«هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين
كله و لوكره المشركون»
«او كسى است كه رسول خود را همراه با هدايت و آئين حق
فرستاد تا او را بر همه اديان پيروز كند هر چند كه مشركان كراهت داشته باشند.»
اين آيه شريفه، هم در سوره توبه آيه 33 و هم در سوره صف آيه 9 آمده است .
مشابه اين در سوره فتح آيه 28 نيز ذكر شده است. با اين تفاوت كه در آن «ولوكره
المشركون» تعبير به «وكفى بالله شهيدا» شده است.
اگر بخواهيم آياتى را كه بيانگر اهداف بعثت انبيا استبررسى كنيم و با اين آيه
شريفه مقايسه كنيم به نظر مىرسد كه اين آيه جامع همه اين اهداف است و هدف كلى
و نتيجه نهايى بعثت انبيا در اين آيه جمع شده است.
در اين آيه كريمه خداوند اولا رهاورد پيامبرش را بيان فرموده و اين كه او از
جانب خداوند به همراه دلائل روشن و براهين آشكار مردم را به دين حق دعوت كرده
است. جهانى كه با هدف خلق شده است و باطل خلق نشده (1) بنابراين بايد اهداف آن
نيز حق باشد و آنچه كه ما را به اين اهداف سوق مىدهد آنها نيز بايد حق باشند.
با اين توضيح كه خداوند اراده هميشگى خود را اينگونه بيان كرده است كه:
«يريدالله ان يحق الحق بكلماته»
«خداوند اراده كرده است كه حق را بوسيله كلمات خود تقويت كند» (2)
براى رسيدن به اين هدف هم، پيام را نازل و پيامبر را مبعوث كرده و راجع به پيام
فرموده است:
نسبتبه پيام فرمود:
«تلك آياتالله نتلوها عليك بالحق»
«ما اين آيات الهى را به حق بر تو تلاوت مىكنيم» (3)
نسبتبه پيامآور هم فرمود:
«انا ارسلناك بالحق»
«ما ترا با حق فرستاديم» (4)
و يا فرمود:
«يا ايهاالناس قدجاءكم الرسول بالحق من ربكم»
«اى مردم، پيامبر با حق از جانب پروردگارتان به سراغ شما آمد.» (5)
بنابراين، قرآن هم در مرحله انزال و هم در مرحله نزول همراه با حق بود (6) و
باطل از هيچ جهتى به طرف او راه ندارد. (7) و از اين رو هيچگاه مطالبش قابل نسخ
و زوال نيست. چنين دينى، دين حق مىشود.
پيامبران بهترين رهاورد و توشه را به مردم داده و آنها را به يك امر واقعى و
حقيقى رهنمون كردهاند و چنين چيزى بايد باقى بماند. بنابراين، اراده الهى بر
اين قرار گرفته كه چنين دينى بايد پا برجا و جهانى شود و ساير اديان را
تحتسيطره خود قرار دهد و آنچه را كه باطل و جزء اوهام و خرافات است از بين
ببرد.
روى همين اصل خداوند متعال در جريان جنگ بدر و وعده پيروزى مسلمين بصورت يك
قاعده كلى هدف را اينگونه بيان كرد:
«ليحق الحق و يبطل الباطل»
«[هدف اين است] كه حق را تثبيت كند و باطل را از ميان ببرد.» (8)
همچنين به اين نكته توجه داد كه با آمدن حق ، ديگر جايى براى باطل نمىماند:
«و قل جاء الحق و زهق الباطل، ان الباطل كان زهوقا»
«و بگو حق آمد و باطل نابود شد ، محققا باطل از بين رفتنى است» (9)
اين از خصوصيات حق است كه بر باطل مسلط مىشود و جايى براى او نمىگذارد.
«بل نقذف بالحق علىالباطل فيدمغه ، فاذا هو زاهق»
«بلكه ما به وسيله حق بر باطل مىكوبيم تا آن را نابود كند و باطل در اين هنگام
محو و نابود مىشود» (10)
در جاى ديگر براى روشن شدن اين مطلب از راه تمثيل وارد شده و مىفرمايد:
«انزل من السماماء فسالت اودية بقدرها، فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون
عليه فىالنار ابتغاء حلية او متاع زيد مثله ، كذلك يضرب الله الحق و الباطل ،
فاماالزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفعالناس فيمكث فىالارض ، كذلك يضربالله
الامثال»
«خداوند از آسمان آبى فرستاد، هر ذرهاى به اندازه خودش آن را حمل كرد، سپس سيل
كفهايى را بر بالاى خود حمل مىكند و (همچنين) در فلزاتى كه به وسيله آتش ذوب
مىشوند، تا از آن زينت آلات و يا وسائل زندگى بسازند، كفهايى همانند كفهاى آب
وجود دارد. اينچنين خداوند براى حق و باطل مثال مىزند. اما كفها به كنار
مىروند و اما آنچه كه براى مردم سودمند است در زمين مىماند، اينگونه خداوند
مثالهايى مىزند.» (11)
در اين آيه كريمه ، هم طبيعتحق و باطل بيان شد و هم منشا اين دو روشن شد.
بنابراين، طبيعتحق اين است كه يك امر واقعى و ريشهدارى است كه با قوانين خلقت
هماهنگ است و با صدق و درستى همراه است. چنين چيزى باقى مىماند. اما باطل امرى
است غيرواقعى و ساختگى كه با قوانين خلقت هماهنگى ندارد و چنين چيزى از
خصوصياتش اين است كه از بين رفتنى است.
با توجه به نكاتى كه ذكر شد، روشن مىشود كه كار حكيمانه زمينهسازى براى احياء
حق و سيطره آن است. و در آيه محل بحث نيز خداوند حكيم هدف بعثت انبياء را
اينگونه بيان كرد كه آنها دين حق را در سراسر گيتى گسترش دهند.
دين حق كدام است؟
قرآن تنها دين حق را كه ريشه دار و هماهنگ با قوانين طبيعت و مطابق با
خواستههاى فطرت بشرى است ، همان توحيد مىداند و مىفرمايد:
«فاقم وجهك للدين حنيفا ، فطرةالله التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلقالله
...»
«روى خود را متوجه دين معتدل و ميانه كن ، اين فطرتى است كه خداوند انسانها را
بر اساس آن آفريده است و دگرگونى در آفرينش خدا نيست.» (12)
چنين دينى چون مطابق فطرت است ، حق است و چون حق است ، پايدار و استوار
استبنابراين در ادامه همين آيه شريفه فرمود:
«ذلك الدين القيم و لكن اكثرالناس لايعلمون»
«اين دين محكم و استوار است ولى اكثر مردم نمىدانند» (13)
بر اساس همين اصل تنها دين رسمى ، نزد خداوند، اسلام است (14) و اگر كسى دينى
غير از اسلام انتخاب كند از او قبول نمىشود. (15) حال كه چنين است اراده
خداوند بر اين قرار گرفته است كه با ارسال رسل اين دين رسمى را كه مطابق با
فطرت نيز مىباشد، همگانى كند و چنين مىفرمايد كه:
«هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دينالحق ليظهره علىالدين كله و كفى بالله
شهيدا.»
«او كسى است كه پيامبرش را به همراه هدايت در دين حق فرستاد تا اين دين را بر
همه اديان چيره كند و خداوند براى شهادت كافى است.» (16)
خدايى كه «عالمالغيب والشهادة» است (17) و كوچكترين چيزى در زمين و آسمان از
او پنهان نيست (18) و راستگوتر از او و بالاخره كسى بيش از خدا به عهد خود
وفادارتر نيست (21) چنين خدايى براى شهادت به اين مساله كافى است و او خبر
مىدهد كه چنين امرى تحقق مىيابد.
از طرف ديگر چون دست و قدرت خداوند بالاترين دستها و قدرتها است (22) و او بر
تمام بندگان خود مسلط است (23) ، كسى قادر نيست كه در برابر خداوند قد علم كند
و مانع تحقق اراده و خواسته او شود. بنابراين، در همين آيه محل بحث در سوره صف
و توبه، بعد از خبر دادن از غلبه حق فرمود: «ولوكره المشركون»; يعنى اين امر
تحقق مىيابد هر چند كه مشركين از اين كار بدشان بيايد.
