فرزند دلبندم،
سلامي دلپذيرتر از نسيم بهاري و خوشبوتر از گلهاي کوهساري و گرمتر از چشمه خورشيد
و روشنتر از سپيدهدمان به تو تقديم ميدارم؛ سلامي برخاسته از پرده جان، سلامي
پرورده شور و اشتياق.
گرامي فرزندم،
اي شکوفه آرزو و بهار اميدم، اميد آن دارم که چون باد هميشه تکاپوگر و چون برق،
همواره ظلمتشکاف و چون مهر، هميشه پرتوافشان و چون بدر، هماره شبزندهدار و چون
شباهنگ همه شب سحرخيز باشي.
اي دلپسند دلخواه،
دلم ميخواهد چون ستاره بر لب بام هستي بدرخشي و چون کهکشان از افقهاي بلند بتابي؛
چون قلّه هيماليا، بر آسمان سرکشي و چون شفق، نور آفتاب را در سينه خود نگهداري؛
چون ارواح پاک از فرط صفا به عرش پر گيري و چون مسيح بر آسمان عروج کني؛ چون امواج
يک لحظه از حرکت بازنايستي؛ چون دريا عميق و بيکران باشي. دلم ميخواهد چون صدف،
پر گوهر اما خاموش باشي؛ چون براق، مرکب جان خويش گردي و آسمانها را درنوردي تا
پيمبر جانت را به معراج قُرب جانان برساني. دلم ميخواهد در اخلاص، سلمان و در زهد
اباذر و در اسرار، کميل و در شوق و استقامت حجر بن عدي، در بيان حجّت، هشام بن حکم
و در علم و حکمت، مؤمن الطّاق و در عرفان و عمل اويس قَرن و در صبر و ثبات، زينب
زمان باشي.
نور چشمم،
چشم دارم که کم از ذره نباشي که با همه خردي، همتي بلند دارد و تا به آفتاب نرسد،
پاي از سير و دست از طلب نکشد.
ذرۀ خرد به خورشيد رسيد از سبـکي ماند سرگشـته به راه آن که سبـکبار نشد
آشنا باش کزين پـرده خبرها شنـوي گوش بيـگانه ز اسرار، خبـردار نشد
ميخواهم کم از نحل نباشي، نميبيني که با همه ضعف و ناتواني چه شيرينکار و
سازمانديده و پرتلاش، دوستنواز و دشمنگداز است. جز از گلهاي پاک ننوشد؛ از
گلهاي هرزه و بدبو بپرهيزد و جز بر گياهان پاک ننشيند و برنخيزد.
ميخواهم دريا باشي نه حباب، دريا باشي که قطرات سرگردان باران و رودهاي بيقرار و
جويها و نهرهاي بيپناه را در سينه خود جاي دهي و از الطاف بيدريغ خويش همه را
بهرهمند سازي، حباب نباشي که سبکمايه و تنگحوصله بوده، از پروا آکنده باشي که
فرجام هوا زوال و فناست.
حباب آسا هواي خودنمائي کرد دلتنگم شدم هم صحبت دريا چو ترک اين هوا کردم
چو دريا باش که ظاهرش از باطنش بهتر است؛ نه چون حباب که ظاهري آراسته دارد و باطني
خراب، بر باطن تهي خويش پرده از ريا و تزوير کشيده و سر به کبريائي برافراخته است و
بدين جهت است که بدعاقبت است؛ نسيمي پردهاش بدرد و بادي آبرويش ببرد.
ميخواهم چون شميم گلهاي کوهستاني باشي که از خود بهدرميرود و به نقطههاي دور
پراکنده ميگردد تا از عطر خويش دلهاي پريشان را جمع و جانهاي محزون را شاد و
شکفته سازد و مبادا هرگز چون شعله به گِرد خويش پيچي و چون گردباد خودمحور باشي،
نبيني که شعله از خودخواهي، دور و نزديک را بسوزد تا خود برافروزد و گردباد از
خودمحوري، غبار برانگيزد و فضا را تيره سازد؟!
