تحليلى از سقيفه

 رسول جعفريان


حقيقت آن است كه درك درست رخدادهايى كه پس از رسول خدا (ص) ، در ارتباط با رهبرى جامعه افتاد، بدون توجه به جناح بنديهاى موجود در مدينه آن روز ممكن نيست. يك گروه مهم انصار بودند كه از جريان فتح مكه به اين طرف در انديشه مشكلات پس از رحلت رسول خدا (ص) افتاده و نگران آينده خود بودند، آنان به دليل ترسى كه از تسلط قريش داشتند، بى‏توجه به بيعتى كه در غدير با امام على (ع) كرده بودند- و شايد احتمال موفقيت او را نمى‏دادند- در سقيفه اجتماع كردند.

حباب بن منذر يكى از سران انصار، در سخنان خود در سقيفه، انصار را برتر از قريش دانسته و گفت: اين شمشير آنان بوده كه اسلام را پيروز كرده است. او خطاب به انصار گفت: اينان[مهاجران]از فئ شما و زير سايه شما هستند و جرات مخالفت‏با شما را ندارند. (1) از سخنان حباب چنين به دست مى‏آيد كه آنچه انصار را به اين اقدام نسنجيده واداشت، ترس همراه با رقابت در برابر قريش بوده است. از سوى ديگر، چند نفر از مهاجران كه در دو هفته پايان حيات رسول خدا (ص) دست‏به اقدامات مشكوكى زده بودند، با شنيدن اجتماع سقيفه، به سرعت‏به آن محل رفته و به بحث و گفتگو با انصار پرداختند. خبر اين گفتگوها را خليفه دوم، بعدها ضمن خطبه‏اى در مدينه بازگو كرد. او زمانى كه در مكه بود شنيد كه كسى گفته است: «بيعت‏با ابوبكر ناگهانى بوده است‏» .

عمر از اين سخن خشمگين شده و خواست تا در همان مكه، در اين باره با مردم سخن گويد. عبد الرحمن بن عوف به عمر گفت: تو در شهرى هستى كه همه قبايل عرب در آن حضور دارند، اگر سخنى بگويى، آن سخن در همه شهرها انتشار خواهد يافت. زمانى كه عمر به مدينه آمد، بر منبر قرار گرفت و گفت: به من خبر رسيده است كه كسانى گفته‏اند: خلافت ابو بكر ناگهانى (فلتة) بوده است. به جانم سوگند كه چنين بود، اما خداوند خير آن را به شما رساند و شر آن را حفظ كرد. پس از رحلت رسول خدا (ص) به ما خبر دادند كه انصار با سعد بن عباده در نزد بنى ساعده اجتماع كرده‏اند، من و ابو بكر و ابو عبيده به سوى آنها رفتيم، در راه دو نفر انصارى را ديديم كه به ما گفتند: آنها كارى نخواهند كرد كه با نظر شما مخالف باشد، اما ما مصمم به رفتن شديم. در آنجا خطيب انصار گفت: ما انصار، لشكر منسجم اسلام هستيم و شما اى قريش!گروهى از ما بوده و اقليتى در ميان ما هستيد. من خواستم سخن بگويم اما ابوبكر مانع شد و خود چنين گفت: آنچه شما انصار درباره خود مى‏گوييد البته درست است، اما عرب، اين «امر» را جز براى اين تيره قريش نمى‏شناسد;آنان برترين عرب از لحاظ نسب و اصالت‏خانوادگى‏اند. من پيشنهاد مى‏كنم با عمر يا ابو عبيده[كه تنها مهاجران آن جمع بودند]بيعت كنيد. خطيب انصار مجددا اعتراض كرده و در نهايت گفت: اميرى از ما، و اميرى از شما باشد. (2) عمر مى‏گويد: من پاسخ دادم: دو شمشير در يك غلاف جاى نخواهد گرفت. پس از آن دست ابو بكر را گرفته با او بيعت كردم.

