مقدّمه
شهيد مطهّرى(رحمه الله) يكى از معدود متفكران و روشنفكران معاصر است كه توانست
علاوه بر شناخت عميق و همه جانبه اسلام، به زمان خويش نيز آگاهى كافى پيدا كند
و اين دو از او عالمى توانمند و فرهيخته ساختند كه نظيرش در يكصدساله اخير اندك
است. او علاوه بر مجهّز بودن به بال علم و دانش، بال ديگر حركت و اصلاح، يعنى
«تقو» و تعبّد عميق نسبت به احكام نورانى اسلام، را نيز داشت. بسيارند كسانى كه
عالمند، ولى از روحيه تعبّد كم ترى برخوردارند و از اين رو، به آسانى دين را در
مسلخ علم و دانش و نوگرايى ذبح مى كنند و با انواع توجيهات و تأويلات، روح
احكام اسلامى را به گونه اى تبيين مى كنند كه با يافته هاى علمى نوين سازگارى
داشته باشد و نيز چه بسيارند كسانى كه به ظواهر احكام اسلام عالمند، ولى از علم
روز، كه مورد تأييد اسلام است،1 بى بهره اند و از اين رو، احكام حياتبخش اسلام
را، كه خداوند براى ابد صادر فرموده، به گونه اى تأويل و تفسير مى كنند كه گويا
اسلام فقط براى 1400 سال پيش، آن هم براى معدودى عرب نازل شده است.
شهيد مطهّرى از اين دو گروه به عنوان «جاهل» و «جامد»
ياد كرده، و هر دو را براى اسلام و جامعه اسلامى خطرناك دانسته، آن ها را به
نقد كشانده است.ايشان با برخوردارى از دو بال علم و تقوا، به مصلحى تبديل شد كه
عليه جمود و تحجّر، جهل و غرب گرايى بپا خاست و با تأليفات مفيد و ناظر به روز،
گام مهمى در روشنفكرى جامعه اسلامى، به ويژه جامعه شيعى و ايرانى، برداشت.
شيخ محمد عبده (1848ـ1905) دانشمند توانمند و زمان شناس و مصلح بزرگ مصرى بود
كه شديداً تحت تأثير سيد جمال قرار داشت. وى در ميان اهل سنّت، از معدود كسانى
بود كه در زمان خود عليه تحجّر و جمود شديد حاكم بر زمان خويش و هجوم بى امان
فرهنگ غرب به كيان اسلامى بپا خاست و آثار علمى فراوانى تقديم جامعه اسلامى
نمود. وى توانست متفكران بزرگى را از لحاظ علمى سيراب كند، و اثبات نمايد كه
اسلام با توسعه و پيشرفت مخالف نيست، بلكه خود مروّج علم و دانش، و تفكر و تعقل
است; و بر اين نكته تأكيد داشت كه وضعيت كنونى مسلمانان معلول دورى مسلمانان از
اسلام است، نه معلول اسلام.
از آنچه گذشت، استفاده مى شود كه شهيد مطهرى و شيخ
محمّد عبده هر دو به عنوان مصلح مطرح هستند و هر دو در انديشه اجراى احكام
اسلام بودند و از سوى ديگر، بر بهره گيرى از اندوخته هاى بشرى تأكيد داشتند.
مقايسه نظرگاه اين دو دانشمند تأثيرگذار در جهان اسلام
حايز اهميت فراوان است. با مقايسه آن دو، مى توان نشان داد كه متفكران شيعه و
سنّى، اگر واقع بين و مخالف بسيط انديشى باشند، چه اندازه داراى انديشه هاى
نزديك به هم هستند، و مى توانند در كنار هم با تمسّك به اسلام و كنار گذاشتن
اختلافات، كه دشمن كينه توز به آن ها دامن مى زند، با هم متحد شوند و پناهگاه
يكديگر باشند. تا آنجا كه مطالعات نشان مى دهد، على رغم آن كه آثار فراوانى در
حوزه تفكر و انديشه اين دو دانشمند منتشر شده، ولى كسى به گونه تطبيقى، به
مطالعه آن ها نپرداخته است. از اين رو، به سبب اهميت موضوع، به گونه اى تطبيقى
اين دو متفكر مصلح مورد مطالعه قرار گرفتند تا پاسخ اين سؤال معلوم گردد كه
عوامل انحطاط مسلمانان از ديدگاه شهيد مطهّرى و شيخ محمّد عبده كدام هايند و
راه كارهاى عملى هريك از آن ها در جهت رفع انحطاط چه چيزهايى است؟
انحطاط مسلمانان
با مطالعه آثار اسلامى، به اين نكته پى مى بريم كه اسلام براى احياى بشر نازل
شده است. از نظر اسلام، انسان غيرمسلمان مرده است، اگرچه از نظر فيزيكى زنده
باشد. ويژگى اسلام دميدن روح حيات بر كالبد بى جان فرد و جامعه است. بنابراين،
مسلمان واقعى و جامعه اى كه احكام اسلام در آن جارى باشند، هرگز منحط نخواهند
شد. ولى جامعه اى كه دين در آن مغفول واقع شود و يا به گونه اى ناقص و يا تحريف
شده جريان يابد، آن جامعه مرده است، و به قول شهيد مطهّرى، گزاف نخواهد بود اگر
گفته شود: دين نيز در آن جامعه مرده است.2 حضرت على(عليه السلام)در شأن حضرت
حجّت(عليه السلام)مى فرمايد: «يُحيى ميت الكتابِ و السّنّة»;3 در روزگارى كه
كتاب و سنّت مرده اند حضرت آن ها را زنده خواهد كرد; با اجراى اسلام واقعى در
جامعه اى مرده، آن جامعه زنده مى شود. در اين صورت، مى توان ادعا كرد اسلام نيز
در آن جامعه زنده شده است.
اگر بتوانيم ثابت كنيم علت انحطاط مسلمانان اسلام نيست، بلكه مسلمانان در اثر
غفلت از اسلام اين چنين گرفتارند، يكى از شبهات اساسى كه از سوى غربى ها بر
مسلمانان القا مى شود، يعنى شبهه اى كه علت بدبختى مسلمانان را دين معرفى مى
كند و راه سعادت را كنار گذاردن دين ـ دست كم ـ از حوزه امور اجتماعى مى داند،
برطرف خواهد شد. همچنين پاسخى خواهد بود به كسانى كه مى گويند: تنها راه توسعه،
غرب گرايى و اقتباس دقيق از غرب در تمامى زمينه ها است.
