نگاهي به‌زندگي و آثار مرحوم حجت الاسلام علي دواني


 
حجت‌الاسلام علي دواني، پژوهشگر و تاريخنگار معاصر، در دي ماه سال ۱۳۸۵ دارفاني را وداع گفت. چند مقاله زير همگی از همشهری آنلاين تهيه گرديده است و به برخي از ويژگي‌هاي علمي و اخلاقي ايشان اشاره دارد.

نگاهي به‌زندگي و آثار مرحوم حجت الاسلام علي دواني
محمد حسن رجبي (دواني)

تبيين شخصيت علمي، اجتماعي، سياسي و اخلاقي پدرم نه در اين مجال مي‎‎گنجد و نه مقتضي اين اوراق است. اميد آنكه در مجال مناسب ديگري، كتابي در شرح زندگي و آثار وي تدوين كنم. اينك به اجمال مي‌گويم كه رويكرد او در پژوهش، همان رويكرد وي در تعاملات سياسي، اجتماعي و خانوادگي بود.

اين رويكرد مبتني بر آزادگي، حقيقت‌جويي و عدالت‌طلبي بود كه در پژوهش، موجب دريافت‌هاي جديد در تاريخنگاري و تراجم‌نويسي (دو حوزه اصلي كار او) شد. او در عين ارج نهادن به تلاش‌هاي علمي عالمان گذشته، گاه به نتايجي دست مي‌يافت كه برخلاف باورهاي رايج هم‌كسوتان معاصرش بود، اما نه تنها از طرح آنها ابايي نداشت، بلكه با دلايل علمي و عقلي به اثبات نظر خويش مي‌پرداخت.

همين امر موجب طعن و سرزنش‌ زيادي از سوي برخي از هم‌كسوتان انقلابي خويش در طول بيش از دو دهه (قبل و بعد از انقلاب) گرديد كه او را به محافظه‌كاري متهم مي‌كردند. اما وي انصاف و امانت‌داري در تحقيق و تاريخ‎نگاري را فراتر از آن تلخكامي‌ها مي‌دانست. اين خصلت، صراحتي به وي بخشيده بود، كه هر چند بسياري از آن كسان را رنجيده خاطر مي‌ساخت، اما موجب احترام و دوستي عميق رجالي از روحاني و غير روحاني گرديد كه همين شيوه را در روش مشي سياسي خود در پيش گرفته‌بودند كه در رأس آنها شهداي والامقام استاد مطهري و شهيد بهشتي قرار داشتند.

بسياري از آثار علمي پدرم پاسخي به نيازهاي فرهنگي و سياسي زمانه بود. آن آثار در زماني چاپ و منتشر مي‌شد، كه ادبيات مذهبي با روش تحقيق و سبك نگارش نوين، آشنايي كافي نداشت و روحانيون معدودي در خارج از معارف رايج حوزه‌هاي علميه، قلمفرسايي مي‌كردند. از همين رو بخشي از آثار وي - كه اتفاقاً نخستين آثار اوست- تمجيد بزرگاني از حوزه، همچون آيت‌الله بروجردي، علامه طباطبايي، شيخ آقا بزرگ تهراني، امام خميني و استاد مطهري، را برانگيخت. اين آثار عمدتاً مربوط به دوران 23 تا 40 سالگي اوست.

پدرم در عين پايبندي به اصول و آداب اصيل روحانيت شيعه، انديشه‌اي نوگرايانه داشت. مهم‌ترين نشان آن كتاب «نقد عمر» اوست؛ زيرا سفرنامه‌نويسي و خود شرح‌حال‌نگاري در ميان روحانيون حوزه‌هاي علميه معمول نبوده است، اما وي ضرورت آن را در مطالعات تاريخي و ادبيات مذهبي معاصر خاطرنشان مي‌كرد.موقعيت‌شناسي و درك ضرورت‎هاي زمان، از ديگر ويژگي‌هاي او در پژوهش بود.

برخي آثار او، محصول موقعيت‌هاي خاص تاريخي است. به عنوان مثال، پس از رحلت آيت‌الله بروجردي (ره) كه حوزه‌هاي علميه و جهان تشيع غرق در ماتم، عزا و سوگواري بود، پدرم بلافاصله «شرح زندگاني آيت‌الله بروجردي» را با شرح خدمات و اقدامات فرهنگي- اجتماعي ايشان، به مناسبت چهلم آن مرحوم منتشر كرد.

همچنين پس از آغاز درگيري‌هاي خونين در بوسني و هرزگوين در سال‎هاي71و 72 كه به نسل‌كشي هولناك مسلمانان در آن سرزمين تازه‌ استقلال‌يافته انجاميد و در حالي كه اغلب مردم كشور اطلاعات درستي از سابقه گسترش اسلام در آن جا نداشتند، پدرم با آنكه در بستر بيماري بود، با تحقيق در منابع در دسترس، شرح حال 26 نفر از رجال ديني، علمي و ادبي مسلمان بوسني و هرزگوين را به ضميمه مقدمه‌اي، با نام «علما و مردان نامي بوسني و هرزگوين» منتشر كرد و سال بعد، پس از دستيابي به كتاب« الجوهر الاسني»، نوشته محمد خانجي، از علماي بوسني (وفات: 1365 ق)، آن كتاب را نيز ترجمه و همراه با اضافاتي با نام «شعرا، علما و مردان نامي بوسني و هرزگوين» منتشر ساخت (قبله، 1373).

وي هيچ‌گاه به سفارش كسي يا موسسه‌اي- در ازاي دريافت پول- كتابي ننوشت. در آخرين مصاحبه‌اي كه در مهر ماه سال جاري با نشريه« افق» حوزه انجام داد، به همين نكته تأكيد كرد: «هرگز وجوهات قبول نكرده‌ام و از كسي هم براي كار و كتاب‎هايم چيزي نخواسته و نگرفته‌ام، جز يك مورد از مقام بالا كه قصد استرداد آن را دارم.»

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي هيچ منصب دولتي قبول نكرد و پيشنهادهاي آيت‌الله بهشتي را براي نمايندگي مجلس خبرگان اول قانون اساسي و سپس دورة اول مجلس شوراي اسلامي نپذيرفت و آن را مانعي براي تأليف و تصنيف دانست.

او كه به دليل رنج‌ها و نامهرباني‌هاي فراوان، آسيب‌هاي روحي و جسمي زيادي ديده بود، با كوشش خستگي‎ناپذيري به تحقيق، تأليف و ترجمه مي‌پرداخت. دعوت دانشكده الهيات دانشگاه تهران را براي تدريس درس رجال و تراجم در دوره فوق ليسانس، بعد از دو ترم رد كرد و آن را مغاير با روحيه و برنامة كاري خود دانست؛ با اين همه چند سال بعد به تدريس آزاد «تاريخ اسلام»، « سيره معصومان(ع)» و «جنگ‎هاي صدر اسلام» در دانشگاه امام‌صادق (ع) و دانشگاه امام حسين (ع) پرداخت و آن را بيشتر با علايق خود سازگار يافت. آن‌چه كه او را بيشتر به تدريس در دانشگاه امام حسين و ديگر دانشكده‌هاي نظامي متعلق به سپاه علاقه‌مند كرده‌بود، حضور فرماندهان جان بركف در كلاس‎هاي درس بود كه پدرم حيات خود و عزت كشور را مديون آنان مي‌دانست.

علاوه بر آن، وي همواره دعوت خانواده‌هاي شهدا و جانبازان و يا مراسم بزرگداشت آنها را، علي‌رغم كسالت، مي‌پذيرفت.

مشي سياسي پدرم، اعتدالي و بسيار نزديك به مشي استاد مطهري بود و همين امر از موجبات همدلي و همفكري ميان آن دو بود. وي از نسل دوم «مصلحان حوزه» به شمار مي‌رفت كه در تأسيس نخستين مجله ديني حوزه علميه قم، يعني، ماهنامه ديني «مكتب اسلام» در سال 1337، و تأسيس «دارالتبليغ اسلامي» قم (1343)، نقش مؤثري ايفا كرد كه شرح آن دو واقعه را در «نقد عمر» به تفصيل بيان كرده است.

هدف اصلي وي از اين اقدامات آن بود تا با كمك جمعي از مدرسان فاضل، روشن‌انديش و دردمند حوزة علميه قم و تهران، تحولي در سازمان روحانيت ايجاد كرده و آن را مناسب نيازهاي فرهنگي و اجتماعي جامعه سازد تا نسل جديدي از طلاب جوان آشنا با دانش‌هاي حوزوي و دانشگاهي پرورش يابند كه بتوانند با جريان‌هاي فكري و فلسفي معارض كه محيط فرهنگي جامعه، به ويژه طيف‎‌هاي دانشجويي را به شدت تهديد مي‌كرد، مقابله كنند.

او به اين آرمان‌ها دل بسته بود و طعن و سرزنش فراواني از هم‌كسوتان خود به جان خريد. اما بعد از چند سال، دل‌شكسته و نااميد شهر قم را با همة دلبستگي‌ها و خاطرات، ترك گفت و در سال 50 خسته و فرسوده و با اندوهي عميق از ناسپاسي، به همراه خانواده، به تهران مهاجرت كرد.

او كه از يك سو شهرية حوزه و حقوق «مكتب اسلام» را از دست داده و از سوي ديگر با تأمين هزينة سنگين خانواده مواجه بود، ناگزير شد براي تأمين معيشت، علاوه بر تأليف و تصنيف و ترجمه، به منبر نيز روي‌آورد.

مرحوم صدر بلاغي كه از مهاجرت پدرم به تهران و وضعيت او آگاه شد به وي پيشنهاد داد تا در ازاي حقوق ثابت و مكفي، متون پياده شدة سخنراني‌هاي حسينيه ارشاد را ويراستاري كند، اما چون در آن زمان استاد مطهري، معترضانه از مديريت حسينيه ارشاد كنار رفته بود، پدرم پذيرفتن اين پيشنهاد را نوعي دهن‌كجي به آن استاد شهيد تلقي مي‎كرد و با وجود نياز شديدي كه داشت، آن را نپذيرفت.

پرداخت حق‌التأليف برخي ناشران مذهبي نيز، خود حكايت تلخي داشت كه بر رنج‌‌هاي او دو چندان مي‌افزود و موجب كلنجار رفتن مداوم او با آنها براي استيفاي آن بود.

دوستان اصلي پدرم در ايام غربت تهران، شهداي والامقام، استاد مطهري و شهيد بهشتي، بودند. استاد مطهري كه خود در آن زمان با بي‌مهري گردانندگان حسينيه ارشاد مواجه بود و از سوي ديگر مورد طعن و انتقاد «ولايتي‌ها» قرار داشت، در انديشة پدرم بود. از اين رو پيشنهاد امامت جماعت يكي از مساجد معتبر تهران را - كه شغل مناسب و موجهي در آن زمان بود - به پدرم داد، اما وي با تشكر از توجه و مراحم آن دوست شفيق، روحيه خود را سازگار با آن شغل مقدس ندانست و مانعي براي پرداختن به كارهاي علمي خود شمرد و آن را نپذيرفت.

سخن را كوتاه كنم، اما دريغ مي‎‎دانم كه به خصائل اخلاقي او اشاره‎اي نداشته باشم: پدرم گرچه در خانواده‌اي روستايي و تنگدست پرورش يافته بود، اما داراي بلند نظري، گشاده‌دستي و تواضع بود كه البته هم ريشه در تربيت خانوادگي داشت و هم در سلوك مستمر زندگي خويش كسب كرده بود.

