از زندگي « سيد اسماعيل جرجاني » آگاهي اندكي در دست است .
« ابن ابي اصيبعه » , رجالي و زندگينامه نگار معروف عرب كه بين سالهاي 599 هجري
قمري تا 669 هجري قمري مي زيسته , در كتاب معروف خود « عيون الانبا في طبقات
الاطبا » (بيروت , 1968 , ص 482 ) فقط چند سطر به شرح احوال اواختصاص داده است
. « ياقوت حموي » در « معجم البلدان » راجع به سيد اسمعيل جرجاني چنين مي گويد
: « ابوابراهيم اسماعيل بن الحسن بن محمد بن احمد العلوي الحسيني من اهل جرجان
, كان عارفا بالطب جدا , و له فيه تصانيف حسنه مرغوب فيها بالعربيه و الفارسيه
, انتقل الي خوارزم و اقام بهامده ثم انتقل الي مرو فاقام بها , و كان من افراد
زمانه , و ذكر انه سمع اباالقاسم , وحدث عنه بكتاب الاربعين له , و اجاز لابي
سعد السمعاني , و توفي به مرو سنه 531 »
ابو ابراهيم اسماعيل بن الحسن بن محمد بن احمد العلوي الحسيني اهل جرجان . او
كاملا به علم پزشكي آگاه بود و تاليفات ارزشمندي به عربي و فارسي داشت . به
خوارزم سفر كرد و مدتي در آنجا اقامت نمود. او سپس به مرو رفت ودر آنجا مقام
كرد. او از افراد برجسته زمان خود بود و گفته شده است از ابوالقاسم قشيري
استماع حديث كرده و از كتاب اربعين قشيري نقل حديث كرده و اجازه نقل حديث به
ابي سعد سمعاني داد. و در سنه 531 در مرو درگذشته است . (ياقوت حموي , معجم
البلدان , دارالاحيا التراث العربي , بيروت , مجلد دوم , ص 122 )
سيد اسماعيل جرجاني در نيمه دوم قرن پنجم و نيمه اول قرن ششم هجري قمري مي
زيسته است , يعني تماما در دوره اي كه ايران شرقي زير سلطه سلسله نيرومند تازه
به قدرت رسيده تركان سلجوقي بود.سيد اسماعيل
جرجاني در حدود سال 435 هجري قمري در شهر گرگان يا جرجان , در شمال شرقي ايران
كنوني , متولد شد. ويرانه هاي آن شهر قديمي هنوز هم در سمت غربي شهرگنبد قابوس
يافت مي شود. درست در همين سال بود كه طغرل , سردار سلجوقي , شهر گرگان را به
تصرف درآورد. گرگان در آن هنگام منزلگاهي بر سر راه سپاهيان ترك بود كه ميان
عراق وايل نشين هايشان در شرق (ماورا النهر) رفت و آمد مي كردند. در همان زمان
, گرگان عرصه مجادلات عقيدتي نيز بود و پس از افتادن اين سرزمين به چنگ
سلجوقيان , آرام آرام رو به افول نهاد , تا آن كه در عهد مغول كاملا خراب و
ازصفحه روزگار محو شد.
وي از خانواده اي از سادات حسيني بود كه از اصفهان به
گرگان كوچيده بودند. گفته اند كه خانواده اش با بزرگان سلسله آل زيار روابط
نزديك داشته اند. اين اطلاع از خود ذخيره خوارزمشاهي برمي آيد كه جرجاني به قم
, به نزد فرزندان كوشيار بن لبان رفت تا نسخه هاي خطي كوشيار را كه نزد آنان
بود , وارسي كند. اين كوشيار , منجم شاهان قديم گرگان بود و نيز مسلم است كه
جرجاني به محافل ادبا و دانشمندان ديني رفت و آمد مي كرده است .
جرجاني در اوايل جواني به نيشابور , كه مركز خراسان بود
, رفت . نيشابور گذشته از آنكه منزلگاه طغرل سلجوقي و پايگاه او براي تاخت و
تازهايش به غرب ايران بود , مركز عمده فرهنگي آن زمان به شمار مي رفت . جرجاني
براي تحصيل علم و مخصوصا فرا گرفتن حديث به نيشابور رفت كه در آن سالها محدث و
عارف بزرگ زمان , ابوالقاسم قشيري (376 تا 465 هـ ق ) در آن شهر , خلق و خواص
را به فراخور حال ارشاد مي كرد.
