حاج شیخ جعفر مجتهدی (ره)


حاج شيخ جعفر مجتهدي، كه به حق چراغ حرم اهل دل بود، عارف اسرار بود و سينه اش معدن سر الهي؛ كسي بود كه قله بلند بيان و عرصه و ميدان قلم و پهنه لغات و كلمات و ذوق و شوق وجود، به بلنداي پرواز آن كبوتر عرش آشيان نمي رسد.

او سرخيل طايفه سياحان باديه محبت و بلا بود، و دلش سر لوح مكتب عشق و جلا، او از معتبران و محتشمان روزگار و سيد قوم اهل دل، و پادشاه اهل طريقت و حقيقت بود.

او وجودي بود كه ساكنان صومعه قدس به تمناي وصال جمال او فادخلوها خالدين مي سرائيدند.

او دائم در حضور و مشاهده بود و تنش در خضوع و رياضت و مجاهده و صاحب اسرار و حقايق عظيم وهمتي بس والا بود و در زهد و رياضات صعب بي بديل، رياضات و مجاهداتي كه او كشيده در وسع و توان هر كسي نبود.

حال:

من نمي گويم سمندر باش يا پروانه باش
گر كه قصد سوختن داري بيا مردانه باش

او اكسير شفابخش جانها را و چراغ فروزان راه صعب و باريك سلوك را تنها و تنها محبت و ارادت و عشق به اهل بيت عصمت و طهارت مي دانست و بس و اثرات آن را معجزه آسا؛ راه شناسي بود كه راه را منحصر در طريق ائمه مي دانست و هيچ را به غير از راه توسل به ذوات مقدس معصومين (ع) نمي شناخت و جز در بوته توكل نمي گداخت و هرگز دل به مظاهر فريبنده دنيوي نمي باخت.

ايشان اصلي ترين و تنها ترين مرشد طريق و مشعل فروزان سير و سلوك را كه موجب صعود و عروج يك مرتبه سالك تا مرحله لقاء او مي شود ولايت و محبت و عشق به خاندان عصمت و طهارت مي دانستند.

از تولد تا وفات
آقاي حاج شيخ جعفر مجتهدي در بيست و هفتم جمادي الثاني سال 1343 ه.ق مطابق با اول بهمن ماه 1303 ه.ش در خانواده اي بسيار متدين و مرفه در شهر تبريز ديده به جهان گشودند.

خانواده اي كه از نظر نجابت و اصالت جزء معدود خانواده هاي مشهور آن سامان به شمار مي آمد.

پدر ايشان جناب حاج ميرزا يوسف از دلباختگان آستان ولايتمدار قبله العشاق و امام السعداء، حضرت سيدالشهداء ابا عبدالله الحسين (ع) بودند، تا جائي كه مكرر قافله سالاري زائرين كربلاي معلي را از تبريز به عهده مي گرفته و خروج زوار تهي دست دل شكسته را خود عهده دار مي شدند و در طول مسير حراست اين قافله با دو شير تربيت شده بود كه در ابتدا و انتهاي آن حركت مي كردند و زوار امام حسين (ع) را سلامت به مقصد مي رساندند.

ايشان بعد از فقدان پدرشان جناب حاج ميرزا يوسف، تحت كفالت و سرپرستي مادر بزرگوارشان، آن بانوي علويه قرار گرفتند.

در همان ابتداي طفوليت، ضمير پاك و روشن ايشان محل الهامات و مشاهده انوار و عنايات اهل بيت عصمت و طهارت (ع) قرار مي گيرد.

در اوائل سن پنج سالگي، در عالم رويا مشاهده مي كند از جانب آسمان منبري از نور تا كنارش بر پا شده و وجود مقدس

بي بي دو عالم حضرت صديقه طاهره (ع) تشريف مي آورند و او را مورد نوازش و تفقد و مهرباني قرار داده و با دست مباركشان به سر و صورت او مي كشند.

