بحث پيرامون شخصيت والاي حضرت علامه آيت الله
حاج سيد محمدحسين طباطبايي ـ قدس سره ـ جز در
پيرامون قرآن كريم و عترت طاهرين ـ عليهم
الصلوه و السلام ـ ممكن نيست. زيرا شخصيت
حقيقي انسان كامل را همان علوم و معارف قرآن و
عترت و عمل به احكام اين دو وزنه وزين تشكيل
ميدهد. اگر ما قرآن و عترت طاهرين ـ عليهم
الصلوه ـ را خوب شناختيم، كساني كه عمري در
خدمت اين دو وزنه وزين بودند شناخته ميشوند.
درباره قرآن كريم اينچنين از رسول گرامي ـ صلي
الله عليه و آله و سلم ـ رسيده است كه: من
أراد العلم فاليثور القرآن اگر كسي بخواهد به
حقيقت علم بار يابد، بايد درباره قرآن كريم
كندوكاو كند. ثوره و انقلاب فكري، فرهنگي در
قرآن و از قرآن نشأت بگيرد. تثوير قرآن، ايجاد
ثوره و شكوفايي و شورش درك درباره فرهنگ قرآن،
اين زمينه نيل به عاليترين علم است. در حديث
ديگر اينچنين رسيده است كه: اثيروا في القرآن
فان فيه علم الأولين و الآخرين. اثاره كنيد،
كندوكاو كنيد، بشورانيد، شكوفا كنيد قلوب و
مغزهاي خود را با علوم قرآني، زيرا در قرآن
علم اولين و آخرين آمده است. اين حديث مرسل هم
در لسانالعرب آمده است، هم بخشي از آن در
مجمعالبحرين مرحوم طريحي آمده است و هم بيش
از آن و پيش از آن در نهايه ابن اثير آمده است
و هم در كنزالعمال آمده است و هم در
قوتالقلوب ابوطالب مكي آمده است و هم در
بحثهاي پاياني شرح اصول كافي و مفاتيحالغيب
مرحوم صدرالمتألهين آمده است و بعد در سخنان
شاگردان ايشان مانند مرحوم فيض در
المهجهالبيضاء آمده است. چه در كتابهاي
عرفاني، چه در كتابهاي اخلاقي، چه در
كتابهاي لغوي و احياناً در كتابهاي روايي
اين دو حديث آمده است كه من أراد العلم
فاليثور القرآن و همچنين اثير القرآن فإن فيه
العلم الأولين و الآخرين. اثاره كردن همان است
كه وجود مبارك اميرالمؤمنين ـ عليه أفضل صلوات
المصلين ـ در وصف انبياي الهي اينچنين فرموده
است يثيروا لهم دفائن العقول. (1)
انبياء ـ عليهم السلام ـ براي اهداف فراواني
آمدند كه يكي از برجستهترين اهداف و
رسالتهاي آنها اثاره كردن گنجينههاي دلهاي
مردم است. دفينههاي عقلي، دفينههاي فطري را
اينها اثاره ميكنند و شكوفا ميكنند. ثوره و
انقلاب فكري و فرهنگي ايجاد ميكنند. اگر كسي
عمري را در خدمت قرآن كريم به سر برد، در كنار
سفرهاي است كه علوم اولين و آخرين در آن است.
مرحوم علامه طباطبايي جزء نوادر كساني بود كه
عمري را در كنار مائده و مأدبه قرآن كريم
گذراند. قهراً به نوبه خود روح و ريحاني از
علوم اولين و آخرين درك كرده است. البته هر
كسي به اندازه هستي خود (صالت اوديت بقدرها)
از آن علوم طرفي ميبندد. امامان معصوم و اهل
بيت ـ عليهم الصلوه و السلام ـ كه از همه
حقايق قرآني با خبراند، ميتوانند باقر علوم
اولين و آخرين باشند، اما ديگران هرگز به اين
مقام منيع بار نمييابند. از وجود مبارك
اميرالمؤمنين ـ عليه أفضل صلوات المصلين ـ
سؤال كردند: آيا چيزي از وحي نزد شما هست يا
نه؟ فرمود: نه، مگر اينكه ذات أقدس إله فهم
تازهاي از قرآن كريم به بندهاي عطا كند؛
إلا أن يؤتي الله سبحانه و تعالي عبداً فهماً
من القرآن.
