چكيده
درباره اخلاق، علوم گوناگوني پديد آمده است كه هر كدام به جنبه خاصي در باره آن
ميپردازد؛ مثل علم اخلاق، اخلاق وصفي، فلسفه اخلاق و ...فلسفه اخلاق به مبادي
تصوري و تصديقي علم اخلاق ميپردازد و ميتوان مباحث آن را به شكل ذيل تنظيم
كرد:
1. مبادي تصويري همچون مفاد بايد و نبايد، حسن و قبح، مسؤوليت، ارزش، الزام.
2. مبادي تصديقي همچون ماهيت قضاياي اخلاقي، مدرك قضاياي اخلاقي، معيارهاي
قضاياي اخلاقي، كليت قضاياي اخلاقي، رابطه بايد و هست.
3. نظام اخلاق اسلام و مباني آن
بايستههاي فلسفه اسلامي عبارتند از: ارائه نظام اخلاقي با همه تفاصيل، استخراج
يك فلسفه اخلاق از آيات و روايات، بيان نتايج دور و نزديك نظام اخلاقي اسلام.
* * *
در باب اخلاق، علوم گوناگوني پديد آمده است كه هر كدام
به جنبه خاصي در باب آن ميپردازند. علوم مذكور عبارتند از:
1. علم اخلاق؛
2. اخلاق وصفي؛
3. تعليم و تربيت؛
4. فلسفه علم اخلاق؛
5. فلسفه اخلاق.
علم اخلاق به صفات و افعال خوب و بد و آثار و نتايج آنها ميپردازد. صفات
اخلاقي كدامند؟ چه آثار و فوايدي دارند؟ چه صفاتي را بايد كسب كرد. از چه صفاتي
بايد به دور بود.
حاصل آن كه شناخت خوب و بد افعال و صفات، آثار آنها و شيوه آراستگي به صفات
افعال خوب و پرهيز از افعال و صفات بد، محتواي علم اخلاق است (نراقي: 1383: ج1،
ص4-9).
اخلاق وصفي به اخلاق مكاتب، اقوام، ملل و اشخاص ميپردازد؛ مثل اخلاقيات اسلام،
مسيحيت، اخلاق سرخپوستان، سياه پوستان، اخلاق هيتلر، اخلاق گاندي وامثال آن.
تعليم و تربيت به شيوه كسب فضايل و دفع رذايل ميپردازد و سير و سلوك عرفاني را
ميتوان در آن جاي داد. فلسفه علم اخلاق به رئوس ثمانيه "علم اخلاق" ميپردازد؛
يعني به تعريف علم اخلاق، موضوع و مسائل. روش و هدف و ضرورت و بزرگان و تحولات
آن. در واقع اين علم، علم درجه دوم است، علمي در باب علمي ديگر است.
فلسفه اخلاق علمي است كه به مبادي تصوري و تصديقي و معيارهاي كلي خوب و بد در
اخلاق ميپردازد.
توضيح آنكه، سوالهايي در باب اخلاق مطرح است كه در هيچ يك از علوم مربوط به
اخلاق (علم اخلاق، اخلاق وصفي، تعليم و تربيت. فلسفه علم اخلاق بررسي نميشوند
كه عبارتند از:
1. مفاد بايد و نبايد اخلاقي چيست؟
2. مفاد حسن و قبح چيست؟
3. مفاد مسؤوليت، ارزش، وظيفه الزام چيست؟
4. مفاهيمي همچون عدالت، ظلم، خوب و بد و خير آيا بديهي هستند يا نيازمند به
تعريف؟
5. قضاياي اخلاقي اخباري هستند يا انشايي؟
6. اگر انشايي هستند، انشاي محض هستند يا انشاي مبتني بر واقع؟
7. اگر اخباري هستند، چه نوع اخباري هستند؟
8. آيا عقل مدرك اخلاق، عقلي غير از عقل نظري است؟
9. آيا بايد و نبايدهاي اخلاقي و هست و نيست رابطه دارند؟
10. معيار و ملاك خوب و بد اخلاق كدام است؟
11. قضاياي كلي اخلاق بديهي هستند يا نظري؟
12. قضاياي اخلاقي فطري هستند يا اكتسابي؟
فلسفه اخلاق علمي است كه به اين سوالها پاسخ ميدهد و ميتوان گفت فلسفه اخلاق
به مبادي تصور و تصديقي اخلاقي ميپردازد و مبادي تصديقي اصل و مبادي تصوري
مقدمات آنها را فراهم ميكند.