شهيد مطهّرى و عبده با ايمان به توان اداره جامعه از
سوى اسلام، بر اين باورند كه وضعيت كنونى جوامع اسلامى محصول عملكرد مسلمانان
است، نه نتيجه اسلام; اسلام طالب سعادت، رفاه و خوش بختى براى تمام بشريت است و
تنها راه خروج از اين گرداب، احياى فكر دينى و بازگشت به اسلام اصيل است. چنان
كه هر دو نفر نسخه غربگرايان مبنى بر طى مسير غرب در فرايند توسعه را رد مى
كنند و در عين حال، معتقدند: بايد از نقاط مثبت اين تمدن استفاده كرد.
عوامل انحطاط مسلمانان
از ديدگاه شهيد مطهرى
1. خلافت
از ديدگاه شهيد مطهّرى، يكى از عوامل انحطاط مسلمانان انحراف جانشينى
پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جايگاه واقعى خويش است. وقتى مسلمانان بدون توجه
به فرامين الهى و بدون توجه به دستورات و سفارش هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)
در خصوص جانشينى پس از آن حضرت، در «سقيفه» جمع شدند و افراد نالايق را بر منصب
بزرگ و الهى قرار دادند، در واقع زوال جامعه اسلامى آغاز شد. اين زمامداران
نالايق و بى سواد از يك سو، بسيارى از اصول اسلام را تعطيل كردند، بسيارى از
عقايد مرده و نيمه مرده جاهلى را دوباره احيا نمودند و از سوى ديگر، به
كشورگشايى هاى بى حساب و كتاب پرداختند كه نتيجه آن سرازير شدن انبوه غنايم
جنگى به مدينه بود; چنان كه تقسيم بسيار ناعادلانه آن ها گسترش شكاف طبقاتى و
تشكيل طبقه مرفّه بى اعتنا به فرايض اسلام را در پى داشت.
شهيد مطهرى مى گويد: «مسلّماً يكى از علل اين امر حوادثى است كه در اوضاع
اجتماعى مسلمين ابتدا به وسيله دستگاه هاى خلافت پديد آمد و بعد دنبال شد... يك
جامعه طبقاتى درست شد كه با منظور اسلام ابداً وفق نمى داد و جامعه منقسم شد به
يك طبقه فقير كه نان خود را به زحمت مى توانست به دست آورد و يك طبقه مبذّر و
مغرور... وضع زندگى عمومى وقتى شكاف بردارد، زمينه براى اجرا و عمل به دستورها
باقى نمى ماند.»4
2. تحجّر
با ملاحظه آثار شهيد مطهرى، درمى يابيم كه ايشان توجه خاصى به مسأله
«تحجّر» و «التقاط» نموده، و آن ها را از عوامل بسيار مهم در انحطاط جوامع
اسلامى برشمرده است.
ايشان ريشه هاى تاريخى تحجّر را به سه جريان «خارجيگرى»، «اشعريگرى» و
«اخباريگرى» ربط مى دهد و معتقد است: نفوذ انديشه هاى آنان در ميان مسلمانان به
قدرى زياد بود كه هنوز هم آثار آن ها وجود دارند.
الف. خارجى گرى: امروزه بحث از «خارجيگرى» به عنوان يك
مذهب، بى فايده است; چون خوارج منقرض شده اند و وجود خارجى ندارند. اهميت
مطالعه آن از آن نظر است كه روح خارجيگرى نمرده و هنوز زنده است و به قول شهيد
مطهرى، روح خارجيگرى در بسيارى از مسلمانان حلول كرده است5: «مكتب خوارج مكتبى
نبود كه بتواند واقعاً باقى بماند، ولى اين مكتب اثر خود را باقى گذاشت. افكار
و عقايد خارجيگرى در ساير فرق اسلامى نفوذ كرد و هم اكنون نهروانى هاى فراوان
وجود دارند و مانند عصر و عهد على، خطرناك ترين دشمن داخلى اسلام همين ها
هستند; همچنان كه معاويه ها و عمروعاص ها نيز همواره وجود داشته و وجود دارند و
از نهروانى ها، كه دشمن آن ها شمرده مى شوند، استفاده مى كنند.»6
ب. اشعرى گرى: جريان اشعريگرى يك نحله كلامى سنّى است
كه به دنبال اختلاف بين دو فرقه معتزله به وجود آمد و در نهايت، نحله اشعرى
قالب شد و اين ضربه سنگينى بود كه هنوز زخم آن از پيكر اسلام برطرف نشده است.
«ابوالحسن اشعرى از افرادى است كه افكارش تأثير زيادى
در جهان اسلام گذاشت و اين مايه تأسف است... پيروزى مكتب اشعرى براى جهان اسلام
گران تمام شد. اين پيروزى، پيروزى جمود و تقشّر بر حريّت فكر بود. هرچند جنگ
اشعريگرى و اعتزال مربوط است به جهان تسنّن، ولى جهان تشيّع نيز از آن
جمودگرايى اشعريگرى بركنار نماند.»7
آثار و تبعات اشعريگرى براى جهان اسلام بسيار سنگين
بودند; از جمله آثار آن، تعطيلى تفكر و عقل بود. آن ها با جمود خاصى كه داشتند،
هرگونه انديشيدن در آيات قرآن، مباحث كلامى و احاديث را منع كردند و مدعى بودند
مسلمانان بدون چون و چرا بايد ظواهر آيات و روايات را بپذيرند، حتى اگر مستلزم
تناقض باشد، يا حتى اگر ظاهر آن ها با حكم قطعى عقلى در تضاد باشد. اين در حالى
است كه قرآن مردم را به تفكر و انديشيدن تشويق مى كند و راه فهم قرآن را توسّل
به اهل بيت(عليهم السلام) و عقل مى داند، ولى آن ها ابزارهاى فهم قرآن را كنار
گذاشتند و نتيجه اش آن شد كه از كتاب آسمانى هادى بشر مطالب گم راه كننده و
كفرآميز استخراج كردند: «تا عاقبت مذهب اشعرى به وجود آمد و يكباره ارزش تفكر و
انديشه هاى عقلى محض و محاسبات فلسفى خالص را منكر شدند و مدعى بودند كه بر
مسلمانان فرضى است كه آنچه در ظاهر تعبيرات نقلى رسيده، متعبّد باشند و در عمق
معانى تدبّر و تفكر نكنند، هرگونه سؤال و جواب و چون و چرايى بدعت است...
