اين واقعاً اعجاب انگيز است که اين علما و
انديشمندان اسلام چنين دستاوردي تحويل بشريت دادهاند، اينها آرام آرام به يک
چيزهايي ميرسند، اين اعترافاتشان براي زمان امروز بسيار ارزشمند است، بعد
ميخواهند توجيه کنند؛ از يک طرف مستشرقان باور ندارند اين وحي آسماني است، از
آن طرف هم ميگويند بعضي از اين مطالبي که ما در قرآن ميبينيم دقيق است، چه
طور اين دو مطلب جمع ميشود. آن قوت جناب آقاي يوسف حدّاد که بيست سال اسقف
اعظم لبنان بود، بيست سال کارش را کنار گذاشت و مشغول تحقيق پيرامون قرآن شد.
هشت جلد قطور که بعضي از آنها بيش از هفتصد صفحه است درباره قرآن نوشته و به
اين نتيجه رسيده که قرآن بالاخره از کتب عهدين و ديگر کتابها به ويژه تورات
مطالبي را گرفته است، او آن قدر مبالغه ميکند که ميگويد اساساً قرآن کپي
تورات است، آن وقت ميگويد: «نحن نعترف بأنّ القرآن وحي لکن بمعني انه مقتبسٌ
من الوحي» يعني وحي مستقيم نيست، از يک کتابي که وحي است اقتباس شده، اما ما
ميگوييم که قرآن وحي است. ما در همين کتاب «شبهات وردود» بحثي پيرامون «مصادر
القرآن» بيان کرديم و پاسخ داديم که: چه چيز باعث شد که شما بگوييد قرآن را از
اين کتابها اقتباس کردهايم، اينها ميگويند: اين تشابهي که ميان گزارههاي
قرآن و گزارههاي کتب عهدين است، تشابه کامل است، پس اگر دو گزارش يکي سابق و
يکي لاحق، هر دو مشابه هم ديگر باشند، پس اين لاحقي از سابقيها گرفته است، اين
قاعده عقلاني است پاسخي که ما آن جا داديم که در اين فرض دو احتمال وجود دارد:
يک احتمال همين که شما ميگوييد، اما احتمال ديگري هم هست که اين دو گزاره هر
دو از يک منبع گرفته باشند که منبع الهي باشد. فرض کنيد گزارههاي تورات و قرآن
مانند هم هستند، بسيار خوب احتمالي هست که قرآن از تورات گرفته شده باشد، اين
يک احتمال است. احتمال دوم اين است که قرآن و تورات از يک منبع گرفته شده
باشند، پس اين تشابه به اين علت است که هر دو شاگرد يک استادند، اين احتمال هم
هست. چه دليلي براي برتري آن احتمال اول داريد؟ آنها ميگويند: شما چه دليلي
بر احتمال دوم داريد؟ دليل و مستند ما براي ترجيح احتمال دوم اين است که ميان
گزارههاي قرآن و تورات، گرچه در اصول و پايههاي اصلي تشابه دارند، اما
گزارههاي تورات آن قدر آلوده است که گزارههاي قرآن که اين همه زلال و پاک
ميباشد، اگر بخواهد اين گزاره از آن گزاره گرفته شده باشد، بايد از دهها
فيلتر قوي بگذرد و اگر ما پيامبر اسلام را واقعاً پيامبر ندانيم (نعوذبالله) و
او را يک عرب امي بدانيم، با کدام فيلتر توانسته آن مطالب آلوده را به اين
زلالي درآورد، کدام آکادمي علمي تشکيل شده که بنشينند مطالعه کنند و آن مسائل
را پاک و منزهاش کنند و به اين صورتي که در قرآن آمده درآورند؛ افزون بر بعضي
گزارههايي که در تورات هست که نظيرآن در قرآن هم هست، ميان آنها تباين کلي
ميباشد. اصلاً امکان ندارد اين از او اقتباس شده باشد، اگرچه در اصل مثلاً
داستان آدم در هر دو جا مطرح است اين کجا و آن کجا؛ بنابراين امکان ندارد
اساساً قرآن از کتب عهدين اقتباس کرده باشد، به دليل اين که آن آلودگي با اين
زلالي، هيچ تناسبي ندارد، پس در نتيجه احتمال دومي که ما ميدهيم، مستدل است و
اين احتمال شما غير مستدل ميباشد، اين بود خلاصه آن چيزي که ما در اين زمينه
نوشتيم.