در مورد آموزش پزشكي , وي در مجالس درس « ابن ابي صادق
النيشابوري » شركت مي كرد. ابن ابي صادق بر رساله معروف جالينوس در فوايد اعضا
در 459 هجري قمري شرح نوشته است . وي به خوش سخني و وعظ نيكو شهرت داشت , اما
چون زاهد بود و به دنيا دلبستگي نداشت , در ديري معتكف شد و دست از طبابت
برداشت . اما به تعليم طب ادامه مي داد. كندري (متوفي در 456 هـ ق ) كه وزير
طغرل سلجوقي بود از او رنجيده خاطر شد و وي را آزرد. علت اين بود كه وقتي كندري
به بيماري قولنج دچار شده بود , ابن ابي صادق راضي نشد كه بر بالين او برود و
يكي از شاگردان خويش را براي درمان او فرستاد. شايد اين بي اعتنائي ابن ابي
صادق به علت آن بود كه كندري مبارزه با اشعريان راوجهه همت خويش ساخته بود.
باري , جرجاني از طريق همين ابن ابي صادق با طب
جالينوسي آشنايي يافت . ناگفته نگذاريم كه تعلق ابن ابي صادق به مكتب جالينوس
بسيار ژرف و گسترده بوده است .
احتمال دارد كه جرجاني در مجالس درس احمد فرخ هم شركت مي كرده است . زيرا كه در
گفتار در باب چشم , اقوال اورا نقل كرده است .
در مورد « ابوالقاسم قشيري » هم بايد گفت در زماني كه جرجاني به مجلس درس او
حاضر مي شد , قشيري در اوج شهرت و افتخار بود زيرا به قدرت رسيدن سلطان تازه
سلجوقي , يعني آلب ارسلان (كه از 455 تا 465 سلطنت كرد) و نيرو گرفتن خواجه
نظام الملك در مقام وزارت بجاي كندري , سبب رونق مجدد مذهب اشعري شد. قشيري
توانست بار ديگر بساط تعليم و تربيت و ارشاد خلق و دعوت آنها به عرفان را
بگستراند.
در زمان اقتدار قشيري بود كه جرجاني اجازه يافت كه
قسمتي از تعليمات او را اشاعه دهد. به گزارش ياقوت حموي , جرجاني ماذون به نقل
و تعليم چهل حديث شد. متاسفانه نمي دانيم اين احاديث در باب چه موضوعي بوده است
, بهداشت , پزشكي (كه بنام طب الرسول (ص ) شهرت داشت ) علوم طبيعي , اخلاق يا
دين .
مسلم است كه جرجاني تحت تاثير عميق دين و عرفان اسلامي بود. شخصيت ديني و
معرفتي سيد در سراسر مباحث مربوط به علم اعمال بدن آدمي (فيزيولوژي ) ذخيره
منعكس است . تاثير ايمان عميق به اراده و مشيت الهي هم در حد اعلاي آن در آثار
جرجاني مشهود مي باشد. اشارات مكرر جرجاني به عنايت ايزدي و ستايش حق تعالي در
سراسر كتاب ذخيره خوارزمشاهي به چشم مي خورد.
اما درباره چگونگي زندگي عملي او تا زماني كه به خوارزم رفت هيچ نمي دانيم , جز
اينكه به احتمال زياد كم سفر مي كرده است . اين هم محتمل مي نمايد كه جرجاني
ناگزير بوده كه بخش اول عمر خود را ميان طبابت (پزشكي عملي ) و درك محضر بزرگان
دين و عرفان تقسيم كند . مسلم است كه در سال 504 هـ ق كه جرجاني خدمت خود را به
قطب الدين محمد خوارزمشاه عرضه كرد , به اندازه كافي شهرت و تبحر داشته است .
جرجاني پيش از اين كتابي تاليف كرده بود به نام كتاب في حفظ الصحه كه متاسفانه
هيچ نسخه اي از آن بر جاي نمانده است و حتي نمي دانيم كه به فارسي بوده است يا
به عربي .
