يك نكته از هزاران درس عباس (ع)

حسين سياه نوري


عباس(ع)، آموزگار برجسته اخلاق، ادب، تولي، تبري، شجاعت، تبعيت، وفاداري، غيرت، همت، اصالت و عزت است و امروز حتي دشمن هم در مقابل اين همه عظمت خاضعانه سر فرو مي اندازد.
حضرت اباالفضل العباس(ع) نيز همچون ديگر قهرمانان حماسه عاشورا، شخصيت ناشناخته و بلكه مهجور دارد، متأسفانه طي سنت جاري از قديم تا بحال غالباً عباس(ع) اختصاص به شب دهم محرم دارد كه در اين مرحله نيز بيشتر از تعابير محدود و بعضاً معيوب استفاده مي گرديده است.
پيرايه هاي دروغيني كه توسط دوستان بي توجه و شايد دشمنان دانا بر اين بزرگ علمدار مكتب انسان ساز عاشورا بسته شد شايد ظلمي كمتر از قاتلين وي در سنه 61 هجري در صحراي كربلا نبوده است.

يك جسم فلزي از تيغه هاي فنر يا فولاد به نام علم منتسب به علمدار مكتب حسيني(ع) آنهم به شكل صليب بلكه كاملا مستند به صليب، سوغات اروپاي شرقي، از زمان صفويه، از سوي ديگر ترتيب قرار گرفتن شاخه هاي اين علامت بصورت فرد و از كوچك تا بزرگ تداعي كننده شمعدان سليمان، نماد يهوديت و امروز از نمادهاي سمبليك رژيم صهيونيستي مي باشد. هيچ سند و هيچ فلسفه اي هم در تاريخ شيعه و عاشورا براي آن نمي يابيم، براي سؤال نسل حاضر در خصوص فلسفه اين تحريف آشكار، چه پاسخي وجود دارد.

آيا حضرت ابالفضل العباس(ع) به واقع در صحراي كربلا مأمور حمل چنين جسمي بوده اند؟
اگر اينگونه بود علم ايشان چند شاخه داشت؟ سه، پنج، ... بيست و سه؟ موضوع شير و طاووس، مرغ و اژدها و كلكسيوني از حيوانات كه هر ساله اضافه و تغييرات جديد مي كند چيست؟
اگر عباس(ع) مي خواست با حمل چنين جسمي در صحراي كربلا بجنگد، آيا ميتوانست؟
روشنفكران و متفكرين شيعه، قبل و بعد از انقلاب اسلامي بارها بر تحريف و بدعت بودن اين وسيله تذكر داده اند، مرحوم دكتر علي شريعتي (در بحث شيعه علوي و صفوي)، آيه الله امامي كاشاني (در عاشوراي سال 1359 در ميدان امام حسين(ع)، مقام معظم رهبري (در زمان رياست جمهوري در خطبه نمازجمعه) به پرهيز از اين ابزار تذكر داده اند، ليكن تذكرات ايشان در هياهوي بدعتها و پيرايه نگري ها، رنگ باخت و جاي گله دارد كه چرا مبلغين متعهد در اصلاح اينگونه موارد سكوت كرده اند.
تذكر اين نكته مهم است كه براي احياي فرهنگ و تفكر عاشورا و جهت باز نمودن مسير تفكر برتر، براي شناخت فلسفه عاشورا و اعمال نقش آفرينان آن بايد (علم)ها را فرود آورد و بجاي آن (علم) و آگاهي را توسعه داد.