از همان دوران نوجواني روح بلند و ناآرام اين مرد الهي به دنبال كشف حقايق و اسرار بر مي خيزد، ايشان نقل مي فرمودند؛

من در همان آغاز نوجواني شروع به تهذيب نفس و خودسازي و تقويت اراده نمودم چون بسيار دوست داشتم به بينوايان و مستمندان كمك كرده و زندگي آنها را از فقر و تنگدستي نجات بخشم، سعي وتلاش بسياري مي نمودم تا معماي لاينحل كيميا به دست من حل گردد، لذا قسمتي از سرمايه پدري را در اين راه صرف نمودم ولي به نتيجه اي نرسيدم، اما چون اين كوشش من همراه با توسلات شديد بود، يك روز هنگامي كه مشغول انجام تركيبات شيميايي بودم ناگهان سروشي آسماني به من ندا در داد:

جعفر؛ كيميا، محبت ما اهل بيت است، اگر به دنبال آن هستي قدم بگذار و ثابت باش،

آري؛ اراده اي آهنين و زهدي متين و توسلات پي در پي باعث مي شود تا با آن نداي ملكوتي تلاشهاي اين مرد بزرگ جهت گيرد و مسير سلوكي او براي هميشه روشن شود و قطره اي لايق در صدفي پر ارزش به مرواريدي درخشان تبديل گردد.

و او كه وجودش به حقيقت لاله اي از ملكوت بود با شنيدن آن سروش آسماني مرغ روحش جذب عالم حقيقت و با آن مأنوس گرديد.

ايشان مي فرمودند: بعد از شنيدن آن نداي آسماني بي قراري عجيبي سراسر وجودم را فرا گرفت و آن چنان بي تاب و حيران اهل بيت عصمت و طهارت (ع) شدم كه لحظه اي نمي توانستم در منزل و شهر خود باقي بمانم، لذا صبح روز بعد پشت پائي به همه چيز زده و بعد از خداحافظي با حالتي آشفته و پاي برهنه و پياده از تبربز به قصد كربلاي معلي حركت كرده و از مرز خسروي وارد خاك عراق شدم.

بعد از گذشت حدود يك سال اقامت در نجف روزي نامه اي از طرف برادرم كه در تبريز بود توسط شخصي به دستم رسيد كه در آن نوشته شده بود از زماني كه شما به نجف رفته ايد اموال شما ( كه عبارت بود از چندين باب مغازه در بهترين نقطه شهر تبريز و مستغلات ديگري كه از پدرم به ارث رسيده بود) در دست مستأجران مي باشد و آنها از پرداخت حق الاجاره خودداري مي نمايند و مي گويند: بايد از طرف شخص مالك وكالت داشته باشيد تا حق الاجاره را به شما تحويل دهيم.

با توجه به اينكه شما دور از وطن مي باشيد و نياز به پول داريد وكالتي براي من بفرستيد تا مال الاجاره ها را جمع نموده و برايتان بفرستم.

در اين هنگام متوجه شدم كه مورد امتحان بزرگي قرار گرفته ام؛ متحير ماندم كه چه كنم؟ آيا با اين اندك ناني كه از پينه دوزي به دست مي آورم ارتزاق كنم يا مجدداً به زندگي مرفه خود كه از ارث مرحوم پدرم بود و از نظر شرعي هم بلامانع و حلال بود برگردم.

با خود در جنگ و ستيز بودم و شيطان مرا وسوسه مي كرد، تا اينكه تصميم خود را گرفته و در پشت همان نامه براي برادرم نوشتم: عنايات حضرت اميرالمومنين (ع) در نجف شامل حالم بوده و از سفره پرفيض ايشان بهره مند مي باشم و ايشان هزينه زندگيم را كفايت كرده اند.

كساني كه در تبريز مستاجر من مي باشند، اگر توان مالي داشتند در محل استيجاري به سر نمي بردند. لذا به موجب همين دست خط وكالت داريد تمام املاك متعلق به من را به نام مستاجران و در تملك ايشان درآورديد و خداي من هم بزرگ است. و بدين ترتيب در يك لحظه تمام ثروت و دارائي خود را بخشيدم.

ايشان مي گويند در زمان اقامت در نجف راهي مسجد سهله شده و مدت هشت سال به طور مداوم، در آنجا معتكف گرديدم و به جز تجديد وضو و تطهير از مسجد خارج نمي شدم.

