سادات در ايران
مهمترين نكته به عنوان درآمد تشكيل دولت علويان در
ايران، بحث از ورود سادات، يعنى افراد وابسته به خاندان پيامبر (ص) از طريق
امام على عليه السلام و حضرت فاطمه سلام الله عليها به ايران است.اين مهاجرت،
از همان قرن نخست هجرى آغاز شد و در نيمههاى قرن دوم هجرى، سرعت گرفت.در اواخر
قرن دوم و تا قرن سوم، گروه هاى زيادى از سادات، در شهرهاى مختلف ايران از
جمله قم، رى، اصفهان و گرگان در كنار ساير قبايل عربى مهاجر، زندگى مىكردند .
چند دليل براى مهاجرت آنها به ايران وجود داشت.نخست آن كه، آنها هم مانند ساير
اعراب به دنبال زندگى بهترى بودند و مهاجرت به ايران را براى رسيدن به چنين
هدفى مناسب مى ديدند .مهم آن بود كه، آنان به دليل محبوبيتى كه به عنوان نواده
پيامبر (ص) داشتند، از سوى مسلمانان با استقبال بيشترى روبرو مىشدند.
دليل دوم آن نيز اين بود كه در دوره اموى و عباسى، آنها در عراق و حجاز امنيت
نداشتند .از زمان منصور عباسى كه سركوبى علويان را با شدت دنبال مى كرد،
علويان به اجبار به هر سوى مى گريختند.در اين زمان ايران هم محل مناسبى براى
آنها بود.
از سوى ديگر، علويان در زندگى مذهبى خود، انسانهاى پرهيزگارى بودند و به همين
دليل، مردم به آنها احترام مى گذاشتند.ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان
مىنويسد: به هر وقت ساداتى را كه به نواحى ايشان نشسته بودند، مى ديدند، زهد
و علم و ورع ايشان را اعتقاد مى كردند و مى گفتند آنچه سيرت مسلمانى است، با
سادات است.
يكى از ويژگىهاى اين خاندان، آن بود كه در برابر عباسيان ادعاى خلافت داشتند،
در حالى كه ساير قبايل عربى چنين ادعايى نداشتند.اين مسأله براى جريانهايى كه
با عباسيان مخالف بودند، بسيار اهميت داشت.آنها در جستجوى رهبرانى بودند تا
بتوانند مخالفت و مبارزه خود را با عباسيان مشروعيت بخشند.طبعا پذيرفتن علويان
به عنوان رهبر، قدم مهمى براى جلب حمايت تودههاى مردم در اين مبارزات مى
شد.اين مسأله سبب حساسيت حكومتهاى وابسته به خلافت نسبت به علويان بوده و در
بسيارى از موارد، به آزار و اذيت علويان منتهى مىشد .
به هر روى، مهاجرت سادات به ايران از جهت سياسى و اجتماعى تأثير مهمى در ايران
داشت .خواهيم ديد كه در قرون بعد، سادات در هر شهر، نقيبى ويژه خود داشتند و به
عنوان شريف، رئيس يا صدر، در تحولات اجتماعى و سياسى شهر، نقش مهمى بر عهده
داشتند.
از جمله شهرهايى كه شمار زيادى علوى در آن زندگى مىكرد، شهر رى بود.از آثار بر
جاى مانده از مهاجرت سادات به آن، مرقد عبد العظيم حسنى عليه السلام است كه در
نيمه قرن سوم هجرى در اين شهر درگذشت.اصولا شمار علويان ساكن اين شهر فراوان
بوده است.
طبرستان در آستانه تشكيل دولت علوى
پيش از اين گذشت كه بخش شرقى طبرستان، به ويژه گرگان، در زمان خلافت عمر و
عثمان به دست مسلمانان فتح شد، اما بخش غربى آن، ديرزمانى گذشت تا به مرور با
مسلمانان كنار آمد .حتى در همين دوران، اميران محلى تا قرنها قدرت را در
اختيار داشتند.در قرن اول و دوم، بسيارى از ساكنان گرگان از اعراب بودند.فهرستى
از مساجد اين شهر كه در قرن چهارم شمارش شده، همه به نام قبايل عربى است، مانند
مسجد ازد، مسجد عبد قيس و مساجد ديگر.
