چكيده
آنچه كه در اين مقاله از نظر خوانندگان محترم مىگذرد، جستارى است در باره
كتاب مقدس مورد قبول يهود و مسيحيت. مىدانيم مهمترين پشتوانه هر دين، متونى
است كه پيروان و متوليان آن دين، به عنوان متون مقدس بدان ايمان دارند. اينگونه
متون هر اندازه از اتقان بيشترى برخوردار باشند بر صحت و حقانيت آن دين، گواهى
روشنترى ميدهند و به عكس هر اندازه اين متون، از جهتسنديت تاريخى و يا دلالت
مضمونى، ضعف و خلل بيشترى داشته باشند در گواهى بر حقانيت آن دين از ضعف و وهن
بيشترى رنجخواهند برد. بنابراين، ديندارى و ايمان پيروان هر دين، پيوندى
ناگسستنى و غير قابل انكار با متون مورد قبول آن دين دارد. در اين مقاله بر
آنيم تا اثبات نماييم كتاب مقدس مورد قبول اهل كتاب (مسيحيت و يهود) هم از
جهتسنديت تاريخى و هم از نظر محتويات مضمونى، به هيچ روى، قابل اعتماد نيست.
آنچه در اين مختصر آوردهايم، در واقع پاسخ قاطعى
استبه كسانى كه مقررات دين اسلام را كه برخاسته از متون دينى، بويژه قرآن است،
به انحاى مختلف با مقررات دين مسيحيت و يهود كه برگرفته از كتاب مقدس آنان است،
مقايسه نموده و موقعيت و تجربه تلخ دوران قرون وسطايى را كه بر اساس اين متون
دينى پايه ريزى گرديده بود، به رخ مسلمانانى مىكشند كه مقررات آنان بر پايه يك
كتاب آسمانى معتبر و به دور از تحريف، تنظيم گرديده است.
قبل از ورود به اصل بحث، شايسته است توضيحى اجمالى در
باره كتاب مقدس ارائه نماييم.
كتاب مقدس چيست؟
كتاب مقدس داراى دو بخش است، بخش عهد عتيق و بخش عهد جديد.
عهد عتيق مجموعه 39 كتاب و يا رسالهاى است كه به زعم مسيحيان و يهوديان توسط
برخى از پيامبران و يا پيروان آنها در طول قرون متوالى (از زمان حضرت موسى (ع)
تا قبل از ميلاد مسيح (ع) نگاشته شده است. اين قسمت هم مورد قبول يهوديان و هم
مسيحيان است. پنج كتاب آغازين اين بخش، تورات حضرت موسى ناميده مىشود. البته
كاتوليكها و ارتودكسها علاوه بر اين مجموعه، 7 كتاب ديگر را نيز جزء بخش عهد
عتيق كتاب مقدس مىدانند.
بخش عهد جديد مجموعه 27 كتاب و يا رسالهاى است كه
سالها بعد از حضرت مسيح، به زعم مسيحيان توسط 8 تن از شاگردان و يا پيروان
اوليه حضرت مسيح در طول دهها سال نگاشته شده است. چهار كتاب آغازين اين بخش
انجيل ناميده مىشود.
بررسى تورات از جهت سند
آنچه از لابلاى تورات فعلى بر مىآيد اين است كه شريعتحضرت موسى (ع) به تدريج
متجاوز از چهل سال از جانب خدا بر حضرت موسى نازل شده است (از زمان گوسفندچرانى
وى براى كاهن مدين در حوريب تا هنگام مرگش در زمين مرآب) حضرت موسى در آخر عمرش
به نوشتن و جمعآورى اين مجموعه پرداخت و پس از نوشتن همه آنها، آن را به
كاهنان و بزرگان بنىاسرائيل تسليم كرد و امر كرد كه آن را در كنار تابوت عهد
بگذارند و هر هفتسال آن را باز كنند و براى مردم بخوانند.
در تورات چنين مىخوانيم:
«آنگاه موسى قوانين خدا را نوشت و آن را به كاهنان لاوى كه صندوق عهد خداوند را
حمل مىكردند و نيز به ريشسفيدان اسرائيل سپرد. او به ايشان فرمود: اين قوانين
را در پايان هر هفتسال يعنى در سالى كه قرضها بخشيده مىشود، هنگام عيد
خيمهها، كه تمام قوم اسرائيل در حضور خداوند در مكانى كه او براى عبادت تعيين
مىكند جمع مىشوند، براى آنها بخوانيد..» . (1)
«وقتى كه موسى كليه قوانينى را كه در اين كتاب ثبتشده است نوشتبه لاويانى كه
صندوق عهد خداوند را حمل مىكردند فرمود: اين كتاب قانون را به عنوان هشدارى
جدى به قوم اسرائيل، در كنار صندوق عهد خداوند، خدايتان قرار دهيد چون مىدانيم
اين قوم چقدر ياغى و سركشند. اگر امروز كه در ميان ايشان هستم نسبتبه خداوند
اين چنين ياغى شدهاند، پس بعد از مرگ من چه خواهند كرد... مىدانم كه پس از
مرگ من، خود را به كلى آلوده كرده، از دستوراتى كه به شما دادهام سرپيچى
خواهيد كرد. در روزهاى آينده مصيبت گريبانگير شما خواهد شد، زيرا آنچه را كه
خداوند نمىپسندد همان را انجام خواهيد داد و او را بسيار غضبناك خواهيد كرد» .
(2)
به هر حال اهل كتاب، تورات را مهمترين و معتبرترين بخش عهد عتيق و آن را نوشته
حضرت موسى مىدانند و كتب ديگر عهد عتيق را نوشته پيامبران ديگر و يا
دانشمندانى از يهود.
برخى از اشكالات در مورد تورات از جهتسندى به قرار زير است:
1- در استناد و انتساب تورات كنونى به حضرت موسى دليل واضح و قاطعى وجود ندارد،
و ادعاى آنها در اين امر، از حد ظن و گمان تجاوز نمىكند، به همين خاطر برخى از
علماى اهل كتاب در اين استناد و انتساب صريحا اظهار شك و ترديد نمودهاند در
كتاب كلام مسيحى چنين مىخوانيم:
«در قديم مردم معتقد بودند كه موسى تورات را نوشته است، اما مطالعات جديد كتاب
مقدس نشان مىدهد كه پاسخ به مساله اصل و منشا اسفار تورات از آنچه در ابتدا
تصور مىشود، دشوارتر است. تورات در طول نسلها پديد آمده است. در ابتدا
روايتهايى وجود داشت كه قوم يهود آنها را به طور شفاهى به يكديگر منتقل
مىكردند، سپس روايات مذكور در چند مجموعه نوشته شد كه برخى از آنها در باب
تاريخ و برخى در باب احكام بود.سرانجام در قرن پنجم قبل از ميلاد اين مجموعهها
در يك كتاب گرد آمد. كسانى كه در اين كار طولانى و پيچيده شركت كردند بسيار
بودند و نام اكثريت قاطع آنها را تاريخ فراموش كرده است. به عقيده يهوديان و
مسيحيان، الهام الهى در همه مراحل تاليف تورات، همراه و پشتيبان بوده است» .
