روايت فتح را با درايت شهادت آميختن، و هنر تصوير را با ظفر تحقيق هماهنگ
ساختن؛ و دو قوس نزول و صعود را با منحني تام هنر اسلامي دور زدن؛ و
معقول را با عبور از بستر خيال، محسوس كردن؛ و محسوس را با گذر از گذرگاه
تخيل، معقول نمودن؛ و تجرد تام عقلي را در كسوت خيال كشيدن؛ و از آنجا
به جامه حس درآوردن و سپس از پيراهن حس پيراستن و كسوت خيال را
تخليه نمودن و به بارگاه تجرد كامل عقلي رسيدن و رساندن و در لفافهي
هنر، سه عالم عقل و مثال و طبيعت را به هم مرتبط جلوه دادن؛ و كاروان
دلباخته جمال محبوب را از تنگناي طبيعت به درآوردن و از منزل مثال
رهايي بخشيدن و به حرم امن عقل رساندن كه عناصر اصلي هنر اسلامي را
تشكيل ميدهند در سلاله سلسله سادات و دوده شجره طوباي شهادت يعني
شهيد سعيد، سيد مرتضي آويني و ديگر هنرمندان متعهد ديني تبلور يافت و
مييابد.
هنر سواري دلير كه روي ميدان از او
چو كاغذ از كلك او ز لعل گيرد نشان
مهمترين شاخص هنر اسلامي همانا توان ترسيم معقول در كسوت محسوس و قدرت
تصوير غيب در جامهي شهادت است. هنرهاي غيراسلامي چون جايي در جهان
معقول و ملكوت ندارند و از عقل منفصل بيبهره و از مثال منفصل
بينصيباند و فقط از وهم وخيال متصل استمداد ميكنند، هرگز مايه عقلي
نداشته و رهآورد غيبي ندارند، زيرا مكتبي كه ماده را اصيل ميداند و
موجود غيرمادي را خرافه ميپندارد و تشنه تجرّد و غيب را افسانه تلقي
ميكند، هيچگاه پيامي از عالم عقل و غيب ندارد و هرگز هدفي جز وهم و
خيال نخواهد داشت.
اوج عروج يك انسان از ديدگاه هنرمند مادي همانا مقام مثال متصل وهمِ
به هم آميخته است و آنجا كه سخن از نام و نان و دوام و دانه نباشد
هنرمند مادي را راهي نيست و آنجا كه از تشويق و تقدير و ثنا و سپاس و
يادنامه و مانند آن اثري نباشد هنرور مادي را باري نخواهد بود، زيرا قلمرو
پرواز هنرپرداز مادي همانا منطقهي بستهي خيال و مدار محدود وهم است. ولي
مكتب الهي كه عوالم سه گانه طبيعت و مثال و عقل را اثبات مينمايد و
هر كدامِ آنها را مظهر نامي از نامهاي جلال و جمال الهي ميداند و براي
عروج انسان ملكوتي مرزي قائل نيست و لقاء اللّه را كه هماره بيكران
بوده و هست و خواهد بود مائده و مأدُبه سالك صالح و عارف واصل و شاهد
عاشق ميداند، بحر تيار و درياي مواج هنرورزي را فراسوي هنرمند اسلامي
قرار ميدهد تا پيامهاي گوناگون را كه از هاتف عقل و منادي غيب از وراي
حجابهاي نوري و ظلماني دريافت كرده است به قلمرو مثال منفصل درآورده
و از آن پايگاه به مرحله وهم و خيال تنزل داده، سپس به منصّه حسّ و
صحنه صورت نازل نمايد تا باديهنشينان تشنه حس را بر بالهاي ظريف هنر
نشانده و از خاكدان طبيعت به دامنهي مثال و خيال رسانده و از آنجا به
قلّه رفيع عقل و مقام منيع غيب واصل كند، تا از زبان مولاي غيب و
شهادت، نغمهي دلانگيز (... فادخلي في عبادي وادخلي جنتي) را با گوشي