زمانى كه طاهريان خراسان را داشتند، طبرستان نيز تحت سيطره آنان درآمد.ايناز
زمانى بود كه مازيار، در پى كوشش براى احياى آيين باستانى ايران بود.وى به دست
عبد الله بن طاهر اسير و بساط حكومت وى برچيده شد.از آن پس اميران طاهرى و
نمايندگان آنها، بر اين سرزمين حكمرانى مىكردند.
در سال 250 جرقه تشكيل دولت علوى در طبرستان زده شد.اين جرقه، رويدادى بود كه
ريشه در تحولات پيشين داشت.عاملان طاهرى در طبرستان، به مردم ستم مىكردند و به
تدريج خشم مردم را بر مىانگيختند.شخصى با نام جابر بن هارون نصرانى، زمينهاى
بىمالك ديلم و گيلان را به نام امير طاهرى به تصرف در مىآورد.اين رخدادها
زمينه يك شورش را فراهم كرد.
دو برادر با نام محمد و جعفر فرزندان رستم ـ كه به نظر مىرسد پدرشان از آيين
زرتشتى بريده و مسلمان شده بود ـ نفوذ چشمگيرى در اين ناحيه داشتند.آنها يكى از
علويان مقيم طبرستان ـ محمد بن ابراهيم ـ را به يارى خواستند.وى گفت كه شخص
قوىترى را مىشناسد كه بهتر مىتواند آنها را رهبرى كند.او حسن بن زيد علوى را
كه در شهر رى اقامت داشت، به آنان معرفى كرد.آنها همراه با نامهاى از آن علوى،
به سوى حسن بن زيد رفتند و او را به طبرستان دعوت كردند.وى دعوت را پذيرفت و
وقتى به طبرستان آمد، همه مردم آن ناحيه، از چالوس تا رويان و مازندران را
آماده بيعت با خود ديد و به گفته ابن اسفنديار: "جمله مردم طبرستان، بيعت قبول
كردند."
بدين ترتيب همه چيز براى ايجاد يك شورش بر ضد طاهريان فراهم شده بود.پيش از اين
اشاره كرديم كه طاهريان با كشتن يحيى بن عمر علوى در كوفه، زمينه دشمنى ميان
خود و علويان را فراهم كرده بودند.
حسن بن زيد بنياد
گذار دولت علوى
آغاز قيام حسن بن زيد ملقب به داعى اول يا داعى كبير در
سال 250 هجرى بود.وى در نخستين اقدام، شهر آمل را به تصرف خود در آورد و محمد
بن اوس بلخى عامل طاهريان را از آنجا فرارى داد.قدم بعدى، تصرف شهر سارى
بود.سليمان بن بن عبد الله طاهرى براى جنگ با حسن از شهر سارى كه مركز امارتش
بود، بيرون آمد.در زمان وقوع جنگ، بسيارى از شورشيان وارد شهر شدند.سليمان كه
وضع را چنين ديد به سوى گرگان گريخت.حسن بن زيد پس از تصرف اين دو شهر، سپاهى
را به سوى رى فرستاد كه آن شهر نيز تصرف شد و فردى علوى با نام محمد بن جعفر بر
آن حاكم شد.اندكى بعد رى دچار آشوب شد و محمد بن جعفر از آنجا بيرون رانده شد،
اما بار ديگر شهر به تصرف علويان در آمد.
اين حوادث سريع، سبب شد تا مستعين عباسى سخت وحشت كند.علويان، رقيب اصلى
عباسيان بودند و پيروزى آنها، بر خلاف پيدايش دولت طاهرى يا صفارى، به گونهاى
بود كه مى توانست اساس خلافت عباسى را از ميان ببرد.وى سپاهى به غرب ايران
فرستاد تا مانع از پيشروى حسن بن زيد بدان سوى شود.او از محمد بن عبد الله بن
طاهر، امير خراسان خواست تا سخت در برابر حسن بن زيد بايستد.
حمايتهاى مردمى از حسن بن زيد، سبب شد تا وى پايگاه محكمى در طبرستان به دست
آورد، اما روشن بود كه دشمن عباسى و طاهرى و صفارى در برابر او آرام نمى
نشست.در سال 255 مفلح تركى، يكى از فرماندهان نظامى عباسيان، به طبرستان حمله
كرد و سپاه حسن بن زيد را شكست داد، اما از آنجا كه وى نتوانست در طبرستان
بماند، به سرعت به عراق بازگشت.
