اخلاق
واژه اخلاق جمع خُلق به معناي خوي و ملكه است. ملكه صفت راسخي نهفته در
جان انسان است كه موجب مي گردد عمل از او به سهولت صادر شود. بنابراين تعريف كه
در ميراث كهن اسلامي و حوزه هاي علميه رايج بوده و با ريشه لغوي كلمه سازگار
است «دانش اخلاق» علمي است كه از احوال و احكام اين خوي ها و خلق ها سخن مي
گويد. البته در اين دانش سخن از پاره اي رفتار ها مانند غيبت و دروغ نيز آمده
است. اما بحث درباره رفتار نيز اصالتا به هدف بررسي احكام ملكات نفساني بوده
است. مثلا تأثير ملكات در پيدايش رفتارهاي متناسب و نيز نقش رفتارها در ايجاد
ملكات (تأثير دو سويه عمل و ملكه) بررسي مي شده است.
در دانش غربي اخلاق به گزاره ارزشي گفته مي شود، هر گزاره اخلاقي از موضوعي و
محمولي تشكيل شده است. موضوع گزاره اخلاقي امري اختياري است. زيرا ارزش اخلاقي
مبتني بر اختيار است و بدون فرض اختيار، امكان داوري اخلاقي وجود ندارد. گاهي
از اين امور اختياري به «هستي هاي مقدور» ياد مي شود. اين امر اختياري يا
مستقيما متعلق اختيار قرار مي گيرد (عمل، رفتار) و يا بالمآل اختياري است
(صفات، ملكات، هيآت نفساني و منش). محمول گزاره اخلاقي هم يكي از مفاهيم
ارزشگذارانه زير است: خوب، بد، درست، نادرست، بايد و نبايد.
بنابر اين قالب يك گزاره اخلاقي اين گونه خواهد شد.
(فعل اختياري/ صفت اختياري)، (خوب / بد / درست / نادرست / بايسته / نابايسته)
است.
بنابراين مراد از اخلاق مجموعه هنجارها و ارزش هاي ـ رفتاري يا منشي ـ است كه
آدمي بايد با اختيار و اراده در جان خويش ايجاد كند. قله اي كه بايد به سمت آن
حركت نمايد و با تلاش و كوشش به آن برسد. مجموعه بايدها و نبايد ها، خوب ها و
بدها، درست و نادرست ها و وظايفي كه به كمال و سعادت او مربوط مي شود. مثلا سخن
از خوبي، بدي و درجه ارزش افعالي مانند صدق، كذب، توريه و علم آموزي و نيز هيآت
و ملكاتي مانند شجاعت و غيرت و اخلاص و شفقت در حوزه اخلاق قرار مي گيرد.
هرگاه فهرستي از افعال خوب و بد و نيز فضايل و رذايل (هيئت و ملكات شايسته و
ناشايست) فراهم ايد سيماي انسان مطلوب مشخص شده است. در واقع مجموعه گزاره هاي
اخلاقي نظام مطلوبيتها و قله نهايي حركت انسان را مشخص مي گرداند.
آقاي ميرباقري در اين باره مي گويد:
اخلاقيات هر فرد وجامعه مجموعه اي از خوب ها و بدها ويا پسند ها و ناپسندهاي
مورد قبول آن فرد يا جامعه است. يعني اخلاقي بودن هر عمل به آن است كه آن عمل
نيكو شمرده شود و غير اخلاقي بودن آن نيز به اينكه آن عمل زشت و قبيح است. يعني
طبيعتا هر جامعه اي يك زيبا شناسي، نظام ارزشي و نظام تجزيه و تحليل دارد كه
متناسب با آن براي امور ارزش گذاري مي كند و اخلاقي بودن يك فعل در جامعه
متناسب با نظام زيبا شناسي آن جامعه تبيين مي شود. معناي فعل اخلاقي هم فعلي
است كه از منظر يك جامعه خوب با بد شمرده مي شود.
پايگاه اصلي خوب وبد گرايشات واميال انساني است. يعني آنچه مطابق ميل انساني
است اخلاقي به شمار مي رود و خلاف ميل غير اخلاقي.
حال اين نكته مطرح مي شود كه اگر تمايلات انسان ملاك خوبي ها و بدي هاست چرا
انسان گاهي فعلي را كه بر خلاق ميلش هست پسنديده مي داند ويا فعلي را كه مي
پسندد ناپسند مي شمارد اگر پايگاه حسن و قبح به تمايلات انسان بر مي گردد، چرا
بعضي اوقات بعضي از انسان ها ابعادي را كه انسان متمايل به سمت آن است غير
اخلاقي ميدانند و يا بالعكس.