(3)
«پنجمين بخش تورات «سفر تثنيه» است... دانشمندان معتقدند كه اين بخش از تورات
به دنبال يك حركت اصلاحى ميان يهوديان در عصر پادشاهى پوشيا و پيامبرى ارميا در
قرن هفتم قبل از ميلاد تاليف شده است» . (4)
در مورد اين ادعا - كه دانشمندان يهودى و مسيحى فراوان بر زبان مىآورند - كه
نويسندگان عهد عتيق و عهد جديد (با آن كه بسيارى از آنها پيامبر نبودهاند) در
موقع نوشتن اين كتب تحت نظارت روح القدس و برخودار از مصونيت و عصمتبودهاند و
با الهام الهى به نوشتن پرداختهاند، متاسفانه هيچ دليلى ارائه نمىدهند. چگونه
مىتوان از مخاطبان خود انتظار داشت كه بدون ارائه هيچ گونه دليلى اين مدعاى
بزرگ را بپذيرند، خصوصا با توجه به اين كه به اعتراف خود آنها بسيارى از اين
نويسندگان حتى براى دانشمندان يهودى و مسيحى ناشناخته و يا مورد اختلافاند.
2- شيوه نگارش و نوع ادبياتى كه در تورات به كار رفته استبه خوبى نشان مىدهد
كه تورات نه وحى الهى است و نه نوشته حضرت موسى بلكه مضمون اين كتاب گزارشاتى
است از تاريخ برخى از پيامبران و نيز وقايعى كه بر بنىاسرائيل گذشته است. و
پيوسته از حضرت موسى به صورت فردى غايب نام مىبرد. در سراسر تورات نمىتوان
موردى پيدا كرد كه موسى از خودش به صورت متكلم نام برده باشد و يا حتى نمىتوان
موردى را يافت كه موسى به صورت مخاطب پيام خدا مستقيما به او خطاب شده باشد.
به عنوان نمونه به موارد زير توجه كنيد:
«موسى همانطور كه خداوند به او دستور داده بود پسران ارشد بنىاسرائيل را شمرد»
(5)
«خداوند به موسى فرمود به قوم اسرائيل بگويد» (6)
«خداوند به موسى فرمود كه اين دستورات به قوم اسرائيل بدهد» (7)
«سالها گذشت و موسى بزرگ شد...روز بعد موسى به ديدن همنژادانش رفت..» . (8)
سراسر تورات در مورد حضرت موسى همين گونه تعبير مىكند، چنانكه كتاب يوشع در
مورد حضرت يوشع و كتاب ايوب در مورد حضرت ايوب و كتب بقيه پيامبران در مورد
همان پيامبران به همين صورت تعبير مىكند.
هر خوانندهاى مطمئن مىشود كه فرد و يا افراد ديگرى (غير از اين پيامبران)
وقايع و حوادث مربوط به اين پيامبران را جمعآورى كرده به صورت داستانى و
تاريخى آنها را نقل نمودهاند. حال اين فرد و يا افراد چه كسى و يا كسانى
بودهاند هرگز معلوم و مشخص نيست!
3- در تورات از مرگ حضرت موسى و حوادثى كه پس از آن اتفاق افتاد سخن رفته است:
«موسى، خدمتگذار خداوند، چنانكه خداوند گفته بود در سرزمين موآب درگذشت. خداوند
او را در درهاى نزديك بيت فغور در سرزمين موآب دفن نمود، ولى تا به امروز
هيچكس مكان دفن او را نمىداند. موسى هنگام مرگ صد و بيستسال داشت، با وجود
اين هنوز نيرومند بود و چشمانش به خوبى مىديد. قوم اسرائيل سى روز در دشتهاى
موآب براى او عزادارى كردند. يوشع (پسر نون) پر از روح حكمتبود، زيرا موسى
دستهاى خود را بر او نهاده بود. بنابراين مردم اسرائيل از او اطاعت مىكردند و
دستوراتى را كه خداوند به موسى داده بود پيروى مىنمودند. در اسرائيل پيامبرى
مانند موسى نبوده است كه خداوند با او رو در رو صحبت كرده باشد... هيچكس تا به
حال نتوانسته است قدرت و معجزات شگفتانگيزى را كه موسى در حضور قوم اسرائيل
نشان داد ظاهر سازد» . (9)
اين عبارت به وضوح نشان مىدهد كه تاريخ نگارش تورات سالها پس از مرگ حضرت موسى
بوده است. اينگونه عبارات در برخى از كتب ديگر عهد عتيق نيز مشاهده مىشود. كه
براى جلوگيرى از اطاله مقال از ذكر آنها خوددارى مىشود.
4- از مندرجات عهد عتيق استفاده مىشود كه تورات در چندين مقطع از مقاطع تاريخى
در جريان برخى از حوادث سنگين و ويرانگر ساليان طولانى بكلى مفقود شده بود و
هيچكس از آن اطلاعى نداشته است تا اينكه فردى مدعى پيداكردن و يا مامور
بازنويسى آن مىگردد. معلوم است در چنين شرايطى هيچگونه اعتمادى نسبتبه اين
كتاب باقى نمىماند.
مثلا در كتاب دوم تواريخ آمده است:
«يوشيا در سال هيجدهم سلطنتخود، بعد از پاكسازى مملكت و خانه خدا، شافان و
معسيا شهردار اورشليم و يوآخ، وقايعنگار را مامور تعمير خانه خداوند، خداى
خود، كرد. آنها براى انجام اين كار به جمعآورى هدايا پرداختند. لاويانى كه در
برابر درهاى خانه خدا نگهبانى مىدادند هدايايى را كه مردم قبايل
منسى...مىآوردند تحويل مىگرفتند و نزد حلقيا، كاهن اعظم مىبردند... هنگامى
كه هدايا را از خانه خداوند بيرون مىبردند، حلقيا، كاهن اعظم، كتاب تورات موسى
را كه شريعتخداوند در آن نوشته شده بود پيدا كرد. حلقيا به شافان، منشى دربار
گفت: «درخانه خداوند كتاب تورات را پيدا كردهام!» و كتاب را به شافان داد.