در فلسفه وكلام اسلامي و علم اصول و علم اخلاق ميتوان به صورت پراكنده، مباحث
مذكور را دنبال كرد؛ ولي مباحث مذكور بعد ازعلامه طباطبايي و شهيد مطهري و
بهوسيله اين دو فيلسوف بزرگ انسجام يافت كرد و هم اكنون با مباحث فراواني در
اين باب مواجه هستيم كه ريشه اكثر آنها يا عين آنها در كلمات حتي فارابي و
ابن سينا يافت ميشود.
عقل علمي و نظري و مباحث مربوط به حسن و قبح و نيز سعادت و شقاوت نفس انساني در
كلمات فارابي و ابن سينا، ملاصدرا و ديگر فيلسوفان و مباحث حسن و قبح عقلي و
شرعي در مباحث متكلمان و نيز مفاد بايد و نبايد و حسن و قبح و بحث در باب مصالح
و مفاسد در اصول و معيارهاي كلي و جزئي خوب و بد در اخلاق اسلامي، همه گوياي
وجود اين مباحث در فرهنگ و انديشه اسلامي انديشهوران مسلمان است و انسجام
آنها بهوسيله علامه طباطبايي و شهيد مطهري و ديگر بزرگان تأكيد بر آن و
كتابهاي فراواني كه هم اكنون در اين باب بهوسيله محققان مسلمان به نگارش
درآمده، ظهور و بروز اين حقيقت است. با توجه به كتابهاي مختلف در اين باب شايد
بتوان مباحث فلسفه اخلاق اسلامي را به اين صورت عنوان كرد:
1. مفاد بايد و نبايد و حسن و قبح،
2. مفاد وظيفه، الزام، تكليف، مسؤوليت، ارزش؛
3. عقل عملي و نظري و ادراكات آنها؛
4. اخبار يا انشاني بودن قضاياي اخلاقي؛
5. كليت قواعد اخلاقي؛
6. معيارهاي كلي خوب و بد و حسن و قبح؟
7. رابطه بايد و هست در فلسفه اخلاقي اسلامي؛
8. مباني براي نظام اخلاقي اسلام.
ميتوان مباحث مذكور را در عناوين كليتر جاي داد كه عبارتند از:
1. مبادي تصوري
1ـ1. مفاد بايد و نبايد؛
1ـ2. مفاد حسن و قبح؛
1ـ3. مفاد مسؤوليت، ارزش،وظيفه، الزام و . . . ؛
1ـ4. انشايي يا اخباري بودن قضاياي اخلاقي.
2. مبادي تصديقي و معيارها
2ـ1. نوع قضاياي اخلاقي؛
2ـ2. مدرك قضاياي اخلاقي چيست؟
2ـ3. معيار قضاياي اخلاقي؛
2ـ4. كليت قضاياي اخلاقي؛
2ـ5. رابطه بايد و هست.
3. نظام اخلاق اسلام ( مبادي و نتانج)
3ـ1. مباني فلسفي؛
3ـ2. مبادي كلامي ؛
3ـ3. نتايج اين مباني؛
3ـ4. غايت و مطلوب نهايي در اخلاق اسلامي.
توصيح اختصاري مباحث مذكور و نحوه ارتباط آنها با
همديگر چنين است:
أ. در بحث مفاد بايد و
نبايد نظريات گوناگوني مطرح ميشود كه عبارتند از:
1. بايد و نبايدها، صورت مجازي حسن و قبح هستند. عقل بايد و نبايد
ندارد، بلكه اين كه گفته ميشود "عقل ميگويد بايد از شرع اطاعت كرد" يا "عقل
ميگويد از ظلم بايد پرهيز كرد"، همه مسامحه است و معناي آن اين است كه عقل
فاعل اين امور را مدح يا ذم ميكند و در واقع مفاد آنها اين است كه "اطاعت از
شرع حسن است" و"ظم قبيح است" (محقق اصفحاني، بيتا، ج2، ص3).
2. مفاد بايد و نبايد، ضرورت ادعايي است؛ ضرورتي كه از ضرورت تكويني بين علت و
معلول گرفته شده است.