درست در همين سالها، علويان فراوانى در گوشه و كنار ممالك اسلامى سر به شورش
برداشتند .گذشت كه صاحب الزنج نيز به عنوان علوى در بصره شوريد و براى سالها،
افكار عباسيان را به خود مشغول داشت.
حسن بن زيد در سال 257 به گرگان حمله كرد و اين شهر را از تصرف طاهريان خارج
كرده بر قلمرو خود افزود.بارها گفته ايم كه گرگان امروز استرآباد سابق است و
گرگان آن روزگار از ميان رفته است.به هر روى خروج طبرستان و گرگان از دست
طاهريان، ضربه مالى سختى را بر اين دولت وارد كرد.به دنبال همين ضعف بود كه
صفاريان در انديشه استيلاى بر خراسان افتاده و به دنبال آن پاى صفاريان به
طبرستان باز شد.
زمانى كه يعقوب صفارى نيشابور را به تصرف در آورد و سلسله طاهرى را برانداخت،
به ظاهر به بهانه تعقيب دشمن خود عبد الله سگزى، راهى طبرستان شد.اين اقدام،
يعنى حمله به علويان، مى توانست خليفه بغداد را نيز كه پس از بر افتادن
طاهريان، نگران اوضاع بود، نسبت به يعقوب اميدوار كند.
يعقوب در سال 260 هجرى با سپاه علويان درگير شد و آنها را به شكست داده وارد
سارى و آمل شد.حسن بن زيد، به ديلم كه پناهگاه بسيار مناسبى بود، گريخت.يعقوب،
خراج يك سال را به زور از مردم گرفت و به تعقيب حسن پرداخت.ورود وى به اين
منطقه، همزمان با فرود بارانهاى مداوم چهل روزهاى شد كه او را سخت اسير خود
كرد.وى با تحمل مشقت فراوان و در پى از دست دادن بسيارى از نيروهايش، مجبور به
رها كردن منطقه و بازگشت از آن شد.
بدين ترتيب طبرستان براى مدتى قريب بيست سال در اختيار حسن بن زيد بود.در طى
اين مدت، يك بار در سال 262 و بار ديگر در سال 266 احمد بن عبد الله خجستانى به
جنگ حسن بن زيد آمد، اما كمك مردم جرجان به حسن، سبب دور شدن خجستانى از
طبرستان شد.
عملكرد حسن بن زيد
حسن بن زيد علوى، فردى قوى و در برخورد با مخالفان دولت و مذهب خود، بسيار سخت
بود.وى در عين وفادارى به آرمانهاى خود، روشهاى سختى را براى از ميان برداشتن
مخالفان به كار مىبست، در عين حال، به دليل آن كه در اين قبيل كارها،
انگيزههاى شخصى به نظر نمى آمد، مخالفتى با اقدامات او صورت نگرفت، به عكس
منابع تاريخى، از حسن بن زيد به عنوان فردى عادل و دادگر ياد كردهاند.
از جمله مخالفان وى، عباسيان و طرفداران آنها بودند.ابن اسفنديار مى نويسد:
حسن بن زيد، هر آفريده را كه هوادار مسودين ـ سياه جامگان، عباسيان ـ بود، به
عقوبتها مى كشت، و ملامتها مى كرد تا دلهاى مردم، چنان هراسان شد كه جز
طاعت و رضاى او فكرتى نماند.
حسن از نظر مذهبى، بر مذهب زيديه بود.اين مذهب، امام فكرى و سياسى خود را زيد
بن على بن الحسين (ع) مى دانست كه در سال 122 هجرى بر ضد امويان در كوفه
شوريد.پيروان وى، بسيار انقلابى بودند و امام را كسى مى دانستند كه فاطمى
باشد، شمشير قيام به دست گيرد و با دشمن مبارزه كند.درباره آنها، در جاى ديگرى
سخن گفته ايم.
حسن ضمن دستور العملى از مردم خواست تا به مبانى مورد نظر او اعتقاد داشته و
به دستورهاى فقهى كه صادر مى كند عمل كنند.برخى از اين دستورات عبارت بودند
از: عمل به كتاب خدا و سنت رسول (ص)، اعتقاد به برترى امام على (ع) پس از
پيامبر (ص) بر همه امت، دورى از اعتقاد به جبر و تشبيه، گفتن حى على خير العمل
در اذان، بلند خواندن بسم الله الرحمن الرحيم در نماز و چند نكته ديگر.