« لوتس ريختر برنبورك » نوشته است كه عبدالحسين خان
زنوزي تبريزي از نسخه اي از اين كتاب كه در سال 495 هـ ق نوشته شده بوده , خبر
داده است . مجيز قمي هم از يك كتاب ديگر جرجاني به نام التحفه السعديه خبر داده
است .
افزون بر اين , امكان دارد كه جرجاني 9 كتاب اول دايره
المعارف خود (ذخيره خوارزمشاهي ) را پيش از رفتن به خوارزم تاليف كرده باشد.
قطب الدين محمد كه كتاب به نام او تاليف شده است در آن هنگام برگمارده سنجر پسر
ملكشاه سلجوقي بوده و به نام او بر خوارزم فرمان مي راند.
جرجاني , از آن پس بقيه عمر خود را در خوارزم گذرانيد كه تقريبا منطبق با همان
قلمرو خوارزم باستاني است . اين سرزمين در دو سوي رود پرآب آمودريا (جيجون )
گسترده بوده است . بخش عمده آن را سرزميني ميان درياچه آرال و درياي مازندران
تشكيل مي داد كه گرگان در جنوب شرقي آن جا داشت . خوارزم به بركت آبياري از
آمودريا , سرزميني حاصلخيز و آبادان بود.
چرا جرجاني به خوارزم رفت براي اينكه هم از رفاه آن
سرزمين آبادان برخوردار شود و هم از امنيت حاكم آنجا بهره گيرد , زيرا در آن
روزگار آشفته , امنيت نعمتي گرانبها و ارجمند بود. جرجاني در مقدمه كتاب ذخيره
خوارزمشاهي , آنجا كه كتاب را به نام حامي خويش كرده است , با صراحت به اين
نكته اشاره كرده است :
« چون تقدير از ايزد تعالي چنان بود كه جمع كننده اين كتاب بنده دعاگوي خداوند
خوارزمشاه ... قصد خوارزم كرد و به خدمت اين خداوند نيك بخت شد اندرسال پانصد و
چهار از هجرت و خوش هوا و آب اين ولايت بديد و سيرت و سياست و عدل اين خداوند
بشناخت و امني كي اندر ولايت هست از هيبت و سياست او مژه آن بيافت اينجامقام
اختيار كرد و اندر سايه عدل و دولت او بياسود و به نعمت و حشمت او مستظهر گشت و
آثار نعمت او بر احوال خود بديد واجب دانست حق نعمت شناختن و شكرآن گزاردن و
رسم خدمت بجاي آوردن و ثمره علمي كه مدتي از عمر خويش اندر آن گذرانيدست اندر
ولايت اين خداوند نشر كردن بر اين نيت اين كتاب به نام اين خداوند جمع كرد و
كتاب را ذخيره خوارزمشاهي نام كرد... »
جرجاني هم پزشك دربار قطب الدين محمد بود و هم در راس
داروخانه شهر جاي داشت . به قول ابن ابي اصيبعه رياست داروخانه شهر , شغل
پردرآمدي بود و هر ماه هزار دينار از خزانه شاهي به متصدي آن پرداخت مي شد. اين
همه كار , مانع از آن نمي شد كه جرجاني تاليف كتاب خود را ادامه دهد. خود او
اين موضوع را در پايان كتاب , ضمن بند كوتاهي كه عذر نام نهاده , بيان كرده است
. جرجاني گفته است كه اشتغال در داروخانه تمام وقت او را مي گرفته و مانع از آن
شده است كه آخرين كتاب را بنويسد و آن جلد دهم ذخيره داروشناسي و داروسازي است
, زيرا كه شمار اهالي كه براي معالجه نزد او مي آمدند بسيار بود. اين افراد
سئوالهايي مي كردند و توقع داشتند كه پاسخ هاي دقيق به آنها داده شود. اين كار
, فرصت لازم و فراغت فكري مناسب براي او باقي نمي گذاشت تا جمله هاي مناسب را
بيابد و تعريفهاي مطلوب را به دست آورد و آنها را به رشته تاليف بكشد. با وجود
اينها , جرجاني دايره المعارف خود را با كتاب مربوط به داروشناسي و داروسازي به
پايان برد و از اين هم فراتر رفت .