توضيح: رابطه بين انسان و افعال او به دليل اختيار، رابطه امكاني است، يعني
صدور فعل از انسان ضرورت ندارد. از طرف ديگر انسان براي رسيدن به پارهاي از
اهداف و غايات خود بايد افعال خاصي را انجام دهد؛ بهطور مثال، براي تأمين نياز
بدن و سير شدن بايد غذا بخورد؛ پس ضرورت دارد رابطه امكاني بين انسان و افعال
اختياري او از حالت امكاني به حالت ضرورت تبديل شود تا انسان فعل را انجام دهد.
اينجا است كه انسان به يك جعل و قرار داد دست ميزند؛ يعني رابطه بين خود و
افعال خود را كه رابطه امكاني است، با جعل و ضرورت به رابطه ضرور تبديل ميكند
و جعل يك ضرورت ميكند و به تعبير ديگر رابطه امكاني بين خود و فعل خود را (مثل
غذا خوردن) مجازاً مصداق رابطه ضرور قرار ميدهد؛ چنانكه "انسان شجاع" را كه
مصداق واقعي انسان است، به طور مجازي، مصداق شير قرار ميدهد؛
پس "بايد به عدالت رفتار كرد"، مساوي است با" ضرورت دارد عمل به عدالت"؛ آنهم
يك "ضرورت جعلي و قراردادي و مجازي" و اين كار مجازي و قراردادي بايد صورت
بگيرد تا انسان به اهداف و غايات مطلوب خود برسد.
روشن است كه لازمه اين مبنا اين است كه قضاياي اخلاق را انشائي بدانيم نه
اخباري؛ ولي نه انشاي محض و بدون ملاك واقعي؛ بلكه انشاي مبتني بر واقع؛ زيرا
اين انشاي و جعل و قرار داد بر اساس رابطه حقيقي بين افعال و نتايج آن صورت
ميگيرد؛ بهطور مثال، از آنجا كه بين "غذا خوردن" و "سير شدن و رفع
نيازمنديهاي بدن" رابطه علي و معلولي وجود دارد، انسان براي اينكه غذا بخورد
تا سير شود، بين خود و فعل غذا خوردن رابطه ضرور جعل ميكند.
3. نظريه ضرورت بالغير: مفاد "بايد و نبايد" ضرورت
بالغير است. فاعل مختار با اراده و خواست خود به فعلي كه تا قبل از اين خواست و
اراده ممكن بود، وجوب و ضرورت ميبخشد و اين ضرورت و وجوب بالغير است: وقتي
ميگويد "بايد اين كار را انجام داد"، در واقع يعني "تحقيق اين فعل مورد اراده
باست". اين ضرورت، ضرورت تحقق و واقعي است كه از ناحيه انسان و اراده او به فعل
تعلق ميگيرد (حائري، 1361: ص102-104).
4. نظريه الزامات نفساني: مفاد "بايد و نبايد" ضروت و
الزام است؛ ولي نه ضرورت اعتباري و نه ضرورت بالغير؛ بلكه ضرورت و لزومي كه
انسان درون خود به علم حضوري مييابد. بايد و نبايدهاي اخلاقي بيانگر اين
الزامهاي نفساني و دروني هستند و بهطور مثال، "بايد به عدالت رفتار كرد"،
بيانگر الزام دروني انساني به عدالت است، پس بايد و نبايدها حاكي از الزامهاي
درون نفس هستند (لاريجاني، بيتا، ص64 و65).
5. نظريه ضروت بالقياس: مفايد "بايد و نبايد" ضرورت
بالقياس الي الغير است؛ همچون ضرورتي بين غذا خوردن و سير شدن كه علت و معلول
هستند و بين هر علت و معلولي ضرورت بالقياس الي الغير برقرار است؛ يعني بالقياس
به معلول علت ضروري الوجود و بالقياس به وجود علت، معلول ضرورت وجود دارد؛ پس
بايد به عدالت رفتار كرد، بيانگر اين است كه بالقياس به رسيدن به كمال مطلوب
عدالت ضرورت دارد يا "بايد مجرم را مجازات كرد"، بيانگر اين جمله است كه
"بالقياس به امنيت اجتماعي مجازات مجرم ضرورت دارد" (مصباح، 1366: ج1، ص180).
در اين نظريه، ضرورت جعل نميشود بلكه كشف ميشود و فهم بايد و نبايدها فهم
واقعيتها است .