تنوير افكار عمومي در خصوص فلسفه و هدف عاشوراي حضرت اباعبدالله الحسين(ع) پاسخ لبيك به نداي هل من ناصر آن مظلومي است كه تشنه يك لبيك آگاهانه و پايدار بود.
حراست از ابزار آگاهي حماسه حسيني(ع)، ما را بر آن مي دارد كه از انحراف آن جلوگيري نمائيم قبل از آنكه ابزار جهلي براي به قهقرا كشيدن تفكر مخاطبان تاريخ، قرار بگيرد.
تاريكي و جهل ثمره اي جز شبهه، انكار و دين گريزي ندارد، آزادگان جهان از هر مكتبي كه بوده اند با مطالعه و تعميق در فرهنگ عاشورا و قهرمانان آن، درس تكامل انسانيت را گرفته اند. جاي تأسف دارد كه نسل شيعه خود را وابسته بلافصل اهل بيت(ع) دانسته ولي در بند سياه تحريفات اسير بماند. در حالي كه جهان از سقايت سقاي كربلا سيراب مي گردد، چرا نسل تشنه شيعه بايد در كنار چشمه هدايت عباس(ع) تشنه به هلاكت برسد.

در اين مقاله قصد داريم، به تحليل تنها يك نكته و يك حركت كوچك عباس (ع) بپردازيم و مدعي هستيم كه تنها همين يك نكته از هزاران درس عباس(ع) فلاح و رستگاري را براي بشريت و خصوصاً بقاي دولت ها و دولتمردان نظامهاي سياسي اجتماعي به ارمغان خواهد داشت.
ما زيبايي چهره، بلنداي قامت و قدرت بدني او را مي ستائيم اما براي لختي خارج از اين زوايا به حضور و نقش وي، در بيان پيامي از پيامهاي عاشورا توجه مينمائيم.

توجه را به صحراي كربلا ببريم و عباس(ع) را نظاره كنيم، او را كه همه قدرت، هيبت و توانائي خود را در تبعيت مطلق از ولي خود قرار داده و ساكت و مزين به ادب خاص يك مريد مطلق، گوش به فرمان مراد خود، همه وجودش را در راه طاعت حق در خدمت مولا و آقايش قرار داده است.
براي هرچه سيراب شدن از جام ايثار، برادرانش را به مقتل مي فرستد و در سوزش داغ آنان لذت رضا و تسليم را مزمزه مي نمايد.

يكبار خدمت برادر آمد و اذن ميدان خواست، در حالي كه از عطش وصل به جان آمده بود، با فرمان صبر از سوي مولاي خود بدون هيچ كلامي تنها با يك كلمه اطاعت به جاي خويش باز مي گردد، صبر مي كند تا لحظه نقش آفريني او فرا مي رسد، بايد راهي شطي شود كه دوازده هزار نظامي سد راه آن شده اند، ولي عباس تير طاعت و تبعيت در كمان ولايت است كه پس از رها شدن، هيچ ميدان و لشگري، قدرت مصاف با او را ندارد.

اكنون عباس(ع) بايد مي رفت، نه به شط آب، كه آن ظاهر و بهانه اي براي صدور رحمت هدايت واسعه حسين(ع)، به قلب بشريت همه عصرها و نسلها بود.
عباس(ع) مي رفت تا بلندترين اذان خود را از مأذنه جاري فرات براي بيداري خلق خفته و سرگشته تاريخ صلا دهد.

از ابتداي اين رفتن تا باز نگشتن هرگز، از تكرار شنيده ها پرهيز مي كنيم، مذلت و خواري دشمن در مقابل عباس(ع)، فرياد بلند رجزخواني او را تكرار نمي كنيم... بلكه همه توجهات را به آن «فرياد خاموش» و تفكر عباس(ع)، در ميانه شط فرات جلب مي كنيم كه اگر از پرده مهجوري بدر آيد از همه فريادها و رجزهاي او طنين اندازتر است.

فريادي كه از دو لب عباس(ع) و از حنجره ي او خارج نشد و در كنار همه آموزه هاي بلند او، ادب، وفا، ايثار و...، يكي از ارزشمندترين رسالت هاي وي را براي ابناء بشر، حاضر و غايب، حال و آينده آموزش داد و آن زماني بود كه وارد شريعه ي فرات گرديد.
همه ديدند كه عباس(ع) تا عمق قابل توجهي وارد رود فرات گرديد، آب تا زير شكم اسب رسيده بود، دست را زير آب مي برد و جرعه اي از آن را نزديك صورت مي آورد ولي در كمترين مكث، بلافاصله آب را روي آب مي ريزد و آنانكه نزديكتر بودند چهره عبوس عباس(ع) را كه نشانه يك نهيب و پشيماني دروني بود ديدند. مشك را پرميكند و همچنان تشنه با سرعت، براي جبران آن يك لحظه از دست رفته قوي و پرقدرت، از شريعه خارج مي گردد.