عمر افزود: پس از آن مهاجر و انصار با او بيعت كردند. [و البته در آن جمع سه تن مهاجر بيشتر نبود]، ما ترسيديم كه از آن جمع جدا شويم و بعدها، آنان با كسى بيعت كنند و ما مجبور شويم ناخواسته با او بيعت كنيم!و يا با مخالفت‏خود فسادى ايجاد كنيم. البته بيعت‏با ابو بكر «فلتة‏» و ناگهانى بود جز آنكه خداوند شر آن را بر طرف كرد و از ميان شما، كسى همانند ابو بكر نيست. از اين رو، هر كسى، با شخصى بيعت كند بدون آن كه اين كار با «مشورت مسلمين‏» باشد، نه او و نه كسى كه با او بيعت‏شده قابل اطاعت نيستند;چنين كارى، هر دو را در معرض قتل قرار مى‏دهد. (3)

خليفه گزارش مختصرى از سقيفه ارائه داده، اما همين گزارش، بخشى واقعيت را آشكار ساخته است. مفصل گزارش سقيفه را ابو بكر جوهرى (م 323) در كتاب السقيفه (4) خود آورده است. ابن اعثم مى‏نويسد: پيش از آمدن مهاجران به سقيفه، ميان انصار بحث و گفتگوى فراوانى شد. يكى از انصار گفت: شخصى را برگزينيد كه قريش ملاحظه هيبت او را بكند و انصار از او ايمن باشند. كسانى سعد بن عباده را پيشنهاد كردند. اسيد بن حضير كه از اشراف اوس بود به مخالفت‏برخاست. او گفت: خلافت‏بايد در قريش بماند. ديگران بر ضد او سخن گفتند;بشير بن سعد نيز از قريش دفاع كرد. عويم بن ساعده گفت: خلافت جز از آن اهل بيت نبوت نخواهد بود، همان جايى قرارش دهيد كه خدا قرار داده است. (5) گزارش ابن اعثم نشانگر تضاد و رقابت داخلى انصار است.

اسيد بن حضير از اوس و بشير بن سعد عموزاده سعد بن عباده، اولين افراد انصارى بودند كه در سقيفه با ابو بكر بيعت كردند. مى‏دانيم كه بعدها انصار از تسلط قريش ناراضى گشتند. به روايت زبير بن بكار، اوسيان مى‏گفتند: اول بار بشير بن سعد خزرجى بيعت كرده;و خزرجيان مى‏گفتند: اول بار اسيد بن حضير بيعت كرده است! (6) اين قابت‏براى ابوبكر شناخته شده بود لذا در همان سقيفه گفت: اگر خزرجيان بر اين «امر» تسلط يابند اوسيان از آن نخواهند گذشت، و اگر اوسيان قدرت را بدست گيرند خزرجيان از آن نخواهند گذشت;در آن صورت هميشه ميان آنان كشت و كشتار خواهد بود. (7) به گزارش يعقوبى، عبد الرحمن بن عوف نيز در سقيفه بوده است. اين سخن نادرست است. آنچه يعقوبى از او نقل كرده مطلبى است كه وى فرداى آن روز در مسجد گفته است: او خطاب به انصار گفت: شما گرچه اهل فضل هستيد اما در ميان شما كسى همانند ابوبكر، عمر و على (ع) نيست. در اين وقت منذر بن ارقم برخاست و گفت: ما برترى كسانى كه از آنها نام بردى انكار نمى‏كنيم;در ميان اين افراد كسى هست كه اگر اين «امر» را مطالبه كند با او نزاع نخواهد شد و مقصود او على بن ابى طالب (ع) بود. آنگاه بشير بن سعد و اسيد بن حضير برخاسته، بيعت كردند;پس از آن ديگران بيعت كردند به گونه‏اى كه نزديك بود سعد بن عباده زير دست و پا كشته شود. (8)

در اين قت‏براء بن عازب به در خانه بنى هاشم آمده و گفت: با ابو بكر بيعت‏شد. آنان گفتند: مسلمانان در غياب ما چنين نخواهند كرد، ما اولاى به محمد (ص) هستيم!عباس گفت: به خداى كعبه چنين كردند. يعقوبى مى‏افزايد: مهاجرين و انصار هيچ شكى درباره على (ع) نداشتند. (9) طبرى و ابن اثير نيز نقل كردند كه انصار يا جمعى از آنان در سقيفه گفتند: ما جز با على بيعت نمى‏كنيم. (10) به روايت ابن قتيبه، حباب بن منذر پس از آنكه مشاهده كرد كه انصار بيعت مى‏كنند، دست‏به شمشير برد;اما شمشير را از او گرفتند. او خطاب به انصار گفت: بايد منتظر آن باشند كه فرزندانشان براى لقمه‏اى نان و ليوانى آب، به گدايى، در خانه‏هاى قريش بروند. (11)

