اخلاق1 و احكام اخلاقي2 مي توانند در مسائل فلسفه دين مورد
بررسي واقع شوند، يكي از اين مسايل اخلاقي فلسفه دين همان رابطه اخلاق و
خداشناسي است كه به بررسي ماهيت قضاياي اخلاقي و منشا صدور آنها از آن جهت كه
مورد تاييد و تاكيد دين است، مي پردازد؛ اين مساله را هنگامي كه در فلسفه اخلاق
مورد بحث قرار مي دهند. در شاخه فرا اخلاق3 قرار داده كه در آن سخن از معنا و
توجيه قضاياي اخلاقي و جستجو از واقعيت هاي وراي آنهاست كه مفاد آنها را تشكيل
مي دهد. آنچه در اينجا به صورت گزارش و مرور خواهد آمد مبحث خاصي از رابطه
خداشناسي و اخلاق است كه مي توان آن را «امكان ارائه برهان خداشناسي در مكاتب
اخلاقي» عنوان نمود.
اين مساله، مساله اي است مشترك بين فلسفه دين و فلسفه
اخلاق و از آنجا كه مبحثي است جديد و فوايد بسياري بر آن مترتب است شايسته
تحقيق و بررسي عميق و ژرفكاوي انديشمندان و نظريه پردازان حوزه اخلاق و دين
است. ولي آنچه در اين نوشتار آمده صرفا طرح بحث و تا اندازه اي معرفي مساله و
مروري بر كليات آن و گزارشي از برخي ديدگاه هاي مشهور در اين باره است. سه
فايده مهم اين بحث جديد را مي توان بطور خلاصه اين گونه ذكر كرد:
1. مي دانيم كه دو گرايش كلي در مكاتب اخلاقي از دير باز تاكنون عبارتند از:
نظريه ها تكليف گرايانه4 و غايت نگرانه5. بعبارت ديگر همچنان كه مكاتب فلسفي از
زمان باستان تا كنون همانند پاندولي بين رئاليسم و ايده آليسم در نوسان بوده
اند؛ مكاتب اخلاقي نيز بين دو نقطه تكليف گرايي و غايت نگري در رفت و آمدند؛
حتي نظريه هاي اخلاقي مبتني بر دين نيز در اين تقسيم بندي مي گنجند. به عنوان
مثال مكاتب اخلاقي سقراط و ارسطو، بنتام6 و جان استوارت ميل7 در رديف اخلاق
غايت نگر (از نوع اخلاق فضيلت) قرار گرفته و ديدگاه هاي متاخري چون ديدگاه
ساموئل كلارك8 و ايمانوئل كانت در اخلاق تكليف گرا واقع مي شوند، اخلاق فضيلت و
سعادت ابن مسكويه و خواجه نصير نيز در اخلاق غايت نگر و ديدگاه حسن و قبح شرعي
اشاعره و اخلاق محبت9 مسيحي در اخلاق تكليف گرا مي گنجد. اكنون پس از اين تمهيد
مي توان گفت كه اگر بتوان برهان خداشناسي مفروضي را از دو مكتب اخلاقي كه مبتني
بر دو معيار تكليف گرايي و غايت نگري است استخراج كرد يا امكان استنتاج آن را
نشان داد، مي توان روشمندانه به تحكيم منطق خداشناسي در فلسفه دين پرداخت، هر
چند عكس اين قضيه هيچ خدشه اي بر منطق خداشناسي نيست زيرا خداشناسي براي تبيين
خود نيازمند نظريه ها و نظامهاي اخلاقي خاص نيست اگر چه مرتبط با خود اخلاق
انساني هست.
2. پاره اي از مسائل فلسفه دين همانند مساله شرور وتجربه ديني كه پيوند ذاتي با
منطق خداشناسي دارند، با راه يافتن به فلسفه اخلاق از طريق وابستگي شان به
مساله خداشناسي، تعريف جديدي مي يابند و چه بسا راه حلهاي نويني براي توجيه
آنها به دست مي آيد.