او از نوجواني در شخصيت عالمان بزرگ تأمل مي‌كرد و مي‌كوشيد به عنوان روحاني ملبّس به لباس پيامبر اكرم (ص) خصايل برجستة آنها را ملكه رفتار خود سازد؛ چه بر اين باور بود كه گفتار و كردار روحانيون بايد سرمشق مردم قرار گيرد.

او در اين زمينه نه مربي داشت و نه آموزشي ديده بود، بلكه مطالعه سيره معصومان (ع) و احساس مسئوليت ديني و توقعاتي كه توده مردم از نوع روحاني داشتند او را به اين تأمل وا داشته بود. از اين رو بر « اخلاق صنفي روحاني» تأكيد مي‌كرد و اصرار داشت تا چنان درسي در آغاز طلبگي به طلاب آموزش داده شود.

آموخته بود كه بايد ناگزير با افراد و سلايق گوناگون تعامل داشت و به وجوه اشتراك خود با ديگران نگريست نه نقاط افتراق، و بايد در تعاملات سياسي و اجتماعي، داراي صبر و گذشت بود. با همين شيوه رفتار بود كه بسياري از منتقدان سياسي پيش از انقلاب او، كه بعداً به صداقتش پي‌بردند، جزء دوستان صميمي وي شدند و او نيز گذشته‌ها را به فراموشي سپرد.

با اين وجود، پدرم هرگز حاضر نشد كه از دو گروه گذشت كند و به شدت از آنان در محافل خودي و غيرخودي انتقاد مي‌كرد و آنها را «جايزالغيبه» مي‌دانست: گروه نخست، كه با سوء استفاده از لباس روحانيت به رانت‌خواري براي خود و بستگان اشتغال داشته، با اعمال و كردارشان، موجبات بدبيني مردم به نظام و حتي مقدسات را فراهم مي‌كنند. گروه دوم، كه بدون رنج تحقيق، افكار و نكات بديع را كه محصول پژوهش ديگران است، بي‌شرمانه و بدون ذكر مأخذ اصلي به نام خود منتشر مي‌كنند. پدرم بارها در آثار خود از آنان با عنوان «سارقان افكار و آثار ديگران» ياد كرده است.

پدرم در امور شخصي، نمونه‌ انضباط بود: نماز را در اول وقت به جاي مي‌آورد و پس از آن قرائت قرآن داشت و سپس به مطالعه و يا نگارش مشغول مي‌شد. در سال‌هاي دهه 30 و 40 كه در ايام محرم، صفر و ماه رمضان براي منبر به شهرهاي ديگر و يا كويت مي‌رفت، چمداني از كتاب و نوشته با خود مي‌برد و برخي از كتاب‌ها و مقالات خود را در همين سفرها مي‌نوشت. او لحظه‌اي را بيهوده از دست نمي‌داد. تاريخ ملاقات‌ها يا سخنراني‌هايش را در تقويمي مي‌نوشت و بر حضور در مجالس سر ساعت مقرر تأكيد داشت.

به اميرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س) ارادت خاصي مي‌ورزيد و بر اين باور بود كه مظلوم واقعي تاريخ شيعه، اميرمؤمنان است؛ زيرا هم در دوران خانه‌نشيني، هم در دوران خلافت و هم پس از شهادت، مظلوم و تنها بود با انبوهي از دشمنان قسم خورده.گرچه او سال‌ها منبر مي‌رفت و ذكر مصيبت اهل بيت مي‌كرد، اما غالباً كه نام و ياد آن بزرگان، به ويژه اميرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س) به ميان مي‌آمد، بي‌اختيار اشك از چشمانش سرازير مي‌شد

 


سيماي يك محقق
محمد حسن رجبي (دواني)


پيرامون شخصيت پدرم از ابعاد گوناگون مي‌توان سخن گفت، اما نكته مهم آن است كه رويكرد او در تحقيق و پژوهش، همان رويكرد وي در تعاملات سياسي، اجتماعي و خانوادگي بود.
اين رويكرد مبتني بر آزادگي، حقيقت‌جويي و عدالت‌طلبي بود كه در تحقيق و پژوهش، موجب دريافت‌هاي جديد و نوآوري‌هاي متعدد در تاريخنگاري و تراجم‌نويسي (دو حوزه اصلي كار او) گرديد.

آنچه بدان آثار جلوه خاصي مي‌بخشيد - علاوه بر تدقيقات و باريك‌بيني‌هاي علمي- ذوق و قريحه سرشار ادبي و هنري وي بود كه ساختار آثارش را متفاوت و سبكش را متمايز با گذشتگان كرده و نثرش را سليس، پيراسته و بي‌تكلف، و كلامش را گرم، صميمانه و دلنشين ساخته بود.

او در عين احترام و ارج نهادن به تلاش‌هاي علمي علماي گذشته، گاه به نتايجي دست مي‌يافت كه برخلاف قول و نظر آنان و باورهاي رايج هم‌كسوتان معاصرش بود، اما نه تنها از طرح آنها ابايي نداشت، بلكه با دلايل متقن علمي و عقلي به اثبات نظر خويش مي‌پرداخت. از اينرو بسياري از آثارش آكنده از تحقيقات، ابداعات و نكات جديد است.

روح حقيقت‎جويي، عدالت‌خواهي و امانت‌داري او در تحقيق- يا همان «اخلاق علمي»- سبب شده بود تا حقايق تاريخي را فداي مصالح سياسي نكند و حق و سهم جريان‌ها و افراد مؤثر در تحولات سياسي معاصر را ناديده نينگارد.

همين امر موجب طعن و سرزنش‌ زيادي از سوي برخي از هم‌كسوتان انقلابي او در طول بيش از دو دهه (قبل و بعد از انقلاب) گرديد كه او را به محافظه‌كاري متهم مي‌كردند. اما وي انصاف و امانت‌داري در تحقيق و تاريخ‎نگاري را فراتر از آن سرزنش‌ها و تلخكامي‌ها مي‌دانست و آنها را به جان مي‌خريد.

اين خصلت، صداقت و صراحتي به وي بخشيده بود كه هر چند بسياري از آن كسان را رنجيده خاطر مي‌ساخت اما موجب احترام و دوستي عميق رجالي از روحاني و غيرروحاني گرديد كه همين شيوة مرضيه را در روش تحقيق و مشي سياسي خود در پيش گرفته بودند كه در رأس آنها شهداي والامقام استاد مطهري و شهيد بهشتي قرار داشتند.

بسياري از آثار علمي پدرم پاسخي به نيازهاي فرهنگي و سياسي زمانه بوده كه هر كدام در نوع خود كم‌نظير و بلكه بي‌نظير است. آن آثار در زماني چاپ و منتشر مي‌شد، كه ادبيات مذهبي با روش تحقيق و سبك نگارش نوين، آشنايي كافي نداشت و روحانيون معدودي در خارج از معارف رايج حوزه‌هاي علميه، قلمفرسايي مي‌كردند.

از همين رو بخشي از آثار وي - كه اتفاقاً نخستين آثار اوست- تحسين و تمجيد بزرگاني از حوزه (همچون آيت‌الله بروجردي، علامه طباطبايي، شيخ آقا بزرگ تهراني، امام خميني و استاد مطهري) را برانگيخت. اين آثار عمدتاً مربوط به دوران 23 سالگي تا 40 سالگي اوست.

خوشبختانه او در دوران پربركت عمر خويش، اين توفيق را يافت كه در سال‌هاي پاياني حيات خود و در شرايطي كه مادرم به سكته مغزي دچار شده و در منزل بستري بود، خاطرات پر فراز و نشيب‎اش را به مدد حافظه، از دوران كودكي تا زمان نگارش آن (نقد عمر، 1381 شمسي) با شرح و بسط و تفصيل تمام بنويسد كه نيازي به توضيحات ما ندارد و خوانندگان محترم مي‌توانند بدان مراجعه كنند.

ايشان در عين احترام كامل و پايبندي به اصول، ارزش‌ها، و آداب اصيل روحانيت شيعه، انديشه‌اي نوگرايانه داشت. مهمترين نشان آن، همين كتاب نقد عمر اوست؛ زيرا سفرنامه‌نويسي و خود شرح‌حال‌نگاري (اتوبيوگرافي)، در ميان علما و روحانيون حوزه‌هاي علميه معمول نبوده است، اما وي ضرورت آن را در مطالعات تاريخي و ادبيات مذهبي معاصر خاطرنشان مي‌كرد (مقدمه كتاب)

موقعيت‌شناسي و درك ضرورت‎هاي زمان، از ديگر ويژگي‌هاي پدرم در امر تحقيق و پژوهش بود. برخي از آثار او، محصول موقعيت‌هاي خاص تاريخي است. به عنوان مثال، پس از رحلت آيت‌الله بروجردي (ره) كه حوزه‌هاي علميه و جهان تشيع غرق در ماتم، عزا و سوگواري بود، پدرم بلافاصله شرح زندگاني آيت‌الله بروجردي را با شرح خدمات و اقدامات فرهنگي- اجتماعي ايشان، به مناسبت چهلم آن مرحوم منتشر كرد.

همچنين بعد از پايان «غائله انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي» (آذر 41)، وي مجموع حوادث آن دو ماه حساس و بحراني را با تاريخچه‌اي از نهضت‌هاي اسلامي گذشته به رهبري علما - كه براي اولين بار به رشته تحرير در مي‎‎آمد – تدوين و منتشر كرد (1341) كه از يورش ساواك در امان نماند و موجب بازداشت او گرديد.

از سال 56 و در آغاز حركت‌هاي انقلابي كه به انقلاب اسلامي سال 1357 منتهي شد، پدرم با زحمت و مشقت زياد به گردآوري پيام‌ها، اعلاميه‌ها و سخنراني‌هاي مراجع و علما و ثبت و ضبط رويدادهاي سياسي كشور پرداخت و جلد اول نهضت روحانيون ايران را در مهر ماه 57 (پنج ماه پيش از پيروزي انقلاب) تدوين كرد.

وي در «پيشگفتاري» كه بر اين كتاب نوشت هدف خود را از تأليف آن چنين شرح داد:
«روحانيت ايران و تشيع در طول تاريخ، اين همه آثار و افتخار داشته است و نهضت‌هاي به موقع و پيگير نموده و مبدأ انقلابات و دگرگوني‌هاي بسيار شده است ولي هيچگاه از آنها بهره‌برداري لازم ديني را ننموده و حتي حاضر نشده است زحمت ثبت و ضبط آنها را به خود بدهد! به تعبير خود روحانيون:« تكليف شرعي اقتضا كرد و اقدامي نموديم، ديگر بايد برگرديم به سركار خود». و با اين منطق گذاشتيم كه نااهلان و دشمنان اسلام از زحماتي كه ما كشيديم به نفع خويش و بيگانگان بهره‌برداري كنند و در حقيقت آن را به هدر دهند...»

همچنين پس از آغاز درگيري‌هاي خونين در بوسني و هرزگوين در سال‎هاي 71 و 72 كه به نسل‌كشي هولناك مسلمانان در آن سرزمين تازه استقلال يافته انجاميد و در حالي كه اغلب مردم كشور اطلاعات درستي از سابقه گسترش اسلام در آنجا نداشتند، پدرم با آنكه در بستر بيماري بود، با تحقيق در منابع در دسترس، شرح حال 26 نفر از رجال ديني، علمي و ادبي مسلمان بوسني و هرزگوين را به ضميمه مقدمه‌اي، با نام علما و مردان نامي بوسني و هرزگوين منتشر كرد و سال بعد، پس از دستيابي به كتاب الجوهر الاسني، نوشته محمد خانجي، از علماي بوسني (وفات: 1365 ق)، آن كتاب را نيز ترجمه و همراه با اضافاتي تحت نام شعرا، علما و مردان نامي بوسني و هرزگوين منتشر ساخت (قبله، 1373) كه جمعاً 228 تن از رجال مسلمان آن سرزمين را شامل مي‎‎شد.

