كاركرد مراسم سوگوارى عاشورا
در رسمى شدن مذهب شيعه در زمان صفويه

اصغر فروغى


مقدمه
با توجّه به سفارش‌ها و تأكيدهاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمّه طاهرين عليهم‏السلام درباره برگزارى مجالس عزادارى براى امام حسين عليه‏السلام مى‏توان دريافت كه در اين سفارش‌ها فلسفه‏اى نهفته است كه آگاهى به آن مى‏تواند عزاداري‌هاى ما را با اهداف پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه طاهرين عليهم‏السلام همسو و هماهنگ گرداند و لازمه اين آگاهى يافتن به شرايط بحرانى همان قرن اول هجرى است كه بر جامعه اسلامى تحميل شد و تا قرنها طول كشيد، چنان كه طبقه حاكمه و در كنار آنها عالم‏نمايان حقْ‏گريز مى‏كوشيدند براى مطامع خود اسلام را از درون و برون تهى و بى‏خاصيت كنند و در اين راه، مجال و فضا را بر حافظان حقيقى دين تنگ كردند و همه امكانات را از آنها دريغ نمودند. لذا مراسم سوگوارى عاشورا از بهترين و مؤثرترين عواملى بود كه مى‏توانست در آن شرايط حساس اسلام را از دستبرد غارتگران مسلح نجات بخشد و بارقه اميدى به دلهاى طالبان حق بتابد. بنابراين تشيع براى حفظ خود وابسته به مراسم عزادارى عاشورا شد، چنان كه نمى‏توان تشيع را بدون عاشورا تصور كرد.

عاشورا از يك سو شيعيان و طالبان حق را دور هم گرد مى‏آورد و از سوى ديگر مبانى تشيع را به آنها مى‏آموخت و جرئت مبارزه و روحيه فداكارى براى حفظ اسلام به آنها مى‏داد. چنان اين مراسم با شيعه عجين شد كه يكى از مهم‏ترين نشانه‏هاى شناخت آنان گرديد، به‏طورى كه با فرا رسيدن ايام عاشورا در هر شهر و كوى و برزنى كه شيعيان زندگى مى‏كردند شكل آنها به طور كلى تغيير مى‏كرد و چهره غم و ماتم به خود مى‏گرفت. شهرهاى شيعه‏نشين ايران از جمله قم، رى و سبزوار چنين وضعى داشت، تا اينكه در قرن چهارم هجرى آل بويه شيعه مذهب، مراسم عزادارى را كه علامت و مشخصه بارز شيعه بود، با جديّت تمام در قلمرو خود به ويژه بغداد رسمى اعلام كردند و گر چه با مخالفت بعضى از فرق سنى به ويژه حنابله روبه‏رو شدند، اين مراسم را تا پايان حكومتشان يعنى تا نيمه قرن پنجم برگزار كردند. چنان اين مراسم به صورت فرهنگ عامه درآمد كه در قرون بعدى ساير مسلمانان هم كه دوستدار پيامبر و اهل بيت او بودند تعلق خاطر ويژه‏اى نسبت به واقعه كربلا پيدا كردند و آنها هم مانند شيعيان در ايام محرم براى خامس آل عبا عزادارى مى‏كردند و رفته رفته سوگوارى براى امام حسين عليه‏السلام به صورت فرهنگ ايرانى درآمد، چنان كه نه تنها مسلمانان، بلكه پيروان ساير اديان مثل يهوديان و مسيحيان نيز كه در ايران زندگى مى‏كردند ارادتمند امام حسين عليه‏السلام و يارانش شدند.

بدين سان مراسم عزادارى نه تنها در شرايط بحرانى با تمام وجود از اسلام پاسدارى نمود، بلكه رفته رفته فضايى ايجاد كرد كه مسلمانان به ويژه مسلمانان ايران، نخست دوستدار اهل بيت شدند و با گذشت زمان از معتقدان به خط امامت و ولايت گشتند؛ از اين‏رو بود كه سلاطين صفوى و نظريه‏پردازان مذهب تشيع براى رسمى كردن مذهب شيعه در ايران از آن بهره كافى گرفتند.

كاركرد مراسم عاشورا در رسمى كردن مذهب تشيع
هنوز پس از گذشت قرنها و با انجام تحقيقات متعدد، به اين سؤال اساسى پاسخ قانع‏كننده‏اى داده نشده كه شاه اسماعيل با چه ابزارى و با تكيه بر چه نيرويى و با پيشينه چه فرهنگى ايران را به عنوان كشورى شيعه شناساند، چنان كه از آن پس ديگر هيچ طوفان سهمگينى نتوانست در عقيده و ايمان مردم خللى وارد كند. بنابراين شايسته است كه درباره اين مسئله مهم بيشتر مداقه نمود و جوابى در خور براى آن يافت. براى روشن شدن بحث ابتدا به طرح چند فرضيه مى‏پردازيم و سپس درباره آنها گفت و گو مى‏كنيم:

1 ـ موفقيت شاه اسماعيل مرهون اِعمال قوه قهريه و قتل عام گسترده مخالفان بود.