و در اين مدت از طرف حضرت امير (ع) و آقا امام زمان (عج) عنايات زيادي به من شد.

(لازم به تذكر است كه مسجد سهله، مسجد بزرگي است در چند كيلومتري نجف اشرف، شبيه مسجد جمكران در قم، اما با عظمتي بيشتر كه شبهاي چهارشنبه و جمعه افراد بسياري به جهت عبادت و توسل به حضرت ولي عصر (عج) به آنجا مي روئند و معروف و مشهور است كه هر كس چهل شب چهارشنبه يا جمعه به آن مكان مقدس برود خدمت حضرت مهدي (عج) مشرّف و به ملاقات آن بزرگوار نائل خواهد شد).

آقاي مجتهدي پس از مراجعت از عراق مدت محدودي به تبريز رفته و در منزلي اقامت گزيدند. پس از آن نيز چندي در تهران و سپس در قم ساكن شدند.آقاي مجتهدي در سالهاي آخر عمر شريف و پربركتشان از قم به مشهد مقدس عزيمت كرده و در جوار ملكوتي حضرت رضا (ع) ساكن گرديدند.ايشان هنگام عزيمت به شخصي از دوستان مي فرمايد: شاهد باشيد من هيچ چيز از خود ندارم و خدا مي داند كه اين پيراهن تنم هم عاريه اي است و همه چيز را بخشيده ام.آقاي مجتهدي پس از حدود چهار سال اقامت در جوار حضرت ثامت الحج (ع) در تاريخ ششم ماه مبارك رمضان 1416 هـ ق مطابق با 6/11/74 هنگام ظهر روز جمعه دار فاني را وداع و روح ملكوتيشان عروج مي كند.

احاطه مردان الهي به تمام علوم
از حكيم فرزانه حضرت آيه الله آقاي سيدعبدالكريم كشميري نقل شد كه روزي خدمت آقاي مجتهدي رفته و در محضرشان نشسته بودم، در ا ين موقع طلبه اي وارد شده و بعد از مدت كوتاهي سوالي بسيار صعب و دشوار مربوط به علم فلسفه مطرح نمود و خواستار جواب آن از جعفرآقا شد.

با خود گفتم: آخر اي عزيز! اين چه سئوالي است كه از ايشان مي‌پرسي؟! ايشان كه فلسفه نخوانده‌اند.

حضرت جعفرآقا كه سر به زير نشسته بودند بعد از كمي تامّل ناگهان سر خود را بلند كردند و شروع به پاسخ نمودند و آنچنان اين مسالة صعب فلسفي را حل كرده و پاسخش را به آن طلبه تفهيم كردند كه گوئي تمام علم فلسفه در مشت اين مرد خدا بود به طوري كه بايد ملاّصدرا هم بيايد و نزد ايشان فلسفه بياموزد. آقاي كشميري مي‌فرمودند: من كه استاد فلسفه بودم از اين جواب بسيار متعجّب و متحّير گشتم.

شد آنكه اهل نظر بر كناره مي‌رفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش

داستان اسارت حجه الاسلام و المسلمين آقاي سيدعلي اكبر ابوترابي
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيدعلي موحد ابطحي نقل كردند: هنگامي كه خبر شهادت حجه الاسلام و المسلمين آقاي سيدعلي اكبر ابوترابي اعلام گرديد، از طرف دولت و خانواده ايشان مجالس ختم و بزرگداشت مفصلي برگزار شد.

كه در مراسم چهلم ايشان آيات و علماي اعلام شركت كرده و رئيس جمهور وقت سخنراني نمود.