پاسخ اين است كه اميال انسان داراي نظامند و بعضي اميال ممكن است در برخي ديگر
قيد بزنند و آن را محدود و يا در مواردي مصداق هاي آن را منتفي كنند. پس اين كه
گاهي شخص عملي را بر خلاف ميل و كششي كه نسبت به آن عمل دارد ناپسند مي داند
منافات با اين گفته ندارد كه آنچه مطابق ميل است اخلاقي است و منافي آن غير
اخلاقي. چون همين عمل كه مطابق ميل خاصي د ر انسان است و قاعدتا بايد اخلاقي
باشد با كليت نظام تمايلات هماهنگي ندارد و غير اخلاقي است. پس خاستگاه اخلاق
در عبارتي دقيق تر نظام تمايلات انسان است كه توسط دستگاه سنجشي انسان بهينه مي
شود. يعني انسان منظومه اي از تمايلات دارد كه برآيند اين منظومه اخلاقي يا غير
اخلاقي بودن فعل را در منظر انسان معين مي كند كما اينكه جامعه يك نظام تمايلات
و يك نظام حساسيت هاي اجتماعي دارد كه اين نظام حساسيت ها در نهايت اخلاقي بودن
و غير اخلاقي بودن افعال را معين مي كند.
اين امر به نسبيت اخلاق نمي انجامد زيرا پايگاه اخلاق با پايگاه حقانيت اخلاق
متفاوت است. به تعبير ديگر يك بار سخن از اخلاق توصيفي مي كنيم يك بار اخلاق حق
را مي خواهيم كشف كنيم اخلاق حق اخلاقي برآمده از تمايلات فطري انسان است كه در
آن اراده انساني بر اراده ربوبي هماهنگ است.
ذكر اين نكته شايسته است كه به دست آوردن و يا داشتن اعتقاد صحيح هم يكي از
اعمال يا صفات اختياري انسان است و قضاوت اخلاقي در باره آن روا است. زيرا
اعتقادات را به دو گونه مي توان مورد لحاظ قرار داد. هرگاه بحث از صدق و كذب و
درستي و نادرستي گزاره از جهت مطابقت و عدم مطابقت با واقع مد نظر باشد كاوشي
اعتقادي صورت پذيرفته است. اما اگر درستي و نادرستي اخلاقي اين اعتقاد به عنوان
يك فعل اختياري يا يك صورت راسخ نفساني بررسي شود و اقتضا يا مانعيت آن نسبت به
كمال و سعادت (خوبي و بدي آن) مورد نظر قرار گيرد، كاوشي اخلاقي صورت گرفته
است. به همين جهت ملاحظه مي كنيم كه در كتب اخلاقي به ارزش ايمان به خدا، يقين
و اعتقاد به آخرت پرداخته شده است.
(فرق اين بايد ها و نبايد ها با هنجارهاي قراردادي و حقوقي چيست؟)
مقايسه نسبت ميان اصطلاح اسلامي و غربي: بدين ترتيب دو اصطلاح براي اخلاق آشكار
گشت يكي دانش ملكات نفساني و خوي هاي دروني. ديگر دانش ارزش هاي مربوط به حيات
اختياري انسان. . . . .
گستره دانش اخلاق
گستره علم اخلاق در صورت مطلوب خود، بايد مشتمل بر چند حوزه باشد؛ اخلاق
بندگي، اخلاق فردي، اخلاق اجتماعي، اخلاق خانواده، اخلاق محيط زيست و اخلاق
صنفي ـ حرفه اي.
مراد از اخلاق بندگي هنجارها و ناهنجارهايي مانند ايمان، تعبد، خوف و توكل است
كه مربوط به رابطه انسان و خداست. منظور از اخلاق فردي ارزش هاي اخلاقي مربوط
به حيات فردي انسان ها است و انسان را فارغ از رابطه با غير در نظر مي گيرد.
مانند فضيلت هاي صبر، حكمت، و حزم و رذيلت هاي پرخوري، شتاب زدگي و سفاهت. مراد
از اخلاق اجتماعي، ارزش هاي حاكم بر رابطه فرد با ساير انسان ها است؛ مانند عدل
و احسان يا حسد و تكبر. مراد از اخلاق خانواده ارزش ها و احكام اخلاقي مربوط به
حوزه روابط خانوادگي است. واژه اخلاق اجتماعي در اطلاق عرفي خود به ارتباط فرد
با فرد ديگر انصراف دارد و علي القاعده روابط انسان با اعضاي خانواده را نيز در
بر مي گيرد اما از آنجا كه خانواده محل تلاقي فرد و اجتماع و مهم ترين كانون
رشد اخلاقي انسان است و نيز بستر پيدايش روابط منحصر به فرد همسري، فرزندي،
پدري و مادري است كه هر يك، اخلاقيات ويژه خود را توليد و مطالبه مي كند و در
واقع خانواده كاركرد منحصر به فردي در شكل گيري شاكله اخلاقي فرد دارد كه جدا
از شوون فرد و روابط وي با ديگر عناصر اجتماعي است. به همين جهت از اخلاق
اجتماعي جدا شده است.