فرزند دلبندم،
نصيحتي خواسته بودي، چند جمله مينويسم شايد از آن ميانه يکي کارگر افتد و تو را
ميسزد که اندرز پدر به جان بپذيري که هم تو شايسته و عاشقي و هم من، دلسوز و مشفق.
فرزندم،
بزرگترين مانع رسيدن به کمال آلوده بودن به گناه است که گناه سمّ قتّال است و اسباب
وبال. هر اندازه از گناه فاصله گيري، به خدا نزديک شوي و هر چه بيشتر گناه را ترک
کني، رضاي حق را بهتر جذب کني. حافظ ميگويد:
در ره منزل ليـلي که خطرهاست در آن
شرط اول قـدم آنست که مجنـــون باشي
غوطه در اشک بزن، کاهل طريقت گويند
پاک شو اول و پس ديده بر آن پاک انداز!
عزيزم،
اولگام راهيان طريق حق، اطاعت فرمان و ترک عصيان است. جائي که صفيالله را با ترک
اولائي ز بهشت ميرانند؛ چگونه آلودگان را با آن همه گناه به بهشت فراخوانند؟! اگر
ميخواهي به قرب خدا رسي؛ بايد ترک هوا کني که صاحبان گناه، آبروئي ندارند و آنان
را به کعبه رضاي حق راهي نيست. بيچارگي و واماندگي و بدبختي بشر، همه از معصيت است
که گناه، عامل ذلت و باعث نکبت و وسيله سلب توفيق و سبب لغزش از طريق است.
دعاي کميل را با تفکر در واژه واژه آن بخوان تا از عواقب شوم گناه آگاه گردي. خوب
بينديش که علي(عليهالسلام) چه ميگويد و آثار شوم گناه را چگونه بيان ميفرمايد.
گاهي گناه، بلا نازل ميسازد و گاه برکت ميبرد و گاه مانع رفع دعا و اجابت التماس
بنده ميگردد؛ گاهي حلاوت عبادت را از آدمي ميگيرد که دل از گناه تيره ميشود و
توفيق از انسان دور ميگردد. آن گاه در پايان دعا، بيتابي علي را با همه عصمت و
طهارتش بنگر؛ درست چون مجروحي خون از بدن رفته و چون زمينخوردهاي دست و پا شکسته
و چون مصدومي در تصادف متلاشي گشته، دست استغاثه برميآورد و فرياد برميدارد و
پريشان و بيطاقت مينالد که خدايا زود باش، شتاب کن، همين شب، همين ساعت، همين
لحظه دستم را بگير که ميافتم، توفيقم بخش که اين زهر هلاکم ميکند، درمانم کن که
اين درد هم اکنون مرا ميکشد. از درد به خود ميپيچد که هر نفس، خطر مرگ تهديدش
ميکند، ناله ميزند و خدا را قسم ميدهد که: «...ان تهب لي في هذه اللّيله و في
هذه الساع کلّ جرم اجرمته و کلّ ذنب اذنبته...»
راستي چه بيانصافي و بزرگستمي است که انسان با مولاي مهربان خويش درافتد و با آن
همه عنايت و نوازش و مرحمت که از او ميبيند، باز جرئت ورزد و فرمان او را مخالفت
نمايد. آه، چه بيشرمي از اين بالاتر و چه وقاحتي از اين زشتتر؟ و چه گستاخي از
اين رسواتر؟ آه، چه خجلتآور است که او با بينيازي، ناز تو کشد و تو با آن همه
نياز، به او پشت کني!! او تو را فراخواند و تو فاصله گيري و به عقب برگردي؛ او در
حق تو، وفا کند در پي وفا، کرم کند بر سر کرم و نعمت دهد پياپي و نوايت رساند دمادم
و تو در حق او، جفا کني بر سر جفا و جرئت ورزي در پي جرئت!! دعوتش را نپذيري و
محبتش را ناسپاسي کني. کفران ورزي و سرپيچي کني. واي و صد واي از اين جسارت که او
تو را جويد و خواند و تو از او در غفلت به سر بري. او به تو رو ميآرد و تو از او
بگريزي. او به گرمي پاسخت گويد و تو دعوتش را اجابت نکني.
