سعدى شيرازى، بىترديد بزرگترين شاعرى است كه بعد از
فردوسى آسمان ادب فارسى را به نور خيرهكننده خويش روشن ساخت و آن روشنى چنان
بود كه هنوز پس از گذشت هفت قرن از تاثير آن كاسته نشده است و اين اثر تا پارسى
برجاست همچنان برقرار خواهد ماند. زبان فصيح او زبان دل، و عشق و محبت او خود
نشانه تمام عيارى است از «آدميت» به همان معنى كه خود بيان كرده است.
درين مقام سخن گفتن از ترجمه احوال، مسافرتها، تحصيلات و حوادث ايام و هنر سعدى
در پروراندن نثر مسجع زيبا و اشعار دلپذير سهل و ممتنع و پند و اندرزهاى دلنشين
شاعر را به وقتى ديگر مىگذاريم و تنها از سجاياى اخلاقى شاعر، به كوتاهى، ياد
مىكنيم كه چكيده و حاصل عمر پربار اوست.
از احوال و شرح زندگانى او چندان اطلاعاتى در دست نيست چرا كه بدبختانه
ايرانيان در ثبت احوال ابناء نوع خود مسامحه و سهلانگارى ورزيدهاند چنان كه
كمتر كسى از بزرگان ما جزئيات زندگانيش معلوم است و درباره شيخ سعدى مسامحه
بجايى رسيده كه حتى نام او هم بدرستى ضبط نگرديده است.
اين كه از احوال شيخ سعدى اظهار بىخبرى مىكنيم از آن رو نيست كه درباره وى
سخن نگفته و حكاياتى نقل نكرده باشند، نگارش بسيار اما تحقيق كم بوده است و
بايد تصديق كرد كه خود شيخ بزرگوار نيز در گمراه ساختن مردم درباره خويش اهتمام
ورزيده، زيرا كه براى پروردن نكات حكمى و اخلاقى كه در خاطر داشته استحكاياتى
ساخته و وقايعى نقل كرده و شخص خود را در آن وقايع دخيل نموده و از اين حكايات
فقط تمثيل را در نظر داشته است نه واقعيت ر.
سجاياى اخلاقى سعدى
از جمله سجاياى اخلاقى سعدى كه آن را در كمتر شاعر و نويسندهاى مىتوان يافت،
شهامت او در بيان حقايق و لحن عتابآميزش در برابر حاكمان و قدرتمندان زمان و
دنياداران از خدابىخبر و زاهد نماهاى بىبصر است. هر چند در ميان آثار او
قصايدى كه به سنتشاعران ستايشگر سروده شده است، اندك نيست، اما تفاوت اين
مدايح با ساير آثار مشابه در اين است كه سعدى به رغم ديگر گويندگان مداح متملق،
بجاى چاپلوسى و مبالغه در اوصاف ممدوح، غالبا به عنوان ناصحى دلسوز و
بيمدهنده، صاحبان زر و زور و تزوير را به بىثباتى دنيا و زوال پذيرى قدرتهاى
مادى و بدفرجامى ستمگران متوجه مىكند و با تازيانه هوشيارى بخش ملامت و نصيحت،
به تاديب ممدوحان خويش مىپردازد و به ديندارى و خداپرستى و عدالت و نيكوكارى
دعوتشان مىكند.
ايمان مذهبى و اعتقاد راسخ سعدى به مبانى دينى از قصايد غرا در توحيد و اشعارى
كه در بزرگداشت نبىاكرمصلى الله عليه وآله سروده است، بروشنى پيداست. او در
عالم عشقورزى به «عشق محمد و آل محمد» بسنده مىكند
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمدصلى الله عليه وآله بس است و آل محمدصلى
الله عليه وآله (1)
نيل به رستگارى و صفا را در پيروى از طريق پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله
مىداند، چنان كه گفته است:
مپندار سعدى كه راه صفا
توان رفت جز از پى مصطفا (2)
سعدى به خلق جهان كه همه يكسره نهال خدايند، مهر مىورزد. او مبشر صلح و
بشردوستى است. در چشم انداز جهانآرمانى او، بنى آدم اعضاى يك پيكر و در آفرينش
از يك گوهرند و چون كرامت انسانى و آزادى او در نظرش اهميت فراوان دارد، غايت
آرزويش تفاهم ميان ملتها و از بين رفتن خصومتها و كدورتها است و در اين عرصه با
احساس مسؤوليت و غمخوارى نسبتبه ناتوانان، خطاب به مصلحان و خيرانديشان، چنين
سفارش مىكند:
تو كز محنت ديگران بىغمى
نشايد كه نامت نهند آدمى
صرفنظر از مقام والاى سعدى در هنر شاعرى و نويسندگى كه «حد همين استسخنرانى و
زيبايى را» انديشههاى بلند و عواطف لطيف و انسانى اين متفكر بزرگ، آن اندازه
در قلمرو زبان و ادبيات فارسى و آثار شاعران ايرانى و غير ايرانى نفوذ كرده است
كه نام وى را در زمره درخشانترين چهرههاى ادبى جهان ثبت نموده و روشناييهاى
آثارش را چراغى فراراه نسلهاى آينده قرار داده است.
