موانع قيام امام حسين ‏(ع) در زمان حكومت معاويه‏

اسماعيل نساجى زواره‏  


اگر امام حسين‏ عليه السلام در ده سال حكومت معاويه، قيام مسلحانه نكرد، به علل مختلف، در آن دوره، قيام مسلحانه، نه مقدور بود و نه مفيد؛ اما هرگز مبارزه سياسى را كنار نگذاشت و همواره با معاويه، سينه به سينه، مبارزه سياسى مى‏كرد.

ضرورت بحث
پژوهش و تحقيق پيرامون زندگى امامان معصوم‏عليهم السلام، امرى لازم است و بلكه ضرورى؛ زيرا درياى بى‏كران فضايل و معارف آنان بهترين الگو براى جهانيان، بويژه مسلمانان است. بدون شك، تمام ابعاد شخصيّت و حيات امامان‏عليهم السلام، شايسته پژوهش و بررسى است؛ ولى برخى از فرازهاى زندگى آنان از ويژگى‏هاى چشم‏گيرى برخوردار است.

يكى از موضوعات شايان توجه و پژوهش، موانع قيام امام حسين‏عليه السلام در زمان حكومت معاويه است. عده‏اى افراد ناآگاه با مطالعه سطحى تاريخ اسلام چنين مى‏پندارند كه مقاومت و مبارزه امام حسين‏عليه السلام از زمان مرگ معاويه و به خلافت رسيدن يزيد آغاز مى‏شود و ده سال دوران امامت امام حسين‏عليه السلام در زمان خلافت معاويه را مورد غفلت قرار مى‏دهند و اين شبهه را مطرح مى‏كنند كه: چرا امام حسين‏عليه السلام در دوران امامت ده ساله خويش در عصر معاويه اقدام و قيام مسلحانه نكرد؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت كه: شرايط و تحولات جامعه، نقش بنيادينى در شكل‏گيرى سياست ائمّه اطهارعليهم السلام دارد. آنان رهبران مردم هستند كه با شناخت شرايط زمان به رهبرى آنان مى‏پردازند. طبيعى است كه شرايط زمان و مكان در عصر هر امام معصوم‏عليه السلام، ممكن است متفاوت باشد و همين تفاوت، سبب تغيير استراتژى شود.

سرور شهيدان، حضرت امام حسين‏عليه السلام، در تمام فراز و نشيب‏هايى كه براى جامعه اسلامى پيش آمد، شركت داشت. اين طور نبود كه امام حسين‏عليه السلام يك‏دفعه چشم باز كرد و نامه يزيد را براى او خواندند كه تو بايد تسليم شوى! او ساليان متمادى، خون دل مى‏خورد. او با چشمان خود گرفتارى‏هاى بسيار سختى را كه براى پدر بزرگوارش به وجود آورده بودند، ديد. او شاهد ظلم‏ها، محنت‏ها و تعدى‏هايى بود كه از طرف زمامداران ستمگر، دنياپرستان متجاوز به برادرش امام حسن مجتبى‏عليه السلام وارد مى‏شد.

امام حسين‏عليه السلام ديده بود كه چگونه ناجوانمردانه، يك به يك شخصيت‏هاى تاريخ‏ساز، همچون: مالك اشتر، اويس قرنى، ابوذر و... را از صفحه روزگار حذف مى‏كنند؛ همان شخصيّت‏هايى كه حامى حق و حقيقت بودند و رفتن هر يك از آنان، زخم غيرقابل التيامى را در دل امام حسين‏عليه السلام وارد مى‏كرد(1).

در اينجا به اجمال يادآورى مى‏شود كه در ده سال آخر حكومت معاويه (آغاز امامت امام حسين‏عليه السلام) به سبب يك سلسله عوامل و موانع، امام حسين‏عليه السلام حركت مسلحانه و نظامى را بر ضدّ حكومت دين‏ستيز معاويه، نه مقدور مى‏دانست و نه سودمند براى جامعه اسلامى؛ امّا بايد توجه داشت كه اتّخاذ چنين سياست و روشى از سوى آن امام‏عليه السلام بدان معنا نبود كه معاويه را شايسته رهبرى مى‏دانست و در برابر او سكوت كرد؛ بلكه به خاطر رعايت مصالح عمومى و حفط اساس دين، همچون برادر بزرگوارش از اقدام نظامى بر ضدّ معاويه امتناع ورزيد.