از نكاتى كه همه گزارشگران ياد آور شده‏اند اين است كه مهمترين استدلال ابوبكر و عمر مساله قرابت و خويشى با رسول خدا (ص) و سن ابوبكر بود;گر چه در برخى نقلها به فضايل ابوبكر نيز اشاره شده است. آنان خطاب به انصار گفتند: عرب جز زير بار اين تيره قريش نخواهد رفت (12) و تاكيد كردند كه عرب نمى‏پذيرد كه نبوت در يك خاندان و خلافت در خاندانى جز آن باشد. (13) ابوبكر در سقيفه گفت: نحن قريش و الائمة منا;ما از قريش هستيم و ائمه بايد از ميان ما باشد. (14) بعدها كه على (ع) به ابوبكر و عمر اعتراض كرد كه چگونه به «قرابت‏» استناد كرديد در حالى كه ما به رسول خدا (ص) نزديكتر هستيم؟عمر گفت: عرب دوست نمى‏دارد كه نبوت و خلافت در يك خاندان باشد! (15) نبوت از آن شما بود، اجازه دهيد كه خلافت از خاندانهاى ديگر باشد!

ترديدى نبايد كرد كه در سقيفه، پس از كنار گذاشتن بيعت‏با امام على (ع) ، رقابت قبيله‏اى آغاز شده و عاقبت‏با استناد به «برترى قبيله‏اى‏» كه قريش داشت، على رغم محدوديت نفوذ آنان در مدينه آن روز، و البته با استفاده از عنادهاى داخلى انصار، قريش به خلافت رسيد. توجه به سن ابوبكر و معيار قرار دادن آن نيز مورد نظر موافقان بود، درحالى كه امام على (ع) جوان بود. زمانى كه خبر بيعت‏به سلمان رسيد گفت: مسن ترين را برگزيديد اما در مورد اهل بيت پيامبرتان به اشتباه رفتيد، اگر با آنان بيعت مى‏كرديد دو نفر با شما اختلاف نمى‏كردند. (16) بايد دانست كه در سقيفه باره نحوه انتخاب خليفه و شرايطى كه مى‏بايد داشته باشد، هيچ گونه سخن قرص و محكمى از سوى هيچ كس ابراز نشد. البته از روايات جعلى كه بعدها براى اثبات حقانيت ابوبكر ساخته شده (17) و در آنها آمده است كه، رسول خدا (ص) نه تنها او را، بلكه خلفاى بعدى را نيز معين كرده، بايد گذشت. (18)

آنچه مهم است متن مذاكرات سقيفه و رويدادهاى حاشيه آن است: انصار حكومت را حق خود مى‏دانستند. مهاجرين- ابو بكر، عمر و ابوعبيده- به سقيفه رفته و اظهار كردند كه حكومت‏حق قريش است. آنان به هيچ حديثى نظير «الائمة من قريش‏» استناد نكرده بلكه فقط ابراز داشتند كه عرب جز زير بار اين تيره نمى‏رود. در اين ميان، جمعى از بزرگترين صحابه نظير زبير و طلحه (19) در آن لحظه ابوبكر را بر حق نمى‏دانستند.

بدين ترتيب بايد گفت هيچ شيوه و شرايط شناخته شده‏اى براى انتخاب ابوبكر جز معيارهاى قبيله‏اى- استناد به برترى قريش و پيوند خانوادگى با رسول اكرم (ص) - در سقيفه مطرح نشده است. بويژه بايد دانست كه قريشى بودن به هيچ روى شرط شرعى خلافت دانسته نشده و حتى سالها بعد، عمر آرزوى زنده بودن «سالم‏» مولى حذيفة بن يمان را داشت تا او را به جانشينى خود انتخاب كند. (20) سالم به هيچ روى قريشى نبوده است. كسانى بر اين باورند كه شرط قريشى بودن از قرن سوم، در فقه سياسى سنى مطرح شده است. (21) آنچه كه به عنوان معيارهاى يك خليفه مطرح شد همين بستگى به قريش و اشاره به سن ابوبكر بود. در واقع اين تنها معيارهاى جاهلى بود كه همراه جدلهاى سياسى او را به خلافت رساند، نه تركيبى از معيارهاى جاهلى و اسلامى آن گونه كه دكتر خير الدين سوى مدعى آن است. (22) شواهد ديگرى وجود دارد كه در ذهن ابوبكر، قريشى و اشرافيت قريشى اعتبار خاصى داشته است. ابن عساكر مى‏گويد: زمانى پس از اسلام آوردن ابو سفيان، بلال و صهيب رومى و سلمان، بر ابو سفيان طعنه زدند. ابوبكر بر آشفت كه با «شيخ قريش و سيد آن‏» چنين مى‏كنيد؟آنان به رسول خدا (ص) گفتند و حضرت فرمود تا ابوبكر از آنان كه خشمگين‏شان كرده بود، عذرخواهى كند. (23)