شافان با آن كتاب نزد پادشاه آمد و چنين گزارش داد: «ماموران تو وظيفه خود را
به خوبى انجام مىدهند...» پس در باره كتابى كه حلقيا به او داده بود صحبت كرد
و آن را براى پادشاه خواند. وقتى پادشاه كلمات تورات را شنيد، از شدت ناراحتى
لباس خود را دريد... پادشاه بدنبال بزرگان يهودا و اورشليم فرستاد تا نزد او
جمع شوند. پس تمام كاهنان و لاويان، مردم يهودا و اورشليم، كوچك و بزرگ جمع
شدند و همراه پادشاه به خانه خداوند رفتند. در آنجا پادشاه تمام دستورات كتاب
عهد را كه در خانه خداوند پيدا شده بود براى آنها خواند..» . (10)
از اين عبارات به وضوح بر مىآيد كه مدت مديدى كتاب تورات در ميان بنىاسرائيل
مفقود شده بود و هيچكس از آن اطلاعى نداشت. شواهد امر نيز مؤيد مفقود شدن و در
دسترس نبودن كتاب تورات در ساليان متوالى است. زيرا به اعتراف صريح عهد عتيق
اكثريت قاطع قريب به اتفاق پادشاهان بنىاسرائيل از زمان حضرت سليمان تا عهد
يوشيا (كه بر حسب آنچه كه از عهد عتيق بر مىآيد 372 سال بوده است) اهل ديندارى
نبودند بلكه اهل عيش و نوش و كفر و بتپرستى بودهاند. در اين مدت طولانى كفر و
ارتداد و بتپرستى و عيش و نوش بر اورشليم حاكم بوده است. بلكه از عهد عتيق بر
مىآيد كه چند بار در اين مدت مسجد الاقصى را كه جايگاه نگهدارى تورات و صندوق
عهد بوده است غارت كردند و بتهاى فراوانى را در آنجا جاسازى نمودند.
در چنين شرايطى يقينا پادشاهان بنىاسرائيل كارى با تورات و احكام خدا نداشتند
و به صورت طبيعى تورات در جريان حوادث، مفقود گرديده است.صاحب كتاب انيس
الاعلام (11) در اينجا طى سخن بليغى اظهار مىدارد:
«در اواخر سلطنتحضرت سليمان انقلاب عظيمى از براى ملت اسرائيليه واقع گرديد
بنابر شهادت كتب مقدسه در نزد ايشان جناب سليمان به وساوس و اغواى زوجات خود
مرتد و بتپرست گرديد و از براى اصنام، در مقابل بيت المقدس معابد بنا نهاد.
چنانچه در باب يازدهم از سفر ملوك اول خصوصا آيه پنج از اين باب آمده است. پس
زمانى كه جناب سليمان مرتد شد - بنابر قول ايشان - غرضى و كارى با تورات و
احكام آن نداشت و بعد از وفات حضرت سليمان، انقلاب اشد و اعظم از اول، از براى
ايشان واقع گرديد و اسباط بنىاسرائيل متفرق به دو فرقه گرديدند و سلطنت واحده،
دو سلطنتشد. ده سبط در يك جانب، و دو سبط در جانب ديگر، واقع گرديدند...و كفر
و ارتداد فىمابين اين دو سلطنتشايع و آشكار گرديد زيرا كه «يربعام» بعد از
استقرار بر سرير سلطنت، مرتد و بتپرست گرديد و به مدلول «الناس على دين
ملوكهم» ده سبط او را متابعت نمودند و عبادت اصنام در ميان اين ده سبط شايع
گرديد و كسى كه از كاهنان بر ملت تورات ثابتبود از اين مملكت هجرت نمود و به
مملكتيهودا رفت و اسباط عشره تا دويست و پنجاه سال كافر و عابد صنم بودند...
وجود نسخه تورات در اين مملكت مثل وجود عنقا بود. اين بود حال اسباط عشره.
و اما حال دو سبط ديگر: بعد از موت حضرت سليمان تا سنه 372، بيست نفر سلطان بر
سرير سلطنتيهودا جلوس نمود. و مرتدين سلاطين مذكوره اكثر بودند از مؤمنين
ايشان. و عبادت اصنام در عهد رجعام شايع شد و بتها در زير هر درختى گذاشته و
عبادت كرده شد... پس چون يوشيا بر سرير سلطنت استقرار يافت توبه نصوح نمود. و
توجه تام نمود به ترويج ملت تورات و مساعى جميله خود را در هدم اركان كفر بكار
بردند... با همه اينها كسى تورات را نديد و خبرى از او نشنيد و وجود نسخه تورات
تا هفده سال از سلطنتيوشيا مثل وجود عنقا بود و در سال هيجدهم از سلطنتيوشياى
خداشناس، حلقياى كاهن گفت من نسخه تورات را در بيت المقدس پيدا كردهام... اين
نسخه، محل اعتماد و اعتبار نيستيقينا. چرا كه از تقريرات سابقه ما كه همه
مطابقند با مضامين كتب مقدسه، معلوم و محقق گرديد كه بيت الله را دو بار قبل از
عهد آخذ، نهب و غارت كرده بودند و اصنام را در خانه جا داده بودند و خدام اصنام
روزى چند مرتبه بلكه على الدوام داخل بيت الله مىشدند و تا سال هفدهم از
سلطنتيوشيا كسى تورات را نديد و حال آنكه سلطان و امناى او سعى بليغ در ترويج
ملت تورات داشتند و كاهنان تا سال هفدهم سلطنتيوشيا، داخل هيكل مىگرديدند،
عمله و بنا و نجار و حجار در آن خانه مشغول تعمير بودند فعليهذا بسيار بسيار
بعيد و بلكه ممتنع است عادة كه با وجود كثرت تردد و طول زمان، كه نسخه تورات در
خانه خدا باشد و احدى او را نبيند» (12)
از اين گذشته به شهادت تاريخ و نيز عهد عتيق در حمله بخت نصر پادشاه بابل به
اورشليم و غارت، تخريب و ويرانى و احراق مسجد الاقصى همه آنچه كه در اين مسجد
بود بكلى غارت و يا نابود شد و با توجه به اين كه تورات در اين مسجد نگهدارى
مىشد يا طعمه حريق شد و يا همراه اشيايى كه به غنيمت گرفته شد به بابل برده
شد. و با عنايتبه اين كه در كتاب عهد عتيق همه اشيايى كه بعدا به دستور كوروش
بر گردانده شد نام برده شده است و در عين حال نامى از تورات برده نشده است
معلوم مىگردد اگر هم به فرض تورات به غنيمتبرده شده بود، مجددا به اورشليم و
به مسجد الاقصى برگردانده نشده است. بنابراين، به جرات مىتوان گفت كه در اين
حملات و ويرانيها تورات به كلى از دست رفت و نابود گرديد، تا اين كه بعد از
برگشتبنىاسرائيل به اورشليم شخصى به نام «عزرا» به دستور كوروش مامور تهيه و
تدوين تورات مىگردد.
