چكيده
حكومت صفويه يكى از مهمترين و بحثانگيزترين سلسلههاى ايرانى است كه در
پيدايش آن، تشيّع و تصوّف و پيوند آن دو، مسأله آناتولى، خانقاه اردبيل و
قزلباشان نقش مؤثرى داشت قزلباشان كه در آغاز مترادف با صوفى بودند، در تثبيت
قدرت صفوى نقش اساسى ايفا نمودند و نفوذ همهجانبهاى در حكومت صفويه داشتند كه
با ورود علماى جبل عامل در عصر تهامسب يكم رابطه مريدى و مرادى به رابطه شرعى
تبديل شد و از نفوذ صوفين كاسته شد و در نتيجه درگيرى بين اهل طريقت و شريعت
آغاز گرديد كه در عهد سلاطين اوليه صفوى تا حدى محسوس نبود ولى بعدها روند
تصوفزدايى شدت گرفت. و حتى تعداد زيادى از صوفيان نفىبلد شدند كه علل اين
درگيرى را مىتوان در عملكرد صوفيان جستجو كرد.
مقدمه
تاريخ ايران شاهد پيدايش فِرَق و نحلههاى متفاوت بوده و از اين طريق
جمع كثيرى را به سوى خود جلب كرده و توانسته حكومتى را تشكيل دهد، فرقه صوفيه
يكى از اين فرق مىباشد كه تأسيس سلسله صفويه در ايران ارمغان اين گروه است.
تصوّف در لغت به معنى «پشمينه پوشى» است، و چون جماعت صوفيان لباس خشن
مىپوشيدند، صوفى خوانده شدهاند، تا بدين طريق خود را زاهد و بىاعتنا به دنيا
نشان دهند، سرسلسلهجنبان اين راه ابوهاشم صوفى(متوفى 150ه ق) است.
گرچه برخى محققين تصوّف را با عرفان و عرفا را با صوفيان يكى دانستهاند، ولى
آن دو از لحاظ معنى باهم تفاوت دارند، تصوف روش و طريقه زاهدانهاى است براساس
تزكيه نفس و اعراض از دنيا براى وصول به حق و سير به طرف كمال، اما عرفان يك
مكتب فكرى و فلسفى متعالى براى شناختن حق و شناخت حقايق امور است، بدين ترتيب
عارف والاتر از صوفى است كه سعى دارد با كشف شهود و اشراق، به حقائق برسد.
سلسله صفويه كه در آغاز با فداكارى قزلباشان و اهل طريقت تأسيس گرديد، به مرور
زمان با ورود علماى شيعه از جبل عامل و ديگر نواحى به مركز حكومت صفوى، اختلاف
و دركيرى بين آنان و اهل طريقت آغاز گرديد، كه علت اين اختلاف را بايد از
پيشينه اهل طريقت و برداشتهاى اهل شريعت از عملكرد آنها جستجو كرد، در اين
مقاله ابتدا با بيان پيشينه اهل تصوّف و علل مخالفت متشرعان با صوفيان به عوامل
تشكيل دولت صفويه پرداخته شده و سپس عملكرد پادشاهان صفوى در مقابل اهل شريعت و
طريقت و ستيز اين دو تفكر مورد بررسى قرار گرفته و در پايان به برخورد چند تن
از عالمان با اهل طريقت اشاره شده است.
پيشينه طريقت
پيدايش تصوف در ميان مسلمانان به آغازين سالهاى دوران حكومت اسلامى برمى
گردد كه مسلمانان بعد از فتوحات اوليه در سرزمينهاى ايران و روم زندگى
پرتكلّفى را آغاز كردند و عدهاى از متعبدين و متدينين كمتر به اين زندگى
پرتكلف متمايل شدند و گوشه عزلت و انزوا را اختيار نمودند و نيز به مرور زمان
عوامل اجتماعى و سياسى، طغيانها و كشتارها و قيامهاى داخلى مانند قتل عثمان و
شورش مسلمين بر عليه او، سه جنگ حضرت علىعليه السلام با ناكثين و مارقين و
قاسطين، شهادت امام حسنعليه السلام و قيام كربلا و نهضت توّابين و مختار و
همچنين سياست ظالمانه و بىرحمانه حاكمان اموى موجب شد كه عدهاى از مسلمانان
از زندگى دنيوى نفرت پيدا كنند و در انزوا قرار گيرند، كه اين اقدام آنها واكنش
بر ضد بيدادگريهاى زمامداران و بىعدالتىهاى آنان در جامعه بود كه به صورت
انكار نفس، سكوت، فقر و گريز از دنيا بروز كرد، و نيز تكامل و رواج تصوف حركتى
بر ضدّ ادعاى برترى عربها بود(1).