2 ـ اهل سنت براى حفظ جان خود تقيه اختيار كردند و به صورت ظاهر مذهب جديد را پذيرفتند، ولى در پنهان بر اعتقادات خود باقى ماندند.

3 ـ گر چه شاه اسماعيل در آغاز از قوه قهريه بهره گرفت(1) ـ قتل‏عامهاى شاه اسماعيل در تبريز، بغداد، خراسان، خوزستان و ديگر بلاد فتح شده ـ ليكن براى ايجاد مذهبى پايدار و فراگير به كار عميق وگسترده فرهنگى نياز بود كه از طريق مجالس عزادارى، وعظ و خطابه ميسّر گرديد.

بعضى از محققان با تكيه بر مطالبى كه درباره استفاده شاه اسماعيل از زور در منابع آمده، رسمى شدن مذهب تشيع را در ايران به ضرب شمشير آخته قزلباشها و تبر تبرائيان نسبت مى‏دهند(2)، در حالى كه از يك مسئله مهم غفلت كرده‏اند و آن اين است كه رسمى شدن مذهب تشيع با آغاز سلطنت شاه اسماعيل و كشورگشايى او همزمان صورت گرفت. بنابراين عمده قتل عامهاى شاه اسماعيل ناشى از كشورگشايى اوست و اين در ايران به هنگام برآمدن سلسله‏اى و بر افتادن سلسله‏اى ديگر امرى رايج و متداول بود، چنان كه نمى‏تون بين قتل‏عامهاى تيمور و ديگر جهانگشايان و قتل‏عامهاى شاه اسماعيل فرقى قائل شد؛ زيرا آنها به هنگام فتح بلاد هيچ گونه مقاومتى را تحمل نمى‏كردند و حتى براى جلوگيرى از قتل و غارت تمام همت خود را به كار مى‏گرفتند كه شهرها به صلح فتح شود، ولى كمتر موفق مى‏شدند. از اين‏رو عمده قتل‏عامها مربوط به مدافعان شهرها و حاميان حكام مورد حمله بود؛ زيرا مردم عادى نه توانايى دفاع از شهرها را داشتند و نه انگيزه‏اى براى حمايت از حكام.

با سيرى اجمالى در لشكركشيهاى شاه اسماعيل به موارد متعددى برمى‏خوريم كه حتى رعاياى بلادى كه با قوه قهريه فتح مى‏شد مورد تفقد شاهانه قرار مى‏گرفتند. مؤلف خلد برين ضمن فتح مرو و قتل شيبك خان ازبك (915ق) مى‏نويسد:

«خاقان سكندر شأن رايت نصرت آيت به جانب مرو برافراخت و رعايا و متوطنان آن ديار را سايه‏نشين آفتاب عاطفت و احسان خود ساخته ظل ظليل عفو و بخشايش بر مفارق ايشان انداخت»(3).

در اينجا جداى از برخوردهاى شاه اسماعيل بايد به حقيقتى اشاره كنيم و آن اين است كه فتح قلوب و تغيير عقايد به سادگى فتح بلاد و تغيير حكومتها نبود. بنابراين ساده‏انگارى است كه تصور كنيم مذهب شيعه با تبر تبرائيان و شمشير قزلباشها در ايران رسمى شد. قطعا شاه اسماعيل و مشاورانش مى‏دانستند كه نبايد حكومت نوپاى خود را كه از شرق و غرب توسط دول مقتدر سنى محاصره شده بود، با شورشها و قيامهاى داخلى مواجه كنند. بنابراين فرضيه اول نمى‏تواند چندان در ترويج و تبيين مذهب تشيع مؤثر باشد.

البته نمى‏توان پذيرفت كه اهل سنت بدون هيچ مقاومتى به مذهب شيعه گرويدند، ليكن اشكال مقاومت توده مردم بر ما چندان معلوم نيست. منابع هم از مقاومت و مخالفت نخبگان و علما مطالبى پراكنده بيان كرده‏اند(4).

علما، مدرسان، ائمه جمعه و جماعت و غيره مخالفتهاى جدى‏ترى داشتند، امّا مخالفت توده مردم از محافل خصوصى و خانوادگى، آن هم به صورت سخنان شكوه‏آميز و اعتراض گونه فراتر نمى‏رفته است(5). به احتمال زياد آنها به رغم اينكه عبادات خود را به صورت ظاهر به شيوه مذهب شيعه انجام مى‏دادند، تا حدودى تعلق خاطر خود را به مذهب آباء و اجداديشان حفظ كرده بودند و در واقع در حال بلاتكليفى و انتظار به سر مى‏بردند و اين هم براى تحقيق و آشنايى با مذهب جديد و دور شدن از مذهب قديم لازم و ضرورى به نظر مى‏رسيد. البته اين مدت نمى‏توانسته بيش از يك دهه طول كشيده باشد؛ زيرا بنابر روايتى شاه اسماعيل بعد از جنگ چالدران (920ق) دستور داد كه از تعقيب و آزار اهل سنت دست بردارند(6). با وجود اين، گزارشى مبنى بر بازگشت مردم به مذهب اهل سنت به ما نرسيده است و حتى چند دهه بعد در سال 986ق كه شاه اسماعيل دوم درصدد محو شعائر شيعه برآمد از خوف عوام و خواص به ترديد افتاد(7). بنابراين گر چه در ابتدا اهل سنت با تهديد، اكراه و تقيه وارد مذهب شيعه شدند، ليكن با گذشت زمان گرايش به آن از نظر كمى و كيفى شتاب بيشترى گرفت و اين امر از يكى از نامه‏هاى شاه طهماسب اول به سلطان سليمان عثمانى در 961ق به خوبى پيداست. او اظهار مى‏دارد:

«هرگز در هيچ زمانى كسى نديده و نشنيده و در هيچ ديارى واقع نشده كه از شيعيان آل محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يكى تغيير مذهب خود كرده باشد و طريق مخالفت آل محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اختيار كرده باشد، امّا هيچ سالى و ماهى نيست كه هزار كس از سنيان... تغيير مذهب و اعتقاد نداده طريق مستقيم اهل بيت اختيار نكنند. مواليان و شيعيان آل محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله روز به روز زيادت شوند كه در ملك روم و ماوراءالنهر و هندوستان، چند سال پيش از اين پانصد كس شيعه نبود و امروز كه سنه احدى و ستين و تسع مائه است در هر ديارى از پانصد متجاوزند و روز به روز در ترقى و تزايد و عن قريب است ان شاءاللّه‏ جمله اهل عالم بدين طريق و مذهب غراء باشند»(8).

امّا بى‏گمان صفويه فقط از اين طريق نمى‏توانستند به هدف نهايى خود نايل آيند؛ زيرا اِعمال اين شيوه براى درازمدت ممكن نبود. اين حقيقت قابل انكار نيست كه شاه اسماعيل و جانشينانش براى رسمى شدن مذهب تشيع از هيچ كوششى فروگذار نكردند. بنابراين بايد به بررسى اين موضوع پرداخت كه آنها براى تحقق اين امر از چه عاملى بهره گرفته‏اند كه معجزه‏وار تشيع در قلوب مردم ايران جاى گرفت و با پوست، گوشت و استخوان آنها عجين شد.

با سيرى اجمالى در حالات و اعتقادات فرقه‏هاى مذهبى موجود در ايران مى‏توان دريافت كه علاوه بر اصول دين، محبت به اهل‏بيت پيامبر مهم‏ترين عامل مشترك ميان آنها بود كه بيشتر در مجالس عزادارى عاشورا متبلور مى‏شد. هنر شاه اسماعيل و مشاورانش اين بود كه از اين عامل براى تحقق هدف خود به بهترين گونه استفاده كردند. دكتر على شريعتى كه از منتقدان حكومت صفويه است در اين باره مى‏نويسد:

«صفويه شاهكار عجيبى كه كرد اين بود كه شيعه خون و شهادت و قيام، يعنى تشيع عاشورا را نگاه داشت و حسين را محور همه تبليغاتش كرد و على را مظهر همه نهضتش معرفى كرد و كارى كرد كه شديدترين حالت تحريك و شور و حركتش را شيعه حفظ كند و هر سال يك ماه و دو ماه محرم و صفر و حتى تمام سال را از عاشورا دم زند»(9).

مسيو ماربين آلمانى ضمن اشاره به اهميت مذهب در وحدت و عزت سياسى مسلمانان مى‏نويسد:

«مواد روحانى كه امروزه مروج در ميان مسلمانان است هيچ يك مانند تعزيه‏دارى حسين عليه‏السلام حس پلتيكى در مسلمانان پيدا نتواند نمود و هرگاه يكى، دو قرن در مسلمانان به اين قسم تعزيه‏دارى شيوع و كسب عموميت كند حيات سياسى تازه در مسلمانان پيدا خواهد شد»(10).

جوزف فرانسوى نيز در مورد نقش مجالس عزادارى در توسعه تشيع مى‏نويسد:

«از ترقى كه اين طايفه بدون هيچ اقدام جبرى در قليل زمان كرده‏اند مى‏توان گفت كه در يكى دو قرن ديگر از روى عدد غلبه بر ساير فِرق مسلمانان خواهند نمود و علت، همين تعزيه‏دارى است كه فردفرد اين فرقه را (مشترى داعى) مذهب خود ساخته است»(11).

گاسپار دروويل كه در زمان فتحعلى شاه به ايران آمده و مراسم عزادارى محرم را از نزديك مشاهده كرده در مورد تأثير اين مراسم در ايجاد شور و هيجان در ميان مردم مى‏نويسد:

«اين مراسم اشكهايى را كه از اندوه واقعى سرچشمه مى‏گيرد سرازير مى‏كند و پيروان غيور على عليه‏السلام را كه بر آن ناظر هستند شديدا به هيجان مى‏آورد»(12).

ديدگاههاى ياد شده از اين جهت حائز اهميت است كه بيان‏كنندگان آن، شيعه و ايرانى نيستند كه بتوان به آنها اتهام سخن‏راندن احساسى و جانبدارانه زد. اين حقيقت انكارناپذيرى است كه مورد توجّه اكثر مستشرقان و سياحانى قرار گرفته كه مسائل ايران و تشيع را به دقت دنبال مى‏كردند.