ما در کتاب «شبهات وردود» راجع به مباحث مستشرقان
مطالبي را مطرح کرديم ، در جلد اول «التمهيد» هم شبهات وحي را هم مطرح کرديم.
ـ استشراق و نيازها :
انتشار يک مجله پژوهشي در مورد وضع مستشرقان از حوزه علميه قم و تاسيس
يک رشته دکتري به عنوان بحث «قرآن و مستشرقان» در کشور را ضروري ميدانم، ولي
با اين شرط که در سطح بالا باشد، يعني در سطح آکادمي يک عدهاي دانشمند
عهدهدار اين کار شوند. بنده اخيراً مجلهاي به دستم رسيد که يکي از قرآن
پژوهان معروف کشور که چند وقت پيش بزرگداشت خيلي خوبي هم برايش گرفتند، کتابي
نوشته و در آن هفت تا هشت شبهه (شبهات مستشرقان) مطرح کرده بعد نوشته به ذات
حضرت احديت قسم ميخورم که هيچ يک از اين شبهات وارد نيست، يا يکي ديگر در يکي
از مجلات ده شبهه مطرح کرده که اصلاً اين انگيزه شد براي اين که من کتاب شبهات
را بنويسم، بعد در آخر گفته بود که اين شبهات وارد نيست. يک پاسخ اجمالي در بيش
از پانزده صفحه به اين ده شبهه داده بود و گفته بود بقيهي پاسخ در شماره بعدي
ميآيد که از آن شماره خبري نشد، بنابراين ميخواهم عرض کنم اميدواريم که حضرت
عالي چون خودتان وزنهي سنگيني هستيد، افرادي را که از اين گروه نباشند دعوت
کنيد و اين کارهاي ضروري و دفع شبهات را به ثمر برسانيد.
ـ مستشرق و خطا :
من از اين سخن «نولدکه» تعجب ميکنم که ميگويد: پيامبر مرض صرع (= غش)
داشته و احياناً وقتي صرع ميگرفته، دهانش کف ميکرد و گاهي چيزهايي ميگفت و
کُتّاب وحي اينها رابه عنوان وحي مينوشتند و بعد هم آدرس ميدهد، پنج تا شش
آدرس معتبر، سيرهي ابن هشام و ... من به منابع مراجعه کردم، آدرس دقيق بود،
ديدم مطلب دربارهي جنگ بدر است. در جنگ بدر پيامبر اکرم(ص) براي جنگ نيامده
بود، بلکه آمده بود که قدري راه را براي تجارت مشرکان نا امن کند، مثل اين که
آنها فرستادن مبلغان اسلامي را ناامن کرده بودند، حضرت فرمود: اگر شما ناامن
ميکنيد ما هم ميتوانيم ناامن کنيم. ابوجهل پيامبر(ص) و يارانش را با هزار
سوار محاصره کرد و لشکر اسلام 313 نفر بيشتر نبودند و تجهيزات نظامي هم
نداشتند. همان صبح روز جنگ پيامبر دو سه ساعت با ابوجهل حرف زد و فرمود: ابوجهل
دست از ما بردار که ما برگرديم، ما نيامديم با شما بجنگيم و آمادگي جنگ هم
نداريم، بگذاريد ما به مدينه برگرديم، ابوجهل نپذيرفت، حتي ابوسفيان هم به
ابوجهل پيغام فرستاد که قافله رد شده محمد را رها کن برگردد، ابوجهل گفت امکان
ندارد. پيامبر(ص) چند ساعت در آن هواي گرم تلاش کرد و بعد زير سايبان (= اريش)
براي مدت کوتاهي خواب رفت. «فَخَفَق خفقةً» يعني يک چرت مختصري زد، چون خسته
شده بود. يک وقت از خواب پريد و گفت: جبرئيل آمد و وعدة پيروزي داد. حالا اين
مستشرق «خفق خفقةً» را به عنوان يک حالت غش گرفته و ميگويد اين مطالب وحي به
صورت هزيان بوده است. حالا آن آلماني که اين مطلب را ميخواند نميتواند به
سيره ابن هشام مراجعه کند که تازه متن اين سيره عربي هم هست.