پس از خاتمه بيعت در سقيفه، آنان از آن محل خارج شدند. بنا به روايت‏براء بن عازب، آنان در كوچه‏ها به راه افتاده و به هر كس مى‏رسيدند دست او را گرفته، به دست ابوبكر مى‏ماليدند، چه آن شخص بدين كار تمايلى مى‏داشت‏يا نه;براء مى‏افزايد: در آن زمان بود كه من به در خانه بنى هاشم رفتم و خبر را به آنان دادم. (24) توجه آنان به امر بيعت ابوبكر تا اندازه‏اى بود كه بنا به نقل ابن ابى شيبه آنها در مراسم تدفين رسول خدا (ص) حضور نداشتند و تنها بعد از دفن بازگشتند. (25)

زمانى كه كار بيعت تمام شد، عمر برخاست و درباره آنچه روز قبل درباره زنده ماندن رسول خدا (ص) تا مردن آخرين اصحابش گفته و در واقع ادعاى مهدويت درباره آن حضرت كرده بود، عذر خواهى كرد، او گفت: وى بر اين گمان بود كه آن حضرت باقى مى‏ماند و كارها را سامان مى‏دهد، اما اكنون شاهد است كه قرآن در ميان آنهاست و با بهترين صحابى آن حضرت نيز بيعت‏شده است! (26) اين حكايت روشنگر آن بود كه عمر در انتظار انتخاب خليفه مورد نظر بود و پس از انجام آن ديگر مشكلى نداشت.

در اين وقت كسانى به مخالفت‏برخاستند. افزون بر دو شخصيت‏برجسته بنى هاشم يعنى امام على (ع) و عباس، كسان ديگرى همچون زبير بن عوام، خالد بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان، ابوذر، عمار، براء بن عازب و ابى بن كعب، (27) مخالفت‏خويش را اعلام كردند. هواداران ابوبكر در خانه ابى بن كعب رفتند، اما او حاضر به باز كردن در نشد. (28) نقش اصلى در اين ماجرا بر عهده عمر، ابو عبيده جراح، مغيرة بن شعبه و خالد بن وليد بوده است. زمانى عمر با شدت و جديت‏براى گرفتن بيعت، به در خانه على (ع) آمد;امام بدو فرمود: امروز حرص تو بر امارت ابوبكر جز براى آن نيست كه فردا در دسترس خودت قرار گيرد. (29)

كسانى كه در خانه امام اجتماع كرده بودند، مواجه با برخورد شديد عمر و هواداران وى شدند. عمر شمشير زبير را گرفت و شكست. آنگاه، ساكنان خانه را به آتش زدن خانه تهديد كرد. درباره اسامى متحصنين در بيت فاطمه (ع) و نيز كسانى كه به زور به اندرون خانه رفتند به منابع ذيل مراجعه كنيد. (30) به گزارش ابن عبد ربه، عمر كه قبسى آتش در دست داشت، تهديد به آتش زدن خانه كرد، و وقتى فاطمه زهرا (ع) پرسيد كه آيا واقعا قصد چنين كارى دارد؟او گفت: آرى، مگر آنكه اين جمع، امرى را بپذيرند كه امت پذيرفته است! (31) پس از تهديد عمر به آتش زدن خانه بر سر معترضان بود كه حضرت فاطمه (ع) از آنان خواست متفرق شوند زيرا عمر چنين كارى را انجام خواهد داد؟ (32) در واقع گرفتن بيعت، با تهديد آتش زدن، كه بعدها مورد عمل برخى از خلفا قرار گرفت[نظير اقدام ابن زبير در گرفتن بيعت از بنى هاشم (33) ]، مى‏توانست از همينجا نشات گرفته باشد. البته قريش علاوه بر زور، از مذاكره نيز استفاده كردند. آنان به مشورت مغيره، به سراغ عباس رفتند تا او و خاندانش را در اين كار سهيم كنند، و با جلب رضايت او به عنوان عموى رسول خدا (ص) ، تا حدودى از دشواريهاى خود بكاهند اما عباس اين دعوت آنان را نپذيرفت. (34)