حال اين سؤال پيش مى‏آيد كه شاه اسماعيل و جانشينانش با راهنمايى و مساعدت چه گروهى به نقش اين مجالس در ترويج و تبيين مذهب تشيع پى بردند. بى‏گمان شاه اسماعيل در سيزده يا چهارده سالگى به آن مقام معنوى و اخلاقى مورد ادعاى مورخان دوره صفويه نرسيده بود كه مورد الهام و حمايت ائمه طاهرين قرار گيرد و از نظر سياسى و نظامى هم در مقامى نبود كه بتواند وضع سياسى، نظامى به ويژه مذهبى ايران و بلاد پيرامون آن را تجزيه و تحليل كند.

آنچه مسلّم است و از مجموع عملكرد وى به ويژه در مورد رسمى كردن مذهب تشيع برمى‏آيد اين است كه پشت صحنه اين مبارزات و اقدامات، افرادى عالم و آگاه نسبت به مسائل سياسى، نظامى و مذهبى سرزمين خود و همسايگان و مورد الهام ائمه طاهرين بودند كه با ظرافتى خاص بتوانند در داخل ايران سنگ بناى جاودانه‏اى را بنا نمايند. بنابر روايت مؤلّف حقيقة التواريخ: «ارباب شورا به امر شاه اسماعيل عقد مجلس مشورت نموده بعد المذاكره و المشاوره بعضى از صوفيان، نشر و تعميم طريقه حيدريه جلاليه را مناسب ديدند، امّا چند نفر عالم كه در آن مجلس حضور داشتند، سخت اعتراض كردند و امرا نيز اعتراض آنها را قبول كرده رأى صوفيان را ردّ نمودند. آخر كار قرار بر اين شد كه مذهب شيعه اثناعشريه را مذهب رسمى دولت صفويه معين نموده به ترويج و ترميم آن بكوشند و به همين واسطه اهالى شيعه ايران را با خود همراه ساخته، سنيان اين مملكت را هم قهرا و كرها داخل طريقه شيعه نموده از براى ساير شيعيان عالم اسلاميت نيز دولت صوفيه صفويه را مرجع معنوى معين نمايند...»(13).

بر اساس روايت ياد شده، در شورايى كه شاه اسماعيل براى انتخاب مذهب رسمى تشكيل داده بود، علاوه بر قزلباشها كه بازوى نظامى او بودند، گروه ديگرى هم شركت داشتند كه از نظر معنوى نفوذشان بر شاه اسماعيل از قزلباشها به مراتب بيشتر بوده و به نظر ما اين گروه با نفوذ، همان علماى شيعه بودند كه از امكانات مادى و معنوى كه در اختيار شاه اسماعيل بود براى تحقق هدف خود يعنى رسمى كردن مذهب تشيع و تقويت آن بهره گرفتند و از آنجا كه شاه و قزلباشها نيز به پيامبر و ائمه طاهرين عشق مى‏ورزيدند و مذهب جديد مى‏توانست مقوّم سياست آنها باشد نه تنها مخالفتى نكردند، بلكه خود نيز از مؤيدان و مشوقان و متوليان مذهب جديد شدند.

نكته ديگرى كه حضور علماى شيعه را در رسمى كردن تشيع اجتناب‏ناپذيرمى كند بهره‏گيرى از عامل تولى و تبرى براى تحقق اين امر بوده است. اعمال تولى و تبرى نمى‏توانست تنها از طريق زور صورت گيرد، بلكه مى‏بايد با ابزارى صورت گيرد كه با روح و روان انسانها سازگار باشد و حقايقى را براى آنها روشن سازد تا بتواند آنها را به تغيير مذهب وا دارد، چنان كه خود عقايد گذشته برائت جويند و نسبت به اصول مذهب تشيع تمايل پيدا كنند و به نظر ما عاشورا مهم‏ترين ابزارى بود كه مى‏توانست اين مهم را به انجام رساند. از شواهد و قرائن نيز برمى‏آيد كه اين عامل مورد توجّه متوليان مذهب تشيع بوده است و از آن تا آنجا كه امكانات و شرايط جامعه اجازه مى‏داده براى نشر مذهب تشيع بهره گرفته‏اند.

هر چند مورخان دوره صفويه بر خلاف جهانگردان اروپايى به ضبط مراسم سوگوارى عاشورا و تأثيرات آن در ساختار جامعه همتى نگمارده‏اند و تنها به صورت جسته و گريخته ضمن ساير وقايع به آن اشاره‏اى گذرا نموده‏اند، شواهد قطعى در دست است كه با آغاز رسمى شدن تشيع در ايران برگزارى اين مراسم كه سابقه‏اى ديرينه داشت در تمام سطوح جامعه از صدر تا ذيل گسترش يافت.