در اين نوشتار، سعى مى‏شود عدم قيام آن امام بزرگوارعليه السلام در عصر معاويه، تبيين و اثبات گردد كه امام‏عليه السلام با شناخت شرايط زمان و با بهره‏گيرى از سياست و استراتژى منطقى ار هرگونه حركت نظامى به دلايل زير خوددارى كرد:

سيماى ظاهرى و روش حكومتى معاويه
معاويه، فرد عجيب و پيچيده‏اى بود. او در حيله‏گرى، سرآمد روزگار خويش بود و از مكر و شيطنت ويژه‏اى برخوردار بود؛ به‏طورى كه برخى كوته‏انديشان خيال مى‏كردند او از على‏عليه السلام سياستمدارتر است.
امام على‏عليه السلام در برابر اين خيال باطل فرمودند:
«و اللَّه ما معاويةُ بِأدْهى‏ مِنّى‏ ولكنّهُ يَغْدِرُ و يَفْجُرُ و لولا كراهيّةُ الغَدْرِ لَكُنْتُ من أدْهىَ النّاس...(2)».
«به خدا سوگند! معاويه از من زيرك‏تر نيست؛ ولى او مكر و حيله‏گرى مى‏كند و اگر ناپسندىِ خدعه و نيرنگ نبود، من از زيرك‏ترين افراد مردم بودم».

اين ويژگى بارز در معاويه به صورت‏هاى گوناگون بروز و نمود داشت. گاهى به صورت لبخند و شادى بود و در بسيارى موارد، اين نيرنگ را در لباس صبر و بردبارى جلوه مى‏داد؛ به طورى كه بيشتر مورخان را به اشتباه مى‏انداخت و آن را به عنوان يكى از صفات مثبت روحى او ذكر كرده‏اند(3). اما اين صبر و بردبارى، نمادى از نيرنگ‏بازى او بود كه براى تقويت و تثبيت حكومت و فرمانروايى خود اعمال مى‏كرد نه به عنوان يك فضيلت اخلاقى و يك باور دينى. به هر حال بردبارى سياسى معاويه، يك حربه بسيار مهم براى فريب دادن افراد سطحى‏نگر و ظاهربين بود.

او در زمان جنگ با امام حسن‏عليه السلام از يك سو در ميان سپاه «قيس بن سعد» (فرمانده لشگر امام حسن‏عليه السلام) از صلح خبر داد و از سوى ديگر در پشت جبهه اعلام كرد كه قيس با معاويه سازش كرده است و با اين شگرد، خط مقدّم و پشت جبهه سپاه امام حسن‏عليه السلام را نسبت به يكديگر سرد و بدبين كرد و ميان سپاهيان امام حسن‏عليه السلام تفرقه ايجاد كرد(4).

همچنين براى تثبيت سلطنتش، احاديث فراوانى در تأييد و تصديق اين سخن كه: «مردم بايد كاملاً از خليفه اطاعت كنند!» از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله ساخت و به آن حضرت‏صلى الله عليه وآله نسبت داد. اين احاديث، افراد سطحى‏نگر را راضى و توجيه مى‏كرد؛ مانند اين سخن كه: «از هر فرمانروايى اطاعت كن و پشت سر هر امير و زمامدارى نماز بگزار(5)». سياست دروغ‏سازى معاويه در سراسر حوزه اسلامى، مخصوصاً «شام» چنان مؤثر افتاد كه حقيقت حتى بر دين‏مداران مشتبه گرديد تا آنجا كه عده‏اى از آنان دروغ‏پردازى‏هاى معاويه را درست تلقى مى‏كردند و آنها را روايت مى‏كردند(6).

قيام مسلحانه از سوى امام حسين‏عليه السلام در روزگار معاويه نه مفيد بود و نه مقدور و صبر و انتظار اعتراض‏آميز آن بزرگوار، بسيار حكيمانه و حساب‏شده بود.