مرحوم استاد علامه طباطبايي در تفسير الميزان
اين حديث نوراني را نقل ميكند، بعد
ميفرمايند: اين از غرر روايات و احاديث ماست.
پيام اين حديث آن است كه اهل بيت ـ عليهم
الصلوه و السلام ـ هر معناي ابتكاري را كه از
خود ارائه كردهاند، در كنار سفره قرآن قرار
داشتند و از آن جا طرفي بستند و اين هم از راه
وحي و الهام نصيب اهل بيت عصمت و طهارت شده
است. به آنها وحي شده است، به آنها الهام شده
است كه چنين مطلبي در قرآن تعبيه شد و ذخيره
اي در قرآن پيشبيني شد.
مطلب دوم آنكه نظر شريف مرحوم علامه طباطبايي
كه در خدمت قرآن قرار داشتند و از قرآن مدد
گرفتهاند اين است كه قرآن كريم ذات أقدس إله
را بين الرشد ميداند و بحثي درباره اصل اثبات
ذات أقدس إله نميكند. ميگويد: قرآن كريم خدا
را غني عن الإثبات ميداند. لذا هيچ جا سخن از
اثبات هويت مطلق نيست. حتي آن آياتي كه سخن از
اثبات خالق است، أم خلقوا من غير شيء أم هم
الخالقون (2)، آن آيات درباره اثبات خالق است
كه خالقيت، اسمي از اسماي حسناي آن هويت مطلقه
است. ورگنه اصل هويت مطلق و اصل ذات مفروق عنه
است. به هيچ وجه قابل اثبات نيست، چه اين كه
به هيچ وجه قابل انكار هم نيست. در تأييد بيان
شريف مرحوم علامه طباطبايي ـ قدس سره ـ ميشود
آن حديث نوراني را كه مرحوم كليني ـ رضوان
الله عليه ـ در كتاب قيم كافي آورد، نقل كرد.
آن روايت اين است كه از معصوم ـ سلام الله
عليه ـ نقل كرد: معروف عند كل جاهل. خداوند نه
تنها عارف بكل مجهول، بلكه معروف عند كل جاهل.
خدا پيش هر بنده خدانشناسي معروف است. خداوند
پيش هر ملحدي معروف است.
خداوند پيش هر كافر و مشركي معروف است. هيچ كس
نيست كه خدا را نشناسد و بتواند انكار كند.
زيرا خدا حق محض است و حقيقت صرف انكارپذير
نيست. روي اين بيان در اول تا آخر الميزان
براي اثبات هويت مطلق هيچ برهاني اقامه
نميكنند، مگر به عنوان تبع. زيرا ميگويند:
قرآن كريم اصل ذات را مفروق ميداند و درباره
اسماء و صفات او سخن ميگويد.
مطلب سوم اينكه علامه طباطبايي ـ رضوان الله
عليه ـ كه غواصانه وارد درياي قرآن و عترت
شدند و ماهرانه گوهرهايي را از درون اين دريا
برآوردند، معتقدند قرآن حقوق انسانيت را
تفسير، تبيين، تشريح، تعليم ميكند همانطوري
كه ديگر فرهنگها حقوق انساني را تدوين
كردهاند. منتها محور اصلي حقوق بشر در نزد
بشر حيات و زندگي است و در نزد وحي الهي حق
توحيد است. يعني قرآن آن اصليترين حق جامعه
را حق توحيد ميداند. فردي كه موحد نيست، حيات
ندارد. جامعه ملحد، بيروح است و مرده است.