همان‏طور كه ملاحظه مى‏شود، گستردگى توجّه مردم به عاشورا و عزادارى و به تبع، تأثير آن بر مردم در دوره صفويه به خوبى از سخنان نويسنده كتاب عالم آراى نادرى هويداست؛ زيرا اگر چنين نبود، نادر در جهت سياستهايش در پى توقف آن برنمى‏آمد.

مؤلّف تاريخ انقلاب اسلام بين الخاص و العام مى‏نويسد:

«... در ماه محرم فقط در روز عاشورا مجلس عزايى منعقد كرده يكى از وعاظ كتاب روضة الشهداى حسين واعظ كاشفى را بر منبر مى‏خواند. (حضّار) ندبه و گريه مى‏كردند. چون اين كتاب به فارسى بود، غالب امرا حتى لشكر كه ترك و نادان و بى‏سواد بودند نمى‏فهميدند... شاه اسماعيل جهت اين مشكل دستور داد تا ملاّ محمّد بغدادى مشهور به فضولى كتابى در مقتل الحسين به زبان تركى نوشته در ماه محرم وعاظ از آن استفاده كنند»(14).

گر چه بنابر گزارشهاى مورخان و سياحان در دهه‏هاى نخست حكومت صفويه مراسم سوگوارى عاشورا در دهه اول محرم برگزار مى‏شد، به مرور زمان از ابتداى محرم تا پايان صفر، ايام عزا و سوگوارى شناخته شد(15) و به صورت فرهنگ غالب مردم درآمد و حتى بر مراسم ملى برترى يافت، چنان كه اگر سالى ايام عاشورا با عيد نوروز مقارن مى‏شد براى رعايت ايام سوگوارى، جشن نوروز را به تعويق مى‏انداختند(16). از مرحوم قاضى نور اللّه‏ شوشترى نقل شده كه علماى شيعه معتقد به سوگوارى براى امام حسين عليه‏السلام در تمام ايام سال بودند. ايشان مى‏نويسد: هنگامى كه شاه اسماعيل در سال 909ق در شيراز به ملاقات شيخ محمّد بن يحيى بن على الجيلانى اللاهيجى رفت مشاهده كرد كه او لباس سياه پوشيده با تعجب علت را جويا شد كه شيخ در پاسخ گفت: جهت تعزيه حضرت امام حسين عليه‏السلام . حضرت شاه فرمودند كه تعزيه ايشان قرار يافته كه در سالى ده روز بيش نيست كه شيخ گفت مردم اشتباه كرده‏اند، تعزيه آن حضرت تا دامن قيامت باقى است(17).

محمّد كاظم مروى ضمن گزارش وقايع دشت مغان (1148ق) اظهار مى‏دارد:

«شوراى كبراى مغان به همگى اهل ايران در خصوص نگرفتن تعزيه سيد شهدا و مدفون ارض كربلاى پر بلا ابا عبد اللّه‏ حسين عليه‏السلام كه سابق بر اين از ايام كشورگشا شاه اسماعيل صفوى اشتهار داشت و در مملكت ايران حسب الواقع لوازم ماتم‏دارى و تعزيه‏دارى را به عمل آورد و به جهت رقت قلب، اكثر خانه‏ها و مسجدها و مدرسه‏ها را آيين بسته، محفلها و نخلها و علامات كربلا را ظاهر مى‏نمودند، حسب الامر جهانگشا به قدغن و تأكيد تمام، موقوف فرمودند»(18).

با توجّه به آنچه ياد شد، اكنون مى‏توان به بررسى كاركرد مراسم عاشورا در تبيين و ترويج مذهب تشيع پرداخت. به نظر ما احساسات از مهم‏ترين عواملى است كه مى‏تواند جامعه‏اى را براى پذيرش عقيده‏اى و ردّ عقيده‏اى ديگر آماده نمايد و هر قدر عامل محرك احساسات داراى پشتوانه عقلى و الهى و با فطرت و نيازهاى معنوى جامعه متناسب باشد، تغييرات با سرعت بيشتر و آگاهانه‏تر صورت مى‏گيرد و زمينه را براى تبيين و تعليم عقيده جديد مهيا مى‏نمايد. بنابراين صفويه كه مى‏خواست از ملت ايران امتى تحت لواى تشيع بسازد طبيعى بود كه واقعه كربلا را ترويج نمايد؛ زيرا آن از يك سو تبيين‏كننده مذهب تشيع بود و از سوى ديگر عاشورا به سبب ماهيتش با فطرت انسانها و روحيه آزادگى و ظلم ستيزى ايرانيان سازگار بود؛ چنان كه ساموئل گرين اظهار مى‏دارد:

«ايرانيهاى شيعه اوايل زمان صفويه، به واسطه ذوق جديد و تعصب ملى به هيجان درآمده، ميدانى براى نمودن جمعيت مذهبى خود طالب بودند. اين امر، در موقع تعزيه وقايع مهمه زندگى على عليه‏السلام و اخلاف او ميسر گرديد»(19).