از ويژگيهاى تصوف در قرن اول هجرى پايبندى به شريعت و رعايت اصول آن(2) و زهد
افراطى مىباشد، البته برخى از محققان غربى مانند «برتلس» علت پيدايش تصوف را
مخالفت پاكدلان با نظام اشرافى و فئودالى بنى اميه مىداند و معتقد است كه در
آن زمان صوفيان به زاهد و عابد معروف بودند چون هنوز اصطلاح صوفى وجود
نداشت(3). به نظر او، عامل اقتصادى، موجب پيدايش تصوف مىباشد. ديگر عوامل در
اين مسئله دخالت نداشت.
از سده سوم، تصوف گسترش بيشترى يافت و درگيرى اهل طريقت با فقها نمود عينى يافت
و صوفيه مورد طعن و تكفير فقها قرار گرفتند كه از شاخص اهل طريقت اين دوره،
بايزيد بسطامى، ابوبكر شبلى، جنيد و... نام برد. برترى يافتن جنبه نظرى تصوف بر
جنبه عملى آن، رواج انديشههاى وحدت وجود و فنا فىالله و اهتمام به تفكر و
تدبير از شاخصهاى عمده تصوف در اين سده بود(4).
در قرن چهارم و پنجم مشايخ بزرگى چون باباطاهر، ابوالحسن خرقانى و تنظيم و
تثبيت اصول تصوف معروف اين دو تن، پادشاهان و وزراء را بر آن داشت كه از اين
گروه حمايت كنند به عنوان مثال طغرل با باباطاهر(5) و سلطان محمود با ابوالحسن
خرقانى ملاقات و حشر و نشرى داشت(6).
در سده ششم ستيز بين اهل شريعت و طريقت تداوم يافت كه نمونه آن، برخورد متشرعان
با عينالقضات و اعتراضات ابن جوزى در كتاب تلبيس ابليس بر عليه تصوف است ولى
از قرن ششم به بعد برخى از مدافعان شريعت با تصوف ميانهرو آشتى كردند و صوفيان
معتدل را پذيرفتند.
قرن هفتم و هشتم كه مصادف با عصر ايلخانان بود، دوران نضج و توسعه تصوف
مىباشد، منابع اين دوره از افزايش روزافزون خانقاهها و حمايت وزراء و حاكمان
از اهل تصوف حكايت مىكند. از علل مهم شكوفائى تصوف در اين عهد، مىتوان شكست
در برابر دشمن نيرومند و رخنه فرهنگ قوم غالب و به وجودآمدن محيطى بىقيد به
دنيا و حمايتهاى بىدريغ ايلخانان و وزرايشان از اين فرقه دانست.
در قرن نهم هجرى جامعه ايرانى با بحران عظيم سياسى و نابسامانى ناشى از نفوذ
بيگانگان مواجه بود كه اين امر در گرايش مردم به ترك دنيا و تصوّف نقش بسزائى
داشت و اهل طريقت مانند دوران قبل، از ملامت و طعن متشرعان در امان نبود. با
توجه به اينكه امراى تيمورى بر ديندارى تظاهر مىكردند، اين زمينهاى براى نفوذ
بيشتر متشرعان و آشكارشدن دشمنى آنان با اهل طريقت بود.
علل مخالفت متشرعان با صوفيان
مهمترين عواملى را كه موجب مخالفت متشرعان با صوفيان و نيز به طرد و
تكفير آنان منجر شد، بايد در انديشهها، افكار و عقايد صوفيان جستجو كرد.
مهمترين عوامل تكفير و طرد صوفيان توسط فقيهان عبارتند از:
1. اعتقاد به وحدت وجود: اين انديشه با باورهاى متشرعان سازگارى نداشت، اين
عقيده يكى از مهمترين اتهامات بر اهل تصوف بود و متشرعان در رويههاى خود به
اين اعتقاد اهل طريقت سخت تاختهاند.
2. پذيرفتن وحدت اديان: اين انديشه نيز با اعتقادات اهل شريعت ناسازگار بود.
متصوفان به علت وسعت مشرب به همه اديان با ديد يكسانى مىنگريستند و برخوردشان
با پيروان اديان ديگر با تسامح همراه بود.
3. شطحيات: متصوفه هنگام غلبه وجد و حال، شطحياتى بر زبان مىراندند كه در ظاهر
با شريعت در تضاد بود، مقصود از شطحيات، ادعاهاى غلوآميز صوفيان در مورد خود
است. اهل شريعت اين شطحيات را كفرآميز و فسق مىدانستند، عباراتى چون أناالحق،
سبحانى ما أعظم شأنى كه گاهى از سران صوفيه شنيده مىشد.
4. تأويلات(7): صوفيان هنگامى كه بين عقايد و اصولشان با ظواهر شريعت تعارض و
ناسازگارى مىديدند، دست به تأويل و تفسير باطنى مىزدند تا مقصود خود را
بنمايانند.
