1. ارزش نماز اول وقت
آقاي مصباح مي گويد: آيت الله بهجت از مرحوم آقاي قاضي (ره) نقل مي كردند كه
ايشان مي فرمود:« اگر كسي نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عاليه نرسد
مرا لعن كند! و يا فرمودند: به صورت من تف بيندازد. »
اول وقت سرّعظيمي است « حافظوا علي الصلوات: در انجام نمازها كوشا باشيد. »
خود يك نكته اي است غير از « أقيموا الصلوة: و نماز را بپا داريد. » و همچنين
كه نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقيد باشد كه نماز را اول وقت بخواند في حدّ
نفسه آثار زيادي دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد. »
2. زنده نگه داشتن سنت
حجة السلام والمسلمين قدس، يكي از شاگردان آيت الله بهجت مي گويد:
« آقا هميشه سفارش مي كردند براي احياي شريعت نگذاريد سنتها فراموش شود وعرفيات
يا بدعتها جاي آن را بگيرد.
روزي فرمودند:
« مرحوم حاج شيخ مرتضي طالقاني ( ازاستادان اخلاق و علماي بزرگ نجف، كه استاد
اخلاق آقا نيز بوده است ) همراه با عده اي از علما از جمله آيت الله العظمي
خوئي به افطار دعوت بودند، وقتي غذا آماده مي شود و همگي سر سفره مي نشينند حاج
شيخ مرتضي طالقاني مي فرمايد: نمك در سفره نيست و اقدام به تناول غذا نمي كنند.
با اينكه بين مجلس افطاريه تا آشپزخانه بسيار فاصله بوده ( و ظاهراً از خانه اي
ديگر غذا مي آورده اند ). به هر حال مرحوم طالقاني دست به غذا دراز نمي كند و
ديگران حتي آيت الله خوئي نيز به احترام ايشان غذا شروع نمي كنند و طول مي كشد
تا نمك را بيآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آيت الله خوئي خطاب به ايشان
مي فرمايد: حضرت آقا، اگر شما به اين اندازه به ظاهر سنت مقيد هستيد كه اگر كمي
نمك تناول نكنيد غذا نمي خوريد، پس در اين گونه مجالس كمي نمك با خود همراه
داشته باشيد تا مردم را منتظر نگذاريد. آقاي طالقاني فوراً دست به جيب برده و
كيسه كوچكي را درآورده و مي فرمايد: با خودم نمك داشتم ولي مي خواستم سنت
اسلامي پياده شود و متروك نباشد. »
3. آقائي و بزرگواري ائمه عليهم السلام
باز آقاي قدس مي گويد: روزي آقاي بهجت در رابطه با بزرگواري و اغماض ائمه اطهار
ـ صلوات الله عليهم ـ فرمودند:
« در نزديكي نجف اشرف، در محل تلاقي دو رودخانه فرات و دجله آباديي است به نام
«مصيب»، كه مردي شيعه براي زيارت مولاي متقيان امير المؤمنين عليه السلام از
آنجا عبور مي كرد و مردي از اهل سنت كه در سر راه مرد شيعه خانه داشت همواره
هنگام رفت و آمد او چون مي دانست وي به زيارت حضرت علي عليه السلام مي رود او
را مسخره مي كرد.
حتي يك بار به ساحت مقدس آقا جسارت كرد، و مرد شيعه خيلي ناراحت شد. چون خدمت
آقا مشرف شد خيلي بي تابي كرد و ناله زد كه: تو مي داني اين مخالف چه مي كند.
آن شب آقا را در خواب ديد و شكايت كرد آقا فرمود: او بر ما حقي دارد كه هر چه
بكند در دنيا نمي توانيم او را كيفر دهيم. شيعه مي گويد عرض كردم: آري، لابد به
خاطر آن جسارتهايي كه او مي كند بر شما حق پيدا كرده است؟! حضرت فرمودند: بله
او روزي در محل تلاقي آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه مي كرد، ناگهان
جريان كربلا و منع آب از حضرت سيد الشهدا عليه السلام به خاطرش افتاد و پيش خود
گفت: عمر بن سعد كار خوبي نكرد كه اينها را تشنه كشت، خوب بود به آنها آب مي
داد بعد همه را مي كشت، و ناراحت شد و يك قطره اشك از چشم او ريخت، از اين جهت
بر ما حقي پيدا كرد كه نمي توانيم او را جزا بدهيم.
آن مرد شيعه مي گويد: از خواب بيدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سني با من
برخورد كرد و با تمسخر گفت: آقا را ديدي و از طرف ما پيام رساندي؟! مرد شيعه
گفت: آري پيام رساندم و پيامي دارم. او خنديد و گفت: بگو چيست؟ مرد شيعه جريان
را تا آخر تعريف كرد. وقتي رسيد به فرمايش امام عليه السلام كه وي به آب نگاهي
كرد و به ياد كربلا افتاد و ...، مرد سني تا شنيد سر به زير افكند و كمي به فكر
فرو رفت و گفت: خدايا، در آن زمان هيچ كس در آنجا نبود و من اين را به كسي
نگفته بودم، آقا از كجا فهميد. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن
محمداً رسول الله، و أن علياً أميرالمؤمنين وليّ الله و وصيّ رسول الله و شيعه
شد.»