بشنود كه در سايهي قرب نوافل فراهم كرده و با روحي درك كند كه با
ولاي جمع فضايل به دست آمده است تا روشن گردد كه سير از زمين طبيعي
به سپهر مادي نتيجه هنر ماده است، ولي سلوك از طبيعت به مثال و از
آنجا به عقل ـ و خلاصه جهان را از عقل شروع كردن و به عاقل ختم
نمودن ـ محصول هنر الهي است كه اسلام داعيهي آن را داشته و هماره
تربيت يافتگاني جامع را ارائه كرده و ميكند و هيچ هنري به از اين
نيست كه انسان كامل جامع به نوبهي خود، دو سر خط حلقه هستي را به
هم بپيوندد و صعود و نزولي را كه خود پيموده است، در قالب هنر عرضه كند
تا سالكان هنردوست را به همراه هنرپروري خويش به منطقهي وسيع آفرينش
آگاه كند و فطرت جمالدوست و جلالنواز آنان را از انس با گلرخان
خاكآلود طبيعت و نوازندگان غبارين ماده و سرايندگان ژوليده زمين و
خوانندگان گردگرفته بستر غبراء برهاند و به جمال بيزوال ماوراي طبيعت و
جلال بيمثال معني و كمال بيوبال عقل و غيب و نواي دلپذير و روحانگيز
مولاي هر عبد صالحي برساند تا معلوم شود كه طواف در مدار بتكده و ميكده
و عشرتكده و بالاخره طبيعتكده، شايسته انسان هنرجو و كمالدوست نيست،
بلكه هنر در بازشناسي مجدد عالم و آدم و جهان را وسيعتر از منظر محدود
طبيعيون شناختن و انسان را همتاي فرشتگان بلكه بالاتر ديدن است، و راه
نيل به اين هدف سامي از عقبههاي كئود گذشتن و ميدانهاي مين را با
ايثار نفيس و بذل نفس پشت سر گذاشتن و براي همه راهيان كوي هنر و سوي
ظفر رهآوردي چون ره توشه شهيد فقيد، سيد مرتضي آويني آوردن است. و جامه
رساي هنر و پوشش پرنياني هنرپروري جز بر اندام كامل جامع سالكاني چون
شهيدان شاهد برازنده نيست و قباي اطلس هنر جز براي قامتراست قامتان
تاريخ و شيفتگان خدمت نه تشنگان قدرت زيبنده نخواهد بود.
برتن ناقصان، قباي كمال به طراز هنر ندوختهاند
گرچه قرآن كريم كه كلام خداي بيچون است، معارفي والاتر از شهود
عارفان و فهم حكيمان و درك فقيهان و انديشه متكلمان و باور محدثان و
يافتههاي مورخان و صدها فرزانهي خردمند ديگر دارد، زيرا مجلاي متكلم
نامتناهي ـ هر آينه ـ كلامي نامحدود خواهد بود، چنانكه درجات بهشت موعود،
نامحدود به عدد آيات قرآن كريم ميباشد و به قاريان آگاه به معاني و
آشناي به احكام و حِكَم قرآن گفته ميشود (بخوان و بالا برو) و خواننده
رسمي بهشتيان، داوود پيامبر است، ليكن اثر بارز و شاخص هنري آن همانا در
اين است كه از رهگذر فصاحت و كوي بلاغت كه چهره خاص هنر سمعي است
لطايف بلند عالم لاهوت را در پرده استبرقي عقل پيچيده، آنگاه در جامه
پرنياني مثال و خيال و وهم پوشانده، سپس در كسوت حريري آيه و سوره
ارائه نموده، در اين حال جهانيان را به تماشاي آن فراخوانده و به
تحدي و مبارزه دعوت كرده و عجز همگان را در ساحت قدس هنر ادبي خويش
آشكار كرده و قبل از قيام قيامت، كوس (لمن الملك) سر داده و پاسخ
اعترافآميز و عجزآلود (للّه الواحد القهار) را از همگان دريافت مينمايد.