تمام «سعي» و «سياست» خود را بكار مي برد تا آب را به تشنگان حرم برساند.
در مصافي سخت، نابرابر و ناجوانمردانه، آب پس از آني بر زمين ميريزد كه عباس (ع) دست خدمت رساني در بدن نداشت. تير بر چشم و عمود آهنين بر سر، همراه آب نقش زمين مي گردد و او كه نتوانسته آب را به حرم برساند، شرمنده و خشنود از نرسيدن به حرم، با وداعي جانسوز كه جان جهان را ميكاهد در علقمه و در انتهاي ماموريت خود، جان جاودان مي گيرد و عباس (ع) زنده جاويد تاريخ مي گردد.

آنچه گفته شد بيان نقل راويان، از ظاهر نقش آفريني عباس (ع) بود. ليك در اين مجال به تحليل «فرياد خاموش عباس (ع)» مي پردازيم تا پيام مهجور او را كه بر همه فريادهاي برخاسته از ناي و دهان رجحان دارد، دريابيم...

اگر كاروان حسيني (ع) را نمونه يك جامعه يا ملت فرض نمائيم. حضرت اباعبدالله الحسين (ع) را رهبر ولي آن و اصحاب و ياران، خاصه حضرت ابالفضل العباس (ع) را كارگزاران اين جامعه (به عنوان عناصر مربوط به دولت و حاكميت) در نظر بگيريم. عباس (ع) از سوي رهبر و ولي خود و به لفظ امروز، از مسئول مافوق خود، ماموريت مي يابد تا براي برآوردن نيازمندي شديد جامعه، به شارع و منشاء اين نياز رفته، و در جهت خدمت رساني به ملت، انجام وظيفه نمايد.

و لذا براي همين امر نيز حضرت اباعبدالله (ع) وي را از ورود به ميدان رزم منع و امر به صبر مينمايد.
عباس (ع) عازم محل ماموريت و پست خود مي شود، شرايط سخت است، هوا گرم واحتمالاً نزديك شط، فضا شرجي است، موانعي چون دوازده هزار مخالف و محافظ در مقابل حركت اوست. پس از درگيري شديد، موفق به شكافتن خطوط محاصره مي گردد و وارد شريعه فرات مي شود، هواي گرم بلكه داغ، سنگيني و حرارت زره و ابزار جنگ، درگيري و تحرك شديد، تعريق شديدتر و لذا تشنگي مضاعف است.

خيسي و خنكي آب، بدن عباس (ع) را لمس ميكند، نياز منطقي و طبيعي بدن، خاصه در اين شرايط ويژه، طلب آب مي نمايد، جرعه اي از آب را بر مي دارد، تا نزديكي صورت آورده و با ناراحتي آنرا باز مي گرداند. مگرچه مي شد، اگر جرعه اي از آن همه آب جاري و عميق را عباس (ع) مي نوشيد؟