ـ روش استشراق :
خود آنها کارشان اين است که حمله نميکنند. آنها مخفيانه و زيرکانه
کارشان را انجام ميدهند؛ ازاين رو خيلي مؤثر است، ولي اگر تهاجمي باشد، خود
خواننده گوشش بدهکار نيست؛ ببينيد همين دائرة المعارف اسلامي که به عربي ترجمه
شده و داستان اصحاب کهف را مطالعه بفرماييد، چون آن داستاني را که اين گونه
مطرح است، در زمان دقيانوس بوده؛ يعني تقريباً 150 تا 200 سال پس از حضرت
مسيح(ع) که اين پادشاه کافر بوده و آن طيفي که ايمان آورده و مسيحي شده بودند،
سپس آن پادشاه کافر بر آنها ظلم کرده و آنها فرار کرده بودند، اينها پس از
بيرون آمدن از غار آن پادشاهي که زمان دوم يعني زماني که آنها از غار بيرون
آمدند، مسيحي شده بود، بنابراين اينها را پذيرفت و تحويل گرفت آن وقت تاريخ
زمان آن پادشاه را که دقيانوس است و آن پادشاه دوم را که فاصله زماني آنها
حدود دويست سال است به طور دقيق ثبت کرد، اما مينويسد: قرآن ميگويد: 310 سال.
و ديگر چيزي نميگويد و رد ميشود، در اين جا با اين سخن نيشش را ميزند، انسان
بايد زيرک باشد، اکنون ببينيد شما صد تا دانشجو، چه در خارج و چه در داخل وقتي
اين را مطالعه ميکند و به اينجا ميرسد ميگويد بالاخره تاريخ که اشتباه
نکرده، پس قرآن اشتباه کرده است، چون گزارههاي تاريخي براي آنها مانند وحي
منزل است، حالا اگر ما آمديم به اينها حمله کرديم، درست نيست، بايد چه بگوييم،
همين کاري که من در کتاب «شبهات وردود» روي همين بحث کردم، گفتم: اصلاً ما بايد
بررسي کنيم «هذه حادثة يهودية ام حادثة مسيحيه؟» اين يکي از اشتباهات بزرگي است
که اين حادثه را مسيحي گرفتهاند، اين حادثه اصلاً به مسيحيت ربطي ندارد. حادثه
اصحاب کهف به دو هزار سال پيش از مسيح مربوط است، چرا؟ به اين دليل که ابن
اسحاق ميگويد: دو نفر از قريش را به مدينه فرستادند براي اينکه از احوال
يهود بپرسند کسي که به نبوت دعوت کرده راست ميگويد يا نه، آن گاه اينها سه
سؤال داشتند: 1. «ما بال الفتيه في العهد الاول» اينها را چه کساني تحريک
کردند که بگويند: يهوديهاي مدينه، علماي مدينه براي مشرکان قريش مينويسند:
«ما بال الفتيه الذين خرجوا في العهد الاول» وقتي که يک يهودي ميگويد: «في
العهد الاول» يعني چه؟ يعني پيش از اسرائيل و پيش از حضرت موسي، اصل داستان اين
است، وقتي که ما با ريشهي داستان برخورد بکنيم، اصلاً اين داستان به جهان
مسيحيت ربطي ندارد. ما بايد معقولانه از همان راهي که اينها نيش ميزنند پاسخ
دهيم، يک پاسخ ديگر اين که اصلاً شما نفهميدهايد که اين نقل قول است، چون قرآن
در پي آن ميفرمايد: «قل الله اعلم بما لبثوا» (کهف، 26) اين مانند همان آيه
«قالوا خمسة سادسهم کلبهم...» (کهف، ) است. اين را چه کسي گفته؟ اين را ابن
عباس گفته است، اين نقل قول است، نه اين که خود قرآن بگويد. ما وقتي با آرامي
اثبات کنيم که اين آقاي محققي که در دائرة المعارف چنين مطلبي نوشته، نه به
مفسران ما مثل ابن عباس و مجاهد و ديگر مفسران بزرگ رجوع کرده و نه به اصل
داستان محمد بن اسحاق که يک مورخ معتبري است و تاريخ آن 1200 سال پيش بوده
مراجعه کرده است. وقتي ما سند تاريخي نشان بدهيم، مشت اينها باز ميشود، يعني
ما کاري کردهايم که وقتي گزارهي ما کنار آن گزاره قرار گيرد، آن وقت اگر يک
جوان آن را بخواند ميفهمد چقدر آنها بيسوادند.