6. نظر ضرورت بالقياس و بالغير: مفاد بايد و نبايدها ضرورت بالقياس است؛ ولي
ضرورتي كه از ضرورت بالقياس ديگر استنتاج شده است. توضيح: بين فعل و نتيجه آن
رابطه علّي و معلولي برقرار است؛ ولي فعل دو حيث دارد: حيث في نفسه و حيث صدور
از فاعل، و رابطه علّي بين فعل (با حيث في نفسه) و نتيجه باعث رابطه علّي بين
فعل از حيث صدور از فاعل و نتيجه ميشود و اين ضرورت بالقياس دوم مفاد بايد و
نبايد است؛ بهطور مثال ميتوان گفت:
غذا خوردن باعث سير شدن است ( تامين نيازمنديهاي بدن)
تامين نيازمنديهاي بدن مطلوب انسان است
غذاخوردن باعث بهدست آمدن مطلوب انسان است.
پس اگر كسي به دنبال مطلوب خود است، بايد غذا بخورد. "بايد غذا بخورد" كه در
نتيجه قرار دارد، غير از مقدمهاي است كه عبارت است از"غذا خوردن موجب سير شدن
است"؛ بلكه قضيهاي است كه از آن قضيه و قضاياي ديگر استنتاج شده است؛ پس بر
خلاف نظريه شماره 5 كه مفاد بايد و نبايد را ضرورت بالقياس بين فعل و نتيجه
ميدانست، در اين نظريه مفاد بايد و نبايد ضرورت بالقياسي است كه از آن مقدمه
استنتاج شده و به همين دليل بالقياس و بالغير است (معلمي، 1385: ص223-225).
ب. در بخش حسن و قبح
نيز نظريات مطرح عبارتند از:
1. ملائمت و منافرت با طبع يا قوه عاقله و قوه مدركه يا كمال مطلوب.
2. نقصان و كمال: بهطور مثال، "عدل حسن است" يعني "عدل كمال يا باعث كمال است"
(مظفر، 1405ق: ج1، ص203).
3. صحت مدح و ذمّ يا ثواب و عقاب و يا موجب مدح، و ذمّ يا عقاب و ثواب: بهطور
مثال "عدل حسن است" اين معنا را دارد كه "عدل سبب ثواب ميشود و فاعل آن
سزاوار مدح است" (محقق اصفحاني، همان: ص 125؛ مظفز، همان: ص202).
4. تناسب و عدم تناسب اجزا يا تناسب وعدم تناسب با كمال مطلوب: بهطور مثال
"عدل حسن است"، يعني متناسب الاجزا يا متناسب با كمال مطلوب انسان است.
(طباطبايي، 1973م: ج5، ص9 و10؛ مطهري، 1367: ص27- 38).
5. حسن و قبح مفاهيمي بديهي هستند و معادل مفهومي ندارند و مفاهيم بيان شده در
نظريات قبل يا ملاك حسن و قبح يا نتيجه و آثار آن است و مشكل معيار و حقيقت
قضاياي اخلاقي را ميتوان با مفاد بايد و نبايدها مرتفع كرد و به كاوش از
زاويه حسن و قبح نيازي نيست (فارابي، 1407ق: ص63 و64؛ جاهمو، 1376ش: ص32 و 33؛
همو، 1405ق: ص89).
ج. نظريات در باب عقل
عملي و نظري
در باب عقل نظري و عملي سه نظريه كلي وجود دارد:
عقل نظري مدرك كليات مربوط به غير افعال اختياري وعقل عملي مدرك امور كلي مربوط
به فعل اختياري انسان (معلمي، همان: ص 233 و234).
عقل نظري مدرك كليات (مربوط به فعل اختياري و غير آن) و عقل عملي مدرك امور
جزئي و مربوط به افعال اختياري (ابن سينا، 1403: ج2، ص352 و 353؛ همو، بيتا:
ص87 و 88)
عقل نظري مدرك ( كلي و جزئي و افعال و غير افعال) و عقل عملي محرك است
(بهمنير،1349ش: ص 789- 790؛ نراقي، همان: ص57).
در باب نظريه اول نيز دو ديدگاه مطرح ميشود:
1. عقل عملي و نظري دو قوه مستقل هستند؛
2. يك قوه است با دو نوع ادراك.
