اگر امام حسين عليه السلام در ده سال حكومت معاويه،
قيام مسلحانه نكرد، به علل مختلف، در آن دوره، قيام مسلحانه، نه مقدور بود و نه
مفيد؛ اما هرگز مبارزه سياسى را كنار نگذاشت و همواره با معاويه، سينه به سينه،
مبارزه سياسى مىكرد.
ضرورت بحث
پژوهش و تحقيق پيرامون زندگى امامان معصومعليهم السلام، امرى لازم است و بلكه
ضرورى؛ زيرا درياى بىكران فضايل و معارف آنان بهترين الگو براى جهانيان، بويژه
مسلمانان است. بدون شك، تمام ابعاد شخصيّت و حيات امامانعليهم السلام، شايسته
پژوهش و بررسى است؛ ولى برخى از فرازهاى زندگى آنان از ويژگىهاى چشمگيرى
برخوردار است.
يكى از موضوعات شايان توجه و پژوهش، موانع قيام امام حسينعليه السلام در زمان
حكومت معاويه است. عدهاى افراد ناآگاه با مطالعه سطحى تاريخ اسلام چنين
مىپندارند كه مقاومت و مبارزه امام حسينعليه السلام از زمان مرگ معاويه و به
خلافت رسيدن يزيد آغاز مىشود و ده سال دوران امامت امام حسينعليه السلام در
زمان خلافت معاويه را مورد غفلت قرار مىدهند و اين شبهه را مطرح مىكنند كه:
چرا امام حسينعليه السلام در دوران امامت ده ساله خويش در عصر معاويه اقدام و
قيام مسلحانه نكرد؟
در پاسخ اين سؤال بايد گفت كه: شرايط و تحولات جامعه،
نقش بنيادينى در شكلگيرى سياست ائمّه اطهارعليهم السلام دارد. آنان رهبران
مردم هستند كه با شناخت شرايط زمان به رهبرى آنان مىپردازند. طبيعى است كه
شرايط زمان و مكان در عصر هر امام معصومعليه السلام، ممكن است متفاوت باشد و
همين تفاوت، سبب تغيير استراتژى شود.
سرور شهيدان، حضرت امام حسينعليه السلام، در تمام فراز
و نشيبهايى كه براى جامعه اسلامى پيش آمد، شركت داشت. اين طور نبود كه امام
حسينعليه السلام يكدفعه چشم باز كرد و نامه يزيد را براى او خواندند كه تو
بايد تسليم شوى! او ساليان متمادى، خون دل مىخورد. او با چشمان خود
گرفتارىهاى بسيار سختى را كه براى پدر بزرگوارش به وجود آورده بودند، ديد. او
شاهد ظلمها، محنتها و تعدىهايى بود كه از طرف زمامداران ستمگر، دنياپرستان
متجاوز به برادرش امام حسن مجتبىعليه السلام وارد مىشد.
امام حسينعليه السلام ديده بود كه چگونه ناجوانمردانه،
يك به يك شخصيتهاى تاريخساز، همچون: مالك اشتر، اويس قرنى، ابوذر و... را از
صفحه روزگار حذف مىكنند؛ همان شخصيّتهايى كه حامى حق و حقيقت بودند و رفتن هر
يك از آنان، زخم غيرقابل التيامى را در دل امام حسينعليه السلام وارد
مىكرد(1).
در اينجا به اجمال يادآورى مىشود كه در ده سال آخر
حكومت معاويه (آغاز امامت امام حسينعليه السلام) به سبب يك سلسله عوامل و
موانع، امام حسينعليه السلام حركت مسلحانه و نظامى را بر ضدّ حكومت دينستيز
معاويه، نه مقدور مىدانست و نه سودمند براى جامعه اسلامى؛ امّا بايد توجه داشت
كه اتّخاذ چنين سياست و روشى از سوى آن امامعليه السلام بدان معنا نبود كه
معاويه را شايسته رهبرى مىدانست و در برابر او سكوت كرد؛ بلكه به خاطر رعايت
مصالح عمومى و حفط اساس دين، همچون برادر بزرگوارش از اقدام نظامى بر ضدّ
معاويه امتناع ورزيد.