3. فرانكنا از نظريه پردازان اخلاق مي گويد: «اخلاق، دست كم آن گونه كه در جهان
غرب رشد كرده است جنبه اي فرد گروانه يا پروتستانه نيز دارد. همانگونه كه سقراط
اشاره كرده و فيلسوفان متاخر (شايد بيش از حد) تاكيد كرده اند، اخلاق كاربرد
عقل و نوعي خود مختاري را از طرف خود ترويج يا حتي الزام مي كند».10 همو در جاي
ديگر درباره اخلاق محبت مسيحي و رابطه اش با فلسفه اخلاق مي گويد: «اين مساله
موضوع وجود خدا را پيش مي كشد زيرا اگر خدا نباشد بعيد است وظيفه اي نسبت به
محبت داشتن خدا داشته باشيم و بايد اين موضوع را به فلسفه دين واگذار كنيم.» آن
را از فلسفه اخلاق سوق مي دهيم».11 دو نكته اي كه در كلام اين فيلسوف اخلاق
معاصر بدان اشاره شده است برگشت به بحث مهمي از فلسفه اخلاق دارد كه از آن بنام
«انتخاب اخلاق و انتخاب اخلاقي» مي توان ياد كرد. اين مساله بطور خلاصه را ـ با
هر گرايشي كه فرض كنيم ـ انتخاب مي كند يا آن را از پيش دارد و تنها بكار مي
گيرد؟ در صورتي كه انتخاب مي كند آيا انتخابش يك انتخاب اخلاقي است يا خارج از
اخلاق؟ و در صورتي كه آن را از پيش دارد بنيان آن چيست؟ در حقيقت بررسي ابتناي
يك مكتب اخلاقي بر بنيان خدا گرائي يا لااقل امكان ارتباط قضاياي اخلاقي و وجود
خدا در يك مكتب اخلاقي در روشن شدن ماهيت اين انتخاب كمك نمايد.
طرح مساله:
دو صورت زير براي مساله مورد بحث مطرح است:
1. رابطه اخلاق با دين بدين معناست كه اخلاق بدون اعتقادات ديني و يا حداقل
بدون اعتقاد به خدا معنا ندارد.
2. رابطه مورد بحث ناظر بدين مطلب است كه اخلاق را بايد از ديدگاه دين اتخاذ
نمود؛ به عبارت ديگر براي تعيين و تشخيص دستورهاي اخلاقي در موارد مختلف بايد
به وحي استناد كرد.12
لويي پويمن13 مساله را اين گونه مطرح ميي كند كه ما با دو مشكل مواجهيم:
ـ آيا اخلاق مرتبط با دين است؟
ـ آيا اخلاق ديني ضرورتا با اخلاق دنيوي متفاوت است؟
اين دو مساله البته با هم مرتبطند ولي يكي نيستند .. در حقيقت مساله اين است كه
آيا معيارهاي اخلاقي براي اعتبار خود مرتبط با خدا هستند يا اخلاق آنگونه
استقلالي دارد كه حتي خدا هم موضوعي از دستورهاي اخلاقي است .. 14
در برابر اين مساله دو موضع متفاوت وجود دارد: بعضي مكاتب اخلاقي اساسا بخش
قابل توجهي از مباحث خود را به قصد ارائه برهان بر اثبات يا نفي خدا از طريق
اخلاق ارائه كرده اند و برخي ديگر در اين باره ساكتند اما امكان استخراج دليلي
بر اثبات وجود خدا از آنها وجود دارد.
يكي از نكات مهم در بررسي برهانهايي كه ربط اخلاق و دين در آنها مورد نظر است،
توجه به واژه فطرت است، زيرا فطري ـ گاهي به معناي اخلاقي و گاهي اعم از آن به
كار مي رود و به ندرت هم مفهومي بيگانه با فطرت ( نه متضاد با آن) پيدا مي كند.