عزيز من،
هر گناهي جسارت به خداست. اين همه جسارت را چگونه تحمل ميکني؟! آيا روزي ميتواني
آن را تلافي کني. دعاي توبه زين العابدين را بخوان؛ ببين و بينديش، بخوان و
بازخوان. بنگر که چگونه گناه در نظر وي عظيم و غيرقابلجبران است. ميفرمايد: «اگر
آن قدر دستم را به درگاه تو بلند سازم تا بازوانم از پيکر فروافتد و اگر در برابرت
به معذرت رکوع روم و آنقدر رکوعم را طولاني کنم تا پشتم بشکند و اگر در برابر تو
آنقدر به خاک افتم تا مهرههاي گردنم از کار افتد و اگر تلافي گناه را همه عمر به
جاي نان و آب، خاک و خاکستر خورم با اين همه شايسته بخشش يک گناه نگردم.»
فرزندم،
خوب در گناهان گذشته و حال خويش بينديش و همواره آن را به ياد داشته باش و همواره
هراسان و بيمناک باش که کار گناه وخيم است و عاقبتش نامعلوم. اگر تو آن را فراموش
کني، خدا فراموش نخواهد کرد. هر زمان که حالي داري، استغفار کن و از خد آمرزش خواه
که پيامبر گرامي با عصمت عظيمش هر روز هفتاد بار استغفار ميکرد. خوف از گناه علامت
ايمان است که پيامبر(ص) به اباذر فرمود: «نشان مؤمن آن ست که اگر گناهي کند چنان
هراسان باشد که گوئي در کنار صخرهاي لرزان قرار گرفته که هر لحظه بيم آن ميرود که
آن صخره عظيم فروغلتد و بر او فروافتد.»
فرزندم،
به خود اجازه هيچ گناهي مده اگرچه خرد و حقير باشد؛ که هر گناهي مخالفت خداست و
مخالفت خدا در هر امر عظيم است و علي(عليه السلام) فرمود: «اشدّ الذنوب ما استخفّ
به صاحبه؛ سختترين گناه گناهيست که گنهکار آن را کوچک شمارد.» مگر نه اين است که
کوههاي بزرگ از سنگريزههاي خرد و درياي بيکران از قطرات باران فراهم ميآيد؟
شاعر عرب ميگويد:
خلِّ الذنوب صغيرها و کبيرها فَهُوَ التُّقي لا تُحقِرنَّ صغيرهً ان الجِبال مِن
الحِصي
و امام بزرگوار موسي بن جعفر(عليهالسلام) فرمود: «خشم خدا در ميان گناهان پنهان
است، پس هيچ گناه را مرتکب مشو چه داني شايد همان گناه کمينگاه خشم خداست و تو با
ارتکاب آن به خشم خدا دچار خواهي شد.»
عزيزم،
گاه يک شعله موجب حريقي بزرگ ميگردد و کبريتي خرمني را آتش ميزند و موئي ديده را
کور ميسازد؛ پس مبادا هيچ گناهي را کوچک شماري که در ديد بزرگان معرفت هر گناهي
کبيره است.
هر چند که پند در جهان بسيار است
پندي دهمت که گوهري شهوار است
مشمار گنه خرد و گر چند کم است
يک شعله کم آفت صد نيـــزار است
اگرچه سخن به درازا کشيد، بگذار سخني ديگر از زينالعابدين(عليهالسلام) که دردشناس
و درماندان است، در خطر گناه، براي تو بخوانم که تو فروغ چشم و آرام دل مني و
دريغم آيد که تو را از خطرات گناه در حدّ توان خويش آگاه نسازم. دوست دارم که تو را
پيش از سقوط در چاه، بيدار سازم تا به چاه نيفتي و اگر خداي ناکرده افتادي، رهائي
خويش را به سرعت چاره جوئي و در چاه نماني که ماندن همان است و هلاکت همان. در
مناجات نخستين از مناجات پانزدهگانه زينالعابدين(عليهالسلام) چنين ميخواني:
«الهي البستني الخطايا ثوب مذلّتي وَ جَلّلني التباعد منک لباس مسکنتي و امات قلبي
عظيم جنايتي؛ يعني، خدايا گناهان لباس ذلّت و خواري بر تنم پوشانده و دوري از تو
جامه بدبختي و بيچارگي در برم کرده و جنايت بزرگ من، دلم را نه افسرده که مرده
ساخته است.»