او در سال 506 هـ . ق خلاصه اي از آن دايره المعارف
فراهم كرد و به اتسز , پسر سلطان خوارزم , كه خود طبيب مخصوصش شده بود , تقديم
كرد . علاالدين اتسز كه در 292 هـ ق متولد شده بود , در آن هنگام در حدود 12
سال داشت و به اسب سواري مي پرداخت . او آماده مي شد كه سپهسالار لشكر و در عين
حال وارث تاج و تخت گردد , دقيقا به همين دليل است كه كتاب مزبور « خفي علالي »
يعني همان خلاصه ذخيره خوارزمشاهي به سواركاري جنگجو ارمغان شده است . اين كتاب
در دو جلد است براي آنكه اتسز بتواند هر كدام را در يكي از دو چكمه (خفي )هاي
خود جاي دهد. (در سالهاي اخير اين كتاب به كوشش مرحوم دكتر نجم آبادي و اينجانب
توسط موسسه اطلاعات به چاپ رسيد.)
جرجاني يك كتاب جدلي فلسفه هم نوشته است به نام كتاب «
الردعلي الفلاسفه » كه تاريخ تاليف آن را نمي دانيم . كتاب ديگر « اليوم
والليله » نام دارد كه به قاضي ابوسعيد اشعري تقديم شده است . اين دو كتاب را
ظهيرالدين بيهقي نام برده , اما هيچ نسخه اي از آن شناخته نشده است . به احتمال
زياد جرجاني رساله هايي در منطق ارسطويي نگاشته است . يكي درباره قياس , في
القياس , و ديگري درباره آناليز , في التحليل , كه ريختر برنبورك نشاني نسخه
هاي اين دو كتاب را كه مكتوب به سال 667 هستند , در كتابخانه اسكوريال مي دهد .
بيهقي از دو كتاب ديگر جرجاني نيز نام مي برد كه نسخه اي از آن شناخته نشده است
: يكي وصيت نامه و ديگري رساله متنبهه (رساله بيدار كننده ) كه كوتاه است و
بيهقي بخشي از آن را نقل كرده است و آن گفتاري است در باب دل بريدن از اين دنيا
و بي علاقگي به لذايذ آن , در اين كتاب مي خوانيم :
« چه بوده است ما را اي برادر. در آراميدن بدين فرومايه گيتي ناپايدار و سراي
بي قرار , كه به پرورانيدن اين تن خاكي و بدن مغاكي چنين گراينده گشته ايم . »
اما درباره نوشته هاي ديگر جرجاني , مثل « زبده الطب » كه دو روايت فارسي و
عربي آن در يك نسخه خطي مورخ 1161 هجري قمري در كتابخانه ملي پاريس يافت مي شود
, و كتاب يادگار كه ظاهرا خلاصه اي از خفي علائي با افزوده هايي در زمينه درمان
(كه نسخه هايي از آن دردست است .) و كتاب ديگر او « طب الملوكي » است كه بنابه
گزارش بيهقي مانند يادگار در خوارزم نگاشته شده , اما هيچ نسخه اي از آن باقي
نمانده است . در مقابل مي توان تاريخ تاليف « الاغراض الطبيه » و « مباحث
العلانيه » را تعيين كرد كه به خواهش مجدالدين ابومحمدصاحب ابن محمد البخاري ,
وزير اتسز خوارزمشاه , تاليف شده است . به اين ترتيب « الاغراض الطبيه » به
سفارش وزير , پس از آن تاليف شده است كه اتسز به جاي پدر خود نشسته بوده است ,
يعني بعد از سال 522 هجري قمري , اين وزير به احتمال , همان امام الصاحب ابن
محمد بخاري است كه بيهقي از او ياد كرده است . نسخه اي از اين كتاب در كتابخانه
مركزي دانشگاه تهران وجود دارد.
آخرين كتابي كه جرجاني تاليف كرده بود ترجمه عربي ذخيره خوارزمشاهي است كه , به
تصريح خود جرجاني در مقدمه آن ترجمه , سالهاي آخر عمر را صرف آن كرده است
(علامه آقا بزرگ تهراني , الدريعه الي تصانيف الشيعه , دارالاضوا بيروت , 1403
, ج 10 , صص 10 ـ 11 ) .