او به همة آثار خود علاقه داشت، اما از آن ميان به تعدادي بيش از همه علاقه مي‌ورزيد. دوره ده جلدي نهضت روحانيون ايران را به دليل بي‌سابقه بودن و دست اول بودن بسياري از اطلاعات آن ، شرح حال محدث نامي حاج شيخ عباس قمي يا همان جلد يازدهم مفاخر اسلام (دو بخش) را به جهت فراهم آوردن اطلاعات فراوان پراكنده از خلال انبوه آثار چاپي و خطي او، و مصاحبه با فرزندان، بستگان و افراد معمري كه خاطراتي از او داشتند. همچنين كتاب بانوي بانوان جهان را كه در سال جاري انتشار يافت و به گفته خود، همة آن را با اشك و آه نوشته بود، علاقه فراوان داشت.

نكته قابل ذكر و شايان توجه در فعاليت‌هاي علمي پدرم آنست كه وي هيچگاه به سفارش كسي يا موسسه‌اي- در ازاي دريافت پول- كتابي ننوشت. در آخرين مصاحبه‌اي كه در مهر ماه سال جاري با نشريه افق حوزه انجام داد، به همين نكته تأكيد ورزيد و اظهار داشت: «هرگز وجوهات قبول نكرده‌ام و از كسي هم براي كار و كتاب‎هايم چيزي نخواسته و نگرفته‌ام، جز يك مورد از مقام بالا كه قصد استرداد آن را دارم.»

رشتة اصلي تحقيقات پدرم، تاريخ و شرح حال‌نويسي بود، از اينرو با جزئيات زندگي و شخصيت علمي و سياسي بسياري از علماي گذشته و معاصر اسلام و ايران آشنايي داشت. او در دوران عمر خود مراجع بزرگي چون آيت‌الله اصفهاني، حاج آقا حسين قمي، آيت‌الله بروجردي، و مراجع پس از ايشان را از نزديك ديده و در درس برخي از آنها نيز شركت كرده بود و از شخصيت آنها تجليل مي‎‎كرد.

وي بارها در محافل خانوادگي و عمومي تأكيد مي‌نمود كه: به عنوان كسي كه رشته اصلي وي تراجم (شرح حال‌نويسي) است، با جرأت و قاطعيت مي‌گويم كه پس از انبياي الهي و ائمه‌اطهار (ع) هيچ شخصيت بزرگ ديگري به عظمت امام خميني (ره)، در تاريخ اسلام ظهور نكرده است و دلايل فراواني براي آن برمي‌شمرد.

او نسبت به شخصيت‌هاي روحاني و غير روحاني برجسته كشور ابراز احترام مي‌كرد و نكات برجسته آنها را يادآور مي‌شد كه از جملة آنها شهداي والامقام: استاد مطهري و آيت‌الله بهشتي بودند.

پدرم چه در زمان حيات آن دو بزرگوار و چه پس از شهادتشان، بارها و بارها مقام علمي و فضايل و خصايل نيكشان را مي‌ستود و بر فقدان آنها عميقاً افسوس مي‌خورد و با آنكه دوستان روحاني و غير روحاني زيادي داشت، مع‌الوصف خود را تنها و بدون همزبان مي‌پنداشت. وي در آخرين مصاحبه خود با نشريه افق حوزه، و نيز در كتاب نقد عمر به اين دوستيِ عميق، اشاره كرده است.

اينك به اختصار نظرات پدرم را دربارة بزرگان نظام- براساس گفته‌هايش در جمع خانوادگي- بيان مي‌كنم:

از ميان علما و مراجع فعلي (دامت بركاتهم)، با حضرات آيات: مكارم شيرازي و سبحاني، همكاري و دوستي ديرينه داشت و مقام علمي و كمالات ايشان را مي‎ستود. بارها از صراحت كلام، صفاي باطن و وفاي آيت‎الله سبحاني تمجيد مي‎نمود و غالباً در سفر به قم، با ايشان تجديد ديدار مي‎كرد.

وي، مقام رهبري (مدظله‌العالي) را جانشين شايسته‌اي براي امام خميني(ره) مي‌دانست و سوابق علمي و قلمي و بينش سياسي، فصاحت و بلاغت كلام، وقار و متانت ايشان را مي‌ستود و همة سخنراني‌ها و پيام‌هاي معظم‌له را كه از سيما پخش مي‌شد به دقت گوش مي‌داد و از قرائت نماز ايشان لذت مي‌برد و بارها براي سلامتي و طول عمرشان دعا مي‌كرد.

همچنين سوابق انقلابي، هوش و ذكاوت سياسي، نكته‌سنجي، و اقدامات عمراني بزرگ آيت‌الله هاشمي رفسنجاني را تحسين مي‌كرد. از نجابت، حسن خلق، آراستگي، مردم‎داري و سخنراني‌هاي عميق و تاريخي حجت‌‌الاسلام والمسلمين آقاي خاتمي در داخل و خارج از كشور تمجيد مي‎‎كرد.

حجت‌الاسلام والمسلمين آقاي كروبي را از ياران انقلابي، با وفا و مخلص امام مي‌دانست و از حريت، شجاعت و اراده قوي او در قبول مناصب و انجام وظايف حساس تاريخي به ويژه در سمت رياست مجلس تجليل مي‌كرد. تلاش و سخت‌كوشي آقاي مهندس ميرحسين موسوي و هيات محترم دولت او را در ادارة كشور در سال‌هاي سخت جنگ مي‌ستود و متانت و تعهد انقلابي وي را در مصاحبه‌ها و سخنراني‌ها تحسين مي‌نمود.

دفاع صريح آقاي دكتر احمدي‌نژاد از اصول و آرمان‌هاي انقلاب و قاطعيت او بر سر منافع ملي و ارتباط نزديك وي با توده‌هاي مردم را بسيار ارزشمند مي‌دانست. متانت، اعتدال و مديريت آقاي دكتر حداد عادل را در اداره مجلس، با گرايش‌ها و سلايق گوناگون نمايندگان، كاري دشوار و تحسين‌برانگيز مي‌شمرد.

گذشته از اين كسان، از افراد خدوم بسياري ياد مي‌كرد كه در حوصله‌ اين گفتار نيست. از ميان دوستان غيرروحاني، علاقه و ارادتي خاص به آقاي دكتر مهدي محقق داشت و ايشان را شخصيتي عميق و معقول و مسلط به زبان و ادب عرب و با طرز فكري خوب مي‌دانست و اغلب دعوت‌هاي انجمن آثار و مفاخر فرهنگي را- كه توسط ايشان صورت مي‎‎گرفت- به منظور استفاده از بيانات سخنرانان و تجديد ديدار با ايشان و ديگر دوستان قديم مي‌پذيرفت و در مراسم آنجا شركت مي‌كرد.

آقاي دكتر ابوالقاسم گرجي را از شاگردان فاضل و خاص آيت‎الله خويي مي‎‎دانست و مرتبه اجتهاد مسلم ايشان را تأييد مي‎كرد و نيز مراتب علمي و سوابق درخشان حوزوي و دانشگاهي آقاي دكتر سيد جعفر شهيدي و احاطه ايشان را به تاريخ اسلام و زبان و ادبيات عرب مي‎ستود.

گرچه از اينكه برخي از دوستان غيرروحاني در گذشته به دلايل و ملاحظات گوناگون، تغيير لباس داده و از حوزه خارج شده‌اند افسوس مي‌خورد، اما از آنرو كه در محافل دانشگاهي داخل و خارج از كشور، منشأ اثرات معنوي و ديني بوده و هستند خوشحال بود.

ايشان به همة علما، فقها و دانشمندان پيشين عالم تشيع ارج مي‌نهاد. از ميان آنها، شيخ طوسي را سرآمد فقها و دانشمندان شيعه مي‌دانست كه آرا و فتاواي او قرن‌ها در حوزه‌هاي علمية شيعه جاري بوده است. خواجه نصيرالدين طوسي را دانشمندي ذو فنون و با تدبير مي‌شمرد كه در عصر خود بزرگترين خدمات فرهنگي را نه تنها به تشيع بلكه به جهان اسلام نموده است.

علامه مجلسي (دوم) را عالمي پركار و خدوم به فرهنگ شيعه مي‌شمرد و حزين لاهيجي را نابغه‎اي بي‎نظير و فقيه، شاعر، دانشمند و مجاهدي بزرگ مي‌دانست كه متأسفانه تا چند سال پيش فقط به عنوان شاعر شناخته مي‎‎شد.

وحيد بهبهاني را نيز سرآمد فقهاي زمان خود و بنيانگذار مكتب اصولي لقب داده بود كه به تحجر اخباري‎گري پايان داد و فقه شيعه را حياتي نو بخشيد و شاگردان مبرزي تربيت نمود و از اينكه دست تقدير، وي را داماد اين خاندان بزرگ علمي نموده بود، افتخار مي‌كرد.

حاج شيخ عباس قمي را نه تنها محدثي گرانقدر بلكه دانشمندي بزرگ مي‌دانست كه «در همة رشته‌ها و علوم و فنون مطلب نوشته است» و بر اين نظر بود كه در «در ميان انبوه علماي اسلامي از همة فرقه‌ها، من كسي را سراغ ندارم كه مانند محدث قمي اين همه مطالب متنوع و گوهرهاي گرانبها و درخشنده را در آثار خود آورده باشد».

پدرم با وجود آنكه در دوران عمر پربركت خود بيش از يكصد جلد كتاب تأليف، ترجمه و تصحيح نمود و صدها مقاله و سخنراني علمي به يادگار گذارد، باز خدمات خويش را در مقايسه با آن بزرگان و با فقد امكانات آن دوران، چيزي نمي‌شمرد و به توفيقات آنان غبطه مي‌خورد.

از ميان سخنوران و اهل منبر، حجة‌‌الاسلام و المسلمين، مرحوم آقاي فلسفي را استاد سخن و بزرگترين سخنور شرق و مردي باهوش، باكياست و بي‌نظير مي‌دانست و به ايشان علاقة فراوان داشت و باز تقدير چنان بود كه به پيشنهاد ايشان، پدر و برادر بزرگم، تنظيم و ويرايش خاطرات ارزشمند وي را عهده‌دار شدند كه تحت عنوان خاطرات و مبارزات حجة‌‌الاسلام فلسفي چاپ و منتشر شد (تهران، 1375)

علاوه بر اين كسان وي از شخصيت‎ها و دوستان صميمي ديگري نام مي‌برد كه از جمله آنها آيت‎الله كاشاني، شهيد نواب صفوي، امام موسي صدر و سپهبد شهيد صياد شيرازي بودند.

از شخصيت سياسي و مبارزاتي آيت‎الله كاشاني و دوست با اخلاص و صميمي‎ خود، شهيد نواب صفوي، خاطرات زياد بدون واسطه‎اي داشت كه در كتاب نهضت روحانيون ايران (جلد 1 و 2) به تفصيل سخن گفته و شجاعت، پايداري و مجاهدات ضد استعماري و ضد استبدادي آن دو را مي‎‎ستود.