مضامين اشعار سعدى
1. خداپرستى و خضوع
در قلمرو شعر كهن فارسى، نخستين موضوعى كه از لحاظ ارزشهاى اخلاقى اسلام، حائز
اهميت فراوان است، انديشه يكتاپرستى و اعتقاد به توحيد است كه غالبا با فروتنى
عابدانه توسط گويندگان فرزانه و پاكدل ما اظهار شده است.
در بيشتر آثار منظوم كهن فارسى، موضوع خداپرستى و بحث صفات جلال و جمال خداوند
به گونهاى هنرمندانه مطرح شده و شاعران موحد و حقيقتجوى گذشته، با اعتقاد به
اين كه: «اول العلم معرفة الجبار» بر اصل و آغاز دانشورزى اشارتها و تاكيدها
كرده و با بهرهورى از سرمايه بلاغتخويش به اثبات وجود پروردگار و توصيف مظاهر
صنع او و بيان نظم و عظمت جهان هستى پرداخته و به رغم شيوههاى خشك فلسفى و
كلامى، با تنوعى دلپذير و نحوهاى كه هم خردها را ارضا مىكند و هم احساسات پاك
را برمىانگيزد، افكار خويش را درباره آفريدگار جهان و اهداف آفرينش به
زيباترين تعبيرات به نظم كشيدهاند.
از ويژگيهاى آثار گذشتگان ما كه حاصل اعتقاد راسخ آنان به خداوند است اين كلام
ارزنده پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىباشد كه فرمود: «كل امر ذى بال لم
يبدء فيه ببسم الله فهو ابتر» (3) هر كار مهمى كه با نام خداوند آغاز نشود ناقص
و ناتمام خواهد بود. مشاهده مىشود كه همه شاعران حقيقتجوى و از آن جمله سعدى
شيرازى آثار خود را با ياد و نام مبارك خدا و ستايشهاى حكمت آميز آغاز كرده
است:
به نام خدايى كه جان آفريد سخن گفتن اندر زبان آفريد خداوند بخشنده دستگير كريم
خطابخش پوزش پذير (4)
شيخ اجل سعدى شيراز، به رهبران اسلام، بويژه اميرمؤمنان امام علىعليهالسلام
تاسى مىكند; امام بزرگوارى كه خود يكهتاز ميدان ادب و سخنورى است و ديباچه
نهجالبلاغه شريفش با چنين كلماتى نغز در ستايش خداوند و وصف نعمتهاى بيكران او
آغاز شده كه «الحمدلله الذى لايبلع مدحته القائلون ولايحصى نعمآءة العادون...
سپاس خداوندى را سزاست كه ستايش گويندگان تا آخرين حد مبالغه وصف كمالش را
كفايت نكند و روزىخواران از شمارش نعمتهاى بىپايانش عاجز باشند و هر چه
كوشند، يك از هزار آنها را سپاس نتوانند...
سعدى در شعر زير شاهكارى خلق كرده كه از لحاظ زيبايى و شكوهمندى چونان
تابلوهايى نفيس و رنگين است كه نقاشى هنرمند با قلم سحار خود بدانها جان بخشيده
و در معرض ديد صاحبدلان هوشيارى قرار داده است كه در نظرشان «هر ورقى دفترى است
معرفت كردگار»:
... آن صانع قديم كه بر فرش كائنات چندين هزار صورت الوان نگار كرد تركيب آسمان
و طلوع ستارگان از بهر عبرت نظر هوشيار كرد بحر آفريد و بر و درختان و آدمى
خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار كرد الوان نعمتى كه نشايد سپاس گفت اسباب
راحتى كه نشايد شمار كرد از چوب خشك ميوه و در نى شكر نهاد وز قطره دانه درر
شاهوار كرد مسمار كوهسار به نطغ زمين بدوخت تا فرش خاك بر سر آب استوار كرد
اجزاى خاك مرده به تاثير آفتاب بستان ميوه و چمن و لالهزار كرد توحيدگوى او نه
بنىآدمند و بس هر بلبلى كه زمزمه بر شاخسار كرد ... لال است در دهان بلاغت
زبان وصف از غايت كرم كه نهان آشكار كرد (5)
سعدى اين منادى توحيد، گاه از زبان پرندگان، گلها، گياهان و ساير موجودات كه
همگى ستايشگر ذات حق هستند و به تعبير قرآن «يسبح لله من فى السموات والارض
والطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه». (6)
سخنانى هشيارىبخش و عبرتآموز در قابل اشعار زيبا آورده است:
آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار كوه و دريا