قطب الدين محمد خوارزمشاه در سال 521 قمري درگذشت و جرجاني چند سالي در خدمت
اتسز فرزند او بود. در سال 529 , اين خوارزمشاه هنوز دست نشانده وفادار سلطان
سنجر بود و حتي همواره او در جنگي برضد سلطان غزنه شركت كرد.
جرجاني يك سال در مرو (پايتخت سنجر) ماندگار شد و فقط
پس از بازگشت اتسز از مرو به بلخ بود كه ميان اتسز و سنجر اختلاف پديد آمد .
براثر آن اختلاف , در محرم 533 جنگي ميان آن دو در گرفت . باري جنگ ميان اتسز و
سنجر با تهاجم پيشگيرانه سنجر به خوارزم آغاز شد.
درست نمي دانيم جرجاني چرا و در چه شرايطي به مرو رفت . ولي مسلم است كه در
دربار سنجر مورد استقبال قرار گرفت , مقرري برايش تعيين شد و به آموزش پزشكي
ادامه داد. احتمالا در همين مرو بوده است كه ابوسعد سمعاني جوان (506 تا 563 هـ
ق ) نزد جرجاني حديث آموخت .
مرو در آن روزگار , بنابر قول ياقوت حموي , شهري بود صاحب ده كتابخانه و اين
امر ممكن است دليلي ديگر براي جذب جرجاني به اين شهر بوده باشد , علي الخصوص كه
خانواده سمعاني داراي دو كتابخانه بزرگ در مرو بود.
عزيمت جرجاني از خوارزم موجب پديد آمدن خلايي شد كه
اتسز براي پر كردن آن با دشواري روبرو بود. محتواي دو نامه كه رشيدالدين وطواط
شاعر و دبير خوارزمشاه نوشته دردست است . اين نامه ها كه در « رسائل وطواط »
ضبط شده , خطاب به دو پزشك بزرگ بيمارستان عضدي بغداد , ابوالبركات بغدادي و
ابن ترمذ است . از اين دو پزشك خواسته شده كه يكي از شاگردان خود را به خوارزم
بفرستند . اين دو پزشك در سال 561 قمري و يا اندكي بعد از آن درگذشتند.
مورخان در تاريخ فوت جرجاني در مرو , سالهاي متفاوتي را ضبط كرده اند . از 530
تا 535 هجري قمري , در اين ميان سال 531 بيش از همه تكرار شده است . وقتي كه
ظهيرالدين بيهقي در سرخس (نزديكي محل سرخس كنوني ايران در جنوب مرو و شمال
مشهد) به ديدار جرجاني نايل آمد , او را بسي كهنسال يافت و در نوشته خود چنين
آورده است :
« من او را در سال 531 در سرخس ديدم , روزهاي آخر عمر را مي گذراند. »
شخصيت جرجاني از وراي آثارش مشهود است . مردي دقيق , در
حد وسواس , خوشخو , خوش برخورد , موشكاف و اهل ميانه روي و عارف بود. بيهقي او
را « مردي جدي , يار و همراه و سخاوتمند » وصف كرده است . در واقع مردي بود كه
در جامعه و با جامعه خود مي زيست و به هيچ روي محصور در مطالعات و تاليفات خود
نبود. ابن ابي اصيبعه او را « پزشكي بزرگ كه داراي شايستگي بسيار و علم فراوان
بود » معرفي كرده است .
او پزشك دربار بود و در اين مقام , افزون بر درمان معمولي رايج در آن عصر ,
رايزن دربار در رشته هاي مختلف نيز بود و به هرگونه پرسش سلطان درباره علوم
طبيعي پاسخ مي گفت . او همچنين پزشك نظامي نيز بود. و اين از فصلهايي از كتابش
كه به زخمهاي سواركاران و آسيبهاي پوست و زخمهاي ناشي از جنگ اختصاص داده است ,
معلوم مي شود. نكته جالب اين است كه تنها موردي كه در اغراض الطبيه به چشم
پزشكي اشاره دارد , مربوط به زخم پيكان در چشم است . او همچنين پزشك مردم بود و
به احوال و شرايط زندگي مردم توجه داشت و به شيوه هاي نادرست غذايي آنان خرده
مي گرفت و توصيه هايي مي كرد.