4. انديشه اي كه بهتر از عبادت يك سال است
آقاي قدس مي گويد:
« روزي آقا مي فرمود: يكي از علماي بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر
نوجوانش را كه در اطاق آقا خوابيده بود صدا زد و گفت: برخيز و چند ركعت نماز شب
بخوان. پسر پاسخ داد: چشم.
آقا مشغول نماز شد و چند ركعت نماز خواند. ولي آقا زاده بر نخاست. مجدداً آقا
او را صدا زد كه: پسرم، پا شو چند ركعت نماز بخوان. باز پسر گفت: چشم.
آقا مشغول نماز شد ولي ديد فرزندش از رختخواب بر نمي خيزد، براي بار سوم او را
صدا زد. پسر گفت: حاج آقا، من دارم فكر مي كنم، همان فكري كه درباره آن در
روايت آمده است كه: امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
« تفكر ساعة خير من عباده سنه: يك ساعت تفكر بهتر از يك سال عبادت است. »
آيت الله العظمي بهجت فرمودند: آقا پرخاش كرد و فرمود: ... و خود آيت الله بهجت
كلمه را بر زبان جاري نكرد، ولي ما همه فهميديم كه آن بزرگ مرد فرموده بود: پدر
سوخته، آن فكري از عبادت يك يا شصت سال بهتر است كه انسان را به خواندن نماز شب
وادارد، نه اينكه انسان وقت نماز شب دراز بكشد و فكر بكند و به اين بهانه از
خواندن آن شانه خالي كند. »
5. شخصيت ممتاز آقا شيخ محمد حسين كمپاني
آيت الله مصباح مي گويد:
« روزي آقا فرمودند: مرحوم آقا شيخ محمد حسين طوري بود كه اگر كسي به فعاليتهاي
علمي اش توجه مي كرد تصور مي كرد در شبانه روز هيچ كاري غير از مطالعه و تحقيق
ندارد، و اگر كسي از برنامه هاي عبادي ايشان اطلاع پيدا مي كرد فكر مي كرد غير
از عبادت به كاري نمي پردازد.
مرحوم آقا شيخ محمد حسين مي گفت: من سيزده سال در درس مرحوم آخوند خراساني،
صاحب كفايه شركت مي كردم، در طول اين سيزده سال يك شب موفق نشدم كه در درس
ايشان حضور پيدا كنم ( و ظاهراً درسشان را شبها ايراد مي فرمودند ) آن يك شب
نيز به زيارت كاظمين مشرف شده بودم و در هنگام برگشتن مشكلي پيش آمد كه به موقع
نرسيدم، در بين راه كه مي آمدم حدس مي زدم كه امشب چه مطالبي را بيان خواهند
كرد. پيشاپيش آنها را نوشتم.
به نجف كه رسيدم و با دوستان صحبت كردم ديدم تقريباً همه مطالبي كه بيان فرموده
بودند چيزهايي بوده كه من پيشاپيش حدس زده و نوشته بودم، و تقريباً نوشته هاي
من چيزي از درس كم نداشت.
ايشان با اينكه چنين موقعيت علمي داشتند و درس استاد را پيشاپيش مي توانستند
حدس بزنند و بنويسند، در عين حال مقيد بودند كه حتي يك شب درس استاد از او فوت
نشود.
در كنار اين فعاليتهاي علمي آن قدر مقيد به برنامه هاي عبادتي بودند، كه هر كس
اينها را مي ديد فكر مي كرد كه اصلاً به هيچ چيز غير از عبادت نمي رسد، هر روز
زيارت عاشورا و هر روز نماز جعفر طيار از برنامه هاي عادي ايشان بود. روزهاي
پنج شنبه، طبق سنتي كه علماي نجف دارند و معمولاً روز پنج شنبه يا جمعه يك روضه
هفتگي دارند كه زمينه اي است براي ديدار دوستان و استادان و شاگردان با همديگر
و توسلي هم انجام مي گرفت، مرحوم آقا شيخ محمد حسين در اين روضه شان مقيد بود
كه خود پاي سماور بنشيند، و خود او همه كفش ها را جفت كند، و در عين حال زبانش
مرتب در حال حركت بود خيلي تند تند يك چيزي را مي خواندند ما متوجه نمي شديم كه
اين چه ذكري است كه ايشان اين قدر در نشستن و بر خاستن به گفتن آن مقيد است.