احيا و ترويج فرهنگ جاهلى و تعصّبات قبيله‏اى، از ديگر روش‏هاى معاويه در تضعيف و خلع سلاح مخالفان حكومتش بود. او و كارگزارانش با سخنان و رفتارشان، تعصبات قبايل عربى را برمى‏انگيختند و از اين طريق، جامعه اسلامى را به پيروى از ملاك‏ها و ارزش‏هاى قبيله‏اى ترغيب مى‏كردند. وى از يك سو دوستى قبايل را از طريق دوستى رؤساى آنان جلب مى‏كرد و از طرف ديگر هر وقت قدرت و نفوذ آنان حكومت وى را تهديد مى‏كرد، آنان را به جان هم مى‏انداخت؛ و حتى چنين روش و سياستى را درباره خاندان اموى و خويشاوندان خود نيز اعمال مى‏كرد. ابن ابى‏الحديد معتزلى مى‏نويسد: «معاويه دوست داشت قريش را بر ضدّ يكديگر تحريك كند(7)».

معاويه با اجراى چنين سياستى، از يك سو آتش كينه‏ها و دشمنى‏هاى قديمى را بين قبايل شعله‏ور ساخت و توجه آنان را از مبارزه با دشمن حقيقى‏شان - بنى‏اميّه- منحرف ساخت و به كينه‏هاى كوچك و بى‏اهميّت ميان خود آنها معطوف ساخت و از سوى ديگر تمام تلاش‏هاى رسول خداصلى الله عليه وآله، امام على‏عليه السلام و دو فرزند بزرگوارش را در الغاى هرگونه برترى‏جويى نژادى و رقابت‏هاى قبيله‏اى ناديده انگاشت و به محو و نابودى آنها همّت گماشت. در ادامه سياست‏ها و منش‏هاى خود، سعى مى‏كرد تمام كارهايش را توجيه دينى و شرعى كرده و آنها را طبق اسلام و قرآن وانمود كند. معاويه با تظاهر به دين‏دارى، كارهاى خلاف شرع را آشكارا مرتكب نمى‏شد و در ظاهر طورى وانمود مى‏كرد كه مردم تصور كنند كه او احكام دين و دستورهاى پيامبراسلام‏صلى الله عليه وآله را به خوبى اجرا مى‏كند(8).

حال با تحليل اجمالى از شخصيّت، روش حكومت‏دارى و تظاهر معاويه به دين‏محورى، اگر امام حسين‏عليه السلام در آن دوره دست به مبارزه مسلحانه مى‏زد، يقيناً آن قيام نمى‏توانست شور و حماسه دوره يزيد را داشته باشد؛ زيرا معاويه با ابزارهاى يادشده، آثار قيام آن امام معصوم‏عليه السلام را خنثى مى‏كرد و نهضت آن حضرت‏عليه السلام را شورش بر ضدّ خليفه حق جلوه مى‏داد و افكار عمومى را بر ضدّ اين حركت بسيج مى‏كرد و در نهايت با روش‏ديگرى كه بايد از آن به «ترور خاموش» ياد كرد، امام حسين‏عليه السلام را نيز مانند برادر بزرگوارش امام حسن مجتبى‏عليه السلام مظلومانه به شهادت مى‏رساند.

رفتار و منش كارگزاران‏
معاويه بعد از به شهادت رساندن امام حسن مجتبى‏عليه السلام، در كمتر از ده سال، جنايت‏كارانى همچون «عمرو عاص»، «مغيرة بن شعبه»، «زياد ابن ابيه»، «بُسر بن ارطاة»، «سمرة بن جندب» و صدها تن از امويان كينه‏توز را در دستگاه حكومتى خويش به كار گماشت. اين جنايتكاران، شيعيان حضرت على‏عليه السلام را مى‏كشتند و يا به دار مى‏زدند و هر كس به دوستى با اهل‏بيت‏عليهم السلام شهرت يافته بود، خانه‏اش را ويران مى‏كردند و بيعت با معاويه را مشروط به بيزارى از حضرت على‏عليه السلام و اولاد او مى‏دانستند(9). آنان براى خاموش ساختن نور امامت مى‏كوشيدند تا مسلمانان را به اطاعت از بدعت‏هايى كه خليفه (معاويه) به وجود آورده بود، وادار سازند. آنان به هيچ‏كس مجالى براى اعتراض و انتقاد عليه حكومت مركزى نمى‏دادند.