و درختان همه در تسبيحند نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار خبرت هست كه مرغان
سحر مىگويند آخر اى خفته سر از خواب جهالتبردار تا كى آخر چو بنفشه سر غفلت
در پيش حيف باشد كه تو در خوابى و نرگس بيدار (7)
2. ستايش شايستگان
ستايش از صاحبان فضيلت و معرفت و در واقع بزرگداشت مكارم اخلاقى و كرامت
انسانى، خداپسندانه و خردپذير است. چرا كه چنين ستايشها موجب تقويت و نشر
ارزشهاى معنوى و تحكيم حاكميت دانش و اخلاق و ارزشهاى والاى انسانى در جامعه
بشرى مىشود، همتهاى عالى را مىپرورد و استعدادهاى حق جويان را براى كسب
بزرگيها و اقدام به عمل صالح برمىانگيزد. ستايش از انبيا و اولياى دين و
بزرگداشت آنان را از ديگر مزاياى معنوى اشعار سعدى است. چنانكه در نعت رسول
اكرمصلى الله عليه وآله مىسرايد:
ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست در نظر قدر با كمال محمد وعده ديدار هر كسى به قيامت ليله اسرى شب وصال
محمد آدم و نوح و خليل و عيسى و موسى آمده مجموع در ظلال محمد عرصه گيتى مجال
همت او نيست روز قيامت نگر مجال محمد ... سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمد
بس است و آل محمد (8)
و آن گاه در نعت مولاى متقيان، اميرالمؤمنين علىعليهالسلام:
كس را چه زور و زهره كه وصف على كند جبار در مناقب او گفته هل اتى زورآزماى
قلعه خيبر كه بند او در يكدگر شكستبه بازوى لافتى مردى كه در مصاف زره پيش
بسته بود تا پيش دشمنان ندهد پشتبر غزا شير خداى و صفدر ميدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز در دعا ديباچه مروت و سلطان معرفت لشكركش فتوت و
سردار اتقيا فرد كه هر كسى به شفيعى زنند دست ماييم و دست و دامن معصوم مرتضى
(9)
3. بشردوستى و شفقتبه همنوع
انساندوستى و شفقتبه همنوع و توصيه به مراعات حال محرومان و يارى كردن
درماندگان و ناتوانان، گوهر ديگرى است از گنجينههاى عالم معنا كه از فروغش
آثار سعدى رونق و جلايى جاودانه يافته است. ابيات فراوانى در اين خصوص مىتوان
شاهد آورد و مشهورتر و معروفتر از همه ابيات زير است:
بنى آدم اعضاى يك پيكرند كه در آفرينش ز يك گوهرند چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى
انديشههاى بشردوستانه سعدى كه از فروغ انسانيت آكنده است، متاثر از اصول
اخلاقى و تربيتى مكتبى است كه از ديدگاه پيشوايان آن، جامعه انسانى به مثابه
پيكرهاى واحد است. چنان كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرموده است:
«مثل المؤمنين فى توادهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكى منه عضو
تداعى له سائر الجسد بالاسهر والحمى». (10)
حال مردم با ايمان در دوستى با يكديگر و شفقت نسبتبه هم، حال پيكرهاى است كه
هر گاه عضوى از آن رنجور شود، ديگر اعضاى آن كالبد با بىخوابى و تبدارى با آن
عضو همدردى مىكنند.
و بر اساس اينگونه جهانبينى متعالى است كه در برخى از منظومههاى اخلاقى
فارسى نظير بوستان سعدى كه دنيايى است آكنده از بشردوستى و شفقتبه همنوع، آنچه
درخشندگى دارد نيكى و زيبايى است و كرامت و جوانمردى درخور تحسين.
به ايثار، مردان سبق بردهاند نه شب زندهداران دل مردهاند كرامت جوانمردى و
ناندهى است مقالات بيهوده طبل تهى است به معنى توان كرد دعوى درست دم بى قدم
تكيهگاهى استسست (11)
4. گراميداشت عقل، علم و عمل
عقل، علم و عمل سه سرمايه گرانبها هستند كه انسان با كاربرد و بهرهبردارى صحيح
آنها راه تكامل و ارتقاى معنوى و مادى خويش را هموار مىسازد و سعادت دنيا و
آخرتش را تامين مىكند.