بالاخره، اشعريان پيروز شدند و بساط تفكر عقلى را برچيدند و اين پيروزى ضربه
بزرگى بر حيات عقلى عالم اسلام وارد آورد.»8
ج. اخبارى گرى: «اخباريگرى» يك مكتب فقهى شيعى است كه
بر خلاف خوارج و اشعريگرى، از سابقه كم ترى برخوردار است و مؤسّس آن ملّا امين
استرآبادى است. انديشه آن ها با انديشه اهل حديث در تسنّن همخوانى بسيار دارد.
آن ها نيز هرگونه تعقّل و انديشيدن را تعطيل كردند و معتقد بودند: ظواهر روايات
حجتند و بايد آن ها را بدون چون و چرا بپذيريم، اگرچه مخالف عقل باشند. ادعاى
عجيبى كه آن ها داشتند، اين بود كه ما نمى توانيم قرآن را بفهميم. فهم قرآن
مخصوص ائمّه است; ما فقط بايد به احاديث مراجعه كنيم. با اين باور، «ثقل اكبر»
را تعطيل كردند. همچنين ادعاى عجيب ديگر آن ها صحّت كليه روايات كتب اربعه بود،
در حالى كه اين كتب روايات ضعيف و مرسل فراوانى دارند كه چه بسا قايل شدن به
صحّت آن ها منجر به تناقض شود.
«مكتب اخباريگرى، كه يك مكتب فقهى شيعى است، در قرن هاى 11ـ12 هجرى به اوج قدرت
خود رسيد و با مكتب ظاهرى و اهل حديث در تسنّن بسيار نزديك است و از نظر سلوك
فقهى، هر دو مكتب سلوك واحدى دارند و تنها اختلافشان در احاديثى است كه بايد پى
روى كرد; يك نوع انفكاك تعقّل از تديّن است. اخبارى ها كار عقل را به كلى تعطيل
كردند.»9
«مكتب اخباريگرى با همّت علماى بزرگ، چون وحيد بهبهانى،
شكست قطعى خورد و نيز به دليل پايه ريزى متقن و مستحكم علم اصول توسط شيخ
انصارى. البته از بين رفتن ظاهرى اين مكتب به معناى ريشه كن شدن رسوبات روحيات
اخباريگرى نيست10... جمود اخباريگرى در بسيارى از مسائل اخلاقى و اجتماعى و
بلكه پاره اى از مسائل فقهى هنوز هم حكومت مى كند.»11
3. تحريف ها
از ديدگاه شهيد مطهرى، عامل سوم انحطاط جوامع اسلامى، تحريف احكام نجات
بخش اسلام است. تحريف نيز به گونه هاى متعدد امكان پذير است كه روح تمام آن ها
عمل نكردن به دستورات اسلام است. ايشان مى گويد: اسلام در ميان مسلمانان، عملا
كنار گذاشته شده است. تنها برخى از فروعات، آن هم به صورت ظاهرى و خالى از
محتوا در ميان مسلمانان رواج دارد. بنابراين، نبايد ضعف جوامع اسلامى را به
اسلام نسبت داد.«در ميان كشورهاى اسلامى، به استثناى بعضى از كشورهاى اسلامى،
كشورهاى اسلامى عقب مانده ترين و منحط ترين كشورها هستند; نه تنها در صنعت عقب
هستند، در علم عقب هستند، در اخلاق عقب هستند، در انسانيت و معنويت عقب هستند;
چرا؟ يا بايد بگوييم: اسلام، يعنى همان حقيقت اسلام، در مغز و روح اين ملت ها
هست، ولى خاصيت اسلام اين است كه ملت ها را عقب مى برد. دشمنان دين هم بزرگ
ترين حربه تبليغى آن ها همين انحطاط فعلى مسلمين است و بايد اعتراف كنم كه
حقيقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما موجود نيست، بلكه اين فكر اغلب در
مغزهاى ما به صورت مسخ شده است، ولايت و امامت مسخ شده است، اعتقاد به قيامت كم
و بيش همين طور. تمام دستورهاى اصلى اسلام در فكر ما همه تغيير شكل داده. در
دين صبر هست، زهد است، تقوا هست، توكل هست، تمام اين ها بدون استثنا به صورت
مسخ شده در ذهن ما موجود است.»12
«بايد اعتراف كنم كه حقيقت اسلام به صورت اصلى در مغز و
روح ما موجود نيست، بلكه اين فكر اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده است. فكر
دينى ما بايد اصلاح شود. تفكر ما درباره دين غلط است، به جرأت مى گويم: از چهار
مسأله فروع، آن هم در عبادات، چندتايى در معاملات، از اين ها بگذريم، ديگر فكر
درستى نداريم.»13
4. التقاط
«التقاط» عنصر مهم ديگرى در انحطاط جوامع اسلامى است. «التقاط» به معناى
افزودن مفاهيم غيراسلامى به معارف اسلامى است. به نحوى كه مفاهيم به عاريت
گرفته شده ناسازگار با مبانى آموزه هاى دين اسلام باشد.
شايد التقاط هاى نخستين زمانى رخ دادند كه مسلمانان با تمدن هاى ديگر، از جمله
تمدن ايران، آشنا شدند. در اين ميان، سهم معاويه شايد بيش از ديگران باشد. او
تحت تأثير پادشاهى ايران خلافت را به سلطنت تبديل كرد و جانشين خود را به صورت
موروثى تعيين نمود. او برخلاف ابوبكر و عمر، كاخ هاى مجلّل و زندگى مرفّه بنا
نمود. به اعتقاد برخى از متفكران، واژه «ظلّ اللّه» نيز از فرهنگ ايرانى وارد
فرهنگ مسلمانان شده است. در اثر پديده التقاط، ضربه سنگين ديگرى بر پيكر مجروح
جامعه اسلامى وارد شده كه هنوز آثار آن فراوان ديده مى شود.
در دوران معاصر نيز با توسعه روابط مسلمانان و غرب،
مسلمانان احساس حقارت نمودند و كسانى كه از اسلام واقعى اطلاع كافى نداشتند،
تحت تأثير آن فرهنگ قرار گرفتند. در اين ميان، برخى دست از دين كشيدند و عده اى
با حفظ ظاهر اسلامى، از روح اسلام فاصله گرفتند و به سبب احساس حقارت يا براى
نشان دادن برابرى اسلام با فرهنگ غرب، آموزه هاى اسلامى را با يافته هاى غربى
تطبيق نمودند. آن ها چشم بسته از جنبه هاى منفى فرهنگ غرب و از پيامدهاى رفتار
غير اسلامى خويش غافل شدند و افكار الحادى و غير اسلامى را در لفافه هاى اسلامى
وارد فرهنگ مسلمانان نمودند.