از حربه‏هاى ديگرى كه كارگزاران معاويه براى تثبيت و استقرار حكومت مركزى از آن بهره مى‏گرفتند، شكنجه شيعيان و وارد كردن فشار اقتصادى و تحميل فقر و گرسنگى بر آنان بود. نام اين كارگزاران سفّاك و خونريز، لرزه بر اندام مسلمانان مى‏انداخت. به عنوان مثال، «بسر بن ارطاة»، سى هزار نفر را به قتل رسانيد و عده زيادى را سوزانيد(10).

در مقابل اين سخت‏گيرى‏ها و فشارهاى اقتصادى و سياسى كه از سوى كارگزاران معاويه بر شيعيان و پيروان خاندان علوى وارد مى‏شد، آنان به فرمان معاويه به طبقه اشراف و رؤساى قبايل، بخشش‏هاى بدون حساب مى‏كردند تا معاويه به عنوان بخشنده‏ترين خليفه، قلمداد شود(11). اين فشار و اختناق توسط كارگزاران معاويه در ده سال امامت امام حسين‏عليه السلام شدّت و افزايش چشم‏گيرى يافت؛ به طورى كه امام محمد باقرعليه السلام مى‏فرمايد: «شيعيان ما در هر شهرى كه بودند به دست كارگزاران و عمّال معاويه به قتل مى‏رسيدند. به محض اينكه گمان مى‏بردند فردى از شيعيان ماست، دست و پاى او را قطع مى‏كردند. اگر كسى اظهار مى‏كرد كه دوستدار ماست، او را به زندان مى‏افكندند، اموالش را غارت مى‏كردند و خانه‏اش را ويران مى‏ساختند(12)».

بنابراين قيام سالار شهيدان در عصر معاويه نه تنها نمى‏توانست هيچ اثر مثبت و قابل توجهى را عايد جامعه اسلامى بكند؛ بلكه با سركوبى آن و شهادت آن بزرگوار، اين انديشه، قوت مى‏گرفت كه ديگر كسى قادر به مقاومت در برابر اعمال ضدّانسانى و دينى كارگزاران معاويه نيست و آنها مجاز هستند هر بلايى را كه بخواهند بر سر مسلمانان و جامعه اسلامى بياورند.

التزام به صلح‏نامه‏
از طرف ديگر، عدم قيام امام حسين‏عليه السلام در روزگار تيره و تار معاويه، ناشى از تعهّد به متاركه جنگ بود كه در زمان امامت برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبى‏عليه السلام، با معاويه بسته بود. حضرت سيدالشهداعليه السلام كه نماد ارزش‏هاى عالى انسانى و الهى بود، توجه داشت كه عظمت اصل «وفا به عهد» چيست؟ و اين اصل، شايسته هرگونه گذشت و فداكارى است. او نه تنها حكومت، بلكه همه وجود خود را فداى عمل به انجام آن تكليف تلقّى مى‏كرد؛ به طورى كه نغمه آن را از اعماق وجدان پاكش مى‏شنيد. شخصيّت اين مرد بزرگ، تداوم شخصيّت حضرت علىّ بن ابى‏طالب‏عليه السلام بود كه ايمان، عمل و اصل وفاى به عهد از مختصات روحى‏اش بود. ايشان به مالك اشتر چنين دستور داده بود: «اى مالك! اگر ميان خود و دشمن معاهده‏اى منعقد نمودى، يا از طرف خود به او پناهندگى دادى، به‏طور كامل به معاهده خود وفا كن و با كمال امانت و تعهّد، پذيرش پناهندگى او را مراعات كن و نفس خود را در برابر عهدى كه بسته‏اى سپر كن...(13)».

فكر انقلاب و قيام بر ضد حكومت اموى در طول حكومت معاويه با موفقيّت گسترش يافت و سرانجام درخت آن قيام و انقلاب عليه حاكميّت بنى‏اميّه با به خلافت رسيدن يزيد در سال 61 هجرى قمرى به ثمر نشست.