امام موسي صدر را از دوستان قديم و همكاران اولية مجله مكتب اسلام مي‎‎شمرد و هميشه از دانش، روشن‌انديشي، بينش سياسي و جاذبه‌هاي اخلاقي او به نيكي ياد مي‌كرد.

همچنين وي به همه شهداي انقلاب و از جمله سرداران و فرماندهان نظامي عشق مي‌ورزيد، اما به دليل دوستي بسيار نزديك با شهيد صياد شيرازي، بر شهادت او بسيار افسوس مي‌خورد و او را نمونه ايثار، اخلاص و همة خصايل نيك انساني مي‌دانست و بارها بر شهادت او گريست.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، پدرم هيچ منصب دولتي قبول نكرد و پيشنهادات آيت‌الله بهشتي را براي نمايندگي مجلس خبرگان اول قانون اساسي و سپس دورة اول مجلس شوراي اسلامي نپذيرفت و آن را مانعي در جهت تأليف و تصنيف خود دانست.

او كه به دليل رنج‌ها، مصائب و نامهرباني‌هاي فراوان، آسيب‌هاي روحي و جسمي زيادي ديده بود، با تلاش و كوشش خستگي‎ناپذيري به مطالعه، تحقيق، تأليف و ترجمه مي‌پرداخت.

وي دعوت دانشكده الهيات دانشگاه تهران را براي تدريس درس رجال و تراجم در دوره فوق ليسانس، بعد از دو ترم رد كرد و آن را مغاير با روحيه و برنامة كاري خود دانست؛ با اين همه چند سال بعد به تدريس آزاد «تاريخ اسلام»، « سيره معصومين (ع)» و «جنگ‎هاي صدر اسلام» در دانشگاه امام صادق (ع) و دانشگاه امام حسين (ع) پرداخت و آن را بيشتر با روحيه و علايق خود سازگار يافت.

آنچه كه او را بيشتر به تدريس در دانشگاه امام حسين و ديگر دانشكده‌هاي نظامي متعلق به سپاه علاقمند كرده بود، حضور فرماندهان جان بركف در كلاس‎هاي درس بود كه هر يك، حماسه‌آفرينان صحنه‌هاي نبرد و بسياري نيز جانبازان جنگ تحميلي بودند و پدرم حيات خود و عزت و استقلال كشور را مديون آنان مي‌دانست. علاوه بر آن، وي همواره دعوت خانواده‌هاي شهدا و جانبازان و يا مراسم بزرگداشت آنها را علي‌رغم كسالت حال، مي‌پذيرفت.

پدرم شيفته دانستن مطالب علمي جديد مورد علاقة خود بود، از اينرو دعوت بسياري از كنگره‌هاي علمي و ديني را كه در تهران و شهرستان‌ها برگزار مي‌شد، با ارائه مقاله و يا ايراد سخنراني مي‎‎پذيرفت و تقريباً در همه جلسات حضور مي‌يافت. در جلسات ماهانة « انجمن آثار و مفاخر فرهنگي» - در صورت حضور در تهران و عدم كسالت- به همراه يكي از فرزندان يا نوادگانش شركت مي‌كرد.

وي در سفرهايي كه از دوران نوجواني تا پايان عمر به شهرها و كشورهاي گوناگون داشت اطلاعات علمي گرانبهايي از طريق مشاهدات شخصي يا گفت و گو با معمرين و آگاهان محلي به دست مي‌آورد كه در حافظة خارق‎العادة خود و نيز در دفاتر ويژه‎اي ثبت مي‌كرد. كتاب نقد عمر وي محصول همين اطلاعات بي‎واسطه و با واسطة متنوع اوست.

پدرم در كنار مطالعه، تأليف، تصنيف و ترجمه، از سال 1327 شمسي در ماه‌هاي محرم، صفر و رمضان در شهرهاي مختلف كشور و سپس كويت منبر مي‌رفت كه با استقبال گرم حضار روبرو مي‌شد. مضمون اصلي منابر وي در سال‌هاي اول كه مصادف با دوران نهضت ملي بود و غالباً در شهرهاي استان خوزستان، به ويژه آبادان ايراد مي‌گرديد، تبيين جنبش ضد استعماري مردم ايران و نقش آيت‌الله كاشاني و حمايت از خلع يد و بيرون راندن انگليسي‌‌ها و كسب استقلال سياسي كشور بود. منابر پدرم تا سال 1358 ادامه داشت.

در آن سال و در چهلمين روز شهادت استاد شهيد مطهري، حال او ناگهان منقلب شد و به دستور پزشك، منبر را ترك كرد كه ده سال به طول انجاميد و از آن پس به تدريج و بسيار كم به منبر مي‌رفت.

وي در كنار فعاليت‌هاي علمي خود، به فعاليت‌هاي سياسي نيز مي‌‌پرداخت. چنانكه پيش از اين اشاره شد در گرما گرم نهضت ملي و در حالي كه بيست سال بيشتر نداشت، فعاليت زيادي در استان خوزستان، به ويژه شهر آبادان كرد. اين شهر كه پس از خلع يد، مورد تهديد نظامي انگلستان بود، به دليل محيط صنعتي و كارگري آن، مهمترين كانون فعاليت حزب توده به شمار مي‌رفت.

پدرم كه در آن زمان نمايندة روحانيت آبادان و واسطة پيام و مذاكرات حساس سياسي ميان آنان با آيت‌الله كاشاني بود، نقش بسيار مهمي در خنثي‌سازي اقدامات مخرب حزب توده ايفا كرد كه به تفصيل در نقد عمر بيان نموده است.

در جريان «غائله انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي»، و نهضت امام خميني (ره)، همراه با بسياري از فضلاي حوزة علميه قم، نقش موثري در ايجاد هماهنگي ميان مراجع و تبيين اهداف آنان داشت و براي رهايي امام از زندان نامه‌هايي به مراجع عراق نوشت. در سال‌هاي پس از آن، در منابر و محافل مذهبي از بي‌توجهي رژيم به امور مذهبي و رواج انحرافات اخلاقي و اجتماعي انتقاد مي‌كرد و سياست‌هاي امريكا، اسرائيل و صهيونيسم بين‌الملل را بر ضد فلسطيني‌ها و كشورهاي عربي، آشكارا محكوم مي‌كرد.

پس از ممنوعيت منبر خطيب شهير حجة‌‌الاسلام فلسفي در دي ماه 1350، پدرم فعاليت زيادي را براي رفع ممنوعيت ايشان انجام داد و با بزرگان علما و روحانيون تهران تماس‌ها و مذاكرات زيادي انجام داد كه البته فايده‌اي دربرنداشت و سرانجام به ممنوع‌الخروج شدن خود وي از كشور انجاميد.

مشي سياسي پدرم، اعتدالي و بسيار نزديك به مشي استاد مطهري بود و همين امر از موجبات همدلي و همفكري ميان آن دو بود. وي از نسل دوم «مصلحان حوزه» به شمار مي‌رفت كه در تأسيس نخستين مجله ديني حوزه علميه قم، يعني، ماهنامه ديني مكتب اسلام در سال 1337، و تأسيس «دارالتبليغ اسلامي» قم (1343)، نقش مؤثري ايفا كرد كه شرح آن دو واقعه را در نقد عمر به تفصيل بيان كرده است.

هدف اصلي وي از اين اقدامات آن بود تا با كمك جمعي از مدرسان فاضل، روشن‌انديش و دردمند حوزة علميه قم و تهران، تحولي در سازمان و تشكيلات روحانيت ايجاد كرده و آن را مقتضي و مناسب نيازهاي فرهنگي و اجتماعي جامعه سازد تا نسل جديدي از طلاب جوان آشنا با دانش‌هاي حوزوي و دانشگاهي پرورش يابند كه بتوانند با جريان‌هاي فكري و فلسفي معارض كه محيط فرهنگي جامعه، به ويژه طيف‎‌هاي دانشجويي را به شدت تهديد مي‌كرد، مقابله نمايند.

او به اين آرمان‌ها سخت دل بسته بود و تلاش خستگي‌ناپذيري در آن راه انجام داد و طعن و سرزنش فراواني از هم‌كسوتان خود به جان خريد. اما بعد از چند سال، دل‌شكسته و نااميد شهر قم را با همة دلبستگي‌ها و خاطرات، ترك گفت و در سال 50 خسته و فرسوده و با اندوهي عميق از ناسپاسي، به همراه خانواده، به تهران مهاجرت كرد.

او كه از يك سو شهرية حوزه و حقوق مكتب اسلام را از دست داده و از سوي ديگر با تأمين هزينة سنگين خانواده مواجه بود، ناگزير شد تا براي تأمين معيشت، علاوه بر تأليف و تصنيف و ترجمه، به منبر نيز روي آورد. مرحوم صدر بلاغي كه از مهاجرت پدرم به تهران و وضعيت او آگاه شد به وي پيشنهاد داد تا در ازاي حقوق ثابت و مكفي، متون پياده شدة سخنراني‌هاي حسينيه ارشاد را ويراستاري كند.

اما چون در آن زمان استاد مطهري، معترضانه از مديريت حسينيه ارشاد كنار رفته بود، پدرم پذيرفتن اين پيشنهاد را نوعي دهن‌كجي به آن استاد شهيد تلقي مي‎كرد و لذا با وجود نياز شديدي كه داشت، آن را نپذيرفت.

از طرف ديگر برخي از وعاظ مشهور تهران پيشنهاد منابر مهمي به وي دادند و مرحوم شيخ احمد كافي مبلغ يكصد هزار تومان - كه پول زيادي در آن زمان بود - براي پدرم آورد و از او خواست تا برخي از منابر مهم تهران را بپذيرد، اما وي با تشكر فراوان، پول را نپذيرفت و آن پيشنهاد را رد كرد؛ چه، مضمون اصلي منابر اغلب وعاظ تهران در آن زمان، مخالفت با انديشه‌هاي دكتر شريعتي و انتقاد شديد از حسينيه ارشاد و گردانندگان قديم و جديد آن بود.

از اينرو پدرم ترجيح داد تا به جاي پذيرش آن پيشنهادهاي مشفقانه، در زمستان سخت سال 50 در روستاهاي ورامين منبر برود. به خاطر دارم خودروي فرسوده‌اي كه پدرم را در اين مسير طولاني مي‌برد، فاقد بخاري و بسيار سرد بود؛ لذا برادر كوچكترم در صندلي عقب مي‌نشست و بخاري نفتي كوچكي به دست مي‌گرفت تا فضاي داخل ماشين گرم شود!

پرداخت حق‌التأليف برخي ناشران مذهبي نيز، خود حكايت تلخ و دردناكي داشت كه بر رنج‌‌هاي او دو چندان مي‌افزود و موجب كلنجار رفتن مداوم او با آنها براي استيفاي آن بود.
دوستان اصلي پدرم در ايام غربت تهران، شهداي والامقام استاد مطهري و شهيد بهشتي بودند.

استاد مطهري كه خود در آن زمان با بي‌مهري گردانندگان حسينيه ارشاد مواجه بود و از سوي ديگر مورد طعن و انتقاد «ولايتي‌ها» قرار داشت، سخت در انديشة پدرم بود. از اينرو پيشنهاد امامت جماعت يكي از مساجد معتبر تهران را - كه شغل مناسب و موجهي در آن زمان بود - به پدرم داد اما وي با ابراز تشكر از توجه و مراحم آن دوست شفيق، روحيه خود را سازگار با آن شغل مقدس ندانست و مانعي براي پرداختن به كارهاي علمي و تأليف و تصنيف خود شمرد و آن را نپذيرفت.