ـ نقطه ضعف استشراق :
من بارها گفتهام که تحقيق دو عنصر اساسي دارد: 1. تصرف نکردن 2. تعصب
نداشتن، اين دو عدم بايد براي محقق باشد. يعني براي تحقيق پيرامون يک چيزي عجله
نکنيم، ديگر اينکه نبايد در يک سري تعصبهاي قومي مذهبي وارد شد، چون علم تعصب
نميفهمد.
وقتي که مستشرقين ميگوييم روي ملل بيگانه حالا روي
فرهنگشان روي تاريخشان تاريخ مللهاي ديگر روي دينشان فرق نميکند. مثلاً جناب
آقاي هيلبرت ميخواهد تاريخ ايران را بنويسد، بعد فرهنگ ايران را هم ميخواهد
ارائه بدهد و از زرتشت هم ميخواهد گزارش بدهد. مستشرقان سه کار انجام داده و
آن را گزارش ميکنند:
1. تاريخ امتها
2. فرهنگهايشان
3. اديان و عقايدشان.
اينها دنبال اين نيستند که به آن مطالب سر و صورت
بدهند، به طور قطع اين گونه نيست، بلکه فقط ميخواهند بفهمند؛ آنها ميخواهند
بدانند براي مثال کوروش در چه تاريخي بوده، چه کسي بوده و کجا بوده است. آنها
در صدد اين نيستند که کارهاي ما را توجيه يا تخريب کنند.
اصل بر اين است که آنها قصد سوء ندارند، بلکه در پي
فهم هستند، دنبال يک سري معلوماتاند عاشق اين هستند که تاريخ ايران را در
باستان بفهمند نميخواهند توجيه کنند. بله کارهاي اينها ناخود آگاهانه گاهي
خدمت است، چون بسياري از کتابهاي گذشتهي ما به دست همين مستشرقان کشف شده و
بسياري از زواياي تاريخ ما به دست همينها کشف شده است، پس اينها بدون اين که
خواسته باشند اين خدمت را به ما بکنند و احياناً اين خدمتهاي بزرگ هم از دست
اينها صادر شده است؛ بنابراين، ما براي مستشرقان ارزش قائليم، مثلاً کار
«المعجم المفهرست» که آلمانيها آماده سازي ميکردند و بعد مصريها آن را تکميل
نمودند . ما فقط به قضاوتهايشان انتقاد ميکنيم؛ از اين رو اشتباههاي آنها
وقتي است که ميخواهند قضاوت کنند.
هم اکنون بسياري از کتابهاي ما به دست اينها کشف شده
وگرنه اين کتابها الان از دست رفته بود، حتي خود ايران و زواياي تاريخ آن را
آنها کشف کردند.
ـ حوزه و استشراق:
آنچه نسبت به ما حوزويان در اولويت است، يکي گزارههاي آنها راجع به قرآن و
تاريخ اسلام و آن چه در رابطه با مسئله باورهاي ما مسلمانها است، بله، نقد
راجع به چيزهاي ديگر هم بايد انجام شود، اما اين موارد در اولويت است. با توجه
به کارهايي که عربها به ويژه در مصر و عربستان راجع به مستشرقان انجام
دادهاند.