در اين نوشتار، سعى مىشود عدم قيام آن امام
بزرگوارعليه السلام در عصر معاويه، تبيين و اثبات گردد كه امامعليه السلام با
شناخت شرايط زمان و با بهرهگيرى از سياست و استراتژى منطقى ار هرگونه حركت
نظامى به دلايل زير خوددارى كرد:
سيماى ظاهرى و روش حكومتى معاويه
معاويه، فرد عجيب و پيچيدهاى بود. او در حيلهگرى، سرآمد روزگار خويش بود و از
مكر و شيطنت ويژهاى برخوردار بود؛ بهطورى كه برخى كوتهانديشان خيال مىكردند
او از علىعليه السلام سياستمدارتر است.
امام علىعليه السلام در برابر اين خيال باطل فرمودند:
«و اللَّه ما معاويةُ بِأدْهى مِنّى ولكنّهُ يَغْدِرُ و يَفْجُرُ و لولا
كراهيّةُ الغَدْرِ لَكُنْتُ من أدْهىَ النّاس...(2)».
«به خدا سوگند! معاويه از من زيركتر نيست؛ ولى او مكر و حيلهگرى مىكند و اگر
ناپسندىِ خدعه و نيرنگ نبود، من از زيركترين افراد مردم بودم».
اين ويژگى بارز در معاويه به صورتهاى گوناگون بروز و
نمود داشت. گاهى به صورت لبخند و شادى بود و در بسيارى موارد، اين نيرنگ را در
لباس صبر و بردبارى جلوه مىداد؛ به طورى كه بيشتر مورخان را به اشتباه
مىانداخت و آن را به عنوان يكى از صفات مثبت روحى او ذكر كردهاند(3). اما اين
صبر و بردبارى، نمادى از نيرنگبازى او بود كه براى تقويت و تثبيت حكومت و
فرمانروايى خود اعمال مىكرد نه به عنوان يك فضيلت اخلاقى و يك باور دينى. به
هر حال بردبارى سياسى معاويه، يك حربه بسيار مهم براى فريب دادن افراد سطحىنگر
و ظاهربين بود.
او در زمان جنگ با امام حسنعليه السلام از يك سو در
ميان سپاه «قيس بن سعد» (فرمانده لشگر امام حسنعليه السلام) از صلح خبر داد و
از سوى ديگر در پشت جبهه اعلام كرد كه قيس با معاويه سازش كرده است و با اين
شگرد، خط مقدّم و پشت جبهه سپاه امام حسنعليه السلام را نسبت به يكديگر سرد و
بدبين كرد و ميان سپاهيان امام حسنعليه السلام تفرقه ايجاد كرد(4).
همچنين براى تثبيت سلطنتش، احاديث فراوانى در تأييد و
تصديق اين سخن كه: «مردم بايد كاملاً از خليفه اطاعت كنند!» از زبان پيامبرصلى
الله عليه وآله ساخت و به آن حضرتصلى الله عليه وآله نسبت داد. اين احاديث،
افراد سطحىنگر را راضى و توجيه مىكرد؛ مانند اين سخن كه: «از هر فرمانروايى
اطاعت كن و پشت سر هر امير و زمامدارى نماز بگزار(5)». سياست دروغسازى معاويه
در سراسر حوزه اسلامى، مخصوصاً «شام» چنان مؤثر افتاد كه حقيقت حتى بر
دينمداران مشتبه گرديد تا آنجا كه عدهاى از آنان دروغپردازىهاى معاويه را
درست تلقى مىكردند و آنها را روايت مىكردند(6).
قيام مسلحانه از سوى امام حسينعليه السلام در روزگار معاويه نه مفيد بود و نه
مقدور و صبر و انتظار اعتراضآميز آن بزرگوار، بسيار حكيمانه و حسابشده بود.