اين مساله به ويژه در مقايسه با معادلهاي لاتيني آن بيشتر مي شود و خلط بين
مفاهيم اخلاقي و غير آن را از ياد مي بخشد. اين معادلها كه مي توان گفت هيچكدام
دقيقا با فطري ـ به معني آنچه در كلام و اخلاق اسلامي است - مطابق نيست،
عبارتند از:
1. The human nature: به معني طبيعت بشري
2. Innate disposition: به معني ميل دروني
3. Primordial nature: طبيعت ازلي و آغازين
4. Original nature: طبيعت اوليه
5. Self interest: گرايش ذاتي
6. By nature: فطري (طبيعي، ذاتي)
چنانكه مشخص است واژه هاي متعدد و معاني مختلفي ممكن است به جاي كلمه فطرت و در
معناي آن بكار رود، لذا برهانهايي كه اخلاق را امري فطري تلقي مي كنند و
مرادشان از فطرت، فطرت الهي است نمي توانند معاني ذكر شده را بطور مطلق اراده
كنند.
ديدگاه ها
به طور كلي دو دسته مكاتب در اين باره قابل تشخيص است: مكاتبي كه قائل به وجود
اين رابطه اند و مكاتبي كه اين رابطه را انكار كرده اند؛ برخي مكاتب، مكاتب
اخلاقي و برخي مكاتب فلسفي اند.
1. مكاتبي كه در آنها اين رابطه وجود دارد يا قابل تشخيص است عبارتند از:
الف) مكاتبي كه با تكيه بر مباحث معرفت شناسي و هستي شناسي به اثبات اين رابطه
پرداخته آن را همچون حلقه ارتباطي بين طبيعت و ماوراي طبيعت بكار گرفته اند؛
همانند برهان كانت و ديگراني كه بسان او بحث كرده اند.
ب) در برخي از مكاتب به غايت مشترك يا واحدي در اخلاق و دين اشاره شده و چنين
استدلال شده كه غايت احكام اخلاقي و ديني يك چيز است، يا اخلاق در غايت خود
نيازمند دين است تا معنادار شود.
ج) در بعضي مكاتب اخلاق هم در صورت و هم در محتوا تابع دين (شرع) قلمداد شده
است.
د) بعضي مكاتب اخلاقي بر اين رابطه صحه گذاشته اما بدان نپرداخته اند؛ يعني
رابطه را نفي نكرده و اما قصد اثبات حقانيت دين يا وجود خدا را هم از آن طريق
نداشته اند.
2. و اما منكران و منتقدان هم در دو دسته كلي مي گنجند؛ برخي از مكتبهاي فلسفي،
مثل پوزيتيويست هاي اخلاقي اين رابطه را در همه ابعاد آن ـ مثل اثبات وجود خدا،
جاودانگي روح و .. انكار كرده اند؛ بعضي از فيلسوفان دين، مثل هاسپرز و هپ برن،
در مورد اين رابطه شك داشته و ايجاد ترديد كرده اند. البته اين دسته بندي دقيقي
نيست و ممكن مكاتب ديگري در اين باره موجود باشند كه در اين دسته بندي جاي
نگيرند. اما از آنجا كه قصد اين نوشتار صرفا طرح مساله است، از اين موضوع عبور
كرده به بررسي مختصر برخي از ديدگاهها مي پردازيم. اين بررسي مي تواند در سه
موضوع ارسطويي، انديشمندان مسلمان و متفكران غربي صورت گيرد. در اينجا از اين
سه موضوع اخلاق ارسطويي و ديدگاه متفكران مسلمان با اختصار بيشتري طرح شده است،
زيرا مقولاتي چون رابطه عقل نظري و عقل عملي، حسن و قبح ذاتي و شرعي و مباحث
فضائل و رذائل هر كدام شرح و بسط هاي مفصلي مي طلبند و ورود در آنها مجال زيادي
لازم دارد كه در توان و ظرفيت اين نوشتار نيست و لذا صرفا به معرفي و اشاره به
آنها بسنده شده است:
1. اخلاق ارسطوئي
اخلاق ارسطو، اخلاق فضيلت است و فضيلت از طريق اعتدال در به كارگيري قواي نفس
به دست مي آيد.