در كتاب مقدس در اين باره چنين آمده است: «بنىاسرائيل انبياى خدا را مسخره
كرده، به پيام آنها گوش ندادند و به ايشان اهانت نمودند تا اين كه خشم خداوند
بر آنها افروخته شد بحدى كه ديگر براى قوم چارهاى نماند. پس خداوند پادشاه
بابل را به ضد ايشان برانگيخت و تمام مردم يهودا را به دست او تسليم كرد. او به
كشتار مردم يهودا پرداخت و به پير و جوان، دختر و پسر، رحم نكرد و حتى وارد
خانه خدا شد و جوانان آنجا را نيز كشت. پادشاه بابل، اشياء قيمتى خانه خدا را
از كوچك تا بزرگ، همه را برداشت و خزانه خانه خداوند را غارت نمود و همراه
گنجهاى پادشاه و درباريان به بابل بود. سپس سپاهيان او خانه خدا را سوزاندند،
حصار اورشليم را منهدم كردند، تمام قصرها را به آتش كشيدند و همه اسباب قيمتى
آنها را از بين بردند آنانى كه زنده ماندند به بابل به اسارت برده شدند و تا به
قدرت رسيدن حكومت پارس، اسير پادشاه بابل و پسرانش بودند. (13)
5- دليل ديگرى كه بر سند متصل نداشتن تورات فعلى و عدم اعتماد به آن وجود دارد
اين است كه در بسيارى از موارد مضامين كتب و رسالههاى ديگر عهد عتيق با
محتويات تورات سازگارى ندارد. اگر اين تورات، تورات واقعى و مورد قبول بود،
نويسندگان بقيه كتب عهد عتيق كه معمولا از پيامبران و تابعان حضرت موسى بودند
با آن مخالفت نمىكردند. اينك به چند نمونه اشاره مىكنيم:
الف) جمهور اهل كتاب اتفاق دارند بر اين كه دو كتاب اول و دوم تواريخ ايام از
مصنفات عزرا است. آنچه كه در اين دو كتاب در مورد تعداد اولاد «بنيامين» آمده
استبا آنچه كه در تورات آمده است منافات دارد.
در تورات اين چنين آمده است: «پسران بنيامين، بالع، باكر، اشبيل، جيرا، نعمان،
ايحى، رش، مفيم، حفيم و آرد بودند» . (14)
اما در اول تواريخ اينگونه آمده است: «پسران بنيامين اينهابودند: بالع، باكر و
يدىئيل» . (15)
و در جاى ديگر اينگونه آمده است:
«فرزندان بنيامين به ترتيب سن اينها بودند: بالع، اشبيل، اخرخ، نوحه و راما» .
(16)
مشاهده مىشود آنچه كه در كتاب تواريخ ايام آمده است هم از جهت تعداد فرزندان و
هم از جهت اسامى آنها با آنچه كه در تورات آمده است منافات دارد (صرف نظر از
اين كه ميان دو گفته تواريخ ايام نيز منافات مشاهده مىشود.)
اگر تورات حضرت موسى همين تورات مشهور بود هرگز عذرا كه خود پيداكننده و يا
گردآورنده تورات استبا آن به مخالفتبرنمى خاست. با اين بيان روشن مىشود كه
تورات فعلى نه از مصنفات حضرت موسى است و نه عزرا.
ب) در موضع عديدهاى از تورات اينگونه آمده است كه خداوند از فرزندان به خاطر
مخالفت و گناه پدران مؤاخذه مىنمايد. از جمله در سفر خروج در ده فرمان اينگونه
آمده است:
«... من كه خداوند، خداى تو مىباشم، خداى غيورى هستم و كسانى را كه با من
دشمنى كنند، مجازات مىكنم، اين مجازات شامل حال فرزندان آنها تا نسل سوم و
چهارم نيز مىگردد. اما بركسانى كه مرا دوست داشته باشند و دستورات مرا پيروى
كنند تا هزار پشت رحمت مىكنم» . (17)
اما در كتاب خرقيال نبى، غير از اين آمده است:
«... نه پسر براى گناهان پدرش مجازات خواهد شد و نه پدر براى گناهان پسرش.
انسان درستكار پاداش خوبى و نيكوكارى خود را خواهد يافت و انسان بدكار نيز به
سزاى اعمال خود خواهد رسيد» . (18)
صرف نظر از اين كه سخن تورات با عقل و منطق سازگارى ندارد از ديدگاه دروندينى
هم اين نكته قابل توجه است كه اگر تورات فعلى همان تورات واقعى بود قرآن كريم
آنچه را كه در كتاب خرقيال نبى آمده است تصديق نمىكرد (19) و خرقيال پيامبر هم
كه خود از تابعان حضرت موسى بود با آن مخالفت نمىكرد.
از اين گذشته اگر سخن تورات صحيح باشد لازمهاش اين است كه حضرت ابراهيم و
اسحاق و اسماعيل و يعقوب و يوسف عليهم السلام از اهل نجات و رحمت نباشند زيرا
به زعم اهل كتاب پدر حضرت ابراهيم از بتپرستان بوده است. و اگر بنابراين باشد
كه تا نسل سوم و چهارم به خاطر گناه پدر، مجازات شوند، بايد پيامبران مزبور كه
هم از پيامبران بزرگ در نزد اهل كتابند از اهل نجات نباشند و طبيعى است كه اگر
چنين باشد يهوديها و مسيحيها كه خود را از تابعان آنها مىدانند اهل نجات
نخواهند بود.
ج) هرگاه كسى باب 45 و 46 از كتاب خرقيال نبى را با مضامين باب 27 و 28 از سفر
اعداد تورات، مقايسه كند به خوبى متوجه مىشود كه ميان اين دو كتاب در بيان
احكام ناسازگاريهاى فراوانى مشاهده مىشود.
6- بسيارى از فقرات تورات فعلى حكايت از اين دارد كه تورات مدتها بعد از مرگ
حضرت موسى (ع) نوشته شده است. اينك به نمونههايى اشاره مىشود:
الف) در سفر پيدايش تورات آمده است:
«پيش از آنكه در اسرائيل پادشاهى روى كار آيد، در سرزمين ادوم اين پادشاهان يكى
پس از ديگرى به سلطنت رسيدند: بالع... يوباب... حوشام... حداد... سمله... شائول
(طالوت) اهل رحوبوت كه در كنار رودخانهاى واقع بود» . (20)
اين عبارت به خوبى نشان مىدهد كه موقع نگارش تورات، زمانى بوده است كه از عصر
طالوت (شائول) زمان زيادى گذشته بود و عصر پادشاهى در اسرائيل فرارسيده بود
(يعنى زمان حضرت داوود و سليمان و...) جالب اين است كه بدانيم زمان حضرت طالوت
و داوود، حدود سيصد و شصتسال بعد از حضرت موسى بوده است.
ب) در سفر اعداد تورات آمده است:
«مردان يائير كه طايفهاى از قبيل منسى بودند، برخى روستاهاى جلعاد را اشغال
كرده ناحيه خود را «حووت يائير» ناميدند..» . (21)
همين مضمون در سفر تثنيه تورات باب 3 آيه 41 نيز آمده است: «آنجا را همچنانكه
امروز هم مشهور استحووت يائير (يعنى دهستانهاى يائير) ناميدند.» از برخى از
كتب ديگر عهد عتيق بر مىآيد «يائير» دهها سال بعد از حضرت موسى بدنيا آمده و
زندگى مىكرده است.