همچنين از آنجا كه انسان اختيار تأثيرگذاري بر روابط كلان حاكم بر جامعه و نيز
توان نقش آفريني در تاريخ را دارد سخن از وظايف اخلاقي انسان نسبت به ساخت
جامعه و مناسبات ميان نهاد هاي مدني و نيز نسبت به تاريخ بشري و تمدن آينده
ناروا نيست و در قلمرو مباحث اخلاقي مي گنجد از اين رو توجه تفصيلي به اين حوزه
و جدا كردن آن تحت يك عنوان مستقل مناسب است.
از سوي ديگر انسان در قبال خدمات فراواني كه از جامعه دريافت مي كند موظف به
ارائه واكنشي مناسب است. نظام تقسيم كار اجتماعي چگونگي اين واكنش را به عنوان
وظايف صنفي براي ما مشخص كرده است. انجام وظايف صنفي نيز داراي هنجارها و
بايسته هايي است كه از آن به اخلاق صنفي و حرفه اي ياد مي شود. اين حوزه نيز در
اخلاقيات اجتماعي قرار مي گيرد. اما به جهت خصوصيت و اهميت ويژه شايسته است
مستقلا به آن پرداخته شود.
بنابراين حوزه هاي اصلي دانش اخلاق به قرار زير خواهد بود:
1.اخلاق بندگي
2.اخلاق فردي
3.اخلاق خانواده
4.اخلاق اجتماعي به معناي احكام و ارزش هاي حاكم بر روابط انسان با ديگران به
عنوان افراد
5.اخلاق اجتماعي به معناي احكام و ارزش هاي حاكم بر روابط انسان با جامعه و
تاريخ
6.اخلاق محيط زيست
7.اخلاق حرفه اي، صنفي
در ميان انديشمندان اسلامي توجه به حوزه هاي اخلاق اجتماعي به معناي دوم (جامعه
و تاريخ)، اخلاق محيط زيست و اخلاق حرفه اي كمتر از ساير حوزه ها به چشم مي
خورد. گرچه در حوزه اخلاق حرفه اي و صنفي نسبت به خصوص دانشوري و نيز پادشاهي
اهتمام درخوري صورت گرفته و كتب فراواني نگاشته شده است.
به نظر مي رسد كه در ميان انديشمندان غربي اخلاق بيشتر به حوزه هاي اجتماعي
يعني رابطه فرد با ديگران ناظر است. اخلاق بندگي در آثار غربيان نمودي ندارد و
اخلاقيات فردي نيز تحت عنوان بهداشت رواني در دانش روان شناسي جاي مي گيرد. در
عين حال توجه به اخلاق محيط زيست به عنوان يكي از شاخه هاي اخلاق كاربردي بسيار
بيش از آنچه ميان ما رايج است صورت پذيرفته است.
مكاتب اخلاق اسلامي
اين دانش با رويكردهاي متفاوتي رو به رو بوده است و اين اختلاف رويكردها
به پيدايش دستگاه هاي اخلاقي ـ تربيتي چندي منتهي شده كه بر اساس آن مي توان
آثار اخلاقي موجود را در نگاه نخست در چهار عنوان زير طبقه بندي كرد: فلسفي
(عقلي)، عرفاني (سلوكي)، نقلي (ماثور)، و تلفيقي. عمده ترين منشا اختلاف اين
مكاتب تفاوت در منابع معرفتي است كه از ديگرگوني مباني اين نگاه ها برخاسته
است. مكتب اخلاق فلسفي براي توجيه گزاره اخلاقي يا تربيتي به منبع عقل متوسل
شده و با قياس و استدلال عقلاني و بيان آثار و لوازمِ عمل يا منش به ارزش داوري
در باره آن مي پردازد اين در حالي است كه در مكتب اخلاق عرفاني عمده ترين منبع
توجيه گزاره ها شهود عارفان است. در مكتب نقلي نيز براي مدلل ساختن گزاره ها به
منابع نقلي دين (آيات و روايات) استناد مي شود. ويژگي مكتب تلفيقي در اخلاق و
تربيت، استفاده از ظرفيت هر سه منبع پيش گفته و توجيه گزاره ها به روش عقلي،
نقلي و شهودي است. تفصيل اين موضوع در مقدمه «كتاب شناخت اخلاق اسلامي» آمده
است.
تربيت
تربيت در لغت از ماده «رب و» به معناي ايجاد رشد و زيادت يا از ماده «ر
ب ب» به معناي سوق دادن به سمت كمال است . در اين معناي عام، تربيت شامل انسان
و گياه و حيوان مي شود. مثلا رسيدگي به گل و گياه يا ماهي و دام تربيت آن به
شمار مي رود. در انسان نيز اصطلاحا فرايند زمينه سازي و به كار گيري شيوه هايي
جهت ايجاد، تقويت و شكوفاسازي صفات، رفتارها و آداب، و اصلاح و از بين بردن
صفات، رفتار و آداب ناشايست در خود و ديگران را تربيت ناميده اند . در اين
معناي عام تربيت بر حسب غايت و متعلق خود شامل تربيت بدني، علمي، اعتقادي،
ديني، سياسي، اخلاقي، ذهني، اجتماعي، حرفه اي و صنفي (مانند تربيت مدير، مربي،
نظامي، صنعتگر) و.. . مي شود.
