حقيقت آن است كه درك درست رخدادهايى كه پس از رسول خدا (ص)
، در ارتباط با رهبرى جامعه افتاد، بدون توجه به جناح بنديهاى موجود در مدينه
آن روز ممكن نيست. يك گروه مهم انصار بودند كه از جريان فتح مكه به اين طرف در
انديشه مشكلات پس از رحلت رسول خدا (ص) افتاده و نگران آينده خود بودند، آنان
به دليل ترسى كه از تسلط قريش داشتند، بىتوجه به بيعتى كه در غدير با امام على
(ع) كرده بودند- و شايد احتمال موفقيت او را نمىدادند- در سقيفه اجتماع كردند.
حباب بن منذر يكى از سران انصار، در سخنان خود در
سقيفه، انصار را برتر از قريش دانسته و گفت: اين شمشير آنان بوده كه اسلام را
پيروز كرده است. او خطاب به انصار گفت: اينان[مهاجران]از فئ شما و زير سايه شما
هستند و جرات مخالفتبا شما را ندارند. (1) از سخنان حباب چنين به دست مىآيد
كه آنچه انصار را به اين اقدام نسنجيده واداشت، ترس همراه با رقابت در برابر
قريش بوده است. از سوى ديگر، چند نفر از مهاجران كه در دو هفته پايان حيات رسول
خدا (ص) دستبه اقدامات مشكوكى زده بودند، با شنيدن اجتماع سقيفه، به سرعتبه
آن محل رفته و به بحث و گفتگو با انصار پرداختند. خبر اين گفتگوها را خليفه
دوم، بعدها ضمن خطبهاى در مدينه بازگو كرد. او زمانى كه در مكه بود شنيد كه
كسى گفته است: «بيعتبا ابوبكر ناگهانى بوده است» .
عمر از اين سخن خشمگين شده و خواست تا در همان مكه، در
اين باره با مردم سخن گويد. عبد الرحمن بن عوف به عمر گفت: تو در شهرى هستى كه
همه قبايل عرب در آن حضور دارند، اگر سخنى بگويى، آن سخن در همه شهرها انتشار
خواهد يافت. زمانى كه عمر به مدينه آمد، بر منبر قرار گرفت و گفت: به من خبر
رسيده است كه كسانى گفتهاند: خلافت ابو بكر ناگهانى (فلتة) بوده است. به جانم
سوگند كه چنين بود، اما خداوند خير آن را به شما رساند و شر آن را حفظ كرد. پس
از رحلت رسول خدا (ص) به ما خبر دادند كه انصار با سعد بن عباده در نزد بنى
ساعده اجتماع كردهاند، من و ابو بكر و ابو عبيده به سوى آنها رفتيم، در راه دو
نفر انصارى را ديديم كه به ما گفتند: آنها كارى نخواهند كرد كه با نظر شما
مخالف باشد، اما ما مصمم به رفتن شديم. در آنجا خطيب انصار گفت: ما انصار، لشكر
منسجم اسلام هستيم و شما اى قريش!گروهى از ما بوده و اقليتى در ميان ما هستيد.
من خواستم سخن بگويم اما ابوبكر مانع شد و خود چنين گفت: آنچه شما انصار درباره
خود مىگوييد البته درست است، اما عرب، اين «امر» را جز براى اين تيره قريش
نمىشناسد;آنان برترين عرب از لحاظ نسب و اصالتخانوادگىاند. من پيشنهاد
مىكنم با عمر يا ابو عبيده[كه تنها مهاجران آن جمع بودند]بيعت كنيد. خطيب
انصار مجددا اعتراض كرده و در نهايت گفت: اميرى از ما، و اميرى از شما باشد.
(2) عمر مىگويد: من پاسخ دادم: دو شمشير در يك غلاف جاى نخواهد گرفت. پس از آن
دست ابو بكر را گرفته با او بيعت كردم.