امير المؤمنين و فاطمه زهرا (ع) تلاش زيادى براى بازگرداندن امر خلافت از ابوبكر و بيعت‏با امام على (ع) كردند اما تلاش آنان ثمرى نبخشيد. گزارش اين تلاشها را ابوبكر جوهرى و ديگران آورده‏اند. (35) در اين نكته هيچ جاى ترديد نيست كه به دليل حق كشى‏هايى كه در جريان ميراث پيامبر (ص) ، مساله فدك (36) و قضيه امامت انجام شد، فاطمه زهرا (ع) ، نسبت‏به ابوبكر و عمر خشمگين شد و بدون آن كه از آنها راضى شود از دنيا رفت. (37) زهرى مى‏گويد: امام على (ع) حضرت فاطمه را شبانه دفن و ابوبكر را خبر نكرد. او مى‏افزايد: تا پيش از درگذشت فاطمه، نه تنها على بلكه هيچ يك از بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكردند. (38) امام هم، دليل بيعت‏خود را حفظ اتحاد امت اسلامى در برابر مرتدين و كفار ياد كرد. (39) چنان كه در برابر سخن ابو سفيان كه از او خواست اجازه ندهد تا خلافت در ميان بنى تيم بماند فرمود: تو هميشه دشمن اسلام و مسلمانان بوده‏اى. (40) با اين حال در اين نكته ترديدى نيست كه امام تا پس از رحلت‏حضرت فاطمه (س) با ابوبكر بيعت نكرد. (41) به نقل از مدائنى، زمانى كه جنگ با مرتدين آغاز شد عثمان نزد امام على (ع) آمده و گفت: تا وقتى كه تو بيعت نكنى كسى به جنگ اين افراد نخواهد رفت، او همچنان اصرار كرد تا امام را نزد ابوبكر آورد و آن حضرت بيعت كرد و مسلمانان خوشحال شدند. (42) مسعودى مى‏گويد: فاطمه (س) پس از رحلت رسول اكرم (ص) سر قبر آن حضرت آمده اين شعر را خواند:

قد كان بعدك انباء و هينمة
لو كنت‏شاهدها لم تكثر الخطب (43)

به يقين مخالفت ‏حضرت فاطمه زهرا (س) براى حيثيت عمومى خليفه مساله مهمى بود، او تلاش زيادى كرد تا در نهايت‏با وى از در آشتى در آيد اما آن حضرت راضى نشد، همين امر سبب شد تا ابو بكر در پايان عمر از اين كه آن حضرت را ناراضى كرده و به خانه وى هجوم بوده اظهار پشيمانى و ندامت كند، اين خبر كه او در روزهاى آخر زندگى گفت: اى كاش هرگز خانه زهرا را مورد تفتيش قرار نداده بود توسط بسيارى از مورخان اهل سنت روايت‏شده است. (44)

يكى ديگر از مخالفان ابوبكر، سعد بن عباده بود. (45) او با ابوبكر بيعت نكرد و به شام رفت، چنان كه نقل شده، بعدها در زمان خلافت‏خليفه دوم در شام به قتل رسيد. خبر رايج در آثار تاريخى چنان است كه جنيان او را كشته و دو بيت‏شعر نيز در اين باره سرودند. اما حقيقت آن است كه به گزارش بلاذرى و نيز ابن عبد ربه، فردى شامى از جانب عمر بسوى او فرستاده شد تا از آن بخواهد بيعت كند و زمانى كه او نپذيرفت وى را به قتل رساند. (46)

تفاوت سياست ابوبكر با عمر در اين بود كه عمر معتقد بود كه مى‏تواند به زور بيعت‏بگيرد، اما ابوبكر، اگر هم به اين اصل اعتقاد داشت، بكار گيرى آن را به صلاح نمى‏دانست. در اين باره سياست دوگانه‏اى را به موضع ابوبكر و عمر نسبت مى‏دهند، در حالى كه عمر بر اين باور بود كه همه بايد به زور بيعت كنند، در يك مورد آمده است كه ابوبكر ضمن خطبه‏اى اعلام كرد: من هيچ بيعتى و تعهدى بر عهده على ندارم و او در كارش آزاد است «لا بيعة لى فى عنقه و هو بالخيار من امره‏» . (47)