فضايل از راه تجربه كسب مي شوند و باعث كمال نفسند؛ غايت سلوك در فضائل سعادت
است و اكنون سوالي مطرح است و آن اين كه آيا خود سعادت هم همانند فضائل اكتسابي
است يا نه؟ خود او اين گونه مي گويد:
«حال اگر معتقد باشيم كه خدايان به بشر موهبتي اعطا مي كنند معقول آن است كه
خوشبختي (سعادت) را موهبت الهي بدانيم، زيرا در اين صورت در الهي بودن آن هيچ
گونه شكي نيست، چه در نزد انسان بهترين همه امور و اشياست … اگر خوشبختي موهبت
و عطيه الهي نباشد، نتيجه فضيلت ما و دانش و تربيت اندوزي، و لذا، در زمره مقدس
ترين امور است».15
از آنچه نقل شد تا اندازه اي مي توان ذاتي بودن رفتارهاي اخلاقي در نظر ارسطو
را نتيجه گرفت و نيز امكان رسيدن به خدا از راه اخلاق را، هر چند با الهياتي كه
از ارسطو سراغ داريم و بويي چند خدايي مي دهد نمي توان به اين استنباط قوت
بخشيد. بعلاوه او در كتاب دوم اخلاق خود سخني دارد كه در تضاد با اين استنباط
است. وي در برابر اين مساله كه آيا فضائل اخلاقي، فطري اند يا نه، ابتدا مي
گويد: فضيلت بر دو نوع است: عقلاني و اخلاقي. پيدايش و رشد فضيلت عقلاني عمدتا
بسته به آموختن است زيرا به تجربه و وقت نيازمند است؛ در حالي كه فضيلت اخلاقي
نتيجه و زائيده عادت است، آنگاه سه دليل زير را بر اثبات اين مدعا مي آورد:
1. كلمه Ethike (اخلاق) با اندكي اختلاف از واژه Ethos (عادت) گرفته شده است.
2. آنچه وجودش فطري است نمي تواند عادتي مخالف فطرت خود پديد آورد (در صورتي كه
در اخلاقيات اين مخالف ممكن است).
3. كليه نيروهايي كه به طور فطري در ما موجودند، ابتدا آنها را بالقوه داريم و
بعدا به قعل در مي آيند در صورتي كه فضائل (اخلاقي) را ابتدا از راه
بكاربستنشان به دست مي آوريم …
وي آنگاه مي گويد: پس به دلايل مذكور بر ما معلوم مي شود كه هيچ يك فضائل
اخلاقي، فطري ما نيست.16 در اينجا مشخص است كه معناي فطري و الهي يكسان تلقي
نشده اند، به همين دليل مثالهاي او در كلام بعدي حس بينائي و حس شنوائي است كه
يادگيري در آنها فطري قلمداد شده اند. به هر حال در اين ديدگاه امكان نوعي
برهان از طريق اخلاق بر خداشناسي بوده است اما به دليل خلط معناي الهي و فطري و
نيز قول به چند خدايي مخدوش شده است.
2. اخلاق اسلامي
اخلاق اسلامي اصطلاح عامي است كه ممكن است به چند معنا به كار رود: علم
اخلاق، دستورالعمل هاي اخلاقي دين اسلام و مباني كلامي ـ فلسفي قضاياي اخلاقي
(كه در مساله مشهور حسن و قبح طرح شده است). علم اخلاق توسط انديشمنداني چون
ابوالحسن عامري در كتاب السعاده و الاسعاد، ابن مسكويه در كتاب تهذيب الاخلاق و
تطهير الاعراق، امام محمد غزالي در بخشي از كتاب مهمش احياء علوم الدين و خواجه
نصير الدين طوسي در كتاب اخلاق ناصري، فيض كاشاني در المحجه البيضاء و مولي
محمد مهدي نراقي در كتاب جامع السعادات به طور مدون به عنوان شاخه اي از فلسفه
قديم و تلفيقي از نظام اخلاق ارسطوئي با حكمت اسلامي و انديشه هاي ديني مبتني
بر قرآن و حديث شرح و بسط يافته است؛ در اين نظام اخلاقي ـ كه البته از يك صاحب
نظر تا ديگري متفاوت است ـ وجود خداوند مفروض است و اگر چنين نباشد در بحثهاي
مقدماتي كه مربوط به ماهيت نفس ناطقه انساني است به عنوان يك اصل در ابتداي
كتاب مورد بحث قرار مي گيرد؛ زيرا در اين دستگاه فكري موضوع اخلاق نفس انساني
است از آن جهت كه افعال جميل و قبيح دارد و هدف اخلاق تحصيل سعات است و اين هر
دو (نفس و سعادت آن) با تعاريفي كه دارند بدون وجود خداوند معنايي كاملي