از ديگر مضامين ارزنده معنوى موجود در اشعار سعدى، گرانمايگى عقل و علم و عمل
از ديدگاه اين شاعر فرزانه است:
تمييز بايد و تدبير و عقل و آنگه ملك كه ملك و دولت نادان سلاح جنگ خداست (12)
يا:
وجود تو شهرى است پر نيك و بد تو سلطان و دستور دانا خرد هوى و هوس را نماند
ستيز چو بينند سر پنجه عقل تيز
همچنين شيخ شيرينسخن در بزرگداشت علم مىگويد:
داروى تربيت از پير طريقتبستان كادمى را بتر از علت نادانى نيست
و همين طور در گرانمايگى عمل همى گويد:
سعديا گر چه سخندان و مصالحگويى به عمل كار برآيد به سخندانى نيست بار درخت
علم ندانم بجز عمل با علم اگر عمل نكنى شاخ بىبرى مردان به سعى و رنجبه جايى
رسيدهاند تو بى عمل كجا رسى از نفسپرورى نابرده رنج گنج ميسر نمىشود مزد آن
گرفت جان برادر كه كار كرد هر كو عمل نكرد و عنايت اميد داشت دانه نكشت ابله و
دخل انتظار داشت
و در جاى ديگر مىگويد:
شب گور خواهى منور چو روز از اينجا چراغ عمل برفروز گروهى فراوان طمع ظن برند
كه گندم نيفشانده خرمن برند بر آن خورد سعدى كه بيخى نشاند كسى برد خرمن كه
تخمى نشاند
5. عفتگرايى و نفسكشى
سعدى در ابياتى نفس اماره را عامل اصلى سقوط آدمى و صفات خردمندى، پارسايى و
پاكدامنى را منجى او از سيهروزى مىداند:
تو با دشمن نفس همخانهاى چه در بند پيكار بيگانهاى عنان بازپيچان نفس از حرام
به مردى ز رستم گذشتند و سام وجود تو شهرى است پر نيك و بد تو سلطان و دستور
دانا خرد همانا كه دونان گردن فراز در اين شهر گيرند سودا و آز رضا و ورع
نيكنامان حر هوى و هوس رهزن و كيسهبر چو سلطان عنايت كند با بدان كجا ماند
آسايش بخردان ترا شهوت و حرص و كين و حسد چو خون در رگانند و جان در جسد گر اين
دشمنان تربيتيافتند سر از حكم و راى تو برتافتند هوى و هوس را نماند ستيز چو
بينند سر پنجه عقل تيز (13)
6. آزادگى و علو انديشه
آزادگى و استغناى طبع نشانه شكوفايى شخصيت اخلاقى و تكامل روحى انسان است. از
امام على بن ابىطالبعليهالسلام بياموزيم كه فرمود: «لاتكن عبد غيرك و قد
جعلك الله حرا...» (بنده غير خود مباش، زيرا خداوند آزادت آفريده است.)
انسان ذاتا آزاد آفريده شده و به تعبيرى ديگر داراى حريت تكوينى است و طبعا از
تنگنظريها و بردگيهاى فكرى گريزان و منزجر است و اگر زلال فطرت و سرشت
اوليهاش از تيرگيهاى رذايل حفظ شود و بتواند در سايه توانمندى عقل خويش
آزمنديها را در خود مهار كند و از زرق و برقهاى فريباى مادى و هر آنچه رنگ تعلق
مىپذيرد، دل بركند و از جهل خودخواهى و فزون طلبىهاى نابخردانه و اسارت نفس و
فقر معنوى برهد، آزاده و مستغنى است.
سعدى در جاى جاى كليات خويش نشانههاى فراوانى دارد از تشويق و دعوت به آزادگى
و استغناى طبع. وى آزادگى و استغناى طبع را در برابر آزمندى قرار مىدهد و اين
كه صفات رضا، ورع و بلند همتى در شخص آزاده متظاهر مىشود. از مضامين آموزنده و
تحسين برانگيز شعر سعدى كه در جهانبينى و انديشههايش رنگى از عرفان اسلامى
ديده مىشود، آزادگى و علو طبع است:
قيمتخود به ملاهى و مناهى مشكن گرت ايمان درست استبه روز موعود دستحاجت چو
برى پيش خداوندى بر كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود
و همينطور در باب ششم بوستان در فضيلت قناعتحكايتى چنين به رشته نظم كشيده
است:
يكى را ز مردان روشنضمير امير ختن داد طاقى حرير ز شادى چو گلبرگ خندان شكفت
بپوشيد و دستش ببوسيد و گفت چه خوب است تشريف مير ختن وز او خوبتر خرقه خويشتن
گر آزادهاى بر زمين خسب و بس مكن بهر قالى زمين بوس كس (14)
و باز مىسرايد:
گنج آزادگى و كنج قناعت ملكى است كه به شمشير ميسر نشود سلطان را طلب منصب خانى
نكند صاحب عقل عاقل آن است كه انديشه كند پايان را جمع كردند و نهادند و به
حيرت رفتند وين چه دارد كه به حسرت بگذارد آن را آن بدر مىرود از باغ به
دلتنگى و داغ وين به بازوى فرخ مىشكند زندان را چشم همت نه به دنيا كه به عقبى
بنمود عارف عاشق شوريده سرگردان را گرت ز دستبرآيد چو نخل باش كريم ورت ز دست
نيايد چو سرو باش آزاد دنيى آن قدر ندارد كه بر او رشك برند يا وجود و عدمش را
غم بيهوده خورند نظر آنان كه نكردند بدين مشتى خاك الحق انصاف توان داد كه
صاحبنظرند عارفان هر چه ثباتى و بقايى نكند گر همه ملك جهان استبه هيچش نخرند
7. استبداد ستيزى و مبارزه با ستم و ستمگر
موضوع استبدادستيزى و مبارزه با ظلم و ظالم در آثار شيخ اجل سعدى كه خود از
جمله ستايشگران سلاطين بشمار مىرود، به شكل و زبانى خاص متجلى است. در باب اول
گلستان (در سيرت پادشاهان) ضمن داستانهايى دلانگيز و آموزنده استبدادستيزى
خويش را بيان مىكند:
«درويشى مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد، حجاج يوسف را خبر كردند، بخواندش و
گفت: دعاى خيرى بر من بكن! گفت: خدايا جانش بستان! گفت: از بهر خداى اين چه
دعاست؟ گفت: اين دعاى خيرست، ترا و جمله مسلمانان ر.