دلائل و توجيهات بسياري مي توانست وي را بدون هيچ ناراحتي مجاب به نوشيدن آب نمايد، يا حتي مقداري را براي شستن سر و صورت استفاده كند.
جرعه اي از آن درياي مواج، موجب كسر موجودي آب نمي شد، هر كسي هم كه مي ديد و مي شنيد، اين حق را به عباس (ع) مي داد كه از اين همه امكان، جرعه اي را براي خودش استفاده نمايد تا بلكه قوي تر و پرانرژي تر بتواند باز گردد.
فرات، اين خزينه غني و سرشار از نياز اجتماع، هرگز از كسر يك جرعه، دچار نقصان حساب و كتاب نخواهد شد، بلكه عباس (ع) خود يكي از نيازمندان واقعي و بحق آن مي باشد...
و بسيار از اين گونه توجيهات «عقلي» و «منطقي» ميتوانست سقاي تشنه را مجاب به نوشيدن جرعه اي از آب نمايد.
اما تمام اين «عقل و منطق» از ديدگاه «واقع گرائي» ما، قابل توجيه است...!!
وليكن از ديد عباس (ع)...؟
از ديد عباس (ع)، نه به عنوان يك انسان استثنائي عجيب و غريب، بلك به عنوان يك مأمور، كارگزار و يك مسئول متعهد و داراي وجدان عالي كاري، همه اين توجيهات «منطقي» تنها به يك استدلال، باطل مي شوند: «و ذكر عطش الحسين (ع)» عباس (ع) ناگهان به ياد نياز ملتي مي افتد كه چشم به خدمت رساني او دارند. خود را با رهبري مقايسه مي كند كه عطش او بيش از همه و حتي خود عباس است.

حسين (ع). حتي براي كام عطشناك علي اكبر (ع) زبان نمناكي هم ندارد.
و لذا عباس (ع)، در پشت سر خود، رهبر و ملتي را مي بيند كه همه نيازمند خدمت رساني او هستند... و اينجاست كه عباس (ع) را، از اين درنگ، ننگ مي آيد و چهره در هم مي كشد و آب رابر آب مي ريزد.

عباس (ع)، تشنه و محق، در حالي كه آب در كف دارد «فرياد بلند خاموش» خود را از ناي معني بر مي آورد، كه: آي ... همه عباس هاي تاريخ، اي ... همه آنان كه بر شارع و شريعه نيازهاي جامعه و ملتها استيلا مي يابيد،... اي... همه كساني كه از سوي ولي و مسئول خود، به ماموريت نهضت خدمت رساني مفتخر ميگرديد... اسمع، افهم، بشنويد و بفهميد، قبل از آنكه مرگ دست و پايتان را ببندد، آرزوها و اميدها را از سر برانيد، دست و پاي نفس و وسوسه توجيهات «عقلي» و «منطقي» را ببنديد...

و هنگاميكه بر خزينه نيازهاي ملت محتاج منتظر و مستأصل، احاطه مي يابيد.
«ابتدا خود را سيراب نكنيد»
منتظران را فراموش نكنيد. درنگ و تن آسائي نكنيد، وقت عمر براي خدمت به خلق خدا بسيار كم است، اول براي خود، فاميل خود، براي حزب و گروه خود نباشيد... كه معلوم نيست از اين خودي، كه شيطان آنرا لفي خسر كرده چيزي بماند يا نه؟!!
«فرمان حسين (ع) آوردن آب بود نه نوشيدن آن!»
ففروا الي الله به سوي خدا فرار كنيد... از شر وساوس «منطقي» و «توجيهات عقلي» و حتي «شرعي». و لذا مي بينيم كه رهبر عاشورائيان زمان (مقام معظم رهبري)، مكرر در ديدار با گروه هاي كارگزار و مسئولين نظام فرموده اند: «شما نه تنها از لذتهاي حرام بلكه از لذتهاي حلال هم بايد پرهيز كنيد».

و در ديداري ديگر قريب به اين مضمون مي فرمايند: «نگذاريد ملت مسئولين خود را در مسابقه امكانات و تجملات مشاهده نمايند».
عباس (ع) پست سقايت را يك غنيمت براي خود نمي بيند، بلكه آنرا مجالي براي خدمت و طاعت تا حد قطعه قطعه شدن مي داند.
و اين پيام مستور و بلكه مهجور عباس(ع)، از مأذنه بلند فرات است براي آنانكه اولي الالباب و اولي الابصار هستند، براي آنانكه اهل فهم نكته ها و بصيرت معاني هستند.
 


منبع: روزنامه کیهان پنجشنبه 17 شهريور 1384، ص مقالات