مشركين و ساير رهروان راه باطل با قدرت ناچيز خود ، تلاش در خاموش كردن نور حق
دارند ولى خداوند تمام تلاش آنها را بيهوده مىداند و نور خود را كامل مىكند.
در سوره صف قبل از آيه محل بحث مىفرمايد:
«يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره ولوكره الكافرون»
«آنها مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند نور خود را كامل
مىكند هر چند كه براى كافران ناخوشايند است.» (24)
همچنين شبيه همين تعبير با مقدارى تفاوت در سوره توبه قبل از آيه محل بحث آمده
است:
«يريدون ان يطفئوا نورالله بافواههم ويابى الله الا ان يتم نوره و لوكره
الكافرون»
«آنها مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند فقط مىخواهد
نور خود را كامل كند هر چند كه براى كافران ناخوشايند است.» (25)
كافران براى رسيدن به مقاصد شوم خود از هر درى وارد مىشوند . گاهى از طريق
مسخره كردن اسلام و مسلمين گاهى از طريق محاصره اقتصادى ، گاهى از طريق جنگ ،
گاهى از طريق حركت منافقانه و اختلاف در صفوف مسلمين ، گاهى از طريق انحرافات
اخلاقى ، گاهى از طريق سلطه سياسى ، نظامى يا اقتصادى . ولى بالاخره خداوند
وعده داده كه پيروزى نهايى با حق است و آنها تسليم اراده حق گرديده و نابود
مىشوند و اين در حقيقت همان تحقق وعده الهى است كه مىفرمايد:
«والعاقبة للتقوى» (26)
و يا در چند جاى ديگر از قرآن مىفرمايد:
«والعاقبةللمتقين» (27)
اين وعده الهى است كه آنچه سرانجام باقى مىماند و مفيد و سازنده و حياتبخش است
تقوى است و سرانجام پيروزى با متقيان است. مرحوم «علامه طباطبائى» در اين باره
چنين مىگويد:
«سرانجام دنيا تسليم حق خواهد گشت ، چون اين وعده خداوند است كه «والعاقبة
للتقوى» علاوه بر اينكه نوع انسانى به آن فطرتى كه در او به وديعتسپردهاند
طالب سعادت حقيقى خويش است، و سعادت حقيقى او در اين است كه بر كرسى فرماندهى
بر جسم و جان خويش مسلط شود، زمام حيات اجتماعيش را به دستخويش بگيرد، حظى كه
مىتواند از سلوك خود در دنيا و آخرت بگيرد، به دست آورد و اين همانطور كه توجه
فرموديد همان اسلام و دين توحيد است» (28)
ايشان در قسمت ديگرى درباره علت تحقق غلبه حق بر همه دنيا چنين مىگويند:
«اسلام به آن معنايى كه مورد بحث است هدف نهايى نوع بشر و كمالى است كه بشر با
غريزه خود رو به سويش مىرود، چه اينكه بطور تفصيل توجه به اين مسير خود داشته
باشد و يا نداشته باشد، تجربههاى پى در پى كه در ساير انواع موجودات شده نيز
اين معنا را به طور قطع ثابت كرده كه هر نوع از انواع موجودات در سير تكاملى
خود متوجه به سوى آن هدفى است كه متناسب با خلقت و وجود اوست و نظام خلقت او را
به سوى آن هدف سوق مىدهد، انسان هم يك نوع از انواع موجودات است و از اين
قانون كلى مستثنى نيست.» (29)
كيفيت تحقق وعده الهى
فخر رازى در مورد اين مساله كه مراد از غلبه حق در اين آيه چيست؟ پنج احتمال
داده است: (30)
احتمال اول: منظور غلبههايى است كه در بعضى نقاط ، براى مسلمين حاصل شد مثل
اخراج يهوديان از بعضى از بلاد عرب و پيروزى بر مسيحيان در بلاد شام و روم ، و
پيروزى بر بتپرستان در بسيارى از جزيرةالعرب و هند.
احتمال دوم: منظور وعده الهى است كه اسلام بر همه اديان برترى مىيابد و طبق
روايات، اين مربوط به زمان خروج عيسى(ع) و طبق روايت «سومى» مربوط به زمان
خروج حضرت مهدى(ع) است.
احتمال سوم: منظور پيروزى اسلام بر جزيرةالعرب است كه حاصل شد.
احتمال چهارم: منظور ، آگاه ساختن پيامبر اسلام بر همه شرايع سابق است.
احتمال پنجم: منظور ، پيروزى منطقى اسلام بر ساير اديان است.
بهترين راه براى بدست آوردن منظور واقعى اين آيه ، نظر كردن به درون خود آيه
است. از اين آيه مىتوان سه پيام براى حل مشكل بدست آورد.
پيام اول: اين آيه خبر از واقعهاى است كه هنوز اتفاق نيفتاده و در آينده به
وقوع مىپيوندد.
پيام دوم: آيه بشارت پيروزى و غلبه جهانى اسلام بر ساير اديان است.
پيام سوم: آيه بيانگر ناراحتى مشركين از اين امر است (ولوكره المشركون)
با توجه به پيام اول نمىتوان احتمال پنجم (پيروزى منطقى) را پذيرفت چون پيروزى
منطقى اسلام بر ساير اديان از همان آغاز آشكار بود. بنابراين مراد از پيروزى
غلبه و استيلاى خارجى است.
با توجه به پيام دوم آيه جايى براى احتمال اول (غلبه موضعى) و احتمال سوم
(پيروزى بر جزيرةالعرب) باقى نمىماند چون اين پيروزيها، جهانى نبود و همچنين
بعضى از آنها در زمان رسول اكرم(ص) اتفاق افتاد و در حالى كه آنچه از آيه
استنباط مىشود، خبر از واقعهاى در آينده است.
با توجه به پيام سوم آيه ، احتمال چهارم معنا ندارد. چون آگاه ساختن پيامبر بر
همه شرايع چيزى نيست كه موجب ناخوشايندى مشركين باشد و سياق آيه چنين نظريهاى
را رد مىكند. بنابراين، با توجه به اينكه اين آيه شريفه در صدد بيان استيلا و
غلبه دين حق بر تمام جهانيان است كه در آينده اتفاق مىافتد به نظر مىرسد از
اين احتمالات پنجگانه ، احتمال دوم قابل پذيرش باشد و در بحث روايى كه در پيش
داريم و روايات فريقين در مورد اين آيه مطرح مىشود، همين معنا را تاييد
مىكند.
بحث روايى
آيه محل بحثبيانگر يك امر كلى بود كه زمانى فرا مىرسد كه اسلام بر همه اديان
ديگر غلبه پيدا مىكند. اما چون قرآن نسبتبه جزئيات آن ساكت استبراى روشن شدن
قضيه به سراغ بعضى از رواياتى مىرويم كه در ذيل اين آيه از فريقين نقل شده
است.
الف - روايات شيعه:
1- روايتى است از امام باقر(ع) كه در ذيل اين آيه فرمودند:
«ان ذلك يكون عند خروج المهدى من آل محمد ، فلايبقى احدالا اقر بمحمد(ص)»
«اين واقعه مربوط به زمان خروج مهدى از آل محمد(ص) است كه هيچكس در روى زمين
باقى نمىماند مگر اينكه به [نبوت حضرت] محمد(ص) اقرار كند.» (31)
2- از امام صادق(ع) روايتشده است كه در ذيل اين آيه فرمودند:
«والله ما نزل تاويلها بعد و لاينزل تاويلها حتى يخرج القائم ، فاذا خرج القائم
لم يبق كافر بالله العظيم و لا مشرك بالامام الا كره خروجه»
«قسم به خدا، تاويل و حقيقت اين آيه تا به حال نازل نشده است و نازل نمىشود
مگر زمانى كه قائم خروج كند. سپس زمانى كه آن قائم(ع) خروج كرد هيچ كافر به
خداى عظيم و هيچ مشرك به امام نيست مگر اينكه از خروج او ناخوشايند است.» (32)
3- روايتى است از امام باقر(ع) كه فرمود:
«القائم منا منصور بالرعب ، مويد بالنصر .... يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و
يظهرالله عزوجل دينه على الدين كله ولوكره المشركون ، فلايبقى فىالارض خراب
الاعمر، و ينزل روحالله عيسى بن مريم فيصلى خلفه ....»