اى زبردست زيردست آزار گرم تا كى بماند اين بازار؟ به چه كار آيدت جهاندارى؟
مردنتبه كه مردم آزارى؟! (15)
در مدايحش نيز، به رغم ديگر گويندگان متملق به جاى چاپلوسى و تملق و مبالغه در
اوصاف ممدوح، غالبا به عنوان ناصحى دلسوز و بيم دهنده، صاحبان قدرت را به
بىثباتى دنيا و زوال پذيرى قدرتهاى مادى و سرنوشتشوم ستمگران توجه داده و با
تازيانه هوشيارى بخش ملامت و نصيحتبه تاديب ممدوحان خود پرداخته است و بدين
شيوه، حقگويى، آنان را به خداترسى و عدالت و نيكوكارى دعوت كرده است. ابيات
ذيل گلچينى است از اين گونه مضامين:
... اگر زمين تو بوسد كه خاك توام مباش غره كه بازيت مىدهد عيار گرت سلام كند،
دام مىنهد صياد ورت نماز برد، كيسه مىبرد طرار ميان طاعت و اخلاص و بندگى
بستن چهپيش خلق به خدمت، چه پيش بت زنار بس بگرديد و بگردد روزگار دل به دنيا
در نبندد هوشيار اى كه دستت مىرسد كارى بكن پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار اين
كه در شهنامهها آوردهاند رستم و روئينه تن اسفنديار تا بدانند اين خداوندان
ملك كز بسى خلق است دنيا يادگار اين همه رفتند و ما اى شوخ چشم هيچ نگرفتيم از
ايشان اعتبار ... نام نيكو گر بماند ز آدمى به كزو ماند سراى زرنگار ... چون
خداوندت بزرگى داد و حكم خرده از خردان مسكين درگذار شكر نعمت را نكويى كن كه
حق دوست دارد بندگان حقگزار كام درويشان و مسكينان بده تا همه كارت برآرد
كردگار ... منجنيق آه مظلومان به صبح سخت گيرد ظالمان را در حصار از درون
خستگان انديشه كن وز دعاى مردم پرهيزكار سعديان چندان كه مىدانى بگوى حق نبايد
گفتن الا آشكار (16)
8. تفسير زندگى يا رمز و رازهايى از حكمت عملى
از ديگر مزاياى معنوى شعر كهن فارسى، وفور نصايح اخلاقى و رهنمودهاى ارزشمندى
است كه در زمينه حكمت عملى و وظائف فردى و اجتماعى انسان توسط شاعرانى چون سعدى
ارائه گرديده و راه و رسم زندگى شرافتمندانه، در خلال مواعظى كه خود عصارهاى
از تعليمات عاليه اسلامى است، تفسير و توجيه شده است.
با نگاهى گذرا به درونمايه اغلب اشعار و حكايات سعدى معلوم مىشود كه وى علاوه
بر داشتن طبعى خلاق و برخوردارى از قدرت سخنورى و هنر شاعرى، خردمندى فرزانه و
معلمى راهشناس و آگاه از رمز و رازهاى هستى بوده و به سهم خود كوشيده است تا
اسرار حيات متعالى و هدفدار انسان را به صورت لطيفترين تعبيرات تفسير كند و
فراز و نشيبهاى راه زندگى را ضمن دستورالعملهايى خردمندانه نشان دهد و براستى
اين وظيفه خطير را آن گونه دقيق و استادانه به انجام رسانيده است كه كلامش در
پارهاى موارد رنگى از سخنان انبيا و عطر و بويى از كتب آسمانى يافته است و از
لحاظ كثرت استعمال در رديف كلمات قصار و ضربالمثلهاى متداول در زبان فارسى
درآمده است.
در اشعار نغز سعدى، جز از موضوعاتى كه تاكنون برشمرديم از ارزشهاى معنوى ديگر،
هر چه كه مقدس و والاست و از ديدگاه اسلامى در زمره جنود عقل محسوب مىشود،
ستايش شده و هر چيز ناپسند و فرومايه كه جزء جنود جهل به شمار مىرود، نكوهش و
تقبيح گرديده است.