به دنبال اين اقدامات، او بر ناصبيان كه دشمنان امام على عليه السلام بوده و از
بقاياى حزب اموى بودند، سخت مى گرفت.وقتى عالم محدثى در گرگان متهم شد كه از
ناصبيان است، او را آن اندازه زندان كرد كه در آنجا درگذشت.
وى با برخى از چالوسيان نيز كه همدلى با يعقوب كرده بودند، برخورد سختى كرده،
اراضى آنها را در اختيار مردمان ديلم گذاشت.
محمد بن زيد داعى
كوچك
حسن بن زيد، برادرش محمد را به عنوان جانشين خود معين
كرد و براى او بيعت گرفت.محمد بن زيد را داعى صغير ناميدند.وى با دشوارى هاى
فراوانى روبرو بود.نخست آنها، درگير شدن با داماد داعى كبير، يعنى ابو الحسين
بود كه با زحمت توانست او را آرام كرده آمل را از دست وى خارج كند، اما دشمنان
خارجيش فراوان بودند.از يك سو صفاريان، از سوى ديگر رافع بن هرثمه، از امراى
وابسته به طاهريان و از سوى ديگر اذكوتگين از فرماندهان ترك .
با حمله اين فرمانده ترك در سال 271، شكست سختى بر نيروهاى محمد بن زيد وارد
آمده رى از دستش بيرون رفت.از سوى ديگر، رافع بن هرثمه در سال 275 به جرجان
حمله كرد و آن را تصرف نمود.داعى از طبرستان خارج شد و به ديلم پناه برد و در
پناه قارن بن رستم از امراى محلى درآمد.
اندكى بعد، به سال 279 زمانى كه عمرو بن ليث به دشمنى با رافع برخاست، وى با
داعى متحد شد و در جرجان و طبرستان به نام محمد بن زيد خطبه خواند.اين به معناى
انكار خلافت عباسيان بود.چندى بعد رافع از برابر عمرو صفارى گريخت و در خوارزم
به قتل رسيد.
درگيرىهاى داخلى خراسان ميان صفاريان و سامانيان، طبرستان را براى محمد بن زيد
آرام گذاشت.وى طى چندين سال، با آرامش در اين ناحيه حكمرانى كرد و افزون بر آن،
هر ساله اموال فراوانى را براى سادات مقيم عراق به بغداد مىفرستاد.با تصرف
خراسان از سوى اسماعيل بن احمد سامانى در سال 287، سامانيان با علويان هم مرز
شدند.گفتهاند كه محمد بن زيد، قصد خراسان كرد.اسماعيل از وى خواست تا در گرگان
و طبرستان بماند.همين مسأله سبب لشكر كشى سامانيان به طبرستان شد.ميان دو سپاه
نبرد سختى درگرفت و ضمن آن، محمد بن زيد كشته شد.ابن اثير نوشته است: محمد بن
زيد شخصى اديب و دانشمند بود و با مردم حسن سلوك داشت .
پس از كشته شدن محمد، طبرستان زير سلطه سامانيان در آمد تا آن كه بار ديگر،
ناصر علوى در طبرستان قيام كرد.
شايسته ياد آورى است كه در همين روزگار، يحيى بن حسين ملقب به الهادى، در يمن
قيام كرد و دولت علويان در صعده، يكى از شهرهاى مهم يمن، استقرار يافت.آغاز
تشكيل دولت وى به سال 280 هجرى بوده و از همان زمان، مذهب زيدى در يمن انتشار
يافت.بعدها ميان زيديان ايران در طبرستان و خراسان و زيديان يمن، ارتباط فرهنگى
مستمرى برقرار شد.
دولت ناصر كبير
حسن بن على ملقب به اطروش و الناصر للحق ـ به اختصار ناصر ـ از عالمان و رهبران
بلند پايه دولت علويان زيدى در طبرستان است.او به خاطر ضربه شمشيرى كه در يكى
از نبردها به سرش اصابت كرد ـ و يا به دليل هزار تازيانهاى كه رافع بن هرثمه
بر او زده بود ـ ناشنوا گشته و به همين جهت، ملقب به اطروش بود.وى مذهب زيدى
داشت و خود از فقيهان و متكلمان اين گرايش مذهبى بود.از ميان سه پسرش، ابو
الحسين احمد، شيعه امامى بود.
