3. نمايش شكوه حيا هنگام حركت از مدينه
مدينه، شبى را به ياد مىآورد كه كاروان حيا با تمام شكوه و جلال به سوى مكّه روانه
شد،آن شب از شبهاى ماه رجب بود كه كاروانى مجلل از مدينه بيرون رفته، در حالى كه
دور بانوى «حيا» و عفت را جوانان بنىهاشم و در رأس همه سيد جوانان اهل بهشت احاطه
نموده بو دند. در قطعهاى تاريخى، راوى چنين نقل مىكند: چهل محمل را ديدم كه با
پارچههاى حرير(ابريشم) و ديباج زينت شده بودند. در اين وقت امام حسين(ع) دستور داد
بنىهاشم زنهاى محرم خود را سوار بر محملها نمايند. پس در اين حال من نظاره
مىكردم كه ناگهان جوانى از من زل حسين(ع) بيرون آمد در حالى كه قامت بلندى داشت و
برگونه او علامتى بود و صورتش مانند خورشيد مىدرخشيد و مىفرمود: بنىهاشم كنار
رويد و آنگاه دو زن از خانه حسين(ع) خارج شدند، در حالى كه (سراپا حيا بودند چرا
كه) دامانشان بر اثر حياى از مردم به زمين كشيده مىشد و دور آن دو را كنيزانشان
احاطه نموده بودند. پس آن جوان به سوى يكى از محملها پيش رفت و زانوى خود را تكيه
قرار داد و بازوى آن دو را گرفت و بر محمل سوار نمود. پس من از بعضى مردم پرسيدم،
آن دو بانو كيستند؟! جواب دادند: يكى از آنها زينب (سلام اللّه عل يها) و ديگرى
امكلثوم ؛ دختران اميرالمؤمنين(ع) هستند.
پس گفتم: اين جوان كيست؟! گفته شد: او قمر بنىهاشم، عباس فرزند اميرالمؤمنين است.
سپس دو دختر صغيرى را ديدم كه گويا امثال آنها آفريده نشده است. پس يكى را همراه
زينب و ديگرى را همراه امكلثوم سوار نمود. پس از (اسم) آن دو دختر پرسيدم: گفته
شد: يكى سكينه و د يگرى فاطمه، دختران حسين مىباشند.(1) آنگاه بقيه بانوان به
همين جلال و عظمت حيا و متانت سوار شدند. و بدينسان كاروان حيا، عفت و متانت و
نجابت مدينه را ترك گفت. 4. زيور آلات فداى حيا و عفت!
پس از غارت لباسهاى امام حسين(ع) سپاهيان كوفه و شام به سوى خيمهها هجوم بردند.
لحظاتى تلخ و جانكاه بود. زينب كبرى بيش از همه تلخى و مخاطرات اين تهاجم وحشيانه
را احساس مىكرد، چرا كه از يك سو پاسبان خيمههاى حيا و عفت بود و از طرف ديگر حفظ
جان امام زمانش را به عهده داشت.
دختر على (ع) كه منش و خوى كوفيان را مىشناخت. براى حفظ حياى بانوان و قبل از آمدن
آنها تمام زيور آلات زنان را جمع كرده خطاب به عمر سعد فرمود: اى عمر بن سعد!
سپاهيان خود را از تعجيل و شتاب در غارت خيمهها بازدار! خود آنچه اسباب و زيور
آلات است به شما واگ ذار مىكنيم. مبادا دست نامحرمان به سوى خاندان رسول خدا دراز
شود( و بر قامت حيا و نجابت غبارى نشيند).
تمامى وسايل و زيور آلات حتى گوشوارههاى فاطمه بنت الحسين (ع) نيز كه يادگار امام
بوددر محلى جمع شد و پس از آن كه زنان و كودكان در گوشهاى اجتماع كردند، دختر شجاع
على (ع) فرياد زد: هركس ميل دارد، وسايل و زيور آلات را بر دارد! عدّهاى پيش آمدند
و هرچه بود غارت كردند...(2)
زينب بعد از عبور از قتلگاه دردمندانه رو به مدينه جدّش كرد: «يا مُحَمَّداه صَلّى
عَلَيكَ مَلائِكَةُ السَّماءَ! هذا الحُسين بِالعَرَاء... وَ بَناتُكَ سَبايا...