عمر افزود: پس از آن مهاجر و انصار با او بيعت كردند. [و البته در آن جمع سه تن
مهاجر بيشتر نبود]، ما ترسيديم كه از آن جمع جدا شويم و بعدها، آنان با كسى
بيعت كنند و ما مجبور شويم ناخواسته با او بيعت كنيم!و يا با مخالفتخود فسادى
ايجاد كنيم. البته بيعتبا ابو بكر «فلتة» و ناگهانى بود جز آنكه خداوند شر آن
را بر طرف كرد و از ميان شما، كسى همانند ابو بكر نيست. از اين رو، هر كسى، با
شخصى بيعت كند بدون آن كه اين كار با «مشورت مسلمين» باشد، نه او و نه كسى كه
با او بيعتشده قابل اطاعت نيستند;چنين كارى، هر دو را در معرض قتل قرار
مىدهد. (3)
خليفه گزارش مختصرى از سقيفه ارائه داده، اما همين گزارش، بخشى واقعيت را آشكار
ساخته است. مفصل گزارش سقيفه را ابو بكر جوهرى (م 323) در كتاب السقيفه (4) خود
آورده است. ابن اعثم مىنويسد: پيش از آمدن مهاجران به سقيفه، ميان انصار بحث و
گفتگوى فراوانى شد. يكى از انصار گفت: شخصى را برگزينيد كه قريش ملاحظه هيبت او
را بكند و انصار از او ايمن باشند. كسانى سعد بن عباده را پيشنهاد كردند. اسيد
بن حضير كه از اشراف اوس بود به مخالفتبرخاست. او گفت: خلافتبايد در قريش
بماند. ديگران بر ضد او سخن گفتند;بشير بن سعد نيز از قريش دفاع كرد. عويم بن
ساعده گفت: خلافت جز از آن اهل بيت نبوت نخواهد بود، همان جايى قرارش دهيد كه
خدا قرار داده است. (5) گزارش ابن اعثم نشانگر تضاد و رقابت داخلى انصار است.
اسيد بن حضير از اوس و بشير بن سعد عموزاده سعد بن عباده، اولين افراد انصارى
بودند كه در سقيفه با ابو بكر بيعت كردند. مىدانيم كه بعدها انصار از تسلط
قريش ناراضى گشتند. به روايت زبير بن بكار، اوسيان مىگفتند: اول بار بشير بن
سعد خزرجى بيعت كرده;و خزرجيان مىگفتند: اول بار اسيد بن حضير بيعت كرده است!
(6) اين قابتبراى ابوبكر شناخته شده بود لذا در همان سقيفه گفت: اگر خزرجيان
بر اين «امر» تسلط يابند اوسيان از آن نخواهند گذشت، و اگر اوسيان قدرت را بدست
گيرند خزرجيان از آن نخواهند گذشت;در آن صورت هميشه ميان آنان كشت و كشتار
خواهد بود. (7) به گزارش يعقوبى، عبد الرحمن بن عوف نيز در سقيفه بوده است. اين
سخن نادرست است. آنچه يعقوبى از او نقل كرده مطلبى است كه وى فرداى آن روز در
مسجد گفته است: او خطاب به انصار گفت: شما گرچه اهل فضل هستيد اما در ميان شما
كسى همانند ابوبكر، عمر و على (ع) نيست. در اين وقت منذر بن ارقم برخاست و گفت:
ما برترى كسانى كه از آنها نام بردى انكار نمىكنيم;در ميان اين افراد كسى هست
كه اگر اين «امر» را مطالبه كند با او نزاع نخواهد شد و مقصود او على بن ابى
طالب (ع) بود. آنگاه بشير بن سعد و اسيد بن حضير برخاسته، بيعت كردند;پس از آن
ديگران بيعت كردند به گونهاى كه نزديك بود سعد بن عباده زير دست و پا كشته
شود. (8)
در اين قتبراء بن عازب به در خانه بنى هاشم آمده و
گفت: با ابو بكر بيعتشد. آنان گفتند: مسلمانان در غياب ما چنين نخواهند كرد،
ما اولاى به محمد (ص) هستيم!عباس گفت: به خداى كعبه چنين كردند. يعقوبى
مىافزايد: مهاجرين و انصار هيچ شكى درباره على (ع) نداشتند. (9) طبرى و ابن
اثير نيز نقل كردند كه انصار يا جمعى از آنان در سقيفه گفتند: ما جز با على
بيعت نمىكنيم. (10) به روايت ابن قتيبه، حباب بن منذر پس از آنكه مشاهده كرد
كه انصار بيعت مىكنند، دستبه شمشير برد;اما شمشير را از او گرفتند. او خطاب
به انصار گفت: بايد منتظر آن باشند كه فرزندانشان براى لقمهاى نان و ليوانى
آب، به گدايى، در خانههاى قريش بروند. (11)
از نكاتى كه همه گزارشگران ياد آور شدهاند اين است كه مهمترين استدلال ابوبكر
و عمر مساله قرابت و خويشى با رسول خدا (ص) و سن ابوبكر بود;گر چه در برخى
نقلها به فضايل ابوبكر نيز اشاره شده است. آنان خطاب به انصار گفتند: عرب جز
زير بار اين تيره قريش نخواهد رفت (12) و تاكيد كردند كه عرب نمىپذيرد كه نبوت
در يك خاندان و خلافت در خاندانى جز آن باشد. (13) ابوبكر در سقيفه گفت: نحن
قريش و الائمة منا;ما از قريش هستيم و ائمه بايد از ميان ما باشد. (14) بعدها
كه على (ع) به ابوبكر و عمر اعتراض كرد كه چگونه به «قرابت» استناد كرديد در
حالى كه ما به رسول خدا (ص) نزديكتر هستيم؟عمر گفت: عرب دوست نمىدارد كه نبوت
و خلافت در يك خاندان باشد! (15) نبوت از آن شما بود، اجازه دهيد كه خلافت از
خاندانهاى ديگر باشد!