ناصر در رويدادهاى زمان محمد بن زيد حضور داشت.پس از آن كه سامانيان بر طبرستان
مسلط شدند، امكان اقدامى نيافت.وى در طول سيزده سال، در ديلم و گيلان به نشر
اسلام مشغول بود.تا اين زمان، اسلام در گيلان انتشار چندانى نيافته و مردم بر
آيين كهن خود بودند .بر اثر اقدامات وى، و رفت و شد او در روستاهاى مختلف، شمار
فراوانى از مردم اين ناحيه به اسلام گرويدند.نوشته اند: كسى در جبل و ديلم
باقى نماند جز آن كه به دعوت او به اسلام گرويد.
در اين زمان، شخصى با نام ابو العباس عبد الله بن نوح بر طبرستان حكومت مىكرد
كه مردم نيز از وى راضى بودند.پس از عزلش در سال 301 بود كه ناصر اقدام به دعوت
مردم براى قيام كرد.وى امير جديد طبرستان را كه ابو العباس صعلوك بود شكست داد
و بر طبرستان تسلط يافت .اين زمان بود كه علمهاى سفيد كه نشانه علويان و
شيعيان بود در همه طبرستان و ديلم و جرجان، بر پا گرديد.
احمد بن اسماعيل سامانى كه نمى توانست شكست خود را در طبرستان بپذيرد، سپاهى
فراهم كرد تا خود به طبرستان بيايد، اما در لشكرگاه خود به دست تنى چند از
غلامانش كشته شد.
يكى از فرماندهان ناصر كبير، حسن بن قاسم، عمو زاده او بود كه بر وى شوريد و
ناصر را اسير كرده به قلعه لاريجان فرستاد، اما چيزى نگذشت كه ناصر بر اوضاع
مسلط شد.او حسن را با كمال بزرگوارى بخشيد و به حكومت جرجان گماشت.وى در جرجان
از سوى تركان محاصره شد، اما با شجاعت توانست از آنجا بگريزد و به آمل بيايد.با
آمدن وى به آمل، ناصر كبير، حكومت را به او سپرد و به نوشته ابن اسفنديار "ناصر
كبير ترك ملك گفت و با خلايق به شريعت زندگانى پيش گرفت و از اطراف جهان براى
استفاده پيش او آمدندى و اقتباس فنون علوم كردندى از فقه و احاديث و نظر و شعر
و ادب."
ناصر به تاريخ 25 شعبان سال 304 درگذشت و مزارش براى چندين قرن زيارتگاه خاص و
عام شد .وى عالمى برجسته بود و چندين كتاب درباره مسائل فقهى و اعتقادى تأليف
كرد كه گويا هيچ كدام آنها بر جاى نمانده است.
جانشينان ناصر كبير
و زوال دولت علويان
اشاره كرديم كه حسن بن قاسم رهبرى دولت علوى را به دست
داشت.نوشته اند كه وى "سيدى نيكو سيرت و عادل و عالم بود" و "مردم طبرستان به
هيچ عهدى چندان امن و رفاهيت و عدل نديدند كه به ايام او و كفايت و سياست او
بيشتر از جمله سادات بود" .
ابو القاسم جعفر فرزند ناصر، حكومت حسن را نپذيرفت و آمل را از وى گرفت.حسن بن
قاسم به گيلان رفت.برخورد جعفر با مردم چندان مناسب نبود.به همين دليل باز حسن
بن قاسم به حكومت طبرستان بازگشت.امراى محلى نيز مانند اسپهبد شروين و شهريار و
نداميد پذيرفتند تا به وى خراج دهند.در اين وقت گرگان نيز در اختيار ابو الحسين
احمد فرزند ديگر ناصر بود.حسن بن قاسم با ايندو برادر گاه در توافق و گاه در
مخالفت و جنگ بود.