فَابكَت كُلَّ عَدُوّ وَ صَديقٍ؛(3)
اى رسول خدا كه ملائكه آسمان برتو درود مىفرستند، اين حسين توست كه در صحرا
افتاده... دختران تو اسير شدهاند، پس دوست و دشمن را به گريه انداخت.» 5. فرياد
بانوى حيا بر بىحياها
كاروان حيا وارد كوفه شد. مردم در حالى كه خاندان رسالت را به سوى عبيداللّه بن
زياد مىبردند، اسيران را تماشا مىكردند. در اين لحظه فرياد بانوى حيا بلند شد:«يا
اَهل الكوفَةِ، اَما تَستَحيونَ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اَن تَنظُرُوا اِلى حَرم
النَّبِىِ (ص)؛(4) اى مردم كوفه! از خدا و فرستاده او شرم نمىكنيد كه به خاندان
پيامبر چشم دوختهايد.»(5)
6. با حياتر از او نديدم
بعد از آن كه كوفيان متوجّه شدند كه اسراى آل محمّد (ص) وارد كوفه شدهاند، از
گوشهاى صداى گريه و زارى شنيده مىشد و از جايى بانگ شيون و ناله برمىخاست. زنان
كوفه نوحهگرى نموده و گريبان چاك مىزدند، گريه كنندگان براى بانوان ارجمندى كه به
اسارت برده شدند، مىگريستند، زينب اين منظره را كه ديد نتوانست تاب بياورد، زينب
نتوانست ببيند كه كوفيان بر حسين (ع) و جوانانش مىگريند با آن كه همگى به دست
آنها قربانى شدند، آنان براى اسيرى دختران رسول خدا، زارى مىكردند و كسى جز
كوفيان هتك حرمت آن خاندان را نكرده بودند ، زينب (سلام اللّه عليها)
فرمود:«...اَتَدرُونَ وَيلكم اىّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَثتُم، وَ اَىَّ عَهدٍ
نَكثتُم؟ وَ اَىَّ كَرِيمَةٍ لَه اَبرَزتُم؟ وَ اَىَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَكتُم...؟؛
آيا مىدانيد چه جگرى از رسول خدا پاره پاره كرديد؟ و چه پيمانى گسستيد؟ و چ گونه
پردهنشينان حرم را از پرده بيرون كشيديد؟ و چه حرمتى از آنها دريديد؟! و چه
خونهايى ريختيد؟!
سخنان زينب (سلام اللّه عليها) وجدان خفته مردم را بيدار كرده و صداى گريه از زن و
مرد و پير و جوان و خردسال بلند شد. خزيم اسدى مىگويد:«وَ نَظرتُ اِلى زينَب بِنت
على (ع) يَومَئِذٍ وَ لَم اَرَو اللّهِ خَفرةً قَطّ اَنطَقُ مِنها؛(6) متوجه زينب
شدم، به خدا سو گند زنى را كه سرتاپا شرم و حيا باشد(خفرةً زنى كه بسيار با حيا
باشد) سخنرانتر از او نديدم، گويى زينب از زبان على (ع) سخن مىگفت. و همو
مىگويد: پيرمردى را در كنار خود ديدم كه بر اثر گريه محاسنش غرق اشك شده بود،
مىگفت: پدر و مادرم فداى شما باد مردان شما بهترين مردها، و زنان شما نيكوترين
زنان هستند. نسل شما بهترين نسلى است كه نه خوار مىگردد و نه شكست مىپذيرد.(7)
آنگاه زينب (سلام اللّه عليها) فرمود:
ماذا تَقُولُونَ اِذ قال َالنَّبِى لَكُم
ماذا صَنَعتُم وَ اَنتُم آخِرُ الاُمَم
بِاَهلِ بَيتى وَ اَولادى وَ تَكرُمَتى
مِنهُم اُسارى وَ مِنهُم خرِّجُوا بِدَمٍ
چه خواهيد گفت آنگاه كه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از شما سئوال كند:
اين چه كارى بود كه انجام داديد در حالى كه شما آخرين امت بوديد؟! به اهل بيت،
فرزندان و پردهنشينان حرم من بنگريد كه گروهى اسير شما شدهاند و گروهى ديگر در
خون خود غوطهورند.( 8) 7. تجلّى حيا در دارالاماره كوفه
زينب بعد از تمام شدن خطبه به راه خود ادامه داد تا به دارالاماره رسيد. در اين
هنگام بغض راه گلويش را بست؛ چرا كه او همه جاى اين خانه را مىشناخت. اينجا روزى
خانه زينب بود، روزگارى كه اسم پدرش على با عظمتى بىمانند جهان را پر ساخته بود.