5. صوفيان با سخنان خود حد و مرز كلمات و مفاهيم دينى را مىشكستند و به صورت
غير مستقيم از ارزش كلمات مقدس شرعى مىكاستند، مثلاً ابن عربى مىگفت: ترك
گناه، گناه است. احمد غزالى مىگفت، هركه تعليم توحيد از ابليس نگرفت، زنديق
است(8).
6. گسترش فعاليت صوفيان موجب تفرقه مردم مىشد و در نتيجه مساجد از مردم خالى و
خانقاهها محل رجوع مردم مىگشتند و در نهايت مردم از حوزه حكومت دينى خارج
مىشدند.
7. گاهى اشعار و سخنان صوفيان در ظاهر، مردم را به منهيّات و منكرات علاقمند
مىكرد، افراد سادهلوح را به سوى گناه مىكشاند.
8. صوفيان استدلال علمى درباره شناخت خدا را كه توسط علماء ابراز مىشد، مانع و
حجاب بين بنده و خالق مىشمردند.
9. ابتذال تصوف در ادوار مختلف، كه حتى برخى از بزرگان نيز، از دست گروهى از
صوفيان در عذاب بودند و از مكر و فريب آنها مىناليدند و آنان را شياد
مىدانستند كه به اسم پير و شيخ، در راه خاصان ره نرفته دام گستردهاند.
10. دريافتهاى شخصى صوفيان به جاى مسائل وحى قرار مىگرفت، به جاى اينكه بگويد
پيامبرصلى الله عليه وآله چنين فرموده، مىگفتند. دلم از خدايم چنين گويد.
11. برخى از صوفيان معتقدند انسان وقتى به درجه قرب برسد، تكاليف از او ساقط
مىشود گرچه اين قول نزد اكثر محققان مردود است(9).
12. فقها معتقدند كه صوفيان به شريعت و حقيقت تفرقه قائل شدند و خود را اهل
حقيقت شمردند و فقها را اهل شريعت و ظاهر(10).
13. وجود مراسم خاص مانند سماع، رقص، دستافشانى، و پاى كوبى، و نيز استفاده از
آلات موسيقى، مورد اعتراض فقيهان بود. و اين مراسم، اختصاص به خانقاههاى تصوف
ايران داشته و از مانويان گرفته شد(11).
14. صوفيان عقل را محكوم كرده، اصالت را به عشق مىدادند و آن را محور همهچيز
معرفى مىكردند، در حالى كه در روايات دينى، عقل، حجت باطنى معرفى شده است.
15. اهل طريقت، به جاى پيشوايان معصوم، و نُوّاب عامّه حضرت مهدىعليه السلام
در عصر غيبت، افرادى را به عنوان قطب و مراد مىدانستند و به آنها سر مىسپردند
و اگر به پيشوايان معصوم (مانند على-ع-) عشق و علاقه ابراز مىكردند، آنها را
مولا يا اولياء خدا معرفى مىكردند نه امام.
دولت صفويه گذار از طريقت به سلطنت
از مهمترين عوامل مؤثر در پيدايش صفويان در عرصه تاريخ ايران بعد از
تشيع و تصوف و نيز اتصال تصوف و تشيع و مسئله آناتولى و خانقاه اردبيل مىباشد،
شيخ صفىالدين اردبيلى، بنيانگذار طريقت صفوى كه از مشايخ معروف عصر ايلخانى
بود، به علت موقعيت معنوى و مماشات با حكومت، مورد توجه مردم و سلاطين زمانش
قرار گرفت و او چون پيروانش را به رعايت ظواهر احكام شرعى ترغيب مىكرد، مورد
خصومت فقيهان قرار نگرفت. در زمان او به حدى خانقاه اردبيل مورد توجه قرار گرفت
كه بعدها در زمان تيمور، آنجا به عنوان بست يا دارالأمان معروف شد و تيمور از
پولى كه قانوناً حق خودش بود، اراضى و دهات مجاور اردبيل را خريد و آنها را وقف
مزار شيخ صفى كرد و مزار او را بست اعلام نمود(12).
از دوران شيخ جنيد كمكم زمينه تبديل تخت پوستين درويشى به تخت شهريارى فراهم
شد(13). گرچه اولين بارقه دنياگرائى در زمان شيخ صفى ديده مىشود، ولى جنيد به
قدرت دنيوى و سلطنت تمايل بيشترى داشت و او براى كسب اين قدرت دست به سفرهاى
مختلف به عثمانى، قرامان، سوريه، ترابوزان، ديار بكر و شيروان زد. او در ميان
رهبران طريقت صفوى، اولين رهبر صفوى است كه لقب سلطان گرفت(14) و با تحريك
مريدانش به جهاد عليه كفار، روحيه جنگجوئى را وارد طريقت صفوى كرد و خود نيز در
جنگ شيروانشاه كشته شد. حيدر بعد از پدرش جنيد نيروى قزلباش را تشكيل داد. در
آغاز نام قزلباش مترادف با صوفى بود ولى بعد از مدتى كلمه قزلباش جايگزين صوفى
شد و عنوان صوفى به خانواده هايى كه در سابقه صوفيگرى و جانبازى در راه خاندان
صوفى، بر سايرين برترى داشتند، اطلاق مىشد(15).