«آن كسى كه از ميان ما قيام مىكند به وسيله رعب [در دل كفار] يارى مىشود. و
به وسيله يارى [از جانب ما و مؤمنين] تائيد مىشود .... حكومتش مشرق و مغرب را
فرا مىگيرد و خداوند عزوجل دينش را بر همه اديان غلبه مىدهد ، هر چند كه
مشركان ناراحتباشند. پس در اين هنگام زمين خرابى نيست مگر اينكه آباد شود ، و
همچنين روحالله عيسى بن مريم (ع) نيز فرستاده مىشود و پشتسر آن حضرت نماز
مىخواند.» (33)
4- در روايت ديگرى از امام حسين(ع) مشخص شده است كه اين فرد ، دوازدهمين امام و
نهمين فرزند آن حضرت است .
«منا اثنى عشر مهديااولهم اميرالمؤمنين علىبنابى طالب(ع) و اخرهم التاسع من
ولدى و هوالقائم بالحق، يحيىالله به الارض بعد موتها و يظهر به الدينالحق
علىالدين كله و لوكره المشركون»
«از ميان ما دوازده هدايت كننده مىباشد كه اولين آنها اميرالمؤمنين و آخرين
آنها نهمين فرزند من مىباشد ، او به حق قيام مىكند، خداوند به وسيله او زمين
را بعد از بىحاصليش زنده مىكند و به وسيله او دين حق بر همه اديان غلبه پيدا
مىكند هر چند كه براى مشركين ناخوشايند است.» (34)
اينها نمونهاى از روايات بود كه از طريق شيعه نقل شده و خبر از قيامكنندهاى
مىدهد كه هم نامش و هم نسبتش و هم كارهايش مشخص است. او به وسيله قيام خود بر
سراسر جهان حكومت مىكند و حضرت عيسىبن مريم 8 نيز او را همراهى مىكند.
ب - روايات اهل سنت:
1- در تفسير «الدرالمنثور» در ذيل اين آيه روايتى به اين شرح نقل شده است:
«الاديان ستة: الذين امنوا والذين هادوا والصابئين و النصارى و المجوس والذين
اشركوا ، فالاديان كلها تدخل فىدين الاسلام و الاسلام لايدخل فى شى منها ،
فانالله قضى فيما حكم و انزل ان يظهر دينه علىالدين كله و لوكره المشركون»
اديان بر شش گروهند: مؤمنين و مسلمانان ، يهوديان ، ستاره پرستان ، نصارى ،
مجوس و مشركان ، همه اين اديان داخل در دين اسلام مىشوند و اسلام داخل در هيچ
يك از اين اديان نمىشود. همانا خداوند در آنچه حكم كرده است انجام مىدهد. و
چنين نازل كرده است كه دينش را بر همه اديان غلبه دهد هر چند كه براى مشركين
ناخوشايند است.» (35)
2- در روايت ديگرى است كه:
«لا يكون ذلك حتى لايبقى يهودى و لا نصرانى صاحب ملة الا الاسلام ... و يكسر
الصليب و يقتل الخنزير...»
«اين امر تحقق نمىيابد مگر زمانى كه هيچ يهودى و نصرانى صاحب مذهب نخواهد بود
مگر اسلام ...و صليب شكسته مىشود و خوك كشته مىشود...»
اما اين واقعه به دست چه كسى صورت مىگيرد؟ در ادامه روايت است كه:
«و ذلك اذانزل عيسى بن مريم»
«اين زمانى اتفاق مىافتد كه عيسى بن مريم (ع) نازل شود.»
اما از «سدى» نقل شده است كه مىگويد:
«ذاك عند خروج المهدى لايبقى احد الا دخل فى الاسلام او ادى الجزيه»
«اين مربوط به زمان خروج مهدى « است كه هيچ كس باقى نمىماند مگر اينكه يا
مسلمان مىشود يا جزيه مىپردازد.» (36)
«قرطبى» بعد از نقل اين مطلب از بعضى نقل مىكند كه معتقدند «مهدى» همان
«عيسى» است . ولى خودش مىگويد:
«اين حرف صحيح نيست چون اخبار صحيفه متواترى داريم كه مىگويد: مهدى از خاندان
رسولالله (ص) است.» (37)
نمونه اين اخبار حديثى است از ام سلمة كه مىگويد: من از رسول خدا(ص) شنيدم كه
مىگفت:
«المهدى من عترتى من ولد فاطمة»
«مهدى(ع) از خاندان من و از فرزندان فاطمه(س) مىباشد» (38)
بنابراين نمىتوان گفت مراد عيسى بن مريم است.
3- «احمد حنبل» در مسند خود از «ابوسعيد خدرى» نقل مىكند كه پيامبر(ص) اسلام
فرمود:
«لاتقوم الساعة حتى تمتلا الارض ظلما و عدوانا، فقال: ثم يخرج رجل من عترتى او
من اهل بيتى يملاها قسطا و عدلا كماملئت ظلما و عدوانا»
«قيامتبر پا نمىشود تا اينكه زمين پر از ظلم و ستم شود، سپس مردى از خاندان
من قيام مىكند و زمين را پر از قسط و عدل مىكند همانطور كه از ظلم و ستم پر
شده است.» (39)
از مجموع اخبارى كه از اهل سنت نقل شد همان نتايجى گرفته مىشود كه از روايات
شيعه استفاده مىشود، منتهى در روايات اهل سنتبعضى اين واقعه را حمل بر خروج
عيسى بن مريم 8 كردهاند كه ما مىگوييم اينها با هم منافاتى ندارند چرا كه
حضرت عيسى بن مريم نيز به همراه حضرت مهدى(ع) قيام مىكند.
«اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة ، تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق
و اهله و تجعلنا فيها منالدعاه الى طاعتك و القادة الى سبيلك و ترزقنا بها
كرامة الدنيا و الاخرة»
برنامه دولت كريمه
«الذين ان مكناهم فىالارض اقامواالصلوة و اتواالزكوة و امروا بالمعروف و نهوا
عنالمنكر و لله عاقبةالامور» (40)
اينها (ياران خدا) كسانى هستند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز بر
پا مىدارند و زكات مىپردازند، و امر به معروف و نهى از منكر مىكنند و پايان
همه كارها از آن خداست.
در مقالههاى پيشين، آيات دربردارنده بشارت وراثت زمين به صالحان، مستضعفان و
متقيان و پيروزى اهل حق بر باطل بيان شد. در بررسى سوره نور آيه 55، سه ويژگى
براى اين حكومت ذكر شد:
1.برقرارى ثابت و پايدار دين مورد پسند خداوند.
2. مبدل شدن خوف و ترس به امنيت و آرامش
3. حاكميت توحيد و نفى مطلق شرك.
اما در آيه محل بحث، سخن از برنامههاى عملى ياوران خداست كه اگر در زمين قدرت
پيدا كنند، اجراى احكام الهى را سرلوحه برنامههاى خود قرار مىدهند و با بر
پايى نماز به خودسازى مىپردازند، و با پرداخت زكات مشكل اقتصادى جامعه را، حل
مىكنند و با امر به معروف و نهى از منكر از جامعهاى سالم و خداپسند برخوردار
مىگردند.
در اينجا به بررسى آيه مىپردازيم:
1. موقعيت آيه: قبل از اين آيه، خداوند مطالبى درباره دفاع از مظلومان در برابر
ظالمان و قدرت خود بر يارى آنها را بيان كرده، سپس در فايده دفاع مىفرمايد:
اگر دفاع نباشد، عبادتگاههاء و مساجدى كه در آن ياد خدا مىشود، از بين مىرود
و در پايان تاكيد مىكند كسانى كه خدا را يارى مىكنند، خداوند نيز آنها را
يارى مىكند. چون او قوى و نفوذ ناپذير است و هنگامى كه با يارى خداوند پيروز و
حاكم زمين شوند، اجراى احكام الهى را سرلوحه برنامه خود قرار مىدهند و دين
الهى را حاكميت مىبخشند.