ترديدى نبايد كرد كه در سقيفه، پس از كنار گذاشتن بيعتبا امام على (ع) ، رقابت
قبيلهاى آغاز شده و عاقبتبا استناد به «برترى قبيلهاى» كه قريش داشت، على
رغم محدوديت نفوذ آنان در مدينه آن روز، و البته با استفاده از عنادهاى داخلى
انصار، قريش به خلافت رسيد. توجه به سن ابوبكر و معيار قرار دادن آن نيز مورد
نظر موافقان بود، درحالى كه امام على (ع) جوان بود. زمانى كه خبر بيعتبه سلمان
رسيد گفت: مسن ترين را برگزيديد اما در مورد اهل بيت پيامبرتان به اشتباه
رفتيد، اگر با آنان بيعت مىكرديد دو نفر با شما اختلاف نمىكردند. (16) بايد
دانست كه در سقيفه باره نحوه انتخاب خليفه و شرايطى كه مىبايد داشته باشد، هيچ
گونه سخن قرص و محكمى از سوى هيچ كس ابراز نشد. البته از روايات جعلى كه بعدها
براى اثبات حقانيت ابوبكر ساخته شده (17) و در آنها آمده است كه، رسول خدا (ص)
نه تنها او را، بلكه خلفاى بعدى را نيز معين كرده، بايد گذشت. (18)
آنچه مهم است متن مذاكرات سقيفه و رويدادهاى حاشيه آن
است: انصار حكومت را حق خود مىدانستند. مهاجرين- ابو بكر، عمر و ابوعبيده- به
سقيفه رفته و اظهار كردند كه حكومتحق قريش است. آنان به هيچ حديثى نظير
«الائمة من قريش» استناد نكرده بلكه فقط ابراز داشتند كه عرب جز زير بار اين
تيره نمىرود. در اين ميان، جمعى از بزرگترين صحابه نظير زبير و طلحه (19) در
آن لحظه ابوبكر را بر حق نمىدانستند.