سعدى بحق معلم اخلاق بوده و در علوم دينى و حكمت عملى و عرفان و سياست و شناخت
اجتماع متبحر و استاد، و به گفته خود او:
سخنهاى سعدى مثال است و پند به كار آيدت گر شوى سودمند سعيد آورد قول سعدى به
جاى كه ترتيب ملك است و تدبير راى
مخصوصا در بوستان كه آكنده از نيكى و پاكى و ايمان و صفاست و شاعر با گشودن ده
باب به روى كسانى كه قصد گلگشت در اين فضاى معنوى دارند، آنان را به آرمانشهرى
از اخلاق و فضيلت رهنمون مىشود كه در چشمانداز زيباى آن انسان بر قله رفيع
آدميتبرمىآيد و از رذايل اخلاقى پاك و منزه مىشود، اسرارى از حيات متعالى
انسان تفسير گرديده و راز و رمزهايى از حكمت عملى در قالب تعابير لطيف، بيان
شده است از جمله:
نخواهى كه باشد دلت دردمند دل دردمندان برآور ز بند خنك آن كه آسايش مرد و زن
گزيند بر آسايش خويشتن ... چو انسان نداند بجز خورد و خواب كدامش فضيلتبود بر
دواب اگر بد كنى چشم نيكى مدار كه هرگز نيارد گز انگور بار ... حذر كن ز پيكار
كهتر كسى كه از قطره سيلاب ديدم بسى اگر پيل زورى و گر شير چنگ به نزديك من صلح
بهتر كه جنگ ... گرت مملكتبايد آراسته مده كار مغطم به نوخاسته نخواهى كه ضايع
شود روزگار به ناكار ديده مفرماى كار ... زر و نعمت اكنون بده كان توست كه بعد
از تو بيرون ز فرمان توست (17)
در اغلب اشعار سعدى، تفسير زندگى هدفدار و تبيين و ظايف فردى، خانوادگى و
اجتماعى انسانى و موضوعاتى چون; احسان به پدر و مادر، صله رحم، احترام به معلم،
اكرام ميهمان، شفقتبه يتيم و اسير و فقير، آداب سخن گفتن، تربيت فرزند، فوايد
پرهيزگارى و پاكدامنى، ايثار و بخشندگى، حق شناسى، فروتنى، شكيبايى، وفادارى،
اميدوارى، رازدارى، پاكيزگى، نظم و ترتيب در امور، اعراض از لغوگويى و عيبجويى
و غيبت و آزمندى و غرور و حسادت و... به كرات ديده مىشوند.
بازتاب مسائل اجتماعى در اشعار سعدى
مفاهيمى كه شاعران و نويسندگان قديم ايران - از قرن چهارم تا پايان قرن هشتم با
درونمايههاى اجتماعى در آثار خويش به كار بردهاند، متناسب با اوضاع اجتماعى و
سياسى زمان بوده است. گروهى بى آن كه راه حلى براى رفع تبعيض و ستمهاى روزگار
خويش نشان دهند، به اصول و نظام ظالمانه اجتماعى - اقتصادى عصر خويش اعتراض
كردهاند.
يورش مغول و تاثير آن بر همه ابعاد زندگى اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى آن زمان و
دورههاى پس از آن، چندان عميق است كه «در هيچ دولتبر اهل هيچ ملت نشان
ندادهاند و لوث آن حادثه ننگين هنوز از دامن ملت ايران شسته نشده است». (18)
سخن شاعران و اهل ادب در اين دوره بيش از هر دورهاى درخور توجه است. با آن كه
بسيارى از گويندگان آن زمان به اعتكاف و بىاعتنايى به عوالم مادى گراييده
بودند، باز عظمت واقعه و شومى پيامدهاى آن، تحت تاثيرشان قرار داده و حقايقى را
به زبان شعر بيان كردهاند. آنچه در آثار اين شاعران و نويسندگان مىيابيم،
انعكاس دردهاى بىپايان مردمى است كه در آن دوره زندگى مىكردهاند.
اين بغضهاى فروخورده به صورت مطايبات و هزليات در آثار سعدى منعكس شده است. وى
يكى از معدود شاعران و نويسندگان و متفكرانى است كه مسائل اجتماعى زمان خويش را
با بيانى زيبا تصوير كرده است. خوشبختانه ديدگاههاى اجتماعى سعدى كم نيست. او
در قطعهمعروف «بنى آدم اعضاى يك پيكرند» به اتحاد مردم جامعه كه بايد در
دشواريها و سختيهاى زندگى يار يكديگر باشند، اشاره مىكند.
حكايت «جدال سعدى با مدعى» اختلاف طبقاتى و مفاسد ناشى از آن را نشان مىدهد:
«اغلب تهيدستان دامن عصمت در معصيت مىآلايند و گرسنگان نان ربايند».
در آثار سعدى چه منظوم و چه منثور، از يك جامعه طبقاتى متشكل از ستمگران و
ستمكشان، گرسنگان و سيران سخن به ميان آمده است. مظالم و مفاسد حكمرانان زمان و
دردهاى اجتماعى با شيوهاى بسيار عالى در اين آثار مورد بررسى قرار گرفته است.