2. برنامه عملى ياوران خدا: اينها پس از پيروزى، همچون خودكامگان، غرور مستى و
دنياطلبى را شيوه خود نمىكنند تا اينكه خود طاغوت جديدى شوند; بلكه زندگى
صالحانه توام با اصلاح خود و جامعه را به ارمغان مىآورند و بدين طريق حكومت
مورد رضايتخداوند را فراهم مىسازند. برنامههاى اصلى اينها در سه امر خلاصه
مىشود:
الف) بر پا داشتن نماز: اولين برنامه حكومت مورد پسند خداوند، حاكميت توحيد و
ايجاد روح معنويت و تزكيه نفس است كه راه را براى كمال نفسانى انسان هموار
مىكند. البته، مراد نمازى است كه به خاطر رعايت تمام شرايط ظاهرى و معنوى،
انسان را از فحشا و منكرات باز دارد و مقبول حضرت حق، جل و علا، واقع شود. چنين
نمازى اطاعت، خشيت و تقواى الهى را در همه شؤون زندگى فراهم مىسازد و نتيجه آن
كاميابى و رستگارى است.
چنانكه مىفرمايد:
«و من يطعالله و رسوله و يخشالله و يتقه، فاولئك همالفائزون.» (41)
هركس خدا و رسولش را اطاعت كند و از خدا بترسد و پرهيزگارى پيشه كند; پس آنها
رستگارانند.
ب) پرداخت زكات: پرداخت زكات از دو جنبه ارزشمند است:
1. همدلى و همراهى با مردم و زدودن فقر و اصلاح اقتصادى در جامعه;
2. زدودن حرص، بخل و مال پرستى از وجود انسانها و جايگزينى روح ايثار و همدردى;
تا بخل در درون انسانهاست راه سعادت و رستگارى به روى آنها بسته است:
«و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون». (423)
و هر كس جان خود را از بخل حفظ كند، او رستگار است.
بنابراين، پرداخت زكات هم وسيلهاى براى رستگارى و كمال نفسانى است و هم عدالت
اجتماعى را گسترش مىدهد. امام صادق، عليهالسلام، مىفرمايد:
«زكات براى اين قرار داده شده تا ثروتمندان امتحان شوند، و كمكى براى فقرا
باشد. اگر مردم زكات اموال خود را مىپرداختند، هيچ مسلمانى فقير و محتاج نبود
و مردم با اين زكاتى كه خدا براى [استفاده] فقرا واجب كرده، بىنياز مىشدند و
مردم، فقير، محتاج، گرسنه و عريان نمىشوند مگر به خاطر گناه ثروتمندان...
سوگند مىخورم به كسى كه مردم را خلق كرد و روزى را گسترش داد، هيچ مالى د
رخشكى و دريا تلف نمىشود مگر به خاطر ترك زكات... و محبوبترين مردم به خدا كسى
است كه در بخشندگى سخىترين مردم باشد، و سخى ترين مردم كسى است كه در آنچه كه
خداوند از اموالش بر مؤمنان واجب كرده، بخل نورزد». (43)
در حكومت صالحان، زكات، هم به همان صورتى كه خداوند واجب كرده، پرداخت مىشود،
و هم به مصارف واقعى خودش مىرسد; و در نتيجه هم نفس انسان پاك مىشود و هم
اقتصاد سالمى بر جامعه حكمفرما مىگردد.
ج) امر به معروف و نهى از منكر: يكى ديگر از وظايف ياوران دين خدا در زمان
حكومتخود ترويج تمام خوبيها و اوامر الهى در ميان همه افراد است و تمام كوشش
آنها زدودن بديها و گناهان در جامعه است. در چنين حكومتى اسلام و مسلمين چنان
عزيز و كفار و منافقان چنان ذليلاند كه صالحان به خاطر اطاعت از فرمان خدا و
ترك معصيت تمسخر نمىشوند و تعدى به حقوق ديگران و معصيت علنى خداوند،
رختبرمىبندد.
در چنين جامعهاى، هر انسانى خود را در برابر ديگران مسؤول مىبيند; بنابراين
با بهترين وجه ممكن، بر اساس دستورهاى خداوند، در رشد و شكوفايى جامعه كوشش
مىكند و مسلم است كه در چنين موقعيتى، جايى براى تسلط اشرار باقى نمىماند.
3. مصاديق آيه: هر حكومتى كه توحيد و نفى شرك را اساس خود قرار دهد و در
خودسازى و اجراى احكام دين و اصلاح جامعه كوشا باشد، اين حكومت از مصاديق آيه
محل بحث مىشود. در بعضى روايات، اهل بيت، عليهمالسلام، اين آيه را با خود
منطبق دانسته و گفتهاند: «نحن هم»; (44) ما همين گروه هستيم.
امام صادق، عليهالسلام، در روايتى كه در ذيل آيه مزبور وارد شده مىفرمايد:
«فهذه لآل محمد الى آخرالآية، والمهدى و اصحابه يملكهمالله مشارقالارض و
مغاربها، و يظهرالدين و يميتالله به و باصحابهالبدع و الباطل كما
اماتالشقاةالحق، حتى لايرى اينالظلم، و يامرون بالمعروف و ينهون عنالمنكر».
(45)
اين آيه تا آخر آن درباره آل محمد و مهدى و اصحاب اوست كه مشرقها و مغربهاى
زمين را تصاحب مىكند و دين پيروز مىشود. و خداوند به وسيله او و اصحابش،
بدعتها و باطل را مىميراند، همانطور كه اشقيا، اهل باطل را از بين بردند، به
گونهاى كه ظلم در هيچ جا ديده نمىشود، و امر به معروف و نهى از منكر مىكنند.
بنابراين، مصداق كامل اين آيه، در زمان ظهور حضرت مهدى، عليهالسلام، تحقق
مىيابد. همانطور كه پيامبر اسلام، صلىاللهعليهوآله، نيز مىفرمايند:
«يفرج الله بالمهدى عن الامة بملا قلوب العباد عبادة و يسعهم عدله، به يمحق
الكذب، و يذهب الزمان الكلب و يخرج ذل الرق من اعناقكم». (46)
خداوند به وسيله مهدى براى اين امت گشايش ايجاد مىكند، و دلهاى بندگان را از
عبادت پر مىكند، و عدلش را همه جا مىگستراند و به وسيله او دروغ ريشهكن
مىشود و دوران سختسپرى مىشود، و ذلتبندگى از گردنهاى شما خارج مىشود.
يكى از برنامههاى مهم حكومتحضرت مهدى، عليهالسلام، فقرزدايى كامل از جامعه
به وسيله اجراى عدالت، و زدودن حرص و طمع از دلهاى مردم است. در روايتى از اهل
سنت اين برنامه اينگونه تشريح شده است:
«بشارت باد بر شما، مهدى ! مردى از قريش كه از خاندان من است، در اختلاف و سستى
مردم خروج مىكند، پس از آن زمين را پر از قسط و عدل مىكند همانطور كه از ظلم
و جور پر شده است. ساكنان زمين و آسمان از او راضى هستند، و ثروتها به صورت
صحيح و مساوى تقسيم مىشود. دلهاى امت محمد از بىنيازى پر مىشود، و عدالتش
چنان گسترده مىشود كه آن حضرت منادى را مامور مىكند كه ندا دهد: چه كسى به من
نياز دارد؟ اما غير از يك نفر كه درخواست مال مىكند هيچ كس به سراغ او
نمىآيد. منادى به او مىگويد: پرده خانه كعبه را بياور تا از اموال به تو
بدهم. آن شخص پرده خانه كعبه را مىآورد، منادى مىگويد: من فرستاده مهدى هستم
تا مالى را به تو بدهم و سريع مال را به او مىدهد اما قدرت حمل آن را ندارد،
بنابراين مقدارى از آن را كم مىكند تا بتواند آن را حمل كند. پس از آن كه
بيرون مىآيد از كار خود پشيمان مىشود و مىگويد: من حريصترين امت محمد هستم.