و نيز تقسيم مهمتر در اين ديدگاه وجود دارد كه بسيار سرنوشت ساز است آن اينكه
:
1. ادراكات عقل عملي و نظري تفاوت ماهوي ندارد( فارابي، محقق طوسي، استاد
مصباح)؛
2. اداراكات عقل عملي و نظري تفاوت ماهوي دارند( استاد علامه و شهيد مطهري).
مرحوم علامه و شهيد مطهري به دليل نظريه اعتباريات در باب مفاد بايد و نبايد در
بحث اداركات عقل عملي و نظري معتقدند كه ادراكات عقل نظري اخباري و در باب هست
و نيست است و ادراكات عقل عملي انشايي و در باب بايد و نبايد است؛ پس ادراكات
عقل عملي از ادراكات عقل نظري قابل استنتاج منطقي نيستند؛ بلكه بر آنها مبتني
هستند؛ ولي بر اساس نظريه استاد مصباح و نظريه ضرورت بالقياس و بالغير، ادراكات
عقل عملي و نظري ماهيت واحدي دارند و هر دو اخباري و گزارشگر از واقع هستند و
اداركات عقلي عملي قابل استنتاج از ادراكات عقل نظري هستند.نكته قابل توجه اين
است كه در دو ديدگاه مذكور، بايد و نبايدهاي اخلاقي ناظر به واقع و مبتني بر
واقع هستند و هر دو در فلسفه اخلاق جزء نظريات واقع گرا هستند.
د. كليت قواعد اخلاقي
بحث ديگري كه اهميت ويژهاي در فلسفه اخلاق دارد، كليت قواعد اخلاقي است
بدين معنا كه قواعد اخلاقي به مكان و زمان و گروه خاصي از مردم اختصاص ندارند؛
بلكه عام و داراي شمول هستند و اين كليت با شرايط داشتن افعال و صفات اخلاقي
براي اتصاف به حسن و قبح منافات ندارد.انديشهوران مسلمان، نيازهاي ثابت و
متغير، نيازهاي انساني انسان، من علوي و سفلي (اخلاق مقتضاي من علوي انسان است)
و مصالح و مفاسد مرتب بر افعال و رابطه علّي بين افعال و نتايج را دلايل و
شواهد بر كليت اخلاق قلمداد ميكنند.
هـ. . رابطه بايد و هست
چنانكه گذشت، يكي از مباحث در فلسفه اخلاق، اخباري يا انشايي بودن
قضاياي اخلاقي و به تبع آن واقع نمايي يا ناظر به واقع بودن آنها است و نبايد
تصور شود هر كسي كه گزارههاي اخلاقي را انشايي ميداند، هرگونه رابطه بين
اخلاق و واقع را نفي ميكند؛ بلكه انشا در باب اخلاق دو گونه تصور دارد:
1. انشاي محص؛
2. انشاي مبتني بر واقع.
انشاي محص همچون اشاعره در انديشهوران مسلمان و حس گرايي و جامعه گرايي در غرب
كه انشايهاي اخلاقي يا به امر حضرت حق باز ميگردند و هيچ ملاك واقعي و نفس
الامري ندارد و يا به احساسات و علايق اشخاص يا به آداب و سنن اجتماعي ارجاع
داده ميشود (ر.ك: معلمي، همان).انشاي مبتني بر واقع را ميتوان به اكثر
اصوليان مسلمان و علامه طباطبايي و شهيد مطهري نسبت داد؛ يعني گر چه قضايا از
سنخ انشا هستند و گزارشي از واقع ندارند، انشاهاي لغو و بي فايده و بدون ملاك
نيستند؛ بلكه جعل و قراردادهايي بر اساس رابطه علّي بين افعال و نتايج آنها
هستند (ر.ك: همان).
و. نظام اخلاقي اسلام
در انديشه متفكران اسلامي، نظام اخلاقي اسلام دو گونه تصوير شده است:
1. در انديشه اشاعره؛
2. در انديشه شيعه و متعزله.
در انديشه اشاعره نظام اخلاقي به اراده، تشريع صرف حضرت حق باز ميگردد و در
اين نظام هيچ رابطه علّي و معلولي بين افعال و نتايج ملاحظه نشده است؛ بلكه
صرفآً اراده حضرت حق كه ما نميدانيم بر چه اساسي است، اين نظام را ايجاد كرده
است.