ولي كتابهاي بشري كه درباره تدوين قوانين بشر
سخن ميگويد مهمترين حق را حق حيات ميداند.
ساير حقوق از قبيل عدل و مواسات و
مساوات و حريت و مانند آن را زير مجموعه حق زندگي ميداند. قرآن كريم
طبق استنباط علامه طباطبايي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ حق اصلي جامعه
بشري را حق توحيد ميداند و ساير عقايد و اخلاق و بحثهاي فقهي و
اخلاقي و حقوقي را زير مجموعه توحيد معرفي ميكند. بر همين روال تفسير
الميزان را پيگيري ميشود. |
|
"
مرحوم علامه چون مؤدب بودند به ادب الهي هيچ
كسي را با طعن و طنز نميآزردند. تحمل ميكردند، ولي تحميل نمينمودند."
|
بنابراين اولين گامي كه علامه برداشتند
اين بود كه در درياي قرآن غواص شدند. غوص كردند، نه غرق آنكه شوند. عدهاي به
اين دريا رفتند و غرق شدند و خبري از آنها نمانده است. يا چيزي نفهميدند، يا
گمراه شدند، يا اگر چيزي فهميدند و راهي را طي كردند، نصيب خودشان شد.
فرق غواص و غريق
اين است كه غريق به دريا ميرود و چيزي از
دريا نصيب او نميشود و اما غواص وارد دريا
ميشود، از دريا طرفي ميبندند و براي ديگران
رهآورد فراواني دارد. علامه طباطبايي از
نوادر مفسراني بود كه غواصانه وارد درياي قرآن
شد. ماهرانه گوهرشناسي كرد و قادرانه گوهرها
را عرضه و براي ديگران رهآورد فراواني آورد.
چون همواره قرآن را با عترت طاهرين هماهنگ
ميديد و هماهنگ تفسير ميكرد. انس با اين
تفسير نشان ميدهد كه علامه طباطبايي در هنگام
معنا كردن آيات، روايات را در نظر داشتند.
زيرا در بحثهاي تفسيري يكي از محتملاتي كه با
روايت مطابق است ذكر ميكنند، بعد ميگويند:
كما سيجيع. وقتي به بحث روايي رسيدند، بحث
كوتاهي دارند، ميگويند: كما تقدم. يعني در
بحث تفسيري روايات را ملحوظ داشتند. در بحث
روايي قرآن را اصل قرار ميدادند كه اين
روايات بايد بر قرآن كريم عرضه بشود.
مطلب چهارم تعبير ويژه علامه طباطبايي است.
(اگرچه ديگران اين حرف را هم گفته باشند، اما
نتوانستند خوب از عهدهاش برآيند. آن را مستدل
كنند، يا در زمينه چنين سخني مستقيم باشند) كه
آيا اين الفاظي كه در قرآن كريم آمده به عنوان
نور و ظلمت، حيات و ممات، اين معني تشبيهي و
كنايي و استعارهاي است يا معناي حقيقي؟ يعني
اينكه قرآن كريم مؤمن را داري نور ميداند و
داراي حيات، كافر را مظلم ميداند و او را در
ظلمت فرو رفته ميداند و مرده ميداند، آيا
اين حرفها مجاز است يا حقيقت؟ دو نظر را
ايشان ذكر ميكنند، بعد ميفرمايند: اينها
افراط و تفريط است. يك نظر آن است كه اين گونه
از الفاظ معاني تشبيهي، استعاره اي و
كنايهايشان مراد است. يعني اگر در
آيهالكرسي آمده است: الله ولي الذين آمنوا
يخرجهم من الظلمات الي النور والذين كفروا
اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي
الظلمات (3). اين ظلمت و نور تشبيه است. يعني
ايمان را تشبيه به نور كردند. كفر را تشبيه به
ظلمت كردند. علم و استدلال و برهان را تشبيه
به نور كردند، جهل و طغيان و مانند آن را
تشبيه به ظلمت كردند. زيرا همانطوري كه نور
راه را نشان ميدهد و انسان را نجات ميدهد،
اين گونه از علوم و معارف راه را نشان ميدهند
و انسان را از جهنم نجات ميدهند و همان طوري
كه در ظلمت و تاريكي و تيرگي سقوط هست، در كفر
و جهل و شركت و الحاد هم سقوط هست
اين تشبيه است، نه تحقيق. نظر ديگر آنست كه
اين الفاظ معاني دارد، ولي ما دسترسي به آن
معاني نداريم و علماش را به اهلاش واگذار
ميكنيم. اين فوق طوق بشر هست و فوق طوق عقل.