همه مردم براى گرفتن اين مال دعوت شدند، اما غير از من همگى آن را رها كردند،
بنابراين، اموال را به منادى بر مىگرداند، ولى منادى مىگويد: ما چيزى را كه
عطا كنيم پس نمىگيريم...» (47)
آرى، در چنين دولت كريمهاى، اسلام و مسلمين عزيز هستند، نفاق و اهل آن خوار و
ذليلاند، مردم به اطاعتخداى متعال دعوت مىشوند، و كرامت و بزرگوارى در دنيا
و آخرت نصيبشان مىشود.
اين حكومت، حكومتى است قرآنى و خداپسند كه ارزشهاى دينى بارور مىشود، مشكلات
زندگى فردى و اجتماعى از بين مىرود، انسان از پوچى نجات مىيابد و در يك كلمه
انسان به هدف آفرينش رهبرى مىشود.
«اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة، تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و
اهله و تجعلنا فيها من الدعاة الى طاعتك، والقادة الى سبيلك و ترزقنا بها
كرامةالدنيا و الآخرة». (48)
فرج بعد از شدت
امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء، و يجعلكم خلفاء الارض، ء اله معه الله،
قليلا ما تذكرون (1)
كيست كه درمانده را زمانى كه او را بخواند اجابت كند، و گرفتارى را برطرف سازد
و شما را جانشينان اين زمين قرار دهد؟ آيا معبودى با خداست؟ چه كم پند
مىگيريد!
1. بررسى جايگاه و موقعيت آيه
خداوند متعال در اين آيه و دو آيه قبل و بعد آن پرسشهايى درباره بعضى واقعيتهاى
جهان هستى مطرح كرده تا بدين وسيله از مردم اعتراف بگيرد كه كسى نمىتواند در
اين كارها همراه با خدا باشد، و شريك او معرفى شود.
در آيه 60 سؤال درباره خالق زمين و آسمان، نازل كننده باران و روياننده درختان
است.
در آيه 61 سؤال درباره كسى است كه در زمين اسقرار و آرامش ايجاد كرد و رودها و
كوهها را در آن قرار داد و در ميان دو دريا برزخى ساخت؟
و بالاخره در آيه 64 سؤال مىكند: چه كسى است كه آفرينش زمين را آغاز مىكند
سپس آن را برمىگرداند؟ و چه كسى از آسمان و زمين به شما روزى مىدهد؟
حال در بين اين چهار آيه، در آيه 62 سؤال درباره اين است كه وقتى انسان همچون
غريقى در امواج دريا غوطهور است و هيچ پناهگاهى ندارد، و از تمام اسباب قطع
اميد كرده است، در اين حالت چه كسى است كه اگر انسان او را صدا زند و از او
يارى طلبد، جوابش مىدهد و او را از گرفتارى نجات مىدهد؟ آيا غير از خدايى كه
خالق همه چيز و رازق همه مردم است، و همه امور از مبداو معاد تحت قدرت اوست،
كسى شايسته عبوديت است!؟
اين آيه از راه رجوع به فطرت، ما را به خدايى رهنمون مىسازد كه انسانهاى
درمانده و مضطر را، در صورتى كه او را بخوانند و از او يارى طلبند، اجابت كرده
و از گرفتارى مىرهاند.
2. اضطرار چيست؟ مضطركيست؟
اضطرار حالتى درونى است و زمانى به وجود مىآيد كه انسان هيچ وسيله و پناهگاهى
براى حل مشكل خود ندارد و دستش از همه راههاى طبيعى كوتاه شده است، در اين حالت
درونش او را به يك وسيله معنوى راهنمايى مىكند و به وسيله آن اميد نجات پيدا
مىكند. دل انسان در حالت اضطرار به گونهاى به خداوند متصل مىشود و آدمى با
تمامى وجودش خدا را مىبيند و صدايش مىزند.
در روايت است كه مردى خدمت امام صادق، عليهالسلام، رسيد و گفت: يابن
رسولالله! خداوند را به همان گونهاى كه هست، به من معرفى كن.
حضرت فرمودند: آيا تا به حال سوار كشتى شدهاى؟
جواب داد: بله.
- آيا كشتى تو شكسته است، به گونهاى كه نه كشتى ديگرى باشد و نه شناگرى كه تو
را نجات دهد؟
- بله.
- آيا در آن حالت قلبتبه چيزى مرتبط نشده كه قدرت داشته باشد تا تو را از اين
مهلكه نجات دهد؟
- بله.
حضرت فرمودند: اين همان خدايى است كه قدرت بر نجات و فرياد رسى دارد در جايى كه
هيچ نجات دهنده و فرياد رسى نيست. (2)
اين از ويژگيهاى انسان است كه هنگام گرفتارى به ياد خدا مىافتد و در همه حال
او را صدا مىزند; گرچه ممكن ستبعد از رفع مشكل دوباره خدا را فراموش كند.
و اذا مس الانسان الضر دعانا بجنبه او قاعدا او قائما، فلما كشفنا عنه ضره، مر
كان لم يدعنا الى ضر مسه. (3)
و هنگامى كه به انسان ناراحتى برسد، ما را در حالى كه به پهلو خوابيده، يا
نشسته و يا ايستاده است، مىخواند. اما هنگامى كه ناراحتى او را برطرف كرديم
چنان مىرود، مثل اينكه هرگز ما را براى حل مشكلى كه به او رسيده، نخوانده است.
ناسپاسان مستكبر نيز در گرفتاريها، در حالى كه با اخلاص خدا را مىخوانند با
خود عهد مىبندند كه در صورت نجات شكرگزار خدا باشند.
حتى اذا كنتم فى الفلك و جرين بهم بريح طيبة و فرحوا بها، جاءتها ريح عاصف و
جاءهم الموج من كل مكان و ظنوا انهم احيط بهم، دعوا الله مخلصين له الدين، لئن
انحينا من هذه لنكونن من الشاكرين. فلما انجاهم اذاهم يبغون فى الارض بغير حق.
(4)
... تا اينكه زمانى كه در كشتى قرار گرفتيد و بادهاى ملايم آنها را حركت داد و
به آن خوشحال شدند، ناگهان طوفان شديدى مىوزد و امواج از هر سو به طرف آنها
مىآيد و يقين پيدا مىكنند كه در محاصره آن قرار گرفتهاند، در اين هنگام با
اخلاص در دين، خدا را مىخوانند كه اگر ما را نجات دهى از سپاسگزاران خواهيم
بود.
در اين حالتحتى مشركان نيز از بتها قطع اميد مىكنند و فقط به خدا پناه
مىبرند، هرچند كه بعد از رهايى از گرفتارى دوباره به شرك رو آورند.
فاذا ركبوا فى الفلك دعواالله مخلصين له الدين، فلما نجاهم الى البر اذا هم
يشركون. (5)
هنگامى كه سوار بر كشتى شوند با اخلاص در دين، خدا را مىخوانند، اما وقتى
خداوند آنها را سوى خشكى نجات داد، در اين هنگام مشرك مىشوند.
آرى، هنگامى كه امواج بلاها و سختيها و حوادث دردناك انسان را احاطه كرد و دست
او از همه جا كوتاه شد، حجابهايى كه جان آنها را فرا گرفته بود كنار مىرود و
با تمام وجود خدا را مىبيند و با اخلاص فراوان او را مىخواند. اما پس از رفع
گرفتاريها، دوباره پردههاى غفلتسراسر وجود انسان را فرا مىگيرد، به همين
دليل خداوند در بعضى مواقع به مردم سختيهايى مىدهد تا به درگاه او روى آورند و
تضرع كنند.
و ما ارسلنا من قرية من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم يضرعون.
(6)
در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه اهل آن را به سختيها و دردها
دچار كرديم، شايد تضرع كنند.
خداوند متعال در آيهاى ديگر از قرآن پس از بيان همين نكته، كسانى را كه بر اثر
سختيها تربيت نشدهاند توبيخ كرده و مىفرمايد:
و لقد ارسلنا الى امم من قبلك، فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون×
فلولا اذ جاءهم باسنا تضرعوا و لكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ما كانوا
يعلمون. (7)
ما براى امتهاى پيش از تو پيامبرانى را فرستاديم و آنها را به سختيها و دردها
دچار كرديم، شايد برگردند. پس چرا وقتى مجازات ما به آنها رسيد برنگشتند، ولى
قلبهاى آنها سختشد و شيطان آنچه را انجام مىدادند بر ايشان زينت داد.