پي نوشت ها:
1. الامامة و السياسه، ج 1، صص 24- 25
2. حباب بن منذر مى‏گفت كه نه مهاجران زير بار انصار مى‏روند و نه انصار زير بار مهاجران، نك: مسائل الامامه، ص‏13
3. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 431، (عمر گفت: فمن دعا الى مثلها فهو الذى لا بيعة له و لا لمن بايعه) ، المصنف، عبد الرزاق، ج 5، صص، 445- 442 (به اختصار نقل شد) ، طبقات الكبرى، ج 3، صص 616، 344، تاريخ الطبرى، ج 3، صص 206- 204، روايت تحريف شده بى شرمانه اين سخنان عمر را بنگريد در: انساب الاشراف، ج 1، ص 581
4. اين كتاب مفقود شده اما بخش اعظم آن را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود آورده است. مجموع اين نقلها را استاد محمد هادى امينى در كتابى مستقل فراهم آورده و با عنوان «السقيفه و فدك‏» منتشر كرده است.
5. الفتوح، ج 1، صص 3- 4، كتاب الردة، واقدى، صص 33- 32
6. الموفقيات، ص 578، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 272. حباب بن منذر در سقيفه به بشير بن سعد گفت: تو به دليل حسادت با سعد بن عباده با ابو بكر بيعت كردى (كتاب الرده، ص 42) . زمانى كه اسيد بن حضير مرد، عمر تمامى ديون او را پرداخت كرد (الفائق فى غريب الحديث، ج 1، ص 108) .

حباب منذر در سقيفه اشعارى در مذمت اين دو نفر گفت كه مطلع آن چنين است (كتاب الرده، ص 38) :
سعى ابن حضير فى الفساد لجاجة
و اسرع منه فى الفساد بشير