بعد يكي از دوستان كه خيلي با آقا مأنوس بود ( مرحوم آقا شيخ علي محمد بروجردي
رضوان الله عليه ) از ايشان سؤال كرده بود: آقا، اين چه ذكري است كه شما اين
قدر تقيِّد داريد كه حتي بين سلام و احوال پرسي تان آن را ترك نمي كني؟ ايشان
لبخندي زده بود و بعد از تأملي فرموده بود: خوب است انسان روزي هزار مرتبه إنا
أنزلنا بخواند. »
6. راضي به رضاي الهي
حجة السلام والمسلمين قدس از شاگردان آقا مي گويد:
« يك روز از روزهاي درسي كمي زودتر به خانه آيت الله العظمي بهجت رفتم ـ زيرا
ايشان گاهي از اوقات وقتي شاگردان به درس حاضر مي شدند هرچند يك نفر هم بود به
اتاق درس مي آمد و تا هنگام آمدن ديگران احياناً جريان و يا حديث و يا نكته
اخلاقي را گوشزد مي كردند ـ بنده نيز به طمع مطالب ياد شده قدري زودتر رفتم.
خوشبختانه آقا كه صداي « يا الله » حقير را شنيد زودتر تشريف آورد، بعد از
احوالپرسي فرمود:
در نجف يكي از آقازاده هاي ايراني كه از اهل همدان و بسيار جوان زيبا و شيك پوش
بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامي شهرت داشت، به بيماري سختي گرفتار و از
دو پا فلج شد به گونه اي كه با عصا بيرون مي آمد.
من سعي داشتم كه با او روبرو نشوم، زيرا فكر مي كردم با وصف حالي كه او داشت،
از ديدن من خجالت مي كشد، لذا نمي خواستم غمي بر غمش بيفزايم. يك روز از كوچه
بيرون آمدم و ديدم او سر كوچه ايستاده است و ناخواسته با او روبرو شدم و با
عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا اين حرف از دهانم بيرون آمد
ناراحت شدم و با خود گفتم كه چه حرفي ناسنجيده اي مگر حال او را نمي بيني! چه
نيازي بود از او بپرسي؟ به هر حال خيلي از خودم بدم آمد.
ولي بر خلاف انتظار من، وقتي وي دهان باز كرد مثل اينكه آب يخ روي آتش ناراحتي
درونم ريخت، چنان اظهار حمد و ستايش كرد و چنان با نشاط و روحيه ابراز سرور كرد
كه گويا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنيدن صحبت هاي او آرام گرفتم و
ناراحتي ام بر طرف گرديد. »
7. بركت و عظمت ولايت علي(ع)
هم او مي گويد:
« روزي آقا در ارتباط با ولايت و عظمت آن فرمودند: در نجف يا كاظمين يكي از
آقايان قريب 10 يا 15 نفر از اهل علم را براي ناهار دعوت كرده بود ولي فرستاده
آقا اشتباهاً طلاب يك مدرسه را كه قريب 60-70 نفر بودند دعوت كرده بود. وقتي
ميهمانان آمده بودند وي ديده بود گذشته از اين كه جا براي نشستن آنها كم است
غذا نيز خيلي اندك است، بي درنگ به ذهنش خطور كرد كه آيت الله حاج شيخ فتحعلي
كاظميني را از جريان با خبر سازد.
وقتي خبر به آقا رسيده بود فرموده بود: دست به كار نشوند تا من بيايم. تا اينكه
ايشان تشريف مي آورد و مي فرمايد: يك پارچه سفيد آب نديده برايم بياوريد. و ظرف
برنج را وارسي كرد و سرپوش را برداشته و آن پارچه را به جاي سرپوش مي گذارد و
مي فرمايد: حال ظرفها را به من بدهيد، من غذا مي ريزم و شما تقسيم كنيد، و مكرر
مي فرموده است:
« ها عليّ (ع) خير البشر، و من أبي فقد كفر: هشدار، كه علي عليه السلام بهترين
انسانهاست، و هر كس [ولايت او] را نپذيرد[ به خدا ] كفر ورزيده است.
بحار الانوار، ج26، ص306، روايت 66 و 68 »
تا اينكه به شرافت مقام شامخ علي عليه السلام تمام ميهمانان را از آن ديگ غذا
داده بود و هنوز طعام ديگ به آخر نرسيده بود ».