بدين ترتيب بايد گفت هيچ شيوه و شرايط شناخته شدهاى براى انتخاب ابوبكر جز
معيارهاى قبيلهاى- استناد به برترى قريش و پيوند خانوادگى با رسول اكرم (ص) -
در سقيفه مطرح نشده است. بويژه بايد دانست كه قريشى بودن به هيچ روى شرط شرعى
خلافت دانسته نشده و حتى سالها بعد، عمر آرزوى زنده بودن «سالم» مولى حذيفة بن
يمان را داشت تا او را به جانشينى خود انتخاب كند. (20) سالم به هيچ روى قريشى
نبوده است. كسانى بر اين باورند كه شرط قريشى بودن از قرن سوم، در فقه سياسى
سنى مطرح شده است. (21) آنچه كه به عنوان معيارهاى يك خليفه مطرح شد همين بستگى
به قريش و اشاره به سن ابوبكر بود. در واقع اين تنها معيارهاى جاهلى بود كه
همراه جدلهاى سياسى او را به خلافت رساند، نه تركيبى از معيارهاى جاهلى و
اسلامى آن گونه كه دكتر خير الدين سوى مدعى آن است. (22) شواهد ديگرى وجود دارد
كه در ذهن ابوبكر، قريشى و اشرافيت قريشى اعتبار خاصى داشته است. ابن عساكر
مىگويد: زمانى پس از اسلام آوردن ابو سفيان، بلال و صهيب رومى و سلمان، بر ابو
سفيان طعنه زدند. ابوبكر بر آشفت كه با «شيخ قريش و سيد آن» چنين مىكنيد؟آنان
به رسول خدا (ص) گفتند و حضرت فرمود تا ابوبكر از آنان كه خشمگينشان كرده بود،
عذرخواهى كند. (23)
پس از خاتمه بيعت در سقيفه، آنان از آن محل خارج شدند. بنا به روايتبراء بن
عازب، آنان در كوچهها به راه افتاده و به هر كس مىرسيدند دست او را گرفته، به
دست ابوبكر مىماليدند، چه آن شخص بدين كار تمايلى مىداشتيا نه;براء
مىافزايد: در آن زمان بود كه من به در خانه بنى هاشم رفتم و خبر را به آنان
دادم. (24) توجه آنان به امر بيعت ابوبكر تا اندازهاى بود كه بنا به نقل ابن
ابى شيبه آنها در مراسم تدفين رسول خدا (ص) حضور نداشتند و تنها بعد از دفن
بازگشتند. (25)
زمانى كه كار بيعت تمام شد، عمر برخاست و درباره آنچه روز قبل درباره زنده
ماندن رسول خدا (ص) تا مردن آخرين اصحابش گفته و در واقع ادعاى مهدويت درباره
آن حضرت كرده بود، عذر خواهى كرد، او گفت: وى بر اين گمان بود كه آن حضرت باقى
مىماند و كارها را سامان مىدهد، اما اكنون شاهد است كه قرآن در ميان آنهاست و
با بهترين صحابى آن حضرت نيز بيعتشده است! (26) اين حكايت روشنگر آن بود كه
عمر در انتظار انتخاب خليفه مورد نظر بود و پس از انجام آن ديگر مشكلى نداشت.
در اين وقت كسانى به مخالفتبرخاستند. افزون بر دو شخصيتبرجسته بنى هاشم يعنى
امام على (ع) و عباس، كسان ديگرى همچون زبير بن عوام، خالد بن سعيد، مقداد بن
عمرو، سلمان، ابوذر، عمار، براء بن عازب و ابى بن كعب، (27) مخالفتخويش را
اعلام كردند. هواداران ابوبكر در خانه ابى بن كعب رفتند، اما او حاضر به باز
كردن در نشد. (28) نقش اصلى در اين ماجرا بر عهده عمر، ابو عبيده جراح، مغيرة
بن شعبه و خالد بن وليد بوده است. زمانى عمر با شدت و جديتبراى گرفتن بيعت، به
در خانه على (ع) آمد;امام بدو فرمود: امروز حرص تو بر امارت ابوبكر جز براى آن
نيست كه فردا در دسترس خودت قرار گيرد. (29)
كسانى كه در خانه امام اجتماع كرده بودند، مواجه با برخورد شديد عمر و هواداران
وى شدند. عمر شمشير زبير را گرفت و شكست. آنگاه، ساكنان خانه را به آتش زدن
خانه تهديد كرد. درباره اسامى متحصنين در بيت فاطمه (ع) و نيز كسانى كه به زور
به اندرون خانه رفتند به منابع ذيل مراجعه كنيد. (30) به گزارش ابن عبد ربه،
عمر كه قبسى آتش در دست داشت، تهديد به آتش زدن خانه كرد، و وقتى فاطمه زهرا
(ع) پرسيد كه آيا واقعا قصد چنين كارى دارد؟او گفت: آرى، مگر آنكه اين جمع،
امرى را بپذيرند كه امت پذيرفته است! (31) پس از تهديد عمر به آتش زدن خانه بر
سر معترضان بود كه حضرت فاطمه (ع) از آنان خواست متفرق شوند زيرا عمر چنين كارى
را انجام خواهد داد؟ (32) در واقع گرفتن بيعت، با تهديد آتش زدن، كه بعدها مورد
عمل برخى از خلفا قرار گرفت[نظير اقدام ابن زبير در گرفتن بيعت از بنى هاشم
(33) ]، مىتوانست از همينجا نشات گرفته باشد. البته قريش علاوه بر زور، از
مذاكره نيز استفاده كردند. آنان به مشورت مغيره، به سراغ عباس رفتند تا او و
خاندانش را در اين كار سهيم كنند، و با جلب رضايت او به عنوان عموى رسول خدا
(ص) ، تا حدودى از دشواريهاى خود بكاهند اما عباس اين دعوت آنان را نپذيرفت.