مرحوم علامه ميفرمايند: اينها افراط و تفريط
است. ما بايد در دو مرحله كاملاً راه را طي
كنيم. مرحله اول اينكه در قبال اين الفاظ، يك
معاني و حقايقي هست. يعني اينكه خدا فرمود:
مؤمنين داراي نوراند، حقيقت است. كفار داراي
ظلمتاند، حقيقت است. اينكه فرمود: مؤمنين
زندهاند، حقيقت است. اينكه فرمود: كفار
مردهاند، حقيقت است. يحق القول علي الكافرين
يا لينذر من كان حياً و يحق القول علي
الكافرين (4). در اين آيه سوره مباركه ياسين
خدا كافر را در مقابل زنده قرار داد و زنده را
در مقابل كافر. نفرمود يك عده مؤمناند، يك
عده كافر. فرمود: يك عده زندهاند، يك عده
كافر. آنها كه زندهاند، وحي الهي در آنها اثر
ميگذارد.
آنها كه كافرند، وحي الهي در آنها اثر
نميگذارد. اين تقابل نشان ميدهد كه مؤمن
زنده است و كافر مرده. لينذر من كان حياً و
يحق القول علي الكافرين. پس حيات و ممات، نور
و ظلمت اينها معاني حقيقياند. حقيقتي دارند
غير از تشبيه. يعني مؤمن غير از درك مفاهيم و
درك صور ذهني حقيقتي دارد كه آن حقيقت نور
است. مؤمن غير از درك علوم و معارف حقيقتي
دارد كه آن حقيقت حيات است. كافر غير از عدم
درك مفاهيم، گرفتار مرگ است و گرفتار ظلمت. پس
مطلب اول آن است كه اين الفاظ، حقايقي در پشت
پرده اينهاست و حقيقتي براي نور هست، غير از
نور حسي. حقيقتي براي حيات است غير از حيات
محسوسي بدني.
مطلب دوم آن است كه استعمال اين الفاظ در آن
حقايق مجاز است يا نه؟ يعني حالا كه ثابت شد
غير از درك مفهومي و غير از علوم ذهني يك
حقيقت ديگري است به نام نور و حيات، آيا
استعمال حيات در حيات معنوي حقيقتي است، نظير
استعمال حيات در حيات حسي؟ آيا استعمال نور در
نور حقيقي، حقيقت است. نظير استعمال نور در
نور حسي شمس و شمع و مانند آن يا نه؟ در اينجا
هم ميفرمايند: آري، استعمال نور در نور معنوي
حقيقت است، همان طوري كه استعمال نور در نور
حسي حقيقت است و اگر خدا مؤمن را تحت ولايت
خود قرار داد، واقعاً مؤمن نيّر ميشود،
نوراني ميشود. با چشم دل ميبيند آنچه را كه
ديگران نميبينند و با گوش جان ميشنوند آنچه
را كه ديگران نميشنوند و با شامه جان استشمام
ميكند آنچه را كه ديگران نميبويند. |
|
"علامه
طباطبايي از نوادر مفسراني بود كه غواصانه وارد درياي قرآن شد. ماهرانه
گوهرشناسي كرد و قادرانه گوهرها را عرضه و براي ديگران رهآورد
فراواني آورد."