مثلا از كتاب داوران (قضات) به خوبى استفاده مىشود كه «يائير» دهها سال پس از
حضرت يوشع (جانشين حضرت موسى) رهبرى اسرائيل را به عهده گرفته است. (22)
بنابراين، مىتوان نتيجه گرفت كه تورات، دهها سال پس از حضرت موسى نوشته شده
است.
ج) در سفر تثنيه تورات آمده است:
«در روزگار پيشين «حوريها» در سعير سكونت داشتند، ولى «ادومىها» يعنى اعقاب
عيسو آنها را بيرون رانده، جايشان را گرفتند. همانطور كه اسرائيل جاى مردم
كنعان را كه خداوند سرزمينشان را به اسرائيل بخشيده بود گرفتند» . (23)
اين جملات دلالتبر اين دارد كه زمان نگارش تورات، بعد از ورود بنىاسرائيل به
سرزمين موعود يعنى كنعان بوده است. و با توجه به اين كه به صراحت تورات و نيز
كتاب يوشع، تا زمانى كه حضرت موسى زنده بود بنىاسرائيل به كنعان راه نيافته
بودند و بعد از مرگ حضرت موسى، در زمان حضرت يوشع اين كار اتفاق افتاد، روشن
مىشود كه زمان نگارش تورات پس از فوت حضرت موسى بوده است. در موارد ديگرى نيز
در تورات از فتح كنعان به دست اسرائيليها سخن گفته شده است (24) و حال آنكه تا
زمان حيات حضرت موسى، چنين كارى صورت نگرفته بود.
د) در سفر تثنيه در مورد درگذشتحضرت موسى در سرزمين موآب در سن صد و
بيستسالگى و عزادارى بنىاسرائيل در آن سرزمين به مدت سى روز و نامعلوم بودن
مكان دفن او تا به امروز سخن گفته شده است. (25)
اين جملات نيز بوضوح دلالت دارد كه زمان نگارش تورات، مدتها پس از حضرت موسى
بوده است.
نقد كتب ديگر عهد عتيق
آنچه كه در مطالب پيشين به اثبات رسيد وحيانى و الهامى نبودن تورات و عدم وجود
دليل بر انتساب آن به حضرت موسى و بلكه دليل بر نادرستى اين انتساب است. حال جا
دارد تنها به برخى از ادله نادرستى انتساب بقيه كتب عهد عتيق به صاحبان
آنهااشاره كنيم با توجه به اين كه مبناى اين مقاله بر اختصار و ايجاز است،
چارهاى جز ذكر برخى از ادله آن هم تنها نسبتبه برخى از كتب عهد عتيق نيست.
الف) در انتساب و استناد اين كتب به صاحبان آنها مانند يوشع و عزرا و اشعيا و
ارميا و زكريا و داوود و سليمان و خرقيال و دانيال و. .. دليل روشنى دركار
نيست. ادعاى آنها در اين استناد از حد ظن و گمان تجاوز نمىكند به همين خاطر
برخى از علماى اهل كتاب اين انتسابها را به صورت احتمالى مطرح مىكنند نه قطعى.
و ادعاى اين كه نويسندگان اين كتب در موقع نوشتن، تحت نظارت روح القدس بودهاند
ادعاى بىدليل و غير قابل اثباتى است.
ب) آنچه كه در سابق در مورد حمله بخت نصر و نابودى مسجد الاقصى و از ميانرفتن
تورات و صندوق عهد گفته شد در مورد بقيه كتب عهد عتيق نيز صادق است زيرا پس از
تخريب مسجد، چيزى از آثار گذشتگان باقى نمانده است. نه تنها مسجد الاقصى و تمام
آنچه كه در آنجا نگهدارى مىشد بلكه تمامى اورشليم، تخريب و تاراج شد و اين
سرزمين به تلى از خاك مبدل شد. بنابراين تمام كتب پيامبران پيشين دستخوش نابودى
گرديد.
ج) بررسى محتويات و مضامين كتب عهد عتيق بخوبى نشان مىدهد كه آنها را نمىتوان
به كسانى كه اين كتب به نام آنهامشهور شده است نسبت داد: مثلا برخى از عبارات
كتاب يوشع گواهى مىدهد كه از تصنيفات يوشع پيامبر نيستبه عنوان نمونه:
«چندى بعد، يوشع خدمتگذار خداوند در سن صد و ده سالگى درگذشت و او را در تمنه
سارح در كوهستان افرايم... دفن كردند. قوم اسرائيل در تمام مدت زندگانى يوشع و
نيز ريشسفيدان قوم كه پس از او زنده مانده بودند... نسبتبه خدا وفادار
ماندند» . (26)
«در آن روز، خداوند يوشع را در نظر تمام قوم اسرائيل سرافراز نمود قوم اسرائيل،
يوشع را در تمام عمرش مانند موسى احترام مىكردند» . (27)
علاوه بر همه اينها در سراسر كتاب يوشع، از وى به صورت غايب تعبير مىشود و لحن
سخن به گونهاى است كه به وضوح دلالتبر اين دارد كه شخص يا اشخاص، پس از يوشع،
حوادث و جرياناتى كه بر او گذشته است را نقل كردهاند.
جالب اين است كه از برخى عبارات كتاب يوشع مىتوان استنباط كرد كه اين كتاب در
زمان حضرت داوود و يا بعد از آن نوشته شده است. در حالى كه به اعتراف مورخان
اهل كتاب ولادت حضرت داوود صد و پنجاه و هشتسال بعد از فوت يوشع بوده است. «در
حالى كه سربازان دشمن را تعقيب مىكردند... اين واقعه در كتاب «باشر» نيز نوشته
شده است» . (28)
از كتاب دوم سموئيل استفاده مىشود كه كتاب «باشر» بعد از حضرت داوود نوشته شده
است، «آنگاه داوود اين مرثيه را براى شائول و يوناتان نوشت و بعد دستور داد در
سراسر اسرائيل خوانده شود. كلمات اين مرثيه در كتاب «باشر» نوشته شده است. (29)
در مورد نويسنده كتاب داوران (قضات) ميان اهل كتاب اختلاف وجود دارد. برخى آن
رااز تصنيفات خرقيال و برخى آن را از ارميا و برخى آن را از عزرا و برخى از
سموئيل و... دانستهاند. صاحبان اين اقوال هيچ دليلى بر مدعاى خود ارائه
ندادهاند. همين گونه اختلاف در مورد برخى ديگر از كتب عهد عتيق وجود دارد. با
توجه به اين كه مصنف واقعى اين كتب معلوم نيست، اعتبار آنها مخدوش مىشود.
كتاب سموئيل نمىتواند از سموئيل نبى باشد زيرا در سراسر اين كتاب حتى يك مورد
هم نمىتوان يافت كه از سموئيل به صورت متكلم تعبير شده باشد. بلكه در همه جا
به صورت غائب و گزارشگونه از سموئيل و حوادثى كه بر او گذشته استسخن گفته شده
است.