(34)
امير المؤمنين و فاطمه زهرا (ع) تلاش زيادى براى بازگرداندن امر خلافت از
ابوبكر و بيعتبا امام على (ع) كردند اما تلاش آنان ثمرى نبخشيد. گزارش اين
تلاشها را ابوبكر جوهرى و ديگران آوردهاند. (35) در اين نكته هيچ جاى ترديد
نيست كه به دليل حق كشىهايى كه در جريان ميراث پيامبر (ص) ، مساله فدك (36) و
قضيه امامت انجام شد، فاطمه زهرا (ع) ، نسبتبه ابوبكر و عمر خشمگين شد و بدون
آن كه از آنها راضى شود از دنيا رفت. (37) زهرى مىگويد: امام على (ع) حضرت
فاطمه را شبانه دفن و ابوبكر را خبر نكرد. او مىافزايد: تا پيش از درگذشت
فاطمه، نه تنها على بلكه هيچ يك از بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكردند. (38) امام
هم، دليل بيعتخود را حفظ اتحاد امت اسلامى در برابر مرتدين و كفار ياد كرد.
(39) چنان كه در برابر سخن ابو سفيان كه از او خواست اجازه ندهد تا خلافت در
ميان بنى تيم بماند فرمود: تو هميشه دشمن اسلام و مسلمانان بودهاى. (40) با
اين حال در اين نكته ترديدى نيست كه امام تا پس از رحلتحضرت فاطمه (س) با
ابوبكر بيعت نكرد. (41) به نقل از مدائنى، زمانى كه جنگ با مرتدين آغاز شد
عثمان نزد امام على (ع) آمده و گفت: تا وقتى كه تو بيعت نكنى كسى به جنگ اين
افراد نخواهد رفت، او همچنان اصرار كرد تا امام را نزد ابوبكر آورد و آن حضرت
بيعت كرد و مسلمانان خوشحال شدند. (42) مسعودى مىگويد: فاطمه (س) پس از رحلت
رسول اكرم (ص) سر قبر آن حضرت آمده اين شعر را خواند:
قد كان بعدك انباء و هينمة
لو كنتشاهدها لم تكثر الخطب (43)
به يقين مخالفت حضرت فاطمه زهرا (س) براى حيثيت عمومى خليفه مساله مهمى بود،
او تلاش زيادى كرد تا در نهايتبا وى از در آشتى در آيد اما آن حضرت راضى نشد،
همين امر سبب شد تا ابو بكر در پايان عمر از اين كه آن حضرت را ناراضى كرده و
به خانه وى هجوم بوده اظهار پشيمانى و ندامت كند، اين خبر كه او در روزهاى آخر
زندگى گفت: اى كاش هرگز خانه زهرا را مورد تفتيش قرار نداده بود توسط بسيارى از
مورخان اهل سنت روايتشده است. (44)
يكى ديگر از مخالفان ابوبكر، سعد بن عباده بود. (45) او با ابوبكر بيعت نكرد و
به شام رفت، چنان كه نقل شده، بعدها در زمان خلافتخليفه دوم در شام به قتل
رسيد. خبر رايج در آثار تاريخى چنان است كه جنيان او را كشته و دو بيتشعر نيز
در اين باره سرودند. اما حقيقت آن است كه به گزارش بلاذرى و نيز ابن عبد ربه،
فردى شامى از جانب عمر بسوى او فرستاده شد تا از آن بخواهد بيعت كند و زمانى كه
او نپذيرفت وى را به قتل رساند. (46)
تفاوت سياست ابوبكر با عمر در اين بود كه عمر معتقد بود كه مىتواند به زور
بيعتبگيرد، اما ابوبكر، اگر هم به اين اصل اعتقاد داشت، بكار گيرى آن را به
صلاح نمىدانست. در اين باره سياست دوگانهاى را به موضع ابوبكر و عمر نسبت
مىدهند، در حالى كه عمر بر اين باور بود كه همه بايد به زور بيعت كنند، در يك
مورد آمده است كه ابوبكر ضمن خطبهاى اعلام كرد: من هيچ بيعتى و تعهدى بر عهده
على ندارم و او در كارش آزاد است «لا بيعة لى فى عنقه و هو بالخيار من امره» .