مصر دروازهي شرق است، فرهنگ، تمدن پيشرفتهاي علمي
فرهنگي که در قرون اخير در اروپا رخ داد، از راه مصر وارد شرق شد وحتي اين نحو
نويسندگي از اروپا از راه مصر به ما رسيده است اصلاً ما صد يا دويست سال پيش
اين طور نمينوشتيم و سبک ادبيات امروز چيزي است که از راه مصر به اين طرف
آمده، از اين رو پيشگامان اين قصه مصريان هستند، چرا؟ چون اين مصريان نزديک
اروپا هستند و تمام کتابهاي اروپاييها را در اختيار دارند و ترجمه ميکنند،
حتي اين تاريخ قرآن «نولدکه»هم که اخيراً ترجمه شد، باز به عربي ترجمه شد.
کتابهاي آنها بارها به وسيلهي مصريها به عربي ترجمه
ميشود. ميخواهم بگويم اين کار ديروز براي ما ضرورت داشت که ما سراغ مصريها
برويم. شما از مستشرقان چه خبري داريد، بياوريد تا ما هم مطالعه کنيم، ولي
امروز ما به برکت همين دانشگاه اسلامي که خودمان داريم، چون اساتيدش واقعاً
اساتيد متديني هستند، مسلمان هستند و همهي اينها زبان اروپاييها را خيلي
بهتر از زبان مصريها ميدانند، ما هم اکنون ميتوانيم خودمان به طور مستقيم با
اروپا در ارتباط باشيم و کتابهايشان را بياوريم و ترجمه کنيم. نهضت علمي که در
حوزه اسلامي در حدود هزار سال پيش انجام گرفت، اول از ترجمه شروع شد. در زمان
مأمون به بعد همين طور شد و سراغ يونانيان رفتند. اين را هم عرض کنم که
ترجمههاي عربي واقعاً مشکل دارد، آنها پيشگام هستند، اما عربها در ترجمه
شيوهاي دارند که مورد پسند نيست و آن شيوه اقتباس است، يعني وقتي ميخواهند
ترجمه کنند، خلاصه گيري ميکنند. قلم ادبيات اروپايي امروز اين است که مطلب را
با شاخ و برگ و نوعاً با استعاره مينويسند و داستان تاريخي را مانند رمان
مينويسد، اما عربها چه کار ميکنند، اين را از اين شاخ و برگها به اصطلاح
خودشان ميريزند، در صورتي که آن نويسنده غربي، گاهي اوقات از اين حاشيه
رفتنها و تشبيهات يک غرض و نکاتي دارد؛ براي مثال، کتابهاي رمان نويسي کتابي
به نام «سه تفنگ دار» است که به عربي ترجمه شده و به فارسي هم ترجمه شده، به
نام سه تفنگ دار، عربي آن يک جلد و فارسي آن سه جلد است. من تجربه دارم، اين
تاريخ تمدن ويل دورانت به عربي ترجمه شد به نام «قصة الحضارة» من شانزده جلد آن
را دارم. اين کتاب به فارسي هم ترجمه شده است، عربي آن شانزده جلد است که جلد
قطورش چهارصد صفحه ميباشد و گزارش مختصري در آنها آمده است اما در ترجمه
فارسي دقيقاً افرادي مثل احمد آرام ترجمه کردند که پانزده جلد قطور است، بعضي
جلدها دو مجلد است؛ براي مثال جلد چهارم دو مجلد است، آن هم به صورت خط ريز که
قابل قياس نيست. براي بنده زياد اتفاق افتاده که به اين کتاب مراجعه ميکنم،
وقتي سراغ کتاب عربي ميروم ميبينم چيزي از اين گزارش نکرده و تنها يک گزارش
مختصري داده است، اما فارسي اين هم که همان عرب در سه سطر آورده، اين در سه يا
چهار صفحه گزارش کرده است، پس وقتي که عرض کردم پيش گامان عربهاي مصر بودند و
بر ما هم حقّ فراواني دارند، ما را با فرهنگ اروپا آشنا کرده، کتابهاي آنها
را معرفي کردند، اما وقتي که ما قدرتمان براي ترجمه کتابهاي آنها قويتر است،
درستتر و اساسيتر است و چرا اين کار را خودمان نکنيم.اينها تجربههايي است
که من خودم به دست آوردم.