«گلستان سعدى حاصل دريافت و برخوردهاى گوناگون مردى انديشه وراستبا دنيا و
مسايل و دشواريهاى حيات انسان». (19)
وى درباره يكى از ملوك بىانصاف مىنويسد: «يكى از ملوك بىانصاف پارسايى را
پرسيد: از عبادتها كدام فاضلتر است؟ گفت ترا خواب نيمروز تا در آن يك نفس خلق
را نيازارى!
ظالمى را خفته ديدم نيمروز گفتم اين فتنه استخوابش برده به آنكه خوابش بهتر از
بيدارى است آنچنان بد زندگانى مرده به (20)
در آثار منظوم و منثور سعدى، سياست كلى حكام و سلاطين و عوامل آنان در امر
گرفتن خراج و ماليات نشان داده شده است. بيان چنين واقعيتى پايگاه اجتماعى مردم
آن روزگار را روشن مىكند به حكايت زير توجه كنيم:
«ذوالنون مصرى پادشاهى را گفت: شنيدم فلان عامل را كه فرستادهاى به فلان
ولايت، بر رعيت درازدستى مىكند و ظلم روا مىدارد. گفت: روزى سزاى او بدهم.
گفتبلى. روزى سزاى او بدهى كه مال از رعيت تمام شده باشد. سپس به زجر و مصادره
از وى بازستانى و در خزينه نهى، درويش و رعيت را چه سود؟ پادشاه خجل گشت و دفع
حضرت عامل بفرمود در حال».
به نظر سعدى وظيفه دولت در مورد مصرف ماليات و خراج، ساختن عمارت، جسر و مسجد و
خانقاه و چاهها بر سر راههاست و نيز معتقد است كه اگر عامل و مامورى بر مردم
ستم روا داشتبايد او را مجازات كرد و آنچه به زور گرفته از او بازستاند و به
مردم غارت شده داد.
«سلطان گدا طبع آن كه طمع در مال رعيت و درويش كند».
و«پادشاهى كه عدل نكند و نيكنامى توقع دارد، بدان ماند كه جو همى كارد و اميد
گندم دارد».
ماحصل سخن
بارى، ستايش سخن سعدى بشايستگى صورتپذير نيست و براى درك زيبايى آن و عمق تفكر
و انديشهناب وى، جز اين كه به ذوق خوانندگان عزيز احاله شود كارى نمىتوان
كرد. كلمات قصارش را همه به ياد داريم و از آن مهمتر عبارات قابل تاملى است كه
از آن محكمتر، موجزتر، و پرمعنىتر كمتر شنيدهايم، مىفرمايد:
«طايفه دزدان عرب بر سر كوهى نشسته بودند و منفذ كاروان بسته و رعيتبلدان از
مكايد ايشان مرعوب و لشكر سلطان مغلوب، لاجرم دشمنى صعب روى نمود همه
پشتبدادند.»
و يا مىفرمايد:
«پادشاهى به ديده حقارت در طايفه درويشان نظر كردى يكى از آن ميان به فراست
دريافت و گفت: اى ملك، ما در اين دنيا به جيش از تو كمتريم و به عيش از تو
خوشتر و به مرگ برابر و به قيامتبهتر».
و يا مىفرمايد:
«اى پدر، فوايد سفر بسيار است، از نزهتخاطر و جر منافع و ديدن عجائب و شنيدن
غرائب و تفرج بلدان و محاورت خلان و تحصيل جاه و ادب و مزيد مال و مكتسب و
معرفتياران و تجربت روزگاران...».
با اين همه اعجاب كه در زيبايى سخنانش احساس مىكنيم لطف معانىاش اگر از آن
بيش نباشد كمتر نيست و درباره او با اطمينان مىتوان گفت از معدود سخنسرايانى
است كه به هيچ وجه لفاظى و فضلفروشى نكرده و سخنى بىمورد نگفته است كمتر براى
«اظهار افكار متعالى و معانى لطيف». گلستان و بوستانش يك دوره كامل حكمت عملى
است. علم سياست و اخلاق و تدبير منزل را جوهر كشيده و در اين دو كتاب به
دلكشترين عبارات درآورده است. در عين اين كه در نهايتسنگينى و متانت است از
مزاح و طيب هم خالى نيست و چنان كه خود مىفرمايد: «داروى تلخ نصيحتبه شهد
ظرافتبرآميخته تا طبع ملول از دولت قبول محروم نماند» و انصاف اين است كه
بوستان و گلستان را چه مكرر بخوانند ملالى به خواننده هوشيار و صاحبدل دست
نمىدهد.
هيچ كس به اندازه سعدى پادشاهان و صاحبان اقتدار را به حسن سياست و دادگرى و
رعيتپرورى دعوت نكرده و ضرورت اين امر را مانند او روشن و مبرهن نساخته است.
از ساير نكات كشوردارى نيز غفلت نورزيده و مردم ديگر را هم از هر صنف و طبقه،
از امير و وزير و لشكرى و كشورى، زبردست و زيردست و توانا و ناتوان، درويش و
توانگر و زاهد و دينپرور و عارف و كاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرتدوست
و دنياپرست، همه را به وظايف خودشان آگاه كرده دقيقهاى از مصالح و مفاسد را
فرونگذاشته است.