نخواهند داشت. بنابراين در اين نظام اخلاقي كه مي توان آن را اخلاق سعادت (در
كنار نظامهاي ديگري چون نظام اخلاق ارسطويي كه اخلاق فضيلت است) ناميد، موضوع
مورد بحث ما، يعني بررسي امكان برهان اخلاقي بر وجود خدا، قابل طرح نيست زيرا
وجود خداوند مسلم گرفته شده و يا از پيش اثبات شده است. در اخلاق اسلامي به
معني دستورالعمل هاي اخلاقي دين اسلام نيز مساله روشن است و نياز به توضيح
ندارد. اما در مساله حسن و قبح افعال كه يكي از بديع ترين انديشه هاي كلامي است
و بعدها در دانشهايي چون فلسفه اسلامي، اصول فقه و علم الجمال (زيباشناسي) هم
راه يافت، نظام اخلاقي خاصي وجود دارد و از جهات متعددي قابل بررسي و مقايسه با
نظامهاي اخلاقي معاصر در فلسفه اخلاق است.
در نزد متكلمان حسن و قبح افعال با دو وصف ذاتي يا شرعي قابل توجيه است؛ معروف
است كه متكلمان معتزله آنها را ذاتي و متكلمان اشعري آنها را شرعي دانسته اند؛
حسن و قبح ذاتي افعال بدين معناست كه هر فعلي مستقل از نظر ناظر خارجي يا خالق
آن فعل، ذاتا ممكن است داراي حسن يا قبح باشد. البته اين حسن و قبح در همه
افعال به يك درجه از شدت نيست، به علاوه همه افعال آدمي اين وصفها را به طور
ذاتي ندارند، و در نزد برخي از قائلان به حسن و قبح ذاتي حتي همه افعال اخلاقي
هم به طور ذاتي داراي اين وصفها نيستند. از طرف ديگر، وصف شرعي بدين معناست كه
هيچ فعلي از افعال آدمي ذاتا زيبا يا زشت نيست بلكه وصف خود را از ناحيه دين و
شرع مي گيرد. معناي حسن و قبح كه گاهي به زيبايي و زشتي عيني تفسير مي شود،
گاهي به مصلحت ومفسده و گاهي به مدح و ذم و زماني به استلزام ثواب و عقاب
اخروي، از مباحث مفصلي است كه متكلمان و انديشمندان بزرگي چون ابوالحسن اشعري،
ابوعلي جبائي، امام محمد غزالي، خواجه نصير طوسي، عضد الدين ايجي، عبدالرزاق
لاهيجي و .. در كتب خود بدان پرداخته اند و در اينجا فرصتي براي طرح آن بحثها
وجود ندارد. آنچه در اينحا قابل اشاره است ربط مساله حسن و قبح شرعي افعال با
موضوع مورد نظر ماست.
اگر حسن و قبح شرعي افعال بدين معنا باشد كه مستقل از شرع و دين، يعني خدا و
دين او. هيچ كاري زشت يا زيبا نيست و زشتي و زيبايي را خدا به افعال منسوب مي
كند يا حكم اوست كه يك فعل را زشت يا زيبا مي نمايد، در اين صورت وجود خداوند
مسلم فرض شده است و لذا سخني كه درباره اخلاق اسلامي به معني علم اخلاق گفتيم
در اينجا هم صادق است و بحث از امكان ارائه برهان اخلاقي بر وجود خداوند از اين
راه منتفي است. اما اگر بررسي خود را از افعال، و نه وصف آنها، شروع نموده و
گفتيم كه ما افعالي را به زشتي و زيبايي توصيف مي كنيم در حالي كه آنها ذاتا
زشت يا زيبا نيستند آنگاه به دنبال منشا اين توصيف برآمديم و در نهايت آنها را
برآمده از دستورات ديني يافتيم؛ پس براي توجيه معناي حسن و قبح نيازمند وجود
خداوند هستيم و اين يعني ربط منطقي وذاتي با وجود خداوند. البته اين صورت ساده
اي از مساله است و براي آنكه طرح مورد نظر اين نوشتار در اين دستگاه فكري
آزموده شود لازم است هر نظام اخلاقي (مثلا ديدگاه ابوالحسن اشعري) بطور مفصل
تعريف شده و سپس در معرض سوال مورد نظر، يعني امكان ارائه برهان اخلاقي بر وجود
خدا، واقع شود. قدر مسلم اين است كه نظامهاي اخلاقي متفكران مسلماني كه به حسن
و قبح شرعي افعال معتقدند در صورتي كه با تنسيق ذكر شده تعريف شوند كاملا مستعد
ارائه برهان اخلاقي بر وجود خدايند. آن تنسيق در اين صورت منطقي نشان داده مي
شود كه:
1. افعال ذاتا عاري از حسن و قبح اند.