نكته قابل توجه اين است كه دو گونه ميتوان اراده الاهي را در نظام اخلاقي موثر
و عامل اصلي قلمداد كرد:
1. بهصورت كاشف از نظام اخلاقي صحيح؛
2. بهصورت جاعل نظام اخلاقي مشروع.
شيعه و متعزله اراده الاهي و اخلاق ديني را كاشف نظام اخلاقي صحيح ميدانند و
معتقدند كه عقل به تنهايي فقط كليات اخلاق را كشف ميكند وادارك روابط پيچده
بين افعال و صفات و نتايج از توانايي عقل بيرون است و انسان به وحي نياز دارد؛
ولي اشاعره اراده الاهي را جاعل نظام اخلاقي ميدانند؛ به گونهاي كه اگر
خداوند كذب را خوب و صدق را بد قلمداد، ميكرد همان نظام اخلاقي صحيح بود؛ از
اين رو در تفكر شيعه و معتزله ميتوان نظام معقولي را براي اخلاق در كليات
ارائه داد و با مباحث دين آن را به صورت تفضيلي ارائه كرد و همين مباحث مطرح در
فلسفه اخلاق از يك طرف و مباحث مربوط به خداشناسي نفس فلسفي از طرف ديگر،
پارهاي از مباني كلامي،پايههاي فكري آن نظام خواهند شد؛ بهطور مثال، امور
ذيل در تشكيل يك نوع نظام اخلاقي ميتواند موثر باشد:
1. بين وجود افعال اختياري انسان و وجود نتايج حاصله از آنها رابطه علّي و
معلولي بر قرار است؛
2. به دليل بند اول، بين ايجاد افعال و نتايج نيز همين رابطه علّي برقرار است؛
3. پس ضرورتي بالقياس بين وجود افعال و نتانج وجود دارد؛
4. و ضرورتي بالقياس نيز بين ايجاد افعال و نتايج استنتاج ميشود؛
5. به دليل بند 4 بين بايد و نبايدهاي اخلاقي و واقعيات رابطه وجود دارد؛
6. به دليل بند5، قواعد اخلاقي از واقعيتها قابل استنتاج هستند؛
7. نفس انساني به دليل حركت جوهري قابل اشتداد و تكامل است؛
8. افعال و صفات نفساني در تكامل نفس نقش موثري دارند؛
9. هر فعلي به كمال انساني نميانجامد بلكه افعال خاصي اين ويژگي را دارند.
10. نظام اخلاقي مطلوب نظامي است كه در آن،انسان به كمالات لايق خود كه قرب
الاهي و اتصاف به صفات و اسما الاهي است برسد.
ز. ارزش اخلاق
از مباحث مهم در اخلاق، بحث در باب ارزش اخلاقي است؛ يعني پرداختن به
اين نكته كه اولاً ارزش در اخلاق به چه معنا است و ثانياً ملاك ارزش چيست؛ در
بخش مفاد، بديهي خواندن آن و نيافتن معادل مفهومي يك نظريه است.
و در بخش ملاك، مطلوبيت، كمال، محبوب بودن، سودمندي و آثار مترتب، زيبايي، ...
درجايگاه ملاك مطلق ارزش و هماهنگي با فطرت الاهي، هماهنگي با من برتر (من
علوي) سازگاري و همانگي با عاطفه بشري، تجلي اسما و صفات الاهي در انسان
وعبوديت و بندگي،به صورت معيار براي ارزش اخلاقي مطرح است.
بين دو مطلب در ارزش اخلاقي بايد فرق گذاشت:
1. چرا مردم اخلاق را با ارزش ميدانند (علت يابي)؛
2. به چه دليل و ملاك اخلاق و اخلاقيات ارزشمند هستند (دليل يابي و توجيه
منطقي).
ضرورت و هدف فلسفه
اخلاق اسلامي
با توجه به نگاهي كلي به اهم مباحث فلسفه اخلاق اسلامي، ضرورت آن به خوبي روشن
ميشود؛ به خصوص اگر از شبهات، مكاتب متضاد در فلسفه اخلاق غرب مطلع باشيم كه
در بعضي از مكاتب همچون مكتب قدرت گرايي نيچه اخلاق ويران و در بعضي ديگر بدون
ملاك و مبنايي معقول ميشود "همچون حس گرايي". و از اين رو ارائه يك نظام
اخلاقي معقول و قابل دفاع عقلاني اهميت ويژهاي دارد.