مذهب جرجاني :
جرجاني مردي متدين و يكي از حلقه هاي زنجير نقل احاديث و عارفي دلسوخته بود.
دعايي كه ذيلا بيهقي از او نقل كرده حكايت از عمق معرفت و دلسوختگي او مي كند :
« اللهم اني اسئلك غير متحكم عليك ان تكفيني مونه هذاالجسد , الذي هو سبب كل
مذله واصل كل حاجه والجالب الي كل بليه و الطالب لكل خطيئه و ان تصير الخلاص
منه علي احسن وجه وافضل حالي الي خير معاد و احسن مال بمنت و فضلك يا ذالمن و
الافضال , برحمتك ياارحم الراحمين و يا خيرالناصرين . »
قرائن و دلائل قوي بر تشيع سيد وجود دارد و حشر و نشر وي با كبار علماي اسلام
اعم از سني و شيعه نشانه سعه صدر و جامع نگري اوست كه هر كجا كسي را مي يافت كه
مي توانست از او بهره علمي و معرفتي ببرد درنگ نمي كرد و بيشترين استفاده
معرفتي را از شيخ ابوالقاسم عبدالكريم قشيري (م 465 ) مي نمود . قشيري و شيخ
ابوسعيد ابوالخير (م 440 ) از پيشكامان عرفان بودند كه در خراسان و ماوراالنهر
بساط ارشاد گسترده بودند و هر كسي باهر مذهبي كه شوقي در دل و شوري در سر داشت
از محضر آنها استفاده مي كرد.
بعضي از آن قرائن و دلائل بشرح ذيل است :
1 ـ خطبه كتاب ذخيره , به عنوان يك قرينه مي تواند مورد
استفاده باشد :
« بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين حمد الشاكرين و الصلوه علي
النبي محمد المصطفي و علي اله الطاهرين اجمعين » كه بسنده كردن به درود فرستادن
بر آل رسول پس از پيامبر(ص ) خود يك قرينه به تشيع اوست .
2 ـ اشتهار وي و صفاتي كه ديگران براي او مي شمردند و
بر سيادت و وابستگي اش به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام تاكيد داشتند نظير
آنچه كه بر بالاي دو صفحه اول متن مورد تصحيح سعيدي سيرجاني توسط كاتبي كه در
سال 603 هجري نگاشته شده آمده است :
« كتاب الاول من ذخيره الخوارزمشاهيه من تصنيف الامير السيد الامام المرتضي زين
الدين جمال العتره اسمعيل بن الحسن الحسيني »
3 ـ ارتباط نزديك او و خانواده اش با سلسله آل زيار كه
از سلاطين متعاطف با شيعه ايران بودند.
4 ـ روابط خوارزمشاهيان با خليفه بغداد تيره بود و حتي
قبل از حمله مغول , محمد خوارزمشاه در آستانه حمله به بغداد بود كه مغول مهلت
نداد. بعضي احتمال مي دهند كه خليفه در تحريك مغول به حمله به قلمرو
خوارزمشاهيان نقش داشته است . ولذا خوارزمشاهيان چندان مطلوب متعصبين از
برادران اهل سنت نبودند و اقبال سيد از تقديم بخش اعظم كتابهاي خود به
خوارزمشاهيان مي تواند ولو بطور غير مستقيم نشات گرفته از اعتقادات وي باشد.
5 ـ نام كتاب ذخيره خوارزمشاهي در كتاب ارجمند الذريعه
الي تصانيف الشيعه در زمره تاليفاتي كه توسط شيعيان انجام شده آمده است : «
الذخيره في الطب للسيد الامير المرتضي زين الدين ناج العتره ابي ابراهيم
اسماعيل ابن الحسين بن الحسن الجرجاني المتوفي (535 هـ . ق ) او (531 هـ . ق )
كتاب فارسي كبير كتبه باسم السلطان علاالدين تكش خوارزمشاه و لذايقال له
الذخيره الخوارز مشاهيه وهو مرتب علي عشره كتب في عده مجلدات و قد عربه بنفسه
ايضا , و يوجد من اول الفارسي الي اخر الكتاب السادس في مكتبه (المجلس ) و تمام
مجلداته في (الرضويه ) تاريخ كتابه الجز الاخير منه (669 هـ . ق ) و تاريخ
فراغه , من تاليفه (504 هـ . ق ) اوله (الحمدالله حمد الشاكرين )... » (علامه ,
آقا بزرگ تهراني , الذريعه الي تصانيف الشيعه دارالاضوا , بيروت , 1403 , ج 10
, صص 11 ـ10 ) .