احيا و ترويج فرهنگ جاهلى و تعصّبات قبيلهاى، از ديگر روشهاى معاويه در تضعيف
و خلع سلاح مخالفان حكومتش بود. او و كارگزارانش با سخنان و رفتارشان، تعصبات
قبايل عربى را برمىانگيختند و از اين طريق، جامعه اسلامى را به پيروى از
ملاكها و ارزشهاى قبيلهاى ترغيب مىكردند. وى از يك سو دوستى قبايل را از
طريق دوستى رؤساى آنان جلب مىكرد و از طرف ديگر هر وقت قدرت و نفوذ آنان حكومت
وى را تهديد مىكرد، آنان را به جان هم مىانداخت؛ و حتى چنين روش و سياستى را
درباره خاندان اموى و خويشاوندان خود نيز اعمال مىكرد. ابن ابىالحديد معتزلى
مىنويسد: «معاويه دوست داشت قريش را بر ضدّ يكديگر تحريك كند(7)».
معاويه با اجراى چنين سياستى، از يك سو آتش كينهها و
دشمنىهاى قديمى را بين قبايل شعلهور ساخت و توجه آنان را از مبارزه با دشمن
حقيقىشان - بنىاميّه- منحرف ساخت و به كينههاى كوچك و بىاهميّت ميان خود
آنها معطوف ساخت و از سوى ديگر تمام تلاشهاى رسول خداصلى الله عليه وآله، امام
علىعليه السلام و دو فرزند بزرگوارش را در الغاى هرگونه برترىجويى نژادى و
رقابتهاى قبيلهاى ناديده انگاشت و به محو و نابودى آنها همّت گماشت. در ادامه
سياستها و منشهاى خود، سعى مىكرد تمام كارهايش را توجيه دينى و شرعى كرده و
آنها را طبق اسلام و قرآن وانمود كند. معاويه با تظاهر به ديندارى، كارهاى
خلاف شرع را آشكارا مرتكب نمىشد و در ظاهر طورى وانمود مىكرد كه مردم تصور
كنند كه او احكام دين و دستورهاى پيامبراسلامصلى الله عليه وآله را به خوبى
اجرا مىكند(8).
حال با تحليل اجمالى از شخصيّت، روش حكومتدارى و تظاهر
معاويه به دينمحورى، اگر امام حسينعليه السلام در آن دوره دست به مبارزه
مسلحانه مىزد، يقيناً آن قيام نمىتوانست شور و حماسه دوره يزيد را داشته
باشد؛ زيرا معاويه با ابزارهاى يادشده، آثار قيام آن امام معصومعليه السلام را
خنثى مىكرد و نهضت آن حضرتعليه السلام را شورش بر ضدّ خليفه حق جلوه مىداد و
افكار عمومى را بر ضدّ اين حركت بسيج مىكرد و در نهايت با روشديگرى كه بايد
از آن به «ترور خاموش» ياد كرد، امام حسينعليه السلام را نيز مانند برادر
بزرگوارش امام حسن مجتبىعليه السلام مظلومانه به شهادت مىرساند.
رفتار و منش كارگزاران
معاويه بعد از به شهادت رساندن امام حسن مجتبىعليه السلام، در كمتر از ده سال،
جنايتكارانى همچون «عمرو عاص»، «مغيرة بن شعبه»، «زياد ابن ابيه»، «بُسر بن
ارطاة»، «سمرة بن جندب» و صدها تن از امويان كينهتوز را در دستگاه حكومتى خويش
به كار گماشت. اين جنايتكاران، شيعيان حضرت علىعليه السلام را مىكشتند و يا
به دار مىزدند و هر كس به دوستى با اهلبيتعليهم السلام شهرت يافته بود،
خانهاش را ويران مىكردند و بيعت با معاويه را مشروط به بيزارى از حضرت
علىعليه السلام و اولاد او مىدانستند(9). آنان براى خاموش ساختن نور امامت
مىكوشيدند تا مسلمانان را به اطاعت از بدعتهايى كه خليفه (معاويه) به وجود
آورده بود، وادار سازند. آنان به هيچكس مجالى براى اعتراض و انتقاد عليه حكومت
مركزى نمىدادند.