من خودم ميان اين مستشرقان بودم، سميناري در بزرگترين
دانشگاههاي انگلستان بود که رئيس دانشگاه ما را دعوت کرده بود، من به او
اعتراض کردم، خودش کشيش بود، به او گفتم که چرا شما از منابع ديگران براي
شناسايي شيعه استفاده ميکنيد، گفت: اتفاقاً ما تصميم داريم کتاب ارشاد شيخ
مفيد و کتاب تفسير علي بن ابراهيم قمي را ترجمه ميکنيم تا اين را گفت من متأثر
شدم به آنها گفتم: ما بايد اول به شما معرفي کنيم که چه کتابهايي نزد ما
معتبر است. ببينيد اصلاً ما کارهايمان تناقض است. سنيها کتابهايي که دارند،
مانند صحاح سته، زير سؤال نميبرند، سپس تاريخ طبري، تفسير طبري، تفسير فخر
رازي و تاريخ کامل دارند، ولي ما در کنار کافي چه چيزي داريم، کتب اربعه داريم،
اما در کنارش کتاب منامات شيخ طبرسي است.
خوب شما چنين کتابهايي را ارزش و تقديس ميکني، او هم
شيعه را از روي همين ميشناسد. من فکر ميکنم که يک فهرستي از کتابهاي درجه يک
شيعه تنظيم کنيد و بعد به دنيا بگوييد کتابهايي را که ما قبول داريم و به
عنوان مستند و منابع تشيع است، اينهاست تا آنها تکليف خودشان را بدانند. او
از تفسير علي بن ابراهيم چه ميداند؛ براي مثال سراغ آية الله زنجاني نميرود
تا از او بپرسد اين کتاب چگونه است و او در پاسخ بگويد اين تفسير، تفسير خوبي
نيست. او از من ميپرسد، من هم ميگويم، چه تفسير جليل القدري است، او هم آن را
به عنوان تفسير صحيح تنظيم و ترجمهاش ميکند؛ بنابراين، اين است که يک مقدار
کمبود هم از ماست.
سنيها کتاب معتبرشان را به دنيا معرفي کردهاند و روي
يک سري کتابهايشان خط بطلان کشيدهاند، ولي ما اين کار را نکردهايم.
شيعه بايد يک منشوري در اين زمينه داشته باشد.بايد به
دنيا معرفي کنيم که کتابهاي ما اينهاست. واقعش اين است که خودشان هم
فهميدهاند که بعضي کتابها پيش ما ارزشي ندارد، آنها اين حس را کردهاند، هيچ
وقت هم دير نشده، چون روز به روز مسئله استشراق گسترش پيدا ميکند، ما
ميتوانيم از همين حالا اين کار را انجام دهيم، واقعاً کتابهاي اصيلي را که
وجود دارد و ما قبول داريم، اينها را به دنيا معرفي کنيم، دائرة المعارفي
بنويسيم، يک معجم بنويسيم، کتبي که شيعه آنها را پسنديده، ما اينها را قبول
داريم، آن وقت اگر از حوزه هم اين کار صادر شود، اين امضا ميشود.
استشراق و وظيفه:
همان ابزاري که آنها دارند، ما بايد همان ابزار را به کار بينداريم، چه کرده
اند که اين قدر مراجعه کننده و مخاطب دارند؟ شيوه آنها جذاب است اصلاً ما بايد
در ميدان کارزار، بهترين اسلحه راه داشته باشيم: «وَأَعِدُّوا لَهُم
مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ...» يعني بايد
به صورتي باشد که ابزار شما با آنها تناسب داشته باشد و آن ابزار را پيدا کرده
و از شيوههاي آنها استفاده کنيم.
ما شيعهها کوتاه آمديم، واقعش اين است ما اصلاً
نميخواهيم بفهميم دنيا چه خبر است، ميگوييم برايمان دردسر ميشود، پس ندانيم
بهتر است، اين منطق بدي است؛ البته اين منطق بر ما حاکم است. هر کسي کار خودش و
بار خودش را دنبال ميکند ميگويند تو طلبهاي، درس را بخوان ودر روستاي خودت
تبليغ کن يا در دانشگاه تدريس کن، چه کار داري دنيا چه خبر است، اين يک منطق
است که بر ما حاکم است، ما به دستور «کلکم راع و کلکم مسئول» اصلاً عمل
نکردهايم.
منبع:
خبرگزاری رسانیوز