بنابراين رنج و سختى از عوامل مهم بازگشتبه سوى خداست; اما كسى كه بر اثر گناه
سنگدل شود، شيطان در درون او راه مىيابد و اعمال زشت او را زينت مىدهد و راه
بازگشتبه سوى خدا را بر او مىبندد.
3. رابطه اضطرار و اجابت دعا
از آيه محل بحث استفاده مىشود كه براى اجابت دعا تحقق دو شرط لازم است:
1. انسان به حد اضطرار و درماندگى برسد. «امن يجيب المضطر»
2. انسان از تمام اسباب مادى نا اميد شود و با تمام وجود فقط خدا را بخواند. «
اذا دعاه»
در اين حالت انسان، ارتباط قوى و محكمى با خدا پيدا مىكند و خداوند نيز دعاى
او را مستجاب مىكند و گرفتارى را از او برطرف مىكند. «و يكشف السوء»
اگر مريض است، عافيتخود را به دست مىآورد.
اگر گرفتار است، رهايى مىيابد.
اگر فقير است، بىنياز مىشود.
اگر از گناهانش پشيمان است، توبهاش پذيرفته مىشود.
اگر هراسناك است، امنيتبه دست مىآورد.
و بالاخره اگر در جامعهاى ظلم و ستم فراگير شود، مردمى كه به ضعف كشيده
شدهاند يار و ياورى نداشته باشند تا آنها را از اين رنج و بلا نجات دهد، و
تلاش و كوشش آنها براى تغيير اوضاع اثر نداشته باشد، در اين حالت اگر مردم با
قطع همه واسطهها، ارتباط كامل با خداوند پيدا كنند، آن وعده الهى - كه همان
تحقق خلافت در زمين براى مؤمنان صالح و مستضعفان روى زمين است - محقق خواهد شد.
اين بخش از آيه كه مىفرمايد: «و يجعلكم خلفاء الارض» بيانگر خواسته مهمى است
كه مردم بايد طالب آن باشند، و همين جمله قرينهاى است كه يكى از مصاديق «سوء»
چيره شدن ظالمان بر مستضعفانى است كه پناهگاهى جز خدا ندارند. و لذا اگر در اين
حال مستضعفان با اخلاص تمام خدارا بخوانند، وعده الهى محقق مىشود و آنها وارث
زمين مىگردند.
بنابراين، آياتى كه در بحثهاى گذشته بيان شد و در آنها خداوند وعده داده بود كه
دين الهى بر همه اديان غلبه پيدا مىكند، و حق بر باطل پيروز مىشود، و مؤمنان
صالح و مستضعفان وارث زمين مىشوند، و... زمانى محقق مىشود كه مردم، خود قدم
اول را بردارند و با تمام وجود براى رسيدن به اين اهداف كوشا باشند.
4. مصاديق آيه محل بحث
از مصاديق بارز اين آيه، مردمى هستند كه با تحمل همه سختيها و گرفتاريها، زمينه
حكومت جهانى حضرت مهدى، عجلاللهتعالىفرجه، را فراهم مىكنند.
در روايتى از پيامبر اكرم، صلىاللهعليهوآله، آمده است كه:
سيكون من بعدى خلفاء، و من بعد الخلفاء امراء، و من بعد الامراء ملوك، و من بعد
الملوك جبابرة، ثم يخرج رجل من اهل بيتى يملا الارض عدلا كما ملئت جورا. (8)
بعد از من خلفايى مىآيند، و پس از آن اميرانى مىآيند، و بعد از آن پادشاهانى
مىآيند، و پس از آن جبارانى مىآيند، سپس مردى از خاندان من قيام مىكند و
زمين را پر از عدل مىكند همانطور كه از ظلم پر شده بود.
در حديث ديگرى نيز چنين آمده است:
ينزل بامتى فى آخر الزمان بلاء شديد من سلطانهم. لم يسمع بلاء اشد منه حتى تضيق
عنهم الارض الرحبة، و حتى يملاء الارض جوراو ظلما، لا يجد المؤمن ملجا يلتجى
اليه من الظلم، فيبعث الله تعالى رجلا من عترتى، فيملا الارض قسطا و عدلا كما
ملدت ظلما و جورا. (9)
در آخرالزمان از جانب حاكمان بلاى شديدى بر امت من نازل مىشود كه شديدتر از آن
شنيده نشده است، تا اينكه سرزمين پهناور بر آنها تنگ مىشود و زمين پر از ظلم و
جور مىشود. مؤمنان هيچ پناهگاهى از اين ظلم نمىيابند تا بدان پناه برند، پس
خداوند مردى از خاندان مرا برمىانگيزد تا زمين را از قسط و عدل پر كند
همانگونه كه از ظلم و جور پر شده بود...
در حالت عادى، مردم وقتى خواهان عدالتند كه اجراى آن به نفع خودشان باشد، و در
جايى كه عدالتبراى آنها ضرر داشته باشد، پذيراى آن نيستند. اما زمانى كه با
تمام وجود طعم ظلم را چشيدند، از دل و جان در همه شرايط عدالت را مىپذيرند.
فراهم شدن اين آمادگى نيز كار آسانى نيست.
حضرت مهدى، عجلالله تعالى فرجهالشريف، نيز در نامه خود به محمد بن عثمان،
مردم را به دعا براى ظهور فرج ترغيب كرده و فرمودهاند:
و اكثرواالدعاء بتعجيلالفرج، فان ذلك فرجكم. (10)
براى تعجيل فرج زياد دعا كنيد، چون همين دعا موجب فرج شماست.
وجود مبارك آن حضرت نيز از مصاديق مضطرين است كه با مشاهده ضعف و خوارى
مسلمانان و ظلم ستمگران به آنها، در مقدسترين مكان روى زمين دستبه دعا
برمىدارد و تقاضاى كشف سوء مىكند. امام صادق، عليه السلام، در ذيل اين آيه
مىفرمايد:
نزلت فى القائم من آل محمد، عليهمالسلام، هو والله المضطر اذا صلى فى المقام
ركعتين و دعا الى الله، فاجابه و يكشف السوء و يجعله خليفة فى الارض. (11)
اين آيه در مورد قيام كنندهاى از آل محمد است، به خدا سوگند، او همان مضطر
است، هنگامى كه در مقام ابراهيم دو ركعت نماز مىخواند و با دستبه سوى خدا دعا
مىكند، پس خداوند به او جواب مىدهد و ناراحتى را برطرف مىكند و او را خليفه
در زمين قرار مىدهد.
و درروايت ديگرى از امام صادق، عليهالسلام، نيز چنين آمده است:
و الله لكانى انظر الى القائم و قد اسند ظهره الى الحجر، ثم ينشد الله حقه...
قال: هو والله المضطر فى كتاب الله فى قوله: امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف
السوء و يجعلكم خلفاء الارض. (12)
به خدا سوگند گويا من به سوى قائم مىنگرم در حالى كه پشتش را به حجرالاسود زده
و خدا را به حق خود مىخواند... سپس فرمود: به خدا سوگند مضطر در كتاب خدا در
آيه «امن يجيب المضطر...» اوست.
آرى، انتظار فرج وقتى از حالت دعاهايى كه فقط بر زبان جارى استخارج شود و همه
به مرحلهاى برسند كه واقعا منتظر قيام مهدى، عليهالسلام، باشند و خود را براى
آن روز آماده كنند و با تمام وجود از خداوند درخواست فرج كنند، دعاى آنها به
اجابت مىرسد.
اللهم اكشف عنا السوء، و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان، و سهل مخرجه، و اجعلنا
انصاره و اعوانه، آمين يا مجيب دعوة المضطرين.