مشكل ديگر، امراى محلى بودند كه هر بار مى كوشيدند تا يكى از اين سه تن را بر
ضد ديگرى يارى دهند.سامانيان در پى تصرف گرگان بوده و آنها نيز لشكر كشىهايى
در اين ناحيه داشتند .به طور معمول، وقتى دشمن خارجى، يعنى سامانيان يا امراى
آنها حمله مىكردند، داعى و فرزندان ناصر با يكديگر متحد مى شدند، اما وقتى از
جنگ با آنان فراغت مى يافتند، هر كدام با ديگرى به دشمنى بر مىخاستند.
نقشه ولايت ساحلى درياى خزرعلويان طبرستان/سالهاى امارت
حسن بن زيد/250ـ 270
محمد بن زيد/270ـ 287
از سال 287 تا 301 طبرستان در دست سامانيان بود
ناصر اطروش حسن بن على/301ـ 304
حسن بن قاسم بن حسن/304ـ 316
جعفر بن محمد بن حسن اطروش/316ـ ....
يكى از مهمترين نبردها ميان سيمجور دواتى امير خراسان با علويان بود كه به
شكست علويان منجر شد.اندكى بعد، داعى موفق شد از ديلم و گيلان نيرويى به گرگان
اعزام كرده و لشكر علوى توانست به فرماندهى ابو الحسين احمد، تركان را از گرگان
بيرون كند.به هر روى گرگان از آن احمد شد و آمل از داعى.پس از دفع دشمن خارجى،
باز فرزندان ناصر با داعى به جنگ پرداختند تا آن كه وى از آمل گريخت و ابو
الحسين احمد به امارت طبرستان رسيد.او در 29 رجب سال 311 درگذشت و حكومت به
برادرش ابو القاسم جعفر رسيد كه برخوردى ظالمانه با مردم داشت، تا آنجا كه به
قول ابن اسفنديار "روزگار داعى را مردم به جان مىجستند" .ابو القاسم نيز سال
بعد درگذشت.
ابن بار، باز مردم دو قسمت شدند.بخش گرگان كه در اختيار ماكان بن كاكى از امراى
علويان بود، با اسماعيل فرزند ابو القاسم جعفر كه كودكى بيش نبود، بيعت كرد،
اما مردم گيل و ديلم با ابو على محمد فرزند ابو الحسين احمد كه در "نيكو سيرتى
و عقل و فضل و علم و شهامت و شجاعت" ، "خلايق، عاشق خدمت و طاعت او بودند" بيعت
كردند.
ابو على توانست بر ماكان فائق شده و به امارت طبرستان دست يابد.پس از در گذشت
وى، مردم، با برادرش ابو جعفر بيعت كردند.اندكى بعد ماكان بن كاكى، بار ديگر
داعى حسن بن قاسم را از گيلان دعوت كرد و موفق شد تا آمل را از ابو جعفر
بستاند.پس از آن بود كه نصر بن احمد سامانى با لشكرى بيكران به طبرستان يورش
برد.نا آشنايى سپاه وى به منطقه، سبب شد تا به دام افتاده و به اصراراز داعى
خواستند تا اجازه بازگشت به آنان بدهد.داعى با گرفتن بيست هزار دينار اجازه
بازگشت به سپاه سامانى را داد.
در اين وقت، به جز ماكان بن كاكى، اسفار بن شيرويه نيز وارد عرصه سياسى طبرستان
و خراسان شده، گاه با سامانيان و گاه با استفاده از برخى از رهبران علوى،
حملاتى بر طبرستان داشت .در نبردى كه در سال 316 هجرى ميان وى و داعى در نزديكى
آمل صورت گرفت، داعى و شمارى ديگر از طالبيان كشته شدند.قاتل داعى كسى جز
مرداويج بنياد گذار سلسله زيارى نبود.با اين حال، ما كان همچنان در صحنه سياست
طبرستان باقى ماند.از آن پس دولت علويان طبرستان رو به زوال رفت.تا مدتها،
شمارى از علويان امارت بخشهايى از منطقهاى را با تزلزل در دست داشتند، اما
حضور آل زيار در منطقه، و پس از آن تسلط آل بويه مانع شد كه دولت آنها بتواند،
عظمت نخست خود را به دست آورد.بعد از آن، نفوذ علويان در گيل و ديلم و طبرستان
باقى ماند و ميان آنها و امراى محلى، همواره ارتباطهاى صميمانهاى وجود داشت و
گاه با آنها به عنوان رهبران دينى و سياسى، بيعت مىشد.