در يك نگاه كلى، مى توان «التقاط» را به «آشكار» و
«پنهان» تقسيم بندى كرد. «التقاط آشكار» هنگامى است كه ملتقطان خود تصريح به آن
دارند; مانند سوسياليزم اسلامى. ولى در «التقاط پنهان» بدون اين كه اشاره به
التقاط بكنند، آموزه هاى فرهنگ اجنبى را با رنگ و لعاب اسلامى مى پوشانند و آن
را به اسم «اسلام» ترويج مى كنند. اين خطرناك ترين و مخرّب ترين نوع التقاط
است.شهيد مطهرى با اشاره به اين نوع التقاط، به سخن ماركس در اين خصوص اشاره مى
كند: «طرح ماركس اين است كه براى مبارزه با مذهب در ميان توده معتقد، بايد از
خود مذهب عليه مذهب استفاده كرد; به اين صورت كه مفاهيم مذهبى از محتواى معنوى
و اصلى خود تخليه و از محتواى مادى پر شود تا توده مذهب را به صورت مكتب مادى
دريابد، پس از اين مرحله، دور افكندن پوسته ظاهرى دين ساده است.»14
نمادهاى التقاط:15 شهيد مطهّرى در كتاب وحى و نبوّت،
اصالت دادن به عقل در برابر وحى را به دقت مورد تحليل قرار داده و از پنج محور
به عنوان نمادهاى تفكر و التقاط بحث كرده است:
1. علم گرايى افراطى;16
2. بينش هاى مادى نسبت به جامعه و تاريخ و معارف قرآن;17
3. اجتهاد آزاد در مقابل اجتهاد فقاهتى;18
4. انتقال رهبرى از روحانيت به روشن فكران;19
5. كم ارزش شدن علم در جوامع اسلامى.
پنجمين عامل انحطاط جوامع اسلامى از نظرگاه شهيد مطهرى،
خارج شدن علم از جايگاه واقعى خويش در ميان مسلمانان است. دين مبين اسلام
آموختن و دانش اندوزى را بر تمام مسلمانان، و تمام علوم را بجز علوم ضالّه و
غير مفيد، بر مسلمانان اعم از مرد و زن واجب كرده است. روايت مورد اتفاق بين
شيعه و سنّى اين نكته را به خوبى روشن مى سازد كه «طلب العلم فريضةٌ على كلِّ
مسلم و مسلمة.»20 روايات فراوانى كه بر ارزش عالم و متعلّم دلالت دارند،21
مقيّد به علم خاص نيستند; اگرچه در شرايط مساوى برخى از علوم ترجيح داده شده
اند، ولى به هر حال، از آن ها تقيد استفاده نمى شود. آنچه مايه تأسف است
تفسيرها و تقييدهاى نادرست اين احاديث و اختصاص آن ها به بخشى از علوم است.
«... بعضى مى گويند: علت اين كه دستورات اسلام در باب
علم زمين خورده، اين بود كه آنچه اسلام بر علم و تشويق عمومى به تعليم و با
سواد شدن و فضيلت علم گفته بود، همه به حساب عالم و تشويق به احترام و دست بوسى
و فضيلت عالم گذاشته شد و مردم به جاى اين كه خودشان سواد پيدا كنند... توجهشان
معطوف شد به اين كه اجر و فضيلت را در احترام و خضوع نسبت به علما كسب كنند.
اين مطلب تا اندازه اى درست است; زيرا هرچند علما و محققين همچو تحريفى را
مرتكب نشده اند، ولى در نوشته هاى سطحى و ساده كه به دست مردم هم رسيده و در
منابر و مواعظ عمومى منطق همان است; يك نوع جمود و انحراف ديگرى هم در كندى تيغ
و فرمان هاى اسلام درباره علم تأثير داشته، و آن انحراف اين است كه هر دسته و
طبقه و صنفى از علماى اسلام محكم چسبيده اند كه مقصود رسول اللّه از علما...
همان علمى است كه ما داريم.»22
نقش استعمار در انحطاط
جوامع اسلامى
شهيد مطهّرى استعمار را نيز عامل ديگرى در انحطاط جوامع اسلامى مى داند، ولى آن
را علت فرعى ارزيابى مى كند و علت اصلى را خود مسلمانان مى داند: «البته اين را
هم نمى خواهم بگويم و شما را به غلط بيندازم كه استعمار و استثمار ما را به اين
حالت درآورده است; نه ما قبلا به اين حالت درآمديم و آن ها ما را امروز به اين
حالت نگه مى دارند و علت مبقيه ما هستند، و الا ما قبل از اين كه استعمار و
استثمار بيايد، افكارى در ما پيدا شد و ما را به اين حالت درآورد.»23
عوامل انحطاط مسلمانان
از ديدگاه محمد عبده
شيخ محمد عبده، شاگرد برجسته سيد جمال الدين اسدآبادى، كه تحت تأثير شديد استاد
خويش واقع شده بود، با نگاهى تازه به عالم در نظريات اصلاحى خود، نكاتى ابراز
كرد كه تا حد زيادى در ميان انديشمندان اهل سنّت، بخصوص در زمان خودش، بديع و
منحصر به فرد بود، و مى توان ادعا كرد تا حد زيادى به انديشه هاى شيعه نزديك
شده بود. او در بررسى عوامل انحطاط جوامع اسلامى، عناصرى را متذكر مى شود كه در
نگاه كلان، با ديدگاه هاى شهيد مطهرى در اين خصوص بسيار همخوانى دارند.ما ابتدا
عوامل انحطاط از ديدگاه ايشان را ذكر مى كنيم، سپس عقايد اين دو متفكر را در
اين زمينه مقايسه خواهيم نمود:
1. جمود و تعطيلى عقل
از نظر عبده، يكى از عوامل اصلى و بنيادين انحطاط جوامع اسلامى «تعطيلى
عقل» بود، در حالى كه اين شيوه كاملا برخلاف دستورات صريح اسلام در مورد تعقّل
و انديشيدن و بر خلاف منع اسلام از تقليد است.عبده در رساله التوحيد مى گويد:
«قرآن به ما مى آموزد كه چيزهايى را درباره خدا بياموزيم. خدا براى انسان آنچه
مى آموزد، دليل مى آورد و هيچ گاه از ما نمى خواهد كه گفته هاى او را به صرف
اين كه فرموده خداست، بپذيريم. قرآن حتى مذاهب مخالف را با دليل رد مى كند.