عامل تولى و تبرى از مهم‏ترين اركان تغيير مذهب به‏شمار مى‏آمد و اين عامل اساسى از طريق مجالس سوگوارى تحقق يافت و به عبارت ديگر، سخنان مهرآميز وعاظ و مداحى شورانگيز مداحان، اصول و فروع عقايد تشيع را در قلوب مردم جاى داد. عشق به اهل بيت پيامبر در ميان ايرانيان از مهم‏ترين عواملى بود كه تغيير مذهب را در ايران تا حدى آسان و موفقيت‏آميز نمود و متوليان امر كوشيدند كه با بهره‏گيرى از اين پتانسيل موجود در جامعه امتى واحد بسازند. لذا در ايام محرم در هر كوى و برزن مجالس عزادارى برپا نمودند و مردم را به مجالسى وارد كردند كه تا حدود زيادى با آن آشنايى و تعلق خاطر داشتند، چنان كه مسيو ماربين آلمانى مى‏نويسد:

«در جميع فرق اسلاميه طبقه‏اى ديده نمى‏شود كه از روى ديانت منكر ذكر مصائب حسين عليه‏السلام شده و نفرت از آن نمايد، بلكه عموما يك گونه رغبت طبيعى به اداى اين رسم مذهبى دارند و جز اين نكته اتحاديه در مسلمانان مختلفة العقيده ديده نمى‏شود»(20).

با حضور در اين مجالس، رفته رفته كينه‏ها و دشمنيها و جداييهاى ناشى از اختلافات فرق مذهبى و احيانا قومى نيز تا حد قابل توجهى به دوستى، محبت و وحدت مبدل مى‏شد و اين گام اول ـ و تا حدودى مشكل ـ در جهت ساختن امتى جديد بود.

مرحله بعد ايجاد علقه و بالا بردن آگاهيها نسبت به مذهب تشيع بود. در اين محافل و مجالس واعظان مى‏توانستند با موعظه‏هاى آتشين خود با استفاده از آيات و روايات و تاريخ، حقانيت مذهب شيعه را ثابت كنند و مداحان و نوحه‏سرايان با ذكر فضائل و مصيبتهاى وارده بر ائمه مى‏توانستند بين قلوب مردم و ائمه طاهرين رابطه عاطفى برقرار كنند و نسبت به دشمنان آنها بذر نفرت و عداوت بيفشانند؛ چنان كه جوزف مورخ فرانسوى اظهار مى‏دارد:

«فرقه شيعه حتى در زمان سلاطين صفويه مذهب خود را به زور شمشير ترقى ندادند. به قوه كلام كه اثرش بيشتر از شمشير است اين طايفه به اين درجه ترقى محيّر العقول نموده‏اند».(21)

فيگوئروا هم كه در سال 1028ق در ايام سلطنت شاه عبّاس اول به ايران مسافرت كرده و از نزديك با مجالس وعظ و خطابه و عزادارى آشنا شده در اين باره اظهار مى‏دارد:

«موعظه گران اين مجالس علماى شرع‏اند و غالبا ملا يا قاضى ناميده مى‏شوند. اينان در هر جايى كه مردم گرد آمده باشند بر منبرهاى بلند مى‏نشينند و با حرارت تمام و سخنان گيرا، خصوصيات مرگ يا شهادت حسين عليه‏السلام ، امام بزرگ خويش را بيان مى‏كنند»(22).

آية اللّه‏ العظمى گلپايگانى از مراجع معاصر نيز كه خود شاهد ممنوعيت برگزارى مراسم عاشورا از سوى رضا شاه و اهتمام مردم در برگزارى آن بوده درباره اهميت مراسم عاشورا در ترويج تشيع اظهار مى‏دارد:

«در هر دهى، در هر شهرى، در هر مكانى، اين دين با اين مجالس ترويج مى‏شود. اگر روضه نباشد به اين عموميت نمى‏شود، چون اين عزادارى دين مردم شده و از دين مردم است و با گوشت و پوست و خون مردم ممزوج شده»(23).

روايات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و امامان معصوم عليهم‏السلام در باره ثواب گريه در عزاى امام حسين عليه‏السلام كه از طريق علماى شيعه و سنى در كتب روايى و مقاتل به ويژه روضة الشهداء(24) كه از منابع اصلى مجالس عزادارى بود، نقل شده بود به مجالس عزادارى جنبه شرعى مى‏داد و در مردمى كه خواهان سعادت اخروى بودند انگيزه قوى ايجاد مى‏كرد كه با ميل و رغبت در اين مجالس شركت كنند؛ چنان كه جوزف مورخ فرانسوى در اين باره مى‏نويسد:

«... زياده بر آنچه به تصور آيد عام و خاص اين فرقه را راسخ العقيده گردانده و همين نكات باريك سبب شده است كه از آغاز ترقىِ مذهب شيعه شنيده نشده است كه جمعى يا جماعتى از آنان ترك دين اسلام را گفته يا به ساير فرق اسلاميه بگروند»(25).

به نظر ما اين به سبب اقتدار شيعيان بود كه در اثر همبستگى ناشى از حضور مستمر در مراسم مذهبى به دست آمده بود و اين حقيقتى است كه از نظر مستشرقان هم مخفى نمانده است(26).