7. نثر الدر، ج 2، ص 14، البيان و التبيين، ج 3، ص 298، الامامة و السياسه، ج 1، ص 27، مسائل الامامه، ص 13
8. سعد بن عباده هيچگاه با ابو بكر بيعت نكرد و زمانى كه در شام بود خليفه كسى را فرستاد تا او را بكشد و او نيز چنين كرد، نك: انساب الاشراف، ج 1، ص 250
9. تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 123- 124، در گزارش ديگرى آمده كه يكى از انصار گفت: اگر على و ديگر بنى هاشم در خانه مشغول به دفن رسول خدا (ص) نبوده و نگران آن حضرت، در خانه ننشسته بودند، كسى در خلافت طمع نمى‏كرد: كتاب الرده، صص 45- 46. از گزارش واقدى به دست مى‏آيد كه صحبت عبد الرحمن بن عوف با انصار پس از ماجراى سقيفه بوده است، قرائن زياد ديگرى نيز حكايت دارد كه جز سه تن از مهاجران شخص ديگرى در سقيفه حاضر نبوده است. بعدها بشير بن سعد انصارى پس از شنيدن استدلالهاى امام على (ع) به آن حضرت گفت: اگر مردم اين كلمات را قبل از اين، از تو شنيده بودند هيچكس بر تو اختلاف نكرده و همه با تو بيعت مى‏كردند جز آنكه تو در خانه نشستى و مردم گمان كردند كه تو نيازى به خلافت ندارى!امام در پاسخ گفت: اى پسر بشير!آيا مى‏بايست جنازه رسول خدا (ص) را در خانه رها كرده و براى خلافت‏به منازعه با مردم بر مى‏خاستم؟ابو بكر نيز گفت: اكنون با من بيعت‏شده و اگر مى‏دانستم تو مايل به خلافت هستى به دنبال آن نمى‏رفتم، تو نيز آزادى بيعت‏بكنى يا صبر كنى تا در كارت تامل كنى، من تو را مجبور نمى‏كنم. امام نيز پس از گذشت هفتاد و پنج روز از رحلت رسول اكرم (ص) آنگاه كه فاطمه (س) رحلت كرد، بيعت نمود: كتاب الرده، ص 47
10. تاريخ الطبرى، ج 3، ص 208، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 325
11. الامامة و السياسه، ج 1، ص 27، كتاب الرده، ص 42. جوهرى مى‏گويد: واقعه حره در سال 63هجرى، سخن حباب را تاييد كرد كه خطاب به ابوبكر گفت: درباره تو هراسى ندارم بلكه هراس من از كسانى است كه پس از تو مى‏آيند (نك: شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 313) . درباره ندامت انصار پس از سقيفه نك: الموفقيات، ص 583. حباب مى‏گفت: ما چون در جنگها، پدران اينان را كشته‏ايم از ما انتقام خواهند گرفت (انساب الاشراف، ج 1، ص 580، الفائق فى غريب الحديث ج 3 ص 166، مسائل الامامه، ص 135) در اين صورت بايد ديد چه برخوردى با امام على (ع) مى‏كردند كه در بدر، به تنهايى نيمى از كشتگان قريش كه جمعا هفتاد تن بودند را به قتل آورده بود. به طور قطع و يقين بايد دانست كه انصار از كار خويش پشيمان شده و بعدها در جمل و صفين و حتى پيش از آن، با شركت در قتل عثمان يا سكوت در برابر آن، در برابر قريش و حزب سياسى آنها، از عثمان و معاويه گرفته تا طلحه و زبير و عايشه، ايستادگى كردند و از على (ع) دفاع نمودند. حتى چند روز بعد از سقيفه نيز اين پشيمانى آشكار شده و اشعار حسان بن ثابت در آن روزها بهترين شاهد بر آن است. نك: تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص
12. انساب الاشراف، ج 1، ص 582
13. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 38
14. انساب الاشراف، ج 1، ص 583 (و العرب لا ترضى ان يؤمروكم و نبيها من غيركم و لكن يؤمرون من كانت النبوة فيهم، كتاب الردة ص 39) ، تكيه گاه كلام ابوبكر اين بود كه «قريش اوسط العرب دارا و اكرمهم احسابا» نك: طبقات الكبرى، ج 2، ص 269، در كتاب نثر الدر، ج 2، ص 13 بدنبال جمله فوق از قول ابوبكر افزوده: و احسنهم وجوها اكثر الناس ولادة فى العرب. ابوبكر جمله «نحن قريش و الائمة منا» را به عنوان حديث نقل نكرد گرچه بعدها چنين مساله‏اى به او نسبت داده شد.
15. الايضاح، ص 87. عمر به ابن عباس گفت قوم شما نمى‏خواستند نبوت و خلافت در خاندان شما باشد چه در آن صورت كبر شما را تا به آسمان بالا مى‏برد، نثر الدر، ج 2، ص 28
16. سقيفة و فدك، ص 43، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 49، و نك: انساب الاشراف، ج 1، ص 590، ابو عبيده جراح نيز در برابر اعتراض امام على (ع) ، جوان بودن او را مطرح مى‏كرد نك: شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 2- 5
17. از عايشه نقل شده كه از وى سؤال شد: رسول خدا (ص) چه كسى را جانشين خود كرد؟او گفت: ابوبكر، سؤال شد: بعد از او چه كسى را؟گفت: عمر، گفتند: بعد از او؟گفت: ابو عبيده جراح را، (المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 433) ، تاريخ جعل اين حديث را از درون خود حديث‏بدست آوريد.