از طرف ديگر، در قرآن و سنت بر حكمت بايد و نبايدهاي ديني و اخلاقي تأكيد
(ر.ك: معلمي: 1384) و در مواردي فلسفه و حكمت احكام الاهي بيان شده و همين نكته
مؤيد آن است كه قرآن و سنت نيز بر معقول و مقبول كردن بايد و نبايدهاي ديني
تأكيد فراواني دارند؛ زيرا با اين روند، پذيرش آن آسانتر خواهد بود.
هدف فلسفه اخلاق نيز با اين توضيح روشن ميشود؛ يعني معقول سازي نظام اخلاق
ديني كه نظام حق، ومطابق با فطرت الاهي انسان است.
ديدگاههاي گوناگون در
فلسفه اخلاق اسلامي( تضاد يا تعاضد)؟
نكته مهم در فلسفه اخلاقي اسلامي اين است كه نظريات مختلف در فلسفه اخلاق
اسلامي تضاد صدرصد ندارند (البته به جز ديدگاه اشاعره كه اساساً عقلي نيست) و
نظريه فيلسوفان و انديشهوران مسلمان در باب اخلاق ودر بخش كليت و رابطه هست و
نيست و نظام اخلاقي اختلاف ندارند؛ بلكه در باب مفاد بايد و نبايد و ادراكات
عقل عملي و نظري و رابطه بايد و نبايد ها و واقع، اختلافاهايي وجود دارد كه به
بحث كليت و اصل رابطه بين بايد و نبايدها و واقع و نظام اخلاقي ضربه نميزند؛
زيرا چنانكه گذشت، در نظريه اعتباريات علامه طباطبايي نيز اخلاق و گزارههاي
اخلاقي ناظر به واقع هستند.
فلسفه اخلاق همچون علم
در فرهنگ اسلامي
فلسفه اخلاقي ابتدا در غرب به صورت علم، و به دنبال آن در فرهنگ اسلامي نيز
مطرح شد؛ ولي مباحث آن بدون عنوان فلسفه اخلاق، بلكه تحت عنوان حسن و قبح عقلي
و استلزامهاي عقلي در علم كلام و علم اصول مورد بحث قرار گرفت تا اينكه از
زمان مرحوم علامه طباطبايي به بعد كم كم به سمت علم مستقل حركت كرد تا اينكه
نخستين كسي كه بعد از وي تحت اين عنوان كتابي به نگارش درآورد، استاد شهيد
مطهري بود و در پي آن، استاد مصباح و استاد سبحاني و بهدنبال آن كتابهاي
ديگري به نگارش درآمد و هم اكنون با حجم فراواني از كتابها و مقالات در اين
باب روبهرو هستيم.
رابطه فلسفه اخلاقي با
علوم ديگر
فلسفه اخلاق در پارهاي از مباني خود به فلسفه نيازمند است و با آن رابطه دارد؛
همچون بحث عقل عملي و نظري، ادراكات اين دو عقل، ضرورت بالقياس و بالغير يا
ضرورت ادعايي و امثال آن و در مواردي به مباني كلام و اصول نيازمند است يا با
مباحث اين دو علم ارتباط دارد و در ايجاد نظام اخلاقي وصحيح و جامع به تفسير و
حديث نيازمند است. در بخش نفس و تكامل نفس و ميزان تاثير اعمال و نيّات و صفات
در تكامل به مباحث فلسفي نفس و مباحث انساني كامل در عرفان نياز دارد يا با آن
در ارتباط است.
نقد مكاتب گوناگون در
فلسفه اخلاق غرب
يكي از بخشهاي مهم كتابهاي فلسفه اخلاق اسلامي، بحث نقد مكاتب غربي در اين
باب است؛ نقد مكاتبي همچون مكتب لذت گرايي، قدرت گرايي، حس گرايي، هدايت
گرايي،عاطفه گرايي، وجدان گرايي، سود گرايي، مكتب سعادت و كمال، وجدانگرايي،
تكامل گرايي، و امثال آن. روشن است كه در اين مكاتب، جهات مثبت و منفي وجود
دارد و صفات مثبت پارهاي از مكاتب همچون سعادت و كمال، وجدان گرايي، عاطفه
گرايي، قابل انكار فيلسوفان و انديشهوران مسلمان نيست.