اشك در ديدگا نش حلقه زد. ولى خوددارى كرده، مبادا كه گريه خوارش كند. زينب دست
راستش را به روى قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد. در آن دم به اتاق بزرگى رسيد و ديد
عبيداللّه بن زياد در جايى نشسته كه پدرش در آنجا مىنشست و از ميهمانان پذيرايى
مىكرد. امروز دوباره زينب به در ون اين خانه پا مىگذارد در حالى كه اسير و
داغدار شده، هيچ وقت زينب، مانند امروز احتياج نداشت كه به عظمت روحى و نيروى
معنوىاش اعتماد كند و به اصالت خاندان و شرافت تبارش پناه برد تا آن طورى كه
شايسته دختر على، و «عقيله بنىهاشم» است بايستد تا بتواند آنچ ه را كه از او
شايسته است نشان دهد.
زينب، كه بىارزشترين لباسهايش برتن و كنيزانش دورش را گرفته بودند. حيا را به
عرصه نمايش گذاشت و بدون آن كه به امير سركش خون خوار اعتنايى كند، به صورت ناشناس
در گوشهاى نشست در حالى كه سراپاى وجود او را شرم، حيا نجابت و پاكى احاطه كرده
بود.(9) «فَجَلَسَ ت زَينَب بنتَ عَلِىّ(ع) مَتَنّكَرة؛ زينب ناشناس نشست»(10) ابن
زياد پرسيد: اين زن كيست؟! (سه بار اين سؤال را تكرار كرد) حيا و نجابت زينب از يك
طرف، علم حضرت به قصد ابن زياد براى تحقير اهل بيت (عليهم السلام) از طرف ديگر
اجازه نداد زينب جواب او را بدهد تا آ نجا كه ابن زياد ملعون با نيش زبانش نمك به
زخم زينب پاشيد و براى آزردن او گفت: «كَيف رَأَيتِ صُنعَ اللّهِ بِاَخِيكِ وَ اَهل
بَيتِك؛ كار خدا را با برادر و خانوادهات چگونه يافتى؟!»(11) زينب جوابى كوتاه ولى
بسيار زيبا داد كه ريشه در كمال حياى او داشت چرا كه على (ع) فرمود: «اَلحَياءُ
سَبَبٌ اِلى كُلِ جَميلٍ(12) ؛ حيا علت(و سوق دهنده به سوى) تمام زيبايىها است و
از آن جا كه زينب داراى كمال حيا و نجابت است همه هستى را و همه مصيبتها را زيبا
مىبيند، حضرت با آرامشى كه از حيا و رضاى قلبى او حكايت داشت آن جمله ب ه ياد
ماندنى را فرمود: «ما رايت الّا جميلاً ؛ جز خوبى چيزى نديدم.» 8. مجلس يزيد، اوج
تقابل حيا و بىحيايى
وَ مِمّا يُزِيلَ القَلب عَن مُستَقَرِّها
وَ يَترُكُ زَندَ الغَيظِ فىالصَّدرِ وارِيا
وقُوفُ بَناتِ الوَحىِ عِندَ طَلِيقها
بِحالٍ بِها تَشجِينُ حَتّى الاَعادِيا(13)
از چيزهايى كه دل را از جا مىكند و سينه را آتش مىزند ايستادن دختران وحى است (به
حال اسارت) در نزد آزاد شدههاى خود با حالت و وضعيتى كه دشمنان هم بر آنها
اندوهگين شدند.»
يزيد، بزرگان اهل شام و سفراى خارجى را دعوت كرده بود. آنگاه دستور داد كه اسيران
را وارد كنند. مجلسيان به دختران و دودمان پيامبر نگاه مىكردند، كه تا ديروز در پس
پرده عزّت و احترام قرار داشتند و بيگانهاى رخسار آنان را نديده بود.