يكي ديگر از شاگردان آقا (آقاي تهراني) اين قضيه را نقل ميكرد:
« آن گونه كه به ياد دارم حضرت استاد اين قضيه را مكرر به اين صورت نقل مي
فرمودند كه مرحوم حاج ميرزا حسين نوري(ره)، صاحب كتاب «مستدرك الوسائل» در
سامراء به شخصي فرموده بودند كه براي شب پنجشنبه و جمعه صد نفر را دعوت كن، ولي
شخص قاصد صد نفر را براي شب پنجشنبه دعوت كرده بود ( در حالي كه منظور حاجي
نوري(ره) اين بود كه پنجاه نفر براي شب پنجشنبه، و پنجاه نفر براي شب جمعه دعوت
كند، و براي شب پنجشنبه غذاي پنجاه نفر را تدارك ديده بود. )
وقتي حاجي از جريان باخبر مي شود مي فرمايد: سريعاً آخوند ملا فتحعلي سلطان
آبادي (ره) را كه در سامراء اقامت داشته است، خبر كنيد. مرحوم آخوند به محض
اطلاع از قضيه مي فرمايد: غذا را نكشيد تا من بيايم. وقتي تشريف مي آورند مي
فرمايد: يك پارچه آب نديده بياوريد، پارچه را مي آورند و ايشان آن را روي ظرف
غذا قرار مي دهد و سه بار دست خود را روي پارچه مي كشند و در هر بار مي
فرمايند: « ها علي(ع) خير البشر، من أبي فقد كفر. » و بعد مي فرمايند: حالا غذا
را بكشيد، غذا را مي كشند و تمام مهيمانها را غذا مي دهند. »
8. ارزش كار خالصانه
باز آقاي قدس مي گويد:
« روزي آقا در رابطه با پاداش عمل صالح اگر چه اندك باشد، فرمود:
يكي از علماي نجف روزي در مسير راهش به فقيري يك درهم صدقه داد ( البته بيشتر
ازآن نداشت ) شب در خواب ديد او را به باغي مجلل و داراي قصري بسيار عالي و
زيبا دعوت كرده اند كه نظير آن را كسي نديده بود. پرسيد اين باغ و قصر از آن
كيست؟ گفتند: ازآن شماست تعجب كرد كه من در برابر اين همه تشريفات، عملي انجام
نداده ام. به او گفتند: تعجب كردي؟ گفت:آري. گفتند: تعجب نكن. اين پاداش آن يك
درهم شماست. كه خالصانه و با حسن عمل انجام گرفته است. »
9. نقش مقتضيات در نحوه زندگي بزرگان
هم او مي گويد:
« روزي آقا فرمود: چند نفر از بازاريان تهران به نجف مشرف شدند و جهت پرداخت
خمس اموال خود خدمت شيخ انصاري(قدس سره) رسيدند، وقتي وضع ساده خانه و بي آلايش
شيخ را ديدند، آهسته به يكديگر مي گفتند: اين است معني پيشوا و مقتدا. يعني علي
گونه زيستن، نه مانند ملا علي كني با خانه بيروني و اندروني و با تشكيلات و
تشريفات آن چناني. »
شيخ در حال نوشتن بود، و كاملاً به سخنان آنان توجه داشت، نخست كلمه خيلي زننده
اي به آنها گفت، سپس فرمود: چه مي گوييد؟ من با چند نفر طلبه سروكار دارم و
نيازي به تشريفات بيش از اين ندارم، اما آخوند ملا علي كني با امثال ناصرالدين
شاه سر و كار دارد. اگر آن گونه نباشد ناصرالدين شاه به خانه اش نمي رود، آخوند
ملا علي اين كارها را براي حمايت از دين انجام مي دهد. »
10. توجه امام زمان (عج) به شيعيان واقعي
و نيز مي گويد:
« روزي آقا فرمودند: دكتري متدين اهل ولايت و شيعه مدتي در صدد پيدا كردن ياران
حضرت حجت عليه السلام مي گشت حتي مي خواست اسامي آنها را بداند. روزي در مطب
خود كه در خانه اش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصي وارد شد و سلام كرد و نشست و
فرمود: حضرت آقا، ياران حضرت حجت عليه السلام عبارتند از... و شروع كرد به
شمردن نامهاي آنان و تند تند همه را نام برد و نام يكي نيز « بهرام » بود. به
هر حال در طول چند دقيقه همه سيصد و سيزده نفر را شمرد و گفت: اينها ياران مهدي
(عج) مي باشند و بلند شد و خداحافظي كرد و رفت.
دكتر مي گويد: او كه رفت من تازه به خودم آمدم كه اين چه كسي بود؟ و آيا من
خواب بودم يا بيدار؟ از همسرم كه در اتاق مجاور بود پرسيدم: آيا كسي با من كاري
داشت و پيش من كسي آمد؟ گفت: آقايي آمد و تند تند حرف مي زد. دكتر مي گويد:
تازه فهميدم كه من خواب نبودم و او از افراد معمولي نبود. »
11. توجه تام به حضرت حقّ
باز مي گويد:
« روزي آقا فرمود: در نجف رسم بود كه طلاب در ايام زيارتي، دسته دسته و بسياري
از اوقات با پاي پياده براي زيارت عتبات عاليات مي رفتند و شب را در بين راه به
جهت خواندن نماز شب توقف و هر يك در گوشه اي مشغول نماز شب مي شدند.