قزلباشان مريدانى بودند كه در راه مراد و مرشد كامل و تثبيت قدرت صفوى تا پاى
جان مقاومت نمودند(16) و از هرگونه جانبازى و فداكارى مضايقه نكردند و با يك
اشاره شاه چنان امتثال امر مىنمودند كه دشمن را زنده مىدريدند و حتى براى
خوردن گوشت او باهم به نزاع مىپرداختند(17). آنها شاه را تجلى زنده الوهيت و
سايه خدا در زمين و فرمانرواى منصوب مستقيم خدا تلقى مىكردند(18) ولى به مرور
زمان با شكسست شاه اسماعيل در چالدران و نيز توجه قزلباشان به امور دنيوى و كسب
مال و مقام از ارادت و سرسپردگىشان به مرشد كامل كاسته شد(19).
در عهد طهماسب يكم با ورود علماى جبل عامل براى برقرارى همگونى فكرى در جامعه
صوفى و كنترل شور انقلابى پيروان دولت صفوى و نيز براى تبيين احكام فقهى و
تبديل رابطه مريدى و مرادى به رابطه شرعى(20)، تا حد زيادى از نفوذ قزلباشان و
صوفيان كاسته شد و طهماسب نيز با بيرون راندن پيروان طريقت مولويه از ايران و
سركوب نقطويان در اواخر سلطنت خود و همچنين قتل جماعت تكلو اولين رگههاى
تصوفزدائى را در دولت صفويه آغاز كرد. فرزند طماسب، اسماعيل دوم سركوبى قزلباش
را در رأس برنامه خود قرار داد. رفتار او با حسينقلى خلفاء بزرگترين مقام
روحانى صوفيان و از ميانبردن اقتدار و نفوذ وى و سپس كور كردن او نشانگر
اقدامات ضد صوفيگرى اوست(21).
عهد شاه عباس يكم را بايد پايانى بر اقتدار صوفيان دانست، او كه در دوران پدرش
از نفوذ بىحد و حصر قزلباش رنج مىبرد و شاهد قتل خاندان سلطنتى توسط آنها
بود، اولين برنامه خود را مسئله اصلاح قزلباشها و گرفتن اختيار از آنها كرد.
او براى اين منظور به بهانههايى سران استاجلويان و تكلويان را به قتل رساند و
سپاه شاهسون را تشكيل داد و صوفيان را در مشاغل پستى چون دربانى، دژخيمى و
فراشى به كار گماشت. سركوبى نقطويان، اوج حركت ضد صوفيگرى شاه عباس محسوب
مىشود. او طى فرمانى حكم قتل و سركوبى سران نقطوى، يوسف تركش دوز، و دستگيرى
پيروان او را صادر كرد.
در عهد شاه عباس دوم تا حدى صوفيان مورد توجه قرار گرفتند و آزادى مختصرى
يافتند(22). علت اين امر بيشتر حضور عالمان عارف چون فيض كاشانى و ملارجبعلى
تبريزى و احترام آنان در نزد شاه بود. اين افراد با پاكى و صفائى كه داشتند
يادآور طريقه قدماى صوفيه بودند.
عهد شاه سليمان و شاه سلطان حسين را نيز بايد عصر تصوفزدائى دانست. از
گزارشهاى سفرنامهنويسان اروپائى بر مىآيد روند تصوفزدائى ادامه جدىتر يافت
و بيشتر انگيزه سياسى داشت. در دوره سليمان شورشهائى از طرف صوفيان با داعيه
مساواتطلبى صورت گرفت كه هيأت حاكمه را مصمم به سركوبى آنها كرد. از طرف ديگر
تمايلات تجزيهطلبانه امراى قزلباش با سياستهاى پادشاهان صفوى در تمركزگرائى
مغايرت داشت و وجود اين امر سدى در راه سياستهاى پادشاهان صوفى بود.
شاه سلطان حسين صفوى تحت تأثير علماى مذهبى از جمله علامه مجلسى به روند تصوف
زدائى شدت بيشترى بخشيد و تعدادى از صوفيان را نفى بلد و تحت پيگرد قرار داد،
به عنوان نمونه ملا صادق اردستانى از علماى مشهور به اتهام صوفيگرى از اصفهان
اخراج شد و كودكانش در سرما تلف شدند(23). همچنين او تحت تأثير و نفوذ علامه
مجلسى دستور داد، «توحيد خانه»، محل اجتماع صوفيان را تعطيل كنند(24). محققين
يكى از علل سقوط صفوى را شديدشدن روند تصوف زدائى سلطان حسين مىدانند.