از حربههاى ديگرى كه كارگزاران معاويه براى تثبيت و
استقرار حكومت مركزى از آن بهره مىگرفتند، شكنجه شيعيان و وارد كردن فشار
اقتصادى و تحميل فقر و گرسنگى بر آنان بود. نام اين كارگزاران سفّاك و خونريز،
لرزه بر اندام مسلمانان مىانداخت. به عنوان مثال، «بسر بن ارطاة»، سى هزار نفر
را به قتل رسانيد و عده زيادى را سوزانيد(10).
در مقابل اين سختگيرىها و فشارهاى اقتصادى و سياسى كه
از سوى كارگزاران معاويه بر شيعيان و پيروان خاندان علوى وارد مىشد، آنان به
فرمان معاويه به طبقه اشراف و رؤساى قبايل، بخششهاى بدون حساب مىكردند تا
معاويه به عنوان بخشندهترين خليفه، قلمداد شود(11). اين فشار و اختناق توسط
كارگزاران معاويه در ده سال امامت امام حسينعليه السلام شدّت و افزايش
چشمگيرى يافت؛ به طورى كه امام محمد باقرعليه السلام مىفرمايد: «شيعيان ما در
هر شهرى كه بودند به دست كارگزاران و عمّال معاويه به قتل مىرسيدند. به محض
اينكه گمان مىبردند فردى از شيعيان ماست، دست و پاى او را قطع مىكردند. اگر
كسى اظهار مىكرد كه دوستدار ماست، او را به زندان مىافكندند، اموالش را غارت
مىكردند و خانهاش را ويران مىساختند(12)».
بنابراين قيام سالار شهيدان در عصر معاويه نه تنها
نمىتوانست هيچ اثر مثبت و قابل توجهى را عايد جامعه اسلامى بكند؛ بلكه با
سركوبى آن و شهادت آن بزرگوار، اين انديشه، قوت مىگرفت كه ديگر كسى قادر به
مقاومت در برابر اعمال ضدّانسانى و دينى كارگزاران معاويه نيست و آنها مجاز
هستند هر بلايى را كه بخواهند بر سر مسلمانان و جامعه اسلامى بياورند.
التزام به صلحنامه
از طرف ديگر، عدم قيام امام حسينعليه السلام در روزگار تيره و تار معاويه،
ناشى از تعهّد به متاركه جنگ بود كه در زمان امامت برادر بزرگوارش، امام حسن
مجتبىعليه السلام، با معاويه بسته بود. حضرت سيدالشهداعليه السلام كه نماد
ارزشهاى عالى انسانى و الهى بود، توجه داشت كه عظمت اصل «وفا به عهد» چيست؟ و
اين اصل، شايسته هرگونه گذشت و فداكارى است. او نه تنها حكومت، بلكه همه وجود
خود را فداى عمل به انجام آن تكليف تلقّى مىكرد؛ به طورى كه نغمه آن را از
اعماق وجدان پاكش مىشنيد. شخصيّت اين مرد بزرگ، تداوم شخصيّت حضرت علىّ بن
ابىطالبعليه السلام بود كه ايمان، عمل و اصل وفاى به عهد از مختصات روحىاش
بود. ايشان به مالك اشتر چنين دستور داده بود: «اى مالك! اگر ميان خود و دشمن
معاهدهاى منعقد نمودى، يا از طرف خود به او پناهندگى دادى، بهطور كامل به
معاهده خود وفا كن و با كمال امانت و تعهّد، پذيرش پناهندگى او را مراعات كن و
نفس خود را در برابر عهدى كه بستهاى سپر كن...(13)».
فكر انقلاب و قيام بر ضد حكومت اموى در طول حكومت معاويه با موفقيّت گسترش يافت
و سرانجام درخت آن قيام و انقلاب عليه حاكميّت بنىاميّه با به خلافت رسيدن
يزيد در سال 61 هجرى قمرى به ثمر نشست.