در يكي از سفرها آقاي روحاني پير مردي كه همراه آنها بود بيشتر فاصله گرفت و
مشغول نماز شب شد، ناگهان آقايان غرش و نعره شيري را از نزديك شنيدند و در صدد
بر آمدند كه چه بكنند. ديدند شير به سوي آن پيرمرد مي رود، گفتند: « إنا لله و
إنا إليه راجعون » هيچ كاري نمي توانستند انجام بدهند، شير رفت و رفت و رفت تا
چند قدمي آن آقا ايستاد، آقا هم ظاهراً در ركعت وتر بود، شير چند دقيقه كنار
آقا ايستاد و آقا را نگاه مي كرد، آقا هم مانند مجسمه ايستاده بود و هيچ تكان
نمي خورد، بعد از دقايقي شير حركت كرد و رفت.
چون قدري دور شد آقايان دوان دوان به خدمت آقا رفتند و بعد از تمام شدن نماز
وتر به او گفتند: آقا! از شير نترسيدي؟ شگفت اينكه پا به فرار نگذاشتي، أحسنت!
عجب دل قوي و با جرئتي داري؟ آقا فرمود: بله من ترسيدم، خيلي هم ترسيدم اما
ديدم با فرار كردن از چنگال او نجات نمي يابم، لذا به خود گفتم كه پس چه بهتر
حال كه بايد طعمه شير شوم، در حال مناجات و راز و نياز با قاضي الحاجات باشم. و
با اين حال خوب از دنيا بروم. »
حجة الاسلام و المسلمين آقاي تهراني يكي از شاگردان آقا جريان فوق را به صورت
ذيل از آيت الله بهجت نقل ميكند:
« حضرت استاد اين قضيه را مكرر به اين صورت نقل مي فرمودند كه در نجف معروف شده
بود كه فلان آقا از شير نمي ترسد و در بيابان شير را ديده نترسيده است.
از خود آقا در اين باره سؤال مي كنند مي فرمايد: نه، من نيز خيلي از شير مي
ترسم، ولي وقتي در بيابان مشغول نماز بودم ناگهان شيري از بالاي كوه به سوي من
سرازير شد، با خود گفتم: بهتر است اينك كه قدرت بر رهايي از شير را ندارم فكر
فرار را كنار گذارم و همچنان به نماز مشغول شوم، و چه بهتر كه مرا در حال نماز
بدرد، لذا از نماز دست بر نداشتم و هيچ عكس العملي از خود نشان ندادم، تا اينكه
شير نزديك من آمد و ديد من كاري نمي كنم، دورادور من گشت و رفت. »
12. توجه حضرت زهرا عليها السلام به فرزندان خود
همچنين آقاي قدس مي گويد:
« روزي آقا فرمودند يكي از ثروتمندان رشت كه در نجف اشرف ساكن بود دختر خود را
به ازدواج يك روحاني سيد كه خيلي فقير بود در آورد، از آنجايي كه خانم در
خانواده ثروتمند بزرگ شده بود به هيچ وجه حوصله غذا درست كردن براي آقا را
نداشت. شبي حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را در خواب ديد، حضرت به او فرمود:
دخترم، چرا با پسرم خوشرفتاري نداري و براي او غذا درست نمي كني؟ وي در خواب
جواب داد كه من حال غذا درست كردن براي اين آقا را ندارم. حضرت اصرار كردند و
او همان جمله را تكرار كرد.
تا اينكه حضرت زهرا عليها السلام فرمودند: شما فقط مواد لازم خورشت را آماده
بكن و داخل قابلمه بريز و روي چراغ بگذار، لازم نيست كه دستكاري كني.
در اين هنگام از خواب بيدار شد و تعجب كرد، بعد به عنوان امتحان همان كار را
انجام داد، وقت ظهر يا شام وقتي سرپوش را از قابلمه برداشت ديد غذا آماده است و
عطر خورشت خانه را معطر كرد. وي همواره به اين صورت غذا مي پخت و حتي روزي
مهمان داشتند مهمان گفت من در طول عمرم اينطور غذا نخورده ام.
تعجب اينكه آن خانم با اينكه اين كرامت را بارها مي ديد، باز حوصله درست كردن
غذا را نداشت. »
13. توفيق مصونيت از گناه پيش از بلوغ
نيز مي گويد:
« روزي آيت الله بهجت در رابطه با اينكه نيكان و بزرگان حتي پيش از بلوغشان هم
مرتكب كارهاي ناشايست نمي شدند، فرمود: يكي از اعاظم نجف مي فرمود: من در دوران
بچگي هرگاه مي خواستم كاري را كه براي افراد مكلف حرام است، انجام بدهم بي درنگ
مانعي پيش مي آمد و مرا از انجام دادن آن كار جلوگيري مي كرد. من در زمان كوچكي
خودم كاملاً مصون و محفوظ بودم، به طور قهري نه اختياري.»
14. تهذيب نفس، شرط درك خدمت امام زمان (عج)
حجة السلام قدس مي گويد:
« روزي آقا فرمودند: در تهران استاد روحانيي بود كه لُمعَتين را تدريس مي كرد،
مطلع شد كه گاهي از يكي از طلاب و شاگردانش كه از لحاظ درس خيلي عالي نبود،
كارهايي نسبتاً خارق العاده ديده و شنيده مي شود.