در باره مفهوم تربيت اختلاف نظرها و ترديدهايي وجود دارد. به برخي از اين موارد
اشاره مي كنيم:
1.تربيت بدون ترديد به فرايند تأثيرگذاري بر ديگران و تلاش براي تغيير آنان
گفته مي شود. اما آيا تلاش براي تغيير خود نيز مشمول اصطلاح تربيت مي گردد و
قواعد دانش تربيت شامل آن نيز هست؟ برخي برآنند كه تربيت تنها شامل ديگرسازي مي
شود و فرايند خودسازي در علم اخلاق جاي مي گيرد
2.تربيت بدون ترديد شامل ايجاد تغييرات مثبت و متعالي در وجود انسان مي شود.
آيا به ايجاد تغييرات منفي، انحطاطي و تنازلي نيز مي توان تربيت نام نهاد. مثلا
آماده سازي كسي براي انجام جرم و جنايت و پرورش شكنجه گر نيز آيا تربيت است؟
3.آيا تربيت تنها به تأثيرات عمدي، آگاهانه، اختياري و هدفدار گفته مي شود يا
تأثيرات پايداري كه توسط عوامل ديگر نيز ايجاد مي شود تربيت نام دارد؟ مثلا آيا
مي توان از مشكلات و بلايا يا تجارب شخصي به عنوان مربي انسان نام برد؟ عوامل
فراواني بر رشد اخلاقي انسان اثر دارد؛ از جمله روابط با ديگران، نوع پوشش،
رژيم غذايي، قوانين جاري، نوع رفتار و برخورد ديگران، آيا همه اينها دست به كار
تربيت انسان هستند؟
4.ايجاد تغييرات پايدار در غير انسان (به عنوان موجود صاحب اختيار و اراده)
مثلا در حيوانات و گياهان آيا تربيت نام مي گيرد؟
5.آيا اطلاق عنوان تربيت بر ايجاد تغييرات ناپايدار مانند رفتارهاي خاص يا
حالات عارضي و گذرا نيز صحيح است؟ يا تربيت حقيقتا تنها بر ايجاد صور پايدار و
ماندگار اطلاق مي گردد؟ مفهوم روان شناختي شخصيت و مفهوم اخلاقي ملكه و مفهوم
قرآني شاكله به همين پايداري اشاره دارد.
6.توسعه طبيعي ظرفيت هاي انساني ـ يا موجودات ديگر ـ كه به اقتضاي طبيعت آن
موجود حاصل مي شود معمولا رشد ناميده مي شود. آيا فرايند طبيعي رشد كه به
مقتضاي ذات انسان رخ مي دهد و عامل خارجي در آن دخالت ندارد نيز تربيت نام مي
گيرد؟ يعني حركتي كه از درون وجود انسان نشأت مي گيرد و تنها بر فرض عدم مانع
تحقق مي يابد و نياز به تلاش يا دخالت نيروي ديگر ندارد.
گويا عنوان تربيت در لغت اطلاق دارد و نمي توان آن را به گونه اي انحصاري، به
حالات ويژه اختصاص داد. اما روشن است كه در اين كتاب از معناي عام تربيت، تربيت
اخلاقي انسان يعني ايجاد تغييرات پايدار اخلاقي در وجود او اراده شده است.
-تربيت گاهي به معناي فاعلي ـ تربيت كردن ـ و گاهي به معناي مفعولي ـ تربيت شدن
ـ استعمال مي شود. در اينجا مراد ما از اين واژه معناي فاعلي آن است.
تربيت اخلاقي
«تربيت اخلاقي»، فرايند دروني شدن ارزش هاي اخلاقي و شكلگيري پايدار
شخصيت انسان براساس ويژگيهاي انسان كامل اخلاقي است. «تربيت اخلاقي» مسير گذار
از وضعيت موجود (دامنه اي كه مبدا حركت انسان است) به سوي قله مطلوب هنجارهاي
اخلاقي را مينماياند و آدمي را مدد ميكند تا سيماي آرماني و صورت ايدآل
انسان اخلاقي را در وجود خويش پديد آورد. «تربيت اخلاقي» تحقق عيني مكارم اخلاق
و تجلي بارز همه آموزههايي است كه دانش «اخلاق» بدان فراميخواند. مي توان گفت
كه «اخلاق» صورتي ايستا از غايت حركت انسان ارايه مي دهد در حالي كه «تربيت
اخلاقي» احكام جريان و قواعد حركت انسان را مي نماياند. به تعبير ديگر اخلاق
پرسش از ماهيت و تربيت پرسش از كيفيت دست يابي ارزش ها را پاسخ مي گويد.