قرآن عقل را مخاطب قرار مى دهد و فكر را به تلاش وا مى دارد. قرآن نخستين كتابى
است كه برادرى و همبستگى عقل و دين را به شيوه اى آشكار و تأويل ناپذير اعلام
مى دارد.»24
مرحوم عبده علت خوددارى مسلمانان از به كارگيرى عقل را افراط عده اى از
مسلمانان مى داند كه بيش از حد به عقل تكيه كرده اند. اين عمل موجب شد در
مقابل، عده ديگر به دفاع از وحى بپردازند و در نهايت، با برترى گروه دوم،
تقريباً عقل بكلى از صحنه دانش مسلمانان رخت بر بست.
«در نخستين بحث هاى نظرى مسلمانان، مهم ترين موضوع جبر و اختيار بود، ولى به
زودى دامنه گفتوگوها به اثبات صفات خدا كشيده شد و گروهى برترى عقل را در
شناسايى جميع احكام دينى، حتى در فروع و عبادات، اعلام كردند و گروه ديگر آن را
مخصوص به اصول اوّلى دانستند; و گروهى ديگر براى آن كه با رأى دو گروه بستيزند،
يكسره مقام عقل را منكر شدند. عقلگرايان آنچه از حكمت يونان به فهمشان مى رسيد،
بدون تفكيك بين اوليّات عقل و وهميات، با شيفتگى نسبت به حكمت افلاطون و ارسطو
و تقليد از گفته هاى اين دو... مطالبى را به معارف اسلامى ربط دادند كه هيچ
ارتباطى به دين نداشت و فرقه هاى متعدد همچون مانويه، زنادقه، دهريه، باطنيه و
اسماعيليه برآشفتگى ذهنى مسلمين مى افزودند، تا آن كه مدافعان شرع در برابر
اصحاب عقل قيام كردند و در قرن چهارم ابوالحسن اشعرى راهى بين تندروى هاى دو
طرف پيدا كرد و مبانى عقلى را تا جايى كه مايه تحكيم ايمان مى شد، پذيرفت.»25
2. پادشاهان مستبد و
علماى قشرى
روش فرمانروايان خودپرست در جذب علماى قشرى و خرافه پرست عنصر مهم ديگرى
بود كه عبده آن را عامل ديگرى در انحطاط مسلمانان مى دانست. پادشاهان نالايق
براى مشروعيت بخشيدن به حكومت خود، از احساسات مذهبى مردم سوء استفاده مى كردند
و خود را به عنوان جانشين پيامبر معرفى مى نمودند و از تقدّس دين براى بقاى تاج
و تخت خويش بهره مى جستند. ولى اين ترفند به لحاظ استفاده از دين، حمايت علما
را مى طلبيد. اگرچه علمايى هم بودند كه هرگز زيربار اين خفت نرفتند، ولى بسيارى
از علما اسير اين نيرنگ گشتند. برخى از آن ها كه از تقوا و تهذيب نفس كافى
برخوردار نبودند، حاضر مى شدند در برابر گرفتن درهم و دينار، احاديثى به نفع
حاكمان به پيامبر نسبت دهند. برخى ديگر به بهانه جلوگيرى از خون ريزى در مقابل
پادشاهان مستبد سكوت مى كردند و سكوت آن ها خود نوعى حمايت محسوب مى شد. در
نهايت، با گذشت زمان، اين روند تبديل به سنّت در ميان علماى اهل تسنّن شد و
تقريباً اجماع بر اين قرار گرفت كه قيام عليه خليفه مسلمانان حرام و اطاعت از
او واجب است، به گونه اى كه اين سنّت تاكنون نيز ادامه داشته و خود عبده تنها
به نصيحت كردن حاكمان قناعت مى كند:
«من از آن هايى بودم كه مردم مصر را بر حقشان آگاه ساختم... آن ها را به اين
باور فرا خواندم كه حاكم هرچند اطاعت از او لازم است، بشر است وخاطى، و شهوات
بر او غالب و تنها چيزى كه مانع و رادع طغيان شهوات او مى شود، نصيحت امّت بر
اوست.»26
3. تعطيلى اجتهاد
سومين عاملى كه عبده در زوال جامعه اسلامى بر آن تأكيد مى كند و شديداً
نسبت به آن ابراز تأسف مى نمايد تعطيلى اجتهاد است. او تقليد علما از گذشتگان
را نكوهش مى كند و مى گويد: «بايد فقها در هر زمانى با توجه به شرايط زمان و
مكان اجتهاد كنند.»
«فقيهان بايد اوضاع روزگار خود را بشناسند و احكامى بر آن امور صادر كنند كه پى
روى از آن براى مردم ممكن باشد.»27
عبده در نكوهش علماى مقلّد مى گويد: «... اصول مى
خوانند، ولى به خاطر هيچ يك نمى رسد كه فرعى از اين كتاب ها را به اصل آن
بازگردانند تا درباره آن بحث كنند; حتى خجالت نمى كشند كه بگويند ما مقلّد
هستيم و نگاه بر كتاب و سنّت بر ما لازم نيست، با وجود تعارض و تناقض در كتاب
هاى قدما، تسليم آن شدند و وحدت امّت به تفرقه تبديل شد و تنها به اين سخن
اكتفا كردند كه همه آن ها را از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) اخذ كرده
اند.»28
او پيشنهاد مى كند كه فقها جلساتى تشكيل دهند و فتاواى
منطبق بر زمان ارائه دهند: «فقيهان بايد جلساتى داشته باشند و ضمن مذاكره بر
چيزى كه شايسته عمل باشد، اتفاق نظر داشته باشند و اگر مسائلى به دليل خاص
مكانى يا زمانى ترجيح يافته است، لازم است كه آن را تذكر دهند. البته اين يك
حكم كلى نيست، دليل همان است كه گفته شد، در ضمن، نبايد هرچه كه از فقيهى نقل
شد، مبناى عمل در هر زمان و مكان قرار گيرد.»29
عبده درباره جواز اجتهاد، بلكه وجوب اجتهاد و ترك
تقليد، شك و ترديدى به خود راه نمى دهد و ضرورت آن را به طبيعت زندگى و مقتضيات
جامعه بشرى مى داند.
عبده در عين حال كه اجتهاد را ابزار شرعى و حتمى براى گسترش اسلام در جامعه مى
داند، آن را فقط براى كسانى كه داراى ويژگى هاى علمى هستند تجويز مى كند و از
گسترش آن در ميان غير متخصصان و اجتهادهايى كه خارج از تمسّك به متون اسلامى
هستند، منع مى كند.