بايستههاي فلسفه اخلاق
اسلامي
به نظر ميرسد در فلسفه اخلاق اسلامي چند كار مهم بايد صورت بگيرد تا اين علم
در مسير رشد و تكامل قرار گيرد:
1. ارائه نظام اخلاقي با همة تفاصيل و جزئيات؛
2. استخراج فلسفه اخلاق از آيات و روايات يا دستكم ارائه مباني معقول و ارائه
شواهد قرآني و روايي براي آن؛
3. ارائه نتايج و لوازم دور و نزديك هر يك از مباني مذكور در فلسفه اخلاق
اسلامي؛
4. ارائه دقيق روابط كلي و جزيي بين فلسفه اخلاق و معرفت شناسي، فلسفه، كلام؛
تفسير و حديث و علم النفس فلسفي و روانشناسي و علوم ديگر مربوط به اخلاق.
منابع و مآخذ :
1. مصباح يزدى, محمدتقى, فلسفه اخلاق/ 46.
1.ابن سينا، اشارات، دفتر نشر كتاب، دوم، 1403، ج 2،.
2.ابن سينا، الرسائل (الحدود)، قم، انتشارات بيدار، بيتا.
3.آخوند خراساني، حاشيه بر فرائد الاحصول، تهران، موسسه الطبع و النشر التابقه
لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامي، اول، 1410 ق.
4.ادواردز پل، فلسفه اخلاق، انشا الله رحمتي، تهران، انتشارزات تبيان، 1378.
5.بهمنيار، التحصيل، تصحيح و تعليق مرتضي مطهري، تهران، انتشارات دانشكده
الاهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران، 1349 ش.
6.حائري سيد مهدي، كاوشهاي عقل عملي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي،
1361ش.
7.طباطبايي سيد محمدحسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، قم، مركز بررسيهاي
اسلامي، 1356.
8.طباطبايي سيد محمدحسين، الميزان، قم، موسسه مطبوعاتي اسماعيليان، سوم، 339ش.
1973م ، ج 5.
9.طباطبايي سيد محمدحسين، بررسيهاي اسلامي، به كوشش هادي خسروشاهي، قم، مركز
انتشارات دارالتبليغ، 1396 ش.
10.طوسي، نقد المحصل، تهران، دانشگاه تهران و مك گيل، 1359 ش.
11.فارابي، التنبيه علي سبيل السعاده، تحقيق جعفر آل يس، بيروت، دارالمناط،
1407 ق، 1987 م.
12.فارابي، السياسة المدينه، ترجمه و شرح حسن ملكشاهي، تهران، سروش، اول، 1376.
13.فارابي، الفصول المنتزعه، تحقيق فوزي نجّار، تهران، انتشارات الزهرا ƒ، اول،
1405ق.
14.فرانكنا ويليلم، فلسفه اخلاق، هادي صادقي، قم، موسسه فرهنگي طه، اول، 1376.
15.لاريجاني صادق، جزوة درسي، تربيت مدرس، قم، بيتا.
16.محقق اصفهاني، نهايه الدرايه، انتشارات مهدوي، اصفهان، بيتا، ج2.
17.مصباح محمدتقي، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي،
دوم، 1366ش، ج1.
18.مطهري مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان، تهران، انتشارات صدرا، چهارم، 1368ش.
19مطهري مرتضي، تعليم و تربيت، تهران، انتشارات الزهرا ƒ، 1362ش.
20.مطهري مرتضي، فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات اطلاعات، 1367ش.
21.مطهري مرتضي، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، دوم، 1372، ج7.
22.مطهري مرتضي، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، سوم، 1372، ج1.
23.مطهري مرتضي، نقدي و بر ماركسيم، تهران، انتشارات صدرا، اول، 1404 ق.
24.مظفر محمد رضا، اصول الفقه، نشر دانش اسلامي، 1405 ق، ج1.
25.معلمي حسن، رابطه هستها و بايدها، تهران، كانون انديشه جوان، سوم، 1384.
26.معلمي حسن، مباني اخلاق، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، اول، 1380.
27.نراقي ملامحمدمهدي، قم، جامعالسعادات، موسسة مطبوعاتي اسماعيليان، سوم،
1383ق.
منبع: فصلنامه قبسات ،شماره 39