روزي چاقوي استاد ( در زمان گذشته وسيله نوشتن قلم ني بود، و نويسندگان چاقوي
كوچك ظريفي براي درست كردن قلم به همراه داشتند ) كه خيلي به آن علاقه داشت، گم
مي شود و وي هر چه مي گردد آن را پيدا نمي كند و به تصور آنكه بچه هايش برداشته
و از بين برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصباني مي شود، مدتي بدين منوال مي
گذرد و چاقو پيدا نمي شود. و عصبانيت آقا نيز تمام نمي شود.
روزي آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد مي گويد:
« آقا، چاقويتان را در جيب جليقه كهنه خود گذاشته ايد و فراموش كرده ايد، بچه
ها چه گناهي دارند. » آقا يادش مي آيد و تعجب مي كند كه آن طلبه چگونه از آن
اطلاع داشته است.
از اينجا ديگر يقين مي كند كه او با (اولياي خدا) سر و كار دارد، روزي به او مي
گويد: بعد از درس با شما كاري دارم. چون خلوت مي شود مي گويد: آقاي عزيز، مسلم
است كه شما با جايي ارتباط داريد، به من بگوييد خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف مي
شويد؟
استاد اصرار مي كند و شاگرد ناچار مي شود جريان تشرف خود خدمت آقا را به او
بگويد. استاد مي گويد: عزيزم، اين بار وقتي مشرف شديد، سلام بنده را برسانيد و
بگوييد: اگر صلاح مي دانند چند دقيقه اي اجازه تشرف به حقير بدهند.
مدتي مي گذرد و آقاي طلبه چيزي نمي گويد و آقاي استاد هم از ترس اينكه نكند
جواب، منفي باشد جرأت نمي كند از او سؤال كند ولي به جهت طولاني شدن مدت، صبر
آقا تمام ميشود و روزي به وي مي گويد: آقاي عزيز، از عرض پيام من خبري نشد؟ مي
بيند كه وي ( به اصطلاح ) اين پا و آن پا مي كند. آقا مي گويد: عزيزم، خجالت
نكش آنچه فرموده اند به حقير بگوييد چون شما قاصد پيام بودي ( و ما علي الرسول
إلا البلاغ المبين )
آن طلبه با نهايت ناراحتي مي گويد آقا فرمود: لازم نيست ما چند دقيقه به شما
وقت ملاقات بدهيم، شما تهذيب نفس كنيد من خودم نزد شما مي آيم. »
15. نتيجه توسل به امام رضا (ع)
باز آقاي قدس مي گويد:
« روزي آقا فرمودند: يكي از علماي نجف اشرف به جهت بيماري به تهران مي آيد و
بعد از مراجعه به پزشك و تشكيل كميسيون پزشكي بنابر آن مي شود كه آقا از ناحيه
مغز عمل جراحي شود، آقا خيلي وحشت زده شده و سخت ناراحت مي شود و اجازه مي گيرد
به مشهد مقدس مسافرت نمايد.
پس از تشرف و توسل شبي در خواب مي بيند آقاي بزرگواري نزد ايشان مي آيد و مي
فرمايد: چرا اينقدر ناراحت هستيد صلاح ديده شد كه عمل نشويد و با دارو معالجه
شويد. از خواب بيدار مي شود و مي گويد: نتيجه گرفتم، به تهران برويم. به تهران
مي آيند، پس از مراجعه مجدد به پزشك، رئيس كميسيون طبي آقا به او مي گويد:
ناراحت نباشيد صلاح ديده شد كه عمل جراحي انجام نشود، با دارو معالجه مي كنيم.