مثلا:
«سموئيل هرچند بچهاى بيش نبود ولى جليقه مخصوص كاهنان را مىپوشيد و خداوند را
خدمت مىنمود» . (30)
«سموئيل تا پايان عمرش رهبر بنى اسرائيل باقى ماند. او هر سال به بيتئيل،
جلجال و مصفه مىرفت و در آنجا به شكايات مردم رسيدگى مىكرد بعد به خانه خود
در ادامه برمىگشت و در آنجا نيز به حل مشكلات بنىاسرائيل مىپرداخت، سموئيل
در ادامه يك قربانگاه براى خداوند بنا كرد» . (31)
انتساب كتاب نحميا به وى نيز معلوم نيستبلكه از برخى قرائن فهميده مىشود كه
از او نيست زيرا اولا آنجا كه از نحميا نام مىبرد به صورتى نام مىبرد كه گويا
فردى است غير از نويسنده كتاب به عنوان نمونه:
«نحمياى حاكم اولين كسى بود كه اين پيمان را امضا كرد و بعد از او صدقيا، سپس
افراد زير آن را امضا كردند» . (32)
«نگهبانان خانه خدا كه از انبارهاى كنار دروازه خانه خدا محافظت مىكردند عبارت
بودند از... اينها كسانى بودند كه در زمان يوياقيم، نحمياى حاكم، عذراى معلم و
كاهن انجام وظيفه مىكردند» . (33)
ثانيا در جايى از اين كتاب از داريوش، پادشاه پارس نام مىبرد. در حالى كه اين
پادشاه حدود صد سال پس از وفات نحميا پادشاهى مىكرده است. (34)
از اين گذشته نحميا از انبيا نبوده استبدين جهتبه فرض اين كه صحت انتساب اين
كتاب به وى مورد پذيرش قرار گيرد باز دليلى بر اعتبار آن نيست.
كتاب «امثال سليمان» نمىتواند از حضرت سليمان باشد زيرا در برخى از اين امثال
به صراحت نام افراد ديگر مطرح شده است. مثلا در مثل 30 اينگونه آمده است:
«اينها سخنان برگزيده آگور، پسر ياقه استخطاب به اينىئيل و اوكال» و يا در
مثل 31 آمده است: «اينها سخنان گزيدهاى است كه مادر لموئيل پادشاه به او تعليم
داد...»
اگر هم فرض كنيم كه بخشهايى از اين كتاب از حضرت سليمان استباز دليلى نداريم
كه به دست او و يا در عهد او جمعآورى شده باشد بلكه قرائنى در دست است كه پس
از او جمعآورى شده است. مثلا در مثل 25 اينگونه آمده است: «مثلهاى ديگرى از
سليمان كه مردان، حزقيا، پادشاه يهودا، آنها را به رشته تحرير در آوردهاند.»
كتاب «مزامير» يا زبور نمىتواند تماما از حضرت داوود باشد. به همين جهتبرخى
از اين مزامير صد و پنجاهگانه را به حضرت موسى و برخى از آنها را به حضرت
سليمان و برخى از آنها را به افراد ديگرى نسبت دادهاند. مضامين برخى از اين
مزامير به گونهاى است است كه نمىتواند از حضرت داوود باشد. (35)
كتاب جامعه و غزل غزلها كه منسوب به حضرت سليمان است، از جهت محتوا به گونهاى
است كه به هيچ وجه نمىتوان آنها را از حضرت سليمان دانست. كتاب جامعه سراسر از
پوچى و بيهودگى و شك و ياس سخن مىگويد و كتاب غزل غزلها، سراسر ترانههاى عشقى
و جنسى است و تعبيرات آنها به قدرى جلف و مستهجن است كه نمىتوان آنها را به يك
فرد متدين و مؤدبى نسبت داد. چه رسد به حضرت سليمان.
كتاب ايوب يقينا از حضرت ايوب نيست زيرا لحن سخن در اين كتاب در مورد ايوب به
گونهاى است كه گويا در مورد فرد غايب سخن مىگويد: در آغاز اين كتاب آمده است:
«در سرزمين عوص مردى زندگى مىكرد به نام ايوب. او مردى بود درستكار و خداترس
كه از گناه دورى مىورزيد...»
و در پايان اين چنين آمده است:
«...پس از آن ايوب صد و چهل سال ديگر عمر كرد و فرزندان خود را تا پشت چهارم
ديد او سرانجام پس از يك زندگانى طولانى در حالى كه پير و سالخورده شده بود
وفات يافت.»
بنابراين، مسلما مصنف اين كتاب فردى است غير از ايوب. حال آن مرد كيست؟ معلوم
نيست. و آنچه كه گفتهاند علاوه بر اين كه حاكى از اختلاف نظر است دليلى بر آن
وجود ندارد.
كتاب اشعياى نبى آنچنانكه از مضامين آن پيداست از مصنفات اشعيا نيست. اين كتاب
جز نقل قولهايى از او نيست. در آغاز اين كتاب آمده است:
«اين كتاب شامل پيامهايى است كه خدا در دوران سلطنت عزيا و يوتام و آماز و
حزقيا، پادشاهان سرزمين يهودا در عالم رؤيا به اشعيا پسر آموص داد.»
و در باب دوم اين چنين آمده است: «پيغام ديگرى كه در باره سرزمين يهودا و شهر
اورشليم از جانب خداوند به اشعيا پسر آموص رسيد...» و در باب سى و هفتم آمده
است: «اشعياى نبى براى خرقياى پادشاه اين پيغام را فرستاد» . (36)
كتاب دانيال و كتاب هرشع و كتاب يونس متعلق به خود اين پيامبران نيست زيرا در
همه اين كتب از آنها به صورت غايب تعبير مىشود و گويا گزارشى است از حوادث و
جرياناتى كه بر آنها گذشته است. ناقل يا ناقلان آنها نيز به صورت قطعى روشن
نيست.
د) وجود سخنان نامعقول و ناموزون و خرافى و نيز نسبتهاى ناروا به پيامبران و
اولياى الهى، خود بهترين دليل بر بىاعتبارى اين كتب و وحيانى و الهامى نبودن
آنها و يا حد اقل راه يافتن تحريفات فراوان در آنها است.
به عنوان نمونه به پارهاى از اين موارد اشاره مىكنيم:
در تورات به خداوند متعال نسبت دروغ و جهل و جسمانى بودن و احساس رقابت او با
انسان و مخالفت او با علمآموزى و آگاهى بشر و بدخواهى او براى انسان مىدهد،
علاوه بر اين يك ديدگاه منفى از جنس زن ارائه مىدهد. (37)
همچنين در تورات به حضرت نوح نسبتشرابخورى فراوان و مستى و برهنگى مىدهد.