چند روز بعد از اتمام مراسم چهلم ايشان، بنده خدمت آقاي مجتهدي بودم كه جناب آيه الله آقاي حاج سيدعباس ابوترابي، پدر حجه الاسلام و المسلمين سيدعلي اكبر ابوترابي به آنجا آمدند و در حالي كه بسيار محزون و ناراحت بودند و بغض گلوي ايشان را گرفته بود گفتند: فرزندم شهيد شد و براي او مجالس بزرگداشت برپا كرديم.با گفتن اين مطلب ناگهان آقاي مجتهدي بشدت شروع به خنديدن نمودند! بنده از اين حركت ايشان بسيار ناراحت شدم، جناب آيه الله ابوترابي هم كه ناراحت شده بودند به آقاي مجتهدي گفتند:

ما پسرمان را از دست داده و عزادار مي باشيم، اما شما مي خنديد!!

آقاي مجتهدي كه در حال خنديدن بودند به آيه الله ابوترابي فرمودند: آقاجان! اين چه فرمايشي است؟! ما هم اکنون پسر شما را در زندان بغداد مي بينيم.

آيه الله ابوترابي كه بهت زده شده بودند گفتند: اين چه حرفي است؟! پسرم شهيد شده و از طرف دولت خبر شهادتش اعلام گرديد و مراسم ختم و بزرگداشت او هم برگزار شد.

آقاي مجتهدي فرمودند: اگر باور نداريد، بدانيد كه فردا صبح راس ساعت ده صداي ايشان در حال مصاحبه مستقيما از راديو بغداد پخش خواهد شد و به زودي نامه ايشان به شما خواهد رسيد.

اين را هم بدانيد كه ايشان به سلامتي از اسارت رهايي خواهند يافت و پس از آن شهرت پيدا مي كنند.

آيه الله ابوترابي كه از صحبتهاي آقاي مجتهدي شوكه شده بودند با حالتي حيران و بهت زده آنجا را ترك كرده و از خدمت آقاي مجتهدي مرخص شدند.

طبق فرمايشات آقاي مجتهدي، روز بعد راس ساعت ده صبح صداي حجه الاسلام و المسلمين آقاي سيد علي اكبر ابوترابي از راديو بغداد پخش شد و معلوم گرديد كه ايشان شهيد نشده اند. و چند سال بعد ازاسارت آزاد گشتند.

و پس از بازگشت به ايران به سمت سرپرستي امور آزادگان منصوب و شهرت بسزايي پيدا كردند.

و بالاخره در سال 1379 هـ ش هنگامي كه به همراه پدر بزرگوارشان حضرت آيه الله سيدعباس ابوترابي به قصد زيارت حضرت علي بن موسي الرضا (ع) از قزوين عازم مشهد مقدس بودند براثر سانحه اتومبيل به لقاء حق شتافته و درجوار ملكوتي حضرت رضا (ع) در همان غرفه اي كه آقاي مجتهدي مدفون مي باشند به خاك سپرده شدند.

چرا براي فرج امام زمان (عج) دعا نميكنيد ؟!
آقاي علي خالقي موحد از دوستان متعهد و صميمي من از قول يكي از دوستان خود تعريف مي كردند :
روزي به خدمت آقاي مجتهدي رسيدم و به هنگام خداحافظي عرض كردم كه قصد دارم خدمت ايت الله بهاءالديني شرفياب شوم .
فرمودند :
از قول من به آقا بگوئيد كه چرا براي فرج آقا امام زمان (عج) دعا نمي كنند ؟!
وقتي كه خدمت آيت الله بهاء الديني شرفياب شدم و پيام آقاي مجتهدي را با ايشان در ميان گذاشتم ، دقايقي به فكر فرو رفتند و بعد دست مبارك خود را بر روي پارچه چشم نهادند .
معمولا در مسجد محل ، نماز مغرب و عشا را به ايشان اقتدا ميكردم و آن روز نيز اين توفيق نصيبم شد .
به هنگام قنوت شنيدم كه آقا دعاي هميشگي خود را عوض كرده و به جاي آن دعاي فرج مي خوانند ! و تا پايان عمر نيز دعاي قنوتشان دعاي فرج بود