|
اگر يعقوب ـ سلام الله عليه ـ گفت: إني لأجد ريح
يوسف لولا أن تفندون (5) يعني در درون انسان يك شامهاي است كه از فاصله هشتاد
فرسنگي و مانند آن بوي يوسف را ميشنود. همان طوري كه يك شامهاي در درون آدم
هست، يك باصرهاي در درون آدم هست، يك سامعهاي در درون آدم هست كه گوشهاي از
اسرار اين جوارح دروني در عالم رؤياي صادق روشن ميشود. اگر در عالم رؤياي صادق
اينها روشن شد، در حالت مناميه كه انسان بيدار است و با اين معارف مأنوس است هم
روشن خواهد شد. بنابراين غير از حيات حسي يك حيات معنوي هم هست و استعمال حيات
در حيات معنوي حقيقت است، چنين كه استعمال حيات در حيات حسي حقيقت است و غير از
نور حسي نور ديگري است به نام نور معنوي و استعمال نور درنور معنوي حقيقت است،
همان طوري كه استعمال نور در نور حسي حقيقت است.
مرحوم علامه طباطبايي ـ رضوان الله تعالي عليه
ـ چون اين معارف را از نزديك فراهم كرده بود،
در حقيقت از عمق وجود خود سخن ميگفت. نه
اينكه با مفاهيم مأنوس باشد، تعريفي كند.
نكته پنجم برداشت ديگري است كه ايشان از قرآن
كريم دارند، ميگويند: گاهي انسان عام و خاص
قرآن و يا مطلق و مقيد قرآن را كه كنار هم
ميگذارد، ميبيند كه قرآن از مطلق به تنهايي
يك پيام ميفرستد. از مطلق در قبال مقيد و با
مقيد كه تقييد شده است يك پيام ديگري. از عام
به تنهايي يك پيام دارد. از عام با خاص پيام
ديگري. غالب اين موارد را بر تعدد مطلوب حمل
ميكنند. نه بر وحدت مطلوب. در خصوص مسايل
فقهي كه وحدت مطلوب شد، اصل وجوب براي خاص است
يا براي مقيد و اما اصل مسلوبيت براي مطلق و
عام هست. ميفرمايند: اين جمله نوراني قل الله
ثم ذرهم في خوضهم يلعبون (6)، ميشود از الله
به تنهايي يك معنا استفاده كرد. قل الله. از
ثم ذرهم يك معنا استفاده ميشود. في خوضهم
معناي سوم استفاده كرد. يلعبون معناي چهارم
استفاده كرد. از چهار مقطع، چهار مرحله ما
استفاده ميكنيم. اين گونه از معارف را در
قرآن كريم ايشان كاملاً استنباط ميكند و نظر
شريفشان اين است كه يكي از روشهاي محمود و
ممدوح اهل بيت ـ عليهم الصلوه و السلام ـ در
تفسير قرآن همان تفسير آيات به آيات است كه
قرآن مثاني است. گرايشي آيات قرآن با يكديگر
دارند و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ در اثر
ارجاع بعضي آيات به آيات ديگر بهترين تفسير را
ارائه كردند. لذا خودشان اين راه را برگزيدند.
مطلب ششم كه در تفسير علامه طباطبايي هست آن
است كه ديگران اين راه را طي كردند كه آيا
فلان سوره مكي است يا مدني؟ قبل از هجرت است
يا بعد از هجرت؟ ترتيب سور را و ترتيب آيات را
تا حدودي بررسي كردند كه كدام سوره قبل نازل
شد و كدام سوره بعد. سور مكي قبل از سور مدني
است. آن چندين سوره كه در مكه نازل شد كدام يك
قبل از ديگري است؟ و آن سور فراواني كه در
مدينه نازل شد، كدام يك از اينها قبل است و
كدام يك از اينها بعد؟ اين راه مكي و مدني،
قبل از هجرت و بعد از هجرت، ترتيب سور و ترتيب
آيات راههايي است كه ديگران مفسران پيمودند.