2. انسان آنها را به حسن و قبح متصف مي كند.
3. منشاء اين اتصاف خود او نيست پس عاملي فراتر از اوست كه همان خداست.
3 ـ ديدگاه هاي اخلاقي
جديد در اخلاق اسلامي
دو مساله كليدي در اخلاق و حكمت اسلامي يعني فطرت و كاركرد عقل عملي به نوعي
زانيده ديدگاههاي جديد در مساله مورد بحثند. بعضي از اين ديدگاه ها در عصر حاضر
به صورت نظام اخلاقي كاملا جديدي در عرصه انديشه اسلامي ظهور كرده اند.17 در
اينجا به دو نمونه از اينها اشاره مي كنيم:
در يكي از اين ديدگاه ها (كه متعلق به استاد شهيد مطهري است) اين گونه فرض شده
است كه حس اخلاقي ناشي از چهار منشاء مي تواند باشد: طبيعت بشري، وجدان،
زيباشناسي و فطرت. آنگاه در مقدمات بعدي ـ كه بنا به دلايلي تقرير فلسفي نيافته
و به ـ طور پراكنده طرح شده اند ـ سه منشا اصلي رد شده و آخرين منشاء به عنوان
سرچشمه اخلاق شناخته شده است. اين كار طي چهار مرحله زير صورت مي گيرد:
1. آدمي كارهايي از قبيل ايثار، انصاف دادن و امثال آن را شريف و عمل به آنها
را شرافتمندانه مي داند و در آنها نوعي عظمت و بزرگي مي يابد.
2. نمي توان قبول كرد كه در انسان نيروي مستقلي از همه چيز (خودبخود) پديد آمده
و بدو تكليف مي كند كه كاري را بكن و كاري را انجام مده (نفي نظريه وجدان)
3. اين كارها با منطق طبيعي (بشر) و حتي با منطق عقل عملي كه به انسان مي گويد
بايد خود و منافع خويش را حفظ كني، سازگار نيست (نفي نظريه طبيعت)
4. درباره ارجاع اين افعال به حس زيباشناسي بايد گفت اولا حسن و قبح به معناي
زيبايي و زشتي از مقوله احساس بوده و قلبي اند ثانيا آدمي چگونه انسان يا شيء
ديگري را كه به كلي با او مغاير است و هيچ ارتباط و اتصالي بين او و آن فرد يا
آن شيء نيست، مي تواند دوست داشته باشد؟ آيا مي توان قبول كرد كه روح آدمي فقط
يك سلسله زيبايي هاي معنوي مثل راستي، امانت و امثال آن را درك مي كند و بس؟
(اينطور نيست بلكه) او در حقيقت ناآگاهانه به منبع زيبايي و جمال متوجه است (
نفي نظريه زيباشناسي).