18. نك: الغدير، ج 5 (بحث: سلسلة الموصوغات فى الخلافة، ) صص 356- 333. بر پايه گزارشى كه واقدى در كتاب الرده، (صص 37- 35) آورده گويى چنان است كه در سقيفه حداقل چندين بار تصريح شده كه رسول خدا (ص) ابوبكر را جانشين خود كرده است!
19. نهاية الارب، ج 19، ص 39
20. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 190، العقد الفريد، ج 2، ص 274، ج 3، ص 407، تاريخ المدينة المنوره، ج 2، ص 881، مسائل الامامه، ص 63، مختصر تاريخ دمشق، ج 12، ص 69
21. تطور الفكر السياسى عند اهل السنه، ص 38
22. تطور الفكر السياسى، ص 38، پاورقى 4
23. مختصر تاريخ دمشق، ج 5، ص 261
24. سقيفة و فدك، ص 46
25. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 432 (هشام بن عروه از پدرش: ان ابا بكر و عمر لم يشهدا دفن النبى (ص) و كانا فى الانصار فدفن قبل ان يرجعا) ، واقدى مى‏گويد: آنچه به نظر من درست است آن كه رسول خدا (ص) را روز سه شنبه دفن كرده‏اند. (البدء و التاريخ، ج 5، ص 47) بنابر اين روشن است كه ابوبكر و ياران او از دوشنبه كه رسول خدا (ص) رحلت كرده تا فرداى آن روز كاملا مشغول بوده‏اند و نمى‏توانسته‏اند به سراغ جنازه آن حضرت آمده باشند. در اخبار مربوط به دفن آن حضرت، در ميان افرادى كه نام برده شده، يادى از اين دو نفر وجود ندارد.
26. البدء و التاريخ، ج 4، صص 66- 65
27. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 124
28. سقيفة و فدك، ص 47
29. انساب الاشراف، ج 1، ص 587. و به روايت ابن قتيبه على بدو فرمود: شيرى بدوش كه قسمتى از آن براى خودت باشد، نك: الامامة و السياسه، ج 1، ص 29
30. معالم المدرستين ج 2 صص 163- 166، تلخيص الشافى، ج 3، صص 76، 156
31. العقد الفريد، ج 3، ص 64، تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 156 بنقل از: معالم المدرستين، ج 2، ص 167، درباره مصادر ديگرى كه اشاره به تهديد دارند نك: معالم المدرستين، ج 2، صص 167- 168، ابوبكر در وقت مرگ خود از چند چيز اظهار نگرانى مى‏كرد: يكى اين كه اى كاش در خانه فاطمه را نگشوده بود، حتى اگر آنان به قصد جنگ، در را بسته بودند (نك: معالم المدرستين، ج 2، ص 165 پاورقى 65 از مصادر متعدد)
32. المذكر و التذكير و الذكر، ص 91، المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، صص 432، اين نظر كه چنين اقدامى صورت گرفته در ميان شيعيان وجود داشته است.
33. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147
34. همان، ج 1، ص 220، تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 124- 125
35. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 126، شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 5- 28، 67، وقعة صفين، ص 182، كتاب الرده، ص 46
36. درباره آنچه در دوره اموى و عباسى بر سر فدك آمد نك: الخراج و صناعة الكتابه، صص 260- 259
37. المصنف، عبد الرزاق، ج 5، صص 472، همين روايت از زهرى در: بخارى، ج 6، ص 122 نقل شده است، و نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، صص 50- 49، ج 16، صص 282- 281، 253، البداية و النهايه، ج 5، صص 285، 287
38. المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 472
39. به همين دليل بود كه امام در برابر درخواست ابو سفيان كه حاضر شده بود با امام بيعت كند مخالفت كرده و او را از خود راند نك: نثر الدر ج 1، ص 400
40. نهاية الارب، ج 19، ص 40
41. بگذريم از نقلهاى كذبى كه بر خلاف تواتر تاريخ مى‏گويند امام در همان لحظه كه عمر و ابو بكر به در خانه‏اش آمدند بيعت كرد. نك: نهاية الارب، ج 19، صص 39، 40
42. تلخيص الشافى، ج 3، ص 77
43. مروج الذهب، ج 2، ص 304، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 50، ج 6، ص 43، ج 16، صص 212، 251، البدء و التاريخ، ج 5، صص 69- 68، در آنجا بجاى «وهينمة‏» «وهنبثه‏» آمده است، به علاوه بيتى ديگر نيز بر آن افزوده شده است.
44. حياة الصحابه، ج 2، ص 24، كنز العمال، ج 5، ش 14113: الاموال، ابن سلام، ص 194
45. نهاية الارب، ج 19، ص 38: در آنجا آمده كه گروهى از خزرج نيز در سقيفه بيعت نكردند.
46. المعيار و الموازنه، ص 232 (در پاورقى به نقل از بلاذرى و ابن عبدربه) ، جالب اين كه ابن ابى الحديد (17 / 224- 223) گفته است كه كسانى ابوبكر را قاتل وى دانسته‏اند اما او خبرى در اين باره در آثار تاريخى نديده است، در حالى كه خبر مزبور، البته درباره خليفه دوم در دو منبع تاريخى مذكور آمده است.
47. السيرة الحلبيه، ج 3، ص 389 (و نك: الغدير، ج 5، ص 368)


منبع: سايت بنياد انديشه اسلامي