در مباحث تربيتي كاري به مصاديق خوب و بد نداريم و به مباحث اخلاقي يا فلسفه
اخلاقي وارد نمي شويم. خوب ها و بدها، هنجارها و ناهنجارها و بايسته ها و
نابايسته ها را از اخلاق به صورت اصل موضوع و پيش فرض دريافت مي كنيم و هدف
حركت قرار مي دهيم. پس از آن علم تربيت چگونگي دست يابي به آن اهداف را بررسي
مي كند. بنابر اين مي توان بسياري از مباحث تربيتي را نسبت به اخلاق لا بشرط و
بي جهت دانست بدين معنا كه هر نظام اخلاقي كه پذيرفته شود نظام تربيتي به حال
خود برقرار باشد. (گرچه پاره اي از مباحث تربيتي با توجه به غايت اخلاقي متفاوت
خواهد شد. نياز به مثال و تبيين دارد.)
در مباحث تربيت اخلاقي نظر به غايات اخلاقي نيست اينكه چه چيزي ارزش يا ضد ارزش
است مورد نظر نيست. مهم چگونه رفتن است نه به كجا رفتن؟
ممكن است فرايند تربيت با غايات خاصي نسبت ويژه داشته باشد. مثلا تربيت اجتماعي
يا تربيت بندگي در اصول مشترك ولي در راهكار ها و. . . مختلف باشند. لذا حوزه
هاي اخلاق هنجاري را معلوم مي كنيم تا بعد از آن در تربيت وارد شويم.
اخلاق هنجاري مجموعه رذايل و فضايلي را معرفي مي كند كه وارستگي از آنها و
آراستگي به آنها اهداف خرد تربيت را تشكيل مي دهد. تربيت از شدن، تغيير وحركت
سخن مي گويد و نيل به اين غايات يعني سعادتمند شدن، كامل شدن و.. . غايات تربيت
است.
شناختن غايات با اين وصف كه ارزش و مطلوب بوده و لذا غايات شأن تربيت نيست بلكه
تعريف و توصيف آنها از رسالت هاي اخلاق است. در حقيقت عقلانيت ابزاري غير از
عقلانيت ارزشي است. تربيت موظف به بيان چگونگي پيمودن راهي است كه اخلاق از
آغاز تا انجام نشان داده است.
بنابراين پرسش اساسي اخلاق «ما المسير و المقصود» و مسأله اساسي تربيت «كيفيه
طي المسير و الوصول الي المقصود» است يعني عقلانيت اخلاقي ارزشي و عقلانيت
تربيتي ابزاري است. يكي دغدغه راه يابي دارد و ديگري دغدغه راه پيمايي. اخلاق
مقاصد را تا سر منزل نهايي ترسيم و از آن دفاع مي كند و تربيت اخلاقي نقشه
رسيدن به مقاصد و غايات اخلاق را ترسيم مي كند.
اخلاق سلسله مراتبي از غايات خرد تا غايات كلان اخلاقي را جستجو مي كند و تربيت
سلسله مراتبي از پيش نيازهاي نيل به غايات اخلاقي و راه تحصيل آنها را نشان مي
دهد. بنابراين غايات خرد در سلسله پيش نيازهاي تربيتي غايات كلان قرار مي گيرد.
پيش نيازها «بايدهاي تربيتي» هستند كه «الزام غيري» دارند به اين معنا كه براي
دست يابي به غايتي، ضرورت و طريقيت دارند اما سلسله مراتب غايات اخلاقي
«بايدهاي اخلاقي» را پديد مي آورند كه «الزام نفسي» داشته و داراي «ارزش ذاتي
اخلاقي» هستند.
سلسله مراتب غايات خرد اخلاقي كه از منظر تربيتي در سلسله پيش نيازهاي غايات
كلان اخلاقي قرار مي گيرند با رويكرد به غايات كلان تربيت اخلاقي ارزش غيري
پيدا كرده و الزام ذاتي آنها نيز به الزام غيري تبديل مي گردد و از منظر تربيتي
با رويكرد به غايات كلان اخلاقي به صورت بايدهاي تربيتي در سلسله پيش نيازهاي
غايات كلان در مي آيند.
پس در سلسله جبال ارزش هاي اخلاقي كه هر كدام ارتفاع و موقعيت ويژه اي دارند
كاركرد اخلاق، شناسايي اين قلل و كارويژه تربيت بيان چگونگي پيمودن آنها است
واگر از قله هاي كوتاه تر بحث كند به اين عنوان است كه راه رسيدن به قلل بلندتر
هستند و چگونگي فتح و گذر از آنها بايد در تربيت بيان شود.
با اين تمثيل معلوم مي شود كه بايدهاي تربيتي معطوف به بايدهاي اخلاقي است و از
اين غايات كلان و عالي تربيت اخلاقي در قلمرو اخلاق بحث و بررسي مي شود.
نتايج اين تفكيك ميان اخلاق و تربيت
دسته اي از مباحث اخلاقي كه در كتب اخلاقي موجود در شمار فضايل اخلاقي
شمرده شده اند مثل توبه محاسبه موعظه استغفار امر به معروف و نهي از منكر تغافل
تكريم عبرت اراده و.. . به نظر دقي تربيتي اند نه اخلاقي
مباني تربيت
1.انسان پوينده و پيوسته پو است. تبدل پذير است. قابليت انحطاط و ارتقا
دارد.