(47)
پي نوشت ها:
1. الامامة و السياسه، ج 1، صص 24- 25
2. حباب بن منذر مىگفت كه نه مهاجران زير بار انصار مىروند و نه انصار زير
بار مهاجران، نك: مسائل الامامه، ص13
3. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 431، (عمر گفت: فمن دعا الى مثلها فهو الذى لا
بيعة له و لا لمن بايعه) ، المصنف، عبد الرزاق، ج 5، صص، 445- 442 (به اختصار
نقل شد) ، طبقات الكبرى، ج 3، صص 616، 344، تاريخ الطبرى، ج 3، صص 206- 204،
روايت تحريف شده بى شرمانه اين سخنان عمر را بنگريد در: انساب الاشراف، ج 1، ص
581
4. اين كتاب مفقود شده اما بخش اعظم آن را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه
خود آورده است. مجموع اين نقلها را استاد محمد هادى امينى در كتابى مستقل فراهم
آورده و با عنوان «السقيفه و فدك» منتشر كرده است.
5. الفتوح، ج 1، صص 3- 4، كتاب الردة، واقدى، صص 33- 32
6. الموفقيات، ص 578، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 272. حباب بن
منذر در سقيفه به بشير بن سعد گفت: تو به دليل حسادت با سعد بن عباده با ابو
بكر بيعت كردى (كتاب الرده، ص 42) . زمانى كه اسيد بن حضير مرد، عمر تمامى ديون
او را پرداخت كرد (الفائق فى غريب الحديث، ج 1، ص 108) .
حباب منذر در سقيفه اشعارى در مذمت اين دو نفر
گفت كه مطلع آن چنين است (كتاب الرده، ص 38) :
سعى ابن حضير فى الفساد لجاجة
و اسرع منه فى الفساد بشير
7. نثر الدر، ج 2، ص 14، البيان و التبيين، ج 3، ص 298، الامامة و السياسه، ج
1، ص 27، مسائل الامامه، ص 13
8. سعد بن عباده هيچگاه با ابو بكر بيعت نكرد و زمانى كه در شام بود خليفه كسى
را فرستاد تا او را بكشد و او نيز چنين كرد، نك: انساب الاشراف، ج 1، ص 250
9. تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 123- 124، در گزارش ديگرى آمده كه يكى از انصار
گفت: اگر على و ديگر بنى هاشم در خانه مشغول به دفن رسول خدا (ص) نبوده و نگران
آن حضرت، در خانه ننشسته بودند، كسى در خلافت طمع نمىكرد: كتاب الرده، صص 45-
46. از گزارش واقدى به دست مىآيد كه صحبت عبد الرحمن بن عوف با انصار پس از
ماجراى سقيفه بوده است، قرائن زياد ديگرى نيز حكايت دارد كه جز سه تن از
مهاجران شخص ديگرى در سقيفه حاضر نبوده است. بعدها بشير بن سعد انصارى پس از
شنيدن استدلالهاى امام على (ع) به آن حضرت گفت: اگر مردم اين كلمات را قبل از
اين، از تو شنيده بودند هيچكس بر تو اختلاف نكرده و همه با تو بيعت مىكردند جز
آنكه تو در خانه نشستى و مردم گمان كردند كه تو نيازى به خلافت ندارى!امام در
پاسخ گفت: اى پسر بشير!آيا مىبايست جنازه رسول خدا (ص) را در خانه رها كرده و
براى خلافتبه منازعه با مردم بر مىخاستم؟ابو بكر نيز گفت: اكنون با من
بيعتشده و اگر مىدانستم تو مايل به خلافت هستى به دنبال آن نمىرفتم، تو نيز
آزادى بيعتبكنى يا صبر كنى تا در كارت تامل كنى، من تو را مجبور نمىكنم. امام
نيز پس از گذشت هفتاد و پنج روز از رحلت رسول اكرم (ص) آنگاه كه فاطمه (س) رحلت
كرد، بيعت نمود: كتاب الرده، ص 47
10. تاريخ الطبرى، ج 3، ص 208، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 325
11. الامامة و السياسه، ج 1، ص 27، كتاب الرده، ص 42. جوهرى مىگويد: واقعه حره
در سال 63هجرى، سخن حباب را تاييد كرد كه خطاب به ابوبكر گفت: درباره تو هراسى
ندارم بلكه هراس من از كسانى است كه پس از تو مىآيند (نك: شرح نهج البلاغه، ج