بىوفايى مردم و جنايات فرماندهان و نبودن ياران
راستين، موجب تحميل صلحنامهاى بر سبط اكبرعليه السلام گرديد. اكنون امام
حسينعليه السلام مىبايست منتظر بماند تا مردم كاملاً ميزان عهد و وفاى معاويه
را به قراردادهاى خويش دريابند و عدهاى گمان نكنند كه صلحنامه مىتوانست
عاملى براى وحدت مسلمانان باشد. بدينسان مردم پس از ده سال دريافتند كه تمامى
عهدنامه از سوى معاويه نقض شده است و آخرين آن، ولايتعهدى يزيد بود كه رسوايى
امويان را نشان داد.
وقتى عدّهاى فرصتطلب به معاويه خبر دادند كه امام حسينعليه السلام در تدارك
قيام بر ضدّ او است، وى طى نامهاى خطاب به آن حضرتعليه السلام نوشت:
«پارهاى از كارهاى تو به من رسيده است. اگر درست باشد من آنها را لايق و
شايسته تو نمىدانم. هر كس عهد و پيمان ببندد بايد به آن وفا كند؛ مخصوصاً شخصى
مثل تو با آن مقام و منزلتى كه نزد خدا دارى. اينك مواظب خود باش و به عهد خود
وفا كن. اگر با من مخالفت كنى با تو مخالفت مىكنم(14)».
ابومخنف مىگويد: امام حسينعليه السلام در جواب،
نامهاى به معاويه نوشت كه مضمون آن چنين بود: «به نام خداوند بخشنده مهربان.
امّا بعد نامه تو به دستم رسيد. از مضمون آن آگاه شدم. به خدا پناه مىبرم از
آنكه پيمان برادر خود، امام حسنعليه السلام، را با تو بشكنم و امّا سخنى را كه
در نامه آوردى، آن را دروغبافان سخنچين و تفرقهافكنان به تو گفتهاند. به
خدا سوگند! آنان دروغ مىگويند(15)».
قراين و شواهد تاريخى نشان مىدهد كه امام حسينعليه
السلام با توجه به تعهدى كه با معاويه داشت، براى جلوگيرى از خونريزى، حركتى
نكرد حتى پس از شهادت برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبىعليه السلام، به تقاضاى
شيعيان عراق كه از او مىخواستند به عراق برود و در آنجا قيام كند، پاسخ منفى
داد و به آنان گوشزد كرد(16) كه ميان ما و معاويه تعهدى برقرار شده است كه صحيح
نيست من آن را بشكنم. بايد مدت آن عهد سپرى گردد و آنگاه كه معاويه مرد، در
اينباره مىانديشم و تصميمى خواهم گرفت(17).
بنابراين اگر امام حسينعليه السلام در عصر معاويه قيام
مىكرد، معاويه به راحتى مىتوانست افكار عمومى را بر ضد او بشوراند و از يك سو
آن حضرت را آشوبگر و فرصتطلب معرفى كند و از سوى ديگر اين ذهنيّت را در مردم
ايجاد كند كه آن امام بزرگوارعليه السلام با صلح برادرش موافق نبوده است.
عدم آمادگى جامعه اسلامى
علاوه بر دو علت گذشته، روحيّه عافيتطلبى مردم، چهارمين مانع مهم قيام نظامى
امام حسينعليه السلام بر ضد نظام طاغوتى معاويه بود. برپايى انقلاب و تشكيل
حكومت، به پشتوانه مردمى نياز دارد. قيام بدون حمايت مردم، بسان كبوترى
شكستهبال است كه نمىتواند پرواز كند و به مقصد برسد. به همين جهت است كه در
دين مبين اسلام به «مردممحورى» توجهى خاص شده است. بدون ترديد يكى از علل عدم
موفقيّت امامان معصومعليهم السلام در برپايى قيام مسلحانه و تشكيل حكومت، عدم
همكارى مردم است. امام حسنعليه السلام در يكى از خطبههايش فرمود:
«اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى مىكردند، هرگز خلافت
را به معاويه واگذار نمىكردم؛ زيرا خلافت بر بنىاميّه حرام است(18)».