2.فرايند تربيت انسان قانونمند و داراي فرايند است. تحولات انساني تابع نظم و
قواعد خاصي است.
3.اين نظم و قواعد قابل كشف، شناسايي و تحليل است
4.اين شناسايي به پيش بيني منجر مي شود. مهندسي اخلاقي ـ تربيتي رويكردي آينده
نگرانه و درجستجوي آينده اخلاقي ـ تربيتي مطلوب در ميان آينده هاي محتمل فراروي
يك انسان است.
* يك سوال: حد نصاب اخلاقي بودن انسان چيست؟ اگر يك نفر شناخت اخلاقي داشته
باشد اخلاقي شمرده مي شود؟ رفتار اخلاقي هم لازم است؟ يا. . . . . اين سوال پيش
از حركت تربيت بايد حل شود.
تربيت اخلاقي: يك علم يا يك فن؟ علم دو گونه است علم نظري و علم عملي حكمت عملي
دانش بايد ها و نبايد ها و دانش عمل است. (دانش كار) از سوي ديگر فن مهارت
انجام كار يا دانش برآمده از تجربه عملي است فن از سنخ آگاهي است نه توانايي
انسان ها داراي مشتركاتي هستند. اما امتيازات فراواني هم از يكديگر دارند؛
امتيازات نوعي و شخصي
درباره تربيت اخلاقي تا نقاط مشخصي مي توان به صورت علمي و نظري و پشت درهاي
بسته بحث كرد. تا آنجا كه به نقاط مشترك ميان انسان ها (انسان بما هو انسان)
مربوط مي شود مربوط به علم تربيت است. دانش تربيت همچنين سخن از امتيازات نوعي
فراگير نيز دارد. اما از جايي كه پاي مشخصات فردي باز مي شود قضاياي حقيقيه
علمي به كار نمي آيد و بايد سراغ قضاياي شخصيه و خارجيه رفت از اين به بعد نوبت
به فن تربيت مي رسد. هرچه از جزئيات حقيقي فاصله بگيريم به سمت علم تربيت پيش
مي رويم و هرچه به جزئيات نزديك شويم به حوزه فن تربيت نزديك شده ايم. تفاوت
مربي با عالم تربيت دقيقا در همين نكته نهفته است. فن تربيت قدرت تطبيق همان
احكام كلي در مصاديق و موارد جزئي است.
رشد اخلاقي، تربيت اخلاقي و تكنيك هاي تربيتي
در مباحث تربيت اخلاقي سه موضوع مورد نظر قرار مي گيرد. توصيف، توصيه و
تكنيك.
گاهي سوال اين است كه رشد اخلاقي به صورت طبيعي چگونه صورت مي پذيرد؟ در اين
مرحله گزارشي از فرايند طبيعي رشد كه به صورت يك قانون و فراتر از اختيار انسان
صورت مي پذيرد ارائه مي شود و به نوعي جبرهاي حاكم بر رشد اخلاقي انسان بيان مي
شود. (نوعي انسان شناسي و يا روان شناسي اخلاق و روان شناسي رشد اخلاقي)
گاهي سوال اين است كه اين فرايند چگونه بايد انجام گيرد؟ يعني پدران و مادران و
مربيان، براي تربيت اخلاقي مربيان خود چه اموري را به عنوان بايدهاي كلان در
نظر گيرند؟ هنجارهاي حاكم بر رشد اخلاقي چيست؟ يعني با استفاده از اراده و
تدبير و اختيار چگونه مي توان فرايند طبيعي پيش گفته را بهبود بخشيد و چه
تأثيراتي در آن مي توان گذارد؟
گاهي نيز سوال از روش ها، تكنيك ها و برنامه هايي است كه به تربيت اخلاقي منتهي
مي شود.
صورت اول كه در آن به توصيف فرايند غير اختياري مي پردازيم رشد نام دارد. در
صورتي كه فرايند اختياري نوع دوم تربيت ناميده مي شود.
دانش تربيت اخلاقي در صورت مطلوب
مفهوم تربيت كه در آغاز به فعاليت رسمي و مستقيم آموزشگاه ها در رشد
شناختي كودكان اطلاق مي شد به مرور در چهار بُعد گسترش يافت؛
1.سن مربي؛ گسترش معناي تربيت به همه ادوار زندگي از آغاز تولد به صورت مستمر
تا پايان عمر.
2.متولي؛ گسترش مفهوم تربيت از محيط آموزشگاهي به تمام عوامل شكل دهي تغيير در
جان انسان مانند محيط اجتماع.
3.ابعاد؛ گسترش از تربيت شناختي به تربيت اخلاقي، اجتماعي، بدني و. . . .
4.گونه ها؛ گسترش از تربيت مستقيم به تربيت غير مستقيم.