در هر حال مردانه کوشش کن و به هر طريق که ميتواني از راه مراقبه يا محاکمه يا
ندامت و توبه و يا استغفار و التماس، گرد معصيت و غفلت را از آينه دل بزداي و مراقب
باش تا دگر باره غبار بر آن ننشيند.
فرزند محبوبم،
از تو که کم گناه کردهاي و دلي پاک و باصفا داري، فراوان التماس دعا دارم. مبادا
پدر گنهکارت را فراموش کني، تو را به خدا ميسپارم.
خداحافظ
پدرت محمدحسين بهجتي
منبع: سايت
تابناک
مرحوم آيت الله محمدحسين بهجتي(شفق) امام
جمعه فقيد اردكان.
كتاب سعادت، كلام خدا
بهين رهگشا و مهين رهنما
بود مطلع روشنيها كز او
رسد تا قيامت به جانها صفا
بود كوهساري كز او تا ابد
شود چشمههاي فضيلت جدا
بهشتي بود جاودان پر زگل
كه از عطر او گشته مشكين،فضا
چو دريا عميق و چو گردون بلند
چو خورشيد، روشنگر و جان فزا
ز قرآن درخشان بودروزگار
زمانه ندارد چتو افتخار
جهان گشته مجذوب قرآن ما
كه بادا فدايش دل و جان ما
به قرآن عمل بايد و اقتدا
كه قرآن بود راه درمان ما
گرفتند سبقت زما ديگران
شگفتا چه شد عزم و ايمان ما؟
زسرچشمه ما كسان بهرهور
ولي تشنه لب جان حيران ما
زقرآن درخشان بود روزگار
ندارد زمانه چنو افتخار |
|
|
مهرمن تا چند پس پرده نهان خواهي بود !
روز عشاق شد از هجر، سيه چون مويت
به تمناي وصال تو ، دلم خوش باشد
واي اگر طي شود عمر و نبينم رويت
اي اميد دل ما، آه كه در ظلمت غم
جان سپرديم و نديديم رخ دلجويت
تشنگانيم به ديدار تو در وادي عشق
چه شود گر كه بنوشيم نمي از جويت
گرچه خود اي گل پنهان ، زنظر پنهاني
خرم و تازه بود باغ حيات از بويت
آخر اي نور خدا ، از افق غيب برآي
كه بود چشم اميد همه دلها سويت
از پي حشر عبث رنج برد اسرافيل
تو بيا تا كه قيامت كني از بازويت
يك اشارت كن و از خاك ، بنِ كفر برآر
اي كه پيوسته به نيروي خدا بازويت |
|
عالم از شور تو غرق هيجان است هنوز
كربلاي تو پيام آور خون است و قيام
تا قيامت ز قيام تو قيامت برپاست
همه ماه محرّم، همه جا كرب و بلاست
جاودان بينمت استاده به پيكار، دلير
باغ خشكيده دين را تو ز خون دادي آب
تربت پاك تو كازادگي آموزد و عشق |
نهضتت مايه الهام جهان است هنوز
مكتبت راهنماي دگران است هنوز
از قيام تو پيام تو عيان است هنوز
در جهان، موج جهاد تو روان است هنوز
لا اري الموت ترا ورد زبان است هنوز
نه عجب گر كه شكوفا و جوان است هنوز
سرمه ديده صاحب نظران است هنوز |