ستيز اهل شريعت و اهل طريقت در عصر صفوى
چنانكه اشاره شد، قدرتيابى دولت صفوى را بايد مرهون فداكارى و
جانبازىهاى قزلباشان و صوفيان دانست كه اين امر موجب نفوذ قزلباشان در امور
سياسى و اقتصادى شد و قبلاً گفته شد كه طهماسب اول براى تبديل رابطه مريدى و
مرادى به رابطه شرعى، علماء را وارد دربار نمود. بهطور كلى در طول حكومت صفوى
عالمان شيعه از نفوذ آنها نسبت به دوران ما قبل صفويه نمود قابل توجهى داشت
بهطورى كه شاه سليمان و شاه سلطان حسين جواز مشروعيت حكومتشان را از فقها
مىطلبيدند.
در برخورد اهل شريعت با اهل طريقت در عصر صفوى، عالمان دينى به علت ضعف درونى
تصوف و ابتذال برخى از مدعيان طريقت و رونقيافتن تصوف دولتى و درگيريهاى شديد
سلسلههاى صوفيه با يكديگر و وجود شورشهاى داخلى توسط سران تصوف، تصوف را
وادار به عقبنشينى نمودند، عالمان نسبت به آنها خردهگيرى نموده و روياروئى با
آنها را عملى كردند.
برخورد فقها با تصوف به يك روش نبود، برخى از فقها مانند فيض كاشانى، ملاصدرا،
شيخ بهائى، با آگاهى از اصول طريقت با متصوفان متظاهر به مبارزه مىپرداختند و
سعى مىكردند بين شريعت و طريقت سازش ايجاد كنند چون آنها شريعت و طريقت را دو
راه به يك مقصد مىدانستند و اين قول صفى عليشاه را قبول داشتند كه «درويش
بىشريعت و متشرع بى طريقت هردو حمّال نفس امّارهاند(25)» وجود چنين عالمانى
با گرايشهاى عرفانى نمودى از همبستگى و پيوند تشيع و تصوف بود.
در اين دوره عالمانى كه بيشتر مشرب اخبارى داشتند، در مبارزه با تصوف شدت
بيشترى به خرج مىدادند. علماى جبلعاملى نيز بر تصوفزدائى مهر تأئيد گذاشته
كه يك علت اين امر اين بود كه عالمان، ولايت و راهبرى مردم را ويژه امام در عصر
غيبت او، به ويژه فقيهان مىدانستند در حاليكه صوفيان اقطاب و مشايخ خود را در
زمره اولياءالله درآورده و پيروى از آنان را پنهان و آشكار واجب مىشمردند و به
عالمان دينى كه خود را جانشين پيامبر و امامان مىدانستند، اعتنائى
نداشتند(26). علاوه بر علماى مهاجر، عالمان ايرانى كه نشو و نماى فكريشان در
ايران نقش بسته بود؛ با آراء و عقايد اهل طريقت، از روش حكم تكفير و تفسيق و
زمانى به شكل تبعيد و نفىبلد و گاهى به صورت قتل و عام و نابودى مراكز تجمع
آنها استفاده مىكردند. علماى اخبارى و عاملى با استفاده از روايات يا مباحث
فقهى به نحوى خود را به حكومت نزديك ساختند. از آثار مهم اين نزديكى، طرد
صوفيان بود. به عنوان نمونه شيخ بهائى حديثى مىآورد كه حكايت از پيشبينى ظهور
دولت صفوى دارد(27). و يكى از علماى آن عصر رسالهاى نوشت كه در غيبت امام زمان
بايد به پادشاه پناه برد و وظيفه شيعيان است كه به ثبات دولت و دوام عظمت و
سلطنت اين پادشاه اعتناء و اهتمام تمام داشته باشند(28).
برخورد چند تن از عالمان با تصوف
1. محقق كركى، شيخ نورالدين على بن عبدالعال كركى از علماى نامآور عهد
طهماسب يكم است كه ابتدا از جبل عامل به عراق عرب و سپس به ايران مهاجرت نمود و
در عصر شاه اسماعيل يكم و فرزندش طهماسب يكم در ايران مىزيست ولى در عهد
اسماعيل امكان زيادى براى دستيابى به مقام و منزلت بالا در دربار صفويان به دست
نياورد؛ چراكه اسماعيل بيش از هر كسى خود را تجسم خدا مىدانست ولى پس از مرگ
اسماعيل، محقق كركى به عنوان نايب عام امام عصرعليه السلام در همه شئون سياسى،
اقتصادى و دينى صاحب اختيار مطلق شد و شاه طهماسب امور كشور را به اختيار او
درآورد و طى فرمانى به همه ايالات، دستور اطاعت از اوامر كركى را صادر كرد و به
آگاهى همگان رساند كه سلطنت و زمامدارى به وى تعلق دارد؛ زيرا وى نايب امام
است. او به خاطر داشتن كثرت فتاوى از طرف نويسندگان غير شيعه به «مخترعالشيعه»
لقب يافته است(29).