با تطبيق اين گفتار در خواب و بيداري بر يقين او مي افزايد و با توسل به ثامن
الحجج عليهم السلام معالجه نموده و شفا مي يابد. »
16. تأثير نماز وحشت در گشايش كار اموات
همچنين مي گويد:
« روزي آيت الله بهجت پيرامون تأثير عمل نيك و قبول شدن عمل خالص فرمودند:
مرحوم آيت الله حاج شيخ فتحعلي كاظميني ( از آيات عظام و جامع فقه و اصول و
عرفان) كه در حرم كاظمين عليهماالسلام تدريس مي كرد، خيلي از اوقات در اثناي
درس ايشان ميت مي آوردند و دفن مي كردند و رسم آقا هم اين بود شبها نماز وحشت
براي آنان مي خواند يكي از بزرگان كاظمين شبي يكي از بستگان خود را در خواب مي
بيند و از حال او مي پرسد وي مي گويد: وضعم خراب بود، نماز آقا به دادم رسيد و
موجب گشايش كار من شد. »
17. قناعت شيخ انصاري( قدس سره )
و نيز مي گويد:
« روزي آقا در رابطه با قناعت شيخ انصاري ( اعلي الله مقامه ) فرمود: ما در
ماجده و والده مكرمه شيخ و نوه دختري اش با ايشان زندگي مي كردند، روزي شيخ بچه
دخترش را تعقيب مي كند. كه با عصا تأديب كند، بچه خود را به دامن مادر بزرگ مي
اندازد، مادر شيخ مي پرسد: بچه چه كار كرده؟ شيخ مي فرمايد: نان تازه به او
داده ايم و گريه و لجاجت مي كند كه خورش لازم دارد، مگر نان تازه هم خورش مي
خواهد؟ »
18. مشاهده انوار آيات قرآن
آيت الله تهراني مي نويسد:
« حضرت آيت الله العظمي بهجت فرمودند: در زمان جواني ما، مرد نابينايي بود كه
قرآن را باز مي كرد و هر آيه اي را كه مي خواستند نشان مي داد و انگشت خود را
كنار آيه مورد نظر قرار مي داد، من نيز در زمان جواني روزي خواستم با او شوخي
كرده و سر به سر او گذارده باشم گفتم: فلان آيه كجاست؟ قرآن را باز كرد و انگشت
خود را روي آيه گذاشت. من گفتم: نه اينطور نيست، اينجا آيه ديگري است. به من
گفت: مگر كوري نميبيني؟! »
19. اهميت تربيت طلاب
آيت الله سيد موسي شبيري زنجاني مي گويد:
« آقاي بهجت نقل مي كردند: زماني كه آقا شيخ محمود حلي به نجف آمدند ما براي
ديدن ايشان خدمتشان رسيديم و ايشان نيز براي بازديد به خانه ما آمدند، وقتي آيت
الله خوئي شنيدند كه آقا شيخ محمود به منزل ما مي آيند براي ديدار ايشان تشريف
آوردند تا به اصطلاح ديد ديگري ( از نظر معنوي ) به ايشان كنند. آقا شيخ محمود
يك ساعت تأخير كردند و آقاي خوئي منتظر نشستند تا اينكه تشريف آوردند. آقاي
خوئي فرمودند: من دلم مي خواست مقداري از آقا حسنعلي نخودكي اصفهاني تعريف
كنيد، تا وقتي ما مي خواهيم براي اثبات عالم ماوراء دليل بياوريم، تنها از آيات
و روايات استفاده نكنيم بلكه از حالات يك شخص هم در اين مورد استفاده كنيم.
آقا شيخ محمود فرمودند: آقا شيخ حسنعلي مختصرات داشت ( يعني مختصري از مطالب و
عوالم را داشتند )، و اگر شما به همين كارتان ( تربيت طلاب ) توجه كنيد بيشتر
مي توانيد به اسلام خدمت كنيد، تازه آقا شيخ حسنعلي مريد يكي از شماها بود. كه
آقاي بهجت مي فرمودند: منظورشان آقاي بروجردي بود. »
20. ارزش وضو و طهارت
باز آقاي قدس مي گويد:
« روزي چند دقيقه زودتر براي درس به خانه آقا رفتم، ديدم پيرمردي نشسته و آقا
به او توجهي خاص دارد، بعد از دقايقي آقا فرمود: ايشان (آن پيرمرد) هرگز بي وضو
نمي خوابد، اگر شبها چندين بار هم بيدار شود بايد حتماً وضو بسازد. »
21. حيات اولياي خدا
هم او مي گويد:
« روزي آقا فرمود: جنازه يكي از مردان پاك را ( به نظرم فرمودند: گيلاني بود.)
به نجف مي بردند، يك نفر قرآن خوان هم اجاره كرده بودند كه تا مقصد همراه جنازه
برود و قرآن بخواند، شبي از شبها همه از خستگي به خواب مي روند و قاري مشغول
خواندن سوره مباركه «يس» مي شود و هنگام قرائت آيه كريمه ( ألم أعهد إليكم يا
بن آدم ) لفظ «اعهد» را آنطور كه بايد ادا نمي كند و چند بار آن را تكرار مي
كند، ناگهان از داخل تابوت مي شنود كه آن مرد خدا دو يا سه بار با بياني شيرين
و با تجويد درست و قرائت اين كلمه را ادا مي كند. رعشه بر بدن مرد قاري مي افتد
كه آدم مرده آن هم چند روز از فوتش گذشته چگونه شنيد كه من در اداء آيه كريمه
مانده ام و با بهترين طريق قرائت و تجويد آن را به من ياد مي دهد. روحش شاد! »
حجة السلام والمسلمين آقاي تهراني يكي از شاگردان آقا جريان فوق را به صورت ذيل
نگاشته است:
« آن گونه كه ياد دارم حضرت استاد اين قضيه را مكرر به اين صورت نقل مي كردند،
كه جنازه يكي از بزرگان را به نجف مي بردند، يكي از همراهان مي گويد: در بين
راه به منزل رسيديم، و جنازه را در كاروانسراي كثيفي گذاشتند، من ديدم كه آنجا
مناسب جنازه آن آقا نيست و شايد بي احترامي به او محسوب شود، لذا جنازه را از
آنجا به جاي ديگر انتقال دادم، و بالاي سر جنازه نشستم و مشغول شدم به قرائت
قرآن و سوره «يس» به آيه « ألم أعهد» كه رسيدم، چون عرب نيستم و بين «همزه» و
«عين» خوب تميز نمي دهم آن كلمه را تند خواندم، ناگهان شنيدم كه جنازه دوبار با
صداي بلند آن كلمه را با عربيت و تمييز بين «همزه» و «عين» ادا نمود.