در بهمن‌ ماه سال51 خاله‌ام كه زني با شخصيتي كم‌نظير و از خاندان روحاني بزرگي بود و داستان زندگي غم‌انگيزي داشت و مونس و محبوب ما و مورد احترام و علاقة فراوان پدرم بود درگذشت و پدرم را سخت اندوهگين ساخت.

كمتر از 5 ماه پس از آن، من - كه در آن زمان 17 سال داشتم و در دانشسراي مقدماتي تحصيل مي‎‎كردم - و برادر بزرگم- كه دانشجوي سال آخر ليسانس فلسفه دانشگاه تهران بود- در خرداد 52 به جرم فعاليت‌هاي سياسي دستگير شديم. من به دليل صغر سن به شش ماه و برادرم به دو سال زندان محكوم گرديد كه پس از پايان دوره محكوميت نيز حدود يك سال و نيم ديگر در زندان اوين به سر برد.

به دليل رفتار توهين‌آميزي كه مسئولان زندان و زندانبانان با خانواده‌هاي زندانيان سياسي داشتند، روحانيون به ندرت به ملاقات فرزندان خود مي‌آمدند. اما پدرم عموماً هفته‌اي دو بار به اتفاق مادر و تني چند از برادران و خواهران، به ديدنمان مي‌آمد كه در برخي موارد، با ديدن ما، بي‎اختيار مي‌گريست.

پس از انتقال برادرم از زندان قصر به زندان اوين، زندانيان ممنوع‌الملاقات شدند. با اين وجود هر هفته پدر و مادرم، با وجود مشغله و مشكلات فراوان، به اميد ديدار برادرم آن راه طولاني را در گرما و سرما مي‌پيمودند و مسير خاكي بد و شيب‎دار پارك وي (شهيد چمران) تا زندان را- كه در هنگام پاييز و زمستان گل‎آلود و يخ‎زده بود- غالباً پياده مي‌رفتند و پس از ساعت‌ها انتظار، خسته،‌ دل‌شكسته و نااميد، به خانه باز مي‌گشتند.

سخن را كوتاه كنم، اما دريغ مي‎‎دانم كه به خصائل اخلاقي او اشاره‎اي نداشته باشم.
پدرم گرچه در خانواده‌اي روستايي و تنگدست پرورش يافته بود، اما داراي عزت‌نفس، بلند نظري، گشاده‌دستي و تواضع كم نظيري بود كه البته هم ريشه تربيت خانوادگي داشت و هم در سلوك مستمر زندگي خويش كسب كرده بود.

او از دوران نوجواني در شخصيت علماي بزرگ تأمل و دقت فراوان مي‌كرد و سعي مي‌نمود تا به عنوان روحاني ملبّس به لباس پيامبر اكرم (ص) خصايل برجستة آنها را ملكه رفتار خود سازد؛ چه بر اين باور بود كه گفتار و كردار روحانيون بايد سرمشق مردم قرار گيرد. او در اين زمينه نه مربي داشت و نه آموزشي ديده بود، بلكه مطالعه سيره معصومين (ع) و احساس مسئوليت ديني و توقعاتي كه توده مردم از نوع روحاني داشتند او را به اين تأمل وا داشته بود.

از اينرو بر « اخلاق صنفي روحاني» تأكيد مي‌ورزيد و اصرار داشت تا چنان درسي در آغاز طلبگي به طلاب آموزش داده شود. اين اخلاق، مبتني بر صفاتي چون دانش دوستي، زهد، عدالت، صداقت، شجاعت، سخاوت، تواضع، مردم دوستي، صبر، گذشت و انصاف بود.

علاوه بر آن با مطالعه شرح حال علما و شخصيت‌هاي برجسته اسلامي و غيراسلامي، از جواني با راز و رمز موفقيت‌هاي آنها در عرصه‌هاي گوناگون دانش، سياست و اجتماع به خوبي آشنا شده بود.

اما آنچه كه پدرم بيش از هر چيز براي روحانيون ضروري مي‌دانست، ساده زيستي، عدم تمايل به امور دنيوي دانشوري مخلصانه، تواضع و خدمتگزاري به مردم بود و در اين زمينه نمونه‌هاي عيني فراواني داشت و خود سعي مي‌كرد تا حد مقدور آن را در زندگي شخصي و روابط اجتماعي، عملي سازد و بارها حديث قدسي «اني وضعت العلم في الجوع» (من علم را در گرسنگي قرار داده‌ام) را به مناسبت‌هاي گوناگون مي‌خواند و ما فرزندان را نيز بدان دعوت مي‌كرد.

او براي آحاد مردم- اعم از زن و مرد و پير و جوان- احترام فراوان قائل بود و رفتاري محبت‎‌آميز و بي‌تكلف نسبت به مردم كوچه و خيابان و نزديكان و بستگان داشت. با همگان خوش‌رفتار بود و با هر كس متناسب با ميزان فهم و دركش، رفتار و گفت و گو مي‌كرد.

وي گنجينه ارزشمندي از ديده‌ها و شنيده‌ها، داستان‎ها، لطايف، حكم، آيات، روايات و تجربيات شخصي بود كه به مناسبت فضاي مجلس و حال مخاطبان از آنها بهره مي‎گرفت. از اينرو محفلش، گرم، صميمانه، آموزنده، بي‌ريا و بي‌تكلف بود.

افراد بسياري از طريق همين مجالس با وي آشنا شده و دوستي صميمانه و بي‌شائبه‌اي با او برقرار كردند كه در بين آنها روحاني، استاد، دانشجو، نظامي، پير، جوان، زن و مرد ديده مي‌شدند. برخي از دوستان بسيار نزديك پدرم، جوانان پاكدل و بي‌ريايي بودند كه آنان را همانند فرزندان خود مي‌شمرد و حتي در برخي از سفرها با آنان همراه و هم اتاق بود.

وي همه وقت در دسترس ايشان قرار داشت و از هر دري با آنان سخن مي‌گفت. وي نه تنها به آنان بلكه به خانواده ايشان نيز علاقمند بود و با بسياري از آنان مراوده خانوادگي داشت.

پدرم سير و سفر را بسيار دوست مي‌داشت. گذشته از جنبة تفريحي و ديدن مناظر طبيعي، اطلاع از جغرافياي تاريخي و انساني، تاريخ، مفاخر علمي و فرهنگي، و آثار باستاني شهرها براي او بسيار جالب‎تر مي‌نمود. وي از سفر چند ماهة خود به آلمان و ديدار كوتاه از برخي كشورهاي همجوار آن سفرنامه‌اي فراهم كرد كه مختصر آن در فصل پاياني نقد عمر (ويرايش دوم) آمده است.

وي نسبت به تعليم و تربيت فرزندان خود توجه ويژه‌اي مبذول مي‎‎داشت. در زمان سكونت در قم و تهران در دهه‎‌هاي 40 و 50، پسران و دخترانش را به مدارس مذهبي ملي (غيرانتفاعي) مي‌فرستاد كه نظارت بيشتري بر امور مذهبي و اخلاقي دانش‎آموزان داشتند.

وي به استعدادهاي فرزندانش توجه خاص مي‎‎كرد و سعي داشت تا استعداد غالب هر كدام را شناخته و پرورش دهد. دو برادر بزرگترم را در اواسط دهه 40 و در ايام تابستان به تنها كارگاه نقاشي رنگ و روغن در قم فرستاد و چند سال بعد، از آقاي حاج شيخ عباس مصباح‌زاده- كه هفته‌اي يك جلسه از تهران به قم براي تعليم خوشنويسي به طلاب دارالتبليغ مي‌آمد- دعوت ‌كرد تا به ما، تعليم خطوط نستعليق، شكسته نستعليق، نسخ و ثلت دهد.

خود نيز خطي زيبا و دلنشين و طبع شعر رواني داشت و غالباً اشعار دوران جوانيش را برايمان مي‌خواند و ما را نيز به سرودن شعر و نگارش مقاله تشويق مي‌كرد و جايزه مي‌داد.

اين روش تنها مربوط به دوران نوجواني و جواني ما نبود، بلكه تا پايان عمر، همواره ما را در تحقيق، نگارش و ويرايش كتاب‌ها و مقالاتمان كمك و راهنمايي ارزنده مي‌كرد و در زمينه‌هاي مورد علاقه‌اش (تاريخ اسلام و ايران، سيره و شرح حال علما)، تسلطي كم‌نظير، حافظه‌اي بسيار قوي و ذوقي سليم داشت. اين تأكيدات و تشويقات، تنها منحصر به فرزندان نبود، بلكه به دامادها و بعدها نوادگانش همين سفارش‌ها، توجهات و تشويقات را نيز مبذول مي‌داشت.

از بـُعد تربيتي، پدرم ما را به تواضع و ادب نسبت به ديگران دعوت مي‌كرد و بر اين نظر بود كه مردم از خانواده روحاني، انتظار بيشتري دارند و بر اين امر جدي بود و روابط نيكويي با همسايگان داشت.

او در زندگي آموخته بود كه بايد ناگزير با افراد و سلايق گوناگون تعامل داشت و به وجوه اشتراك خود با ديگران نگريست نه نقاط افتراق، و بايد در تعاملات سياسي و اجتماعي، داراي صبر و گذشت بود. از همين منظر و با همين شيوه رفتار بود كه بسياري از منتقدان سياسي پيش از انقلاب او، كه بعداً به اخلاص و صداقتش پي‌بردند، جزو دوستان صميمي وي شدند و او نيز گذشته‌ها را با همه تلخكامي‌هايش به فراموشي سپرد.

با اين وجود، پدرم هرگز حاضر نشد كه از دو گروه گذشت كند و به شدت از آنان در محافل خودي و غيرخودي انتقاد مي‌كرد و آنها را «جايزالغيبة» مي‌دانست:

گروه نخست، كه با سوء استفاده از لباس روحانيت- در هر پست و مقام و مرتبه علمي- به رانت‌خواري براي خود و خانواده، و يا نزديكان و بستگان اشتغال داشته و با اعمال و كردارشان، موجبات بدبيني مردم به نظام و حتي مقدسات را فراهم مي‌كنند.

گروه دوم، كه بدون رنج تحقيق، افكار و نكات بديع را كه محصول سال‌ها مطالعه و پژوهش ديگران است، بي‌شرمانه و بدون ذكر مأخذ اصلي به نام خود درج و منتشر مي‌كنند. پدرم بارها در آثار خود از آن افراد به شدت انتقاد كرده و اعمالشان را تقبيح نموده و از آنان به «سارقان افكار و آثار ديگران» ياد كرده است. او، خود هر نكته و مطلب مهمي را كه از كتابي و يا فردي استفاده مي‌كرد، حتماً در پانويس (زير صفحه)، با ذكر مأخذ مي‌آورد، هرچند مربوط به شاگرد و يا فرزندان او بود، از اينرو همين انتظار را از ديگران داشت و چون خلاف آن را به وفور در ميان صاحبان قلم، به ويژه هم لباسان خود مشاهده مي‌كرد، برايش بسيار رنج‌آور و آزاردهنده بود.

وي هيچگونه تقيـّد و دلبستگي به القاب رايج ميان علما و روحانيون نداشت، اما ترجيح مي‌داد تا رسانه‌ها به جاي آن القاب، او را به نام مؤلف آثار مشهورش معرفي ‌كنند تا خوانندگان و يا شنوندگان تأمل و دقت بيشتري نمايند.