(38)
و يا به حضرت ابراهيم نسبت نارواى ازدواج با خواهر ناتنى خود (يعنى ساره) را
مىدهد (39) در حالى كه در تورات آمده است كه خواهر ناتنى از محارم است و
ازدواج با او حرام است. (40)
در تورات داستان كشتىگرفتن يعقوب با خدا مطرح شده است. (41)
و حضرت هارون برادر حضرت موسى به عنوان عامل گوسالهپرستى قوم بنىاسرائيل
معرفى شده است. (42)
تورات، حضرت يعقوب را حيلهگر و دروغگو و خيانتگر معرفى كرده است. از اين گذشته
اينگونه وانمود كرده است كه مىتوان از راه حيله و دروغ منصب بزرگ نبوت را براى
خود و فرزندان خود به دست آورد. (43)
در تورات به حضرت لوط پيامبر هم نسبتشرابخوارى و هم نسبت هم بسترشدن با دو
دختر خود را مىدهد (44) در تورات آمده است كه يهودا فرزند يعقوب با عروس خود
(زن پسر خود) «ثامار» زنا كرد و ثامار از اين راه حامله شد و دو قلو زاييد به
نام فارص و زارح (45) در حالى كه در انجيل متى به صراحت آمده است كه حضرت عيسى
مسيح و داوود و سليمان از نسل فارص هستند. (46)
آيا مىتوان باور كرد كه اين پيامبران زنا زادهاند آنهم زناى با محارم؟ ! (47)
در تورات برخى از مجازاتهايى كه براى بعضى از گناهان منظور شده استبسيار
خشونتآميز و غير انسانى و غير معقول است. (48)
در عهد عتيق آمده است كه حضرت داوود دلباخته زن اوريا (مجاهد مؤمن) مىشود و با
او زنا مىكند و زن از اين راه حامله مىشود. داوود براى اين كه شوهر او يعنى
اوريا را به اشتباه بيندازد دستبه حيلهاى مىزند كه موفقيتآميز نيست تا اين
كه بناچار با حيلهاى اوريا را از بين مىبرد و همسر او را به زنى مىگيرد. و
حضرت سليمان فرزند چنين زنى است! (49)
عهد عتيق به حضرت سليمان نسبت دلدادگى مفرط به زنان و شهوتپرستى و ازدواج با
زنان كافر و بتپرست و از آن بدتر بتپرستى و كفر و ترويج و اشاعه آن را داده
است. (50)
عجيب اين است كه اهل كتاب معتقدند كه حضرت سليمان با حالت كفر و بتپرستى، بدون
اين كه موفق به توبه شود از دنيا رفته است!
در عهد عتيق آمده است كه خداوند به يوشع نبى امر كرد كه با زن فاحشهاى ازدواج
كند تا از مردان ديگر نيز براى او فرزند بياورد (51)
در عهد عتيق به حضرت طالوت نسبتسرپيچى از فرمان خدا و حاكمشدن روح پليد در
وجود او حسادتورزيدن به حضرت داوود و قصد ترور او و در نهايت عزل شدن از مقام
خود از سوى خدا را مىدهد. (52)
كتاب جامعه و كتاب غزل غزلهاى حضرت سليمان همانگونه كه قبلا اشاره كرديم از جهت
محتوا به قدرى زشت و مستهجن و غير معقول است كه به هيچ وجه نمىتوان آنها را به
عنوان كتب وحيانى و يا الهامى پذيرفت.
ه) وجود تناقضات و ناسازگاريها و با اشتباهات روشن در عهد عتيق دليل ديگرى بر
بىاعتبارى آن و يا حداقل راهيافتن تحريفات فراوان در ان است.
اينك به پارهاى از اين موارد اشاره مىكنيم:
تورات سرزمين عمونىها را جزء متصرفات حضرت ندانسته است و حتى خداوند او را از
تصرف آن و ورود به آن منع كرده است (53) در حالى كه كتاب يوشع اين سرزمين را
جزء متصرفات حضرت موسى دانسته است. (54)
در تورات مدت اقامتبنىاسرائيل در مصر چهارصد و سى سال دانسته شده است (55) در
حالى كه در جاى ديگر اين مدت، چهارصد سال بيان شده است (56)
همين ناسازگارى در عهد جديد نيز مشاهده مىشود. زيرا در كتاب اعمال رسولان مدت
اقامتبنىاسرائيل چهارصد سال آمده است (57) در حالى كه در رساله پولس به
علاطيان مدت، چهارصدوسى سال بيان شده است (58) جالب اين است كه بدانيم به نظر
بسيارى از مورخين حتى مورخين اهل كتاب هيچيك از اين دو نظر صحيح نيست. قول صحيح
اين است كه مدت قامتبنىاسرائيل در مصر حدود دويست و پانزده سال بوده است.
(59)
مضامين باب دوم از كتاب عزرا با مضامين باب هفتم از كتاب نحميا در رهبران يهودى
و نام طوايف و تعداد يهوديانى كه در بابل اسير بودند و به دستور كوروش به
اورشليم بازگشتند اختلاف فاحشى دارند. جالبتر اين كه هر دو كتاب در جمعبندى
(شمارش كل نفرات) دچار اشتباه فاحش شدهاند. زيرا حاصل جمع نفرات بر اساس نقل
كتاب عذرا 29818 نفر و بر اساس كتاب نحميا 31089 نفر مىشود در حالى كه هر دو
كتاب حاصل جمع نفرات را 42360 نفر اعلام مىدارند.
در كتاب اول پادشاهان آمده است: «در سومين سال سلطنت آسا - پادشا يهودا -
«بعشا» بر اسرائيل پادشاه شد و بيست و چهار سال در ترصه سلطنت كرد. (60) اما در
كتاب دوم تواريخ آمده است: «در سال سى و ششم سلطنت آسا، «بعشا» پادشاه اسرائيل
به يهودا لشكر كشيد..» . (61) اختلاف ميان اين دو كتاب آشكار است زيرا بر حسب
آنچه كه در كتاب اول پادشاهان آمده استبعشا حدود ده سال قبل از سال سى و ششم
سلطنت آسا، سلطنتش پايان يافته بود چگونه ممكن است در اين زمان به يهودا لشكر
كشى نمايد؟ !
در كتاب دوم سموئيل آمده است:
«بار ديگر خشم خداوند بر قوم اسرائيل شعلهور شد. پس او براى تنبيه ايشان،
داوود را بر آن داشت تا اسرائيل و يهودا را سرشمارى كند. داوود به يوآب -
فرمانده سپاه خود - گفت: «از مردان جنگى سراسر كشور سرشمارى به عمل آورد..» .
(62)
اما در كتاب اول تواريخ در همين مورد آمده است:
«شيطان خواست اسرائيل را دچار مصيبت نمايد. پس داوود را اغوا كرد تا اسرائيل را
سرشمارى كند. داوود به يوآب و ساير رهبران اسرائيل چنين دستور داد: به اسرائيل
برويد و مردان جنگى را سرشمارى كنيد..» . (63)
همانگونه كه ملاحظه گرديد، در كتاب سموئيل سرشمارى را از جانب خدا و به دستور
او مىداند اما در كتاب تواريخ، اين كار را از جانب شيطان و به اغواى او
مىداند.