هنگامى كه مدعوين، بزرگوارى، ارجمندى و حياى اين دودمان را به خاطر آوردند، همه از
شرم و خجالت چشم برهم نهادند، ولى در آن جمع، مرد تنومند شامى سرخ روى، با چشمانى
از حدقه درآمده به فاطمه دختر حسين(عليه السلام) مىنگريست و بانگاههاى آزمندانه
خود مىخواست او را ببلعد. فاطمه هراسان و لرزان به عمّهاش زينب (سلام اللّه
عليها) پناه برد.
مردك شامى برخاست و به يزيد گفت: يا اميرالمؤمنين! اين دوشيزه رابه من ببخش! فاطمه
در حالتى كه از وحشت مىلرزيد، دامن عمّهاش زينب را گرفت. زينب او را در آغوش گرفت
و فرمود: «گمان دروغ بردى و فرومايگى كردى! نه تو چنين حقّى دارى و نه يزيد!»(14)
يزيد خشمگين ش د و سخنانى بين او و زينب (سلام اللّه عليها) رد و بدل شد، تا آنجا
كه زينب (سلام اللّه عليها) فرمود: اكنون كه سرتاسر زمين و آسمان را بر ماتنگ
گرفتهاى و ما را مانند اسيران به هرسو مىكشانى به گمانت كه پيش خدا براى ما پستى
و براى تو شرف و منزلت است؟! آنگاه فرياد آهنين حيا بر فرق مجسمه بىشرمى فرود آمد
كه: «يَابنَ الطُّلَقاء آمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاء تَخديرُك حَرائِرَكَ وَ
اِمائَكَ وَ سَوقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ (ص) سَبايا قَد هَتَكتَ سُتُورَهُنَّ وَ
اَبدَيتَ وُجُوهَهُّنَ تَحدُوا بِهِنَّ الاَعداء مِ ن بَلدٍ اِلى بَلدٍ
سَتَشرِفُهُنَّ اَهلُ المَناهِلِ وَ المَناقِل يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنّ القَريبُ وَ
البَعيدُ وَ الَّدَنِى وَ الشَّريفُ، لَيس مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِىّ وَ لا
مِن حُماتِهِنَّ حَمِىّ وَ كَيفَ يُرتَجى مُراقَبَةُ مَن لَفظَ فُوهُ اَكباد
الاَزكياءِ وَ نَبَتَ لَحمُهُ مِن دِماءِ الشُّهَداء... ؛(15) اى پسر آزاد
شدگان؛(16) آيا از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و دختران
(پرده نشين) رسول خدا را اسير كنى(و شهر به شهر بگردانى؟!) پرده آبروى آنها را
بدرى و صورت آنها را نمايا ن سازى تا دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند، و
بومى و غريب چشم به آنها بدوزند و نزديك و دور، و شريف و فرومايه تماشايشان كنند،
در حالى كه از مردان آنها يارى كنندهاى همراهشان نباشد، و از يارى كنندگان آنان
مددكارى نباشد. چگونه مىتوان اميد بست به دلس وزى كسى كه (مادرش) جگر پاك مردان
خدا را جويد و گوشت او از خون شهدا روييد؟!»
كو اسارت؟ خصم تو در بند بود
هر كلامت صدهزاران پند بود
زينب آرام گرفت، سخنان سراپا درد و حياى زينب، باعث شد يزيد سربهزير افكند و هركس
در آنجا بود، چنان سربه زير و خاموش شد كه گويى مرغ مرگ بر سر همه سايه افكنده
است. نقل مىكنند كه هنده دختر عبداللّه عامر «زن يزيد» آنچه را در مجلس شوهرش رخ
داد شنيد، پيراهن را نقاب كرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردى و بىحيايى
بر سر او فرياد كشيد.(17) نكته مهمى كه زينب به آن تصريح مىكند و از آن سخت آزرده
است اين است كه زنان يزيد پوشيدهاند، و حرمت و حياى آنها محفوظ، ولى او و زنان
اهل بيت (عليهم السلام) در معرض دي د نامحرمان، به همين جهت نمىگويد زنان تو در
كاخ و اسيران در كوخند يا زنان تو سير و اسيران گرسنهاند، بلكه تنها و تنها بر
حجاب و حفظ حرمت و حيا اصرار دارد كه اين خود مىتواند بزرگترين درس براى بانوان
جامعه ما باشد كه در هر حال مرز حيا را حفظ و حريم حرمت خ ويش را پاس دارند، و بر
مهاجمان مرز حيا و عفّت فرياد بزنند و در مقابل آنها در هيچ حالى ساكت نباشند حتى
اگر در بند و اسير باشند. 9. عفّت و پاكدامنى، دستآورد حياى زينب
عفت و پاكدامنى، برازندهترين زينت زنان و گران قيمتترين گوهر براى آنان است.