او از يك سو، نگران مخدوش شدن انديشه دينى مسلمانان بود و به اين مى انديشيد كه
مسلمانان به دليل ركود چند ساله شان نتوانستند با دنياى جديد مقابله كنند و به
نام «انطباق اسلام با علوم روز» افراط كارى هايى صورت گرفت و اصول اسلامى با
ذوق ها و سليقه هاى شخصى تأويل و تفسير شد و به شكل ديگر، اسلام عملا از صحنه
خارج گرديد; و از سوى ديگر، نگران جمود فكرى و قشرى مآبى علماى اسلام بود كه
مانع پيشرفت و تكامل جامعه مى شدند و هر پديده نوى را مخالف اسلام مى دانستند.
از اين رو، او به دنبال جستوجوى راه حلى براى مسأله اسلام و مقتضيات زمان بود.
او چاره كار را در دورى جستن از افراط و تفريط مى دانست و معتقد بود: بايد باب
اجتهاد باز شود و عقل چراغ راهنماى جامعه اسلامى قرار گيرد.
عبده با طرح مباحثى همچون فقه مقارن از مذاهب چهارگانه،
دخالت دادن مبانى فلسفى حقوق در اجتهاد، ايجاد نظام حقوقى جديد در فقه، جدا
كردن مباحث عبادات و معاملات، بازنگرى اجماع و تطبيق شورا با دموكراسى غربى، در
حقيقت، حركتى در جهت حل بحران انديشه دينى و تطبيق اسلام با مقتضيات زمان و
احياى دين انجام داد. البته اين كه تلاش وى تا چه اندازه قرين موفقيّت، و منطبق
با مبانى اسلامى بود مجالى ديگر مى طلبد كه اكنون درصدد آن نيستيم.
مقايسه ديدگاه هاى شهيد
مطهّرى و عبده
دو متفكر مورد بحث نظريات مشترك فراوانى دارند: از نظر موقعيت زمانى نيز
از اين حيث كه هر دو در مقطعى زمانى واقع شده اند كه جهان اسلام مورد تهاجم
واقع شده تا حدّى مشتركند; هر دو اين دغدغه فكرى را دارند كه چگونه با اين
تهاجم مقابله كنند و هر دو متفكر از سوى غربگرايان و علماى متحجّر تحت فشار
بودند; غربگرايان آنان را متحجّر و سنّتى مى خواندند و علماى سنتى آن ها را
متهم مى كردند كه تحت تأثير غرب قرار گرفته اند.
اين دو انديشمند فرهيخته به لحاظ شخصيتى نيز از ويژگى
هاى شخصيتى مشترك فراوانى برخوردارند: هر دو شديداً نسبت به اسلام متعبّد بودند
و زرق و برق دنياى جديد آن ها را شيفته خود نكرد; هر دو درد دين و غيرت دينى
داشتند و از مخدوش شدن چهره نورانى اسلام به دست مسلمانان بى عمل نگران بودند.
در عين حال، هر دو داراى سعه صدر و در برابر مخالفان داراى برخورد منطقى و
عقلانى و فارغ از احساسات بودند، و مى توان گفت: داراى روحيه گذشت بودند. مرحوم
عبده در زمانى كه تعصّبات مذهبى با تحريك غربى ها، براى ايجاد تفرقه بين
مسلمانان دامن زده مى شد، به شرح و تفسير نهج البلاغه همّت گماشت، حتى از تفسير
خطبه هايى كه خلفا را زير سؤال مى برد، ابا نكرد. او فقه مقارن را مطرح كرد و
باب جديدى در ميان فقهاى اهل تسنّن در استنباط احكام باز كرد.
شهيد مطهّرى نيز از ترفند غربى ها كاملا آگاه بود، او
معتقد بود: اختلاف هاى مسلمانان در حدّى نيست كه آن ها نتوانند با هم همكارى
كنند. او از فلسطين به عنوان عضوى از پيكر اسلام دفاع مى نمود و بر خطر اسرائيل
به عنوان تهديدى بزرگ عليه جهان اسلام تأكيد مى كرد. او نيز با داشتن سعه صدر،
با مخالفان به گفتوگو مى نشست و آن ها را منصفانه نقد مى نمود و از آن ها نيز
تقاضا مى كرد نظريات او را عالمانه نقد كنند. او معتقد بود: اسلام جواب هر شبهه
اى را دارد و نبايد از نقدها هراسيد، بلكه با مباحث علمى، اسلام تقويت مى شود.
با تمام اين اوصاف و خصوصيات مشترك، نمى توان تفاوت هاى
آن ها را از نظر علمى و ديدگاه هاى فرهنگى و اصلاحى ناديده گرفت. بنابراين، اين
دو متفكر برجسته در كنار نقطه نظرهاى مشترك، اختلاف هايى نيز دارند. البته اين
اختلاف ها به گونه اى نيستند كه آن ها نتوانند همديگر را درك كنند و به گفتوگو
بنشينند.
داورى هاى مشترك شهيد
مطهّرى و عبده
1. غفلت از اسلام واقعى
هر دو انديشمند بر اين باورند كه جهان اسلام آفت زده و اسلام با خرافات
متعددى عجين شده است و به بسيارى از دستورات اسلام عمل نمى شود، معتقدند: اسلام
آن چيزى نيست كه امروزه در بين مسلمانان رايج است; مى گويند: تنها به بخشى از
دستورات اسلام، آن هم در عبادات به شكل ناقص عمل مى شود. بخش عظيمى از احكام
اسلام، بخصوص احكام اجتماعى آن، ناديده گرفته مى شوند.
2. تعطيل شدن عقل
عامل دومى كه هم شهيد مطهّرى و هم عبده بر آن تأكيد داشتند، «تعطيلى
عقل» است. شهيد مطهرى اين مطلب را تحت عنوان «تحجّر» مطرح كرده و ريشه آن را به
خارجيگرى و اشعريگرى و اخباريگرى برمى گرداند; عبده نيز تعطيل شدن عقل را به
افراط معتزله در تمسّك به عقل نسبت داده كه موجب شدند عده اى ديگر به نام «دفاع
از دين» به مخالفت با عقل بپردازند و در نهايت، اين نزاع با پيروزى مخالفان عقل
خاتمه پيدا كرد. شهيد مطهرى و عبده تأكيد داشتند اين واقعه ضايعه دردناكى براى
جهان اسلام بود. از نظر عبده، وقتى عقل از صحنه اجتماع كنار گذاشته شد، انحطاط
مسلمانان آغاز شد، و از نظر شهيد مطهرى، اين واقعه انحطاط مسلمانان را تشديد
كرد.