پدرم گرچه هيچگونه حقوق و مستمري دولتي نداشت و صرفاً از طريق حق‌التأليف و حق‌التدريس ساعتي روزگار مي‌گذراند، با اين وجود عزت نفس، دستي گشاده و سخاوتي غريب داشت. جوايز و هداياي خود را ميان همسر و فرزندان تقسيم، و به بهانه و مناسبت‌هاي گوناگون به فرزندان، نوادگان، بستگان، آشنايان، افراد بدون سرپرست و ايتام، كمك‌هاي مالي مي‌كرد. او از بدو ازدواج تا آخرين‌ ماه‌هاي حيات، در هر سفر دور و نزديك براي فرزندان، نوادگان و حتي افراد دورتري از فاميل سوغات- ولو ناچيز- مي‌خريد.

وي همه فرزندان و نوادگانش را صميمانه دوست مي‎‎داشت و به آنان عشق مي‌ورزيد و آنان را به آغوش مي‎‎كشيد و مي‌بوسيد و آن را سنت پيامبر (ص) مي‌شمرد. به مادرم محبت و علاقة فراواني داشت و او را در سختي‌ها و فراز و فرودهاي زندگي يار باوفاي خود مي‌دانست و به پاس آن همه فداكاري- بدون آنكه او توقعي داشته باشد- وي را شريك تنها خانة ملكي خود ساخته بود.

اندوه و نگراني پدرم از سكتة مادرم در جاي جاي كتاب نقد عمر هويداست و آرزوي سلامتي او را دارد و در پايان، غم جانكاهش را از مرگ وي ابراز مي‌دارد. در سالگرد درگذشت مادرم كتابچه‌اي با نام دو بانوي نمونه از خانداني بزرگ (1382) منتشر كرد و مراتب علاقه و قدرداني خود را از او ابراز داشت.

پدرم در امور شخصي، نمونه‌اي از نظم و انضباط بود. نماز را در اول وقت به جاي مي‌آورد و پس از آن قرائت قرآن داشت و سپس به مطالعه و يا نگارش مشغول مي‌شد. او در هر شرايطي به مطالعه و نگارش مي‌پرداخت. در سال‌هاي دهه 30 و 40 كه در ايام محرم، صفر و ماه رمضان براي منبر به شهرهاي ديگر و يا كويت مي‌رفت، چمداني از كتاب و نوشته با خود مي‌برد و برخي از كتاب‌ها و مقالات خود را در همين سفرها مي‌نوشت.

او از وقت خود، بهترين استفاده را مي‌كرد و لحظه‌اي را بيهوده از دست نمي‌داد. تاريخ ملاقات‌ها يا سخنراني‌هايش را در تقويمي مي‌نوشت و بر حضور در مجالس سر ساعت مقرر تأكيد داشت.

پدرم به نظافت و بهداشت شخصي، اهميت فراوان مي‌داد. پيش از هر مجلس، لباس تميز مي‌پوشيد و عطر استعمال مي‌كرد. رنگ شال و جورابش هماهنگ با قبا و لباده‌اش بود. هيچگاه نعلين نمي‌پوشيد و هميشه كفش به پا مي‌كرد. عمامه‎اش خوش فرم و متناسب صورت بود و محاسنش نه كوتاه و نه بلند بود. نشانه‌هاي پيري را دوست نداشت، از اين رو سر و صورت را رنگ مي‌گرفت و پسرانش را نيز بدان تشويق مي‌كرد.

هميشه كيفي به همراه داشت حاوي لوازم مورد نياز: كلاه، گردن‌بند طبي، مهر، آينه، عينك، كيف پول، دفترچه تلفن، گل ميخك (كه براي خوشبو شدن دهان هنگام صحبت مي‌خورد) و نيز چند جلد كتاب از تأليفاتش كه به ديگران مي‌داد. دستمال، شانه و خلال دندان نيز هميشه در جيبش بود.

در ايام جواني و هنگام اقامت در نجف‌اشرف، نوافل به جاي مي‌آورد و امور مستحبي زيادي انجام مي‌داد اما سپس ترجيح داد كه به جاي آن، به مطالعه، تحقيق و تأليف بپردازد كه نتايج آن به همة مردم برسد. او به اميرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س) ارادت خاصي مي‌ورزيد و بر اين باور بود كه مظلوم واقعي تاريخ شيعه، اميرمؤمنان است، زيرا كه هم در دوران خانه‌نشيني، هم در دوران خلافت و هم پس از شهادت، مظلوم و تنها بود با انبوهي از دشمنان قسم خورده.

گرچه او سال‌ها منبر مي‌رفت و ذكر مصيبت اهل بيت را مي‌كرد، اما غالباً كه نام و ياد آن بزرگان، به ويژه اميرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س) به ميان مي‌آمد، بي‌اختيار اشك از چشمانش سرازير مي‌شد.

پدرم از جواني با دمبل و تخته شنا ورزش مي‌كرد و بعدها به دليل بيماري آرتروز گردن و پا- كه به دليل نشستن و نوشتن فراوان روي داده بود - ورزش را درازكش و در سه نوبت صبح، ظهر و شب، نيم ساعت قبل از صرف غذا انجام مي‌داد. ورزش او در هر شرايطي، حتي در سفر و نزد خودي و بيگانه قطع نمي‌شد مگر در حالت بيماري. غذاي وي ساده و كم، ولي سر وقت بود.

چون استعداد و افزايش قند داشت از بسياري از مواد قندي پرهيز مي‌كرد و در اين كار چنان جدي و منضبط بود كه سال‎ها تا پايان عمر قند خود را در مرز مناسب نگاه داشته بود.
او هيچگونه ضعف بينايي، شنوايي، ناراحتي گوارشي، ريوي و قلبي نداشت. در چند سال گذشته به برخي از عوارض كهنسالي مردان دچار شده بود كه بتدريج آرام و قرار را از او گرفته بود.

تشديد گاه و بيگاه همين عارضه سبب شده بود تا بسياري از دعوت‌ها و سفرها را جواب گفته و خانه‌نشين شود. خانه‌‌نشيني براي مردي اجتماعي همانند او كه سفر دوست بود، سخت و عذاب‌آور بود و او را افسرده مي‌ساخت. از اين‌ رو از دوستان خود مي‌خواست در صورت تمايل، براي ديدارش به منزل وي بروند كه گاه اين ديدارها و گفت ‌و گوها- كه خالي از درد دل و گلايه از برخي نامهرباني‌ها نبود- ساعت‌ها به طول مي‌انجاميد.

در اين اواخر نشانه‎هايي از رشد گلبول‎هاي سفيد در وي بروز كرده بود كه تحت نظر پزشك معالج و با آزمايش‌هاي ماهانه خون و معاينات ماهانه، تحت كنترل قرار داشت. تب و استرس، تهديد جدي براي سلامتي او به شمار مي‌رفت؛ از همين رو فرزندانش مي‌كوشيدند تا اخبار ناخوشايند را از او پنهان داشته و در صورت لزوم، به تدريج و با ظرافت بيان كنند، اما گهگاه دوستان نزديكش، بدون اطلاع از حال نامساعد وي، اخبار ناگواري به او مي‌دادند كه سبب اضطراب و نامساعد شدن حال او مي‌گرديد.

در سال‌هاي پاياني، به ويژه پس از فوت مادرم، پدرم نشاط خود را از دست داده و شكننده و جسماً ضعيف شده بود و خواهر دومم، كه با همسر و فرزندانش در طبقه دوم منزل پدرم سكونت داشت، پروانه‌وار گرد او مي‎‎گشت و مراقب حالات روحي و جسمي‌اش بود. او، هم خلأ عاطفي مادرم را پر مي‌كرد و با پدرم همزباني مي‌نمود، هم مراقب دارو، درمان، غذا و سلامتي جسماني پدرم بود و هم در كارهاي علمي‌اش با وي همكاري داشت. خداوند ارج شايسته به او عطا فرمايد.

شب عيد غدير (17 دي 85) پدرم براي ديدن خواهرزاده‌ام كه از سفر خارج آمده بود و نيز شوهر خواهرم (آقاي دكتر الهام)- كه چند ماه از او ‌خبري نداشت- با تهيه هديه‎اي به منزل آنان رفت تا عيد فردا را به آنان تبريك گويد.

اما تقدير چنان بود كه در فرداي آن روز در حالي كه خواهر دومم (پرستار دائمي وي) در سفر حج بود، پدرم به دليل عارضة مختصر سرماخوردگي، در روز عيد سعيد غدير بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء، ناگهان حالش به سرعت رو به ضعف نهاد، در حالي كه پيش از آن، كمترين نشاني از ضعف و بيماري حادي در او مشاهده نمي‌شد و طبق معمول، همان روز حمام كرد و عيدي ميان فرزندان، عروس‎ها، دامادها و نوادگانش تقسيم نمود، اما يكباره حالش منقلب گرديد.

او را بلافاصله به بيمارستان منتقل كرديم. اين نخستين بار بود كه وي در بيمارستان بستري مي‌شد. پس از كارهاي مقدماتي در اورژانس به بخش مراقبت‎هاي ويژه منتقل گرديد.
من و برادر بزرگم نگران بر بالين او بوديم كه ناگهان تنفس طبيعي او در آخرين دقايق پايان روز عيد، قطع شد.

بلافاصله ما را از اتاق بيرون كردند و پزشك و پرستاران بر بالين او حضور يافتند. در آن لحظات سخت و جانكاه، برادرم مضطربانه قدم مي‌زد و دعا مي‌خواند. من نيز علاوه بر نگراني شديد از حال پدرم و تمسك به روح اميرمومنان (ع)، نگران حال برادرم بودم كه سابقة عارضة قلبي داشت.

در فرصت كوتاهي و به دور از چشم برادرم از پزشك پدرم جداً جوياي حالش شدم و او در حالي كه سعي مي‌كرد مرا دلداري دهد گفت: «فقط دعا كنيد، اميد بهبودي صفر است.» اين سخن، شعله كم فروغ اميد را براي هميشه در دلم خاموش ساخت. در حالي كه غم و اندوه و مصيبتي عميق سراسر وجودم را از فقدان پدري - كه همة حيات، شرف و، عزت خود را از او مي‌دانم- فراگرفته بود، اما به ملاحظة حال برادرم، سكوت كردم و كوشيدم تا او را متقاعد كنم كه بيمارستان را ترك كرده تا فردا صبح، اول وقت به ديدار پدر بياييم.

با برادر و شوهر خواهرم (آقاي حميد وزيري) ساعت 30/1 بامداد 19 دي ماه از بيمارستان خارج شديم. آنها را به منزل پدر رسانديم و من تنها در سكوت و تاريكي مطلق شب به منزل آمدم. چگونه مي‌توانستم مرگ پدرم را باور كنم، مردي كه هرگاه او را مي‌ديدم و يا به خاطر مي‌آورم در حال مطالعه يا نگارش يا گفت و گوهاي علمي بود؟ و چگونه مي‌توانستم به برادران و خواهران دل نگرانم كه براي بازگشت پدرم به منزل، لحظه شماري مي‌كردند، خبر ناگوار مرگش را باز گويم؟ تا صبح آن روز، لحظه‌اي نيارميدم. چه لحظات سخت و جانكاه و درازي بود.