محقق كَرَكى كتابى به عنوان «المطاعن المجرميه فى رد الصوفيه» بر ضد تصوف
نوشت(30)، ولى مخالفت او با تصوف چندان علنى و مشهود نبود چون در عهد اسماعيل
يكم هنوز قدرت قزلباش به حدى بود كه مخالفت با آنها، نوعى مخالفت با نظام صفوى
بود(31).
2. شيخ حسن كركى فرزند محقق كركى، كتابى با عنوان «عمدة المقال فى كفر
اهلالضلال»(32) در رد صوفيه نوشت. او اهل تصوف را تكفير نمود و آنها را به
بدعتگذارى در دين متهم كرد.
3. مقدس اردبيلى از مشهورترين علماى عصر صفوى است كه در كتاب «حديقة الشيعه» به
رد تصوف پرداخته است او مخصوصاً با صوفيان قائل به وحدت وجود مانند محىالدين
عربى و عبدالرزاق كاشانى و شيخ عزيز نسفى مخالف و آنان را متصف به كفر و زندقه
مىكند(33).
4. شيخ حر عاملى در كتاب امل الآمال و اثنى عشريه به صوفيه مىتاخته و قريب
هزار حديث در رد صفويه نگاشته است(34).
5. شيخ بهائى از علماى معاصر شاه عباس يكم و از چهرههاى پرآوازه عصر صفوى است
كه عدهاى او را به علت داشتن تمايلات عرفانى از زمره عارفان اين دوره قلمداد
كردهاند. او سعى نمود بين طريقت و شريعت تلفيقى به وجود آورد و دين را مخالف
اصول و تعليمات تصوف قلمداد نكند و از دشمنى شاهان با تصوف بكاهد(35). او بعد
از امام محمد غزالى، نخستين كسى است كه شريعت و طريقت را با يكديگر جمع كرد و
خود نيز به هر دو ايمان و اعتقاد داشته(36) اين اعتقاد در همه آثارش ديده
مىشود.
6. ملاصدرا از فلاسفه نامآور سده يازده هجرى است كه علاوه بر فلسفه، در تمامى
علوم عصرش از جمله حكمت، تفسير، ادبيات عربى و فارسى تبحر داشته و همچنين داراى
تمايلات عرفانى نيز بود. ملاصدرا به صوفى نمايان زمانش سخت مىتازد و آنها را
به «بطّالين» توصيف مىكند و كرامات آنها را از شعبدهبازى و نيرنگ آنها
مىداند ولى از او تصوف حقيقى دفاع مىكند و شايد به خاطر داشتن مشرب عرفانى و
فلسفى مورد تفسيق و تكفير فقهاى زمانش قرار مىگيرد و ناگزير مىشود شيراز را
ترك و به روستاى كهك قم پناهنده شود. يكى از علتهاى تكفير او اعتقاد به وحدت
وجود است كه از عوامل تكفير اهل طريقت توسط اهل شريعت بود.
7. ميرفندرسكى(ابوالقاسم) از فيلسوفان و عرفاى عهد شاه عباس يكم مىباشد كه به
علت داشتن تمايل عرفانى و منش صوفيانه از نزديكى به دربار و صاحبان قدرت هميشه
بر حذر بوده ولى با اين حال مورد احترام سلاطين و صاحبمنصبان عصر خود بود.
ميرفندرسكى به علت داشتن سفرهاى متعدد به هند، با عرفان و حكمت هندى آشنا
بود(37) و اين امر در افكار و سلوك او تأثير زيادى داشت. او نيز بر صوفيان
متظاهر و كاهل مىتازد و آنها را موجب به هم زدن نظم اجتماعى و تعطيل نظام كل
مىداند(38).
8. ملا محسن فيض كاشانى از شاگردان مبرز، ميرداماد و ملاصدرا است. او در زمينه
علوم منقول و معقول آثار عديدهاى دارد و از ابتكارات مهم او تلفيق بين حكمت و
تصوف است، او سخت مورد توجه و احترام شاه عباس دوم بود و يكى از علل مهرورزى
شاه نسبت به صوفيان وجود اين عارف بزرگ بود.فيض كاشانى به طريقت و تصوف واقعى ارادت و تمايل داشت و تصوف او به موازات
شريعت و متابعت از اهلبيتعليهم السلام بود و با صوفيان عوامفريب و شياد
تفاوت ماهوى داشت. به علت تمايل فيض كاشانى به تصوف و طريقت، در طول حياتش با
مخالفت شديد عالمان هم عصرش مواج بود و او نيز به برخى از مجتهدان زمانش حملاتى
داشته است، يكى از مخالفان او «ملا محمد طاهر قمى» دانشمند اخبارى عهد صفوى است
كه بعد از مخالفتهاى اوليه، در پايان عمر از در دوستى در آمد و از فيض كاشانى
به خاطر مخالفتهايش عذرخواهى نمود(39).