سلام بر مظهر آب روان
قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين. (1)
بگو: اگر آب [سرزمين] شما فرو رود [و پنهان شود] چه كسى آب روان برايتان
مىآورد؟
در اين آيه خداوند خطاب به پيامبر اكرم، صلىاللهعليهوآله، مىفرمايد: اى
محمد! به اين كفار بگو: به من خبر دهيد اين آبى كه خداوند در چشمهها و نهرها
براى شما قرار داده تا از منافع آن بهرهمند شويد، اگر به گونهاى در زمين فرو
رود كه دسترسى به آن ممكن نباشد، چه كسى است كه شما را به آب جارى رهنمون سازد؟
اين آيه بيانگر مهمترين نعمت و رحمت الهى است كه بر بندگان نازل شده است.
الم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعا
مختلفا الوانه... (2)
آيا نديدهاى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد، سپس آن را به چشمههايى در زمين
راه داد، آنگاه به وسيله كشتزارى كه رنگهاى آن گوناگون استبيرون مىآورد.
يكى از آثار اين رحمت الهى، آبهاى زيرزمينى است كه با قرار گرفتن آن در
چشمهها، چاهها، و قناتها ذخيرهاى براى بهره بردارى از آن در موقع مناسب
مىشود. خداوند در اين آيه با بيان نقش آبهاى زيرزمينى در حيات بخشيدن موجودات
زنده، و سؤال از عامل اصلى و رساندن مردم به اين آب، مخاطبان خود را به رجوع به
فطرت براى دريافت جواب آن، دعوت مىكند تا مردم متوجه شوند كه تنها قدرتى كه در
وقت نياز بايد به او رجوع كرد و به او متكى بود، خداى قادر متعال است.
اين ظاهر آيه است كه درك آن براى همه ممكن است; اما در باطن آن معانى عميقى
نهفته است كه همه كس قدرت فهم آن را ندارند. فهم باطن قرآن مخصوص معصومان و
پاكانى است كه به سرچشمه فيض الهى و هدايت ربانى رسيده و از كوثر زلال آن سيراب
شدهاند، آنها مىتوانند ما را از اين پوسته رويين عبور دهند و به مغز و محتوا
برسانند.
آب مهمترين عامل زندگى مادى بشر است، اما روح انسان نيز نياز به چشمهاى دارد
كه او را از كوثر زلال معارف الهى سيراب كند و حيات تازهاى در جانش بدمد و او
را به اوج كمال برساند. آن سرچشمه هدايت الهى است كه بدون راهنما و «خضر راه»
رسيدن به آن ممكن نيست.
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمات استبترس از خطر گمراهى (3)
انبيا و اولياى الهى با نور هدايتخود براى رهايى مردم از تاريكيها از هيچ تلاش
و كوششى دريغ نكرده، و هر كدام همانند سرچشمهاى هستند كه با تمام شدن آب آن،
دوباره رحمت الهى ريزش مىكند و آبهاى جديدى جايگزين آن مىشود، و به همين جهت
در زياراتى از امام صادق، عليهالسلام، خطاب به على، عليهالسلام، چنين آمده
است:
السلام عليك يا... مظهر الماء المعين (4)
سلام بر تو اى مظهر آب روان!
از امام رضا، عليهالسلام، درباره اين آيه سؤال شد، حضرت فرمودند: «ماؤكم يعنى
ابوابكم»، كه مراد از آن امامان هستند كه هر كدام ابواب الهى بين او و خلق
اويند. (5)
اگر هر كدام از اين درهاى رحمت الهى بسته شود، سرچشمه حيات معنوى انسان بسته
مىشود، و افراد هوشيار احساس سرگردانى مىكنند و براى يافتن راهبرى ديگر تلاش
مىكنند. به همين جهت وقتى على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر، عليهالسلام،
درباره تاويل اين آيه سؤال كرد، حضرت فرمودند:
اذا فقدتم امامكم فلم تروه فماذا تصنعون؟ (6)
هرگاه امامتان را نيابيد و او را نبينيد چه مىكنيد؟
اما خداوند هيچ گاه زمين را خالى از حجت قرار نمىدهد و با سپرى شدن عمر هر
كدام امام ديگرى مىفرستد، بنابراين امام صادق، عليهالسلام، در تاويل اين آيه
مىفرمايند:
اذا غاب امامكم فمن ياتيكم بامام جديد؟ (7)
هرگاه امامتان از شما پنهان شود چه كسى امام جديد برايتان مىفرستد؟
با ختم نبوت و سپرى شدن حيات امامان معصوم دوران غيبت فرا رسيد. اين دوران
همچون آبى است كه براى ذخيره به زمين فرو رود، به اميد روزى كه با فراهم شدن
زمينه جامعه براى پذيرش آن، اين ذخيره الهى فوران كند و تشنگان واقعى معرفت را
سيراب كند. امام باقر، عليهالسلام، در تاويل آيه محل بحث مىفرمايد:
نزلت فى القائم، عليهالسلام، يقول: ان اصبح امامكم غائبا عنكم لا تدرون اين
هو؟ فمن ياتيكم بامام ظاهر ياتيكم باخبار السموات و الارض، و حلال الله و
حرامه. ثم قال: و الله ما جاء تاويل هذه الآية و لابد ان يجيى تاويلها. (8)
اين آيه درباره امام قائم، عليهالسلام، نازل شده است. مىگويد: اگر امامتان از
شما غايب گردد و ندانيد كجاست چه كسى براى شما امامى مىفرستد كه اخبار زمين و
آسمان و حلال و حرام خدا را براى شما بياورد، سپس فرمود: سوگند به خدا، تاويل
اين آيه نيامده و سرانجام خواهد آمد.
در روايتى است كه عمار از پيامبر اكرم، صلىاللهعليهوآله، سؤال كرد كه مهدى
كيست؟ حضرت فرمودند:
اى عمار! خداوند تبارك و تعالى با من پيمان بسته كه از صلب حسين، نه امام بيرون
آورد، و نهمين آنها از مردم پنهان مىشود، سپس همين آيه را تلاوت كردند و
فرمودند: غيبتى طولانى دارد، به گونهاى كه گروهى از عقيدهشان برمىگردند
وگروه ديگر ثابت قدم مىمانند. پس وقتى آخرالزمان شود خروج كند و دنيا را پر از
قسط و عدل مىكند همانطور كه از ظلم و جور پر شده است. (9)
بنابراين، «ظاهر آيه مربوط به آب جارى است كه مايه حيات موجودات زنده است، و
باطن آيه مربوط به وجود امام علم و عدالت جهان گستر اوست كه آن نيز مايه حيات
جامعه انسانى است.» (10)
اما وجه تشبيه آب به امامان معصوم اين است كه، همانطور كه آب رحمت الهى و مايه
حيات مادى انسانهاست و بدون آب نمىتوان زندگى كرد، امامان معصوم نيز
رحمتخداوند و وسيلهاى براى وجود حيات روحانى انسانها و سلامت جامعهاند، به
همين جهت در حديثى است كه ابو حمزه از امام صادق، عليهالسلام، سؤال كرد: آيا
زمين بدون امام باقى مىماند؟ حضرت فرمودند:
لو بقيت الارض بغير امام لساخت (11)
اگر زمين بدون امام باشد، [اهل] آن را فرو مىبرد.
آب وسيلهاى براى زدودن پليديهاى ظاهرى است، امامان معصوم نيز وسيلهاى براى
پاك كردن انسانها از پليديهاى درونى و شرك و جهل و گناهاند.
آب با فرو رفتن در زمين در آنجا ذخيره مىشود تا با برنامهريزى دقيق موجودات
زنده از آن بهرهمند شوند. حضرت مهدى، عجلاللهتعالىفرجه، نيز با غيبتخود
ذخيرهاى براى جهانيان است تا با ظهور خود در موقع مناسب، دنيا با بهرهگيرى از
وجودشان راه تكامل و معنويت را پيش گيرد و مردم به سعادت برسند.