هر دو متفكر چاره را در استفاده از عقل در كنار وحى مى دانستند و ادعاى خود را
به قرآن و احاديث مستند مى كردند كه قرآن خود از عقل تجليل مى كند و به تفكر
سفارش مى نمايد و احاديث فراوانى تفكر را برترين عبادت مى دانند.
همچنين آن ها نگران افراط در بهره گيرى از عقل بودند و
هشدار مى دادند كه نبايد به بهانه استناد به عقل، اجتهاد اصولى كه داراى روش
ويژه است، مخدوش شود; بخصوص شهيد مطهرى تفاسير و اظهارنظرهاى روشن فكرمآبانه
را، كه به نام «اسلام» صورت مى گيرند، خطرناك مى دانست.
تذكر اين نكته بجاست: با اين كه هر دو از افراط و تفريط در استفاده از عقل
برحذر مى داشتند، اما تفسير يكسانى از افراط و تفريط نداشتند. براى نمونه،
عبده، ابوالحسن اشعرى را شخصى معتدل و منطقى مى دانست كه نه افراط كرد و نه
تفريط: «تا آن كه مدافعان شرع در برابر اصحاب عقل قيام كردند و در قرن 14
ابوالحسن اشعرى راهى ميان تندروى هاى دو طرف پيدا كرد و مبانى عقل را تا جايى
كه پايه تحكيم ايمان مى شد، پذيرفت. اما پيروان او تعاليم او را همچون احكام
دينى، به صورت قضاياى جزمى درآوردند. به همين ترتيب، پيروان كسانى چون غزالى
نيز، كه مبالغه و تندروى هاى فيلسوفان را نكوهش كرده بودند، خود در انتقاد از
فلسفه تند رفتند. در اين زمان، علم نزد مسلمانان باز ايستاد.»30
على رغم نظر عبده، شهيد مطهرى ابوالحسن اشعرى را در
محدوده تفريط قرار مى داد و او را از مسبّبان انزواى عقل مى دانست: «پيروزى
مكتب اشعرى براى جهان اسلام گران تمام شد. اين پيروزى، پيروزى جمود و تقشّر بر
حريّت فكر بود.»31
شهيد مطهّرى و عبده در جهت ارج نهادن به عقل، «اجتهاد» را براى بقاى اسلام
حياتى و لازم مى شمردند و معتقد بودند بايد فقها با توجه به شرايط زمان و مكان،
نظر اسلام را در مسائل گوناگون استنباط كنند.
البته اين مسأله از سوى شهيد مطهرى تأكيدى بود بر آنچه نزد علماى شيعه مقبول و
مسلّم بود. نزد تشيّع تقليد بايد از مجتهد زنده باشد و دليل آن را نيز استنباط
احكام با توجه به شرايط هر زمان مى دانند. به عبارت ديگر، تأثير زمان و مكان بر
استنباط احكام شرعى نزد فقهاى شيعه امرى پذيرفته شده است. تنها اقلّيتى از
شيعيان، كه اخباريان باشند، در دوره اى موقّت نقش اجتهاد و عقل را تضعيف كردند.
اما سخن عبده در ميان اهل سنّت نظريه جديدى بود; چون آن ها باب اجتهاد را بسته
بودند. شايد اين نظريه عبده تحت تأثير سيدجمال ابراز شده باشد. عبده بر اين
اساس، از علما به سبب تقليد از قدما شديداً انتقاد مى كند.
3. توانمندى اسلام براى
اداره جامعه و عدم جدايى دين از سياست
نظر اشتراكى ديگرى كه بين شهيد مطهرى و عبده مى توان ديد، اين است كه آن
ها براين باور بودند كه اسلام توان اداره جامعه را دارا مى باشد و از اين رو،
ضعف جوامع اسلامى را ناشى از عمل نكردن به اسلام مى دانستند. آن ها شديداً
مخالف نظريه «جدايى دين از سياست» بودند; بخصوص شهيد مطهرى اين ديدگاه را
ترفندى از سوى دشمنان اسلام مى دانست. ايشان عملا با شركت در مبارزات سياسى
عليه رژيم شاه و حمايت از حضرت امام(قدس سره)، بر اين نظريه اش جامه عمل پوشاند
و آثار چندى از جمله ولاءها و ولايت ها، پيرامون انقلاب اسلامى و پيرامون
جمهورى اسلامى به جاى گذاشت.
ديدگاه هاى مغاير شهيد
مطهرى و عبده
يكى از وجوه تمايزى كه بين شهيد مطهرى و عبده مى توان ديد، نگاهى است كه
هريك نسبت به غرب دارند. به نظر مى رسد نگاه شهيد مطهرى به غرب تيزبينانه تر و
آگاهانه تر از نگاه عبده باشد. ايشان به هيچ وجه، تحت تأثير غرب قرار نگرفت و
در عين تأكيدى كه بر بهره جستن از دانش بشرى داشت، تحميل آن را بر اسلام هرگز
روا نمى دانست و عميقاً بر اين نكته باور داشت و اصرار مىورزيد كه آنچه اسلام
گفته بر حق است، اگرچه دانشمندان غربى آن را نپذيرند. از اين رو، از كسانى كه
مى خواستند اسلام را با غير از روش شناسى خاص خود مورد مطالعه قرار دهند و يا
چيزى نادرست به اسلام نسبت دهند، انتقاد مى كرد و آن را براى اسلام خطرناك مى
دانست.
در اين زمينه، مى توان نقدهاى شهيد مطهّرى نسبت به دكتر شريعتى را مورد توجه
قرار داد. شريعتى روش استنباط نظرات اسلام را نمى دانست; از اين رو، بعضاً تحت
تأثير غرب، نظرياتى را در مورد اسلام ابراز داشته كه از متون اسلامى قابل
استخراج نيست بلكه در تنافى و ضديّت با آن قرار دارد. شهيد مطهّرى در نامه اى
كه به حضرت امام در زمان حضور ايشان در پاريس نوشت، از شريعتى به همين دليل
انتقاد كرد.