6 ـ از سيد اسمعيل جرجاني در كتاب عظيم اعيان الشعيه به
عنوان يكي از مولفين شيعه , نام برده شده است .
« اسماعيل بن ابي الحسن الحسيني الجرجاني له كتاب الاغراض الطيبه والمباحث
العلانيه اهداه الي مجلس العلا فارسي في الحلب » . (الامام السيد محسن الامين ,
اعيان الشيعه , دارالتعارف للمطبوعات , 1403 , ج 3 , ص 310 ) .
7 ـ در مقدمه فصل پنجم كتاب الاغراض الطيبه والمباحث
العلانيه تاليف سيد اسماعيل جرجاني چنين آمده است :
« بسم الله الرحمن الرحيم رب اعن و يسر الحمدلله الذي اذهب عنا الحزن و احسن
معنا بالخلق الحسن ثم اصلوه و السلام علي محمد وآله ابي الحسن و علي اولادهما
الحسين و الحسن و من بعد هم الائمه المعصومين حتي صاحب الزمان محمد بن الحسن
عليهم الصلوه والسلم و علي جميع المهاجرين و الانصار و سلم تسليما كبيرا »
(سيد اسماعيل جرجاني , كتاب الاغراض الطبيه و المباحث العلانيه , انتشارات
بنياد فرهنگ ايران , 1325 , ص 639 , هـ.ش ).
مرحوم سيد اسماعيل در اين مقدمه كاملا بر اعتقادات خويش به عنوان شيعه اماميه
تصريح كرده است .
اهميت جرجاني در پزشكي
اهميت جرجاني در طب از دو جهت است . جهت اول اينكه , پس از ابن سينا اولين
طبيبي است كه كليه فصول پزشكي را مورد مداقه و بحث قرار داد و بر دانش گذشتگان
افزوده است . جهت دوم اينكه بخش اعظم كتابهاي خود را به زبان فارسي تاليف كرده
كه تا آن زمان كسي به اين وسعت به تدوين متون پزشكي به زبان فارسي اقدام نكرده
بود و كتابهاي وي بخصوص ذخيره متني اساسي و ماندني در علوم پزشكي و ماخذي براي
اصطلاحات اين رشته و حوزه هاي مربوط مي باشد.
كتاب ذخيره خوارزمشاهي از زمان تاليف به بعد همواره جزو اركان كتب طبي شمرده مي
شده است و بنا به قولي هر كه مي خواست در پزشكي ماهر شود , مي بايست يكي از
كتابهاي سته عشر جالينوس , حاوي محمد بن زكرياي رازي , قانون ابن سينا , كتاب
المانه ابوسهل مسيحي و ذخيره خوارزمشاهي سيد اسمعيل جرجاني را به دقت مطالعه
كرده باشد. براثر اهميتي كه ذخيره در عالم پزشكي پيدا كرده ترجمه يي از آن به
عبري و سپس ترجمه اي به تركي توسط ابوالفضل محمد بن ادريس الدفتري متوفي به سال
982 هجري قمري صورت گرفت .
سيد اسماعيل جرجاني طبيب حاذق مسلمان كه در قرن پنجم زندگي مي كرد , از خانواده
هاي سادات حسيني بود كه از اصفهان به گرگان كوچيده بودند
جرجاني كه طبيبي زاهد و خوش سخن بود , در علوم حديثي و علوم ادبي نيز دست داشت
و داروخانه سلطاني را هم اداره مي كرد
جرجاني در فيزيولوژي انساني و طب جالينوسي تحقيقات عميقي انجام داده و دايره
المعارفي از خود به جا گذاشته است
جرجاني اولين طبيبي بود كه پس از ابن سينا كليه فصول پزشكي را مورد مداقه و بحث
قرار داد و بر دانش گذشتگان افزود .[14]
منبع:
روزنامه جمهوري اسلامي 28/07/1382 صفحه مقالات