نتيجه اي كه از فحواي مقدمات بر مي آيد جواب بدين سؤال است كه آيا اين گرايشها
اموري بي منطقي (بدون غايت) است؟ پاسخ اين است كه نه منطق آنها خداست و اين
همان اسلام فطري است (يعني سلوك از اخلاق به خداشناسي) انسان با شامه قلب خود
حس مي كند كه محبوب واقعي اش آن را از او مي خواهد .. بنابراين توجيه صحيح
اخلاق در همين نظريه است كه ذكر شد يعني نظريه پرستش …. مساله اخلاق و شرافتهاي
انساني و اخلاقي جز در مكتب خداپرستي در هيچ مكتب ديگري قابل توجيه و تاييد
نيست.18
در نظريه ديگر (كه توسط استاد مصباح يزدي ارائه شده است) گويي چنان فرض شده كه
اخلاق مستقل از دين دستور مي دهد اما در مواضعي اگر چه كليت حكم را مي داند ولي
روش انجام و نوع رفتار را نمي شناسد و از اين رو نيازمند وحي است تا حكم تكليفي
خود را تكميل كند. تا اينجا نياز اخلاق به دين شناخته مي شود اما راهبرد اخلاق
به اثبات وجود خدا به طور خاص چگونه است؟ اين نظريه ساكت است ولي با تمهيداتي
مي تواند به اين كاركرد نايل آيد.19 زيرا دو نقطه مهم در اين ديدگاه عبارتند
از: 1. آدمي در سلوك اخلاقي خود به دنبال كمال حقيقي است و در گزارهاي اخلاقي
هم به نوعي سمت و سوي افعال اخلاقي براي رسيدن به اين كمال مشهود است و بلكه به
نحو ضروري (ضرورت بالقياس) در آنها مندرج است. 2. گزاره هايي اخلاقي داريم كه
عقل و تجربه آنها را فراهم مي كنند و به انجام دادن آنها حكم مي نمايند اما
گزاره هايي اخلاقي نيز يافت مي شوند كه عقل و تجربه براي آنها كافي نيست اگر چه
حكم كلي آنها به درد عقل يا عقل و تجربه فراهم شده باشد مثلا حكم به رفتار
عادلانه يك حكم اخلاقي است ولي چگونه رفتاري باعث رعايت حقوق زنان در جامعه مي
شود؟ در اين مورد نيازمند راهنمايي دين هستيم. اين دو نقطه مهم در نظريه مي
توانند با نشان دادن انحصاري بودن خود امكان برهان اخلاقي را فراهم آورند. به
عبارت ديگر اگر بتوان نشان داد كه اولا كمال حقيقي (نهايي) همان خداست نه چيز
ديگر، ثانيا جوابي كه دين براي مصاديق خاصي از احكام اخلاقي (مثل نوع رفتار
عادلانه در مساله حقوق زنان) دارد، تنها جواب قانع كننده و مورد تاييد اخلاق
انساني است، آنگاه اين امكان حاصل شده است كه از طريق نظام اخلاقي مذكور بر
اثبات وجود خداوند دليل و برهاني فراهم شود.
پىنوشتها:
1. Morality
2. Ethical judgments
3. Meta Ethics
4. Deontological theories
5. Teleological theories
6. Teremy Benthan (1748 - 1832)
7. John Stuart Mill (1806 - 1873)
8. Samuel Clarke (1675 - 1726)
9. Ethics of love.
10. ويليام كي، فرانكنا، فلسفه اخلاق، هادي صادقي، طه، 1376، صص 32
11. همان، صص 132
12. ر.ك: دروس فلسفه اخلاق، محمد تقي مصباح يزدي، انتشارات اطلاعات، 1372، چاپ
چهارم، صص 196ـ 195
13. Loui p.poiman
14. See: philosophy of Religion: An Anthi ligy. Loui p.poiman. wadsworth
publishing. c. Belmont califomia. .493.part vlll.p 1987.
15. ارسطو، اخلاق نيكو ماخوسي ترجمه ع. احمدي، در كتاب فلسفه اجتماعي، مركز
انتشارات علمي و فرهنگي، 1362، صص 20.
16. همان، صص 31ـ 30
17. همانند ديدگاه علامه طباطبائي در مورد بايدها و نبايدهاي اخلاقي.
18. شهيد مطهري، فلسفه اخلاق، انتشارات صدرا، چاپ سيزدهم، 1373، صص 134 ـ 122
19. اين ديدگاه در كتاب دروس فلسفه اخلاق ارائه شده است؛ براي اطلاع بيشتر رجوع
شود به صص 119 ـ 117 و صص 199 ـ 198
منبع:
بنياد انديشه اسلامي