محرم اسرار بودن ‏، قابليت ميخواهد !
روزي در خدمت حضرت اقاي مجتهدي بودم و شخصي به اصرار از ايشان ميخواست تا راز دستيابي به “ مستحصله جفر ” را براي او بيان كنند و ايشان به او مي گفتند :
گيرم كه اين راز براي تو آشكار شد و توانستي به مدد آن به پاسخ هر سوالي كه مي كني برسي ، ايا فكر نمي كني كه دستيابي به اين راز ، كف نفس مي طلبد ؟! ايا در خود اين قدرت را مي بيني كه در صورت واقف شدن به اين راز ، از آن استفاده نكني و يا با طرح برخي از سوالات موجبات ازار و تشويش خاطر بندگان خدا را فراهم نسازي و آن را سرمايه دكانداري خود قرار ندهي ؟! من كه در شما اين آمادگي را نمي بينم !
پس از رفتن آن شخص ، حضرت آقاي مجتهدي فرمودند :
اينها از تسويلات نفس غافلند و نميدانند كه جهل به بعضي از مسائل براي آنها در حكم نعمت است ! ائمه اطهار (عليهم السلام ) فقط براي اصحاب خاص خود برخي از اسرار را در حد مرتبه اي كه داشتند ، فاش ميكردند اينها مسائلي نيست كه در كوچه و بازار بر سر زبانها بيفتد و در امور مادي از انها استفاده شود ! سپس اين ماجرا را تعريف كردند :
مردي از دوستان امام صادق (عليه السلام) در طلب يافتن “ اسم اعظم ” بود و هر روز به خدمت آن حضرت شرفياب مي شد و از امام معصوم مي خواست تا حرفي از حروف اسم اعظم را به او تعليم دهد ، ولي امام صادق (عليه السلام) او را از اين امر بر حذر مي داشت و ميفرمود : هنوز قابليت و ظرفيت لازم را پيدا نكرده اي ! ولي آن مرد دست بردار نبود و هر روز خواسته خود را تكرار مي كرد !
روزي امام صاق (عليه السلام) به او گفتند :
امروز مقارن ظهر ، به خارج از شهر مي روي و در كنار پلي كه در آنجا هست مي نشيني صحنه اي را در آنجا خواهي ديد كه بايد بيائي و براي من بازگو كني .
آن مرد دستور امام را اطاعت كرد و به محل موعود رفت . چيزي از توقف او نگذشته بود كه مشاهده كرد پيرمرد قد خميده اي با پشته نسبتا بزرگي از خار و خاشاك اهسته اهسته به آن پل نزديك شد و با زحمت بسيار ، دو سوم از درازي پل را طي كرد . در همان اثنا مرد جواني تازيانه بدست و سوار بر اسب از طرف مقابل قصد عبور از پل را داشت و آن پل به خاطر عرض كوتاه خود نمي توانست در ان واحد دو رهگذر پياده و سواره را از خود عبور دهد .
جوان سوار به آن مرد كهنسال نهيب مي زند كه راه آمده را برگرد تا او از پل عبور كند ! و پير مرد به او ميگفت كه : من دو سوم از پل را پشت سر گذاشته ام و با اين بار سنگين و ضعف جسماني انصاف نيست كه از من چنين توقعي داشته باشي بلكه انصاف حكم مي كند كه تو بخاطر جواني و سوار بر اسب بودن فاصله كوتاهي را كه آمده اي باز گردي و راه را بر من سد نكني .
جوان مغرور با شنيدن سخن پير مرد ، او را به تازيانه ميگيرد و با نواختن ضربات پي در پي او را به عقب نشيني از پل وا ميدارد ! و پيرمرد پس از رفتن سوار ، دوباره با كوله بار سنگيني كه بر دوش داشته راه رفته را مجددا طي مي كند و پس از عبور از پل به طرف خيمه اي كه در آن حوالي بود رهسپار مي شود .
آن مرد كه ستم آشكار جوان سوار را بر آن مرد سالخورده مي بيند به محضر امام شرفياب مي شود و ماجرا را با ناراحتي براي حضرت تعريف ميكند . امام از او مي پرسند : اگر تو حرفي از حروف اسم اعظم را مي دانستي با آن جوان سركش و مغرور چه مي كردي ؟!
عرض مي كند : به سختي ادبش مي كردم به گونه اي كه تا پايان عمر آن را فراموش نكند !
امام فرمود :
آن مرد سالخورده خاركني را كه ديدي از اصحاب سر ما بود و از اسم اعظم نصيب داشت ولي از آن براي مقابله با آن جوان استفاده نكرد و قابليت خود را براي چندمين بار به اثبات رسانيد !
آن مرد وقتي كه از حقيقت امر آگاهي يافت ، به خواسته نابجاي خود از امام پي برد و از آن پس در صدد تزكيه نفس برآمد و ديگر در مورد اسم اعظم با امام سخني نگفت و دريافت كه اگر قابليت شنيدن اسرار را داشته باشد ، از او مضايقه نخواهند كرد .