و نيز آقاي قدس مي گويد:
« روزي آقا فرمودند:« در زمان قاجار آقايي در يكي از مدارس علميه تهران حجره
داشت و معروف بود به كرامت داشتن، ولي مقيد بود چيزي از او ظهور و بروز نكند،
در ميان طلاب زمزمه مي افتد كه آقا موت ارادي دارد( يعني هر وقت بخواهد، مي
تواند اختياراً قالب تهي كند، ) روزي عده اي جمع شدند و خدمت آقا رسيدند و
گفتند: آقا، ما امروز آمده ايم تا از شما كرامتي ببينيم و هر چه عذر آورد قبول
نكردند، ناچار راضي شد ( خوب يادم نيست كه تعهد گرفت كه تا زنده ام به كسي
اظهار نكنيد، يا نگرفت ) و فرمود: من مي خوابم، شما مرا صدا نزنيد و كاري به من
نداشته باشيد.
رو به قبله خوابيد و شهادتين را گفت و آنها ديدند كه آقا مُرد. وي را اين رو آن
رو كردند و ديدند كه واقعاً مرده است، براي اطمينان چند جاي زير پاي آقا را با
كبريت سوزاندند و ديدند كه واقعاً جان داده است.
پس از مدتي آقا نفسي كشيد و نشست. همين كه نشست فرمود: به شما نگفتم با من كاري
نداشته باشيد، چرا مرا از راه رفتن باز مي داشتيد؟ »
22. زيارت واقعي
همچنين وي مي گويد:
« روزي آقا فرمودند: در منطقه جاسب قم گروهي از كشاورزان در زمان گذشته با شتر
و قاطر به زيارت حضرت ثامن الحجج عليهم السلام مشرف مي شوند و هنگام مراجعت و
وارد شدن در محدوده جاسب پيرمردي از اهل محل را مي بيند كه در گرماي روز كوله
باري از علف به دوش كشيده و با مشقت بسيار به خانه مي رود، مسافرين مشهد مقدس
كه او را مي بينند زبان به شماتت و سرزنش مي گشايند كه: پيرمرد، زحمت دنيا را
ول كن نيستي، آخر بيا تو هم لااقل يك بار به مشهد مقدس سفر كن. و اين سخن را
تكرار و او را بسيار توبيخ مي كنند.
پيرمرد خسته و پاك دل زبان مي گشايد و مي گويد: شما كه به زيارت آقا رفتيد و به
آقا سلام داديد، جواب گرفتيد يا نه؟ مي گويند: پيرمرد، اين چه حرفي است كه مي
زني مگر آقا زنده است سلام ما را جواب بدهد؟!
پيرمرد مي گويد: عزيزان، امام كه زنده و مرده ندارد، ما را مي بيند و سخنان ما
را مي شنود، زيارت كه يك طرفه نمي شود.
آنان مي گويند: آيا تو اين عُرضه را داري؟ وي مي گويد: آري، و از همان جا رو به
سمت مشهد مقدس مي كند و مي گويد:« ألسلام عليك يا امام هشتم » و همه با كمال
صراحت مي شنوند كه به آن پيرمرد به نام خطاب مي شود كه: عليكم السلام آقاي
فلاني »
و بدين ترتيب زائرين همگي خجالت كشيده و پشيمان مي شوند كه چرا سبب دلشكستگي
اين مرد نوراني شدند. »
23. ثبات قدم در ديانت
هم او مي گويد:
« روزي آقا در ارتباط با ثبات قدم در ديانت و استمرار پرهيزكاري و تقوا
فرمودند: يكي از علماي بزرگ و اهل معني شخصي را در صحن مبارك حضرت امير عليه
السلام ديد كه از نهايت تواضع و ادب و ذلت در برابر مقام شامخ ولايت مولي
الموحدين ايستاده و چنان سر به زير و افتاده و خاضع بود كه گويي با سر راه مي
رود. آن عالم عابد رباني پيش آن مرد شريف و بزرگوار كه عمرش از هفتاد به بالا
بود رفت و از وضع حال و كيفيت زندگي او جويا شد. آن مرد شريف فرمود: از زماني
كه پا به تكليف گذاشتم تاكنون از روي عمد و دانسته گناه نكرده ام. البته آن طور
مواظبت و دقت و مراقبت اين گونه نتيجه را دارد. »