1، ص 313) . درباره ندامت انصار پس از سقيفه نك: الموفقيات، ص 583. حباب
مىگفت: ما چون در جنگها، پدران اينان را كشتهايم از ما انتقام خواهند گرفت
(انساب الاشراف، ج 1، ص 580، الفائق فى غريب الحديث ج 3 ص 166، مسائل الامامه،
ص 135) در اين صورت بايد ديد چه برخوردى با امام على (ع) مىكردند كه در بدر،
به تنهايى نيمى از كشتگان قريش كه جمعا هفتاد تن بودند را به قتل آورده بود. به
طور قطع و يقين بايد دانست كه انصار از كار خويش پشيمان شده و بعدها در جمل و
صفين و حتى پيش از آن، با شركت در قتل عثمان يا سكوت در برابر آن، در برابر
قريش و حزب سياسى آنها، از عثمان و معاويه گرفته تا طلحه و زبير و عايشه،
ايستادگى كردند و از على (ع) دفاع نمودند. حتى چند روز بعد از سقيفه نيز اين
پشيمانى آشكار شده و اشعار حسان بن ثابت در آن روزها بهترين شاهد بر آن است.
نك: تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص
12. انساب الاشراف، ج 1، ص 582
13. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 38
14. انساب الاشراف، ج 1، ص 583 (و العرب لا ترضى ان يؤمروكم و نبيها من غيركم و
لكن يؤمرون من كانت النبوة فيهم، كتاب الردة ص 39) ، تكيه گاه كلام ابوبكر اين
بود كه «قريش اوسط العرب دارا و اكرمهم احسابا» نك: طبقات الكبرى، ج 2، ص 269،
در كتاب نثر الدر، ج 2، ص 13 بدنبال جمله فوق از قول ابوبكر افزوده: و احسنهم
وجوها اكثر الناس ولادة فى العرب. ابوبكر جمله «نحن قريش و الائمة منا» را به
عنوان حديث نقل نكرد گرچه بعدها چنين مسالهاى به او نسبت داده شد.
15. الايضاح، ص 87. عمر به ابن عباس گفت قوم شما نمىخواستند نبوت و خلافت در
خاندان شما باشد چه در آن صورت كبر شما را تا به آسمان بالا مىبرد، نثر الدر،
ج 2، ص 28
16. سقيفة و فدك، ص 43، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 49، و نك:
انساب الاشراف، ج 1، ص 590، ابو عبيده جراح نيز در برابر اعتراض امام على (ع) ،
جوان بودن او را مطرح مىكرد نك: شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 2- 5
17. از عايشه نقل شده كه از وى سؤال شد: رسول خدا (ص) چه كسى را جانشين خود
كرد؟او گفت: ابوبكر، سؤال شد: بعد از او چه كسى را؟گفت: عمر، گفتند: بعد از
او؟گفت: ابو عبيده جراح را، (المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 433) ، تاريخ جعل
اين حديث را از درون خود حديثبدست آوريد.
18. نك: الغدير، ج 5 (بحث: سلسلة الموصوغات فى الخلافة، ) صص 356- 333. بر پايه
گزارشى كه واقدى در كتاب الرده، (صص 37- 35) آورده گويى چنان است كه در سقيفه
حداقل چندين بار تصريح شده كه رسول خدا (ص) ابوبكر را جانشين خود كرده است!
19. نهاية الارب، ج 19، ص 39
20. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 190، العقد الفريد، ج 2، ص 274، ج 3، ص 407، تاريخ
المدينة المنوره، ج 2، ص 881، مسائل الامامه، ص 63، مختصر تاريخ دمشق، ج 12، ص
69
21. تطور الفكر السياسى عند اهل السنه، ص 38
22. تطور الفكر السياسى، ص 38، پاورقى 4
23. مختصر تاريخ دمشق، ج 5، ص 261
24. سقيفة و فدك، ص 46
25. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 432 (هشام بن عروه از پدرش: ان ابا بكر و عمر
لم يشهدا دفن النبى (ص) و كانا فى الانصار فدفن قبل ان يرجعا) ، واقدى مىگويد:
آنچه به نظر من درست است آن كه رسول خدا (ص) را روز سه شنبه دفن كردهاند.