9. علامه شيخ محمد باقر مجلسى از پرآوازهترين عالمان شيعى در دوره صفوى در عهد
شاه سليمان و شاه سلطان حسين مىباشد كه علاوه بر شهرت علمى، از اقتدار و نفوذ
سياسى قابل توجهى بهره داشت. او به خاطر زحمات زيادى كه در ترويج دين و تدوين
احاديث و اخبار ائمه معصومينعليهم السلام در مجموعههاى مختلف از جمله
بحارالأنوار، كشيده به «مروج شريعت» معروف مىشود.
علامه مجلسى با دو تن از پادشاهان صفوى (شاه سلطان حسين و شاه سليمان) روابط
نزديكى داشته و در زمان حكومت آنها شيخالإسلام اصفهان بوده و از كمكهاى مالى
آن دو نيز بهرهمند بوده است. به عنوان نمونه شاه سليمان بخشى از املاك خويش را
وقف تأليف بحارالأنوار و هزينه طلاب علوم دينى كرده است(40).
او بعد از تثبيت قدرت خود، به سركوبى سنيان، زرتشتيان و صوفيان پرداخت، در زمان
او صوفىكشى مرسوم گشت به حدى كه در عصر شاه سلطان حسين كسى را ياراى آن نبود
كه جبّه پشم شتر يا لباس پشمينه تواند پوشيد، متعابعان فاضل مجلسى مىگفتند:
اين لباسها، پوشش صوفيان است... در كارخانههاى كوزهگران هرجا سبوى دهنتنگى
به نظر شاگردان ملاّ محمد باقر درآمد شكستند، تأويلش چنان كردند كه هنگام وزيدن
باد از دهن كوزهها آواز «هو» بر مىآيد و اين آواز «ياهو» زدن، شيوه صوفيان
است(41). او مشايخ صوفيه را از اصفهان بيرون كرد كه از جمله آنها ملاّصادق
اردستانى بود(42). در زمان او بسيارى از توحيد خانهها موقوف شد(43).
از علل مهم مخالفت او با تصوّف، ابتذال تصوّف و نيز دعوى صوفيه در باب قطب و
مقام ولايت بود كه با مبادئى عقايد شيعه مغاير بود و همچنين مربى، مرشد، هادى و
قائد واقعى دانستن سران متصوّفه، و ادعاى مهدويت توسط برخى شعب متصوّفه مانند
نوربخشيه از عوامل مهم مخالفت مجلسى با تصوّف است(44). مسأله بيم فقها از نفوذ
متصوفه در دستگاه حكومتى را بايد به عوامل فوق افزود. علامه مجلسى با همه شهرتى
كه در مخالفت و ستيز با تصوّف دارد، از او سخنانى در تأييد تصوّف شيعه نقل شده
است و او با استفاده از احاديث، به ذمّ صوفيان اهل سنت پرداخته و آنان را به
عنوان دشمنان ائمه اطهارعليهم السلام قلمداد نموده و صوفيان اهلحق را صوفيان
شيعه دانسته است.
البته صوفى شيعه و سنّى ندارد و طبق فرمايش امام دهمعليه السلام: «والصوفيّة
كلّهم من مخالفينا و طريقتهم مغايرة لطريقتنا»: «همه فرق صوفيه از مخالفين ما
هستند و طريقت آنان نيز مغاير با طريقه ما مىباشد». و آن حضرت، اين جملات را
بعد از سؤال يكى از جالسين در مجلس، فرمودند(45).
پىنوشتها :
1) نصر، سيد تقى: ابديت ايران، وزارت فرهنگ و هنر، تهران، 1351،
چاپ اول، ص106.
2) غنى، قاسم، تاريخ تصوف در اسلام، زوار، تهران، 1374، جلد دوم، چاپ ششم،
ص19.
3) برتلس، يوگنى ادواردويچ: تصوف و ادبيات تصوف، ترجمه سيروس ايزدى، اميركبير،
تهران، 1356، چاپ اول، ص8.
4) تاريخ تصوف در اسلام، قاسم غنى، ص58.
5) راوندى، محمد بن على، راحةالصدور و آيةالسرور، تصحيح محمد اقبال، كتابفروشى
علمى، تهران، 1333، ص98 - 99.
6) تذكرةالأولياء، ص668 و 669، منتخب نورالعلوم، مقدمه ص16.
7) تأويل يعنى تفسير باطنى و البته اهتمام در آن كه ظاهر عبارت را به مقصود و
غايتى كه گمان مىرود از آن اراده شد، برگردانند.