فرزند زمان: يادي از مرحوم استاد علي دواني
سيد باقر ميرعبداللهي


سال‌هاي سال گذشته و اينك اگرچه از سرزمين خون و خشونت رضاخاني، به ظاهر، دارها را برچيده و خون‌ها را شسته‌اند، اما رويارويي با دين ـ دست‌كم ـ از رسميت افتاده و شكل مدرن‌تري به خود گرفته است:

از يك سو حزب‌هاي رنگارنگ، بر طبل عقايدي مي‌كوبند كه براي پاسداشت منافع مثلاً «توده» بايد جراحت مزمن ايراني را با دستمال« سرخ» بست. از سوي ديگر در داخل خانه هم، شبه متفكران وطني به شيوه خود به « هويت ايراني» مي‌انديشند و اصالت را در«ايسم » و تاريخي مي‌جويند كه اينك زمان مصرف آن گذشته و نسب به « باستان » مي برد. فرهنگ وهويتي هم كه مقامات آن را تبليغ مي‌كنند، چيزي از همين قبيل است. در چنين آشوبي آن چه قدر نمي‌ديد و از يادها مي‌رفت، همان بود كه در ذهن و زبان و حافظه ايراني نه ميهمان يكي ـ دو روزه، كه ميزبان هميشگي بود: دين.

در آن هياهوها آن چه مايه دلگرمي و قوت قلب «مردم» بود، گروهي بودند كه در خطرگاه هاي تاريخ معاصر ايران، نه تعلق حزبي داشتند تا از دريچه آن به توده بنگرند و نه چنان از گذشته بريده بودند كه چاره كار را در يكي از آن « ايسم » ها بجويند. مسجد و محراب و منبر ابزارهايي بودند كه مردم آن ها را مي شناختند و به آن اطمينان داشتند. روحانيان درس خوانده نه فقط مردم عامي را بر سر سفره « قال‌المعصوم» مي‌‌نشاندند و به كار شريعت آنان مي‌رسيدند، بلكه براي فرهيختگان قوم هم، كالايي از جنس دين ودانايي داشتند. حوزويان آگاه آن روزها هم از فقه و اصول و دانش رسمي حوزه حظ وافر برده بودند و هم، به حكم آن كه «دوستدار دانايي» بودند، ميان قم و تهران فاصله اي ‌نمي‌ديدند . و چنين بود كه وظيفه تاريخي خود براي «ارشاد» را اين بار از مسجد به« حسينيه» آوردند، و از حجره ها به كلاس ها.

مرحوم استاد شيخ علي دواني از جمله همان حوزويان آگاهي بود كه به آموخته هاي رسمي و مأنوس بسنده نكرد وگام در راه هاي نرفته گذاشت. او و پيشگامان فرزانه اي چون استاد شهيد مطهري، فرزندان راستين زمان خود بودند. براستي در آن روزگار كه حوزويان قلم به دست و جوياي افق هاي نو حتي از سوي برخي همكيشان خود طعنه و انكار مي‌ديدند، تلاش هايي مانند انتشار مجله«مكتب اسلام» ، پديده اي بسيار فراتر از زمان خود بود. مرحوم دواني و امثال او نيز مي‌توانستند مانند بسيار ي از دانشمندان حوزوي در فضاي تعريف شده خود بمانند و به توفيق و اعتبار و شهرتي از جنس عالمان دين نيز دست يابند، اما در اين سو نيز جان هاي تشنه وآگاه، بسيار بودند.

ميراث علمي فرهيختگاني چون مرحوم دواني ـ حتي اگر با دقيق ترين و سخت گيرانه ترين سنجه ها نيز بررسي شود ـ دست كم از اين ويژگي كم نظير برخوردار است كه چندين نسل پياپي با آثار ايشان سرگرم ودلگرم بوده اند. ياد آن روزهاي خوب به خير كه چشم هاي مشتاق جوانان ، حيرت و بي پناهي فكري خود را با سرفروبردن در كتاب هاي جيبي‌اي درمان مي‌كرد كه بر پيشاني آنها نام عزيزاني چون دواني مي‌درخشيد


سال‌هاي خفقان
مرحوم حجت ا‌لاسلام علي دواني


سال‌هايي بود كه فضاي جامعه را خفقان گرفته بود. علما را مي‌گرفتند.
منابر تعطيل بود و به هر كسي مشكوك مي‌شدند به او حمله مي‌كردند و بازداشت و تبعيد و زندان، هر لحظه علما و روحانيون و اهالي منبر و مبارزان را تهديد مي‌كرد. من دو سالي بود كه با خانواده به تهران آمده بودم و در تهران سكونت داشتيم.

آخرهاي شب 25 خرداد 1352، ساعت 12 شب 9 نفر از مامورين مسلح به خانه ما هجوم آوردند. در زدند. همسرم كه كارخانه را تمام كرده چون نزديك در بود گفت: كيست؟ گفتند: باز كنيد. همين كه در را باز كرد هر 9 نفر ريختند توي حياط و در حالي كه اسلحه خود را نشانه گرفته بودند گفتند: خانم تكان نخور!

من رفتم به حياط و چراغ حياط را روشن كردم. چند نفر مسلسل به‌دست در پشت درختها موضع گرفتند، چند نفر هم رفتند بالا كه اتاق‌ها را بگردند. فرمانده آنها كه مانند بقيه لباس شخصي به تن داشت، آمد پهلوي من نشست و در حالي كه تكيه به مسلسل داشت با تشدد گفت: چند پسر داري؟ با خونسردي گفتم: پنج تا.

گفت: اول؟ گفتم: محمد. گفت: كجاست؟ گفتم: در دانشگاه و سرگرم امتحان است. گفت: دوم؟ گفتم: اين است به نام محمدعلي.

پرسيد: سوم؟ گفتم: محمدحسن در دانشسراي ورامين است. گفت: چهارم؟ گفتم: چهارم و پنجم به نام محمدحسين و محمدباقر از خواب پريده و آنجا با مادرشان روي تخت نشسته‌اند. من هم از او پرسيدم: شما چند فرزند داريد؟ لبخندي زد و گفت: دو تا. گفتم: فقط دوتا؟ خنديد و چهار زانو نشست و اسلحه را روي زانو گذاشت و گفت: حاج‌آقا اهل مزاح است!

اين شخص را بعدها كه براي ديدن بچه‌ها به زندان قصر مي‌رفتم و در لباس شهرباني بود، شناختم به نام سروان وزيري و روي سينه‌اش نوشته بود: «افسر كاراته». او پس از پيروزي انقلاب اسلامي محاكمه و اعدام شد. آنها 48 ساعت خانه را در اشغال داشتند تا به محض آمدن فرزندانم كه در دانشگاه تهران و دانشسراي ورامين سرگرم امتحان بودند دستگير كنند.

از ساعت 12 شب تا 4 صبح كتابخانه‌ام را كه در طبقه دوم و حدود سه هزار جلد كتاب داشت براي بازرسي چنان به‌هم ريختند كه بعد از رفتن آنها ديدم گويي آنجا را بمباران كرده‌اند و هفته‌ها طول كشيد تا آنها را دوباره مرتب كردم. خوشبختانه من قبلاً هرچه را از نظر ساواك جرم مي‌دانستم از بين برده بودم.

روز دوم، مأمورين گفتند اگر امروز پسرت به خانه نيايد، خودت را مانند ساير پدرها مي‌بريم به زندان و نگه مي‌داريم تا او را تحويل دهي.

ساعت 2 بعدازظهر 27 خرداد محمد پسر بزرگم كه سرگرم امتحان سال آخر ليسانس فلسفه بود، بي‌خبر از همه‌جا زنگ در را به‌صدا درآورد. مأمورين مسلح در را گشودند و پس از بازرسي بدني، او را جلوي چشم ما يعني پدر و مادر و برادران و خواهران و كسانش با خود بردند.

پسر ديگرم محمدحسن را كه 16 سال داشت قبلاً از دانشسراي ر مقدماتي ورامين گرفته و بازداشت كرده بودند. زياد هم ناراحت نبوديم، زيرا آن روزها هر چند شب نوبت يك خانواده مذهبي بود كه خانه‌اش مورد حمله قرار گيرد و فرزندانش را دستگير و بازداشت كنند.


نهضت روحانيون ايران
محمدرضا اسدزاده

مرحوم استاد حجت‌الاسلام والمسلمين علي دواني از جمله مورخيني بود كه از همان سال‌هاي آغازين انقلاب اسلامي به جمع‌آوري اسناد و نگارش وقايع تاريخي پرداخت.
كتاب يازده جلدي «نهضت روحانيون ايران» كه به قلم ژرف او نگاشته شده گوياي همه چيز هست. در اين گفت‌وگو كه به بهانه 15 خرداد گرفته شده و در سالگرد پيروزي انقلاب منتشر مي‌شود به بررسي مختصر دوره‌هاي نهضت و خاطرات و مخاطرات مرحوم استاد دواني پرداخته‌ايم. روحش شاد و نام و يادش گرامي باد.

در دوره يازده جلدي «نهضت روحانيون ايران» آغاز انقلاب اسلامي به پيشگامي امام خميني را به سه دوره نهضت روحانيون تقسيم‌بندي كرده‌ايد. چگونه و بر چه اساسي به اين تقسيم‌بندي رسيده‌ايد و لطفاً اين سه دوره را تشريح كنيد.
براي پاسخ به اين سؤال لازم است كه مروري به سال‌هاي آغازين نهضت داشته باشيم. در زمان حيات آيت‌الله بروجردي، رژيم پهلوي تحت فشار آمريكايي‌ها برنامه‌هايي داشت كه نمي‌توانست آن را عملي كند. آيت‌الله بروجردي به شاه پيغام داده بودند كه اگر بخواهد كاري برخلاف ديانت اسلام انجام دهد، من از مملكت مي‌روم. شاه گفته بود تا اين مرد زنده است نمي‌شود دست به كاري زد، هر كاري هست بگذاريد براي بعد از فوت او. اين را كم وبيش ما در حوزه مي‌دانستيم.

مرجعيت بعد از آيت‌الله بروجردي در نجف بين چهار مرجع آيت‌الله آقاسيد عبدالهادي شيرازي، آيت‌الله آقا سيدمحسن حكيم، آيت‌الله آقا سيدمحمود شاهرودي و آيت‌الله سيدابوالقاسم خويي تقسيم شده بود.

در قم نيز چهار مرجع بودند كه مقلدين آيت‌الله بروجردي گذشته از مراجع نجف رفته‌رفته به اينان مراجعه كردند و آنها آيت‌الله گلپايگاني، آيت‌الله خميني، آيت‌الله شريعتمداري و آيت‌الله نجفي مرعشي و دو مرجع ديگر هم در تهران و مشهد بودند و آنها آيت‌الله سيداحمد خوانساري و آيت‌الله ميلاني بودند.

پس از رحلت آيت‌الله بروجردي مراجع قم مترصد بودند كه اگر از طرف دستگاه بخواهد كاري برخلاف اسلام صورت بگيرد آماده باشند و بيش از همه حاج‌آقا روح‌الله خميني(ره) مترصد بود. در روز 16 مهر 1341 يعني هفده ماه بعد از وفات آيت‌الله بروجردي در ميدان آستانه قم روزنامه كيهان را در گيشه روزنامه‌فروشي ديدم كه با حروف درشت نوشته بود به زنان حق رأي داده شد. تا آن‌موقع نديده بودم كه روزنامه‌اي چنان تيتر درشتي داشته باشد. روزنامه را خريدم و خواندم.

ديدم بالاي اين تيتر نوشته است طبق لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي كه در دولت تصويب شده اين كار انجام مي‌شود. من به يكي از رفقاي روحاني گفتم فوراً بايد برويم و به آقاي خميني نشان بدهيم. چون مي‌دانستيم در ميان مراجع فقط اوست كه به مسائل حساسيت دارد.