بدين سان مردم ايران كه به زودى دريافتند حيات سياسى، مذهبى و اجتماعى آنان مرهون مجالس سوگوارى براى ائمه طاهرين به ويژه امام حسين عليه‏السلام است، چنان با آن مراسم خو گرفتند و در برگزارى آن همت به خرج دادند كه حدود دو قرن و نيم بعد كه نادر شاه كوشيد از برگزارى آن جلوگيرى كند موفقيتى به دست نياورد. مؤلّف عالم آراى نادرى در اين باره مى‏نويسد:

«امّا به طور مخفى شيعيان و مواليان در تعزيه‏دارى اقدام داشتند و در اكثر بلاد جمعى از بوكاپيشگان به نهج سابق ماتم‏دارى و تعزيه‏دارى مى‏نمودند»(27).

از عملكرد نادرشاه به خوبى برمى‏آيد كه مراسم عزادارى به ويژه در ماه محرم در تقويت و رشد مذهب تشيع نقش انكارناپذيرى داشته است و گر نه، همان‏طور كه قبلاً گفته شد، نادرشاه براى ممانعت از برگزارى آن اقدام نمى‏كرد.

مردم ايران با حضور در اين مراسم با حقيقت و فلسفه تولى و تبرى آشنا مى‏شدند و علاوه بر آن، اصول، فروع و احكام مذهب خود را فرا مى‏گرفتند؛ از اين‏رو توده شيعيان به رغم بى‏سوادى مى‏توانستند تا حدودى پاسخگوى نيازهاى مذهبى خود باشند. در واقع اين مجالس از يك سو محلى براى همبستگى و همدلى مردم و از سوى ديگر نوعى مدرسه همگانى بود كه به تبيين و تعليم مبانى تشيع مى‏پرداخت. امام خمينى قدس‏سره در اين باره مى‏نويسد:
«مجالسى كه به نام روضه در بلاد شيعه به پا مى‏شود با همه نواقص كه دارد باز هر چه دستور دينى و اخلاقى است و هر چه انتشار فضائل و پخش مكارم اخلاق است در اثر همين مجالس است. دين خدا و قانونهاى آسمانى كه همان مذهب مقدس شيعه است كه پيروان على عليه‏السلام و مطيعان اوالوالامرند در سايه اين مجالس مقدس كه اسمش عزادارى و رسمش نشر دين و احكام خداست تاكنون به پا بوده و پس از اين هم به پا خواهد بود».(28)
سياحان اروپايى نيز كه اين مراسم را از نزديك مشاهده كرده و جزئيات آن را به دقت ثبت كرده‏اند به اين نكته اشاره نموده‏اند كه به احتمال زياد وعاظ بخشى از سخنرانى خود را به بيان احكام، آيات قرآن و احاديث ائمه و تفسير آنها اختصاص مى‏دادند و ذكر وقايع عاشورا و خواندن مصيبت هم از ضروريات اين مجالس بود(29) به گونه‏اى كه مستمعان نه تنها با محتواى مذهبشان آشنا مى‏شدند، بلكه پيوندى عالمانه و آگاهانه و عاطفى با ائمه طاهرين برقرار مى‏نمودند كه اين خود در تقويت باور مذهبى آنها بسيار مؤثر بود.

نتيجه‏گيرى
متوليان مذهب تشيع از مراسم عاشورا كه در ايران سابقه‏اى ديرينه داشت و شيعه و سنى جداى از اختلافاتشان به آن تعلق خاطرى داشتند، براى تبيين و ترويج مذهب تشيع بهره‏بردارى كردند و از آنجا كه ماهيّت اين مجالس بر مبناى شور و شعور استوار بود و با فطرت انسانها سازگار مى‏نمود، اين كار عظيم با كمترين تنش به صورت طبيعى انجام شد. بنابراين با توجّه به كاركرد مراسم عاشورا در استوارى مذهب تشيع كه از اركان جدايى‏ناپذيراين مذهب گشته است، نمى‏توان شكوه و عظمت تشيع را بدون آن تصور كرد.