راهي كه علامه طباطبايي در تفسير نورانيشان
ارائه كردند اين است. طبقات سور را هم بازگو
كردند. يعني ميفرمايند: چندين سوره است كه يك
طبقه خاص را تشكيل ميدهند. يعني چهار سوره يا
پنج سوره در يك شرايط خاصي نازل شد، فضاي
مخصوصي داشت، در آن فضاي مخصوص در اين محورها
سخن ميگفتند. اين پنج سوره يا شش سوره كه در
طي مثلاً چند سال نازل ميشد، يك طبقه خاصي را
تشكيل ميدهد و آن چند سوره ديگر كه از سال
مثلاً پنجم به بعد نازل شد، يك طبقه مخصوصي را
نشان ميدهد كه مثلاً چندين سوره در فصل بعدي
جزء طبقه دوم است. اين طبقات سور را ايشان با
بحث جامعي كه بين سور هست ارزيابي ميكنند.
يعني مثلاً اگر فرض بفرماييد بيست تا سوره در
مكه در طي چند سال نازل شد، ميبينيد آن چند
سوره اول گذشته از ويژگيهاي خاص، يك اصل جامع
دارند. آن پنج سوره دوم گذشته از ويژگيهاي
مخصوص، يك اصل جامع ديگري را ارائه ميكنند.
آن جامعشناسي، قدر مشتركيابي زمينه تشكيل
طبقات سور است كه اين را هم اين بزرگوار از
انسي كه در خدمت قرآن كريم با اين كتاب نوراني
داشتند ارائه كردند
مطلب هفتم آنكه مرحوم علامه چون مؤدب بودند به
ادب الهي هيچ كسي را با طعن و طنز نميآزردند.
تحمل ميكردند، ولي تحميل نمينمودند.
ميگويند: ادب قرآن كاملاً مشهود است. مثلاً
فجعله كعصف مأكول (7) را عدهاي طرزي معنا
كردند كه علامه ميفرمايند: اين طرز معنا با
ادب باري قرآن هماهنگ نيست. در جريان أو كل
الذي مرّ علي قريه (8)، آنجا ميفرمايد: ذات
أقدس إله آن شخص را كه راكب بود با حمار او كه
مركوب بود، هر دو را اماته كرده است. اما ادب
قرآن اين است كه نميگويد: او را فأماته يا و
مركوبه يا أماتهما. نام راكب و مركوب را يكجا
نميبرد. ميفرمايد: فاماته الله مائه عام
(9). با اين كه مركوب او را هم اماته كرده
است، به دليل اينكه بعدها فرمود: وانظر إلي
حمارك كيف ننشذها و نكسوها له (10). خوب اين
يك نشان مؤدب است كه طعم ادب را چشيده است و
ظرايف ادبي را از قرآن كريم بهره ميبرد.
ميگويد: خداوند هر دو را اماته كرده است و هر
دو را احياء كرده است، اما در بيان بين راكب و
مركوب جمع نكرد تا ادب محفوظ بماند. در احياء
بين راكب و مركوب جمع نكرد. ميبينيد همان
طوري كه يك انساني كه ادبيات عرب بلد است وقتي
به خدمت قرآن ميرود سعي ميكند لطايف ادبي را
از قرآن استفاده كند، يك كسي كه حكمت و كلام
بلد است سعي ميكند از لطايف حكمت و كلام قرآن
طرفي ببندد، نه اينكه حكمت و كلام خود را
تحميل كند؛ يك كسي كه مؤدب است به ادب الهي،
آن وقتي به قرآن كريم بار يافت، در كنار اين
مائده و مأدبه نشست، ادب را از قرآن تلقي
ميكند. پيام ادب را ميشنود. اين بسيار كار
هنرمندانهاي است. در ادب گفتند: آن ظرافت فعل
و ظرافت قول و ظرافت نوشتار را ميگويند:
(ادب). از عباس عمومي پيغمبر ـ صل الله عليه و
آله و سلم ـ سؤال كردند: أنت اكبر أم رسول
الله؟ آيا تو بزرگتري يا پيغمبر؟ گفت: هو اكبر
و أنا أسن. او بزرگتر است، ولي سن من بيشتر.