بركات مادي و معنوي ذكر صلوات
آقاي محمد آزادگان متخلص به (واصل) از شعراي با اخلاص زمانه ما است و در شهر قم سكونت دارد . اشعار مناقبي و ماتمي او درباره خاندان عصمت و طهارت سال ها است كه مورد استفاده ستايشگران و ذاكران اهل بيت است .
ايشان از دير باز گرايش بسياري به امور معنوي داشته و محضر بسياري از بزرگان را نيز درك كرده و وجودش به انواع هنرها اراسته است از قبيل : منبت كاري ، كارهاي ظريف سنگي ، و معرق كاري و غيره .
روزي كه در خدمتشان بودم گفتند :
به هر كاري كه دست ميزنم و به هر شغلي كه روي مي اورم ، ادامه پيدا نميكند و زندگي ام سامان نميگيرد . شنيده ام كه بزودي عازم مشهد الرضا هستيد ، التماس دعاي مخصوص دارم . ضمنا در اين سفر آقاي مجتهدي را هم اگر ديديد از ايشان بپرسيد : گير كار من كجاست ؟! و چه كنم كه از اين وضع نابسامان رهايي پيدا كنم ؟
در آن سفر ، توفيق دو ماه اقامت در مشهد نصيبم شد و با عنايت حضرت ثامن الائمه روزي نبود كه به محضر آقاي مجتهدي شرفياب نشوم و از زيارت ايشان حظ معنوي نبرم .
روز آخر به هنگام خداحافظي ، حضرت اقاي مجتهدي فرمودند :
فراموش كرديد كه پيام دوست شاعرتان را به من بگوئيد !
عرض كردم :
در محضر شما اغلب اوقات ، خودم را هم فراموش ميكنم ! و بعد پيام آقاي آزادگان را با ايشان در ميان گذاشتم .
فرمودند :
آقا جان ! ايشان آدم با صفائي هستند و در هر كتابي كه ذكري پيدا ميكنند به آن مشغول مي شوند ، مدتي است هم به گفتن ذكر (( لااله الا الله )) سرگرم شده اند ! اين ذكر خاص كملين است و اثرش اين است كه همه تعلق ها و دلبستگي ها را از انسان ميگيرد ! چند صباحي است كه شغل او را هدف قرار داده اند و اگر به اين ذكر ادامه دهند تمام چيزهائي كه تعلق خاطر دارند از ايشان خواهند گرفت .
از قول من به ايشان بگوئيد :
فورا ذكر لااله الا الله را قطع كند و به ذكر صلوات بپردازد . در ذكر صلوات بركتهاي مادي و معنوي زيادي است . هم كار دنياي آدمي را سامان مي دهد و هم سير اخروي او را .
هنگامي كه به قم بازگشتم، اقاي آزادگان به ديدارم آمد . آن چه را كه از حضرت اقاي مجتهدي شنيده بودم براي او نقل كردم ، گفت :
درست فرموده اند ، مدتي است كه به گفتن ذكر لااله الا الله مشغولم ! و نمي دانستم كه اين ذكر چنين آثاري هم دارد . از اين پس به ذكر صلوات مي پردازم تا ببينم چه مي شود ؟!
پس از گذشت چند روزي ، آقاي محمد آزادگان به عنوان حسابدار يكي از فروشگاههاي عمده نساجي در قم مشقول به كار شد و سالها در همان سمت انجام وظيفه كرد تا بازنشسته شد .


منبع:  کتاب لاله اي از ملكوت (سفيد آييان)