پي نوشتها :
1 ـ امير محمود خواند، تاريخ شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوى، با تصحيح و تحشيه محمّد على جرّاحى، نشر گستره، 1370ش، ص 66-65؛ حسن بيك روملو، احسن التواريخ، تصحيح عبد الحسين نوايى، تهران، بابك، 1357ش، ص 86؛ ابوبكر طهرانى، ديار بكريه، به كوشش نجاتى لوغان ـ فاروق سومر، تهران، طهورى، 1356ش؛ عبدى بيك شيرازى، تكملة الاخبار، تصحيح عبدالحسين نوائى، نشر تهران، 1369ش، ص 41-40؛ قاضى احمد غفارى، تاريخ جهان‏آرا، به كوشش سيد ابوالقاسم مرعشى، تهران، انتشارات كتابفروشى حافظ، 1343ش، ص 266؛ سفرنامه‏هاى ونيزيان در ايران، ترجمه منوچهر اميرى، انتشارات خوارزمى، 1349ش، ص 310.
2 ـ بنگريد به: عبدالحسين زرين كوب، دنباله جستجو در تصوف ايران، تهران، انتشارات اميركبير، 1366ش، ص 224.
3 ـ محمّد يوسف واله اصفهانى، خلد برين، به كوشش مير هاشم محدّث، تهران، بنياد موقوفات افشار، 1372ش، ص 197-196 و نيز ص 122، 171، 201-199؛ تاريخ عالم آراى صفوى، به كوشش يداللّه‏ شكرى، انتشارات اطلاعات، 1363ش، ص 124-123.
4 ـ محمّد يوسف واله اصفهانى، خلد برين، ص 200 و 123.
5 ـ بنگريد به: مؤلّف نامعلوم، عالم آراى شاه اسماعيل، به كوشش اصغر منتظر صاحب، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349ش، ص 399-398.
6 ـ محمّد مترجم اسپناقچى، تاريخ انقلاب اسلام بين الخاص و العام، ص 321-320.
7 ـ رضا قليخان هدايت، تاريخ روضة الصفا ناصرى، خيام، 1339ش، ج 8 ، ص 171.
8 . عبد الحسين نوايى، شاه طهماسب صفوى، مجموعه اسناد و مكاتبات تاريخى همراه با يادداشتهاى تفصيلى، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1350ش، ص 229-228.
9 ـ على شريعتى، تشيع علوى و تشيع صفوى، كتابخانه دانشجويى و دانشگاه ادبيات و علوم انسانى، 1352ش، ص 159.
10 ـ مسيو ماربين آلمانى، سياسة الحسينيه يا روليسيون كبير، چاپ زهره، بى‏تا، ص 45-44.
11 ـ همان، ص 50.
12 ـ گاسپار دروويل، سفر در ايران، ترجمه منوچهر اعتماد مقدم، چاپ سوم: انتشارات شباويز، 1367ش، ص 139-138.
13 ـ رضا قليخان هدايت، تاريخ روضة الصفا ناصرى، ج 8 ، ص 169.
14 ـ محمّد مترجم اسپناقچى، تاريخ انقلاب اسلام بين الخاص و العام، ص 600-599، به نقل از: يوسف جمالى، زندگانى شاه اسماعيل اول، ص 242-241.
15 ـ پترجى چلكووسكى، تعزيه نيايش و نمايش در ايران، ترجمه داوود حاتمى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367ش، ص 166-165؛ پيترو دلاواله، سفرنامه، ترجمه شجاع الدين شفا، نشر علمى و فرهنگى، 1370ش، ص 123-122؛ ساموئل گرين، ايران و ايرانيان، به اهتمام رحيم رضازاده ملك، تهران، چاپ آفتاب، 1363ش، ص 435-434.
16 ـ بنگريد به: رضاقليخان هدايت، تاريخ روضة الصفا ناصرى، ج 8، ص 407-406؛ اسكندر بيك منشى، عالم آراى عباسى، تصحيح محمّد اسماعيل رضوانى، دنياى كتاب، 1377ش، ج 2، ص 1367 و 1407-1406.
17 ـ قاضى نور اللّه‏ شوشترى، مجالس المؤمنين، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، 1365ش، ج 2، ص 153-152.
18 ـ محمّد كاظم مروى (وزير مرو)، عالم آراى نادرى، با تصحيح و مقدمه محمّد امين رياحى، اتشارات علمى، 1358ش، ج 3، ص 982. شوراى دشت مغان در سال 1148ق به امر نادرشاه تشكيل شد و سلطنت ايران از صفويه به نادرشاه افشار انتقال يافت.
19 ـ ساموئل گرين، ايران و ايرانيان، ص 433.
20 ـ مسيو ماربين آلمانى، سياسة الحسينيه يا روليسيون كبير، ص 45.
21 ـ همان، ص 53.
22 ـ بنگريد به: دن گارسيا دسيلوا فيگوئروآ، سفرنامه، ترجمه غلامرضا سميعى، تهران، نشر نو، 1363ش، ص 309-308.
23 ـ على ربانى خلخالى، عزادارى از ديدگاه مرجعيت شيعه، تهران، چاپ بهرام، محرم 1411ق، ص 14-13.
24 ـ ملا حسين واعظ كاشفى، روضة الشهداء، با تصحيح و حواشى آية اللّه‏ ابو الحسن شعرانى، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، 1371ش، ص 13-12.
25 ـ مسيو ماربين آلمانى، سياسة الحسينية يا روليسيون كبير، ص 57-56.
26 ـ ساموئل گرين، ايران و ايرانيان، ص 433؛ مسيو ماربين آلمانى، سياسة الحسينية يا روليسيون كبير، ص 45-44.
27 ـ محمّد كاظم مروى، عالم آراى نادرى، ج 3، ص 982؛ جونس هنوى، زندگى نادرشاه، ترجمه اسماعيل دولتشاهى، چاپ دوم: انتشارات علمى و فرهنگى، 1365ش، ص 157-156.
28 ـ امام خمينى، كشف الاسرار، انتشارات دين و دانش، بى‏تا، ص 174-173.
29 ـ فيگوئرا، سفرنامه، ص 310-309.


منبع: فصلنامه مشكوه، شماره 81