بدين ترتيب دانش تربيت بايد به همه اين موارد توجه تفصيلي كند. براي آنكه دايره
اين دانش پوشش كامل داشته باشد لازم است دانشوران اين رشته، حوزه ديد خود را به
موضوعات زير گسترش دهند.
-بر حسب موضوع: تربيت خود، تربيت ديگران، تربيت جامعه (روابط اجتماعي و فرهنگ
عمومي، امت اسلامي، فرهنگ سازي، جامعه سازي، تمدن سازي)
-بر حسب نوع غايت: تربيت اخلاق بندگي، اخلاق فردي، اخلاق خانوادگي، اخلاق
اجتماعي، اخلاق تمدن گرا، اخلاق صنفي و حرفه اي، اخلاق محيط زيست.
-بر حسب متعلق: تربيت قوه عاقله، شهويه، غضبيه.
-بر اساس آناتومي كامل شخصيت اخلاقي: تربيت رفتار اخلاقي، شناخت اخلاقي، حساسيت
اخلاقي، استدلال اخلاقي، منش اخلاقي، هويت اخلاقي، هيجان اخلاقي، قضاوت اخلاقي،
و ويژگي هاي فرا اخلاقي.
-بر حسب گونه ها و مراحل: عام (بسيط و فراگير)، خاص، اخص (پيچيده و عميق)
-تربيت: مستقيم و غير مستقيم (آشكار و غير آشكار ـ رسمي و غير رسمي)
-تربيت در باره صفات مثبت (ايجاد و تقويت): در باره صفات منفي (پيش گيري، تضعيف
و درمان)
-علم تربيت (نظري): فن و هنر تربيت (عملي)
-تربيت خردنگر و كلان نگر: يعني بدون در نظر گرفتن كليت اجتماع كه با فرض حضور
تنها يك نفر هم قابل پي جويي باشد، يا با فرض وجود روابط كلان و پيچيده اجتماعي
-تربيت يك حركت است: از اين رو بايد در بررسي علمي آن به عناصر زير عنايت نشان
داد:
متحرك (مربي)، محرك (مربي، عامل حركت و تربيت)، موانع، هدف، مبدا، مسير، نوع
حركت، منازل، مقدار حركت، شتاب حركت، سرعت و زمان
انسان شناسي
انسان پيش از حركت اختياري به سمت هدف خود، به صورت اوليه و فطري داراي
ويژگي ها، استعدادها، برخورداري ها، محدوديت ها و ضعف هايي است. آگاهي از اين
ويژگي ها براي پژوهشگران علوم انساني، خصوصا دانش اخلاق و تربيت ضروري است.
انسان با همه آن ويژگي ها موضوع احكام اين علوم است و براي صدور يك حكم، شناخت
موضوع لازم است. هرچه اين شناخت و آگاهي كامل تر باشد، درصد اعتماد به آن احكام
بالاتر مي رود. دانشي كه در آن احكام انسان پيش از حركت و تحول اختياري بيان مي
شود انسان شناسي نام دارد. مراد از انسان پيش از حركت تنها كودك نوزاد نيست.
زيرا پاره اي از ويژگي هاي فطري پس از دوره سني خاصي بروز مي كند. عمده آن است
كه وجود اين ويژگي به اختيار و اكتساب نبوده و مقتضاي طبع اولي انسان است. اگر
چنين باشد در حوزه معارف انسان شناختي از آن بحث مي شود. در ميان علوم اسلامي
هنوز دانش انسان شناسي به صورت كامل تكوين نيافته است.
ميتوان گفت كه اخلاق و تربيت هر دو به نوعي دانش شناخت انسان است. اما اخلاق
از انسان كامل و بايسته كه در مقصد قرار گرفته سخن مي گويد، تربيت نيز انسان در
حال گذار و احكام اين گذر را روشن مي سازد اما انسان شناسي از احكام انسان مبدا
پيش از هر گونه تغيير و تحول آن گونه كه به طبع اوليه خود بوده است، بحث مي
كند.
انسان شناسي: احوال انسانِ در مبدأ و پيش از حركت اختياري
تربيت: احوال انسانِ در حال حركت، احكام دوره گذار
اخلاق: احوال انسانِ به مقصد رسيده
سيماي انسان اخلاقي
از آنجا كه تربيت اخلاقي به معني ايجاد انسان اخلاقي است لازم است پيش
از ورود به مباحث آن سيماي انسان اخلاقي معلوم گردد.
بدون آگاهي از ويژگي ها و مطلوبيت هاي انسان اخلاقي نمي توان براي حركت به سوي
آن برنامه ريزي كرد. تربيت ايجاد نوعي تغيير و تحول است. چگونه تغيير و تحولي
مطلوب است كه ايجاد شود؟
در دامنه مباحث تربيتي سخن از غايت نيست. اين كه چه چيزي ارزش است و چه چيزي
ارزش نيست در حوزه دانش اخلاق روشن مي شود. در اين جا تنها به نوع حركت و انواع
آن توجه داريم اما حوزه هاي مختلف حيات اخلاقي بايد به تفكيك ملحوظ باشد تا
حركت به سوي آن در همه حوزه ها و به صورت جامع پديد ايد.