البته بايد توجه داشت كه آب پنهان در زمين، بدون تلاش و تحمل رنج و زحمتبه دست
نمىآيد. هرگاه انسان احساس تشنگى كند و در زمين، آبى براى آشاميدن نيابد، براى
رسيدن به آبهاى زيرزمينى به حفر چاه و قنات مىپردازد. ظهور حضرت مهدى،
عليهالسلام، نيز زمانى تحقق مىيابد كه مردم مشتاق عدالتشوند و با تلاش خود
مقدمات آن را فراهم كنند. و در اين ميان فقط مؤمنان واقعى هستند كه فقدان وجود
آن حضرت را احساس مىكنند و تشنه وصال اويند. همچنانكه امام رضا، عليهالسلام،
مىفرمايد:
و كم من مؤمن متاسف حران حزين عند فقد الماء المعين (12)
چه بسيارند مؤمنان اندوهگين و بسيار تشنه كه هنگام فقدان آن آب روان غمناك
هستند.
كلام آخر اين است كه اين آبى كه در دل زمين پنهان است، در همان حال نيز داراى
خواص متعددى است كه در علوم طبيعى ذكر شده است. در حال غيبت نيز مردم از بركت
وجودى حضرت مهدى، عليهالسلام، بهرهمندند گرچه خود خبر ندارند، و چه بسيارند
افرادى كه در هنگام گرفتارى به ايشان توسل جستهاند و مشكلشان حل شده است. و چه
بسيارند گنهكارانى كه از بركت وجود حضرت ولى عصر، عجلاللهتعالىفرجه، نور
هدايتبر قلبشان تابيده و خود را از گمراهيها نجات دادهاند، با وجودى كه با
چشم ظاهرى، آن حضرت را نديدهاند.
غيبت ايشان همچون خورشيدى است كه در پشت ابرها پنهان است، ولى مردم از نور
وجودش استفاده مىكنند، همچنانكه از امام زمان روايتشده است كه فرمودند:
اما وجه انتفاع بى فى غيبتى، فكالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب، و
انى لامان لاهل الارض كما ان النجوم امان لاهل السماء، فاغلقوا ابواب السؤال
عما لا يعنيكم... (13)
اما كيفيت نفع رساندن من در زمان غيبتم، همچون نفع رساندن خورشيد است زمانى كه
ابرها آن را از چشمها پنهان نمايد، و من ايمن دهنده اهل زمينم، همچنانكه
ستارگان ايمن دهنده اهل آسمانند...
بنابراين، همانطور كه در بعضى مواقع به خاطر مصلحتبالاترى، خورشيد به وسيله
ابرها پنهان مىشود، ولى آثار وجودش قابل مشاهده است و در همان حال مردم از آن
بهره مىبرند، و هر لحظه هم منتظر كنار رفتن ابرها و آشكار شدن خورشيد هستند،
در زمان غيبتحضرت مهدى، عليهالسلام، نيز، آن حضرت به خاطر مصالحى از ديدهها
پنهان است ولى، اولا: آثار وجودش براى اهل بصيرت هويدا و روشن است، و ثانيا:
مردم از وجود ايشان بهره مىبرند، و ثالثا: بايد هر لحظه منتظر كنار رفتن پرده
غيبت و ظهور آن حضرت باشيم.
پىنوشتها:
1- سوره ص، آيه 28: «و ما خلقناالسماء و الارض و
ما بينهما باطلا»; ما آسمان و زمين و آنچه در بين اين دو مىباشد را باطل خلق
نكرديم .
2- سوره انفال، آيه7.
3- سوره آل عمران، آيه 108.
4- سوره بقره، آيه119.
5 - سوره نساء، آيه 170.
6- سوره اسراء، آيه 105 «و بالحق انزلناه و بالحق نزل»; مااو را به همراه حق
نازل كرديم و همراه با حق نازل شد.
7- سوره فصلت، آيه 42 «لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه»; هيچگونه
باطلى نه از پيش رو و نه از پشتسر به سراغ آن نمىآيد.
8 - سورهانفال، آيه 8.
9- سوره اسراء، آيه 81.
10- سورهانبياء، آيه 18.
11- سوره رعد، آيه 8.
12- سوره روم، آيه 30.
13- همان ماخذ.
14- سوره آل عمران، آيه19: «ان الدين عندالله الاسلام.»
15- سوره آل عمران، آيه 85: «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه.»
16- سوره فتح، آيه 28.
17- سوره رعد، آيه9; سوره مؤمنون: آيه 92; سوره سجدة، آيه6 و ...
18- سوره سبا، آيه3: «لايعزب عنه مثقال ذرة فىالسموات و لا فى الارض.»
19- سوره نساء، آيه87:«و من اصدق من الله حديثا» ; چه كسى از خداوند راستگوتر
است؟
20- سوره غافر، آيه 55 و77: «ان وعدالله حق.»
21- سورهتوبة، آيه 111: «و من اوفى بعهده منالله»; چه كسى از خداوند به عهدش
وفادارتر است.
22- سوره فتح، آيه 10: «يدالله فوق ايديهم.»
23- سورهانعام، آيه 18 و 61: «و هو القاهر فوق عباده.»
24- سوره صف، آيه 8 .
25- سوره توبه، آيه 32.
26- سوره طه، آيه 132.
27- سوره اعراف، آيه 128 و سوره قصص، آيه83.
28- سيد محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان. ج 4، ص 208 ، ترجمه سيدمحمدباقر
موسوى همدانى، قم ، دفتر انتشارات اسلامى).
29- همان ماخذ ، ج 4، ص 210.
30- فخر رازى ، تفسير الكبير، ج16، ص 42.
31- ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 5، ص 38.
32- نورالثقلين، ج 2، ص 211، حديث 122.
33- همان ماخذ، ج 2، ص 212، حديث 124.
34- همان ماخذ، ج 2، ص 212، حديث123.
35- جلال الدين السيوطى،الدرالمنثور ، ج 4، ص176، بيروت ، دارالفكر.
36 - القرطبى، الجامع الاحكام القرآن ، ج 8 ، ص 121 ، بيروت ، دار احياء التراث
العربى.
37- همان ماخذ ، ج 8 ، ص 122.
38- ابوداود، صحيح ابى داود ، ج 2، ص207.
39- احمد بن حنبل ، مسند احمد ، ج3، ص36
40. سوره ملك (67)، آيه 30.
41. سوره زمر (39)، آيه 21.
42. لسان الغيب حافظ شيرازى.
43. المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج97، ص375.
44. همان، ج 24، ص 100، ح 1.
45. همان، ح 2.
46. همان، ح3.
47. العروسى الحويزى، عبد على بن جمعة، تفسير نورالثقلين، ج 5، ص387.
48. الخداز، على بن محد بن على، كفايه الاثر، قم، انتشارات بيدار، 1401، ص 121.
10. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 24، ص360.
11. الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، ج 1، ص179، ح 10.
12. المجلسى، محمدباقر، همان، ج 52، ص289.
13. همان، ص 92.
پىنوشتها:
1. سوره حج (22)، آيه 41.
2.سوره نور(24)، آيه 52.
3. سوره حشر(59)، آيه9; سوره تغابن (64)، آيه16.
4. الحرالعاملى، محمد بن الحسن، وسائلالشيعة، ج5، باب 1، از ابواب ما تجب
فيهالزكاة، حديث6، ص4.
5. العروسى، عبد على بن جمعه، نورالثقلين، ج3، ص506.
6. همان.
7. المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج51، ص75.
8. المتقىالهندى، علاءالدين، كنزالعمال، ج14، صص262-261، حديث38653.
9. بخشى از دعاى افتتاح.
پىنوشتها:
1. سوره انعام (6)، آيه 62.
2. الفيض الكاشانى، محسن بن مرتضى، نوادر الاخبار، ص57، ح 1.
3. سوره يونس (10)، آيه 12.
4. همان، آيه23 و 22.
5. سوره عنكبوت (29)، آيه 65.
6. سوره اعراف (7)، آيه 94.
7. سوره انعام (6)، آيه 42و43.
8. المتقى الهندى، علاء الدين على، كنز العمال، ج 14، ص 265، ح38667.
9. همان، ص 275، ح 38708.
10. الصافى الگلپايگانى، لطف الله، منتخب الاثر، ص223.
11. العروسى الحويزى، عبد على بن جمعة، تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 94.
12. همان.
منبع:
بنياد انديشه اسلامي -صفحه
مقالات