از خصايص شگفتانگيز سعدى دليرى و شهامت در حقيقتگويى او است. در دوره تركتازى
مغول و جباران دست نشانده ايشان كه از امارت و رياست جز كامجويى و هوسرانى
تصورى نداشتند و هيچ چيز را مانع و رادع اجراى مقاصد خود نمىانگاشتند با آن
خشمآوران آتش مزاج، حقايق را شيخ ما، آشكارا به نظم و نثر فرياد كرده است،
چنان كه در هيچ عصرى كسى به اين صراحتسخن نگفته است و عجبتر اين كه در همان
هنگام تنها به صاحبان اقتدار نپرداخته بلكه از تشريح احوال زاهد و عابد ريايى و
قاضى فاسد و صوفى دنيادار و پوچى عبادتها و رياضتهاى ناصادقانه و ريايى و
غيرخدايى خوددارى نكرده است و عجب بصيرتى به احوال مردم و طبايع و افكار ايشان
و اوضاع جهان و جريان كار روزگار دارد و با چه زبردستى در اين امور نكتهسنجى
مىكند و چگونه در هر باب راى صواب را مىيابد، گويى او مصداق همان هنرمند
خردپيشه است كه به قول او در اين روزگار دوبار عمر كرده و تجربه آموخته و اينك
تجربه را به كار مىبرد.
وجود سعدى سرشته از عشق است و محبت، همه مطالب را به بهترين وجه ادا مىكند اما
چون به عشق مىرسد شور ديگر مىيابد. هيچ كس عالم عشق را به مانند سعدى درك و
بيان ننموده است. عشق سعدى بازيچه و هوى وهوس نيست، عشقى پاك و تمام است كه
عشقبازش در طلب معشوق از خود مىگذرد و خود را براى او مىخواهد نه او را براى
خود، عشق او از مخلوق آغاز مىشود اما سرانجام به خالق مىرسد:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست به
حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقىاست به ارادت ببرم درد كه درمان هم ازوست پادشاهى
و گدايى بر ما يكسان است كه برين در همه را پشت عبادت خم ازوست
پىنوشتها:
1- متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى به كوشش دكتر مظاهر مصفا، كانون معرفت
تهران، 1340 ه . ش، ص 694.
2-كلياتسعدى،چاپمحمدعلىفروغى،.302
3- ر.ك: جامع الصغير، سيوطى، احاديثشماره 6285-6284.
4- بوستان سعدى (سعدىنامه)، تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفى، تهران،
خوارزمى، چ2،1363 ه . ش، ص33.
5- متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى.
6- سوره نور /24.
7- متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى، ص699.
8- همان، ص 694.
9- همان، ص679.
10- فيض القدير، 5/514.
11- بوستان (سعدىنامه) تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفى، ص89.
12- گلستان سعدى (سعدىنامه)، تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفى، تهران،
خوارزمى، ص 180.
13- بوستان سعدى (سعدىنامه)، تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفى، ص153.
14- همان، ص 148.
15- گلستان سعدى، تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفى، ص67.
16- متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى، ص 705.
17- بوستان (سعدىنامه)، ص 54.
18- دكتر ذبيحالله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، كتابفروشى ابنسينا،
ج3.
19- دكتر غلامحسين يوسفى، ديدارى با اهل قلم، ج1.
20- متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى، ص 780.
مآخذ:
1- فروغى، محمدعلى، كليات سعدى، انتشارات علمى، تهران، 1330.
2- زرين كوب، عبدالحسين; شعر بى دروغ، شعر بى نقاب، انتشارات علمى، تهران،1346.
3- صفا، ذبيحالله، تاريخ ادبيات در ايران، انتشارات ابنسينا، تهران، 1332،
ج1.
4- ريپكا، يان; تاريخ ادبيات ايران، ترجمه دكتر عيسى شهابى، بنگاه ترجمه و نشر
كتاب، تهران، 1354.
5- اى . زند، ميخائيل، نور و ظلمت در تاريخ ادبيات ايران، ترجمه ح. اسدپور
پيرانفر، پيام، تهران،1356.
6- اقبال، عباس; تاريخ مفصل ايران - از استيلاى مغول تا اعلان مشروطيت، تهران،
1312.
7- دشتى، على، قلمرو سعدى، انتشارات كيهان، تهران، 1338.
8- يوسفى، غلامحسين; بوستان سعدى، انتشارات انجمن استادان زبان و ادبيات فارسى،
تهران،1359.
9- شريعتى، على; تاريخ و شناخت اديان، انتشارات تشيع، تهران،1359.
10- رزمجو، حسين; شعر كهن فارسى در ترازوى نقد اخلاق اسلامى، ج دوم، انتشارات
آستان قدس رضوى، مشهد،1366.
11- ماهنامه ادبى ادبستان، سال اول، شماره نهم، شهريور1369.
منبع:
فصلنامه مشكوة، شماره 51