اين طرز ظريف سخن گفتن به نام ادب است. يك كسي
كه مؤدب باشد، يعني آفرينشاش ظريف باشد، سنت
و سيرتاش ظريف باشد، چنين انساني ظرفيت
ادبپروري او زياد است و ظرفيت ادبيابي او هم
زياد. او وقتي ظرفيت ادبيابياش زياد بود، إن
هذه القلوب اوعي فخيرها اوعاها (11)، وقتي به
خدمت قرآن كريم ميرود اين گونه از آداب را هم
ياد ميگيرد. در برخي از ظرايف ادبي برخي
بزرگان اهل تفسير آمده است كه ادب مهماني اين
نيست كه شما مهمان را به پيش غذا ببريد، بلكه
غذا را بايد پيش مهمان برد. آن ادب را از اين
تعبير اديبانه قرآن كريم ياد گرفتهاند كه
وقتي براي ابراهيم ـ سلام الله عليه ـ مهماني
آمد، او غذايي حاضر كرد، خدا نفرمود: فقربهم
إليه. يعني غذا را در يك اتاق ديگر حاضر
كردند، مهمانها را به غذا نزديك كردند، پيش
غذا بردند. بلكه فرمود: فقربه إليهم. (12) غذا
را پيش مهمان آوردند. اين ادب كه از قرآن كريم
نشأت ميگيرد، يك انسان ظريف استفاده ميكند.
خيليها اين آيه را ميخوانند. اما نحوه
پذيرايي از مهمان را ياد نميگيرند. ولي وقتي
يك اديب (اديب به معناي مؤدب به آداب الهي) به
خدمت اين آيه آمد، چنين برداشت ميكند كه ادب
پذيرايي از مهمان و بزرگ آن است كه غذا را پيش
او ببرند، نه او را پيش غذا ببرند
به هر تقدير علامه طباطبايي كه وارث علوم
ديگران بود، موروث علوم آيندگان است. بسياري
از معارف قرآن و عترت را حكمت و كلام و عرفان
را از سلف صالح فرا گرفت، به خلف فالح رساند و
هنوز بسياري از رهآوردهاي ايشان همچنان مجمل
است كه نياز به تفصيل دارد. همچنان متن است كه
نيازي به شرح دارد و همچنان ناگفته است كه
نيازي به گفتار و نوشتار دارد كه اميدواريم
ذات أقدس إله امت اسلامي را موفق بدارد كه از
بركات اين تفسير و تفاسير ديگر، از بركات اين
عالم رباني و علماي رباني ديگر، از بركت اين
شاگرد ثقلين و بركات شاگردان ديگر ثقلين (قرآن
و عترت) استفادههاي سرشار ببرند
پي نوشتها:
(1) نهجالبلاغه / خطبه 1
(2) سوره طور / آيه 35
(3) سوره بقره / آيه 257
(4) سوره ياسين / آيه 70
(5) سوره يوسف / آيه 94
(6) سوره انعام / آيه 91
(7) سوره فيل / آيه 5
(8) سوره بقره / آيه 259
(9) سوره بقره / آيه 259
(10) سوره بقره / آيه 259 ـ با تخلص
(11) نهجالبلاغه / كلمات قصار / 147
(12) سوره ذاريات / آيه 27
منبع:
بيانات آيت الله جوادي آملي از شاگردان برجسته ايشان است كه در سال 1375 به
مناسبت
سالگرد فقدان مفسر بزرگ قرن، علامه سيد محمدحسين طباطبايي (ره)
ايراد شد.
(از طر يق
سايت شبستان )