وضعيت مذهبى طبرستان
در دوره علويان
گذشت كه گرگان، نخستين شهرى بود كه در اين منطقه به دست
مسلمانان فتح شد.از آنجا كه گرگان به خراسان نزديك بود، و از زمان امويان در
اختيار دولت اموى قرار داشت، بيشتر مردم آن ناحيه بر مذهب سنت بودند.با حضور
علويان در منطقه، تشيع در جرجان نفوذى يافت و در قرن چهارم، مسجدى مختص شيعيان
در جرجان وجود داشت كه سهمى مؤلف كتاب تاريخ جرجان از آن ياد كرده است.
شمار علماى جرجانى تا قرن چهارم، نشانگر آن است كه اين شهر از مراكز مهم علمى
ايران پس از شهرهايى مانند نيشابور، بخارا، اصفهان و رى بوده است.سنيان اين
ديار چندين گروه بودند.از نظر فقهى برخى شافعى و حنفى، و از نظر اعتقادى، برخى
اهل حديث، و كسانى ديگر كرامى و نجارى و معتزلى بودند.
اما در آمل و سارى، تشيع رواجى كامل داشت.دليل آن نفوذ علويان زيدى مذهب بود كه
سالها در اين ديار حكمرانى كردند و مردم را با عقايد و فقه شيعه آشنا
مىكردند.زيديان، در مباحث اعتقادى، پيرو معتزله بودند.به هر روى سنيان نيز در
طبرستان نفوذى داشتند، به ويژه كه در دوره سامانى، سخت از عقيده سنى تبليغ
مىشد.يكى از علماى برجسته اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى، محمد بن جرير
طبرى (م 310) است.وى چندين كتاب تأليف كرد كه از ميان آنها، كتاب تاريخ الامم و
الرسل و الملوك ـ معروف به تاريخ طبرى ـ و كتاب تفسير او با عنوان جامع البيان
فى تفسير القرآن شهرت جهانگير به دست آورد.او از كودكى به بغداد رفت و در آنجا
با مذهب سنى انس گرفت و بر اساس همان مذهب، آثارش را نگاشت.وى در دانش فقه نيز
مهارت كافى به دست آورد و مذهبى فقهى با نام مذهب جريريه بنياد نهاد كه تا يك
صد سال بعد، پيروانى داشت.طبرى در اواخر عمر خود، به تشيع نزديك شد و كتابى
درباره درستى حديث غدير تأليف كرد.
يكى از ادباى معروف دنياى اسلام در قرن چهارم، ابو بكر خوارزمى است كه فرزند
خواهر طبرى بوده و مذهب تشيع امامى داشت.نامههاى ادبى فراوانى از اين اديب
برجسته بر جاى مانده كه تحت عنوان رسائل خوارزمى چاپ شده است.
به جز زيديان، شيعيان امامى نيز در جرجان و آمل و سارى زندگى مى كردند.ابو
الحسين احمد، فرزند ناصر اطروش، امامى مذهب بود و ضمن اشعارى، به عقيده زيديه
حمله كرد.بعدها، به همان اندازه كه از نفوذ زيديان در طبرستان كاسته مى شد، بر
پيروان عقيده امامى افزوده مىشد.در نواحى غربى گيلان، سنى مذهبان حنبلى زندگى
مىكردند كه اسلام آنها از ناحيه علويان نبود، بلكه مبلغانى از آذربايجان يا به
طور مستقيم از نواحى عراق بدان ناحيه آمده بودند.
نفوذ مذهبى علويان در جنوب طبرستان، تا رويان و از آنجا تا قصران و شميرانات،
تهران فعلى و شهر رى ـ كه مهمترين شهر اين منطقه بوده ـ مىرسيده است.بارها رى
به دست علويان افتاد.هم چنان كه شمار زيادى از سادات در اين شهر زندگى مى
كردند.شهر رى، يكى از مراكز اصلى تمدنى ايرانى قبل و بعد از اسلام بوده
است.اهميت جغرافيايى شهر رى از آن روى بود كه حكم چهار راهى را ميان خراسان،
جبال و طبرستان و گيلان داشت.
منبع:
برگرفته از كتاب از طلوع طاهريان تا غروب خوارزمشاهيان، ص 97
اطلاعات
بيشتر:
سازمان
ميراث فرهنگي