در كتاب تورات آمده است: «شخص حرامزاده و فرزندان او تا
ده نسل، نبايد وارد جماعتخداوند شوند» . (64) اين حكم علاوه بر اين كه غير
معقول جلوه مىكند، مستلزم اين است است كه (نعوذ بالله) حضرت داوود و پدران او
تا فارص داخل جماعتخدا نباشند زيرا كه بنا به تصريح انجيل متى داوود نسل دهم
فارص مىباشد (65) و فارص بر اساس گفته تورات حرامزاده و ولدالزنا است. (66) از
اين گذشته لازم مىآيد كه (نعوذ بالله) حضرت سليمان و حضرت عيسى مسيح نيز
حرامزاده باشند زيرا به گفته انجيل، حضرت سليمان و عيسى از نسل داوود بودهاند
(67) علاوه بر اين لازم مىآيد كه حضرت اسحاق و يعقوب و يوسف و فرزندان آنها
داخل در جماعتخدا نباشند زيرا به گفته تورات حضرت ابراهيم با خواهر ناتنى خود
(ساره) ازدواج كرده است و از اين راه آن پيامبران بدنيا آمدهاند. (68) و در
تورات آمده است كه خواهر ناتنى از محارم است. (69) از اين گذشته لازم مىآيد كه
حضرت موسى و هارون داخل در جماعتخدا نباشند زيرا به گفته تورات پدر اين دو
(عمران) با عمه خود ازدواج كرده و صاحب اين دو فرزند شده است. (70) با آنكه در
تورات آمده است كه عمه از محارم و ازدواج با او حرام است. (71) بنابراين، طبق
گفته تورات بسيارى از پيامبران بزرگ داخل در جماعتخدا نمىباشند و
حرامزادهاند. (العياذ بالله) .
از مجموع آنچه در اين نوشتار آمده است مىتوان به خوبى
دريافت عهد عتيق از كتاب مقدس كه هم مورد پذيرش مسيحيان است و هم يهوديان، تا
چه اندازه از نظر اعتبار در سند و استحكام در دلالت و محتوا، مخدوش و غير قابل
اعتماد است و از اين نظر به هيچ وجه قابل مقايسه با كتاب آسمانى مسلمانان يعنى
قرآن كريم نيست.
پىنوشتها:
1) سفر تثنيه، باب 31، آيه 9- 12 .
2) همان، آيه 24- 29 .
3) توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و
مذاهب، قم، چاپ اول، 1377ش . ، ص32 .
4) همان، ص33 .
5) سفر اعداد، باب 3، آيه 43 .
6) سفر اعداد، باب 5 .
7) همان، باب 6 .
8) سفر خروج، باب 2 .
9) سفر تثنيه، باب 34 .
10) كتاب دوم تواريخ، باب 34 . و نيز كتاب دوم پادشاهان، باب 22 .
11) نويسنده اين كتاب يك مسيحى بود كه به ديناسلام مشرف شد .
12) محمد صادق فخر الاسلام، انيس الاعلام فى نصرة الاسلام، ج1، چاپ اول، رمضان
1315ق .(1898م) . ، ص283- 284 .
13) كتاب دوم تواريخ ايام، باب 36، آيه 16- 20 .
14) سفر پيدايش، باب 46، آيه 21 .
15) باب 7، آيه 6 .
16) باب 8، آيه 1 .
17) سفر خروج، باب 20، آيه 5 و 6 .
18) باب 18، آيه 19- 21 .
19) قرآن در موارد متعددى مىفرمايد: «لاتزر وازرة وزر اخرى»
20) باب 36، آيه 31- 39 .
21) سفر اعداد، باب 32، آيه 41 .
22) كتاب داوران از باب 1 الى 10 مطالعه شود .
23) سفر تثنيه، باب 2، آيه 12 .
24) سفر اعداد، باب 21، آيه 1- 3 و سفر خروج باب 16، آيه 35 .
25) سفر تثنيه، باب 34، آيه 5- 12 .
26) باب 24، آيه 29- 31 .
27) همان، آيه 14، در همين رابطه مىتوان به باب 4 آيه 9 و باب 5 آيه 9 و باب 8
آيه 28- 29 و باب 10 آيه 13- 14 و باب 13، آيه 13 و باب 15، آيه 63 و باب 16،
آيه 10 مراجعه كرد .
28) يوشع، باب 10، آيه 13 .
29) باب 1، آيه 17- 18 .
30) باب 2، آيه 18 .
31) باب 7، آيه 13- 17 .
32) باب 10، آيه 1 .
33) باب 12، آيه 25- 26 .
34) به باب 12 آيه 22 رجوع شود .
35) مانند مزمور، 88 و 89 .
36) آيه 21 .
37) سفر پيدايش، باب 2 و 3 .
38) سفر پيدايش، باب 9، آيه 20- 25 .
39) سفر پيدايش، باب 11، آيه 29 .
40) سفر لاويان، باب 18، آيه 9 .
41) سفر پيدايش، باب 32، آيه 22- 31 .
42) سفر خروج، باب 32 .
43) سفر پيدايش، باب 25، آيه 19- 34 و باب 27 .
44) سفر پيدايش، باب 19، آيه 30- 38 .
45) سفر پيدايش، باب 38، آيه 15- 30 .
46) انجيل متىباب 1 .
47) تورات عروس را از محارم بحساب آورده و نزديكى با او را حرام دانسته است .
سفر لاويان، باب 18، آيه 15 .
48) سفر تثنيه، باب 13، آيه 12- 18 و سفر اعداد، باب 19، و سفر لاويان، باب 15
.
49) دوم سموئيل، باب 11 و 12 .
50) اول پادشاهان، باب 11 .
51) كتاب هوشع، باب 1، آيه 2- 4 .
52) اول سموئيل، باب 13، ايه 13 و باب 15 آيه 10- 11 و 23 و باب 16 آيه 14 و
باب 18 آيه 28- 29 و باب 19 آيه 1 .
53) سفر تثنيه باب 12 آيه 16- 19 و 36- 37 .
54) كتاب يوشع، باب 13 آيه 24- 26 .
55) سفر خروج باب 12 آيه 40- 42 .
56) سفر پيدايش باب 15 آيه 11- 15 .
57) باب 7 آيه 6 .
58) باب 3 ايه 17 .
59) ر . ك . انيس الاعلام فى نصرة الاسلام ج1، پيشين، ص251 .
60) باب 15، آيه 33 .
61) باب 16، آيه 1 .
62) باب 24، آيه 1- 2 .
63) باب 21، آيه 1- 2 .
64) سفر تثنيه باب 23، آيه 2 .
65) انجيل متى باب 1 .
66) سفر پيدايش، باب 38 .
67) متى باب 1 .
68) سفر پيدايش، باب 11، آيه 29 .
69) سفر لاويان، باب 18، آيه 9 .
70) سفر خروج، باب 6، آيه 20 .
71) سفر لاويان، باب 18، آيه 12 .
منبع:
فصلنامه رواق انديشه، شماره 2