زينب (س) از يك سو، به زيبايى درس عفت را در مكتب پدر آموخت، آنجا كه فرمود: «ما
المُجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبِيل اللّهِ بِاَعظَمَ اَجراً ممَّن قَدَرَ فَعَفَّ
يَكادُ العَفيفُ اَن يَكُونَ مَلَكاً مِنَ المَلائِكَة ؛ مجاهد شهيد در راه خدا
اجرش بيشتر از كسى ن يست كه قدرت دارد، امّا عفت مىورزد، نزديك است كه انسان عفيف
فرشتهاى از فرشتگان باشد.»(18) و از طرف ديگر، حياى ذاتى زينب(س) مىطلبيد كه در
اوج عفت و پاكدامنى باشد، چرا كه بارزترين ثمره و پىآمد حيا، عفت و پاكدامنى است.
چنان كه على (ع) فرمود: «سَبَبُ العف َّةِ اَلحَيا؛ علّت عفت و پاكدامنى شرم و حيا
است»(19) و فرمود: «اَصلُ المُرُوءَةِ اَلحَياء وَ ثَمَرُها العِفَّة؛ به هر اندازه
كه حيا باشد، عفت و پاكدامنى خواهد بود.»(20) و در جاى ديگر فرمود: «عَلى قَدرِ
الحَياء تَكونُ العِفَة؛به هر اندازه كه حيا باشد، عفت و پاكدامنى خواهد بود.»
تربيت خانوادگى، و حياى ذاتى زينب كبرى(سلام اللّه عليها) باعث شد تا او عفت خويش
را حتى در سختترين شرايط به نمايش گذارد. او در دوران اسارت و در مسير كربلا تا
شام، سخت بر عفت خويش پاى مىفشرد. مورخين نوشتهاند: «وَ هِىَ تَستُرُ وَجهَها
بكَفِها لانَّ قِناع َها قد اُخِذ مِنها؛ او صورت خود را با دستش مىپوشاند چون
مقنعهاش از او گرفته شده بود.» شاعر عرب به همين قضيه اشاره كرده و مىگويد:
وَرِثَت زينَبُ مِن اُمِّها
كُلَّ الَّذى جَرى عَلَيها وَ صارَ
زادَت ابنَةٌ عَلى اُمِّها
تَهدى مِن دارِها اِلى شَرِّ دار
تَستُرُ بِاليُمنى وُجُوهاً فَاِن
اَعوَزَها اسَّترُ تَمَدّ اليَسار
«زينب تمامى آنچه بر مادر گذشت را به ارث برد. منتهى دختر سهم اضافهاى برداشت كه
از خانهاش به بدترين خانه حركت كرد(به اسارت رفت). صورت را (در اسارت) با دست راست
مىپوشاند، و اگر پوشش او را نيازمند مىكرد از دست چپ هم بهره مىبرد».