آنچه سبعه معلقه را به زير ميكشد، هنر ادبي قرآن است و آنچه ديوار
كعبه را از لوث معلقات سبع تطهير ميكند هنر است، چه اينكه آنچه بتكده
را از بتها پاك ميسازد تبر است كه يكي به دست حضرت ابراهيم بتشكن
خليل الرحمن انجام ميشود و ديگري به زبان حضرت محمد بن عبداللّه
حبيب اللّه منادي: (انا افصح من نطق بالضاد) صورت ميپذيرد، و سرّ
كاميابي هنر قرآني و ناكامي هنر مزعوم و فاعل جاهلي آنست كه هنر موهوم
جاهلي از مرز سجع و قلمرو قافيه و منطقه عروض و ميدان تشبيب و غزل و
صحنهي قصيده خرافي و محدوده خيال و مثال متصل فراتر نرفت، ولي هنر
ادبي و معقول الهي ـ چنانكه قبلاً اشاره شد ـ مراحل سه گانه عالم
امكاني را در صعود و نزول بدون طفره و فتور پيموده و به خاكيان توان
جهش به عالم فرشتگان داد و هرگونه خيالپردازي موهوم را محكوم كرد و
هيچگاه از حق نگذشت و از باطل سرابگونه مدد نگرفت؛ و با ظهورش نه
مجالي براي جاهليت كهن ماند و نه موقعيتي براي جاهليت جديد: (قل جاء
الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد)
هنر نظر به سراپاي او اگر افكند
ز پاي تا سر او جملگي هنر بيند
هنرمند قرآني همان فرزانهي جهانبيني است كه هرگز به مكتبهاي الحادي
اعتنايي ندارد و به رهآورد بيمايه مكتبهاي مادي چشم نميدوزد و عشق
ممدوح هنري و محمود ادبي را با شهوات مشئوم و مذموم بيهنري اشتباه
نميكند و ساكنان كوي عفاف را به بدحجابي يا بيحجابي كه نفي عفاف را
به همراه دارد دعوت نمينمايد و مرغ باغ ملكوت را با نغمه سرد ناسوتيان
سرگرم نميكند و فرهنگ برائت از طبيعت و نزاهت از ماده را با آهنگ
ناموزون خاكيان از ياد نميبرد و سرانجام تسليم بيهنر نادان نميشود.
هنرمند كي زير نادان نشيند
كه بالاي سرطان نشسته است جوزا
يعني در چهره گنبد مينا ستارههايي كه شكل خرچنگ و سرطان است بعد از
ستارههايي كه شكل جوزا و گوسفند سياه - كه در آن نقاط سفيدي است -
واقع شده است. غرض آنكه هنر صادق را از كاذب جدا كردن، كار هنرمند الهي
است، همانطور كه تشخيص تشنگي صادق از كاذب به عهده پزشكِ معالج بيمارِ
مجروح است و همان طوري كه تميز صبح صادق از كاذب به عهده اخترشناس
ماهر است و همان طور كه تبيين اشك صادق و تفكيك آن از گريه كاذبِ
مدعيان باطل، بهعهده داوران ورزيده و قاضيان مجرب است. آري امتياز هنر
صادق از كاذب نيز در اختيار متخصصان هنر الهي است كه حق را از باطل و
آب را از سراب جدا ميكنند و در پرتو تعليم روحنواز قرآني، پاك را از
ناپاك تمايز ميبخشند: (ليميز اللّه الخبيث من الطيب.)
نكتهاي كه عنايت به آن براي همه اديبانِ هنردوست و هنرمندان ادبپرور
سودمند است همانا اين است كه: گرچه غالب هنرهاي پيروان (بودا) و (برهمن)
در جامه تجسيم و مجسمههاي بيروح خلاصه ميشود و نيز اكثر هنرهاي
حاميان مسيح و پيروان عيسي (ع) در كسوت سنگتراشي و پيكرهاي بيجان
خاتمه ميپذيرد، ليكن بخش مهم هنرِ پيروان قرآن و حاميانِ اعجاز كلامي
آن در ترسيم، تصوير، تمثيل، تشبيههاي سمعي و بصري و بدون تجسيم متبلور
ميشود كه پيام خاصّ خود را به همراه دارد تا همگان ضمن بهرهوري از
هنر قرآن، در درياي مواج آن غوص كنند، بدون دغدغه غرق شدن و از شناي در
آن آبِ حيات بدون آنكه گرفتار خفگي شوند، لذت ببرند.
اگر هنرمندي از رهگذر صوت حسن و نغمه غمزدا يا تصوير و ترسيم و تمثيل
روحپرور، پيامي به گوش منتظران نداي غيب برساند و از كنگره عرش، صفير
آشنايي به سمع مشتاقان كوي وصال واصل كند و در نتيجه، گروهي را در
دامن شرع مقدّس به واجب و مستحب تربيت كرده و از حرام و مكروه رهايي
بخشد، همانا هنرپرور اسلامي است.
منبع:
خبرگزاري فارس