با اين وجود، وقتى به آثار عبده نگاه مى كنيم، مى بينيم
با وجود اين كه او ديگران را از افراط و تفريط برحذر مى داشت و نگران تحت تأثير
قرار گرفتن مسلمانان از غرب بود، خود تحت تأثير غرب، راه افراط مى پيمود و
چيزهايى به اسلام نسبت مى داد كه غير واقع بينانه و بى پايه اند. او تحت تأثير
بنتام، اصل «سودمندى» او را همان اصل «مصلحت» مى دانست و مى گفت: «دموكراسى
پارلمانى» همان «شور» و پديده «افكار عمومى» نيز همان «اجماع» است;32 در حالى
كه اين مفاهيم تفاوت هاى اساسى با يكديگر دارند. عبده تحت تأثير غرب و دانش
جديد، دست به تفسير قرآن زد و براى اين كه تفسيرى علمى ارائه دهد، از روش
تفسيرى خارج شد و مطالبى ابراز داشت كه بر خلاف نص صريح قرآن هستند. او از
معجزات تفسيرى مادى ارائه داد و در تفسير آيه مباركه سوره «انعام» گفت: منظور
قرآن از «جن» شيطان است! در نهايت، اگرچه او درصدد تطبيق اسلام با شرايط روز و
به عبارتى، درصدد نوآورى بود، ولى نوآورى را با اقتباس و تأثيرپذيرى از غرب
اشتباه گرفته بود.
با اين بيان، روشن شد كه غرب شناسى شهيد مطهّرى تا چه
اندازه قوى تر از غرب شناسى مرحوم عبده بود. شهيد مطهّرى برخورد فعّالانه با
غرب داشت; در عين اين كه برجستگى هاى آن فرهنگ را مى ديد، معايب آن را نيز
احساس مى كرد و قويّاً آن را نقد مى نمود; در حالى كه در آثار عبده چندان نقدى
از غرب ملاحظه نمى شود. حداكثر تلاش او اين بود كه اثبات كند اسلام پايين تر از
فرهنگ غرب نيست.
اما اساسى ترين اختلافى كه شهيد مطهّرى و مرحوم عبده
دارند، نگاهى است كه هريك به مسأله «خلافت» دارند. شهيد مطهرى اصلى ترين عامل
انحطاط جوامع اسلامى را در مسأله «خلافت» مى ديد، ولى عبده چنين ديدگاهى نداشت،
بلكه در بسيارى موارد، به رفتار و سخنان عمر استناد مى كرد.
نتيجه گيرى
از آنچه ذكرشد، مى توان به اين نتيجه رسيد كه با وجود اختلاف هايى كه
بين شهيد مطهّرى و مرحوم عبده ملاحظه مى شود، اما آن ها ديدگاه ها و روحيات
مشترك فراوانى دارند. آن ها بر توان اسلام بر اداره جامعه، عدم جدايى دين از
سياست، لزوم بهره گيرى از دانش بشرى در عين حفظ هويّت اسلامى و عدم افراط و
تفريط در اين زمينه تأكيد داشتند. همچنين آن ها بر اتحاد مسلمانان و پرداختن به
مسائل اصلى به جاى مسائل حاشيه اى، تأكيد بر نقش عقل و پرهيز از تقليد، پويا
كردن اجتهاد و در نهايت، آفت زدگى جوامع اسلامى و انحراف از اسلام تأكيد
داشتند. آن ها علت اين وضعيت را در كم رنگ شدن نقش عقل در جامعه اسلامى، جمود و
تحجّر، تحريف هاى خواسته و ناخواسته، التقاط و زايل شدن ارزش علم در ميان
مسلمانان، تعطيلى اجتهاد و در نهايت، پادشاهان مستبد و علماى عافيت طلب مى
دانستند. برخى از اختلاف هاى آن ها نيز در نگاه به خلافت، جايگاه استفاده از
عقل و نگاه به غرب مى باشد.
بنابراين، ديدگاه هاى مشترك آن ها از موارد اختلافى بيش
تر است و با توجه به بصيرت و ديد كلانى كه آن ها داشتند و با توجه به سعه صدر و
روحيه مداراى آن ها، مى توان آنان را در يك مسير و خط قلمداد كرد.
پىنوشتها:
1ـ حديث معروفى است از حضرت على(عليه لسلام) كه مى فرمايد:
«العالم بزمانهِ لا تهجُم عليه اللوابس.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 71،
ص 307، باب 78، روايت 84.
2ـ مرتضى مطهرى، ده گفتار، قم، صدرا، 61، ص 108.
3ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 51، ص 130، باب 2، روايت 25.
4ـ مرتضى مطهرى، پيشين، ص 108.
5و6ـ مرتضى مطهرى، جاذبه ودافعه على(عليه السلام)، قم، صدرا، 1372، ص 139 / ص
129.
7ـ مرتضى مطهرى، احياى تفكر دينى، ص 25.
8ـ همان، ده گفتار، ص 60 / ص 132.
9ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 20، ص 168.
10ـ همان، ده گفتار، ص 60 / ص 132.
11ـ جاذبه و دافعه على(عليه السلام)، ص 86.
12و13ـ ده گفتار، ص 144 / ص 133.
14ـ مرتضى مطهرى، علل گرايش به ماديگرى،قم، صدرا، ص 33.
15ـ اقتباس از: محسن آژينى، التقاط و تحجر از ديدگاه شهيد مطهرى، تهران، سازمان
تبليغات اسلامى، 1369.
16ـ مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، قم، صدرا.
17و18ـ همو، علل گرايش به ماديگرى، قم، صدرا.
19ـ همو، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، قم، صدرا.
20ـ محمدباقرمجلسى، پيشين، ج1، ص 177، باب 1، روايت 54.
21ـ اصول كافى، ج1، ص30، معالم الاصول (مقدمه)،آداب العلوم.
22و23ـ ده گفتار، ص 166 / ص 150.
24و25ـ محمد عبده، رسالة التوحيد، به نقل از: حميد عنايت، سيرى در انديشه سياسى
عرب، تهران، اميركبير، 1358، ص 133 / ص 130.
26و 27و 28و 29ـ محمد عبده، تاريخ الامام، ج 2، ص 180، به نقل از: محمد نجفى،
انديشه نوين اسلامى در رويارويى با استعمار غرب، آستان قدس رضوى، ص94/
ص195/ص493 / ص 495.
30ـ محمد عبده، پيشين، ص 125.
31ـ ر.ك: مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضيات زمان.
32ـ حميد عنايت، پيشين، ص 135.
ساير منابع
ـ احمد امين، پيشگامان مسلمان تجددگرا در عصر جديد، ترجمه حسن يوسفى اشكورى،
تهران، شركت انتشارات علمى فرهنگى، 1376;
ـ محمدجواد صاحبى، انديشه هاى اصلاحى در نهضت هاى اسلامى، قم، دفتر تبليغات
اسلامى، 1376;
ـ مصطفى حسينى طباطبائى، شيخ محمد عبده مصلح بزرگ مصر، تهران، قلم، 1362;
ـ محمد عبده، تفسير قرآن، بى جا، نشر ادب الحوزه، بى تا;
منبع:
ماهنامه معرفت ،شماره 68