جامعه آن روز عراق در اثر جنگهاى داخلى عصر امام
علىعليه السلام و امام حسنعليه السلام كاملاً خسته شده بود و روحيه
عافيتطلبى يافته بود. جنگهاى «جمل»، «صفّين» و «نهروان»، تلخ و فرساينده بود و
تلفات و خسارات فراوانى به بار آورده بود؛ بنابراين اگر حركت و قيامى بر ضد
حاكميّت معاويه صورت مىگرفت، از همان ابتدا در نطفه خفه مىشد، همچون قيام
«حجر بن عدى» كه در راستاى احقاق حقوق الهى و اهلبيتعليهم السلام بود؛ امّا
به راحتى سركوب شد بدون آنكه جامعه اسلامى آن زمان بتواند از خود واكنشى نشان
دهد. بنابراين با توجه به وجود موانعى كه ذكر شد، قيام مسلحانه از سوى امام
حسينعليه السلام در روزگار معاويه نه مفيد بود و نه مقدور و صبر و انتظار
اعتراضآميز آن بزرگوار، بسيار حكيمانه و حسابشده بود. از اينرو اگر نهضت آن
حضرتعليه السلام در عصر معاويه به وقوع مىپيوست، معاويه با حيلهها و
ترفندهايى كه به كار مىبرد، به راحتى مىتوانست چهره نهضت را در انظار و اذهان
مردم مخدوش جلوه دهد و آن را از ارزش و اعتبار لازم ساقط نمايد. سپس با شيوه
«ترور خاموش»، آن حضرت را مثل برادر بزرگوارش از ميان بردارد و تمام بنىهاشم
را قلع و قمع كند؛ بدون آنكه در جهان اسلام كوچكترين اعتراضى عليه وى شنيده
شود. امّا همه اينها به معناى سكوت او نبود، بلكه اگر قيام مسلحانه نكرد، اما
هرگز مبارزه سياسى را كنار نگذاشت و طى ذه سال حكومت معاويه، سينه به سينه با
او مبارزه مىكرد.
حال با توجه به چنين اوضاع و شرايطى لازم بود كه امام
حسينعليه السلام بيش از هر اقدام مسلحانه، جامعه را براى قيام آماده سازد. از
اين رو فكر انقلاب و قيام بر ضد حكومت اموى در طول حكومت معاويه با موفقيّت
گسترش يافت و سرانجام درخت آن قيام و انقلاب عليه حاكميّت بنىاميّه با به
خلافت رسيدن يزيد در سال 61 هجرى قمرى به ثمر نشست.
پىنوشتها:
1) امام حسينعليه السلام شهيد فرهنگ پيشرو
انسانيّت، علامه محمدتقى جعفرى، ص 107 و 109.
2) نهجالبلاغه، محمد دشتى، خطبه 200، ص 422.
3) تاريخ خلفا، جلالالدين سيوطى، ص 195.
4) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214.
5) نظام حكومتى و ادارى در اسلام، باقر شريف قرشى، ترجمه عباسعلى سلطانى، ص
284.
6) شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد معتزلى، ج 11، ص 45.
7) همان، ص 19.
8) مجله معرفت، شماره 52، فروردين 1381، ص 70 - 69.
9) امام حسينعليه السلام در آيينه تاريخ، بدر تقىزاده انصارى، ص 173.
10) شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 17.
11) العثمانيّة، ابوعثمان عمرو بن بحرالجاحظ، ص 95.
12) همان، ج 11، ص 43.
13) نهجالبلاغه، محمد دشتى، نامه 53، ص 587.
14) الامامة و السياسة، ابن قتيبة دينورى، ج 1، ص 201.
15) فرهنگ جامع سخنان امام حسين7، ص 267.
16) امام حسينعليه السلام شهيد فرهنگ پيشرو انسانيّت، ص 103.
17) نفس المهموم، محدث قمى، ص 38.
18) سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، ص 112. .
منبع: ماهنامه مكتب اسلام ، شماره ( 12 ) 1383