وقتي آمديم به خانه امام، گفتند لحظه‌اي قبل از شما آقاي شيخ صادق خلخالي روزنامه را آورد و به آقا نشان داد و ايشان هم فوراً رفتند خانه آيت‌الله حائري كه مذاكره كنند.
همان شب شنيديم كه آيت‌الله خميني از منزل استادشان مرحوم آيت‌الله حائري تلفن كرده‌اند، به آيت‌الله گلپايگاني، آيت‌الله شريعتمداري، آيت‌الله مرعشي، آيت‌الله محقق داماد و آنها هم غير از آيت‌الله نجفي آمده‌اند و در حضور آيت‌الله مرتضي حائري جلسه فوق‌العاده تشكيل داده‌اند.

از همه مهم‌تر اين بود كه در قانون انتخابات قبلي انتخاب‌كننده و انتخاب‌شوندگان بايد سه شرط مي‌داشتند؛ اول بايد مسلمان باشند، بايد ذكور باشند و بايد قسم به كلام‌الله مجيد (قرآن) ياد كنند.

ولي دولت علم با تمهيدات قبلي قيد اسلام را ناديده گرفته و در لايحه نياورده بود. قسم به قرآن را هم تبديل به قسم به كتاب آسماني تغيير داده بود.

آقايان مراجع، نخست به شاه تلگراف كردند كه دستور دهد رئيس دولت، تصويب‌نامه خود را كه برخلاف شرع و قانون است پس بگيرد. شاه بي‌ادبانه جواب داد كه تلگراف شما براي دولت فرستاده مي‌شود. در اين ميان تلگراف امام خميني به علم، رئيس دولت، لحن بسيار تندي داشت.

استاد، اينها كه مي‌فرماييد در دوره اول مبارزات و نهضت روحانيون تعريف مي‌شود؟
بله، عرض مي‌كنم. دوره اول نهضت به غائله انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي معروف شد. در ادامه همان تلگراف‌ها، جلسه سه نفري ديگري با حضور امام و آقايان گلپايگاني و شريعتمداري تشكيل شد و تصميم مي‌گيرند كه موضوع را به اطلاع علماي تهران و شهرستان‌ها برسانند تا آنها هم پشتيباني خود را از اقدامات مراجع قم اعلام كنند. بالاخره همه علما و مراجع تهران، مشهد و نجف و ديگر شهرستان‌ها هم موضوع را دنبال كردند.

دوره دوم با ماجراي رفراندوم و همه‌پرسي انقلاب سفيد و انقلاب شاه و مردم آغاز شد. با اعلام اين همه‌پرسي شاه طرحي ديگر براي تضعيف كشور در سر دارد. اين طرح در 6 بهمن سال 42 يعني يك ماه و 18 روز بعد از غائله انجمن‌هاي ايالتي ارائه شد. با اعلام رفراندوم امام خميني طي اعلاميه‌اي كوبنده آن را تحريم كرد و با رأي بسيار ضعيفي به تصويب رسيد.

تحريم همه‌پرسي توسط امام به اين دليل بود كه در حكومت مشروطه، شاه فقط حق امضا و توشيح قوانين مصوبه را دارد. بعد از اين جريان به دستور شاه در روز دوم فروردين 42 كماندوها به فيضيه ريختند و همچون مغول‌ها وحشيانه به طلاب و مدرسه هجوم آوردند.

چهلم شهداي مدرسه فيضيه، با اعلاميه شديداللحن امام خميني همراه بود. اين حلقه‌ها دست به دست هم دادند تا نهضت به عاشوراي سال 42 رسيد، يعني 12 خرداد كه بيش از يك‌صد هزار نفر از مردم مسلمان براي عزاداري به قم آمده بودند امام خميني در بيانات كوبنده‌اي كه تا آن روز كسي شاه را به آن شكل مورد خطاب قرار نداده بود، سخنراني كردند و مسائل را روشن كردند كه امام خطاب به شاه گفتند: «اي جناب شاه، اي بدبخت، اي بيچاره، كي مي‌خواهي بيدار شوي»؟

سه شب بعد هم امام دستگير شدند و به تهران منتقل شدند و قيام مردم قم و تهران در فرداي آن شب يعني 15 خرداد 42 در حمايت از امام و اعتراض به بازداشت ايشان برگزار شد و فاجعه 15 خرداد رخ داد. از اين‌جاي جريان ديگر خيلي جاها گفته شده و شما هم مطلعيد كه بسياري از علما در همين ماجرا در تهران و شهرستان‌ها بازداشت و زنداني شدند. اين دوره، دوره بسيار حساسي بود كه من آن را دوره دوم نهضت روحانيون معرفي كرده‌ام.

دوره سوم چگونه و چه زماني شكل مي‌گيرد؟
دوره سوم دوره پس از آزادي امام از زندان پس از ده ماه بازداشت بود. شش ماه بعد يعني در مهر ماه 43 دولت حسنعلي منصور، پنهاني لايحه مصونيت قضايي و سياسي اتباع آمريكايي را كه به نام كاپيتولاسيون مي‌گفتند در مجلسين شورا و سنا به تصويب رساند كه بزرگترين سند ذلت ملت ايران و نوكري رژيم شاه بود.

13 روز بعد از تصويب امام دوباره عليه رژيم برخواستند و در سخنراني آتشين ديگري به ضد لايحه عليه شاه و آمريكا و اسرائيل سخنراني كردند. همان روز، شبانه امام را در خانه‌اش دستگير و به فرودگاه مهرآباد بردند و به تركيه تبعيد كردند. از اين تاريخ تا پيروزي انقلاب را بايد دوره سوم مبارزه ناميد.

شما در آبان 42 پس از اعدام حاج اسماعيل رضايي و طيب كه از عاملان تظاهرات وسيع 15 خرداد بودند، تلاش جدي كرديد تا به خاطر شهادت آنها به دست عوامل رژيم، درس علما و مراجع در حوزه‌ها تعطيل شود. انگاربرخي از علما خيلي موافق اين تعطيلي نبودند و شما خيلي تلاش كرديد. چرا؟ و ماجرا چه بود؟

وقتي خبر اعدام آنها توسط روزنامه‌ها به قم رسيد كه آن را با حروف درشت چاپ كرده بودند، همه متأثر شديم. همان شب رفقاي هيأت مدرسين يكديگر را خبر كردند و همگي در منزل آقاي مكارم اجتماع كردند. من هم بودم. از چهره‌ها يادم هست آقايان رباني شيرازي، آذري قمي، مشكيني، مكارم، جعفر سبحاني و شهيد سعيدي و يكي دو نفر ديگر بودند.

پس از گفت‌وگوي زياد به اين نتيجه رسيدند كه بايد فردا همه درس‌هاي حوزه به عنوان اعتراض به اعدام آن دو مجاهد شهيد تعطيل شود، تا بدين‌گونه از طرف حوزه حق آنها ادا شده باشد.

بعضي از رفقا گفتند ما از آيت‌الله گلپايگاني كسب تكليف كرده‌ايم و ايشان گفته‌اند درس من بعد از درس آقاي شريعتمداري است، اگر ايشان درس را تعطيل كردند، من هم تعطيل مي‌كنم. ديگري گفت در تماس با آيت‌الله نجفي مرعشي ايشان هم گفته‌اند اگر اين دو نفر كه ساعت درسشان پيش از درس من است تعطيل كنند، من هم تعطيل خواهم كرد.

سپس گفتند خوب چه كسي حاضر است آقاي شريعتمداري را ببيند و حاضر كند به درس نرود، تا اين دو نفر هم نروند و بتوانيم با تعطيل درس اينها، تمام درس‌هاي سطح را در حوزه تعطيل كنيم.

من ديدم اين به آن گفت و آن به اين مي‌گويد، گفتم من اين كار را مي‌كنم. گفتند آقاي شريعتمداري ساعت هشت سر درس است. گفتم صبح زود مي‌روم و نتيجه اين جلسه را مي‌گويم و قبل از اين‌كه شيخ غلامرضا- پيشكارشان- برسد، ايشان را حاضر مي‌كنم كه به درس نرود. بر اين اساس جلسه ساعت 11 شب پايان يافت.

رفقا گوش به‌زنگ بودند كه من خبر بدهم و آنها هم دروس خود و ساير درس‌ها را تعطيل كنند. صبح زود رفتم خانه آقاي شريعتمداري و در حالي كه بي‌اختيار مي‌گريستم، جريان اعدام آن دو مجاهد شهيد و وصيت‌نامه جالب آنها را كه در جرايد چاپ شده بود نقل كردم و گفتم تنها كاري كه مي‌شود براي اداي حق آنها كه فداي طرفداري از نهضت شده‌اند، بكنيم اين است كه درس‌هاي حوزه كلاً تعطيل شود، تا مردم هم باخبر شوند و از همدردي روحانيت نسبت به بازماندگان آنها مطلع گردند، سپس نتيجه جلسه شب گذشته را نقل كردم.

آقاي شريعتمداري هم كه اشك در چشمش مي‌گرديد گفت من هم وقتي ديشت روزنامه را خواندم خيلي متأثر شدم. گفتم حال چون درس حضرتعالي قبل از درس‌هاي ديگر است و نيم ساعت ديگر مي‌رويد به مسجد اعظم، اجازه بدهيد اطلاع دهيم كه درس شما تعطيل است. آقايان ديگر هم تعطيل خواهند كرد. اگر شما تعطيل نكنيد آنها هم تعطيل نمي‌كنند و ايراد متوجه جنابعالي خواهد شد.

گفت: بسيار خوب، پس خودتان هم حالا برويد به مسجد اعظم و اطلاع دهيد كه درس من تعطيل است. فوراً برخاستم و از خانه ايشان بيرون آمدم. در كوچه، آقا سيدمحمدصادق زيارتي (آقا سيدحميد روحاني) را ديدم كه به هم علاقه‌مند بوديم. گفتم جريان از اين قرار است و حال به سرعت مي‌روم مسجد اعظم كه اعلام كنم درس ايشان تعطيل است تا بعد ببينم چه مي‌شود. با هم به مسجد اعظم رفتيم.

در آنجا «رضا» را كه به واسطه صداي رسايش بلندگوي بي‌سيم مي‌گفتند ديدم. گفتم اعلان كن كه درس آيت‌الله شريعتمداري امروز تعطيل است. رضا هم فوراً با صداي رسايش گفت: از طرف آيت‌الله شريعتمداري خبر داده‌اند كه امروز درس ايشان تعطيل است. فضلايي كه پاي درس نشسته و منتظر آمدن ايشان بودند برخاستند و از من پرسيدند شما خبر آورديد؟ گفتم: بله. به اين مناسبت آنها هم پراكنده شدند.

فوراً به رفقا خبر دادم. آقايان ديگر هم نيامدند و تمام درس‌ها در سطح حوزه تعطيل شد. پس اين‌طور نبود كه شما مي‌گوييد علما موافق نبودند، بلكه توجيه نبودند. تعطيلي درس‌ها آن هم درس مراجع، ساواك و شهرباني را غافلگير كرد و براي رئيس ساواك و شهرباني گران تمام شد.


شنيدم كه پرتو، رئيس شهرباني، گفته بود: شرم‌آور نيست كه دواني به خاطر دو نفر اعلام كند آقايان مراجع تقليد دروس حوزه علميه قم را تعطيل كرده‌اند. تعطيل دروس حوزه كاري بسيار به‌موقع و در تهران و شهرستان‌ها بسيار اثر داشت و به همان نسبت رژيم را سخت عصباني كرد و برايش گران تمام شد.


منبع: همشهری آنلاین