8) تاريخ خانقاه در ايران، ص517.
9) زرينكوب، عبدالحسين، ارزش ميراث صوفيه، آريا، تهران، 1344، ص202.
10) همان.
11) سيورى، راجر، ايران عصر صفوى، ترجمه كامبيز عزيزى، مركز، تهران، 1372، چاپ
اول، ص13.
12) سيورى، راجر، ايران عصر صفوى، ترجمه كامبيز عزيزى، مركز تهران، 1372، چاپ
اول، ص13.
13) محيط طباطبائى مقالهاى تحت عنوان صفويه از تختپوست درويشى تا تخت شهريارى
دارد، مجله وحيد، سال سوم، ش7، ص1 مراجعه شود.
14) ايران عصر صفوى، ص15.
15) مجير شيبانى، نظام الدينتشكيل شاهنشاهى صفويه، دانشگاه تهران، 1346، چاپ
اول، ص83.
16) در مورد قزلباشان ر.ك به مقاله منصورى، فيروز، «پژوهشى درباره قزلباش»،
مجله بررسىهاى تاريخى، سال دهم، ش4، مهر و آبان 1354.
17) برخورد شاه اسماعيل با مشعشيان خوزستان و شيعيان مازندران به ويژه با امير
حسين كيا جلاوى مشهور است.
18) ايران عصر صفوى، ص32.
19) تاجبخش، احمد، تاريخ صفويه، نويد، شيراز، 1372، چاپ اول، ص525.
20) فراهانى منفرد، احمد، مهاجرت علماى شيعه از جبل عامل به ايران در عصر صفوى،
اميركبير، تهران، 1377، صص 89 تا 93.
21) صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، فردوسى، تهران، ج5، بخش يكم،
1373، چاپ 9، ص202.
22) تاريخ خانقاه در ايران، ص264.
23) هدايت، رضا قلى خان، تاريخ روضةالصفاى ناصرى، مركز و خيام، تهران، 1339،
ج8، ص586.
24) شارقىحمدالله و...، سيرى در تاريخ فرهنگ ايران، ثقفى، اصفهان، سال؟، چاپ
سوم، ص256.
25) استعلامى، محمد، «شريعت و طريقت، دو راه يك مقصد»، مجله دانشكده ادبيات و
علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد، شماره سوم، سال سيزدهم، 1356، ص572.
26) مهاجرت علماى شيعه از جبل عامل به ايران در عصر صفوى، ص163.
27) مهاجرت علماى شيعه از جبل عامل به ايران در عصر صفوى، ص122.
28) همان، ص128.
29) الشيبى، كامل مصطفى، تشيع و تصوف، ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو، اميركبير،
تهران، 1359، ص393.
30) طهرانى، آقا بزرگ، الذريعه الى تصانيف الشيعه، اسماعيليان، قم، 1343، ج21،
ص138.
31) تشيع و تصوف، ص390.
32) طهرانى، آقابزرگ، الذريعه الى تصانيف الشيعه، اسماعيليان، قم، 1343، ج15،
ص341.
33) بدوى، عبدالرحمن، تاريخ تصوف اسلامى از آغاز تا پايان سده 8 هجرى، ترجمه
محمود افتخارزاده، دفتر نشر معارف اسلامى، تهران، 1375، ص89.
34) شيرازى، محمد معصوم، «معصومعليشاه»، طريق الحقايق، با تصحيح محمد جعفر
محجوب، كتابخانه بارانى، تهران، 1339، ص179، و تشيع و تصوف، ص400.
35) كيانى نژاد، زين الدين، سير عرفان در اسلام، اشراقى، تهران، 1366، ص194.
36) همان، ص195.
37) هادى، اكبر، شرح حال ميرداماد و ميرفندرسكى، ميثم تمار، اصفهان، 1363،
ص57.
38) زرينكوب، عبدالحسين، دنباله جستجو در تصوف ايران، اميركبير، تهران، 1362،
ص251.
39) طرائق الحقايق، ج1، ص179.
40) مجلسى، محمد باقر، مهدى موعود، ترجمه على دوانى، دارالكتب الاسلاميه،
تهران، چاپ سوم، 1345، ص63.
41) قزوينى، ابوالحسن، فوايد الصفويه، تصحيح مريم ميراحمدى، مؤسسه مطالعات و
تحقيقات فرهنگى، تهران، 1367، چاپ اول، ص 79.
42) همان، ص 78.
43) برن، رهر، نظام ايالات در دوره صفويه، ترجمه كيكاوس جهاندارى، بنگاه ترجمه
و نشر كتاب، تهران، 1341، ص 58.
44) دنباله جستجو در تصوّف ايران، صص 4 - 362.
45) اثنى عشريه، شيخ حرّ عاملى، ص 27 - حديقةالشيعهة.
منبع:
ماهنامه پاسدار اسلام - شماره 8 ـ آبان 85