اين نشانه عفت اوست كه هنگام ورود به شام، شمر را - كه زمانى سرباز على (عليه
السلام) بود و در آن راه مجروح نيز شده بود، ولى ناپاكىها و بىحيايىها او را به
آنجا كشانده كه قاتل فرزند على (عليه السلام) گردد - احضار كرد و از او خواست كه
براى حفظ مرز بلند ح يا و عفت كاروان اسرا را، از خلوتترين درب شهر وارد شام نمايد
و سرهاى شهدا را نيز از بين زنها بيرون ببرد، ولى آن ملعون حيا از دست داده و در
نتيجه دين را باخته، عكس فرمايش آن حضرت را عمل كرد و اسيران را از شلوغترين و
پرجمعيّتترين درب شهر، يعنى (درب ساعات ) وارد نمود و سر شهدا را نيز بين اسرا جاى
داد. راوى مىگويد: «زينب (و يا امكلثوم) را ديدم كه چادرى كهنه بر سر كشيده و روى
خود را گرفته بود. امام سجاد (عليه السلام) نيز به سهل بن ساعد صحابى فرمود: اگر
مىتوانى چيزى به اين نيزهدار بپرداز تا سر امام را كم ى جلوتر ببرد كه ما از
تماشاچيان در زحمت و اذيت هستيم. سهل مىگويد: رفتم و يكصد درهم به نيزهدار پرداخت
كردم تا از بانوان دور شود، كار بدين منوال بود تا سرها را نزد يزيد بردند.»(21)
آرى زينب (س) حاضر است جان بدهد، فرزند بدهد، برادر و برادرزاده و بستگان بدهد، به
اسيرى برود و خلاصه هر مشكلى را، تناب بر گردن را،گرسنگى و تشنگى را تحمّل كند ولى
از عفت و حياى خويش چون گوهر گرانبهايى مراقبت كند. او حاضر نيست تحت هيچ شرائطى در
معرض ديد اج نبى قرار گيرد.
مكتبى كه زينب در آن درس خوانده و دوره ديده به او آموخته كه كشته شدن در راه راست
را جمال و زيبايى بداند، ولى حضور بدون پوشش و در معرض ديد نامحرمان قرار گرفتن را
وبال و ننگ و عار و رسوايى بداند.
على (عليه السلام) فرمود: «ثَمَرَةُ العِفَّةُ اَلصِّيانَة؛ ميوه عفت حفاظت (و
پاسدارى از گوهر عفاف) است آرى زنيب سرتاپا حيا و نجابت، عفت و پاكى و پاكدامنى
است، در بخشى از زيارتنامه حضرت مىخوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيَتُها
الكَرِيمَة النَبيِّلَة؛ سلام بر تو اى بانوى بزرگوار و با نجابت (و حيا).
قسمت
اول
پىنوشتها:
1. موسوعة كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقر العلوم، قم، موسسه
الهادى، چاپ اول، ص 297 - 298.
2. احمد بن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1394 (ه.ق)، ج
3، ص 204.
3. كامل ابن اثير، ج 4، ص 84 ؛ انساب الاشراف، ج3، ص 206.
4. سيد عبدالرزاق الموسوى المقرم، مقتل الحسين، ص 310.
5. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار(بيروت، داراحياء التراث العربى) ج 45، ص 108.
6. همان، ص 110.
7. از عاشورا تا اربعين، سازمان تبليغات اسلامى، ص 99.
8. با نگاهى به: بانوى كربلا حضرت زينب، ص 138 - 139.
9. بحارالانوار، ج 45، ص 115.
10. همان، ص 179.
11. ميزان الحكمة، ص 716.
12. بحارالانوار، ج45، ص 116.
13. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، انتشارات هجرت، 1380، ج 1، ص 793.
14. بانوى كربلا حضرت زينب، ص 144.
15. بحارالانوار، ج 45، ص 133، ر - ك ابوعلى طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 122.
16. روز فتح مكّه بزرگان قريش نزد رسول خدا آمدند، رسول خدا از آنها
پرسيد:(گمان مىكنيد با شما چگونه رفتار مىكنم؟! گفتند: آنچه در اندازه برادرى
و بزرگوارى برادرزادهاى بزرگ است. پيامبر (ص) فرمود)«اذهبوا انتم الطّلقاء؛
برويد كه شما آزاد هستيد» از همان تا ريخ بزرگان قريش به طلقاء «آزاد شدگان»
معروف شدند. ر - ك: سيرة ابن هشام، ج 4، ص 54 - 55 مغازى واحدى، ج2، ص 835.
17. بانوى كربلا، ص 147.
18. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 466.
19. ميزان الحكمة، ج 2، ص 717، روايت 4557.
20. همان، روايت 4558.
21. همان، روايت 4559.
22. جزائرى الخصائص الزينبيّه، ص 345.
23. بحارالانوار، ج 45، ص 127 ؛ زخّار قمقام، ص 556 ؛ از عاشوا تا اربعين، ص
122.
24. محمدى رىشهرى، منتخب ميزان الحكمة، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، چاپ
دوم، 1380، ص 353.
منبع: مجله
پاسدار اسلام ، شماره 272 مرداد 83