(البدء و التاريخ، ج 5، ص 47) بنابر اين روشن است كه ابوبكر و ياران او از
دوشنبه كه رسول خدا (ص) رحلت كرده تا فرداى آن روز كاملا مشغول بودهاند و
نمىتوانستهاند به سراغ جنازه آن حضرت آمده باشند. در اخبار مربوط به دفن آن
حضرت، در ميان افرادى كه نام برده شده، يادى از اين دو نفر وجود ندارد.
26. البدء و التاريخ، ج 4، صص 66- 65
27. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 124
28. سقيفة و فدك، ص 47
29. انساب الاشراف، ج 1، ص 587. و به روايت ابن قتيبه على بدو فرمود: شيرى بدوش
كه قسمتى از آن براى خودت باشد، نك: الامامة و السياسه، ج 1، ص 29
30. معالم المدرستين ج 2 صص 163- 166، تلخيص الشافى، ج 3، صص 76، 156
31. العقد الفريد، ج 3، ص 64، تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 156 بنقل از: معالم
المدرستين، ج 2، ص 167، درباره مصادر ديگرى كه اشاره به تهديد دارند نك: معالم
المدرستين، ج 2، صص 167- 168، ابوبكر در وقت مرگ خود از چند چيز اظهار نگرانى
مىكرد: يكى اين كه اى كاش در خانه فاطمه را نگشوده بود، حتى اگر آنان به قصد
جنگ، در را بسته بودند (نك: معالم المدرستين، ج 2، ص 165 پاورقى 65 از مصادر
متعدد)
32. المذكر و التذكير و الذكر، ص 91، المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، صص 432، اين
نظر كه چنين اقدامى صورت گرفته در ميان شيعيان وجود داشته است.
33. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147
34. همان، ج 1، ص 220، تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 124- 125
35. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 126، شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 5- 28، 67، وقعة
صفين، ص 182، كتاب الرده، ص 46
36. درباره آنچه در دوره اموى و عباسى بر سر فدك آمد نك: الخراج و صناعة
الكتابه، صص 260- 259
37. المصنف، عبد الرزاق، ج 5، صص 472، همين روايت از زهرى در: بخارى، ج 6، ص
122 نقل شده است، و نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، صص 50- 49، ج
16، صص 282- 281، 253، البداية و النهايه، ج 5، صص 285، 287
38. المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 472
39. به همين دليل بود كه امام در برابر درخواست ابو سفيان كه حاضر شده بود با
امام بيعت كند مخالفت كرده و او را از خود راند نك: نثر الدر ج 1، ص 400
40. نهاية الارب، ج 19، ص 40
41. بگذريم از نقلهاى كذبى كه بر خلاف تواتر تاريخ مىگويند امام در همان لحظه
كه عمر و ابو بكر به در خانهاش آمدند بيعت كرد. نك: نهاية الارب، ج 19، صص 39،
40
42. تلخيص الشافى، ج 3، ص 77
43. مروج الذهب، ج 2، ص 304، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 50، ج 6،
ص 43، ج 16، صص 212، 251، البدء و التاريخ، ج 5، صص 69- 68، در آنجا بجاى
«وهينمة» «وهنبثه» آمده است، به علاوه بيتى ديگر نيز بر آن افزوده شده است.
44. حياة الصحابه، ج 2، ص 24، كنز العمال، ج 5، ش 14113: الاموال، ابن سلام، ص
194
45. نهاية الارب، ج 19، ص 38: در آنجا آمده كه گروهى از خزرج نيز در سقيفه بيعت
نكردند.
46. المعيار و الموازنه، ص 232 (در پاورقى به نقل از بلاذرى و ابن عبدربه) ،
جالب اين كه ابن ابى الحديد (17 / 224- 223) گفته است كه كسانى ابوبكر را قاتل
وى دانستهاند اما او خبرى در اين باره در آثار تاريخى نديده است، در حالى كه
خبر مزبور، البته درباره خليفه دوم در دو منبع تاريخى مذكور آمده است.
47. السيرة الحلبيه، ج 3، ص 389 (و نك: الغدير، ج 5، ص 368)
منبع:
سايت بنياد
انديشه اسلامي