بى‏وفايى مردم و جنايات فرماندهان و نبودن ياران راستين، موجب تحميل صلح‏نامه‏اى بر سبط اكبرعليه السلام گرديد. اكنون امام حسين‏عليه السلام مى‏بايست منتظر بماند تا مردم كاملاً ميزان عهد و وفاى معاويه را به قراردادهاى خويش دريابند و عده‏اى گمان نكنند كه صلح‏نامه مى‏توانست عاملى براى وحدت مسلمانان باشد. بدين‏سان مردم پس از ده سال دريافتند كه تمامى عهدنامه از سوى معاويه نقض شده است و آخرين آن، ولايت‏عهدى يزيد بود كه رسوايى امويان را نشان داد.
وقتى عدّه‏اى فرصت‏طلب به معاويه خبر دادند كه امام حسين‏عليه السلام در تدارك قيام بر ضدّ او است، وى طى نامه‏اى خطاب به آن حضرت‏عليه السلام نوشت:
«پاره‏اى از كارهاى تو به من رسيده است. اگر درست باشد من آنها را لايق و شايسته تو نمى‏دانم. هر كس عهد و پيمان ببندد بايد به آن وفا كند؛ مخصوصاً شخصى مثل تو با آن مقام و منزلتى كه نزد خدا دارى. اينك مواظب خود باش و به عهد خود وفا كن. اگر با من مخالفت كنى با تو مخالفت مى‏كنم(14)».

ابومخنف مى‏گويد: امام حسين‏عليه السلام در جواب، نامه‏اى به معاويه نوشت كه مضمون آن چنين بود: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد نامه تو به دستم رسيد. از مضمون آن آگاه شدم. به خدا پناه مى‏برم از آنكه پيمان برادر خود، امام حسن‏عليه السلام، را با تو بشكنم و امّا سخنى را كه در نامه آوردى، آن را دروغ‏بافان سخن‏چين و تفرقه‏افكنان به تو گفته‏اند. به خدا سوگند! آنان دروغ مى‏گويند(15)».

قراين و شواهد تاريخى نشان مى‏دهد كه امام حسين‏عليه السلام با توجه به تعهدى كه با معاويه داشت، براى جلوگيرى از خونريزى، حركتى نكرد حتى پس از شهادت برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبى‏عليه السلام، به تقاضاى شيعيان عراق كه از او مى‏خواستند به عراق برود و در آنجا قيام كند، پاسخ منفى داد و به آنان گوشزد كرد(16) كه ميان ما و معاويه تعهدى برقرار شده است كه صحيح نيست من آن را بشكنم. بايد مدت آن عهد سپرى گردد و آنگاه كه معاويه مرد، در اين‏باره مى‏انديشم و تصميمى خواهم گرفت(17).

بنابراين اگر امام حسين‏عليه السلام در عصر معاويه قيام مى‏كرد، معاويه به راحتى مى‏توانست افكار عمومى را بر ضد او بشوراند و از يك سو آن حضرت را آشوب‏گر و فرصت‏طلب معرفى كند و از سوى ديگر اين ذهنيّت را در مردم ايجاد كند كه آن امام بزرگوارعليه السلام با صلح برادرش موافق نبوده است.

عدم آمادگى جامعه اسلامى‏
علاوه بر دو علت گذشته، روحيّه عافيت‏طلبى مردم، چهارمين مانع مهم قيام نظامى امام حسين‏عليه السلام بر ضد نظام طاغوتى معاويه بود. برپايى انقلاب و تشكيل حكومت، به پشتوانه مردمى نياز دارد. قيام بدون حمايت مردم، بسان كبوترى شكسته‏بال است كه نمى‏تواند پرواز كند و به مقصد برسد. به همين جهت است كه در دين مبين اسلام به «مردم‏محورى» توجهى خاص شده است. بدون ترديد يكى از علل عدم موفقيّت امامان معصوم‏عليهم السلام در برپايى قيام مسلحانه و تشكيل حكومت، عدم همكارى مردم است. امام حسن‏عليه السلام در يكى از خطبه‏هايش فرمود:
«اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى مى‏كردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمى‏كردم؛ زيرا خلافت بر بنى‏اميّه حرام است(18)».