صرف نظر از ملاك و مفهوم خوبي و بدي و مصاديق آن، انسان اخلاقي طبعا واجد
مختصات متنوع شخصيتي و تاسيسات روحي و رواني فراگيري است كه ذيلا بدان مي
پردازيم:
آناتومي شخص اخلاقي
هويت و شخصيت اخلاقي مشتمل بر امور زير است:
1.عمل اخلاقي
•كنش، رفتار اخلاقي، انجام عمل خوب و ترك عمل بد.
•مهارت و توانايي عمل اخلاقي
•عادات اخلاقي
2.شناخت و آگاهي اخلاقي
•تصور خوبي و بدي و خوب ها و بدها، دانش، اطلاعات
•تصديق و پذيرش ذهني گزاره هاي اخلاقي،
•اعتقاد، باور قلبي، ارزشگذاري اخلاقي
•استدلال اخلاقي، تفكر اخلاقي
•خودپنداره اخلاقي
•قضاوت اخلاقي
•معرفت، بصيرت، نگاه اخلاقي
3.گرايش اخلاقي
•حساسيت اخلاقي
•التزام و تعهد اخلاقي
•صفات، فضايل، ملكات، هيآت نفساني اخلاقي
•شخصيت، منش (گرايش پايدار به عمل بر اساس صداقت، مسووليت و نوع دوستي و ارزش
هاي اخلاقي)
•اراده اخلاقي وانتخاب اخلاقي
•انگيزه اخلاقي
•اشتياق به نيكيها
•هيجان و عواطف اخلاقي مثل هم دردي، هم دلي، احساس گناه و شرم، شفقت
4.ويژگي هاي فرااخلاقي
طبعا هريك از اين ابعاد در حوزه هاي اخلاقي بندگي، فردي و.. . . . راه
مي يابد.
جايگاه اين گرايش در قلمرو روان شناسي
اخلاق يك پديده انساني است. اين پديده اگر مورد كاوش هاي روان شناختي قرار
گيرد، روان شناسي اخلاق پديد مي آيد. همان گونه كه اگر مورد كاوش هاي جامعه
شناختي قرار گيرد جامعه شناسي اخلاق پديد مي آيد.
بدين ترتيب براي ترسيم ارزش هاي اخلاقي در سطح روان شناسي كار نمي شود. در روان
شناسي تعريف انسان اخلاقي را پسيني يعني از نگاه مردم مطرح مي كنند. و مخرج
مشترك از كساني كه ارتكازا و عرفا به اين عنوان متصف هستند گرفته مي شود. اگر
در ميان مردم همجنس گرايي يا هر وصف ديگري ارزش اخلاقي شد بيان اين مساله روان
شناسي اخلاق است اگر بخواهيم انسانِ مقصد را معلوم كنيم و بدانيم كه انسان
اخلاقي كيست به روان شناسي نبايد مراجعه شود. مگر ناظر به موارد موجود.
به بيان ديگر موضوع بايد روشن باشد تا روان شناس كارش را شروع كند. يك پديده
رواني داريم آن را مورد بررسي روان شناختي قرار مي دهيم. تعريف آن پديده خارج
از روان شناسي است. در روان شناسي به آن توافق مي شود. اگر گفته مي شود هم دردي
يا نوع دوستي ارزش است اين كاملا استطرادي و اشاره به فهم نوعي است.
تفاوت روان شناسي شخصيت با روان شناسي اخلاق
در روان شناسي شخصيت تمام ويژگي هاي انسان مورد بررسي قرار مي گيرد. از
جمله درون گرايي ـ برون گرايي؛ سازگاري ـ ستيزه جويي؛ وظيفه شناسي ـ بي
مسووليتي؛ كم هوشي ـ باهوشي؛ واقع بيني ـ خيال پردازي؛ نظم و بي نظمي در حالي
كه در روان شناسي اخلاق تنها ويژگي هاي اخلاقي بررسي مي شود.
پرسش عمده در اين باب اين است كه ملاك اخلاقي بودن يك ويژگي چيست؟ مثلا آيا وصف
شجاعت و ترس يا متانت و خفت وصفي اخلاقي است؟ به نظر مي رسد عنصر اراده و
اختيار در انتساب ارزش اخلاقي به فعل دخالت تام دارد. اگر فرض كنيم هريك از
صفات مذكور صرفا به وسيله عوامل ژنتيك يا فيزيولوژيك انتقال يافته باشد نمي
توان آن را اخلاقي دانست گرچه ويژگي شخصيت است.
تغيير شخصيت اخلاقي (منش) چيست؟ تغيير در آگاهي ها (نظام ارزش ها و درك مفاهيم
اخلاقي و هنجارها) يا تغيير در انگيزه ها (مبدا ميل و نظام حساسيت ها) يا تغيير
در رفتار يا جمع همه اين ها؟
منبع:
هفتهنامه پگاه حوزه، شماره 239