جامعه آن روز عراق در اثر جنگ‏هاى داخلى عصر امام على‏عليه السلام و امام حسن‏عليه السلام كاملاً خسته شده بود و روحيه عافيت‏طلبى يافته بود. جنگهاى «جمل»، «صفّين» و «نهروان»، تلخ و فرساينده بود و تلفات و خسارات فراوانى به بار آورده بود؛ بنابراين اگر حركت و قيامى بر ضد حاكميّت معاويه صورت مى‏گرفت، از همان ابتدا در نطفه خفه مى‏شد، همچون قيام «حجر بن عدى» كه در راستاى احقاق حقوق الهى و اهل‏بيت‏عليهم السلام بود؛ امّا به راحتى سركوب شد بدون آنكه جامعه اسلامى آن زمان بتواند از خود واكنشى نشان دهد. بنابراين با توجه به وجود موانعى كه ذكر شد، قيام مسلحانه از سوى امام حسين‏عليه السلام در روزگار معاويه نه مفيد بود و نه مقدور و صبر و انتظار اعتراض‏آميز آن بزرگوار، بسيار حكيمانه و حساب‏شده بود. از اين‏رو اگر نهضت آن حضرت‏عليه السلام در عصر معاويه به وقوع مى‏پيوست، معاويه با حيله‏ها و ترفندهايى كه به كار مى‏برد، به راحتى مى‏توانست چهره نهضت را در انظار و اذهان مردم مخدوش جلوه دهد و آن را از ارزش و اعتبار لازم ساقط نمايد. سپس با شيوه «ترور خاموش»، آن حضرت را مثل برادر بزرگوارش از ميان بردارد و تمام بنى‏هاشم را قلع و قمع كند؛ بدون آنكه در جهان اسلام كوچك‏ترين اعتراضى عليه وى شنيده شود. امّا همه اينها به معناى سكوت او نبود، بلكه اگر قيام مسلحانه نكرد، اما هرگز مبارزه سياسى را كنار نگذاشت و طى ذه سال حكومت معاويه، سينه به سينه با او مبارزه مى‏كرد.

حال با توجه به چنين اوضاع و شرايطى لازم بود كه امام حسين‏عليه السلام بيش از هر اقدام مسلحانه، جامعه را براى قيام آماده سازد. از اين رو فكر انقلاب و قيام بر ضد حكومت اموى در طول حكومت معاويه با موفقيّت گسترش يافت و سرانجام درخت آن قيام و انقلاب عليه حاكميّت بنى‏اميّه با به خلافت رسيدن يزيد در سال 61 هجرى قمرى به ثمر نشست. 


پى‏نوشت‏ها:
1) امام حسين‏عليه السلام شهيد فرهنگ پيشرو انسانيّت، علامه محمدتقى جعفرى، ص 107 و 109.
2) نهج‏البلاغه، محمد دشتى، خطبه 200، ص 422.
3) تاريخ خلفا، جلال‏الدين سيوطى، ص 195.
4) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214.
5) نظام حكومتى و ادارى در اسلام، باقر شريف قرشى، ترجمه عباسعلى سلطانى، ص 284.
6) شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحديد معتزلى، ج 11، ص 45.
7) همان، ص 19.
8) مجله معرفت، شماره 52، فروردين 1381، ص 70 - 69.
9) امام حسين‏عليه السلام در آيينه تاريخ، بدر تقى‏زاده انصارى، ص 173.
10) شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 17.
11) العثمانيّة، ابوعثمان عمرو بن بحرالجاحظ، ص 95.
12) همان، ج 11، ص 43.
13) نهج‏البلاغه، محمد دشتى، نامه 53، ص 587.
14) الامامة و السياسة، ابن قتيبة دينورى، ج 1، ص 201.
15) فرهنگ جامع سخنان امام حسين‏7، ص 267.
16) امام حسين‏عليه السلام شهيد فرهنگ پيشرو انسانيّت، ص 103.
17) نفس المهموم، محدث قمى، ص 38.
18) سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، ص 112. .


منبع: ماهنامه مكتب اسلام ، شماره ( 12 ) 1383